تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.

Image result for ‫سقیفه‬‎

زیارت امیرالمومنین غدیریه از زبان امام هادی علیه السلام . مستندات قرآنی 6 کتاب 29

غدیر . اسناد از اهل تسنن غدیر . اثبات خطبه غدیر 4 کتاب 29

غدیر استمرار رسالت محمدی . عید ولایت و سیاست و دخالت مردم در حکومت. آداب غدیر 5 کتاب 

غدیر خم و اهمیت حجه الوداع . یاس ابلیس در غدیر . شعر غدیر قیام فاطمی 1 کتاب 29

خطبه غدیر، پیام غدیر. انکار غدیر. غدیر سر آغاز بیداری اسلامی . 2 کتاب 29

غدیر در مسلخ سقیفه. ظهور فتنه در ماجرای سقیفه . جفای معاویه و اعراب 3 کتاب 29

غدیر در کلام حضرت زهرا(س). فاطمه در مقام دفاع از ولایت و شهید راه ولایت خطبه فاطمیه . فلسفه آفرینش... 3 کتاب 27

 

بسم الله الرحمن الرحیم       

ولایت؛ برترین رکن دین ارتباط توحید و ولایت و جایگاه رفیع ولایت در تکمیل و تتمیم توحید، حقیقتی است که در لسان روایات به انحاء گوناگون مورد اشاره و تاکید قرار گرفته. حضرت امام رضاعلیه السلام در حدیث سلسله الذهب از قول خدای سبحان، کلمه توحید لا إِلهَ إِلَّا أللهُ را دژِ مستحکمِ نجات دهنده از عذاب الهی معرفی کرده و پذیرش ولایتِ خود را شرط دخول در حصن توحید، دانسته : کلمة لا إِلهَ إِلَّا أللهُ حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی أَمِنَ مِن عَذابی... بِشروطها و أنا من شروطها (التوحید، شیخ صدوق، ص25) سرّ ناگسستنی بودن ارتباط توحید و ولایت آن است که انکار ولایت به انکار رسالت برمی‌گردد و انکار رسالت به انکار توحید یا نقص در آن می‌انجامد،

 از این رو قرآن کریم، توحیدِ منکران رسالت را ناقص می‌داند: وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إذ قالوا ما أنزل الله علی بشر من شیء (انعام91) چنانکه اطاعت در برابر رسول خدا را، فرمان‌پذیری از خدا می‌داند مَّن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ (نساء80).

در روایات نیز، این پیوند گسست‌ناپذیر مورد توجه و اهتمام ویژه واقع شده. امام باقرعلیه السلام) عبادت واقعی از آنِ خداشناس است، اما کسی که خدا را نمی‌شناسد، او را این گونه (مانند عامه از مردم) گمراهانه عبادت می‌کند.

 ابوحمزه گفت: فدایت شوم، معرفت خدا چگونه است؟ حضرت فرمود: این است که آدمی خدا و رسولش را تصدیق کند و با پذیرفتن ولایت و امامت حضرت علی (علیه السلام) و سایر پیشوایان هدایت، از دشمنانشان بیزاری بجوید (الکافی، ص254)

از امام صادقعلیه السلام نیز روایت شده : نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِی لَا یعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِسَبِیلِ مَعْرِفَتِنَا ؛ خداوند جز از طریق معرفت ما شناخته نشود. این پیوستگی توحید و رسالت و امامت، به گونه‌ای است که به فرموده امام باقر(علیه السلام) در عالم ذرّ، در کنار پیمان بر توحید، میثاق بر رسالت و ولایت نیز گرفته شده إن الله أخذ میثاق شیعتنا بالولایه و هم ذرٌ یوم أخذ المیثاق علی الذرّ و الإقرار له بالربوبیه و لمحمد بالنبوه. همچنین تصریح فرموده منکران ولایت ما کسانی هستند که در آنجا نیز آن را نپذیرفتند: ... ثم دعاهم الی الاقرار بالنبیین .... والله من أحب و أنکرها من أبغض؛ خداوند ایشان را به اقرار نسبت به پیغمبران دعوت کرد، برخی اقرار و برخی انکار نمودند، آن گاه به ولایت ما دعوتشان کرد، به خدا سوگند، کسی بدان اقرار کرد که خدا او را دوست داشت، و کسی آن را انکار کرد که خدا او را دشمن داشت. 

در دعایی که از شیخ الائمه امام صادقعلیه السلام وارد شده و بعد از نماز عید غدیر خوانده می‌شود، حضرت اقرار به ولایت علی(علیه السلام) را نه تنها موجب اکمال دین و اتمام نعمت می‌داند، بلکه آن را متمم توحید و اخلاص معرفی می‌کند: بر یگانگی و وحدانیت تو این گونه با اخلاص شهادت می‌دهم که تو خدایی هستی که غیر از تو معبودی نیست و محمدصلی الله علیه و آله بنده و رسول تو و علی(علیه السلام) ، امیر مؤمنان است و اقرار به ولایت او جلوه اقرار به توحید، اخلاص در وحدانیت، کمال دین و اتمام نعمت و فضیلت بر جمیع مخلوقات تو است.

براستی که تو گفتی و به حق گفتی که: اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ... خدایا، حمد و سپاس از آنِ توست که بر ما منت نهادی و اخلاص بر وحدانیت خود را به ما عطا کردی، آن گاه که ما را به موالات ولیّ خودت که هادی بعد از نبی منذر تو است، هدایت کردی و به سبب ولایت او راضی شدی که اسلام، دین پسندیده باشد (نورالثقلین، ج1، ص 589) بنابراین، توحید بی‌ولایت، توحید نیست و با هیچ ضمیمه‌ای از اخلاق یا اعمال صالح نمی‌توان آن را جبران نمود، همان گونه که نماز بی‌رکوع، سجود یا سایر ارکان، نماز نیست و به هیچ وجه نمی‌توان آن را با ضمایمی همانند سجده سهو، نماز احتیاط و... تصحیح کرد. امام باقرعلیه السلام از قول خدا: هرکس که ولایت پیشوای ستمگری را بپذیرد، بی تردید گرفتار عذابم شود، نه توحید نفعی به او می‌رساند و نه اعمال عبادی.

ولایت پذیری یا ولایت مداری؟

مساله ولایت پذیری و ولایت مداری دو موضوعی هستند که لازم و ملزوم یکدیگرند. ولایت پذیری در حوزه نظر و معرفت شناسی و اندیشه ای، پایه ولایت مداری محسوب می‌شود.

اگر ولایت پذیری نباشد و مساله ولایت و سلسله نظام تولی به ولایت که از ولایت الله آغاز می شود را نپذیرفته باشیم طبیعتا ولایت پذیری ما یا اتفاق نمی افتد یا اگر اتفاق بیفتد تصنعی خواهد بود و از روی مصلحت است. مثل کسانی که ولایت فقیه را قبول ندارند و می‌دانیم که نپذیرفته‌اند اما می‌گویند ما ملتزم هستیم، شبیه لیبرال های باصطلاح روشنفکر.

برخی از افراد در شرایط حساس برای کسب جایگاه و مقام مثلا در انتخابات مدعی می شوند که به ولایت فقیه التزام دارند و بر اساس نظر ولایت عمل می کنند. به همین علت است که ولایت پذیری در حوزه فکر و نظر بر ولایت مداری در حوزه عمل مقدم است.

آن چه به عنوان ولایت مداری یاد می شود تاکید این نکته است که در ابتدا به مقام والای ولایت فقیه در زمان غیبت آگاه باشیم و با شناخت کامل از جایگاه بحق او اطاعت کنیم. چه ولی امر خدا فرمان و حکم و یا دستوری صادر کنند و چه این که فرمایش های ایشان در زمره منویات باشد در حیطه ولایت مداری است که در عمل هم باید پایبند به فرامین ایشان باشیم و به تعبیری ولایت مدار باشیم.

«ولایت مداری» خصیصه مهم «حزب الله» در قرآن

قرآن کریم در دو آیه تعبیر حزب الله را به کار برده. (56و55 مائده): إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ. وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَر َسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ؛ ولیّ شما، تنها خدا و پیامبر او است و کسانی که ایمان آورده اند: همان کسانی که نماز بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند؛ و هر کس خدا و پیامبر او و کسانی را که ایمان آورده اند ولیّ خود بداند (پیروز است، چرا) که حزب خدا همان پیروزمندانند.

این آیه در مورد انفاق توسط ولی خدا و معروف به حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نماز در حال رکوع است. مفسران و محدثان شیعه و سنّی در مورد شأن نزول این آیه چنین گفته اند که سائلی به مسجد آمد و اظهار نیاز کرد، ولی کسی به او چیزی نداد.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) که مشغول نماز و در حال رکوع بود، به آن سائل اشاره فرمود و انگشتر خود را به او داد. پس از این واقعه، آیه مزبور در شأن و مقام حضرت علی(علیه السلام) نازل شد. کلمه «زکات» که در این آیه هم آمده در اصطلاح قرآن کریم به زکات واجب اختصاص ندارد، بلکه اعم از انفاق واجب و مستحب است.

در ادامه می فرماید: کسانی که ولایت خدا، پیامبر و مؤمنانی را که اوصافشان ذکر شد، بپذیرند، آنان از «حزب اللّه» هستند. بنابراین خدای متعال در این آیه اهل ولایت و حزب اللّه را یکی قرار داده است.                                        .
دومین آیه، 22 مجادله :
  لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولَئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ؛

 خداوند در این آیه نیز اوصاف اهل ولایت و حزب اللّه را ذکر نموده و می فرماید:

مردمی را نخواهی یافت که ایمان به خدا و روز قیامت داشته باشند و در عین حال با دشمنان خدا و پیامبر دوستی کنند؛ حتی اگر آن دشمنان پدرانشان، فرزندانشان، برادرانشان یا اهل فامیل و نزدیکانشان باشند. آری، اگر کسی ایمان به خدا داشته باشد، هرگز با دشمنان خدا رابطه دوستی برقرار نخواهد کرد.

هیچ گاه «ایمان به خدا» با «دوستی با دشمنان خدا» جمع نمی شود. آن گاه می فرماید، پاداش عملکرد آنان این است که خداوند ایمان را در دل ایشان ثابت کرده : کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ. پاداش دیگر آنان، تأیید به وسیله روح الهی است: وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ. «روح الهی» یکی از فرشتگان بزرگ و مقرّب درگاه الهی است.

 این دو پاداش مربوط به «دنیا» است. پاداش اخروی آنان نیز وارد شدن به بهشت خداوند است: وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا. پاداش دیگر آنان که از همه مهم تر است رضوان اللّه و خشنودی خداوند از آنان است: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ. از نظر قرآن کریم بزرگ ترین پاداش الهی برای بندگان رضوان الهی است: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ؛ (توبه 72) و خشنودی خدا بزرگ تر است. این است همان کامیابی بزرگ.

به هر حال خدای متعال بالاترین پاداش را برای بندگان و اولیای خود «رضایت» خویش قرار داده، و اهل ولایت مشمول چنین پاداشی هستند. این رضایت یک «رضایت طرفینی» بین خدا و اهل ولایت است. هم خداوند از آنان راضی است و هم آنان از خداوند نهایت خشنودی را دارند. در نهایت می فرماید: اینان حزب اللّه هستند و فلاح و رستگاری برای آنان خواهد بود.

از مطالعه و تطبیق این دو آیه (56 مائده و 22 مجادله) به خوبی به دست می آید که اهل بیت(علیهم السلام) مصداق تام و کامل حزب الله هستند. بالاترین مراتب رستگاری از آن ایشان است و علاوه بر آن، در این دنیا همواره مورد تأیید خداوند هستند: وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ.  اگر ادعا کنیم این گونه تأیید الهی (تأیید بروح منه) بزرگ ترین نعمت الهی در این دنیاست.                                            .
ولایت مداری، نیازمند دو عامل مهم باید توجه داشت که ولایت الهی و ولایت پیغمبر اکرم
صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین و ائمه اطهارعلیهم السلام) دارای مراتب مختلفی است و همه کسانی که از این ولایت برخوردارند در یک درجه نیستند. برای رسیدن به بالاترین مراتب ولایت به دو چیز نیاز است:

1. معرفت و شناخت؛

2 . داشتن اراده قوی التزام عملی

در طول تاریخ اسلام تا کنون، عده ای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را شناخته و به آن حضرت ایمان آورده اند و آنچه در اختیار داشته اند در راه تقویت اسلام به کار برده و در این امر از خود کوتاهی نشان نداده اند؛ اما مشکل آنان در «شناخت جانشین پیامبر» بوده.

 البته همیشه هم در این کار مقصّر نبوده اند، بلکه بسیاری از آنان توفیق شناخت نصیبشان نگشته و اگر ولایت اهل بیت(علیهم السلام) برای آنان ثابت می شد از پذیرش آن ابایی نداشتند. اینان از جهت ولایت ائمه(علیهم السلام) در استضعاف یا کمبود معرفت قرار گرفته اند. عده دیگری نیز در عامل اول (شناخت) مشکلی نداشته اند و مشکل آنان در عامل دوم بوده. آنان در عمل از خود کوتاهی و تقصیر نشان داده و وظیفه عملی خود را به جا نیاورده اند

در سوی دیگر نیز کسانی که همه مراحل معرفت، اعم از معرفت خدا، معرفت رسول خدا و معرفت جانشینان پیامبر را بدست آورند و در مقام عمل نیز دستورات آنان را به کار بندند و از امتحان سرفراز و پیروز بیرون آیند، مصداق حزب اللّه بوده و فلاح مطلق برای چنین افرادی است: أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ بنابراین انسان برای در آمدن در زمره حزب الله و اهل ولایت نیازمند دو توفیق از ناحیه خداوند است: یکی توفیق در کسب معرفت و شناخت، و دیگری توفیق عمل به معرفت کسب شده است.

چگونه می توان در مواقع حساس این اصل را بر موقعیت خود ارجح تر دانست؟ این که از ولایت امر فاصله نگیریم باید هر لحظه مراقب خود باشیم و خود را با ولی زمان تطبیق دهیم و به قول امروزی ها که خودشان را چکاپ می‌کنند.

وقتی از دل و جان ولایت را پذیرفته باشیم و اطاعت از او را با عمق جان و دل پذیرا باشیم در مواقع بحرانی هم خطایی از ما سر نخواهد زد و همواره عمل به فرامین رهبری را در تمامی شرایط ایفا می کنیم

این وظیفه ای است که به دوش ما گذاشته شده تا چه در امور فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و مخصوصا سیاست خارجی و در مواجهه با دشمن نه تنها ولایت پذیر باشیم بلکه ولایت مدار باشیم و در میدان های سخت در عمل هم به فرامین ایشان عمل کنیم.

متاسفانه برخی در تلاشند تا به تصور خودشان ولایت را دور بزنند و در حالی که دم از اطاعت محض می‌زنند اما در عمل، تعهدی ندارند در حالی که ادعای ولایی بودن کافی نیست و در حوزه عمل باید این ادعا را به اثبات برسانند. اطاعت از ولایت فقیه بر مسئولان بدون هیچ‌گونه تردیدی هم تکلیف شرعی و هم تکلیف قانونی است.

ولایی بودن محدود به پذیرش نیست هر چند اطاعت پذیری از شرایط و ارکان مهم ولایت پذیری است اما همه شرایط این نیست. بلکه محدود کردن امر ولایت پذیری در حد اطاعت پذیری باعث تنزل جایگاه ولایت می‌شود بنابراین باید گفت مساله اطاعت پذیری صرفا یک عمل فیزیکی است که با عمل به ارکان صورت می‌گیرد. یعنی عمل به فرامین رهبری موجب می‌شود که دستور ولی فقیه اجرا شود. اطاعت باید به همراه رضایت قلبی باشد. چرا که همین اتفاق می تواند در بزنگاه ها شک و در نهایت لغزش از اجرای فرامین رهبری را سبب شود. نمونه های بسیاری در تاریخ داشته ایم از افرادی که نه تنها با رضایت قلبی ولایت پذیر شده بودند و در عمل ولایت مدار بودند بلکه باید گفت در ولایت ذوب شده بودند. عمارها و سلمان های بسیاری که همگی مراحلی فراتر را طی کرده بودند. شیعه وقتی در ولایت ذوب می‌شود مجذوب ولی اش شده تا جایی که همه گفتار و حرکات و ایده ها و تفکرش حتی موضع‌گیری‌هایش و هم و غمش مانند ولی می شود.

از غدیرخم تا ولایتمداری

یکی از شهدای جنگ جمل “زید بن سوهان” بود. کسی که در جنگ یک دستش قطع شد. زمانی که پپامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) او را دیدند فرمودند تو کسی هستی که عضو بدنت زودتر از تو وارد بهشت می شود. پیش از آغاز جنگ نامه های بسیاری دریافت کرد که او را به خانه نشینی و عدم شرکت در جنگ توصیه می کردند و حتی یکی از همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای او نامه ای نوشت که من انتظارم این است تو و دوستانت در خانه بنشینید و علی(علیه السلام) را یاری نکنید. پاسخ او جالب است. او نوشت مرا از آنچه خدا به من امر کرده نهی می کنی و خودت وارد کاری می شوی که خدا تو را از آن نهی کرده و آن، جنگیدن با امام زمانت است.

زید در جنگ وقتی به روی زمین افتاده بود و آخرین نفس‌هایش را می کشید امیرالمومنین علی(علیه السلام) بالای سرش حاضر شد و  فرمود: تو در زندگی از نظر مادیات به اقل اقل اکتفا کردی اما از نظر معنوی و یاری دین بزرگ ترین کمک ها را کردی. زید هم در پاسخ گفت: گمان نکنید بنا به احساساتم آمدم بلکه من کاملا از روی معرفت آمده ام چون حدیث غدیر خم را شنیده ام.

مساله ولایت پذیری و اعتقاد به ولایت فقیه در زمان غیبت امام زمان(ارواحنا فداه) اگرچه دشمنان بسیاری دارد اما اصلی بدیهی و مسلم در اصول اسلامی است. موضوعی که بعد اعتقادی شیعیان را روشن می کند و شیعه واقعی را از شیعه ای که به زبان دوستدار اهل بیت است، تفکیک می کند.

معرفت به عنوان شرط اول شعیه واقعی کسی است که با معرفت و بصیرت از ولی فقیه زمان خود پیروی کند. همه انسان های به کمال رسیده شیعیان ایشان هستند چون امام علی(علیه السلام) معلم و مربی و رهبر و امام تمام اولیای مرسلین هستند. از این رو یکی از خصوصیات شیعه این است که معرفتش به خداوند متعال، تام و کامل است و بعضا دچار کفر عملی یا شرک خفی یعنی کم توجهی به خدا و غفلت نمی شود.

معرفت و شناخت و اعتقاد تام به امامت و ولایت امیرالمومنین(علیه السلام) و این که ایشان نایب برحق حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) هستند و از حیث کمالات انسانی و روحی و الهی بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بزرگ ترین شخصیت عالم و بزرگترین انسان کامل و ایده آل هستند که جمیع صفات و کمالات پیامبر خدا را واجدند، مورد پذیرش شیعیان واقعی است.

خصوصیت دیگر متخلص شدن به اخلاق حسنه و صفات انسانی و الهی است. چون انسان خلیفه خداست و در روی زمین نماینده خداوند سبحان است. امام علی‌(علیه السلام) تمام وجودشان خدا نما بود و کسی که پیرو و شیعه اوست باید این صفات و ویژگی ها و کمالات را در حد ظرف عبودی خود دارا باشد. در کل باید گفت شیعه شخصی است که اگر انسان به او نگاه کند حضرت علی(علیه السلام) و کمالات او به ذهن بیاید. 

.بندگی فقط برای خدا اما در باب خصوصیت دیگر شیعیان، امیرالمومنین(علیه السلام) بنده محض خدا بود و برای غیر خدا لحظه ای بندگی نکرد. فردی که می خواهد متوسل و منتسب به ایشان باشد باید بندگی کردن را از او بیاموزد. انسان باید ولی را بشناسد و تا زمانی که او را نشاخته نمی تواند داعیه ولایت مداری داشته باشد.             . شرط دوم تبعیت است وقتی من امام و ولی را شناختم بدون تبعیت نمی توانم ادعای ولایت مداری کنم بنابراین بعد از معرفت باید تبعیت داشته باشیم. فقط به زبان نباشد و در عمل هم به فرامین توجه کنیم.

شرط سوم دوستی با دوستان ولایت و بحث انتظار است. یکی از ویژگی‌های شیعه این است که در طول زندگی گاهی اتفاقاتی می افتد که امر به انسان مشتبه می‌شود. انسان ولایت مدار در این امور که برای انسان مشتبه می شود بحث انتظار را ترک نمی کند تا امر برای دیگران هم کاملا روشن شود و همچنین در انتظار دستور و فرمان ولی فقیهش می ماند. حب ولی مهم است.

در زیارت نامه ها می خوانیم که خصوصیت دشمنی با دشمنان اهل بیت و دوستی با دوستان آنها رکن و در واقع پایه اصلی ایمان است. ستونی اصلی که در امتداد دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خداست و از سبک زندگی امام علی(علیه السلام) بر می آید.                                        .
خواصی که در تاریخ ماندند آنهایی که تحت ولایت الله هستند و آنهایی که تحت ولایت طاغوت و شیاطین هستند. مصداق قرآنی آن هم آیه سوم آیه الکرسی است.

 حضرت امام راحل هم عملا با همین ادبیات قرآنی در عرصه انقلاب اسلامی ورود پیدا کردند. در مصادیق تاریخی هم شاهدیم افراد و خواص آن زمان همراهی نکردند.  در طول تاریخ همواره آن هایی که طرفدار جبهه حق بودند عددشان کم بوده است.  اما از نصرت خدا نباید غافل بود. همه آنهایی که ولایت مدارند به این موضوع توجه می کنند و از این که تعداد در جبهه ولایت اندک است، نمی هراسند و به نصرت الهی اعتماد دارند و به ادبیات مقاومت و پایداری اعتقاد دارند.

یکی از مصادیق ولایت پذیری را در قضیه کربلا می توانیم مشاهده کنیم. حضرت عباس(علیه السلام) که در اطاعت از ولی به عنوان یک شاخصه در طول تاریخ اسلام مطرح هستند. شهدا و رزمندگان که بنا به تکلیف عمل کردند از جمله این مصادیق هستند.  از این رو نباید از تکلیف مداری و حرکت در مدار رهنمودهای رهبری غافل بود که در امتداد ولایت الله و ولایت رسول الله و امامان قرار دارد. مهم این است خطی را تعقیب کنیم که مد نظر رهبری و ولی فقیه است در این صورت نصرت خداوند شامل حال مان خواهد بود.                                             .
هر کسی در طول دوران حیات امام راحل و در دوره زعامت رهبری سعی کرد خودش را با منش جامعه اسلامی هماهنگ کند ولایت مدار بوده است. در عرصه جهانی و بین المللی هم شاهدیم افرادی که به ولایت فقیه به عنوان جانشین رسول خدا
(صلی الله علیه و آله) نگاه می کنند که تعدادشان هم در کشورهای اسلامی کم نیست، آنها هم در روش خود برای رسیدن به اهداف، رهنمودهای رهبری را در راس قرار می دهند. نگاهی که شکست و پیروزی در آن معنا ندارد و اصل و شاخصه، اطاعت است.

وقتی ولی را در امتداد ولایت الله و ولایت رسول او و ائمه اطهار(علیهم السلام) می دانیم وظیفه مان هم اطاعت است و اطاعت پذیری از ولی و توجه به منویات او شاخصه اصلی است. فهم درست زمان و مکان که در فرمایش‌های رهبر معظم انقلاب هم در باب حادثه کربلا داریم که اگر بعضی از خواص درست تصمیم می‌گرفتند و اگر درست عمل می کردند عاشورا اتفاق نمی افتاد، در اطاعت از ولایت فقیه کمک بسیار مناسبی است. اصل بر این است که ولایت پذیری شعار نباشد و جنبه عملی داشته باشد.

این که عده ای در مواقع بحرانی و حساس نظر رهبری را به منافع خود ترجیح دهند یعنی در عمل اطاعت پذیر هستند و ولایت را قبول دارند اما این که گروهی فقط در صورتی که ولایت طبق منافع آن ها نظری دهد ولایت پذیر باشند در غیر این صورت حاضر به اطاعت نباشند یعنی محبت به او ندارند. چون شیعه به معنی پیرو و ولایت پذیرست و حب به معنی محبت به اهل بیت در دوست داشتن خلاصه میشود. فردی که در زبان پیرو است اما در عمل حاضر به اطاعت نیست دوستدار ولی فقیه نیست.

نمونه واضح برای امروز، هشدار ولی فقیه: خطر جریان های تکفیری برای اسلام و دنیا : جریان‌های تکفیری سه خطر بزرگ برای اسلام، مسلمانان و بشریت هستند. نباید علمای اسلام در برابر جنایت‌های ایشان سکوت کنند. فعالیت جریان‌های تکفیری که در اقلیت به سر می‌برند موجب شده است که در مرحله نخست خطر مسلمانان را تهدید کرده و هر روز عده‌ای انسان‌های بی‌گناه به خاک و خون کشیده ‌شوند. تکفیری‌ها به شیعه و سنی رحم نکرده و بدون هیچ منطقی انسان‌های بی‌گناه را می‌کشند. با فعالیت این گروه چهره اسلام در دنیا خدشه‌دار شده و آنها موجب می‌شوند که چهره‌ای خشن از دین اسلام به دنیا معرفی شود. اقدامات تکفیری‌ها جاذبه اسلام را به دافعه تبدیل کرده و همین مسئله بهانه‌ای برای دشمنان اسلام شده تا اسلام ستیزی را گسترش دهند. تکفیری‌ها همه جا را نا امن کرده‌اند و برای بشریت هم یک خطر به شمار می‌روند و ما نباید در قبال این جریانات سکوت کنیم.

بخش هفتم :            توطئه ای شیطانی ! کودتای سقیفه

شرح گفتار اهمّیّت و جایگاه بلند مسئله خلافت در اسلام به اندازه ای است که رسول اکرمصلی الله علیه و آله در مدّت عمر شریف خود بارها بر آن تأکید ویژه داشته و در مواضع مختلف و به مناسبت های گوناگون به آن تصریح فرمودند: از بین تمام سخنانی که پیامبرصلی الله علیه و آله در مورد موضوع خلافت ایراد فرمودند، هیچ یک از نظر اهمّیّت به بیانات ارزشمند آن حضرت در غدیر خم نمی رسد.

مطابق روایات و اخباری که در منابع معتبر شیعه و سنی وجود دارد آن حضرت در آخرین سال از عمر شریفشان به زیارت خانه خدا و حج رفتند سخنان گهربار پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در سرزمین غدیر خم هشداری است برای تمام مخالفینی که چشم به روی حقایق بسته و از درک واقعیت ها به دور مانده اند.

حبّ ریاست و دوستی جاه و مقام

آنها اگر اندکی پیرامون فرمایشات ارزشمند نبی مکرمصلی الله علیه و آله به مطالعه پرداخته و با دقت و تأمل به آن بپردازند به یقین غبار شک و تردید را از صفحه ی ذهن کنار زده و از عمق جان به خلافت و امامت بلافصل علیعلیه السلام و نیز امامت یازده امام بعد از ایشان تن خواهند داد متأسفانه علی رغم تأکیدات بی شمار رسول گرامی صلی الله علیه و آله بر امر خلافت امیرالمومنینعلیه السلام عده ای در اثر حبّ ریاست و دوستی جاه و مقام، سفارشات گهربار پیامبر عزیز را زیر پا نهاده و آنها را به راحتی بدست فراموشی سپردند. و در سقیفه ی بنی ساعده به توطئه ای شیطانی دست زدند که در اثر آن وحدت و یکپارچگی مسلمین در هم شکست، و صفوف بر هم پیوسته ی آنها از هم گسست و صلح و صفا و دوستی، جای خود را به عناد و دشمنی و اختلاف داد.

ظهور فتنه در ماجرای سقیفه

پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله در آخرین روزهای حیات خود، تدبیری اندیشیدند دستور تجهیز سپاه را صادر کرده و فرمودند: تمام مسلمانانی که قادر بر جهاد هستند همراه با این سپاه برای جهاد به جانب مرزهای روم (جایی که جعفر بن ابی طالبعلیه السلام  و زید بن حارثه به شهادت رسیده بودند) حرکت کنند.

آن حضرت اسامه بن زید را که جوانی برومند بود به جای پدرش که در جنگ قبل به شهادت رسیده بود، به عنوان فرمانده سپاه منصوب نموده، اصرار کردند که تمام کسانی که توانایی شرکت در جنگ را دارند تحت امر اسامه برای شرکت در جنگ همراه با این سپاه بروند.

مورخان شیعه و سنی نقل کرده اند که تأکیدات پیامبرصلی الله علیه و آله برای شرکت مسلمانان در جنگ به اندازه ای بود که در هیچ یک از جنگ ها سابقه نداشت. فرمودند: نفذوا جیش أسامه لعن اللّه من تأخّر عنه؛ خدا لعنت کند کسی را که از لشکر اسامه تخلف نماید و در جنگ حضور پیدا نکند. این تدبیری بود برای این که کسانی که احیاناً ممکن بود هنگام رحلت پیغمبرصلی الله علیه و آله فتنه ای برپا کنند، در مدینه حضور نداشته باشند، تا مسأله خلافت و امامت امیرالمؤمنینعلیه السلام با مشکلی مواجه نشود

اما با وجود اصرار فراوان پیغمبرصلی الله علیه و آله در مورد شرکت افراد در جنگ، ابوبکر و عمر همراه با آن سپاه عازم نشدند و به منزل پیغمبرصلی الله علیه و آله آمدند. حضرت با دیدن آنان بسیار ناراحت شدند و پرسیدند: مگر من نگفتم که همه باید به جهاد بروند و کسی اجازه تخلف از لشکر اسامه را ندارد؟ گفتند: چون حال شما مناسب نبود، نخواستیم شما را در مدینه تنها بگذاریم و در بین راه از دیگران جویای سلامتی شما شویم! با این اقدام آنان، این تدبیر پیامبرصلی الله علیه و آله نتیجه نداد و کسانی که باید در جهاد شرکت می کردند، از همراهی با سپاه خودداری نموده و از امر حضرت رسولصلی الله علیه و آله تخلف کردند.  بار دیگر رسول خدا در آخرین لحظه حیات تدبیری دیگر اندیشیدند.

آن حضرت در حال احتضار فرمودند: قلم و دواتی بیاورید تا مطلبی را بنویسم که اگر به آن عمل کنید هرگز گمراه نشوید. برخی از کسانی که در آن جا حاضر بودند و شمّ سیاسی داشتند و می توانستند حوادث را پیش بینی کنند، متوجه شدند که آنچه پیغمبرصلی الله علیه و آله قصد نوشتن آن را دارد به احتمال بسیار قوی در مورد امامت علیعلیه السلام است و این کار مانع اجرای نقشه های آنها می شود از این رو از این کار ممانعت کردند.

 بر اساس نقل مورخان و محدثان اهل تسنن، عمر گفت: انّ النّبیّ قد غلب علیه الوجع؛ یعنی درد بر پیامبر غلبه کرده است! وی حتی تعبیری جسارت آمیزتر به کار برد انّ رسول اللّه یهجر؛ نعوذ بالله رسول خدا هذیان می گوید! حضرت رسولصلی الله علیه و آله از این تعبیر غضبناک و ناراحت شدند پس از این مجادلات، بعضی از اصحاب به آن حضرت عرض کردند، اگر اجازه بفرمایید قلم و دوات بیاوریم. حضرت فرمودند أبعد الّذی قلتم؛ بعد از این سخنانی که گفتید؟! اکنون اگر هم چیزی بنویسم، خواهید گفت رسول خداصلی الله علیه و آلههذیان نوشته است!

مسأله امامت حضرت امیرعلیه السلام و یازده نفر از اولاد آن حضرت، از آغاز بعثت پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله و پیش از علنی شدن آن مطرح بوده و بیان آن برای دیگران از ماجرای یوم الدار شروع شده و پس از آن به مناسبت های گوناگون، تا آخرین لحظات عمر شریف پیامبرصلی الله علیه و آله ادامه داشت.

در سقیفه چه گذشت؟! در حالی که سر مبارک آن حضرت در آغوش امیرالمؤمنینعلیه السلام  قرار داشت بعد از رحلت ایشان نیز بلافاصله داستان سقیفه پیش آمد. انصار و مهاجران در سقیفه جمع شدند و درباره جانشینی پیغمبرصلی الله علیه و آله به گفتگو پرداختند. یکی از بزرگان طایفه خزرج (که حدود نیمی از مسلمانان مدینه را تشکیل می دادند) به نام «سعد بن عباده» به سقیفه آمد و در حالی که بیمار بود و نمی توانست با صدای بلند صحبت کند، گفت: کسی حرف های مرا با صدای بلند برای دیگران بازگو کند. سپس خطبه ای انشا کرد و ابتدا به تعریف از مهاجران و ذکر سابقه آنها در اسلام و لزوم احترام نسبت به ایشان پرداخت.

سپس گفت: با این وجود، مدینه شهر ما انصار است و پیغمبر صلی الله علیه و آله در میان ما عزت یافت، اسلام در شهر ما رواج پیدا کرد و ما بودیم که به مهاجران کمک کردیم و زندگی آنها را سامان دادیم. بنابراین امامت و رهبری جامعه حق انصار است.

اما از سوی دیگر مهاجران (که پدران همسران پیغمبرصلی الله علیه و آله هم در میان آنها بودند) نیز برنامه هایی در نظر داشتند که بر اساس آنها در مقابل شروع به بحث کردند. آنها نیز به تعریف از انصار و ذکر خدمات آنها نسبت به پیامبرصلی الله علیه و آله و مهاجران پرداختند. سپس گفتند: اما ما مهاجران بودیم که در زمان غربت اسلام به پیامبرصلی الله علیه و آله ایمان آوردیم. سابقین و اولین در اسلام ما هستیم و قرآن ما را با وصف السّابقون الاوّلون ستایش کرده است. علاوه بر این که بسیاری از خویشاوندان پیغمبرصلی الله علیه و آله نیز در بین مهاجران هستند.

یکی از مهاجران گفت: در بین ما کسی هست که اگر برای خلافت پیشگام شود هیچ کس با او مخالفت نخواهد کرد، و او علی بن ابی طالبعلیه السلام است. بحث و گفتگو بین مهاجران و انصار در مورد انتخاب امام و خلیفه بالا گرفت تا جایی که گفتند: برای این که حق هیچ یک از دو طرف ضایع نشود، دو جانشین انتخاب کنیم، منّا امیر و منکم امیر.

بزرگان قوم گفتند: این کار موجب وهن مسلمانان و اختلاف میان آنان می شود و عزت ما از بین خواهد رفت؛ از این رو تنها باید یک خلیفه انتخاب شود. سرانجام ابوبکر برخاست و ماهرانه، خطبه ای انشا کرد. او ابتدا به ستایش و تمجید از انصار پرداخت و سپس موقعیت و افتخارات مهاجران را نیز بیان کرد و گفت: برای حفظ وحدت امت اسلامی، امیر از مهاجران باشد و از میان انصار وزیری برای او انتخاب شود و ما قول می دهیم که بدون مشورت انصار کاری انجام ندهیم. با شنیدن این سخنان بعضی از انصار به طرفداری از او برخاستند، تکبیر گفته و با ابوبکر بیعت کردند.

در این هنگام سعد بن عباده برخاست و دست به شمشیر برد؛ عمر نیز در برابر او شمشیر کشید و کار به جنگ کشیده شد. اما با وساطت عده ای دیگر از مسلمانان و خارج کردن سعد از معرکه، غائله خاتمه یافت و خلافت ابوبکر تثبیت شد.

هنگامی که ماجرای سقیفه را به امیرالمؤمنین علیه السلام رساندند. ایشان با استدلالی محکم و در عین حال منطق و عقلانی، بر نزاع هر دو گروه [انصار و مهاجرین] خط بطلان کشید و از این طریق خلافت خاندان پاک و مطهّر پیامبر صلی الله علیه و آله را به اثبات رساند. علیعلیه السلام  ابتدا پیرامون گفته ی انصار به حاضرین فرمود: فهلّا احتججتم علیهم بأنّ رسول الله صلی الله علیه و آله، وصّی بأن یحسن إلی محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم؟.. چرا در برابر آنها به این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله استدلال نکردید که درباره انصار فرمود: با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدان آنها درگذرید! حاضرین گفتند: این چه دلیلی بر ضد آنها می شود؟! حضرت فرمود: اگر حکومت در میان آنان بود، سفارش درباره آنها به مهاجران معنا نداشت. علیعلیه السلام در این سخن ارزشمند، موضوع خلافت را در مورد انصار منتفی دانسته و بر عدم لیاقت و شایستگی آنها در این امر تصریح فرمودند زیرا هنگامی که سفارش کسی را به دیگری می کنند مفهومش این است که اختیار کارها به دست سفارش شونده است. نه آن کسی که سفارش او را کرده اند.

آنگاه حضرت روی سخن را متوجّه قریش نموده و فرموده: فماذا قالت قریش: قریش [برای بدست آوردن خلافت] چه گفتند؟! عرض کردند: دلیل آنها [برای اولویت خود در امر خلافت] این بود که آنان از شجره [قبیله و طایفه] رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند. امام علیه السلام در پاسخ فرمود: احتجّوا بالشجره و أضاعوا الثمره آنها به شجره استدلال کردند، اما ثمره و میوه اش را ضایع نمودند [و بدست فراموشی سپردند] اگر پیوند با شجره وجود پیامبرصلی الله علیه و آله از طریق قبیله و طایفه، مایه ی افتخار و اولویّت در امر خلافت باشد، چرا ارتباط خانوادگی با آن حضرت سبب این افتخار و اولویت نشود؟!

نکات قابل توجّه در ماجرای سقیفه

1- در سقیفه ی بنی ساعده، مطابق منابع معتبر تاریخی و روایی، تنها عده ای انگشت شمار از انصار و مهاجرین حضور داشتند، و بزرگانی چون عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله، سلمان فارسی، ابوذر، مقداد، زبیر و ... جزءِ غایبان سرشناس آن جلسه شیطانی محسوب می شدند.                                       .
2- از اخبار و احادیث به روشنی استفاده می شود که خاندان «بنی هاشم» که از نزدیکترین و آشناترین افراد به مکتب پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، مطلقاً در آن حضور نداشتند.
3- گردانندگان سقیفه با وجود این که بارها از زبان پاک و مطهّر پیامبرصلی الله علیه و آله موضوع خلافت و امامت علیعلیه السلام را شنیده بودند، اما با این حال در آن جلسه، مطلقاً از سفارشات پیامبرصلی الله علیه و آله سخن به میان نیامد، و حتی اندکی از وقت جلسه را به طرح موضوع خلافت علیعلیه السلام که شایسته ترین و لایق ترین فرد برای خلافت بود اختصاص ندادند، که این امر مصیبتی است سنگین که قلب و جان هر انسان بیداردلی را به درد می آورد؟!

بنابراین گردهمایی سقیفه نه از لحاظ شرعی و دینی اعتبار دارد و نه از نظر موقعیّت سیاسی و اجتماعی، چرا که در آن نه به فرمایشات نبی مکرمصلی الله علیه و آله توجّهی شد، و نه برای رأی و خواسته ی مردم، ارزشی گذاشته شد. پس شایسته است که مخالفین در این موضوع عقل و وجدان خود را ملاک قرار داده و با بهره مندی از منابع معتبر تاریخی و روایی وقایع را آن گونه که هست تفسیر نمایند و در این باره از هرگونه اظهارنظر تعصّب آمیزی به شدت پرهیز کنند.

غدیر در مسلخ سقیفه!

در مورد خلافت و ولایت امیرالمؤمنین پس از پیامبرصلی الله علیه و آله، خدای متعال آیات متعددی در قرآن نازل فرموده. پیامبرصلی الله علیه و آله نیز در طول دوران زندگی خود با تمهیدات و بیان های مختلفی این مسأله را به مردم گوشزد نمود و سعی کرد در رفتار و گفتار خود آن را در اذهان تثبیت کند. در آخرین اقدام نیز هفتاد روز قبل از رحلتش، در روز غدیر آن را در بین انبوه مسلمانان اعلام کرد تا مسأله برای امت اسلامی روشن باشد و بعد از پیامبرصلی الله علیه و آله دچار اختلاف و پراکندگی نشوند. اما تاریخ می گوید که پس از رحلت آن حضرت، مسلمانان غیر از این عمل کردند. در بین آن مسلمانان کسانی بودند که در رکاب پیغمبرصلی الله علیه و آله در جنگ های متعدد شرکت کرده و حتی مجروح نیز شده بودند.

برخی از آنان خود، سرمایه زیادی را در راه ترویج اسلام صرف کرده بودند، و برخی دیگر از خانواده شهدا بودند. عجیب تر از همه آن که، بسیاری از آنان خود در آن روز در غدیرخم حاضر بودند و جریان معرفی امیرالمؤمنین علیه السلام را با چشم و گوش خود دیده و شنیده بودند، اما پس از 70 روز گویا همه را فراموش کردند!

بحث های زیادی شد و حتی گاهی گفتگوها به کشمکش و مشاجره نیز منجر شد، ولی آنچه که صحبتی از آن نشد (یا دست کم در تاریخ اشاره ای به آن نگردیده، و اگر در مورد آن صحبت شده بود قطعاً تأثیری در جلسه می گذاشت و در تاریخ نقل می شد) این بود که، خود پیغمبرصلی الله علیه و آله چه کسی را تعیین کرده است!

هیچ کس نگفت ماجرای 70 روز پیش در غدیر چه بود و چرا پیامبر حضرت علی علیهم السلام را بلند کرد و فرمود: من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه  روایت  هیچ سخنی در این باب گفته نشد. (بحارالانوار، ج 28، باب 4)

در هر صورت، مسأله مهم در این زمینه، حل این معما است که چگونه آن همه تمهیدات و نزول آیات در مورد مسأله ولایت بی ثمر ماند و به فراموشی سپرده شد؟! مسأله ای که خداوند درباره آن، خطاب به پیامبرصلی الله علیه و آله می فرماید: یا ایُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ مَا اُنزِ لَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ وَ اِن لَم تَفعَل فَمَا بَلَّغتَ رِسَالَتَه وَاللهُ یَعصِمُکَ مِنَ النَّاسِ مائده۵

از نظر خدای متعال این مسأله به اندازه ای مهم بود که ابلاغ نکردن آن، حکم ترک رسالت را داشت! اِن لَم تَفعَل، یعنی اگر این مسأله را تبلیغ نکنی، فَمَا بَلَّغتَ رِسَالَتَه ، اصلا رسالت خود را تبلیغ نکرده ای! روشن است که منظور از ابلاغ رسالت، فقط رساندن همین یک پیام خاص (ابلاغ ولایت و خلافت امیرالمؤمنینعلیه السلام) نیست. چرا که در این صورت معنای آیه این می شود که، اگر این پیام را نرسانی، همین پیام را نرسانده ای! اگر این پیام خاص جانشینی علیعلیه السلام را ابلاغ نکنی، مأموریت نبوت و رسالت الهی را به انجام نرسانده ای و تمام زحمات 23 سال گذشته تو نیز نادیده انگاشته خواهد شد.

یعنی اعتبار کل رسالت پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله به این مسأله بستگی دارد و اگر این مطلب نباشد، اصل رسالت از بین می رو سرّ آن نیز این است که اگر حضرت علیعلیه السلام بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله نبود، تحقیقاً اسمی از اسلام باقی نمی ماند گرچه اکثریت مسلمانان تا 25 سال زیر بار ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام نرفتند، با این حال وجود آن حضرتعلیه السلام و تعلیمات ایشان بود که موجب گردید اسلام در همین حد باقی بماند.

تکرار سقیفه

معمای بزرگ این فراموشی را چگونه باید حل کرد؟ از این ماجرا چه درسی باید بگیریم؟ این هم که قرآن در موارد متعددی داستان بنی اسرائیل را ذکر می کند به این دلیل است که مشابه آن برای ما نیز اتفاق خواهد افتاد. از این رو ما باید مراقب باشیم اشتباه آنها را مرتکب نشویم. اگر در بنی اسرائیل سامری پیدا شد و آنها را فریب داد، بدانیم در امت اسلامی هم سامری دیگری خواهد بود و بلکه هر عصری سامری خاص خود را خواهد داشت. سایر داستان های بنی اسرائیل نیز به همین ترتیب است

داستان غدیر را نیز اگر امروزه نقل می کنیم برای این است که مراقب باشیم مشابه داستان غدیر ممکن است در این زمان برای ما نیز اتفاق بیفتد. باید مراقب باشیم که اشتباه مسلمانان صدر اول را در اطاعت نکردن از پیغمبرصلی الله علیه و آله تکرار نکنیم.

«دموکراسی»، ره آورد باطل سقیفه

مردم آن زمان با چنین سطح پایین فرهنگی، پس از تلاش های فراوان پیامبرصلی الله علیه و آله فقط اطاعت آن حضرت را بر خود واجب می دانستند. اما زمانی که از دنیا رفت، چون خداوند در قرآن با صراحت نام نبرده بود که فلان شخص دیگر نیز اولی بالمؤمنین است. آن مسلمانان ساده اندیش فکر می کردند که مسأله جانشینی پیغمبرصلی الله علیه و آله پس از او مربوط به خود مردم است و به اصطلاح امروزه، دموکراسی است

عده ای هم که شخصیت های مهمی بودند، می گفتند: ما در نبوت که حقی نداشتیم، دست کم در جانشینی پیغمبرصلی الله علیه و آله سهمی داشته باشیم! اینها که غالباً از رؤسای قبایل و شخصیت های اجتماعی بوده و برای خودشان مقام و منزلتی قایل بودند، حدیثی جعل کرده و گفتند: خود پیغمبرصلی الله علیه و آله فرموده که نبوت و امامت در یک خانواده جمع نمی شود!

آنان این حدیث دروغ را جعل کردند تا سهمی برای خودشان در جانشینی پیغمبرصلی الله علیه و آله و حکومت بر مردم دست و پا کنند. تازه مسلمان بودن، سطحی نگر و ساده بودن مردم، عمق نداشتن ایمان آنان و تبلیغات عده ای شیطان صفت، همه دست به دست هم داد و موجب انحراف ولایت از مسیر اصلی خود شد. البته با این که توده مردم آن زمان سطح فرهنگی نازلی داشتند، اما سیاست مدارانی در بین آنها بودند که بزرگان سیاست امروز دنیا باید از آنها درس بگیرند! نباید گمان کرد که داستان سقیفه ماجرایی ساده بود و این افراد به صورت اتفاقی جمع شده و گفتند برای پیغمبرصلی الله علیه و آله جانشین انتخاب کنیم. آنان از مدت ها پیش طرح این کار را ریخته و عهدنامه ای نیز نوشته و امضا کرده بودند. بحث شده بود که بعد از پیغمبرصلی الله علیه و آله چه کسی را می توان علم کرد و او را به عنوان جانشین پیغمبرصلی الله علیه و آله معرفی نمود. هر کسی برای این مقام نمی توانست مطرح شود باید کسی باشد که پدر زن پیغمبرصلی الله علیه و آله و ریش سفید است و جزو اولین کسانی است که ایمان آورده و یار غار پیغمبرصلی الله علیه و آله بوده است چنین کسی را می توان مطرح کرد! از این رو فرد مورد نظر، مشخص شده و از قبل معلوم کرده بودند که چه کسی باید خلیفه شود.

در همین زمینه، مسأله بعد این بود که چگونه او را مطرح کنیم؟ برای این کار نیز نقشه ای کشیده بودند. گفتند: در شورا بحث می کنیم و چنین و چنان می گوییم و بعد پدر یکی از همسران پیغمبرصلی الله علیه و آله برخاسته و می گوید من با خلیفه اول بیعت کردم، بعد از او فرد دیگری بیعت خواهد کرد و به همین ترتیب قضیه تمام می شود به همین نقشه عمل کردند و آنچه می خواستند، شد.

هیچ کدام نگفتند هفتاد روز پیش پیغمبرصلی الله علیه و آلهدر غدیر خم چه کسی را تعیین کرد! آنان نقشه کشیده بودند که خودشان نقشی در ریاست مسلمانان داشته باشند! «حب ریاست»، عطش و آتشی است که اگر به جان کسی افتاد او را بیچاره می کند! جانشینی پیغمبرصلی الله علیه و آله عنوان مهمی بود. کاخ و فرش زربفتی در کار نبود، حتی اسبی هم نصیب خلیفه نمی شد؛ اما عنوان جانشینی پیغمبرصلی الله علیه و آله و ریاست بر مردم فریبنده و جاذب بود. آن روز عده ای شیطانی، راه نفوذ در مردم را پیدا کردند و فهمیدند که مسأله را به چه صورتی برای مردم مطرح کنند که خریدار داشته باشد. در طول تاریخ اسلام و در هر عصری این قبیل افراد نقش اساسی را در تمام انحرافات دنیای اسلام بازی کرده و می کنند. آن روز نیز عده ای از هم اینان طرح و نقشه ای تهیه کردند که چگونه مسیر جامعه را تغییر دهند، چگونه تبلیغات کنند و چه شعاری را مطرح کنند که مردم بپسندند.

بزرگ ترین نقش را در گمراهی مردم همین گروه آدم های باهوش و شیطان صفت ایفا می کنند. بزرگ ترین گناه ها هم متعلق به همین گروه است و بزرگ ترین عذاب ها نیز روز قیامت برای آنها است. تا روز قیامت هر کس گمراه شود، سهمی از گناه گمراهی او برای کسانی است که داستان سقیفه را طراحی کردند؛ عده ای که چند نفر بیشتر نیز نبودند.

مطلب از آن جا شروع شد که گفتند: پیغمبرصلی الله علیه و آله فقط ضامن دین مردم بود و اطاعت او تنها در امور دینی بر ما واجب بود. اکنون بعد از وفات پیامبرصلی الله علیه و آله ذرّه ای از محبت و ارادت ما نسبت به پیغمبرصلی الله علیه و آله کم نشده و الآن نیز بر او درود فرستاده و به آن حضرت احترام می گذاریم. اما او فقط متکفل دین ما بود و حال که او دین و قرآن را برای مردم باقی گذاشت و از دنیا رفت، ما باید برای دنیای خود فکری کرده و خودمان خلیفه ای تعیین کنیم!

بدین ترتیب گروه طراحان سقیفه، اولین کسانی بودند که بنای دموکراسی اسلامی را گذاشتند و گفتند: عده ای گمان می کنند که دموکراسی ارمغان غرب برای ما است؛ اما این مسأله ابتکار امروز نیست، بلکه ارمغان شوم طراحان سقیفه است که گفتند مردم باید حکومت را تعیین کنند! پیغمبرصلی الله علیه و آلهفرمود: خدا علیعلیه السلام را تعیین کرده، آنها گفتند: ما می خواهیم خودمان حاکم تعیین کنیم!

حکومت دینی، دیکتاتوری یا دموکراتیک؟!

شبهه ای که امروزه بیشتر مطرح می شود این است که حکومت دو قسم بیشتر ندارد: دیکتاتوری و دموکراتیک. از این رو حکومت اسلامی یا دیکتاتوری است یا دموکراتیک. روشن است که نمی توان پذیرفت حکومت اسلامی دیکتاتوری باشد؛ بنابراین باید گفت حکومت اسلامی دموکراتیک است. از لوازم دموکراتیک بودن حکومت نیز این است که خود مردم باید برای خود، قانون، خلیفه و رئیس تعیین کنند.

در این صورت اصولا پیامبرصلی الله علیه و آله بر اساس چه حقی می تواند برای خود جانشین تعیین کند؟! این کار نوعی استبداد دیکتاتوری است که در یک حکومت دموکراتیک قابل قبول نیست! پاسخ این شبهه این است که تقسیم حکومت به دموکراتیک و استبدادی، تقسیم کاملی نیست.

به تعبیر دیگر، حکومت هایی که مردم برقرار می کنند از دو حال خارج نیست، یا آن حکومت با کمک زور و جبر بر سر کار آمده است (حکومت استبدادی) و یا با مراجعه به آرا و نظرات مردم انتخاب شده است (حکومت دموکراتیک). اما اگر حکومتی از ناحیه خدا تعیین شده باشد، دیکتاتوری در آن مطرح نیست؛ چون استبداد و دیکتاتوری در صورتی تحقق می یابد که انسانی امری را با اجبار و بدون دلیل به انسان های دیگر تحمیل کند. اصولا عنوان دیکتاتوری در مورد ذات حضرت باری تعالی موضوعیت پیدا نمی کند؛ چون انسان در مقابل خداوند متعال هیچ حقی ندارد تا بتوان چنین بحث هایی را مطرح کرد.

او فوق همه مخلوقات و فوق همه قدرت ها است. هر قدرتی در هر جا، نشات گرفته از او است. تمام هستی از او است و هر حقی که برای انسان ها ثابت شود، باید از جانب خداوند باشد. نمی توان خدای متعال را در کنار مردم قرار داد و گفت حکومت خدا دیکتاتوری است چون با رأی مردم تشکیل نشده است! البته خداوند غیر از خیر و صلاح مردم چیز دیگری نمی خواهد و اراده نمی کند. او مولا و رب همه مخلوقات است و معنای ربوبیت این است که همه امور مخلوقات اعم از تکوینی و تشریعی، در اختیار او است و او مدبر امور است و هر موجودی را به کمال لایق و متناسبش رهنمون می شود و همه باید از او اطاعت کنند.

حق با غدیر است یا سقیفه؟

شیعه که باورهای خود را از عقل و نقل؛ یعنی قرآن و روایتهای معتبر می گیرد، معتقد است که مقامِ قانون‏گذاری تنها از آنِ خداوند متعال است و بس ؛ دلیل این باور، آیاتی از قرآن کریم است إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ؛ حکم کردن، فقط ویژه خدای متعال است. زیرا حکم در هر امری جز از سوی کسى که مالک و متصرف به تمام حقیقت آن باشد صحیح و عملی نیست. در تدبیر امور عالم و تربیت بندگان هم، مالکى حقیقى و مدبرى واقعى جز خداى سبحان وجود ندارد؛ بنابراین حکم هم به معنای حقیقی کلمه، تنها از ناحیه خداوند متعال روا خواهد بود. و نیز معتقد است.

حقِّ تعیین پیامبر فقط مخصوص خدای سبحان است نقش مردم نسبت به پیامبر و پیام الهی، ایمان آوردن و عمل نمودن و حفظ آن است و در محدوده انتخاب و نصب جانشین و رابط بین خدا و مردم، هیچکاره اند زیرا تنها خدا می داند که چه کسی صلاحیت، قابلیت و توانایی انجام این ماموریت را دارد: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛ تنها خداست که می داند که وظیفه رسالتش را بر عهده چه کسی قرار دهد. حق انتخاب نماینده خدا بر روی زمین فقط با خداست وظیفه مردم تنها ایمان به او و پیروی از اوست آیه یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ . و أَطیعُوا الرَّسُول  که در قرآن آمده همه بیانگر همین وظیفه اند. این قانون، منحصر در رسول خداصلی الله علیه و آله نمی شود و درباره هر کس که در جایگاه خلیفة اللهی قرار می گیرد جاری می شود. برای همین است که ما معتقدیم جانشین پیامبرصلی الله علیه و آله نیز باید از جانب خداوند تعیین شود زیرا پی بردن به صفات جانشین پیامبرصلی الله علیه و آله از جمله علم و عصمت او، برای انسان‏های عادی امکان پذیر نیست.

و تنها خداست که می‏داند این نعمت‏ بزرگ را به چه کسانی عطا کند و چه کسی قابلیت انجام این وظیفه سنگین الهی را داراست. همان گونه که بشر حق دخالت در فروع دین را ندارد به مراتب، حق دخالت در اصول دین را هم ندارد. مگر آنکه بگویید بحث امامت و جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله نه ربطی به اصول دین دارد و نه ارتباطی با فروع دین.                                           .
آنچه در روز هجدهم ذی الحجه سال 10 هجری در منطقه غدیر خم رخ داد اجرای همین قانون الهی بود که خداوند توسط پیامبرش، جانشین او را تعیین و به مردم معرفی کرد. بر خلاف این مبنای قرآنی، کسانی معتقدند که در تعیین جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله خدا کاره ای نیست و این مردمند که باید دور هم نشسته و با شور و مشورت، جانشینی رسول خدا ص را به کسی واگذار کنند.

مستند این کارشان را هم عمل به آیه 38 سوره شوری می دانند که می فرماید: وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُم؛ و کار آنها به طریق شورى و مشورت در میان آنها صورت مى‏گیرد غافل از اینکه در آیه، سخن از أَمْرُهُمْ است؛ نه أَمْرُ الله؛ یعنی موضوعی که توصیه شده مومنین با مشورت و همفکری آن را به انجام برسانند، امور مربوط به مردم است؛ نه امور مربوط به خدا. امور مربوط به مردم؛ مانند همان اموری است که شورای شهر و روستا، روزانه با آن درگیرند و کاری هم که می کنند عمل به همین توصیه قرآنی است که با شور و مشورت، درباره آن مسائل، تصمیم گیری می کنند. اما امور مربوط به خدا، غیر از این امور زمینی است.

امرُ الله اموری هستند که از دسترس و توان علمی و عملی نخبه ترین افراد هم خارج است مانند تصمیم گیری درباره اینکه چگونه واجبات را بجا آوریم؟ یا چه کسی را پیامبر خدا قرار دهیم؟ و یا چه کسی از نظر کمالات انسانی در آن مقام هست که بتواند مسئولیت جانشینی پیامبر خدا را بر عهده گرفته و بی هیچ کم کاستی این وظیفه را به انجام رساند؟

سقیفه و 4 اشکال

آنان که بحث از امامت امت و جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله را بی ارتباط با خدا دانسته و آن را مانند تصمیم گیری برای احداث یک جاده و یا انتخاب یک کدخدا برای دِه می دانند. جانشینی پیامبرصلی الله علیه و آله را از اوج امامت به حضیض امارت تنزل داده و آن را در حدّ سلطنت پایین آورده اند.

آنها معتقدند که می‏توان زیر سایه سقیفه‏ گرد هم آمد و برای پیامبر صلی الله علیه و آله جانشین تعیین کرد. این اعتقاد، پیامدهایی دارد که پیروان سقیفه را سخت به چالش می کشد. آنها باید به سوالات و تناقضاتی که قدم به قدم سر بر می آورند و به پای ذهن می پیچند پاسخ دهند و از توجیهاتی که نه عقل آن را می پذیرد و نه نقل معتبر از آن پشتیبانی می کند به جد پرهیز کنند که این وادی وادی برهان است و ما تابع دلیل.

اشکال اول : آیا رسول خدایی که در حوزه هدایت و دین، فقط سخن خدا را می گوید وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهْوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یُوحَى کسی را برای جانشینی بعد از خود معرفی کرد یا نه؟ اگر بگویید تعیین کرد می گوییم: پس اصل اجتماع در سقیفه برای تعیین خلیفه از اساس غلط بود (برای همین بود که امام علی علیه السلام در آن شرکت نکرد) در نتیجه هر تصمیمی هم که در آن گرفتند باطل بود.

و اگر بگویید تعیین نکرد باید بپذیرید که این سخن شما اهانت به رسول خدا صلی الله علیه و آله است زیرا لازمه اش این است که خدا و رسولش معاذالله به اهمیت «تعیین» جانشین پیامبر پی نبردند و «تعیین» هم نکردند. اما ابوبکر فهمید و عمر را به عنوان جانشین خود «تعیین» کرد.                                    .
دوم اینکه اگر حق تعیین جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله  با خدا نیست و این حق مردم است. خدا در کدام آیه و یا رسول خدا صلی الله علیه و آله در کدام روایت معتبر این حق را به مردم واگذار کرده است؟                                      .
سوم اینکه اگر این حق واگذار شده، شکل عملی آن چگونه است؟ مردم جمع شوند و با رأی گیری جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله را تعیین کنند؟!! اگر اینگونه است پس چرا خلیفه دوم اینگونه انتخاب نشد؟ و با انتصاب شخص ابوبکر شد خلیفه رسول خدا. خدا و رسولش اینگونه گفته اند یا آنگونه؟ بگذریم از انتخاب خلیفه سوم که نه این بود و نه آن!                                          .
چهارم اینکه چگونه می توان کسی را که با انتخاب چند نفر انتخاب شده و در انتخاب او خدا و رسولش هیچ نقشی نداشته اند را خلیفه خدا و رسولش خواند و همه مسلمانان جهان را ملزم به پیروی از دستور او کرد؟

شیعه معتقداست که خداوند خود برای جانشینی پیامبر و رهبری امت اسلام کسانی را تعیین کرد و پیامبرش را مامور کرد تا در غدیر خم اولین آنها را به مردم معرفی کند و همانگونه که مردم نسبت به رسول خدا فقط وظیفه ایمان و پیروی دارند و نه انتخاب، درباره این برگزیدگان الهی هم فقط وظیفه ایمان و پیروی دارند و نه حق انتخاب. برای همین، خدا برگزید و رسول خدا صلی الله علیه و آله در غدیر معرفی کرد مردم هم به دستور قرآن کریم موظف به اطاعت و پیروی هستند.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم اى اهل ایمان! از خدا اطاعت کنید و [نیز] از پیامبر و صاحبان امر خودتان اطاعت کنید. صاحبان امر، بنا بر آنچه رسول خدا در خطبه غدیر فرمود امامان دوازده گانه ای هستند که سر سلسله آنها امام علی علیه السلام است.                                          .
یَا أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ وَلِیُّکُمْ وَ أَوْلَى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ فَقَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ فَقَالَ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی‏ مَوْلَاه‏.

اولین نظریه پرداز سکولاریزم در تاریخ اسلام در سقیفه!

اولین نظریه پرداز سکولاریزم در تاریخ اسلام، معاویه بود که این مسأله را در یکی از مکاتبات خود با امیر المؤمنین علیه السلام مطرح کرد در طول پنج سال حکومت حضرت علیعلیه السلام مکاتبات زیادی بین آن حضرت و معاویه انجام شد. چون حضرت علیعلیه السلام در عین حال که معاویه را از حکومت شام عزل کرده بودند، نمی خواستند جنگ و خون ریزی اتفاق بیفتد و خون بی گناهانی ریخته شود.

از این رو می بایست از سویی حجت را بر معاویه تمام کنند و از سوی دیگر از بروز شبهه در اذهان دیگران جلوگیری کنند. چون ممکن بود کسانی بگویند بهتر بود حضرت علیعلیه السلام معاویه را به بحث و گفت وگو دعوت کرده و او را هدایت می کرد. چرا علیعلیه السلام این کار را نکرد؟ برای دفع این شبهه، طی دوران حکومت حضرت علیعلیه السلام مکاتبات زیادی بین امیرالمؤمنینعلیه السلام و معاویه واقع شد. بسیاری از نامه های حضرت امیرعلیه السلام به معاویه در نهج البلاغه نقل شده است. جواب های معاویه نیز در برخی شرح های نهج البلاغه، مانند شرح ابن ابی الحدید آمده است. از جمله، امیرالمؤمنینعلیه السلام ضمن نامه ای مفصل برای معاویه، به احادیث پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله احتجاج کرده، نوشتند:

پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله مرا وصی و وزیر خود قرار داد و فرمود: علیعلیه السلام بعد از من خلیفه من بر شما است. و پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله تعابیری مانند ولایت، امامت، خلافت و ریاست را در شأن من فرمودند، با این همه چگونه تو این احادیث را قبول نمی کنی؟ معاویه در پاسخ حضرت امیرعلیه السلام این گونه نوشت. الا و انّما کان محمّد رسولا من الرّسل الی النّاس کافّه ً فبلّغ رسالات ربّه لایملک شیئاً غیره؛ درست است که تو خلیفه رسول اللهصلی الله علیه و آله و جانشین او هستی، اما مگر رسول الله صلی الله علیه و آله چه کسی بود؟

او تنها پیام آوری بود و از جانب خدا پیام هایی را به مردم ابلاغ می کرد. اما لایملک شیئاً غیره، مقام و منصب دیگری غیر از دریافت و ابلاغ پیام های خدا به مردم نداشت! از این رو تو نیز خلیفه رسول خداصلی الله علیه و آله هستی تا پیام هایی را که آن حضرت از جانب خدا آورده بود، به مردم برسانی! اما امامت و ریاست بر مردم را خود پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله هم نداشت تا تو بخواهی جانشین او در این امر باشی! حضرت امیرعلیه السلام در پاسخ معاویه نامه ای نوشتند و در خصوص این استدلال او فرمودند: زعمت أنّه کان رسولا و لم یکن اماماً فانّ ا نکارک علی جمیع النّبیّین الائمّه ؛ تو مدعی هستی که پیغمبر اسلامصلی الله علیه و آله تنها مقام رسالت را داشت و مقام امامت و ریاست بر امت را نداشت؛ این سخن تو نه تنها انکار مقام امامت برای پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله است، بلکه انکار این مقام در حق تمام انبیایی است که دارای مقام امامت بودند. در توضیح فرمایش حضرت امیرعلیه السلام باید بگوییم، دو آیه بر امامت انبیا تصریح کرده وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ؛ و برخی از آنان (پیامبران) را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می کردند.

آیه دیگر که به طور مشخص مقام امامت را برای حضرت ابراهیمعلیه السلام ثابت می کند: وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ . در تفسیر این آیه مفسران اثبات کرده اند که بعد از آن که حضرت ابراهیمعلیه السلام به مقام نبوت، رسالت، و خلّت (مقام خلیل اللهی) نایل شد، در نهایت به مقام امامت رسید و این آخرین مقام حضرت ابراهیمعلیه السلام بود که در اواخر عمر به آن حضرت اعطا شد. حدود صد سال از سن حضرت ابراهیمعلیه السلام گذشته بود که خدای متعال حضرت اسماعیلعلیه السلام را به ایشان عنایت کرد. پس از آن که حضرت اسماعیلعلیه السلام جوانی برومند گردید، خداوند با دستور ذبح اسماعیلعلیه السلام، حضرت ابراهیمعلیه السلام را امتحان کرد.

پس از تمام امتحانات، که ذبح اسماعیلعلیه السلام نیز یکی از آنها بود، مقام امامت به آن حضرت عطا شد وَإِذِ ابْتَلَی بنابراین مقام امامت، بالاترین و آخرین مقامی است که حضرت ابراهیمعلیه السلام به آن نایل گردید. این فضیلت (اعطای مقام امامت) به اندازه ای مهم بود و حضرت ابراهیم در اثر رسیدن به آن چنان شادمان شد که بلافاصله گفت: وَ مِن ذُرّیّتی؛ یعنی خدایا! این مقام را در ذریه و نسل من نیز قرار بده! یکی از ویژگی های شخصیتی حضرت ابراهیمعلیه السلام این بود که نسبت به فرزندان و نسل خود اهتمام فراوانی داشت و در هر مناسبتی که دست به دعا برمی داشت، برای فرزندان و نسل آینده خود نیز دعا می کرد. زمانی هم که این مقام به او داده شد، گفت: خدایا! حال که این مقام را به من دادی، آن را به نسل من نیز عطا فرما! خداوند در پاسخ آن حضرت، ضمن آن که دعای او را اجابت کرد، فرمود: لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ؛ یعنی این مقام را در ذریه تو نیز قرار خواهم داد، اما ستم گران به این مقام نخواهند رسید. پس حضرت ابراهیمعلیه السلام و هم چنین عده دیگری از انبیا، به نص قرآن کریم دارای مقام امامت بوده اند. با توجه به این آیات، حضرت امیرعلیه السلام به معاویه می فرماید: اگر تو برای رسول اکرمصلی الله علیه و آله مقام امامت را قایل نباشی و فقط شأن رسالت و پیام رسانی آن حضرت را بپذیری، نه تنها امامت آن حضرت را انکار کرده ای، بلکه امامت سایر انبیا علیه السلام را نیز که قرآن به آن تصریح کرده، انکار کرده ای. علاوه بر آیاتی که امامت را برای دیگر انبیا اثبات می کند، این مقام برای پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله نیز با آیات خاصی ثابت می شود که شاید صریحترین آنها آیه النَّبِیُّ اَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهِم؛ باشد. طبق این آیه، پیامبرصلی الله علیه و آله نسبت به همه مؤمنان از خود ایشان اولی است و بر تصرفاتی که هر کس می تواند در زندگی و اموال خود داشته باشد، ولایت دارد.

هم چنین به آیات دیگری نیز در این زمینه می توان اشاره کرد إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا ، و نیز آیاتی که در آنها به طور مطلق امر به اطاعت از پیامبر اکرمصلی الله علیه و آلهشده؛ أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ مِنْکمْ. معنای تمام این آیات، اثبات مقام امامت برای پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله است؛ ولی معاویه با جسارت کامل، مفاد تمام آیات که رسالت و امامت را بیان نموده را انکار می کرد! البته انکار معاویه به دلیل آگاه نبودن او از این آیات نبود، بلکه می خواست در مقام بحث و جدل، چنین وانمود کند که اگر من از چنین مسأله ای مطلع بودم و برایم به اثبات رسیده بود، با آن مخالفت نمی کردم و من نیز تسلیم شما می شدم. به عبارت دیگر، او جاهل نبود بلکه «تجاهل» می کرد؛ و این نیز یکی از شگردهای شیطانی معاویه بود.

بنابراین در سقیفه سنگ بنای دو مسأله مهم، سکولاریزم و دموکراسی گذاشته شد که بر اساس آن، امروزه می توانیم خود را محک بزنیم که سقیفه ای هستیم یا علوی. آن روز گفتند حکم دین از دنیا جدا است و امر حکومت به دست خود مردم است.

امروزه هم برخی از روشن فکران ما و نیز برخی دولت مردانی که تحت تأثیر این روشن فکران قرار گرفته اند، همین حرف را تکرار می کنند و می گویند: حساب دین از حساب دنیا جدا است و مردم خود باید حکومت را انتخاب کنند.

آنان در این زمینه از فرمایش امام خمینی(قدس سره) که «میزان رأی ملت است» نیز سوء استفاده می کنند و می پندارند که این فرمایش را برای همه موارد فرموده اند حتی اگر مردم رأی بدهند که خدا نباشد! در حالی که این فرمایش امام مربوط به موردی است که کسانی می خواستند پیش قدم شده و افرادی را به عنوان نمایندگان مجلس انتخاب کنند. شما کار نداشته باشید خود مردم می توانند نمایندگان خود را انتخاب کنند. بنابراین ایشان در مورد انتخاب نمایندگان مجلس و یا سایر انتخاباتی که در قانون اساسی آمده، فرمودند: میزان رأی ملت است. این فرمایش امام مربوط به مواردی است که در قانون اساسی آمده، و اعتبار قانون اساسی هم به این است که ولیّ فقیه آن را تأیید و امضا کرده است.

 امامت، جانشینی و پاسخ شیطانی معاویه تجاهل، یکی از شگردهای معاویه

از جمله موارد دیگری که معاویه چنین وانمود کرده که اگر آگاه بود سرپیچی نمی کرد، داستانی است که بعد از شهادت امیرالمؤمنینعلیه السلام اتفاق افتاد. در یکی از سفرهایی که معاویه به بهانه حج به حجاز آمده بود، مطابق سنت رایج بین سیاست مداران شیطانی( که امروزه نیز می توان نمونه هایی از آن را مشاهده کرد) برای فریفتن و جذب افراد سست ایمان، آنها را به مجالس خود دعوت می کرد، به آنها احترام می گذاشت، از آنها پذیرایی کرده و به ایشان هدایایی می داد. آن گونه که نقل شده است، ظاهراً در مسجد النبی دید سه نفر از افراد برجسته و شخصیت های اجتماعی آن دوران گرد هم نشسته اند. آنان عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس و سعد بن ابی وقّاص بودند. سعد بن ابی وقّاص پدر عمر سعد و یکی از شخصیت های معروف آن زمان و از صحابه پیامبرصلی الله علیه و آله بود. او از کسانی بود که با معاویه بیعت نکرده بود، گرچه از امیرالمؤمنینعلیه السلام نیز تبعیت نمی کرد.

معاویه نزد آنها آمده و در کنار آنها نشست و با روی باز از هر یک احوال پرسی کرد. از سعد پرسید: آیا تو همان کسی هستی که با ما بیعت نکردی؟ سعد پاسخ داد: بله، من پیر شده ام و نمی خواهم وارد این گونه بحث ها شوم؛ به علاوه، بیعت با تو ابهام هایی داشت و من یقین به صحت این کار نداشتم.

معاویه از او پرسید: چگونه جرأت می کنی بگویی که من صلاحیت بیعت را نداشتم؟ سعد در جواب او گفت: من از حضرت رسولصلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ علیّ؛ علیعلیه السلام با حق است و حق با علی است، هر جا که علیعلیه السلام باشد، حق همان جا است.

با وجود این فرمایش پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله چگونه می توانستم علیعلیه السلام را رها کنم و با تو بیعت کنم؟ معاویه گفت: عجب سخنی نقل کردی! من تا به حال نشنیده بودم! پیغمبرصلی الله علیه و آله چه وقت چنین سخنی فرموده است؟ آیا دلیل و شاهدی نیز داری؟ سعد پاسخ داد: بله! امّ سلمه شاهد صدور این فرمایش از پیامبرصلی الله علیه و آله بوده است

معاویه همراه با آن سه نفر برای بررسی سخن سعد به خانه امّ سلمه رفتند. امّ سلمه یکی از همسران پیامبرصلی الله علیه و آله است و همه او را طبق آیه قرآن به عنوان «امّ المؤمنین» شناخته و به او احترام می گذاردند. پس از ورود به خانه امّ سلمه، معاویه شروع به صحبت کرد و گفت: یا امّ المؤمنین! می دانی که در این روزگار دروغ های زیادی گفته می شود و مطالبی به پیغمبر نسبت داده می شود که حقیقت ندارند.

سعد بن ابی وقّاص مدعی است از پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله سخنی را شنیده است، که ما آن را نشنیده ایم، و ادعا می کند که تو نیز شاهد آن بوده ای. امّ سلمه گفت: پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله در همین خانه و در همین مکان این حدیث را فرمود. با شنیدن شهادت امّ سلمه معاویه در بحث مغلوب و سرافکنده شد، اما برای فریب حاضران گفت: من این حدیث را نشنیده بودم؛ اگر از آن اطلاع داشتم، تا دم مرگ از متابعت علیعلیه السلام دست بر نمی داشتم!

اگر معاویه این حدیث را نشنیده بود، آیا صدها حدیث دیگر با همین مضمون را که بر امامت و ولایت حضرت علیعلیه السلام دلالت می کند، نیز نشنیده بود؟! معاویه به خوبی از این مسأله آگاه بود، لکن برای فریب مردم چنین وانمود می کرد که امر بر من مشتبه شده است. این یکی از شگردهایی است که همه شیاطین بعد از شکست و مفتضح شدن به آن متوسل می شوند و اشتباه خود را به صورت های مختلف توجیه می کنند تا کار خود را درست جلوه دهند و یا خود را نزد دیگران معذور نشان دهند. حاصل کلام این که، معنای عملکرد اصحاب سقیفه، تفکیک دین از سیاست بود. به تعبیر دیگر، بنیان گذاران سکولاریزم در اسلام، اصحاب سقیفه بودند و اولین کسی که با صراحت مدعی تفکیک دین از سیاست شد، شخص معاویه بود که گفت پیغمبرصلی الله علیه و آله به جز رسالت مقام دیگری نداشت: لایملک شیئاً غیره. بعد نیز برای توجیه کار خود گفت: اگر از احادیثی که بر ولایت علیعلیه السلام دلالت می کند اطلاع داشتم، من نیز از علیعلیه السلام تبعیت می کردم!

غدیر و افسوس های بشریت

محرومیت بشر از فیض هدایتهای تفسیری ائمهعلیه السلام افسوس که بدخواهان نگذاشتند علیعلیه السلام در مخمصه سالها خانه نشینی و بایکوت و سانسور و ترور شخصیت، سوگوارانه نتواند قرآن را آنگونه که می بایست جامع و کامل، تفسیر و تشریح نماید و بشریت در حسرت این فرصت بزرگ و طلایی بماند. دوران کوتاه حکومت آن بزرگوار نیز عمدتاً به جبران عقب ماندگی ها و ضعف های بیست و چند ساله، اصلاح بدعت ها و کجروی ها و جنگهای توانفرسا گذشت و علیعلیه السلام را از تفسیر و تبیین کامل قرآن بازداشت.

دوران امامت و حیات پرثمر فرزندان معصوم علیعلیه السلام نیز سرنوشتی مشابه یافت
اگرچه بشر امروز با بهره گیری از روایات و احادیث صحیح و موثق و اشارت های موشکافانه معصومین از قرآن، بسیار آموخته است. لیکن دستیابی به تفسیر واقعی و جامع قرآن، آرزویی است که بر دل حقیقت جویان مانده و آن را این بار در افق روشن عصر ظهور قرآن ناطق، امام عصرارواحنا فداه، جستجو می نماید.

نکات قابل توجّه در ماجرای سقیفه

1. در سقیفه ی بنی ساعده، مطابق منابع معتبر تاریخی و روایی، تنها عده ای انگشت شمار از انصار و مهاجرین حضور داشتند. و بزرگانی چون عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله، سلمان فارسی، ابوذر، مقداد، زبیر و ... جزءِ غایبان سرشناس آن جلسه شیطانی محسوب می شدند.                                      .
2. از اخبار و احادیث به روشنی استفاده می شود که خاندان «بنی هاشم» که از نزدیکترین و آشناترین افراد به مکتب پیامبر صلی الله علیه و آلهبودند، مطلقاً در آن حضور نداشتند.
3. گردانندگان سقیفه با وجود این که بارها از زبان پاک و مطهّر پیامبرصلی الله علیه و آله موضوع خلافت و امامت علی علیه السلام را شنیده بودند. اما با این حال در آن جلسه، مطلقاً از سفارشات پیامبر صلی الله علیه و آلهسخن به میان نیامد و حتی اندکی از وقت جلسه را به طرح موضوع خلافت علیعلیه السلام که شایسته ترین و لایق ترین فرد برای خلافت بود اختصاص ندادند.

بخش ششم :          علل همراهی نکردن مردم با علی(علیه السلام)

حب و بغض علت مخالفت با ...... مال و مقام، عامل عمده مخالفت خواص با امیرالمؤمنینعلیه السلام

1. کینه های شخصی                2. عدالت علیعلیه السلام
3. فقر فرهنگی                       ۴. دنیا پرستی و جاه طلبی
۵.  نفاق و ایمان مصلحتی          ۶. اختلافات عشیره ای        ۷. حسادت

در این دوره می توان چهار جریان را شناسایی کرد که در مدینه شکل گرفته و فعال بودند. جریان طراحان حذف نظام ولایی که در سقیفه گرد آمده بودند و شامل گروه هایی از خواص انصار و مهاجر می شدند.

جریان همراهان که شامل جریان نفاق قدیم و جدید بود. جریان سوم توده های مردم و سست ایمان ها بودند که به خواص مینگریستند و منفعل عمل می کردند و در حقیقت جریان فعالی نبودند و از ساکتین و خاموشان بودند.

اینان گوسفندوار حرکت و عمل می کنند و از بصیرت بی بهره اند. در مقابل این سه جریان، تنها معدود افراد انگشت شماری از خواص انصار و مهاجران بودند که در کنار امیرمؤمنان علیعلیه السلام قرار گرفتند و کفر نورزیدند؛

زیرا نفی ولایت الهی و منصوص و منصوب از سوی پیامبرصلی الله علیه و آلهبه معنای کفر است؛

حب و بغض علت مخالفت با ...... مال و مقام، عامل عمده مخالفت خواص با امیرالمؤمنینعلیه السلام

امیرالمؤمنینعلیه السلام در خطبه سوم نهج البلاغه که به خطبه شقشقیه معروف است، ضمن گلایه از کارهایی که بعد از رحلت پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله انجام گرفت و مصیبت هایی که بر حضرت امیرعلیه السلام وارد شد، می فرمایند فصبرت و فی العین قذیًو فی الحلق شجاً؛ بر تمام این مصایب صبر کردم در حالی که گویا خاری در چشم و استخوانی در گلو داشتم.

سپس آن حضرت ادامه می دهند: بعد از بیعت مردم با من نیز عده ای بیعت را شکسته و بنای مخالفت و جنگ با مرا گذاشتند؛ مگر ایشان این آیه شریفه را نشنیده بودند که تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَهُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِى الاْرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ سپس خود آن حضرت پاسخ می دهند: بلی!  وَاللّهِ لَقـَدْ سـَمـِعـُوهـا وَ وَعـَوْهـا وَ لکـِنَّهـُمْ حـَلِیـَتِ الدُّنـْیـا فـى اَعـْیـُنـِهـِمْ وَراقـَهـُمـْ زِبْرِجُها آنها این آیه را به خوبی شنیده و آن را درک کرده بودند؛ معنای آن را نیز به خوبی می دانستند و حجت بر آنها تمام بود؛ اما دنیا در چشم آنها زیبا جلوه کرد و زیورهای دنیا مایه اعجاب آنها شد.

با توجه با این فرمایش امیرالمؤمنینعلیه السلام ، اکنون خوب است ما به درون خود مراجعه کرده و ببینیم چه اندازه شیفته دنیا هستیم؟ آیا زر و زیور دنیا چشم ما را خیره نکرده است؟ دل بستگی به دنیا نشانه هایی دارد که با جستجوی آنها در حالات و رفتارمان می توانیم پاسخ این سؤال را پیدا کنیم. آیا اگر انجام وظیفه موجب محرومیت ما از بعضی امور دنیوی شود، حاضریم وظیفه خود را انجام دهیم؟

1. کینه های شخصی برخی از کسانی که حضرت علیعلیه السلام را رها کردند، به این دلیل بود که یک سلسله کینه ها، حسادت ها و دل خوری هایی نسبت به آن حضرتعلیه السلام داشتند. کسانی که در صدر اسلام مسلمان شده بودند، بت پرست های مکه و یا از عشایر مختلف عرب بودند و در بسیاری از جنگ ها در جبهه مقابل پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آلهبا آن حضرت جنگیده و بستگان بسیاری از آنها در امثال بدر و حنین به دست حضرت علیعلیه السلام کشته شده بودند

در این جنگها امیرالمؤمنین علیه السلام مهم ترین نقش را ایفا کرد و به تنهایی عده زیادی از پهلوانان سپاه دشمن را به قتل رساند؛ از جمله، برادر، دایی و جد معاویه به دست حضرت علیعلیه السلام کشته شدند. در آن زمان روحیه عشایری بر مردم حاکم بود و اگر کسی از تبار یا عشیره ای کشته می شد همه آن قبیله نسبت به قاتل او بدبین می شدند و کینه او را در دل می گرفتند.

در دعای ندبه : ... فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقَادا بَدْرِیَّةً وَ خَیْبَرِیَّةً وَ حُنَیْنِیَّةً وَ غَیْرَهُنَّ فَأَضَبَّتْ عَلَى عَدَاوَتِه وَ أَکَبَّتْ عَلَى مُنَابَذَتِهِ حَتَّى قَتَلَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ ِ آنان گرچه مسلمان شده بودند و در ظاهر علیعلیه السلام را هم دوست داشتند، اما در زوایای پنهان دل خود، حتی گاهی به صورت ناخودآگاه، نسبت به آن حضرتعلیه السلام کینه داشتند و با خود می گفتند، همین شخص بود که پدر، جدّ، عمو و دایی و بستگان ما را کشت. (بحارالانوار، ج 32، باب 12، روایت 472)

2. عدالت علی علیه السلام  مسأله دیگر در دشمنی و مخالفت مسلمانان صدر اسلام با امیرالمؤمنینعلیه السلام ، مربوط به شخص آن حضرت بود. علیعلیه السلام صفتی داشت که مردم آن را نقطه ضعف می شمردند. آنان با تمام فضایلی که برای حضرت قایل بودند، اما به پندار خود یک عیب و ضعف اساسی نیز برای آن حضرت سراغ داشتند! آن ایراد این بود که علیعلیه السلام سخت گیر و انعطاف ناپذیر است! علی مو را از ماست می کشد و بیش از حد در مسایل دقیق و ریز می شود. به خصوص در مواردی که مربوط به احکام شرعی، حقوق مردم و بیت المال باشد زیاد از حد سخت می گیرد!بسیاری از ما داستان عقیل را می دانیم.

عقیل برادر حضرت علیعلیه السلام و فردی نابینا و در عین حال عیالوار بود. بسیاری از اوقات فرزندانش گرسنه بودند و سهم او از بیت المال کفاف زندگی اش را نمی داد. روزی حضرت علیعلیه السلام را به مهمانی دعوت کرد تا آشفتگی و ژولیدگی کودکانش را ببیند، بلکه سهم بیشتری از بیت المال برای او مقرر کند. حضرت آهن داغ را به بدن او نزدیک کرد به طوری که فریادش بلند شد و گفت: می خواهی مرا بسوزانی؟! مگر من چه کرده ام که این کار را با من می کنی؟! امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود، تو از آهنی که به دست من داغ شده تا این اندازه وحشت می کنی، من چگونه در روز قیامت آتشی را که از غضب خدا افروخته شده تحمل کنم؟ اگر من بخواهم از بیت المال یک درهم بیشتر از سهمت به تو بدهم، در آخرت باید به آتش جهنم بسوزم. (بحارالانوار، ج 41، باب 107، روایت 23)

3. فقر فرهنگی مردم زمان پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آلهعموماً و به جز تعداد معدودی از آنها، نسبت به اسلام آشنایی عمیق و همه جانبه نداشتند. از سال سوم بعثت دعوت پیغمبرصلی الله علیه و آله علنی شد و در طول بیست سال پس از آن، با مشقت های فراوان، عده ای از مردم مسلمان شدند که عمده آن نیز بعد از هجرت پیغمبرصلی الله علیه و آله به مدینه و آن هم در سه، چهار سال آخر عمر پیامبرصلی الله علیه و آله بود. بدیهی است که هم به لحاظ محدودیت امکانات اطلاع رسانی و هم به لحاظ وضعیت بسیار ضعیف سواد و تمدن و پیشرفت خود مردم جزیره العرب، پیامبرصلی الله علیه و آله نمی توانست در این مدت محدود آنها را به صورت عمیق و گسترده با معارف اسلام آشنا سازد. از این رو جامعه زمان پیامبرصلی الله علیه و آله مبتلا به عقب ماندگی فرهنگی شدیدی بود، در حدی که ما نمی توانیم آن را به درستی درک کنیم. برای چنین مردمی با این سطح پایین فرهنگی بسیار مشکل بود که بپذیرند بعد از وفات پیغمبرصلی الله علیه و آله اطاعت شخص دیگری که پیغمبر نیست، مانند اطاعت پیغمبرصلی الله علیه و آله واجب باشد.

آنان در نهایت اگر از ایمان قوی برخوردار بودند و با خودشان کنار می آمدند، فقط می توانستند: النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و اطاعت از شخص پیامبرصلی الله علیه و آله را بپذیرند، اما وجوب اطاعت کسی غیر از پیامبرصلی الله علیه و آله، به سادگی برایشان قابل هضم نبود.

فتنه واقع شد و هنوز هم دود آن به چشم همه مسلمانان می رود. پس از آن نیز این فتنه ادامه داشته و خواهد داشت، تا زمانی که حضرت ولیّ عصرعلیه السلام ظهور بفرماید و این فتنه ها را رفع کند. اما منظور از نقل این داستان ها چیست؟ قرآن می فرماید: تکرار این داستان ها برای عبرت است، تا ما مراقب باشیم در موارد مشابه، اشتباهات پیشینیان را مرتکب نشویم. بسیاری از حوادث تاریخی دائماً به نوعی در قالب های جدید تکرار می شوند و ما باید تحلیل روشنی از این حوادث داشته باشیم و از آنها عبرت بگیریم.

۴. دنیا پرستی و جاه طلبی یکی از ویژگی های تمام نخبگانی که در آن زمان با امیرالمؤمنینعلیه السلام مخالفت کردند این بود که تشنه دنیا و ثروت یا طالب مقام بودند. آنها به این نتیجه رسیدند که با پیروی از حضرت علیعلیه السلام به خواسته هایشان نخواهند رسید؛ به همین دلیل بنای مخالفت گذاشتند. کسانی از آنها که از قبل حضرت علیعلیه السلام را به خوبی می شناختند از همان آغاز بنای مخالفت گذاشتند.

برخی هم در ابتدا درست آن حضرت را نمی شناختند و فکر می کردند می توانند با حضرت علیعلیه السلام کنار بیایند و به مطامع نا مشروع خود برسند؛ اما در عمل تجربه کردند که چنین چیزی امکان ندارد. از این رو در ابتدا همراهی کردند اما سپس بنای جنگ با آن حضرت را گذاشتند. بنابراین یکی از عوامل مهم مخالفت برخی نخبگان جامعه آن روز با امیرالمؤمنین علیعلیه السلام دنیاپرستی و جاه طلبی آنان بود.

۵. نفاق و ایمان مصلحتی همه کسانی که ما آنها را جزو مسلمانان و مؤمنان صدر اسلام به حساب می آوریم ایمان واقعی نداشتند. بهترین گواه قرآن وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ الآْخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ ؛ و برخی از مردم می گویند: ما به خدا و روز بازپسین ایمان آورده ایم، در حالی که [حقیقتاً] ایمان ندارند. اینان همان منافقان هستند. منافقان کسانی بودند که در مسجد نماز میخواندند، ولی نمازها و سایر عبادات و کارهای آنان فقط ظاهرسازی بود. ایمان آنان یا از روی مصلحت و یا از ترس جانشان بود؛ مانند «طلقا» که بعد از فتح مکه، در واقع از سر ترس ایمان آوردند.    عده ای نیز اسلامشان به این امید بود که بتوانند در سایه اسلام به خواسته های خود برسند. آنان قبل از اسلام روابطی با علمای یهودی و مسیحی داشتند و از آنها شنیده بودند پیامبری در جزیره العرب ظهور می کند و کارش بالا خواهد گرفت؛ به همین دلیل خود را در صف مسلمین داخل کردند تا روزی بتوانند از موقعیت استفاده کنند.

برای معرفی این گونه افراد می توان از تاریخ شواهدی به دست آورد. به هر حال، این منافقان در صدد بودند تا در اولین فرصت منویات خود را عملی سازند. از این رو بلافاصله پس از رحلت پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله دست به کار شدند و علم مخالفت با امیرالمؤمنین علیعلیه السلام و توطئه بر علیه آن حضرت را بلند کردند.

۶. اختلافات عشیره ای بعضی از کسانی که ایمان آورده بودند و جزو مسلمان ها به حساب می آمدند (و هنوز هم شاید اکثریت مسلمان ها برای آنها احترام فراوانی قایلند) با بنی هاشم اختلاف قومی و طایفه ای داشتند. این اختلاف موجب ایجاد تنش و نوعی عداوت و دشمنی بین این دو طایفه شده بود و در موارد زیادی خود را نشان می داد. از گفتارها و رفتارهایی که بعدها در مواقع حساسی از آنها سر زد، معلوم شد که عمق این دشمنی تا چه اندازه بوده. برای نمونه، سران اصحاب جمل را که با حضرت علیعلیه السلام مخالفت کردند همه می شناسیم و می دانیم که کسانی جز طلحه و زبیر و عایشه نبودند. زبیر پسر عمه حضرت علیعلیه السلام  و پیغمبرصلی الله علیه و آله بود. او هم چنین داماد ابوبکر بود و پسری به نام عبدالله داشت.

این عبدالله از کسانی بود که از همان دوران نوجوانی، دشمنی خاصی با بنی هاشم داشت و به طور علنی به بنی هاشم ناسزا می گفت. یکی از عوامل مؤثر در راه اندازی جنگ جمل نیز هم او بود. او پدرش را برای جنگ تحریک کرد و حتی زمینه حرکت عایشه را نیز در اصل او فراهم ساخت و وی را روانه بصره نمود. او پس از مرگ یزید، در مکه ادعای خلافت کرد و با مقدماتی که فراهم کرده بود عده زیادی نیز به او گرویدند. وی تمام حجاز را گرفت و مدتی در آن جا حکومت کرد. اکنون موقعیت را در نظر بگیرید: کسی که نوه عمه پیغمبرصلی الله علیه و آله و نیز نوه خلیفه اول است و با عنوان جانشین پیغمبرصلی الله علیه و آله و خلیفه مسلمین در مکه و مدینه حکومت می کند.
طبیعتاً چون، به اصطلاح، امام مسلمین بود، نماز جمعه می خواند.

در خطبه های نماز جمعه باید آداب اسلامی را رعایت کرد؛ از جمله، باید حمد و سپاس خدا را گفت و صلوات و درود بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرستاد و بعد مردم را به تقوا امر کرد. در تاریخ نوشته اند که وی چهل جمعه در مکه نماز جمعه اقامه کرد و در هیچ خطبه ای اسم پیغمبرصلی الله علیه و آله را نیاورد!!

مردم اعتراض کردند که این چه رسمی است؟ پاسخ گفت: ما یمنعونی أن أصلّی علیه لاّهناک رجالا یشمخون بأنفهم؛ چیزی مانع من نمی شود از این که اسم او را ببرم جز این که این جا کسانی هستند که وقتی من اسم پیغمبرصلی الله علیه و آله را می آورم باد به دماغشان می اندازند! منظورش بنی هاشم بود. مانع است از این که من اسم پیغمبرصلی الله علیه و آله را بیاورم! من نباید سخنی بگویم که بنی هاشم خوشحال شوند! تصور کنید که دشمنی چقدر باید عمیق باشد که حتی برای رعایت ظاهر هم که شده اسمی از پیامبرصلی الله علیه و آله نبرد! او از امیرالمؤمنین علیعلیه السلام نیز نه تنها اسم نمی برد، بلکه (نعوذ بالله) لعن هم می کرد. از پیامبرصلی الله علیه و آله که بانی اسلام بود و او به عنوان جانشینی آن حضرت حکومت می کرد برای این که مبادا اقوام پیغمبرصلی الله علیه و آله خوشحال شوند نامی نمی برد و نسبت به امیرالمؤمنینعلیه السلام به طریق اولی چنین می کرد!

۷. حسادت : امیرالمؤمنینعلیه السلام فرماید: و اللّه ما تنقم منّا قریش ا لاّ انّ اللّه اختارنا علیهم؛ مخالفت طوایف دیگر قریش با ما (بنی هاشم) هیچ دلیلی ندارد مگر حسد! چرا که خداوند ما را بر سایر عرب برتری داده است (اشاره به این که پیامبرصلی الله علیه و آلهو تمامی ائمهعلیه السلام از بنی هاشم هستند). قرآن کریم در این زمینه می فرماید: أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَىٰ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْکًا عَظِیمًا آیا به مردم، به سبب آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا کرده حسد می ورزند؟ در حقیقت، ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم، و به آنان ملکی بزرگ بخشیدیم.
هر کس هر آنچه لیاقت داشته به او داده ایم، و بر همین اساس به آل ابراهیم
علیه السلام کتاب، حکمت و نبوت دادیم؛ آیا سایر مردم باید با آنها دشمنی کنند که چرا خدا این نعمت ها را به آنها داد و به ما نداد؟ این امر به سبب لیاقت آنها بود: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ؛  خداوند بهتر می داند رسالت خود را در کدام خانواده و در کدام شخص قرار دهد. اما انسانی که مبتلا به حسد می شود این مسائل را نمی فهمد!

این احساس شیطانی وقتی در انسان پیدا شود، همه خوبی ها را زشت می نمایاند. همین عبدالله بن زبیر در جنگ جمل می گفت: بیایید مرا بکشید، اما مالک را هم بکشید! من حاضرم کشته شوم در صورتی که مالک هم کشته شود: اقتلونی و مالکاً معاً. حاضر بود خودش کشته شود تا مالک هم کشته شود! این نتیجه حسد است.

در آن زمان برخی که خودشان فقط پول و مقام و لذایذ دنیوی را می شناختند و جنگ و صلحشان تنها بر سر همین مسائل بود، می پنداشتند علیعلیه السلام نیز به دنبال دنیا و ریاست است! بر این اساس می گفتند، حضرت علیعلیه السلام هم که جنگ به راه انداخته و یک روز با اصحاب جمل، روزی با معاویه و روزی نیز با نهروانیان می جنگد، برای رسیدن به دنیا است! علیعلیه السلام می فرماید فَإِنْ أَقُلْ یَقُولُوا: حَرَصَ عَلَی اَلْمُلْکِ وَ إِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ اَلْمَوْتِ ؛ اگر حرف بزنم، می گویند برای حرص خلافت است و اگر سکوت کنم، می گویند از مرگ می ترسد!

امروزه نیز در جامعه خودمان شاهدیم که برخی افراد همین گونه اند و تمامی رفتارها و گفتارهای دیگران را بر جناحی بودن، استفاده ابزاری از دین، ریاست طلبی و... حمل می کنند. این گونه قضاوت بدان سبب است که اینان خودشان غیر از دنیا و حکومت و مقام چیزی نمی شناسند. آنان باور نمی کنند کسی برای خدا و برای انجام وظیفه شرعی حرفی بزند و کاری انجام دهد. خیال می کنند هر کس حرفی می زند، یا پول گرفته و یا به دنبال ریاست و مقامی است! از این رو اگر کسی از دین هم سخن بگوید، او را متهم می کنند که از دین استفاده ابزاری می کند.

منابع این بخش کتاب :

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، باب 56،

و قاضی نورالله شوشتری، الصوارم المهرقه فی نقد الصواعق المحرقه، ص 97.

2. نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، خطبه 33

3. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خ 5. و 55            آیات قرآن مجید

ادامه 

http://m5736z.blog.ir/post/Qadir4

http://m5736z.blog.ir/post/Qadir5

http://m5736z.blog.ir/post/Qadir1

http://m5736z.blog.ir/post/Qadir2

http://m5736z.blog.ir/post/Qadir3

http://m5736z.blog.ir/post/Qadir6

به نام خدا
مطالب جمع آوری شده در زمینه های مفاهیم قرآنی و تاریخی

از سال 1354   و    بارگزاری آن  در سال  1380 در   سایت

تاریخی فرهنگی قرآنی

و از سال 1393 به تدریج بعضی از مقالات تبدیل به کتاب شده

 و  به حول قوه الهی در  مهر سال 1399 به 40 جلد کتاب رسیده است.

نام  : محمود زارع پور متولد تهران محله قلهک شمیران 1336

کارشناسی علوم قرآن و دینی ، دبیر    و 25 سال   مدیریت    مدرسه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">