تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.

Image result for ‫امام زمان‬‎

زیارت امیرالمومنین غدیریه از زبان امام هادی علیه السلام . مستندات قرآنی 

غدیر . اسناد از اهل تسنن غدیر . اثبات خطبه غدیر  

غدیر استمرار رسالت محمدی . عید ولایت و سیاست و دخالت مردم در حکومت. آداب غدیر  

غدیر خم و اهمیت حجه الوداع . یاس ابلیس در غدیر . شعر غدیر قیام فاطمی 

خطبه غدیر، پیام غدیر. انکار غدیر. غدیر سر آغاز بیداری اسلامی  

غدیر در مسلخ سقیفه. ظهور فتنه در ماجرای سقیفه .  

غدیر در کلام حضرت زهرا(س). فاطمه در مقام دفاع از ولایت و شهید راه ولایت خطبه فاطمیه . فلسفه آفرینش... 
 

مطالب غدیر
http://m5736z.blog.ir/post/Qadir1

http://m5736z.blog.ir/post/Qadir2

http://m5736z.blog.ir/post/Qadir3

http://m5736z.blog.ir/post/Qadir4       

بخش هفتم :            توطئه ای شیطانی ! کودتای سقیفه

در سقیفه ی بنی ساعده به توطئه ای شیطانی دست زدند که در اثر آن وحدت و یکپارچگی مسلمین در هم شکست، و صفوف بر هم پیوسته ی آنها از هم گسست و صلح و صفا و دوستی، جای خود را به عناد و دشمنی و اختلاف داد.

ظهور فتنه در ماجرای سقیفه پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله در آخرین روزهای حیات خود، تدبیری اندیشیدند دستور تجهیز سپاه را صادر کرده و فرمودند: تمام مسلمانانی که قادر بر جهاد هستند همراه با این سپاه برای جهاد به جانب مرزهای روم (جایی که جعفر بن ابی طالبعلیه السلام  و زید بن حارثه به شهادت رسیده بودند) حرکت کنند.

آن حضرت اسامه بن زید را که جوانی برومند بود به جای پدرش که در جنگ قبل به شهادت رسیده بود، به عنوان فرمانده سپاه منصوب نموده، اصرار کردند که تمام کسانی که توانایی شرکت در جنگ را دارند تحت امر اسامه برای شرکت در جنگ همراه با این سپاه بروند.

مورخان شیعه و سنی نقل کرده اند که تأکیدات پیامبرصلی الله علیه و آله برای شرکت مسلمانان در جنگ به اندازه ای بود که در هیچ یک از جنگ ها سابقه نداشت. فرمودند: نفذوا جیش أسامه لعن اللّه من تأخّر عنه؛ خدا لعنت کند کسی را که از لشکر اسامه تخلف نماید و در جنگ حضور پیدا نکند. این تدبیری بود برای این که کسانی که احیاناً ممکن بود هنگام رحلت پیغمبرصلی الله علیه و آله فتنه ای برپا کنند، در مدینه حضور نداشته باشند، تا مسأله خلافت و امامت امیرالمؤمنینعلیه السلام با مشکلی مواجه نشود

اما با وجود اصرار فراوان پیغمبرصلی الله علیه و آله در مورد شرکت افراد در جنگ، ابوبکر و عمر همراه با آن سپاه عازم نشدند و به منزل پیغمبرصلی الله علیه و آله آمدند. حضرت با دیدن آنان بسیار ناراحت شدند و پرسیدند: مگر من نگفتم که همه باید به جهاد بروند و کسی اجازه تخلف از لشکر اسامه را ندارد؟ گفتند: چون حال شما مناسب نبود، نخواستیم شما را در مدینه تنها بگذاریم و در بین راه از دیگران جویای سلامتی شما شویم! با این اقدام آنان، این تدبیر پیامبرصلی الله علیه و آله نتیجه نداد و کسانی که باید در جهاد شرکت می کردند، از همراهی با سپاه خودداری نموده و از امر حضرت رسولصلی الله علیه و آله تخلف کردند.  بار دیگر رسول خدا در آخرین لحظه حیات تدبیری دیگر اندیشیدند.

آن حضرت در حال احتضار فرمودند: قلم و دواتی بیاورید تا مطلبی را بنویسم که اگر به آن عمل کنید هرگز گمراه نشوید. برخی از کسانی که در آن جا حاضر بودند و شمّ سیاسی داشتند و می توانستند حوادث را پیش بینی کنند، متوجه شدند که آنچه پیغمبرصلی الله علیه و آله قصد نوشتن آن را دارد به احتمال بسیار قوی در مورد امامت علیعلیه السلام است و این کار مانع اجرای نقشه های آنها می شود از این رو از این کار ممانعت کردند.

 بر اساس نقل مورخان و محدثان اهل تسنن، عمر گفت: انّ النّبیّ قد غلب علیه الوجع؛ یعنی درد بر پیامبر غلبه کرده است! وی حتی تعبیری جسارت آمیزتر به کار برد انّ رسول اللّه یهجر؛ نعوذ بالله رسول خدا هذیان می گوید! حضرت رسولصلی الله علیه و آله از این تعبیر غضبناک و ناراحت شدند پس از این مجادلات، بعضی از اصحاب به آن حضرت عرض کردند، اگر اجازه بفرمایید قلم و دوات بیاوریم. حضرت فرمودند أبعد الّذی قلتم؛ بعد از این سخنانی که گفتید؟! اکنون اگر هم چیزی بنویسم، خواهید گفت رسول خداصلی الله علیه و آلههذیان نوشته است!

مسأله امامت حضرت امیرعلیه السلام و یازده نفر از اولاد آن حضرت، از آغاز بعثت پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله و پیش از علنی شدن آن مطرح بوده و بیان آن برای دیگران از ماجرای یوم الدار شروع شده و پس از آن به مناسبت های گوناگون، تا آخرین لحظات عمر شریف پیامبرصلی الله علیه و آله ادامه داشت.

در سقیفه چه گذشت؟! در حالی که سر مبارک آن حضرت در آغوش امیرالمؤمنینعلیه السلام  قرار داشت بعد از رحلت ایشان نیز بلافاصله داستان سقیفه پیش آمد. انصار و مهاجران در سقیفه جمع شدند و درباره جانشینی پیغمبرصلی الله علیه و آله به گفتگو پرداختند. یکی از بزرگان طایفه خزرج (که حدود نیمی از مسلمانان مدینه را تشکیل می دادند) به نام «سعد بن عباده» به سقیفه آمد و در حالی که بیمار بود و نمی توانست با صدای بلند صحبت کند، گفت: کسی حرف های مرا با صدای بلند برای دیگران بازگو کند. سپس خطبه ای انشا کرد و ابتدا به تعریف از مهاجران و ذکر سابقه آنها در اسلام و لزوم احترام نسبت به ایشان پرداخت.

سپس گفت: با این وجود، مدینه شهر ما انصار است و پیغمبر صلی الله علیه و آله در میان ما عزت یافت، اسلام در شهر ما رواج پیدا کرد و ما بودیم که به مهاجران کمک کردیم و زندگی آنها را سامان دادیم. بنابراین امامت و رهبری جامعه حق انصار است.            .                      اما از سوی دیگر مهاجران (که پدران همسران پیغمبرصلی الله علیه و آله هم در میان آنها بودند) نیز برنامه هایی در نظر داشتند که بر اساس آنها در مقابل شروع به بحث کردند. آنها نیز به تعریف از انصار و ذکر خدمات آنها نسبت به پیامبرصلی الله علیه و آله و مهاجران پرداختند. سپس گفتند: اما ما مهاجران بودیم که در زمان غربت اسلام به پیامبرصلی الله علیه و آله ایمان آوردیم. سابقین و اولین در اسلام ما هستیم و قرآن ما را با وصف السّابقون الاوّلون ستایش کرده است. علاوه بر این که بسیاری از خویشاوندان پیغمبرصلی الله علیه و آله نیز در بین مهاجران هستند.

یکی از مهاجران گفت: در بین ما کسی هست که اگر برای خلافت پیشگام شود هیچ کس با او مخالفت نخواهد کرد، و او علی بن ابی طالبعلیه السلام است. بحث و گفتگو بین مهاجران و انصار در مورد انتخاب امام و خلیفه بالا گرفت تا جایی که گفتند: برای این که حق هیچ یک از دو طرف ضایع نشود، دو جانشین انتخاب کنیم، منّا امیر و منکم امیر.

بزرگان قوم گفتند: این کار موجب وهن مسلمانان و اختلاف میان آنان می شود و عزت ما از بین خواهد رفت؛ از این رو تنها باید یک خلیفه انتخاب شود. سرانجام ابوبکر برخاست و ماهرانه، خطبه ای انشا کرد. او ابتدا به ستایش و تمجید از انصار پرداخت و سپس موقعیت و افتخارات مهاجران را نیز بیان کرد و گفت: برای حفظ وحدت امت اسلامی، امیر از مهاجران باشد و از میان انصار وزیری برای او انتخاب شود و ما قول می دهیم که بدون مشورت انصار کاری انجام ندهیم. با شنیدن این سخنان بعضی از انصار به طرفداری از او برخاستند، تکبیر گفته و با ابوبکر بیعت کردند.

در این هنگام سعد بن عباده برخاست و دست به شمشیر برد؛ عمر نیز در برابر او شمشیر کشید و کار به جنگ کشیده شد. اما با وساطت عده ای دیگر از مسلمانان و خارج کردن سعد از معرکه، غائله خاتمه یافت و خلافت ابوبکر تثبیت شد.

هنگامی که ماجرای سقیفه را به امیرالمؤمنین علیه السلام رساندند. ایشان با استدلالی محکم و در عین حال منطق و عقلانی، بر نزاع هر دو گروه [انصار و مهاجرین] خط بطلان کشید و از این طریق خلافت خاندان پاک و مطهّر پیامبر صلی الله علیه و آله را به اثبات رساند. علیعلیه السلام  ابتدا پیرامون گفته ی انصار به حاضرین فرمود: فهلّا احتججتم علیهم بأنّ رسول الله صلی الله علیه و آله، وصّی بأن یحسن إلی محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم؟.. چرا در برابر آنها به این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله استدلال نکردید که درباره انصار فرمود: با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدان آنها درگذرید! حاضرین گفتند: این چه دلیلی بر ضد آنها می شود؟! حضرت فرمود: اگر حکومت در میان آنان بود، سفارش درباره آنها به مهاجران معنا نداشت. علیعلیه السلام در این سخن ارزشمند، موضوع خلافت را در مورد انصار منتفی دانسته و بر عدم لیاقت و شایستگی آنها در این امر تصریح فرمودند زیرا هنگامی که سفارش کسی را به دیگری می کنند مفهومش این است که اختیار کارها به دست سفارش شونده است. نه آن کسی که سفارش او را کرده اند.

آنگاه حضرت روی سخن را متوجّه قریش نموده و فرموده: فماذا قالت قریش: قریش [برای بدست آوردن خلافت] چه گفتند؟! عرض کردند: دلیل آنها [برای اولویت خود در امر خلافت] این بود که آنان از شجره [قبیله و طایفه] رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند. امام علیه السلام در پاسخ فرمود: احتجّوا بالشجره و أضاعوا الثمره آنها به شجره استدلال کردند، اما ثمره و میوه اش را ضایع نمودند [و بدست فراموشی سپردند] اگر پیوند با شجره وجود پیامبرصلی الله علیه و آله از طریق قبیله و طایفه، مایه ی افتخار و اولویّت در امر خلافت باشد، چرا ارتباط خانوادگی با آن حضرت سبب این افتخار و اولویت نشود؟!

نکات قابل توجّه در ماجرای سقیفه

1- در سقیفه ی بنی ساعده، مطابق منابع معتبر تاریخی و روایی، تنها عده ای انگشت شمار از انصار و مهاجرین حضور داشتند، و بزرگانی چون عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله، سلمان فارسی، ابوذر، مقداد، زبیر و ... جزءِ غایبان سرشناس آن جلسه شیطانی محسوب می شدند.                                       .
2- از اخبار و احادیث به روشنی استفاده می شود که خاندان «بنی هاشم» که از نزدیکترین و آشناترین افراد به مکتب پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، مطلقاً در آن حضور نداشتند.
3- گردانندگان سقیفه با وجود این که بارها از زبان پاک و مطهّر پیامبرصلی الله علیه و آله موضوع خلافت و امامت علیعلیه السلام را شنیده بودند، اما با این حال در آن جلسه، مطلقاً از سفارشات پیامبرصلی الله علیه و آله سخن به میان نیامد، و حتی اندکی از وقت جلسه را به طرح موضوع خلافت علیعلیه السلام که شایسته ترین و لایق ترین فرد برای خلافت بود اختصاص ندادند، که این امر مصیبتی است سنگین که قلب و جان هر انسان بیداردلی را به درد می آورد؟!

بنابراین گردهمایی سقیفه نه از لحاظ شرعی و دینی اعتبار دارد و نه از نظر موقعیّت سیاسی و اجتماعی، چرا که در آن نه به فرمایشات نبی مکرمصلی الله علیه و آله توجّهی شد، و نه برای رأی و خواسته ی مردم، ارزشی گذاشته شد. پس شایسته است که مخالفین در این موضوع عقل و وجدان خود را ملاک قرار داده و با بهره مندی از منابع معتبر تاریخی و روایی وقایع را آن گونه که هست تفسیر نمایند و در این باره از هرگونه اظهارنظر تعصّب آمیزی به شدت پرهیز کنند.

غدیر در مسلخ سقیفه!

در مورد خلافت و ولایت امیرالمؤمنین پس از پیامبرصلی الله علیه و آله، خدای متعال آیات متعددی در قرآن نازل فرموده. پیامبرصلی الله علیه و آله نیز در طول دوران زندگی خود با تمهیدات و بیان های مختلفی این مسأله را به مردم گوشزد نمود و سعی کرد در رفتار و گفتار خود آن را در اذهان تثبیت کند. در آخرین اقدام نیز هفتاد روز قبل از رحلتش، در روز غدیر آن را در بین انبوه مسلمانان اعلام کرد تا مسأله برای امت اسلامی روشن باشد و بعد از پیامبرصلی الله علیه و آله دچار اختلاف و پراکندگی نشوند. اما تاریخ می گوید که پس از رحلت آن حضرت، مسلمانان غیر از این عمل کردند. در بین آن مسلمانان کسانی بودند که در رکاب پیغمبرصلی الله علیه و آله در جنگ های متعدد شرکت کرده و حتی مجروح نیز شده بودند.

برخی از آنان خود، سرمایه زیادی را در راه ترویج اسلام صرف کرده بودند، و برخی دیگر از خانواده شهدا بودند. عجیب تر از همه آن که، بسیاری از آنان خود در آن روز در غدیرخم حاضر بودند و جریان معرفی امیرالمؤمنین علیه السلام را با چشم و گوش خود دیده و شنیده بودند، اما پس از 70 روز گویا همه را فراموش کردند!

بحث های زیادی شد و حتی گاهی گفتگوها به کشمکش و مشاجره نیز منجر شد، ولی آنچه که صحبتی از آن نشد (یا دست کم در تاریخ اشاره ای به آن نگردیده، و اگر در مورد آن صحبت شده بود قطعاً تأثیری در جلسه می گذاشت و در تاریخ نقل می شد) این بود که، خود پیغمبرصلی الله علیه و آله چه کسی را تعیین کرده است! هیچ کس نگفت ماجرای 70 روز پیش در غدیر چه بود و چرا پیامبر حضرت علی علیهم السلام را بلند کرد

و فرمود: من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه  روایت  هیچ سخنی در این باب گفته نشد. (بحارالانوار، ج 28، باب 4) در هر صورت، مسأله مهم در این زمینه، حل این معما است که چگونه آن همه تمهیدات و نزول آیات در مورد مسأله ولایت بی ثمر ماند و به فراموشی سپرده شد؟! مسأله ای که خداوند درباره آن، خطاب به پیامبرصلی الله علیه و آله می فرماید: یا ایُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ مَا اُنزِ لَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ وَ اِن لَم تَفعَل فَمَا بَلَّغتَ رِسَالَتَه وَاللهُ یَعصِمُکَ مِنَ النَّاسِ مائده۵

از نظر خدای متعال این مسأله به اندازه ای مهم بود که روشن است که منظور از ابلاغ رسالت، فقط رساندن همین یک پیام خاص (ابلاغ ولایت و خلافت امیرالمؤمنینعلیه السلام) نیست. چرا که در این صورت معنای آیه این می شود که، اگر این پیام را نرسانی، همین پیام را نرسانده ای! اگر این پیام خاص جانشینی علیعلیه السلام را ابلاغ نکنی، مأموریت نبوت و رسالت الهی را به انجام نرسانده ای و تمام زحمات 23 سال گذشته تو نیز نادیده انگاشته خواهد شد.

یعنی اعتبار کل رسالت پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله به این مسأله بستگی دارد و اگر این مطلب نباشد، اصل رسالت از بین می رو سرّ آن نیز این است که اگر حضرت علیعلیه السلام بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله نبود، تحقیقاً اسمی از اسلام باقی نمی ماند گرچه اکثریت مسلمانان تا 25 سال زیر بار ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام نرفتند، با این حال وجود آن حضرتعلیه السلام و تعلیمات ایشان بود که موجب گردید اسلام در همین حد باقی بماند.

تکرار سقیفه

معمای بزرگ این فراموشی را چگونه باید حل کرد؟ از این ماجرا چه درسی باید بگیریم؟ این هم که قرآن در موارد متعددی داستان بنی اسرائیل را ذکر می کند به این دلیل است که مشابه آن برای ما نیز اتفاق خواهد افتاد. از این رو ما باید مراقب باشیم اشتباه آنها را مرتکب نشویم. اگر در بنی اسرائیل سامری پیدا شد و آنها را فریب داد، بدانیم در امت اسلامی هم سامری دیگری خواهد بود و بلکه هر عصری سامری خاص خود را خواهد داشت. سایر داستان های بنی اسرائیل نیز به همین ترتیب است

داستان غدیر را نیز اگر امروزه نقل می کنیم برای این است که مراقب باشیم مشابه داستان غدیر ممکن است در این زمان برای ما نیز اتفاق بیفتد. باید مراقب باشیم که اشتباه مسلمانان صدر اول را در اطاعت نکردن از پیغمبرصلی الله علیه و آله تکرار نکنیم.

«دموکراسی»، ره آورد باطل سقیفه

زمانی پیامبرصلی الله علیه و آله که از دنیا رفت، چون خداوند در قرآن با صراحت نام نبرده بود که فلان شخص دیگر نیز اولی بالمؤمنین است. آن مسلمانان ساده اندیش فکر می کردند که مسأله جانشینی پیغمبرصلی الله علیه و آله پس از او مربوط به خود مردم است و به اصطلاح امروزه، دموکراسی است

عده ای هم که شخصیت های مهمی بودند، می گفتند: ما در نبوت که حقی نداشتیم، دست کم در جانشینی پیغمبرصلی الله علیه و آله سهمی داشته باشیم! اینها که غالباً از رؤسای قبایل و شخصیت های اجتماعی بوده و برای خودشان مقام و منزلتی قایل بودند، حدیثی جعل کرده و گفتند: خود پیغمبرصلی الله علیه و آله فرموده که نبوت و امامت در یک خانواده جمع نمی شود!

آنان این حدیث دروغ را جعل کردند تا سهمی برای خودشان در جانشینی پیغمبرصلی الله علیه و آله و حکومت بر مردم دست و پا کنند. تازه مسلمان بودن، سطحی نگر و ساده بودن مردم، عمق نداشتن ایمان آنان و تبلیغات عده ای شیطان صفت، همه دست به دست هم داد و موجب انحراف ولایت از مسیر اصلی خود شد. البته با این که توده مردم آن زمان سطح فرهنگی نازلی داشتند، اما سیاست مدارانی در بین آنها بودند که بزرگان سیاست امروز دنیا باید از آنها درس بگیرند! نباید گمان کرد که داستان سقیفه ماجرایی ساده بود و این افراد به صورت اتفاقی جمع شده و گفتند برای پیغمبرصلی الله علیه و آله جانشین انتخاب کنیم.

آنان از مدت ها پیش طرح این کار را ریخته و عهدنامه ای نیز نوشته و امضا کرده بودند. بحث شده بود که بعد از پیغمبرصلی الله علیه و آله چه کسی را می توان علم کرد و او را به عنوان جانشین پیغمبرصلی الله علیه و آله معرفی نمود. هر کسی برای این مقام نمی توانست مطرح شود باید کسی باشد که پدر زن پیغمبرصلی الله علیه و آله و ریش سفید است و جزو اولین کسانی است که ایمان آورده و یار غار پیغمبرصلی الله علیه و آله بوده است چنین کسی را می توان مطرح کرد! از این رو فرد مورد نظر، مشخص شده و از قبل معلوم کرده بودند که چه کسی باید خلیفه شود.

در همین زمینه، مسأله بعد این بود که چگونه او را مطرح کنیم؟ برای این کار نیز نقشه ای کشیده بودند. گفتند: در شورا بحث می کنیم و چنین و چنان می گوییم و بعد پدر یکی از همسران پیغمبرصلی الله علیه و آله برخاسته و می گوید من با خلیفه اول بیعت کردم، بعد از او فرد دیگری بیعت خواهد کرد و به همین ترتیب قضیه تمام می شود به همین نقشه عمل کردند و آنچه می خواستند، شد. هیچ کدام نگفتند هفتاد روز پیش پیغمبرصلی الله علیه و آلهدر غدیر خم چه کسی را تعیین کرد! آنان نقشه کشیده بودند که خودشان نقشی در ریاست مسلمانان داشته باشند! «حب ریاست»، عطش و آتشی است که اگر به جان کسی افتاد او را بیچاره می کند!

جانشینی پیغمبرصلی الله علیه و آله عنوان مهمی بود. کاخ و فرش زربفتی در کار نبود، حتی اسبی هم نصیب خلیفه نمی شد؛ اما عنوان جانشینی پیغمبرصلی الله علیه و آله و ریاست بر مردم فریبنده و جاذب بود. آن روز عده ای شیطانی، راه نفوذ در مردم را پیدا کردند و فهمیدند که مسأله را به چه صورتی برای مردم مطرح کنند که خریدار داشته باشد. در طول تاریخ اسلام و در هر عصری این قبیل افراد نقش اساسی را در تمام انحرافات دنیای اسلام بازی کرده و می کنند. آن روز نیز عده ای از هم اینان طرح و نقشه ای تهیه کردند که چگونه مسیر جامعه را تغییر دهند، چگونه تبلیغات کنند و چه شعاری را مطرح کنند که مردم بپسندند.

بزرگ ترین نقش را در گمراهی مردم همین گروه آدم های باهوش و شیطان صفت ایفا می کنند. بزرگ ترین گناه ها هم متعلق به همین گروه است و بزرگ ترین عذاب ها نیز روز قیامت برای آنها است. تا روز قیامت هر کس گمراه شود، سهمی از گناه گمراهی او برای کسانی است که داستان سقیفه را طراحی کردند؛ عده ای که چند نفر بیشتر نیز نبودند.

مطلب از آن جا شروع شد که گفتند: پیغمبرصلی الله علیه و آله فقط ضامن دین مردم بود و اطاعت او تنها در امور دینی بر ما واجب بود. اکنون بعد از وفات پیامبرصلی الله علیه و آله ذرّه ای از محبت و ارادت ما نسبت به پیغمبرصلی الله علیه و آله کم نشده و الآن نیز بر او درود فرستاده و به آن حضرت احترام می گذاریم. اما او فقط متکفل دین ما بود و حال که او دین و قرآن را برای مردم باقی گذاشت و از دنیا رفت، ما باید برای دنیای خود فکری کرده و خودمان خلیفه ای تعیین کنیم! بدین ترتیب گروه طراحان سقیفه، اولین کسانی بودند که بنای دموکراسی اسلامی را گذاشتند و گفتند: عده ای گمان می کنند که دموکراسی ارمغان غرب برای ما است؛ اما این مسأله ابتکار امروز نیست، بلکه ارمغان شوم طراحان سقیفه است که گفتند مردم باید حکومت را تعیین کنند! پیغمبرصلی الله علیه و آلهفرمود: خدا علیعلیه السلام را تعیین کرده، آنها گفتند: ما می خواهیم خودمان حاکم تعیین کنیم!

حق با غدیر است یا سقیفه؟

شیعه معتقد است که مقامِ قانون‏گذاری تنها از آنِ خداوند متعال است و بس؛ دلیل این باور، آیاتی از قرآن کریم است إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ؛ حکم کردن، فقط ویژه خدای متعال است. زیرا حکم در هر امری جز از سوی کسى که مالک و متصرف به تمام حقیقت آن باشد صحیح و عملی نیست.

حقِّ تعیین پیامبر فقط مخصوص خدای سبحان است نقش مردم نسبت به پیامبر و پیام الهی، ایمان آوردن و عمل نمودن و حفظ آن است و در محدوده انتخاب و نصب جانشین و رابط بین خدا و مردم، هیچکاره اند زیرا تنها خدا می داند که چه کسی صلاحیت، قابلیت و توانایی انجام این ماموریت را دارد: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛ تنها خداست که می داند که وظیفه رسالتش را بر عهده چه کسی قرار دهد. حق انتخاب نماینده خدا بر روی زمین فقط با خداست وظیفه مردم تنها ایمان به او و پیروی از اوست آیه یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ . و أَطیعُوا الرَّسُول  که در قرآن آمده همه بیانگر همین وظیفه اند. این قانون، منحصر در رسول خداصلی الله علیه و آله نمی شود و درباره هر کس که در جایگاه خلیفة اللهی قرار می گیرد جاری می شود. برای همین است که ما معتقدیم جانشین پیامبرصلی الله علیه و آله نیز باید از جانب خداوند تعیین شود زیرا پی بردن به صفات جانشین پیامبرصلی الله علیه و آله از جمله علم و عصمت او، برای انسان‏های عادی امکان پذیر نیست.

و تنها خداست که می‏داند این نعمت‏ بزرگ را به چه کسانی عطا کند و چه کسی قابلیت انجام این وظیفه سنگین الهی را داراست. همان گونه که بشر حق دخالت در فروع دین را ندارد به مراتب، حق دخالت در اصول دین را هم ندارد. مگر آنکه بگویید

بحث امامت و جانشینی رسول خدا ربطی به اصول و فروع دین ندارد

آنچه در روز هجدهم ذی الحجه سال 10 هجری در منطقه غدیر خم رخ داد اجرای همین قانون الهی بود که خداوند توسط پیامبرش، جانشین او را تعیین و به مردم معرفی کرد. بر خلاف این مبنای قرآنی، کسانی معتقدند که در تعیین جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله خدا کاره ای نیست و این مردمند که باید دور هم نشسته و با شور و مشورت، جانشینی رسول خدا ص را به کسی واگذار کنند. مستند این کارشان را هم عمل به آیه 38 سوره شوری می دانند که می فرماید: وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُم؛ و کار آنها به طریق شورى و مشورت در میان آنها صورت مى‏گیرد

 غافل از اینکه در آیه، سخن از أَمْرُهُمْ است؛ نه أَمْرُ الله؛ یعنی موضوعی که توصیه شده مومنین با مشورت و همفکری آن را به انجام برسانند، امور مربوط به مردم است؛ نه امور مربوط به خدا. امور مربوط به مردم؛ مانند همان اموری است که شورای شهر و روستا، روزانه با آن درگیرند و کاری هم که می کنند عمل به همین توصیه قرآنی است که با شور و مشورت، درباره آن مسائل، تصمیم گیری می کنند. اما امور مربوط به خدا، غیر از این امور زمینی است. امرُ الله اموری هستند که از دسترس و توان علمی و عملی نخبه ترین افراد هم خارج است مانند تصمیم گیری درباره اینکه چگونه واجبات را بجا آوریم؟ یا چه کسی را پیامبر خدا قرار دهیم؟ و یا چه کسی از نظر کمالات انسانی در آن مقام هست که بتواند مسئولیت جانشینی پیامبر خدا را بر عهده گرفته و بی هیچ کم کاستی این وظیفه را به انجام رساند؟

سقیفه و 4 اشکال آنان که بحث از امامت امت و جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله را بی ارتباط با خدا دانسته و آن را مانند تصمیم گیری برای احداث یک جاده و یا انتخاب یک کدخدا برای دِه می دانند. جانشینی پیامبرصلی الله علیه و آله را از اوج امامت به حضیض امارت تنزل داده و آن را در حدّ سلطنت پایین آورده اند.

آنها معتقدند که می‏توان زیر سایه سقیفه‏ گرد هم آمد و برای پیامبر صلی الله علیه و آله جانشین تعیین کرد. این اعتقاد، پیامدهایی دارد که پیروان سقیفه را سخت به چالش می کشد. آنها باید به سوالات و تناقضاتی که قدم به قدم سر بر می آورند و به پای ذهن می پیچند پاسخ دهند و از توجیهاتی که نه عقل آن را می پذیرد و نه نقل معتبر از آن پشتیبانی می کند به جد پرهیز کنند که این وادی وادی برهان است و ما تابع دلیل.

اشکال اول : آیا رسول خدایی که در حوزه هدایت و دین، فقط سخن خدا را می گوید وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهْوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یُوحَى کسی را برای جانشینی بعد از خود معرفی کرد یا نه؟ اگر بگویید تعیین کرد می گوییم: پس اصل اجتماع در سقیفه برای تعیین خلیفه از اساس غلط بود (برای همین بود که امام علی علیه السلام در آن شرکت نکرد) در نتیجه هر تصمیمی هم که در آن گرفتند باطل بود. و اگر بگویید تعیین نکرد باید بپذیرید که این سخن اهانت به رسول خداست زیرا لازمه اش این است که خدا و رسولش معاذالله به اهمیت تعیین جانشین پیامبر پی نبردند و «تعیین» هم نکردند. اما ابوبکر فهمید و عمر را به عنوان جانشین خود «تعیین» کرد.                                    .
دوم اینکه اگر حق تعیین جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله  با خدا نیست و این حق مردم است. خدا در کدام آیه و یا رسول خدا صلی الله علیه و آله در کدام روایت معتبر این حق را به مردم واگذار کرده است؟                                      .
سوم اینکه اگر این حق واگذار شده، شکل عملی آن چگونه است؟ مردم جمع شوند و با رأی گیری جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله را تعیین کنند؟!! اگر اینگونه است پس چرا خلیفه دوم اینگونه انتخاب نشد؟ و با انتصاب شخص ابوبکر شد خلیفه رسول خدا. خدا و رسولش اینگونه گفته اند یا آنگونه؟ بگذریم از انتخاب خلیفه سوم که نه این بود و نه آن!                                          .
چهارم اینکه چگونه می توان کسی را که با انتخاب چند نفر انتخاب شده و در انتخاب او خدا و رسولش هیچ نقشی نداشته اند را خلیفه خدا و رسولش خواند و همه مسلمانان جهان را ملزم به پیروی از دستور او کرد؟                                                         . شیعه معتقداست که خداوند خود برای جانشینی پیامبر و رهبری امت اسلام کسانی را تعیین کرد و پیامبرش را مامور کرد تا در غدیر خم اولین آنها را به مردم معرفی کند و همانگونه که مردم نسبت به رسول خدا فقط وظیفه ایمان و پیروی دارند و نه انتخاب، درباره این برگزیدگان الهی هم فقط وظیفه ایمان و پیروی دارند و نه حق انتخاب. برای همین، خدا برگزید و رسول خدا صلی الله علیه و آله در غدیر معرفی کرد مردم هم به دستور قرآن کریم موظف به اطاعت و پیروی هستند.

اولین نظریه پرداز سکولاریزم در تاریخ اسلام در سقیفه!

اولین نظریه پرداز سکولاریزم در تاریخ اسلام، معاویه بود که این مسأله را در یکی از مکاتبات خود با امیر المؤمنین علیه السلام مطرح کرد در طول پنج سال حکومت حضرت علیعلیه السلام مکاتبات زیادی بین آن حضرت و معاویه انجام شد. چون حضرت علیعلیه السلام در عین حال که معاویه را از حکومت شام عزل کرده بودند، نمی خواستند جنگ و خون ریزی اتفاق بیفتد و خون بی گناهانی ریخته شود.

از این رو می بایست از سویی حجت را بر معاویه تمام کنند و از سوی دیگر از بروز شبهه در اذهان دیگران جلوگیری کنند. چون ممکن بود کسانی بگویند بهتر بود حضرت علیعلیه السلام معاویه را به بحث و گفت وگو دعوت کرده و او را هدایت می کرد. چرا علیعلیه السلام این کار را نکرد؟ برای دفع این شبهه، طی دوران حکومت حضرت علیعلیه السلام مکاتبات زیادی بین امیرالمؤمنینعلیه السلام و معاویه واقع شد.

بسیاری از نامه های حضرت امیرعلیه السلام به معاویه در نهج البلاغه نقل شده است. جواب های معاویه نیز در برخی شرح های نهج البلاغه، مانند شرح ابن ابی الحدید آمده است. از جمله، امیرالمؤمنینعلیه السلام ضمن نامه ای مفصل برای معاویه، به احادیث پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله احتجاج کرده، نوشتند:

پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله مرا وصی و وزیر خود قرار داد و فرمود: علیعلیه السلام بعد از من خلیفه من بر شما است. و پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله تعابیری مانند ولایت، امامت، خلافت و ریاست را در شأن من فرمودند، با این همه چگونه تو این احادیث را قبول نمی کنی؟ معاویه در پاسخ حضرت امیرعلیه السلام این گونه نوشت. الا و انّما کان محمّد رسولا من الرّسل الی النّاس کافّه ً فبلّغ رسالات ربّه لایملک شیئاً غیره؛ درست است که تو خلیفه رسول اللهصلی الله علیه و آله و جانشین او هستی، اما مگر رسول الله صلی الله علیه و آله چه کسی بود؟

او تنها پیام آوری بود و از جانب خدا پیام هایی را به مردم ابلاغ می کرد. اما لایملک شیئاً غیره، مقام و منصب دیگری غیر از دریافت و ابلاغ پیام های خدا به مردم نداشت! از این رو تو نیز خلیفه رسول خداصلی الله علیه و آله هستی تا پیام هایی را که آن حضرت از جانب خدا آورده بود، به مردم برسانی! اما امامت و ریاست بر مردم را خود پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله هم نداشت تا تو بخواهی جانشین او در این امر باشی!

حضرت امیرعلیه السلام در پاسخ معاویه نامه ای نوشتند و در خصوص این استدلال او فرمودند: زعمت أنّه کان رسولا و لم یکن اماماً فانّ ا نکارک علی جمیع النّبیّین الائمّه ؛ تو مدعی هستی که پیغمبر اسلامصلی الله علیه و آله تنها مقام رسالت را داشت و مقام امامت و ریاست بر امت را نداشت؛ این سخن تو نه تنها انکار مقام امامت برای پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله است، بلکه انکار این مقام در حق تمام انبیایی است که دارای مقام امامت بودند.

در توضیح فرمایش حضرت امیرعلیه السلام باید بگوییم، دو آیه بر امامت انبیا تصریح کرده وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ؛ و برخی از آنان (پیامبران) را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می کردند.

آیه دیگر که به طور مشخص مقام امامت را برای حضرت ابراهیمعلیه السلام ثابت می کند: وَ إِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ .

در تفسیر این آیه مفسران اثبات کرده اند که بعد از آن که حضرت ابراهیمعلیه السلام به مقام نبوت، رسالت، و خلّت (مقام خلیل اللهی) نایل شد، در نهایت به مقام امامت رسید و این آخرین مقام حضرت ابراهیمعلیه السلام بود که در اواخر عمر به آن حضرت اعطا شد.

حدود صد سال از سن حضرت ابراهیمعلیه السلام گذشته بود که خدای متعال حضرت اسماعیلعلیه السلام را به ایشان عنایت کرد. پس از آن که حضرت اسماعیلعلیه السلام جوانی برومند گردید، خداوند با دستور ذبح اسماعیلعلیه السلام، حضرت ابراهیمعلیه السلام را امتحان کرد.

پس از تمام امتحانات، که ذبح اسماعیلعلیه السلام نیز یکی از آنها بود، مقام امامت به آن حضرت عطا شد وَ إِذِ ابْتَلَی بنابراین مقام امامت، بالاترین و آخرین مقامی است که حضرت ابراهیمعلیه السلام به آن نایل گردید. این فضیلت (اعطای مقام امامت) به اندازه ای مهم بود و حضرت ابراهیم در اثر رسیدن به آن چنان شادمان شد که بلافاصله گفت: وَ مِن ذُرّیّتی؛

 با توجه به این آیات، حضرت امیرعلیه السلام به معاویه می فرماید: اگر تو برای رسول اکرمصلی الله علیه و آله مقام امامت را قایل نباشی و فقط شأن رسالت و پیام رسانی آن حضرت را بپذیری، نه تنها امامت آن حضرت را انکار کرده ای، بلکه امامت سایر انبیا علیه السلام را نیز که قرآن به آن تصریح کرده، انکار کرده ای.

علاوه بر آیاتی که امامت را برای دیگر انبیا اثبات می کند، این مقام برای پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله نیز با آیات خاصی ثابت می شود که شاید صریحترین آنها آیه النَّبِیُّ اَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهِم؛ باشد. طبق این آیه، پیامبرصلی الله علیه و آله نسبت به همه مؤمنان از خود ایشان اولی است و بر تصرفاتی که هر کس می تواند در زندگی و اموال خود داشته باشد، ولایت دارد.

هم چنین به آیات دیگری نیز در این زمینه می توان اشاره کرد إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا ، و نیز آیاتی که در آنها به طور مطلق امر به اطاعت از پیامبر اکرمصلی الله علیه و آلهشده؛ أَطِیعُوا اللهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأَمْرِ مِنْکمْ. معنای تمام این آیات، اثبات مقام امامت برای پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله است؛ ولی معاویه با جسارت کامل، مفاد تمام آیات که رسالت و امامت را بیان نموده را انکار می کرد! البته انکار معاویه به دلیل آگاه نبودن او از این آیات نبود،

بلکه می خواست در مقام بحث و جدل، چنین وانمود کند که اگر من از چنین مسأله ای مطلع بودم و برایم به اثبات رسیده بود، با آن مخالفت نمی کردم و من نیز تسلیم شما می شدم. به عبارت دیگر، او جاهل نبود بلکه «تجاهل» می کرد؛ و این نیز یکی از شگردهای شیطانی معاویه بود.

بنابراین در سقیفه سنگ بنای دو مسأله مهم، سکولاریزم و دموکراسی گذاشته شد که بر اساس آن، امروزه می توانیم خود را محک بزنیم که سقیفه ای هستیم یا علوی. آن روز گفتند حکم دین از دنیا جدا است و امر حکومت به دست خود مردم است.

امروزه هم برخی از روشن فکران ما و نیز برخی دولت مردانی که تحت تأثیر این روشن فکران قرار گرفته اند، همین حرف را تکرار می کنند و می گویند: حساب دین از حساب دنیا جدا است و مردم خود باید حکومت را انتخاب کنند.

امامت، جانشینی و پاسخ شیطانی معاویه تجاهل، یکی از شگردهای معاویه

از جمله موارد دیگری که معاویه چنین وانمود کرده که اگر آگاه بود سرپیچی نمی کرد، داستانی است که بعد از شهادت امیرالمؤمنینعلیه السلام اتفاق افتاد. در یکی از سفرهایی که معاویه به بهانه حج به حجاز آمده بود، مطابق سنّت رایج بین سیاست مداران شیطانی( که امروزه نیز می توان نمونه هایی از آن را مشاهده کرد) برای فریفتن و جذب افراد سست ایمان، آنها را به مجالس خود دعوت می کرد، به آنها احترام می گذاشت، از آنها پذیرایی کرده و به ایشان هدایایی می داد.

در مسجد النبی دید سه نفر از افراد برجسته و شخصیت های اجتماعی آن دوران گرد هم نشسته اند. آنان عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس و سعد بن ابی وقّاص بودند. سعد بن ابی وقّاص پدر عمر سعد و یکی از شخصیت های معروف آن زمان و از صحابه پیامبرصلی الله علیه و آله بود. او از کسانی بود که با معاویه بیعت نکرده بود، گرچه از امیرالمؤمنینعلیه السلام نیز تبعیت نمی کرد.

معاویه نزد آنها آمده و در کنار آنها نشست. از سعد پرسید: آیا تو همان کسی هستی که با ما بیعت نکردی؟ سعد پاسخ داد: بله، من پیر شده ام و نمی خواهم وارد این گونه بحث ها شوم؛ به علاوه، بیعت با تو ابهام هایی داشت و من یقین به صحت این کار نداشتم.

معاویه از او پرسید: چگونه جرأت می کنی بگویی که من صلاحیت بیعت را نداشتم؟ سعد در جواب او گفت: من از حضرت رسولصلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ علیّ؛ علیعلیه السلام با حق است و حق با علی است، هر جا که علیعلیه السلام باشد، حق همان جا است.

با وجود این فرمایش پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله چگونه می توانستم علیعلیه السلام را رها کنم و با تو بیعت کنم؟ معاویه گفت: عجب سخنی نقل کردی! من تا به حال نشنیده بودم! پیغمبرصلی الله علیه و آله چه وقت چنین سخنی فرموده است؟ آیا دلیل و شاهدی نیز داری؟ سعد پاسخ داد: بله! امّ سلمه شاهد صدور این فرمایش از پیامبرصلی الله علیه و آله بوده است. معاویه همراه با آن سه نفر برای بررسی سخن سعد به خانه امّ سلمه رفتند. و سخن سعد تایید شد.

نکات قابل توجّه در ماجرای سقیفه

1. در سقیفه ی بنی ساعده، مطابق منابع معتبر تاریخی و روایی، تنها عده ای انگشت شمار از انصار و مهاجرین حضور داشتند. و بزرگانی چون عباس عموی پیامبر ، سلمان فارسی، ابوذر، مقداد، زبیر و ... جزءِ غایبان آن جلسه شیطانی محسوب می شدند.

.2. از اخبار و احادیث به روشنی استفاده می شود که خاندان بنی هاشم که از نزدیکترین و آشناترین افراد به مکتب پیامبر اکرم بودند، مطلقاً در آن حضور نداشتند.

3. گردانندگان سقیفه با وجود این که بارها از زبان پاک و مطهّر پیامبرصلی الله علیه و آله موضوع خلافت و امامت علی علیه السلام را شنیده بودند. اما با این حال در آن جلسه، مطلقاً از سفارشات پیامبر صلی الله علیه و آلهسخن به میان نیامد و حتی اندکی از وقت جلسه را به طرح موضوع خلافت علیعلیه السلام که شایسته ترین و لایق ترین فرد برای خلافت بود اختصاص ندادند.

بخش ششم :          علل همراهی نکردن مردم با علی(علیه السلام)

حب و بغض علت مخالفت با ...... مال و مقام، عامل عمده مخالفت خواص با امیرالمؤمنین علیه السلام

1. کینه های شخصی                 2. عدالت علیعلیه السلام
3. فقر فرهنگی                         ۴. دنیا پرستی و جاه طلبی
۵.  نفاق و ایمان مصلحتی        ۶. اختلافات عشیره ای        ۷. حسادت

در این دوره می توان چهار جریان را شناسایی کرد که در مدینه شکل گرفته و فعال بودند. جریان طراحان حذف نظام ولایی که در سقیفه گرد آمده بودند و شامل گروه هایی از خواص انصار و مهاجر می شدند.

جریان همراهان که شامل جریان نفاق قدیم و جدید بود. جریان سوم توده های مردم و سست ایمان ها بودند که به خواص مینگریستند و منفعل عمل می کردند و در حقیقت جریان فعالی نبودند و از ساکتین و خاموشان بودند.

اینان گوسفندوار حرکت و عمل می کنند و از بصیرت بی بهره اند. در مقابل این سه جریان، تنها معدود افراد انگشت شماری از خواص انصار و مهاجران بودند که در کنار امیرمؤمنان علیعلیه السلام قرار گرفتند و کفر نورزیدند؛ زیرا نفی ولایت الهی و منصوص و منصوب از سوی پیامبرصلی الله علیه و آلهبه معنای کفر است؛

حب و بغض ...... مال و مقام، عامل عمده مخالفت خواص با امیرالمؤمنین علیه السلام

امیرالمؤمنینعلیه السلام در خطبه سوم نهج البلاغه که به خطبه شقشقیه معروف است، ضمن گلایه از کارهایی که بعد از رحلت پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله انجام گرفت و مصیبت هایی که بر حضرت امیرعلیه السلام وارد شد، می فرمایند فصبرت و فی العین قذیًو فی الحلق شجاً؛ بر تمام این مصایب صبر کردم در حالی که گویا خاری در چشم و استخوانی در گلو داشتم.

سپس آن حضرت ادامه می دهند: بعد از بیعت مردم با من نیز عده ای بیعت را شکسته و بنای مخالفت و جنگ با مرا گذاشتند؛ مگر ایشان این آیه شریفه را نشنیده بودند که تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَهُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِى الاْرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ سپس خود آن حضرت پاسخ می دهند: بلی!  وَاللّهِ لَقـَدْ سـَمـِعـُوهـا وَ وَعـَوْهـا وَ لکـِنَّهـُمْ حـَلِیـَتِ الدُّنـْیـا فـى اَعـْیـُنـِهـِمْ وَراقـَهـُمـْ زِبْرِجُها آنها این آیه را به خوبی شنیده و آن را درک کرده بودند؛ معنای آن را نیز به خوبی می دانستند و حجت بر آنها تمام بود؛ اما دنیا در چشم آنها زیبا جلوه کرد و زیورهای دنیا مایه اعجاب آنها شد.                          .با توجه با این فرمایش امیرالمؤمنینعلیه السلام ، اکنون خوب است ما به درون خود مراجعه کرده و ببینیم چه اندازه شیفته دنیا هستیم؟ آیا زر و زیور دنیا چشم ما را خیره نکرده است؟ دل بستگی به دنیا نشانه هایی دارد که با جستجوی آنها در حالات و رفتارمان می توانیم پاسخ این سؤال را پیدا کنیم. آیا اگر انجام وظیفه موجب محرومیت ما از بعضی امور دنیوی شود، حاضریم وظیفه خود را انجام دهیم؟

1. کینه های شخصی برخی از کسانی که حضرت علیعلیه السلام را رها کردند، به این دلیل بود که یک سلسله کینه ها، حسادت ها و دل خوری هایی نسبت به آن حضرتعلیه السلام داشتند. کسانی که در صدر اسلام مسلمان شده بودند، بت پرست های مکه و یا از عشایر مختلف عرب بودند و در بسیاری از جنگ ها در جبهه مقابل پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آلهبا آن حضرت جنگیده و بستگان بسیاری از آنها در امثال بدر و حنین به دست حضرت علیعلیه السلام کشته شده بودند. در این جنگها امیرالمؤمنین علیه السلام مهم ترین نقش را ایفا کرد و به تنهایی عده زیادی از پهلوانان سپاه دشمن را به قتل رساند؛ از جمله، برادر، دایی و جد معاویه به دست حضرت علیعلیه السلام کشته شدند. در آن زمان روحیه عشایری بر مردم حاکم بود و اگر کسی از تبار یا عشیره ای کشته می شد همه آن قبیله نسبت به قاتل او بدبین می شدند و کینه او را در دل می گرفتند.

در دعای ندبه : ... فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقَادا بَدْرِیَّةً وَ خَیْبَرِیَّةً وَ حُنَیْنِیَّةً وَ غَیْرَهُنَّ فَأَضَبَّتْ عَلَى عَدَاوَتِه وَ أَکَبَّتْ عَلَى مُنَابَذَتِهِ حَتَّى قَتَلَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ ِ آنان گرچه مسلمان شده بودند و در ظاهر علیعلیه السلام را هم دوست داشتند، اما در زوایای پنهان دل خود، حتی گاهی به صورت ناخودآگاه، نسبت به آن حضرتعلیه السلام کینه داشتند و با خود می گفتند، همین شخص بود که پدر، جدّ، عمو و دایی و بستگان ما را کشت. (بحارالانوار، ج 32، باب 12، روایت 472)

2. عدالت علیعلیه السلام  مسأله دیگر در دشمنی و مخالفت مسلمانان صدر اسلام با امیرالمؤمنینعلیه السلام ، مربوط به شخص آن حضرت بود. علیعلیه السلام صفتی داشت که مردم آن را نقطه ضعف می شمردند. آنان با تمام فضایلی که برای حضرت قایل بودند، اما به پندار خود یک عیب و ضعف اساسی نیز برای آن حضرت سراغ داشتند! آن ایراد این بود که علیعلیه السلام سخت گیر و انعطاف ناپذیر است! علی مو را از ماست می کشد و بیش از حد در مسایل دقیق و ریز می شود. به خصوص در مواردی که مربوط به احکام شرعی، حقوق مردم و بیت المال باشد زیاد از حد سخت می گیرد!بسیاری از ما داستان عقیل را می دانیم.

عقیل برادر حضرت علیعلیه السلام و فردی نابینا و در عین حال عیالوار بود. بسیاری از اوقات فرزندانش گرسنه بودند و سهم او از بیت المال کفاف زندگی اش را نمی داد. روزی حضرت علیعلیه السلام را به مهمانی دعوت کرد تا آشفتگی و ژولیدگی کودکانش را ببیند، بلکه سهم بیشتری از بیت المال برای او مقرر کند. حضرت آهن داغ را به بدن او نزدیک کرد به طوری که فریادش بلند شد و گفت: می خواهی مرا بسوزانی؟! مگر من چه کرده ام که این کار را با من می کنی؟! امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود، تو از آهنی که به دست من داغ شده تا این اندازه وحشت می کنی، من چگونه در روز قیامت آتشی را که از غضب خدا افروخته شده تحمل کنم؟ اگر من بخواهم از بیت المال یک درهم بیشتر از سهمت به تو بدهم، در آخرت باید به آتش جهنم بسوزم. (بحارالانوار، ج 41، باب 107، روایت 23)

3. فقر فرهنگی مردم زمان پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آلهعموماً و به جز تعداد معدودی از آنها، نسبت به اسلام آشنایی عمیق و همه جانبه نداشتند. از سال سوم بعثت دعوت پیغمبرصلی الله علیه و آله علنی شد و در طول بیست سال پس از آن، با مشقت های فراوان، عده ای از مردم مسلمان شدند که عمده آن نیز بعد از هجرت پیغمبرصلی الله علیه و آله به مدینه و آن هم در سه، چهار سال آخر عمر پیامبرصلی الله علیه و آله بود. بدیهی است که هم به لحاظ محدودیت امکانات اطلاع رسانی و هم به لحاظ وضعیت بسیار ضعیف سواد و تمدن و پیشرفت خود مردم جزیره العرب، پیامبرصلی الله علیه و آله نمی توانست در این مدت محدود آنها را به صورت عمیق و گسترده با معارف اسلام آشنا سازد. از این رو جامعه زمان پیامبرصلی الله علیه و آله مبتلا به عقب ماندگی فرهنگی شدیدی بود، در حدی که ما نمی توانیم آن را به درستی درک کنیم. برای چنین مردمی با این سطح پایین فرهنگی بسیار مشکل بود که بپذیرند بعد از وفات پیغمبرصلی الله علیه و آله اطاعت شخص دیگری که پیغمبر نیست، مانند اطاعت پیغمبرصلی الله علیه و آله واجب باشد.

آنان در نهایت اگر از ایمان قوی برخوردار بودند و با خودشان کنار می آمدند، فقط می توانستند: النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و اطاعت از شخص پیامبرصلی الله علیه و آله را بپذیرند، اما وجوب اطاعت کسی غیر از پیامبرصلی الله علیه و آله، به سادگی برایشان قابل هضم نبود.

فتنه واقع شد و هنوز هم دود آن به چشم همه مسلمانان می رود. پس از آن نیز این فتنه ادامه داشته و خواهد داشت، تا زمانی که حضرت ولیّ عصرعلیه السلام ظهور بفرماید و این فتنه ها را رفع کند. اما منظور از نقل این داستان ها چیست؟ قرآن می فرماید: تکرار این داستان ها برای عبرت است، تا ما مراقب باشیم در موارد مشابه، اشتباهات پیشینیان را مرتکب نشویم. بسیاری از حوادث تاریخی دائماً به نوعی در قالب های جدید تکرار می شوند و ما باید تحلیل روشنی از این حوادث داشته باشیم و از آنها عبرت بگیریم.

۴. دنیا پرستی و جاه طلبی یکی از ویژگی های تمام نخبگانی که در آن زمان با امیرالمؤمنینعلیه السلام مخالفت کردند این بود که تشنه دنیا و ثروت یا طالب مقام بودند. آنها به این نتیجه رسیدند که با پیروی از حضرت علیعلیه السلام به خواسته هایشان نخواهند رسید؛ به همین دلیل بنای مخالفت گذاشتند. کسانی از آنها که از قبل حضرت علیعلیه السلام را به خوبی می شناختند از همان آغاز بنای مخالفت گذاشتند.

برخی هم در ابتدا درست آن حضرت را نمی شناختند و فکر می کردند می توانند با حضرت علیعلیه السلام کنار بیایند و به مطامع نا مشروع خود برسند؛ اما در عمل تجربه کردند که چنین چیزی امکان ندارد. از این رو در ابتدا همراهی کردند اما سپس بنای جنگ با آن حضرت را گذاشتند. بنابراین یکی از عوامل مهم مخالفت برخی نخبگان جامعه آن روز با امیرالمؤمنین علیعلیه السلام دنیاپرستی و جاه طلبی آنان بود.

۵. نفاق و ایمان مصلحتی همه کسانی که ما آنها را جزو مسلمانان و مؤمنان صدر اسلام به حساب می آوریم ایمان واقعی نداشتند. بهترین گواه قرآن وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ الآْخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ ؛ و برخی از مردم می گویند: ما به خدا و روز بازپسین ایمان آورده ایم، در حالی که [حقیقتاً] ایمان ندارند. اینان همان منافقان هستند. منافقان کسانی بودند که در مسجد نماز میخواندند، ولی نمازها و سایر عبادات و کارهای آنان فقط ظاهرسازی بود. ایمان آنان یا از روی مصلحت و یا از ترس جانشان بود؛ مانند «طلقا» که بعد از فتح مکه، در واقع از سر ترس ایمان آوردند.    عده ای نیز اسلامشان به این امید بود که بتوانند در سایه اسلام به خواسته های خود برسند. آنان قبل از اسلام روابطی با علمای یهودی و مسیحی داشتند و از آنها شنیده بودند پیامبری در جزیره العرب ظهور می کند و کارش بالا خواهد گرفت؛ به همین دلیل خود را در صف مسلمین داخل کردند تا روزی بتوانند از موقعیت استفاده کنند.

برای معرفی این گونه افراد می توان از تاریخ شواهدی به دست آورد. به هر حال، این منافقان در صدد بودند تا در اولین فرصت منویات خود را عملی سازند. از این رو بلافاصله پس از رحلت پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله دست به کار شدند و علم مخالفت با امیرالمؤمنین علیعلیه السلام و توطئه بر علیه آن حضرت را بلند کردند.

۶. اختلافات عشیره ای بعضی از کسانی که ایمان آورده بودند و جزو مسلمان ها به حساب می آمدند (و هنوز هم شاید اکثریت مسلمان ها برای آنها احترام فراوانی قایلند) با بنی هاشم اختلاف قومی و طایفه ای داشتند. این اختلاف موجب ایجاد تنش و نوعی عداوت و دشمنی بین این دو طایفه شده بود و در موارد زیادی خود را نشان می داد. از گفتارها و رفتارهایی که بعدها در مواقع حساسی از آنها سر زد، معلوم شد که عمق این دشمنی تا چه اندازه بوده. برای نمونه، سران اصحاب جمل را که با حضرت علیعلیه السلام مخالفت کردند همه می شناسیم و می دانیم که کسانی جز طلحه و زبیر و عایشه نبودند. زبیر پسر عمه حضرت علیعلیه السلام  و پیغمبرصلی الله علیه و آله بود. او هم چنین داماد ابوبکر بود و پسری به نام عبدالله داشت.

این عبدالله از کسانی بود که از همان دوران نوجوانی، دشمنی خاصی با بنی هاشم داشت و به طور علنی به بنی هاشم ناسزا می گفت. یکی از عوامل مؤثر در راه اندازی جنگ جمل نیز هم او بود. او پدرش را برای جنگ تحریک کرد و حتی زمینه حرکت عایشه را نیز در اصل او فراهم ساخت و وی را روانه بصره نمود. او پس از مرگ یزید، در مکه ادعای خلافت کرد و با مقدماتی که فراهم کرده بود عده زیادی نیز به او گرویدند. وی تمام حجاز را گرفت و مدتی در آن جا حکومت کرد. اکنون موقعیت را در نظر بگیرید: کسی که نوه عمه پیغمبرصلی الله علیه و آله و نیز نوه خلیفه اول است و با عنوان جانشین پیغمبرصلی الله علیه و آله و خلیفه مسلمین در مکه و مدینه حکومت می کند.
طبیعتاً چون، به اصطلاح، امام مسلمین بود، نماز جمعه می خواند.                        
.                             در خطبه های نماز جمعه باید آداب اسلامی را رعایت کرد؛ از جمله، باید حمد و سپاس خدا را گفت و صلوات و درود بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرستاد و بعد مردم را به تقوا امر کرد. در تاریخ نوشته اند که وی چهل جمعه در مکه نماز جمعه اقامه کرد و در هیچ خطبه ای اسم پیغمبرصلی الله علیه و آله را نیاورد!!

مردم اعتراض کردند که این چه رسمی است؟ پاسخ گفت: ما یمنعونی أن أصلّی علیه لاّهناک رجالا یشمخون بأنفهم؛ چیزی مانع من نمی شود از این که اسم او را ببرم جز این که این جا کسانی هستند که وقتی من اسم پیغمبرصلی الله علیه و آله را می آورم باد به دماغشان می اندازند! منظورش بنی هاشم بود. مانع است از این که من اسم پیغمبرصلی الله علیه و آله را بیاورم! من نباید سخنی بگویم که بنی هاشم خوشحال شوند! تصور کنید که دشمنی چقدر باید عمیق باشد که حتی برای رعایت ظاهر هم که شده اسمی از پیامبرصلی الله علیه و آله نبرد! او از امیرالمؤمنین علیعلیه السلام نیز نه تنها اسم نمی برد، بلکه (نعوذ بالله) لعن هم می کرد. از پیامبرصلی الله علیه و آله که بانی اسلام بود و او به عنوان جانشینی آن حضرت حکومت می کرد برای این که مبادا اقوام پیغمبرصلی الله علیه و آله خوشحال شوند نامی نمی برد و نسبت به امیرالمؤمنینعلیه السلام به طریق اولی چنین می کرد!

۷. حسادت : امیرالمؤمنینعلیه السلام فرماید: و اللّه ما تنقم منّا قریش ا لاّ انّ اللّه اختارنا علیهم؛ مخالفت طوایف دیگر قریش با ما (بنی هاشم) هیچ دلیلی ندارد مگر حسد! چرا که خداوند ما را بر سایر عرب برتری داده است (اشاره به این که پیامبرصلی الله علیه و آلهو تمامی ائمهعلیه السلام از بنی هاشم هستند). قرآن کریم در این زمینه می فرماید: أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَىٰ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْکًا عَظِیمًا آیا به مردم، به سبب آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا کرده حسد می ورزند؟ در حقیقت، ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم، و به آنان ملکی بزرگ بخشیدیم.

هر کس هر آنچه لیاقت داشته به او داده ایم، و بر همین اساس به آل ابراهیمعلیه السلام کتاب، حکمت و نبوت دادیم؛ آیا سایر مردم باید با آنها دشمنی کنند که چرا خدا این نعمت ها را به آنها داد و به ما نداد؟ این امر به سبب لیاقت آنها بود: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ؛  خداوند بهتر می داند رسالت خود را در کدام خانواده و در کدام شخص قرار دهد. اما انسانی که مبتلا به حسد می شود این مسائل را نمی فهمد!

این احساس شیطانی وقتی در انسان پیدا شود، همه خوبی ها را زشت می نمایاند. همین عبدالله بن زبیر در جنگ جمل می گفت: بیایید مرا بکشید، اما مالک را هم بکشید! من حاضرم کشته شوم در صورتی که مالک هم کشته شود: اقتلونی و مالکاً معاً. حاضر بود خودش کشته شود تا مالک هم کشته شود! این نتیجه حسد است.       در آن زمان برخی که خودشان فقط پول و مقام و لذایذ دنیوی را می شناختند و جنگ و صلحشان تنها بر سر همین مسائل بود، می پنداشتند علیعلیه السلام نیز به دنبال دنیا و ریاست است! بر این اساس می گفتند، حضرت علیعلیه السلام هم که جنگ به راه انداخته و یک روز با اصحاب جمل، روزی با معاویه و روزی نیز با نهروانیان می جنگد، برای رسیدن به دنیا است! علیعلیه السلام می فرماید فَإِنْ أَقُلْ یَقُولُوا: حَرَصَ عَلَی اَلْمُلْکِ وَ إِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ اَلْمَوْتِ ؛ اگر حرف بزنم، می گویند برای حرص خلافت است و اگر سکوت کنم، می گویند از مرگ می ترسد! امروزه نیز در جامعه خودمان شاهدیم که برخی افراد همین گونه اند و تمامی رفتارها و گفتارهای دیگران را بر جناحی بودن، استفاده ابزاری از دین، ریاست طلبی و... حمل می کنند.

این گونه قضاوت بدان سبب است که اینان خودشان غیر از دنیا و حکومت و مقام چیزی نمی شناسند. آنان باور نمی کنند کسی برای خدا و برای انجام وظیفه شرعی حرفی بزند و کاری انجام دهد. خیال می کنند هر کس حرفی می زند، یا پول گرفته و یا به دنبال ریاست و مقامی است!

از این رو اگر کسی از دین هم سخن بگوید، او را متهم می کنند که از دین استفاده ابزاری می کند.

منابع این بخش کتاب :

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، باب 56،

و قاضی نورالله شوشتری، الصوارم المهرقه فی نقد الصواعق المحرقه، ص 97.

2. نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، خطبه 33

3. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خ 5. و 55            آیات قرآن مجید

 

بخش هفتم  : واقعه غدیر خم ( اسناد، مدارک و اعترافات علمای بزرگ سنی)

محکم ترین حدیث از نظر تواتر در نزد علمای اهل سنت

1. محمد بن جریر طبری مفسر و مورخ قرن چهارم متوفی سال310 در کتاب ( الولایه) که مستقلا در حدیث غدیر نوشته ، این حدیث را از 75 طریق روایت می کند.

2. حافظ ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید بن عبدالرحمن کوفی معروف به « ابن عقده» متوفی سال 324 هجری قمری در کتاب (( الولایه)) خود این حدیث شریف را به 125 طریق از 125 تن از صحابه با تحقیقات بلیغه نقل نموده است

3. ابن حداد حافظ ابوالقاسم حسکانی متوفی سال 492نیز در کتاب(( الولایه)) خود مشروحا واقعه ی غدیر را با نزول آیات نقل نموده است.

4. ابن حجر مکی در ص 25 باب اول کتاب خود یعنی (( صواعق المحرقه)) می گوید انه حدیث لا مریه فیه و قد اخرجه جماعه کالترمذی و النسائی و احمد و طرقه کثیره جدا  این حدیث صحیحی است که شکی در صحت آن نیست، به تحقیق که روایت نموده اند این حدیث را جماعتی مانند ترمذی و نسائی و احمد و طرق ان بسیار است جدا.

5. امام فخر رازی در کتاب « الاربعین» می گوید: اجماع نمودند تمام امت بر این حدیث شریف و مورد قبول در احادیث متواتر است.

اسامی بعضی از صحابه ای که این واقعه تاریخی را نقل نمودند.

راویان غدیر از صحابه

 1. ابوبکر بن ابی قحافه      2- سعد بن عباده انصاری      3- خالد بن ولید مخزومی  4- عمر بن خطاب       5- ابی بن کعب انصاری        6- ابوذر غفاری    7- عبدالرحمن بن عوف      8- عباس بن عبدالمطلب     9- عبدالله بن مسعود       10 . مقداد بن عمرو کندی   11- عثمان بن عفان    12 - حذیفه بن یمان یمانی     13- زبیر بن عوام 14-سلمان فارسی     15- طلحه بن عبیدالله      16- خزیمه بن ثابت انصاری       17- عمار یاسر    18- عمرو بن عاص      19- زید بن ثابت انصاری      20. ابو ایوب انصاری      21- سعید بن زید قرشی     22- عمرو بن حمق خزاعی     23- عمران بن حصین خزاعی     24- اسامه بن زید بن حارثه     25- سعد بن ابی وقاص      26- عایشه      27- سمره بن سعد انصاری      28- قیس بن سعد انصاری      29- ابو سعید خدری      30. زید بن ارقم     31- عبدالله بن عباس      32- عدی بن حاتم      33- براء بن عازب      34- عبدالله بن عمر     35 -جابر بن عبدالله انصاری     36- سلمه بن عمرو اسلمی      37- مالک بن حویرث لیثی     38- سهل بن سعد ساعدی      39- انس بن مالک     40- ابوالطفیل عامر بن واثله

راویان غدیر از تابعان:    1- سعید بن وهب کوفی 2- ابومریم بن حبیش اسدی 3- ابوسلمه بن عبدالرحمان بن عوف 4- سعید بن مسیب 5- سعید بن جبیر 6- ابوصالح مدنی 7-عامر بن سعد بن ابی وقاص 8- ضحاک بن مزاحم هلالی 9-سالم بن عبدالله بن عمر

 10-طاووس بن کیسان یمانی 11- ابو نجیح یسار ثقفی 12- حکم بن عتیبه کوفی 13- عدی بن ثابت انصاری14-عمرو بن مره کوفی 15- حبیب بن ابی ثابت اسدی 16- سلمه بن کهیل حضرمی 17- ابواسحاق سبیعی 18- علی بن زید بصری 19- یزید بن ابی زیاد کوفی 20- ابوبکر مخزومی

راویان حدیث غدیر از علما و محدثان اهل سنت برای آگاهی از نام کلیه محدثان اهل سنت که حدیث غدیر را در کتب خود ذکر کرده اند به کتاب الغدیرمراجعه نمایید.

1. عمرو بن دینار جمحی مکی    2- حافظ ابوهشام ضبی کوفی    3- حافظ عبدالملک عرزمی    4- حافظ محمد بن اسحاق (صاحب سیره نبوی )     5- حافظ ابن لهیمه مصری      6- حافظ ابن لهیعه مصری     7- حافظ وکیع بن جراح کوفی      8- محمد بن ادریس شافعی     8- حافظ عبدالرزاق صنعانی     9- حافظ ابو عبید هروی      10.  حافظ ابن راهویه مروزی     11- احمد بن حنبل شیبانی     12- حافظ محمد بن اسماعیل بخاری (صاحب صحیح      13- حافظ احمد بن منصور بغدادی (صاحب مسند)     14- حافظ ابن ماجه قزوینی (صاحب سنن)     15- حافظ ابو عیسی ترمزی(صاحب صحیح    16- حافظ ابو عبدالرحمان نسایی (صحاب سنن     17- حافظ ابویعلی موصلی      18-محمد بن جریر طبری      19- حافظ علی دارقطنی      20. حافظ ابن زولاق مصری       21- قاضی ابوبکر باقلانی     22 -حافظ محمد حاکم نیشابوری (صاحب المستدرک علی صحیحین)      23- ابواسحاق ثعلبی      24- حافظ ابوبکر خطیب بغدادی      25- ابوالحسن واحدی نیشابوری      26- حافظ ابو محمد فراء بغوی      27 -حافظ ابن عساکر دمشقی      18- فخرالدین رازی      29- ابوعبدالله یاقوت حموی       30. حافظ ابوالحسن ابن اثیر جزری و... هیچ گونه شک و تردیدی در صحت واقعه عظیم غدیر نیست... این را برای این می گویم تا بعضی از برادران خوب سنی نگویند « غدیر ، افسانه یا واقعیت !

روایت جالب میر سید علی همدانی فقیه شافعی اهل سنت

میر سید علی همدانی شافعی که از علما و فضلای اهل سنت و جماعت در قرن هشتم بوده در مودت پنجم از کتاب (موده القربی) نوشته است که جمعیت بسیاری از صحابه در مکان های مختلفی از خلیفه عمر نقل نموده اند که گفت: نصب رسول الله صلی الله علیه و آله علیا علما: نصب نمود رسول خدا، علی را مهتر و بزرگتر و راهنمای قوم. و بعد اورا به مولائی به جامعه معرفی نمود و بعد از دعا درباره ی دوستان و دشمنان او، عرض کرد  اللهم انت شهیدی علیهم خدای! تو گواه منی بر ایشان ( که وظیفه ام را انجام دادم)

در ان حال جوان زیبایی با حسن صورت و بوی خوش پهلوی من نشسته بود، به من گفت لقد عقد رسول الله عقدا لا یحله الا المنافق فاحذر ان تحله پیامبر عهد محکم بست که نقص این عهد نکند مگر منافق، و توای عمر حذر کن که باز کنند ی این گره محکم نباشی... من به رسول خدا عرض کردم، وقتی شما در باره ی علی سخن می راندید، پهلوی من جوانی زیبا و خوشبویی نشسته بود و با من چنین گفت. حضرت فرمود انه لیس من ولد ادم لکنه جبرئیل اراد ان یوکد علیکم ما قتله فی علی او از اولاد آدم نبود ، بلکه جبرئیل امین بود که به این صورت جلوگر شد که تاکید نماید به شما انچه من گفتم درباره ی علی...

اعترافات یک عالم سنی به یک حقیقت انکار ناپذیر!

امام محمد غزالی، یکی از علمای اهل سنت و جماعت در کتاب خود سرالعالمین می نویسد: نسبت به خلافت اتفاق فریقین است بر اینکه حجاب از صورت دلیل برداشته شده،همه چیز واقع و حقیقت را با کمال وضوح و آشکارا فهمیده است و از این رو هر گونه شک زائل و تردید مرتفع و به طور قطع و یقین علی علیه السلام جانشین و خلیفه بلافصل شناخته شده ، چه انکه اجماع دسته جات مختلف و جماهیر مسلمین بر صحت وقوع قضایای غدیر خم و شمول خطبه آن روز نسبت به مورد بحث منعقد است و به این ملاک، هر اشکالی بی مورد و هر اعتراضی لغو و باطل است، زیرا همین که رسول خدا صلی الله علیه و آله سخن فرسایی خود را به پایان اورد، فوری عمر مبادرت به تظاهر نمود،

تبریکات لازمه را ضمن بیان عبارت بخ بخ لک یا علی....تقدیم نمود.  بدیهی است این نحوه ی تبریک گفتن، تسلیم در مقابل صدور فرمان جدید و رضایت به وقوع خلافت علی است. و لکن مع الوصف با اینکه با کمال طوع و رغبت و یک دنیا بشاشت و شادمانی سرتسلیم پیش اورد، تشریفات تبرکی را فراهم نمود،

سپس نفس اماره بر انها غالب، حب ریاست و جاه طلبی ، عواطف و مزایای انسانیت را از انها سلب، خرگاه خلافت سازی را بالا برده، سازمان سیاست، مذموم خلیفه تراشی را در سقیفه بنی ساعده تهیه نمودند. چرا که شهوتشان به حرکت امده، اشتیاق مفرط پیدا نمودند که پرچم های نیرو را در احتراز و صفوف سواره و پیاده را زیر فرمان خویش مشاهده نمایند. توسعه کشور و فتح بلاد بنمایند تا نام خود را به صفحات تاریخ به ودیعه بگذارند،

و لذا جام شراب هواهای نفسانی را نوشیدند و به قهقرا برگشتند، قران را پشت سر ، احکام و سنت پیامبر را ملعبه ی خود نموده، دین را به دنیا فروختند. چه زشت معامله ی باطلی با خدا کردند که جزء اخفاء حق و ورشکستگی اخرت، نتیجه دیگری نداشت، اگر چنین نبود پس چرا در مرض موت پیامبر صلی الله علیه و آله، برای نوشتن دستور جامع وقتی کاغذ و دوات طلبید

در پاسخ ان الرجل لیهجر شنید (یعنی این مرد هذیان می گوید). پس خلافت ابابکر فاقد منطق و دلیل است. اگر حربه اجماع را به منظور تصحیح به کار برید که البته منقوض است زیرا عباس و پسرانش و علی (رضی الله عنه) با زن و فرزندانش هیچ کدام شرکت در اجماع نداشتند و هچنین بعضی از حاضرین سقیفه نیز متمرد و مخالفت با ان اجماع نموده و بیعت با خزرجی نکرده و از سقیفه خارج شدند، پس از ان انصار هم مخالفت نمودند...

صراط مستقیم، حب علی است خداوند در آیه 63 سوره زخرف به پیامبرصلی الله علیه و آله فرمان می دهد که به آنچه نسبت به ولایت علوی به عنوان صراط مستقیم وحی شده تمسک بجو و دیگران را بدان بخوان (کافی، ج1، ص416 و شواهد التنزیل، ج1، ص 87 و تفسیر العیاشی، ج1، ص 24)

سپس در آیه 112 سوره هود به ایشان فرمان می دهد تا بر این تمسک و ابلاغ تمام رسالت به اعلان ولایت علوی، استقامت ورزد و دیگران را نیز بدان دعوت کند:

فاستقم کما امرت و من تاب معک و لاتطغوا انه بما تعملون بصیر؛ چرا که ایمان و فرائض همان حقیقت ولایت علوی است. (مناقب خوارزمی، ج 3، ص 219) بنابراین خداوند همه فرستادگان را برای بشارت به ولایت علوی فرستاده و اینکه ایمان جز به حب علی که صراط مستقیم و میزان سنجش اعمال انسان است، معنا و مفهومی ندارد.
لزوم استقامت بر آنچه مأموریت داشته که ولایت علوی را ابلاغ کند، از آن رو بوده است که بسیاری از مردم از حقیقت ایمان روی بر می تافتند و حاضر به پذیرش ولایت علوی و سجده اطاعت بر آن حضرت نمی شدند، چنان که این معنا در زندگی امت اسلام ظاهر شد و کمتر کسی به این ولایت تن داد و بر پذیرش آن اطاعت نمود.

در مجمع البیان در ذیل آیه (فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ...) از ابن عباس نقل کرده که گفت: هیچ آیه ای بر رسول اکرم نازل نشد که به قدر این آیه ناراحتش کند و لذا وقتی اصحابش عرض کردند یا رسول الله پیری به سرعت بر شما حمله آورد و موهای شما را سفید کرد،

در جوابشان فرمود: سوره هود و سوره واقعه مرا پیر کرد.این از آن رو بوده است که آن حضرتصلی الله علیه و آلهخود ولایت علوی را باور و ایمان داشته و بر آن استقامت می ورزید ولی کمتر کسی از اهل اسلام حاضر بود تا با پیامبرصلی الله علیه و آلهدر این راه استقامت ورزد چنان که دیدیم تنها چهار تن از ایشان سلمان و مقداد و ابوذر و عمار بر آن استقامت ورزیدند.

عمر ابن خطاب میگوید
علی دارای دوازده امتیاز است که یکی از انها در احدی نیست که اگر یکی از انها برای من بود سر مباهات به اسمان میافراشتم
1. در خانه کعبه متولد شد
2. اسم او در اسمان تعیین شد
3. همسرش دختر رسول خدا و بهترین زنان عالم بود
4. پسرانش بهترین خلق خدا بودند
5. عقد او در آسمان بسته شد
6. عاقد او خدا بود
7. در حین تولد به صورت پیغمبر متبسم گشت و ایات الهی را قراأت نمود
8. لقب امیر المومنین را از خدا داشت و مختص او شد
9. احدی بر فصاحت و بلاغت او نبود
10. اشجع الناس بود
11. قضاوتش بی بدیل
12. عبادتش بی مثال بود (ذخایر العقبی فی مناقب ذو القربی ص77)

شبهات غدیر
شبهه اول: چون اهل سنت نتوانسته اند در سند حدیث غدیر تشکیک کنند در کلمه مولا اشکال کرده اند که در جمله من کنت مولاه موجود است. کلمه مولا دارای معانی مختلف از جمله سرپرست و صاحب اختیار، دوست، همسایه، عبد و... می باشد. لذا گفته اند: منظور پیامبر(صلی الله علیه و آله) این است که هر کس من دوست اویم علی(علیه السلام) نیز دوست اوست.
پاسخ:
ردّیه اول: در آیه تبلیغ حکم شدیدی برای عدم رساندن این مطلب قرار داده شده که خداوند می فرماید: یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ (مائده آیه 67) ای پیامبر ، آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان ، اگر چنین نکنی امر رسالت او را ادا نکرده ای خدا تو را از مردم حفظ می کند ، که خدا مردم کافر را هدایت نمی کند
اگر نرسانی وظیفه رسالت خود را انجام نداده ای و دوستی چندان مساله مهمی نیست که اینچنین تهدیدی برای آن قرار داده شود و شایسته این مقام تنها مساله خلافت است و در ادامه آیه می آید که خدا تو را از (آزار) مردم حفظ می کند. مگر دوستی خطر ایجاد می کند؟

این مساله خلافت است که خیلی ها به آن طمع داشتند و بخاطر آن ممکن بود به پیامبرصلی الله علیه و آله آسیب برسانند. در ضمن طبق احادیث پیامبر (صلی الله علیه و اله) مردم قبل ازغدیر خم به دوستی پیامبرصلی الله علیه و آله با امیرالمومنین (علیه السلام) آگاه بودند، بنابراین غدیر خم موردی نداشت. و در آیه اکمال که در مورد روز غدیر نازل شده می فرماید: .... الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا.... (مائده 3) امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین شما پذیرفتم. و مردم امروز نا امید شدند. آیا با دوستی امیر المومنین علیه السلام مردم از از بین بردن دین مایوس شدند یا این مساله امامت و خلافت بود که امتداد نبوت است؟
ردّیه دوم: پیغمبرصلی الله علیه و آله قبل از گفتن من کنت مولاه فرمودند: أَلَسْتُ أَوْلَى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟ یعنی چه کسی نسبت به شما از خود شما سزاوارتر است و امر او را بر امر خودتان مقدم می کنید؟ مردم گفتند: خدا و پیامبرش صلی الله علیه و آله. بعد فرمودند: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ، یعنی هر کس من نسبت به او از خودش سزاوارترم زین پس، علی علیه السلام نسبت به او از خودش سزاوارتر است و صاحب اختیار اوست. در سوره احزاب بر این مطلب دلالت می کند:                                  .
النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ. (احزاب 6) پیغمبر خدا صلی الله علیه و آلهاز خود مسلمانان اولی است که در کارشان تصرف و دخالت کند.                                     .
ردّیه سوم: روز غدیر گرمای شدیدی داشت بطوری که مردم ردای خود را زیر پا و بالای سر خود نگاه می داشتند و روا نیست بگوییم مردم در این گرمای شدید حدود سه روز برای بیعت معطل شدند برای مساله نه چندان بزرگی مانند دوستی.
ردّیه چهارم: افراد حاضر در روز غدیر از این کلمه خلافت الهی را فهمیده اند و مانند عمر ابن خطاب تبریک گفتند یا مانند حسّان ابن ثابت شعر در مدح مولا گفتند که در شعر گفت: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام امام و هادی برای ماست.                       .
از ابوهریره نقل شده است که گفت: کسى که روز هجدهم ذى حجه را روزه بگیرد ثواب روزه شصت ماه براى وى نوشته مى‌شود، این روز، روز غدیر خم است، روزى که رسول خدا دست على را گرفت و فرمود: آیا من رهبر مؤمنان نیستم؟ گفتند: چرا اى رسول خدا.

فرمود: هر کس من مولاى او هستم على مولاى او است. عمر گفت: تبریک، تبریک اى پسر ابوطالب، تو اکنون مولاى من و مولاى هر مسلمانی، سپس این آیه نازل شد: امروز دین شما را کامل کردم. این حدیث به عنوان روایت حبشون مشهور شده است، گفته شده که فقط او این روایت را نقل کرده است؛ در حالى احمد بن عبد الله نیز از على سعید... از أبى هریره نقل کرده است...                                      .
ردّیه پنجم: تبادر ازحاقّ لفظ: لفظ ولیّ و مولا اگر چه در لغت دارای معانی متعددی است ولی هنگامی که بدون قرینه بیاید، عرب از آن معنای صاحب اختیار، اولی به تصرف و سرپست می فهمد که همان معنای امامت است و تبادر علامت حقیقت است. البته ادله دیگری هم ماند،ولی همین ها کفایت می کند.

شبهه دوم: تضعیف غدیر

ابن تیمیه می گوید: وَ أَمَّا قَوْلُهُ: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ فَلَیْسَ هُوَ فِی الصِّحَاحِ لَکِنْ هُوَ مِمَّا رَوَاهُ الْعُلَمَاءُ، وَ تَنَازَعَ النَّاسُ فِی صِحَّتِهِ فَنُقِلَ عَنِ الْبُخَارِیِّ، وَإِبْرَاهِیمَ الْحَرْبِیِّ، و
طَائِفَةٍ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ بِالْحَدِیثِ أَنَّهُمْ طَعَنُوا فِیهِ وَضَعَّفُوهُ، وَ نُقِلَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ أَنَّهُ حَسَّنَهُ کَمَا حَسَّنَهُ التِّرْمِذِیُّ، وَ قَدْ صَنَّفَ أَبُو الْعَبَّاسِ بْنُ عُقْدَةَ مُصَنَّفًا فِی جَمِیعِ طُرُقِهِ
مردم در صحت حدیث من کنت مولاه نزاع دارند و در صحاح نیامده است! و از عده ای از علما از جمله بخاری و ابراهیم حربی نقل شده که آن را تضعیف کرده اند.                             .
پاسخ:
ردّیه اول: ترمذی در صحیح خود آن را نقل کرده و تصریح به صحتش نموده است.
 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ کُهَیْلٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الطُّفَیْلِ یُحَدِّثُ، عَنْ أَبِی سَرِیحَةَ، أَوْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ - شَکَّ شُعْبَةُ  عن النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ قَالَ: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ غَرِیبٌ [حکم الألبانی] : صحیح سنن الترمذی  ج5 ص633  المؤلف: محمد بن عیسى بن سَوْرة بن موسى بن الضحاک، الترمذی، أبو عیسى (المتوفى: 279هـ)، تحقیق و تعلیق: أحمد محمد شاکر (جـ 1، 2)، و محمد فؤاد عبد الباقی (جـ 3)، و إبراهیم عطوة عوض المدرس فی الأزهر الشریف (جـ 4، 5)، الناشر: شرکة مکتبة و مطبعة مصطفى البابی الحلبی - مصر، الطبعة: الثانیة، 1395 هـ - 1975 م، عدد الأجزاء: 5 أجزاء .

ردّیه دوم: بر فرض امثال بخاری که خصومت او با اهل بیت(علیهم السلام) روشن است، این حدیث را تضعیف نماید. اما آیا می تواند در برابر بالای 550 نفری که این حدیث را در طول 14 قرن نقل کرده اند و عده ای از آنان حتی کتاب در باب اسناد غدیر نوشته اند

و بسیاری از آنان به صحت حدیث گواهی داده اند، مقاومت کند؟ (در اثبات خصومت بخاری با اهل بیت(علیهم السلام) همین بس که وی در صحیحش(دار ابن کثیر) از امیرالمومنینعلیه السلام که طبق آیه تطهیر، با استفاده از نقل خود اهل سنت معصوم است و معدن علم است، تنها 46 روایت نقل کرده و از شهاب الدین زهری که بنا بر مبنای خود اهل سنت نمی شود از او روایت نقل کرد 1250 روایت نقل کرده است!

(این که نمی شود بر مبنای اهل سنت از او حدیث نقل کرد را آقای حسین مظلومی در کتاب ازدواج ام کلثوم با عمر ثابت کرده است)

ردّیه سوم: کار ابن تیمیه در تضعیف این حدیث و احادیثی که در مدح اهل بیت (علیهم السلام) خصوصا امیرالمومنین (علیه السلام) آمده به جایی رسیده که حتی البانی که از اتباع او در مسائل اعتقادی است،این عمل او را ناخرسند دانسته و تصریح می کند که او در تضعیف احادیث بدون بررسی سند آن سرعت داشته است. در حقیقت ابن تیمیه در صدد تضعیف بدون دلیل احادیث خلافت و فضایل اهل بیت(علیهم السلام) بر آمده است.

گفته ها و ناگفته های علمای اهل سنت

محمد بن جریر طبری متوفی سال 310 هجری در کتاب (الولایه) خود که مستقلا در مورد واقعه غدیر و احادیث و ایات ان نوشته است، می گوید که پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود: اسمعوا و اطیعوا فان الله مولاکم و علی امامکم- ثم الامامه فی ولدی من صلبه الی یوم القیامه- معاشر الناس هذا اخی و وصیی و واعی علمی و خلیفتی علی من آمن بی و علی تفسیر کتاب ربی.

بشنوید و اطاعت کنید، پس به درستی که خدای عزوجل مولای شما و علی امام بر شما می باشد، پس امامت تا قیامت در اولاد من است از صلب علی.ای جماعت مردم ! علی ، برادر و وصی و حافظ علم و خلیفه ی من است بر کسی که ایمان به من اورده و بر تفسیر کتاب پروردگار من.

ابوالفرج یوسف سبط ابن جوزی در باب دوم ص 20 (تذکره خواص الامه) از برای کلمه ی « مولی» ده وجه و معنی ذکر نموده، انگاه دراخر ان جملات گوید: هیچ یک از این ده معنی مطابقت با کلام رسول الله نمی نماید، سپس می گوید: والمراد من الحدیث الطاعه المحضه المخصوصه فتعین وجه العاشر و هو الاولی و معناه من کنت اولی به من نفسه فعلی اولی به: مراد از حدیث، اطاعت محض مخصوصه است، پس متعین وجه و معنای دهم است و آن اولی به تصرف بودن است و معنی چنین می شود، کسی را که من اولی به تصرف به او هستم از نفس او، پس علی اولی به تصرف می باشد.

ابن ابی الحدید معتزلی در ص 26 جلد اول (شرح نهج البلاغه) می نویسد: فلا ریب عندنا ان علیا(رضی الله عنه) کان وصی رسول الله صلی الله علیه و آله و ان خائف فی ذلک من هو منسوب عندنا الی العناد شک و شبهه ای نیست در نزد ما (اهل سنت)که علی (رضی الله عنه) وصی رسول خدا صلی الله علیه و آلهاست و کسی مخالف این معنی است که در نزد ما اهل عناد و دشمنی باشد...

علامه شهیر معتزلی صلاح الدین صفدی در کتاب خود تحت عنوان ((وافی الوفیات)) گفته: نص النبیصلی الله علیه و سلم علی ان الامام علی و عینه و عرفت الصحابه ذلک و لکن کتمه عمر لاجل ابی بکررضی الله عنها. یعنی: نص نموده رسول اکرم صلی الله علیه و آلهبر امامت علیعلیه السلام و تعیین نموده ان حضرت را به امامت و می شناختند صحابه این معنی را و لکن عمر بن الخطاب کتمان نمود آنرا برای ابوبکر.

2. محمد بن جریر طبری در (تاریخ طبری) در جلد5 ص34 می گوید: عمر بن خطاب گفت : بیعت ابوبکر کاری ناگهانی و بی اندیشه بود، جز انکه خداوند شرش را نگه داشت.

محمد بن طلحه شافعی در ص 16 (مطالب سئول) اواسط فصل پنجم از باب اول می گوید: ثابت می شود رسول اکرمصلی الله علیه و آله برای نفس علی (رض) به این حدیث و لفظ مولی هر چیزی که ثابت است بر نفس خودش یر مونین. پس به درستی که رسول خدا اولی به تصرف در امور مومنین است و یاور مومنین است و سید و اقای مومنین است و هر معنی که امکان دارد اثبات او از چیزی که دلالت دارد بر او.

لفظ « مولی» برای رسول الله صلی الله علیه و آله قرار داد او را در این حدیث شریف و گفتار لطیف برای علی بن ابیطالب و این مرتبه سامیه و منزلت عالیه و درجه و مکان بلندی است برای ان حضرت که تخصیص داده است پیغمبر منحصرا او را به این خصیصه، برای همین معنی، فلذا ان روز (غدیر) عید و موسم سرور و شادمانی گردید برای دوستان ان حضرت.

منزلت و فضیلت روز غدیر ابوبکر احمد بن علی خطیب بغداد متوفی سال462هجری در ص 289 و 290 جلد هشتم (تاریخ بغداد) حدیث مفصلی از ابوهریره نقل می کند که : هر کس روز هیجدهم ذی الحجه الحرام( یوم الغدیر) را روزه بگیرد ثواب شصت ماه روزه گرفتن برای او می باشد...

1. به معنای روح، 2. به معنای تأکید، 3. به معنای ذات که این وجه، معنای اصلی نفس است (امین‌الاسلام طبرسی، مجمع‌البیان فی تفسیرالقرآن ج1-2، ص133)

واقعه غدیر (اثبات ولایت و امامت و خلافت امیرالمومنین)

دلیل اول: عمل پیامبر عزیزان ! قدری انصاف دهید. در ان هوای گرم، در یک محل بی اب و علف و ابادانی که سابقا مرکزیت توقف در انجا نبوده،انگاه پیامبر تمام امت را درانجا جمع کند و جلو رفتگان قافله را امر کند که برگردند و منتظر بایسد که عقب ماندگان هم برسند، انگاه در مقابل افتاب سوزان که مسلمانان پاهای خود را پیچیده و در پناه شتر ها نشسته بودند، بالای منبر برود و خطبه طولانی را هم بخواند و سه روز وقت مردم را در ان بیابان خشک و سوزان بگیرد و امر کند که همه ی افراد از عالی و دانی بایستی فردا ، یک به یک با علی بیعت کنند، نتیجه ان باشد که علی را دوست بدارید یا انکه علی دوست و ناصر و یاور شماست!!!

در صورتی که احدی نبود از افراد امت که کثرت علاقه ی ان حضرت را به علی علیه السلام نداند و مکرر توصیه و سفارش نشنیده باشد... واقعا خنده دار است که پیامبر ، امت را در یک بیابان خشک و سوزان سه روز جمع کند و بعد بگوید که : ای امت! علی دوست و یاور شما بعد از من می باشد ! این عمل از نظر عقلا عملی لغو است و حال انکه عمل لغو از یک پیامبر معصوم سر نمی زند!

واقعا اگر مقصود پیامبر معرفی کردن علی علیه السلام به عنوان دوست و یار و یاور می بود، می توانست انرا در شب که هوا بهتر است انجام دهد نه انکه امت را سه روز در یک بیابان خشک و سوزان نگه دارد، لذا از همین جا مشخص می شود که پیامبر امر مهمی را می خواهد به امت معرفی کند که مجبور است در ان بیابان سه روز توقف کند...

دلیل دوم: ( دستور به نماز) امام احمد بن حنبل پیشوای حنبلی های اهل سنت، در جلد چهارم (مسند) نقل نموده از براء بن عازب که گفت : با رسول خدا بودیم در سفری، تا رسیدیم به غدیر. ان حضرت در میان جمعیت ندا داد الصلوه جامعه عادت و رسم چنین بود که هرگاه پیش آمد مهمی روی می داد ان حضرت امر می فرمود: الصلوه جامعه. لذا امت جمع می شدند و پس از ادای نماز، ان امر مهم را ابلاغ می کرد... سپس شروع به خواندن خطبه غدیر فرمود...

دلیل سوم: (نزول ایه 67 مائده ایه تبلیغ) (فحول علمای اهل سنت مثل: جلال الدین سیوطی در ص 289 جلد دوم (در المنثور)، حافظ ابو حاتم رازی در ( تفسیر غدیر) ، قاضی شوکانی در ص 57 جلد سوم ( فتح القدیر) ، بدر الدین حنفی در ص 584 جلد هشتم (عمده القاری فی شرح صحیح بخاری)، امام فخر رازی در ص 636 ج سوم (تفسیر کبیر)، حافظ ابو نعیم اصفهانی در ص 170 جلد ششم ( نفسیر) خود ، شهاب الدین آلوسی بغدادی در ص 348 جلد دوم ( روح المعانی)، ابن صباغ مالکی در ص 27 (فصول المهمه) امام احمد ثعلبی در (تفسیر کشف البیان) علی بن احمد واحدی در ص 150 (اسباب النزول)، محمد بن طلحه شافعی در ص 16 (مطالب السئول)، شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 39 (ینابیع الموده) و...))

همگی نوشته اند که این آیه در شان امیرالمومنین علیعلیه السلام در روز غدیر نازل گردیده اگر به معنی و مفهوم آیه توجه کنید متوجه دو مطلب می شوداول انکه خداوند متعال خطاب به پیامبر می فرماید: انچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر نکنی، پیامش را نرسانده ای[تبلیغ رسالت و ادای وظیفه نکرده ای]...پیامبر مامور به ابلاغ خبر مهمی شده است و باید خبر مهمی را به امت برساند و اگر این کار را انجام ندهد پیام خدا را نرسانده و در واقع رسالت خود را به پایان نبرده است. خداوند متعال در این ایه هم تاکید می کند و هم تهدید! لذا نمی توان منظور خداوند را بیان یک دوستی ساده گرفت!

دوم آنکه اگر توجه کنید به ادامه ایه، یعنی: و خدا تو را از[گزند] مردم نگاه می دارد ، متوجه خواهید شد پیامبر باید مسئله ی مهمی را به خلق معرفی کند و انقدر این مسئله حساس و مهم است که خداوند می فرماید: تو را از گزند مردم نگه می دارم ! این مسئله ی مهم « تعیین جانشین بعد از خود و حاکم حکومت اسلامی» است. و اگرنه ، اگر مقصود پیامبر « دوستی» بود نیازی نبود که خداوند او را از شر و گزند مردم نگاه دارد... لذا منظور پیامبر و ان امر مهمی که مامور به ابلاغ ان شده مقامی است که تالی تلو مقام رسالت بوده و ان امامت و ولایت و خلافت و اولی به تصرف بودن است که حافظ و نگهبان دین و احکام اسلام است.                             .                                             دلیل چهارم : ( ایه اکمال/ آیه 3 مائده)   عوام اهل سنت می گویند که این ایه در روز عرفه نازل شده است

جواب: یوسف سبط ابن جوزی که یکی از علمای اهل سنت است در اخر صفحه ی 18 کتاب خود یعنی تذکره خواص الامه می نویسد احتمل ان الایه نزلت مرتین مره بمعرفه و مره یوم الغدیر کما نزلت «بسم الله الرحمن الرحیم» مرتین مره بمکه و مره بمدینه احتمال دارد این ایه دو مرتبه نازل شده باشد، یک مرتبه در عرفه و مرتبه ی دیگر در غدیر. چنانکه بسم الله الرحمن الرحیم دو بار نازل شد، یک بار در مکه و یک بار در مدینه... منابع اهل سنتی که شان نزول این ایه را در روز غدیر می دانند ((در المنثور سیوطی ج 2 ص256 (اتقان) سیوطی ج 1 ص 31 (تفسیر ) ابن کثیر شامی ج 2 ص 4 . فرائد المسطین ابو اسحاق حموینی، باب 12 (تاریخ بغداد) خطیب بغدادی ج8 ص 290 . مناقب خوارزمی فصل 14 و فصل 4 مقتل الحسین))

تمامی این علما به مختصر کم و زیاد در الفاظ نوشته اند که : زمانی که پیامبر خطبه اش در غدیر تمام شد، آنقدر دست علیعلیه السلام را بالا برد که زیر بغلش نمودار شد.

انگاه امر فرمود به امت سلموا علی «علی» بآمره المومنین بر علی به خاطر امارت مومنین سلام کنید، امت همگی به ان اذعان نمودند و هنوز از هم جدا نشده بودند که ایه شریفه نازل شد. رسول خدا از نزول این ایه بسیار مسرور شد، لذا توجه به حاضرین نموده و فرمود الله اکبر اکمال الدین و اتمام النعمه و رضا الرب برسالتی و الولایه لعلی ابن ابیطالب بعدی خدای بزرگ دین را کامل و نعمت را تمام نمود و راضی شد به رسالت من و به ولایت علی بن ابیطالب بعد از من . حال از دوستان اهل سنت می پرسم در جمله (بر علی به خاطر امارت مومنین سلام کنید)، معنای امارت چیست؟ ایا امارت را هم به معنای دوست و ناصر می گیرید؟!

دلیل پنجم: جمله معاشر الناس ! الست اولی بکم من انفسکم پیامبر فرمود معاشر الناس الست اولی بکم من انفسکم ؟ ای جماعت مردم ! ایا من اولی به تصرف از شما در نفس هایتان نیستم؟ قالوا: نعم قال: من کنت مولاه فهذا علی مولاه (پس هر کس که من مولای او هستم، این علی مولای اوست)

خوب ! دوستان اگر ولی به معنای دوست و یاور می بود، پیامبر بایستی می فرمود: ای جماعت مردم ! ایا من دوست و یاور شما بر شما نیستم؟ انگاه می فرمود: هر کس من دوست و یاورش هستم این علی بعد از من دوست و یاورش است... اما با توجه به جمله الست اولی بکم من انفسکم  که تصرف پیامبر را در نفس های امت نشان میدهد که همان حاکم و زمامدار حکومت اسلامی است مشخص می شود

(مولی) در جمله «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» به معنای (اولی به تصرف) و (زمام دار) و (رهبر) می باشد... یوسف سبط ابن جوزی کتاب «تذکره خواص الامه» چنین می نویسد: جمله (الست اولی بکم بالمومنبن من انفسهم) دلیل دیگر است بر اینکه کلمه (مولی) به معنی اولی به تصرف است و این خود نص صریح است در اثبات امامت و قبول اطاعت علیرضی الله عنه

دلیل ششم: شعر حسان بن ثابت انصاری حسان شاعر مخصوص پیامبر بود، در روز غدیر پس از اتمام خطبه، با اجازه پیامبر شعری سرود که وقتی پیامبر ان را شنید، فرمود یا حسان لا تزال مویدا بروح القدس ما نصرتنا اونا فحت بلسانک: ای حسان مادامی که ما را یاری کنی به زبانت( مدح ما را بگویی) موید به روح القدس هستی( یعنی فرشتگان تو را کمک می کنند)

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم فاسمع بالرسول منادیا  /  و قال فمن مولاکم و ولیکم فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا و انت ولینا و لم تلف منا فی الولایه عاصیا / فقال له قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماما و هادیا

فمن مولاه و فهذا ولیه فکونوا له انصار صدق موالیا  / هناک دعا اللهم و ال الیه و کن للذی عادی علیا معادیا

معنی: روز غدیر خم ، نبی اکرم ندا می کرد امت را وانها شنیدند، ندای منادی ان حضرت را.فرمود: کیست مولا و ولی شما؟ گفتند: خدا مولای ما و تو ولی ما و احدی انکار و عصیان این معنی ندارد. پس فرمود به علی، برخیز! به درستی که من راضی شدم تو هادی و امام خلق باشی. پس هر کس را که من ولی او هستم این علی ولی اوست...(بقیه را خود معنی کنید!)

این اشعار از واضخ ترین دلایل است که نشان میدهد در همان روز اصحاب از لفظ مولی در ک نکردند مگر امامت و خلافت علی علیه السلام و اگر (مولی) به معنی امام و هادی و اولی به تصرف نبود، قطعا بایستی پیامبر موقعی که شنید حسان ضمن اشعار گفت رضیتک من بعدی اماما و هادیا، بفرماید: ای حسان !تو اشتباه کردی و مقصود مرا نفهمیدی، زیرا هدف و مقصود من از بیان امام و هادی و اولی به تصرف، تالی تلو مقام نبوت نبوده، بلکه مرادم محب و ناصر بوده...

پیامبر علاوه بر اینکه تکذیب نکرد بلکه با جمله مویدا بروح القدس، از حسان تشکر و قدر دانی کردند و تصدیق حرف حسان را نمودند... و این گونه بود که نخستین شعر درباره واقعه سرنوشت ساز غدیرخم سروده شد که امروز در کنار روایات فراوانی که به دست ما رسیده است، اهمیت و ارجمندی این رویداد را دلالت می کند.

نگاهی گذرا به دو اوین شاعران فارسی زبان مؤید این است که غدیر و ولایت مولا علیعلیه السلام، از نظرگاه شاعران دور نمانده است و چه بسیارند اشعاری که علاوه بر ارزش ادبی و هنری، از آن جا که برخاسته از عمق عشق، ایمان و خلوص شاعران است از جایگاه رفیعی برخوردارند.

و به راستی که باید راز کثرت شعر شاعران فارسی گوی را درخصوص این واقعه عظیم، اهمیت و شکوهمندی این رویداد بزرگ اسلام و حیات بشری دانست که الحق پس از واقعه بعثت رسول خاتمصلی الله علیه و آله برترین رویداد تاریخ اسلام و انسان است.

روایتهائ ابن ابی الحدید از مخالفان علی ابن أبی الحدید در ج ۹، صفحه166 : روایت اینها که مخالفان علی بن أبیطالب اند؛ باعث طمأنینه است.

۱-زهد و همنشینی با محرومان، زینت اختصاصی امیر مؤمنان علیه السلام یا علی! انّ الله قد زیّنک بزینه لم یزیّن العباد ... یا علی! خدا زینتی به تو داد که به هیچ کس نداد؛ این زینت ابرار است این که تو دنیا را شناختی؛ نه دنیا چیزی از تو کم میکند، نه تو طمعی به دنیا داری! با فقراء و مساکین مأنوسی. یک زینتی خدا به تو داد که با محرومان هستی، آنها ترا به عنوان امام قبول دارند، تو هم آنها را به عنوان امت قبول داری؛ اهل تجمّل و امثال ذلک نیستی.

۲-همتائی امیر مؤمنان علیه السلام با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسول گرامی به قبیله ثقیف فرمود: یا مسلمان بشوید، یا کسی را من می فرستم که عدیل خود من است، همتای خود من است؛ بعد مجبور می شوید مسلمان بشوید.

آن اسلام شاید برای شما خیلی نافع نباشد، با طوع و رغبت و عنایت مسلمان بشوید. بعد ابن أبی الحدید می گوید: این را احمد در مسند در فضائل علی بن أبیطالب نقل کرده که وجود مبارک پیامبر، حضرت امیر را خواست اعزام بکند.                    .
انّ الله عهد لیّ فی علیّ عهداً فقلت یا رب بیّنه لی فقال اسمع انّ علیّاً رایه الهدی و امام اولیائی و نور من اطاعنی و هو الکلمه الّتی الزمتها المتّقین. .....

 ذات أقدس اله یک پیمانی درباره علی بن أبیطالب با من بست. علی پرچم هدایت است، علی امام اولیای من است و نور کسی است که من را اطاعت کرده این کلمه ای است که من این کلمه را لازم مردان با تقوا قرار دادم. وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوی وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها. که در قرآن است، و هر کس علی را اطاعت کرده باشد، من را اطاعت کرده. (فتح 26)

علی را به این فضائل بشارت بده؛ پیغمبرصلی الله علیه و آله: من علی را بشارت دادم و به او این حرف ها را گفتم و علی در جواب، اینها را گفت أنا عبدالله فی قبضته من بنده اویم و در اختیار اویم. اگر بخواهد من را عذاب کند که به وسیله گناهان من است و اگر خواست آن وعده هائی که داده، اتمام بکند؛ این لطف و کرم اوست. پیغمبر می فرماید: من برای علی دعا کردم.

گفتم: خدایا! قلبش را روشن کن، جلا بده. ربیع او را ایمان قرار بده؛ آن شکوفائی اش را، آن رشد و بالندگی اش را ایمان قرار بده؛ ایمان به تو. خدای سبحان فرمود: من هم این کار را کردم. این یعنی یک گفتمان بین خدا و پیغمبرش درباره علی.

۳- دشواری امتحان امیر مؤمنان علیه السلام و مظلومیّت آن حضرت خداوند بعد می فرماید: من او را به یک امتحان سختی مبتلا میکنم که کسی به آن سختی امتحان نشده و همینطور هم شد. چون اوّل مظلوم، وجود مبارک امیرالمؤمنین است. در نهج البلاغه دارد که من از روز اوّل که رسول خدا رحلت کرد، مظلوم شدم ما زلت مظلوماً منذ قبضب رسول الله.

در آن روزگار قسمت مهّم خاورمیانه، یعنی شرق حجاز، غرب حجاز ... ؛ و بخشهائی از آسیای میانه تا قلب فرانسه؛ همه اینها در اختیار علی بن أبیطالب بود. چون فتوحات ایران و روم، غرب و شرق را به حجاز منتقل کرد و وجود مبارک علی فقط حاکم حجاز نبود!

امپراطوری ایران و روم تسلیم شده بود؛ از یک طرف برای آذربایجان و امثال آذربایجان والی می فرستاد، از یک طرفی هم برای مصر و مردم آن سرزمین والی می فرستاد. آن قسمت های مصر و مراکش و تونس، فرمود: فرق من با حکام دنیا این است که: قَدْ اَصْبَحْتُ اَخافُ ظُلْمَ رَعیتّی وَ قَدْ اَصْبَحَتِ الاُمَمْ تَخافُ ظُلْمَ رُعاتُهَا. همه جا مردم می ترسند که حکام ظلم بکنند؛ من می ترسم مردم به من ظلم بکنند.

این است که خدا فرمود: من یک امتحانی کردم نسبت به حضرت امیر که نسبت به دیگران این امتحان را نکردم. همه سندهای این حدیث را ابن أبی الحدید نقل کرده.

۴- ضرورت تمسّک به ولایت علی بن أبیطالب علیه السلام به عنوان جامع مقامات انبیای الهی : مخالفان نقل کردند پیغمبر صلی الله علیه و آلهدرباره جامعیّت علی اینچنین فرمود من اراد ان ینظر لی نوح فی عزمه حالا صبر علی 25 سال بود؛ اگر 950 سال هم بود، باز هم صبر می کرد.

چطور 25 سال صبر کرد و خانه نشین شد! فرمود: اگر کسی بخواهد عزم نوح را ببیند، عزم علی را ببیند. من اراد ان ینظر لی نوح فی عزمه، و لی آدم فی علمه ... ؛ من گفتم و وَعَلَّمَ آَدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ، اگر بخواهید علم آدم را ببینید، علم علی را ببینید.

و لی ابراهیم فی حلمه، و لی موسی فی فطنته یعنی فطانت و هوشمندی و لی عیسی فی زهده، فلینظر لی علیّ بن أبیطالب روایت احمد بن حنبل فی المسند، و بیهقی هم در صحیح نقل کرده.

 ۵- تمسّک به ولایت علی علیه السلام، راه زندگی در مسیر رسول خدا صلی الله علیه و آله من سرّه أن یحیا حیاتی و یموت میتتی، و یتمسّک بالقضیب من الیاقوته الّتی خلقها الله تعالی بیده، ثمّ قال لها کونی فکانت فلیتمسّک بو لایته علیّ بن أبیطالب. اگر کسی بخواهد مثل من زندگی بکند، حیاتش مثل حیات من باشد، مماتش مثل من با شد.

 اگر کسی می خواهد مثل من زندگی کند، مثل من بمیرد، مثل من بعد از مرگ راحت باشد؛ فالیتمسّک بولایه علیّ بن أبیطالب. این را ابن أبی الحدید می گوید: ابوحافظ و ابوعبد الله حنبل در مسند نقل کرده.

منابع مطالب :

(قرآن) آیات سیاسی حکومتی اجتماعی و قضایی .

 (قانون اساسی اصول 109،111و142) . (امام خمینی : صحیفه نور ج1) . (جوادی آملی، ولایت فقاهت و عدالت) . (ولایت فقیه، مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه) مجموعه مقالات و سخنرانی از : (مرحوم آیت الله بهجت فومنی . آیت الله مصباح یزدی) .

کتاب ولایت فقیه امام خمینی . خطبه های نهج البلاغه

ادامه مطالب
 

http://m5736z.blog.ir/post/Qadir1

http://m5736z.blog.ir/post/Qadir2

http://m5736z.blog.ir/post/Qadir3

http://m5736z.blog.ir/post/Qadir4

 

به نام خدا
مطالب جمع آوری شده در زمینه های مفاهیم قرآنی و تاریخی

از سال 1354   و    بارگزاری آن  در سال  1380 در   سایت

تاریخی فرهنگی قرآنی

و از سال 1393 به تدریج بعضی از مقالات تبدیل به کتاب شده

 و  به حول قوه الهی در  مهر سال 1399 به 40 جلد کتاب رسیده است.

نام  : محمود زارع پور متولد تهران محله قلهک شمیران 1336

کارشناسی علوم قرآن و دینی ، دبیر    و 25 سال   مدیریت    مدرسه

نظرات  (۱)

  • الهیاری نژاد
  • با سلام و ادب

    اجازه هست که از مطالب وبلاگتان  برای جزوه کلاسی استفاده گردد؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">