تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.

مولود کعبه. علی را چه کشت؟ حافظ وحدت. سکوت امام و حرکت انتقادی. 

مقامات امیرمؤمنان علی(ع) در قرآن . اسم علی(ع) و ائمه در قرآن؟  

بصیرت و هشیاری. فتنه های ناجوانمردانه. ثروت اندوزی خواص. بخششهای عثمان معاویه و

تحریف اسلام. اتهام معاویه و فریب مردم به خونخواهی عثمان. تفاوت جنگها با زمان پیامبر 3 کتاب 

مباهله، قدرت نمایی در جنگ نرم. آیات قرآن

دشمن‌شناسی از منظر علی(ع). اخلاق‏مداری در جنگ. دشمن شناسی از زبان رهبری انقلاب

احادیث گوناگون و اثبات ولایت و خلافت مولانا امیرالمومنین علی(ع)
غدیر خم و اهمیت حجه الوداع . یاس ابلیس در غدیر . شعر غدیر قیام فاطمی 

خطبه غدیر، پیام غدیر. انکار غدیر. غدیر سر آغاز بیداری اسلامی 

غدیر در مسلخ سقیفه. ظهور فتنه در ماجرای سقیفه . جفای معاویه و اعراب 

خطبه سلونی قبل ان تفقدونی . دعاهای و امام . خطبه ی بدون نقطه

 رفتار سیاسی علی. سیاست معاویه ای. اپیدایش دشمنی و فتنه. انحراف خواص تا انقلاب 

m5736z.blog.ir/post/fetne
m5736z.blog.ir/post/fetne4 

m5736z.blog.ir/post/fetne1

m5736z.blog.ir/post/fetne2

m5736z.blog.ir/post/fetne3

m5736z.blog.ir/post/fetne4 

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت امیر علیه السلام بین خلفا و معاویه فرق می‌گذاشت اختلاف نظرها را باید طبقه بندی کرد. ایشان منتقد خلفا بودند ولی درگیر نمی‌شدند. یکی کردن یزید و معاویه با عمر و ابوبکر درست نیست. موضع امیرالمومنین علیه السلام در برابر خلفا انتقادی است، اما هرگز موضع ایشان در برابر خلفا مانند موضع شان در برابر معاویه نبوده. خود حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه تفاوت میان خلفا و معاویه را بیان می‌فرماید. معاویه به حضرت امیر علیه السلام ‌نامه می‌نویسد و به ایشان توهین می‌کند و طعنه می‌زند که خلفا از تو افضل بوده اند.                                .                                                                                                                       حضرت در جواب نمی‌فرماید که نه، من افضل بوده ام. بلکه می‌فرماید: در ‌نامه ات نوشته‌ای که افضل اصحاب فلانی و فلانی هستند. چیزی گفتی که اگر درست باشد به درد تو نمی‌خورد و اگر غلط باشد باز هم به درد تو نمی‌خورد. به تو چه که چه کسی افضل است و چه کسی نیست؟! به تو ربطی ندارد که من افضل و برتر هستم یا ابوبکر و عمر.

اجتماع امت از خلافت من مهم‌تر است بعضی اصحاب با جناب ابوبکر بیعت نکردند و به حضرت علی علیه السلام می‌گفتند تا شما بیعت نکنید، ما هم بیعت نمی‌کنیم. حضرت امیر علیه السلام فرمود: من حرف خودم را زدم. من اجازه نمی‌دهم به خاطر خلافت من بین مسلمانان جنگ راه بیفتد. در زمان خلفا به اصحابی مانند سلمان و ابوذر و ... پیشنهاد پست‌های حکومتی می‌شد. این افراد خدمت حضرت امیر علیه السلام می‌رسیدند و برای قبول این پیشنهادات مشورت می‌کردند که حضرت امیر به آنان می‌فرمود با حکومت همکاری کنید. امام حسن علیه السلام  و امام حسین علیه السلام  در سپاه خلفا برای جهاد شرکت نکردند. ولی تمام تلاش خود را از پایمال نشدن حق و حقیقت داشتند و مراقبت می کردند (حتی الامکان زمان تقسیم غنایم)

حزم و دوراندیشی از دیدگاه امیرمومنان علی(علیه السلام) حزم و دوراندیشی از مصادیق بصیرت است؛ با این تفاوت که حزم، بیشتر ناظر به عمل همراه با احتیاط و بصیرت هرچند که ناظر به عمل است ولی بیشتر به ابعاد نظری آن توجه دارد. حزم یعنی این که انسان به فرجام کارها در لایه‌ها و سطوح مختلف آن بنگرد و با نوعی تدبیر، فراتر از آنچه به عنوان خروجی و برآیند و برونداد مستقیم عمل است بنگرد و لوازم دور و نزدیک آن را بسنجد و آنگاه عزم نماید.

امیرالمؤمنین علیه السلام فریاد می زند: ان معی لبصیرتی ما لبست علی نفسی و لا لبس علی: من بصیرت دارم و می فهمم باید چه کار کنم. نه خودم بر خودم امر را مشتبه کردم، و نه کسی امر را بر من مشتبه کرده. پیداست که او را متهم به ناتوانی در اداره امور می کردند و برخی صریحا می گفتند: معاویه جامعه را خوب اداره می کند. حضرت فریاد می زد: من وظیفه ام را بهتر از شما می دانم و شکی ندارم که راهی جز این وجود ندارد.

در نهج البلاغه در رابطه با فتنه جمل تعبیر واقعا کوبنده ای وجود دارد؛ دیدم امر من، بین دو کار دائر است: یا باید با اینها بجنگم، یا باید دست از دین محمد صلی الله علیه و آله بردارم. این گونه فهمیدن، کار هر کسی نیست. نیاز به یک بصیرت خاص در مسائل اجتماعی دارد که حاق حق را درست بشناسد؛ بفهمد که اگر کوتاه بیاید چه اتفاقی خواهد افتاد.

مال اندوزی عثمان و درآمدهای نجومی صحابه پیامبر عثمان پس از آنکه در مسند خلافت نشست بر خلاف سنت پیغمبر و روش شیخین رفتار نمود. عثمان بنى امیه را که در رأس آنها ابوسفیان بود از جهت مال و مقام خوشحال کرد

و ابوسفیان در مجلسى که عثمان از بزرگان بنى امیه تشکیل داده بود، گفت: که این گوى خلافت را مانند توپ بازى به همدیگر رد کنید تا دست دیگرى نیفتد و من هرگز به بهشت و دوزخ ایمان ندارم. عثمان از طایفه بنی امیه و ثروتمند بود. سیاست پارتی بازی خوشگذرانی حیف و میل بیت المال، قوانین خلاف اسلام حاکم شد، عثمان به سفارش عمر تا یک سال تغییری در حاکمین شهرها نمی دهد و سپس نزدیکان خود را به حکومت میرساند، عمار را از کوفه عزل و ولید را منصوب میکند. ولید در حالت مستی نماز دو رکعتی را چهار رکعت میخواند (اعتراض و آشوب میشود).

از آن طرف معاویه مکار در شام در دوران خلافت عثمان، حکومت خود را تثبیت کرده و با مسلمانانی که پیامبر و صحابه را ندیده اند قانون به نام اسلام وارد و تحمیل مینماید و تمام مشکلات را، به گردن عثمان می اندازد. معاویه آن کسی است که چون عثمان برای نجات خود از خشم انقلابیون از وی کمک خواست، از یاری او سر باز زد، و پاسخ نامه‏های مکرر او را نداد تا وقتی که خبر قتل او به معاویه رسید،

و امیر المؤمنین(علیه السلام) در این‏باره به معاویه فرمود: فو الله ما قتل ابن عمک غیرک به خدا سوگند عموزاده‏ات را کسی جز تو نکشت. زمانی هم که مردم اعتراض کرده و نامه ای اعتراض آمیز از معاویه و عملکرد خود عثمان و از والیانی که انتصاب کرده، تنظیم و نامه را توسط عمار به عثمان میرسانند اعتنا نکرده و عثمان مردم را به دروغ گوئی متهم میکند و دستور میدهد عمار را کتک زده و خود نیز لگد به پهلوی او وارد میسازد. شبانه علی و حسن(علیهما السلام) به عیادت او میروند و از او همدردی مینمایند. علی چندین بار عثمان را نصیحت و سرزنش کرده و می فرمایند : نمی دانم که چه بگویم که خود میدانی و... مواظب خود باش.

خلافت قبیله ای  امت اسلامی پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) در نخستین گام، برخلاف آموزه ها و دستورهای صریح، قرآن و فرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) به شیوه جاهلی به انتخاب رهبران جامعه اقدام کردند و در شورایی از رهبران قبایل براساس انگیزه های قبیله ای، رهبرانی را برای جامعه برگزیدند.

وقتی طلحه الخیر وفات کرد، ثروت بسیاری برجای گذاشت. ارزش غلات طلحه در عراق بین 400 تا 500000 درهم و درآمد روزانه وی از غلات عراق حدود 1000 درهم بود. همچنین ارزش غلات وی در سراة حدود 10000 دینار بود. همچنین ارزش میراث باقی مانده از وی از زمین و دام و اموال و پول نقد (درهم و دینار) سی میلیون درهم بوده است. و بقیه به صورت زمین و دام و کالا بود.

خزانه دارش دو میلیون و دویست هزار درهم پول نقد بود و نخلستان ها و دیگر اموالش را به سی میلیون درم ارزیابی کردند. همچنین در نقلی دیگر آمده که از طلحة بن عبید الله یکصد پوست گاو نر انباشته از زر که در هر یک سیصد رطل طلا بود، باقی ماند (بن سعد، الطبقات الکبری، ج3ص167)

در کوفه خانه ای ساخت که هم اکنون در محله کناسه به نام دارلطلحیین معروف است. وی از املاک عراق روزانه هزار دینار درآمد داشت. در ناحیه سراه بیش از این در آمدش بود. در مدینه نیز خانه ای بساخت و آجر و گچ و ساج در آن بکار برد .   زبیر بن عوام به هنگام مرگ، 50000 دینار پول نقد، 1000 اسب ، 1000 بنده (غلام وکنیز) و مقادیر زیادی اموال غیر منقول به جای گذاشت، خانه ای در بصره ساخت که معروف است و تجار و مالداران و کشتیبانان بحرین در آنجا فرود می آیند او در مصر و کوفه و اسکندریه نیز خانه هایی ساخت، آنچه درباره خانه ها و املاک وی گفتیم هنوز هم معروف است و پوشیده نیست.                                   .
 سعد ابن ابی وقاص نیز در عقیق خانه ای مرتفع و وسیع بنا کرد و بالای آن بالکنها ساخت. خانه ای از عقیق داشت که دارای فضای زیادی بود .

 زیدبن ثابت به هنگام مرگ، غیر از اموال غیر منقول خویش، یکصد هزار دینار طلا و نقره به جای گذاشت

عبد الرحمن عوف، هزار اسب و هزار شتر و 10000 گوسفند داشت نیز خانه وسیعی در مدینه بساخت. فان فلوتن می گوید : اصحاب پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله) همگی از ثروتمندان بزرگ و دارای ثروتهای بی شمار و کاخهای باعظمت گشتند، ثروتمندان عرب مبالغ هنگفتی بذل و بخشش می کردند.                                     .
از دیگر بخششهای عثمان می توان به این موارد اشاره کرد  ابن قتیبه مى‏گوید: عثمان 100000 درهم. و به قولى دیگر 300000 درهم به حکم بن ابى العاص پرداخت. همین طور 400000 درهم به خالد بن اسید بخشید و ......      

مولای متقیان (علیه السلام) و پذیرش امر حکومت به دلیل احساس وظیفه

حکومت و اداره جامعه سیاسی یکی از ارکان آموزه های اسلامی است و با نگاهی به دوران صدر اسلام به راحتی می توان مشاهده کرد که نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) پس از مهاجرت به شهر یثرب مدینه النبی شروع به تاسیس نظام سیاسی و حتی تدوین نوعی قانون اساسی برای اداره و سر و سامان دادن به وضعیت سیاسی این شهر به عنوان مرکز نظام سیاسی اسلام برآمد. از این رو با توجه به آموزه های قرآنی و سیره عملی پیامبر گرامی آن، شکی در ضرورت نظام سیاسی اسلام بر نمی ماند.

از سوی دیگر پیامبر در مواردی متعدد مولای متقیان حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان جانشین خود برای تصدی منصب امامت جامعه اسلامی مشخص نمودند؛ ولی پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه و آله جریان اوضاع به گونه ای پیش رفت که مسلمانان از نعمت حکومت این نایب بر حق پیامبر برای سال های متمادی محروم ماندند.

پس از حدود 25 سال محرومیت جامعه اسلامی از این لطف الهی و به دنبال حکومت سه خلیفه و سپس کشته شدن خلیفه سوم به دست جمعی از مسلمانان دوباره مسئله خلافت مسلمین مطرح شد؛ و قاطبه مسلمانان آن روز رو به سوی خانه مولای متقیان آوردند تا از ایشان درخواست کنند که این منصب را قبول بفرماید. .
از سوی دیگر حضرت علی (علیه السلام) نیز مانند سایر رجال الهی حکومت را به عنوان یک مقام دنیوی بارها تحقیر می کرد و آن را همانند سایر مظاهر مادّی از استخوان خوکی که در دست انسان خوره داری باشد بی ارزش تر می داند و یک کفش کهنه وصله داری در نزد او از حکومت محبوب تر و خوشایندتر است.

اما همین حکومت و زعامت را در مسیر اصلی و واقعی آن، که وسیله ای برای اجرای عدالت اجتماعی و احقاق حق و خدمت به اجتماع است، امری مقدس می شمارد و حتی از جنگ و نبرد و شمشیر زدن برای حفظ آن در برابر دشمنان با تمام قوا و نیرو دریغ نمی ورزد.

حضرت علی (علیه السلام) که از ابتدا هم علاقه ای به قبول خلافت نداشتند علت قبول این وظیفه را این گونه بیان می کند لو لا حضور الحاضر …..و لسقت اخرها بکاس اولها اگر آن اجتماع عظیم نبود و اگر تمام شدن حجت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پیمان خدا از دانشمندان نبود که در مقابل پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمکش ساکت نشینند و دست روی دست نگذارند همانا افسار خلافت را روی شانه اش می انداختم و مانند روز اول کنار می نشستم (خطبه 3).

پس با در نظر گرفتن تمامی این رویدادها می توان علت قبول حکومت از سوی حضرت علی (علیه السلام) را حضور مردم، تمام شدن حجت و جلوگیری از تقسیم جامعه به دو گروه پرخور ستمگر و ستمدیده گرسنه قلمداد کرد.

رفتار سیاسی علی (علیه السلام) و رعایت ارزش ها ؟ چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعد از رسیدن به خلافت به مبارزه با عده ای از مسلمانان پرداخت؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام) خود در پاسخ این گونه قضاوت ها چنین می فرماید و لقد اصبحنا فی زمان قد اتّخذ اکثر اهله الغدر کیساً ما در زمانی زندگی میکنیم که اکثر مردم نیرنگ و فریب کاری را زرنگی می دانند! حضرت با اشاره به کارهای معاویه، مردم فکر می کنند این از زرنگی و درایت معاویه است که برای رسیدن به مقاصد خود مکر و حیله به کار می برد و نسبهم اهل الجهل فیه لی حسن الحیله افرادی که به حقایق امور آگاه نیستند، کارهایی را که سرچشمه اش مکر و فریب است سیاست مداری و حسن تدبیر و چاره اندیشی می دانند.

سیره سیاسی امیر مومنان و ولایت علی (علیه السلام)  حتی اگر ماجرای غدیر و ابلاغ رسالت الهی هم نبود، شخصیت و حیات علی (علیه السلام) جهت ترجیح او برای زعامت و حکومت و معماری سیاست تر از کرامت انسان کفایت می کرد سیاستمداری که قول و عملش یکی بود کدام سیاستمدار را می توان همپای او جست که خطاب به والی خود بنویسد هرگز هوا و هوس بر من چیره نخواهد شد تا به حرص و آز در گزیدن خوراک وادارم سازد در حالی که ممکن است در حجاز یا یمامه، کسی حسرت گرده نانی برد یا سیر نخورد، و یا من سیر بخوابم حال آنکه پیرامون من شکم هایی گرسنه و جگرهایی سوخته باشد؟.

آیا به این بسنده کنم که گویند امیرمومنان است و در ناگواری های روزگار شریک آنان نشوم یا در سختی زندگی الگویی برای آنها نباشم؟ من آفریده نشده ام تا مانند چارپایی بسته که به علف پردازد، مشغول سورچرانی باشم. علی (علیه السلام) این جملات را در حالی می گفت که چندی پیش از آن، جمعیت مشتاق عدالت، به خانه او هجوم آورده بودند. دو پهلوی او در ازدحام جمعیت فشرده شد و نزدیک بود حسنین (علیه السلام) زیر دست و پا بمانند. تشنگان عدالت گفته بودند از این جا نمی رویم جز با بیعت؛ طفره نرو! دستت را پیش آر تا بیعت کنیم.

راه عذر بر علی (علیه السلام)  بسته شد. همان جا بود که تسلیم شد اما در همان موضع تسلیم، سیمای سیاست علوی و حد و مرز حکومت خود را ترسیم کرد؛ به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید سوگند!

اگر حضور حاضران نبود و یاران به واسطه یاری حجت را بر من تمام نمی کردند و اگر خداوند از دانایان و عالمان پیمان نستانده بود که بر سیری ستمگر و گرسنگی ستمدیده تاب و قرار نداشته باشند، افسار شتر خلافت را پشت کوهانش می افکندم که دنیای شما نزد من از آب بینی بز بی ارزش تر است. هر یک از این جملات طلایی لابد صد تکبیر به نشانه تأیید داشت. برای علی، بار امانت و سنگینی مسئولیت همان است که به عثمان بن حنیف نوشت آیا به این بسنده کنم که گویند امیرمومنان است و در ناگواریهای روزگار شریک آنان نشوم یا در سختی زندگی الگویی برای آنها نباشم. و اگر زشتی غدر و خیانت نبود، من سیاستمدارترین مردم بودم اما هر غدر و نیرنگی، گناه است و هر گناهی، کفر. و برای هر نیرنگ باز خیانتکاری در روز قیامت پرچمی است که با آن شناخته می شود.

این که چرا علی (علیه السلام)  با آن همه فضیلت بلارقیب، دشمن پیدا کرد، پاسخ را باید در همین روح با کرامت و امانتدار او جستجو کرد. امام درباره کسی شنید که می گویند همه از او راضی هستند و شهادت داد که قطعا او به جفا و نه به عدل رفتار کرده وگرنه با عدالت نمی توان همه را راضی کرد. و سیره خویش را همان قرار داد که به حارث همدانی نوشت بپرهیز از هر عملی که صاحب خود را خشنود سازد اما برای عامه مسلمین ناخوش و زشت آید . و بپرهیز از هر عملی که در پنهان انجام گردد و در آشکار، باعث شرمندگی شود. و پرهیز کن از هر عملی که وقتی از آن بپرسند، صاحب عمل انکار کند یا عذر بخواهد... و به صلاح آر هر نعمتی که خداوند به تو ارزانی داشته و آن را تباه مکن. و باید اثر نعمتی که خداوند به تو داده در عمل تو دیده شود.  بدان که برترین مومنان، برترین آنها در تقدیم و بذل جان و مال و خاندان خویش است....

غیر از دنیاطلبان، حتی دوستان به ظاهر مصلحت اندیش امام از او می خواستند فعلا با صاحبان امتیاز و قدرت مدارا کند و عدالت را درباره غارت آنها از بیت المال جاری نسازد تا به پیروزی رسد. پاسخ امام به این دو گروه متفاوت هم یکی بود. آیا فرمان می دهید که پیروزی را در ستم بر کسانی که ولایت مرا پذیرفته اند، طلب کنم؟! به خدا سوگند تا دنیا دنیاست و ستاره ای از پس ستاره ای می آید، هرگز چنین نخواهم کرد. اگر مال از آن من بود، همه را به مساوات تقسیم می کردم چه رسد به این که مال قطعا و منحصرا مال خداست. عدم اعتماد و اطمینان به سیاستمداران و هراس از خیانت آنها، همواره نگرانی بشر در طول تاریخ بوده است. آنچه از علی علیه السلام اسطوره سیاست ساخت، عزت (نفوذ ناپذیری) او بود.

روح علی علیه السلام بزرگ بود و روح بزرگ را نمی شد خرید و فروخت و معامله کرد. او چون جان خویش را ارزانی رضایت حق کرده بود، شان نزول این آیه شریفه شد که در بستر پیامبر بخوابد و جان خود را در لبه تیغ شمشیر قرار دهد تا پیامبر هجرت کند وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ  وَ اللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ و از مردم کسی است که جان خویش را برای کسب خشنودی پروردگار معامله کرده و خدا نسبت به بندگان مهربان است

امام مرز کشید میان جان های گرامی همطراز رضوان خداوند با فرومایگان مسلمان نما و اهل خدعه، آنجا که فرمود کجایند برگزیدگان و شایستگان و آزادگان و بزرگواران شما؟!... فساد آشکار شد اما کسی که آن را زشت شمارد و بازدارد و تغییر دهد، نیست. آیا این چنین می خواهید مجاور خداوند در عالم قدس شوید و عزیزترین اولیای او باشید؟ هرگز! با خدا و رضوان او خدعه نتوان کرد و به رضایت او جز با طاعتش نمی توان رسید. لعنت خدا بر آنها که امر به معروف می کنند و خود، آنرا فرو می گذارند، و از منکر باز می دارند و خود به آن عمل میکنند. گروه خونی ابوتراب آن افلاکی خاک نشین نمی توانست با جماعت دنیازده، زراندوز، طرفدار تبعیض، ریاست طلب، خائن به امانت، عافیت طلب، منافق، میانه نما، مقدس مآب آلوده و مستعد سواری دادن به جبهه جور و فساد و تبعیض سازگار باشد که او در روز بیعت، با خدا و خلق هر دو عهد بسته بود خیانت در امانت نکند و حق خدا و خلق را ارزانی زیاده خواهان نکند .

بنابراین جبهه ای مقابل امام آراسته شد که یک سر آن معاویه و عمروعاص و ولید و مروان و همه امویان ذاتا کافر بودند و سر دیگر آن، یاران بیعت شکنی چون زبیر و طلحه، و میانه این صف، مقدس مآبان دنیازده و اهل حسادتی چون ابوموسی اشعری و سعد ابی وقاص (همان نجومی بگیران و ثروت های بی شمار که اندوخته بودند) و سیاهی لشکر آنها جماعت ساده لوح حیرت زده اما مغرور و لجوجی از تیره خوارج. بیگانه و دوست هریک جدا و گاه با هم ساخته! دل مولا را شکستند و جان او را خستند تا یکی از پاک دست ترین و قدرتمندترین سیاستمداران تاریخ، مظلوم ترین آنها شود. علی (علیه السلام)  مغضوب واقع شد و در کانون انواع هجمه ها از جمله ترور شخصیت قرار گرفت، چون نقطه اطمینان صیانت از سلامت سیاست شده بود. بر او خشم گرفتند و آشکار و پنهان، رشته های اقتدار و سیاست ورزی او را گسیختند چون نفوذناپذیر و غیرقابل معامله بود و به تعبیر حضرت زهرا(سلام الله علیها) امامت او می توانست «امان از تفرقه» باشد. از او انتقام کشیدند چون با حق آمیخته و پرچم شاخص عدالت شده بود. او علم جهاد را در برابر همه امتیازطلبی ها و برتری جویی ها برافراشته بود و تا این پرچم برپا بود، به بردگی گرفتن مردم امکان پذیر نبود. همه مسئله این بود که با حضور علی، سیاست گرد مدار حق و عدالت می گشت و این محوریت و حکمیت باید از علی ستانده می شد. چنین بود که حکمیت پیش هر کس جز علی (علیه السلام) بردند، در حالی که فرمان داده شده بودند به طاغوت کافر شوند. ایمان ها را موریانه خورد و پایه های امارت امیرمومنان و امام عدالت شکاف برداشت. در بحبوحه یکی از ناکامی های صفین امام ابیاتی با این مضمون خواند اگر اطاعت میکردند آنها را با امنیت و آسایش در جنت الهی پناه می دادم اما چگونه محکم کنم امری را که در آن می خواهند اندیشه فرومایگان بی سر و پا را پیروی کنم.

 و گره در کار امام افتاد وقتی از او نشنیدند و نپذیرفتند که تا پیروزی بیش از یک نفس نمانده، حتی اگر مالک اشتر علی علیه السلام به نزدیکی خیمه معاویه رسیده بود و غمگسارانه فریاد می زد تا پیروزی به اندازه یک کمان باقی نمانده است. بدن های کنار هم با سوداهای پراکنده از یکدیگر، (همان ها که حضرت می فرمود کلامتان صخره سخت را نرم می کند اما عمل شما دشمنان را به طمع می اندازد) امیر عدالت را زمینگیر کردند.                                        .
در کارآمدی و ماندگاری سیره علوی همین بس که 14 قرن بعد، انقلابی بزرگ با الهام از آن رویکرد علوی به پیروزی رسید و زنجیره ای از پیروزی های جهانی مستضعفان را در پی آورد. جهان، در حال انقلابی بزرگ است اما نه به نام معاویه و عمروعاص و اصحاب سقیفه و جمل. پرچمدار اصلی این نهضت حجت خدا(عجل الله تعالی فرجه) انسان کاملی است از نسل علی علیه السلام که امیرمومنان در بشارت آمدن و پیروزی اش فرمود «جهان پس از سرکشی رو به ما اهل بیت خواهد کرد، همچون ماده شتر بد خو که با طفل خود مهربان شود. وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ....
1430 سال پس از ماجرای غدیر، جهان آبستن حوادث و جنبش بزرگی است که کانون آن در پایتخت محبت مولا (ایران) قرار گرفته. اکنون در ایران مردمانی بالیده و برآمده اند که پشت در پشت هم و زیر پرچم ولایت فقیه به مولای متقیان و امیر عدالت اقتدا کرده اند. عزم جزم آنها «علوی» شدن است چندان که بشارتش را رسول خدا ذیل آیه شریفه یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ... آیه 54 مائده داده؛ فروتن با مومنان، نفوذناپذیر و سرسخت در برابر کافران، مجاهد در راه خدا و نترس در برابر ملامت سرزنش کنندگان. و این هنوز از نتایج سحر غدیر است، تا صبح دولت حق بدمد، ان شاءالله.

علی(علیه السلام) بر چه کسانی سخت می گرفت؟

می گفتند علی(علیه السلام) سخت گیر است و راست می گفتند، علی سخت گیر بود. اما این، فقط نیمی از واقعیت بود و این واقعیت نیمه دیگری هم داشت که ناگفته می گذاشتند و می گذشتند. آن کودک یتیم را که بر پشت خود می نشاند و به دست و زانو راه می رفت تا غم بی پدری از دل او بزداید. وقتی می شنید که حرامیان، خلخال از پای آن دخترک مسیحی ربوده اند، چهره به آتش سوزان تنور نزدیک می کرد و می فرمود؛ اگر کسی از این غصه بمیرد بر او ملامتی نیست .

شب هنگام کیسه نان و خرما به دوش می کشید و پنهان از چشم این و آن در کوچه های تاریک می خزید تا هیچ تهی دستی سر گرسنه بر بالین نگذارد. در نخستین روزهای بعد از خلافت ظاهری، تعدادی از خواص آلوده به چرب و شیرین نزد علی(علیه السلام) آمده و او را ملامت کردند که چرا بیت المال را به تساوی تقسیم می کند؟!  و به اشراف و خواص، سهم بیشتری نمی دهد؟! و حضرت خروشیده و گفته بود؛ آیا از من می خواهید با ستم کردن در حق مردمی که بر آنها حکومت دارم، در پی پیروزی باشم؟ به خدا سوگند هرگز دست به این ظلم نمی آلایم. اگر این اموال متعلق به خود من هم بود، همه را یکسان در میان مردم تقسیم می کردم، چه رسد به آن که، این اموال، مال خدا و بیت المال است.

به قول جرج جرداق نویسنده مسیحی کتاب «صوت العداله الانسانیه»، این همه که از فضایل و مردم دوستی علی(علیه السلام) آمده است و همین اندازه نیز بیرون از اندازه و شمار است فقط اندکی از بسیارها و قطره ای از اقیانوس بی کران علی(علیه السلام)  است. جرداق در توضیح این نظر خود به واقعیت تلخی اشاره کرده و می گوید؛ بسیاری از فضیلت های علی(علیه السلام) را دشمنانش به کینه و دوستانش به تقیه، ناگفته گذاشته و گذشته اند..علی سخت گیر بود، اما نه با مردم، بلکه از یکسو با کارگزاران حکومت که وظیفه آنان را خدمت به خلق خدا می دانست و می فرمود؛ آنها، یا برادران شما هستند در دین و یا برابر با شما در خلقت. و از دیگر سو به خواص آلوده، صاحبان ثروت های نامشروع، مفت خورها، زورگویان و همه کسانی که از این قماش بودند، سخت می گرفت. همین طیف از آلودگان و زیاده خواهان بودند که از سخت گیری مولای مظلوم ما در هراس بودند و اضطراب خود از عدالت علی را به حساب نگرانی مردم! می نوشتند.

به تصدیق دوست و دشمن على علیه السلام کرار غیر فرار و اسدالله الغالب و غالب کل غالب بود، زره آن حضرت که به منزله لباس جنگ او بود مانند پیشبندى فقط با چند حلقه در شانه‏هاى او به هم وصل میشد و به کلى فاقد قسمت پشت بود علت این امر را از وى سؤال کردند فرمود: من هرگز پشت به دشمن نخواهم نمود در این صورت احتیاجى به پشت بند زره ندارم                                  .                                                                                                 در یکى از جنگها فرماندهان على علیه السلام از آن حضرت پرسیدند که اگر جنگ مغلوبه شد و صفوف ما از هم پاشیده شد ما بعدا شما را کجا پیدا کنیم خوبست قبلا نقطه الحاقى تعیین شود تا همه به آن نقطه گرد آیند. على علیه السلام فرمود شما مرا در هر کجا رها کنید من در همانجا خواهم بود و از جاى خود تکان نخواهم خورد.

یکى از اصحاب على علیه السلام خدمت آن حضرت عرض کرد که براى میدانهاى جنگ اسبى تندرو و چالاک ابتیاع کنید که چنین اسبى صاحب خود را در مهلکه‏ها نجات می‌دهد على علیه السلام فرمود من هرگز از جلو دشمن فرار نخواهم کرد تا با اسب تند رو از ورطه خطر دور شوم و دشمن فرارى را نیز تعقیب نخواهم نمود تا بخواهم زودتر به او برسم بنا بر این مرکب من هر چه باشد اهمیتى ندارد .

ابن ابى الحدید سنّی مذهب گوید: على علیه السلام شجاعى بود که نام گذشتگان را محو کرد و محلى براى آیندگان باقى نگذاشت، هر رزمجوى دلاورى را که می‌کشت تکبیر می‌گفت و در لیلة الهریر (سخت‌ترین شب حمله جنگ صفین) شماره تکبیراتش به 523 رسید و معلوم گردید که 523 نفر از ابطال نامى را در آن شب به دیار عدم فرستاده است. بارى على علیه السلام ضیغم الغزوات و اسدالله الغالب بود که وقتى پا به میدان محاربه مى‏گذاشت نفس‏هاى دلیران و شجاعان در سینه ها تنگ میشد و بهر فرقه حمله میکرد عفریت مرگ با صورت هولناکى بر آن گروه نمایان میگشت. ثمره شجاعت و مجاهدت على علیه السلام رواج دین حنیف اسلام و پیشرفت احکام الهى و محو کفر و بت پرستى گردید.

بیعت با امام علی(علیه السلام) به شرط آن که عطف بما سبق نشود

پس از ظهور اسلام در مکه و بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، شنیدن پیام پیامبر برای مستکبران و مال اندوزان آن سامان گران آمد. پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، ابوبکر، عمر و عثمان به ترتیب حاکمیت مسلمانان را به مرکزیت مدینه به عهده گرفتند.

مسیر رهبری اسلامی پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) منحرف گردید، و علی علیه السلام از صحنه سیاسی و مرکز تصمیم گیری در اداره امور جامعة اسلامی بدور ماند. سپس علی(علیه السلام) از سوی مردم به خلافت رسید اگر چه او خود به دلیل مشکلات فراوان از حکومت کناره می گرفت و می گفت: مرا بگذارید و این تعهد را از دیگری بخواهید..

 بسیاری از دشمنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز که جامه مسلمانی در برداشتند در زمان خلفای سه گانه حاکمیت برخی از ایالتهای حوزه اسلامی آنروز را در اختیار داشتند پذیرفتن چنین جامعه ای و تغییر آن به زندگی ساده و بی آلایش دوران پیامبر(صلی الله علیه و آله) کاری است سخت که تنها از علی(علیه السلام)  انتظار می رفت. و این چیزی بود که ثروتمندان حجاز هرگز آن را نمی خواستند و چون وی در تقسیم بیت المال همه را به یک چشم نگریست و موجودی را به همه یکسان داد رفتار او در نظر مردمی که ربع قرن با روشی خاصی خو گرفته بودند خوشایند نیامد.

نظام های سیاسی و رجال بزرگ را باید از دشمنانشان شناخت، همچنان که از دوستان آنها. این افتخاری است برای علی(علیه السلام) در قیاس با خلفای قبل و بعد از خود، که مردم با شور و اشتیاق تمام و بدون اینکه شعبده بازی های سیاسی در کار باشد، برای بیعت به سوی آن حضرت هجوم آوردند و امتیازی دیگر است برای آن حضرت که بدنام ترین و فاسدترین و خیانت پیشه ترین چهره های سیاسی در صف دشمنان او قرار گرفتند. اینکه در 4 سال و 9 ماه حکومت عدالت، 3 جنگ بزرگ به حضرت تحمیل شد، حاکی از سلامت و استواری این نظام سیاسی بر سر اصول اسلامی و مبانی اخلاقی است و الا اگر قرار می شد امام بر سر حقوق مردم با خواص فزون طلب مداهنه و معامله کند، نه جنگ جمل علیه آن حضرت برپا می شد و نه جنگ صفین تا از درون آن، فرقه خوارج پدیدار شود

 و به عدالت امام پناه آورده  فقط می ماند امید یک امت تبعیض زده و ستم کشیده که از بی عدالتی و اشرافیگری و خویشاوند سالاری و طعمه انگاری منصب به ستوه آمده و به امام عدالت پناه آورده. آیا با خیانت به این همه امید و انتظار، نام مولای متقیان همچنان متمایز از دیگران بر تارک سیاست و خلافت اسلامی می درخشید؟! موج اجتماعی برخاسته بود. نخبگان و اشراف متنفذ و زراندوزان و زور سالاران در برابر این موج بزرگ چه می توانستند بکنند؟ کار این موج عدالت خواهی آن قدر بالا گرفته بود که یکی مثل ولیدبن عقبه بن ابی معیط والی کوفه در زمان خلیفه سوم (که به خاطر شرابخواری حد بر او واجب شده بود

و علی(علیه السلام) با جسارت تمام، حد را بر این صاحب منصب جاری ساخت) سراغ امام آمده بود تا به نمایندگی از جمعی از اقران و نظایر خود با امام مذاکره کند. انّ الحق القدیم لایبطله شأ حق دیرپا و قدیمی را چیزی باطل نمی کند  ای اباالحسن! می دانی همه ما که اینجا نشسته ایم به خاطر جنگ های اول اسلام دل خوشی از تو نداریم و هر یک از ما یک یا چند نفر از خویشاوندان را داریم که در آن جنگ ها به دست تو کشته شده اند.

اما ما حاضریم از آن خون ها صرف نظر کنیم و با تو بیعت کنیم به شرط آن که عطف بما سبق نکنی و به گذشته کاری نداشته باشی، بعد از این هر طور می خواهی عمل کن. امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود اما موضوع خون هایی که گفتید، خونی نبوده که برای کینه شخصی ریخته باشد، ما برای حق می جنگیدیم و شما برای باطل. حق بر باطل پیروز شد. شما اگر معترضید و خونبها می خواهید بروید از حق بگیرید که باطل را درهم شکست. اما اینکه به گذشته کاری نداشته باشم، در اختیار من نیست.                                   
آیا مفسدی چون ولید در برابر مردی که سیاست را با قوت و جدیت و بر مبنای اصولگرایی راستین پیشه کرده بود و جاذبه و دافعه های روشنی داشت، باید جز به اردوگاه شام می پیوست؟

علی بود و خدا و خلوت هایش فقط فرصت طلبان و قدرت زدگان نبودند که علی(علیه السلام) را دعوت به سیاست ورزی عرفی توأم با بده بستان و مصلحت اندیشی های آن چنانی می کردند، که حتی برخی دوستان خیرخواه نیز از سر نصیحت! از امام می خواستند فعلاً با بعضی از خواص مدارا کند و مناصب یا امتیازات ویژه آنها را ندید بگیرد. امام اما دلش پیش آن طبقات محروم و زجر کشیده ای بود که با هزار امید دست به دامانش آویخته بودند و با او پیمان بسته بودند. آنها با همه انبوهی، صدایشان به جایی نمی رسید. متن حاشیه نشین بودند. بیعتی کرده و رفته بودند.                      علی بود و خدا و خلوت هایش. و خدا در این خلوت ها بود. پس او چگونه می توانست در محضر خدا، بر سر حقوق خلق بی سر و زبان که عائله او محسوب می شدند و به او اعتماد کرده بودند، معامله و خیانت کند؟

امام به یاران نزدیک و مصلحت اندیشش فرمود أتأمرونی أن اطلب النصر بالجورفیمن و ولّیت علیه آیا مرا فرا می خوانید که پیروزی را در ستم بر رعیت بجویم. به خدا سوگند تا دنیا دنیاست و ستاره ای از پی ستاره ای می آید چنین نخواهم کرد. اگر مال از آن من بود، همه را بین مردم به تساوی قسمت می کردم، چه رسد به اینکه مال خداوند است. بدانید که بخشش مال به ناحق، تبذیر و اسراف است و صاحبش را در دنیا بالا می برد و در آخرت ساقط می نماید. او را نزد مردم گرامی کند و نزد خداوند خوار نماید (خطبه 126)

علی از مردم روزگارش جفا دید اما بر آنها جفا نکرد. به همین دلیل هم بود که هم در آغاز امارتش آن گونه با هجوم مردم مواجه شد و هم آن روز که بر بستر شهادت افتاد، پابرهنگان را به خیابان های پایتخت کشاند؛ همان ها که هر یک کاسه ای از شیر به دست گرفته بودند و سراغ خانه علی می رفتند. جماعت کجا؟ در خانه علی علیه السلام . این که دست شماست چیست؟ شیر، تمام قوت ما. چرا خانه علی؟ فرقش شکافته و طبیبی که بر بالینش آمده، می گوید مرهم درد جانگداز ضربت شمشیر، شیر است، می رویم مرهمی بر زخمش باشیم. علی می توانست به جای 5 سال، 50 سال حکومت کند. اما نمی ماند و سلوکش، راه روشن حق طلبان و عدالت جویان و سیاست پیشگان صادق نمی شد.

علی علیه السلام در روزگاری سیاست دینی و اخلاقی و عدالت خواهانه را ارج گذاشت که روزگار جنگ با کفار بر سر تنزیل قرآن سپری شده و روزگار جنگ بر سر تأویل و تفسیر آن آغاز شده بود. قرائت های مختلف و تفسیرهای گونه گون از دین مد شده بود. هر فرقه سیاسی برای خود تفسیری از دین و قرآن، با بدعت ها و انحرافاتش تدارک کرده بود

تصمیم تاریخی و اجرای قانون الهی وقتی در نخستین روزهای خلافت امیرالمؤمنینعلیه السلام، طایفه ای از سابقون و یاران نخستین اسلام با اجتماع گرد یکی از همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله)، حزبی در «درون نظام و در مقابل امام» تشکیل دادند و با به راه انداختن جنگ جمل، بر امام معصوم و خلیفه حق شوریدند، ابرهای فتنه، آسمان جامعه مسلمین را در بر گرفت و مردم، بر سر دو راهی انتخاب سختی قرار گرفتند. دوباره از نای علی علیه السلام، ندای دعوت مردم به جهاد شنیده می شد اما این بار نه در برابر کفار و مشرکین، که در مقابل مسلمانانی با سابقه، افرادی با ظاهری دینی و حتی نزدیکان پیامبر! کسانی که حاکمیت دولت جدید را به منزله پایان سلطه خود بر بیت المال مسلمین می دانستند، کسانی که برپایی دولت عدالت محور علوی را پایان دولت هزار فامیل می دانستند و بالاخره کسانی که به زعم خود «احساس خطر کرده بودند» و می آمدند تا با ادعای حفظ دین اسلام، از استقرار دولت جدید که با شعار «عدالت» بر سر کار آمده بود، به هر شکل ممکن جلوگیری کنند.                       .                                                                                    حتی در آن سپاه مسلمانان با سابقه ای بودند که چندی قبل برای تشکیل حکومت علوی تلاش کرده بودند و اکنون که علی علیه السلام سهمی از حاکمیت به آنها نداده بود، به جبهه مقابل پیوسته بودند! فتنه پیچیده ای شکل گرفته بود. جمع کثیری از مردم، صف آراستگان در مقابل امام را می شناختند. بخاطر داشتند که آنان سرداران جنگ و امیران و حاکمان پس از جنگ هستند                                   .                                                                                          سوابق درخشان برخی از ایشان در صدر اسلام و خدماتی که به اسلام کرده بودند، نبرد با ایشان را دشوار کرده بود. اتهام برادرکشی و نادیده گرفتن خدمات یاران دیروز، علی علیه السلام را در تجهیز سپاه با مشکل مواجه کرده بود. حتی از درون اردوی حضرت نیز چنین زمزمه هایی شنیده می شد. در وصف همان زمان است که، حضرت فرمودند: همانا فتنه ها چون روی آورد، باطل را بصورت حق آراید و چون پشت کند حقیقت چنانکه هست رخ نماید. (خطبه 93)

بزنگاه تاریخی مهمی شکل گرفته بود. علیعلیه السلام باید بین حق و مدعیان حق بین مصلحت اسلام و مصلحت طبقه ای ویژه از مسلمین و بین جلب رضایت خدا و رضایت خواص یکی را برمی گزید. تصمیم دشواری بود. اصل تشکیل حکومت عدالت محور علوی، در جامعه اسلامی آن روز انقلاب بزرگی بود که «خیلی ها» تاب آن را نداشتند و اکنون می رفت تا انقلاب دیگری شکل بگیرد و یا انحرافی بنیان کن برای همیشه در پیکره اسلام نهادینه شود. علیعلیه السلام اما اسدالهی بود که از درنده خویان نمی هراسید و عدالتخواهی که به ویژه خواران تمکین نمی کرد. می دانست که طلاهای برخی یاران دیروز انقلاب را امروز باید با تبر تقسیم کرد و البته همزمان در جامعه اسلامی جمعی از مردم گرسنه اند. می دانست که در سایه این ثروت نامشروع، توان بسیج رجاله ها و اراذل و اوباش برای ایشان فراهم است.

اما «مولا» تصمیم تاریخی اش را گرفت. به همه ثابت کرد که در اجرای قانون الهی، هیچ تعارفی ندارد و با کسی «عقد اخوت» نبسته است. ثابت کرد که سابقه کسی، برایش مصونیت نمی آورد و مصلحت اسلام از مصلحت تمام افراد و گروهها و حتی نزدیکترین یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله) بالاتر است. پس، فریب خوردگان را اندرز داد تا به دامن اسلام بازگردند. آنگاه بر آنان که امنیت شهرها را مختل کرده بودند و مردم را به شورش و نافرمانی دعوت می کردند و بر «خروج بر امام» اصرار داشتند مردانه و بی محابا حمله آورد و سپاه جمل را تار و مار کرد.

سپس فرمود: ای مردم، من چشم فتنه را در آوردم پس از آنکه موج تاریکی آن برخاسته بود و گزند آن، همه جا را فرا گرفته بود و کسی جز من جرات و دلیری این کار را نداشت (خطبه 93) فرمایشی که در هیچ جنگ دیگری از آن حضرت شنیده نشد و درسی جاوید برای همیشه تاریخ به یادگار گذاشت که حق را به حق بشناسیم نه به افراد، حق را بشناسیم و آنگاه افراد را بدان محک بیازماییم.

در مقابل امیر مومنان(علیه السلام) سه جریان به تخاصم و دشمنی صف کشیده بودند. ناکثین (اصحاب جمل نظیر طلحه و زبیر) که برخی از آنان علی(علیه السلام)را می خواستند، اما بی عدالت! و مارقین (خوارج) که عدالت را بی علی(علیه السلام) جستجو می کردند و قاسطین (معاویه و دار و دسته اش) که نه علی(علیه السلام)  را می خواستند و نه عدالت را. این هر سه جریان اگرچه تابلوی اسلام برافراشته بودند اما، با مولای ما علی(علیه السلام) تنها به این علت که اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه و آله) را نمایندگی می کرد و بر «عدالت علوی» که ترجمان بی کم و کاست «عدالت نبوی» بود، اصرار می ورزید، به مخالفت و کینه توزی برخاسته بودند.

نکته عبرت انگیز و درس آموز آن که به گواهی بی چون و چرا و خالی از ابهام تاریخ، ناکثین و مارقین، نه فقط در دوران پر ماجرای حضرت امیر(علیه السلام) بلکه در تمامی دوران ها، به خدمت قاسطین در آمده و ساز آنها را کوک کرده اند. طلحه و زبیر از ناکثین در فتنه جمل به نمایندگی از معاویه در مقابل علی(علیه السلام) صف کشیدند، شمر که در کربلا، بیشترین رذالت را در حق فرزند پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، روا داشت، از خوارج و جانباز! جنگ صفین بود و ابن ملجم مرادی نیز همینطور .

بنای امام در مواجهه با فتنه گران در ابتدا گفت وگو و نصیحت بود اما آنها بنای دیگری داشتند : من به خاطر عدالت و حق آمده ام و الّا حکومت برای من ارزشی ندارد. من از هیچ چیزی نمی ترسم و الآن هم که عده ای به فتنه و آشوب دچار شده اند با اینها می جنگم؛ من اهل عقب نشینی نیستم، من نصیحت و موعظه می کنم.

حضرت امیر علیه السلام نامه ای را برای حاکم کوفه فرستاد و تا آخر هم می گفتند مصالحه، مذاکره، گفتگو و نصیحت. به یاران خود می گفتند با اینها با زبان خوش سخن بگویید و آنها را تحریک نکنید. ما نمی خواهیم بجنگیم بلکه می خواهیم با هم باشیم و کوتاه بیایید. اما اینها این کار را نکردند.

مقدس مآبانی مثل اشعری برای مقابله با فتنه حجت شرعی می خواستند حضرت امیر علیه السلام که به خلافت رسید قصد داشت ابوموسی اشعری را که از زمان خلیفه قبل حاکم کوفه بود عزل کند. حضرت امیر علیه السلام به ابوموسی اشعری که حاکم کوفه بود نامه ای نوشت و گفت که طلحه و زبیر و عایشه قصد شورش دارند و حق هم با ماست. بنابراین برای ما نیرو بفرست و مردم کوفه را بسیج و کمک کن تا برویم بصره چرا که آنها آمده اند و بصره را اشغال کرده اند. بعد از آن ابوموسی اشعری شروع کرد با ادبیات مقدس مآب صحبت کردن؛ اینکه جنگ مسلمان با مسلمان و با کدام حجت شرعی اصحاب در برابر اصحاب بایستند؟

بله. شما علی هستید، اولین مسلمان هستید ولی آن طرف هم ام المؤمنین است، طلحه و زبیر هستند، زبیر سیف الاسلام است، یعنی چه جنگ مسلمان با مسلمان، این جنگ شبهه شرعی دارد. مردم! آرامش داشته باشید و به هیچ کدام از دو طرف ملحق نشوید ، این جنگ خلاف شرع است. حضرت امیر علیه السلام گفت: این جنگ را بر ما تحمیل کرده اند، ما شروع نکردیم که به من می گویید خلاف شرع است. اینها علیه حکومت شورش کردند و می خواهند حکومت را براندازی کنند. باید به آنها بگویید و شما باید طرف حق را بگیرید و نباید بگویید که در هر صورت کاری نمی کنیم. حضرت امیر دو بار نامه فرستاد ولی ابوموسی اشعری اعتنایی نکرد.

بعد از این حضرت امیر علیه السلام محمدبن ابوبکر را به کوفه فرستاد و ابوموسی اشعری را عزل کرد. امام علی علیه السلام شهر را به ابن عباس و محمدبن ابوبکر سپردند و با نیروهای خود برای جنگ رفتند اما باز هم ابوموسی اشعری با حضرت مخالفت کرد و سخنرانی کرد مبنی بر اینکه ای مردم به جنگ نروید چرا که آن طرف جنگ نیز اصحاب پیامبراند، کسانی هستند که نزد پیامبر سوابق دارند و خویشان پیامبراند و بزرگان اسلامند، و ایجاد تردید و شبهه در دل مردم کرد تا اینکه حضرت امیر علیه السلام مالک اشتر را به کوفه فرستادند و او نیز ابوموسی اشعری را با حالت ذلت بار بازداشت کرد و از سمتش او را عزل کرد.

وقتی دشمنان حضرت امیر علیه السلام بصره را اشغال کردند، حاکم بصره عثمان بن حنیف از طرف حضرت امیر علیه السلام بود. (وی همان کسی است که یک بار حضرت امیر علیه السلام او را به علت میهمانی اشراف رفته بودند توبیخ کردند). البته عثمان ابن حنیف بعد عذرخواهی کرد و گفت من نمی دانستم که این تخلف است. دشمنان حضرت آمدند و بصره را گرفتند.

در ابتدا حدود 80-70 نفر از یاران حضرت در این شهر را اعدام کردند و خون آنها را ریختند؛ یعنی آمدند و جنگ را شروع کردند و بعد تمام سر و صورت عثمان ابن حنیف، حاکم کوفه را تراشیدند و بعد با حالت تحقیرکننده ای او را بیرون انداختند و گفتند حالا برو پیش علی. وقتی عثمان ابن حنیف خدمت حضرت امیر(علیه السلام) رسید گفت: آقا! من وقتی به کوفه رفتم یک فرد کامل و پیرمردی با وقاری بودم اما حالا مانند یک پسر بچه برگشته ام؛ نه ریشی، نه مویی، تمام سر و صورت مرا تراشیدند و 70 نفر را نیز کشتند. حضرت امیر علیه السلام 3 بار آیه انا لله و اناالیه راجعون را خواندند.

سران فتنه بر سر رهبری مردم دچار اختلاف شدند زمانی که سپاه طلحه و زبیر شهر بصره را گرفتند و وقت اقامه نماز رسید، سر اینکه چه کسی امام جماعت باشد بین شان اختلاف افتاد. طلحه جلو ایستاد، بعد زبیر آمد جلوتر ایستاد. بحث شد بر سر اینکه باید معلوم شود چه کسی امام جماعت باشد سرانجام با میانجیگری جناب عایشه قرار شد یک وعده طلحه امام جماعت باشد و یک وعده زبیر که دعوا صورت نگیرد.

قبل از فتنه جمل امیرالمؤمنین علیه السلام با طلحه و زبیر با رفقای سابق و هم رزمان و سابقه داران اسلام احتجاج می کند. حضرت امیر علیه السلام استدلال می کند و می فرماید: ما دنبال خونریزی و خشونت نیستیم. بیایید با هم صحبت کنیم و مسئله را به نحوی حل کنیم. اگر هنوز در ذهن شما سوءتفاهمی هست که نیست، ولی اگر هست می خواهم حجت تمام شود، نمی خواهم درگیری ایجاد شود، خون مسلمانان نریزد، مردم دو دسته نشوند و به جان هم نیفتند؛ فتنه راه نیندازید.

شما اولین کسانی بودید که آمدید و به من گفتید که شما شایسته ترین فرد برای رهبری هستید و هیچکس شایسته تر از شما برای رهبری نیست و این را چند بار تکرار کردید من چند بار خودم را کنار کشیدم، شما اصرار کردید که نه فقط شما باید رهبر باشید. از شما به حق آن برادری های سابق و به حق آن ایمان سابق می خواهم که از این فتنه باز گردید و مسلمین را به جان هم نیندازید و زودتر توبه کنید.

اگر آن موقع تظاهر کردید که مایلید با من بیعت کنید و در دل این گونه نبودید؛ خوب پس خود را محکوم کرده اید و من علیه شما باید احتجاج کنم که چرا درون و بیرون شما دو شکل بود که آن هم تازه به نفع شما نیست. شما ظاهراً اظهار طاعت و بیعت کردید اما در باطن از اول هم رهبری مرا قبول نداشتید

و مدام سنگ پیش پای من انداختید. براستی شما پنداشته اید که من در خون عثمان، خلیفه سوم، دست داشته ام؟ کسانی از مردم مدینه که از بیعت با من و شما سرباز زده اند و بی طرف هستند آنها میان من و شما حکم کنند که بین من و شما چه کسانی در خون عثمان خلیفه دست داشته اند؟

سپس حضرت رو به طلحه و زبیر کرده می فرماید: ای پیرمردان! از این رأی نادرست برگردید. فرصت برای بازگشت من و شما زیاد نیست. از سن من دیگر گذشته است. اگر اکنون برگردید، بزرگترین ضربه ای که به شما می خورد این است که به شما می گویند ترسیدند و شکست خوردند؛ عیبی ندارد؛ بپذیرید پیش از آنکه نار و عار در قیامت سراغ شما بیاید.

اولین فتنه : (جنگ جمل) (ناکثین، پیمان شکنان)

طلحه و زبیر سهم بیشتری می خواستند، هشدار علی به این دو : امام علیه السلام: هرکاری انجام دادید برای خدا انجام داده اید، پس پاداش آن را در آخرت از خدا بخواهید. پرهیزگاران و سابقه داران در فردای قیامت پاداش خود را از خداوند بخواهند و خداوند دنیا را پاداش پرهیزگاران و مجاهدان قرار نداده است. روز بعد طلحه و زبیر به مسجد آمدند. در گوشه ای دور از مسجد تجمع دیگری انجام شده و مردم را به دو بخش تقسیم می کنند.

مردمی که پشت علی علیه السلام نماز را اقامه می کردند به طلحه و زبیر و عبدالله بن زبیر، مروان و جمعی دیگر از مردان قریش پیوستند و ساعتی آهسته با یکدیگر پچ پچ می کردند. بعد مخالفت آنها آشکار شد. عمار آمد پیش علی علیه السلام و گفت: این سخنرانی چه بود که شما انجام دادید. کمی آرامتر، همین روز اول این افراد دارند پرچم برمی دارند و فتنه و خلف وعده می کنند. دوباره حضرت امیر رفت بالای منبر و سخنرانی کرد.

حضرت علی علیه السلام روز سوم حکومت، همچنان که شمشیر بر کمر بسته بود سخنرانی کرد و گفت: ای مردم برترین مردم نزد خداوند از نظر مقام فردی است که تابع کتاب و سنت باشد و به تکلیفش عمل کند. سپس به عمار گفت برو به طلحه و زبیر که گوشه مسجد نشسته اند بگو اینجا من با آنها کار دارم. وقتی آمدند حضرت به آنها گفت: آیا من شما را مجبور به بیعت کردم؟ من قدرت طلب بودم یا شما از من خواستید؟ گفتند چرا ما گفتیم:

حضرت امیر گفت: شما مجبور بودید و زور بالای سرتان بود که با من بیعت کنید یا خودتان خواستید؟ گفتند: ما با شما بیعت کردیم و فکر می کردیم که شما روش دیگری دارید. نمی دانستیم که این گونه است. ما بیعت کردیم به شرطی که شما در کارها با ما مشورت کنید و بدون نظر ما کاری نکنید و فکر کردیم اگر ما رهبری شما را تایید می کنیم، شما هم هوای ما را دارید و بالاخره سهم و حق ما محفوظ است و فضیلت ما را بر دیگران در نظر  می گیرید.

حضرت امیر علیه السلام فرمود: آیا من حقی از شما سلب کردم و یا به شما ستمی نموده ام؟ گفتند: نه، فرمود: آیا حقی از مسلمان ضایع و پایمال کردم، یا حکمی از احکام خدا را زیرپا گذاشتم؟ گفتند: نه، حضرت فرمود: پس چرا از من دلگیرید؟ گفتند به خاطر روش حکومت تو و حرفهایی که مطرح می کنی و اینکه چرا در حکومت نظر ما را نمی پرسی. حضرت امیر علیه السلام گفت: اگر من درجایی نیاز به مشورت داشته باشم نظر شما را می خواهم آنچه که تا الان گفتم نیاز به مشورت نبود چرا که نظر صریح خداوند و سنت پیامبر بود.                                    .                                                                                               بعد طلحه و زبیر آمدند پیش حضرت امیر و گفتند: ما می خواهیم به عمره برویم. حضرت فرمود: شما قصد عمره ندارید و من می دانم شما کجا می خواهید بروید. این اجازه برای عمره نیست. دعوا و درگیری را شروع کردید و حالا می روید تدارک پیمان شکنی و درگیری را ببینید. آنها قسم خوردند که اینگونه نیست. حضرت امیر لبخندی زد و گفت: پس دوباره تجدید بیعت کنید. آنها پیمان بسته و سوگند خوردند و زمانی که رفتند، حضرت امیر علیه السلام فرمود: به خدا سوگند دیگر اینها را نخواهید دید الا اینکه به روی ما شمشیر و جنگ را بر ما تحمیل می کنند و هر دو آنها کشته خواهند شد.

فتنه گران از همسر پیامبر برای رهبری شورش استفاده کردند. همه همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای ما محترم اند. حتی نباید به او اهانتی شود ولو اینکه او با علی ابن ابیطالب علیه السلام درگیر شده است. خود حضرت امیر علیه السلام هم احترام عایشه را نگه داشت حتی بعد از جنگ که جناب عایشه اسیر شد و امیرالمؤمنین علیه السلام اجازه نداد کوچکترین اهانتی به وی شود.

طلحه و زبیر نامه ای به عایشه می نویسند و در آن می گویند که به ما ملحق شو تا مقابل علی علیه السلام بایستیم چرا که علی علیه السلام اوضاع را به هم می ریزد. ام سلمه مکه بود. آنجا از جریان مطلع می شود و می فهمد که طلحه و زبیر در حال برنامه ریزی توطئه ای علیه علی علیه السلام و حکومت ایشان هستند. ام سلمه شروع به افشاگری و سخنرانی به نفع امام علی علیه السلام می کند که ای مردم! خود شما با علی بیعت کردید و نباید با او درگیر شوید چرا که حکومت علی حق است. خبر به عایشه می رسد که جناب ام سلمه دارد افکار مردم را به نفع علی علیه السلام آگاه می کند. عایشه به ملاقات ام سلمه می آید و می گوید ای دختر ابا امیه! تو نخستین زن از زنان مهاجر رسول خدا و از بزرگان اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) هستی.

بیشترین آیات الهی در خانه تو بر پیامبر نازل شد و جبرئیل بیش از همه در خانه شما بر رسول خدا نازل می شد. ام سلمه خطاب به عایشه می گوید شما که جزء مخالفان خلیفه سوم (عثمان) بودید چطور حالا به عنوان انتقام او می خواهید در برابر علی علیه السلام بایستید؟ و بعد ام سلمه شروع می کند به یادآوری برخی مسائل برای عایشه؛ اینکه آیا یادت می آید که یک روز علی آمد و پیامبر در مورد علی چه گفت و...

هر چه می گوید عایشه تأیید می کند و می گوید بله یادم هست. بعد ام سلمه می گوید: پس با این وضع دیگر این چه قیام و شورشی است که علیه حکومت مشروع به راه انداخته اید. عایشه می گوید: مسائلی وجود دارد که باید حل و اصلاح شود و بعد ام سلمه می گوید که خودت می دانی.

ام سلمه نامه ای خطاب به علی علیه السلام می نویسد و خبر می دهد که اینها دارند شورش به پا می کنند. حضرت امیر علیه السلام در جایی سخنرانی می کند و می فرماید: کسانی که در حال حاضر به اسم خون عثمان حرف می زنند می دانند که برخی از خود اینها در خون عثمان دست داشتند و کسی که برای مهار و کنترل شورش تلاش می کرد که خلیفه کشته نشود من بودم.

عایشه گفته بود بله من به عثمان منتقد و معترض بودم ولی شنیدم خلیفه قبل از اینکه کشته شود توبه کرده بود بنابراین زمانی که توبه کرده نباید کشته می شد و الا قبول دارم که من هم جزو منتقدان و معترضان عثمان بودم ولی او توبه کرده بود پس چرا او را کشتید؟

حضرت امیر علیه السلام می فرمایند: جواب دادند که ما با هم دنبال قاتلان عثمان باشیم تا قاتل او را پیدا کنیم. حضرت آنجا توضیح می دهند که من هم منتقد و معترض به عثمان بودم و هم در عین حال مخالف قتل عثمان بودم و با افراطیونی که عثمان را به قتل رساندند مخالف بودم و در برابر آنها ایستادم.

عایشه حاضر به بحث و مناظره با علی علیه السلام نشد بعد حضرت امیر افرادی را پیش جناب عایشه می فرستند تا با او صحبت کنند؛ و یادآوری نماید که مگر پیامبر به شما نگفت از خانه بیرون نیایید و وارد این مسائل و دعواها نشوید. بعد هم این افراد به جناب عایشه گفتند که امیرالمؤمنین می خواهد بیاید و با شما صحبت کند. جناب عایشه گفت که من حوصله اینکه با علی بنشینم و جر و بحث کنم ندارم. کسی با علی نمی تواند مباحثه و مناظره کند. من پاسخی برای علی ندارم و در احتجاج، بحث و مناظره من حریف علی نیستم. ابن عباس به جناب عایشه می گوید: شما که با مخلوق خدا حاضر نیستی بحث و مناظره کنی

در قیامت چگونه با خداوند بحث خواهی کرد؟ جواب خداوند را چگونه خواهی داد؟ حضرت امیر علیه السلام به مردم فرمودند: ای مردم! من با این گروه مدارا کردم تا شاید متنبه شوند و برگردند. آنها را به پیمان شکنی هایشان توبیخ کردم. ستمی را که کردند و می کنند را دوباره به رویشان آوردم ولی 

باز برای من پیغام دادند که آماده درگیری با نیزه ها و شمشیرهایشان باشم.

 چندین بار به یاران امام شبیخون وارد میشود سرانجام جنگ جمل علی رغم میل امام آغاز شده و عایشه سوار بر شتر مردم را علیه علی تحریک و شعار لعنت بر قاتلین عثمان سر میدهد و از نزدیکی خود با پیامبر میگوید و.. ، امام به این نتیجه میرسد تا زمانی که شتر زنده است این فتنه خاموش شدنی نیست محمد حنفیه را مامور به کشتن شتر ولی موفق نمیشود.

امام حسن(علیه السلام) ماموریت می یابد و کار را تمام میکند طلحه به دست خودی یعنی مروان به قتل رسیده و زبیر به هنگام فرار از جنگ کشته میشود و امام کشنده را، سرزنش مینماید جنگ دو روز ادامه مییابد و به نفع سپاه اسلام خاتمه می یابد. امام و یاران به کوفه میروند و مدینه را ترک میکنند و امام حسن را به سخنرانی برای مردم و آگاه کردن کوفیان از ماجرای جمل مامور میشود. بعدها عایشه از کار خود پشیمان و هرگاه و قرن فی بیوتکن را میخواند شدیدا گریه میکرد

اطرافیان زبیر اجازه گرفتن تصمیم درست را از او گرفتند البته زبیر و طلحه هیچ کدام به دست نیروهای علی علیه السلام کشته نشدند. حضرت امیر علیه السلام قبل از جنگ به زبیر گفتند بیا می خواهم با شما صحبت کنم؛ زبیر جلو آمد و حضرت امیر علیه السلام گفت: زبیر ما با هم در یک صف و در کنار پیامبر بودیم؛

آیا یادت می آید که روزی پیامبر از تو پرسید که نظرت راجع به علی علیه السلام چیست؟ و تو گفتی علی را دوست دارم و بعد حضرت فرمودند ولی با علی می جنگی. اینها را گفت که یک مرتبه زبیر یادش آمد؛ بعد از این قضیه زبیر برگشت.

با وقوع این صحنه پسر زبیر خطاب به وی گفت: چه شد ترسیدی؟ گفت: نه، علی جمله ای را از پیامبر نقل کرد که من فراموش کرده بودم و حدیثی را از پیامبر به یادم آورد که ترسیدم؛ زبیر برگشت رفت که اسلحه بگذارد و جبهه را ترک کرد؛ یک لحظه به خودش آمد و گفت این جنگ درست نیست، ما اشتباه کردیم، حق با علی است. آمد برود که پسرش و برخی از اصحاب گفتند فلانی را ببین! رفت و چشمش به شمشیر علی افتاد و ترسید. بعد زبیر شمشیر کشید و به سمت نیروهای امیرالمؤمنین حمله کرد.

حضرت امیر علیه السلام تلاش کرد به هر ترتیب زبیر را باز گرداند حضرت امیر متوجه ماجرا شدند. فهمیدند که زبیر پشیمان شده اما در رودربایستی گیر کرده، حضرت امیر فرمود: اگر به جناح چپ سپاه حمله می کند، راه دهید؛ بیایید عقب و بگذارید او جلو بیاید. بگذارید رجز بخواند و برگردد و اگر به سمت راست آمد جلوی راهش را خالی کنید و با او نجنگید.

زبیر چند دور زد تا شجاعت خود را نشان دهد و معلوم شد نترسیده است. بعد برگشت و گفت: دیدید من نترسیدم و بحث مرگ نیست؟ گفتند: بله، شما خیلی شجاع هستی؛ گفت: ولی من نمی جنگم چون جنگ با علی درست نیست. آنجا زبیر جبهه را ترک کرد. در پشت جبهه یکی از نیروهایش به او گفت: شما کجا می روید؟ گفت: من پشیمان شدم چون جنگ با علی درست نبود. گفت: بچه های مردم را آوردی خط مقدم و حالا که جنگ در حال آغاز است،

سر بزنگاه یک مرتبه شما تشریف می برید؟ اینگونه نمی شود. بعد از پشت زبیر او را زد و کشت.  در روایات آمده خبر که به حضرت امیر علیه السلام رسید، حضرت برای زبیر اشک ریخت چون آنها هم رزم یکدیگر بودند و سال های سال در جبهه در کنار یکدیگر جنگیده بودند. طلحه هم به دست نیروهای علی علیه السلام کشته نشد بلکه توسط برخی از نیروهای خودشان کشته شد. نقل شده که مروان از پشت تیری به طلحه زد و او را کشت.

ماجرای شهادت جوانی که جنگ با فتنه گران را ناگزیر کرد بعد حضرت امیرعلیه السلام یک قرآن برداشت و آمد طرف نیروهای خود و فرمود: یک شهید می خواهم؛ چه کسی حاضر است این قرآن را در دست بگیرد و به سمت سپاه دشمن برود و آنها را برای آخرین بار به قرآن دعوت کند که بین مسلمین جنگ راه نیفتد. و البته بداند که قطعاً کشته خواهد شد. جوانی بلند شد و گفت: من حاضرم بروم.

حضرت امیر فرمود: می خواهم زمانی که قرآن را در دست گرفتی اگر دست تو را قطع کردند برنگردی و با دست دیگرت قرآن را برداری و به آنها عرضه کنی، گفت: باشد. بعد حضرت فرمود: می خواهم زمانی که دست دیگرت را هم قطع کردند باز هم برنگردی. این جوان رفت و همان شد که علی گفت، رو به سپاه جمل کرد که به حق این قرآن بین مسلمانان درگیری و جنگ راه نیندازید و برای براندازی حکومت مشروع، مردم را تحریک نکنید که آنجا زدند و آن جوان را شهید کردند.

به این شکل بود که حضرت امیر فرمود: الآن دیگر نبرد واجب شد و از این پس ما برای جنگیدن با اینها حجت شرعی داریم. امام علیه السلام فرمود: به نام خدا شمشیرها را بکشید و به نام خدا عملیات را شروع کنید. در این جنگ چند هزار نفر از مسلمانان و حتی اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) دو طرف کشته شدند و در آخر هم این جنگ به نفع علی علیه السلام و جبهه حق به پایان رسید. پس از جنگ حضرت امیر علیه السلام فرمود: جناب عایشه را با احترام برگردانید.

عایشه اظهار پشیمانی کرد و حضرت با 40 مأمور محافظ فرستادند. عایشه گلایه کرد و گفت: چطور همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را با  نامحرم می فرستید؟ حضرت امیر(صلی الله علیه و آله) فرمود: شما با چند هزار مرد نامحرم به جبهه آمدی، آنها حساب نبودند؟ اینها خانم ند و لباس مردانه پوشیده اند اینها نیروهای گارد ویژه بودند، حضرت به آنها فرمود: با احترام کامل به مدینه برگردانید.

در صدر اسلام، بزرگان اسلام گرفتار شدند؛ کسانی که باید بارها شهید می شدند، از نزدیک ترین خویشان پیامبر و اصحاب و دوستان پیامبر و امیرالمؤمنین علیه السلام بودند که گرفتار شدند.

 

 

معاویه در شام و برنامه ریزی فتنه ی صفین

معاویه پیراهن خونین عثمان را به شام برد و در مسجد شام به نمایش گذاشت و با استناد به آیه من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیّه سلطاناً؛ هر کس مظلوم کشته شود برای ولی او حق مطالبه (خون مقتولش را) قرار داده ایم، فریاد خونخواهی عثمان را سر داد و هزاران تن از مردم شام را به دنبال خود به میدان نبرد با علی علیه السلام کشاند. مردم کوته نگر شام بدون درنگ در محتوای آیه و بدون اینکه از خود بپرسند آیا واقعاً معاویه مصداق ولیّ دم عثمان است یا فرزندان عثمان؟ وی را به عنوان منتقم خون عثمان پذیرفته، دعوت معاویه را لبیک گفتند.

 در صفین چهار هزار تن از قرّاء شام در جناح راست سپاه معاویه با هم بیعت کردند تا پای مرگ با علی علیه السلام بجنگند. حماقت شامیان چنان بود که به معاویه اجازه می داد در صفین، نماز جمعه را به بهانه اشتغال زیاد، روز چهارشنبه اقامه کند؛ می گفت به علی بگویید من با صد هزار نیرویی که بین شتر نر و ماده فرق نمی گذارند، با او می جنگم. نمونه بارز دیگر از فقر فکری شامیان در هنگام شهادت عمار نمایان شد؛ پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مورد عمار فرموده بود: تقتلک الفئه الباغیه؛ تو را یک گروه ستمگر می کشند.

 این خبر در میان مسلمانان منتشر بود؛ حتی به گوش شامیان هم رسیده بود. از این رو یک بحران روحی برای سپاه معاویه ساخت؛ زیرا آنها می ترسیدند با کشتن عمار در خلال جنگ، مصداق همان گروه ستمگر شوند. دست برقضا همین واقعه رخ داد و عمار در خلال جنگ به شهادت رسید. انتظار می رفت شامیان به راحتی بفهمند حزب معاویه همان گروه ستمگری است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) از او خبر داده، و از او کناره گیرند؛ ولی معاویه با یک حیله به آسانی آنها را فریفت؛ او گفت قاتل عمار آن کسانی هستند که او را به میدان جنگ آورده اند؛ یعنی علی علیه السلام قاتل عمار است.

سپاه شام در نهایت کوته نظری این استدلال را پذیرفتند. آنان با خود نگفتند اگر چنین است پس قاتل کشته های سپاه شام هم خود معاویه است. وانگهی عمار با اختیار خود به میدان آمده بود کسی او را نیاورد؛ با کمال اشتیاق در صفین می جنگید و با نیروهای تحت فرمانش به سوی سپاه شام یورش می برد.

3معاویه عمرو عاص را جهت جنگ با علی می طلبد جائیکه مکر و حیله در کار باشد فریفتن مردم عوام کار ساده و آسان است و چون عقل و شعور مردم با مکر و حیله ربوده گردد در آن حال ترجیح تو بر على امکان پذیر خواهد بود! معاویه گفت عمرو عاص این دعوت را از من نپذیرد زیرا او هم می داند که على از هر جهت بر من رجحان و برترى دارد عتبه گفت عمرو مردم را میفریبد تو هم با پول و وعده عمرو را بفریب ! معاویه پیشنهاد برادرش را پسندید و نامه‏اى با آب و تاب تمام به عمرو عاص که در آن موقع در فلسطین بود فرستاد و مضمون نامه بطور خلاصه این بود که من از جانب عثمان در شام حاکم هستم و عثمان هم خلیفه پیغمبر بود که در خانه‏اش تشنه و مظلوم کشته شد و تو میدانى که مسلمین در قتل او بسیار غمگین‏اند و لازم است که از قتله عثمان خونخواهى کنند و من تو را دعوت میکنم که در این خونخواهى‏شرکت کنى و از این پاداش و ثواب بزرگ بهره ببرى!

عمرو عاص بمحض خواندن نامه مقصود معاویه را دانست و بدون اینکه به روى او آورد و به او بفهماند که مقصودش را دانسته است پاسخ وى را چنین نوشت

اى معاویه مرا بر خلاف حق به جنگ على ترغیب نموده‏اى در حالیکه على برادر رسول خدا و وصى و وارث اوست و تو هم که خود را حاکم عثمان میدانى با کشته شدن او دوره حکومت تو نیز خاتمه یافته است، آنگاه راجع به اسلام و ایمان على(علیه السلام) و شرح جنگها و خدمات نظامى او اشاره کرده و آیاتى را که درباره آن حضرت نازل شده و احادیثى را که از پیغمبر صلی الله علیه و آله در مورد وى رسیده همه را به معاویه نوشت. معاویه که دید تیرش به سنگ خورده و نتوانسته عمرو را بدون قید و شرط از فلسطین به شام کشد ناچار تا حدى پرده از روى کار کنار زد و مجددا نامه‏اى با اختصار چنین نوشت :

اى عمرو جنگ طلحه و زبیر را با على(علیه السلام) شنیدى و اکنون مروان بن حکم نیز با جمعى از اهل بصره نزد من آمده و على هم از من بیعت خواسته است و من چشم به راه تو دارم تا در اطراف این مسأله با تو سخن گویم. پس در آمدن به سوى من تعجیل کن که در نزد من جاه و مقام و منزلتى خواهى داشت.

چون نامه معاویه به عمرو عاص رسید پسران خود عبدالله و محمد را فرا خواند تا نظر آنها را نیز در اینکار بداند، عبدالله پدرش را از رفتن به سوى معاویه منع کرد ولى محمد او را بدین کار ترغیب نمود عمرو گفت عبدالله آخرت مرا در نظر گرفت ولى محمد دنیاى مرا خواست، و با اینکه عمرو این مطلب را بهتر از همه ‏میدانست باز بدنیا گروید و آخرت را فراموش کرد. عمرو عاص با سرعتى تمام خود را به شام رسانید و معاویه مقدم او را گرامى شمرد و بنحو شایسته‏اى از وى پذیرائى نمود و چون خانه از بیگانگان خالى شد معاویه که عمرو عاص را بدست آورده بود باز مانند سابق بطور رسمى سخن گفت و دم از خونخواهى عثمان زد و او را هم بدین کار ترغیب نمود!

عمرو که دید معاویه میخواهد او را بدون هیچ قید و شرطى در این امر خطیر وارد نماید زبان به مدح و ثناى على(علیه السلام) گشود و خدمات او را در پیشرفت اسلام بیان کرده و رشادتهایش را در غزوات پیغمبر صلی الله علیه و آله یاد آور شد و بعد به حالت اعتراض به معاویه گفت اقدام تو در اینکار نه تنها ساده و آسان نیست آخرت ترا نیز تباه گرداند. معاویه گفت من براى طلب آخرت اینکار را پیش گرفتم، چه کارى بهتر از این که من براى طلب خون عثمان قیام کنم زیرا عثمان خلیفه رئوف و مهربانى بود که مظلومانه کشته شده است! عمرو گفت اى معاویه تو مرا دعوت کردى که مردم را فریب دهم حالا خودت میخواهى مرا بفریبى؟! و با من که از جهت مکارى در تمام عرب نظیرى ندارم مانند اشخاص عوام و عادى سخن میگوئى؟

کدام آدم عاقل سخنان ترا باور میکند اگر تو واقعا دلت به حال عثمان می سوزد چرا موقعیکه او در محاصره بود و از تو استمداد میکرد بیاریش نیامدى؟ تو چشم طمع بخلافت دوخته‏اى و خونخواهى عثمان را بهانه کرده‏اى و اگر میخواهى من نیز در اینکار با تو همکارى کنم باید به زبان خود من سخن بگوئى و از در صداقت و یکرنگى برآئى. زیرا من و تو همدیگر را خوب میشناسیم و نیرنگ زدن ما بیکدیگر بى معنى و دور از عقل است و براى اینکه من با تو همدست شوم همچنانکه تو خلافت را براى خود میخواهى باید حکومت مصر را هم بمن واگذار کنى و متعهد شوى که همیشه از آن من باشد. و هیچوقت پس نگیرى!

معاویه که دید عمرو عاص از نیت او آگاه بوده و از طرفى جز حکومت مصر با او همکارى نخواهد کرد ناچار تقاضاى او را پذیرفت و قرار دادى میان آندو نوشته و امضاء گردید و در اینجا هم معاویه در صدد حیله بر آمد. و در آخر قرار داد بکاتب گفت: اکتب على ان لا ینقض شرط طاعته. یعنى بنویس که عمرو شرط اطاعت معاویه را نشکند و مقصودش این بود که از عمرو عاص بر طاعت خود به بیعت مطلقه اقرار بگیرد که اگر مصر را هم به او نداد او نتواند از طاعت وى سرپیچى کند اما عمرو که از معاویه زرنگتر بود بکاتب گفت: اکتب على ان لا ینقض طاعته شرطا. بنویس که اطاعت او را با توجه بشرطى که شده است نشکند یعنى اگر معاویه حکومت مصر را ندهد طاعت او واجب نخواهد بود.

بالاخره عمرو عاص تعهد کتبى از معاویه گرفت و خود را در اختیار او قرار داد و از آن پس وزیر و مشاور وى گردید. معاویه در اولین فرصت عمرو عاص را بحضور طلبید و مشکلات کار را به وى ‏عرضه داشت از جمله گرفتاریهاى معاویه این بود که محمد بن ابى حذیفه که اولین دشمن معاویه بود از زندان گریخته بود و معاویه از فرار وى سخت آشفته و ناراحت بود.

لذا به عمرو گفت اگر من از شام بمنظور جنگ با على علیه السلام خارج شوم میترسم محمد از پشت سر به شام حمله کرده و بر اوضاع مسلط شود و بغرنجتر از آن موضوع جنگ با على(علیه السلام)  است که او کسانى را از جانب خود بدینجا فرستاده و از من بیعت خواسته است، دولت روم نیز از اختلافات مسلمین استفاده کرده و در صدد استرداد شام میباشد.

عمرو عاص کمى اندیشید و گفت چیزى که مهم است همان جنگ با على علیه السلام است زیرا محمد بن ابى حذیفه اهمیتى ندارد و دولت روم را نیز میتوان با ارسال تحف و هدایا فعلا راضى نگاهداشت بنابراین تلاش اصلى تو باید براى جنگ با على علیه السلام باشد! معاویه گفت هر چه گوئى من انجام دهم، عمرو عاص عده‏اى را به تعقیب محمد فرستاد و آنان فورا محمد را دستگیر کرده و از بین بردند .

سپس معاویه امپراطور روم را نیز با ارسال تحف و هدایا سرگرم نمود و آنگاه تمام همت خود را براى تجهیز سپاه بمنظور جنگ با على علیه السلام بکار برد. معاویه در این باره از هیچ حیله و تزویر و ریا و دروغ خود دارى نکرد و به بهانه خون عثمان مردم شام را علیه على علیه السلام شورانید و در همه جا به آن حضرت تهمت زد و تا توانست کینه او را در دل شامیان آکنده نموده و در حدود سیصد هزار نفر براى جنگ تجهیز و آماده کرد. از آن سو على علیه السلام هم که از مکاتبات زیاد با معاویه در مورد تسلیم و بیعت او نتیجه نگرفته و نامه مالک اشتر نیز دلالت بر جنگ معاویه با آن حضرت میکرد.

همچنین از پیوستن عمرو عاص به اردوى معاویه نیز آگاهى یافته بود به عبد الله بن عباس که والى بصره بود مرقوم فرمود مردم آن شهر را تجهیز کرده و به کوفه بیاورد و چند نفر دیگر من جمله مالک اشتر را نیز احضار نمود و خود نیز به منبر رفت و کوفیان را از هدف و مقصود معاویه آگاه گردانید. و آنگاه به بسیج سپاه پرداخت.

 

منافقان دوست نما و چاره علی (علیه السلام)

تیر در گوشه ای از اردوگاه افتاد. تیر جنگ نبود، جنگ هنوز آغاز نشده بود. پیامی کوتاه بر چوبه آن حک شده بود. از اردوگاه دشمن پرتاب شده بود اما لحنی خیرخواهانه داشت. من عبدالله الناصح ... از بنده خیرخواه و ناصح خدا. من شما را خبر و هشدار می دهم که معاویه می خواهد فرات را بشکافد و به جانب شما گشاید تا شما را غرق کند، پس خود را بپایید. تیر که افتاد و در سپاه امیرمؤمنان(علیه السلام) دست به دست شد، ولوله برپا کرد. هنوز کار به قرآن های سرنیزه نکشیده و جنگ آغاز نشده بود.

نیرنگ معاویه و عمروعاص کار خود را کرد. آنها میخواستند اردوگاه کوفه را که در موضع بهتری قرار داشت از جای بجنبانند و موقعیت آنها را به تسخیر درآورند و چنین هم شد. جماعت به سوی علی بن ابیطالب(علیه السلام) هجوم آوردند درحالی که 200 عمله معاویه را نشان می دادند، کنار فرات مشغول «نمایش» حفاری! امام فرمود آنها نیروی این کار را ندارند و تنها می خواهند شما را بترسانند و از جای بجنبانند. اما جماعت گفتند به خدا سوگند دارند حفر می کنند و ما اینجا نمی مانیم و تغییر موقعیت می دهیم، تو می خواهی بمان. امام فرمود رأی مرا تباه می کنید و به ناچار با آنها همراه شد و لشکر شام موقعیت برتر را از لحاظ امدادرسانی و آب و آذوقه اشغال کرد.

 امام پس از این اتفاق تلخ، مالک اشتر و اشعث بن قیس، هر دو را سرزنش و ملامت کرد. آیا شما نبودید که مرا مغلوب نظر خود کردید، اکنون این شما و این وضع تازه. این ماجرا پس از خطبه ای که امام در دعوت جماعت به عزت و جهاد خواند، ختم به خیر شد و سپاه امام موقعیت از دست داده را پس گرفت. اما صفین آبستن حادثه های مهیب تر و خرد سوزتر بود، آنجا که راه مالک و اشعث از هم جدا شد، یکی مدال شجاعت و افتخار از امام زمان خود گرفت و دیگری به عنوان بخشی از چیدمان نقشه دشمن، مجسمه خیانت در فتنه شد. 

امیرمؤمنان در همان آزمون اول صفین، شعری را زمزمه کرد که مضمون آن این بود اگر اطاعت می شدم، قوم خود را مصون و در پناه نگاه می داشتم اما چگونه کار خویش را محکم و استوار کنم حال آن که از من می خواهند فرو مایگان را پیروی کنم. سخن از دوستان و دوست نمایان است، از دشمن که گله ای نیست. و خدا می داند که سهم طایفه دوستان دین و اهل بیت، از تاخیر در تشکیل دولت کریمه دوست چقدر است. و امن و آسایش و عدالت، همچنان پرده نشین غیبت شد تا آنجا که جماعتی به تردید افتادند نکند عدالت، افسانه ای بیش نباشد!

توطئه ای دیگر : (جنگ صفین ) (قاسطین ، ستمگران) در این زمان بجز شامات دیگر بلاد با علی بیعت و امام حاکمینی تعیین کرده و معاویه، منصوب عمر، در جواب نامه امام مبنی بر رعایت احکام اسلام و عدم ستم بر مردم و دوری از نیرنگ تقاضا میکند که امام با او کاری نداشته باشد و حکومت شام و مصر تا زمان زنده ماندن از آن او باشد که امام مخالفت کرده و به او به عنوان نماینده از طرف حکومت اسلام نمی دهد معاویه در شام پیراهنی را خون آلود کرده و منبر مسجد را با آن آذین میکند و تعداد کثیری را سفارش میکند که عزاداری و گریه کنند و مردم را برای انتقام تحریک میکند و با 120 هزار نفر به طرف منطقه ای به نام صفین در شرق دمشق بالای رود فرات حرکت میکنند امام هم با 80 هزار نفر در منطقه صفین مستقر شده و سفارشات لازم را بر عدم شروع جنگ میدهد

نماینده معاویه امام حسن را تشویق به جدائی از پدر و جایزه و.. حکومت کوفه پیشنهاد میدهد ،نماینده معاویه ناامید و به صورتی که امام حسن پیش بینی کرده بود کشته میشود معاویه آب را بر سپاهیان اسلام میبندد و گوشه و کنار درگیری هائی هم بوجود می آید ، حضرت عباس و یاران در زمانی با یورش به سپاه دشمن به آب دست می یابند . جنگ حدود 120 روز به طول میکشد عمار با رشادت همیشگی و اویس قرنی عارف نامی به شهادت میرسند همگی خسته از طولانی شدن جنگ امام قرآن برای معاویه میفرستد و تقاضا میکند تا به حکم قرآن او را وادارسازد که فرستاده را به قتل میرساند

امام پیشنهاد جنگ تن به تن با معاویه را میدهد و معاویه قبول نمیکند. امام حمله به طرف عمروعاص میبرد و تا نزدیک است که او را از بین ببرد عورت خود را آشکار میسازد و امام روی بر میگرداند و آن طرف میدان مالک اشتر چند قدمی معاویه است و چیزی به پایان فتنه نمانده که به پیشنهاد عمروعاص قرآن ها را بر سر نیزه میکنند و یاران علی را فریب داده و تفرقه بین سپاه اسلام میافتد اشعث و خالد، امام را تهدید به باز گرداندن مالک از ادامه جنگ میکنند. هر چه امام توضیح میدهد نیرنگ است و قرآن بهانه است گوش نمی دهند و مجبور به پذیرش حکمیت از طرف سپاه دشمن میشود امام ابن عباس و بار دیگر مالک را به عنوان حکم انتخاب کرده ولی یاران مخالفت و نمیپذیرند و ابوموسی اشعری را به امام تحمیل میکنند

از آن طرف هم عمروعاص حکم میشود مذاکره دو حکم هم به مدت 75 روز به درازا میکشد و ابوموسی فریب میخورد و امام را خلع از حکومت و عمروعاص بر خلاف قرار معاویه را به عنوان حاکم معرفی مینماید و جنگ ظاهرا به نفع دشمن پایان میپذیرد، حکم برای ترجیح کتاب خدا بود ولی بر خواهش دل انتخاب گردید و لقب معاویه از والی به امیرالمومنین تغییر یافت. هنگامی که اشعث اقرار نامه حکمیت را میخواند تعدادی خشک مقدسی که ابو موسی را به حکمیت پذیرفته بودند به مخالفت پرداخته و....

مشکل علی(علیه السلام) ؛ فریب یاران و مقدس نماها

در جنگ صفین می رفت که فتنه خاموش و شکست بخورد که با حیله عمروعاص قرآن ها بالای نیزه رفت. پس از آن که کار به حکمیت کشید، علی رغم آن که حضرت در ابتدا حکمیت را نمی پذیرفت، اما تحت فشار مقدس های نادان و ساده لوح و کسانی که فریب عمرو عاص را خورده بودند مجبور به پذیرش آن شد. مقدس های ساده لوح همیشه بوده و هستند. این مقدس ها در جنگ صفین دور علی را گرفتند و آن قدر فشار آوردند که نزدیک بود حضرت علی(علیه السلام)کشته شود. از این رو حضرت برای مالک اشتر پیغام فرستاد که اگر می خواهی علی(علیه السلام)را زنده ببینی، برگرد! آنها می گفتند ما با قرآن نمی جنگیم؛ لشکر شام قرآن بالا برده اند و حاضر شده اند به حکم قرآن تن دهند، تو نیز حکم قرآن را قبول کن.

علی(علیه السلام)فرمود: انا القرآن النّاطق؛ قرآن ناطق و مفسر قرآن منم و آنچه بر سر نیزه است جز کاغذ و مرکّب چیزی نیست. گفتند: ما این حرف ها را نمی فهمیم، هر چه قرآن بگوید قبول داریم. بدین ترتیب حضرت علی(علیه السلام)مجبور شد حکمیت را بپذیرد. پس از قبول حکمیت،نوبت به تعیین شخص حکم رسید. همان مقدس ها اصرار داشتند که حکم باید ابوموسی اشعری باشد و هر چه امیرالمؤمنین(علیه السلام)اصرار کرد که ابن عباس باشد، زیر بار نرفتند! اما بعد از حکمیت، همان کسانی که به امیرالمؤمنین فشار آوردند که باید حکمیت را قبول کنی، گفتند تو اشتباه کردی و با قبول حکمیت کافر شدی! باید از این کار خود توبه کنی و دوباره با معاویه وارد جنگ شوی!

حضرت فرمود: شما فشار آوردید و مرا به این کار وادار کردید؛ اکنون من قول داده ام و عهد و پیمان بسته ام، برای یک حاکم اسلامی زیبنده نیست که به پیمانش عمل نکند. اگر رعایت عهد و پیمان نشود، در جامعه سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. گفتند: اگر حرف ما را نپذیری و توبه نکنی معلوم می شود کافر شده ای!

اگر کار به این روش پیش می رفت این مشکلات پیش نمی آمد؛ اما من با چه نیرویی شما را وادار کنم که بجنگید؟ من می خواستم جنگ ادامه پیدا کند، مالک اشتر در چند قدمی پیروزی بود و بعد از تحمل آن سختی ها، همه می رفتیم که از جنگ نتیجه بگیریم، ولی شما نگذاشتید و فشار آوردید که حکمیت را قبول کن. من اگر می خواستم قبول نکنم با چه نیرویی می توانستم در مقابل شما مبارزه کنم؟ و از آن سو با چه نیرویی با معاویه می جنگیدم؟ لک نب من و ا لی من؛ به وسیله کدام نیرو و سپاه و به امید چه کسی بجنگم؟

از این رو باید خون دل بخورم و این حکمیت را بپذیرم. اینها گوشه ای از فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) بود درباره این که چرا آن حضرت گاهی به جنگ روی آورده و گاهی نیز دست از جنگ شسته و راه سکوت یا صلح را در پیش گرفته است. خودداری آن حضرت از جنگ در دو مرحله بود؛ یکی در زمان سه خلیفه اول و قبل از بیعت مردم با آن حضرت، و دیگری پس از قبول حکمیت در جنگ صفین. کسانی می پنداشتند که آن حضرت از ترس جانش سکوت می کند، و برخی نیز می گفتند چون شک دارد و به وظیفه اش یقین ندارد، به جنگ اقدام نمی کند. حضرت در پاسخ دسته اول فرمودند؛ من کسی نیستم که از مرگ بترسم؛ و در پاسخ گروه دوم نیز فرمودند، من کسی هستم که حقیقت حق را به من نشان داده اند، آن گاه چگونه در حقیقت شک می کنم؟!

خوارج ( مارقین، از دین خارج) و شعار لا حکم الا للله میدهند

خوارج : در جنگ صفین، در پی آشکار شدن خطر شکست سپاه شام، سپاهیان شامی با رهنمود عمروبن عاص، قرآن ها را به روی نیزه هایشان برافراشتند و این کار در میان عراقیان تاثیر گذاشت. امام علیه السلام به این خدعه پی برد ولی عده ای از افرادش به دلیل اینکه امام به کتاب خدا پاسخ مثبت نداد، او را تهدید کردند. این عده پس از قبول حکمیت و با مشاهده فریب خوردن خود، توبه کرد و مجددا خواستار جنگ شدند و فشارهای زیادی بر امام وارد کردند تا جنگ را از نو آغاز کند ولی امام از این کار خودداری کرد .                                                                                             . این عده، سپس حکمیت را بر خلاف اسلام دانستند و فریاد لا حکم الا الله سر دادند. فلذا این عده که تعدادشان به 12000 هزار نفر بالغ می شد، از لشکر امام علی علیه السلام جدا شدند و به حروراء، نزدیک کوفه رفتند. اینان اولین افرادی بودند که بر امام علی علیه السلام خروج کردند. با اینکه خوارج با گذشت زمان به شعبات مختلفی تقسیم شدند ولی اصول عقاید مشترک آنان را می توان به شرح زیر برشمرد: از نظر خوارج علی علیه السلام و عثمان و معاویه و حکمین کافر بودند. از نظر خوارج، لازم نیست که خلیفه و جانشین پیغمبر، عرب و از قبیله قریش باشد و خلافت غیر عرب و حتی غلامان را جایز می دانستند. خوارج صاحب گناهان کبیره را کافر می دانند و خروج کردن بر امام وقتی که مخالفت سنت کند را حقی واجب می دانند.

و با حکمیت مخالفت میکنند و زمانی که امام به کوفه وارد میشوند نزد امام میروند و اعتراض میکنند و میگویند چرا رجال در حکم دین داخل شده و شما حکمیت را پذیرفته اید و چرا غنائم جنگ جمل را تقسیم نکردید امام میفرمایند: کلمه حق یراد بها الباطل اولا با حکمیت و با انتخاب ابوموسی هم مخالف بودم و قرار بود بین ما کتاب خدا هر چه حکم کند پذیرفته شود نه حکم رجال . خوارج امام را رها و به مدائن و محله نهروان مستقر شدند .

امام آنها را دعوت به همراهی خود برای رفتن به شام برای اعتراض به معاویه که حکم بر خلاف کتاب خدا عمل نمودند و خوارج در جواب نوشتند امامت شما را قبول نداریم

با هر کس روبرو میشدند نظرش را راجع به حکمیت میپرسیدند و اگر خلاف میلشان بود همراه با خانواده آنها را به قتل میرساندند و به این کار هر روز ادامه میدادند امام تصمیم به مقابله با آنان را میگیرند و جنگ نهروان را آغاز می کنند که امام با شجاعتی خاص شدیدا آنها را به هلاکت میرساند و تعدادی هم که فرار کرده اند دستگیر و به خانواده اش تحویل میدادند امام بعد از نهروان بارها کوفیان را برای مبارزه با فریبکاری ها و شبیخونهائی که معاویه میزد و شیعیان را به شهادت میرساند

سه نفر از خوارج پیمان میبندند که همزمان علی علیه السلام و معاویه و عمرو عاص را به قتل برسانند. معاویه زخمی میشود. عمروعاص در مسجد حاضر نبوده و ابن ملجم در منزل اشعث با دختری به نام قطام که پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده اند آشنا و در تصمیم خود برای رسیدن به این دختر برکشتن علی علیه السلام جدی میشود و امام را در محراب به هنگام نماز صبح به شهادت میرساند(40 هجری) . فزت و رب الکعبه

فتنه انگیزی و علل و عوامل بروز این فاجعه اجتماعی

¤ خوارج صادق بودند ولی بازی خوردند  -  هیچ یک از درگیری های زمان علی علیه السلام دعوای اسلام و کفر نبود  -  جنگهای زمان حضرت علی علیه السلام همگی مصداق فتنه بود -  فتنه بروز عملی شبهه است. حضرت امیر علیه السلام می فرماید: شیطان با هیچ کس شوخی ندارد و سراغ همه می رود و از هیچ کس نمی گذرد، سراغ قوی ترین رزمندگان، مجاهدان و شهادت طلبان تاریخ رفته و آنها را فاسد کرده است.

سرکینه، رقابت، جاه طلبی، ریاست طلبی و قدرت طلبی، ثروت طلبی و شهوت طلبی و به همین خاطر همه ما تا لحظه آخر در خطریم و باید دانست که فتنه بروز عملی شبهه است. درگیری های بعد از پیامبر، جنگ بین اسلام ناب و اسلام قلابی بود. -  مخلوط شدن دوست و دشمن از عوارض چهارگانه فتنه است. -  شروع فتنه از نفس و بدعت نظری در مفاهیم است.

هوشیاری لازمه رهبری امام علیه السلام در این گفتار تاریخى خود درسى به همه زمامداران بیدار و با ایمان و مسئولان کشورهاى اسلامى داده است که براى مقابله با خطرات دشمن، گاه روزها، بلکه ساعت ها و لحظه ها سرنوشت ساز است. نباید فرصت را به سادگى از دست بدهند و تسلیم پیشنهادهاى سست عافیت طلبان گردند. سپس در ادامه این سخن امام علیه السلام به نکته دیگرى مى پردازد که گفتار اولش را با آن تکمیل مى کند، مى فرماید: من نه تنها غافلگیر نمى شوم، بلکه با هوشیارى تمام مراقب مخالفان هستم و ابتکار عمل را از دست نمى دهم و با شمشیر برنده هواداران حق بر کسانى که به حق پشت کرده اند نبرد مى کنم و با دستیارى فرمانبرداران مطیع با عاصیان ناباور مى جنگم و این روش همیشگى من است تا روزى که زندگى ام پایان گیرد!                                    .                                                                                                                بدیهى است در یک جامعه، همواره همه مردم طالب حق نیستند؛ گروهى بى ایمان یا سست ایمان و هواپرست و جاه طلب وجود دارند که وجود یک پیشواى عالم و عادل را مزاحم منافع نامشروع خود مى بینند و دست به تحریکات مى زنند و از حربه هاى فریب و نیرنگ و دروغ و تهمت و شایعه پراکنى بهره مى گیرند. پیشوایان آگاه و بیدار باید به این گونه افراد مهلت ندهند و همانند یک عضو فاسد سرطانى، آنها را از پیکر جامعه جدا سازند و نابود کنند و در صورتى که خطرشان شدید نباشد آنها را محدود کنند و همیشه هواداران حق و مطیعان گوش بر فرمان، سلاح برنده اى براى در هم کوبیدن این گروهند.                                 .                                                                                                                      امام علیه السلام در سومین و آخرین نکته از سخن خود اضافه می کند که این کارشکنی ها برای من تازگی ندارد: به خدا سوگند از زمان وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا امروز همواره از حقم باز داشته شده ام و دیگران را بر من مقدم داشته اند! اشاره به این که کار طلحه و زبیر یک مسأله تازه نیست؛ حلقه ای است از یک جریان مستمر که از روز وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) شروع شد و هنوز هم ادامه دارد.

در کلامى از امیرمؤمنان علیه السلام که شیخ مفید در ارشاد آورده است چنین مى خوانیم: هذا طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ لَیْسا مِنْ اَهْلِ النُّبُوَّةِ وَ لا مِنْ ذُرّیَّةِ الرَّسُولِ(صلی الله علیه و آله) ……. لِیَذْهَبا بِحَقّی وَ یُفَرِّقا جَماعَةَ الْمُسْلِمینَ عَنّی این طلحه و زبیر با اینکه نه از خاندان نبوتند و نه از فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ، هنگامى که دیدند خداوند حق ما را بعد از سالها به ما باز گردانده حتى یک سال، بلکه یک ماه کامل صبر نکردند و برخاستند و همان روش گذشتگان را در پیش گرفتند که حق مرا از میان ببرند و جماعت مسلمین را از گرد من پراکنده سازند!                                   .                                                                               امام(علیه السلام) در این گفتار تاریخى خود درسى به همه زمامداران بیدار و با ایمان و مسئولان کشورهاى اسلامى داده که براى مقابله با خطرات دشمن، گاه روزها، بلکه ساعت ها و لحظه ها سرنوشت ساز است. نباید فرصت را به سادگى از دست بدهند و تسلیم پیشنهادهاى سست عافیت طلبان گردند. امام(علیه السلام) افرادى را که این لحظات حساس را از دست مى دهند تشبیه به کفتار کرده است.

این تشبیه از چند جهت قابل توجه است: کفتار، حضور دشمن را احساس مى کند ولى با زمزمه هاى او به خواب مى رود؛ خوابى که منتهى به اسارت و مرگ او مى شود. کفتار در خانه و لانه خود شکار مى شود. کفتار حتى بدون کمترین مقاومت در چنگال دشمن گرفتار مى گردد و به دام مى افتد.

کسانى که فرصت هاى زودگذر را با خوش باوری ها یا ضعف و سستى یا تردید و تأمل از دست مى دهند نیز همچون کفتارند، به خواب مى روند و در خانه و لانه خود به دام مى افتند و مقاومتى از خود نشان نمى دهند.

این سخن بدان معنا نیست که بى مطالعه یا بدون مشورت و در نظر گرفتن تمام جوانب کار اقدام کنند؛ بلکه باید با مشاورانى شجاع و هوشیار، مسائل را بررسى کرد و پیش از فوت وقت اقدام نمود.

 

تحلیلی اینکه در 4 سال و 9 ماه حکومت عدالت، 3 جنگ بزرگ به حضرت تحمیل شد، حاکی از سلامت و استواری این نظام سیاسی بر سر اصول اسلامی و مبانی اخلاقی است و الا اگر قرار می شد امام بر سر حقوق مردم با خواص فزون طلب مداهنه و معامله کند، نه جنگ جمل علیه آن حضرت برپا می شد و نه جنگ صفین تا از درون آن، فرقه خوارج پدیدار شود. فقط می ماند امید یک امت تبعیض زده و ستم کشیده که از بی عدالتی و اشرافیگری و خویشاوندسالاری و طعمه انگاری منصب به ستوه آمده و به امام عدالت پناه آورده بودند. آیا با خیانت به این همه امید و انتظار، نام علی همچنان متمایز از دیگران بر تارک سیاست و خلافت اسلامی می درخشید ؟ !

 ریشه یابی فتنه جمل صفین آنگاه که امام علی(علیه السلام)آب پاکی روی دست سران زرسالار فربه شده از خزانه بیت المال ریخت و به بانگ بلند بر بازگرداندن اموال بر تاراج رفته بیت المال - اگر چه کابین زنان شده باشد - اصرار نمود و مشی تقسیم عادلانه بیت المال بین فقیر و غنی را عملاً پیشه کرد؛ پیراهن خونین خلیفه مقتول به دروغ توسط قاتلان وی بر نیزه خونخواهی رفت و حکومت نوپای علی(علیه السلام) آماج تهاجم کسانی قرار گرفت که منافع هنگفت و بی حساب خود را در خطر می دیدند از قضا پرچمداران این جریان دارای سوابق افتخارآمیز در اسلام بوده و مدال های بی نظیری از شخص پیامبر اعظم(ص) دریافت کرده بودند. زبیر، سیف الاسلام، طلحه، طلحه الخیر، عایشه، ام المؤمنین و قس علیهذا.

ویژه خواران دوران حکومت خلیفه مقتول، شتری سرخ موی را سمبل حقانیت خود قراردادند و دست اتحاد با حاکم اموی شام، معاویه فرزند ابوسفیان- بزرگترین دشمن اسلام و پیامبر اکرم -سپردند و فتنه جمل را به امام عدالتخواه تحمیل کردند تا به امام(علیه السلام)اعلام کنند که ورود به حیطه دنیاگرایی خواص دنیا طلب، مستلزم پرداخت هزینه هایی بسیار سنگین است.                                                             . کوتاه نیامدن امام از موضع عدالت طلبی همان و پذیرش سه جنگ خونین جمل و صفین و نهروان و در نهایت فرق شکافته و شهادت در محراب کوفه همان. مجادله و بگومگو یکی از پیامدهای فتنه است .                                                               . چنان می شود که در بحبوحه جنگ جمل حارث بن حوت (عضو بعدی فرقه خوارج) گریبان امیر مؤمنان علی(علیه السلام) را بگیرد و با لحنی انکاری و اعتراضی بپرسد چرا باید با مسلمانانی که مثل ما نماز می خوانند و دیروز با ما در یک جبهه بوده اند بجنگیم؟ یا در بحبوحه جنگ تحمیلی صفین، جماعتی فریب خورده به جای اینکه نیزه و شمشیر را حواله آغازکنندگان جنگ کنند، تیزی سلاح و تندی زبان خویش را جانب امام بگیرند که چرا به مذاکره و حکمیت و مصالحه تن نمی دهی تا غائله بخوابد؟

فتنه چنان فضا را غبار آلود می کند که یکی از آن ساده دلان خیرخواه، از خود نمی پرسد چه کسانی سر به شورش گذاشتند و جنگ جمل یا صفین را تدارک کردند؟ خوارجی که نطفه حیرت در جانشان از جنگ جمل بسته شد و در صفین به پدیداری شورش در جبهه خودی منجر شد، آن قدر مروت نداشتند که به مقتدای خویش بگویند حق با تو بود و ما خطا کردیم و اکنون پشیمانیم. گفتند یاعلی همه با هم خطا کردیم و تو نیز باید توبه کنی که به حکمیت تن دادی! عاقبت نیز بر مولا شمشیر کشیدند و امام مجبور شد «چشم فتنه» را درآورد در حالی که نیک می دانست این جماعت آلت فعل فتنه گرانند

چه می شد کرد با جماعتی یاغی و شورشی که به هیچ صراطی مستقیم نشدند، به جای عذر تقصیر سر به لجاجت و عناد گذاشتند، با بریدن از معیار حق (ولایت) تن به اجتهادهای بدعت آلود دادند

و تا آنجا پیش رفتند که اگر خرمایی از نخل کسی در کوچه می افتاد و یکی از آنها آن خرما را می خورد، آن دیگری می گفت باید از صاحب نخلستان حلالیت بطلبی اما همان ها در معابر و راه ها هر جا کسی رامی یافتند که محب علی بود، حکم به حلیت خون وی می دادند ولو آن شخص، زنی باردار باشد!

امام قبل از همه این حوادث تلخ به حارث بن حوت فرمود: «تو کوته بینانه نگریستی نه عمیق و ژرف اندیشانه. تو حق را نشناخته ای تا بدانی یاران آن چه کسانی هستند و باطل را نشناخته ای تا بفهمی اصحاب آن کدام گروهند

همه مسئله این بود که راه کج کردگان امتیازطلب همچنان نقاب حق بر چهره داشتند و جماعت را به اشتباه می انداختند حال آن که عملشان عین امتیازخواهی، جاه طلبی، یاغی گری و فساد فی الارض بود.

وقتی برخی صحابی پیامبر(صلی الله علیه و آله) این بدعت را نهادند، منافقین کافری چون پسر ابوسفیان هم که به مرحمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از مرگ رسته بودند جسارت پیدا کردند از «معبر» گشوده شده به واسطه صحابی رجعت طلب شبیخون بزنند.

تفاوت جنگ های پیامبر  با جنگ های زمان حکومت علی(علیهم السلام)

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه در توصیف جنگ های زمان پیامبر می فرماید: فلقد کنّا مع رسول اللّه و انّ القتل لیدور علی الآباء و الأبناء .....؛ در زمان پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) شرایطی پیش می آمد که ما باید با پدران، فرزندان، برادران و سایر خویشانمان بجنگیم و راهی نمی ماند جز این که به کشتن آنها اقدام کنیم، این مصیبت ها و امتحان های سخت موجب نمی شد که ما دست از ایمانمان برداشته و در راه و روشمان سست شده و از جنگ فرار کنیم، بلکه این مسایل بر ایمان، پایداری و مقاومت ما می افزود. لیکن با این همه، خصوصیت جنگ های زمان پیغمبر(صلی الله علیه و آله) این بود که جبهه حق و ایمان، کاملا روشن بود و طرف دیگر کفر و مشرکان قرار داشت. و خلاصه، دغدغه، اضطراب و ابهامی در کار نبود.

اما در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) کار بسیار سخت تر از زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود. روزگاری شده بود که باید مسلمان با مسلمان نمای دیگر بجنگد. حضرت در یکی از خطبه های نهج البلاغه از قول پیامبر نقل می کند که آن حضرت فرمودند، از جمله فتنه هایی که پس از من در میان امتم ظاهر خواهد شد این است که: فیستح لّون الخمر بالنّبیذ و السّحت بالهدیّه و الرّباب البیع ؛ خطبه 155 روزگاری بیاید که شراب را به اسم آب انگور، رشوه را به اسم هدیه، و ربا را با نام بیع حلال می شمرند.

جنگ بر اساس تنزیل و تأویل از امام زین العابدین(علیه السلام) نقل شده که فرمودند: روزی بند کفش پیغمبرصلی الله علیه و آلهکنده شده بود. حضرت آن را به علی(علیه السلام) دادند تا تعمیر کند. سپس خودشان در حالی که به یک پایشان کفش و پای دیگرشان برهنه بود در جمع اصحاب حاضر شدند. آن روز در مسجد افراد زیادی، از جمله، ابوبکر و عمر و بسیاری دیگر از اصحاب حضور داشتند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) رو به آنان کرده و فرمودند: انّ منکم من یقاتل علی التّأویل کما قاتل معی علی التّنزیل ؛ در میان شما کسی هست که بعد از من قتال علی التأویل خواهد کرد همان گونه که همراه من قتال علی التنزیل کرده است.

ابوبکر سؤال کرد: انا ذاک، آیا آن کسی که بر تأویل جنگ خواهد کرد من هستم؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: نه، عمر سؤال کرد: آیا آن شخص من هستم؟ باز هم فرمودند: نه، اصحاب ساکت شدند و به یکدیگر نگاه کردند. فرمودند: ولکنّه خاصف النّعلوا و مأ بیدها لی علیّ (علیه السلام) ؛ کسی که بر تأویل خواهد جنگید

همانی است که الآن کفش مرا پینه می زند؛ و اشاره به علی(علیه السلام) کردند.  بدین ترتیب پیامبر(صلی الله علیه و آله) از همان زمان حیات خودش زمینه سازی می کرد که بگوید علی(علیه السلام) بعد از من خواهد جنگید و جنگش بر حق و بر اساس قرآن است؛ پس به او اعتراض نکنید که آیه قرآن را درست تطبیق نمی کند.

و عجیب این است که حضرت علی(علیه السلام) هنگامی که برای جنگ با اصحاب جمل مهیا می شد این آیه را خواند: وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ توبه 12 مشرکان با شما پیمان و قرارداد ترک مخاصمه می بندند و متعهد می شوند در چهار ماه حرام یا اوقات دیگر با شما نجنگند؛ مادامی که آنها به قراردادشان عمل می کنند شما نیز به پیمان خود وفادار باشید، اما اگر آنان پیمان را شکستند، با پیشوایان کفر بجنگید.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن روز پس از تلاوت این آیه فرمود، أئمّه الکفر زبیر، طلحه و عایشه هستند و از روزی که این آیه نازل شده، به آن عمل نشده بود و ما با جنگ جمل به آن عمل می کنیم. این در واقع تأویل آیه و از همان مواردی بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرموده بود علی(علیه السلام) بر اساس تأویل جنگ خواهد کرد (بحارالانوار ج32)

چرا عدالت علی(علیه السلام) را برنتافتند ؟ پس از رحلت خاتم النبیین  دوران مظلومیت و تنهایی علی(علیه السلام) آغاز می شود آنچنان که انگار پیامبر صلی الله علیه و آله نفرموده بودند و بدان فرموده ها تأکید نداشتند که مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ ، أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا ، الحَقُّ مَعَ علی و عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیثُمَا دَارَ اما دیری نپایید که بتدریج گروهی ساز ضلالت کوک کردند و از سبیل هدایت فاصله گرفتند؛ جمعی عهد و پیمان شکستند، جمعیتی از تبعیت آیین امام سر باز زدند و خروج از دین را برگزیدند و جماعتی اطاعت از حق و حقیقت را به گوش نگرفته و به نسیان و فراموشی سپردند.

اینجا بود که پیش بینی امام(علیه السلام) از حال و روز آنان جامه واقعیت بر تن کرده بود آنگاه که در روز بیعت فرموده بودند: مرا واگذارید و دیگری را به دست آرید، زیرا ما به استقبال حوادث و اموری می رویم که رنگارنگ و فتنه آمیز است و چهره های گوناگون دارد و دل ها بر این بیعت ثابت و عقل ها بر این پیمان استوار نمی ماند. امام علیه السلام هشدار داده بود که اگر دعوت شما مردمان را برای پذیرش حکومت بپذیرم براساس آنچه که می دانم با شما رفتار می کنم و به گفتار این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نمی دهم. حتی به آن جمعیت پرشمار که سر از پا نمی شناختند و بر پذیرش خلافت از جانب امام(علیه السلام) بی وقفه بی تابی نشان می دادند تاکید کرده بودند که اگر من وزیر و مشاورتان باشم بهتر است تا امیر و رهبرتان گردم. آنچه در کارزار عمل اتفاق افتاد حکایت تلخ برنتافتن عدالت علی(علیه السلام) بود؛ چرا که دست ویژه خواران و رانت خواران از بیت المال مسلمین کوتاه شده بود، دیگر اشراف و سرمایه داران سهمی ممتاز و خاص دریافت نمی کردند .

بردگان و غلامان همان اندازه از بیت المال می ستاندند که مدعیان و بزرگان دریافت می کردند. عرب را بر عجم برتری نبود و حقوق آنها بالسویه پرداخت می شد.                      عزل و نصب استانداران و حاکمان تنها بر مبنای شایستگی و کارآمدی پیش می رفت، در مجازات قانون گریزان و اجرای حدود الهی مسامحه ای در کار نبود و هر روز دایره افزون طلبی زیاده خواهان تنگ و تنگ تر می شد. اما مردمان آن دیار و روزگار نه تنها قدر ندانستند بلکه مرور زمان حکایت از آن داشت که هر روز حامیان امام کمتر و کمتر می شد.

سؤال اینجاست که چه شد مردمانی که مست و بی تاب خواهان پذیرش حکومت توسط علی علیه السلام بودند عدالت او را برنتافتند ؟ دو عامل در جستجوی رسیدن به پاسخ حائز اهمیت :

1. استحاله فکری و ایدئولوژیک مردم و جامعه

2. انحراف پر رنگ خواص و نخبگان  از یکسو در جامعه اسلامی اندیشه دنیا گرایی و ثروت اندوزی میان مردم آنچنان اوج گرفته بود که ارزش ها به ضدارزش ها مبدل گشته بود و ضد ارزش ها رنگ و لعاب ارزش ها را به خود گرفته بود. اینجاست که علی(علیه السلام) هشدار می دهد که مردم آگاه باشید که وضعیت امروز شما همانند روزی است که خداوند پیامبرش را بر شما مبعوث گردانید. از سوی دیگر؛ خواص و نخبگان که گروهی از آنها سابقه ای از جنگ و مبارزه، در رکاب با پیامبر به همراه داشتند هر کدام به طریقی بر مسیر عدل و عدالت ثابت قدم نماندند و چون به ریخت و پاش های عثمان و یا از تکیه زدن بر فلان منصب و مقام دور ماندند از اردوگاه امام رخت بربستند. چهره های سیاسی و مشهوری چون عایشه، طلحه، زبیر، ابوموسی اشعری، زیدبن ثابت، حسان بن ثابت، ابوهریره، سعدابن ابی وقاص، اشعث بن قیس و دهها نفر دیگر به اپوزیسیون تبدیل شدند و از امام جدا گردیدند.

پیش بینی پیامبر در مورد جنگ امیرالمؤمنین  با فتنه گران

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل می کند که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) خطاب به آن حضرت فرمودند: انّ اللّه قد کتب علیک جهاد المفتونین کما کتب علیّ ……کما اشهد قال علی الا حداث فی الدّین و مخالفه الامر. خدا بر من جهاد با مشرکان را و بر تو جهاد با فتنه زدگان را واجب کرد. علی (علیه السلام) سؤال کردند این فتنه ای که می فرمایید کسانی فتنه زده می شوند و من باید با آنها بجنگم، چه فتنه ای است؟ فرمودند: آن فتنه زدگان کسانی هستند که شهادتین را بر زبان دارند؛ یعنی آنان احکام ظاهری اسلام را عمل می کنند، اما با سنّت من مخالفند و به رفتار من اقتدا نمی کنند؛ عرض کردم، یا رسول الله چطور با مسلمانی که نماز می خواند و روزه می گیرد، بجنگم؟! فرمودند: آنچه باعث می شود که تو با آنان بجنگی یکی این است که آنها در دین بدعت می گذارند، و دیگر این که با تو مخالفت می کنند؛ و مخالفت با تو، به عنوان امام و خلیفه بر حقی که حقانیت و خلافتش ثابت گردیده و پذیرفته شده است، خروج بر امام حق است، که باید با آن مقابله کرد.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) خود در نهج البلاغه درباره ظهور بدعت ها در دین می فرماید: و انّ المبتدعات المشبّهات هنّ المهلکات الاّ ما حفظ اللّه منها؛ بدعتها و امور شبهه ناک، و چیزهایی که جزو دین نیست ولی با توجیهاتی به نام دین به مردم ارائه می شود، باعث هلاکت مردم می گردد، مگر اینکه خدا منّت بگذارد و از مفاسد آن جلوگیری کند و مانع نابود شدن جامعه شود حکومت و قدرت الهی که در اختیار من قرار گرفته، موجب می شود که شما بیمه شوید و کارتان به سامان برسد، مبتلا به شبهات نشده و هلاک نشوید. حال که حکومت من عامل نجات شما از هلاکت است، از روی اختیار، و نه اکراه و جبر، با حکومت من همکاری کنید و تصمیم بگیرید آن را از دل و جان بپذیرید تا هم در دنیا عزتتان محفوظ بماند و هم در آخرت به نجات و سعادت برسید.

سپس می فرماید، یا این کار را انجام می دهید و خود را با طوع و رغبت با حکومت حق همراه می کنید، یا این که خدا این قدرت را از شما خواهد گرفت؛ اگر با حکومت حق همراهی نکنید، خدا سلطنت اسلامی و حکومت اسلامی را از چنگ شما در خواهد آورد و به دست دیگران خواهد داد.

علی(علیه السلام) را یهودیان دوره کرده اند و یکی از آن میان به تمسخر می گوید شما مسلمانان هنوز جنازه پیامبرتان را به خاک نسپرده بودید که درباره جانشینش اختلاف کردید.  اینجا فقط صبر و بصیرتی به ژرفای ایمان علی بن ابیطالب است که می تواند در برابر غریبه ها و نامحرمان خویشتنداری کند و بگوید ما فقط در جانشین پیامبر و نه در پیامبری او دچار اختلاف شدیم اما شما یهودیان هنوز پایتان از خیسی دریا خشک نشده بود که به پیامبرتان گفتید (اعراف138) ای موسی همان گونه که برای آنان خدایانی است برای ما نیز خدایی قرار ده. موسی گفت به راستی که شما مردمانی نادان هستید (نهج البلاغه، حکمت317)

روش امام علی(علیه السلام) در برخورد با مخالفان امام علی(علیه السلام) در پاسخ عده ای که مقابله با طلحه و زبیر را نمی پسندند، فرمودند: من نه تنها غافلگیر نمى شوم و با شمشیر برنده هواداران حق بر کسانى که به حق پشت کرده اند نبرد مى کنم و با دستیارى فرمانبرداران مطیع با عاصیان ناباور مى جنگم. طلحه و زبیر با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت کرده بودند، سپس با دغل‏ بازى‏هاى معاویه، از ایشان رویگردان شده و جنگ جمل را برپا کردند. داستان پیمان شکنی این دو نفر به طور اختصار چنین است: پس از آنکه مهاجرین و انصار با علی(علیه السلام) بیعت کردند.

آن حضرت‏ به معاویه نوشت: مردم عثمان را بدون مشورت با من کشتند و سپس با مشورت و اجتماع‏ میان خود با من بیعت نمودند، موقعى که نامه من به تو رسید، با من بیعت کن و بزرگان ‏اهل شام را به نزد من بفرست. وقتى که فرستاده امیرالمؤمنین(علیه السلام) به نزد معاویه رسید و معاویه نامه آن حضرت را خواند، مردى را از قبیله بنى عمیس انتخاب نموده نامه‏اى به وسیله او به زبیر بن عوام ‏نوشت. وقتى که این نامه به ‏زبیر رسید، خوشحال شد و طلحه را از مضمون نامه‏ مطلع ساخت و آن دو تردیدى در خیرخواهى معاویه به خود راه ندادند و از آن موقع ‏به مخالفت ‏با على(علیه السلام) تصمیم گرفتند.

چند روز از بیعت طلحه و زبیر با على(علیه السلام) گذشته بود که آن دو نفر نزد او آمده گفتند: یا امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، تو از جفا و خشونتى که در تمام دوران خلافت عثمان بر ما گذشت، اطلاع دارى و می دانى که همواره بنى امیه منظور عثمان بود. خداوند پس از او خلافت را به تو عنایت کرده است، ما را به بعضى از ریاست‏ها نصب ‏فرما. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آن دو نفر چنین پاسخ مى‏دهد که به قسمت‏ خداوندى درباره خود راضى باشید، تا درباره شما بیاندیشم و بدانید من در امانتى که به من ‏سپرده شده است، کسى را شریک نمى‏گردانم مگر اینکه به دین و امانتش اطمینان ‏داشته باشم، چه از یاران من باشد و چه کس دیگرى که شایستگى او را دریافته باشم.

آنهایی که از امام جلو افتادند على(علیه السلام) به طلحه و زبیر فرمود : بیعت‏ مجدد کنید، آن دو با سخت‏ترین سوگندها و پیمان‏ها بیعت را تکرار کردند، على(علیه السلام) به آن دو اجازه داد که براى عمره بروند. وقتى که آن دو بیرون رفتند، على(علیه السلام)  به ‏اشخاصى که حاضر بودند، فرمود: سوگند به خدا، آن دو را نخواهید دید مگر در شورشى که به کشتار خواهند پرداخت

آنانکه حاضر بودند، عرض کردند: یا امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، دستور فرمایید: آن دو را برگردانند. فرمود: بگذارید به راه خود بروند تا قضاى خداوندى [که زمینه‏اش را خودشان ‏فراهم ساخته‏اند] بر سرشان فرود آید. این دو نفر از مدینه خارج شده رهسپار مکه گشتند. به هر کس که مى‏رسیدند، مى‏گفتند: على (علیه السلام) بیعتى در گردن ما ندارد و بیعت ما با او از روى اکراه بوده! دروغ و افتراى طلحه و زبیر به گوش على(علیه السلام) رسید. فرمود: خداوند آن دو را از رحمت ‏خود به دور و از آشیانه زندگى‏شان آواره کند. سوگند به خدا مى‏دانم که آن دو با بدترین وضعى خود را خواهند کشت و کسى که به ‏آن دو نزدیک شود، شوم‏ترین روز را بر سرش خواهند آورد. آنان با دو قیافه منحرف‏ بر من روى آوردند و با دو چهره حیله‏گرى و پیمان‏شکنى از من برگشتند. سوگند به خدا، آنان پس از این روز مرا نخواهند دید مگر در میان سپاه خشن که خود را در برابر آن به کشتن خواهند داد. دور از رحمت‏ خدا شوند و محو گردند.

آنهایی که از امام عقب افتادند گروه دیگری از اطرافیان آن حضرت(علیه السلام) ، روش دیگری را برگزیدند، هنگامى که طلحه و زبیر پیمان شکنى کردند و با عایشه به بصره آمدند و آن جا را در زیر سلطه خود قرار دادند، بعضى معتقد بودند که امام با آنها درگیر نشود؛ آنها را به حال خود رها سازد و پایه هاى خلافت را محکم کند، چیزى نمى گذرد که آنان تسلیم مى شوند. امام(علیه السلام) در پاسخ به آنها فرمودند: به خدا سوگند! من همچون کفتار نیستم که با ضربات آرام و ملایم بر در لانه‏اش به‏خواب رود و ناگهان دستگیرش سازند، نه، (من کاملا مراقب مخالفان ‏هستم) و با شمشیر برنده علاقه‏مندان به حق، کار آنان را که به حق پشت کرده‏ اند خواهم ساخت ‏و با دستیارى فرمان‏برداران مطیع، عاصیان و تردیدکنندگان در حق را براى همیشه کنار خواهم زد. من این کار را تا واپسین روز عمرم ادامه خواهم داد، به خدا سوگند! از هنگام مرگ ‏پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تا هم اکنون از حق خویشتن محروم مانده‏ام و دیگران را به نا حق بر من مقدم ‏داشته ‏اند. 

واقعیت هاى تاریخى آن زمان نشان مى دهد که پیشنهاد عدم تعقیب طلحه و زبیر بسیار ساده لوحانه بود؛ چرا که نقشه این بود که آنها بصره و سپس کوفه را در اختیار خود بگیرند و معاویه با آنها بیعت کند و در شام از مردم نیز براى آنان بیعت بگیرد و به این ترتیب بخش هاى عمده جهان اسلام در اختیار جاه طلبان پیمان شکن قرار گیرد و تنها مدینه در دست على(علیه السلام) بماند. آنها با تکیه بر شعار خونخواهى عثمان روز به روز مردم را به هیجان بیشتر فرا مى خواندند و تدریجاً این شعار که قاتل عثمان، على(علیه السلام) است را در میان مردم پخش مى کردند و مردم ناآگاه را بر ضد امام مى شوراندند. واضح است که اگر امیرمؤمنان على(علیه السلام) با سرعت، ابتکار عمل را در دست نمى گرفت نقشه منافقان به زودى عملى مى شد و همان گونه که مى دانید با آن سرعت عمل که امام در پیش گرفت. 

 نخستین توطئه و تلاش جدایى طلبان را در نطفه خاموش ساخت و به آسانى بصره و کوفه و تمام عراق را نجات داد و اگر برنامه امام(علیه السلام) در مورد ظالمان شام با مخالفت بعضى از یاران ناآگاه رو به رو نمى شد به خوبى شام نیز از شر ظالمان نجات مى یافت و پاکسازى مى شد و جهان اسلام یکپارچه در اختیار آن حضرت قرار مى گرفت، ولى متأسفانه جهل و ناآگاهى و لجاجت در برابر فریب و نیرنگ دشمن، کار خود را کرد و جنگ با شامیان در آستانه پیروزى کامل، متوقف گشت.

علی علیه السلام را «چه» کشت ؟!

شهادت امیرمومنان، حضرت علی علیه السلام، از دردناک‌ترین فجایعی است که در تاریخ بشر اتفاق افتاده. او نه تنها برای شیعیان و مسلمانان، که برای تمام دل‌های حق‌طلب، عدالت‌خواه و جویای فضایل اخلاقی، اسطوره‌ای دوست‌ داشتنی بوده و هست. برای همین است که همه جان‌های پاک، شیفته و سوگوار شهادت مظلومانه اوست و هنوز هم این پرسش در برابر قتل ناجوانمردانه او باقی است که چرا؟ بررسی و تحلیل فاجعه شهادت حضرت علی علیه السلام، حداقل از دو زاویه قابل انجام است: نخست آنکه بپرسیم او را چه کسی و چگونه کشت؟ مقدمات و آثار این حادثه چه بود؟ دیگر آنکه به دنبال یافتن «چرا»یی این اقدام ضدانسانی باشیم

علی را چه کسی کشت؟ البته عبدالرحمن ابن‌ملجم، و یک وقت می‌گوییم چه کشت؟  باید بگوییم جمود و خشک‌مغزی و خشکه مقدسی. جمود فکری مهم‌ترین تهدید برای جامعه و تفکر اسلامی است. و همین عقیده علی را به آرزویش رساند، نه ابن ملجم مرادی. خوارج و قاتلان علی علیه السلام تنها مصداقی از این خطر بزرگ هستند؛ نه تنها مصداق آن و بالاتر اینکه نشانه‌های حیات و حضور روحیه خوارج همواره وجود داشته و دارد. بحث درباره خوارج و ماهیت کارشان برای ما و اجتماع ما‌ آموزنده است. زیرا مذهب خوارج هر چند منقرض شده اما روحاً نمرده است؛ روح خارجی‌گری در پیکر بسیاری از ما حلول کرده!! (مجموعه آثار ج16 ص333)

در زمان حال افراطیونی در غالب تکفیری سلفی و وهابی دقیقا پا جای خوارج گذاشته و چهره زشتی از اسلام با حمایت صهیونیست های (آمریکایی اسرائیلی و اروپایی) به دنیا نشان میدهند. و آثار و زیارتگاه ها و آنچه از آثار صدر اسلام باقیمانده نابود میکنند روح خارجی‌گری، انفکاک تعقّل از تدیّن است هنوز هم زنده و خطرناک است. اینان با توقف در ظواهرِ احکام از اهداف دین دور شده و بلکه علیه آنها اقدام می‌کنند و خوارج جلوه بارز چنین مردمانی بوده‌اند 

جمود و جهالت چیست؟ اینها وقتی قرار گذاشتند علی و معاویه و عمروعاص را به قتل برسانند، مخصوصاً شب نوزدهم ماه مبارک رمضان را انتخاب کردند. گفتند: می‌خواهیم خدا را عبادت بکنیم و چون امر خیری را انجام می دهیم، پس بهتر این است که این کار را در یکی از شبهای عزیز قرار بدهیم که اجر بیشتری ببریم (مجموعه آثار ج21، ص93)

 

ادامه مطالب

m5736z.blog.ir/post/fetne1

m5736z.blog.ir/post/fetne2

m5736z.blog.ir/post/fetne3

m5736z.blog.ir/post/fetne4 

m5736z.blog.ir/post/fetne

به نام خدا
مطالب جمع آوری شده در زمینه های مفاهیم قرآنی و تاریخی

از سال 1354   و    بارگذاری آن  در سال  1380 در   سایت

تاریخی فرهنگی قرآنی

و از سال 1393 به تدریج بعضی از مقالات تبدیل به کتاب شده

 و  به حول قوه الهی در  مهر سال 1399 به 40 جلد کتاب رسیده است.

نام  : محمود زارع پور متولد تهران محله قلهک شمیران 1336

کارشناسی علوم قرآن و دینی ، دبیر    و 25 سال   مدیریت    مدرسه

نظرات  (۱)

مطالب بسیار واضح وپر مغز بود امیدوارم مسئولین ما هم ادامه دهنده راه امیر المومنین (ع)باشند

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">