فلسفه و اهداف بعثت . بشارت عیسوی . مجموعه شعر بعثت
اخلاق نبوی (ص). اسوه کامل بشریت. سیره سیاسی . انسان سازی
تبعات رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله
فلسفه ازدواج های پیامبر (ص) شیطنت های استکبار جهانی
مجموعه شعر و ... از پیامبر اکرم (ص)
بلغ العلی بکماله / کشف الدجی بجماله/ حسنت جمع خصاله/ صلواعلیه و آله
این کلام سعدی بزرگ است و او در جایی دیگر می فرماید:
ماه فروماند از جمال محمد سرو نروید به اعتدال محمد
باید اذعان کرد که در وصف خلق نیکوی محمد بن عبدالله همه سخنوران داد سخن داده اند توصیف کسی که در ذهن کودکانه آدم بلوغ کاشت، انسان به کمال رسید و دستیابی به انسان کامل میسر شد رسولی که فرمود من برای اتمام مکارم اخلاق مبعوث شدم پیامبری که حلم را سید اخلاق می دانست
الحلم سید الاخلاق انسان همیشه و بیش از همه چیز به مکارم اخلاق و معلم الهی نیاز دارد به همین لحاظ رسول نورانی ما فرمود: انما بعثت معلما من معلم مبعوث شدم این معلم سراپا مشتاق و این معلم درد اصلی در بشر را شناخت و نسخه علاج - قرآن- را به عنوان معجزه خویش نثار انسان راه مقصود گم کرده کرد.
آمد در آن سیاهی ممتد رسول نور آمد که نور را برساند به کوه طور
می آمد و ملائکه در پیش پای او در وجد و در سماع به اذن خدای او
با حضور و بروز آن ملکوتی مرد، بنیان ظلم و ستم، جهل و خرافات متزلزل شد ابر قدرت ایران و روم که حاضر نبودند جماعت عرب، همان عرب سوسمارخور و دختر زنده به گور کن را به مستعمره خود افزوده کنند در مقابل این محمد عربی تسلیم شدند سعدی چه عالی فرمود:
دوستان منع کنندم که مده دل به عرب من چگونه ندهم دل که محمد عرب است
محمد عربی که آبروی هر دو سراست با بیان مهر و خلق نیکو صید اهل نظرکرد بتخانه ها مسجد شد و مساجد محل جنگ و حرب با شیطان، با حضور نور نبی(ص) کار شیطان سخت تر شد و کاخ ظلم ترک خورد
ابر قدرت ایران و روم که شبیه ابر قدرت های آمریکا و شوروی امروز بودند به کرشمه ای فرو ریختند. راستی چه مشابهتی است بین آن رسول و این روح الله. پدر فاطمه شاعر و ساحر نبود تصور و تخیل نبود حقیقتی به روشنی آفتاب و به زلالی آب به صدایی بلند فرمود: بگویید لا اله الا الله تا رستگار شوید.
هر چه بت و بتگر را نفی کرد و به ذهن آدم الله را هدیه داد تا کلمه لا اله الا الله بر زبان ها جاری شود
امام خمینی هم به مدد مسیحای جدش رسول اسلام همان پرحم لا اله الا الله را بر قلل رفیع جهان برافرازد با انقلاب امام کمونیسم محو شد و کمیت امپریالیسم لنگ می زند آن فریاد توحیدی از گلوی روح الله بلند شد و پرچم امام به نایبش آیت الله خامنه ای رسید و این راه تا ظهور نور مهدی ادامه دارد امام ما فرمود: «تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم»به راستی که افسانه سخن بدین درازی نشود می زلال وحدت در کف سلسله نوبت جوشش زد و هنوز می جوشد.
خوشا دلی که بنوشد می از سبوی محمد بیفتد از سر مستی به جستجوی محمد
کلام وحی به واسطه حقیقت و نیاز بشر اعصار و قرون دوش به دوش، گوش به گوش و دست به دست گشت تا حالا به ما رسیده و از هر پنج نفر آدم روی کره زمین یک تن مسلمان است و زلال اسلام روز به روز و لحظه به لحظه فراگیرتر می شود مسلمین دارند به وحدت می رسند و ابر ظلمت ها از وحدت ایشان هراس دارند.
قدح قدح می وحدت بنوشد از خم احمد کسی که معتکف آید به پای کوی محمد
شیفتگان موی او معتکفان کوی مقصود و منصور علی(ع) به حقیقت امام و ولایت فقیه پی برده اند و مردم امروز خوب می دانند تنها راه و اتصال به دریای دین اطاعت از ولی امر و ولایت مطلقه فقیه است. ولایت فقیه امتداد کربلا، غدیر و مبعث است. راه روشن و نورانی نبی اسلام به ولایت و النهایه به ظهور آخرین خم سربسته امامت می رسد
ابهت و عظمت محمد(ص) به فرزندانش روح الله و سید علی رسیده و شمه ای از حماسه ولایت حزب الله را خلق کرده و به قول قرآن، حزب الله غالب است و زمین به وارثان اصلی خود یعنی مستضعفین خواهد رسید. خفاش های مخالف نور نمی توانند مقابل خورشید ولایت دیوار فراق بکشند. و وحدت گل درخت توحید است من و تو به برکت اسلام ما شدیم. تازه گفتیم: این ما و من نتیجه بیگانگی بود صد دل به یکدگر چو شود آشنا یکی است
یکی شدن را پاس داریم تا رسول اکرم(ص) بر ما مبعوث شود و در قلب هایمان ظهور کند که اگر چنین شود کمترین حاصلش این است که دیگر موازیان به ناچاری نیستیم. بلکه به جای بر هم بودن با هم بودن را جشن می گیریم
پیامبر اسلام دندانش شکست که دل مسلمین از نفاق نشکند قرآن فرمود منافقین از کفار هم بدترند و امروز نفاق کهنه و نو بر آن است که بین مسلمین شکاف و تفرقه ایجاد کند دل از تفرقه بیزار است اگر اسلام در ما تجلی کند همه یک حرف را زمزمه می کنیم و همه با هم می گوییم:
لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم همه می گوییم نیست خدایی جز خدای یگانه همیشه شیطان ها از جدایی ها استفاده کرده و جمع ما را پریشان کرده اند امروز برای پاس داشتن مبعث، غدیر و کربلا که به قول قزوه عزیز: ابتدای کربلا مدینه نیست ابتدای کربلا غدیر بود
باید دور ولایت پروانه وار بگردیم و برای به دست آوردن لبخند پیامبر اسلام(ص) همه با هم بگوییم.
نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست
رفت خمینی چون پیمبر ولی خامنه ای همچو علی پیش ماست
آن شب سکوت خلوت غار حرا شکست با آن شکست، قامت لات و عزا شکست
آمد به گوش ختم رسولان ندا بخوان مُهر سکوت لعل بشر زان ندا شکست
با خواندن نخوانده الفبا طلسم جهل در سرزمین رکن و مقام عصا شکست
آدم به باغ خلد خدا را سپاس گفت تا سدّ ظلم و فقر به ام القرا شکست
نوح نبى به ساحل رحمت رسید و خورد طوفان به پاس حرمت خیرالورا شکست
بر تخت گل نشست در آتش خلیل حق تا ختم الانبیا گل لبخند را شکست
عیسى مسیح مُهر نبوّت به او سپرد زیرا که نیست دین ورا تا جزا شکست
آمد برون ز غار حرا میر کائنات آن سان که جام خنده باد صبا شکست
در خانه رفت و دید خدیجه که مىدهد از بوى خویش مُشک غزال ختا شکست
بر دور خویش کهنه گلیمى گرفت و خفت آمد ندا که داد به خوابش ندا شکست
یا «ایّها المدّثر»ش آمد به گوش و گفت باید که سدّ درد ز هر بینوا شکست
قانون مرگ زنده به گوران به گورکن کز مرگ دختران نرسد بر بقا شکست
آماده بهر گفتن تکبیر کن بلال چون مىدهد به معرکه خصم دغا شکست
اینک به خلق دعوت خود آشکار کن هرگز نمىخورد به جهان دین ما شکست
برخیز و بت شکن که على دستیار توست کز بت نمىخورد على مرتضى شکست
طعن ابى لهب نکند رنجه خاطرت کو مىخورد ز آیه «تبّت یدا» شکست
«ژولیده» گفت از اثر وحى ذات حق آن سکوت خلوت غار حرا شکست
شاعر : ژولیده نیشابوری
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد حافظ شیرازی
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
چو زر عزیز وجودست شعر من آری قبول دولتیان کیمیای این مس شد
خیال آب خضر بست و جام کیخسرو به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد
این همه کشته می ارزد به محمد شدنت
وسعت مکه تب آلود مقید شدنت هیجان دو جهان لال زبانزد شدنت
آیه در آیه به تدریج به معراج درا دهن جن و ملک آب موکد شدنت
تو به دریای لک الحمد تعلق داری کمر جذر، شکست از خبر مد شدنت
تو همان نور زمین آمده حق هستی که به فانوس دل افروخته باید شدنت
زنده در گور شدن ها به فدایت ای عشق این همه کشته می ارزد به محمد شدنت
این لب تر شده توست و یا اقیانوس؟ آسمان است و یا سایه بی حد شدنت؟
پر جبریل اگر از شعشعه سدره نسوخت سوخت از جذبه نزدیک به گنبد شدنت
نفس ریخته در سینه عشقی و هنوز خواب آیینه بر آشفته از آمد شدنت
سعی ابلیس، به سرسختی ات ایمان آورد نرسیده است، به یک لحظه مردد شدنت
جمال محمد (ص
شیفته سیرت نکوی محمد(ص) خلق جهان محو نور روی محمد(ص)
دیده گرش صد هزار بار ببیند سیر نخواهد شدن ز روی محمد(ص)
نیست مهی در فلک به نور جمالش نیست گلی در چمن به بوی محمد(ص)
سلسله کائنات و رشته هستی بسته سراسر به تار موی محمد(ص)
خوی محمد شعار ساز که خویی نیست پسندیده تر زخوی محمد(ص)
ره نبرد سوی شاهراه حقیقت تا نبرد ره کسی به سوی محمد(ص)
هیچ دلی خالی از محبت او نیست پر شده عالم ز گفتگوی محمد(ص)
زنده شود از نسیم صبح وصالش هر که بمیرد در آرزوی محمد(ص)
صبح قیامت که سر ز خاک برآرد دل رود اول به جستجوی محمد(ص)
یارب در روز رستخیز، مریزان آبروی ما به آبروی محمد(ص)
خوشه نچینی «رسا» ز خرمن فیضش تا ننهی سر به خاک کوی محمد(ص)
خلعت رسالت
ای شه بطحا مهِ مکی لقب فخر امم سیّد طاها نسب
خیز ز جا ای شه عالی جناب از رخ توحید برافکن نقاب
موسم آن شد که به عز و وقار راز نهان را بکنی آشکار
مقصد و مقصود خدای ودود ذات تو بود از همه غیب شهود
خیز و بِکن جلوه که خلق جهان در تو ببینند خدا را عیان
خلق مجازند و حقیقت تو باش مرشد احکام شریعت تو باش
خیز و جهان را ز نو آباد کن مردم آن را همه ارشاد کن
از ید حق باده وحدت بنوش خلعت زیبای رسالت بپوش
چشم تو روشن که خدای جهان کرد تو را خاتم پیغمبران
داد به تو خلعت پیغمبری بر همه خلق جهان برتری
خیز و بگو نام خدا را بلند گر برسد بر تو ز اعدا گزند
اجر تو را حضرت یزدان دهد سلطنت عالم امکان دهد
ذاکر از این واقعه آمد به شور گشت قرین با همه عیش و سرور
واقعه ای در دل کوه
غنوده کعبه و ام القری به بستر خواب ولی به دامن غار حرا دلی بی تاب
نخفته، شب همه شب، دیده خدا بینش ز دیده رفته به دامن سرشک خونینش
بسان مرغ شباهنگ ناله سر کرده به کوه، ناله جانسوز او اثر کرده
دلش، لبالب اندوه و محنت و غم بود به کامش، از غم انسان شرنگ ماتم بود
وجود وی همگی درد و التهاب شده ز آتش دل خود همچو شمع آب شده
که پیک حضرت دادار، جبرئیل امین عیان به منظر او شد، خطاب کرد چنین:
بخوان به نام خدایی که رب ما خلق است پدید آور انسان ز نطفه و علق است
بخوان که رب تو باشد ز ما سوا اکرم که ره نمود بشر را، به کاربرد قلم
به گوش هوش چو این نغمه سروش شنید هزار چشمه نور از درون او جوشید
ز قید جسم رها شد، به ملک جان پیوست شکست مرز مکان را، به لا مکان پیوست
درون گلشن جانش شکفت راز وجود گشود بار در آن دم به بارگاه شهود
به بزم غیب چو تشریف قربتش دادند در آن مشاهده منشور عزتش دادند
چو غرقه گشت وجودش به بحر ذات احد غبار میم، بشد زایل از دل احمد
به بی نشانی مطلق ازو نشان برخاست حجاب کثرت موهوم از میان برخاست
دوباره چون به مکان، رو، ز لامکان آورد امید و عشق و رهایی به ارمغان آورد
درود و رحمت وافر، ز کردگار قدیر بر آن گزیده یزدان، بر آن سراج منیر
مکه امشب غرق نوری دیگر است آسمان روشن ز نوری دیگر است
شب بوَد آبستن رازی بزرگ در حجاب مکه اعجازی بزرگ
سر بسوی کوه و صحرا میکشد انتظار صبح فردا میکشد
پای تا سر شوق و سر تا پا نگاه شاهد مردی که میآید ز راه
رادمردی کو بوَد خیرالورا آفتابی کآن بتابد از حرا
ساحت غار حرا عرش نماز گلشن بشکفتن گلهای راز
محفل انس خلیلی دیگر است کو حبیب و از خلیل اولاتر است
آن مبارک صحنه، طور احمدیست جلوهگاه عشق و نور احمدی ست
چون شود گرم مناجات و دعا گم شده در جذبه عشق خدا
آیدش در جلوه، نور کردگار وز میان نور، بانگی آشکار
کی محمد ای رسول ما بخوان خیز و باسمِ ربک الاعلی بخوان
تو رسولستی و قرآنت کتاب انبیا چون انجم و تو آفتاب
کن سخن آغاز از رب الفلق آنکه انسان آفریده از علق
آن ندا وحی و منادی جبرئیل پیک پیغام خلیلی بر خلیل
احمد امی لقب، لب باز کرد با منادی هم ندا آواز کرد
شد دلش آئینه ذات ودود خواند از این آیات هر رازی که بود
روح عالم جان گرفت از جان وحی شد دهانش چشمه جوشان وحی
صبح رویش مطلع الانوار شد سینه او مخزنالاسرار شد
در حرا فرمان حرّیت گرفت وز خدا تاج عبودیت گرفت
بنده، حق را محرم درگاه شد ابن عبدالله، عبدالله شد
از عبادت با خدا همراز گشت در میان انبیا ممتاز گشت
بهترین وصفش کمال بندگیست چون محمد ذات حق را بنده کیست؟
ای محمد ای بزرگ رهبران عقل اول، آخر پیغمبران
ای رخت در محفل توحید، شمع هر چه حسن و لطف و رحمت در تو جمع
پاسخ هر دین و آئین دین توست مکتب عدل و شرف آئین توست
ای وجودت رحمة للعالمین فیض عامت شامل مستضعفین
نک ببین کز بعد اعصار و قرون باز ما را مکتبت شد رهنمون
بعثتت در عصر ما تجدید شد کشور ما کشور توحید شد
مکتب عشق و شهادت زنده شد زنده دین زان چشمه ارزنده شد
پاسداران پاس این مکتب دهند آبرو بر مکتب و مذهب دهند
باز برپا ماجرایی دیگر است کشور ما رزمگاه خیبر است
باز فریاد علی آید به گوش حمزه از سوی دگر دارد خروش
دشت و دامن باز نقش خون گرفت از ارس تا ساحل کارون گرفت
باز شد در کشور ما پای جنگ کشور ما سوخت در غوغای جنگ
شعله عشقت چراغ راه شد پرچمت برپا ز روح الله شد
اندرین غوغا که ما اسلامیان سخت در جنگیم با صدامیان
ابن ملجمها به میدان تافته هر طرف سنگ نفاق انداخته
طعنه بر امر شهادت میزنند دم ز تضعیف ولایت میزنند
گر که نادانسته یا دانستهاند پشت دین و مملکت بشکستهاند
از نفاق افکن حمایت میکنند وز امام خود شکایت میکنند
گوی با آنکس که از جهل مزید این شهیدان را نمیداند شهید
دید او از دیده صدامی است کین نه رسم مکتب اسلامی است
جوشش خون شهیدان خدا باز گرداند ولایت را به ما
ای ز مهر و مه جهان افروزتر وی به اسلام از همه دلسوزتر
بخش عزت امت اسلام را سرنگون کن دولت صدام را
رحمتی این ملت آگاه را سرفرازی بخش روح الله را
رهبر ما را تو بهروزی بده ارتش ما را تو پیروزی بده
بر «مؤید» کن نظر ای فیض عام تا نلغزد پایش از خط امام
اینک ای پیغمبر ختمی مآب حال ما را از مقال ما بیاب
به نام نامی احمد (ص
خوشا دلی که بنوشد می از سبوی محمد بیفتد از سرمستی، به جستجوی محمد!
قدح قدح ، می وحدت بنوشد از خم احمد کسی که معتکف آید به پای کوی محمد
زترکتازی دوران شود مصون و بخندد هر آن که بسته زجان، دل به تار موی محمد
هم آفتاب فلک روشن از جمال منیرش، هم آبروی دو عالم زآبروی محمد
شود سحر شب هجران، زیمن مقدم جانان چو چشم دل بگشایی به ماه روی محمد
زبان الکن ما را به وصف او رمقی کو؟ مگر علی بسراید زخلق و خوی محمد
تمام غصه امیرا ! بود از اینکه مبادا: تو دلشکسته بمیری؛ در آرزوی محمد
شعری بدون نقطه در وصف پیامبر (ص)
محمود مسلم ملائک امار مطاع در ممالک
هم سالک و هم سلوک و مسلوک او مالک و ماسواه مملوک
هر حکم که داد هر دل آگاه سر لوحه حکم اسم الله
اسمی که در او دوای هر درد اسمی که روای مرئه و مرد
اسمی که مراد آدم آمد اسمی که سرود عالم آمد
سوداگر اگر در او دل آسود سودا همه سود دارد و سود
مر همدم کردگار عالم کی هول و هراس دارد و همّ
دل در حرم مطهر او گل گردد و هم معطّر او
هر دل که ولای وصل دارد همواره هوای وصل دارد
موسی که هوای طور دارد کی دل سر وصل حور دارد
ای وای مر آدم هوس را دل داده کام سگ مگس را
در وصل صمد رسد رصدگر در اسم احد رود سراسر
درگاه سحر مراد سالک دادار دهد علی مسالک
لوح دل آملی اوّاه دارد صور ملائک الله
بهار محمد(ص
پرده بر افتاد از عذار محمد گشت جهان خرم از بهار محمد
تا که شود از رخش منیر جهانی بود جهانی در انتظار محمد
گشت جمالش پدید و دیده گردون روشن و تابان شد از عذار محمد
قیصر و کسری شدند یکسره مغلوب گشت نمایان چو اقتدار محمد
چون به خدا بود کار او به زمانه هر دم بالا گرفت کار محمد
شد ز میان کفر و پایدار شد ایمان بر اثر عزم پایدار محمد
نیست گر او صاحب اختیار، چرا هشت حق، دو جهان را در اختیار محمد
جان جهان بود و گشت جان جهانی از ره صدق و صفا، نثار محمد
پایه دین شد بلند در همه آفاق گشت یدالله به جان چو یار محمد
فارق اندر میان باطل و حق گشت فرقان، آن بحر بی کنار محمد
گشت به عزت عرب قرین و عجم نیز از مدد فیض کردگار محمد
نعمت دور از شمار، گشت بشر را حاصل، ز الطاف بی شمار محمد
یافت ز نفس شرور، امان به زمانه آن که درآمد به زینهار محمد
خواهی اگر بینی اقتدار خدا را بنگر به جاه و اقتدار محمد
قرآن برهان آشکار وی آمد بنگر برهان آشکار محمد
یادش از خاطر جهان نرود هیچ ماند چون قرآن به یادگار محمد
برق حقیقت بجست و سوخت به یکبار بر سر ره بود، هر که خار محمد
بگذرد از نه فلک، مقام بلندش هر که شود خاک رهگذار محمد
کی بودش اعتنا «فرات» به دشمن؟ هر که به جان گشت دوستدار محمد
مولانا، قرآن و پیامبر جاودانگی قرآن و پیامبر
مولانا در آثار خویش، بخصوص در مثنوی معنوی تحلیل عمیقی از بعضی آیات قرآن ارائه داده است. هرچند که مثنوی از لحاظ محتوایی بهگونهای ترجمان آیات وحی است. اما دربرخی حکایات، جلال الدین برداشت بدیع و خاص خود را از آیات مطرح میکند. در میان حکایات مثنوی، مولانا در چهار مورد ارتباط تنگاتنگ وجود پیامبر را با قرآن بیان میدارد وبا تفسیری که از سوره« مزمل» میکند رابطهای زیبا با قیام توحیدی آن حضرت برقرار میسازد وهمچنان سوگند به شفق را در سوره«انشقاق»
سوگند به کالبد فیزیکی پیامبر میداند. ویا مراد از«و الضحی» و «و اللیل» را جسم و جان آن حضرت قلمداد میکند و درنهایت بین مطلق بودن قرآن بهعنوان«معجزه جاوید» و مقام باطنی پیامبر بهعنوان «ولایت جاری همیشگی» یک رابطه منطقی و حیاتی برقرار میسازد. ایشان در باره اتصال مفهومی قرآن و وجود پیامبر اکرم(ص) میگوید: قرآن کریم که مهمترین معجزه جاوید پیامبر است در طول اعصار و قرون مورد تحریف قرار نگرفته، چرا که خداوند خود مسئولیت حفظ و حراست قرآن را عهدهدار شده است
الطاف حق به حضرت محمد وعده داد که ای محمد اگر تو بمیری، قرآن نخواهد مُرد و ما خود حافظ این کتاب خواهیم بود: انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون. من کتاب و معجزه تو را ارجمن وعالیقدر نگه میدارم و نمیگذارم که هیچ تحریف کنندهای آن را تحریف کند. من تو را در دو جهان حفظ میکنم و نکوهشگران را از صدمه زدن به سنتت که همانا قول و فعل و تقریر تو است بازمیدارم. هیچکس نمیتواند در قرآن کریم چیزی کم و یا اضافه کند. پس ای پیامبر، تو بهتر از من ، حافظ ونگهبانی جستجو مکن.
زیرا من هر روز بر شکوه و جلال آیین تو می افزایم و نام تو را برسکهها حک میکنم. درحقیقت تو سلطان و فرمانروای دلها میشوی. برای تو محراب و منبری بهوجود میآورم و وحدتی میان تو و خویش جاری میسازم که خشم تو خشم من و محبت تو، محبت من باشد. و چون تو وظیفه من روی زمین هستی همه اوصاف مرا دارا میباشی
اینک مومنان از ترس آزار کافران نام تو را پنهانی میآورند و هرگاه به نماز میایستند به صورت پنهانی نماز را برپا میدارند. ای محمد! از بیم و هراس کافران، آیین تو در زمین پنهان میشود. اما من در همه عالم، منارههای مساجد را برمیافرازم و دو چشم مخالفان و عاصیان را نابینا میگردانم. پس از آن پیروان تو، شهرها و سرزمینها را فتح میکنند و صاحب مرتبهها میشوند و آیین تو جهانگیر خواهد شد:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق گر بمیری تو نمیرد این سبق
من کتاب ومعجزت را رافعم بیش و کم کن را زقرآن مانعم
من تو را اندر دو عالم حافظم طاعنان را از حدیثت دافعم
کس نتاند بیش و کم کردن در او تو به از من حافظی دیگر مجو
رونقات را روز روز افزون کنم نام تو بر زر و بر نقره زنم
منبر ومحراب سازم بهر تو در محبت قهر من شد قهر تو
نام تو از ترس پنهان میکنند چون نماز آرند پنهان میشوند
از هراس و ترس کفار لعین دینت پنهان میشود زیر زمین
من مناره پر کنم آفاق را کور گردانم دو چشم عاق را
چاکانت شهرها گیرنده و جاه دین تو گیرد ز ماهی تا به ماه
تا قیامت باقیاش داریم ما تو مترس از نسخ دین ای مصطفی
ای رسول ما تو جادو نیستی صادقی، هم خرقه موسیستی
ای محمد، آیین تو را تا زمان رستاخیز، جاودان نگه میداریم، ای بنده برگزیده ما، هرگز ازمنسوخ شدن آیینت ترس و بیمی به خود راه مده! تو جادوگر و ساحر نیستی بلکه صادق و راستگویی و با حضرت موسی، هم هدف و هم خرقهای. چرا که هم تو و هم حضرت موسی خرقه نبوت و رسالت را از دست ولایت حضرت حق گرفتهاید و بنابراین در هدف و مقصود مشترکاید. قرآن کریم برای تو به مثابه عصای حضرت موسی است
یعنی همانگونه که عصای حضرت موسی معجزه الهی بود و همه افسونها و حیلهها را فرو میبلعید و محو میکرد، قرآن تو نیز بسان اژدهای قهار، بساط کفر و الحاد را فرو میبلعد و محو میسازد. ای محمد، پس از نهان شدن جسمات در دل خاک، کلمات حقی را که گفتهای باید همچون عصای موسی بدانی. آنان که مقاصد ناپاک دارند،نمیتوانند به عصای تو دست یازند
پس ای شاه دین به خواب فرخنده الهی فرو رو و بدان که نور جانت درعالم ملکوت میتابد، هرچند که کافران جاهل برای جنگ با تو کمان برکشیدهاند. فلسفه بافان متظاهر، هرگاه بخواهند که نسبت به قرآن کریم یاوه سرایی کنند، کمان نور جانت آنان را آماج تیرهای خود میسازد. حضرت حق هرچه به پیامبر وعده داده بود انجام داد. پیامبر اسلام در روضه شریفش خوابید ولی بخت واقبال آیین او به خواب نرفت:
هست قرآن مر تو را همچون عصا کفرها را در کِشد چون اژدها
تو اگر در زیر خاکی خفتهای چون عصایش دان تو آنچه گفتهای
قاصدان را برعصایت دست نی تو بخسب ای شه مبارک خفتنی
تن بخفته نور تو برآسمان بهر پیکار تو، زه کرده کمان
فلسفی و آنچه پوزش میکند قوس نورت، تیر دوزش میکند
آنچنان کرد واز آن افزون که گفت او بخفت وبخت و اقبالش نخفت
در تفسیر سوره مزمل ، مولانا معتقد است که این سوره براساس شرایط روحی و وجودی پیامبر اکرم نازل شده است.«مزمل» به معنی کسی است که خود را در گلیم یا جامه پیچیده باشد. در شان نزول این آیه چند قول مطرح است. نخست اینکه آیه در ابتدای سالهای نزول وحی نازل شده و پیامبر از بیم و هراس عظمت وحی، خود را درجامهای میپیچید و سپس با جبرئیل مانوس میشد
روایت دیگر این است که در روزهای آخر استقرار در مکه، سران قریش در دارالندوه گرد هم آمده بودند تا برای محمد چارهاندیشی کنند. وقتی که این خبر به پیامبر میرسد اندوهگین و غصهدار میشود و خود را در گلیمی میپیچد. در این هنگام خداوند به او خطاب میکند که ای جامه به خود پیچیده، برای مسئولیتی عظیم برخیز که اینک وقت خواب وراحتی نیست.
یا ایها المزمل، قم الیل الا قلیلا، نصفه او نقص منه قلیلا، او زدعلیه و رتل القرآن ترتیلا، انا سنقلی علیک قولا ثقیلا. مولانا در تفسیر این آیات میگوید: خداوند، پیامبر اکرم خودرا «گلیم به خود پیچیده» خواند و به او خطاب کرد: ای گریزان از خلایق، از گلیم خلوت و انزوا بیرون بیا. گلیم را بر سر و روی خود مکش وخود را مپوشان، چون جهان به منزله جسمی سرگردان ا ست و تو عقل و جان آن
جهان بدون تو جسدی بیروح است. هشیار باش و از اهانت و گستاخی نادانان، خود را پنهان مکن، زیرا تو دارای شمع فروزان وحی هستی. پس شب هنگام برخیز، زیرا که شمع در تاریکی شب ایستاده و فروزان است. پس سراسر شب را برخیز مگر اندکی از اوقات شب را که در آن اوقات قلیل میتوانی بخوابی.
خواند مزمل نبی را زین سبب که برون آی از گلیم ای بوالهرب
سر مکش اندر گلیم و رو مپوش که جهان جسمی است سرگردان تو هوش
هین مشو پنهان زننگ مدعی که تو داری شمع وحی شعشعی
هین قُم الیل که شمعیای هُمام شمع اندر شب بُود اندر قیام
بیفروغت روز روشن هم شب است بیپناهت شیر اسیر ارنب است
باش کشتیبان در این بحر صفا که تو نوح ثانیای ای مصطفی
خضر وقتی، غوث هر کشتی تویی همچو روح الله مکن تنها روی
پیش این جمعی چو شمع آسمان انقطاع و خلوت آری را بمان
وقت خلوت نیست، اندر جمع آی ای هدی چون کوه قاف و تو همای
بدر بر صدر فلک شد شب روان سیر را نگذارد از بانگ سگان
طاعنان همچون سگان بر بدر تو بانگ میدارند سوک صدر تو
این سگان کرند ز امر انصتوا از سفه عوعوکنان بر بدر تو
هین به مگذار ای شفا رنجور را تو زخشم کر عصای کور را
نه تو گفتی قاید اعمی به راه صد ثواب و اجر یابد از اله
هرکه او چل گام کوری را کشد گشت آمرز بده و یابد رشد
پس بکش تو زین جهان بیقرار جوق کوران را قطار اندر قطار
کار هادی این بود تو هادی ای ماتم آخر زمان را شادی ای
بدون روشنی تو، حتی روز روشن نیز ظلمانی است و بدون پناه تو، حتی شیر بیشه نیز مقهور خرگوش است. ای محمد مصطفی، در این دریای عالم هستی چون نوح کشتیبان باش، نجات بخش کسانی که در کشتی ولایت و هدایت سوار میشوند وتحت عنایت تو در میآیند ای محمد، تو خضر زمان خود و فریادرس هر کشتی و کشتیبان هستی، پس مانند حضرت عیسی روح الله تنها حرکت مکن. طریق انقطاع و تجرید از خلق پیش مگیر و خلوت نشینی را رها کن. تو در نزد این جمع مانند خورشید فروزانی. اینک وقت بریدن از خلق نیست. ای محمد در جمع مردم حاضر شو و آنها را به راههای هدایت برسان.
قله و مقصد هدایت چون کوه قاف است و تو سیمرغ آن. طعنه زنندگان بر ماه منیر وجود تو مانند آن سگانی هستند که به مقام والای تو پارس میکنند. آنها از حکم«خموش باشید» کر و ناشنوا هستند. در نتیجه از روی نادانی وسفاهت علیه ماه وجود تو، عوعو سر می دهند
ای شفابخش، مبادا بیماران را ترک گویی. تو اگر از دست حق ستیزان ناشنوا خشمگین شدهای، هدایت گمراهان و سرگشتگان راه حق را از دست مده! هرکس نابینایی را راهنمایی کند، پاداش فراوانی از حضرت حق دریافت خواهد کرد! یا هرکس چهل قدم نابینایی را راه ببرد آمرزیده و رستگارخواهد شد
پس تو دسته دسته کوردلان را از این جهان ناآرام به سوی جهان ایمان آرام هدایت کن. کار راهنما این است و تو راهنما و زداینده اندوه و یاس و ماتمی که در آخر زمان از جهل وگمراهی مردم ناشی میشود. ای پیشوای پرهیزگاران ، این خیالبافان را به مرحله یقین برسان. و بدان که هرکس که در اندیشه فریب آیین تو باشد، به هلاک تن خواهد داد.
هین روان کن ای امام المتقین این خیال اندیشگان را تا یقین
هرکه در مکر تو دارد دل گرو گردنش را میزنم، تو شادرو
برسر کوریش، کوریها نهم او شکر پندارد و زهرش دهم
عقلها از نور من افروختند مکرها ازمکر من آموختند
خیز در دم تو به صور سهمناک تا هزاران مرده بر روید زخاک
چون تواسرافیل وقتی راست خیز رستخیزی ساز پیش از رستخیز
هرکه گوید: کو قیامت؟ ای صنم خویش بنما که : قیامت نک منم
در نگر! ای سایل محنت زده زین قیامت صد جهان افزون شده
ای پیامبر برخیز و با نَفَس و دَم معنویات صور سهمگین خویش را به صدا آر! تا هزاران جسد از خاک سربرآورند. اینک با روح بعثتت مردهدلان را از خاک جسمانیت و مادیت برانگیز و حیات طیبه اعطاشان کن. ای اسرافیل دوران، برخیز و قبل از آن رستاخیز عظیم، رستاخیز دیگری به پا کن و هرکس به توبگوید پس این قیامت کو وکجاست؟ تو خود را نشان بده و بگو: اینک قیامت من هستم
از نظر مولانا، حضرت محمد در همین دنیا به حقیقت قیامت رسید و قیامت در ذات او تحقق یافت و او عین قیامت شد و با پیام حیات بخش خود مردهدلان این جهان را حیات مکرر بخشید ودر وجود آنان قیامت پدید آورد و روح آنان را به مرتبه کمال، ارتقا بخشید. در سوره انشقاق آن سوگندی که خداوند یاد کرده«(فلا اقسم بالشفق)» سوگند به جسم احمد بوده است. همانطور که شفق بر ذات خورشید دلالت دارد، جسم شریف حضرت محمد نیز بر خورشید مختفی در کالبد او دلالت دارد. اصولا جزءها نمودار کلها هستند. چنانکه شفق از خورشید خبر میدهد.
جزءها برحال کل ها شاهد است تا شفق غماز خورشید آمده است
آن قَسَم برجسم احمد راند حق آنچه فرموده است کلا والشفق
قلب انبیا واولیا حامل حقایق عالم است و حقیقت هر چیز و هرکس در آن روشن و آشکار. پس هر آینه همان سر اولیاءالله روشنایی روز حقیقی، درون آنها است هرچند که روشنایی روز برابر ماه اولیاءالله سایهای بیش نیست
از این روی بازتابی از نور درون آنهاست و شب که چشمها را فرو میبندند بازتابی از صفت ستّاریت آنها. انبیاء و اولیای الهی با پوشاندن معایب خلق، جلوهای از ستاریت حضرت حق را به نمایش میگذارند. به همین دلیل خداوند در قرآن کریم فرمود: والضحی واللیل اذا سبحی: سوگند به روشنایی صبح و سوگند به شب آنگاه که همه چیز را فرا گیرد.
حق قیامت را لقب زان روز کرد روز بنماید جمال سرخ وزرد
پس حقیقت روز، سر اولیاست روز پیش ماهشان چون سایههاست
عکس راز مرد حق دانید روز عکس ستاریش، شام چشم دوز
زان سبب فرمود یزدان والضحی والضحی نور ضمیر مصطفی
قول دیگر کین ضحی را خواست دوست هم برای آنکه این هم عکس اوست
وَرنه بر فانی قسم خوردن خطاست خود فنا چه لایق گفت خداست
مولانا در اینجا مقصود از والضحی را نور ضمیر حضرت محمد تفسیر کرده است و میگوید: مراد از «لیل» صفت ستاریت اوست چون معایب مردمان را میپوشاند و ناپسند آنان را به رویشان نمیآورد. از طرف دیگر ستاریت حضرت ختمی مرتبت به این دلیل است که تن مبارک او حجاب نور ضمیر اوست تا مردم صحبت با او را تاب و توان بیاورند و از نور بیحجاب او نسوزند
پس سوگند خداوند به روشنایی روز و شب تار، تار، نه به خاطر ارزش ذاتی روز و یا ذات تیرگی شب است، بلکه بهجهت بزرگداشت حضرت محمد است. چون فروزان بودن روشنی روز، مشابهت باطنی با نور معنوی آن حضرت دارد وگرنه پدیدههای فانی که ارزش سوگند خوردن ندارند. قول دیگر این است که دوست( حق تعالی) از آن رو صبح روشن را مورد سوگند قرار داد که این صبح ذاتا جلوهای از نور معنوی حضرت محمد بود
و سوگند به شب، اشاره به صفت عیبپوشی آن حضرت و کالبد زنگاری او دارد. و حق به همین دلیل فرمود: ما ودعک ربک و ما قلی. پروردگارت تو را رها نکرده و تو را دشمن نداشته ا ست. وصال از درون بلا آشکار میشود. و آن شیرینی وصال، موجد دشمن ندانستن است.
باز و اللیل است ستاری او و آن تن خاکی زنگاری او
آفتابش چون برآمد ز آن فلک با شب تن گفت: هین ماودعک
وصل پیدا گشت از عین بلا زآن حلاوت شد عبارت ما قلا