تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.

حکمت های نهج البلاغه 1

حکمت های نهج البلاغه 2

حکمت های نهج البلاغه 3




"حکمت ۱ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام"

   ـ روش برخورد با فتنه ها

  وَ قَالَ علی [علیه السلام] "کُنْ فِی الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ."

   "در فتنه ها، چونان شتر دو ساله باش، نه پشتى دارد که سوارى دهد، و نه پستانى تا او را بدوشند."

   ـ شرح حکمت

براى روشن شدن محتواى این کلام بسیار پرمعنا لازم است قبلاً دو واژه ی «فتنه» و «ابن لبون» تفسیر شود:
فتنه، از ماده «فتن» (بر وزن متن) در اصل به معناى قرار دادن طلا در کوره است تا ناخالصی ها جدا شود سپس به معناى هرگونه آزمایش و امتحان و بلا و عذاب و حتى شرک و بت پرستى و آشوب هاى اجتماعى آمده است و در اینجا منظور همان آشوب هاى اجتماعى است.

   لبون، به شترى گفته مى شود که به جهت زائیدن مکرر پیوسته در پستانش شیر است (لبون به معناى شیر دار است از ماده لبن) و ابن لبون به بچه چنین شترى گفته مى شود که دو سال آن تمام شده و وارد سال سوم شده است; نه قوت و قدرت چندانى دارد که بتوان بر پشت او سوار شد و نه پستان پر شیرى (زیرا هم کم سن و سال است و هم نر) و به این ترتیب هیچ گونه استفاده اى از آن در آن سن و سال نمى توان کرد.

   برای نمونه ی این فتنه ها در صدر اسلام و قرون نخستین فراوان بود که امامان اهل بیت و یارانشان همواره از آن کناره گیرى مى کردند حتى داستان قیام ابو مسلم بر ضد بنى امیه گرچه در ظاهر براى کوبیدن باطلى بود ولى در باطن براى تبدیل باطلى به باطل دیگر و حکومت بنى عباس به جاى بنى امیه بود.

   به همین دلیل هنگامى که ابو مسلم به وسیله ی نامه اى پیشنهاد حکومت و خلافت را به امام صادق(علیه السلام) کرد امام آن را نپذیرفت زیرا مى دانست در پشت پرده این قیام چه اشخاصى کمین کرده اند و به تعبیر دیگر امام مى دانست این یک فتنه است که دو گروه باطل به جان هم افتاده اند و نباید به هیچ کدام امتیازى داد.

   به خوبى روشن است که هرگز منظور امام(علیه السلام)این نبوده است که اگر گروهى باطل بر ضد مؤمنان و طرفداران حق برخیزند نباید به حمایت مؤمنان حق جو برخاست.


   "حکمت ۲ نهج البلاغه "

   ـ شناخت ضدّ ارزش ها


   "أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ."

   "آن که جان را با طمع ورزى بپوشاند خود را پست کرده، و آن که راز سختى هاى خود را آشکار سازد خود را خوار کرده، و آن که زبان را بر خود حاکم کند خود را بى ارزش کرده است."

   ـ شرح حکمت

   نخست مى فرماید: «هر کس طمع پیشه کند خود را حقیر ساخته است»، واژه ى «طمع» به معناى بیش از حق خود طالب بودن و گرفتن مواهب زندگى از دست دیگران است و تعبیر به «استشعر» که به معناى پوشیدن لباس زیرین است اشاره به این است که طمع را به خود چسبانده و از آن جدا نمى شود.

   بدیهى است که افراد طمّاع براى رسیدن به مقصود خود باید تن به هر ذلّتى بدهند و دست سؤال به سوى هرکس دراز کنند و شخصیت خود را براى نیل به اهداف طمعکارانه خود بشکنند.

   شبیه آنچه درباره ى طمّاع معروف عرب به نام «اشعب» نقل شده که بسیارى از اوقات هنگامى که راه مى رفت دامن خود را به دست مى گرفت و آن را در برابر آسمان باز نگه مى داشت و مى گفت: شنیده ام بعضى از پرندگان در حال پرواز تخم مى گذارند شاید تخم آن پرنده در دامن من بیفتد. و یا نقل مى کنند هنگامى که گروهى از کودکان او را در کوچه و بازار آزار مى دادند براى پراکنده ساختن آنها گفت: شنیده ام در فلان خانه حلوا پخش مى کنند بچه ها به سوى آن خانه دویدند ناگهان دیدند خود اشعب نیز به سوى آن خانه مى دود گفتند: تو چرا؟ گفت: شاید حرف من درست باشد.

   این داستان ها خواه واقعیت داشته باشد یا نه اشاره به کارهاى ننگ آورى است که انسان به جهت طمع انجام مى دهد.

   نقطه مقابل طمع قناعت است که سبب عزت آدمى مى شود همان گونه که امیرمؤمنان فرمود: «عَزَّ مَنْ قَنَعَ; آن کس که قناعت پیشه کند عزیز خواهد بود».
و به گفته شاعر:
آز بگذار و پادشاهى کن *** گردن بى طمع بلند بود!

   در دومین نکته مى فرماید: «کسى که سفره ى دل خویش را (نزد این و آن بدون هیچ فایده) باز کند (و مشکلات خود را فاش سازد) رضایت به ذلّت خود داده است».

   روشن است هرگاه انسان نزد طبیب درد خود را بگوید و از وى راه درمان بطلبد یا پیش قاضى ظلمى را که بر او رفته بیان سازد و از او احقاق حق بخواهد یا نزد دوستش از گرفتارى خود براى گرفتن وام سخن بگوید کار خلافى نکرده و به دنبال مشکل گشایى بوده; اما طرح مشکلات نزد کسانى که هیچ گونه توانایى بر حل آن ندارند اثرى جز ذلّت و سرافکندگى انسان نخواهد داشت. در این گونه موارد باید خویشتن دار بود و لب به شکایت نگشود.
   آن گاه امام (علیه السلام) در جمله ى سوم مى فرماید: «کسى که زبانش را بر خود امیر سازد شخصیت او تحقیر مى شود».
   منظور از امیر شدن زبان آن است که از تحت کنترل عقل و فکر خارج شود و هرچه بر زبانش آمد بگوید.
   بدیهى است سخنانى که از فکر و عقل و تقوا سرچشمه نمى گیرد در بسیارى از موارد خطرهایى ایجاد مى کند که انسان قادر بر جبران آن نیست و گاه اسباب رنجش افراد آبرومند و سبب ایجاد اختلاف در میان مردم و کینه و دشمنى نسبت به گوینده و دیگران مى شود.

   چه بسیارند کسانى که در گورستان ها خفته اند و کشته ى زبان خویشند ـ همان کسانى که همطرازان آنها از ملاقات با آنها وحشت داشتند.

   در حدیث دیگرى در سلسله ى همین کلمات قصار مى خوانیم: «کسى که زیاد سخن گوید اشتباهات زیادى خواهد کرد». و این خطاى بسیار باعت تحقیر و بى ارزش شدن او در نظرها مى شود.

   کوتاه سخن این که انسان عاقل باید زبانش را در اختیار عقلش قرار دهد نه این که عقلش را در اختیار زبان که اولى مایه ى سعادت است و دومى اسباب حقارت.

   شایان توجه است صفات سه گانه ى نکوهیده اى را که امام در این بیان کوتاه ذکر کرده (طمع، فاش کردن ناراحتى ها نزد هرکس و امیر ساختن زبان بر خود) هرسه در این جهت مشترکند که سبب ذلّت و خوارى مى شوند و این هماهنگى در اثر، سبب شده است که امام على(علیه السلام) هر سه را کنار هم قرار دهد.

   "حکمت ۳ نهج البلاغه "

   ـ ضدّ ارزش ها


   "الْبُخْلُ عَارٌ وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ وَ الْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ وَ الْمُقِلُّ غَرِیبٌ فِی بَلْدَتِهِ."

    "بخل ننگ و ترس نقصان است، و تهیدستى مرد زیرک را در برهان کند مى سازد، و انسان تهیدست در شهر خویش نیز غریب و بیگانه است."

   ـ شرح حکمت


   امام(علیه السلام) در این حکمت والا به چهار نقطه ضعف اخلاقى و اجتماعى انسان اشاره مى کند و آثار سوء هر یک را بر مى شمرد تا همگان از آنها فاصله بگیرند.

   نخست مى فرماید: «بخل ننگ است»

   بخل آن است که انسان حاضر نباشد چیزى از مواهب خداداد را در اختیار دیگران بگذارد، هرچند امکانات او بسیار بیش از نیازهاى او باشد و نقطه ى مقابل آن سخاوت و کرم است که گاه سبب مى شود انسان حتى وسائل مورد نیاز خود را به دیگران ببخشد و خود به کمترین مواهب حیات قناعت کند.

   عار بودن بخل و افتخار بودن کرم و سخاوت بر کسى پوشیده نیست، زیرا
   اولاً بخل سبب نفرت مردم از بخیل مى شود و افراد نزدیک و دور از او فاصله مى گیرند و
   ثانیا بخل سبب سنگدلى و قساوت است، زیرا بخیل ناله مستمندان را مى شنود و چهره رقت بار آنها را مى بیند و در عین حال به آنها کمکى نمى کند و این مایه قساوت است.
   ثالثا بخل سبب مى شود که بسیارى از منابع اقتصادى از گردش تجارى سالم خارج شود و به صورت کنز و اندوخته در آید در حالى که گروه هایى در جامعه ممکن است به آن نیاز داشته باشند.
   رابعاً افراد بخیل گاه به زن و فرزند خود نیز تنگ و سخت مى گیرند به اندازه اى که مرگ او را آرزو مى کنند و این عار و ننگ دیگرى است.
   خامسا افراد بخیل به سبب دلبستگى فوق العاده غیر منطقى به مال و ثروتشان از نظر تفکر اجتماعى بسیار ضعیف و ناتوانند و این هم ننگ و عار دیگرى است.

   آنگاه امام به رذیله ى دوم اخلاقى اشاره کرده مى فرماید: «ترس مایه نقصان مى شود».

   افراد ترسو هرگز نمى توانند از قابلیت ها، شایستگى ها و استعدادهاى خود استفاده کنند و نتیجه آن عقب ماندگى در زندگى است. به علاوه هنگامى که دین و جان و ناموس و کشور آنها به خطر بیفتد از جهاد ابا دارند و به جاى این که در صف مجاهدان باشند در صف قاعدان و بیماران و از کار افتادگان و کودکان قرار مى گیرند.
  
   هرگز هیچ آدم ترسویى به مقامى نرسیده; نه کشف مهمى کرده نه پیروزى چشمگیرى به دست آورده و نه به قله هاى کمال رسیده است.

   آن گاه امام علیه السلام در سومین جمله اشاره به آثار فقر در زندگى انسان ها مى کند و مى فرماید: «فقر شخص زیرک را از بیان دلیلش گنگ مى سازد».

   اشاره به این که از یک سو افراد فقیر در خود احساس حقارت مى کنند و هر اندازه فَطِن و باهوش باشند بر اثر این احساس حقارت از گفتن حرف حساب خود و دفاع از حقوق خویشتن باز مى مانند و از سوى دیگر چون مى دانند بسیارى از مردم براى سخنان آنها بهایى قائل نمى شوند چون غالباً دنیاپرستند و براى افراد ثروتمند شخصیت قائلند همین احساس سبب مى شود که فقیران نتوانند حرف حق خود را بیان کنند.

   البته این اصل استثنائاتى نیز دارد; افراد فقیرى را مى شناسیم که همچون ابوذر شجاعانه به مبارزه با طاغوت هاى زمان برخاستند و حجت خود را بر آنها تمام کردند هرچند این قیام ها گاه به قیمت جان آنها تمام شد; ولى این افتخار را در تاریخ براى خود ثبت کردند که در صف اول از صفوف مبارزان راه حق بودند.

   حضرت در چهارمین و آخرین جمله که در واقع تکمیل کننده جمله سوم است مى افزاید: «آن کس که فقیر و تنگدست است حتى در شهر خود غریب است».

   زیرا غریب کسى است که دوست و آشنایى ندارد و احساس تنهایى مى کند و مى دانیم دنیاپرستان از افراد فقیر و تنگدست فاصله مى گیرند و آنها را در شهر خود غریب مى گذارند و به عکس ثروتمندان حتى در بلاد دوردست از وطنشان غریب نیستند.

   بعضى میان فقیر و مُقِلّ این فرق را گذاشتند که فقیر به کسى مى گویند که در عین فقر، فقر خویش را نیز اظهار مى کند و مقل کسى است که فقیر است و خویشتن دار.
  
   ممکن است این تفاوت را از حدیثى که از معصومین (علیهم السلام) نقل شده است گرفته باشند، زیرا در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) یا امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که در پاسخ این سؤال که کدام صدقه افضل است فرمود: «جُهْدُ الْمُقِلِّ; صدقه کسى که کم درآمد باشد (و در عین تنگدستى انفاق کند)»

   سپس به این آیه تمسک فرمود: «(وَیُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ) دیگران را بر خود مقدم مى دارند هرچند در تنگدستى باشند».
  
   ریشه «مُقِلّ» که از ماده «قِلّت» گرفته شده، نشان مى دهد که با فقیر متفاوت است.

   "حکمت  ۴ نهج البلاغه "

   "الْعَجْزُ آفَةٌ وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ وَ نِعْمَ الْقَرِینُ الرِّضَى."

    "ناتوانى، آفت     شکیبایى، شجاعت     زهد، ثروت
     پرهیزکارى سپر نگه دارنده است و چه همنشین خوبى است راضى بودن و خرسندى!"

   ـ شرح حکمت

   امام در چهارمین کلمه از کلمات قصارش به پنج وصف از اوصاف انسانى اشاره مى کند که یکى منفى و چهار وصف از آن مثبت است و آثار هر کدام را در جمله بسیار کوتاهى بر مى شمارد.

   نخست مى فرماید: «عجز و ناتوانى آفت است».
   عجز مفهوم وسیعى دارد که هرگونه ناتوانى علمى، جسمى، اقتصادى و فکرى را شامل مى شود و به یقین اینها بزرگ ترین آفات زندگى انسان است; انسان عاجز، ذلیل و خوار عقب مانده و شکست خورده و بى ارزش و بى مقدار است به همین دلیل اسلام مى گوید: بکوشید و هرگونه عجز را از خود دور سازید و با قدرت و قوت به اهداف مالى و معنوى خود برسید.

   البته گاه مى شود که عجز و ناتوانى بدون اختیار دامان انسان را مى گیرد، ولى غالباً چنین نیست، بلکه نتیجه ی کوتاهى ها و بى برنامگى هاست. همان گونه که در حدیث جالبى که کلینى در کافى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل کرد مى خوانیم: «هنگامى که اشیاء با یکدیگر ازدواج کردند تنبلى و ناتوانى نیز به هم پیوستند و فرزند آنها فقر بود».

   سپس در دومین نکته اشاره به آثار مثبت صبر و شکیبایى کرده مى فرماید: «صبر شجاعت است».

   بدیهى است صبر چه در مقابل عوامل معصیت باشد، چه در مسیر اطاعت پروردگار چه در برابر مصائب روزگار انجام گیرد، نوعى شجاعت محسوب مى شود و تنها شجاعانند که از عهده شکیبایى در این مراحل سه گانه بر مى آیند.

   آن گاه در سومین جمله مى فرماید: «زهد ثروت است».
   اشاره به اینکه انسان از ثروت آیا چیزى جز بى نیازى مى خواهد و آدم زاهدِ قانع، از همه خلق بى نیاز است و چه بسا ثروتمندانى که جزء نیازمندان هستند.

   زهد همان بى اعتنایى به زرق و برق دنیا و مال و منال و شهرت و آوازه است. زاهد کسى نیست که فاقد این امور باشد بلکه زاهد کسى است که دلبسته و وابسته به این امور نباشد; خواه آن را داشته باشد یا نه! بلکه مى توان گفت: زاهدان از ثروتمندان غنى ترند، چرا که ثروتمندان از یک سو باید پیوسته ثروت خود را حساب و کتاب کنند و از سوى دیگر مراقب باشند سارق و دشمنى آن را از دست آنها نگیرد در حالى که زاهدان از همه اینها بى نیازند.

   در چهارمین جمله مى فرماید: «تقوا و پرهیزگارى سپرى است (در برابر گناهان و خطرات شیطان و هواى نفس)».
   ورع به معناى تقویٰ یا حد اعلاى تقواست به گونه اى که انسان حتى از شبهات پرهیز کند. این فضیلت انسانى از حالت خداترسى باطنى سرچشمه مى گیرد که چون در برابر او گناهى ظاهر شود سدى در میان او و گناه ایجاد کند.
تعبیر به «جنة» تعبیر جالبى است، زیرا سپر وسیله اى دفاعى در مقابل آماج تیرهاى دشمن یا شمشیرها و نیزه هاست گویا هواى نفس و شیطان پیوسته قلب انسان را هدف تیرهاى خود قرار مى دهد و انسان با ورع به وسیله این سپر مى تواند از آزار آنها در امان بماند.

   سپس در پنجمین و آخرین جمله مى فرماید: «رضایت و خشنودى (از تقدیرات الهى) بهترین همنشین است».
   همنشین خوب کسى است که به انسان آرامش بخشد و او را از بى تابى در برابر مشکلات باز دارد و در او روح امید بدمد و تمام این آثار در راضى بودن به قضاى الهى است.
آنکس که مقدرات را از سوى خداوند حکیم و مهربان مى داند هرگز از مصائبى که به هر حال در دنیا روى مى دهد و مشکلاتى که گریبان انسان را ناخواسته مى گیرد ناراحت نمى شود و بى تابى نمى کند و اعصاب خود را در هم نمى کوبد.

   البته این بدان معنا نیست که انسان در برابر هر حادثه اى تسلیم شود، بلکه به این معناست که تمام کوشش خود را براى پیروزى بر مشکلات به کار گیرد; ولى اگر حوادثى خارج از حیطه ی قدرت او رخ دهد در برابر آن راضى باشد و زبان به ناشکرى نگشاید و جزع و بى تابى نکند.

   "حکمت ۵ نهج البلاغه "

   ـ شناخت ارزش هاى اخلاقى


   "الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ وَ الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ."

   "دانش"، میراثى گرانبها،
   "آداب" (انسانی)، لباس زیبا و کهنگی ناپذیر و
    "اندیشه"، آیینه اى شفّاف و صاف است.

   ـ شرح حکمت

   امام(ع) در این بخش از کلمات قصار اشاره به سه نکته ی مهم مى کند نخست مى فرماید: «علم و دانش میراث گرانبهایى است».

   اشاره به این که گرانبهاترین میراثى که انسان از خود به یادگار مى گذارد علم و دانش است و به ارث گذاشتن مواهب مادى افتخارى است.

   در دومین جمله مى فرماید: «آداب (انسانى)، لباس زیبا و کهنگى ناپذیر است».

   منظور از «آداب» فضایل اخلاقى مخصوصاً چیزهایى است که مربوط به روابط اجتماعى است مانند: تواضع، امانت، صداقت، محبت، خوشرفتارى، فصاحت و بلاغت در بیان.
«حُلَل» جمع «حُلَّه» به معناى لباس زینتى است.
«مُجَدَّدَة» به معناى چیزى است که پیوسته تجدید و نو مى شود و هرگز کهنه نخواهد شد.

   بر این پایه، مفهوم کلام امام(علیه السلام) چنین است که این صفات برجسته انسانى همچون لباس هاى زیبایى است که آدمى در تن مى کند و هرگز فرسوده نمى شود بر خلاف لباس هاى ظاهرى که هم کهنه مى شود و هم ممکن است دست سارقان به آن دراز شود و هم جنبه ظاهرى دارد و در اعماق وجود انسان تأثیر گذار است.

  ادب و آداب مفهوم وسیعى دارد که همه ی فضایل اخلاقى مخصوصا آنچه را مربوط به اخلاق اجتماعى است در بر مى گیرد که بزرگترین افتخار آدمى و مایه ی آبرومندى او در اجتماع است.

   سپس امام در سومین جمله مى فرماید: «فکر آئینه صافى است».

   منظور از فکر همان اندیشیدن پیرامون مسائل مختلفى است که بر انسان وارد مى شود و به تعبیر فلاسفه حرکتى ذهنى است به سوى مقدمات و از مقدمات به سوى نتیجه ها.

   هرگاه این اندیشه از هویٰ و هوس و حجاب هاى معرفت دور بماند، آئینه ی شفافى خواهد بود که چهره ی حقایق را به انسان نشان مى دهد و راه صحیح را در پرتو آن مى یابد، دوست را از دشمن و صواب را از خطا و حق را از باطل خواهد شناخت.

   به همین دلیل برترین عبادت در روایات اسلامى تفکر شمرده شده است.

   در واقع همه ی اینها برگرفته از قرآن مجید است که مى فرماید: (قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَة أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَفُرادى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا)
   "من فقط شما را به یک چیز اندرز مى دهم و دعوت مى کنم و آن این که دسته جمعى یا به صورت فردى براى خدا برخیزید و فکر خود را به کار گیرید".(سبا۴۶)

   دلیل آن هم روشن است، زیرا ریشه تمام نیکى ها و پیشرفت ها و موفقیت ها در تفکر و اندیشه ی صحیح است.

   ـ حکمت ۶ نهج البلاغه "

   صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُیُوبِ.
وَ رُوِیَ أَنَّهُ قَالَ فِی الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَیْضاً الْمَسْأَلَةُ خِبَاءُ الْعُیُوبِ وَ مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْهِ .

    "سینه ی خردمند صندوق راز اوست، و خوشرویى وسیله ی دوست یابى، و شکیبایى، گورستان پوشاننده عیب هاست."

   (و یا فرمود)

   "پرسش کردن وسیله ی پوشاندن عیب هاست، و دشمنان انسان از خود راضى، فراوانند."

   ـ شرح حکمت

   امام على(علیه السلام) در این عبارات نورانى و آنچه در ذیل آن آمده بر چهار مطلب تأکید مى کند:

   نخست مى فرماید: «سینه ى عاقل گنجینه ى اسرار اوست».

   یعنى همان گونه که صاحبان ثروت اشیاء قیمتى را در صندوق هاى محکم نگاه دارى مى کنند، انسان عاقل نیز باید اسرارش را در دل خود پنهان دارد، چرا که اسرار او اگر به دست دوست بیفتد گاه سبب ناراحتى اوست و اگر به دست دشمن بیفتد ممکن است سبب آبروریزى او شود.

   به علاوه بعضى از اسرار ممکن است با سرنوشت ملتى ارتباط داشته باشد که اگر بى موقع فاش شود سبب خسارت عظیمى براى جامعه گردد.

   سپس امام در دومین جمله مى فرماید: «خوشرویى و بشاشت، دام محبت است».

   بدون شک افراد خوشرو و خوش برخورد که با چهره ى گشاده و لب هاى پرتبسم با دیگران برخورد مى کنند، دوستان زیادى خواهند داشت و به عکس، افرادى که با قیافه ى در هم کشیده و عبوس و خشم آلود با دیگران روبه رو مى شوند مردم از آنها متنفر مى گردند.

در سومین جمله مى فرماید: «تحمل ناراحتى ها گور عیب هاست».

   اشاره به این که بسیار مى شود انسان از رفتار بعضى از دوستان و آشنایان و یا حتى افراد عادى ناراحت مى گردد و یا مشکلات و مسائلى در زندگى پیش مى آید که انسان را نگران مى سازد.

   کسانى که این گونه ناملایمات را تحمل کنند به فضیلت بزرگى دست یافته اند که عیوب انسان را مى پوشاند و به عکس، افراد ناصبور و بى حوصله داد و فریاد بر مى آورند و به سخنان یا کارهایى آلوده مى شوند که سر تا پا عیب است.

   سپس امام(علیه السلام) در چهارمین و آخرین نکته مى فرماید: «آن کس که از خود راضى باشد افراد خشمگین بر او بسیار خواهند بود».

   دلیل آن روشن است، زیرا فرد از خود راضى انتظار دارد دیگران براى او احترام فراوان قائل شوند، همه به او سلام کنند، در مجالس، صدر مجلس را به او اختصاص دهند، روى حرف او سخنى نگویند و پیوسته زبان به مدح و ثنایش بگشایند.

   هنگامى که این گونه احترامات را نمى بیند و مردم او را در جایگاه اصلى اش مى شناسند نه آنچه خودش ادعا دارد نسبت به مردم بدبین مى شود و زبان به بدگویى مى گشاید و بى اعتنایى پیشه مى کند و همین امر مردم را به او خشمگین مى سازد.

   در غررالحکم نیز از امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «میوه ى درخت خودپسندى عداوت و دشمنى است».

   "حکمت ۷ نهج البلاغه "

   ـ ایثار اقتصادى و آخرت گرایى


   "الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِی عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْیُنِهِمْ فِی آجَلِهِمْ."

   "صدقه دادن دارویى ثمر بخش است، و کردار بندگان در دنیا، فردا در پیش روى آنان جلوه گر است."

   ـ شرح حکمت

   امام علی علیه السلام در این حکمت به دو موضوع که در زندگى مادى و معنوى او تأثیر فراوان دارد اشاره کرده نخست مى فرماید: «صدقه (کمک به نیازمندان) داروى شفابخشى است».

   در قرآن مجید و در روایات اسلامى اهمّیّت و تأثیر انفاق در راه خدا و صدقه بر نیازمندان به طور گسترده وارد شده است و یکى از مهم ترین و مؤثرترین حسنات شمرده شده است.
تعبیر به «دواء» (دارو) و «منجح» (مؤثر و شفابخش) به طور مطلق نشان مى دهد که این کار هم درمان کننده ی بیمارى هاى فردى و هم بیمارى هاى اجتماعى است.

   صدقه به هرگونه بخشش گفته نمى شود، بلکه بخشش هایى است که قصد قربت در آن باشد; خواه واجب باشند مانند زکات یا مستحب مانند انفاق فى سبیل الله و خواه جنبه شخصى داشته باشد مانند کمک به یتیم یا محروم یا بیمارى یا جنبه ی عام داشته باشد مانند بناى بیمارستان و دارالایتام که از آن تعبیر به صدقات جاریه نیز مى شود.

   اما چگونه این صدقات داروى شفابخشى است، بخشى از آن جنبه حسى دارد که با چشم خود مى بینیم; بیماران محروم از این طریق درمان مى شوند، ایتام سرپرستى مى گردند و بر آلام مستمندان مرهم نهاده مى شود و بخشى از آن جنبه معنوى دارد.

   تجربه نشان داده است که پرداختن صدقه براى درمان بیماران بسیار مؤثر است.

   سپس در دومین نکته مى فرماید: «اعمال بندگان در این جهانِ زودگذر در برابر چشمان آنها در آن جهان (پایدار) است».

   همان گونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه تصریح کرده اند، این کلام امام علیه السّلام اشاره ی روشنى به تجسّم اعمال در قیامت دارد.

   منظور از تجسّم اعمال این است که اعمال نیک و بد هر یک در روز قیامت به صورت مناسب حسّى در مى آید.

   مثلا نماز در قیافه ی یک انسان زیبا و صالح، و ظلم و ستم به صورت دودى سیاه و خفقان آور مجسم مى شود و انسان ها در کنار اعمال مجسم خود خواهند بود و بخشى از پاداش و کیفر آنها از این طریق صورت مى گیرد.

   نکته ی قابل توجه این که تعبیر به (آجالهم) که در نسخه ی صبحى صالح آمده ظاهراً تعبیر نادرستى است و صحیح آن (آجلهم) است و تقریبا تمام نسخ نهج البلاغه به همین صورت (آجلهم) نوشته شده و قرینه ی مقابله با (عاجلهم) دلیل روشنى بر این معناست، زیرا (عاجل) به معناى شىء موجود (دنیا) است و (آجل) به معناى شىء مدت دار (در اینجا مراد آخرت) است و (آجال) که جمع اجل به معناى سررسید عمر است در اینجا مفهومى ندارد.

   "حکمت ۸ نهج البلاغه "

   ـ شگفتى هاى تن آدمى


   "اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ یَتَکَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ یَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ یَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ."

   "از ویژگى هاى انسان در شگفتى مانید، که: با پاره اى «پى» مى نگرد، و با «گوشت» سخن مى گوید، و با «استخوان» مى شنود، و از «شکافى» نفس مى کشد."

   ـ شرح حکمت

   امام(علیه السلام) در این بخش از سخنان حکمت آمیز خود اشارات لطیفى به عظمت آفرینش انسان و تدبیر عظیم خالق بشر مى کند و مخصوصاً بر این معنا تکیه دارد که یکى از ویژگى هاى خلقت خداوند قادر توانا این بوده که با وسایل کوچکى مسائل مهمى را ایجاد کرده و مى کند.

   در اینجا به چهار قسمت از این شگفتى هاى آفرینش اشاره مى کند، نخست مى فرماید: «از این انسان تعجب کنید که با یک قطعه پیه مى بیند».

   مى دانیم بافت هاى بدن انسان عمدتا از گوشت تشکیل شده; گوشتى که استخوان ها آن را برپا مى دارد; ولى چشم در واقع یک قطعه پیه شفاف است که ساختمان بسیار عجیب و دقیقى دارد; از هفت طبقه که روى هم قرار گرفته اند و سه ماده سیال و شفّاف که در میان آنها قرار دارند تشکیل شده و یک دنیا نظم و حساب بر آن حاکم است.

   آن گاه امام دومین شگفتى وجود انسان را بیان مى فرماید که: «و (تعجب کنید که انسان) با قطعه گوشتى سخن مى گوید».

با این که سخن گفتن براى ما کار بسیار ساده اى به نظر مى رسد که حتى از کودکى با آن آشنا بوده ایم ولى اگر درست بیندیشیم کار بسیار پیچیده اى است. به هنگام اداى یک جمله زبان باید با سرعت روى مخارج متعدد حروف بچرخد و مخرج لازم را مثلا براى حرف «ز» انتخاب کند و بلافاصله به سراغ حرف «ب» برود و ...

   آن گاه امام در سومین جمله از حس شنوایى انسان سخن مى گوید و مى فرماید: «(این مایه تعجب است که) انسان با استخوانى مى شنود».

   در تفسیر «عظم» (استخوان) بسیارى از شارحان نهج البلاغه به واسطه ى عدم آشنایى با تشریح بدن انسان و یا عدم پیشرفت این علم در زمان آنها گرفتار مشکلات زیادى شده اند در حالى که امروز که این علم پیشرفته است ما به خوبى مى فهمیم که منظور امام(علیه السلام)چیست. امواج صوتى از مجارى گوش وارد مى شود و در آن پیچ و خم تعدیل مى یابد سپس به پرده گوش مى رسد.

   در پشت این پرده دو استخوان ظریف به نام استخوان هاى چکشى و سندانى وجود دارد که بى شباهت به چکش و سندان نیست. دسته استخوان چکشى به پرده صماخ متکى است و از ارتعاش آن به حرکت در مى آید. (دانشمندان مى گویند: علاوه بر دو استخوان چکشى و سندانى، استخوان دیگرى به نام استخوان رکابى نیز هست که آن نیز نقش مؤثرى در شنوایى دارد.)

   این دو استخوان به حرکت درمى آیند و عصبى که در پشت آنهاست از این حرکت متأثر شده پیام را به مغز منتقل مى کند.

   سپس امام(علیه السلام) در پایان این گفتار حکمت آمیز که ناظر به عظمت آفرینش انسان است و قدرت آفریدگار را نشان مى دهد که با ابزار ساده اى آثار مهمى را آفریده، مى فرماید: «و (عجیب این که) انسان از شکافى تنفس مى کند».

   منظور از شکاف همان شکاف دوگانه بینى است که نفس کشیدن انسان غالباً در بیدارى و خواب به وسیله آن انجام مى شود، هرچند گاه به وسیله دهان نیز تنفس مى کند; ولى دهان مسلماً مجراى اصلى نیست و تنفس از طریق آن گاه آثار نامطلوبى دارد; مخصوصاً در هواى سرد ممکن است به ریه ها آسیب برساند در حالى که از طریق بینى هواى سرد تدریجاً گرم مى شود و به داخل ریه ها مى رسد.

   خداى متعال وسعت این شکاف را دقیقاً به اندازه نیاز براى تنفس قرار داده است; اگر تنگ تر بود انسان به تنگى نفس دچار مى شد و اگر گشادتر بود ممکن بود فزونى هوا به ریه آسیب برساند

                     (فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ)

   "حکمت ۹ نهج البلاغه "


     " إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ."

   "چون دنیا به کسى روى آورد، نیکى هاى دیگران را به او عاریت دهد، و چون از او روى برگرداند خوبى هاى او را نیز برباید."

   ـ شرح حکمت

   امام علیه السّلام در این کلام عبرت آموز به دگرگونى حال مردم در برابر کسانى که دنیا به آنها روى مى کند یا پشت مى نماید اشاره کرده است.

   این یک واقعیت است که شواهد فراوان تاریخى دارد; هنگامى که انسان هایى چه در امر حکومت و سیاست و چه در امور اجتماعى و اقتصادى و چه در علوم و دانش ها مشهور و معروف مى شدند بسیارى از کارهاى خوبى را که دیگران انجام داده بودند به آنها نسبت مى دادند.

   چرا چنین است؟ دلیل آن چند چیز است:
نخست این که متملقان و مداحان براى نزدیک شدن به این افراد دروغ هاى زیادى به هم مى بافند و به آنها نسبت مى دهند و زبان به زبان نقل مى شود، کم کم اشخاص باور مى کنند که واقعیتى در کار است,

    و به عکس، کسانى که نسبت به افرادى حسادت دارند و به هنگام قدرت آنها نمى توانند چیزى درباره ی آنها بگویند وقتى قدرتشان از دست رفت هر نسبت ناروایى را به آنان مى دهند و تمام فضایل شان را نیز زیر سؤال مى برند.

   علت دیگر این است که یکى از صفاتى که در بسیارى از افراد به طور طبیعى دیده مى شود قهرمان سازى است; سعى دارند کسانى را به عنوان قهرمان در فنون و علوم و مسائل مختلف به جهان عرضه کنند و همین امر سبب مى شود که محاسن دیگران را به حساب آنان بگذارند و در مقابل، عده اى به اصطلاح حس ضعیف کشى دارند که اگر کسى در جامعه ضعیف و ناتوان شد، هر بلایى بتوانند به سرش مى آورند.

   به یقین یک جمعیت مؤمن و سالم و با انصاف از این امر برکنارند. اقبال و ادبار دنیا نسبت به افراد در نظر آنها تأثیرگذار نیست همیشه حق را مى گویند و از حق طرفدارى مى کنند.

   "حکمت ۱۰ نهج البلاغه "

   ـ روش زندگی با مردم


   "خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ."

   "با مردم آنگونه معاشرت کنید، که اگر مردید بر شما اشک ریزند، و اگر زنده ماندید، با اشتیاق سوى شما آیند."

   ـ شرح حکمت

   مى دانیم اسلام دینى اجتماعى است و آیات قرآن و روایات اسلامى به طور گسترده از معاشرت خوب با مردم سخن گفته است و روایات متواترى در این باره در منابع حدیث وارد شده.

   کلام امام(علیه السلام) اشاره به این دارد که پیوند محبت و دوستى را از طریق برخورد خوب و نیکى و خدمت کردن به مردم آنچنان محکم کنید که شما را به منزله ى نزدیک ترین عزیزان خود بدانند;

   هرگاه از دست بروید جاى شما در میان آنها خالى باشد; ولى در دل همواره از شما یاد کنند و بر عواطف و محبت هایى که نسبت به آنها داشتید اشک بریزند و در حال حیات پروانه وار گرد شما بگردند و از معاشرت با شما لذت ببرند.

   در واقع امام(علیه السلام) در اینجا مسئله محبت و نیکى کردن به مردم را با دلالت التزامى و ذکر لوازم بیان فرموده است، زیرا اشک ریختن بعد از مرگ و عشق ورزیدن در حال حیات از لوازم قطعى محبت با مردم است.

   "حکمت ۱۱ نهج البلاغه "

   ـ روش برخورد با دشمن


   إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ .

   اگر بر دشمنت دست یافتى، بخشیدن او را شکرانه پیروزى قرار ده.

   ـ شرح حکمت

   مى دانیم هر نعمتى شکرى دارد که اگر انجام گیرد موجب بقاى نعمت و افزایش آن است و اگر انجام نگیرد نعمت به مخاطره خواهد افتاد; ممکن است کم یا نابود شود.

   نیز روشن است که شکر تنها شکر زبانى نیست، بلکه باید با عمل مناسبى نعمت را شکر گفت; آن کس که خدا اموال و ثروت فراوانى به او داده شکرش آن است که دیگران را نیز در آن سهیم سازد و آن کس که خدا مقامى به او بخشیده شکرش آن است که به وسیله ی آن مشکلات نیازمندان را حل کند.

   در مورد پیروزى بر دشمن، بهترین شکر آن عفو و گذشت است که سیره ی کریمان است و انتقام روش لئیمان.

   در تاریخ زندگى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و امامان اهل بیت(علیهم السلام) جلوه هاى فراوانى از این مطلب دیده مى شود.

   در جریان فتح مکّه هنگامى که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بر دشمنانى که یک عمر خون به دل او کرده بودند و یارانش را کشته و مثله کرده بودند پیروز شد جمله تاریخى «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ» را فرمود و همه جنایتکاران را مورد عفو قرار داد و شعار «اَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَرْحَمَةِ; امروز روز بخشش است» در مکه طنین انداز شد.

   توصیه هاى امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره ی قاتلش «عبد الرحمان بن ملجم مرادى» نشانى از گذشت کریمانه ی آن حضرت است و همچنین در جریان جنگ صفین بعد از آن که یارانش بر شریعه ی فرات مسلّط شدند اجازه نداد به عنوان انتقام آب را به روى آنها ببندند، بلکه آب را براى همه آزاد ساخت.

   همچنین در مورد فرزندان آن حضرت و امامان معصوم، اضافه بر این، تبدیل انتقام به عفو اثر مهمّ اجتماعى دارد و آن این است که انتقام به صورت تصاعدى پیش مى رود و دائماً قتل و کشتار و ناامنى مى آفریند و هرگز اجازه نمى دهد صلح و صفا و آرامشى در جامعه پدید آید.

   در حالى که عفو و گذشت به خشونت ها پایان مى دهد و سبب آرامش جامعه است. بنابراین افزون بر این که عفو فضیلتى اخلاقى و مهم است، تدبیر پر ارزش اجتماعى است.

   از آثار و برکات مهمّ عفو از دشمنان و خطاکاران آن است که در بسیارى از موارد ناگهان منقلب مى شوند و عداوت آنها تبدیل به دوستى صمیمانه اى مى شود که تاریخ نمونه هاى فراوانى از آن به یاد دارد.

   البته این دستور یک استثناى مهم دارد و آن اینکه در آنجا که دشمن عفو را نشانه ی ضعف ببیند یا سبب جسارت و ادامه خصومت او شود، عفو کردن غلط و شبیه ترحم بر پلنگ تیزدندان است.

   در این گونه موارد هیچ کس عفو را فضیلت نمى شمرد، بلکه نوعى بى تدبیرى و رضایت به ادامه خشونت محسوب مى شود.

   به همین دلیل در اجراى حدود اسلامى در جایى به قاضى اجازه عفو داده شده است که آثار توبه و صلاح در شخص جانى آشکار گردد.

   "حکمت ۱۲ نهج البلاغه "

   ـ آیین دوست یابى


   "أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الْإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ."

   "ناتوان ترین مردم کسى است که در دوست یابى ناتوان است، و از او ناتوان تر آن که دوستان خود را از دست بدهد."

ـ شرح حکمت

   شکّى نیست که یکى از مهم ترین سرمایه های انسان در زندگى دوستان صمیمى است; این سرمایه نه تنها براى یارى کردن انسان در برابر مشکلات، بلکه براى انس گرفتن و از تجربه ها و نظرات آنها بهره گیرى کردن ضرورى است و جالب این که به دست آوردن دوستان خوب کار آسانى است.

   نه همچون به دست آوردن مال است که احتیاج به تلاش و کوشش فراون و گاه نیاز به سرمایه گذارى هاى کلان دارد و نه همچون مقام است که به دست آوردنش نیاز به روابط اجتماعى قوى دارد، بلکه با سرمایه اى که در اختیار هر کس هست به دست مى آید و آن سرمایه گشاده رویى، ادب و حسن معاشرت است.

   حدیث معروفى است از امیر مؤمنان على(علیه السلام) که خطاب به مردم فرمود: «(اى مردم) من از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که مى فرمود: شما نمى توانید خشنودى مردم را با اموال (محدودتان) به دست آورید بنابراین با اخلاق نیکتان خشنودى آنها را به دست آورید».

   در حدیثى از امام امیر مؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «کسى که دوست ندارد ذخیره اى ندارد».

   اصولاً دوستان خوب بهترین زینت انسانند همان طور که امام صادق(علیه السلام)مى فرماید: «هرچیزى زینتى دارد و زینت انسان دوستان اوست».

   در اهمّیّت دوستان همین بس که از بعضى از بزرگان سؤال شد: آیا برادر بهتر است یا دوست خوب. گفت: برادرى خوب است که دوست انسان باشد.

   "حکمت ۱۳ نهج البلاغه "

   ـ روش استفاده از نعمت ها


   "إِذَا وَصَلَتْ إِلَیْکُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّکْرِ."

   "چون نشانه هاى نعمت پروردگار آشکار شد، با ناسپاسى نعمت ها را از خود دور نسازید."

   ـ شرح حکمت ۱۳

   امام(علیه السلام) در این سخن حکمت آمیز نکته ی دیگرى درباره ی آثار شکر نعمت و آثار کفران را بیان مى کند.

   نعمت ها غالباً به صورت تدریجى بر انسان وارد مى شود و وظیفه ی انسان هوشیار این است که به استقبال نعمت برود و استقبال از آن راهى جز شکرگزارى ندارد.

   هرگاه با آغاز روى آوردن نعمت به شکر قلبى و زبانى و عملى بپردازد ادامه خواهد یافت و تا پایان آن نصیب انسان مى شود و به تعبیر دیگر به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه، نعمت ها مانند گروه هاى پرندگان است که وقتى تعدادى از آنها بر شاخه ی درختى نشستند بقیه تدریجا به دنبال آنها مى آیند و شاخه ها را پر مى کنند.

   ولى اگر گروه اول صداى ناهنجار و حرکت ناموزونى بشنوند یا ببینند فرار مى کنند و بقیه هم به دنبال آنها مى روند و صحنه از وجودشان خالى مى شود.

   همچنین بسیارى از نعمت ها به صورت تدریجى زوال مى پذیرند; هرگاه انسان در آغاز زوالش هوشیار باشد و به شکر قلبى و زبانى و عملى بپردازد مانع بازگشت و زوال تدریجى آن مى شود.

   این سخن در اصل برگرفته از قرآن مجید است که مى فرماید: «(وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاََزیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ); به خاطر بیاورید زمانى که پروردگارتان اعلام داشت اگر شکرگزارى کنید (نعمت خویش را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى مجازاتم شدید است».

   قرآن مجید سرگذشت بسیار عبرت آموزى از قوم سبأ نقل مى کند که خداوند نعمت بسیار وافرى به آنها داد و فرمود: «(کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَاشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ); از روزى پروردگارتان بخورید و شکر او را به جا آورید; شهرى پاک و پاکیزه در اختیار شماست و پروردگارى آمرزنده».

   ولى آنها به کفران پرداختند و سد عظیمى که سبب آبادى کشور آنها شده بود بر اثر سیلاب و عوامل دیگر در هم شکست و تمام آبادى و باغ ها و مزارع ویران شد به گونه اى که نتوانستند در آنجا بمانند و ناچار در اطراف متفرق شدند.

   قرآن در اینجا مى افزاید: «(ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا وَهَلْ نُجازی إِلاَّ الْکَفُورَ); این کیفر را بر اثر کفرانشان به آنها دادیم و آیا جز کفران کننده را کیفر مى دهیم».

   در اینجا دو سؤال باقى مى ماند:
نخست این که حقیقت شکر چیست؟

   شکر سه مرحله دارد:
   مرحله ی قلبى که انسان از نعمت هاى خدا خشنود و راضى و سپاسگزار باشد و
   مرحله ی زبانى که آنچه را درون قلب اوست بر زبان جارى سازد; ولى از همه مهم تر
   مرحله ی عملى شکر است و آن به طور شفاف این است که از نعمت هاى الهى درست بهره بردارى کند و اهداف این مواهب را در نظر گیرد و به سوى آن اهداف حرکت کند;

   اگر خدا عقلى براى درک نیک و بد به او داده از این عقل در مسیر شیطنت استفاده نکند و اگر او را مشمول موهبت آزادى کرده از این آزادى براى پیشرفت و تکامل بهره گیرد نه در مسیر بى بند و بارى و گناه و فساد همچنین در مورد اعضاى بدن که هر کدام موهبتى عظیم است و در مورد مال و ثروت و فرزند و همسر. بسیارند کسانى که شکر قلبى و زبانى دارند; ولى در مرحله شکر عملى مقصرند.

   اگر در مفهوم شکر به آن گونه که در بالا گفته شد دقت کنیم فلسفه آن نیز روشن مى شود، زیرا این مواهب مال ما نیست از سوى دیگرى است و آن را براى اهداف خاصى آفریده و اگر در غیر آن اهداف به کار گرفته شود خیانت در آن نعمت است.

   از اینجا پاسخ سؤال دیگرى نیز روشن مى شود که خدا چه نیازى به تشکر و سپاسگزارى ما دارد؟ ممکن است انسان ها با سپاسگزارى تشویق شوند و آرامش روحى پیدا کنند. خدا که نیازى به اینها ندارد.

   ولى از آنچه در بالا گفته شد فهمیدیم که سخن از نیاز خدا در میان نیست; سخن از نیاز ما است که اگر نعمت ها و مواهب الهى را که براى اهداف خاصى است در غیر آن به کار گیریم طبیعى است که از آن محروم خواهیم شد، زیرا خداوند حکیم است و حکیم این مواهب را به افراد لایق و و وظیفه شناس مى دهد.

   اضافه بر این کسانى که نعمت هاى الهى را ضایع مى کنند و در غیر اهداف آن مصرف مى نمایند در واقع اهانتى به ساحت قدس پروردگار کرده اند و از این جهت درخور عقوبتى هستند.

   "حکمت ۱۴ نهج البلاغه "

   ـ روش برخورد با خویشاوندان


   "مَنْ ضَیَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِیحَ لَهُ الْأَبْعَدُ."

   "کسى را که نزدیکانش واگذارند، بیگانه او را پذیرا مى گردد."
 
   ـ شرح حکمت

   امام علی(علیه السلام) در این جمله به کسانى که بستگان نزدیکش نسبت به او بى مهرى مى کنند و رهایش مى سازند دلدارى و امیدوارى مى دهد که نباید از این جریان مایوس گردند; خداوند راه دیگرى به روى او مى گشاید.

   در واقع این حکمت و رحمت الهى است که انسان ها به وسیله  ی بستگان و دوستان نزدیک حمایت شوند; ولى اگر آنها به وظیفه ی خود عمل نکردند و به صله ی رحم و مسئولیت هاى دوستى پشت پا زدند این مسئولیت را بر عهده دیگران مى گذارد تا بنده اش در میان طوفان حوادث تنها نماند.

   مثلا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) طائفه ی قریش که نزدیک ترین نزدیکان او بودند نه تنها حمایتش نکردند بلکه به دشمنى او برخاستند.

   اما خداوند دورافتاده ترین قبائل را از قبیله ی قریش یعنى اوس و خزرج را به حمایت او برانگیخت که از جان و دل او را حمایت کردند و آئین او را پیش بردند و جالب این که اوس و خزرج با هم عداوت و دشمنى دیرینه اى داشتند ولى در حمایت از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) متحد و متفق بودند و امثال این موضوع در طول تاریخ بسیار دیده شده است.

   در حدیث پرمعنایى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که براى دلدارى و تسلى خاطر مى فرماید: «نسبت به آنچه امیدى به آن ندارى از آنچه امید به آن دارى امیدوارتر باش» و جالب این که در ذیل این حدیث اشاره به داستان موسى(علیه السلام) شده و مى فرماید: «موسى براى به دست آوردن شعله آتشى به دنبال نورى که از درخت برمى خواست روان شد ولى در آنجا پیام نبوت را دریافت داشت».

   احتمال دیگرى که در تفسیر این کلمه حکمت آمیز وجود دارد این است که امام مى خواهد بفرماید: در صورتى که نزدیکان و بستگان از نیروهاى یکدیگر استفاده نکنند و نسبت به هم بى اعتنا باشند اى بسا دورافتادگان آنها را مى ربایند و از وجود آنان بهره مى گیرند.

   "حکمت ۱۵ نهج البلاغه "

   ـ روش برخورد با فریب خوردگان


      "مَا کُلُّ مَفْتُونٍ یُعَاتَبُ."

   "هر فریب خورده اى را نمى شود سرزنش کرد."

   ـ شرح حکمت ۱۵

   سرزنش گرفتاران چرا؟


   سرچشمه ی گرفتارى ها و مشکلات و مصائبى که دامن گیر انسان مى شود کاملاً مختلف است; گاه نتیجه مستقیم اعمال انسان است که بر اثر ندانم کارى ها، سستى ها، تنبلى ها و استفاده نکردن به موقع از فرصت ها دامان او را گرفته است.

   به یقین چنین شخصى درخور سرزنش است; ولى گاه مى شود که این مشکلات کفاره گناهان انسان است و خداوند مى خواهد او را به این وسیله در دنیا پاک کند.

   چنین کسى گرچه به سبب گناهش درخور سرزنش است ولى چون مشمول لطف الهى شده سزاوار ملامت نیست و گاه سرچشمه ی آن آزمایش هاى الهى است که خدا مى خواهد با آن مشکل و گرفتارى بنده خود را پرورش دهد که همچون فولاد آبدیده در کوره حوادث مقاوم سازد و یا همچون طلاى ناخالصى را که به کوره مى برند تا خالص گردد او را خالص سازد در اینجا نیز جاى سرزنش نیست،

   بنابراین همه ی گرفتاران و بلا دیدگان را نمى توان سرزنش کرد و حتى در آنجایى که انسان خود سرچشمه آن گرفتارى باشد باز گاهى جاهل قاصر است و گاه مقصر; تنها اگر مقصر باشد در خور سرزنش است.

   این سخن تفسیر دیگرى نیز دارد و آن این که «مفتون» از ماده «فتن» و «فتنه» در اصل به معناى آزمایش کردن است; مثلا هنگامى که مى خواهند طلا را آزمایش کنند آن را به کوره مى برند تا وضع آن روشن شود و به همین جهت هر نوع فشار و گرفتارى و مشکلات و گمراهى به عنوان فتنه از آن یاد مى شود و مفتون در عبارت بالا به معناى فریب خورده باشد;

   همان گونه که درباره ی شخص گرفتار اشاره شد این حالت گاهى بر اثر تقصیر و گاه بر اثر قصور و گاه بدون اختیار دامان انسان را مى گیرد.

   "حکمت ۱۶ نهج البلاغه "

   ـ شناخت جایگاه جبر و اختیار


   "تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یَکُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیرِ."

   "کارها چنان در سیطره ی تقدیر است که چاره اندیشى به مرگ مى انجامد."

   ـ شرح حکمت

   پیشى گرفتن تقدیر و تدبیر


   امام(علیه السلام) در اینجا به نکته ی مهمى اشاره مى فرماید و آن این که چنان نیست که همیشه انسان هاى مدیر و مدبر پیروز گردند; گاه تقدیرات همه تدبیرات آنها را برهم مى زند.

   هدف از بیان این نکته آن است که گرچه انسان باید در همه ی امور هوشیارانه و مدبرانه عمل کند; اما چنین نیست که از لطف خدا بى نیاز باشد.

   خداوند براى بیدار ساختن انسان و شکستن غرور و غفلت او گه گاه امورى مقدّر مى کند که بر خلاف تمام تدبیرها و پیش بینى ها و مقدّمه چینى هاى انسان است تا به او بفهماند در پشت این دستگاه، دست نیرومندى است که هیچ کس بى نیاز از لطف و محبّت او نیست.

   در طول تاریخ گذشته و در زندگى خود بسیارى از این صحنه ها را دیده ایم که گاه افراد بسیار هوشیار و قوى و صاحب تدبیر ضربه هایى از تدبیر و هوشیارى خود خورده اند و دست تقدیر مسیرى جز آنچه آنها مى خواستند برایشان فراهم ساخته است.

   تنها مطلبى که در اینجا تذکّر آن لازم است این است که هرگز مفهوم این سخن آن نیست که انسان دست از تدبیر و دقّت و بررسى لازم در کارها بردارد و همه چیز را به گمان خود به دست تقدیر بسپارد، بلکه شعار «(وَأَنْ لَیْسَ لِلاِْنْسانِ إِلاّ ما سَعى) "۳۹ نجم" بهره ی انسان تنها با سعى و تلاش او ارتباط دارد» را نباید هرگز فراموش کند و به تعبیر دیگر انسان نباید از اراده و تقدیرات الهى و این که همه چیز به دست اوست غافل شود و نیز نباید دست از تلاش و کوشش بردارد.

   "حکمت ۱۷ نهج البلاغه"

   ـ ضرورت رنگ کردن موها

   "إِنَّمَا قَالَ ( صلى الله علیه وآله ) ذَلِکَ وَ الدِّینُ قُلٌّ فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ."

   (از امام پرسیدند که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: موها را رنگ کنید، و خود را شبیه یهود نسازید یعنى چه؟ فرمود)

   "پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم این سخن را در روزگارى فرمود که پیروان اسلام اندک بودند، امّا امروز که اسلام گسترش یافته، و نظام اسلامى استوار شده، هر کس آنچه را دوست دارد انجام دهد."

   ـ شرح حکمت

   در آغاز اسلام که عدد مسلمانان کم بود و در میان آنها گروهى از پیران نیز وجود داشتند پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله اصرار داشت که پیران چهره جوان به خود بگیرند تا مایه ترس و وحشت دشمن شوند و نشانى از ضعف در آنها دیده نشود به همین دلیل دستور خضاب و رنگ کردن صادر شد.

   منتها براى این که دشمنان اعم از یهود و مشرکان، از نکته این کار باخبر نشوند و دوستان نیز احساس ضعف نکنند پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله این دستور را مستند به عدم شباهت با یهود کرد که این کار را به خود اجازه نمى دادند.

   امام علیه السلام به این نکته ی دقیق اشاره مى کند که هر حکمى تابع موضوع خود است; اگر موضوع تغییر یابد آن حکم نیز عوض مى شود، همان گونه که اگر شراب سرکه شود و یا کافر مسلمان گردد حکم آن تغییر پیدا مى کند.

   امام على علیه السلام مى فرماید: موضوع این حکم رعب افکندن در دل دشمنان از طریق جوان نمایى پیران بوده و این مربوط به زمانى است که عدد مسلمانان کم بود اما در عصر امام که اسلام سراسر منطقه را فرا گرفته بود و حکومت اسلامى تثبیت یافته بود نه ترسى از مشرکان وجود داشت و نه خوفى از یهود، دیگر موضوعى براى رعب افکندن در دل دشمن از طریق رنگ کرد موهاى سفید باقى نمانده بود.

   در اینجا دو سؤال پیش مى آید:
   سؤال اول این که ما معتقدیم: «حَلاَلُ مُحَمَّد حَلاَلٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَحَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة; حلال و حرام اسلام تا دامنه قیامت تغییر ناپذیر است». و این اصل با آنچه در این حدیث آمده چگونه سازگار است؟

   احکام شرع دو گونه است: احکامى که بر اساس موضوعات ثابت و فطرى تشریع شده مانند نماز و روزه و حج و… که تغییرپذیر نیست، همچون قوانین ثابتى که در جهان آفرینش حکم فرماست و احکامى که بر اساس موضوعات متغیر وارد شده است که با تغییر موضوع، حکم عوض مى شود; مثلا ما مى دانیم خرید و فروش خون و اعضاى بدن انسان در سابق جزء محرمات بود، زیرا هیچ فایده مباحى نداشت ولى امروز که براى نجات جان مصدومان یا پیوند اعضا آثار حیات بخش دارد کاملاً قابل خرید و فروش به قیمت هاى بالاست. امثال این احکام در میان احکام اسلامى کم نیست.

   مسئله ی رنگ آمیزى موهاى سفید که در این کلام نورانى به آن اشاره شده است نیز از همین قبیل بوده، زیرا پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در زمانى که یارانش کم و در میان این عده ی کم جمعى از ریش سفیدان بودند این دستور را صادر کرد تا چهره ی پیرمردان جوان شود و سبب ترس دشمن گردد. (علاوه بر این که در روحیه خود آنها نیز اثر مى گذارد و روح جوانى در آنها جوانه مى زند.)

   ولى هنگامى که شرایط عوض شد و جمعیت مسلمانان آن اندازه فزونى یافت که وجود پیرمردان محاسن سفید در میان آنها تأثیرى در قوت و قدرت مسلمانان نداشت، طبعاً حکم هم عوض مى شود.

   واضح است که حدیث «حَلالُ مُحَمَّد» اشاره به بخش اول است. شبیه این موضوع چیزى است که در بعضى از روایات آمده است که از امام باقر علیه السلام سؤال شد که ما شنیده ایم پیامبر (و یارانش) در طواف با سرعت و شبیه دویدن حرکت مى کردند آیا ما هم این گونه عمل کنیم و یا به طور معمولى راه برویم؟ آن بزرگوار پاسخ دقیقى به این سؤال دادند، فرمودند:

   پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله این دستور را در ماجراى حدیبیه داد تا قریش چابکى آن حضرت و یارانش را ببینند (و بترسند) ولى جمعى از عامه به سبب غفلت از این موضوع که این یک حکم موقت و در شرایط خاصى بوده است هنوز این کار را ادامه مى دهند ولى من و پدرم در طواف راه مى رویم».

   سؤال دوم این که مى دانیم خضاب یکى از مستحبات است چگونه امام مى فرماید: امروز هر کس مخیر است بین خضاب و ترک آن؟

   پاسخ این سؤال این است که در آن زمان پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله به یاران مسن خود الزام کرده بود که خضاب کنند و امام علیه السلام مى فرماید: آن الزام اکنون بر طرف شده و هرکس آزاد است و این امر منافاتى با استحباب خضاب ندارد، زیرا آثار دیگرى در روحیه خود انسان و همسر و فرزندان و اطرافیان او ممکن است داشته باشد.

   "حکمت ۱۸ نهج البلاغه "

   ـ ره آورد شوم فرار از جنگ


   "خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ."

   (در باره آنان که از جنگ کناره گرفتند)

   "حق را خوار کرده، باطل را نیز یارى نکردند."

   ـ شرح حکمت

   ـ بى طرف هاى منفى


   همان گونه که در سند این حکمت آمد، این سخن حکیمانه امام مربوط به بعضى افراد سرشناس از مسلمانان مانند «سعد بن ابى وقاص» و «عبدالله بن عمر» است که در جنگ جمل و صفین با امام همراهى نکردند و به دشمنان او نیز نپیوستند، بلکه بى طرف ماندند و به عذرهاى واهى متوسل شدند.

   گرچه آنها به یارى باطل نشتافتند و در صف مقابل ما قرار نگرفتند; ولى چون به یارى حق برنخاستند و به پیام قرآن که مى گوید: «(فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفىءَ إِلى أَمْرِ اللّه); به آن گروه ظالمى که بر ضد پیروان حق (و امام مسلمین) برخاسته بجنگید تا به فرمان گردن نهند» عمل نکردند درخور هر گونه سرزنش و ملامتند.

   در این که آیا این گروه با على(علیه السلام) بیعت کرده بودند ولى در مسئله ی مبارزه با اصحاب جمل و جنایتکاران شام کوتاه آمده بودند یا از ابتدا زیر بار بیعت نرفته بودند، در میان مورخان اختلاف نظر است.

   در بعضى از نقل ها آمده که اینها بیعت را پذیرفتند ولى به فرمان امام در مبارزه با اهل باطل عمل نکردند و مطابق برخى دیگر از نقل ها از ابتدا زیر بار بیعت با آن حضرت نرفتند و جزء اقلیت ناچیزى بودند که بر خلاف جمهور مسلمین از بیعت با امام سر باز زدند.

   مرحوم علامه شوشترى معتقد است که اکثر روایات حاکى از آن است که این گروه بیعت نکردند.

   در اینجا این سؤال پیش مى آید که اگر آنها بیعت نکردند چگونه امام انتظار داشت که به لشکر او بپوندند و با باطل مبارزه کنند.

   پاسخ این سؤال روشن است،
   زیرا اوّلاً جمهور مسلمانان و اکثریت قاطع مهاجران و انصار بیعت کرده بودند و این حجت براى همه مردم بود و ترک بیعت گناه بزرگى بود که از آنها سر زد.
   ثانیاً به فرض که آنها بیعت نکرده باشند ولى وظایف یک مسلمان را باید انجام دهند و به آیات قرآن باید عمل کنند یعنى همان گونه که نماز و روزه و حج را باید انجام دهند، به آیه ی شریفه ی (فَقاتِلُوا الَّتِى تَبْغی حَتّى تَفِىءَ إِلى أَمْرِ اللّه)نیز باید گردن نهند. این یک وظیفه اسلامى است که به بیعت ربطى ندارد.

   به خصوص این که در حدیثى نیز از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: «السّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَیْطانٌ أَخْرَسٌ; کسى که نسبت به حق بى طرف و بى تفاوت بماند و سکوت اختیار کند شیطان گنگى است».

   به ویژه این که کناره گیرى این گونه افراد که به عنوان شخصیت هاى معروف جامعه اسلامى شناخته مى شدند ضربات شدیدترى بر پیکر حق وارد مى کرد.

   قابل توجه این که ابن عبدالبر در کتاب استیعاب در شرح حالات «عبدالله بن عمر» مى نویسد که به هنگام وفات مى گفت: هیچ چیز ناراحت کننده اى در دلم از امر دنیا نیست جز این که که من با آن گروه ستمگر همراه على بن ابى طالب(ع) پیکار نکردم».

   "حکمت ۱۹   نهج البلاغه "

   ـ ره آورد شوم هواپرستی


   مَنْ جَرَى فِی عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ .

   "آن کس که در پى آرزوى خویش تازد، مرگ او را از پاى در آورد."

   ـ شرح حکمت

   أمل به معناى هر نوع آرزو است; خواه آرزوى معقول باشد یا نامعقول، از این رو این واژه در مورد معصومان و اشخاص برجسته نیز به کار رفته آنها را کعبه ى آمال مى نامند و حتى خداوند به عنوان «منتهى الأمل» شمرده شده که همان آخرین نقطه ى آرزو است.

   در مناجات مفتقرین از مناجات پانزده گانه ى امام سجاد(علیه السلام)مى خوانیم: «یا مُنْتَهى أَمَلِ الاْمِلینَ» و در حدیث نیز از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نقل شده که فرمود: «آرزو مایه ى رحمت براى امت من است و اگر آرزو نبود هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبانى درختى نمى کاشت».

   زیرا آرزوهاست که انسان را به تلاش و کوشش براى رسیدن به اهداف برتر و بالاتر وا مى دارد ولى همین آرزو هرگاه به صورت نامعقول درآید و تبدیل به آرزوهاى دور و دراز و دست نیافتنى شود انسان را چنان به خود مشغول مى دارد که از همه چیز حتى خداوند، مرگ و معاد غافل مى شود و چنان سرگرم مى گردد که ناگهان مرگش فرا مى رسد در حالى که دستش از همه چیز تهى است.

   "حکمت ۲۰ نهج البلاغه"

   ـ روش برخورد با جوانمردان


   "أَقِیلُوا ذَوِی الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ فَمَا یَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلَّا وَ یَدُ اللَّهِ بِیَدِهِ یَرْفَعُهُ."

   "از لغزش جوانمردان درگذرید، زیرا جوانمردى نمى لغزد جز آن که دست خدا او را بلند مرتبه مى سازد."

    ـ شرح حکمت

   چشم پوشى از لغزش جوانمردان


   امام(علیه السلام) در این کلمه حکمت آمیز به لغزش هایى اشاره دارد که گاه از اشخاص با شخصیت سر مى زند و همگان را توصیه مى کند از آن چشم بپوشند.

   روشن است که هر انسانى ـ به جز معصومان(علیهم السلام) ـ در زندگى خود گرفتار لغزش یا لغزش هایى مى شوند. اگر آنها افراد با شخصیت و نیکوکارى باشند باید به موجب حسن اعمال و رفتارشان از این لغزش ها چشم پوشى کرد.

   هر گونه نقل آن براى دیگران یا سرزنش یا بزرگ نمایى کارى است خطا و بر خلاف انصاف و جوانمردى، زیرا خدا هم مدافع این گونه افراد است.

   امام مى فرماید: هرگاه یکى از این افراد نیکوکار و با شخصیت به زمین بخورند خداوند فورا وى را از زمین بلند مى کند و اجازه نمى دهد آبروى او برود.

   از این جمله ی حکمت آمیز دو نتیجه مى توان گرفت: نتیجه ی اول که در متن جمله آمده این است که لغزش هاى نیکوکاران و افراد پاک و با تقوا را باید نادیده گرفت و حسن ظنِ به آنها را نباید با این لغزش ها به سوء ظن مبدل کرد.

   این همان چیزى است که در روایت معروف که به صورت ضرب المثل در آمده مى خوانیم: «اَلْجَوادُ قَدْ یَکْبُو» یا «قَدْ یَکْبُو الْجَوادُ» (اسب ارزشمند و کارآمد گاه ممکن است گرفتار لغزشى شود) و در بعضى از عبارات این جمله به آن افزوده شده که «الصّارِمُ قَدْ یَنْبُو; شمشیر برنده نیز گاهى کارگر نمى شود».

   نتیجه دومى که مى توانیم از آن بگیریم این است که اگر راه تقوا و نیکوکارى و جوانمردى را پیش گیریم خداوند به هنگام لغزش ها ما را تنها نمى گذارد و دست ما را مى گیرد و از زمین بلند مى کند و آبروى ما را حفظ مى کند.

   "حکمت ۲۱ نهج البلاغه"

   ـ ارزش ها و ضدّ ارزش ها

  
"قُرِنَتِ الْهَیْبَةُ بِالْخَیْبَةِ وَ الْحَیَاءُ بِالْحِرْمَانِ وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ."

   "ترس با ناامیدى، و شرم با محرومیّت همراه است، و فرصت ها چون ابرها مى گذرند، پس فرصت هاى نیک را غنیمت شمارید."

    ـ شرح حکمت ۲۱

   امام علی علیه السلام در این سخن پرمعناى خود به سه نکته مهم اشاره مى کند.

   ۱ـ بدون شک ترس از عوامل و اشیاى خطرناک، حالتى است که خداوند در انسان براى حفظ او آفریده است. هنگامى که حادثه ی خطرناکى رخ مى دهد یا موجود خطرناکى به انسان حمله مى کند و خود را قادر بر دفاع نمى بیند ترس بر او غالب مى شود و خود را به سرعت از صحنه دور مى سازد این گونه ترس منطقى و موهبت الهى براى حفظ انسان از خطرات است.

   هرگاه سیلاب عظیمى حرکت کند و انسان خود را در مسیر آن ببیند و بترسد و با سرعت خود را کنار بکشد چه کسى مى گوید این صفت مذموم است؟ ترس بجا سپرى است در برابر این گونه حوادث.

   ولى ترس نابجا که ناشى از توهم یا ضعف نفس یا عدم مقاومت در مقابل مشکلات باشد به یقین مذموم و نکوهیده است و این گونه ترس هاست که انسان را از رسیدن به مقاصد عالیه باز مى دارد. به همین دلیل از قدیم گفته اند: شجاعان اند که به موفقیت هاى بزرگ دست مى یابند.

   ۲ـ حیاء مانند هیبت دو معناى باارزش و ضد ارزش دارد; حیاى ارزشمند آن است که انسان از هر کار زشت و گناه و آنچه مخالف عقل و شرع است بپرهیزد و حیاى ضد ارزش آن است که انسان از فراگرفتن علوم و دانش ها و یا سؤال کردن از چیزهایى که نمى داند یا احقاق حق در نزد قاضى و جز او اجتناب کند، همان چیزى که در عرف، از آن به کم رویىِ ناشى از ضعف نفس تعبیر مى شود. منظور امام(علیه السلام) در گفتار بالا همان معناى دوم است که انسان را گرفتار محرومیت ها مى سازد.
در حدیثى از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «شرم و حیا دو گونه است حیاى عاقلانه و حیاى احمقانه; حیاى عاقلانه از علم سرچشمه مى گیرد و حیاى احمقانه از جهل»

   ۳ـ آن گاه امام در سومین جمله حکمت آمیز به اهمّیّت استفاده از فرصت ها پرداخته است.

   منظور از فرصت، آماده شدن کامل اسباب کار خوب است مثل این که تمام مقدمات جهت تحصیل علم براى کسى فراهم گردد; هم تن سالم دارد، هم هوش و استعداد، هم استاد لایقى آماده تدریس او و هم فضاى آموزشى خوبى در اختیار اوست که در عرف نام آن را فرصت مى گذارند و از آنجایى که فرصت ها ترکیبى از عوامل متعددى است و هر کدام از این عوامل ممکن است بر اثر تغییراتى زایل شود از این رو فرصت ها زودگذرند.

   لذا در حدیث دیگرى از همان امام(علیه السلام) مى خوانیم: «فرصت با سرعت از دست مى رود و به زحمت به دست مى آید».

به همین دلیل روایات فراوانى در باب «اغتنام فرصت» آمده است و به ما دستور داده اند فرصت ها را غنیمت بشمریم، چرا که ترک آن اندوه بار است.

   به هر حال تمام مواهب الهى که در دنیا نصیب انسان مى شود فرصت هاى زودگذرند; جوانى، تندرستى، امنیت، آمادگى روح و فکر، بلکه عمر و حیات انسان همگى فرصت هاى زودگذرى هستند که اگر آنها را غنیمت نشمریم و بهره کافى نگیریم نتیجه اى اندوه
بار خواهد داشت.


   "حکمت ۲۲ نهج البلاغه"

   ـ روش گرفتن حق


   "لَنَا حَقٌّ فَإِنْ أُعْطِینَاهُ وَ إِلَّا رَکِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى."

   "ما را حقى است که اگر به ما داده شود (آزادیم) وگرنه (همچون اسیران و بردگانى خواهیم بود که) در عقب شتر سوار خواهیم شد، هرچند زمانى طولانى این سیر در تاریکى بگذرد."

   (این از سخنان لطیف و فصیح است، یعنى اگر حق ما را ندادند، خوار خواهیم شد و باید بر ترک شتر سوار چون بنده بنشینیم)

   ـ شرح حکمت ۲۲ نهج البلاغه

   این جمله ی حکمت آمیز، خواه مقارن ایام سقیفه گفته شده باشد یا در شوراى شش نفره عمر براى انتخاب خلیفه پس از او، اشاره به مسئله ی خلافت دارد که حق مسلّم اهل بیت و امیر مؤمنان على(علیه السلام) بود.

   با توجه به این که «اعجاز» جمع «عَجُز» به معناى پشت و «سُرى» به معناى سیر شبانه است مفسران در این که منظور از این تشبیه چیست، احتمالاتى داده اند:

   مرحوم سیّد رضى مى گوید: «این کلام از سخنان لطیف و فصیح امام است و معناى آن این است که اگر حق ما به ما داده نشود همچون افراد خوار و بى مقدار خواهیم بود و این بدان سبب است که کسى که پشت سر دیگرى سوار بر مرکب مى شود در قسمت عقب مرکب خواهد بود، همچون برده و اسیر و مانند آنها»

   تفسیر دیگر اینکه منظور این است اگر حق ما را به ما ندهند به زحمت و مشقت فراوان خواهیم افتاد همان گونه که شخص ردیف دوم به هنگام سوار شدن بر شتر چنین حالى را خواهد داشت.

   تفسیر سوم این که اگر ما به حقمان نرسیم مخالفان ما براى مدتى طولانى ما را به عقب خواهند انداخت و ما هم طبق فرموده ى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) صبر مى کنیم و براى گرفتن حق خویش دست به شمشیر نخواهیم برد.

   این احتمال نیز بعید نیست که هر سه تفسیر در مفهوم کلام امام جمع باشد به این معنا که اگر ما را از حق خود محروم سازند هم ما را به خوارى مى کشانند و هم به زحمت و مشقت مى افکنند و هم مدت طولانى ما را از حقمان محروم مى دارند و به فرمان پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله ناچاریم صبر کنیم.

   هر یک از این تفسیرهاى سه گانه را انتخاب کنیم اشاره به این نکته است که مخالفان ما افراد بى رحمى هستند که تنها به غصب حق ما قناعت نمى کنند، بلکه اصرار دارند ما را به ذلت و زحمت بیفکنند و هرچه بیشتر رسیدن ما را به حقمان تأخیر بیندازند، همان گونه که تاریخ این واقعیت را نشان داد که دشمنان امام هفتاد سال بر فراز تمام منابر در سراسر جهان اسلام آن حضرت را لعن مى کردند و فرزندانش را در کربلا به خاک و خون کشیدند و خاندان او را به اسارت کشاندند و آنچه از دستشان بر مى آمد از ظلم و ستم بود روا داشتند ولى آنها صبر کردند،

   تا این شب تاریک و سیاه و ظلمانى برطرف شود و البته باور ما این است که پایان این شب سیاه و ظلمانى همان ظهور مهدى موعود عجّل الله تعالى فرجه الشّریف خواهد بود که در آن زمان حق به صاحب حق مى رسد و جهان دگرگون مى شود و عالم دیگرى جاى این عالم ظلمانى را خواهد گرفت.

   " حکمت ۲۳ نهج البلاغه"

   ـ ضرورت عمل گرایى


    "مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ."

   "کسى که کردارش او را به جایى نرساند، افتخارات خاندانش او را به جایى نخواهد رساند."

   ـ شرح حکمت

   امام علی علیه السّلام در این سخن پربار و حکمت آمیز به اهمیت عمل صالح و نیک در سرنوشت انسان اشاره دارد و تلویحاً کسانى را که بر نسب خود تکیه مى کنند در خطا مى شمرد.

   قرآن مجید و روایات اسلامى در جاى جاى خود بر فرهنگ عمل تکیه کرده است و آن را مقدم بر هر چیز مى شمرد و این آیه ی شریفه قرآنى که به صورت شعار براى مسلمانان در آمده شاهد این گفتار است: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُم).(حجرات۱۳)

   درست است که نسب عالى یکى از مزایاى اجتماعى افراد محسوب مى شود ولى در واقع جنبه ی تشریفاتى دارد; آنچه به حقیقت و واقعیت مقرون است اعمال خود انسان است و بسیار دیده ایم افرادى که از خانواده هاى پایین بودند به سبب جد و جهد و تلاش و کوشش به مقامات عالى رسیده اند در حالى که افراد دیگرى با نسب هاى عالى بر اثر سستى و تنبلى خوار و بى مقدار شدند.

   از آنچه گفتیم روشن مى شود که عمل در اینجا به معناى عبادت نیست بلکه هرگونه عمل مثبت معنوى و مادى را شامل مى شود.

   تنها مسئله ی معاد و نجات یوم القیامة نیست که نسب ها در آن تأثیرى ندارد بلکه در گرو اعمال آدمى است، در دنیا نیز افرادى را مى شناسیم که از نسب هاى برجسته اى برخوردار بودند; اما بر اثر سستى و تنبلى عقب ماندند و راه به جایى نبردند و افرادى را سراغ داریم که از نظر نسب از یک خانواده به ظاهر پایین اجتماعى بودند; ولى لیاقت و کاردانى و تلاش و کوشش آنها را به مقامات بالا رساند.

    حال چرا امام علی علیه السلام در نامه ی خود به مالک اشتر، به او توصیه مى کند که فرماندهان لشکرش را از خانواده هاى اصیل برگزیند؟ و در دستورات مربوط به انتخاب همسر نیز آمده است که همسران خود را از خانواده هاى اصیل برگزینید و اینها نشان مى دهد که نسب و اصالت خانوادگى نیز مؤثر است.

   پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن مى شود و آن این که منظور امام از نسب، نسب هاى تشریفاتى دنیوى است که فلان کس شاهزاده است یا پدرانش از مالکان بزرگ و ثروتمندان معروف شهر بوده اند; و اما نسب هاى معنوى که بر اساس ارزش هاى والاى اخلاقى و انسانى بنا شده به یقین مؤثر و در عین حال باز هم اصالت با عمل است و این گونه نسب ها نیز در درجات بعد قرار دارد.

   به همین دلیل افرادى از خانواده هاى اصیل بوده اند، همچون فرزند نوح و جعفر کذاب که بر اثر سوء عمل به اشقیا پیوستند و برعکس افرادى از خانواده هاى فاسد بودند که بر اثر حسن عمل در صف سعدا جاى گرفتند.

   در حدیثى در حالات «سعد بن عبدالملک» که از خاندان بنى امیه بود آمده است که نزد امام باقر(علیه السلام) آمد و همچون زنان مصیبت زده گریه و ناله مى کرد.

   امام باقر(علیه السلام)فرمود: چرا گریه مى کنى؟
   عرض کرد: چگونه نگریم در حالى که من از همان طایفه اى هستم که به عنوان شجره ی ملعونه در قرآن از آنها نام برده شده!
   امام(علیه السلام)فرمود: تو از آنها نیستى; گرچه از بنى امیه اى; ولى از ما اهل بیتى. آیا این آیه را نشنیدى که خداوند از زبان ابراهیم در قرآن فرموده: «(فَمَنْ تَبِعَنِى فَإِنَّهُ مِنِّى); آن کس که از من پیروى کند او از من (و از خانواده من) است». (از این رو سعد را به موجب اعمال نیکش سعد الخیر مى نامیدند).

   "حکمت ۲۴نهج البلاغه"

   ـ روش یارى کردن مردم


   "مِنْ کَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفِیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ."

   "از کفّاره ی گناهان بزرگ، به فریاد مردم رسیدن، و آرام کردن مصیبت دیدگان است."

   ـ شرح حکمت

امام(علیه السلام) در این سخن نورانى اش اشاره به بعضى از کفارات گناهان بزرگ مى کند کفاره اى که مى تواند آن گناه را جبران نماید.

   «ملهوف» معناى وسیعى دارد که هر فرد مظلوم و بیچاره اى را شامل مى شود; خواه بیمار باشد یا گرفتار طلبکار و یا فقیر نادار و یا زندانى بى گناه.

   کسى که به کمک این گونه افراد بشتابد مى تواند عفو الهى را در برابر گناهانى که انجام داده به خود متوجه سازد.

   «مکروب» به هر شخص غمگین گفته مى شود; خواه غم او در مصیبت عزیزش باشد یا غم بیمارى یا فقر یا شکست در امر تجارت و یا هر غم دیگر.

   «تنفیس» همان زدودن غم است. در جایى که ممکن است عامل غم برطرف شود زدودنش از این طریق خواهد بود; مانند زدودن فقر از طریق کمک مالى و آنجا که نمى توان عامل آن را برطرف کرد مى توان از طریق تسلى دادن، غم و اندوه را سبک نمود مانند کسى که عزیزش را از دست داده با تسلیت گفتن و دلدارى دادن به وسیله ى دوستان، غم و اندوهش کاهش مى یابد یا برطرف مى شود. اینها همه مصداق تنفیس است.

   در یک جمله کمک هاى مردمى در اسلام به هر شکل و به هر صورت اهمیت فوق العاده اى دارد; هم موجب برکت در زندگى و هم سبب برطرف شدن بلاها و هم کفاره ى گناهان است.
در کتاب تمام نهج البلاغه این سخن حکمت آمیز با اضافاتى آمده است.

   مى فرماید: «از جمله کفارات گناهان بزرگ کمک به مظلوم و از برترین فضایل اخلاقى برطرف ساختن غم اندوهگین و پذیرایى از مهمانان و از افضل فضایل، نیکى کردن و نشر کارهاى پسندیده است».

   کفّاره ـ چنان که از نامش پیداست ـ چیزى است که امر دیگرى را مى پوشاند. در روایات اسلامى امور زیادى به عنوان کفاره گناه ذکر شده است; از جمله: فقر، بیمارى، ترس از حاکم ظالم، خسارات مالى، غم و اندوه، ترس و وحشت، سجده هاى طولانى، انجام حج و عمره، زیارت قبور معصومان(علیهم السلام) مخصوصاً زیارت امام حسین(علیه السلام) و صلوات بر محمد و آل محمد.

   این سخن را با کلامى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) پایان مى دهیم که مى فرماید: «کسى که توانایى ندارد کفاره اى براى گناهان خود فراهم سازد فراوان بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد که گناهان را نابود مى کند».

   "حکمت ۲۵ نهج البلاغه "

   - ترس از خدا در فزونی نعمت ها


  "یَا ابْنَ آدَمَ إِذَا رَأَیْتَ رَبَّکَ سُبْحَانَهُ یُتَابِعُ عَلَیْکَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصِیهِ فَاحْذَرْهُ."

   "اى فرزند آدم زمانى که خدا را مى بینى که انواع نعمت ها را به تو مى رساند تو در حالى که معصیت کارى، بترس."
  
   - از مهلت الهى بترس


   گنهکاران سه دسته اند:

   گروهى آلودگى کمى دارند و یا اعمال نیک بسیار توأم با صفاى دل. خداوند این گروه را در همین جهان گرفتار مجازات هایى مى کند تا پاک شوند و پاک از جهان بروند.

   گروه دیگرى گناهان سنگین تر و مجازات بیشترى دارند که خداوند به آنها فرمان توبه داده و اگر توبه نکنند در آخرت گرفتارند.

   گروه سومى هستند که طغیان و سرکشى را به حد اعلى رسانده اند خداوند آنها را در همین دنیا گرفتار عذاب استدراج مى کند.

   منظور از عذاب استدراجى این است که لطف و رحمت خود را از آنها مى گیرد و توفیق را از آنها سلب مى کند، میدان را براى آنها باز مى گذارد، بلکه هر روز نعمت بیشترى به آنها مى دهد تا پشت آنها از بار گناه سنگین گردد.

   ناگهان مجازات سنگین و دردناکى به سراغشان مى آید و آنها را در هم مى کوبد و به یقین مجازات در این حالت که در ناز و نعمت به سر مى برند بسیار دردناک تر است.

   این درست به آن مى ماند که شخصى ساعت به ساعت از شاخه هاى درختى بالا برود و هنگامى که به انتهاى آن برسد ناگهان تعادل خود را از دست بدهد و فرو افتد و تمام استخوان هایش در هم بشکند.

   قرآن مجید بارها به عذاب استدراجى اشاره مى فرماید; درباره گروهى از امت هاى پیشین مى گوید: ما آنها را گرفتار رنج و ناراحتى ساختیم شاید بیدار شوند و تسلیم گردند… «هنگامى که آنچه را به آنها تذکر داده شده بود به فراموشى سپردند درهاى همه چیز (از نعمت ها) را به روى آنها گشودیم تا (کاملاً) خوشحال شدند (و به آن دل بستند) ناگهان آنها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم) و در این هنگام همگى مأیوس شدند».

   در سوره ی اعراف آیه ۱۸۲ و ۱۸۳ نیز مى خوانیم: «(وَالَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ * وَأُمْلى لَهُمْ إِنَّ کَیْدى مَتینٌ); و آنها که آیات ما را تکذیب کردند به تدریج از جایى که نمى دانند گرفتار مجازاتشان خواهیم کرد * و به آنها مهلت مى دهیم (تا مجازاتشان دردناک تر باشد) زیرا تدبیر من قوى (و حساب شده) است».

   در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل شده: «هنگامى که خداوند نیکى بنده اى را بخواهد، به هنگامى که گناهى انجام مى دهد او را گوشمالى مى دهد تا به یاد توبه بیفتد و هنگامى که بدى براى بنده اى (بر اثر اعمالش بخواهد) هنگامى که گناهى مى کند نعمتى به او مى بخشد تا استغفار را فراموش کند و به کار خود ادامه دهد و این همان چیزى است که خداوند متعال مى فرماید: «ما آنها را تدریجا از آنجا که نمى دانند (به سوى عذاب) مى بریم با بخشیدن نعمت به هنگام گناه».

   در اینجا این سؤال پیش مى آید که کار خداوند هدایت و بیدار ساختن است نه غافل کردن و گرفتار نمودن. در پاسخ به این سؤال باید به این نکته توجه داشت که توفیقات الهى بر اثر لیاقت هاست.

   گاه افرادى چنان مست و مغرور و سرکش مى شوند که هر گونه شایستگى هدایت را از دست مى دهند و در واقع اعمال آنهاست که آنها را آن قدر از خدا دور کرده که حتى لیاقت هشدار ندارند، بلکه به عکس مستحق مجازات هاى سنگین اند.

   " حکمت ۲۶ نهج البلاغه "

   ـ نقش روحیّات در تن آدمى


   "مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ."
   "کسى چیزى را در دل پنهان نکرد جز آن که در لغزش هاى زبان و رنگ رخسارش، آشکار خواهد گشت."

    ـ شرح حکمت

   براى همیشه پنهان نمى ماند
امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش به یکى از اصول مهم روان شناسى اشاره مى فرماید.

   این نکته مسلم است که اعمال انسان بازتاب نیات، خواسته ها و سجایاى اوست که به صورت طبیعى ظاهر مى گردد; بخشى از آن اختیارى است مثل این که به هنگام ترسیدن از چیزى تصمیم به فرار مى گیرد و بخش دیگرى غیر اختیارى است که مثلا در پریدن رنگ از صورت او احساس مى شود یا به هنگام غضب صورتش بى اختیار برافروخته مى گردد و گاه اندامش مى لرزد و نیز عکس العمل هایى در افعال و اعمال خود ظاهر مى سازد.

   اما گاه مى شود انسان چیزى در درون دارد که نمى خواهد آن را آشکار کند در این صورت سعى مى کند دوگانگى در میان سخن و کردار خود با آنچه در درون دارد ایجاد کند این دوگانگى در آنجا که انسان هشیار و مراقب باشد ممکن است ظاهر نشود، اما به هنگام غفلت و عدم توجه، آنچه در درون است خود را در عمل یا سخن هاى نیندیشیده ظاهر مى کند.

   به علاوه پنهان کردن بخش غیر اختیارى مانند آثارى که در چهره ی انسان نمایان مى شود کار آسانى نیست.

   این پدیده ی قانونى در روان شناسى است که به وسیله ی آن بسیارى از مجرمان را به اعتراف وامى دارند و مطالبى را که اصرار بر اخفایش دارند آشکار مى سازند.

   همان گونه که منافقان و مجرمان را مى توان از سخنان ناسنجیده و اشتباه آلود یا از رنگ رخساره ی آنها شناخت، نیکوکاران و مؤمنان راستین را هم مى توان از این طریق شناسایى کرد، لذا قرآن درباره ی یاران صدیق پیامبر مى فرماید: این اثر سجده لازم نیست که حتما به صورت پینه هاى پیشانى باشد، بلکه نورانیت درون سبب نورانیت برون مى شود.

   این اصل کلى نه تنها در کلمات حکما و اندیشمندان و روان شناسان آمده، بلکه در اشعار شعرا نیز بازتاب گسترده اى دارد.

   "حکمت ۲۷ نهج البلاغه "
   ـ روش درمان دردها


   "امْشِ بِدَائِکَ مَا مَشَى بِکَ."
   "با درد خود بساز، چندان که با تو سازگار است."
   "با بیمارى ات همراهى کن مادامى که با تو همراهى مى کند."

   ـ شرح حکمت

   مدارا کردن با بیمارى
   امام(علیه السلام) در این گفتار حکمت آمیز خود به یک اصل مهم بهداشتى و درمانى اشاره مى فرماید
اشاره به این که تا زمانى که بیمارى فشار شدید نیاورده بگذار بدنت بدون نیاز طبیبان و دارو آن را دفع کند.
   این مسئله شاید در آن روز که امام این را مى فرمود روشن نبود; اما امروز روشن است که بدن خود داراى نیروى دفاعى است و هرگاه بیمارى با استفاده از قدرت دفاعى بدن از بین برود هم زیان هاى دارو و درمان را ندارد و هم بدن را تقویت کرده و براى آینده بیمه مى کند. البته هرگاه نیروى دفاعى بدن عاجز بماند باید با استفاده از طبیب و دارو به کمک او شتافت تا بیمارى را دفع کند.
   اضافه بر این بسیارى از بیمارى ها دورانى دارد که با پایان دورانش خود به خود دفع مى شود. از این گذشته انسان وقتى در مقابل بیمارى تسلیم مى شود و با مختصر ناراحتى در بستر مى خوابد به خودش تلقین بیمارى مى کند، تلقین خود اثر تخریبى دارد.
   به عکس اگر برخیزد و کار روزانه خود را ادامه دهد عملا تلقین سلامت کرده و در روح او بسیار مؤثر است.
این نکته امروز بر همه روشن است که هر دارو هرچند اثر درمانى داشته باشد، زیانى نیز با خود همراه دارد.
   در حدیثى از امام کاظم(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «هیچ دارویى نیست مگر این که دردى را تحریک مى کند و هیچ چیز در بدن سودمندتر از امساک جز نسبت به چیزى که به آن نیاز دارد نیست».
   در حدیث دیگرى از همان امام(علیه السلام) مى خوانیم: «از معالجه طبیبان پرهیز کنید تا زمانى که بیمارى به شما فشار نیاورده است».
   بعضى از شارحان، براى این حدیث به جاى این معناى طبى و درمانى مفهوم اخلاقى ذکر کرده اند و گفته اند: انسان باید در برابر حوادث و مشکلات و بیمارى ها خویشتن دار باشد و تا مى تواند با مشکلات بسازد و زبان به شکایت نگشاید که با روح رضا و تسلیم سازگار نیست.
   ولى این معنا با ظاهر جمله و روایات مشابهى که در این زمینه وارد شده چندان سازگار نیست.



   "حکمت ۲۸ نهج البلاغه

   ـ برترین پارسایى

   "أَفْضَلُ الزُّهْدِ إِخْفَاءُ الزُّهْدِ."


   "برترین زهد، پنهان داشتن زهد است."

   ـ شرح حکمت

   این سخن امام علی علیه السّلام اشاره به برنامه اى است که زاهدان ریایى در آن عصر و این عصر براى جلب قلوب مردم انتخاب مى کردند;
   لباس هاى ساده و مندرس و گاه از کرباس و خانه اى محقر و طعامى بسیار ساده براى خود برمى گزیدند تا مردم به آنها اقبال کنند و گاه آنها را مستجاب الدعوه پندارند و از این طریق مقامى در اجتماع پیدا کنند و یا اموالى را پنهانى گرد مى آوردند.
   بسیار مى شد که زندگانى درونى و بیرونى آنها با هم بسیار متفاوت بود و با توجه به این که ریاکارى نوعى شرک و خودپرستى است آنها گرچه به ظاهر زاهد ولى در باطن مشرک بودند و گاه سرچشمه ی خطراتى براى جامعه مى شدند.
   زاهد واقعى آن کس نیست که به سراغ دنیا رفته، ولى چون آن را به چنگ نیاورده ناچار لباس زهد به خود پوشیده است. زاهد واقعى کسى است که دنیا به سراغش آمده و او آن را نپذیرفته و زندگى زاهدانه را بر نعیم دنیا ترجیح داده است.
   همان گونه که امیر مؤمنان على(علیه السلام) در خطبه ی ۳۲ نهج البلاغه مى فرماید: «بعضى از آنها کسانى هستند که ناتوانى شان آنها را از رسیدن به جاه و مقام بازداشته و دستشان از همه جا کوتاه شده آنگاه خود را به زیور قناعت آراسته و به لباس زاهدان زینت بخشیده اند در حالى که در هیچ زمان نه در شب و نه در روز در سلک زاهدان راستین نبوده اند».
   بسیارى از بنیان گذاران مذاهب باطله نیز در سلک همین زاهدان ریایى بودند.
   به تعبیرى دیگر: زاهد کسى است که وابسته به دنیا و اسیر آن نباشد نه آن کس که دستش از همه چیز تهى است.
   همان گونه که امیر مؤمنان على(علیه السلام) در تفسیر زهد از آیه شریفه (لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى مَا فَاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ) استفاده کرده است و مى فرماید: «تمام زهد در دو جمله از قرآن آمده است، خداوند سبحان مى فرماید: بر گذشته تأسف نخورید و نسبت به آنچه به شما داده است دلبند و شاد نباشید».
امام(علیه السلام) در روایت دیگرى که در غررالحکم آمده تعبیر جالب دیگرى دارد و مى فرماید: «زهد و پارسایى کمیاب ترین چیزها و ارزشمندترین آنهاست همگان آن را مى ستایند ولى اکثر مردم به آن عمل نمى کنند».
   این سخن را با ذکر دو نکته پایان مى دهیم:
   نخست این که اگر سؤال شود چگونه مى توان زاهد بود و زهد را پنهان کرد در پاسخ مى گوییم: شخص زاهد باید در مجامع مانند دیگران رفتار کند; مثلاً اگر سر سفره اى است که غذاهاى مختلف در آن است مقدارى از هر کدام تناول کند نه این که همه غذاها را کنار بزند مثلا به نان و پنیرى قناعت نماید و از نظر لباس، لباس ساده معمولى بپوشد نه لباس غیر متعارف زاهدانه و به این ترتیب مى تواند در باطن زاهد باشد و در ظاهر فردى معمولى.
   نکته دیگر این که هر گاه زاهد به زهدش افتخار کند و آن را اظهار نماید در واقع زاهد نیست، چرا که دلبستگى به زهد و افتخار به آن و جلب نظر مردم از این طریق خود عین رغبت در دنیا و بر ضد زهد است.


   "حکمت ۲۹ نهج البلاغه "

   ـ ضرورت یاد مرگ

   "إِذَا کُنْتَ فِی إِدْبَارٍ وَ الْمَوْتُ فِی إِقْبَالٍ فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى."
   "هنگامى که تو زندگى را پشت سر مى گذارى و مرگ به تو روى مى آورد، پس دیدار با مرگ چه زود خواهد بود."

   ـ شرح حکمت

   امام(علیه السلام) در این جمله حکمت آمیز در مورد سرعت گذشت عمر و فرارسیدن لحظات مرگ به همگان هشدار مى دهد.
   نکته ی مهمى در این سخن پرمحتواى امام(علیه السلام) است که نخست همه ى انسان ها را در حال حرکت به سوى پایان عمر معرفى مى کند و این یک واقعیت است.
   از لحظه اى که انسان متولد مى شود و هر ساعتى که بر او مى گذرد بخشى از سرمایه ى عمر او کاسته و هر نفسى که مى زند یک گام به پایان زندگى نزدیک مى گردد، زیرا عمر انسان به هر حال محدود است و اگر هیچ مشکلى هم براى او پیش نیاید روزى پایان مى پذیرد.
   از سوى دیگر، پیوسته عوامل مرگ به سوى انسان در حرکت اند خواه این عوامل از طریق حوادث ناگهانى، زلزله ها، طوفان و سیلاب، تصادف ها و مانند آن باشد یا به صورت بیمارى هایى که با گذشت عمر و ضعف و ناتوانى اعضا خواه ناخواه دامان انسان را مى گیرد و بدین ترتیب دو حرکت از دو سو رو به روى یکدیگر دائماً در حال انجامند از یک سو، انسان به سوى نقطه پایان زندگى و از آن سو، حوادث به سوى انسان در حرکت است و در چنین شرایطى ملاقات با یکدیگر سریع خواهد بود.
   زندگى دنیا غفلت زاست و هنگامى که انسان به آن سرگرم شود گاه همه چیز را فراموش مى کند و چنان گام برمى دارد که گویى زندگى دنیا ابدى است نه خبرى از آخرت نه توشه اى براى آن سفر و نه اندوخته اى براى آن دیار تهیه مى کند این هشدارها براى این است که انسان را تکانى دهد و از این خواب غفلت بیدار کند و پیش از آنکه فرصت ها از دست برود او را به تهیه زاد و توشه وا دارد.

   "حکمت ۳۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام"

   ـ پرهیز از غفلت زدگی


   "الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ حَتَّى کَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ."
   "هشدار! هشدار! به خدا سوگند!، چنان پرده پوشى کرده که پندارى تو را بخشیده است."

     " شرح حکمت ۳۰ "

   امام علی علیه السلام در این گفتار حکیمانه به همه ی معصیت کاران هشدار مى دهد که از صبر الهى در مقابل معاصى شان مغرور نشوند.
   اشاره به این که یکى از صفات پروردگار، ستار العیوب بودن است. با رحمت واسعه اش گناهان پنهانى بندگان را افشا نمى کند تا آبروى آنها در نزد دوست و دشمن ریخته نشود شاید بیدار شوند به سوى خدا باز گردند و از گناهان خویش توبه کنند و دست بردارند.
   اما بسیار مى شود که افراد از این لطف و رحمت الهى سوء استفاده مى کنند و گمان دارند گناهى نکرده اند یا اگر گناهى مرتکب شده اند خداوند بدون توبه آنها را مشمول عفو خود قرار داده است.
   امام علیه السلام در اینجا هشدار مى دهد که از این لطف و عنایت الهى مغرور نشوید به خصوص این که ممکن است این از قبیل نعمت هاى استدراجى باشد یعنى خداوند گروهى از گنهکاران را لایق عفو و بخشش نمى بیند.
   آنها را به حال خود رها مى کند تا مجازاتشان را به تأخیر بیندازد تا پشتشان از بار گناه سنگین شود و آنگاه به شدت آنها را گرفته و مجازات مى کند.
   در ضمن این سخن درسى است براى بندگان که آنها هم ستار العیوب باشند و به محض اطلاع از گناهان پنهانى کسى، به افشاگرى برنخیزند و آبرویش را نریزند و به او مجال اصلاح خویشتن و توبه دهند.
اضافه بر این کمتر کسى است که عیب و خطایى در پنهان نداشته باشد اگر باب افشاگرى گشوده شود، همگان نسبت به یکدیگر بى اعتماد مى شوند و سرمایه اصلى جامعه که اعتماد است از دست مى رود.


   "شرح حکمت ۳۱ "

   ۱ـ۲ قسمت اول


   امام على(علیه السلام) در این کلام جامع، تفسیرى براى ایمان ذکر کرده که در هیچ منبع دیگرى به این گستردگى و وضوح دیده نمى شود; ایمان را فراتر از جنبه هاى عقیدتى، از جنبه هاى عملى و رفتارى نیز مورد توجه قرار داده است و تمام ریزه کارى ها و نکات دقیقى را که در تشکیل ایمان مؤثر است برشمرده است.
   نخست ایمان را بر چهار پایه و هر یک از پایه ها را بر چهار پایه دیگر استوار دانسته که مجموعاً شانزده اصل از اصول ایمان (عقیدتى و عملى) را تشکیل مى دهد و به یقین اگر کسى بتواند این اصول شانزده گانه را در خود زنده کند در اوج قله ایمان قرار خواهد گرفت و چنین ایمانى است که مى تواند دنیا را به سوى امنیت و آرامش و عدل و داد رهبرى کند و انسان را به مقام قرب پروردگار و اوج افتخار انسانى برساند.
   همان گونه که در ذیل این حدیث شریف خواهد آمد، امام براى کفر هم چهار ستون قائل شده است و همچنین براى شک و از کلام مرحوم سیّد رضى استفاده مى شود که این حدیث شریف داراى ذیل قابل ملاحظه اى بوده که سیّد رضى آن را از بیم طولانى شدن سخن حذف کرده و مطابق آنچه بعضى نقل کرده اند امام(علیه السلام) در ذیل، پایه هاى نفاق را نیز مشروحا بیان فرموده است.
   همان گونه که در شرح مصدر این کلام حکمت آمیز آمد در این که سؤال کننده از امام(علیه السلام) درباره ی حقیقت ایمان چه کسى بوده اختلاف است.
   بعضى آن را یکى از بهترین یاران آن حضرت یعنى «عمار یاسر» و بعضى آن را یکى از دشمنان سرسخت آن حضرت یعنى «ابن کواء» مى دانند که احتمال اول به ذهن بسیار نزدیک تر است.
   ولى در هر حال در بعضى از روایات آمده که امام(علیه السلام) از دادن پاسخ شخصى به او امتناع ورزید و چون سؤال و جواب را بسیار مهم مى دانست فرمود: برو فردا بیا تا در جمع اصحاب و یاران به تو پاسخ گویم، تا اگر تو فراموش کنى دیگرى آن را حفظ کند، زیرا این گونه سخنان همچون مرکبى فرارى است که یکى آن را نمى تواند بگیرد و دیگرى آن را مى گیرد.
   امام(علیه السلام) در آغاز، براى ایمان چهار ستون قائل مى شود و در پاسخ سؤال پیش گفته مى فرماید: «ایمان بر چهار پایه استوار است: بر صبر و یقین و عدالت و جهاد».
   بعضى از شارحان نهج البلاغه معتقدند که این پایه هاى چهارگانه همان اصول چهارگانه اخلاق است که در مبانى اخلاق ارسطو آمده است، وى مى گوید: اصول علم اخلاق چهار چیز است: حکمت، عفت، شجاعت و عدالت.
   بسیارى از علماى اخلاق اسلامى نیز اخلاق اسلام را بر پایه آن تفسیر کرده اند. آنها معتقدند که روح انسان داراى سه قوه است: قوه ادراک، جاذبه و دافعه; قوه ادراک حقایق را تشخیص مى دهد و انسان را به تعالى علمى مى رساند.
   قوه ی جاذبه، همان قوه ی جلب منافع است که از آن به قوه ی شهوت تعبیر مى شود. البته نه فقط شهوت جنسى، بلکه هرگونه خواسته اى به معناى وسیع کلمه مراد است. قوه دافعه همان است که از آن به غضب تعبیر مى کنند و حافظ دفع زیان ها از انسان است.
   آنها بر این عقیده اند که این سه قوه داراى حد وسط و حد افراط و تفریط است، حد وسط آنها فضایل اخلاقى را تشکیل مى دهد و منظور از «عدل» همان بهره گیرى از حد وسط است، بنابراین هرگاه نیروى شهوت و غضب در اختیار قوه ادراک قرار گیرد و عدالت حاصل شود، اخلاق آدمى به کمال رسیده است.
   ولى تطبیق کلام امام بر تقسیم ارسطویى در اخلاق بعید به نظر مى رسد.

   "شرح حکمت ۳۱ "

   ۱ـ۲ قسمت دوم


   زیرا همان گونه که در شرح این چهار اصل خواهد آمد امام امورى را ذکر مى کند که فراتر از آنهاست مثلا صبر بر مصیبت را به زحمت مى توان در مسئله شجاعت یا عفت جاى داد و امر به معروف و نهى از منکر را به سختى مى توان در این دو موضوع وارد دانست و همچنین موارد دیگرى از شاخه هایى که امام براى این چهار اصل شمرده است، بنابراین سزاوار است ما آن را تحلیل و ارزیابى کنیم و سخن مستقلى درباره تفسیر ایمان و فضایل انسانى بدانیم که از سرچشمه قرآن و علم امام(علیه السلام)جوشیده است.
   از آنجا که هدف امام(علیه السلام) در این پاسخ به سؤال، شرح و بیان ایمان از نظر اعتقاد قلبى و آثار لسانى و جنبه هاى عملى به طور کامل است براى هر یک از این پایه هاى چهارگانه، چهار شاخه بیان فرموده که در عمق حقیقت ایمان پیش رفته است.
   پایه ی اوّلِ ایمان: صبر مى فرماید: «صبر از میان آنها، بر چهار شعبه استوار است; اشتیاق، ترس، زهد وانتظار». «شوق» به معناى علاقه و اشتیاق به چیزى و «شفق» در اصل به معناى آمیخته شدن روشنایى روز به تاریکى شب است، سپس به ترس آمیخته با علاقه به کسى یا چیزى به کار رفته است و «زهد» عدم وابستگى به دنیا و زخارف دنیاست و «ترقب» به هرگونه انتظار گفته مى شود.
   سپس به ریشه هاى هر یک از این چهار شاخه که از آن منشعب مى شود پرداخته مى فرماید: «آن کس که مشتاق بهشت باشد، شهوات و تمایلات سرکش را به فراموشى مى سپارد و آن کس که از آتش جهنم بیمناک شد از گناهان دورى مى گزیند و کسى که زاهد و بى اعتنا به دنیا باشد مصیبت ها را ناچیز مى شمرد و آنکس که انتظار مرگ را مى کشد براى انجام اعمال نیک سرعت مى گیرد». «سلا» به معناى فراموش کردن چیزى است. در واقع صبر و شکیبایى گاه در مقابل شهوت و در مسیر اطاعت خداست و گاه در مقام پرهیز از گناهان و گاه در مقابل مصائب و درد و رنج هاى دنیوى است و گاه در مقابل پایان عمر و مرگ.
   براى این که انسان بتواند مواضع خود را در مقابل این امور چهارگانه روشن سازد باید متکى به عقاید صحیح گردد; عشق به بهشت و نعمت هاى بى پایانش او را از غلطیدن در شهوات سرکش دنیا حفظ مى کند و این همان صبر بر طاعت است و ایمان به عذاب الهى در آخرت و خوف از دوزخ او را از گناهان باز مى دارد، چرا که گویى آتش دوزخ را با چشم خود مى بیند.
   از آنجا که بى تابى در برابر مصائب به دلیل دلبستگى هاى دنیوى است آن کس که زاهد و بى اعتنا به دنیا باشد و از این دلبستگى ها وا رَهَد مصیبت در برابر او کوچک مى شود و صبر در برابر آن آسان مى گردد. امام(علیه السلام) علاوه بر سه شاخه معروف صبر شاخه چهارمى هم در اینجا بیان فرموده و آن صبرى است که از انتظار مرگ ناشى مى شود.
   کسى که در هر لحظه احتمال مى دهد پرونده حیاتش بسته شود و پنجه مرگ گلویش را بفشارد، با سرعت به سوى کارهاى خیر مى دود تا در فرصت باقى مانده کفه عمل صالح خود را سنگین سازد و این نیاز به صبر و استقامت فراوان دارد.
   از آنچه در بالا آمد روشن شد که امام تمام شاخه هاى چهارگانه صبر را مرتبط به اعتقادات قلبى مى شمارد; اعتقاد به بهشت، دوزخ، به بى اعتبارى دنیا و مرگ. توجه به این نکته نیز لازم است که چون ایمان داراى درجاتى است و مطابق بعضى از روایات، ده درجه دارد، صبر و شوق به بهشت و ترس از دوزخ و زهد در دنیا و انتظار مرگ نیز در افراد مختلف است; بعضى در اعلا درجه ایمان قرار دارند و این شاخه ها به طور کامل در باغستان روح آنها نمایان است و بعضى در ادنا درجه ایمانند و از هر کدام از این امور بهره کمى دارند.

  ۱ـ۳ ـ "عدل" نیز بر چهار پایه بر قرار است:
 
   فکرى ژرف اندیش،
   دانشى عمیق و به حقیقت رسیده،
   نیکو داورى کردن و
   استوار بودن در شکیبایى.
    پس کسى که درست اندیشید به ژرفاى دانش رسید
   آن کس که به حقیقت دانش رسید، از چشمه ى زلال شریعت نوشید،
   کسى که شکیبا شد در کارش زیاده روى نکرده با نیکنامى در میان مردم زندگى خواهد کرد.

   ۱ـ۳ـ پایه ی سومِ ایمان: "عدل"


   سپس امام(علیه السلام) به سراغ شاخه هاى عدالت مى رود و شاخه هاى این پایه مهم را چنین شرح مى دهد: عدالت نیز چهار شعبه دارد:
   "فهم دقیق"، "علم و دانش عمیق"، "قضاوت صحیح و روشن" و "حلم و بردبارى".
   در واقع کسى که بخواهد حکم عادلانه اى کند نخست باید از قابلیت و استعداد شایسته اى در فهم موضوع برخوردار باشد تا هرگونه خطا در تشخیص موضوع موجب خطا در نتیجه حکم نشود.
   سپس آگاهى لازم را در ارتباط با حکم پیدا کند و آن را دقیقا منطبق بر موضوع نماید، آن گاه حکم نهایى را به طور واضح و روشن و خالى از هرگونه ابهام بیان کند و در این مسیر، موانع را با حلم و بردبارى برطرف سازد.
   گرچه فهم به معناى مطلق دانستن و پى بردن به حقیقت است و با علم چندان تفاوتى ندارد; ولى چون در اینجا در مقابل علم قرار گرفته مناسب است که فهم ناظر به موضوع و علم ناظر به حکم باشد.
   چه بسا ممکن است ارباب دعوا با سخنان خشن و حرکات ناموزون و اصرارهاى بى جا، روح قاضى را آزرده سازند.
   حلم و بردبارى راسخ او نباید اجازه دهد این گونه امور در روحش اثر بگذارد و کمترین تغییرى در حکم ایجاد کند. اینها امورى است که امام(علیه السلام) در عهدنامه ی مالک اشتر درباره ی قضاوت، با اضافاتى به آن اشاره کرده مى فرماید:
   «سپس از میان رعایاى خود برترین فرد را در نزد خود براى قضاوت در میان مردم برگزین. کسى که امور مختلف آنها را در تنگنا قرار ندهد و برخورد مخالفان و خصوم با یکدیگر او را به خشم و لجاجت وا ندارد و در لغزش و اشتباهاتش پافشارى نکند و هنگامى که خطایش بر او روشن شود بازگشت به سوى حق بر او مشکل نباشد و نفس او به طمع تمایل نداشته باشد و در فهم مطالب به اندک تحقیق اکتفا نکند و تا پایان پیش رود و در شبهات از همه محتاط تر باشد و در تمسک به حجت و دلیل از همه بیشتر پافشارى کند و با مراجعه مکرر اطراف دعوا کمتر خسته شود و در کشف حقایق امور شکیباتر باشد و به هنگام آشکار شدن حق در انشاى حکم از همه قاطع تر باشد.
   او باید از کسانى باشد که ستایش فراوان، او را مغرور نسازد (و فریب ندهد) و مدح و ثناى بسیار او را به ثنا خوان و مدح کننده متمایل نکند و البته این گونه افراد کم اند».
   البته این تفسیر را درباره ی جمله هاى فوق نمى توان از نظر دور داشت که این جمله ها تنها مربوط به مقام قضاوت نیست، بلکه ناظر به تمام قضاوت هاى اجتماعى و زندگى مادى و معنوى است
   همه جا باید براى تشخیص موضوع دقت کرد;
   همه جا باید دقیقا احکام را بر موضوعات منطبق نمود;
   همه جا باید تصمیم قاطع و شفاف داشت و
   همه جا در برابر ناملایمات و خشونت نابخردان و نسبت هاى نارواى آنها حلم و بردبارى نشان داد.
   آن گاه امام(علیه السلام) در یک نتیجه گیرى حکیمانه، آثار هر یک از این شاخه هاى چهارگانه عدالت را بیان مى کند، مى فرماید:
   «کسى که درست بیندیشد به اعماق دانش آگاهى پیدا مى کند و کسى که به عمق علم و دانش برسد از سرچشمه ی احکام، سیراب باز مى گردد و آن کس که حلم و بردبارى پیشه کند گرفتار تفریط و کوتاهى در امور خود نمى شود و در میان مردم با آبرومندى زندگى خواهد کرد».

   آرى دقت در فهم، انسان را به ژرفاى علم و دانش مى رساند و آن کس که به ژرفاى علم و دانش برسد احکام الهى را به خوبى درک مى کند و هرکس احکام خدا را دقیقاً بداند هرگز گمراه نخواهد شد و کسانى که در مقابل نابخردان حلم و بردبارى داشته باشند و به گفته قرآن: «عداوت نسبت به قومى شما را مانع از اجراى عدالت نشود»
   از حق و عدالت دور نخواهد شد و چنین انسانى قطعا محبوب القلوب مردم است. در روایات اسلامى درباره ی اهمیت حلم و بردبارى و نقش آن در پیروزى انسان در زندگى روایات فراوانى وارد شده است از جمله در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است که فرمود:
   «آدم بردبار نزدیک است به مقام نبوت برسد». امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: «حلم و بردبارى را بیاموزید (و آن را تمرین کنید) زیرا دوست مؤمن و وزیر اوست».
   امام صادق(علیه السلام) نیز در صفات مؤمن مى فرماید: «نه در بردبارى او کاستى است و نه در اندیشه اش سستى».

  ۱ـ۴ ـ جهاد نیز بر چهار پایه استوار است:

   امر به معروف،    نهى از منکر،    راستگویى در هر حال و    دشمنى با فاسقان.
   پس هر کس به معروف امر کرد، پشتوانه ی نیرومند مؤمنان است،
   آن کس که از زشتى ها نهى کرد، بینى منافقان را به خاک مالید،
   آن کس که در میدان نبرد صادقانه پایدارى کند حقّى را که بر گردن او بوده ادا کرده است و
   کسى که با فاسقان دشمنى کند و براى خدا خشم گیرد، خدا هم براى او خشم آورد، و روز قیامت او را خشنود سازد.

   ۱ـ ۴ـ پایه ی چهارمِ ایمان "جهاد"


   سپس امام(علیه السلام) از چهارمین پایه ی ایمان یعنى جهاد دم مى گوید و براى آن مانند سه پایه ى گذشته چهار شاخه ذکر مى کند و مى فرماید: «جهاد (نیز) چهار شاخه دارد:
   امر به معروف،
   نهى از منکر،
   صدق و راستى در معرکه هاى نبرد و
   دشمنى با فاسقان»
   در واقع امام علیه السّلام جهاد را به معناى وسیع کلمه تفسیر فرموده نه تنها جهاد نظامى در میدان جنگ با دشمنان که نتیجه ی همه آنها عظمت اسلام و مسلمانان و دفع شر کافران و فاسقان و منافقان است و به تعبیر دیگر امام(ع) به هر چهار محور جهاد:
   جهاد با قلب، با زبان، با عمل و با اسلحه در میدان نبرد اشاره مى کند که جهادى است فراگیر و شامل تمام مصداق ها.
   آن گاه آثار هر یک از این شاخه هاى چهارگانه را به روشنى برمى شمرد و مى فرماید:
   «آن کس که امر به معروف کند پشت مؤمنان را محکم ساخته»
   «و آن کس که نهى از منکر کند بینى کافران (منافقان) را به خاک مالیده»
   «و کسى که صادقه در میدان هاى نبرد با دشمن (و هرگونه مقابله با آنها) بایستد وظیفه خود را (در امر جهاد با دشمن) انجام داده است»
   «و کسى که فاسقان را دشمن دارد و براى خدا خشم گیرد خدا نیز به خاطر او خشم مى کند (و او را در برابر دشمنان حفظ مى کند و روز قیامت وى را خشنود مى سازد)»
   در حدیثى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) که در غررالحکم آمده مى خوانیم: «اساس شریعت و دین امر به معروف و نهى از منکر و اجراى حدود الهى است».
     در حدیث دیگرى از آن حضرت در همان کتاب آمده است: «امر به معروف برترین اعمال بندگان خداست».
   در روایت دیگرى آمده است: «امام صادق(علیه السلام) هنگامى که از کنار گروهى عبور مى کرد که با یکدیگر در حال پرخاش بودند مى ایستاد و با صداى بلند فریاد مى زد: از خدا بترسید، از خدا بترسید، از خدا بترسید (تا شرمنده شوند و دست از نزاع بردارند)».
   قرآن مجید صادقان را در سوره ی بقره آیه ی ۱۷۷ چنین معرفى مى کند: «نیکى (تنها) این نیست که (به هنگام نماز) روى خود را به سوى مشرق یا مغرب کنید (و تمام در فکر تغییر قبله باشید) بلکه نیکى (و نیکوکار) کسى است که به خدا ایمان داشته باشد… و در برابر مشکلات و بیمارى ها و در میدان جنگ استقامت به خرج دهد. آنها کسانى هستند که راست مى گویند و آنها پرهیزگارانند».
   تعبیر به «مواطن» ممکن است اشاره به میدان هاى نبرد باشد، همان طور که در قرآن مجید آمده است: و ممکن است معنى گسترده اى داشته باشد که هرگونه مقابله با دشمنان را چه در میدان نبرد و چه در غیر آن شامل شود.
   منظور از غضب براى خدا این است هنگامى که حدى از حدود الهى شکسته شود یا مظلومى گرفتار ظالمى گردد انسان خشمگین شود و به دفاع برخیزد.
   در حدیثى مى خوانیم هنگامى که موسى(علیه السلام) از خداوند سؤال کرد: چه کسانى را روز قیامت که سایه اى جز سایه ی تو نیست در سایه ی عرشت قرار مى دهى؟ خداوند به او وحى فرمود و گروهى را برشمرد از جمله فرمود:
   «کسانى که به سبب حلال شمردن محارم الهى خشمگین مى شوند همچون پلنگى که مجروح شده است».

   "شرح حکمت ۳۱ نهج البلاغه"

   ۲ـ ۱ـ شناخت اقسام کفر و تردید


   امام علی(علیه السلام) در این بخش از کلام خود به تبیین پایه هاى کفر می پردازد.
   امام در واقع موانع شناخت و عوامل انحراف از حق و حجاب هایى که در برابر فکر انسان قرار مى گیرد و مانع از مشاهده ی حقایق مى گردد را بیان فرموده، زیرا هر یک از عوامل چهارگانه بالا به تنهایى کافى است انسان را از معرفت حق باز دارد و در بیراهه ها سرگردان سازد تا چه رسد به این که چهار عامل جمع شود.
   آن گاه در ادامه مى فرماید: «آن کس که تعمق و کنجکاوى ناصواب پیشه کند هرگز به حق باز نمى گردد».
   منظور از «تعمق» جستجوگرى بیش از حد است مخصوصاً در امورى که رسیدن به کنه آن مشکل یا غیر ممکن است.
   در روایات اسلامى آمده است که درباره ی ذات خدا فکر نکنید، بلکه در صفات و خلق او بیندیشید (زیرا ذات او نامتناهى از هر جهت است و فکر هیچ انسانى به کنه ذات او نمى رسد). در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که مى فرماید: «درباره ی آفرینش خداوند سخن بگویید (و بیندیشید) و درباره ذات او سخن مگویید (و نیندیشید) زیرا بحث و گفت و گو در این باره چیزى جز بر حیرت انسان نمى افزاید».
   چه بسیار افرادى که بر اثر این تفکر ممنوع در بیراهه گرفتار شده یا وجود خدا را انکار نموده اند و یا قائل به وحدت وجود (به معناى وحدت موجود) شده اند.
   نیز در کلمات قصار حضرت آمده است که وقتى از امام(علیه السلام) درباره قضا و قدر سؤال کردند فرمود: «راه تاریکى است در آن پا ننهید و دریاى ژرفى است در آن وارد نشوید و سرّ الهى است، براى پى بردن به آن خود را به زحمت نیفکنید».
   البته در این گونه موارد به مقدارى که از طریق وحى یا در کلمات معصومان(علیهم السلام) وارد شده، انسان مى تواند وارد شود و بیش از آن نباید خود را گرفتار سازد.
   در روایتى از على بن الحسین(علیه السلام) آمده است که درباره ی توحید از حضرتش سؤال کردند در پاسخ فرمود: «خداوند متعال مى دانست در آخر الزمان اقوامى مى آیند که در مسائل (مربوط به ذات و صفات خدا) تعمق و دقت مى کنند، از این رو سوره «توحید» و آیات آغازین سوره «حدید» تا (عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) را نازل فرمود. پس هرکس ماوراى آن را بطلبد هلاک مى شود».

   ۲ـ ۲ـ شناخت اقسام کفر و تردید

   از این حدیث استفاده مى شود که این آیات، حداکثر معرفت ممکن را به تشنه کامان مى دهد. تعمق و سؤال بیش از اندازه حتى در مورد تکالیف شرعى نیز مورد نهى واقع شده است; قرآن مجید مى فرماید: «(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ); از امورى سؤال نکنید که اگر براى شما آشکار گردد شما را به زحمت مى افکند و ناراحت مى کند».
   مى دانیم بنى اسرائیل در داستان معروف ذبح گاو که در اوایل سوره «بقره» آمده بر اثر کثرت سؤال و تعمق در بیان تکلیف، خود را به زحمت فوق العاده اى افکندند.
   آن گاه امام درباره ی تنازع مى فرماید: «آن کس که بر اثر جهل، بسیار به نزاع و ستیز برخیزد، نابینایى او نسبت به حق پایدار خواهد ماند».
   منظور از تنازع در اینجا همان جدال و نزاع در مباحث مختلف است که هرگاه ادامه یابد و هر یک از دو طرف بخواهند سخن خود را به کرسى بنشانند و نسبت به دیگرى برترى جویى کنند تدریجاً حق در نظر آنها پنهان مى شود و خودخواهى ها و برترى جویى ها مانع مشاهده حق مى گردد و چه بسیار هیچ کدام در آغاز بحث به گفته خود چندان مؤمن نباشد; ولى با ادامه جدال و نزاع کم کم باور مى کند که آنچه مى گوید عین حق و سخن طرف مقابل عین باطل است.
   حال هرگاه این جدال و نزاع در مسائلى مربوط به خداشناسى و سایر عقاید دینى صورت گیرد، سبب مى شود که از راه راست منحرف گردد و گاه منجر به کفر گردد و گاه مى شود که نسبت به عقاید اصیل شک و تردید به خود راه مى دهد،
   زیرا هنگامى انسان مى تواند در راه راست گام بگذارد که این گونه حجاب ها را از خود دور سازد و مخلصانه بیندیشد و به مصداق (وَالَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا) به سرمنزل مقصود برسد.
   قرآن مجید مى فرماید: «همانان که در آیات الهى بى آنکه براى آنها آمده باشد به مجادله برمى خیزند، کارى که خشم عظیمى نزد خداوند و نزد کسانى که ایمان آورده اند بار مى آورد، این گونه خداوند بر قلب هر متکبر جبارى مهر مى نهد».

   «حکمت ۳۳ نهج البلاغه »

   ـ اعتدال در بخشش و حسابرسى


     «کُنْ سَمْحاً وَ لَا تَکُنْ مُبَذِّراً وَ کُنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَکُنْ مُقَتِّراً»

   «بخشنده باش امّا زیاده روى نکن، در زندگى حسابگر باش امّا سخت گیر مباش.»

   »شرح و تفسیر»

   ـ افراط و تفریط ممنوع!


امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و پرمعنا دعوت به اعتدال در بذل و بخشش هاى مالى مى کند.
   مى دانیم بسیارى از علماى اخلاق اسلامى، تمام فضایل اخلاقى را حد وسط در میان افراط و تفریط مى دانند.
   این مسئله هرچند عمومیت ندارد; ولى در مورد بسیارى از صفات از جمله فضیلت سخاوت صادق است که در میان دو صفت رذیله قرار گرفته: اسراف و تبذیر، و بخل و تقتیر. مُبذّر از ماده «تبذیر» از ریشه «بذر» (بر وزن نذر) در اصل به معناى پاشیدن دانه است;
    ولى چون این واژه در مورد اموال به کار رود به کار کسانى اطلاق مى شود که اموال خود را به صورت نادرست مصرف کرده و آن را حیف و میل مى کنند.
   معادل آن در فارسى امروز ریخت و پاش است و تفاوت آن با اسراف این است که اسراف مصرف بى رویه و تبذیر اتلاف بى رویه است.
   البته این در صورتى است که این دو واژه در مقابل هم قرار گیرند; ولى هرگاه جداگانه استعمال شوند ممکن است مفهوم عامى داشته باشند.
   «مُقتِّر» از ماده «تقتیر» در اصل به معناى تنگ گرفتن است و هنگامى که در مورد اموال به کار رود به معناى بخیل و خسیس بودن است.
   «مقدّر» از ماده ی تقدیر به معناى مدیریت صحیح اموال است که حد وسط در میان تبذیر و تقتیر است.
   قرآن مجید درباره ی مبذّرین مى فرماید: «حق خویشاوندان و مستمندان و واماندگان در راه را ادا کن و تبذیر مکن، چرا که تبذیر کنندگان برادران شیطانند».
   در جاى دیگر درباره ی صفات والاى بندگان برگزیده و عباد الرحمان مى فرماید: «آنها کسانى هستند که هنگامى که انفاق مى کنند نه اسراف مى کنند و نه بخل و سخت گیرى دارند و در میان این دو، حد اعتدال را رعایت مى کنند».
   در اینجا این سؤال پیش مى آید که تاکید در میانه روى در انفاق چگونه با ایثار (مقدم داشتن دیگران بر خویشتن) که در حالات بسیارى از پیشوایان آمده سازگار است مثل آنچه در شأن نزول سوره «دهر» و داستان مسکین و یتیم و اسیر آمده و به دنبال آن آیه شریفه (وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً)نازل شد.
   پاسخ این سؤال روشن است، مسئله ی اعتدال حکمى عام است و ایثار حکمى خاص که مربوط به موارد معینى است.
   به عبارت دیگر: اصل بر اعتدال در مسئله ی انفاق و ایثار یک استثناست. به علاوه، دستور به ایثار مربوط به جایى است که بخشش فراوان، نابسامانى فوق العاده اى در زندگى انسان ایجاد نکند و «ملوم» و «محسور» نگردد در غیر این صورت باید از دستور اعتدال پیروى کرد.

   «حکمت ۳۴ نهج البلاغه »

   ـ راه بى نیازى

   «أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى.»
   «بهترین بى نیازى، ترک آرزوهاست.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۳۴ »

برترین غنا:


   امام على(علیه السلام) در این سخن کوتاه و پربارش درس بزرگى به همه طالبان غنا و بى نیازى مى دهد.
   «مُنى» جمع «أُمنیة» به معناى آرزو است و در این عبارت نورانى امام(علیه السلام)، منظور آرزوهاى دور و دراز و دور از منطق عقل و شرع است.
   بدیهى است این گونه آرزوها غنا و بى نیازى را از انسان سلب مى کند، زیرا از یک سو چون همه آنها به وسیله ى خود انسان دست نیافتنى است او را وادار به متوسل شدن به این و آن مى کند و باید در مقابل هر انسانى خواه شریف باشد یا وضیع، باارزش باشد یا بى ارزش، دست حاجت دراز کند و این با غنا و بى نیازى هرگز سازگار نیست.
   از سوى دیگر براى رسیدن به چنین آرزوهایى باید در مصرف ثروت خود بخل ورزد و همه ى آن را ذخیره کند و عملاً زندگى فقیرانه اى داشته باشد.
   از سوى سوم چنین کسى آرامش روح و فکر خود را باید براى رسیدن به این آرزوها هزینه کند.
   تمام این وابستگى ها زاییده ى آرزوهاى دور و دراز است; هرگاه آن آرزوها از صفحه فکر انسان پاک شود، انسان به غنا و بى نیازى پرارزشى دست مى یابد و به همین دلیل امام(علیه السلام) ترک این آرزوها را برترین و بهترین غنا شمرده است.
   در تعبیر دیگرى که در حکمت ۳۷۱ آمده است امام(علیه السلام) مى فرماید: «هیچ گنجى بى نیاز کننده تر از قناعت نیست (همان قناعتى که نقطه مقابل آرزوهاى طولانى محسوب مى شود)».
   امام هادى(علیه السلام) طبق روایتى که علامه مجلسى آن را از درة الباهرة نقل کرده است، فرمود: «غنا و توانگرى آن است که دامنه آرزو را کم کنى و به آنچه خدا به تو داده است خرسند باشى و فقر آن است که نفس آدمى سیرى ناپذیر و شدیدا (از رسیدن به همه آرزوها) نومید باشد»


   «حکمت ۳۵ نهج البلاغه »

   ـ ضرورت موقعیّت شناسى

   «مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا یَکْرَهُونَ قَالُوا فِیهِ بِمَا لَا یَعْلَمُونَ.»
   «کسى در انجام کارى که مردم خوش ندارند، شتاب کند، در باره ی او چیزى خواهند گفت که از آن اطّلاعى ندارند.»

     «شرح و تفسیر حکمت ۳۵»

   ـ اثر نسبت هاى ناروا
   عیب جویى و ذکر عیوب مردم هرچند آشکار باشد کارى است بسیار ناپسند و اگر کسى نیت امر به معروف و نهى از منکر داشته باشد نباید منکراتى را که از بعضى سر زده آشکارا و در ملأ عام بگوید، بلکه این گونه تذکرات باید خصوصى و مخفیانه باشد;
   ولى به هر حال از آنجا که مردم از گفتن عیوب و کارهاى زشتشان به صورت آشکارا ناراحت مى شوند و در مقام دفاع از خود بر مى آیند.
   یکى از طرق دفاع این است که گوینده را متهم به امورى مى کنند که چه بسا واقعیت هم نداشته باشد تا از این طریق ارزش سخنان او را بکاهند و بگویند:
   فرد آلوده حق ندارد دیگران را به آلوده بودن متهم کند.
   بنابراین اگر انسان بخواهد مردم احترام او را حفظ کنند و نسبت هاى ناروا به او ندهند و حتى عیوب پنهانى او را آشکار نسازند باید از تعبیراتى که سبب ناراحتى مردم مى شود بپرهیزد و در یک کلمه، باید احترام مردم را حفظ کرد تا آنها احترام انسان را حفظ کنند و لذا در ذیل این جمله در خطبه «وسیله» آمده است:
   «کسى که در جستجوى عیوب مردم باشد آبروى خود را به آنها بخشیده و کسى که سخن چینى کند افراد دور از او اجتناب مى کنند و نزدیکانش او را دشمن مى دارند».
   مرحوم علامه مجلسى در بحارالأنوار روایت جالبى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که فرمود: «در مدینه اقوامى داراى عیوبى بودند آنها از ذکر عیوب مردم سکوت کردند، خداوند هم مردم را از ذکر عیوب آنها ساکت کرد. آنها از دنیا رفتند در حالى که مردم آنها را از هرگونه عیب پاک مى دانستند و (به عکس) در مدینه اقوام (دیگرى) بودند که عیبى نداشتند ولى درباره عیوب مردم سخن گفتند خداوند براى آنها عیوبى آشکار ساخت که پیوسته به آن شناخته مى شدند تا از دنیا رفتند».
   ابن ابى الحدید از کامل مبرد نقل مى کند: هنگامى که «قتیبة بن مسلم» سمرقند را فتح کرد اثاث و وسایلى در کاخ هاى آنجا دید که امثال آن دیده نشده بود تصمیم گرفت بار عام دهد و مردم بیایند و موفقیت هایى را که نصیب او شده ببینند.
   مردم از هر سو به آنجا آمدند و به ترتیب مقاماتشان در آن مجلس نشستند. از جمله پیرمردى بود به نام «حُضَین». هنگامى که وارد شد برادر قتیبه گفت به من اجازه بده سخن درشتى به او بگویم.
   قتیبه گفت: این کار را نکن او جواب هاى تند و بدى مى دهد. برادر قتیبه اصرار کرد و رو به حضین کرد و گفت: اى ابو ساسان آیا از در وارد شدى یا از دیوار؟ حضین گفت: آرى (من از در وارد شدم زیرا) عمویت (اشاره به خودش کرد) سنش بیش از آن است که بتواند از دیوار وارد شود (و این اشاره به عمل زشتى بود که برادر قتیبه قبلا انجام داده بود و از دیوار خانه زنى بالا رفته بود و به او تجاوز کرده بود).
امثال این داستان ها فراوان است و همه گواهى است بر آنچه امام(علیه السلام) بیان فرموده که هرگاه کسى به مردم چیزى بگوید که ناخوش دارند آنها نیز به او نسبت هاى ناروا مى دهند (یا اعمال زشت مخفیانه آنها را آشکار مى کنند)

   «حکمت ۳۶ نهج البلاغه »

   ـ آرزوهاى طولانى و بزهکارى


   «مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ.»

   «کسى که آرزوهایش طولانى است کردارش نیز ناپسند است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۳۶ نهج البلاغه»

   ـ آرزوهاى طولانى و سوء عمل :

   شک نیست که آرزوها انگیزه ی حرکت انسان براى هرگونه فعالیت است; جوانى که آرزو دارد به مقامات عالیه ی علمى برسد تلاش و کوشش را در فراگیرى علم افزایش مى دهد،
   کشاورزى که آرزو دارد مزارع پربار و باغ هاى سرشار از برکات مادى داشته باشد در امر کشاورزى فعالیت مى کند
   و مادرى که آرزو دارد جوان برومندى در سنین آخر عمر در کنار او باشد در حفظ و تربیت فرزندش مى کوشد.
   همین معنا در حدیث معروف پیغمبر اکرم آمده است که فرمود: «آرزو براى امت من مایه ی رحمت است و اگر امید و آرزو نبود هیچ مادرى کودک خود را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى نشاند».
   ولى هرگاه آرزو از حد اعتدال خارج شود و انسان به سراغ امور دست نیافتنى و یا غیر ضرروى و خارج از حد نیاز برود، طبیعى است که باید تمام تلاش و کوشش خود را براى رسیدن به آن بگذارد و همه چیز جز آن را فراموش کند و شب و روز به دنبال آن بدود.
چنین کسى از یک سو آخرت را به کلى به دست فراموشى مى سپارد و از سوى دیگر براى رسیدن به هدف خود هر وسیله اى را مباح مى شمرد و از سوى سوم در مقابل هر کس خضوع ذلیلانه مى کند و سرانجام گرفتار «سوء العمل» مى شود که امام در جمله حکمت آمیز بالا به آن اشاره فرمود.
   در حالى که اگر دامنه ی آرزو را کوتاه مى کرد و به آنچه مورد نیازش بود قناعت مى نمود، وقت کافى براى رسیدن به وظایف الهى و اندوختن ذخیره هاى آخرت پیدا مى کرد و از آلوده شدن به حرام در امان مى ماند و عزت و کرامت خود را بر باد نمى داد.
   در حدیثى قدسى که در کتاب شریف کافى آمده مى خوانیم: خداوند به موسى بن عمران فرمود: «آرزوهایت را در دنیا طولانى مکن که مایه ی قساوت قلب تو مى شود و شخص قسىّ القلب سنگدل از من دور خواهد بود».
   روشن است، قساوت و سنگدلى ناشى از فراموش کردن ذکر خدا و یاد مرگ و قیامت است و افرادى که گرفتار آرزوهاى دراز هستند هم خدا را فراموش مى کنند و هم مرگ و قیامت را.
   اولیاى خدا به قدرى آرزوهایشان کوتاه بود و آماده سفر آخرت بودند که هر لحظه احتمال مى دادند فرمان رحیل و کوچ کردن از دنیا صادر شود. در حدیث پرمعنایى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «قسم به آن کسى که جان محمد به دست اوست هرگز پلک هاى چشم من به هم نخورد مگر این که گمان مى بردم که پیش از آنکه پلک ها به روى هم بیایند قبض روح شوم». منظور از گمان داشتن همان آماده بودن است.
   حدیث معروفى است که هم از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و هم از امیر مؤمنان على(علیه السلام)نقل شده که فرمودند: خطرناک ترین چیزى که بر شما مى ترسیم پیروى از هواى نفس و آرزوهاى دراز است، زیرا پیروى از هواى نفس انسان را از حق باز مى دارد و آرزوهاى دراز موجب نسیان آخرت مى شود.
   قرآن مجید هم مى گوید: یکى از دام هاى مهم شیطان همین طول امل است: «(وَقالَ لاََتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیباً مَفْرُوضاً * وَلاَُضِلَّنَّهُمْ وَلاَُمَنِّیَنَّهُمْ وَلاَمُرَنَّهُمْ… یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاّ غُرُوراً); شیطان چنین گفته که از بندگان خود سهم معینى خواهم گرفت; آنها را گمراه مى کنم و به آرزوها سرگرم مى سازم و به آنها فرمان مى دهم… شیطان به آنها وعده هاى دروغین مى دهد و به آرزوها سرگرم مى سازد و جز فریب و نیرنگ به آنها فرمان نمى دهد»

  «حکمت۳۷نهج البلاغه »

   ـ ضرورت ترک آداب جاهلى


    (در سر راه صفین دهقانان شهر انبار  تا امام را دیدند پیاده شده، و پیشاپیش آن حضرت مى دویدند. فرمود : چرا چنین مى کنید ؟گفتند عادتى است که پادشاهان خود را احترام مى کردیم، فرمود)
   «به خدا سوگند که امیران شما از این کار سودى نبردند، و شما در دنیا با آن خود را به زحمت مى افکنید و در آخرت دچار رنج و زحمت مى گردید، و چه زیانبار است رنجى که عذاب در پى آن باشد، و چه سودمند است آسایشى که با آن، امان از آتش جهنّم باشد.»

   «شرح و تفسیر  حکمت ۳۷ نهج البلاغه»

   ـ تشریفات زشت و زیان آور

   در زمان هاى گذشته معمول بوده ـ و هم اکنون نیز در بعضى از نقاط جهان معمول است ـ که اهل یک کشور یا اهل یک شهر براى تعظیم امرا و سلاطین اعمالى انجام مى دادند که نشانه نهایت ذلت بود.
   آنها نیز از این رفتار خشنود مى شدند، چراکه علاقه داشتند همواره شهروندانشان خود را ذلیل وخوار و بى مقدار در برابر آنها بدانند تا فکر قیام در مغزشان خطور نکند و سلطه آنان باقى بماند.
   ولى اسلام که به انسان ها شخصیت داده و آدمى را مسجود فرشتگان و اشرف مخلوقات مى داند و جهان را مسخر او مى شمرد، اجازه نمى دهد افراد با ایمان براى بزرگداشت امرا تن به کارهاى ذلیلانه بدهند.
   به یقین اگر به جاى على(علیه السلام) معاویه بود آنها را به این کار تشویق مى کرد ولى امام به آنها هشدار داد و به سه دلیل آنان را بر حذر داشت.
   نخست این که امرا هیچ گونه نفع عاقلانه اى از این کار نمى برند، بلکه ممکن است باعث غرور و کبر آنها شود و شخصیت خود را گم کنند.
   دیگر این که زحمت فوق العاده اى بر دوش توده هاى مردم مى افتد و گاه ممکن است در چنین شرایطى افرادى ضعیف زیر دست و پا بمانند.
   سوم این که این عمل ناصالح مایه ی گرفتارى در آخرت مى شود، زیرا نوعى شرک محسوب مى شود.
   به عکس، اگر آنها به احترامات معقول قناعت کنند و به جاى این مشقت، آرامش را براى خود بپذیرند، آرامشى که امان از آتش دوزخ را نیز به همراه دارد، هم امرا گرفتار کبر و غرور نمى شوند و هم مردم مشقت توأم با ذلت را نمى بینند و هم در آخرت سربلند خواهند بود.
   قابل توجه است که در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: روزى امیر مؤمنان به سراغ اصحابش آمد در حالى که بر مرکب سوار بود. گروهى پشت سر حضرت به راه افتادند. امام نگاهى به آنها کرد و فرمود: با من کارى داشتید؟
   عرض کردند: نه یا امیرالمؤمنین ولى دوست داریم همراه تو راه برویم.
   امام به آنها فرمود: «برگردید، زیرا راه رفتن پیاده در کنار سوار موجب مفسده (غرور و خودبرتربینى) براى شخص سوار و سبب ذلت براى پیاده است».
   سپس امام صادق(علیه السلام) افزود: دفعه دیگرى باز امام سوار بود و جمعى پشت سر او پیاده به راه افتادند. امام(علیه السلام)فرمود: «بازگردید، زیرا صداى کفش ها پشت سر انسان ها موجب فساد دل هاى احمقان مى شود (نوکى جمع أنوَک بر وزن أحمق و به معناى احمق است».
   باید توجه داشت که هدف از این سخنان این نیست که مردم، بزرگان را احترام نکنند، بلکه منظور این است که احتراماتى که نسبت به شاهان و مانند آنها داشتند و نشانه ی ذلت و بدبختى احترام کنندگان بوده و مایه ی غرور و نخوت احترام شوندگان ترک شود.
   نکته ی روایت «نصر بن مزاحم» از آنچه «نصر بن مزاحم» در کتاب صفین آورده استفاده مى شود که دهقان هاى شهر انبار علاوه بر این کار اسب ها و غذاهاى خوب براى امام و لشکریان و علف بسیار براى مرکب هاى آنها را به عنوان هدیه آورده بودند و امام افزون بر این که مراسم ذلت بار آنها را تخطئه کرد افزود:
   «امّا این چهارپایانى که آورده اید ما مى پذیریم; ولى به عنوان خراجتان قبول مى کنیم و غذاهایى را هم که آورده اید در صورتى مى پذیریم که قیمت آن را از ما بگیرید».
   البته پذیرفتن هدیه مسلمان نه تنها عیب نیست، بلکه سنّتى است و حتى در روایات گفته شده که از پذیرش هدیه برادران مسلمان خوددارى نکنید، ولى هدف امام این بوده که این سنّت نادرست را بشکند که براى در امان ماندن از شرّ امرا براى آنان هدایایى مى بردند و روشن سازد که حکومت اسلامى همچون حکومت سلاطین جبار نیست.

   " حکمت ۳۸ نهج البلاغه "

   ـ ارزش ها و آداب معاشرت با مردم


(به فرزندش امام حسن علیه السّلام فرمود)

   پسرم! چهار چیز از من یاد گیر (در خوبى ها)، و چهار چیز به خاطر بسپار (هشدارها)، که تا به آنها عمل مى کنى زیان نبینى:

الف-  خوبى ها

   ۱- همانا ارزشمندترین بى نیازى عقل است،
   ۲- بزرگ ترین فقر بى خردى است،
   ۳- ترسناک ترین تنهایى خودپسندى است.
   ۴- و گرامى ترین ارزش خانوادگى، اخلاق نیکوست.

ب-  هشدارها

   ۱- پسرم! از دوستى با احمق بپرهیز، چرا که مى خواهد به تو نفعى رساند امّا دچار زیانت مى کند.
   ۲- از دوستى با بخیل بپرهیز، زیرا آنچه را که سخت به آن نیاز دارى از تو دریغ مى دارد.
   ۳- از دوستى با بدکار بپرهیز، که با اندک بهایى تو را مى فروشد.
   ۴- و از دوستى با دروغگو بپرهیز، که او به سراب ماند، دور را به تو نزدیک و نزدیک را دور مى نمایاند.

       «شرح حکمت۳۸ نهج البلاغه»(۱)

   امام علیه السّلام چرا نفرمود من هشت چیز را به تو توصیه مى‌ کنم، بلکه فرمود: چهار چیز و چهار چیز.

   پاسخ سؤال این است که امام مى‌ خواهد بدین وسیله مخاطب را متوجه تفاوت این دو را با هم سازد، زیرا چهار قسمت اول ناظر به صفات «اخلاقى» است و چهار قسمت دوم ناظر به امور «رفتارى» و اضافه بر این چهار قسمت اول از باب اوامر است و چهار قسمت دوم از باب نواهى.
   امام در چهار قسمت اول نخست مى‌فرماید: «(فرزندم) بالاترین سرمایه ‌ها عقل است»؛
(إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ). انسانى که داراى عقل کافى است هم از نظر معنوى غنى است و هم از نظر مادى؛ از نظر معنوى عقل، او را به سوى خدا و اعتقاد صحیح و فضایل اخلاقى واعمال صالحه دعوت مى‌کند، زیرا عواقب شوم رذایل اخلاقى را به خوبى درک مى‌نماید و او را از آن باز مى‌دارد و در امور مادى با حسن تدبیر و همکارى صحیح با دیگران و تشخیص دوست و دشمن و درک فرصت‌ها و استفاده صحیح از نیروى دیگران به فواید و برکات مادى مى‌رساند، بنابراین سرمایه پیروزى در دنیا و آخرت عقل است.
   استثنایى که بعضى از شارحان به این اصل کلى زده‌اند که منظور از عقل، آنجاست که از طریق مشورت نتوان کارى کرد صحیح به نظر نمى‌رسد، زیرا در مورد مشورت نیز عقل است که انسان را به استفاده از افکار دیگران و عمل کردن به نتیجه مشورت دعوت مى‌کند.
   نقطه ى مقابل جمله ى اول چیزى است که امام علیه السلام در دومین جمله از گفتار حکیمانه خود بیان کرده است. مى‌فرماید «بزرگ‌ترین فقر حماقت و نادانى است».

   زیرا آدم احمق هم آخرت خود را به باد مى‌دهد و هم دنیایش را. او منافع زودگذر را بر سعادت جاویدانش مقدم مى‌دارد و لذت ناپایدار را بر سعادت پایدار. به همین دلیل روز رستاخیز دستش از حسنات تهى است و پشتش از بار سیئات سنگین.
   در دنیا نیز بر اثر ندانم‌ کارى‌ها دوستان خود را از دست مى‌دهد و منافع آنى را بر درآمدهاى آینده مقدم مى‌ شمرد.
   بخل و تنگ‌ نظرى که لازمه ی حماقت است مردم را به او بدبین مى‌ کند و تدبیر لازم براى تمشیت امور مادى را ازدست مى ‌دهد و به همین دلیل فقر عقل باعث فقر در زندگى مادى او نیز مى ‌شود.
   یکى از مشکلات مهم کار احمق نیز مشکل بودن درمان اوست، زیرا او مانند بیمارى است که نه دارو مى‌ خورد و نه پرهیز مى‌کند.
   هنگامى که از آن حضرت صادق علیه السًلام سؤال کردند احمق کیست گفت: احمق کسى است که تنها به رأى خود و شخص خود عقیده دارد و تمام فضیلت را براى خود روا مى‌دارى وچیزى بر ضد خود قائل نیست، حق را به طور کامل براى خود مى‌شمرد و هیچ حقى براى دیگرى بر خود روا نمى‌داند.
   سپس در سومین جمله از این کلمات نورانى مى‌فرماید: «بدترین تنهایى ووحشت خودبینى و خودپسندى است».
   «وحشت» در لغت هم به معناى تنهایى آمده است و هم به معناى ترس وناراحتى ناشى از آن و به یقین، افراد خودبزرگ ‌بین دوستان خود را به زودى از دست مى‌دهند، زیرا مردم حاضر نیستند زیر بار چنین افراد خودبین وخودخواهى بروند و به این ترتیب در زندگى تنهاى تنها مى ‌مانند.
   سرانجام در چهارمین دستور انسان‌ساز مى‌ فرماید: «برترین حسب و نسب اخلاق نیک است»
حسب در لغت هم به شرافت‌هاى ذاتى و صفات برجسته اطلاق شده و هم به شرافت پدران و اجداد، بنابراین منظور امام این است که بالاترین شرافت ذاتى واکتسابى از پدران و اجداد دارا بودن حسن خلق است، زیرا بیش از هر چیز جاذبه دارد و قلوب را متوجه انسان مى‌ کند و شرافت‌هاى دیگر تا این حد توان ندارند.

   « حکمت ۳۹ نهج البلاغه »

   ـ جایگاه واجبات و مستحبّات


   «لَا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ.»
   «عمل مستحب  انسان را به خدا نزدیک نمى گرداند، اگر به واجب زیان رساند.»

   « شرح و تفسیر »

   روشن ترین تفسیرى که براى این گفتار حکیمانه امام(علیه السلام) به نظر مى رسد این است که هرگاه کارهاى مستحب ضررى به واجبات بزند ارزش آن کاسته مى شود و ثواب آن کم مى گردد، مثل این که کسى از سر شب تا بعد از نیمه شب مشغول عزادارى باشد ولى خواب بماند و نماز صبح او قضا شود.
   همه مى گویند آن مستحبى که به این فریضه لطمه زد کم ارزش است. یا این که به سراغ کارهاى خیر و کمک به مستمندان برود; ولى در اداى دیون خود و یا حج واجب کوتاهى کند.
   دلیل آن هم روشن است فرائض و واجبات مصالحى دارد که اگر ترک شود به انسان لطمه جدّى مى زند در حالى که مستحبّات چنین نیست و به این مى ماند که کسى داروى اصلى درد خود را رها کرده و به داروهاى اضافى و غیر ضرورى بپردازد.
   در حدیثى که در غررالحکم از امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «چهار چیز است که دلیل بر سقوط دولت ها مى شود: ضایع ساختن اصول، و چسبیدن به فروع و مقدم داشتن اراذل و مؤخر داشتن افاضل».
   تفسیر دیگرى که براى این گفتار حکیمانه است این که در بعضى از عبادات اگر واجبات را رها کنند و به مستحبات بپردازند مستحب اساساً باطل است; مانند کسى که روزه قضاى واجب بر اوست اگر روزه مستحب بگیرد از اساس باطل است و یا این که حج واجب را رها کند و به سراغ حج مستحب برود که به عقیده جمعى حج مستحب او باطل است.
   احتمال سوم نیز در تفسیر این سخن این است که اشاره به مسئله ی ضدین که در علم اصول آمده باشد، زیرا جمعى معتقدند که امر به شى نهى از ضدّ خاص آن مى کند و بر این اساس معتقدند کسى که بدهکارى فورى داشته باشد اگر در وسعت وقت نماز بخواند نماز او باطل است، زیرا انجام نماز در وسعت وقت به واجب فورى لطمه زده و چون امر به شى نهى از ضد مى کند این نماز قابل تقرب نیست و باطل است;
   ولى اخیراً محققان این مطلب را نپذیرفته اند و امر به شى را سبب نهى از ضد خاص نمى دانند. البته جمع میان همه این تفسیرها نیز منعى ندارد; ولى مناسب تر همان تفسیر اوّل است.
   « حکمت ۴۰ نهج البلاغه »
   ـ راه شناخت عاقل

     «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ.»
   «زبان عاقل در پشت قلب اوست، و قلب احمق در پشت زبانش قرار دارد.»
   «شرح و تفسیر حکمت ۴۰ نهج البلاغه»
   ـ فرق جایگاه زبان عاقل و احمق
   آنچه امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بیان فرموده کنایه زیبایى است درباره ی کسانى که سنجیده یا نسنجیده سخن مى گویند.
   اشاره به این که انسان عاقل نخست اندیشه مى کند سپس سخن مى گوید در حالى که احمق نخست سخن مى گوید و بعد در اندیشه فرو مى رود به همین دلیل سخنان عاقل حساب شده، موزون، مفید و سنجیده است; ولى سخنان احمق ناموزون و گاه خطرناک و بر زیان خود او.
   همین عبارت با شرح جالبى در خطبه ۱۷۶ آمده است و در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «زبان انسان با ایمان پشت قلب (و فکر) او است، لذا هنگامى که مى خواهد سخنى بگوید نخست در آن تدبّر مى کند سپس بر زبانش جارى مى سازد، ولى زبان منافق جلو قلب او است، لذا هنگامى که تصمیم به چیزى مى گیرد بدون هیچ گونه تدبّر بر زبانش جارى مى سازد».
   از آنجا که على(علیه السلام) باب علم پیامبر(صلى الله علیه وآله) است این سخن را از او آموخته است. امام حسن عسکرى(علیه السلام) این سخن را با عبارت لطیف دیگرى بیان فرموده: «قلب (و فکر) احمق در دهان او و دهان شخص حکیم در قلب اوست!».
   مرحوم سیّد رضى پس از ذکر این کلام حکمت آمیز مى گوید: «این سخن از مطالب شگفت انگیز و پرارزش است و منظور این است که عاقل زبانش را به کار نمى گیرد مگر بعد از مشورت با عقل خویش و فکر و دقت; ولى احمق سخنانى که از زبانش مى پرد و حرف هایى که بدون دقت مى گوید بر مراجعه به فکر و اندیشه و دقت رأیش پیشى مى گیرد، بنابراین گویا زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان اوست».


   «حکمت ۴۱ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

   ـ راه شناخت احمق


   «قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِی فِیهِ وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ.»

   «قلب احمق در دهان او، و زبان عاقل در قلب او قرار دارد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۴۱ نهج البلاغه»

   ـ باز هم فرق عاقل و احمق

   مرحوم سیّد رضى در آغاز این سخن حکیمانه مى گوید: «همان جمله پرمایه قبل از امام(علیه السلام) به تعبیر دیگرى بدین صورت نقل شده است: «قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در درون قلبش قرار دارد».
   سپس مى افزاید: «و هر دو یک معنا را بازگو مى کنند»; (وَمَعْناهُما واحِدٌ.). تفاوت این دو تعبیر آن است که در تعبیر اول مى فرماید: زبان عاقل پشت قلب (عقل) اوست. در اینجا مى فرماید: در درون قلب اوست و در آنجا مى فرمود: قلب احمق پشت زبان اوست و در اینجا مى فرماید: در دهان اوست.
   به یقین هر دو بیان تعبیرى کنایى زیبا و صحیحى است و هر دو اشاره به یک حقیقت دارد و آن این که افراد عاقل بى مطالعه، فکر و دقت سخن نمى گویند; حسن و قبح، سود و زیان، مناسبت و عدم مناسبتِ گفتار خود را به دقت بررسیده و سپس آن را بر زبان جارى مى کنند در حالى که افراد نادان به عکس آن هستند; سخنى را بى مطالعه مى گویند و بعد که به آثار زیانبارش برخورد کردند در فکر فرو مى روند که آیا صلاح بود ما چنین سخنى را بگوییم؟
    در کتاب محجة البیضاء همین مضمون کلام امام(علیه السلام) با شرح بیشترى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که مى فرماید: «زبان مؤمن در پشت قلب (عقل) اوست و هنگامى که اراده کند سخنى بگوید نخست با عقل خود آن را بررسى مى کند سپس بر زبانش جارى مى سازد ولى زبان منافق جلو قلب (عقل) اوست هنگامى که تصمیم به چیزى بگیرد بدون مطالعه بر زبانش جارى مى سازد».
   در حدیث دیگرى از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى خوانیم: «سخنانى که بر زبان هر انسانى جارى مى شود دلیل بر میزان عقل اوست».
   نیز در همان کتاب در عبارت کوتاه ترى آمده است: «سخن انسان معیار عقل اوست».
   در ادامه ی همین کلمات قصار در جمله ۳۹۲ خواهد آمد: «سخن بگویید تا شناخته شوید; زیرا شخصیت انسان زیر زبان او پنهان شده است».
   هرگاه در مورد عبادات و طاعات و گناهان و سیئات دقت کنیم مى بینیم قسمت عمده ی طاعات با زبان و قسمت مهم گناهان نیز با زبان است، بنابراین زبانى که در اختیار صاحبش نباشد بلاى بزرگى است و به عکس، زبانى که در اختیار عقل انسان باشد منبع برکات و طاعات فراوانى است.
   نکته ی مفهوم واقعى عقل و حمق در اینجا این سؤال پیش مى آید که عقل و حماقت در انسان ها ذاتى ایشان است; نه عاقل را مى توان بر عقلش ستایش کرد و نه احمق را بر حماقتش نکوهش.
   پاسخ سؤال این است که منظور در اینجا عقل و حماقت اکتسابى است. کسى که ذاتا احمق است در واقع نوعى بیمارى دارد که در صورت امکان باید به وسیله دیگران معالجه شود; ولى گاه انسان حماقت را با اراده خود فراهم مى سازد; با نیکان و پاکان و عاقلان و خردمندان معاشرت نمى کند و بر عکس به دنبال هواى نفس مى رود و با افراد نادان و شرور طرح دوستى مى ریزد، تحصیل علم را رها مى کند و با اختیار خود در وادى جهل گام بر مى دارد و هنگامى که مسئله سرنوشت سازى پیش آید با این که مى تواند تأمل کند، به مشورت بپردازد و از این و آن نظر بخواهد همه اینها را ترک کرده و بى گدار به آب مى زند و گرفتار غرقاب مى شود.
   نکوهش حضرت از چنین حماقتى است. همان گونه که امام(علیه السلام) در غررالحکم مى فرماید: «عقل غریزه اى است که با علم و تجربه افزون مى شود. (و در نقطه مقابل با ترک علم و عدم بهره گیرى از تجارب ضایع مى گردد)».

   «حکمت ۴۲ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

   ـ بیمارى و پاک شدن گناهان


   (و به یکى از یارانش که بیمار بود فرمود)

   خدا آنچه را که از آن شکایت دارى (بیمارى) موجب کاستن گناهانت قرار داد، در بیمارى پاداشى نیست امّا گناهان را از بین مى برد، و آنها را چونان برگ پاییزى مى ریزد، و همانا پاداش در گفتار به زبان، و کردار با دست ها و قدم هاست، و خداى سبحان به خاطر نیّت راست، و درون پاک، هر کس از بندگانش را که بخواهد وارد بهشت خواهد کرد.

   «شرح و تفسیر حکمت ۴۲ نهج البلاغه»

    بیمارى و ریزش گناهان مطابق این روایت، امام(علیه السلام) هنگامى که یکى از یاران خود را بیمار مى بیند (ضمن احوال پرسى) به او مى فرماید: «خداوند این درد و بیمارى تو را سبب ریزش گناهانت قرار داد».
   این بشارت بزرگى بود که امام(علیه السلام) به آن یار بیمار داد که قطعا سبب شادى او شد، و فشار درد و بیمارى را براى او کاست و روحیه اى را که بیمار براى مبارزه با مرض باید پیدا کند در او دمید.
   مى دانیم درد و رنج ها و بلاها و حوادث ناگوار فلسفه ها متعددى دارد; یکى از آن فلسفه ها آمرزش گناهان است; یعنى خداوند مى خواهد بنده ی صالحش را که لغزشى داشته در همین دنیا پاک کند تا حساب او به قیامت نیفتد.
   اضافه بر این، انسان در حال بیمارى توجه خاصى به خدا پیدا مى کند و گاه به یاد مرگ مى افتد و از گناهان خود توبه مى کند و همین بیدارى و آگاهى و توبه نیز سبب دیگرى براى ریزش گناهان اوست.
   آن گاه امام راز این نکته را که چرا فرمود: بیمارى سبب سقوط گناهان است و نفرمود: پاداش و اجر دارد، بیان مى کند و مى فرماید: «زیرا بیمارى پاداشى در آن نیست; ولى گناهان را مى ریزد، همچون ریزش برگ درختان».
   «حطّ» به معناى هرگونه ریزش و پایین آوردن است و «حتّ» در اصل به معناى ریزش برگ از درختان است. سپس براى توضیح بیشتر مى فرماید: «اجر و پاداش، تنها در گفتار به زبان و عمل با دست و پاست».
   روشن است که پاداش مربوط به عمل است; خواه با زبان انجام گیرد و یا با اعضاى بدن انسان; ولى یک بیمارى ناخواسته که به انسان عارض مى شود کارى نیست که او انجام داده باشد تا خداوند اجر و پاداشى براى او قرار دهد. البته اگر این بیمارى بر اثر اعمال و طاعاتى باشد; مثلا سرباز مجاهدى که به سوى میدان جنگ مى رود، خسته و ناتوان و بیمار گردد این بیمارى که زاییده اطاعات اوست ممکن است اجر داشته باشد،
   سپس امام(علیه السلام) در پایان این سخن مى افزاید: «خداوند سبحان کسانى را از بندگانش که بخواهد (و لایق بداند)، به موجب صدق نیت و پاکى باطن داخل بهشت مى کند».
   اشاره به این که خداوند به نیت خوب و اراده اعمال صالح به انسان پاداش مى دهد، زیرا نیت و اراده، عملى است باطنى که در بسیارى از روایات براى آن پاداش ذکر شده است.
   سریره ی صالح و باطن نیکو نیز مولود اعمال صالحى است که در گذشته انجام داده و آن هم داراى پاداش نیک است. گاه کسانى هستند که تصمیم بر کارهاى نیک گسترده اى دارند; ولى دستشان به جایى نمى رسد و یا در سایه خودسازى داراى سریره صالحه شده اند.
   خداوند به لطف و کرمش، این گونه افراد را وارد بهشت مى کند. مرحوم سیّد رضى در ذیل این کلام حکمت آمیز (گویا نیاز به توضیح دیده و با عبارات شیوایى آن را شرح مى دهد و) مى گوید: «آنچه امام(علیه السلام) فرموده راست و درست است; بیمارى اجر و پاداش ندارد، چرا که از قبیل امورى است که استحقاق عوض دارد (نه اجر و ثواب) زیرا عوض و پاداش را انسان در مقابل کارهاى خداوند نسبت به بندگانش مانند بیمارى ها و مانند آن مستحق مى شود; اما اجر و ثواب، در مقابل فعل بندگان است، بنابراین بین این دو فرق است; فرقى که امام با آن علم نافذ و نظریه صائب خود به آن اشاره فرموده است»
   در واقع مرحوم سیّد رضى به نکته تازه اى اشاره مى کند و آن فرق میان عوض با اجر و پاداش است; یکى را مربوط به فعل خدا مى داند و دیگرى را مربوط به فعل بندگان خدا. این شبیه چیزى است که متکلمان در علم کلام گفته اند که خداوند حکیم اگر گروهى را گرفتار آفات و بلاها مى کند حکمتش ایجاب مى کند که در برابر آن عوضى به آنها بدهد وگرنه با حکمت خدا سازگار نیست.
   بدیهى است انسان در مشکلات بیش از هر زمان دیگر به یاد خداست مخصوصاً در حال بیمارى که افزون بر یاد خدا به فکر مرگ و معاد و قیامت نیز مى افتد و از گناهان خود توبه مى کند و سعى دارد مسیر زندگى نادرست خویش را اصلاح کند و روشن است که در چنین حالتى دعا به استجابت مقرون تر است. مجموعه این جهات سبب مى شود که گناهان انسان به سبب بیمارى فرو بریزد.
  این نکته نیز شایان توجه است که در بعضى از روایات اجر و ثواب هایى براى بیمارى ذکر شده که منظور از آن همان فرو ریختن گناهان و یا تفضلات الهى به بیماران با ایمانى است که تقصیرى در ابتلاى به بیمارى نداشتند. از بعضى از روایات نیز استفاده مى شود که عباداتى که انسان در حالت سلامت انجام مى داد اگر بر اثر بیمارى ترک شود خداوند از باب تفضل ثواب آنها را براى او مى نویسد.

   «حکمت ۴۳ نهج البلاغه »

   ـ الگوهاى انسانى


   «یَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ وَ رَضِیَ عَنِ اللَّهِ وَ عَاشَ مُجَاهِداً.»
   (در یاد یکى از یاران، «خبّاب بن أرت» فرمود)
   «خدا خبّاب بن أرت  را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روى فرمانبردارى هجرت کرد، و با قناعت زندگى گذراند، و از خدا راضى بود، و مجاهد زندگى کرد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۴۳ نهج البلاغه»

   ـ مجاهدى وارسته
  
    امام(علیه السلام) در این گفتار پرمایه خود تعریف و تمجیدى از یکى از مجاهدان اسلام و مسلمانان راستین به نام «خبّاب بن الارتّ» دارد، اوصافى که مى تواند براى همه الگو باشد و از آن پند و اندرز گیرند.
   امام علی(علیه السلام) در اینجا پنج وصف مهم براى خبّاب به دنبال طلب رحمت الهى، براى او ذکر مى کند: نخست اسلام وى از روى عشق و علاقه و رغبت است نه از روى ترس و نه از روى طمع و نه به سبب تقلید کورکورانه.
   آرى او اسلام را به خوبى شناخت و به آن عشق ورزید و مسلمان شد و بهترین دلیل براى عشق و علاقه ی او به اسلام این بود که بارها مشرکان او را شکنجه کردند که دست از اسلام بر دارد، شکنجه ها را تحمل کرد و دست از دامان پیامبر نکشید.
   وصف دوم اینکه او جزء مهاجران بود و مهاجرتش براى اطاعت خدا صورت گرفت. شاید هجرت بعضى از مکه به مدینه براى ترس از مشرکان یا طمع در آینده ی اسلام بود; ولى این مرد مجاهد تنها به موجب اطاعت خداوند هجرت کرد و مى دانیم هجرت مهاجران فصل جدیدى در تاریخ اسلام گشود، زیرا آنها با انصار مدینه دست به دست هم داده لشکر نیرومندى براى اسلام فراهم شد که در سایه ی آن توانست در مبارزات خود با دشمنان پیروز گردد و حکومت اسلامى به کمک آنها تحقق یابد.
   جالب این که در حالات خبّاب نوشته اند که او در میدان بدر و تمام غزواتى که بعد از آن صورت گرفت از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) جدا نشد.
   سوم اینکه او مرد قانعى بود و زندگى ساده و زاهدانه اى داشت و مى دانیم افراد قانع افرادى عزیز و سربلندند و در برابر ثروتمندان از خدا بى خبر هرگز سر تعظیم فرود نمى آورند.
   در حقیقت او در این کار از پیغمبر گرامى اسلام الگو مى گرفت.
   در چهارمین جمله خشنودى او را از تقدیرات الهى بیان مى کند با این که او دوران هاى سخت و طوفانى اسلام را از نزدیک مشاهده کرد و زجر بسیار کشید و تحمل شدائد نمود; اما با این حال همیشه از خدا راضى بود; راضى از مقدرات الهى و به پاداش هاى نیک.
   قرآن مجید درباره گروهى از مؤمنان راستین مى فرماید: «(رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْه); هم خدا از آنها راضى بود و هم آنها از خدا» و درباره صاحبان نفس مطمئنه مى فرماید: «(راضِیَةً مَرْضِیَّةً); هم آنها از خدا خشنود بودند و هم خدا از آنها خشنود».
   در پنجمین و آخرین توصیف مى فرماید: او در تمام عمر مجاهد بود; در مکه جهادى آمیخته با شکنجه داشت. مشرکان آتش افروختند، او را به پشت بر آتش خواباندند به گونه اى که قسمت زیادى از پشت او سوخت; ولى هرگز از اسلام باز نگشت.
   در اواخر عمرش به کوفه رفت و در سال ۳۷ و بعضى گفته اند ۳۹ هجرى چشم از جهان بربست. بعضى گفته اند در جنگ صفین و نهروان در لشکر على(علیه السلام) بود در حالى که از بعضى از روایات استفاده مى شود هنگامى که امیر مؤمنان از صفین بازگشت قبرى را در بیرون دروازه کوفه دید. از صاحب آن پرسید عرض کردند: قبر خباب است.
   صفات بالا نشان مى دهد چه کسانى مى توانند محبوب اولیاء الله باشند و چه صفاتى انسان را به خدا و معصومان(علیهم السلام) نزدیک مى کند. نکته خباب بن ارتّ که بود؟ «خباب بن ارت» که کنیه او ابو عبدالله یا ابو محمد یا ابو یحیى بود از سابقین در اسلام و بزرگان صحابه. او از طایفه بنى تمیم بود.
   در زمان جاهلیت او را اسیر کردند و به مکه آورند و فروختند و سپس آزاد شد. در عصر جاهلیت کار او آهنگرى و ساختن شمشیر بود. بعضى مى گویند: ششمین نفرى است که اسلام را پذیرفت و بعضى معتقدند پس از چند نفرى به افتخار اسلام درآمد و همان گونه که قبلاً اشاره کردیم او شکنجه هاى سختى از مشرکان مکه دید. در بعضى از تواریخ آمده است که خلیفه دوم در ایام خلافتش از او سؤال کرد: مشرکان مکه با تو چه کردند؟
    پشت خودش را نشان داد و گفت: نگاه کن.
   هنگامى که خلیفه آثار آتشى را که بر پشت او افروخته بودند مشاهده کرد که پس از سال ها باقى بود گفت: تا امروز پشت کسى را این چنین ندیده بودم و همان گونه که در بالا اشاره شد، او در جنگ بدر و تمام غزوات اسلامى بعد از آن شرکت داشت.
   او فرزندى داشت، که در زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) متولد شده و حضرت نام «عبداللّه» را بر او نهاد. به این ترتیب او هم جزء صحابه محسوب مى شد.
   عبدالله مردى پارسا و از شیعیان مخلص على(علیه السلام) بود که خوارج وى و همسرش را به طرز بسیار بى رحمانه اى کشتند; او را ذبح و شکم همسرش را که باردار بود پاره کردند. امیر مؤمنان هنگامى که جنایات خوارج را برمى شمرد، شهادت عبدالله را مطرح فرمود و آنها را مسئول خون او دانست.

   «حکمت ۴۴ نهج البلاغه »

   ـ ارزش آخرت گرایى


   «طُوبَى لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ وَ رَضِیَ عَنِ اللَّهِ.»
   «خوشا به حال کسى که به یاد معاد باشد، براى حسابرسى قیامت کار کند، با قناعت زندگى کند، و از خدا راضى باشد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۴۴ نهج البلاغه»

   خوشا به حال چنین کسان امام(علیه السلام) در این گفتار پرمعناى خود به چهار جمله اشاره مى کند و آن را مایه خوشبختى انسان مى داند که جمله سوم و چهارم آن با حکمت ۴۳ مشترک است.
   در جمله ی اول و دوم مى فرماید: «خوشا به حال کسى که (پیوسته) به یاد معاد باشد و براى روز حساب عمل کند».
   هنگامى که واژه ی معاد گفته مى شود دنیایى در برابر انسان مجسم مى گردد که در آن موازین سنجش اعمال برپاست و نامه هاى اعمال به دست افراد است; گروهى (نیکوکاران) به دست راست و گروهى (بدکاران) به دست چپ; همان نامه عملى که هیچ عمل کوچک و بزرگى از صاحب آن سر نزده مگر این که در آن احصا شده است.
   همه از سرنوشت خود نگرانند و اضطراب بر همه حاکم است. تمام اعضاى بدن انسان در آن دادگاه بزرگ گواه بر اعمال او هستند و نیازى به گواهى فرشتگان ثبت اعمال نیست، هرچند آنها نیز گواهى مى دهند.
   آن کس که چنین دادگاهى را باور داشته باشد و به یاد آن بیفتد به یقین به سراغ گناه و ظلم و فساد نمى رود، زیرا چنین ایمانى انگیزه ی عمل است; عملى پاک و خالى از هرگونه آلودگى و اگر لغزشى از او سر زند به زودى توبه مى کند و به سراغ جبران مى رود.
   ممکن نیست ایمان به چیزى در دل انسان راسخ باشد و عملى هماهنگ آن انجام ندهد.
   آن گاه در سومین و چهارمین جمله مى فرماید: «به مقدار کفایت قانع گردد و از خدا راضى باشد». منظور از قانع بودن به مقدار کفایت این است که حداقل لازم زندگى را داشته باشد، زیرا بالاتر از آن خالى از مسئولیت نیست و کمتر از آن خالى از ذلت.
   قانع بودن به مقدار کفایت به قدرى اهمیت دارد که در حدیث معروفى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده که با یارانش از بیابانى مى گذشت، ساربانى در آنجا بود، حضرت براى رفع عطش یا براى نیاز به غذا مقدارى شیر از او طلب کردند (البته در برابر وجه) و او بخل ورزید و گفت: آنچه از شیر در پستان و یا در ظرف هاست همه براى صبحانه و شام قبیله است و به دیگرى نمى رسد.
   پیامبر در حق او دعا کرد: خداوندا مال و فرزندانش را افزایش ده.
   بعدا به چوپان دیگرى رسید و همین درخواست را نمود. چوپان نه تنها شیرى را که در ظرف داشت بلکه آنچه در پستان گوسفند بود را نیز دوشید و به عنوان هدیه، با احترام به نزد پیامبر آورد و به آن حضرت تقدیم کرد.
   پیغمبر در حق او نیز دعا کرد; ولى چنین عرضه داشت: «اللّهُمَّ ارْزُقْهُ الْکَفافِ; خداوندا به حد کفاف به او مرحمت کن»
   بعضى از یاران تعجب کردند که چگونه در حق آن بخیل پیغمبر اکرم دعاى فزونى مال و فرزند کرد ولى درباره این مؤمن سخاوتمند دعایى کمتر از آن فرمود.
   از این مطلب سؤال کردند و پیامبر در جواب فرمود: «إِنَّ مَا قَلَّ وَکَفَى خَیْرٌ مِمَّا کَثُرَ وَأَلْهَى; مقدار کم که براى زندگانى انسان کافى باشد بهتر از مقدار فراوانى است که آدمى را از خدا غافل سازد».
   منظور از رضایت پروردگار که در سخن پربار بالا به آن اشاره شده همان رضایت از مقدارات خداست چه مطابق میل انسان باشد و چه بر خلاف میل او همان گونه که در حدیثى از امام صادق مى خوانیم: «برترین طاعت الهى صبر و شکیبایى و رضایت و خشنودى از خداست; چه در امورى که بنده او دوست دارد یا دوست ندارد و هیچ بنده اى از مقدرات الهى در آنچه دوست دارد یا دوست ندارد راضى نمى شود مگر این که در هر دو صورت خیر اوست».

   «حکمت ۴۵ نهج البلاغه »

   ـ راه شناخت مؤمن و منافق


    "اگر با شمشیرم بر بینى مؤمن بزنم که دشمن من شود، با من دشمنى نخواهد کرد، و اگر تمام دنیا را به منافق ببخشم تا مرا دوست بدارد، دوست من نخواهد شد، و این بدان جهت است که قضاى الهى جارى شد، و بر زبان پیامبر امّى صلّى اللّه علیه و آله و سلّم گذشت که فرمود: «اى على مؤمن تو را دشمن نگیرد، و منافق تو را دوست نخواهد داشت.»"

   «شرح و تفسیر حکمت ۴۵ نهج البلاغه»

   ـ دوستان و دشمنان واقعى امام علی(ع)

    امام علی علیه السلام در این سخن حکمت آمیزش به حقیقتى قابل توجه اشاره مى کند که آثارش در طول تاریخ زندگى امام علی علیه السلام دیدنى است.
   این حقیقت که مؤمنان هرگز على علیه السّلام را مبغوض نمى دارند و منافقان هرگز او را دوست نخواهند داشت نخست در علم الهى گذشته و مقدر گشته سپس بر لسان پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله جارى شده است.
   از این حدیث شریف استفاده مى شود که وجود مبارک امیرمؤمنان على بن ابى طالب علیه السلام با آن معرفت بالا و آن صفات والا، معیار سنجش مؤمن و منافق بود.
   مؤمنان که صفات خود را پرتوى از صفات آن بزرگوار مى دیدند به مناسبت تجانس روحى و اعتقادى و اخلاقى به آن حضرت عشق می ورزیدند و منافقان که صفات و اعتقاد خود را در تضاد با صفات و معارف اعتقادى على علیه السلام مشاهده مى کردند بغض و کینه او را در دل مى پروراندند.
   راستى شگفت انگیز است که عالمان معروف اهل سنّت این حدیث را در اکثر منابع خود آورده اند و در عین حال، غیر على علیه السلام را بر او ترجیح داده اند. اینکه امام علیه السلام مى فرماید: «اگر خیشوم مؤمن (خیشوم به معناى نقطه بالاى بینى است که اگر قطع شود در واقع تمام بینى قطع شده) را با شمشیر بزنم مرا مبغوض نخواهد داشت» براى این است که مؤمن مى داند به یقین در آن مصلحتى بوده و نیز اینکه مى فرماید: «لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَمّاتِها عَلَى الْمُنافِقِ…» مفهومش این است که منافقان به قدرى تعصب و کینه و عداوت دارند که تمام دنیا را هم اگر به آنها بدهند دست از راه و روش زشت و انحرافى خود بر نمى دارند.
   امام علیه السلام به کلام پیامبر صلى الله علیه و آله استناد مى جوید و حدیث معروف آن حضرت را بازگو مى کند، زیرا همه مدعى اند که سخن پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله براى آنها قول فصل و آخرین سخن است.
   این سخن ادعا نیست بلکه واقعیت است و در طول تاریخ زندگى امام علیه السلام نمونه هاى زنده اى دارد از جمله در داستان ابن ملجم قاتل امام على بن ابى طالب علیه السلام نیز مى خوانیم: هنگامى که ضربه اى بر سر مبارک آن حضرت وارد ساخت او را خدمت على علیه السّلام آوردند.
   به او فرمود: اى دشمن خدا مگر من به تو نیکى نکردم؟
   گفت: آرى به من نیکى کردى.
   فرمود پس چه چیزى باعث شد که این جنایت را انجام دهى؟
   گفت: چهل روز شمشیر خود را تیز کردم و از خدا خواستم که به وسیله ی آن بدترین خلق خدا را به قتل برسانم (و چنین شد.)
   امام(علیه السلام) فرمود: (دعاى تو مستجاب شده است زیرا) تو را با همین شمشیر خواهند کشت و تو بدترین خلق خدایى.
   جالب توجه این که روایات فراوانى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و صحابه ى آن حضرت درباره شناختن مؤمنان با محبت على بن ابى طالب علیه السلام و منافقان با بغض و کینه ی او در کتب معروف اهل سنت و شیعه به طور گسترده نقل شده است.
   از جمله «بلاذرى» در انساب الاشراف و «ترمذى» در سنن از «ابوسعید خدرى» نقل کرده اند که مى گفت: «ما جمعیت انصار، منافقان را به سبب بغضشان به على بن ابى طالب مى شناختیم».
   این بیان را با سخنى از ابن ابى الحدید پایان مى دهیم. او مى گوید: استاد من «ابوالقاسم بلخى» مى گفت: «اخبار صحیحى که اتفاق بر این در نزد راویان اخبار شکى در آن نیست متفق است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله به على علیه السلام فرمود: “دشمن نمى دارد تو را جز منافق و دوست نمى دارد تو را جز مؤمن“»

   «حکمت ۴۶ نهج البلاغه »

   ـ ارزش پشیمانى و زشتى غرور زدگى

 
   «سَیِّئَةٌ تَسُوءُکَ خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُکَ.»

   «گناهى که تو را پشیمان کند بهتر از کار نیکى است که تو را به خود پسندى وا دارد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۴۶ نهج البلاغه»

   ـ بلاى عُجب
   امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و پرمحتوا به نکته ی مهمى اشاره مى فرماید که در سیر و سلوک انسان به سوى خدا بسیار تأثیرگذار است. مى فرماید: «کار بدى که تو را ناراحت (و پشیمان) مى سازد نزد خدا بهتر است از کار نیکى که تو را مغرور مى کند».
   دلیل آن روشن است، زیرا انسان معصیت کارى که از عمل زشت خود ناراحت مى شود به سوى پشیمانى و توبه و جبران آن گام بر مى دارد حال آنکه آن کس که از کار نیک خود مغرور مى گردد گامى به سوى ریاکارى بر مى دارد.
   توبه آثار شوم آن معصیت را مى شوید در حالى که غرور عُجب و ریا از کارهاى نیک، انسان را به پرتگاه گناهان کبیره مى کشاند.
   در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله مى خوانیم: «کسى که خود را بدکار مى داند او نیکوکار است». به گفته ی مرحوم مغنیه در فى ظلال نهج البلاغه عکس این مطلب نیز صادق است و آن اینکه گفته شود «کسى که خود را نیکوکار بداند بدکار است» زیرا عُجب و غرور احسانش را تباه کرده و چه بسا سخنانى که ایمان را نیز از اساس متزلزل سازد.
   در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «خداوند متعال به داود وحى فرستاد: «گنهگاران را بشارت ده و صدیقین (والا مقام) را بیم ده» (داود تعجب کرد و) عرض کرد: اى پروردگار چگونه چنین چیزى ممکن است؟ خداوند فرمود: گنهکاران (پشیمان و نادم) را بشارت ده که من توبه آنها را مى پذیرم و از گناهانشان صرف نظر مى کنم و صدیقین را بیم ده که از اعمالشان عُجب به خود راه ندهند».
در حدیث دیگرى از آن حضرت چنین آمده است که مى فرماید: دو نفر وارد مسجد شدند یکى عابد بود و دیگرى فاسق اما هنگامى که از مسجد خارج مى شدند فاسق، جزء صدیقان شده بود و عابد از فاسقان.
   سپس فرمود: این بدان رو است که چون عابد وارد مسجد شد به عبادت خود مى بالید و در این فکر بود و فاسق هنگامى که وارد شد فکرش در پشیمانى بود و پیوسته از گناهان خویش استغفار مى کرد.
   این سخن را با حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم: خداوند به آن حضرت وحى فرستاد که بعضى از بندگان من در مسیر عبادت تلاش مى کند و شب از خواب خوش و بستر لذت بخش بر مى خیزد و مشغول عبادت مى شود و خود را در عبادت من به سختى و تعب مى اندازد.
   گاه من او را یک شب یا دو شب گرفتار خواب مى کنم تا در مسیر صحیح گام بردارد، زیرا هنگامى که به خواب مى رود و صبح بیدار مى شود نسبت به خود خشمگین است و خود را سرزنش مى کند و اگر او را در آنچه از عبادت من مى خواهد آزاد بگذارم، چه بسا عُجب و خودپسندى به او عارض شود و از این راه حالتى به او دست دهد که هلاکش در آن است.

   «حکمت ۴۷ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

   ـ شناخت ارزش ها


     «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَیْرَتِهِ.»

   «ارزش مرد به اندازه ی همّت اوست، و راستگویى او به میزان جوانمردى اش، و شجاعت او به قدر ننگى است که احساس مى کند، و پاکدامنى او به اندازه غیرت اوست.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۴۷ نهج البلاغه»

   ـ چهار فضیلت مهم اخلاقى

   امام علی(علیه السلام) در این چند جمله ی حکیمانه به رابطه ی چهار موضوع مهم با چهار موضوع دیگر از صفات انسانى اشاره فرموده است.
   نخست مى فرماید: «ارزش هر کس به اندازه همت اوست». منظور از همّت، تصمیماتى است که انسان براى انجام کارهاى مهم مى گیرد و به دنبال آن تلاش مى کند. هر اندازه این تصمیمات والاتر و این تلاش ها گسترده باشد همت انسان بلندتر است و این که امام مى فرماید: ارزش هر کسى به اندازه همت اوست براى آن است که اشخاص والا همت معمولاً تلاش مى کنند تا به مقامات عالى برسند پس نباید ارزش وجودى ظاهرى آنها را امروز ملاحظه کرد بلکه آن نیروى نهفته در درون آنها که نامش همّت است باید مقیاس و معیار شمرده شود.
   در دومین جمله ی پرمعناى خود مى فرماید: «راستگویى و صداقتِ هر کس به اندازه شخصیت اوست». زیرا انسان با شخصیت این کار را براى خود ننگ مى داند که به دیگران دروغ بگوید.
   اضافه بر این، غالبا دیده شده است که دروغ ها بعد از مدتى فاش مى گردد; انسان با شخصیت حاضر نمى شود کارى انجام دهد که در آینده آبروى او را ببرد.
   سپس در سومین سخن حکمت آمیز خود مى فرماید: «شجاعت هر کس به اندازه بى اعتنایى او (به ارزش هاى مادى) است». روشن است وابستگى هاى انسان به مقام و مال و شهوات دنیا از شجاعت او مى کاهد و او را به اسارت مى کشاند; اما هنگامى که خود را از این امور آزاد سازد، با شجاعت حرف خود را مى زند و راه خود را مى پیماید و در برابر کسى ذلیلانه سر تعظیم فرو نمى آورد و با توکل بر خدا در برابر حوادث سخت مى ایستد.
   در لسان العرب آمده است که «أنَفْ» (بر وزن هدف) به معناى کراهت داشتن چیزى و خود را برتر از آن دانستن است، بنابراین «أنف» در جمله بالا مى تواند اشاره به بى اعتنایى نسبت به ارزش هاى مادى باشد.
   آن گاه امام علی(علیه السلام) در چهارمین و آخرین سخن حکیمانه اش مى فرماید: «عفت هر کس به اندازه غیرت اوست».
   «غیرت» به گفته ی بعضى از شارحان نهج البلاغه عبارت از انزجار طبیعى انسان نسبت به تصور شرکت دیگران در امورى است که مورد علاقه اوست و به تعبیر دیگر غیرت به معناى حفظ ارزش هاى مربوط به خود و جلوگیرى از تجاوز دیگران به حریم اوست که غالباً در عرف ما در امور ناموسى به کار مى رود.
   بدیهى است کسى که نسبت به نوامیس خود غیرت دارد هرگز حاضر نمى شود به نوامیس دیگران چشم خیانت بدوزد، بنابراین هر اندازه غیرت انسان بیشتر باشد عفت او هم بیشتر خواهد بود.
   گرچه عفت و غیرت هر دو غالباً در عرف امروز ما بیشتر در مسائل ناموسى به کار مى رود; ولى از نظر ارباب لغت و علماى اخلاق، هر دو معنایى وسیع دارند: «عفت» به معناى خوددارى و حالت انزجار از ملاحظه صحنه هاى زشت و «غیرت» هرگونه اهتمام و دفاع از حقوق الهى و انسانى خویش است و بعید نیست که منظور از امام(علیه السلام)از جمله ی بالا همان معناى وسیع کلمه در هر دو مورد باشد.
   از این رو در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) در کتاب کافى مى خوانیم: «برترین عبادت پاک بودن از نظر تغذیه و امور جنسى است».
   نیز از همان امام نقل شده که فرمود: «هیچ کس خدا را عبادتى بهتر از این نداشته که عفت را در مورد شکم و امور جنسى رعایت کند»، لذا در حدیثى از امیر مؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «شخص با غیرت هرگز زنا نمى کند»

   «حکمت ۴۸ نهج البلاغه »
   ـ راز دارى و پیروزى

   «الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْیِ وَ الرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الْأَسْرَارِ.»
   «پیروزى در دوراندیشى، دور اندیشى در به کار گیرى صحیح اندیشه و اندیشه ی صحیح به راز دارى است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۴۸ نهج البلاغه»
   ـ راه پیروزى

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و پرمایه در سه جمله کوتاه رمز پیروزى را در کارها بیان مى کند. نخست مى فرماید: «پیروزى در گرو تدبیر است».
   «حَزْم» که به معناى دوراندیشى و مطالعه ی عواقبِ کار است، یکى از مهم ترین عوامل پیروزى است، زیرا افراد سطحى نگر که گرفتار روزمرّگى هستند در برابر حوادث پیش بینى نشده به زودى به زانو در مى آیند و رشته کار از دستشان بیرون مى رود و شکست مى خورند.
   سپس امام(علیه السلام) در جمله ی دوم مى فرماید: «حزم و دوراندیشى در گرو به کار گرفتن فکر است». «اجاله» به معناى جولان دادن و «رأى» به معناى فکر است و منظور از جولان دادن فکر این است که انسان همچون اسب سوارى که در تمام اطراف میدان نبرد، قبل از شروع گردش مى کند تا از نقاط ضعف و قوت با خبر شود، باید در مسائل مهم نیز چنین کند و تمام جوانب یک مسئله را از خوب و بد بدون اغماض بررسى کند تا بتواند تصمیم صحیح بگیرد.
   شخصى به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: اى رسول خدا! به من سفارشى کن. فرمود: اگر بگویم مى پذیرى؟ عرض کرد: آرى! پیامبر این جمله را سه بار تکرار کرد و در هر سه بار آن مرد گفت: آرى اى رسول خدا! پیامبر فرمود: «من به تو سفارش مى کنم هنگامى که تصمیم بر انجام کارى گرفتى در عاقبت آن بیندیش اگر کار صحیحى بود انجام ده و اگر گمراهى بود از آن خوددارى کن».
   به یقین حزم و دوراندیشى ایجاب مى کند که انسان افزون بر استفاده از فکر خویش، از افکار دیگران نیز بهره بگیرد، همان گونه که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام)مى خوانیم که فرمود: «از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسیدند حزم و دوراندیشى چیست؟ فرمود: مشورت با صاحب نظران و پیروى از آنها».
   گاه براى رسیدن به پیروزى باید از نقشه ی پیچیده و مختلفى استفاده کرد که آگاهى دشمن بر آن سبب نابود شدن وى است، از این رو امام(علیه السلام) در سومین و آخرین جمله حکمت آمیز فوق مى فرماید: «تفکر صحیح در گرو نگه دارى اسرار است».
   از بعضى روایات معصومین استفاده مى شود که اسرارتان را حتى به همه دوستان هم نگویید، زیرا احتمال تغییر حالت در آنان وجود دارد.
   امام صادق(علیه السلام)مى فرماید: «اسرارت را حتى به دوستت مگو مگر در آنجا که اگر دشمن تو بر آن سر آگاه شود ضررى به تو نمى رساند، زیرا دوست ممکن است روزى به صورت دشمن درآید».
   گفتنى است که انسان گاهى سر خود را براى دوست مطمئنى بیان مى کند غافل از آنکه آن دوست نیز ممکن است دوست مطمئن دیگرى داشته باشد و سومى نیز به همین صورت، ناگاه متوجه مى شود که اسرارش همه جا بر سر زبان هاست.

   «حکمت ۴۹ نهج البلاغه »
   ـ شناخت بزرگوار و پست فطرت

     «احْذَرُوا صَوْلَةَ الْکَرِیمِ إِذَا جَاعَ وَ اللَّئِیمِ إِذَا شَبِعَ.»
   «از یورش بزرگوار (کریم و جوانمرد) به هنگام گرسنگى و از تهاجم انسان پست (لئیم) به هنگام سیرى بپرهیز.»

   «شرح و تفسیر حکمت
۴۹ نهج البلاغه»
   ـ حمله هاى خطرناک

   امام علی(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیزش به یکى از تفاوت هاى میان افراد با شخصیت و بزرگوار و افراد پست و بى ارزش اشاره مى کند و مى فرماید: «بترسید از حمله افراد با شخصیت به هنگام نیاز و گرسنگى و از حمله افراد پست به هنگام سیرى».
   در این که منظور از گرسنگى و سیرى در این عبارت حکیمانه معناى کنایى آن مراد است یا معناى حقیقى در میان مفسران نهج البلاغه گفت و گو است.
   جمعى گرسنگى را کنایه از هرگونه نیاز و یا تحت فشار و ظلم واقع شدن دانسته اند بدین ترتیب معناى جمله چنین مى شود:
   افراد بزرگوار و با شخصیت تنها هنگامى دست به حمله مى زنند که به آنها ستم شود و یا نیاز مبرم براى ادامه حیات پیدا کنند که در این صورت براى گرفتن حق خود و دفاع در مقابل ظالمان غیرت آنها به جوش مى آید و حمله جانانه اى مى کنند; ولى لئیمان هنگامى که به نوایى برسند و بر مراد خویش سوار گردند طغیان مى کنند و افراد بى گناه را مورد حمله قرار مى دهند همچون حیوانات درنده اى که پس از سیرى، مست مى شوند.
   در حالى که بعضى دیگر معتقدند «جُوع» در اینجا به همان معناى حقیقى یعنى گرسنگى است و «شَبَع» به معناى سیرى است و آن را اشاره به این نکته مى دانند که افراد شجاع و با شخصیت پیش از رفتن به میدان نبرد کمتر غذا مى خوردند مبادا ضربه اى بر شکم آنها وارد شود و غذا بیرون ریزد و موجب سرافکندگى آنان شود; ولى لئیمان چنین نیستند و در هر حال تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد.
   شاعر عرب مى گوید:
   آزادمرد در زیر ستم صبر نمى کند. این الاغ است که صبر مى کند!
   شاعر دیگرى نیز مى گوید:
   اگر شخص کریم را اکرام و احترام کنى مالک او مى شوى ولى اگر لئیم را اکرام کنى (بیشتر) سرپیچى مى کند.

   « حکمت ۵۰ نهج البلاغه »
   ـ راه جذب دلها

     «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِیَّةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَیْهِ.»
   «دل هاى مردم گریزان است، به کسى روى آورند که خوشرویى کند.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۵۰ نهج البلاغه»
   ـ راه تسخیر دل ها

   امام لی علیه السّلام در این کلام حکمت آمیز درس مهمى براى صید دل ها و جلب و جذب دوستان مى دهد. مى فرماید: «دل هاى انسان ها وحشى و رمنده است هرکس با آنها انس گیرد رو به سوى او مى کنند».
   اشاره به اینکه انسان، نسبت به کسانى که نمى شناسد نوعى احساس بیگانگى مى کند، ولى اگر طرف مقابل از طریق محبت وارد شود در برابر او رام مى شود. به گفته ی بعضى از شارحان نهج البلاغه این مطلب براى انسانى که تازه در شهر یا در محله اى وارد مى شود و سکنا گزیند کاملاً محسوس است او حتى از همسایگان نزدیکش فاصله مى گیرد اما اگر چند بار با او سلام علیک کنند و به دیدارش بروند و هدیه اى برایش بفرستند رابطه دوستى آنها مستحکم مى شود.
   آنچه بعضى پنداشته اند که این کلام حکمت آمیز با اصل مدنىّ بالتبع بودن انسان سازگار نیست اشتباه بزرگى است. درست که انسان ذاتاً روح اجتماعى دارد و نمى تواند تنها زندگى کند و تمام پیشرفت ها و موفقیت ها بشر در سایه همین روح اجتماعى است،
   ولى این بدان معنا نیست که در برابر هر فرد ناشناخته اى اظهار محبت و دوستى کند و با او الفت بگیرد; الفت گرفتن احتیاج به مقدمات دارد همان گونه که عداوت و دشمنى نیز مقدماتى مى خواهد و نظر امام علیه السلام به این حقیقت است که در روایات دیگرى نیز وارد شده و در گفتار معروف: «انسان بنده احسان است» منعکس است.
   این که در بعضى از شروح به واسطه ی حل نشدن مشکل «مدنىٌّ بالطبع» بودن انسان یا وحشى بودن قلوب این تفسیر را پذیرفته اند که منظور از «رجال» همه انسان ها نیستند بلکه افراد بزرگ و قدرتمندِ اجتماع اند، تفسیر نادرستى به نظر مى رسد، زیرا ظاهر عبارت اشاره به همه یا اغلب انسان هاست نه گروه اندکى.
   شاهد این سخن حدیثى است که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: «سه چیز است که محبت انسان را نسبت به برادر دینى اش صفا مى بخشد با چهره ی گشاده با او روبرو شود و در مجلس جاى مناسب به او دهد و او را به محبوب ترین نام هایش صدا بزند».

   « حکمت ۵۱ نهج البلاغه »
   ـ قدرت و عیب پوشى

     «عَیْبُکَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَکَ جَدُّکَ.»
   «عیب تو تا آن گاه که روزگار با تو هماهنگ باشد، پنهان است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۵۱ نهج البلاغه»
   ـ عیوب پنهان

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش اشاره به نکته ی مهمى کرده مى فرماید: «عیب تو (از چشم ها) پنهان است تا وقتى دنیا به تو اقبال دارد».
   «جَدّ» در لغت معانى زیادى دارد از جمله: عظمت، که آیه شریفه (إنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبَّنا) به آن ناظر است و به معناى بهره، نصیب، نعمت و بخت. در جمله ی بالا اشاره به همان بهره و نصیب دنیوى است که گاهى از آن به بخت و شانس تعبیر مى شود.
   امام علیه السّلام در واقع در این عبارت کوتاه به چند نکته اشاره فرموده است: نخست هنگامى که دنیا به کسى اقبال کند تمام عیوب او را به فراموشى مى سپارند، بلکه گاهى عیب را حُسن معرفى مى کنند و به عکس، هنگامى که دنیا به کسى پشت کند صفات برجسته او را نادیده مى گیرند، بلکه گاهى عیب مى شمرند و این اشتباه بزرگى است که بسیارى از مردم گرفتار آن اند.
   دیگر این که انسان باید تنها نگاه به سخنان مردم نکند و بکوشند عیوب خویش را که از چشم آنها به سبب اقبال دنیا پنهان شده، دریابد و نیز محاسن و صفات نیک خود را که به دلیل پشت کردن دنیا به او در نظر مردم ناچیز شمرده مى شود کم نشمرد.
   دیگر این که از زوال نعمت ها نگران نشود شاید خداوند مى خواهد بدین وسیله عیوب او را روشن سازد تا براى برطرف کردن آن بکوشد که این خود نعمتى از سوى پروردگار محسوب مى شود.
   این گفتار حکیمانه امام علیه السّلام پیام دیگرى نیز دارد و آن این که به هنگام اقبال دنیا به انسان، مغرور نشود و خود را برىء از عیوب نداند، چرا که مردم عیوب او را نادیده مى گیرند و اى بسا از وى چنان تمجید کنند که سبب غرور او گردد.
   شبیه این گفتار سخن حکیمانه اى است که در حکمت نهم آمده بود که امام فرموده بود: (هنگامى که دنیا به کسى روى آورد نیکى هاى دیگران را به او عاریت مى دهد و هنگامى که دنیا به کسى پشت کند نیکى هاى خودش را نیز از او سلب مى نماید)
در زبان عرب ـ و احتمالاً زبان هاى دیگر ـ نیز ضرب المثل هاى جالبى در این زمینه آمده است از جمله در یک ضرب المثل عربى مى خوانیم: «هنگامى که دنیا به انسان اقبال کند مرغ روى نوک میخ تخم مى گذارد و هنگامى که دنیا به انسان پشت کند هاون در برابر آفتاب آتش مى گیرد».

   « حکمت ۵۲ نهج البلاغه »

   ـ روش برخورد با شکست خوردگان

   «أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ.»
   «سزاوارترین مردم به عفو کردن، تواناترینشان به هنگام کیفر دادن است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۵۲ نهج البلاغه»
   ـ رابطه عفو و قدرت

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود، همان مطلبى را که در حکمت یازدهم آمده بود به شکل دیگر بیان مى کند و مى فرماید: «شایسته ترین مردم به عفو، قادرترین آنها به مجازات است».
   مى دانیم یکى از عوامل ادامه نزاع و درگیرى ها که گاه در میان دو قبیله یا فرزندان یک خانواده ده ها سال ادامه پیدا مى کند، روح انتقام جویى و عدم گذشت است که هرچه جلوتر مى رود مانند سیلاب شدیدتر مى شود در حالى که اگر در همان مراحل آغازین یکى از دو طرف بزرگوارى و گذشت کند نزاع براى همیشه پایان مى یابد.
   به علاوه، عفو و گذشت، شخص خطاکار را به تجدید نظر در کار خود و جبران خطا وا مى دارد که برکات آن بر کسى پوشیده نیست.
   مطالعه ی تاریخ پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امیر مؤمنان و سایر امامانمعصوم (علیهم السلام) نشان مى دهد که آنها با استفاده از این روش، دشمنان سرسخت را به زانو در آوردند و یا آنها را به دوستان فداکار بدل کردند.
   عفو و گذشت عجیب پیامبر صلّی الله علیه و آله در داستان فتح مکه و عفو امیر مؤمنان علیه السّلام بعد از پیروزى در جنگ جمل و عفو امام حسن مجتبى علیه السّلام در برابر آن مرد شامى و همچنین سایر مواردى که در تاریخ زندگى آن بزرگواران ثبت شده نمونه هاى روشنى از این معناست.
   اما این که مى فرماید: شایسته ترین مردم به عفو قادرترین آنها بر مجازات است به دلیل این است که هر چه قدرت بر مجازات بیشتر باشد عفو و گذشت اهمیت بیشترى پیدا مى کند و هیچ کس نمى تواند بگوید این عفو بر اثر ضعف و ناتوانى از مجازات بوده است.
   جالب این است که در قرآن مجید آنجا که عفو از قاتل عمد را مطرح مى کند با تعبیر به «برادر» از او یاد مى نماید; «پس اگر کسى از سوى برادر (دینى) خود چیزى به او بخشیده شود (و حکم قصاص او تبدیل به خون بها گردد) باید از راه پسندیده پیروى کند».
   در کتاب کنزالعمال این حدیث کوتاه و پرمعنا از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده: «یکدیگر را عفو کنید تا دشمنى ها در میان شما از میان برود».
   در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام مى خوانیم: «ما خاندانى هستیم که شخصیت ما ایجاب مى کند کسى را که ستمى در حق ما روا داشته عفو کنیم. در حالات امام على بن الحسین زین العابدین(علیه السلام) مى خوانیم که هشام بن اسماعیل (والى مدینه از طرف عبد الملک بن مروان) آن حضرت را زیاد آزار مى داد ولى هنگامى که «ولید بن عبد الملک» بر سر کار آمد (بر اثر شکایات زیاد مردم) او را عزل کرد و دستور داد او را در برابر مردم حاضر کنند که هر کس از او ستمى دیده انتقام گیرد.
   او مى گفت: من بیش از همه از على بن الحسین علیه السّلام بیم دارم (زیرا بیش از همه به او آزار رساندم) امام با یارانش از آنجا مى گذشت، به آنها سفارش فرموده بود که حتى یک کلمه به او بدگویى نکنند. هنگامى که امام از آنجا گذشت «هشام» صدا زد: «خدا آگاه تر است که نبوت (و امامت) را در کدام خاندان قرار دهد».
   آیات و روایات اسلامى درباره اهمیت عفو بسیار زیاد است. این سخن را با حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله پایان مى دهیم. «بر شما باید به عفو و بخشش، زیرا چیزى جز عزت به انسان نمى افزاید، عفو کنید تا خداوند شما را عزت دهد».
   بدیهى است ـ همان گونه که قبلاً نیز اشاره شده ـ دستور عفو شامل کسانى نمى شود که از عفو و گذشت سوء استفاده کرده و بر جسارت خود مى افزایند. آنها را جز کیفر و عقوبت اصلاح نمى کند

   «حکمت ۵۳ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ شناخت جایگاه سخاوت و ایثارگرى
   «السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَیَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ.»
   «سخاوت آن است که تو آغاز کنى، زیرا آنچه با درخواست داده مى شود یا از روى شرم و یا از بیم شنیدن سخن ناپسند است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۵۳ نهج البلاغه»
   ـ سخاوت واقعى 

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته ی دقیق و آموزنده اى اشاره کرده، مى فرماید: «سخاوت آن است که ابتدایى (و بدون درخواست) باشد; اما آنچه در برابر تقاضا داده مى شود یا از روى حیاست و یا براى فرار از مذمّت». 

   سخاوت را این گونه تفسیر کرده اند: حالت و فضیلتى درونى است که انسان را به بذل مال به مستحقان و نیازمندان بدون عوض وا مى دارد. 

   بر این اساس اگر کسى درخواستى کند و از آبروى خود به وسیله ی درخواست مایه بگذارد، آنچه سخاوتمندانه مى بخشد در واقع عوض آبروى اوست و به راحتى نمى توان نام آن را سخاوت گذاشت و نیز بخشش که پس از درخواست صورت مى گیرد ممکن است بدین سبب باشد که اگر بخشش نکند، درخواست کننده و یا مردمى که از آن آگاهى مى یابند او را نکوهش و مذمت کنند، 

   بخشش در برابر نجات از مذمت مردم واقع شده است و بدون عوض نیست و به تعبیر عموم مردم براى رودربایستى است. پس سخاوت خالص و حقیقى آن است که انسان پس از آگاهى بر نیازمندى افراد آبرومند، در حل مشکل آنها به صورت پنهانى بکوشد و نیازى به سؤال نباشد. 

   قرآن مجید در سوره ی «بقره» هنگامى که سخن از اهمیت انفاق و آثار و برکات آن به میان مى آورد بر انفاق به کسانى تأکید مى کند که روى سؤال ندارند و به دلیل عفت و مناعت طبع مردم آنها را در زمره ی اغنیا مى دانند، مى فرماید: (یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسیمَاهُمْ لاَ یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا). 

   درباره ی اهمیت سخاوت در آیات قرآن و روایات اسلامى بحث هاى زیادى آمده است از جمله در حدیثى از پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «السَّخاءُ خُلْقُ اللّهِ الاْعْظَمِ; سخاوت صفت بزرگ خداست». 

   در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «السَّخَاءُ مِنْ أَخْلاَقِ الاَْنْبِیَاءِ وَهُوَ عِمَادُ الاِْیمَانِ وَلاَ یَکُونُ مُؤْمِنٌ إِلاَّ سَخِیّاً; سخاوت از اخلاق پیامبران و ستون ایمان است و هیچ مؤمنى نیست مگر این که صاحب سخاوت است». 

   بى شک، سخاوت هر قدر بیشتر و در مورد مناسبت تر و بدون هیچ گونه عوض مادى و معنوى و کاملاً به صورت ابتدایى باشد پرارزش تر است. 

   این سخن را با حدیثى از کتاب کافى از امام صادق(علیه السلام) پایان مى دهیم که فرمود: گروهى از یمن خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمدند و میان آنها مردى بود در مکالمه با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درشت گو و سرسخت تا آنجا که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خشمگین شد و از شدت غضب عرق در پیشانى او آشکار گشت و چهره در هم کشید و چشم از او برداشت و به زمین نگاه کرد. 

   جبرئیل نازل شد و عرض کرد: پرورگارت به تو درود مى فرستد و مى گوید: این مرد سخاوتمندى است که پیوسته اطعام مى کند. خشم پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرو نشست سر را بلند کرد و فرمود: اگر جبرئیل از سوى خداوند متعال به من خبر نداده بود که تو مرد سخاوتمندى هستى و پیوسته اطعام طعام مى کنى تو را طرد مى کردم تا عبرتى براى دیگران باشى. 

   آن مرد گفت: آیا پروردگار تو سخاوت را دوست دارد؟ پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: آرى. آن مرد شهادتین بر زبان جارى کرد و مسلمان شد و گفت: به خداوندى که تو را به حق مبعوث کرده هرگز کسى را از مالم محروم نساختم.

   «حکمت ۵۳ نهج البلاغه »
   ـ شناخت جایگاه سخاوت و ایثارگرى
   «السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَیَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ.»
   «سخاوت آن است که تو آغاز کنى، زیرا آنچه با درخواست داده مى شود یا از روى شرم و یا از بیم شنیدن سخن ناپسند است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۵۳ نهج البلاغه»
   ـ سخاوت واقعى 

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته ی دقیق و آموزنده اى اشاره کرده، مى فرماید: «سخاوت آن است که ابتدایى (و بدون درخواست) باشد; اما آنچه در برابر تقاضا داده مى شود یا از روى حیاست و یا براى فرار از مذمّت». 

   سخاوت را این گونه تفسیر کرده اند: حالت و فضیلتى درونى است که انسان را به بذل مال به مستحقان و نیازمندان بدون عوض وا مى دارد. 
   بر این اساس اگر کسى درخواستى کند و از آبروى خود به وسیله ی درخواست مایه بگذارد، آنچه سخاوتمندانه مى بخشد در واقع عوض آبروى اوست و به راحتى نمى توان نام آن را سخاوت گذاشت و نیز بخشش که پس از درخواست صورت مى گیرد ممکن است بدین سبب باشد که اگر بخشش نکند، درخواست کننده و یا مردمى که از آن آگاهى مى یابند او را نکوهش و مذمت کنند، 
   بخشش در برابر نجات از مذمت مردم واقع شده است و بدون عوض نیست و به تعبیر عموم مردم براى رودربایستى است. پس سخاوت خالص و حقیقى آن است که انسان پس از آگاهى بر نیازمندى افراد آبرومند، در حل مشکل آنها به صورت پنهانى بکوشد و نیازى به سؤال نباشد. 
   قرآن مجید در سوره ی «بقره» هنگامى که سخن از اهمیت انفاق و آثار و برکات آن به میان مى آورد بر انفاق به کسانى تأکید مى کند که روى سؤال ندارند و به دلیل عفت و مناعت طبع مردم آنها را در زمره ی اغنیا مى دانند، مى فرماید: (یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسیمَاهُمْ لاَ یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا). 
   درباره ی اهمیت سخاوت در آیات قرآن و روایات اسلامى بحث هاى زیادى آمده است از جمله در حدیثى از پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «السَّخاءُ خُلْقُ اللّهِ الاْعْظَمِ; سخاوت صفت بزرگ خداست». 
   در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «السَّخَاءُ مِنْ أَخْلاَقِ الاَْنْبِیَاءِ وَهُوَ عِمَادُ الاِْیمَانِ وَلاَ یَکُونُ مُؤْمِنٌ إِلاَّ سَخِیّاً; سخاوت از اخلاق پیامبران و ستون ایمان است و هیچ مؤمنى نیست مگر این که صاحب سخاوت است». 
   بى شک، سخاوت هر قدر بیشتر و در مورد مناسبت تر و بدون هیچ گونه عوض مادى و معنوى و کاملاً به صورت ابتدایى باشد پرارزش تر است. 
   این سخن را با حدیثى از کتاب کافى از امام صادق(علیه السلام) پایان مى دهیم که فرمود: گروهى از یمن خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمدند و میان آنها مردى بود در مکالمه با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درشت گو و سرسخت تا آنجا که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خشمگین شد و از شدت غضب عرق در پیشانى او آشکار گشت و چهره در هم کشید و چشم از او برداشت و به زمین نگاه کرد. 
   جبرئیل نازل شد و عرض کرد: پرورگارت به تو درود مى فرستد و مى گوید: این مرد سخاوتمندى است که پیوسته اطعام مى کند. خشم پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرو نشست سر را بلند کرد و فرمود: اگر جبرئیل از سوى خداوند متعال به من خبر نداده بود که تو مرد سخاوتمندى هستى و پیوسته اطعام طعام مى کنى تو را طرد مى کردم تا عبرتى براى دیگران باشى. 
   آن مرد گفت: آیا پروردگار تو سخاوت را دوست دارد؟ پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: آرى. آن مرد شهادتین بر زبان جارى کرد و مسلمان شد و گفت: به خداوندى که تو را به حق مبعوث کرده هرگز کسى را از مالم محروم نساختم.

   «حکمت ۵۴ نهج البلاغه »
   ـ ارزش هاى اخلاقى


     «لَا غِنَى کَالْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ وَ لَا ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَةِ.»
   «هیچ ثروتى چون عقل، و هیچ فقرى چون نادانى نیست. هیچ ارثى چون ادب ، و هیچ پشتیبانى چون مشورت نیست.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۵۴ نهج البلاغه»
   ـ چهار جمله پربار

   امام علی(علیه السلام) در این کلام حکیمانه و پرمایه ی خود در ضمن چهار جمله ی کوتاه به چهار مطلب مهم اشاره کرده، مى فرماید:
   «هیچ ثروت و بى نیازى چون عقل»
   «و هیچ فقرى همچون جهل»
   «و هیچ میراثى چون ادب»
   «و هیچ پشتیبانى چون مشورت نمى باشد»

   درباره ی اهمیت عقل همین بس که اگر عقل و تدبیر باشد همه چیز به دنبال آن خواهد آمد مال و ثروت را با عقل و تدبیر به دست مى آورند، مقام و شخصیت نیز زاییده ی عقل است و آسایش و آرامش و سعادت دو جهان با عقل حاصل مى شود.

   به گفته ی بعضى از شارحان نهج البلاغه، در قرآن مجید واژه ی عقل و علم و مشتقات آنها ۸۸۰ مرتبه آمده است و این نشانه ی اهمیت فوق العاده ی قرآن و اسلام به مسأله ی عقل است.

   ابن ابى الحدید بخشى از آن را در شرح خود ذیل همین کلام حکمت آمیز از کتاب کامل مبرد نقل کرده از جمله این که رسول خدا فرمود: «خداوند هیچ نعمتى را برتر از عقل در میان بندگانش تقسیم نکرده است. خواب عاقل از شب زنده دارى جاهل (و عبادت شبانه او) برتر و روزه نگرفتنش از روزه ی (مستحبى) جاهل برتر و توقفش از سفر جاهل (براى اطاعت پروردگار یا جهاد) مهم تر است و خداوند هیچ پیامبرى را مبعوث نکرد مگر این که عقلش کامل شد و عقل او برتر از عقول تمام امتش بود».

   در نقطه ی مقابل عقل جهل و نادانى بدترین فقر و تنگدستى است، زیرا انسان جاهل و نادان هم ثروتش را از دست مى دهد و هم آبرو و حیثیتش را و در یک کلمه دین و دنیایش را تباه مى کند.

   البته منظور از عقل، همان گونه که در روایات اسلامى آمده همان هوش و فراستى است که انسان را به خدا و اطاعت او نزدیک مى کند و از زشتى ها دور مى سازد.

   در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که بعضی از یاران آن حضرت درباره عقل از محضرش سؤال کردند فرمود: «عقل چیزى است که انسان به وسیله ی آن خدا را پرستش مى کند و بهشت را به دست مى آورد».
   راوى عرض کرد مى گویند معاویه عاقل است؟
   فرمود: این نوعى شیطنت شبیه عقل است و عقل نیست.

   منظور از ادب حسن معاشرت با مردم و تواضع در برابر خلق و خالق و برخورد پسندیده با همه افراد است. معنى اصلى واژه ادب دعوت کردن است و از آنجایى که اخلاق نیک و برخورد شایسته مردم را به خوبى ها دعوت مى کند آن را ادب نامیده اند.

   جمله زیبایى نیز از حکیم ایرانى بزرگمهر در این زمینه نقل شده است که مى گوید: بهترین میراثى که پدران براى فرزندان گذارده اند ادب است، زیرا کسى که داراى ادب باشد به وسیله ی آن مى تواند اموال فراوانى کسب کند; ولى اگر پدر مال فراوانى بدون ادب براى فرزند گذاشته باشد، فرزند با بى ادبى و نادانى همه را تلف کرده و از مال و ادب تهى دست مى شود.

    آنچه امام(علیه السلام) درباره مشورت در اینجا بیان فرموده و آن را بهترین پشتیبان شمرده است مطلبى است که به تعبیرات دیگر در سایر سخنان امام(علیه السلام) وارد شده است.

   حقیقت این است که اسلام دین استبداد به راى نیست; اسلام مى گوید: خداوند تمام علم و دانش و عقل را به یک یا چند نفر نداده بلکه در میان بندگان خدا تقسیم کرده است.

   اگر کسى مى خواهد به کمالِ علم و دانش و عقل برسد باید از افکار دیگران استفاده کند و چه بسا یک مشورت، جلوى خطاهاى بسیارى را مى گیرد به خصوص این که کسى که قصد کارى را دارد آنچه را مطابق میل اوست بر غیر آن ترجیح مى دهد و نمى تواند به قضاوت بى طرفانه بنشیند و به همین دلیل ممکن است گرفتار اشتباهات وسیعى شود;
   اما افرادى که از محدوده کار او خارجند بهتر و روشن تر مى توانند درباره ی آن قضاوت و داورى کنند. همان گونه که در روایات متعدد وارد شده باید طرف مشورت عاقل و خداترس و راستگو و راز نگه دار و شجاع و خیرخواه باشد تا بتوان از مشورت او بهره گرفت.
   درست است که غیر معصومین علیهم السّلام ممکن است گرفتار خطا شوند; ولى ضریب خطا در یک نفر هر قدر باشد در دو نفر نصف مى شود و در ده نفر به یک دهم مى رسد و احتمال آن بسیار کمتر مى شود.

   «حکمت ۵۶ نهج البلاغه »
   ـ تهیدستى و تنهایى

     «الْغِنَى فِی الْغُرْبَةِ وَطَنٌ وَ الْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ.»
   «ثروتمندى در غربت، چون در وطن بودن و تهیدستى در وطن، غربت است.»
   «شرح و تفسیر حکمت ۵۶ نهج البلاغه»
   ـ  دامنه غنا و فقر

   امام علی علیه السّلام در این کلام پربارش اشاره به آثار غنا و فقر مى کند و مى فرماید: «بى نیازى در غربت وطن است و نیازمندى در وطن غربت».
   وطن جایى است که انسان در آنجا متولد شده و چشم به روى خویشاوندان و بستگان و نزدیکان گشوده و مورد علاقه آنها قرار گرفته و در هر گوشه و کنار، آشنایى دارد و غربت جایى است که انسان نه آشنایى دارد و نه دوست مهربانى و نه یار و مددکارى.

   امام علیه السّلام مى فرماید: شخص غنى هر جا برود به موجب غنایش پیوندهاى محبت را با این و آن برقرار مى سازد و به سبب بذل و بخشش یاران و مددکارانى پیدا مى کند; ولى شخص فقیر حتى در وطن خویش دوستان و بستگان را از دست مى دهد و گاه به صورت موجودى فراموش شده در مى آید.

   پیام امام علیه السّلام در این سخن این است که مؤمنان باید بکوشند و بى نیاز شوند و به هنگام غنا و بى نیازى از مال و ثروت خویش براى جلب و جذب قلوب و کمک به نیازمندان کنند، از عواقب فقر بترسند، چرا که فقر مایه ی ذلت و گاه مطابق بعضى از روایات سبب کفر مى شود.

   البته این فقر با فقرى که در روایات از آن تعریف شده تفاوت آشکارى دارد; فقر ممدوح به معناى «ساده زیستن» و یا «فقر الى الله» است. در این باره در ذیل حکمت سوم شرح بیشترى داشتیم.

   «حکمت ۵۷ نهج البلاغه »
   ـ ارزش قناعت و خود کفایى
     «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ.»
   «قناعت، ثروتى است پایان ناپذیر.»
   (این سخن از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نیز نقل شده است)

«شرح و تفسیر حکمت ۵۷ نهج البلاغه»
   ـ سرمایه ی بی ‏پایان‏

   امام علی علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکمت‏ آمیز به اهمیت قناعت اشاره کرده، می ‏فرماید: «قناعت مالى است که هرگز تمام نمی شود»؛

   در تعریف قناعت می ‏توان گفت: حالتى است که انسان با داشتن آن به حد اقل ضروریات زندگى می ‏سازد و به دنبال زرق و برق و اضافاتى که فکر و وقت انسان را پیوسته به خود مشغول می ‏دارد و آلوده انواع محرمات می کند نمی ‏رود.

   داشتن این روحیه به منزله ی ثروت پایان ناپذیر است، چرا که انسان را از تمام ثروت‏هاى دنیا بی نیاز می ‏سازد؛ همواره سربلند زندگى می ‏کند و با عزت و آبرو ادامه ی حیات می ‏دهد. دست نیاز به سوى دیگران دراز نمی کند و عمر خود را در مسیر تشریفات و تجملات بر باد نمی دهد.

   در گفتار حکیمانه ی ۴۴ که قبلًا گذشت امام علیه السلام در فضیلت قناعت ‏پیشگان فرمود:
   «خوشا به حال کسى که (پیوسته) به یاد معاد باشد و براى روز حساب عمل کند. به مقدار کفایت قانع گردد و از خدا راضى باشد».

در خطبه ۱۹۲ نیز امام در میان اوصاف انبیا این وصف برجسته را شمرده بود:
   «آنها داراى قناعتى بودند که دل‏ها و چشم‏ها را پر از بی نیازى می کرد».
   این نکته نیز حائز اهمیت است که سرچشمه ی بسیارى از نارضایی ‏هاى مردم و شکایت آنها از وضع زندگى کمبودها و فقر نیست، بلکه گاه می ‏بینیم همه چیز دارند اما باز ناله و فریاد می کنند. عامل اصلى آن عدم قناعت و توقعات بی ‏حد و حساب است و اگر همگى به مقدار نیاز قانع باشند آرامش بی مانندى در جامعه حاکم می ‏شود و بسیارى از پرونده‏ هاى جنایى و تجاوز بر اموال برچیده خواهد شد و کرامت انسانى و پاکى دامان از گناه فراهم می ‏شود.

   «حکمت ۵۸ نهج البلاغه »
   ـ توانگرى و شهوت ها
        «الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ.»
      «ثروت، ریشه ی شهوت هاست.»
   «شرح و تفسیر حکمت ۵۸ نهج البلاغه»
   ـ ریشه ی اصلى شهوات:

   امام علی(علیه السلام) در این کلام کوتاه و پرمایه اشاره به نکته اى درباره ی رابطه ی ثروت با شهوت کرده مى فرماید: «مال و ثروت ماده اصلى همه شهوات است».

   بدیهى است که منظور از شهوت در اینجا هرگونه علاقه ی مفرط نفسانى و هوس آلود است. اعم از این که مربوط به شهوت جنسى باشد یا مقام یا تشریفات و زرق و برق دنیا و یا انتقام جویى و امثال آن.

   این نکته نیز روشن است که براى رسیدن به خواسته هاى نفسانى و هویٰ و هوس ها، مال نقش اصلى را بازى مى کند و هر قدر فزونى یابد خطر افتادن در شهوات بیشتر است. اضافه بر این ثروت مایه غرور است و غرور ریشه اصلى بسیارى از گناهان، به علاوه مال هر چه بیشتر شود انسان را به خود مشغول تر مى سازد و طبعاً از یاد خدا و اطاعت حق باز مى دارد.

   روى این جهات سه گانه مى توان به عمق کلام امام علیه السّلام پى برد. بدیهى است آنچه امام در این گفتار حکیمانه فرموده هشدارى است به غالب مردم که در فزونى مال نکوشند، زیرا خطرات زیادى را به دنبال دارد اما چنان نیست که هر ثروتمندى هواپرست و شهوت پرست باشد.

   این حکم کلى مانند احکام دیگرى نظیر آن استثنائاتى دارد. گروه زیادى راه قارون را پیمودند و اموالشان مایه غرور و کفرشان شد، جمع اندکى نیز از مال براى رسیدن به مهم ترین طاعات الهى بهره گرفتند.

   این معنا در آیات مربوط به قارون آمده است: «در آنچه خدا به تو داده سراى آخرت را بطلب و بهره خویش را از دنیا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نیکى کرده (به بندگان خدا) نیکى کن وهرگز در جستجوى فساد در زمین مباش که خدا مفسدان را دوست ندارد».

   بر همین اساس است که در بسیارى از آیات قرآن از مال نکوهش شده و در بعضى از آیات از آن مدح و ستایش به عمل آمده و به عنوان خیر (نیکى) از آن یاد شده است.

   در آیه ی ۱۸۰ سوره ی «بقره» در مورد وصیت مى فرماید: «(اِنْ تَرَکَ خَیراً …); کسى که اموالى از خود به یادگار گذاشته است…». و در آیه ی ۸ سوره ی «عادیات» در مذمت بعضى از طغیانگران مى فرماید: «(وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ); اموال را بسیار دوست دارند».

   در روایات اسلامى نیز آثار این مذمت و مدح درباره اموال فراوان دیده مى شود که آوردن آنها ما را از شرح این کلام دور مى کند.

   تنها به ذکر این روایات پرمعنا که از ابن عباس نقل شده و قاعدتاً آن را از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) یا امیرمؤمنان على(علیه السلام)شنیده است قناعت مى کنیم. او مى گوید: «نخستین درهم و دینارى که سکه آن در زمین زده شد شیطان نگاهى به آنها افکند هنگامى که آن را دید آنها را برگرفت و روى چشم خود گذارد سپس به سینه خود چسبانید آن گاه فریاد شادى کشید بار دیگر آن را به سینه خود چسبانید سپس خطاب به آنها گفت: شما نور چشمان من و میوه ی دل من هستید هرگاه بنى آدم شما را دوست دارند من به آن قانعم، هر چند بتى را پرستش نکنند (چه بتى بالاتر از شما) براى من همین بس که فرزندان آدم به شما عشق بورزند».

   «حکمت ۵۹ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ ارزش تذکّر دادن اشتباهات
        «مَنْ حَذَّرَکَ کَمَنْ بَشَّرَکَ.»
   «کسى که تو را (از چیز خطرناکى) بترساند مانند کسى است که تو را(به امر خیرى) بشارت دهد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۵۹ نهج البلاغه»

   ـ هشدارى که بشارت است!
   امام علی(علیه السلام) با هشدارى بجا در این سخن کوتاه و گرانمایه به اهمیت هشدارهاى بجا و سودمند پرداخته مى فرماید: «کسى که تو را (از امورى که خطرناک است) بترساند همچون کسى است که به تو بشارت دهد (به امورى که مایه سرور و خوشحالى است)»; (مَنْ حَذَّرَکَ کَمَنْ بَشَّرَکَ). 
   در مصادر نهج البلاغه در ذیل این حدیث شریف افزون بر ذکر مدارک، نکته قابل ملاحظه اى آمده که مى گوید: تحذیر شناساندن انسان به چیزى است که مصلحت او در آن است و زیان و خطر را از او دفع مى کند و اینکه امام مى فرماید چنین کسى مانند کسى است که به تو بشارت مى دهد مفهومش این است که باید از این هشدارها همان گونه خوشحال شوى که از خبرهاى مسرت بخش خوشحال مى شوى و باید از چنین کسى همان گونه تشکر کنى که از بشارت دهنده تشکر مى کنى، زیرا او اگر خیر تو را نمى خواست به تو هشدار نمى داد و از افتادن در شر برحذر نمى داشت. 
   تحذیر به معناى ترساندن و هشدار دادن در برابر خطرات قطعى یا احتمالى است و تبشیر به معناى بشارت دادن در برابر پیروزى هاست. از آنجا که پرهیز از خطرات خود یک پیروزى بزرگ است امام مى فرماید: کسى که تو را از خطر و ضرر قطعى یا احتمالى برحذر مى دارد مانند کسى است که تو را بشارت دهد به امورى که مایه خوشحالى توست. 
   بنابراین، دوستان خوب کسانى هستند که هم انسان را نسبت به پیروزى ها دلگرم سازند و هم نسبت به خطرات آگاه نمایند و این که یکى از حقوق مؤمنان بر یکدیگر نصیحت شمرده شده اشاره به همین گونه هشدارهاست، بلکه گاه مى شود برحذر داشتن و هشدار دادن به خطرها اثرات مهم ترى از بشارت ها دارد، زیرا بشارت دهنده بسیار مى شود که به کارهاى نیک انجام شده و پیروزى ها بشارت مى دهد، بشارتى که تغییرى در سرنوشت نخواهد داشت; ولى تحذیرکننده همیشه پیش از خطر هشدار مى دهد و چه بسا سبب برطرف شدن خطرات مهمى مى گردد. 

   پیام این گفتار حکیمانه ی مولا این است که هنگام ترساندن و برحذر داشتن نسبت به خطرات نه تنها ناراحت نشوید، بلکه آن را به منزله ی یک بشارت براى خود تلقى کنید.
   در حدیثى در کتاب شریف کافى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که به یکى از یاران خود فرمود: «از کسى پیروى کن که تو را مى گریاند ولى خیرخواه توست از کسى که تو را مى خنداند اما به تو دروغ مى گوید و حقایق را وارونه نشان مى دهد، پیروى مکن».

   «حکمت ۶۰ نهج البلاغه »
   ـ ضرورت کنترل زبان
     «اللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّیَ عَنْهُ عَقَرَ.»
   «زبان تربیت نشده، درنده اى است که اگر رهایش کنى به تو آسیب می رساند و می درد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۶۰ نهج البلاغه»
   ـ خطرات زبان

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به خطرات زبان اشاره کرده مى فرماید: «زبان درنده اى است که اگر رهایش کنى به تو آسیب مى رساند و تو را مى دَرَد»; (اللِّسَانُ سَبُعٌ، إِنْ خُلِّیَ عَنْهُ عَقَرَ). 
   بی شک یکى از بزرگترین افتخارات انسان نطق و بیان است که به وسیله ی زبان انجام مى گیرد و به واسطه ی آن بر تمام جانداران ترجیح دارد به همین دلیل خدا در سوره ی «الرحمن» که سوره شرح نعمت هاى الهى است بعد از آفرینش انسان به نعمت نطق و بیان اشاره مى کند و مى فرماید: (الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الاِْنسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَیَانَ) و قسمت عمده ی علوم و دانش ها از طریق زبان از نسلى به نسل بعد منتقل شده و دامنه ی تمدن انسان را گسترش داده است و اگر زبان نبود انسان همچون حیوانى بود.
   نعمت ها هر چه بزرگ تر باشد چنانچه از آن به طرز بدى استفاده شود خطراتش عظیم تر است. هیچ عضوى از اعضاى انسان به اندازه ی زبان بى قید و بند خطرناک نیست، طورى که گاه جمله ای آتش جنگى را مى افروزد و سبب ریختن خون ها و هتک نوامیس و از بین رفتن آرامش و امنیت جامعه مى گردد، 
   لذا در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که خداوند زبان را عذابى مى کند که هیچ یک از اعضاى بدن را با آن عذاب نمى کند.
   زبان عرضه مى دارد پروردگارا! تو مرا مجازاتى کردى که هیچ چیز را با آن مجازات نکردى خداوند به او مى فرماید: «سخنى از تو خارج شد و به شرق و غرب زمین رسید و به سبب آن خون بیگناهان ریخته شد و اموال مردم غارت گردید و نوامیس مردم بر باد رفت به عزت و جلالم سوگند تو را مجازاتى مى کنم که هیچ یک از اعضا را با آن مجازات نخواهم کرد». 
   قبلاً نیز گفته ایم که قسمت مهمى از گناهان کبیره و خطرناک (حدود سى گناه) با زبان انجام مى شود. زبانى خالى از قید و بند و بدون مانع و قانع در حالى که این زبان مى تواند بهترین وسیله خیر و سعادت باشد. 
   به همین دلیل در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که ابوذر(رحمة الله علیه) مى گفت: «اى طالب علم این زبان کلید خیر و شر است، بنابراین بر زبانت قفل و بند نِه، همان گونه که بر درهم و دینارت قفل و بند مى نهى».

   «حکمت ۶۱ نهج البلاغه »
   ـ شیرینى آزار زن

        «الْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ اللَّسْبَةِ.»
        «نیش زن شیرین است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۶۱ نهج البلاغه»
   ـ گزیدن شیرین!

   امام علی(علیه السلام) در این سخن حکیمانه به یکى از ویژگى هاى متضاد زنان اشاره کرده مى فرماید: «زن عقربى است که نیش زدن او شیرین است».
   شارحان نهج البلاغه هم در تفسیر این جمله اختلاف فراوان دارند و هم در این که آیا نسخه اصلى لَسبه است یا لِبسه (بر وزن حسبه). در نسخه محمد عبده لِبسه آمده که به معناى معاشرت و ملابست است، بنابراین نسخه، تفسیر جمله بالا چنین است: زن گرچه همچون عقرب گزنده است; اما معاشرت با او داراى فواید و برکات و آثار مثبتى است که آن را جبران مى کند و به دلیل این آثار معاشرت با او مطلوب است.
   همان گونه که قرآن مجید هم به آن اشاره کرده مى فرماید: «(وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا); از آیات خدا این است که براى شما همسرانى از جنس شما آفرید تا در کنار آنها آرامش پیدا کنید»(روم۲۱) و در جایى دیگر مى فرماید: «(هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ); زنان براى شما همچون لباس هستند و شما براى آنها همانند لباس (هر دو زینت هم هستید و هر دو سبب حفظ یکدیگر)»(بقره۱۸۷).
   ولى در غالب نسخه هاى دیگر مانند نسخه ی مورد بحث ما «لَبسه» آمده است که به معنى نیش زدن است. در این که اگر زن همچون عقرب باشد چگونه نیش زدن او شیرین است شاید از آن رو که در کنار نیش هاى او نوش هاى فراوانى نیز وجود دارد که نیش هاى او را قابل تحمل بلکه شیرین مى کند.
   با توجه به این که آنچه در مورد عقرب مناسب مى رسد نیش است نه معاشرت کردن این تفسیر از تفسیر عبده مناسب تر است.
   در اینجا تفسیر سومى است که مرحوم کمره اى آن را در شرح نهج البلاغه خود آورده و مى گوید: منظور از این کلام حکمت آمیز این است که به همه مردان و مخصوصاً جوانان هشدار داده شود که از زنان آلوده بپرهیزند، زیرا آنها همچون عقربند، هرچند ظاهراً نیش شیرینى دارند; ولى هرگز نباید فریب ظاهر زیباى آنها را خورد و در دام سم کشنده آنها افتاد.
   این تفسیر نیز مناسب به نظر نمى رسد، زیرا لحن جمله حکمت آمیز بالا برحذر داشتن نیست، بلکه تحمل کردن و مدارا نمودن است که با همسران مشروع سازگار است.
   بنابراین همان تفسیر دوم بهترین تفسیرها براى این جمله ی حکیمانه است. در اینجا این سؤال پیش مى آید که آیا این تعبیر درباره ی همه زنان صادق است یا درباره گروهى از آنها؟ به یقین منظور همه زنان نیستند، زیرا بسیارى از آنان داراى چنان ایمان و تربیت و اخلاقى هستند که هرگز همسرانشان از آنها نیشى احساس نمى کنند، بنابراین منظور این است که در طبیعت زن اگر تربیت کافى نداشته باشد و از ایمان و معرفت، روح او سیراب نشود حالت گزندگى به خود مى گیرد و این سخن حکیمانه براى همسران این گونه زنان این پیام را دارد که به دلیل فواید وجودى آنان نیش هاى آنها را تحمل کنند.
   در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «یکى از حقوق زن بر مرد این است که اگر کار جاهلانه اى انجام دهد او را ببخشد و از او درگذرد».

   «حکمت ۶۲ نهج البلاغه »
   ـ روش پاسخ دادن به ستایش ها و نیکى ها

     «إِذَا حُیِّیتَ بِتَحِیَّةٍ فَحَیِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا وَ إِذَا أُسْدِیَتْ إِلَیْکَ یَدٌ فَکَافِئْهَا بِمَا یُرْبِی عَلَیْهَا وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِکَ لِلْبَادِئِ.»
   «چون تو را ستودند، بهتر از آنان ستایش کن، و چون به تو احسان کردند، بیشتر از آن ببخش. به هر حال پاداش بیشتر از آن آغاز کننده است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۶۲ نهج البلاغه»
   ـ پاداش برتر

   امام علی(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز به یک اصل مهم قرآنى و اسلامى اشاره کرده مى فرماید: «هنگامى که به تو تحیتى گویند به صورتى بهتر پاسخ گوى و هرگاه هدیه اى براى تو فرستند آن را به صورت افزون تر پاداش ده. با این حال فضیلت از آن کسى است که ابتدا کرده است».
   اخلاق اسلامى مى گوید هیچ کار خوبى را نباید بدون پاداش گذاشت; خواه سخن احترام آمیزى باشد یا اقدام عملى، بلکه بهتر آن است که پاداش برترى داشته باشد; مثلاً اگر کسى به ما بگوید «سلام علیکم» بهتر آن است که در پاسخ بگوییم «سلام علیکم ورحمة الله» وهرگاه کسى هدیه مختصرى براى ما بفرستد ما در موقع مناسب هدیه بهتر و بیشتر براى او بفرستیم.
   این کار سبب مى شود پیوند محبت و دوستى در میان افراد جامعه روز به روز بیشتر شود و روح حق جویى و حق طلبى و حق شناسى تقویت گردد و زندگى در چنین جامعه اى بسیار توأم با آرامش خواهد بود.
   در حالات بزرگان اسلام نمونه هاى عملى این دستور بهوضوح دیده مى شود. از جمله این که یکى از راویان اخبار مى گوید من نزد حسن بن على(علیه السلام) بودم کنیزى بر آن حضرت وارد شد و دسته گلى تقدیم آن حضرت کرد. حضرت فرمود: «أنْتِ حُرُّ لِوَجْهِ اللّهِ تَعالى; تو براى خدا آزادى». به این ترتیب حضرت در برابر اهداى یک دسته گل این کنیز را براى همیشه آزاد کرد.
   راوى مى گوید عرض کردم او فقط یک دسته گل به شما داد که قیمت چندانى ندارد شما او را آزاد کردید. امام در پاسخ فرمود: «(هکذا) أدَّبَنی اللّهُ تَعالى; خداوند این گونه ما را تربیت کرده است».
   سپس امام آیه شریفه (وَإذا صُیِّبتم بِتَحِیَّة…) را تلاوت فرمود و افزود: این که خدا فرموده به صورت بهتر پاداش دهید بهتر از آن همین بود که او را آزاد کنم. این که امام در ذیل این کلام حکمت آمیز مى فرماید: برترى و فضیلت از آنِ کسى است که ابتدا کرده به سبب این است که شخص دوم هرکارى کند جنبه پاداش عمل دارد در حالى که شخص اول بدون این که خدمتى به او بشود اقدام به نیکى کرده و مطلقاً جنبه پاداش نداشته است، بنابراین شخص اول بر دومى برترى دارد.
   به همین دلیل در حدیثى از امام حسین(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «لِلسَّلام سَبْعُونَ حَسَنَةُ تِسْعُونَ وَسِتُّونَ لِلْمُبْتَدی وَواحِدَةٌ لِلرّادِ; سلام هفتاد حسنه دارد که شصت و نه حسنه آن از کسى است که سلام کرده و یک حسنه از آن کسى که پاسخ مى گوید».
   این حدیث از امیرمؤمنان نیز در بحارالانوار و مستدرک الوسائل نقل شده است. اضافه بر این کسى که ابتدا به سلام و تحیت یا کار نیک مى کند یک فضیلت اخلاقى دیگرى را نیز براى خود آشکار ساخته و آن مسأله تواضع در برابر برادر دینى است در حالى که پاسخ گوینده تواضع خاصى ندارد جزء این که حق شناسى مى کند.
   عجب این که اصل این کلام حکمت آمیز در شرح نهج البلاغه مرحوم کمره اى و ابن میثم و مغنیه و همچنین شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى در اینجا نیامده است.
   شایان دقت است که واژه «أُسْدِیَتْ» از ماده «سَدْو» بر وزن «سرو» در اصل به معنى دراز کردن دست به سوى دیگرى است، بنابراین «أُسْدِیَتْ إلَیْکَ یَدٌ» در کلام امام مفهومش این است که دستى به سوى تو دراز شد و این جمله کنایه از بخشش و اهداى هدیه است.

   «حکمت ۶۳ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

   ـ ارزش شفاعت
            «الشَّفِیعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ»

   «شفاعت کننده چونان بال و پر در خواست کننده است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۶۳ نهج البلاغه»
   ـ نقش شفاعت کننده

   امام علی(علیه السلام) در این جمله ی کوتاه و پرمعنا اشاره به اهمیت شفاعت کرده مى فرماید: «شفاعت کننده بال و پَرِ طلب کننده است»; (الشَّفِیعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ).
   شفاعت بر دو گونه است: تکوینى و تشریعى; شفاعت تکوینى آن است که موجودات قوى تر این جهان به موجودات ضعیف تر براى پرورش و تکامل و نموّ کمک کنند، تابش آفتاب، ریزش باران و وزش نسیم نوعى شفاعت در عالم تکوین نسبت به پرورش گیاهان است.
   باغبان نیز در حدّ خود در مورد گیاهان و درختان شفاعت مى کند. این گونه شفاعت دامنه ی وسیعى در جهان هستى دارد.
   در عالم تشریع نیز انسان هایى که در درگاه خدا مقرب ترند افراد ضعیف و آلوده به گناه و وامانده در راه را کمک کرده آنها را به سرمنزل سعادت مى رساند.
   به یقین هر دو نوع شفاعت هنگامى مؤثر واقع مى شود که در شفاعت شونده قابلیت و لیاقت لازم وجود داشته باشد وگرنه به یک دانه فاسد گیاه هر قدر آفتاب بتابد و باران ببارد و نسیم بوزد گیاهى از آن نمى روید و همچنین انسانى که رابطه ی خود را با شفیعان به کلى قطع کرده شفاعت شافعان نفعى به حال او نخواهد داشت.

   این که امام علیه السّلام در گفتار حکیمانه ی بالا مى فرماید: شفاعت کننده بال و پر طلب کننده است واقعیت مسلّم عقلى و نقلى است، همان گونه که هیچ پرنده اى بدون بال و پر نمى تواند پرواز کند بسیارى از طلب کنندگان نیز بى بال و پر شفاعت پرواز در آسمان قرب خدا براى آنها غیر ممکن است.
   این جمله ی کوتاه در واقع هم اشاره اى به فلسفه شفاعت و هم مفهوم و معناى آن و هم شرایط شفاعت کننده و شفاعت شونده دارد.
   پرنده باید همه چیز او کامل باشد تا بعد از رویش بال و پر بتواند پرواز کند و استفاده از بال و پر براى پرنده عیب نیست، بلکه افتخار است و عالم اسباب در جهان هستى در واقع چهره هایى از همین شفاعت است.
   در عالم تشریع نیز گاه معصومان و پیشوایان بزرگ شفاعت مى کنند، گاهى علماى دین و شهدا و صالحان و زمانى اعمال خوب انسان مانند نماز و روزه و جهاد او با دشمن یا با نفس سبب شفاعتش مى شود.
   در هر حال شفیع به منزله ی بال و پر محسوب مى شود. براى توضیح بیشتر در مورد حقیقت شفاعت و آثار و شرایط آن به جلد اوّل تفسیر نمونه ذیل آیه ۴۸ سوره ی «بقره» مراجعه فرمایید.

   «حکمت ۶۴ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ غفلت دنیا پرستان

   «أَهْلُ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ یُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِیَامٌ.»
   «اهل دنیا همچون کاروانیانى هستند که آنان را به سوى مقصدى مى برند و آنها در خوابند.»
 
   «شرح و تفسیر حکمت ۶۴ نهج البلاغه»
   ـ سوارانى در خواب!

   امام علی(علیه السلام) در این کلام حکیمانه تشبیه جالبى درباره ی غافلان اهل دنیا دارد، مى فرماید: «اهل دنیا همچون کاروانیانى هستند که آنان را به سوى مقصدى مى برند و آنها در خوابند».
   مى دانیم دنیا مسیر آخرت است و در این مسیر منزلگاه هایى است که در آنجا باید زاد و توشه براى آخرت برگرفت تا هنگامى که انسان به مقصد مى رسد دستش خالى نباشد; ولى دنیاپرستانى که در تمام عمر به دنیا مشغول اند، همچون کسانى هستند که بر مرکب سوار و در خوابند و ساربان آنها را به سوى مقصد مى برد.
   انتهاى این مسیر همان مرگ است آنها زمانى که سیلى اجل در گوششان نواخته شود از این خواب غفلت بیدار مى شوند و تهى دست به سوى آخرت مى روند.
   همان گونه که در روایت معروف آمده است: «النّاسُ نِیامٌ فَإذا ماتُوا انْتَبَهُوا». مردم در خوابند هنگامى که بمیرند از خواب بیدار مى شوند.
   به بیان دیگر انسان ها سرمایه دارانى هستند که وارد بازار دنیا مى شوند مدت این بازار ـ مانند بسیارى از بازارهاى جهانى محدود است ـ و سرمایه ی آنها ساعات و شب ها و روزهاى عمر آنهاست هرگاه در این مدت در خواب باشند سرمایه از دست مى رود و تجارتى حاصل نمى شود.
   به گفته ی شاعر:
   سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
   جــز حسرت و اندوه متاعـى نخریدیم

   «حکمت ۶۵ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ ترک دوستان و تنهایى

              «فَقْدُ الْأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ.»
   «از دست دادن دوستان غربت است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۶۵ نهج البلاغه»
   ـ غربت واقعى

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار بسیار کوتاه و پرمعنایش به اهمیت دوستان صمیمى اشاره کرده مى فرماید: «از دست دادن دوستان غربت است»; (فَقْدُ الاَْحِبَّةِ غُرْبَةٌ).
   روشن است که انسان در وطن علاقه هاى فراوانى دارد; که در مسائل مادى و معنوى از آنها بهره مى گیرد و احساس تنهایى نمى کند چون در وطن خویش است و در مشکلات بدون پناه نیست، آرامش خاطر دارد و احساس امنیت مى کند; ولى در غربت و دورى از وطن همه اینها را از دست مى دهد، خود را تنهاى تنها مى بیند، بدون یار و یاور و بى پناه و بدون آرامش.
   امام مى فرماید: انسان اگر در وطن خویش هم باشد ولى دوستان را از دست دهد گویى در غربت و دور از وطن است. همین مضمون در نامه ۳۱ که اندرزنامه امام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبى(علیه السلام) است به صورت دیگرى نقل شده فرمود: «الْغَریبُ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَبیبٌ; غریب کسى است که دوستى ندارد».

   در حدیث دیگرى از مستدرک الوسائل از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: «الْمَرْءُ کَثیرٌ بِأخیهِ; انسان به وسیله برادران (دینى) خود کثرت و فزونى مى یابد».
   اضافه بر اینها، انسان داراى روح اجتماعى است و جوامع بشرى در سایه همین روح به وجود آمد. تمدن ها، پیروزى هاى علمى و پیشرفت صنایع و علوم همه مولود این روح اجتماعى است.
   به همین دلیل انسان پیوسته تلاش و کوشش مى کند دوستان بیشتر و بهترى پیدا کند و آنها که علاقه به انزوا دارند و از انتخاب دوست عاجزند در واقع بیمارند.
   حال اگر دوستانش را از دست دهد گرفتار حالتى مى شود که گویى بخشى از وجود خود را از دست داده است.
   پیام این کلام حکمت آمیز این است که هر مسلمانى باید بکوشد و دوستان بیشترى براى خود فراهم سازد ولى مسلم است که هر کسى شایسته دوستى نیست بلکه باید دوستانى انتخاب کرد که کمک بر دین و دنیا باشند.

  «حکمت ۶۶ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ روش خواستن

     «فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَیْرِ أَهْلِهَا.»
   «از دست دادن حاجت بهتر از درخواست کردن از نا اهل است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۶۶ نهج البلاغه»
   ـ طلب از نااهل

   امام علی(علیه السلام) در این کلام پربار حکمت آمیز به نکته اى اشاره مى کند که سبب عزت و سربلندى هر انسانى است، مى فرماید: «از دست رفتن حاجت بهتر از آن است که آن را از نااهل طلب کنى»; (فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَیْرِ أَهْلِهَا).
   بى شک انسان ها در زندگى فردى و اجتماعى به یکدیگر نیازمندند و اصولاً فلسفه ی زندگى اجتماعى و مدنىّ بالتبع بودن انسان همین تعاون و برطرف ساختن حاجت و نیازهاى یکدیگر است،
   زیرا هر کس قدرت محدودى دارد که با آن نمى تواند همه ی نیازهاى خود را برطرف سازد ولى با کمک دیگران مى تواند بر مشکلات غلبه کند.

   کسانى که انسان دست حاجت به سوى آنها دراز مى کند دو گروه اند: گروه اهل و نااهلان;
   اهل کسى است که داراى سخاوت و انسان دوستى و مهر و محبت و علو طبع باشد.
   نااهلان آنها که بخیل اند و تنگ نظر و منت گذار.
  
   بدیهى است هرگاه انسان دست طلب به سوى نااهل دراز کند از یک سو خود را حقیر کرده و از سوى دیگر، احتمال امتناع با توجه به بخل و تنگ نظرى طرف کاملاً وجود دارد و از سوى سوم، اگر اقدام به رفع نیاز و حاجت کند ممکن است ماه ها یا سال ها دست از منت گذارى بر ندارد، پس چه بهتر که قناعت ورزد و علو همت و شخصیت خود را حفظ نماید و از دست رفتن حاجتى را تحمل کند و دست نیاز به سوى این گونه افراد دراز نکند.

   در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که امیر مؤمنان در محضرش عرضه داشت: خداوندا مرا به احدى از خلقت نیازمند نکن.
   رسول خدا(صلى الله علیه وآله)فرمود: اى على! این سخن را مگو، زیرا هر انسانى نیازمند به دیگران است.
   امیر مؤمنان عرض کرد: اى رسول خدا! چگونه بگویم فرمود بگو: «قُلْ اللَّهُمَّ لاَ تُحْوِجْنِی إِلَى شِرَارِ خَلْقِکَ; خدایا مرا به انسان هاى شرور نیازمند مکن».
   على(علیه السلام)عرض کرد: «یَا رَسُولَ اللَّهِ وَمَنْ شِرَارُ خَلْقِهِ; شرار خلق کیانند؟» فرمود: «الَّذِینَ إِذَا أَعْطَوْا مَنُّوا وَإِذَا مَنُّوا عَابُوا; کسانى که اگر چیزى ببخشند منت مى گذارند و هنگامى که منت مى گذارند بر انسان عیب مى گیرند».
   آرى شرار خلق و به تعبیر امیر مؤمنان، نااهلان ممکن است نیاز مادى انسان را برطرف سازند ولى صدمات روحانى و معنوى به وى وارد کنند که تحمل آن بسیار سخت و سنگین است. گاه به منت گذاردن اکتفا نمى کنند بلکه عیب ها بر انسان مى گیرند که فلان کس ضعیف و ناتوان و بى عرضه و حقیر است، ازاین رو به ما نیازمند شده است.
   در روایات اسلامى حاجت خواستن از تازه به دوران رسیده ها نهى شده است که قطعاً با منت و ذلت همراه است; در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که به یکى از یارانش فرمود: «دست خود را تا مرفق در دهان اژدها کنى براى تو بهتر از آن است که حاجت از کسى بطلبى که چیزى نداشته و سپس به نوایى رسیده است».
   این گونه اشخاص اگر چیزى به انسان بدهند سرمایه گرانبهاترى را از بین مى برند، آبى مى دهند و آبرویى مى برند.

   «حکمت ۶۷ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ ارزش ایثار اقتصادى

   «لَا تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِیلِ فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ.»
   «از بخشش اندک شرم مدار که محروم کردن، از آن کمتر است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۶۷ نهج البلاغه»
   ـ بخشش کم

   امام علی(علیه السلام) در این سخن حکیمانه اش از محروم کردن نیازمندان به هر اندازه که ممکن باشد نهى مى کند و مى فرماید: «از بخشش کم حیا مکن، زیرا محروم کردن از آن هم کمتر است»; (لاَ تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِیلِ، فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ).
   بسیارند کسانى که معقتدند باید بخشش به مقدار قابل ملاحظه باشد و اگر انسان توان آن را نداشت، ترک کند، در حالى که بخشش کم (توأم با عذرخواهى و ادب) حد اقل دو فایده دارد:
   نخست این که در بسیارى از موارد همین مقدار حل مشکلى مى کند و دیگر این که دست رد به سینه درخواست کننده زدن نوعى اهانت است و این کار جلوى اهانت را مى گیرد.
   اضافه بر اینها روح سخاوت را در انسان در تمام حالات پرورش مى دهد. تعبیر به «إنَّ الْحِرْمانَ أقَلُّ مِنْهُ; محروم ساختن از آن کمتر است» نوعى کنایه و تشبیه است، زیرا محروم کردن قابل مقایسه با مقدار مالى که انسان مى بخشد نیست تا بگوییم این از آن کمتر است.
   امام(علیه السلام) در واقع محروم کردن را نیز نوعى بخشش بسیار کم محسوب کرده که هر بخششى از آن بیشتر است.

   در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «هر کار نیکى صدقه اى محسوب مى شود خواه به غنى باشد یا فقیر، بنابراین صدقه را ترک نکنید هرچند به نیمى از یک دانه خرما باشد و خود را از آتش دوزخ دور دارید هرچند به نیمى از یک دانه خرما باشد، زیرا خداوند متعال این صدقه کوچک را براى صاحبش پرورش مى دهد، همان گونه که شما بچه اسب یا بچه شتر خود را پرورش مى دهید و در روز قیامت پرورش یافته آن را به او باز مى گرداند تا جایى که بزرگ تر از کوه عظیمى خواهد بود.»

   در گفتار حکیمانه ی ۴۲۲ تعبیر دیگرى از همین موضوع مهم آمده است مى فرماید: «کار نیک را انجام دهید و هیچ مقدار از آن را کم مشمارید».

   مهم این است که انسان در انفاق خود، هرچند کم اخلاص داشته باشد. این خلوص نیت کم را بسیار و کوچک را بزرگ مى کند. شاهد این سخن داستانى است که در شأن نزول آیه ۷۹ سوره ی توبه آمده است: لشکر اسلام براى مقابله احتمالى با دشمن در جنگ تبوک آماده مى شد.

   پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله دستور به جمع آورى کمک هاى غذایى براى سربازان اسلام داد. هرکس به اندازه توانایى خود مقدارى خرما به عنوان زکات یا تبرع به مسجد مى آورد و کسانى که امکانات بیشترى داشتند مقدار فزون ترى مى آوردند.

   کارگر مسلمانى به نام «ابو عقیل انصارى» که از چاه هاى اطراف مدینه آب براى منازل مى آورد و با مبلغ مختصرى که از این کار دریافت مى کرد هزینه زندگى خانواده خود را در حد پایین تأمین مى کرد نیز به فکر کمک به ارتش اسلام افتاد و چون اندوخته اى نداشت گفت:
   یک شب را اضافه کار مى کنم و درآمد آن را خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله مى آورم.
   محصول کار شبانه او دو من خرما بود که یک من آن را براى خانواده خود گذارد و یک من را خدمت پیامبر آورد.
   منافقان عیب جو هنگامى که دیدند «ابو عقیل» مشتى خرماى خشکیده در دامن ریخته خدمت پیامبر مى آورد او را به باد مسخره و استهزا گرفتند و سخن ها گفتند. آیه شریفه نازل شد، کار «ابو عقیل» را کاملاً ستود و استهزا کنندگان را به عذاب الیم الهى تهدید کرد: «کسانى که از صدقات مومنان اطاعت کار عیبجویى مى کنند، و آنهایى را که دسترسى جز به مقدار (ناچیز) توانائیشان ندارند مسخره مى کنند خدا آنها را مسخره مى کند (کیفر استهزا کنندگان را به آنها مى دهد) و براى آنان عذاب دردناکى است».
   ببخش مال و مترس از کسى که هرچه دهى
   جزاى آن به یکى ده ز دادگر یابى.
   البته گاه به هفتصد برابر و بیشتر مى رسد.

   «حکمت ۶۸ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

   «الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ، وَالشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَى.»
   «خویشتن دارى و عفت، زینت فقر و شکرگزارى، زینت غناست.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۶۸ نهج البلاغه»
   ـ زینت فقر و غنا

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش از زینت فقر و زینت غنا سخن مى گوید و مى فرماید: «خویشتن دارى و عفت زینت فقر و شکرگزارى زینت غناست»; (الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ، وَالشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَى).
   فقیر در معرض آفات مختلفى قرار دارد: اظهار حاجت توأم با ذلت، دست بردن به سوى اموال حرام، ناسپاسى در برابر خداوند و مانند اینها.
   اما اگر خویشتن دار باشد نه دست حاجت به سوى لئیمان مى برد و نه عزت نفس خود را زیر پا مى گذارد، نه آلوده حرام مى شود و نه زبان به ناشکرى مى گشاید، بنابراین عفت به معناى خویشتن دارى، زینت فقر است، از این رو خداوند از این گونه فقیران در قرآن مجید با عظمت یاد کرده و مى فرماید:
   «(لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الأَْرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیمَاهُمْ لاَ یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا); (انفاق شما مخصوصاً باید) براى نیازمندانى باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفتند (از وطن خود براى شرکت در میدان جهاد آواره شده و در تأمین زندگى وامانده اند) آنها نمى توانند (براى تأمین روزى) مسافرتى کنند و از شدت خویشتن دارى افراد ناآگاه آنها را بى نیاز مى پندارند; اما آنها را از چهره هایشان مى توانى بشناسى. آنان هرگز با اصرار چیزى از کسى نمى خواهند». (بقره۲۷۳)

   این همان عفت است که زینت فقر است، البته باید توجه داشت که عفت معناى عام و معناى خاصى دارد: معناى خاص آن پاکدامنى در مقابل آلودگى هاى جنسى و معناى عام آن هر گونه خویشتن دارى در برابر گناه و کارهاى زشت و پست است.

   در حدیث دیگرى از امام(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «آن کس که عفاف پیشه کند بار گناهش سبک و قدر و مقامش در پشگاه خدا افزون مى شود».

   اما در مورد غنا که بهترین زینت شکرگزارى است; نه تنها شکر لفظى بلکه شکر عملى. اغنیا و ثروتمندانى که شرک عملى به جا مى آورند، به نیازمندان کمک مى کنند، در کارهاى خیر و عام المنفعه سرمایه گذارى مى نمایند، به آنها که وام مى خواهند وام مى دهند و حتى به کسانى که محتاجند و روى سؤال ندارند به طور پنهانى کمک مى کنند آنها برترین زینت را در زندگى براى خود فراهم کرده اند، در پیشگاه خدا آبرومندند و در برابر خلق خدا نیز داراى شخصیت و آبرو و چه زینتى از این بالاتر.

   اما اگر غنىّ راه طغیان پیش گیرد، در کمک به دیگران بخل بورزد، آلوده ی شهوات و عیش و نوش گردد، در نظر همه زشت و منفور خواهد شد.
   البته همه باید شکر نعمت هاى خدا را به جا آورند; ولى این کار براى آنها که مشمول نعمت بیشترى هستند زیبنده تر، بلکه لازم تر است.
   شکر نعمت را باید از پیامبران بزرگ الهى یاد گرفت; سلیمان که ملک و حکومت بى مانندى داشت و جن و انس سر بر فرمان او بودند و بسیارى از قواى زمین و آسمان در خدمت او قرار داشتند هنگامى که مى بیند یکى از شاگردانش به نام «آصف بن برخیا» چنان مقام والاى روحانى پیدا کرده که مى تواند تخت «بلقیس» را در یک چشم بر هم زدن از شهر سبأ به شام نزد وى حاضر کند مى گوید:
   «(هَذَا مِنْ فَضلِ رَبِّى لِیَبْلُوَنِى أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ); خداوند چنین نعمتى را در اختیار من گذاشته تا مرا بیازماید که آیا شکر نعمت به جاى مى آورم یا نه (و به یقین من شاکر و سپاس گزار اویم». (نمل۴۰)
   شکرگزارى نه تنها براى غنىّ زینت، بلکه موجب فزونى نعمت است. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)» فرمود: «خدا درِ شکرگزارى را به روى کسى نگشود که زیادى نعمت را از او باز دارد».

   «حکمت ۶۹ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ حفظ روح امیدواری

   «إِذَا لَمْ یَکُنْ مَا تُرِیدُ فَلاَ تُبَلْ مَا کُنْتَ.»
   «هنگامى که آنچه را مى خواهى انجام نمى گیرد، هرگونه باشى اعتنا نکن (نگران مباش).»

  «شرح و تفسیر حکمت ۶۹ نهج البلاغه»
   ـ نگران مباش

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به افرادى که در رسیدن به مقصودشان ناکام مى مانند دستورى مى دهد که مایه ی آرامش است، مى فرماید: «هنگامى که آنچه را مى خواهى انجام نمى گیرد، هرگونه باشى اعتنا نکن»; (إِذَا لَمْ یَکُنْ مَا تُرِیدُ فَلاَ تُبَلْ مَا کُنْتَ).
   براى این جمله تفسیرهاى متعددى از سوى شارحان نهج البلاغه ذکر شده است; اکثر شارحان بر این عقیده اند که این سخن حکیمانه اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید آمده: (لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُم) یعنى هنگامى که به مقصد نرسیدى غمگین مباش، چرا که اگر مقصود مادى است دنیاى مادى بقایى ندارد و اگر مقصود معنوى است خداوند براى تلاشى که کردى به تو اجر و پاداش مى دهد.
   بعضى دیگر مانند «محمد عبده» گفته اند که منظور این است که اگر به مقصود نرسیدى دست از تلاش و کوشش بر ندار و به سخنان این و آن اعتنا مکن.

   بعضى دیگر گفته اند: مقصود این است که اگر به مقصود نرسیدى به همان حال که هستى راضى باش تا از مقام و مرتبه تو نزد خداوند کاسته نشود.
   تفسیر چهارمى براى این سخن به نظر مى رسد که از بعضى جهات مناسب تر است و آن این که اگر به مقصود نرسیدى به هر صورت باشى تفاوتى نمى کند مثل این که کسى هدفش این بوده که در فلان شهر زندگى کند و موفقیت خود را تنها در آنجا مى بیند، اگر این مقصود براى او حاصل نشود چه تفاوتى مى کند که در هر شهر دیگرى باشد، زیرا همه شهرها نسبت به خواسته او یکسان است و نباید در این باره سخت گیرى کند.
   این شبیه چیزى است که مرحوم «علامه شوشترى» در شرح نهج البلاغه خود آورده که زنى تنها یک پسر داشت و از دنیا رفت. آن مادر گفت: من مى خواستم این فرزند من زنده بماند حال که از دنیا رفت هر کس دیگرى مى خواهد بعد از او زنده بماند یا نماند.
   بارها گفته ایم که اراده چند معناى مختلف از عبارت واحد مانعى از نظر ادبى ندارد و در نثر و نظم کلام عرب و سایر لغات، نمونه هاى فراوانى از آن هست، بنابراین ممکن است تمام معانى فوق در محتواى کلام امام(علیه السلام)جمع باشد.

   «حکمت ۷۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ روان شناسی جاهل

   «لاَ تَرَى الْجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً.»
   «همیشه جاهل را یا افراط گر مى بینى و یا تفریط کار!»

   «شرح و تفسیر حکمت ۷۰ نهج البلاغه»
   ـ افراط و تفریط نشانه جهل است

   امام در این کلام حکمت آمیز به مسئله مهمى اشاره کرده که سراسر زندگى انسان ها را در بر مى گیرد، مى فرماید: «همیشه جاهل را یا افراط گر مى بینى و یا تفریط کار»; (لاَ تَرَى الْجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً).
   راه صحیح به سوى مقصد راه مستقیم است که ما پیوسته در نمازها هر روز خدا را مى خوانیم تا ما را بر آن راه ثابت بدارد.
   در اطراف راه مستقیم خطوط انحرافى فراوانى هست که پیدا کردن راه مستقیم از میان آن خطوط نیاز به دقت و علم و دانش دارد.

   به همین دلیل، جاهل غالبا گرفتار خطوط انحرافى یا در جانب زیاده روى مى گردد و یا در سوى کوتاهى و کندروى. این مسئله در تمام شئون زندگى اعم از فردى و اجتماعى و سیاسى و غیر آن دیده مى شود; مثلاً حفظ ناموس و پاسدارى آن از هرگونه انحراف یک فضیلت است ولى افراد جاهل گاهى به طرف افراط کشیده مى شوند و با وسواس هر حرکتى از همسر خود را زیر نظر مى گیرند و با نگاه اتهام و گمان سوء به او نگاه مى کنند به طورى که زندگى براى آنها تبدیل به دوزخى مى شود و گاه هیچ گونه نظارتى بر وضع خانه و همسر خود ندارند که کجا رفت و آمد و با چه کسى صحبت مى کند و امثال آن.

   در مسائل بهداشتى فرد جاهل گاه چنان گرفتار افراط مى شود که دست به سوى هیچ آب و غذایى نمى برد به گمان این که همه آنها آلوده است، در هیچ مهمانى شرکت نمى کند، هیچ هدیه اى را نمى پذیرد و باید تنها خودش غذاى خویش را تهیه کند و گاه در جهت مخالف قرار مى گیرد و فرقى میان آلوده و غیر آلوده، بیمار مسرى و غیر بیمار نمى گذارد.

   بعضى از شارحان، این مطلب را با موضوع عدالت در مسائل اخلاقى پیوند زده و گفته اند: همیشه فضایل اخلاقى حد وسط در میان دو دسته از رذایل است: شجاعت حد اعتدالى است که در میان صفت تهور (بى باکى) و جبن (ترس و بزدلى) قرار گرفته است.

   عالم به سراغ حد وسط و جاهل یا در طرف افراط قرار مى گیرد و یا در جانب تفریط و همچنین سخاوت حد اعتدال میان بخل و اسراف است همان گونه که قرآن مجید خطاب به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: «هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن (و ترک انفاق و بخشش منما) و بیش از حد آن را مگشا تا مورد سرزنش قرار گیرى و از کار فرو مانى».

   در مسائل مربوط به اعتقادات، گروهى از جاهلان درباره عظمت على(علیه السلام)چنان افراط کردند که قائل به الوهیت و خدایى او شده و گروه دیگر چنان کوتاه آمدند که در صف ناصبان قرار گرفتند و به یقین هر دو گروه گمراهند. خط صحیح همان پذیرش ولایت به معناى امام مفترض الطاعه بودن است.

   در خطبه ۱۲۷ نیز این مطلب به صورت شفاف و روشن آمده است: «به زودى دو گروه در مورد من هلاک و گمراه مى شوند: دوست افراطى که محبتش او را به غیر حق (غلو) مى کشاند و دشمن افراطى که به سبب دشمنى قدم در غیر حق مى نهد (و مرا کافر خطاب مى کند). سپس افزود: «بهترین مردم درباره من گروه میانه رو هستند از آنان جدا نشوید».

   در بحارالانوار نیز آمده است که امیر مؤمنان على(علیه السلام)فرمود: «بهترین شیعیان من گروه میانه رو هستند، غلو کننده باید به سوى آنان باز گردد و کوتاهى کننده عقب افتاده باید (شتاب کند و) به آنها ملحق شود».

   با دقت به جوامع بشرى مى بینیم که غالب نابسامانى ها بر سر افراط و تفریط هاست که زاییده ی جهل و نادانى است; گاه آن چنان در مسائل اقتصادى قائل به آزادى مى شوند که فرآیند آن نظام سرمایه دارى ظالم است و گاه چنان سلب آزادى مى کنند که نتیجه آن نظام کمونیسم و گرفتارى هاى آن است، مهم یافتن خط اعتدال و ثابت ماندن بر آن است.
   در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که در روز قیامت حاکمى (از حاکمان مسلمین) را مى آورند که بیش از آنچه خداوند دستور داده عمل کرده، خداوند به او مى گوید: بنده ی من چرا بیش از آنچه باید تازیانه بزنى زدى؟
   عرض مى کند: من براى غضب تو غضب ناک شدم.
   به او گفته مى شود: آیا سزاوار است غضب تو شدیدتر از غضب من باشد؟
   سپس حاکم دیگرى را مى آورند که کوتاهى کرده خداوند به او مى فرماید: چرا در برابر آنچه به تو امر کرده بودم کوتاهى کردى؟
   عرض مى کند: پروردگارا من به او رحم کردم؟
   به او گفته مى شود: آیا رحمت تو از رحمت من وسیع تر است؟
   سپس هر دو را به سوى دوزخ مى برند.

   «حکمت ۷۱ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ نشانه ی کمال عقل

        «إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلَامُ.»
   «چون عقل کامل گردد، سخن اندک شود.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۷۱ نهج البلاغه»
   ـ نشانه ی کمال عقل

   امام علی علیه السلام در این کلام حکمت آمیز به اهمیت سکوت و کم گویى اشاره کرده مى فرماید: «هنگامى که عقل کامل گردد سخن کم مى شود».
   رابطه ی کمال و تمام عقل با کم سخن گفتن از اینجا روشن مى شود که
   اولاً ریشه ی مفهوم عقل، منع و جلوگیرى است و زانوبند شتر را از این جهت «عقال» مى گویند که او را از حرکت باز مى دارد و از آنجا که سخنان سنجیده، کم است و سخنان نسنجیده، بسیار، عقل به انسان مى گوید: بیشتر بیندیش و کمتر بگو.
   ثانیاً مطالبى که گفتن آن ضرورت دارد نسبت به فضول کلام و سخنان زیادى بسیار کمتر است، از این رو افراد عاقل غالباً خاموش اند و به موقع سخن مى گویند.
   ثالثاً انسان عاقل مى داند که بیشترین و مهم ترین گناهان با زبان انجام مى شود بدین سبب براى محفوظ ماندن از عواقب زیان بار گناه سعى مى کند کمتر سخن بگوید; ولى متاسفانه افرادى را مى بینیم که دم از ایمان مى زنند و گویى سخنان خود را جزء اعمال خود به حساب نمى آورند; در مجالس از آغاز تا پایان از سخنان لغو و بیهوده یا سخنانى که آمیخته با غیبت، اهانت و تهمت باشد ابا ندارند.
   انسان عاقل هرگز خود را گرفتار عواقب سوء پرگویى نمى کند.
   رابعاً گفتار زیاد، نیروها و انرژى هاى ذخیره انسان را بر باد مى دهد و وقت عزیز او را تلف مى کند و موجب دشمنى ها و عداوت ها مى شود، بنابراین عقل و شرع به ما فرمان مى دهد که کم بگوئید و گزیده بگوئید.

   در حدیثى از همان حضرت در غررالحکم مى خوانیم: «از زیاده گویى بپرهیز که عیب هاى نهانى تو را ظاهر مى سازد و کینه هاى آرام گرفته دشمنانت را بر ضد تو تحریک مى کند».
   در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «انسان گاهى سخنى مى گوید که قصد بدى ندارد جز این که مى خواهد مردم را بخنداند و به سبب آن (از مقام خود) سقوط مى کند بیش از فاصله زمین و آسمان».
   احادیث اسلامى درباره سکوت و کم سخن گفتن و پرهیز از خطرات زبان بسیار زیاد است که در این مختصر نمى گنجد.
   این سخن را با حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم پایان مى دهیم که فرمود: «از نشانه هاى خوبى اسلام انسان سخن نگفتن درباره امورى است که به او ارتباطى ندارد».

   «حکمت ۷۲ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ رابطه ی دنیا و انسان

   «الدَّهْرُ یُخْلِقُ الاَْبْدَانَ، وَیُجَدِّدُ الاْمَالَ، وَیُقَرِّبُ الْمَنِیَّةَ، وَیُبَاعِدُ الاُْمْنِیَّةَ: مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ، وَمَنْ فَاتَهُ تَعِبَ.»
   «روزگار، بدن ها را کهنه و آرزوها را نو مى سازد، مرگ را نزدیک و خواسته ها را دور مى کند. کسى که (تلاش کند و) به مواهب دنیا برسد خسته مى شود و کسى که به آن نرسد رنج مى برد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۷۲ نهج البلاغه»
   ـ بیداد روزگار

   امام علی(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز و بیدارگر، آثار گذشت روزگار را در وجود انسان ها بیان مى دارد و مى فرماید: «روزگار، بدن ها را کهنه و آرزوها را نو مى سازد مرگ را نزدیک و خواسته ها را دور مى کند. کسى که (تلاش کند و) به مواهب آن برسد سخت خسته مى شود و کسى که (بعد از تلاش) به آن نرسد رنج مى برد».
   امام(علیه السلام) در این چند جمله ی کوتاه و پر معنا چند نکته مهم را یادآورد مى شود: نخست این که گذشت روزگار بدن ها را کهنه و فرسوده مى کند و این از واضحات است که بسیارى از مردم به آن توجه ندارند; هر سال و ماه، بلکه هر روز و ساعتى که بر انسان مى گذرد، بخشى از قوا و نیروهاى خود را از دست مى دهد.

   درست مانند لباسى که بر اثر مرور زمان کهنه و پوسیده مى شود و هیچ گونه استثنایى در آن نیست، بنابراین باید کوشید در مقابل آنچه از دست مى رود چیزى به دست آورد تا گرفتار خسران نشود. آیات شریفه ی (وَالْعَصرِ * إنَّ الاْنْسَانَ لَفِى خُسْر) نیز به همین معنا اشاره دارد.

   در دومین نکته مى فرماید: «گذشت روزگار آرزوها را نو مى کند» این مطلب به تجربه ثابت شده که حرص بزرگسالان بر جمع مال و به دست آوردن مقام از جوانان بیشتر است و شاید دلیل آن این باشد که انسان هر چه خود را به مرگ نزدیک تر مى بیند احساس مى کند وقت کمترى براى رسیدن به آرزوها در اختیار دارد.
    به عکس جوانان فکر مى کنند وقت طولانى براى رسیدن به آرزوها دارند. در حدیث معروف نبوى مى خوانیم: «انسان پیر مى شود ولى دو صفت در او جوان خواهد شد: حرص و آرزوهاى دور و دراز».

   در سومین و چهارمین نکته به نزدیک شدن انسان به مرگ و فاصله گرفتن از خواسته ها اشاره مى کند. فاعل این دو فعل همان «دهر» و گذشت روزگار است زیرا عمر انسان به هر حال محدود است و سرمایه اى است که با گذشت زمان تدریجاً نقصان مى پذیرد و به همان نسبت، انسان از خواسته هایش دور مى شود چون زمان کوتاه ترى براى رسیدن به خواسته ها در اختیار دارد.

   اضافه بر این نیروهاى او هم رو به ضعف و کاستى مى رود و این عامل دیگرى است که او را از خواسته هایش دور مى سازد. گرچه «آمال» و «اُمنیّه» هر دو معناى قریب به یکدیگر دارند و به معناى آرزوها و خواسته هاست; ولى به نظر مى رسد «آمال» بیشتر در مورد آرزوهاى دست یافتنى و «اُمنیّه» در مورد آرزوهاى دست نیافتنى به کار مى رود، هرچند گاه در غیر این مورد نیز استفاده مى شود.

   بنابراین جمله «یُجَدِّدُ الاْمالَ» اشاره به این است که انسان هر روز آرزوى تازه اى براى خود پیدا مى کند و براى رسیدن به آن مشغول تلاش مى شود و هر روز خواسته هاى او بر اثر گذشت زمان از دسترس وى دورتر مى شود.

   سپس امام(علیه السلام) به پنجمین و ششمین نکته اشاره فرموده و کسانى را که به خواسته هاى دنیوى خود مى رسند گرفتار خستگى و آنان راکه به آن نمى رسند گرفتار درد و رنج معرفى مى کند و مفهوم آن این است که نه آنها که بر خواسته هاى دنیوى خود پیروز مى شوند آرامش و راحتى دارند و نه آنان که ناکام مى مانند، زیرا همان گونه که به دست آوردن مواهب مادى با مشکلاتى روبروست، نگه داشتن آن مشکلات بیشترى را در پى دارد.

   ضمیر در «به» گرچه ظاهراً به «دهر» (روزگار) باز مى گردد; ولى از آنجا که پیروزى به روزگار معنا ندارد، منظور از آن همان مواهب دنیاست و قرینه آن جمله هاى «ظَفِرَ» و «فاتَ» است.
   در حدیثى از علی(علیه السلام) مى خوانیم که مى فرمود: دهر سه روز است و تو در میان این سه روز قرار گرفته اى: روزى که گذشت و آنچه در آن بودى که هرگز باز نمى گردد. اگر در آن روز عمل نیکى انجام داده اى از گذشتن آن غمگین نخواهى شد و از رفتن به استقبال آینده خوشحال خواهى بود و اگر کوتاهى و تقصیر در آن کرده اى از رفتنش شدیدا غمگین مى شوى و از کوتاهى خود حسرت مى خورى.
   روز دیگر همان است که تو امروز در آن از صبحگاهان آغاز کرده اى و نمى دانى به آخر مى رسانى یا نه و اگر آن را به آخر برسانى نمى دانى آیا بهره تو در آن همان کوتاهى و تقصیر همانند روز گذشته است یا نه.
   و روز سوم روزى است که در انتظار آن هستى و باز نمى دانى آیا در آن کوتاهى خواهى کرد یا نه (و هرگز نمى دانى آن را درک خواهى نمود یا نه) بنابراین آنچه را که الان در آن هستى غنیمت بشمار و فکر کن که غیر از امروز و امشب را در اختیار ندارى.

   «حکمت ۷۳ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ ضرورت خودسازى رهبران و مدیران

   «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ»
   «کسى که خود را رهبر مردم قرار داد، باید پیش از آن که به تعلیم دیگران پردازد، خود را بسازد، و پیش از آن که به گفتار تربیت کند، با کردار تعلیم دهد، زیرا آن کس که خود را تعلیم دهد و ادب کند سزاوارتر به تعظیم است از آن که دیگرى را تعلیم دهد و ادب بیاموزد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۷۳ نهج البلاغه»
   ـ روش تعلیم و تربیت

امام علی(علیه السلام) در این گفتار گهربار به سه نکته شایان توجه اشاره مى کند: نخست مى فرماید: «کسى که خود را در مقام پیشوایى و امامت بر مردم قرار مى دهد باید پیش از آنکه به تعلیم دیگران مى پردازد به تعلیم خویش بپردازد»; (مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ).
   کلام امام(علیه السلام) در اینجا مطابق ظاهر اطلاق کلام، هم رئیس حکومت بر مردم را شامل مى شود و هم تمام کسانى را که به نوعى ارشاد و هدایت مردم را بر عهده مى گیرند.
   این جمله اشاره به یک واقعیت مسلم عقلانى است که تا انسان خودش چیزى را نداشته باشد نمى تواند به دیگران اهدا کند.
   ضرب المثلى در میان عرب است که مى گویند: «چوبى که کج است چگونه ممکن است سایه آن راست باشد». اضافه بر این، مردم سخنان کسى را که به گفتار خود پایبند و آثارش در زندگى او نمایان نیست، هرگز نمى پذیرند و به خود مى گویند: اگر او این سخنان را باور مى داشت نخست خودش به آن عمل مى کرد.

   به همین دلیل امام(علیه السلام) در دومین جمله مى فرماید: «باید تأدیب و تعلیم او نسبت به دیگران پیش از آنکه با زبانش باشد با عمل صورت گیرد»; (وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ).
   اصلى مسلم در روان شناسى است که مردم سخنان کسى را مى پذیرند که به گفته خود معتقد باشد و به تعبیر معروف: تا سخن از دل بر نیاید بر دل ننشیند و نشانه روشن این اعتقاد این است که به گفته خود عمل کند.
   فى المثل اگر طبیبى سخنرانى هاى متعددى درباره ی زیان هاى دخانیات ایراد کند و بیمارى هاى متعدد ناشى از آن را یکى پس از دیگرى برشمرد; ولى مردم ببینند از دهانش بوى سیگار مى آید هیچ کس سخن او را جدى نخواهد گرفت.
   به همین دلیل در حدیثى که در کتاب کافى آمده از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم: «هنگامى که عالم به علمش عمل نکند موعظه او از دل ها فرو مى ریزد همان گونه که قطره هاى باران از سنگ سخت فرو مى ریزد».
   اشاره به این که دل هاى مردم حالت مقاومت و نفوذناپذیرى در برابر مواعظ آنها به خود مى گیرد. نیز به همین دلیل امیر مؤمنان على(علیه السلام) در خطبه ۱۷۵ مى فرماید: «اى مردم به خدا سوگند من شما را به هیچ طاعتى ترغیب نمى کنم مگر این که خودم پیش از شما به آن عمل مى نمایم و شما را از هیچ معصیتى باز نمى دارم مگر این که خودم پیش از شما از آن دورى مى جویم».
   سپس در سومین و آخرین جمله بر آنچه در جمله هاى پیش آمد تأکید نهاده مى فرماید: «کسى که معلم و ادب کننده خویشتن است به احترام سزاوارتر از کسى است که معلم و مربى مردم است»; (وَمُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَمُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالاِْجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَمُؤَدِّبِهِمْ).
   اشاره به این که هرگاه انسان نخست به تعلیم و تادیب خویشتن پردازد، تأثیر سخنانش بیشتر و عمیق تر است در حالى که اگر کسى تنها به تأدیب مردم پردازد و از خویش غافل بماند روزى فرا مى رسد که مردم از این امر آگاه مى شوند و از او روى برمى گردانند.
   بلکه از روایات استفاده مى شود که این کار از نشانه منافقان است که انسان دیگران را به نیکى ها و ترک بدى ها دعوت کند و خود به این اندرز عمل ننماید: در حدیثى از امام سجاد على بن الحسین(علیه السلام)مى خوانیم که فرمود: «منافق دیگران را از بدى ها باز مى دارد; ولى خویشتن را باز نمى دارد و دیگران را به نیکى ها دعوت مى کند و خود بدان عمل نمى نماید».

   «حکمت ۷۴ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ ضرورت یاد مرگ

       «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ.»
   «انسان با نفسى که مى کشد، قدمى به سوى مرگ مى رود.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۷۴ نهج البلاغه»
   ـ هر نفسى گامى است!

   امام علی(علیه السلام) در این کلام کوتاه و بیدار کننده اشاره به پایان تدریجى عمر انسان کرده مى فرماید: «نفس هاى انسان گام هاى او به سوى سرآمد زندگى و مرگ است»; (نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ).
   خُطى جمع «خُطْوة» به معناى فاصله میان دو قدم به هنگام راه رفتن است که در فارسى از آن به عنوان «گام» نام مى برند.
   این نکته مهمى است که انسان دائما در حال نفس کشیدن است; در خواب و بیدارى و قیام و قعود و در همه حال و اگر مدت کوتاهى راهِ نفس را بر او ببندند مرگ او فرا مى رسد.
   از سوى دیگر، دستگاه تنفس انسان و قلب و مغز و سایر اعضا استعداد محدودى دارند; مثلا دستگاه تنفس مى تواند حداکثر چندین میلیارد بار هوا را به درون کشیده اکسیژن آن را جذب کند و گاز کربن را همراه باقیمانده آن بیرون بفرستد.

   همچنین قلب توان دارد میلیاردها مرتبه باز و بسته شود به یقین هنگامى که این عدد به نهایت رسید تاب و توان این دستگاه ها تمام مى شود; خود به خود از کار مى ایستند; مانند اتومبیلى که آخرین قطره سوخت آن تمام شود و در این هنگام از کار باز مى ایستد،

   بنابراین همان گونه که در اتومبیل هر قطره اى از سوخت مصرف مى شود گامى به سوى پایان است، هر نفسى که انسان مى کشد و هر ضربانى که قلب او مى زند او را یک گام به پایان زندگى نزدیک مى سازد، همان گونه که گام هاى پى در پى انسان را به مقصد نزدیک مى کند.

   به همین دلیل بعضى معتقدند که ورزش کردن زیاد از عمر انسان مى کاهد، زیرا به هنگام ورزش نفس ها سریع تر و ضربان قلب بیشتر مى شود.
   در کتاب کافى نقل شده است که امام صادق(علیه السلام) فرمود: «هر روزى که بر انسان مى گذرد به او مى گوید: اى انسان من روز جدیدى هستم و بر اعمال تو گواهم. در من از نیکى ها سخن بگو و کار نیک انجام ده تا روز قیامت براى تو گواهى دهم، زیرا من که بگذرم دیگر هرگز مرا نخواهى دید».
   این همان چیزى است که قرآن مجید در سوره ی «والعصر» به آن اشاره کرده و مى فرماید: «(وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاِْنْسَانَ لَفِى خُسْر); سوگند به عصر که انسان (همواره) در حال خسران است».
   فخر رازى در تفسیر این آیه سخنى دارد که جالب به نظر مى رسد وى مى گوید: یکى از بزرگان پیشین مى گفت معناى این سوره را من از مرد یخ فروشى آموختم فریاد مى زد: «اِرْحَمُوا مَنْ یَذُوبُ رَأسُ مالِهِ، اِرْحَمُوا مَنْ یَذُوبُ رَأسُ مالِهِ; به کسى که سرمایه اش مرتبا ذوب مى شود رحم کنید». پیش خود گفتم: این است معناى (إِنَّ الاِْنْسَانَ لَفِى خُسْر).

   «حکمت ۷۵ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ توجه به فناپذیری

   «کُلُّ مَعْدُود مُنْقَض، وَکُلُّ مُتَوَقَّع آت.»
   «هرچیز که قابل شمردن است سرانجام پایان مى گیرد و آنچه مورد انتظار است سرانجام فرا مى رسد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۷۵ نهج البلاغه»
   ـ همه معدودها محدودند!

   این گفتار حکیمانه هرچند با حکمت پیشین در یک عبارت ذکر نشده; ولى در واقع مکمل آن است. نخست مى فرماید: «هرچیز که شمرده مى شود سرانجام پایان مى گیرد»; (کُلُّ مَعْدُود مُنْقَض).

   این اشاره به قانون کلى فلسفى است که هرچیز تحت عدد در آید محدود است و هرچه محدود است پایان پذیر است و از آنجا که عمر انسان ها تحت عدد قرار مى گیرند; مثلا مى گوییم: عمر شصت ساله، یا هشتاد ساله.
   مفهومش این است که هر ساعتى که بر انسان مى گذرد تدریجا از آن کاسته مى شود و این سرمایه به سرعت رو به فنا مى رود و مهم این است که گذشتن و کاستن آن در اختیار ما نیست چه بخواهیم، چه نخواهیم به سرعت در حال عبور است.

   آن گاه در ادامه مى فرماید: «و آنچه مورد انتظار است سرانجام فرا مى رسد»; (وَکُلُّ مُتَوَقَّع آت).

   منظور از «متوقَّع» امورى است که به طور قطع مى دانیم در آینده رخ مى دهد; مانند مرگ و پایان زندگى و قیام قیامت.
   اشاره به این که کسى که به این امور آگاه است باید توجه داشته باشد که روزى مرگ دامان او را مى گیرد و روزى در دادگاه عدل الهى حضور مى یابد.
   به همین دلیل در تفسیر آیه شریفه (وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ) یقین را به مرگ تفسیر کرده اند.
   آنچه امام در دو جمله بالا بیان فرموده در واقع اشاره به دنیاى فانى و گذاران است; دنیایى که عمرش در برابر جهان آخرت بسیار ناچیز است، همان گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «عمر دنیا در برابر آخرت مانند این است که یکى از شما انگشت خود را در دریایى فرو کند (و سپس بیرون آورد) در این حال نگاه کند ببیند چه اندازه از آب دریا بر انگشت او باقى مانده».
   این هشدارى است به همه دنیا طلبان و آنها که به آخرت و زندگى جاویدان پشت کرده اند تا بدانند چه چیز به دست مى آوردند و چه چیز را از دست مى دهند.

   «حکمت ۷۶ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ روش تحلیل رویدادها

   «إِنَّ الاُْمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا.»
   «هنگامى که کارها مشتبه شوند (و آینده روشن نباشد) آخرشان را باید به اوّلشان سنجید.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۷۶ نهج البلاغه»
   ـ سالى که نکوست…

   امام علی(علیه السلام) در اینجا درس مهمى مى دهد که براى همه ی مدیران، بلکه همه رهروان راه حق کارگشاست.
   مى فرماید: «هنگامى که کارها مشتبه شوند (و آینده روشن نباشد) آخرشان را باید به اولشان سنجید»; (إِنَّ الاُْمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا).
   اشاره به این که همیشه آغاز و انجام کارها با یکدیگر پیوند ناگسستنى دارند و در واقع شبیه علت و معلول اند، بنابراین اگر ما در چگونگى پایان کارى شک و تردید داشتیم باید ببینیم آغازش چگونه بوده است; هرگاه در مسیر صحیح بوده عاقبت آن نیز چنین است و مطابق ضرب المثل فارسى: «سالى که نکوست از بهارش پیداست» و اگر آغاز آن در مسیر نادرستى قرار گرفته باید بدانیم که عاقبت آن نیز نادرست و خطرناک است و به گفته معروف:
   خشت اول چون نهد معمار کج
   تا ثریا مى رود دیوار کج!
   این سخن پیام دیگرى نیز دارد و آن این که اگر مى خواهیم نتیجه هاى خوب و پربار از کارهاى خودمان بگیریم باید در آغاز مراقب زیربناهاى آن باشیم.
   تفاوت بناى مسجد قبا و مسجد ضرار در همین امر است که اولى به مصداق (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى) پایه صحیحى داشت و سرانجام به مضمون (فیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا) عبادتگاه مؤمنان شد و مسجد ضرار که پایه آن بر اساس نفاق و کفر و شرک و تفرقه میان مؤمنان بنا شده بود عاقبتش این بود که به دستور پیغمبر صلی الله علیه و آله به آتش کشیده شود.
   قریب این معنا در عهدنامه ی مالک اشتر نیز آمده است آنجا که امام مى فرماید: «اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ یَکُنْ بِمَا قَدْ کَانَ، فَإِنَّ الاُْمُورَ أَشْبَاهٌ; «با آنچه در گذشته واقع شده است نسبت به آنچه واقع نشده استدلال کن، زیرا امور جهان شبیه به یکدیگرند».

   «حکمت ۷۷ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ امام و ترک دنیاى حرام

   (ضرار بن ضمره  ضبایى از یاران امام به شام رفت بر معاویه وارد شد. معاویه از او خواست از حالات امام بگوید، گفت على علیه السّلام را در حالى دیدم که شب، پرده هاى خود را افکنده بود، و او در محراب ایستاده، محاسن را به دست گرفته، چون مار گزیده به خود مى پیچید، و محزون مى گریست و مى گفت)
   «اى دنیا! اى دنیاى حرام! از من دور شو!
   آیا براى من خودنمایى مى کنى یا شیفته من شده اى تا روزى در دل من جاى گیرى؟
   هرگز مبادا غیر مرا بفریب، که مرا در تو هیچ نیازى نیست، تو را سه طلاقه کرده ام، تا باز گشتى نباشد، دوران زندگانى تو کوتاه، ارزش تو اندک، و آرزوى تو پست است.
   آه از توشه اندک، و درازى راه، و دورى منزل، و عظمت روز قیامت.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۷۷ نهج البلاغه»
     ـ امام و ترک دنیای حرام

    مرحوم سیّد رضى آورده است: «در خبرى از ضِرار بن حَمزه ضِبائى به هنگام ورودش بر معاویه و سؤال معاویه از او درباره حالات امیرمؤمنان(علیه السلام) چنین آمده است که ضِرار (در پاسخ معاویه) گفت: گواهى مى دهم که من او را در بعضى از مواقف دیدم در حالى که شب پرده تاریک خود را فرو افکنده بود و او در محرابش به عبادت ایستاده بود، محاسن مبارک را به دست گرفته و همچون مار گزیده به خود مى پیچید و از سوز دل گریه مى کرد و مى گفت:»; (از آنجا که محبت دنیا بر طبق حدیث معروف نبوى که گفته مى شود: انبیا و اولیا بر آن متفق بوده اند: «حُبُّ الدُّنْیا رَأسُ کُلُّ خِطیئَة» سرچشمه همه گناهان است، بى اعتنایى به زرق و برق و مقامات و ثروت هاى دنیوى دلیل بر زهد در دنیا و بیمه کننده در برابر معاصى است، لذا امام در این سخنان پربار خود دنیا را مخاطب قرار داده مى فرماید: «اى دنیا! اى دنیا! از من دور شو».
   سپس مى افزاید: «تو خود را به من عرضه مى کنى یا اشتیاقت را به من نشان مى دهى؟ (تا من را به شوق آورى؟) هرگز چنین زمانى براى تو فرا نرسد (که در دل من جاى گیرى)».
   در ادامه براى تأکید بیشتر مى فرماید: «هیهات (اشتباه کردى و مرا نشناختى) دیگرى را فریب ده، من نیازى به تو ندارم. تو را سه طلاقه کردم; طلاقى که رجوعى در آن نیست».
   جمله ی «لاَ حَانَ حِینُکِ» در واقع جمله انشائیه و نفرین است نه جمله خبریه. امام در واقع از خدا مى خواهد که زمانى فرا نرسد که زرق و برق دنیا در دلش نفوذ کند. جمله «غُرِّی غَیْرِی» مفهومش این نیست که مرا رها کن و به سراغ دیگران برو و آنها را بفریب، بلکه منظور این است که هرگز به سراغ من نیا.
   تعبیر به سه طلاقه کردن دنیا ناظر بر این است که انسان به حسب طبع و آفرینش پیوندى با دنیا دارد که در حکم ازدواج است و امام مى فرماید: من این پیوند را قطع کرده و عطایت را به لقایت بخشیده ام. در ادامه این سخن، حضرت دلیل این نفرت بر زر و زیور دنیا و مقامات و ثروت ها را بیان کرده مى فرماید: «زندگى تو کوتاه و مقام تو کم و آرزوى تو داشتن ناچیز است».
   به راستى عمر دنیا کوتاه است و مقامات آن کم ارزش و گاه بى ارزش. جمله «أَمَلُکِ حَقِیرٌ» اشاره به این است که کسانى که تو را آرزو دارند، آرزوى حقیر و پستى براى خود پیدا کرده اند. در پایانِ این سخن، امام(علیه السلام) از کمبود زاد و توشه سفر طولانى آخرت شکایت کرده مى فرماید: «آه از کمى زاد و توشه (آخرت) و طولانى بودن راه و دورى سفر و عظمت (مشکلات مقصد)».
   با این که مى دانیم امام(علیه السلام) بیشترین ذخیره را براى عالم آخرت فراهم ساخته تا آنجا که به مقتضاى حدیث نبوى معروف: «ضربه کارى علی(بر پیکر عمرو بن عبد ودّ در آن لحظه بسیار حساس تاریخ اسلام) برتر از عبادت جن و انس است»
   و نیز مى دانیم آن حضرت در تمام غزوات اسلامى فداکارى فراوان کرد و عبادت هاى شبانه او گاه به هزار رکعت نماز در یک شب مى رسید و یک هزار برده را از دست رنج خود خرید و آزاد کرد و عبادات و اطاعات فراوان دیگر، جایى که امام با این همه زاد و توشه از کمى زاد و توشه سفر آخرت اظهار ناراحتى و نگرانى کند ما چه بگوییم و چه کارى انجام دهیم؟
   بدیهى است هرگاه انسان زاد و توشه ی خود را براى این سفر طولانى کم ببیند، براى افزایش آن کوشش مى کند; ولى اگر گرفتار غرور گردد و اعمال ناچیز خود را بزرگ ببیند هرگز به فکر افزایش نمى افتد.
   تعبیر به «مورد» اشاره به روز قیامت است که انسان در آن وارد مى شود و تعبیر به «عظیم» اشاره به مشکلات حساب و کتاب و عبور از صراط و هول و وحشت آن است.
   نکته ی شگفت انگیز! در بعضى از روایات در ذیل این حدیث نکته ی عجیبى آمده است و آن این که چون معاویه این اوصاف و این سخنان را از امام(علیه السلام)شنید گریه کرد به گونه اى که قطرات اشک بر صورت او جارى گشت و گفت: «رَحِمَ اللَّهُ أَبَا الْحَسَنِ کَانَ وَاللَّهِ کَذَلِکَ; خدا رحمت کند ابوالحسن على را، به خدا سوگند این گونه بود».
   معاویه از ضِرار پرسید: اندوه تو بر مرگ على چگونه بود؟ ضرار در پاسخ گفت: مانند اندوه کسى که فرزندش را در دامنش سر ببرند. در نقل دیگرى در بحار آمده است که حاضران نیز گریه کردند! نیز آمده است که معاویه به حاضران در مجلس رو کرد و گفت: اگر من از دنیا بروم هیچ یک از شما حاضر نیست چنین مدح و ثنایى درباره من داشته باشد. یکى از حاضران، با شجاعت به او پاسخ داد و گفت: «الصّاحِبُ عَلى قَدْرِ صاحِبِهِ; دوست هر کس هم طراز خود اوست».

 

نظرات  (۱)

  • نازنین زهرا پدرامی
  • سلام خیلی ممنون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">