تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.

غدیر خم و اهمیت حجه الوداع . یاس ابلیس در غدیر . شعر غدیر قیام فاطمی 1 کتاب 29

خطبه غدیر، پیام غدیر. انکار غدیر. غدیر سر آغاز بیداری اسلامی . 2 کتاب 29

غدیر در مسلخ سقیفه. ظهور فتنه در ماجرای سقیفه . جفای معاویه و اعراب 3 کتاب 29

 

تحریف اسلام. اتهام معاویه و فریب مردم به خونخواهی عثمان. تفاوت جنگها با زمان پیامبر 3 کتاب 

مباهله، قدرت نمایی در جنگ نرم. آیات قرآن

دشمن‌شناسی از منظر علی(ع). اخلاق‏مداری در جنگ. دشمن شناسی از زبان رهبری انقلاب

احادیث گوناگون و اثبات ولایت و خلافت مولانا امیرالمومنین علی(ع)

خطبه سلونی قبل ان تفقدونی . دعاهای و امام . خطبه ی بدون نقطه

 رفتار سیاسی علی. سیاست معاویه ای. اپیدایش دشمنی و فتنه. انحراف خواص تا انقلاب 

امام علی علیه السلام خدمات نظامی. شجاعت و هیبت على. علی را «چه» کشت؟! قبر مخفی 

مقامات امیرمؤمنان علی(ع) در قرآن . اسم علی(ع) و ائمه در قرآن؟ اسوه حسنه" شرح حکمت های نهج البلاغه " حکمت ۱ تا ۷۷

بصیرت و هشیاری. فتنه های ناجوانمردانه. ثروت اندوزی خواص. بخششهای عثمان معاویه و

مولود کعبه. علی را چه کشت؟ حافظ وحدت. سکوت امام و حرکت انتقادی. 1 کتاب 23

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۱)

انگیزه دورى از گناه:

وقال علیه السلام: لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ اللهُ عَلَى مَعْصِیَةٍ لَکَانَ یَجِبُ أَنْ لاَ یُعْصَى شُکْراً لِنِعَمِهِ

(حکمت ۲۹۰ نهج البلاغه)

اگر حتى خداوند، بندگانش را از نافرمانى کردن و گناه ورزیدن نترسانیده بود، باز هم واجب بود که انسان، مرتکب هیچ گناهى نشود، تا به این وسیله، در برابر نعمتهاى او سپاسگزارى کرده باشد.

کسی که گناه میکند و فرمان خداوند را به جاى نمى ‏آورد، در حقیقت، استعدادهائی را که خداوند به او عنایت کرده را تباه میکند. زیرا چنین کسى، براى آن که بتواند گناهى را مرتکب شود، ناچار باید از توان و نیروئی که خداوند به او داده است، استفاده کند؛ در حالیکه خداوند، این نیروها را، براى گناه و نافرمانى به او نداده است.

کسى را در نظر بگیر، که مى‏خواهد، بر خلاف فرمان خداوند، مرتکب گناه شود، و بطور مثال، دست به دزدى بزند: 

تمام اعضاء بدن آن شخص، باید وظایف خود را، با تمام نیرویى که دارند انجام دهند، تا او توانایى انجام چنین گناهى را داشته باشد.

ششهاى او، باید بطور مرتب هواى تازه را به خود بگیرند، تا او نفس بکشد و زنده بماند، قلبش باید بطور منظم در حال تپیدن باشد، تا خون به تمام پیکرش برسد و او را زنده نگاه دارد، چشمهایش باید توانایى دیدن داشته باشند، تا او راه خود را ببیند، پاهایش باید قادر به حرکت و قدم برداشتن باشند، تا او در مسیرى که با چشمش مى‏بیند، پیش برود، گوشهایش باید توانایى شنیدن داشته باشند، تا او صداى نزدیک شدن مردم را تشخیص بدهد و از خطر فرار کند، دستهایش باید توانایى کار و حرکت داشته باشند، تا او درها را باز کند و اشیاى را بردارد، مغزش باید کار خود را انجام دهد،تا سایر اعضاى بدنش از آن فرمان بگیرند، و وظایف خود را اجرا کنند...

اگر یکى از این اعضا، یعنى یکى از این نعمتهایى که خداوند به انسان داده است، کار خود را به درستى انجام ندهد، شخص گناهکار، قادر به انجام گناه نخواهد بود. 

پس مى‏ بینى که گناهکار، براى آنکه در برابر خداوند، مرتکب گناه و نافرمانى، شود، از همان امکانات و نیروهایى استفاده میکند، که خداوند، آنها را، براى انجام کارهاى درست و نیک به او داده است. به این ترتیب، آیا شخص گناهکار، با انجام هر کدام از گناهان خود، نعمتها و نیروهایى را که خداوند به او داده است، تباه و حرام نمى‏ کند؟

 البته خداوند، به بندگان خود هشدار داده، و آنها را از گناه و نافرمانى، بیمناک کرده است. ولى اگر خداوند چنین بیم و هشدارى هم نداده بود، و اگر انسان آسوده خاطر بود که به خاطر گناهانش کیفر و مجازات نخواهد شد، باز هم حق نداشت گناه کند و نعمتهاى خداوند را تباه کند.

 یعنى در برابر نعمتهاى دیدن، شنیدن، بوئیدن، حرکت، تپیدن قلب، تنفس ششها، اندیشیدن، توانایى انجام کارهاى گوناگون داشتن، و هزاران نعمت دیگر، انسان باید قدرشناس باشد، و به - شکرانه این نعمتهاى بزرگ و با ارزش، هرگز مرتکب گناه و نافرمانى خداوند نشود.

 

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲)

زندگى_دنیوى دلیل #زندگى_اخروى:

عَجِبتُ لِمَن أنکَرَ النشأةَ الأُخرى وهو یرى النشأةَ الأُولى!

در شگفتم، از کسیکه زندگى این دنیا را مى ‏بیند، و باز زندگى دنیاى دیگر (آخرت) را قبول ندارد. 

کسی که با درک و دانائى، در زندگى این دنیا نظر کند، سراسر دنیا را، پر از نشانه‏ هایى خواهد دید که از قدرت آفرینش خداوند حکایت مى‏ کنند. و کسی که قدرت آفرینش خداوند را، با عقل و بینش بررسى کند، هرگز مسئله آخرت و زندگى پس از مرگ را انکار نخواهد کرد.

اگر ما، با دقت و شعور و انصاف، به دنیاى خود نگاه کنیم، به روشنى مى ‏بینیم که انسان و حیوان و گیاه، و بالاخره تمام موجودات زنده این دنیا، از ((نیستى)) به وجود آمده ‏اند. پس خداوند که قادر بوده است این زندگى و این همه موجودات زنده را، از ((نیستى)) به ((هستى)) بیاورد، باز هم قدرت آن را خواهد داشت که پس از مرگ و نابودى این موجودات، یکبار دیگر آنها را زنده کند.

اگر در زندگى انسان دقت کنیم، از یک نظر، خواهیم دید که خداوند، در همین دنیا هم، ریشه و اصل زندگى انسانها را در دل خاک قرار داده، و در وقت لزوم، افراد بشر را، از خاک به وجود آورده است. 

ابتدا، ریشه زندگى و اصل وجود ما، در دل همین خاکهاى بیابانى پنهان بوده است. از دل این خاکها، گندم و برنج و سبزى و میوه و دیگر گیاهان خوردنى روئیده ‏اند.

قسمتى از این روئیدنیها را، پدر و مادر ما خورده‏ اند. قسمت دیگرى را نیز حیوانات خورده ‏اند، تا زنده بمانند و بزرگ شوند و به صورت غذاى انسان در آیند. یعنى پدر و مادر ما، وقتى گوشت حیوانات را نیز خورده ‏اند، در حقیقت، از غذایى استفاده کرده ‏اند که اصل آن، باز هم از خاک بوده است.

به این ترتیب، پدر و مادر ما، با خوردن خوراکى‏هایى، که در هر حال، از زمین بدست مى ‏آید، به زندگى خود ادامه داده ‏اند و بزرگ شده‏ اند بعد، وجود ما، همچون یک یاخته، در پشت و شکم آنها، پیدا شده است آنگاه ما شروع به رشد کرده ‏ایم، صاحب دست و پا و چشم و گوش و مغز و سایر اعضاء بدن شده ‏ایم سرانجام، به صورت یک انسان کامل، از شکم مادر، به این جهان قدم گذاشته ‏ایم. تمام این مراحل، از وقتى که ذرات هستى ما، در دل خاکها بوده، تا وقتى که این ذرات به وجود پدر و مادر منتقل شده و سپس به صورت انسان در آمده است، با قدرت آفرینش خداوند طى شده است.

 

پس مى ‏بینیم که خداوند، قبلا، یکبار قدرت خود را، در همین دنیا، نشان داده و ما را، از خاک به وجود آورده است.

به این ترتیب، خدایى که چنین قدرتى دارد، یکبار دیگر هم، قادر به انجام این کار خواهد بود. یعنى، وقتى ما بمیریم و به مشتى خاک مبدل شویم، دوباره، در روز قیامت، خداوند ما را، از دل خاکها بیرون مى ‏آورد، و به ما (( هستى)) و زندگى مى‏ دهد، تا براى رسیدگى به حساب کارهایمان، در صف محشر آماده شویم.

 

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳)

در خلوت هم از گناه بپرهیزید:

 وَ  قالَ عَلَیْهِ  السَّلامُ: اِتَّقُوا  مَعاصِىَ اللّهِ  فِى الْخَلَواتِ،  فَاِنَّ  الشّاهِدَ هُوَ  الْحاکمُ. 

 حکمت ۳۲۴ نهج البلاغه

در خلوت و تنهایى هم، از گناه و نافرمانى بپرهیزید، زیرا همان کسى که گناه شما را مى ‏بیند (یعنى خداوند) خودش نیز درباره آن، داورى خواهد کرد.

گروهى از افراد کوته فکر هستند، که گمان مى‏کنند اگر در خلوت و تنهایى، مرتکب گناه شوند، و کسى شاهد گناه آنها نباشد، از کیفر و مجازات در امان خواهند بود. غافل از آنکه خداوند، در همه جا حاضر است، و در خلوت و تنهایى هم، شاهد اعمال بندگان خویش است.

امام صادق علیه‏ السلام مى ‏فرماید: کسی که در تنهایى مرتکب گناه مى‏ شود، مثل کسى است که در یک کشتى، داخل اطاقک مخصوص خود، نشسته است و کف آن را سوراخ مى‏ کند!

گرچه کسى شاهد این عمل زشت و نادرست او نیست، تا از آن جلوگیرى کند و یا آن شخص را به مجازات رساند، ولى چنین کسى، مجازات عمل خود را خواهد دید. زیرا به خاطر کار زشت او، دیگران هم صدمه خواهند دید.

آری سرانجام، آب دریا، از آن سوراخ به درون کشتی نفوذ خواهد کرد و همه کشتى را، با تمام سرنشینان واز جمله خود آن فرد، غرق خواهند شد.

پس گناه، اگر در خلوت و تنهایى هم صورت گیرد، علاوه بر شخص گناهکار، روى جامعه هم اثر منفی خواهد گذاشت.

از سوى دیگر، انسان در رابطه با خدا، باید بداند که: هرچند در خلوت و تنهایى مرتکب گناه شود، و کسى شاهد او نباشد، ولى خداوند، او را مى‏ بیند و شاهد گناهان اوست.

به این ترتیب، شخص گناهکار، در روز رستاخیز، از داورى خداوند توانا و بینا که خودش آن گناه را دیده است، هیچ راه فرارى نخواهد داشت.

 

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۴)

رابطه عقل و گفتار:

قال علی علیه السلام: إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلَامُ

حکمت ۶۹ نهج البلاغه ابن ابی الحدید

هنگامى که عقل انسان کامل گردد، گفتارش کوتاه مى‏شود. 

انسان، هر اندازه که عقل و شعورش بیشتر شود و به سوى کمال برود، به همان نسبت، کمتر حرف میزند و در عوض بیشتر فکر مى‏کند. 

کسانیکه زیاد حرف مى‏زنند و جلوى زبان خود را نمیگیرند، عقلشان کم و فکرشان کوتاه است. بهمین دلیل، هنگام سخن گفتن، درباره آنچه مى‏گویند، فکر نمى‏کنند، و هر چه به زبانشان آید بدون فکر و اندیشه، بیان مى‏کنند.

اما برعکس، افراد عاقل، تا زمانى که موضوعى را خوب بررسى نکرده ‏اند، و درباره خوب و بد آن نیندیشیده ‏اند، سخنى بر زبان نمى ‏آورند. به همین دلیل، شخص عاقل، کمتر حرف میزند، چون مقدارى از وقت خود را، به فکر کردن درباره گفتارى که میخواهد بر زبان آورد، مى‏ گذراند.

حضرت على علیه‏ السلام، در جمله دیگرى میفرماید: (( زبان عاقل، در پشت عقل او قرار دارد)). 

یعنى: شخص عاقل، عقل خود را پیش از زبانش به کار مى ‏اندازد. در هر کارى، اول فکر مى ‏کند، عقل و شعور خود را به کار مى‏ گیرد، و هنگامى که به درستى سخن خود مطمئن شد، زبان به گفتار مى ‏گشاید. در حالیکه شخص نادان، پیش از آنکه فکر خود را به کار اندازد، شروع به حرف زدن مى‏ کند، و چه بسا که با سخنان بى‏ معنى و حساب نشده ‏اش، هم خود و هم دیگران را بزحمت و ناراحتى دچار مى‏ سازد.

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۵)

خشنودى از کار #بدکاران:

 قالَ علی عَلَیْهِ السَّلامُ: الرّاضى بِفِعْلِ قَوْم کالدّاخِل فیهِ مَعَهُمْ وَ عَلى کلِّ داخِل فى باطِل اِثْمانِ: اِثْمُ الْعَمَلِ  بِهِ، وَ اِثْمُ  الرِّضى بِهِ. 

 حکمت ۱۵۴ نهج البلاغه

هر کس که به کار گروهى از مردم خرسند باشد، مانند آن است که در آن کار، با آنها همراهى کرده است، هر کس در کار نادرست همراهى کند، براى او دو گناه خواهد بود: گناه همکارى در آن کار نادرست، و گناه رضایت دادن به انجام آن.

اسلام، دینى است که پیروان خود را، همواره از زندگى کردن در حصارهاى تنگ تنهائى و در چهار دیواری هاى در بسته و بی تفاوتی نسبت به سرنوشت جامعه، باز میدارد؛ و در مقابل، همه را به زندگى اجتماعى و معاشرت با مردم، و حساسیت نسبت به تعالی همنوعان خود، دعوت میکند.

بر اساس قوانین اسلام، خوب بودن و خوب زیستن، این نیست که ما، خود را از همه کنار بکشیم، و در خلوت و تنهایى مشغول عبادت شویم و کارى به کار دیگران و سایر افراد جامعه نداشته باشیم.

چه، در این صورت، حتى اگر هیچ گناهى از ما سر نزند، باز در گناهى که دیگران، در کنار ما و مقابل چشمان ما انجام میدهند، و ما توانائی جلوگیری از آن را داریم، شریک و سهیم خواهیم بود.

اگر انسان کسی را در حال گناه ببیند و بی تفاوت از کنار آن بگذرد، مرتکب خطای بزرگی شده است. مثل این است که انسان کسی را در حال غرق شدن ببیند و بی تفاوت به تماشا بایستد. در حالی که وظیفه دارد، هر اقدامی که از دستش برمی آید، انجام دهد.

به بیان دیگر، یک مسلمان و مؤمن واقعى، نباید در برابر کارهاى باطل و نادرست دیگران ساکت بنشیند و هیچ اقدامى نکند زیرا این سکوت، دلیل آن است که او، با انجام آن کارهاى باطل مخالفتى ندارد و کسى که مخالف امرى نباشد، بطور طبیعى، به انجام آن امر، رضایت داده است. و راضى بودن به انجام کار دیگران نیز مانند آن است که خود او هم در آن کار، شرکت و دخالت داشته است.

از این روست که امام علیه ‏السلام میفرماید: مسلمان مؤمن حق ندارد ساکت بنشیند و شاهد و تماشاگر کارهاى باطل دیگران باشد زیرا در آن صورت، از او دو گناه سرزده است:

یک گناه؛ همان رضایت دادن به انجام آن کار است،

و گناه دیگر؛ آن است که با چنین رضایتى، خود او نیز، در آن کار نادرست بصورت همکار و همراه در آمده و در حقیقت مثل آن است که خود نیز، در انجام آن گناه، شرکت و همکارى داشته است.

 

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۶)

لزوم شناخت #رفیق راه و #همسایه:

قال علی علیه السلام: سَلْ عَنِ الرَّفِیقِ قَبْلَ الطَّرِ یقِ وَ عَنِ الْجَارِ قَبْلَ الدَّارِ

نامه ۳۱ نهج البلاغه

پیش از آنکه درباره راه بپرسى، درباره((رفیق راه)) بپرس، و پیش از آنکه((خانه)) انتخاب کنى درباره((همسایه)) پرس و جو کن. 

بر اساس این فرمایش امام علیه ‏السلام، در زبان فارسى هم ضرب ‏المثلى رواج یافته است که مى‏ گویند:((بگو رفیقت کیست، تا بگویم چگونه آدمى هستى)).

و شاعرى، همین معنى را به شعر در آورده است: 

تو، اول بگو: با کیان زیستى؟

پس آنگه، بگویم که: تو، کیستى!

 

سخن امام، این هشدار را مى‏ دهد که: انسان باید دقت کند و هنگام سفر، از رفیق راه و همسفر بد و فاسد، پرهیز و دورى جوید، و همچنین هنگام انتخاب خانه، مراقبت کند، تا با اشخاصى نادرست و گمراه، همسایه نشود.

زیرا، همسفر فاسد و همسایه گمراه، علاوه بر زیانها و ناراحتیهایى که تولید مى ‏کنند، بر اثر همراهى و همنشینى و معاشرت پى در پى، در روحیه انسان، تأثیر بد مى ‏گذارند. و به این ترتیب، خود ما نیز، اندک اندک و ندانسته، به فساد و گمراهى کشیده میشویم.

به همین دلیل، ما باید مراقب باشیم و در هر کارى که انجام میدهیم، با کسانى همراهى و همفکرى کنیم که مطمئن باشیم درستکار و با ایمان و پاک و نیک کردارند.

این سخن، میتواند ما را، در این جهت نیز راهنمائى کند که: هر گاه در انتخاب راهى و انجام کارى دچار شک و تردید شدیم، یا اگر دیدیم که خودمان، قادر به انتخاب راه درست نیستیم، بهتر است پیش از آنکه با چشم بسته به راهى برویم یا شروع به کارى کنیم، افراد دیگر را درنظر بگیریم.

یعنى ببینیم کسانى که عقل و درایت و ایمان و پارسایى آنها ثابت شده است، چه کار میکنند و از کدام راه مى‏ روند، تا ما نیز همان راه را در پیش گیریم.

به این ترتیب، علاوه بر آنکه به گمراهى و فساد دچار نمى‏شویم، از وجود همراه و همنشین خوب هم بهره‏ مند مى‏ گردیم.

 

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۷)

خودرأیى و #مشورت 

 وَ  قالَ عَلَیْهِ  السَّلامُ: مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ  هَلَک، وَ مَنْ  شاوَرَ  الرِّجالَ  شارَکها فى عُقُولِها

 حکمت ۱۶۱ نهج البلاغه

شخص خودرأى به هلاکت میرسد، و کسیکه با مردان برجسته و اندیشمند مشورت کند، در عقل آنها شریک میشود.

کسیکه در همه کارها، تنها عقیده و نظر خود را درست میداند و به رأى و عقیده هیچ کس دیگر، اهمیتى نمى‏ دهد، بیش از هر کس، به خودش ظلم میکند.

هیچکس نیست که همه چیز را بداند و براى همه مسائل و مشکلات، راه حل درست و منطقى و قابل اجرأ پیدا کند، و هر کس، هر اندازه هم که عاقل و دانشمند باشد، باز با مسائلى روبرو خواهد شد، که راه حل درست و عملى آنها، به فکرش نخواهد رسید.

در چنین حالى، اگر شخصى، خود رأى باشد و جز عقیده خود، عقیده هیچ کس را نپذیرد، بطور مسلم، در حل مسائل، به راههاى غلط مى ‏رود، و چه بسا دچار اشتباهاتى میشود که حتى زندگى‏ اش را به خطر مى‏ افکند و او را به هلاکت و نیستى می کشاند.

اما کسیکه تنها به عقیده خود اتکأ ندارد، و در مسائل گوناگون مشورت میکند، به راه سعادت میرود. مخصوصا اگر شخصى، با افراد عاقل و اندیشمند و مردان برجسته مشورت کند، مانند آن است که در فکر و دانش آنها شریک شده، و از عقل و اندیشه هرکدام، براى خود سهمى برداشته است.

 

وقتى ما، بار سنگینى داریم که نمى‏توانیم از روى زمین حرکت دهیم، به کمک چند نفر دیگر نیاز پیدا مى‏ کنیم. و هنگامى که چند نفر آمدند و به ما کمک کردند، مثل آن است که ما را، در زور بازوى خود شریک کرده ‏اند و هر کدام، از قدرت و توانایى خود، سهمى به ما داده ‏اند.

در مورد مسائل مربوط به فکر و عقل نیز همینطور است. وقتى با مسأله ‏اى روبرو میشویم که به تنهایى از حل آن عاجزیم، باید از عقل و اندیشه دیگران هم کمک بگیریم. و در این صورت، مثل آن است که خود را، در عقل و شعور آنها شریک ساخته ‏ایم و از نیروى اندیشه و فکرشان، سهمى هم به ما رسیده است.

 

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۸)

چرا بنده_دیگران؟ 

وَ  لاتَکنْ عَبْدَ  غَیرِک وَ قَدْ  جَعَلَک اللّهُ  حُرّاً

نامه ۳۱ نهج البلاغه

بنده دیگرى مباش، که خدا، تو را آزاده آفریده است. 

 

خداوند، انسان را به صورت موجودى «آزاد»، و داراى شخصیت و عزت نفس آفریده است. به او عقل و شعور، نیروى درک و دریافت و قدرت اراده بخشیده است، تا اندیشه خود را به کار اندازد، از نیروى بدنى خود استفاده کند، و با قدرت فکر، و تن دادن به کار و تلاش، در کمال آزادى و سربلندى، زندگى شرافتمندانه ‏اى را دنبال کند.

در آفرینش خدا، هیچ انسانى از دیگرى برتر و باارزش‏تر، یا کمتر و بى ‏مقدارتر نیست؛

بنابر این، هیچ انسانى حق ندارد که دیگران را بنده خود سازد،

و هیچ انسان هم حق ندارد خود را به صورت بنده دیگران در آورد؛

زیرا بندگى، تنها در برابر خداوند متعال شایسته است، و جز خدا، هیچکس شایسته آن نیست که انسانى، در برابرش، خود را دچار ذلت و زبونى کند و مانند بنده ناتوان و بیمقدارى ظاهر شود.

البته کسى که عزت داشته باشد، و ارزش انسانى خود را بشناسد، به آزادى گرانقیمتى که خداوند به او ارزانى داشته، احترام خواهد گذشت. چنین فردى، همیشه به نیروى فکر و قدرت کار و تلاش خود متکى خواهد بود، به آنچه در یک زندگى شرافتمندانه نصیبش میشود قناعت خواهد کرد، و در نتیجه، همواره سربلند و آزاد خواهد زیست.

اما افراد ذلیل و بى شخصیتى هم پیدا مى‏ شوند، که به خاطر مال دنیا، در برابر ثروتمندان یا صاحبان مقام و قدرت، به زانو مى‏ افتند، سر تعظیم فرود مى‏ آورد، و بصورت بنده‏ اى ذلیل و بى ارزش ظاهر مى‏ شوند، تا شاید از ثروت و مقام آن افراد بهره‏ اى ببرند و بیش از حد لیاقت خود، مال و مقامى بدست آورند.

امام علیه ‏السلام، اینگونه افراد را نکوهش مى‏ کند و به همه مسلمانان هشدار مى‏ دهد که: مبادا آزادى و ارزش انسانى خود را، که خداوند به شما ارزانى داشته است، پایمال کنید و به طمع مال و مقام، در برابر انسانى همچون خودتان، بندگى کنید، زیرا خداوند، همه انسانها را آزاد و یکسان آفریده است.

 

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۹)

ایمان چیست؟ 

 وَ قَدْ سُئِلَ  عَنِ الاْیمانِ  فَقال عَلَیْهِ  السَّلامُ: الاْیمانُ  مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ،  وَ اِقْرارٌ  بِاللِّسانِ،  وَعَمَلٌ بِالاَْرْکانِ. 

حکمت ۲۲۷ نهج البلاغه

از امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، پر سیدند که:

ایمان چست؟

 فرمود: ایمان عبارت است از:

شناخت قلبى،

اعتراف و اقرار به زبان،

عمل با اعضاء و جوارح بدن.

ایمان حقیقى: نشانه‏ هائى دارد، که هر کس این نشانه ‏ها را در خود داشته باشد، مؤمن حقیقى است. 

امام علیه‏‌السلام، براى مؤمن حقیقى، سه نشانه اصلى و مهم تعیین فرموده است، که ما نیز با توجه به آنها میتوانیم مؤمنان حقیقى را بشناسیم.

طبق فرموده امام(ع) مؤمن حقیقى کسى است که: 

 * اولا شناخت قلبى داشته باشد.

 * یعنى از صمیم قلب و از ته دل، وجود خدا را شناخته باشد، و صمیمانه معتقد باشد که اصول دین اسلام، یعنى یگانگى خداوند متعال، نبوت حضرت محمد (ص)، و فرارسیدن روز قیامت، عدل خداوند و جانشینى امامان علیه ‏السلام ، بر حق است.

 * ثانیا به زبان اعتراف کند،

 * یعنى اعتقادات الهى و اسلامى خود را بر زبان آورد، و همواره کلمه «شهادتین» را به زبان جارى سازد، و به یگانگى خدا و نبوت حضرت محمد(ص) اقرار کند.

 * ثالثا وظایف اسلامى خود را با اعضاء بدنش انجام دهد،

 * یعنى وضو ساختن، نماز خواندن، روزه گرفتن، بدنگفتن با زبان، بد نشنیدن با گوش، نگاه حرام نکردن با چشم، و... تمام وظائفى را که خداوند براى اعضاء بدن او تعیین فرموده است، بطور صحیح و کامل به انجام رساند.

بنابراین، کسی که یکى از این نشانه‏ ها، یا قسمتى از این نشانه‏ ها را نداشته باشد، نمى‏تواند خود را مؤمن حقیقى بداند.

 

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۰)

#ستیزه_جویى 

 وَ قالَ عَلَیْهِ  السَّلامُ لاِبْنِهِ  الْحَسَنِ عَلَیْهِمَا  السَّلامُ: لاتَدْعُوَنَّ  اِلى  مُبارَزَة،  وَ اِنْ دُعیتَ  اِلَیْها فَاَجِبْ،  فَاِنَّ الدّاعِىَ  اِلَیْها باغ ،  وَ الْباغِىَ  مَصْـرُوعٌ.

 حکمت ۲۳۳ نهج البلاغه

کسى را به ستیز دعوت مکن، اما اگر تو را به مبارزه دعوت کردند، براى دفاع از خود، جنگ را قبول کن. زیرا شخص ستیزه جو، ستمگر است، و ستمگر بر خاک مى ‏افتد و مغلوب مى‏ شود. 

یکى از افتخارات فراوان اسلام، این است که در دستورات آن هیچگاه دعوت به ستیزه وجود ندارد. زیرا اسلام، دین صلح و صفا و آشتى است، و قادر است که تمام مسائل را با منطق قوى و دلایل روشن و محکم خود حل کند. و بخاطر همین برخوردارى از منطق و دلیل است که هیچگاه پیغمبر(ص) و ائمه معصوم(ع) لازم نمى‏ دیدند کارها را با زور پیش ببرند، و رفتار جنگ طلبانه داشته باشند و جنگى را شروع کنند.

در جنگهاى صدر اسلام، هیچگاه حضرت محمد(ص) و مسلمانان براى جنگ پیشقدم نمى ‏شدند و به جنگ کسى نمى‏ رفتند. بلکه این دشمنان اسلام بودند که یا بطرف مسلمانان لشکر کشى میکردند، یا آنقدر به آزار و اذیت و شکنجه مسلمین مى‏ پرداختند که آنها هم براى دفاع از خود ناچار از جنگیدن مى‏ شدند.

دلیل اینکه اسلام، پیشقدم شدن در جنگ و جنگ ‏طلب بودن را جایز نمیداند. این است که هر کس جنگ‏ طلب باشد، و با برپاکردن جنگ به کشتار و تجاوز دست بزند، «ستمگر» است. و ستمگر نیز، سر انجام بر خاک مى ‏افتد و مغلوب میشود. پس اسلام، هرگز دستور جنگ ‏طلبى نمى ‏دهد، چون هرگز نمیخواهد پیروانش ستمگر باشند.

اما همان اندازه که اسلام، مسلمانان را از جنگ ‏طلبى بر حذر میدارد، به همان اندازه هم، هر مسلمانى را موظف میسازد که در برابر جنگ طلبها، از خود دفاع کند. زیرا دفاع نکردن در برابر جنگ طلبها، دلیل خوارى و زبونى است، و اسلام هرگز نمیخواهد که پیروانش خوار و زبون باشند و به دیگران اجازه دهند که به کشتار و تجاوز بپردازند.

به همین دلیل است که امام علیه ‏السلام نیز مى ‏فرماید که مسلمانان نباید جنگ طلب باشند، اما اگر جنگى به آنها تحمیل شد، باید بهر قیمتى که هست از خود دفاع کنند و حتى «با چنگ و دندان به جهاد برخیزند و به زمزمه ‏هاى شوم صلح و سازش اعتنا نکنند».

 

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۱)

#تندخویى دیوانگى است!

 وَ قالَ عَلَیْهِ  السَّلامُ: الْحِدَّةُ  ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ،  لاَِنَّ  صاحِبَها  یَنْدَمُ، فَاِنْ  لَمْ یَنْدَمْ  فَجُنُونُهُ مُسْتَحْکمٌ. 

 حکمت ۲۵۴ نهج البلاغه

تندخوئى یک نوع دیوانگى است، زیرا تندخو پشیمان میشود، و اگر پشیمان نشود، دیوانگى ‏اش پابرجا و پایدار شده است. 

شخص تندخو، نمیتواند بر اعصاب خود مسلط باشد، و اعمال و رفتار خود را مهار کند. در نتیجه، هنگام خشم، دست به کارهائى میزند که عقل سالم انجام آن را نمى‏پذیرد:

زبان به بى ادبى و فحاشى مى‏گشاید، دست

به شکستن و پاره کردن و دور ریختن چیزهاى مختلف مى‏زند.

با دیگران نزاع و کتک کارى میکند و باعث زخم و جراحت خود یا دیگران مى‏شود.

چه بسا دیده شده که خشم و تند خوئى یک نفر. باعث نزاع دسته جمعى خانواده و دوستانش شده، و سرانجام در میان آنها جنایت و فاجعه‏ اى رخ داده. یا زیان و خسارت جبران ‏ناپذیر دیگرى پیش آمده است.

وقتى شخص تندخو، در حالت خشم به سر مى ‏برد و باعث ایجاد چنین مشکلات و مصیبتهائى میشود، حالت او شبیه نوعى دیوانگى است. زیرا او هم، در آن لحظات، مانند دیوانگان، بر اعصاب خود تسلط ندارد و متوجه نیست که مرتکب چه کارهائى میشود.

البته شخص تندخو، پس از فرونشستن خشم، از کارهایى که انجام داده پشیمان میشود و همین پشیمانى، نشان میدهد که وى، سر عقل آمده و متوجه زشتى آن کارهاى دیوانه وار خود شده است. یعنى خود او هم متوجه مى ‏شود که در آن لحظات خشم، نوعى دیوانگى زود گذر گریبانش را گرفته و سپس رهایش کرده است.

اما اگر کسى باشد که پس از فرونشستن خشم نیز، از انجام آن کارهاى زشت پشیمان نشود، معلوم میشود که آن حالت دیوانگیش زودگذر و موقتى نیست، بلکه دیوانگى براى همیشه، در وجود او، باقى و پابرجا مانده است.

 

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۲)

رمز و راز #ایمان #نماز و...

وَ قَالَ ( علیه ‏السلام) فَرَضَ اللَّهُ الْإِیمَانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً عَنِ الْکِبْرِ وَ الزَّکَاةَ تَسْبِیباً لِلرِّزْقِ وَ الصِّیَامَ ابْتِلَاءً لِإِخْلَاصِ الْخَلْقِ وَ الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّینِ وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاء

حکمت ۲۵۲ نهج البلاغه

خداوند، ایمان را براى پاک شدن دلها از آلودگى کفر و شرک،

و نماز را براى پاک بودن از سرکشى و نافرمانى واجب کرد،

زکوة را وسیله ‏ای براى روزى مستمندان،

و روزه را وسیله‏ اى براى آزمایش اخلاص بندگان قرار داد،

حج را براى نیرومند شدن دین،

و جهاد را براى شکوه و سربلندى اسلام واجب ساخت،

امر به معروف را بخاطر اصلاح توده نا آگاه مردم،

و نهى از منکر را براى باز داشتن افراد بى‏خرد، از کارهاى زشت و گناه آلود، مقرر کرد. 

احکام دین اسلام، با تمام جزئیات خود، دستورهائى هستند که خداوند براى بندگان مؤمن خود مقرر کرده است. از اینرو، انجام دادن این احکام، وظیفه حتمى و قطعى مسلمانان است، و یک مسلمان مؤمن کسى است که دستورهاى واجب ‏الاجراى خداوند را، بدون چون و چرا انجام دهد، و درباره آنها دچار هیچگونه شک و تردیدى نشود، هیچگونه سؤال و جوابى نکند، و هیچگونه دلیل و برهانى نخواهد.

با این حال، گاهى پیشوایان معصوم و امامان بزرگوار ما، علت منطقى و فلسفه فردى و اجتماعى این دستورها را تشریح کرده و درباره هر یک، توضیح کافى داده ‏اند. تا هم غیر مسلمانان، به منطقى و مستدل بودن دستورهاى اسلام پى ببرند و بتوانند با دستورهاى ادیان دیگر مقایسه کنند، و هم مسلمانها، با فلسفه احکامى که انجام میدهند آشنا شوند و فواید سازنده، آنها را بهتر و بیشتر بشناسند.

امام علیه ‏السلام نیز، در این جمله ‏هاى کوتاه و پر معنى، گوشه ای از فلسفه ایمان، نماز، زکوة، روزه، حج، جهاد، امر به معروف، و نهى از منکر را تشریح فرموده، و درباره واجب بودن هر یک، توضیحى دقیق می خواهد

 

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۳)

در #دوستى و #دشمنى #اندازه_نگهدار  

و قال عَلَیْهِ  السَّلامُ:

اَحْبِبْ  حَبیبَک هَوْناًمّا، عَسى اَنْ یَکونَ بَغیضَک یَوْماًمّا،

وَ اَبْغِضْ بَغیضَک هَوْناً مّا، عَسى اَنْ یَکونَ حَبیبَک یَوْماًمّا. 

حکمت ۲۶۸ نهج البلاغه

 آن حضرت  فرمود:

در دوستى با دوست خود اندازه نگهدار، بخاطر آنکه شاید روزى با تو دشمن شود، 

 و در دشمنى با دشمن خود اندازه نگهدار، بخاطر آنکه او نیز، شاید روزی با تو دوست شود. 

 

در دوستى و دشمنى نیز، همچون مسائل دیگر، باید میانه روى کرد و اندازه نگهداشت. چون زیاده روى در دشمنى و یا دوستى نیز، ممکن است زیانهائى متوجه ما سازد، که دیگر قابل جبران نباشد.

وقتى با کسى دوست میشویم، نباید در معاشرت با او آنقدر زیاده روى کنیم، که بیش از اندازه به حریم زندگى ما نزدیک شود، و تمام اسرار ما را بداند. زیرا ممکن است روزى بین ما اختلافى پیدا شود و آن دوست، بصورت دشمن ما درآید. درانصورت، او، چون تمام اسرار ما را میداند و از آنچه در حریم خانواده ما میگذرد آگاه است، میتواند از دانسته ‏هاى خود، بر ضد ما سوء استفاده کند، و ضربه ‏هایى به ما بزند، که دیگر قابل جبران نباشد.

در دشمنى نیز باید میانه رو باشیم و اندازه نگه داریم. یعنى نباید دشمن را آنقدر اذیت و آزار کنیم، و آنقدر درباره ‏اش سخنان زشت و زننده بگوئیم، که اگر روزى با یکدیگر دوست شدیم، به خاطر کارها و حرفهاى خود، شرمنده و خجل باشیم.

 

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۴)

نگاه به #پائینتر_از_خود

وَ اَکثِرْ اَنْ تَنْظُرَ اِلى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیهِ، فَاِنَّ ذلِک مِنْ اَبْوابِ الشُّکرِ.

نامه ۶۹ نهج البلاغه

به افراد پائین ‏تر از خود، زیاد بنگر، که این نگریستن ‏ها، درهاى‏ شکر گزارى را به روى تو باز مى ‏کند. 

انسان باید، در مورد نعمتهائى که خداوند به او داده است، شکر گزار باشد، و نشان دهد که قدر نعمتهاى خدا را می داند، و بخاطر آنها در برابر خداوند شکر گزار است.

شکرگزاری باعث می شود که انسان لیاقت و شایستگى رسیدن به نعمتهاى بیشتر را بدست آورد.

اما کسى که قدر نعمتهائى که خداوند به او داده است را نمیداند، نعمتهاى خدا را تلف مى ‏کند، و نشان مى ‏دهد لیاقت آنها را ندارد. در آن صورت، نه تنها نعمت بیشترى بدست نمى ‏آورد، بلکه آنچه که دارد را از دست مى‏ دهد.

ما، براى اینکه قدر نعمتهاى خداوند را بدانیم، باید همیشه به افراد پائین‏تر از خود نظر داشته باشیم. یعنى کسانى را نگاه کنیم، که کمتر از ما، از نعمتهاى خداوند برخوردار شده‏ اند. در این صورت، نه تنها از آنچه داریم ناراضى نخواهیم بود، بلکه احساس رضایت و خوشنودى خواهیم کرد. و از خداوند سپاسگزار خواهیم شد.

هر چه بیشتر به اینگونه افراد نگاه کنیم، درهاى شکر گزارى، بیشترى به روى ما باز خواهند شد، زیرا در این نگاه کردنها، به نعمت‏هاى خود بیشتر آگاه خواهیم شد و شکر خداوند را بیشتر بجاى خواهیم آورد.

سعدى، شاعر بزرگ ایرانى مى‏ گوید: در ایام جوانى، روزى کفش نداشتم و از این رو، از زندگى خود سخت ناراضى بودم و بسیار گله و شکایت میکردم. اما وقتى بیرون رفتم، مردى را دیدم که کنار دیوار نشسته است و پا ندارد.

با دیدن او، یکباره به خود آمدم و به درگاه خداوند شکر گزارى کردم که اگر کفش ندارم، در عوض دو پاى سالم دارم که بدون کفش هم مى‏ توانم با آنها راه بروم.

البته آنچه که شرح داده شده دلیل این نیست که انسان پیوسته زندگى خود را در یک حالت سکون نگهداشته و تلاش و فعالیت خود را کاهش دهد و بعنوان رضایت از تقدیر حقوق خود را مطالبه نکند.

در زمان طاغوت از این نصیحت سعدى براى ساکت نگهداشتن مردم استفاده میکردند ولى آنچه که ما امروز میگوئیم فقط براى این است که نعمت های الهی را بهتر ببینیم و شکر نعمتهاى او را بجا آوریم.

 

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۵)

#معیار_زشتى_کارها 

وَاحْذَرْ کلَّ  عَمَل یعْمَلُ  بِهِ فِى السِّرِّ،  وَ یسْتَحى مِنْهُ  فِى الْعَلانِیةِ.

وَ احْذَرْ کلَّ  عَمَل اِذا سُئِلَ  عَنْهُ صاحِبُهُ  اَنْکرَهُ اَوِ  اعْتَذَرَ مِنْهُ.

نامه ۶۹ نهج البلاغه

از کارى که در نهان انجام مى‏ شود، و در آشکار شرم آور است، بپرهیز

و نیز از کارى که اگر از انجام دهنده ‏اش، در باره آن بپر سند، یا «انجام آن را انکار مى ‏کند» و یا «بخاطر آن پوزش مى ‏طلبد»، دورى کن.

بسیار کسان هستند که دلشان نمیخواهد کار بد انجام دهند تا مورد سرزنش مردم و خشم و نارضایى خدا قرار گیرند. ولى چون گاهى نمى‏ توانند فرق میان خوب و بد را تشخیص دهند، بطور ناخواسته و نا آگاهانه مرتکب اعمال ناپسند مى‏ شوند.

از این رو، براى آنکه کار خوب از کار بد مشخص شود، و انسان بتواند فرق بین این دو را بشناسد و کار بد انجام ندهد، امام علیه ‏السلام دو قانون و نشانه ساده و آسان تعیین فرموده است:

اول آنکه کار بد، آن است که بطور پنهانى و دور از چشم دیگران انجام داده مى‏ شود، زیرا انجام آن بطور آشکار و برابر چشم مردم. باعث شرم و خجالت است.

دومین نشانه کار بد، آن است که اگر انجام دهنده آن را مورد پرسش قرار دهند که چرا چنان کارى کرده است، یا انکار میکند و میگوید:

«من چنین کارى نکرده ‏ام»،

و یا بخاطر انجام آن کار عذر خواهى مى‏ کند و میگوید:

«مرا ببخشید، از روى نادانى چنین کارى کرده‏ام».

پس، هر گاه دیدیم کارى که میخواهیم انجام دهیم، یکى از این دو نشانه را دارد، باید بدانیم که کار بدى است، و از انجام آن خوددارى کنیم.

به این ترتیب؛ از هر کاری که انسان از آشکار شدنش، شرم دارد، باید پرهیز کرد و هرکاری که سعی در مخفی کردنش داریم و تلاش میکنیم کسی نفهمد، کار ناپسندی است که باید آن را ترک کرد.

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۶)

تمرین #بردبارى 

 وَ قالَ عَلَیْهِ السَّلامُ: اِنْ لَمْ تَکنْ حَلیماً فَتَحَلَّمْ، فَاِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْم اِلاّ اَوْشَک اَنْ یَکونَ مِنْهُمْ. 

حکمت 207 نهج البلاغه

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: اگر بردبار نیستى، خود را وادار به بردبارى کن، زیرا کسى که خودرا به گروهى شبیه کند، به زودى از آنان مى‏ شود. 

کسانى هستند که برخى از صفات خوب انسانى، به علل مختلف، در آنها ضعیف است، مثلا صفت حلم و بردبارى در آنها دیده نمیشود و همواره در برابر کوچکترین ناملایمى، آرامش خود را از کف داده، و دست به کارهایى زده ‏اند که باعث ایجاد مشکلات و ناراحتیهای فراوانى شده است.

بهترین راهى که براى اینگونه افراد وجود دارد، آن است که با اراده و تمرین، خود را به آن صفت عادت دهند، تا رفته رفته، بر اثر عادت، آن صفت خوب جزو وجود آنها شود.

امام علیه ‏السلام، به عنوان نمونه، صفت «بردبارى» را مطرح ساخته و در باره آن فرموده است:

اگر خصلت حلم و بردبارى، در طبیعت شما وجود ندارد، دلیل بر آن نیست که هرگز نمیتوانید حلیم و بردبارى شوید. کافى است که براى مدتى، خود را به بردبارى وادار سازید؛ یعنى در برابر مسائلى که آرامش شما را بر هم مى ‏زند، سعى کنید رفتارتان شبیه کسى باشد که بطور طبیعى بردبار است و در برابر چنان مسئله‏ اى، آرامش خود را با بردبارى حفظ مى‏کند.

وقتى مدتى به این کار ادامه دادید و رفتارى شبیه رفتار اشخاص بردبار در پیش گرفتید، رفته رفته عادت مى ‏کنید که هر وقت با چنان مسائلى روبرو شدید، همان رفتار را از خود نشان دهید.

به این ترتیب، صفاتى که بر اثر تربیت غلط گذشته و یا علل دیگر، برخی صفات در آنها ضعیف شده، با تمرین و ممارست میتوانند، صفات خوب را در خود پرورش دهند.

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۷)

#زبان #عاقل و زبان #احمق 

 وَ قالَ عَلَیْهِ السَّلامُ: لِسانُ الْعاقِلِ وَراءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الاَْحْمَق ِوَراءَ لِسانِهِ. 

حکمت ۴۰ نهج البلاغه

و آن حضرت  فرمود: زبان عاقل، پشت قلب او قرار دارد، و قلب احمق، پشت زبان او جاى گرفته است. (عاقل، با اندیشه سخن مى‏ گوید و نادان، بدون ‏فکر )

انسان عاقل، وقتى بخواهد سخن بر زبان آورد، نخست به دل و اندیشه خود مراجعه مى‏ کند، معنى آن سخن و نیکى یا بدى آن را با عقل و شعور خود مى‏ سنجد،

نتیجه‏ اى را که ممکن است از آن حاصل شود حساب مى ‏کند،

و هنگامى که به درستى و خوبى سخن خود اطمینان یافت، آن را بر زبان مى‏ آورد.

پس عاقل، قلب و اندیشه‏ اش را بیش از زبانش به کار مى‏ اندازد،

و زبانش را پشت سر عقل و شعور خود نگاه میدارد.

اما احمق، بر عکس رفتار مى ‏کند. یعنى هر سخنى که به زبانش آمد، نسنجیده و بدون فکر و اندیشه بیان مى‏ کند،

و پس از آن که سخن او، در دیگران، تأثیر بد گذاشت، تازه بفکر مى ‏افتد که آیا سخنش درست بوده یا نادرست!

یعنى احمق، نخست زبان خود را به کار مى ‏اندازد و نسنجیده حرف مى‏ زند،

و بعد از آن، به قلب و عقل خود مراجعه مى ‏کند و در باره نیک و بد سخن خود و نتیجه و حاصل آن مى ‏اندیشد!

به همین دلیل است که خردمندان، از قدیم گفته ‏اند:

«سخنى که درباره آن کاملا فکر نکرده ‏اى، بر زبان میاور»

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۸)

#فاصله_بین_دو_عمل

 وَ قالَ عَلَیْهِ السَّلامُ: شَتّانَ ما بَیْنَ عَمَلَیْنِ: عَمَل تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقى  تَبِعَتُهُ، وَ عَمَل تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَ یَبْقى اَجْرُهُ.

 حکمت ۱۲۱ نهج البلاغه

چه تفاوت بسیارى، که بین دو گونه عمل و کردار انسانها وجود دارد: عملى که لذت و خوشى آن به سرعت مى‏ گذرد، ولى نتایج زیانبار و عواقب آن باقى مى‏ ماند، و عملى که رنج و زحمت آن، زود تمام مى‏ شود ولى پاداش آن برجا مى‏ ماند. 

خداوند انسان را آزاد و مختار آفرید و به او عقل و شعور داد، تا آزادانه راه زندگى ‏اش را انتخاب کند، و با اراده و اختیار خود، هر عملى که دلش خواست، انجام دهد. 

اما در روز قیامت، کسى که عمل خوب انجام داده باشد پاداش مى‏ گیرد و کسى که مرتکب اعمال بد شده، به کیفر و مجازات مى‏ رسد.

امام علیه‌‏السلام، به مسلمانان هشدار مى‏ دهد، تا بدانند که بین دو گونه عمل کردن، تفاوت بسیارى هست، و فریب ظاهر را نخورند.

یعنى انسان باید بداند، که کار خوب و بد، هر دو، به زودى مى‏ گذرد و تمام مى‏ شود، در حالیکه نتایج و پى ‏آمدهاى آن، از بین نمى ‏رود، و در کارنامه اعمال انسان، باقى مى ‏ماند.

شما در میان دوستان، همکاران، و اطرافیان خود، نمونه‏ هایى از این دو گونه عمل را، بسیار دیده ‏اید. به عنوان مثال: دانش آموزى که به جاى درس خواندن و زحمت کشیدن، وقت خود را به بازى و تفریح و خوشگذرانى تلف مى‏ کند، تمام آن بازیها و تفریحاتش، زودگذر است، و تمام خوشگذرانیهایش، به زودى تمام مى‏ شود. اما نتیجه این خوشیهاى زودگذر، مردود شدن است که یک سال عمر او را بیهوده تلف مى ‏کند و دیگر تا پایان عمر نمى‏ تواند آن یک سال را دوباره به دست آورد.

دانش آموزى هم که زحمت درس خواندن را تحمل مى‏ کند، رنج و زحمتش به زودى تمام مى ‏شود، در حالیکه پاداش این زحمت، یعنى آموختن به زودى تمام نمى‏ شود.

آموختن علم و دانش، و رفتن به کلاس بالاتر و پیشرفتى که نصیب چنین انسانی مى‏ شود، نتایج خوب و لذت بخشى است که براى همیشه در زندگى او باقى مى‏ ماند.

از این مثال ساده، نتیجه مى‏ گیریم که اعمال گناه آلوده نیز اگر هم لذتى داشته باشند، لذت شان زودگذر است، در حالیکه نتیجه آنها، یعنى مجازاتى که در پى دارند، نزد خدا باقى مى‏ ماند و در روز قیامت، گریبان شخص گناهکار را مى‏ گیرد.

مثلا کسى که بر خلاف فرمان خداوند، روزه نمى‏ گیرد و در ایام ماه مبارک رمضان، شکم‏چرانى مى ‏کند، لذتى که از خوردن و آشامیدن مى ‏برد، یک لذت زودگذر است. یعنى لذتى است که با جمع کردن سفره غذا، تمام مى‏ شود و چیزى از آن باقى نمى‏ ماند. ولى نتیجه این نافرمانى، تا روز قیامت باقى مى‏ ماند و خداوند شخص روزه خور را به مجازات نافرمانى ‏اش مى‏ رساند.

اما کسى که روزه مى ‏گیرد، فقط چند ساعت، زحمت گرسنگى و تشنگى را تحمل مى‏ کند، ولى در عوض این رنج زودگذر، با فرارسیدن غروب همان روز تمام خواهد شد.

اگر خود شما خوب فکر کنید خواهید دید که تمام کارها همین طور است. یعنى هم تمام لذتها زودگذر هستند، هم تمام زحمتها. ولى آنچه براى همیشه باقى مى‏ ماند، نتیجه و عمل و کردار انسان است، که اگر بخاطر لذتهاى زودگذر گناه کرده، مجازات مى‏ شود، و اگر در راه اطاعت از خدا، رنج و زحمت زودگذر را تحمل کرده، مزد و پاداش میگیرد.

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۹)

#عجز #آفت است و #صبر #شجاعت... 

 وَ قالَ عَلَیْهِ السَّلامُ: الْعَجْزُ آفَةٌ، وَ الصَّبْرُ شَجاعَةٌ، وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ، وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ، وَ نِعْمَ الْقَرینُ  الرِّضى

حکمت ۴ نهج البلاغه

آن حضرت فرمود: ناتوانى آفت است و بردبارى شجاعت، پرهیز کارى و پارسایى توانگرى است و خرسندى به رویدادها یار و همراه با ارزشی است. 

انسانى که گرفتار ضعفهاى روحى و اخلاقى باشد، همیشه با یک خطر مواجه است:

او در برابر مسائل مختلف و پیش آمدهاى گوناگون، قدرت ایستادگى نخواهد داشت، و دچار سستى و لغزش خواهد شد و از راه راست، انحراف پیدا خواهد کرد.

 

از این رو است که در تعالیم اسلامى، همیشه تکیه بر این است که انسان، قبل از هرچیز، ضعفهاى روحى و اخلاقى را از خود دور کند، و قدرت درونى لازم براى ایستادگى در برابر مسائل مختلف را به دست آورد و در حفظ و تقویت آن بکوشد.

امام علی علیه ‏السلام نیز، در این کلام، از این گونه جنبه‏ هاى مثبت و منفى سخن مى ‏گوید و انسان را با عیب و ضعفها، و ارزش قدرتهاى روحى و اخلاقى آشنا مى ‏سازد.

بر اساس فرمایش امام(ع)، ضعف و ناتوانى، بزرگترین آفت و دشمن زندگى انسان است. زیرا انسان ضعیف، زود فریب میخورد، زود به لغزش دچار مى‏ شود، و زود از راه راست منحرف مى‏ گردد. یک انسان ضعیف، ممکن است در برابر چند کلمه فریبنده، از راه بدر شود.

ممکن است با هر تهدید پوچى دچار وحشت شود، یا اگر پول و مقامى به او پیشنهاد کنند، در برابر آن تاب مقاومت نداشته باشد، و حاضر به انجام هر کار نادرستى بشود.

افراد بسیارى بوده ‏اند که سالها از عمر خود را در راه عبادت و انجام وظایف شرعى و دینى گذرانده ‏اند. ولى بخاطر همین ضعف، ناگهان از راه بدر رفته و حاصل تمام عمر خود را در چند لحظه بر باد داده ‏اند و چیزى جز رسوایى و بد نامى بدست نیاورده ‏اند. این است که ضعف و ناتوانى از بزرگترین آفتهاى زندگى و از خطرناکترین دشمنان انسان است.

 

اما در برابر این عجز و ناتوانى، صفتهاى نیکوى روحى و اخلاقى قرار دارد، که تعدادى از آنها را، امام(ع) در همین کلام پر معنى، بر شمرده است.

 

یکى از این صفات، صبر و بردبارى است،

که عالى‏ ترین جلوه‏ هاى شجاعت انسان بشمار مى‏ رود. شجاع، آن کسى نیست که در برابر هر مسئله‏ اى به خشم مى‏ آید و عجولانه دست به اقدامات حساب نشده مى‏ زند.

 بلکه آن کسى براستى شجاعت دارد که در برابر مسائل و مشکلات بردبار باشد و با صبر و حوصله، درباره آن فکر کند و همیشه، بجاى سریع‏ترین راه حل، در جست و جوى بهترین راه حلها باشد.

  

صفت دیگر، پارسایى و پرهیز کارى است،

که براى انسان، بهترین ثروتها و بالاترین توانگریها به شمار مى ‏آید. انسان پارسا و پرهیز کار، در وجود خود، آنقدر ارزشهاى روحى و معنوى ذخیره مى‏ کند، که دیگر به مال و ثروت دنیا چشم نمى ‏دوزد. و همین بى‏ نیازى از مال دنیا، او را از بزرگترین ثروتمندان و توانگران، ثروتمندتر مى‏ سازد.

 

خرسندى به رویدادها نیز از صفات ارزنده انسان است.

اصولا یک مسلمان مؤمن، از آنچه با اراده و قدرت خداوند، در زندگى‏ اش رخ دهد، هرگز اظهار نارضایى نمى ‏کند. یعنى به هر پیشامدى که خداوند برایش مقدر کرده باشد راضى و خرسند است و همین رضایت و خرسندى، باعث مى‏ شود که از پیش آمدهاى گوناگون، دچار رنج و عذاب نشود.

 

چنین کسى اگر ببیند که دیگران به قدرت و مقام رسیده ‏اند و مال و ثروت بدست آورده ‏اند. و او از آنها بى ‏نصیب مانده است، هرگز حسادت نمى‏ ورزد و غم و غصه به دل راه نمى دهد. زیرا صفت خرسندى و رضایتى که در او وجود دارد، مانند نعمتى با ارزش، همیشه همراه اوست و مانند دوستى مهربان و دلسوز، همیشه او را از دچار شدن به اینگونه رنج و عذابها، باز مى‏ دارد.

 

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۰)

 پرهیز از جایگاه #تهمت

 

 وَ  قالَ عَلَیْهِ  السَّلامُ: مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَواضِعَ التُّهَمَةِ فَلایَلُومَنَّ مَنْ اَساءَ بِهِ الظَّنَّ. 

حکمت ۱۵۹ نهج البلاغه

 

کسى که خود را در معرض بدنامى و جایگاه تهمت قرار مى‏ دهد، نباید کسى را که به او گمان بد مى ‏برد، ملامت کند. 

 

یکى از دستورهاى اسلامى این است که: مسلمان مؤمن نباید فقط به این که کار بد نمى‏ کند و حرف بد نمى‏ زند، راضى و خشنود باشد. بلکه باید از شنیدن حرف بد و دیدن کار بد نیز خوددارى کند.

یعنى اگر در مکانى، عده‏ اى به سخنان زشت و ناپسند می پردازند، نباید سخنان آنان را بشنود. یا اگر در جایى کارهاى گناه آلود انجام می شود، نباید در آنجا درنگ کند.

 

امام علیه‏ السلام نیز، بر اساس همین دستور اسلامى، شیعیان خود را راهنمایى فرموده است.

طبق فرمایش امام(ع):

مسلمان مؤمن، نباید به جاهایى برود، که در آنها، کارهاى زشت و گناه آلود انجام مى‏ گیرد.

مثلا هرگز نباید با افراد لاابالی که به دنبال شهوترانی و فسق و فجور و اعتیاد هستند، بگردد.

 

زیرا با همراهی با چنین افراد و رفتن به مکانهاى آلوده، به جایگاه تهمت قدم مى‏ نهد و خود را در معرض بد نامى قرار مى‏ دهد.

یعنى هر چند هم که خود او، اهل آلودگی نباشد، وقتى با چنان افراد و در چنان مکانهایى دیده شود، مورد بد گمانى قرار خواهد گرفت.

 

دیگران که از باطن او خبر ندارند، ممکن است تصور کنند که او نیز اهل گناه و فساد است و به این ترتیب، به او تهمت بزنند.

 

روشن است که اگر چنین وضعى پیش بیاید، کسى که مورد تهمت قرار گرفته، نباید کسانى را که به او بد گمان شده و تهمت زده ‏اند، ملامت کند. زیرا، تقصیر از خود اوست، که با قدم گذاشتن به چنان مکانهایى، در دل دیگران، نسبت به خود بدگمانى ایجاد کرده است.

 

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۱)

#فرصت را از دست ندهیم.

 

 وَ  قالَ عَلَیْهِ السَّلامُ: اِضاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ. 

حکمت ۱۱۸ نهج البلاغه

از دست دادن فرصت، مایه غم و انده است. 

 

عمر انسان کوتاه و زودگذر است، و فرصتهاى زندگى کوتاه‏تر و زودگذرتر از آن.

هر روزى که از عمر انسان مى ‏گذرد، تعدادى از فرصتهاى زندگى او نیز براى همیشه از دست مى ‏رود و نابود میشود.

 

چون فرصتهاى زندگى، دیگر قابل بازگشت نیستند، باید از هر فرصتى بهترین استفاده را بکنیم. 

استفاده کردن از فرصت، یعنى اینکه هر کارى را در وقت مناسب آن انجام دهیم.

 

اگر فرصتى که امروز، براى انجام کارى در اختیار ما است از دست برود، فردا، براى آن کار، فرصتى نخواهد بود.

چون فرصتهاى فردا هم، مخصوص کارهاى دیگری است که هر یک باید در وقت خود انجام شود، و دیگر نمى‏توانیم کارى را که فرصت انجامش امروز بوده، براى فردا بگذاریم، در آن صورت، کارهایى هم که باید در فرصتهاى فردا انجام شود، عقب مى ‏افتد،

و اگر کار به همین شکل پیش برود، تمام فرصت‏هاى روزهاى آینده ما نیز، تباه مى‏ شوند و از دست مى ‏روند.

 

پس هر کارى را، باید در فرصت مناسب همان کار انجام داد، وگرنه ممکن است که دیگر، هیچگاه فرصتى براى انجام آن پیدا نشود. 

مثلا سنین جوانى، فرصت مناسب تحصیل علم و آموختن و فهمیدن رمز وراز زندگی است. کسی که چنین فرصت مناسبى را از دست بدهد، در سالهاى بعد، گرفتهاریهاى زندگى، اشتغال به کار و تأمین معاش، رسیدگى به امور خانه و همسر و فرزندان، و دهها مسئولیت دیگر، به او اجازه و فرصت آموختن نخواهد داد.

 

بهمین دلیل است که انسان باید هر فرصتى را که پیش مى ‏آید، غنیمت بشمارد و از آن بهترین استفاده را بکند. و گرنه، از دست دادن فرصت، مایه غم و اندوهى مى‏ شود که به هیچ قیمتى، قابل جبران نخواهد بود.

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۲)

#زهد و #دعا

 

وَعَنْ نَوْف الْبَکَالِیِّ، قَالَ: رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) ذَاتَ لَیْلَة، وَقَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ، فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ فَقَالَ لِی: یَا نَوْفُ، أَرَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ: بَلْ رَامِقٌ. یَا نَوْفُ، طُوبَى لِلزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیَا، الرَّاغِبِینَ فِی الاْخِرَةِ، أُولَئِکَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الاَْرْضَ بِسَاطاً، وَتُرَابَهَا فِرَاشاً، وَمَاءَهَا طِیباً، وَالْقُرْآنَ شِعَاراً، وَالدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْیَا قَرْضاً عَلى مِنْهَاجِ الْمَسِیحِ، یَا نَوْفُ، إِنَّ دَاوُدَ(علیه السلام) قَامَ فِی مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّیْلِ فَقَالَ: إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لاَ یَدْعُو فِیهَا عَبْدٌ إِلاَّ اسْتُجِیبَ لَهُ، إِلاَّ أَنْ یَکُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِیفاً أَوْ شُرْطِیّاً، أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَة.

حکمت ۱۰۴ نهج البلاغه

 

«نوف بکالى» مى گوید:

امیرمؤمنان(علیه السلام) را در یکى از شب ها دیدم که براى عبادت از بستر خود خارج شده بود. نگاهى به ستارگان آسمان افکند سپس به من فرمود:

اى نوف! خوابى یا بیدار؟

عرض کردم: بیدارم.

امام(علیه السلام) فرمود:

اى نوف! خوشا به حال زاهدان در دنیا که راغب در آخرتند، همان ها که زمین را فرش و خاک آن را بستر و آبش را نوشیدنى گواراى خود قرار دادند.

قرآن را همچون لباس زیرین و دعا را همچون لباس رویین خویش ساختند. سپس دنیا را بر روش مسیح سپرى کردند.

اى نوف!

داود (پیامبر(علیه السلام)) در چنین ساعتى از خواب برخاست و گفت این همان ساعتى است که هیچ بنده اى در آن دعا نمى کند جز این که به اجابت مى رسد مگر آنکه مأمور جمع مالیات (براى حاکم ظالم) بوده باشد یا جاسوس گزارش گر یا مأمور انتظامى اش، و یا نوازنده طنبور و یا طبل باشد.

 

🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀

 

تعبیر زمین را فرش و خاک را بستر و... کنایه از ساده زیستن در حد اعلى است.

 

تعبیر به قرآن را لباس زیرین و دعا را لباس رویین قرار دادند، کنایه از این است که دستورات قرآن در درون دل و جان و روحشان قرار دارد و دعا ورد زبانشان است.

همواره به هنگام قیام و قعود و هرگونه حرکت فردى و اجتماعى از خدا یارى مى طلبند و براى توفیق بیشتر دعا مى کنند و از این طریق هرگز خدا را از یاد نمى برند.

افزون بر این، بدن انسان در حال عادى بسیار آسیب پذیر است و لباس، او را از بسیارى آسیب ها حفظ مى کند، پس دعا را لباس رویین قرار دادن اشاره به این است که آنها در سایه دعا، خود را از خطرات مختلف و عذاب هاى دنیا و آخرت و انحرافات اخلاقى حفظ مى کنند.

 

تعبیر به «قَرَضُوا الدُّنْیا..». اشاره به پیمودن و طى کردن دنیا بر روش بسیار زاهدانه حضرت مسیح است (قرض هم به معناى قطع کردن و بریدن آمده و هم به معناى گذشتن و عبور کردن).

اشاره امام در اینجا به زندگى زاهدانه حضرت عیسى است

 

منظور آن است که مردم با ایمان تا آنجا که مى توانند تعلقات دنیوى را از خود دور سازند

و بار خود را سبک کنند

و به زندگى هر چه ساده تر قانع شوند،

چرا که زندگى هاى پر خرج و تجملاتى از یک سو تمام افکار انسان را به خود جذب مى کند و از آخرت غافل مى سازد

و از سویى دیگر تهیه آن از مال حلال غالباً مشکل است، لذا انسان را به حرام یا مشتبه آلوده مى سازد.

و از سوى سوم براى نیازمندان مایه حسرت و دل شکستگى و محدودیت و محرومیت مى شود.

 

آنگاه امام(علیه السلام) در ادامه این سخن در بیان اهمیت بیدار ماندن در آن ساعت شب و راز و نیاز به درگاه خداوند سخن مى گوید،

مى فرماید:

«اى نوف! داود (پیامبر)(علیه السلام) در چنین ساعتى از خواب برخاست و گفت این همان ساعتى است که هیچ بنده اى در آن دعا نمى کند جز این که به اجابت مى رسد...

در قرآن مجید نیز به اهمیت استغفار در سحرها اشاره شده است.

اما حضرت داود در واقع دو گروه را استثنا کرده:

کسانى که کمک به ظالمان و جباران مى کنند

و کسانى که مردم را به عیاشى و هوسرانى دعوت مى نمایند.

 

برگرفته از شرح آیت الله مکارم شیرازی

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۳)

نتیجه #تخریب_دین_براى_دنیا

 

لاَ یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لاِْسْتِصْلاَحِ دُنْیَاهُمْ إِلاَّ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ.

حکمت ۱۰۶ نهج البلاغه

امام علی(علیه السلام) فرمود: مردم چیزى از امور دینشان را براى اصلاح دنیایشان ترک نمى کنند مگر این که خداوند زیان بارتر از آن را به روى آنها مى گشاید.

 

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود اشاره مى کند به نکته مهمى درباره تعارض دین و دنیا و کسانى که دنیا را بر احکام دینشان ترجیح مى دهند.

 

در بسیارى از اوقات، دستورات دینى و منافع دنیوى در برابر هم قرار مى گیرند و رعایت هر یک سبب ضایع شدن دیگرى است.

انسان هاى موحد و یکتاپرستان حقیقى که هیچ مؤثرى را در عالم جز به فرمان خدا نمى دانند به منافع دنیوى خویش پشت پا مى زنند و براى حفظ دین و ایمان و اطاعت فرمان هاى الهى مى کوشند، از این رو رحمت الهى شامل حالشان مى شود و بهتر از آن عایدشان مى گردد.

 

به عکس آنها که دینشان را فداى دنیا و وظایف الهى خود را فداى منافع دنیوى مى کنند خداوند بدتر از آنچه را از آن بیم داشتند به سراغشان مى فرستد.

 

مثلاً انسان هنگامى که مشغول نماز مى شود به دلیل بعضى از کارهاى دنیا آن را به سرعت تمام مى کند و چه بسا ارکان نماز آنچنان که لازم است انجام نمى شود.

این گونه افراد که نمازشان را فداى منافعشان مى کنند به گفته امیرمؤمنان(علیه السلام) به جایى نمى رسند.

 

در حدیثى مى خوانیم:

«إِذَا قَامَ الْعَبْدُ فِی الصَّلاَةِ فَخَفَّفَ صَلاَتَهُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى لِمَلاَئِکَتِهِ أَمَا تَرَوْنَ إِلَى عَبْدِی کَأَنَّهُ یَرَى أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِ غَیْرِی أَمَا یَعْلَمُ أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِی;

 

هنگامى که انسانى مشغول نماز شود و نمازش را (براى رسیدن به حوایج دنیا) کوتاه کند، خداوند به فرشتگانش مى فرماید:

آیا این بنده مرا نمى بینید؛ گویى گمان مى کند برآورده شدن حاجاتش به دست دیگرى است.

آیا نمى داند انجام حوایجش همه در دست من است؟».

 

آنچه گفته شد در مورد حاجات فردى است; اما حاجات و نیازهاى اجتماعى نه تنها از این قاعده مستثنا نیست بلکه شمول این قاعده نسبت به آنها قوى تر و آشکارتر است;

مثلاً ـ به گفته مرحوم «مغنیه» در شرح نهج البلاغه خود ـ سران کشورهاى اسلامى، امروز دستور جهاد و دفاع از حریم اسلام و کیان مسلمین را براى منافع مادى که دولت هاى استعمارى به آنها ارائه مى دهند رها کرده اند و خداوند آنها را از هر دو محروم ساخته است; در دست بیگانگان ذلیل و خوار شده اند و دنیاى آنها نیز تأمین نگشته است.

 

اگر دقت کنیم آنچه مولا در این سخن حکیمانه بیان فرموده به اصل توحید افعالى بازگشت مى کند و جلوه اى از جلوه هاى «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إلاّ اللهُ» محسوب مى شود.

 

قرآن مجید مى گوید:

«(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکات مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَلکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ);

اگر اهل شهرها و آبادى ها ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى کردند درهاى برکات آسمان و زمین را به روى آنها مى گشودیم ولى (پیامبران الهى و دستورات ما را) تکذیب کردند و ما آنها را گرفتار نتیجه اعمالشان کردیم».

 

برگرفته از شرح نهج البلاغه آیت الله مکارم شیرازی

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۴)

 #سازشکاری #ذلت #طمع

 

لاَ یُقِیمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلاَّ مَنْ لاَ یُصَانِعُ وَلاَ یُضَارِعُ، وَلاَ یَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ.

 

 

امام(علیه السلام) در این گفتار پربار و حکیمانه صفات کسانى را که توانایى اجراى اوامر الهى را دارند بیان مى کند و آن را در سه چیز خلاصه کرده، مى فرماید:

 

«فرمان خدا را تنها کسى مى تواند اجرا کند که نه سازش کار باشد 

و نه تسلیم و ذلیل (در مقابل دیگران)

و نه پیروى از طمع ها کند»

 

 بدیهى است آنان که اهل «مصانعه» (به معناى سازشکارى و رشوه گرفتن) هستند هرگز نمى توانند حق را به حق دار برسانند،

 چرا که زورمندان اهل باطل آنها را خریدارى مى کنند و از حق منصرف مى سازند

 و در این میان حقوق ضعفا پایمال مى شود.

 

همچنینن کسانى که ضعیف و ذلیل و ناتوانند قدرت اجراى فرمان خدا را ندارند،

زیرا اجراى فرمان حق قاطعیت و شجاعت و استقلال شخصیت را مى طلبد

و افراد زبون که به روش اهل باطل عمل مى کنند توان این کار را ندارند.

 

نیز اشخاص مبتلا به انواع طمع ها;

طمع در مقام، مال و خواسته هاى هوس آلود هرگز نمى توانند مجرى فرمان خدا باشند،

زیرا طمع بر سر دوراهى ها و چند راهى ها آنها را به سوى خود جذب مى کند

و از پیمودن راه حق باز مى دارد.

 

به همین دلیل در طول تاریخ کمتر زمامدارى را دیده ایم که به طور کامل مجرى فرمان حق باشد (مگر انبیا و اولیا) زیرا گاه یکى از این سه نقطه ضعف و گاه همه آنها را داشته است، از این رو از پیمودن راه حق باز مانده است.

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۵)

 

کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَج بِالاِْحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُور بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُون بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الاِْمْلاَءِ لَهُ.

حکمت ۱۱۶ نهج البلاغه

 

امام علیه السلام فرمود : چه بسیارند کسانى که به سبب نعمتى که به آنها داده شده در غفلت فرو مى‌روند و به سبب پرده‌پوشى خدا بر آنها، مغرور مى‌گردند و بر اثر تعریف وتمجید از آنان فریب مى‌خورند و خداوند هیچ کس را به چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت‌ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است.

 

 هشدار به چهار چیز

 امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و هشدار دهنده به چهار نکته مهم اشاره مى کند که بر محور چهار واژه معنادار:

 #«مستدرج»،

 #«مغرور»،

 #«مفتون»

 و #«املاء»

دور مى زند.

 

مى فرماید: «چه بسیارند کسانى که به وسیله نعمتى که به آنها داده شده غافل مى شوند

و به سبب پرده پوشى خدا بر آنها مغرور مى گردند

و بر اثر تعریف و تمجید از آنان فریب مى خورند

و خداوند هیچ کس را به چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است»

 

«مستدرج» از ریشه «استدراج» به معناى چیزى را تدریجاً به سمت و سویى بردن آمده است.

در قرآن مجید این تعبیر در دو آیه (182 سوره «اعراف»، و 44 سوره «قلم») ذکر شده و مفهوم آن در هر دو مورد یکى است

و آن این که کسى را مرحله به مرحله بدون این که خود متوجه شود در دام مجازات گرفتار کنند

 

درست مثل این که کسى از بیراهه به سوى پرتگاه مى رود اما نه تنها او را از این کار نهى نکنیم بلکه به دلیل آنکه مستحق مجازات و کیفر است او را نیز تشویق کنیم.

ناگهان به لب پرتگاه مى رسد و خود را در دام مجازات مى بیند، وحشت مى کند و راه بازگشت در برابر خود نمى بیند و از همان جا مى لغزد و در پرتگاه سقوط مى کند.

 

خدا به افرادى که طغیان را به اوج خود مى رسانند نیکى مى کند، نعمت مى بخشد، مقام مى دهد و ناگهان در میان ناز و نعمت گرفتار مجازاتشان مى سازد،

مجازاتى که در آن حالت بسیار دردناک است.

 

در آیه 44 سوره «انعام» مى خوانیم:

«(فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْء حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ);

 

هنگامى که آنچه را به آن ها تذکر داده شده فراموش کردند ما درهاى همه گونه نعمت را بر آنها گشودیم تا زمانى که (کاملاً) به آنچه به آنها داده شده بود خوشحال شدند. ناگهان آنها را به عذاب گرفتار ساختیم و یکباره نومید شدند».

 

توضیح هشدارهای دیگر را در شماره های بعد بخوانید.

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۶)

 

کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَج بِالاِْحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُور بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُون بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الاِْمْلاَءِ لَهُ.

حکمت ۱۱۶ نهج البلاغه

 

امام علیه السلام فرمود : چه بسیارند کسانى که به سبب نعمتى که به آنها داده شده در غفلت فرو مى‌روند و به سبب پرده‌پوشى خدا بر آنها، مغرور مى‌گردند و بر اثر تعریف وتمجید از آنان فریب مى‌خورند و خداوند هیچ کس را به چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت‌ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است.

 

 هشدار به چهار چیز

 امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و هشدار دهنده به چهار نکته مهم اشاره مى کند که بر محور چهار واژه معنادار:

 #«مستدرج»،

 #«مغرور»،

 #«مفتون»

 و #«املاء»

دور مى زند.

 

مى فرماید: «چه بسیارند کسانى که به وسیله نعمتى که به آنها داده شده غافل مى شوند

و به سبب پرده پوشى خدا بر آنها مغرور مى گردند

و بر اثر تعریف و تمجید از آنان فریب مى خورند

و خداوند هیچ کس را به چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است»

 

در شماره پیش پیرامون «مستدرج» سخن گفته شد، 

اینک:

دومین جمله اشاره به کسانى است که مورد آزمون الهى از طریق پرده پوشى خداوند نسبت به گناهان آنها قرار مى گیرند.

 

خدا، ستار العیوب است و تا آن جا که ممکن باشد بر گناهان بندگانش پرده مى افکند تا بیدار شوند و توبه کنند و به راه حق باز گردند

ولى گروهى به عکس، مغرور مى شوند و از این ستر الهى فریب مى خورند و بر شدت و کثرت گناه مى افزایند.

 

با توجه به این که «چون که از حد بگذرد رسوا کند» سرانجام پرده ها بالا مى رود و آنها رسواى خاص و عام مى شوند.

 

جمله سوم اشاره به یکى دیگر از راه هاى نفوذ شیطان و هواى نفس در انسان است.

گاه مردم از روى حسن ظن و گاه از طریق تملق و چاپلوسى به مدح و ثناى افرادى مى پردازند،

ولى گاه آنها که از حال خود باخبرند و وضع خود را با آنچه به صورت مدح و تمجید گفته مى شود کاملاً متفاوت مى بینند بیدار شده و سعى مى کنند خود را با حسن ظن مردم موافق کنند، گاهى با این سخنان، فریب مى خورند و خود را مقرب درگاه الهى و در اوج فضیلت و اخلاق مى پندارند، در حالى که در دام شیطان و هواى نفس گرفتارند.

 

در شماره بعد، آخرین قسمت شرح این حکمت را مطالعه خواهید فرمود.

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۷)

 

کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَج بِالاِْحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُور بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُون بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الاِْمْلاَءِ لَهُ.

حکمت ۱۱۶ نهج البلاغه

 

امام علیه السلام فرمود : چه بسیارند کسانى که به سبب نعمتى که به آنها داده شده در غفلت فرو مى‌روند و به سبب پرده‌پوشى خدا بر آنها، مغرور مى‌گردند و بر اثر تعریف وتمجید از آنان فریب مى‌خورند و خداوند هیچ کس را به چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت‌ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است.

 

در شماره های پیشین پیرامون «مستدرج» و «مغرور» و «مفتون» سخن گفته شد، 

اینک:

چهارمین جمله اشاره به حال کسانى است که خداوندِ حلیم و غفور آنها را از طریق بخشیدن نعمت و گسترش روزى و مانند آن مى آزماید شاید به پاس نعمت هاى الهى بیدار شوند و باز گردند; این گسترش نعمت ها سبب غفلت و بى خبریشان شده و همچنان راه خطا را با شتاب ادامه مى دهند، ناگهان خدا آنها را گرفته و مجازات مى کند; مجازاتى که بسیار دردناک است، زیرا در میان نعمت هاى الهى غوطه ور و سرگرم لذاتند که در یک لحظه همه چیز دگرگون مى شود

و همچون «قارون» که با داشتن آن همه امکانات در اوج غرور و غفلت قرار داشت، گرفتار عذاب ناگهانى الهى شده و در یک لحظه همه چیز خود را از دست مى دهند.

 

قرآن مجید در شرح حال قوم «سبا» و سرگذشت آنها به همین معنا اشاره کرده است

خدا آنها را مشمول انواع نعمت ها قرار داد، سرزمینى پر از نعمت و خدایى آمرزنده داشتند

(بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ)

اما هواى نفس و شیطان کار خود را کرد و آنها را به ناسپاسى و طغیان واداشت. ناگهان سد عظیمِ «مأرب» بر اثر نفوذ آب و جانوران در آن شکست و سیلاب عظیمى به راه افتاد و باغ ها و زراعت ها و کاخ ها را در هم کوبید و در هم برد و تنها زمینى بایر و ویران به جاى ماند به گونه اى که باقى مانده جمعیت مجبور شدند از آن سرزمین کوچ کنند.

 

قرآن مجید درباره این گروه مى فرماید:

«(وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَیْرٌ لاَِّنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ)

کافران هرگز گمان نکنند مهلتى که به آنان مى دهیم به نفع آنها است تنها به این سبب به آنها مهلت مى دهیم که (اگر بیدار نمى شوند) بر گناهان خود بیفزایند و (سرانجام) براى آنها عذابى خوار کننده است».

 

در این آیه شریفه نیز از واژه «املاء» (همچون کلام حکیمانه بالا) استفاده شده که به معناى «کمک دادن» و گاه به معناى «مهلت دادن» است که آن نیز نوعى کمک به شمار مى آید; ولى معمولا در قرآن مجید به مهلت دادنى اطلاق شده که مقدمه عذاب دردناک است.

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۸)

 

#دنیا مار خوش خط و خال!

 

مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ الْحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّهَا، وَالسَّمُّ النَّاقِعُ فِی جَوْفِهَا، یَهْوِی إِلَیْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ، وَیَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ.

حکمت ۱۱۹ نهج البلاغه 

 

امام علیه السلام فرمود : دنیا مانند مار (خوش خط و خال) است که به هنگام لمس کردن نرم به نظر مى‌رسد، در حالى که سم کشنده ای در درون اوست (به همین دلیل) مغرورِ نادان به سوى آن مى‌رود و خردمند عاقل از آن حذر مى‌کند.

 

امام(علیه السلام) در این گفتار پربار خود تشبیه زیبائی براى دنیاى فریبنده بیان کرده و به همگان هشدار داده است.

طبیعت دنیا داراى این دو ویژگى؛

ظاهرى فریبنده

و باطنى خطرناک

است.

 

کاخ ها، زر و زیورها، لباس ها، غذاهاى رنگارنگ و عیش و نوش ها مظاهر جذاب دنیاست; ولى در درون، غفلت، بى خبرى از خدا، آلوده شدن به انواع گناهان را براى به دست آوردن یا حفظ آن با خود دارد.

 

روى این جهت امام(علیه السلام)در عبارات مختلفش با ذکر مثال هاى متعدد تناقض این ظاهر و باطن را آشکار ساخته و هشدار داده است.

 

در ذیل نامه ۶۸ که امام(علیه السلام) پیش از دوران خلافت ظاهرى اش به سلمان فارسى(قدس سره) نگاشته، همین مثل را با کمى تفاوت بیان فرموده است.

 

تضاد ظاهر و باطن دنیا با تمثیل به مار نشان داده شده که به هنگام لمس آن بسیار نرم و ملایم به نظر مى رسد و انسانِ بى خبر، از لمس آن لذت مى برد در حالى که اگر یک لحظه غافل شود سم «ناقع» (سم قاتل و جان گدازى) که در درون این حیوان خطرناک است از طریق نیش آن به بدن انسان منتقل مى شود.

 

سوزش فوق العاده توأم با پیچ و تاب تا آنجا که مار گزیده به صورت یک مثل در بیتابى درآمده است و سپس از کار افتادن تدریجى دستگاه هاى اصلى بدن و شتاب به سوى مرگ.

 

تعبیر به «غِرِّ جاهل» (غِر به معناى انسان خام بى تجربه که زود فریب مى خورد) اشاره به انسان هاى نادان و نا آگاهى است که تنها چشم به ظواهر فریبنده دنیا مى دوزند و از آنچه در باطن دارد و تاریخ پیشینیان آن را به خوبى مجسم ساخته بى خبر مى مانند.

 

ولى عاقلان باتجربه و آگاه که سرنوشت دنیاپرستان را در آیینه تاریخ مشاهده کرده اند خود را از آن برحذر مى دارند. به همین دلیل حب دنیا (دنیاپرستى) سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است. افراد دنیاپرست چنان اسیر آن مى شوند که نه خدا را بنده اند و نه فرمان عقل را مى برند، نه حق الناس مى شناسند و نه وجدان بیدار و آگاهى دارند و گاه با صراحت مى گویند: براى رسیدن به اهداف دنیوى هر کاری براى ما مجاز است....

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۹)

 

وَتَبِعَ جِنَازَةً فَسَمِعَ رَجُلاً یَضْحَکُ، کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا کُتِبَ، وَکَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا وَجَبَ، وَکَأَنَّ الَّذِی نَرَى مِنَ الاَْمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ!نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ، وَنَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ، کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ، ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظٍ وَوَاعِظَةٍ، وَرُمِینَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَجَائِحَةٍ!

حکمت ۱۲۲ نهج البلاغه

 

امام علی (علیه السلام) در تشییع جنازه اى شرکت داشت، صداى خنده بلند کسى را شنید، پس امام(علیه السلام) فرمود:

گویى مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویى حق آن بر غیر ما واجب گشته و گویى این مردگانى را که مى بینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما باز مى گردند.

ما آنها را در قبرشان جاى مى دهیم و میراثشان را مى خوریم (و چنان غافل و بى خبریم که) گویى بعد از آنها ما جاودانه مى مانیم.

بعلاوه ما هر واعظ و اندرز دهنده اى را فراموش کرده ایم، در حالى که هدف حوادث و آفات نابودکننده قرار گرفته ایم (با این حال چه جای غفلت و فراموشی و خنده و بى خبرى است؟!).

 

 #خنده_احمقانه:

 امام(علیه السلام) این سخن حکیمانه و تکان دهنده و بیدارگر را زمانى فرمود که در تشییع جنازه یکى از مؤمنان شرکت داشت.

به یقین خندیدن کسى در تشییع جنازه، آن هم با صداى بلند که به گوش مولا على(علیه السلام)برسد نشانه نهایت غفلت و بى خبرى از سرنوشت خویش و مسئولیت هایى است که در این جهان دارد.

 

به همین دلیل این بزرگ معلم اخلاق و بیدار کننده غافلان و بى خبران با سه تشبیه به آن شخص و امثال او هشدار دارد:

 

تشبیه اول:

کار تو مثل این است که گمان مى کنى مرگ مال دیگران است و تو حیات جاویدان دارى.

روزى جنازه تو را نیز بر مى دارند و تشییع کنندگان تو را به سوى آرامگاه ابدى ات مى برند.

آیا دوست دارى آن روز دوستانت در تشییع جنازه تو بخندند؟

 

دوم:

آیا «حق» ـ به معناى وظایف واجب و مسئولیت هاى الهى و وجدانى ـ مخصوص دیگران است و تو مستثنا هستى؟ و یا این که تمام حقوق واجبه را ادا کرده اى و الان خوشحالى و مى خندى؟

 

سوم:

آیا گمان مى برى تشییع جنازه مانند بدرقه مسافرانى است که به زودى به سوى تو باز مى گردند؟ گرچه چند روزى رنج فراق را تحمل مى کنى ولى به هنگام بازگشت شادى زائد الوصفى جاى آن را پر مى کند؟

در حالى که سفر مرگ، سفرى است که هرگز بازگشتى در آن نبوده و نخواهد بود و رنج فراق و جدایى از عزیزان از دست رفته جاویدان است.

با این حال چه جاى خندیدن است.

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۰)

ادامه شرح حکمت ۱۲۲ نهج البلاغه

امام(علیه السلام) در ادامه این بحث به تعبیرات تکان دهنده دیگرى پرداخته و مى فرماید:

«ما آنها را در قبرشان جاى مى دهیم و میراث آنها را مى خوریم (و چنان غافل و بى خبریم که) گویى بعد از آنها جاودانه مى مانیم»

غافل از این که فردا نیز دیگران ما را در قبرهایمان جاى مى دهند و میراثمان را در میان خود تقسیم مى کنند و این روند همچنان ادامه مى یابد و هر کسى چند روزى نوبت اوست.

و به گفته شاعر:

هر که آمد عمارتى نو ساخت

رفت و منزل به دیگرى پرداخت

 

هنگامى که در مجلس یادبود و به اصطلاح فاتحه براى یکى از دوستان یا عزیزانمان شرکت مى کنیم باید در همان حال به این فکر باشیم که روزى هم چنین مجلسى براى ما مى گیرند و دوستان و بستگان ما در آن به فاتحه خوانى براى ما مشغول مى شوند،

 

بنابراین از هم اکنون باید به فکر آن روز باشیم؛ نه این که خنده مستانه سر دهیم و همه این واقعیت ها را به دست فراموشى بسپاریم

 

افراد غافل و بى خبرى هستند که چون نام مرگ برده مى شود فورا مى گویند: بس کنید. خدا چنان روزى را نیاورد!

و یا چون از کنار قبرستان رد مى شوند روى خود را بر مى گردانند! فارغ از این که اگر ما از مرگ غافل شویم او از ما غافل نمى شود.

 

و به گفته امام(علیه السلام): چگونه غافل مى شوید از چیزى که هرگز از شما غافل نمى شود

و چگونه طمع دارید در چیزى که هیچ گاه به شما مهلت نمى دهد».

 

سلیمان پیغمبر بزرگ خدا با آن همه قدرتى که داشت به هنگام پایان عمر فرشته مرگ لحظه اى به او مهلت نداد که از حال ایستاده بنشیند و در همان جا روح او را گرفت و با خود برد و جسم بى جان بعد از آنکه موریانه عصایى را که بر آن تکیه کرده بود خورد، به زمین افتاد با این حال ما چه انتظارى داریم.

 

در پایان این کلام حکمت آمیز، امام(علیه السلام) براى بیدار ساختن آن شخص غافل که در تشییع جنازه بلند مى خندید و کسانى که همچون او فکر مى کنند فرمود:

«ما هر واعظ و اندرز دهنده اى را فراموش کردیم در حالى که هدف مسائل سنگین و آفات نابود کننده قرار گرفتیم (با این حال چه جاى غفلت و فراموشى است؟)»

 

از بعضى حوادث مانند «موت» به عنوان واعظ تعبیر مى شود

همینطور از بعضى مانند آفت ها و بلیه ها

آرى همه آنها به روشنى ما را اندرز مى دهند که بیدار باشید و به پایان زندگى خود و وظائفى بیندیشند که در برابر آن دارید. بخصوص این که معلوم نیست فردا چه کسى از ما باشد و چه کسى نباشد.

 

آشکارترین واعظ همان حادثه مرگ است که هر روز براى دوست و آشنایى رخ مى دهد.

 

برگرفته از شرح آیت الله مکارم شیرازی

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۱)

 

طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ، وَطَابَ کَسْبُهُ، وَصَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ، وَحَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ، وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ، وَأَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ، وَعَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ، وَوَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَلَمْ یُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ.

حکمت ۱۲۳ نهج البلاغه

 

امام علیه السلام فرمود : خوشا به حال کسى که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم بزرگ وعزیز) و کسى که کسب و کار او طیّب و حلال باشد و باطنش پاک و صالح، کسى که اخلاق او نیکو باشد و اموال اضافى خود را در راه خدا انفاق کند و کسى که سخنان زائد زبانش را نگه مى‌دارد و آزار او به مردم نمى‌رسد و آن کس که سنت براى او کافى است و بدعتى از او سر نمى‌زند.

 

توضیح این حکمت در چهار بخش ارائه میشود.

بخش اول:

 

این کلام حکیمانه، شرح کوتاه و پرمعنایى از صفات سعادت مندان خوش بخت است که در ضمن هشت وصف بیان شده است.

 

نخست مى فرماید:

«خوشا به حال کسى که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم بزرگ و عزیز)»;

(طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ).

 

امام(علیه السلام) نخستین وصف را همان تواضع و فروتنى ذکر کرده است، زیرا مى دانیم تکبّر که نقطه مقابل آن است سرچشمه انواع گناهان است.

نخستین معصیتى که در زمین شد تکبّر شیطان بود که منشأ همه بدبختى ها براى خود و دیگران گردید.

 

سپس در دومین وصف مى فرماید:

«و خوشا به حال کسى که کسب و کار او پاک و حلال باشد»;

(وَطَابَ کَسْبُهُ).

 

مى دانیم یکى از عوامل موفقیت و نشاط عبادت و استجابت دعا کسب حلال است؛

تا آنجا که در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمود:

«مَنْ سَرَّهُ أنْ یُسْتَجابَ دَعْوَتُهُ فَلْیَطِبْ مَکْسَبَهُ;

کسى که خوشحال مى شود از این که دعایش مستجاب گردد باید کسب خود را پاک و حلال کند».

 

شبیه همین معنا با عبارت دیگر از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است:

«مَنْ أَحَبَّ أنْ یُسْتَجابَ دُعائُهُ فَلْیَطِبْ مَطْعَمَهَ وَمَکْسَبَهُ».

 

در حدیثى که در کتاب اسد الغابة در حالات «سعد بن معاذ انصارى» نقل شده، آمده است:

هنگامى که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از غزوه تبوک باز گشت، «سعد انصارى» به استقبال پیامبر آمده. حضرت با او مصافحه کرد و (چون دست او را بسیار خشن دید) فرمود:

چه چیز دستت را این گونه خشن کرده است؟

عرض کرد: «اى رسول خدا! من با داس و بیل کار مى کنم تا زندگى عیالم را فراهم سازم».

 

نقل شده است: «فَقَبَّلَ یَدَهُ رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه وآله) وَقالَ: هذِهِ یَدٌ لا تَمُسُّهُ النّارُ;

پیغمبر(صلى الله علیه وآله)دست او را بوسید و فرمود:

این دستى است که هرگز آتش دوزخ به آن اصابت نمى کند».

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۲)

شرح حکمت ۱۲۳ نهج البلاغه - بخش دوم

 

حضرت در سومین وصف مى فرماید: «خوشا به حال کسى که باطن او پاک و صالح است»;

(وَصَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ).

 

صلاح باطن عبارت از خلوص نیت، پاکى فطرت و خیرخواهى براى همه انسان هاست.

از آنجا که اعمال و اقوال انسان تراوشى از صفات درونى اوست، کسى که درونى پاک داشته باشد اعمال و رفتار و اقوالش نیز پاک و شایسته است.

 

در چهارمین وصف مى فرماید: «و خوشا به حال کسى که اخلاق او نیکو است»;

(وَ حَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ).

 

«خلیقة» که به معناى خلق و خوست دو گونه تفسیر شده است: بعضى آن را به معناى خلق و خوى باطنى تفسیر کرده اند که اشاره به کسانى است که باطنى پاک دارند و به کسى شر نمى رسانند.

بعضى نیز آن را به معناى برخورد خوب و گشاده رویى با مردم تفسیر کرده اند

 

و معناى دوم مناسب تر به نظر مى رسد، زیرا در جمله قبل «صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ» به حسن باطن اشاره شده بود، بنابراین جمله مورد بحث اشاره به حسن ظاهر و برخورد خوب با مردم است.

 

حُسن خلق به اندازه اى در اسلام اهمیت دارد که در بعضى از روایات، از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به عنوان «نصف دین» معرفى شده است:

«حُسْنُ الْخُلْقِ نِصْفُ الدّینِ»

 

و در ادامه این حدیث آمده است: کسى از پیغمبر(صلى الله علیه وآله)سؤال کرد:

برترین چیزى که خداوند به فرد مسلمانى داده است چیست؟

پیغمبر اکرم فرمود:

«اَلْخُلْقُ الْحَسَنِ».

 

در پنجمین فصل فرموده است: «و خوشا به حال کسى که اموال اضافى خود را در راه خدا انفاق مى کند»;

(وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ).

 

انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان از مهم ترین امورى است که قرآن کریم و روایات اسلامى بر آن تأکید فراوان کرده اند و اگر تنها آیات مربوط به انفاق، جمع آورى و تفسیر شود، کتاب قابل توجهى خواهد شد.

 

مثلا: قرآن کریم انفاق را به بذر پربارى تشبیه کرده که در زمین مستعدى افشانده شود و از یک تخم، هفتصد تخم یا چند برابر آن عائد گردد:

(مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّة أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَة مِّائَةُ حَبَّة)

 

و در آیه اى دیگر، رسیدن به مقام والاى نیکوکارى را مشروط به انفاق از اموالى که مورد علاقه انسان است کرده است:

(لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ).

 

ادامه دارد.....

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۳)

شرح حکمت ۱۲۳ نهج البلاغه - بخش سوم

 

ادامه توضیح در مورد صفت پنجم: (انفاق)

جالب این که در حدیثى مى خوانیم: پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دستور داد گوسفندى (براى قربانى و انفاق بر نیازمندان) ذبح کنند (همه آن ـ جز کتف گوسفند ـ را انفاق کردند)

پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: چه چیزى از این گوسفند باقى مانده است؟

عایشه گفت: تنها کتف آن;

پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: (چنین نیست)

«بَقِىَ کُلُّها غَیْرَ کِتْفِها;

تمام آن باقى مانده جز کتفش»

 

قرآن نیز مى فرماید: «(مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق);

آنچه نزد شماست از میان مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى ماند».

 

در ششمین جمله مى فرماید: «خوشا به حال کسى که سخنان زاید زبانش را نگه مى دارد»;

(وَأَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ).

 

فضولات لسان اشاره به سخنان بى هدف و بى دلیلى است که انسان بر زبان جارى مى کند که بسیارى از آنها آلوده به غیبت، تهمت، پخش شایعات و گناهان دیگر است.

به همین دلیل در دستورات اسلامى، حفظ زبان یکى از مهم ترین نشانه هاى ایمان و اخلاق شمرده شده است.

 

ازاین رو، در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم:

«لایَسْلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنُوبِ حَتّى یَخْزُنَ لِسانَهُ;

هیچ کس از گناهان محفوظ نمى ماند مگر این که زبانش را حفظ کند».

 

در هفتمین جمله حکمت آمیز مى فرماید: «خوشا به حال کسى که آزار او به مردم نمى رسد»;

(وَعَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ).

 

در احادیث مکرّر آمده است که: با ایمان کسى است که مسلمانان از شر او در امان باشند.

 

ادامه دارد....

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۴)

شرح حکمت ۱۲۳ نهج البلاغه - بخش چهارم

 

آن گاه در هشتمین و آخرین سخن مى فرماید: «خوشا به حال آن کس که سنت براى او کافى است و بدعتى از او سر نمى زند»;

(وَوَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَلَمْ یُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ).

 

در واقع کسى که به سنت پیغمبر اکرم و امامان معصوم(علیهم السلام) قناعت مى کند و آن را براى دین و دنیاى خود کافى مى داند هرگز به سراغ بدعت نمى رود. بدعت ها از آنِ کسانى است که سنت ها را کافى نمى دانند و خواسته هاى خود را در بدعت ها مى بینند.

 

در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم:

«أهْلُ الْبِدَعِ شَرُّ الْخَلْقِ وَالْخَلیقَةِ;

بدعت گزاران بدترین مخلوقات خدا و بدعت گزار نکوهیده ترین خلق است».

 

نیز از آن حضرت نقل شده که در تفسیر آیه شریفه: «(إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً);

کسانى که در آیین خود تفرقه ایجاد کردند، و به دسته هاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسیم شدند» فرمود:

«هُمْ أصْحابُ الْبِدَعِ وَأصْحابُ الاْهْواءِ لَیْسَ لَهُمْ تَوْبَةٌ أنَا مِنْهُمْ بَرىءٌ وَهُمْ مِنّی بُرَآءُ;

آنها صاحبان بدعت و صاحبان آراى باطله هستند. توبه آنها پذیرفته نمى شود (زیرا گروه هایى را منحرف ساخته اند; تا آنها را باز نگردانند پذیرش توبه از آنان امکان ندارد) من از آنها بیزارم آنها نیز از من بیزارند».

 

در اینجا نکته مهمى است که باید به آن توجه کرد تا از افتادن در دام وهابى هاى افراطى نجات یافت. منظور از «بدعت» این است که چیزى را که جزء دین نیست ـ اعم از اصول و فروع دین ـ به عنوان دین معرفى کنند و اگر باب بدعت باز شود چیزى نمى گذرد که احکام و عقاید دینى دستخوش تغییر و تبدیل و زوال و نابودى خواهد شد. ولى نوگرایى هایى که به دین نسبت داده نمى شود و به تعبیر دیگر «بدعت عرفى» هرگز حرام نیست.

 

مثلاً گرفتن مجالس جشن و سرور در میلاد بزرگان اسلام یا مراسم عزادارى در شهادت و رحلت آنها براى عرض ارادت و امرى عرفى بدون اسناد به شرع مقدس است نه تنها اشکالى ندارد، بلکه سبب پیشرفت در مسائل اعتقادى و اجتماعى مى شود.

 

یا ساختن مساجد باشکوه با مناره و گنبد و محراب هاى متعدد و کتاب خانه و کلاس هاى درس قرآن و احکام و مانند آن گرچه روایت خاصى در آنها وارد نشده باشد و کسى نیز آن را به عنوان یک دستور خاص دینى انجام نمى دهد، همه اینها امورى جایزند، بلکه مى توان بسیارى از آنها را در عنوان «تعظیم شعائر» به طور عام یا ابداع «سنت حسنه» که در آیات و روایات از آن مدح شده است به حساب آورد.

 

عجیب است وهابیون افراطى بدون این که فرق میان این دو را درک کنند خودشان را گرفتار تناقض هاى غیر قابل دفاع ساخته اند;

در مسجد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و در خانه خدا ده ها و صدها بدعت و نوآورى آورده اند و هیچ کدام به آن ایراد نمى کنند;

ولى اگر کسى مجلس جشن و سرورى براى میلاد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)تشکیل دهد بر او مى شورند و به او حمله مى کنند و این نیست جز براى این که درک صحیحى از مفاهیم اسلامى ندارد و مخصوصاً تفاوت میان بدعت شرعى و عرفى را نمى دانند.

پایان

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۵)

 

وَقَدْ سَمِعَ رَجُلاً یَذُمُّ الدُّنْیَا : أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا! أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْیَا ثُمَّ تَذُمُّهَا؟ أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیْهَا، أَمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْکَ؟ مَتَى اسْتَهْوَتْکَ، أَمْ مَتَى غَرَّتْکَ؟ أَبِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَى، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَى؟ کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّیْکَ، وَکَمْ مَرَّضْتَ بِیَدَیْکَ! تَبْتَغِی لَهُمُ الشِّفَاءَ، وَتَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الاَْطِبَّاءَ، غَدَاةَ لاَ یُغْنِی عَنْهُمْ دَوَاوُکَ، وَلاَ یُجْدِی عَلَیْهِمْ بُکَاوُکَ. لَمْ یَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ، وَلَمْ تُسْعَفْ فِیهِ بِطِلْبَتِکَ، وَلَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ! وَقَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْیَا نَفْسَکَ، وَبِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ.

 حکمت ۱۳۱ نهج البلاغه

 

امام علیه السلام شنید مردى در محضرش نکوهش دنیا مى‌کند (در حالى که از غافلان بود) به او فرمود : اى کسى که نکوهش دنیا مى‌کنى (و دنیا را به خدعه و نیرنگ و فریبندگى متهم مى‌سازى) تو خودت تن به غرور دنیا داده‌اى و به باطل‌هاى آن فریفته شده‌اى (عیب از توست نه از دنیا) تو خود فریفته دنیا شده‌اى سپس دنیا را مذمت مى‌کنى (و گناه را به گردن آن مى‌افکنى؟) تو ادعا مى‌کنى که دنیا بر تو جرمى روا داشته؛ یا دنیا چنین ادعایى بر تو دارد؟ چه زمانى دنیا تو را به خود مشغول ساخت، یا کى تو را فریب داد؟ آیا به محلى که پدرانت به خاک افتادند و پوسیدند تو را فریب داده؟ یا به خوابگاه مادرانت در زیر خاک؟ چه‌قدر با دست خود به بیماران پرداختى و چه‌قدر آنها را پرستارى کردى؟ درخواست شفا براى آنها مى‌کردى و از طبیبان، راه درمان آنها را مى‌خواستى، در آن روزهایى که داروىِ تو به حال آنها سودى نداشت و گریه تو فایده‌اى نمى‌بخشید، و دلسوزى آمیخته با ترس تو براى هیچ یک از آنها سودى نداشت و کوشش‌ها و کمک‌هایت براى آنها نتیجه‌اى نمى‌داد و با نیرویت دفاعى از آنها نکردى (و سرانجام با همه این تلاش و کوشش‌ها مرگ گریبانشان را گرفت و به همه چیز پایان داد). دنیا با این نمونه‌ها (که براى تو گفتم) وضع تو را نیز مجسم ساخته و با قربانگاه‌هاى او (براى دیگران)، قربانگاه تو را!

 

بخش اول

کجاى دنیا فریبنده است؟

این کلام حکمت آمیز درباره نقش مؤثر دنیا و مواهب آن براى رسیدن به سعادت اخروى بیان شده است.

«شنید مردى به نکوهش دنیا زبان گشوده است»;

(وَقَدْ سَمِعَ رَجُلاً یَذُمُّ الدُّنْیَا).

به نظر مى رسد که امام(علیه السلام) احساس فرمود مرد ریاکارى است و نکوهش او از دنیا نوعى اظهار قدس و تقواست بى آنکه صاحب قدس و تقوا باشد.

امام(علیه السلام) از این موقعیت استفاده کرد تا درس بسیار مهمى را درباره دنیا و مواهب دنیوى به همگان بدهد.

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۶)

 

بخش دوم

این کلام بسیار پربار و حکیمانه به دو بخش تقسیم مى شود;

بخش اول درباره این است که وصف دنیا به فریب کار بودن توصیف بى دلیلى است،

زیرا اگر چشم عبرت بین باشد نشانه هاى بىوفایى دنیا در همه جاى آن آشکار است.

مى فرماید: «اى کسى که نکوهش دنیا مى کنى (و دنیا را به خدعه و نیرنگ و فریبندگى متهم مى سازى) تو خودت تن به غرور دنیا داده اى و به باطل هاى آن فریفته شده اى (عیب از توست نه از دنیا)»;

(أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا!).

سپس مى افزاید: «آیا تو خود فریفته دنیا شده اى سپس دنیا را مذمت مى کنى (و گناه را به گردن آن مى افکنى؟)

تو ادعا مى کنى که دنیا بر تو جرمى روا داشته یا دنیا چنین ادعایى بر تو دارد؟»;

(أَتَغْتَرُّ بِالدُّنْیَا ثُمَّ تَذُمُّهَا، أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیْهَا، أَمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْکَ؟).

«مُتَجَرِّم» به کسى مى گویند که ادعاى جرم بر کسى دارد و منظور امام(علیه السلام) این است که تو از دنیا شکایت مى کنى که بر تو ستم کرده و تو را فریفته در حالى که دنیا باید از تو شکایت کند که مواهبش را به باطل هزینه کرده اى.

سپس امام(علیه السلام) از مظاهر بیدار کننده دنیا به دو چیز که در دسترس همگان است استدلال مى کند.

نخست مى فرماید: «چه زمانى دنیا تو را به خود مشغول ساخت یا کى تو را فریب داد؟

آیا به محلى که پدرانت به خاک افتادند و پوسیدند تو را فریب داده یا به خوابگاه مادرانت در زیر خاک؟»;

(مَتَى اسْتَهْوَتْکَ، أَمْ مَتَى غَرَّتْکَ؟ أَبِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَى، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَى؟).

اشاره به این که اگر یک گام به سوى قبرستان بردارى و لحظه اى در کنار آن بایستى و بیندیشى همه چیز بر تو ظاهر و آشکار مى شود;

پدران و مادران و عزیزان، دیروز در میان شما بودند و حیات و نشاطى داشتند ولى امروز، خاموش در زیر خاک ها خفته و پوسیده اند.

آیا همین یکى براى بیدار ساختن انسان کافى نیست؟

و به گفته شاعر:

بشکاف خاک را و ببین یک دم

بى مهرى زمانه رسوا را

 

سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۷)

بخش سوم

آن گاه امام(علیه السلام) به صحنه هاى عبرت آمیز دیگرى از بى اعتبارى و بىوفایى دنیا اشاره کرده مى فرماید:

«چقدر با دست خود به معالجه بیماران پرداختى و چقدر آنها را پرستارى کردى، درخواست شفا براى آنها مى کردى و از طبیبان، بیان راه درمان آنها را مى خواستى در آن روزهایى که داروىِ تو به حال آنها سودى نداشت و گریه تو فایده اى نمى بخشید، دلسوزى آمیخته با ترس تو براى هیچ یک از آنها سودى نداشت و کوشش ها و کمک هایت براى آنها نتیجه اى نمى داد و با نیرویت دفاعى از آنها نکردى (و سرانجام با همه این تلاش و کوشش ها مرگ گریبانشان را گرفت و به همه چیز پایان داد)»;

(کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّیْکَ، وَکَمْ مَرَّضْتَ بِیَدَیْکَ! تَبْتَغِی لَهُمُ الشِّفَاءَ، وَتَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الاَْطِبَّاءَ، غَدَاةَ لاَ یُغْنِی عَنْهُمْ دَوَاؤُکَ، وَلاَ یُجْدِی عَلَیْهِمْ بُکَاؤُکَ. لَمْ یَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ، وَلَمْ تُسْعَفْ فِیهِ بِطِلْبَتِکَ وَلَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ!).

امام(علیه السلام) در این گفتار شفاف و بسیار روشن صحنه هاى عبرت انگیز دنیا را به طرز بسیار آموزنده اى ترسیم فرموده و به پرستارانى اشاره مى کند که حال بیمارشان روز به روز سخت تر مى شود، گاه به دعا متوسل مى شوند، گاه به طبیب و دارو، گاه بیتابى مى کنند و دلسوزى و گاه سیلاب اشک از چشمشان سرازیر مى شود; ولى هیچ کدام از آنها سودى نمى بخشد و بیمار در برابر چشمان اشک آلود آنها جان مى سپارد.

اینها امورى است که بسیارى از مردم تجربه کرده اند و آنها که تجربه نکرده اند از دیگران شنیده اند.

آیا این صحنه ها کافى نیست که انسان به وسیله آن پى به بى اعتبارى و بىوفایى دنیا ببرد؟

 

ادامه دارد....

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۸)

 

بخش چهارم

 

در پایان این بخش امام(علیه السلام) مى فرماید: «و (بدین ترتیب) دنیا با این نمونه ها وضع تو را نیز مجسم ساخته است و با قربانگاه هاى او (براى دیگران)، قربانگاه تو را»;

(وَقَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْیَا نَفْسَکَ، وَبِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ).

 

اشاره به این که این گورستان هایى که در اطراف شهر و دیار توست و بیماران و بیمارستان هایى که در جاى جاى وطن تو وجود دارند همه نشانه هایى از بى مهرى زمانه رسواست و جاى این ندارد که دنیا را با این همه نشانه هاى بىوفایى، فریبنده و غافل کننده بپندارى. کدام فریبندگى و کدام فریب کارى.

 

البته این سؤال در اینجا پیش مى آید که در قرآن مجید حیات دنیا به «سرگرمى و بازى» و «متاع غرور» و در روایات به نام «دارالغرور» معرفى شده است.

امام(علیه السلام) در داستان خانه اى که شریح قاضى خریدارى کرده بود (نامه سوم از بخش نامه ها) دنیا را به عنوان «دار الغرور» معرفى فرموده است.

 

همچنین امام سجاد(علیه السلام) نیز در دعاى معروفش:

«اللّهُمَّ ارْزُقْنی التَّجافِىَ عَنْ دارِ الْغُرُورِ» دنیا را «دارالغرور»معرفى نموده اند.

در بعضى از احادیث دیگر هم دنیا «دارالغرور» معرفی شده است.

ممکن است بپرسیم این تعبیرات چگونه با آنچه امام(علیه السلام) در کلام حکیمانه مورد بحث فرموده سازگار است؟

 

پاسخ این سؤال روشن است; هرگاه نگاه به دنیا، نگاه سطحى و زودگذر باشد، دنیا «دار الغرور» است; اما اگر نگاه به آن عمیق و حکیمانه باشد، دنیا دار عبرت و بیدارى است. ادامه این سخن حکیمانه نیز گواه بر آن است که گفته ایم.

 

ادامه دارد...

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳۹)

 

بخش پنجم

 

إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا، وَدَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا، وَدَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا، وَدَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا. مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلَّى مَلاَئِکَةِ اللَّهِ، وَمَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ، وَمَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ. اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ، وَرَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ. فَمَنْ ذَا یَذُمُّهَا وَقَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا، وَنَادَتْ بِفِرَاقِهَا، وَنَعَتْ نَفْسَهَا وَأَهْلَهَا؛ فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلاَئِهَا الْبَلاَءَ، وَشَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ؟! رَاحَتْ بِعَافِیَةٍ، وَابْتَکَرَتْ بِفَجِیعَةٍ، تَرْغِیباً وَتَرْهِیباً، وَتَخْوِیفاً وَتَحْذِیراً، فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ، وَحَمِدَهَا آخَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ. ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْیَا فَتَذَکَّرُوا، وَحَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا، وَوَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا.

 ادامه حکمت ۱۳۱ نهج البلاغه

 

امام علیه السلام فرمود: دنیا سراى صدق و راستى است براى آن کس که به راستى با آن رفتار کند، و جایگاه عافیت است براى کسى که از آن چیزى بفهمد، و سراى بى‌نیازى است براى آن کس که از آن توشه برگیرد، و محلّ موعظه و اندرز است براى کسى که از آن اندرز گیرد. دنیا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار، و محل نزول وحى الهى، و تجارت خانه اولیاى الهى است. آنها در دنیا رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را از آن بهره گرفتند. با این حال (که براى تو شرح دادم) چه کسى دنیا را نکوهش مى‌کند؟ دنیا جدایى خود را اعلام داشته و فراق خویش را با صداى بلند خبر داده و از مرگ خود و اهلش همه را با خبر ساخته است. دنیا بانمونه‌اى از بلاهایش بلاهاى آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه‌هایى از سرور و خوشحالى‌اش به سرور آخرت متوجه ساخته است (در حالى که همه مى‌دانند نه بلاى آخرت قابل مقایسه با بلاى دنیا و نه سرور آخرت شایسته مقایسه با سرور دنیاست). گاه مى‌بینند هنگام عصر در عافیت‌اند و صبح‌گاهان در مصیبت (و به این ترتیب) گاه تشویق مى‌کند و گاه مى‌ترساند و گاه انسان را به خوف مى‌افکند وبرحذر مى‌دارد با این اوصاف، گروهى آن را در «روز پشیمانى» (روز قیامت) نکوهش مى‌کنند و گروه دیگرى در آن روز آن را مدح و ستایش مى‌نمایند؛ همان گروهى که دنیا به آنها تذکر داد و متذکر شدند و براى آنها (با زبان حال) سخن گفت و تصدیقش کردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذیرا شدند.

 

ادامه دارد....

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۴۰)

 

بخش ششم

 

دنیا تجارتخانه اولیاى خداست

امام(علیه السلام) در ادامه گفتار حکیمانه اى که در مورد دنیا در بخش پیشین داشت، در این بخش جنبه هاى مثبت دنیا را در هشت جمله برمى شمرد.

 

در چهار جمله نخست مى فرماید:

«دنیا سراى صدق و راستى است براى آن کس که به راستى با آن رفتار کند

و جایگاه عافیت است براى کسى که از آن چیزى بفهمد

و سراى بى نیازى است براى آن کس که از آن توشه برگیرد

و محلّ موعظه و اندرز است براى آن کس که از آن اندرز گیرد»;

(إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْق لِمَنْ صَدَقَهَا، وَدَارُ عَافِیَة لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا، وَدَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا، وَدَارُ مَوْعِظَة لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا).

 

به این ترتیب، دنیا گرچه در نظر اول «دار الغرور» و «دار لهو و لعب» است ولى با دقت مى تواند به سراى عافیت و موعظه و برگرفتن زاد و توشه تبدیل شود و نردبان ترقى انسان براى قرب الى الله باشد و معراج مؤمن و مزرعه آخرت گردد.

 

همان گونه که در آیات و روایات به آن اشاره شده است و امام(علیه السلام) در خطبه ۲۸ دنیا را به میدان تمرین و آمادگى براى مسابقه در میدان جهان دیگر تشبیه فرمود

(أَلا وَإنَّ الْیَوْمَ الْمِضْمارُ وَغَداً السِّباقُ)

 

و در خطبه ۲۰۳ دستور مى دهد از این محل عبور براى قرارگاه اصلى خود توشه برگیرید

(فَخُذوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ).

 

درست است که دنیا در نظر ابتدایى دروغ گوست; ولى اگر کمى در حوادث آن دقت شود مى بینیم که راست گوست و واقعیت ها را برملا مى سازد و بانگ رحیل سر مى دهد.

صحیح است که دنیا سراى بیماردلان است; اما براى آنها که اهل فهم و درکند سراى تندرستى است.

درست است که دنیا در نظر ابتدایى دار فقر است و تمام سرمایه هاى وجود انسان را مى گیرد و تهى دست به زیر خاک مى فرستد; ولى براى آنان که آماده برگرفتن زاد و توشه اند دار غناست.

صحیح است که دنیا غافل کننده است; اما براى آنها که اهل پند و نصیحت اند دار موعظه است.

 

ادامه دارد....

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۴۱)

 

بخش هفتم

 

سپس امام(علیه السلام) به چهار وصف دیگر پرداخته مى فرماید:

«دنیا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى الهى و تجارت خانه اولیاى الهى است»;

(مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلَّى مَلاَئِکَةِ اللَّهِ، وَمَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ، وَمَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ).

 

امام(علیه السلام) در واقع در این عبارت کوتاه چهار نام بر دنیا نهاده که هر یک پیامى دارد.

نام «مسجد»، «مصلى»، «مهبط وحى» و «تجارت خانه اولیاى حق»

آیا ممکن است مسجد جایگاه بدى باشد و یا نمازخانه فرشتگان سزاوار نکوهش گردد؟

و آیا جایگاهى که وحى الهى بر آن نازل شده و تجارت خانه دوستان حق است جاى بدى است؟

 

تعبیر به تجارت خانه در واقع بر گرفته از آیه شریفه:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَة تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَاب أَلِیم) مى باشد.

بعضى از شارحان نهج البلاغه «مُصَلَّى مَلاَئِکَةِ اللَّهِ» را اشاره به سجده کردن فرشتگان براى آدم دانسته اند در حالى که دلیلى بر این تخصیص نیست; پیوسته جمعى از فرشتگان در حال سجود و جمعى در حال رکوع و مشغول نمازند و منحصر به زمان خاصى نیست و فرشتگان در همه جا هستند; در آسمان و در زمین و مخصوصاً در اماکن مقدسى همچون مکه و مدینه و بقاع معصومان(علیهم السلام).

 

از مجموع این تعبیرات استفاده مى شود که دنیا موقعیت بسیار مهمى دارد براى آنان که از آن بهره گیرند;

هم منزلگاهى است براى تهیه زاد و توشه،

هم دانشگاهى است براى دروس اخلاقى و موعظه،

هم محلى براى عبادت پروردگار

و هم تجارت خانه اى است که انسان با سرمایه عمر وارد آن مى شود و در برابر این سرمایه مى تواند بهترین متاع ها را که همان قرب پروردگار و رضاى او و سعادت جاویدان است فراهم سازد.

 

ادامه دارد....

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۴۲)

 

بخش هشتم

 

از این رو امام در ادامه این سخن مى فرماید:

«آنها در دنیا رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را از آن سود بردند»;

(اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ، وَرَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ).

 

سپس امام(علیه السلام) براى یک نتیجه گیرى به آغاز سخن باز مى گردد و مى فرماید:

«با این حال (که براى تو شرح دادم) چه کسى دنیا را نکوهش مى کند در حالى که جدایى خود را اعلام داشته و فراق خود را با صداى بلند خبر داده و خبر از مرگ خود و اهلش داده است»;

(فَمَنْ ذَا یَذُمُّهَا وَقَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا، وَنَادَتْ بِفِرَاقِهَا، وَنَعَتْ نَفْسَهَا وَأَهْلَهَا).

 

امام(علیه السلام) بعد از این سه جمله که در پاسخ مذمت گویان فرموده با دو جمله دیگر آن را تکمیل مى کند و مى فرماید:

«دنیا با نمونه اى از بلاهایش بلاهاى آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه هایى از سرور و خوشحالى اش به سرور آخرت متوجه ساخته است (در حالى که مى دانند نه بلاى آخرت قابل مقایسه با بلاى دنیا و نه سرور آخرت شایسته مقایسه با سرور دنیاست)

 

و گاه مى بینند هنگام عصر در عافیت اند و صبح گاهان در مصیبت (و به این ترتیب) گاه تشویق مى کند و گاه مى ترساند و انسان را به خوف مى افکند و برحذر مى دارد»;

(فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلاَئِهَا الْبَلاَءَ، وَشَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ؟! رَاحَتْ بِعَافِیَة، وَابْتَکَرَتْ بِفَجِیعَة، تَرْغِیباً وَتَرْهِیباً وَتَخْوِیفاً وَتَحْذِیراً).

 

آرى، دنیا با زبان حال به روشنى ماهیت خود را که همان ناپایدارى و بى وفایى و بى اعتبارى است آشکار ساخته، حوادث زودگذر، از دست رفتن عزیزان، بیمارى هاى ناگهانى و بلاهاى زمینى و آسمانى همه اینها پیام هاى روشنى است که دنیا براى معرفى خود به اهلش مى فرستد.

با این حال چگونه مى توان گفت دنیا فریبنده و غافل کننده است.

 

تعبیر به «مَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ» شبیه چیزى است که در آیه ۲۱ سوره «سجده» آمده است: «(وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِّنَ الْعَذَابِ الاَْدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الاَْکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ);

 

بنابراین چشمى باز و گوشى شنوا مى خواهد تا تمام این پیام هاى بیدارگر را ببیند و بشنود؛

به ویژه در عصر ما که حوادث سریع تر صورت مى گیرد و فاجعه ها شتاب بیشترى دارند;

نمونه آن تصادف هاى مرگ آور اتومبیل ها و سقوط هواپیماها و غرق شدن کشتى ها و بیمارى هاى واگیردار گسترده است، این پیام، پررنگ تر و شفاف تر است.

 

ادامه دارد...

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۴۳)

 

بخش نهم

 

آن گاه امام(علیه السلام) در پایان این سخنانِ حکمت آمیز و فوق العاده بیدار کننده چنین نتیجه گیرى مى کند که:

«با این اوصاف، گروهى آن را در روز پشیمانى (روز قیامت) نکوهش مى کنند و گروه دیگرى در آن روز آن را مدح و ستایش مى نمایند;

همان گروهى که دنیا به آنها تذکر داد و متذکر شدند و براى آنها (با زبان حال) سخن گفت و تصدیقش کردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذیرا شدند»;

(فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ، وَحَمِدَهَا آخَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ. ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْیَا فَتَذَکَّرُوا، وَحَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا، وَوَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا).

 

آرى هوى پرستان غافل در قیامت که آثار اعمال سوء خود را مى بینند سخت پشیمان مى شوند و زبان به مذمت دنیا مى گشایند

ولى خردمندان بیدار، زبان به ستایش آن مى گشایند که از آن تجارت خانه پرسود و مزرعه پربار بهترین بهره ها را گرفتند و با خود به عرصه قیامت آوردند.

 

از این جمله هاى اخیر نکته اى را که قبلا به آن اشاره کردیم بهتر مى توان دریافت که مذمت دنیا در بسیارى از کلمات معصومان(علیهم السلام) و حتى در آیات قرآن هیچ منافاتى به مدح و ستایش آن در این کلام پربار امیرمؤمنان(علیه السلام) ندارد.

 

آنچه در نکوهش آن آمده ناظر به افراد کوتاه بین و غافل و بى خبر و آنچه در مدح آن آمده ناظر به آگاهان و خردمندان و عاقبت اندیشان است.

 

مهم آن است که با کدام دیده به دنیا بنگریم. اگر با دیده مثبت بنگریم دنیا به راستى مزرعه آخرت است و اگر با دیده منفى نگاه کنیم دنیا سراى غرور و غفلت و بى خبرى و نکبت است.

 

برگرفته از شرح آیت الله مکارم شیرازی

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۴۴)

 

قال علی علیه السلام: لاَ یَکُونُ الصَّدِیقُ صَدِیقاً حَتَّى یَحْفَظَ أَخَاهُ فِی ثَلاَث: فِی نَکْبَتِهِ، وَغَیْبَتِهِ، وَوَفَاتِهِ.

حکمت ۱۳۴ نهج البلاغه

 

امام(علیه السلام) فرمود: دوست انسان، دوست نخواهد بود مگر این که برادر خود را در سه حالت فراموش نکند: به هنگامى که دنیا به او پشت مى کند و در زمانى که غایب است و پس از مرگش

 

بخش اول:

 

دوست واقعى

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به بعضى از شرایط مهم دوستى کرده است.

 

شک نیست که انسان در زندگى خود نیازمند به دوستانى است که در مشکلات به او کمک کنند

و در زمان راحتى مونس انسان باشند،

زیرا روح اجتماعى انسان از یک سو و نیازهاى گسترده اى که دارد و به تنهایى قادر به رسیدن به آنها نیست

 

از سوى دیگر ایجاب مى کند که یارانى براى خود انتخاب کند;

ولى این یاران مختلف اند;

گروهى مانند تاجرانند که دائماً انتظار دارند در مقابل خدمتى، خدمتى به آنان شود

و طبیعى است که هر وقت از دوست خود بهره اى نداشته باشند او را براى همیشه رها مى کنند.

 

گروه دیگرى هستند که گرچه در برابر هر خدمت انتظار خدمتى دارند;

ولى خدمات پیشین را فراموش نمى کنند و به پاس آنها دوست خود را در مشکلات یارى مى دهند;

اما هنگامى که تصور مى کنند پاداش خدمت هاى پیشین او را داده اند رهایش مى سازند.

 

گروه سومى نیز هستند که دوستى آنها بر اساس محبت است و صفا و صداقت نه نتیجه خدمت و کارى شبیه تجارت.

آنها به هنگام قدرت به دوستان خود خدمت مى کنند و انتظار پاسخى از آنها ندارند

و به همین دلیل به هنگام بروز مشکلات براى دوستان خود هرگز آنها را رها نمى سازند

و همچنان به اصول اخوت و دوستى وفادارند.

 

امام(علیه السلام) در این کلام پربارش اشاره به این گروه مى کند که دوستان حقیقى و واقعى اند;

آنها در سه زمان دوست خود را فراموش نمى کنند;

 

به هنگام «نکبت»

آنها در چنین زمانى در کنار دوست خود مى ایستند، به او کمک مى کنند،

تسلى خاطر مى دهند، غمگسار و وفادارند.

 

معنای «نکبت» را در بخش دوم بخوانید

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۴۵)

 

قال علی علیه السلام: لاَ یَکُونُ الصَّدِیقُ صَدِیقاً حَتَّى یَحْفَظَ أَخَاهُ فِی ثَلاَث: فِی نَکْبَتِهِ، وَغَیْبَتِهِ، وَوَفَاتِهِ.

حکمت ۱۳۴ نهج البلاغه

 

امام(علیه السلام) فرمود: دوست انسان، دوست نخواهد بود مگر این که برادر خود را در سه حالت فراموش نکند: به هنگامى که دنیا به او پشت مى کند و در زمانى که غایب است و پس از مرگش

 

بخش دوم:

 

«نکبت» در اصل به معناى انحراف از مسیر است همان گونه که در قرآن مجید آمده

«(وَإِنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ);

امّا کسانى که به آخرت ایمان ندارند از این راه منحرف مى شوند».

 

از این رو هنگامى که دنیا به کسى پشت کند از آن تعبیر به نکبت دنیا مى کنند

و از آنجا که بروز مشکلات، مصائب و بلاها مصداق نکبت است بسیارى از ارباب لغت نکبت را به معناى بلا و مصیبت تفسیر کرده اند.

 

شاعر نیز مى گوید:

دوست آن باشد که گیرد دست دوست

در پریشان حالى و درماندگى

 

اضافه بر این بعضى هستند که در حضور دوست به سبب شرم و حیا رسم دوستى را به جا مى آورند;

ولى به هنگامى که آنها غائب باشند خود را از آن خلاص مى کنند و به اصطلاح «حفظ الغیب» ندارند

 

و از آن فراتر هنگامى که دوستشان از دنیا برود و دست او از همه چیز کوتاه گردد

و امید خدمتى از او نداشته باشند او را فراموش مى کنند;

 

نه به سراغ همسر و فرزند او مى روند که اگر مشکلى دارند حل کنند،

نه در جمع دوستان زنده یادى از او مى کنند

و نه کار خیرى براى او انجام مى دهند.

 

امام(علیه السلام) مى فرماید: دوست واقعى کسى است که در این سه حالت دوستش را فراموش نکند.

البته مدعیان دوستى فراوان اند و دوستان واقعى که در کلام حکیمانه فوق بگنجند اندک اند.

 

در حدیثى در غررالحکم از امام(علیه السلام) آمده است که مى فرماید:

«اَلصَّدیقُ الصَّدُوقُ مَنْ نَصَحَکَ فی عَیْبِکَ وَحَفَظَکَ فی غَیْبِکَ وَآثَرَکَ عَلى نَفْسِهِ;

دوست راستگو کسى است که عیوب تو را براى تو بگوید و اندرز دهد

و در غیبتت مراتب دوستى را حفظ کند

و تو را بر خود (در حل مشکلات) مقدم شمرد».

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۴۶)

 

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۱)

 

لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَاد النَّخَعِیِّ قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَاد:

أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِب(علیه السلام)،

فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ،

فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ،

ثُمَّ قَالَ: یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَاد:

إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا،

 

از سخنان امام(علیه السلام) به کمیل بن زیاد نخعى است کمیل بن زیاد مى گوید:

امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام) دست مرا گرفت و به سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد.

هنگامى که به صحرا رسید آه پردردى کشید و فرمود:

اى کمیل بن زیاد!

دل ها همانند ظرف هاست پس بهترین آنها ظرفى است که مقدار بیشترى را بتواند نگهدارى کند.

 

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۱) - بخش اول

 

امام(علیه السلام) در این کلام بسیار شریف و پربار و پرمعنا نخست براى آماده کردن مخاطب خود کمیل او را به مکانى مى برد که خالى از اغیار و نامحرمان است تا بتواند آزادتر و پربارتر حقایق را براى او بیان کند.

 

کمیل بن زیاد مى گوید: «امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام) دست مرا گرفت و به سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد 

هنگامى که به صحرا رسید آه پردردى کشید و فرمود»;

(قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَاد: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِب(علیه السلام)، فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ:).

 

«جبّان» به معناى صحراست و گاه به قبرستان «جبان» و «جبانة» اطلاق شده چون معمولاً قبرستان ها در بیرون شهر بود.

 

«صعداء» (بر وزن علماء) به معناى تنفسى است که کشیده و طولانى و ناشى از درد و رنج باشد.

 

امام(علیه السلام) در آن فضاى آزاد و آرام و خالى از بیگانه و اغیار زبان به سخن گشود و مخاطب با ایمان و با معرفتش را چنین خطاب کرد:

«اى کمیل بن زیاد!

دل ها همانند ظرف هاست پس بهترین آنها ظرفى است که مقدار بیشترى را بتواند نگهدارى کند»;

(یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَاد: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا).

 

«اَوْعِیَة» جمع (وِعاء) به معناى ظرف در اصل از ریشه وعى (بر وزن سعى) گرفته شده است که به گفته «ابن منظور» در لسان العرب و «راغب» در کتاب مفردات در اصل به معناى نگهدارى چیزى در قلب است.

یعنى به حافظه سپردن و یاد گرفتن.

سپس به هر ظرفى «وعاء» گفته شده به گونه اى که بر معناى اصلى پیشى گرفته و هر زمان «وعاء» گفته مى شود معناى ظرف هاى معمولى به ذهن انسان سبقت مى گیرد.

 

این ماده به معناى حفظ و نگهدارى نیز آمده است،

بنابراین منظور امام(علیه السلام)تأکید بر این است که کمیل این سخنان حکیمانه و گرانقدر را حفظ کند و به دیگران نیز برساند تا نفع آن عام باشد.

 

ادامه دارد....

 

💟💟💟💟💟💟💟

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۴۷)

 

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۱)

 

لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَاد النَّخَعِیِّ قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَاد:

أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِب(علیه السلام)،

فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ،

فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ،

ثُمَّ قَالَ: یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَاد:

إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا،

 

از سخنان امام(علیه السلام) به کمیل بن زیاد نخعى است کمیل بن زیاد مى گوید:

امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام) دست مرا گرفت و به سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد.

هنگامى که به صحرا رسید آه پردردى کشید و فرمود:

اى کمیل بن زیاد!

دل ها همانند ظرف هاست پس بهترین آنها ظرفى است که مقدار بیشترى را بتواند نگهدارى کند.

 

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۱) - بخش دوم

 

کمیل نیز به این دستور عمل کرد.

به هر حال، تشبیه زیبا و پرمعناى کلام امام(علیه السلام) اشاره به این است که؛

در مبدأ فیض الهى هیچ محدودیتى نیست

و اگر استفاده انسان ها از آن مبدأ متفاوت است به سبب تفاوت ظرفیت هاى آنهاست;

 

درست به این مى ماند که گروهى ظرف هاى مختلفى را با خود بردارند و به سوى چشمه زلال پرآبى حرکت کنند.

پیداست هر یک به اندازه پیمانه اى که به همراه دارد از آن چشمه آب بر مى گیرد;

یکى به اندازه آشامیدن یک مرتبه انسان

و دیگرى به اندازه دفعات زیاد.

به بیان دیگر، باران فیض الهى بر صحرا و دشت و دره ها و گودال ها مى بارد، هر زمینى وسعت بیشترى داشته باشد بهره اش از آن باران بیشتر است.

این سخن اشاره به آن است که اى کمیل! تا مى توانى ظرفیت خود را گسترش ده.

 

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۴۸)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۲)

فَاحْفَظ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ:

النَّاسُ ثَلاَثَةٌ:

فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ،

وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاة،

وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِق، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْن وَثِیق.

یَا کُمَیْلُ: الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ،

الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ،

وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ،

وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الاِْنْفَاقِ،

وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ.

بنابراین آنچه را به تو مى گویم حفظ کن و در خاطر خود بسپار.

مردم سه گروهند:

علماى ربانى،

دانش طلبان در طریق نجات

و احمقانِ بى سر و پا و بى هدف که دنبال هر صدایى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند; آنهایى که با نور علم روشن نشده و به ستون محکمى پناه نبرده اند.

اى کمیل!

علم از مال بهتر است (چرا که) علم، تو را پاسدارى مى کند ولى تو باید مال را پاسدارى کنى.

مال با هزینه کردن کاستى مى گیرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد.

دست پروردگانِ مال، با زوال آن از بین مى روند. (ولى دست پروردگان علوم پایدارند)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۲)

بخش اول

امام مى فرماید:

«بنا بر این، آنچه را به تو مى گویم حفظ کن و در خاطر خود بسپار»;

(فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ).

 

آن گاه امام(علیه السلام) جامعه انسانى را به سه گروه تقسیم مى کند که چهارمى ندارد،

مى فرماید:

«مردم سه گروهند:

علماى ربانى،

دانش طلبان در طریق نجات

و احمقانِ بى سر و پا و بى هدفى که دنبال هر صدایى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند; آنهایى که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمى پناه نبرده اند»;

(النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاة، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِق، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْن وَثِیق).

 

سبک زندگی را از نهج_البلاغه (۴۹)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۲)

 

بخش دوم

 

منظور از «عالمان ربانى» انسان هایى هستند که علم و تقوا و معرفت الهى را در بر دارند و آنچه مى گویند از سخنان پروردگار و اولیائش مى گویند و همواره در این مسیر سیر مى کنند و کار آنها تربیت شاگردان و پرورش روح و فکر آنهاست.

 

«ربانى» ممکن است از ریشه «رب» به معناى پروردگار باشد که به هنگام «یاء» نسبت، «الف و نون» براى تأکید و مبالغه به آن اضافه شده است; مانند «روحانى» و شاید از ماده «تربیت» گرفته شده باشد; یعنى علمایى که مربى انسان ها هستند و جمع میان هر دو معنا در واژه «عالم ربانى» بعید به نظر نمى رسد.

 

اما «مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاة» به کسى گفته مى شود که رهبر و پیشوا و معلمى از علماى ربانى براى خود بر گزیده، از شیطان و وسوسه هاى او و انسان هاى شیطان صفت دورى گزیده، در طریق نجات گام نهاده و آن مسیر را در سایه رهبرى آگاه و با تقوا ادامه مى دهد.

 

در واقع «علماى ربانى» همچون آفتاب عالم تاب و «متعلّمان عَلى سَبیلِ النَّجاة» همچون کره ماه هستند که گرچه از خود نورى ندارند; ولى نور آفتاب را گرفته و منعکس مى کنند و به همین دلیل چراغ شب هاى تار محسوب مى شوند. این دو گروه خوشبخت و سعادتمند و پیروزند.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۵۰)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۲)

بخش سوم

اما گروه سوم افراد گمراه و منحرفى هستند که امام براى آنها شش وصف بیان فرموده است:

نخست از آنها به «همج» یاد مى کند.

«همج» جمع «هَمَجَة» در اصل به معناى مگس کوچک است که اشاره به حقارت و بى ارزشى آنهاست.

سپس از آنها به «رعاع» اسم مى برد که جمع «رَعاعة» (بر وزن خرابة) به معناى افراد بى سر و پا و اوباش است.

در سومین یادکرد آنها را افرادى بى هدف نام مى برد که دنبال هر صدایى مى روند; امروز پاى پرچم زید سینه مى زنند فردا پاى پرچم دشمنش.

«ناعق» از «نعیق» به معناى صدایى است که چوپان براى راندن و نهیب زدن گوسفندان سر مى دهد. بعضى گفته اند که در اصل به معناى صداى کلاغ است، سپس توسعه یافته و به صداى چوپان در برابر گوسفندان نیز اطلاق شده است. در هر حال این گروه را به گوسفندان بى عقل و شعورى تشبیه مى کند که دنبال هر صدایى حرکت مى کنند.

در چهارمین توصیف ایشان را به موجودات سبک و بى ریشه اى مانند برگ هاى خشکیده، پشه ها وامثال آن تشبیه مى کند که همراه باد به هر سویى مى روند و این نیز دلیل بر بى وزنى و بى هدفى آنهاست که با هر نسیمى به سویى مى رود.

در پنجمین و ششمین توصیف که در واقع علت اصلى تمام مشکلات و بدبختى هاى آنهاست مى فرماید: آنها به نور علم روشن نشده اند تا در مسیر ثابتى به سوى اهداف والایى حرکت کنند و نیز تکیه گاه محکمى ندارند که به آن چسبیده باشند تا نسیم ها و حتى طوفان ها هم نتوانند آنها را جا به جا کنند.

اینها حال کسانى است که نه عالمند و نه متعلم، نه دانشمند و نه پیرو دانشمندان.

 

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۵۱)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۲)

بخش چهارم

در حدیث کوتاه و پرمعنایى از امام صادق(علیه السلام) همین تقسیم سه گانه به شکل دیگرى بیان شده است:

«النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: عَالِمٌ وَمُتَعَلِّمٌ وَغُثَاءٌ;

مردم سه دسته اند:

یا عالم

و یا کسب کننده علم از شخص عالم اند

و یا غثاء».

 

(غثاء در اصل به معناى گیاهان خشکیده اى است که به صورت در هم ریخته بر روى سیلاب قرار مى گیرد. همچنین به کف هایى که روى آب در حال جوشیدن در دیگ پیدا مى شود غثاء گفته شده است).

 

در واقع امام(علیه السلام) روى نقطه اصلى مشکلات جوامع انسانى انگشت گذارده است.

قسمت مهمى از مشکلات از ناحیه گروه سوم است;

گروهى نادان، بى خبر، بى برنامه که دنبال هر کسى بدون مطالعه حرکت مى کنند.

تنها هدفشان منافع مادى آنهاست.

نه نور علم و تقوا بر قلوبشان تابیده،

نه معرفت درستى نسبت به مبدأ و معاد دارند،

نه تکیه گاه مطمئن،

نه مشاوران آگاه

و دشمنان اسلام بر همین گروه تکیه مى کنند تا جوامع اسلامى را گرفتار نا بسامانى کنند.

 

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۵۲)

 

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۲)

 

بخش پنجم

 

... عالمان ربانى همچون کوه هاى استوارند و به مضمون

«المُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لاَ تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف;

مؤمن همچون کوه است و تندبادها او را به حرکت در نمى آورد»،

در برابر تمام طوفان ها ایستادگى مى کنند.

 

و «مُتَعَلِّمانِ عَلى سَبیلِ النَّجاةِ»

همچون قطعات سنگى هستند که به کوه چسبیده اند;

آنان نیز از طوفان حوادث در امانند;

 

ولى «هِمَج رَعاء» به منزله گرد و خاکى هستند که بر دامان کوه نشسته و به اندک نسیمى جا به جا مى شوند.

 

وظیفه دانشمندان و رهبران فکرى و معنوى جامعه این است که تلاش کنند این گروه را در گروه دوم جاى دهند و آنها را ارتقاء رتبه بخشند و گرنه همیشه جامعه نابسامان خواهد بود.

 

قرآن مجید نیز درباره این گروه گاهى چنین تعبیرى از آنها دارد:

«آنها دل ها (= عقل ها)یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند،) نمى فهمند، و چشمانى که با آن نمى بینند; و گوش هایى که با آن نمى شنوند; آنها همچون چهارپایانند; بلکه گمراه تر! اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمى گیرند)»;

 

(لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ).

 

گاه نیز درباره کفار نادان و بى خبر خطاب به پیغمبر مى گوید:

«مَثَل (تو در دعوت) کسانى که کافر شدند، بسان کسى است که حیوانات را (براى نجات از خطر،) صدا مى زند; ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى شنوند; (کافران) کر و لال و کورند; ازاین رو چیزى نمى فهمند»;

 

(وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَ یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ).

 

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۵۳)

 

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۲)

 

بخش ششم

 

امام(علیه السلام) سپس در مقایسه اى بسیار جالب برترى علم را بر اموال دنیا از شش جهت، در سه گزاره از کلامش ثابت مى کند:

نخست در اولین امتیاز علم بر مال مى فرماید:

«اى کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، تو را پاسدارى مى کند ولى تو باید مال را پاسدارى کنى»; (یَا کُمَیْلُ: الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ).

 

بدیهى است که علم هم ایمان انسان را حفظ مى کند و هم جسم و جان او را، زیرا دفع آفات در جهات مختلف به وسیله علم صورت مى گیرد در حالى که مال به عکس آن است;

صاحب مال باید پیوسته از اموال خویش مراقبت کند مبادا دزدان آن را بربایند یا آفات و بلاهایى آن را از میان بردارد. باید مراقبینى بر آن بگمارد، وسایل اطفاى حریق در کنارش قرار دهد، به موقع به آن سرکشى کند مبادا آفتى در آن پیدا شده باشد و این یک برترى بزرگ براى علم در برابر مال است.

 

در دومین برترى مى فرماید:

«مال با هزینه کردن کاستى مى گیرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد»;

(وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الاِْنْفَاقِ).

«یَزْکُوا» (از ریشه «زکاء») به معناى نو و رشد است.

دلیل آن روشن است; هنگامى که عالم تدریس مى کند و شاگردانى پرورش مى دهد علم و دانش او درون فکرش راسخ تر و قوى تر مى شود و اى بسا شاگردان سؤال و اشکالى کنند و در پرتو آن بر علم او افزوده گردد و ما تجربه کرده ایم براى پرورش علم هیچ چیز بهتر از تدریس نیست.

 

مطالعه، درس خواندن و مباحثه کردن خوب است ولى تدریس اثر قوى ترى دارد. اضافه بر این علم از طریق شاگردان گسترش پیدا مى کند و این نیز نوعى دیگر از نمو است.

 

نهج البلاغه:

#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۵۴)

 

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۲)

 

بخش هفتم

 

ادامه برتری علم بر مال دنیا در کلام مولا علی علیه السلام

 

در سومین تفاوت مى فرماید:

«دست پروردگانِ مال، به زوال آن از بین مى روند (ولى دست پروردگان علوم پایدارند)»;

(وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ).

 

بسیار دیده ایم ثروتمندانى را که در زمان ثروت، دوستان بى شمار و مخلصان فراوانى دارند; اما آن روز که ورشکست گردند و اموال شان از بین برود همه از اطراف آنها پراکنده مى شوند گویى نه مالى بود و نه ثروتى و نه دست پروردگانى;

اما عالم اگر روزى بیمار شود و نتواند افاضه علم کند و یا از دنیا برود شاگردانش جاى او را مى گیرند و خلأ ناشى از بیمارى یا فقدانش را پر مى کنند و این امر همچنان در نسل هاى متعدد ادامه مى یابد.

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به چهارمین امتیاز علم بر مال پرداخته، مى فرماید:

«اى کمیل بن زیاد! آشنایى با علم و دانش آیینى است که انسان به آن جزا داده مى شود و باید به آن گردن نهد، به وسیله آن در دوران حیات، کسب طاعت فرمان خدا مى کند و بعد از وفات نام نیک از او مى ماند (در حالى که مال به تنهایى نه وسیله طاعت است نه سبب نیک نامى بعد از مرگ)»;

(یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَاد: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الاِْنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ، وَجَمِیلَ الاُْحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ).

«أُحْدُوثه» به معناى چیزى است که مردم درباره آن سخن مى گویند و در اینجا به معناى نام و نشان و «جَمیلَ الاُْحْدُوثَة» به معناى نام نیک است. تعبیر به «مَعْرِفَةُ الْعِلْم» به معناى آشنایى با علوم و دانش هاست نه آشنایى به اهمیت علم آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند، زیرا جمله هاى بعد از آن شاهد بر تفسیرى است که بیان کردیم.

در حدیثى که در کتاب کافى از امیرمؤمنان(علیه السلام)نقل شده است مى خوانیم که فرمود:

«اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَاتِّبَاعَهُ دِینٌ یُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَطَاعَتَهُ مَکْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ مَمْحَاةٌ لِلسَّیِّئَاتِ وَذَخِیرَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرِفْعَةٌ فِیهِمْ فِی حَیَاتِهِمْ وَجَمِیلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ;

بدانید همنشینى عالم و پیروى از دانشمند آیینى است که خدا با آن پرستش مى شود و پیروى از عالم سبب کسب حسنات و محو سیئات و ذخیره مؤمنان و مایه برترى و افتخار در حیاتشان و نام نیک بعد از وفاتشان خواهد بود».

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۵۵)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۲)

بخش هشتم

ادامه برتری علم بر مال دنیا در کلام مولا علی علیه السلام

در پنجمین مقایسه حضرت مى فرماید:

«علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار)»;

(وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ).

بدیهى است مال و ثروت در سایه علم و دانش پدید مى آید; مدیریت هاى شایسته، آگاهى به فنون زراعت و تجارت و صنعت و به ویژه در عصر ما آگاهى به انواع تکنولوژى ها و فناورى ها سرچشمه پیدایش و گسترش اموال و ثروت هاست و آنچه مایه برترى بخشى از کشورها بر سایر کشورهاى جهان و حاکمیت آنها بر مسائل سیاسى و فرهنگى جهان شده همان پیشرفت علمى آنهاست که هم اقتصادشان را شکوفا کرده و هم پایه هاى حاکمیت شان را بر مسائل سیاسى تقویت نموده است.

به گفته مرحوم مغینه در شرح نهج البلاغه خود، مسلمانان روى گنج هاى بزرگى نشسته اند گنج هایى که غربى ها فاقد آنند; ولى داراى علوم و دانش هایى هستند که سبب برترى آنها در مسائل سیاسى و اقتصادى شده است. ما مالک گنج و ثروتیم و آنها مالک علم و خبرویت و به همین دلیل آنها حتى بر گنج ها و ثروت هاى ما حکومت مى کنند آنها به زبان عمل مى گویند: (رَّبِّ زِدْنِی عِلْماً)و ما به زبان کسالت عکس آن را مى گوییم.

بحمدالله در این اواخر بسیارى از مسلمانان بیدار شده و بازگشت به هویت اصلى خود را آغاز کرده اند. دانشمندان ماهرى در میان آنها پیدا شده که اگر به نهضت علمى خود شتاب دهند امید مى رود خود را در تمام جهات از حاکمیت غربِ ظالم و ستمگر آزاد سازند.

روشن است که علم در کلام امام(علیه السلام) همه علوم مفید را شامل مى شود; اعم از علوم الهى و معنوى و علوم مفید مادى، هرچند بیشتر سخن از علوم الهى است.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۵۶)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۲)

بخش نهم

ادامه برتری علم بر مال دنیا در کلام مولا علی علیه السلام

آن گاه امام(علیه السلام) در ششمین و آخرین برترى علم و دانش بر مال و ثروت چنین مى فرماید:

«اى کمیل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالى که ظاهراً در صف زندگانند; ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند خود آنها گرچه از میان مردم بیرون رفته اند; ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است»;

(یَا کُمَیْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الاَْمْوَالِ وَهُمْ أَحْیَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ: أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ).

مى دانیم فرق موجود زنده و مرده در تأثیرگذارى آن است، بنابراین ثروت اندوزانى که نه خود از اموالشان استفاده مى کنند و نه دیگران بهره مند مى شوند در حکم مردگانند، زیرا هیچ اثرى از آنها دیده نمى شود; ولى دانشمندانى که سال ها و قرن ها چشم از جهان فرو بسته و شاگردان و کتاب ها و آثارشان در همه جا به چشم مى خورد در واقع زنده اند.

مگر یک عالم زنده چه مى کند؟ شاگرد پرورش مى دهد، مردم را هدایت و از آیین حق دفاع مى کند. هرگاه پس از وفات آثار علمى آنها همین کارها را انجام دهد گویى آنها زنده اند.

آرى، دانشمندانى که وفات کرده با بدن هاى مادى در میان ما نیستند; اما به قلب هر کس مراجعه کنید وجود آنها را با آثارشان حاضر مى بینید. درست مانند حیاتشان پیام مى دهند و تربیت مى کنند.

قرآن مجید نیز درباره افراد فاقد هر گونه اثر به «مردگان» تعبیر کرده و مى فرماید:

«(إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ);

مسلّماً تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى، و نه سخنت را به گوش کران هنگامى که روى برگردانند و دور شوند».

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۵۷)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۲)

بخش دهم

ادامه برتری علم بر مال دنیا در کلام مولا علی علیه السلام

امیرمؤمنان على(علیه السلام) از کسانى که امر به معروف و نهى از منکر را با قلب و زبان و دست ترک مى کنند به «میت الاحیاء» (مرده زندگان) تعبیر کرده و مى فرماید:

«وَمِنْهُمْ تَارِکٌ لاِِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَیَدِهِ فَذَلِکَ مَیِّتُ الاَْحْیَاء».

در خطبه 87 نیز همین تعبیر (میت الاحیاء) درباره کسانى که نصیحت نمى پذیرند و گوش به اندرزهاى اولیاء الله نمى دهند، آمده است.

از سویى دیگر در حدیثى از همان حضرت که در غررالحکم آمده مى خوانیم:

«العالِمُ حَىٌّ وَإنْ کانَ مَیِّتاً، الْجاهِلُ مَیِّتٌ وَإنْ کانَ حَیّاً;

عالم زنده است، هرچند از دنیا رفته باشد و جاهل مرده، هرچند در زمره زندگان باشد».

از همان حضرت در همان کتاب نقل شده است که فرمود:

«ما ماتَ مَنْ أحْیى عِلْماً;

کسى که علم و دانشى را زنده کند هرگز نمرده است».

خلاصه این که امام(علیه السلام) براى اثبات برترى علم و دانش در مقابل مال و ثروت تمام جهات این دو را در نظر گرفته و حق سخن را ادا فرموده است به گونه اى که چون انسان آن را مطالعه مى کند هیچ گونه کمبود و کاستى در آن نمى بیند.

در ضمن روشن مى شود که در فرهنگ اسلام علم و عالم و دانشمند حرف اول را مى زنند و سایر مواهب الهى تحت سلطه و سیطره آنهاست.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۵۸)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۳)

بخش اول

اى کمیل بن زیاد! آشنایى با علم و دانش آیینى است که انسان به آن جزا داده مى شود و باید به آن گردن نهد، به وسیله آن در دوران حیات، کسب طاعت فرمان خدا مى کند و بعد از وفات نام نیک از او مى ماند. (در حالى که مال به تنهایى نه وسیله طاعت است نه سبب نیک نامى بعد از مرگ) علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار).

اى کمیل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالى که ظاهراً در صف زندگانند; ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند خود آنها گرچه از میان مردم بیرون رفته اند; ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است.

امام(علیه السلام) فرمود:

بدان اى کمیل در اینجا علم فراوانى است ـو با دست اشاره به سینه مبارکش کردـ

اى کاش افراد لایقى را براى آن مى یافتم (تا به آنها تعلیم دهم)

آرى کسى را مى یابم که زود درک مى کند ولى (از نظر تقوا) قابل اطمینان و اعتماد نیست

و دین را وسیله دنیا قرار مى دهد

و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده مى کند

و از دلائل الهى بر ضد اولیائش کمک مى گیرد.

یا کسى که مطیع حاملان حق است

اما چون بصیرتى به پیچ و خم هاى علم و شبهات ندارد

با نخستین شبهه و ایراد، شک در دل او پیدا مى شود.

آگاه باش (اى کمیل!) نه این به درد مى خورد و نه آن.

یا کسى که اسیر لذت است و در چنگال شهوات گرفتار.

(و به همین دلیل دین و ایمانش را در پاى لذات و شهواتش قربانى مى کند).

یا کسى که حریص به جمع مال و اندوختن آن است

این دو (این گروه و گروه پیشین) به هیچ وجه از دین داران نیستند

و شبیه ترین موجودات به چهارپایانى هستند که براى چَرا رها شده اند.

(آرى) این گونه علم با مرگ حاملانش مى میرد.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۵۹)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۳)

بخش دوم

حاملان علم چند گروهند

امام(علیه السلام) در این بخش از کلام نورانى و پربار و حکمت آمیزش بعد از ذکر اهمیت علم و علما و برترى علم بر مال و ثروت مى فرماید:

«(بدان اى کمیل) در اینجا علم فراوانى است ـ و با دست اشاره به سینه مبارکش کرد ـ »;

(هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً ـ وَأَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ ـ).

سپس فرمود:

«اى کاش افراد لایقى براى آن مى یافتم (تا به آنها تعلیم دهم)»;

(لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً).

منظور از این علم چه علمى است؟

به نظر مى رسد علوم مربوط به صفات جمال و جلال خداوند و عرفان ذات مقدسش و اسرار جهان آفرینش و مقامات انبیا و اولیا و حوادث مربوط به آینده باشد که تحمل این علوم را همه کس ندارد بلکه جمعى از پاکان و خاصان و اولیاء الله و اتقیا مى توانند حامل این علوم باشند و از آن به طور صحیح استفاده کنند.

در حدیثى پرمعنا از امام باقر(علیه السلام) در تفسیر واژه «صمد» در آیه (اللهُ الصَّمَدُ)مى خوانیم که:

«لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِیَ الَّذِی آتَانِیَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِیدَ وَالاِْسْلاَمَ وَالاِْیمَانَ وَالدِّینَ وَالشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ وَکَیْفَ لِی بِذَلِکَ وَلَمْ یَجِدْ جَدِّی أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّى کَانَ یَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَیَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ: سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَإِنَّ بَیْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّی عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلاَ لاَ أَجِدُ مَنْ یَحْمِلُه;

هرگاه براى علم و دانشى که خدا به من داده حاملانى پیدا مى کردم توحید، اسلام، ایمان، دین و شرایع را از واژه «الصمد» بیرون مى آوردم و آن را نشر مى دادم.

چگونه ممکن است من چنین افرادى را بیابم در حالى که جدم امیرمؤمنان(علیه السلام)نیافت تا آنجا که آه سوزان و پر درد از دل بر مى کشید و بر منبر مى فرمود:

از من سؤال کنید پیش از آنکه از دست شما بروم، چرا که در وجود من علم و دانش فراوانى است. آه آه بدانید افرادى نمى یابم که بتوانند آن را حمل و نگهدارى کنند».

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۶۰)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۳)

بخش سوم

ادامه حاملان علم چند گروهند

اما(علیه السلام) در ادامه این سخن از چهار گروه نام مى برد که هیچ کدامشان شایسته حمل این علوم الهى و اسرارآمیز نیستند.

در مورد گروه اول مى فرماید:

«آرى کسى را مى یابم که زود درک مى کند ولى (از نظر تقوا) قابل اطمینان و اعتماد نیست و دین را وسیله دنیا قرار مى دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده مى کند و از دلائل الهى بر ضد اولیائش کمک مى گیرد»;

(بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُون عَلَیْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا، وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَبِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ).

«لَقِن» به معناى زیرک و باهوش است. این گروه همان عالمان بى تقوا هستند که از نظر علمى ممکن است مراحلى را طى کرده باشند; ولى از نظر تعهد و احساس مسئولیت الهى پایشان لنگ است.

اینها همان عالمانى هستند که در دستگاه خلفاى جور و سلاطین ظالم توجیه گر اعمالشان بوده و دین خود را براى آبادى دنیایشان مى فروختند.

و تاریخ افرادى از این قبیل را به خاطر دارد که حتى گاه براى حفظ موقعیتشان فتوا به ریختن خون بى گناهان مى دادند و اینها خطرناک ترین دشمنان اسلامند.

در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) از حضرت مسیح(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود:

«الدِّینَارُ دَاءُ الدِّینِ وَالْعَالِمُ طَبِیبُ الدِّینِ فَإِذَا رَأَیْتُمُ الطَّبِیبَ یَجُرُّ الدَّاءَ إِلَى نَفْسِهِ فَاتَّهِمُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّهُ غَیْرُ نَاصِح لِغَیْرِهِ;

دینار موجب بیمارى دین است و عالِم طبیب دین است. هرگاه دیدید طبیب عوامل بیمارى را به سوى خود مى کشد او را در طبّش متهم سازید و بدانید (کسى که به خودش رحم نمى کند) خیرخواه دیگران نیست».

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۶۱)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۳)

بخش چهارم

ادامه حاملان علم چند گروهند

سپس درباره گروه دوم مى فرماید:

«یا کسى که مطیع حاملان حق است;

اما چون بصیرتى به پیچ و خم هاى علم و شبهات ندارد با نخستین شبهه و ایراد، شک در دل او پیدا مى شود.

آگاه باش (اى کمیل!) نه این به درد مى خورد و نه آن»;

(أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لاَ بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ، یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لاَِوَّلِ عَارِض مِنْ شُبْهَة. أَلاَ لاَ ذَا وَلاَ ذَاکَ).

«اَحْناء» جمع «حِنْو» در اصل به هرچیزى گفته مى شود که پیچ و خمى داشته باشد سپس به معناى جوانب نیز آمده است (چرا که جوانب و اطراف اشیا غالباً انحنایى دارد).

این گروه از یک نظر نقطه مقابل گروه اول اند;

افرادى ضعیف الفکر و نادان و مغرور که در برابر شبهه افکنان کاملا آسیب پذیر اند،

میدان را خالى کرده و گاه به آن ها مى پیوندند.

خطر این گروه براى جهان اسلام و جامعه بشرى نیز کم نیست.

نمونه این گروه جمعیت خوارج بودند;

هنگامى که به توطئه و نیرنگ عمرو عاص قرآن بالاى نیزه ها رفت فورا میدان را رها کردند

و هنگامى که شبهه افکنى شعار «لا حُکْمَ إلاّ لِلّه» را سر داد در برابر على(علیه السلام) قیام کردند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته اى!

و العیاذ بالله نسبت کفر به آن حضرت دادند

و امثال آنها در جامعه امروز ما نیز کم نیست.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۶۲)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۳)

بخش پنجم

ادامه حاملان علم چند گروهند

حضرت درباره گروه سوم مى فرماید:

«یا کسى که اسیر لذت است و در چنگال شهوات گرفتار آمده (و به همین دلیل دین و ایمانش را در پاى لذات و شهواتش قربانى مى کند)»;

(أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ).

«منهوم» به معناى شکم پرست و حریص است.

«سَلِسَ الْقِیاد» به کسى گفته مى شود که به آسانى در برابر چیزى تسلیم مى شود.

آن گاه به چهارمین گروه اشاره کرده مى فرماید:

«یا کسى که حریص به جمع مال و اندوختن آن است این دو (این گروه و گروه قبل) به هیچ وجه از دین داران نیستند و شبیه ترین موجودات به چهارپایانى هستند که براى چَرا رها شده اند»;

(أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الاِدِّخَارِ، لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْء، أَقْرَبُ شَیْء شَبَهاً بِهِمَا الاَْنْعَامُ السَّائِمَةُ).

«مُغْرِم» کسى است که عاشق و دلباخته چیزى باشد.

«سائِمَة» حیوانى است که در چراگاه رها شود.

مى دانیم چهارپایان جز خور و خواب و شهوت چیزى را درک نمى کنند و بیچاره انسان، اشرف مخلوقات، آن قدر تنزل کند که همسوى با آن ها باشد یا دنبال عیش و نوش و شهوت است و یا مشغول جمع مال و ثروت.

امام(علیه السلام) در پایان این سخن مى فرماید:

«این گونه علم با مرگ حاملانش مى میرد»;

(کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ).

زیرا هیچ یک از این گروه چهارگانه شایسته آن نیستند که حامل علوم الهى باشند.

به همین دلیل عالمان واقعى از قرار دادن علوم در اختیارشان خوددارى مى کنند

و ناچار علمشان را با خودشان به گور مى برند

و با مرگ آن ها علم هم مى میرد.

عالمانى که حجت خدا در زمینند.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۶۳)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۴)

بخش ششم

ادامه بحث حاملان علم

امام(علیه السلام) در این بخش از کلام خود که در واقع جنبه استثنا از گفتار سابق را دارد مى فرماید: «(درست است که عالمان با عمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش مى میرد) ولى؛

بار خدایا! آرى هرگز روى زمین از کسى که به حجت الهى قیام کند خالى نمى شود;

خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان»;

(اللَّهُمَّ بَلَى! لاَ تَخْلُو الاَْرْضُ مِنْ قَائِم لِلَّهِ بِحُجَّة. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً).

درست همان چیزى که علماى امامیه و شیعیان به آن ایمان دارند که زمین هرگز خالى از حجت نمى شود; خواه آشکار باشد یا پنهان

و جالب این که ابن ابى الحدید تصریح مى کند که این جمله امام(علیه السلام) مانند تصریح به عقاید شیعیان است; ولى اصحاب ما آن را حمل بر «ابدال» مى کنند که در روایات نبوى به آنها اشاره شده و آنان مردانى هستند که پیوسته در سطح زمین در گردش اند; برخى شناخته مى شوند و بعضى ناشناخته مى مانند.

اى کاش ابن ابى الحدید دست از تعصبات طائفى خود بر مى داشت و هنگامى که به سخنى از مولا امیرمؤمنان على(علیه السلام) برخورد مى کرد که صریح یا مانند صریح بر اعتقاد امامیه بود آن را مى پذیرفت و روایاتى را که درباره ابدال نقل شده نیز حمل بر امامان معصوم و یاران خاص آنان مى کرد. (در پایان این گفتار سخنى درباره روایات ابدال خواهیم داشت).

سپس امام(علیه السلام) به نکته مهمى درباره فواید وجود حجت هاى الهى اعم از غائب و ظاهر پرداخته مى فرماید:

«وجود آنها به این سبب است که دلائل الهى و نشانه هاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود»;

(لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ).

این سخن در واقع یکى از پاسخ ها براى سؤال معروفى است که درباره فلسفه وجود امام غائب(علیه السلام) مى شود و آن این که؛

امام غائب(علیه السلام) افزون بر این که وجودش سبب آرامش زمین و برکات الهى و تربیت و پرورش دل هاى آماده است، از طریق ولایت تکوینى همچون پرورش گل ها و میوه ها به وسیله آفتاب پشت ابر، فایده دیگرى نیز دارد؛

و آن این است که معارف اسلامى و حجج و بینات الهى و احکام شریعت را دست نخورده نگه مى دارد تا با گذشت زمان گرد و غبار نسیان و بطلان بر آنها ننشیند و آیین حق تحریف نگردد تا زمانى که ظاهر شود و همه را از این آب زلال حیات بخش سیراب کند.

سبک زندگی در نهج البلاغه:

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۶۴)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۴)

بخش هفتم

ادامه بحث حاملان علم

حضرت در ادامه این سخن به بیان عدد و صفات آنها مى پردازد و مى فرماید:

«آنها چند نفرند و کجا هستند؟

به خدا سوگند تعدادشان اندک و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست»;

(وَکَمْ ذَا وَأَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الاَْقَلُّونَ عَدَداً وَالاَْعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً).

قرآن مجید نیز درباره مؤمنان صالح العمل که در درجات والاى ایمان قرار دارند مى گوید:

«(وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ);

آنها (که ایمان دارند و عمل صالح و ظلم و ستمى بر یکدگر نمى کنند) تعدادشان کم است».

در اینجا این سؤال پیش مى آید که امام معصوم در هر زمان یکى بیش نیست چرا امام(علیه السلام) در این عبارت و جمله هایى که بعد از آن مى آید از ضمیر جمع استفاده مى کند و آنها را به صورت یک جمعیت ذکر مى نماید؟

پاسخ این است که امام(علیه السلام) وجود آنها را در طول زمان در نظر گرفته است.

درست است امام معصوم در هر زمان یکى است; ولى هرگاه به مجموعه زمان هاى بعد از امام(علیه السلام) بنگریم امامان معصوم جمعیتى را تشکیل مى دهند.

این احتمال نیز هست که منظور از به کار بردن ضمیرِ جمع، امامان معصوم و اصحاب خاص آنان باشد.

آن گاه امام(علیه السلام) به ذکر اوصاف این اقلیت عظیم الشأن و این بندگان والاى پروردگار پرداخته و شش صفت برایشان ذکر مى کند.

نخست مى فرماید:

«خداوند به واسطه آنها حجت ها و دلایلش را حفظ مى کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادى شبیه خود بیفشانند»;

(یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِهِ، حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَیَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ).

آرى اینان گنجینه هاى اسرار الهى و حافظان معارف وحى و نبوت و دلایل حقانیت دین مبین اسلام اند و هر کدام از آنها بخواهد از دنیا چشم بپوشد این علوم و اسرار را به فرد دیگرى همچون خود مى سپارد تا این میراث عظیم حفظ شود و خالى از هر گونه پیرایه و آلودگى به آیندگان برسد.

تعبیر به «یُودِعُوا» اشاره به علوم و اسرار آماده اى است که همچون امانتى از صندوقى به صندوق دیگر منتقل مى شود

و تعبیر به «یَزْرَعُوا» اشاره به علومى که باید بذر آن افشانده شود و تدریجاً در دل آنها پرورش یابد تا زمانى که به ثمر نشیند.

 

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۶۵)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۴)

بخش هشتم

ادامه بحث حاملان علم

دنباله صفات شش گانه اقلیت عظیم الشأنی که حاملان واقعی علم اند

و این نشان مى دهد که علوم آنها در واقع دو گونه است.

این موضوع را در مورد على(علیه السلام) در کتب حدیث غالباً خوانده ایم که على(علیه السلام)مى فرمود:

«پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) هزار باب علم را به من آموخت که از هر علمى هزار باب دیگر گشوده مى شود»

این علوم در واقع همانند بذر اند که افشانده مى شوند و از یک دانه هزار دانه مى روید;

ولى بخشى از علوم نیز بوده است که بدون کم و کاست از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) منتقل شده است.

در دومین وصف مى فرماید: «علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روى آورده است»;

(هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ).

البته بصیرت و بینش مراتب و مراحلى دارد; ولى این گروه از اولیاء الله به حد والاى آن رسیدند.

تعبیر به «هجم» ممکن است اشاره به این باشد که علوم آنها اکتسابى نیست بلکه الهامى است از سوى پروردگار که از آنها به هجوم تعبیر شده است.

مرحوم علامه مجلسى در تفسیر این جمله مى نویسد:

تعبیر به هجوم در اینجا اشاره به این است که خداوند «علم لدنّى» را نسبت به حقائق اشیا دفعتاً به آنها تعلیم داده و حجاب ها و پرده ها را کنار زده و حقایق را بر آنها مکشوف ساخته است.

در سومین وصف مى فرماید:

«آنها روح یقین را لمس کرده اند»;

(وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ).

مى دانیم یقین مراتبى دارد:

علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین.

علم الیقین آن است که انسان از دلائل مختلف به چیزى ایمان آورد; مانند کسى که با مشاهده دود از فاصله دور، به وجود آتش ایمان پیدا کند.

عین الیقین در جایى است که انسان به مرحله شهود برسد و با چشم خود مثلا آتش را از نزدیک مشاهده کند.

حق الیقین مرتبه فراتر از آن و به این معناست که مثلاً انسان، آتش را با دست خود لمس کند و یا موجودى همچون آهن که وارد آتش مى شود و صفات آن را به خود مى گیرد و به صورت بخشى از آن در مى آید که این بالاترین مرحله یقین است.

اولیاى الهى که امیرمؤمنان على(علیه السلام) در این گفتار نورانى اش مى فرماید:

«آنها روح الیقین را لمس کرده اند»

داراى همین مرحله از یقین هستند.

 

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه (۶۶)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه (۴)

بخش نهم

ادامه وصف حاملان علم حقیقی

حضرت در چهارمین وصف مى فرماید:

«آنان آنچه را دنیاپرستانِ هوس باز مشکل مى شمردند آسان یافته اند»;

(وَاسْتَلاَنُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ).

«اسْتَلانُوا» (از ریشه «لین») به معناى نرمى

و «اسْتَوْعَرَ» (از ریشه «وَعْر») به معناى سختى

و «مترفون» (از ریشه «تَرَف») به معناى در ناز ونعمت زیستن است.

دنیاپرستان، پرهیز از زر و زیور دنیا و ساده زیستن و دل از لذات نامشروع کندن را کار مشکلى مى پندارند;

ولى این گروه از اولیاء الله به آسانى از همه اینها مى گذرند

و به زندگى ساده زاهدانه پاک از هر گونه آلودگى قناعت مى کنند.

امام(علیه السلام) در وصف پنجم مى فرماید:

«آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند»;

(وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ).

جاهلان پیوسته از این وحشت دارند که اموالشان به خطر بیفتد،

جاه و مقامشان از میان برود و آینده زندگى مادى آنها دگرگون شود،

از این در هراس اند که اگر از حرام الهى چشم بپوشند، به حلال نرسند

و از این مى ترسند که اگر از حق طرفدارى کنند گروهى از دوستان خود را از دست خواهند داد;

ولى این گروه از اولیاء الله نه تنها از این امور بیمناک نیستند بلکه به آن انس گرفته اند.

در خطبه ۱۲۸ نیز در کلام امام(علیه السلام) که به «ابوذر» ـآن مرد مبارزِ مجاهد فى سبیل الله که به سبب حمایت هایش از حق تبیعد شد و در تبعیدگاه مظلومانه و در نهایت عسرت جان سپردـ به هنگامى که در زمان عثمان مى خواستند او را به تبعیدگاه بفرستند خطاب کرد و فرمود:

«یا أباذَرَ ... لایُؤْنِسَنَّکَ إلاّ الْحَقُّ، وَلا یُوحِشَنَّکَ إلاَّ الْباطِلُ;

اى اباذر... مبادا با چیزى جز حق مأنوس شوى و مبادا چیزى جز باطل تو را به وحشت بیفکند».

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">