تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.

Image result for ‫حکمت های نهج البلاغه‬‎


شان نزول آیات قرآن به ترتیب سوره ها

فلسفه قصه های قرآن

رویا و خواب در قرآن

سوگندهاى قرآن . شرح و تفسیر

مثالهاى قرآنى چهل مثل قرآنی . مثال‏هاى علمى قرآن‏ . طنز و پندهای قرآنی

کپی و تبدیل به جزوه و کتاب با اطلاع مجاز است

آثار اعمال                        
جمعی درباره اوضاع و احوال دنیا و روزگار، باهم گفتگو می کردند. یکی گفت: این دنیا، دارای یک نظام خاصی است که طبق آن قانون بی اعتنا به خواسته این و آن حرکت می کند. دیگری اظهار داشت: ولی قدرت خداوند، حاضر و ناظر و غالب بر این قانونی که شما گفتید است و خداوند هرطوری بخواهد روزگار را می چرخاند! فرد دیگری گفت: ماه و خورشید و شب و روز که عقل و فکر ندارند که تغییر روش بدهند. گیاهان و جانوران نیز میلیاردها سال است که با روش قبلی روییده اند و رشد کرده اند و... در این هنگام که نزدیک غروب آفتاب بود، آنها مشاهده کردند که عارفی به سوی مسجد می رود.
یکی گفت: چه خوب است نظر حضرت آقا را نیز جویا شویم. جلو رفت و پس از سلام و احوالپرسی از او دعوت کرد که نظرش را درباره روزگار بیان نماید. عارف به نزد جمع آمد و پس از سلام و احوالپرسی گفت: نظام جهان آفرینش، نظامی کاملاً دقیق، محکم، هدایت شده و در نهایت درستی و کمال است. همه موجودات براساس هدایت الهی در مسیری که مسیر کمال آنهاست در حرکتند:
و الذی قدر فهدی... همان که اندازه گیری کرد و سپس هدایت نمود.(1) این حرکت و هدایت نیز براساس سنتها (قوانین) الهی است که غیرقابل تغییر است: ولن تجد لسنه الله تبدیلا... و برای سنت الهی هیچ تغییر نخواهی یافت و... اما، در بین موجودات آفرینش، انسان ها و جنیان، آزادند که خوب باشند یا بد . خودشان باید بین خوبی و بدی، یکی را انتخاب نمایند: انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا... ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرای حق شود) و یا ناسپاس

اما! همه گفتند: اما چه؟ عارف اظهار داشت: اما، کارهای خوب ما موجب گشوده شدن برکات آسمان و زمین به رویمان و گناهانمان نیز باعث فرود آمدن عذاب الهی بر ما می شود! خداوند متعال در این باره فرموده اند:ولو ان اهل القری امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون. و اگر اهل شهرها و آبادیها (به جای انجام گناه) ایمان می آوردند و پرهیزگاری پیشه می کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشودیم؛ ولی (آنها حق را) تکذیب کردند (و به گناه پرداختند) ما هم آنها را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم! همه در فکر فرو رفته بودند و به سخنان عارف می اندیشیدند و او، به سوی مسجد رفت.

دنیای فریبنده
رسول اکرم(ص) با اصحابشان از گذرگاهی می گذشتند، به گله شترهای عشار رسیدند- ظاهرا شترهای ده ماهه آبستن را عشار می گفتند- که سرمایه نفیس عرب بود. از پشم و شیر و گوشت و بچه اش استفاده می کردند و مرکبشان هم بود. رسول اکرم(ص) به شترهای عشار که رسیدند صورت برگردانده و نگاه نکردند

یکی از همراهان گفت: یا رسول الله؛ اینها شترهای عشار است و تماشایی! چرا شما از اینها چهره برگرداندید؟! فرمودند: نگاه کردن به زیبایی های دنیا در دل انسان، غفلت ایجاد می کند. بعد این آیه 131 طه را خواندند: «ولاتمدن عینیک الی ما متعنابه ازواجا منهم زهره الحیوه الدنیا لنفتنهم فیه» هرگز چشم خود را به نعمت های مادی که به گرو ه هایی از آنها داده ایم میفکن که اینها شکوفه های زندگی دنیاست و برای این است که آنها را بیازماییم صفیر هدایت، آیت الله ضیاءآبادی، جزوه توبه

سخن هائی که در پرونده اعمال ثبت می شود!

عارفی وارد مسجد شد. عده ای را دید که دور هم نشسته اند و درباره مسایل مختلف گفتگو می کنند. گاهی سر هم بلند بلند داد می زدند و گاهی با اشاره و کنایه با هم سخن می گفتند. عارف به جمع حاضر سلام کرد و به سوی طرف راست صف اول جماعت که بیشترین ثواب را دارد رفت تا پس از اذان ظهر، مشغول نوافل و سپس نمازجماعت شود. چند قدمی بیشتر نرفته بود که پیرمردی که در بین گروه مزبور بود او را مخاطب قرار داد گفت: حاج آقا! سؤالی دارم. عارف لبخندی زد و با مهربانی و تواضع اظهار داشت: در خدمتم، امر بفرمایید!
پیرمرد اظهار داشت: بلند حرف زدن عیبی دارد؟ عارف نگاه عمیقی به او کرد و گفت: برادر! طنین صدای هرکس باید به اندازه ای باشد که مخاطبین او کلامش را بشنوند، کمتر یا بیشتر از آن، مناسب نیست! در همین حین جوانی به جمع آنها نزدیک شد و گفت: حاج آقا! ما برای تفریح و سرگرمی حرف می زنیم و می خندیم و می خندانیم گاهی سر به سر بعضی از دوستان هم می گذاریم تا شادی و خوشحالی کنیم، حرف هم که باد هواست، اشکالی دارد؟ عارف اندکی ساکت شد سپس نگاه خریدارانه ای به جوان کرد و گفت: پسر خوب! حرف، عمل است! با همین حرف، انسان کافر یا مسلمان می شود، دیگران را با خود، دوست یا دشمن می کند، پدران و مادران ما با هم محرم شده اند، جنگها بپا شده و خونها ریخته شد و...
پیرمرد در حالیکه ساکت و خاموش به سخنان عارف گوش می داد گفت: حاج آقا، چقدر خوب حرف می زنید!
عارف اضافه کرد: خداوند متعال خوب حرف زدن را به همه ما آموخته است و از ما خواسته است که از ابزار زبان، بهترین استفاده را بنماییم. جوان گفت: مگر از زبان استفاده بد هم می شود کرد؟ عارف اظهار داشت: با زبان می شود بیش از صد نوع گناه کرد که بعضی از آنها جزء گناهان کبیره است مانند: دروغ، تهمت، قسم دروغ، سخن چینی، شهادت ناحق، غیبت، مسخره کردن دیگران، لقب های زشت، زخم زبان زدن و...
اکنون اکثریت گروهی که در مسجد بودند در اطراف عارف جمع شده بودند و به سخنان او گوش می دادند.
فردی از میان جمع پرسید: آقا حتماً این حرفهای ما حساب و کتاب هم دارد یا اینکه خداوند آنها را به حساب نمی آورد؟ عارف آه عمیقی کشید و گفت: اولا بخشش خداوند سبحان، حساب و کتاب دارد و ثانیاً حتماً همه حرفهایی که ما می زنیم در نامه اعمالمان ثبت می شود و در آخرت و در نزد خداوند متعال وقتی یکی یکی و به تنهایی حاضر می شویم، باید پاسخ منطقی برایشان داشته باشیم. یکی گفت: ما یکی یکی و به تنهایی به نزد خدا می رسیم؟
عارف افزود: نه تنها ما بلکه کل موجودات آسمان و زمین! سپس آیه 95 مریم را تلاوت فرمود:
و کلهم اتیه یوم القیامه فردا یعنی: و همگی روز رستاخیز، تک و تنها نزد او حاضر می شوند.
پیرمرد گفت:
سبحان الله! حرفهایمان چه؟ آنها نیز نوشته می شوند؟! عارف گفت: در آیه 18 سوره ق آمده است:ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید یعنی: انسان هیچ سخنی بر زبان نمی آورد مگر اینکه همان لحظه، فرشته ای مراقب و آماده برای انجام مأموریت و (ضبط آن در پرونده او) است. مرد میانسالی در میان گروه جلو آمد و گفت:معلوم می شود که در هنگام سخن گفتن خیلی باید مراقب باشیم؟
عارف افزود: بله، درست می فرمایید باید بهترین کلام را به بهترین وجه بیان نمائیم خداوند سبحان در این خصوص در آیه 53 اسراء فرموده اند:
و قل لعبادی یقولوا التی هی احسن ان الشیطان ینزغ بینهم ان الشیطان کان للانسان عدوا مبینا به بندگانم بگو: سخنی بگویند که بهترین باشد زیرا شیطان (بوسیله سخنان نامناسب) میانشان فتنه و فساد ایجاد می کند (و بدانید که) شیطان همیشه دشمن آشکاری برای انسان بوده است. جمع ساکت بودند به سخنان عارف گوش می دادند که صدای اذان بلند شد. عارف گفت: حالا بهترین کار پس از گفتن اذان، اقامه نوافل است، التماس دعا. جمع گفتند: ممنون حاج آقا! حاجات همه مؤمنین انشاءالله روا.

بهشت و جهنمی که ما می سازیم!
عارفی در مسجد، مردم را موعظه می کرد. او هم از انذارهای حق سخن می گفت و هم بشارتهای خداوند سبحان را بیان می نمود. مردی از وسط جمعیت فریاد زد: خداوند خیلی مهربان است، هیچ کس را نمی سوزاند! عارف ساکت شد و نگاه ها به سوی آن مرد برگشت. عارف اظهار داشت: خداوند متعال هیچ کس را نمی سوزاند، این حرف درستی است، هرکس دوزخ خودش را، خودش با گناهانی که انجام می دهد و از آنها توبه نمی کند، برمی افروزد! یکی گفت: چطور؟! عارف افزود: اجازه بدهید برایتان مثالی بزنم: فرض کنید دو نفر همزمان با هم همه دارایی خودشان را می فروشند و برای کسب و کار راهی ژاپن می شوند. یکی از آنها از بدو ورود به آن کشور با برنامه ریزی دقیق تلاش و کوشش فراوان و دقت نظر و ... کار می کند و حقوق خود را به ایران می فرستد و پدر یا برادرش برای او خانه، وسیله نقلیه، اسباب منزل، باغ و... تهیه می کنند.
هنگامی که مدت اقامت او تمام شد به ایران باز می گردد و صاحب همه چیز است. اما، اما نفر دوم از بدو ورود به آنجا شروع به عیاشی، ولگردی، خرج کردن سرمایه در راه های نامناسب و... می کند. پس از مدتی اقامت به ایران برمی گردد و هیچ اندوخته ای ندارد و گرسنه و تشنه و سرگردان است! سؤال این است: چه کسی نفر اول را خوشبخت و دومی را بدبخت کرده است؟
همه یکصدا گفتند: خودشان! عارف ادامه داد: بله، خودشان، در این دنیا نیز انسان عمر و سرمایه محدود و گذرایی دارد. بنابراین براساس فرمایش پیامبر اسلام(ص) که فرموده اند:
الدنیا مزرعه الاخره دنیا مزرعه آخرت است، شایسته است که انسان وفق دستورات خداوند متعال، دراین مزرعه کار و تلاش و کشت و داشت و برداشت نماید و آن را برای آخرت خویش ذخیره نماید تا وقتی به عالم آخرت منتقل شد، دست خالی و فقیر و بی چیز نباشد.
عده ای، که کافر، مشرک، منافق، غافل، ظالم و... هستند، نه فقط برای خانه آخرت خویش وسایل آرامش و آسایش نمی فرستند بلکه با ارتکاب انواع و اقسام گناهان، منزلگاه ابدی خویش را پراز آتش و دود و انواع و اقسام عذابها می کنند! بله: کسانی که با زبانشان دیگران را آزار می دهند در دوزخ مورد آزار خود ساخته قرار می گیرند
این سخنهای چو مار و کژدمت مار و کژدم گردد و گیرد دمت!
خداوند متعال این حقیقت را در آیات متعدد قرآن مجید برای ما بیان فرموده است مثلا در آیه 81 رعد
للذین استجابوا لربهم الحسنی والذین لم یستجیبوا له لوان لهم ما فی الارض جمعیا و مثله معه لافتدوا به اولئک لهم سوء الحساب و ماواهم جهنم و بئس المهاد. برای کسانی که دعوت پروردگارشان (برای ورود به نیکوکاری و بهشت) را اجابت کردند پاداش (و جایگاه) نیکوست و (اما) کسانی که دعوت او را اجابت نکردند (آنچنان در وحشت عذاب گناهانشان فرومی روند که) اگر آنچه روی زمین است و مانند آن از آنها باشد همه را برای رهایی از عذاب می دهند (ولی از آنها پذیرفته نخواهد شد) برایشان حساب بدی است و جایگاهشان جهنم (خودساخته) و چه جایگاه بدی است! عارف نفس عمیقی کشید و خاموش شد و مردم نیز با صلوات بلندی برگفته های او مهر تأیید زدند.

خود انسان، نقش در آثار اعمال
جمعی درباره اوضاع و احوال دنیا و روزگار، باهم گفتگو می کردند. یکی گفت: این دنیا، دارای یک نظام خاصی است که طبق آن قانون بی اعتنا به خواسته این و آن حرکت می کند. دیگری اظهار داشت: ولی قدرت خداوند، حاضر و ناظر و غالب بر این قانونی که شما گفتید است و خداوند هرطوری بخواهد روزگار را می چرخاند!
فرد دیگری گفت: ماه و خورشید و شب و روز که عقل و فکر ندارند که تغییر روش بدهند. گیاهان و جانوران نیز میلیاردها سال است که با روش قبلی روییده اند و رشد کرده اند و... در این هنگام که نزدیک غروب آفتاب بود، آنها مشاهده کردند که عارفی به سوی مسجد می رود. یکی گفت: چه خوب است نظر حضرت آقا را نیز جویا شویم. جلو رفت و پس از سلام و احوالپرسی از او دعوت کرد که نظرش را درباره روزگار بیان نماید.
عارف به نزد جمع آمد و پس از سلام و احوالپرسی گفت: نظام جهان آفرینش، نظامی کاملاً دقیق، محکم، هدایت شده و در نهایت درستی و کمال است. همه موجودات براساس هدایت الهی در مسیری که مسیر کمال آنهاست در حرکتند:
و الذی قدر فهدی... همان که اندازه گیری کرد و سپس هدایت نمود. این حرکت و هدایت نیز براساس سنتها (قوانین) الهی است که غیرقابل تغییر است: ولن تجد لسنه الله تبدیلا... و برای سنت الهی هیچ تغییر نخواهی یافت و...
اما، در بین موجودات آفرینش، انسان ها و جنیان، آزادند که خوب باشند یا بد . خودشان باید بین خوبی و بدی، یکی را انتخاب نمایند:
انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا... ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرای حق شود) و یا ناسپاس . اما! همه گفتند: اما چه؟ عارف اظهار داشت: اما، کارهای خوب ما موجب گشوده شدن برکات آسمان و زمین به رویمان و گناهانمان نیز باعث فرود آمدن عذاب الهی بر ما می شود!
خداوند متعال در این باره فرموده اند:
ولو ان اهل القری امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون.
و اگر اهل شهرها و آبادیها (به جای انجام گناه) ایمان می آوردند و پرهیزگاری پیشه می کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشودیم؛ ولی (آنها حق را) تکذیب کردند (و به گناه پرداختند) ما هم آنها را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم! همه در فکر فرو رفته بودند و به سخنان عارف می اندیشیدند و او، به سوی مسجد رفت.

نتیجه دنیادوستی و ترس از مرگ
روزی رسول خدا(ص) کنار سفره غذا با اصحاب نشسته و مشغول صرف غذا بودند. در اثنای خوردن غذا، حضرت لقمه ای را برداشت تا میل کند. ناگهان حالشان منقلب شد و مرتب به آن لقمه می نگریست و فکر می کرد. اصحاب از این حال برآشفته و علت را پرسیدند؛ چرا یا رسول الله نگرانید؟ پیامبر اعظم(ص) فرمود: زمانی فرا رسد که حمله کنند بر شما ملت ها مانند هجمه و حمله کردن شما بر کاسه غذا، شما مسلمانان را مانند لقمه غذا تکه تکه می کنند و خورد و نابودتان می کنند.
گفته شد یا رسول الله(ص) این وضع از کمی عدد ما مسلمانان و زیادی دشمنان ما است؟
حضرت فرمود: خیر! شما مسلمانان هم در آن زمان جمعیت تان زیاد است اما ارزش شما برای اسلام مانند خاشاکی می ماند که آب سیل با خود ببرد، در آن وقت است که خدا هیبت و ترسیدن دشمن را از شما بگیرد و وهن و سستی را در دل شما بیفکند. پرسیده شد یا رسول الله(ص)! وهن و سستی چیست؟ فرمود: دنیادوستی و ترسیدن از مرگ یعنی برای عیش و نوش دنیا تن به زیر هر بار ذلت و خواری می دهید و آدم های سست عنصر و بی اراده می گردید که به خاطر علاقه به دنیا تسلیم خواسته های دشمنانتان می شوید.
1- الملاحم والفتن، سیدبن طاوس، ص 129

“روزی یک نفر از اهالی مدینه به حضرت باقر (ع) برخورد کرد. دید در هوای گرم آن حضرت به دوش دو نفر از غلامان خود تکیه نموده و به سوی نخلستان می رود. با خود گفت: آیا این معنای زهد است؟ الآن می روم و او را نصیحت می کنم. پیش آمد و گفت: در این هوای گرم، حرکت با این کیفیت برای وصول به دنیا سزاوار نیست. اگر در این حال مرگت فرا رسد در پیشگاه پروردگار چه خواهی گفت؟ حضرت توقف نموده و به آن مرد فرمودند: اگر مرگم در این حال برسد، در بهترین حالی که در راه انجام وظیفه و کسب مال حلال برای خود و عیال و حفظ آبرو رسیده است، و در پیشگاه خداوند ماجور و مثاب خواهم بود و من از مرگ بیم دارم در صورتی که به من در حال معصیتی از معاصی خدا وارد شود”(اعلام الوری باعلام الهدی، ص263). این مقدار بهره گیری از دنیا نه تنها مذموم نیست بلکه ممدوح و ضروری است؛ چراکه اگر کسی دنیای صحیح نداشت، آخرت هم ندارد. آخرت بر اساس دنیای صحیح است. و ما الحیوه الدنیا الا لهو و لعب . آیه شریفه “و ابتغ فیما آتاک الله الدار الآخره و لا تنس نصیبک من الدنیا ...(قصص77)؛ یکی از تعبیراتی که قرآن کریم در مورد دنیا به کار می برد، تعبیر “متاع الغرور” است: “و ما الحیاه الدنیا الا متاع الغرور”(آل عمران185)، غرور در این آیه به معنای فریب است، یعنی دنیا ابزار نیرنگ و فریب است و اگر کسی دلبسته به دنیا شود و فریب دنیا را بخورد، به کرامت الهی نخواهد رسید. قرآن کریم درباره برخی از افراد، می فرماید: “یاخذون عرض هذا الادنی؛ متاع این دنیای پست را گرفتند”(اعراف169). روشن است که محبت دنیا و دلبستگی به متاع پست آن، پستی ایجاد می کند و آدمی را از کرامت دور می گرداند

احاطه بر اعمال مومنین

عبدالله بن ابان زیات که در پیشگاه حضرت رضا(ع) از مقام و منزلت برخوردار بود می گوید که: به حضرت رضا عرض کردم: برای من و زن و فرزندم نزد خدا دعا کن، فرمود: آیا این کار را انجام نمی دهم که از من درخواست می کنی؟ به خدا سوگند اعمال شما هر روز و هر شب به من عرضه می شود، عبدالله می گوید: «این مطلب را بسیار بزرگ شمردم گویا باورش بر من دشوار بود، حضرت فرمود: «آیا کتاب خدا را نخوانده ای که فرمود: (و بگو: عمل کنید که به زودی خداوند و پیامبرش و مومنان اعمال شما را خواهند دید) قل اعملو فسیری الله عملکم و رسوله و المومنون و ستردون الی عالم الغیب و الشهاده فینبئکم بما کنتم تعملون (توبه- 105) قال هو: ولله علی بن ابن ابی طالب، حضرت فرمود: به خدا سوگند! منظور از مومنان علی بن ابیطالب است. - الکافی، ج 1، ص 219

اخلاص در نیت و عمل
شخصی در جنگ میان مسلمانان و کفار کشته شد، مردم گفتند: خوشا به حالش! چه سعادتمند شد که در رکاب رسول خدا(ص) به شهادت رسید. رسول اکرم(ص) برای اینکه مردم را از مسئله مهم اخلاص در عمل و اصلاح نیت آگاه سازد، فرمود: نه: شما نمی دانید؛ او قتیل الله نشد، بلکه قتیل الحمار شد! کشته راه خدا نشد، کشته راه حمار شد. الاغی را در لشکر دشمن دیده بود. برای اینکه آن را تصاحب کند، گفت: حالا که مسلمانان به میدان جنگ می روند، ما هم می رویم و می کشیم و اموال می آوریم و غنیمت نصیبمان می شود و الاغ را هم برای خود می گیریم. آری او برای حمار آمده بود، و در راه آن کشته شد. ولی نه به حمار رسید و نه به خدا! آیا این بدبختی نیست؟! در کارها این گونه نباشیم. مخصوصا در کارهای دینی، کارهایی که به نام خدا انجام می دهید، مسجد می سازید، حسینیه می سازید، جلسات اداره می کنید، خودتان را ارزان نفروشید، کارتان را خراب نکنید، فاسد نکنید، انگیزه الهی داشته باشید، تقوا داشته باشید! (صفیر هدایت، انفال ،

به نام خداوند رحمتگر مهربان


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

[اى پیامبر] از تو در باره غنایم جنگى مى‏پرسند بگو غنایم جنگى اختصاص به خدا و فرستاده [او] دارد پس از خدا پروا دارید و با یکدیگر سازش نمایید و اگر ایمان دارید از خدا و پیامبرش اطاعت کنید (1)


یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأَنفَالِ قُلِ الأَنفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُواْ اللّهَ وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِیْنِکُمْ وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ ﴿1

از رحمت خدا مأیوس نشو!
حکیمی از کویی می گذشت. مردی را دید که در زیردرختی نشسته و سرش را در میان دستهایش گرفته است. حکیم به او نزدیک شد و گفت: سلام علیکم! مرد: نگاهی به حکیم انداخت. خود را جمع و جور کرد و سلام را پاسخ داد. حکیم گفت: برادر! مثل اینکه تکدر خاطر داری و ناراحتی؟
مرد آهی کشید و اظهار داشت: گناهم به سنگینی کوه و دشت/خجل ماندم از آنچه بر من گذشت!
حکیم لبخند ملیحی زد و گفت: گناه هرچه باشد، کم از عفو اوست/بیا توبه کن، رو به نزدیک دوست!
مرد لبخندی زد و گفت: من گناهان صغیره و کبیره زیادی کرده ام، آلوده ام برادر، آلوده!
حکیم گفت: همه کم و زیاد آلوده ایم، مهم این است که از آلودگی ها متنفر شده و درپی زدودن آنها برآئیم. در طول روز، بارها دست ما آلوده می شود اما هربار، آن را می شوییم. روح ما نیز هرگاه آلوده شود، باید با استغفار، اصلاح و جبران و توبه آن را پاکیزه نمائیم! اگر خالصانه به درگاه خداوند متعال روی آوریم، از این آلودگی ها نجات می یابیم. مرد گفت: ولی...
حکیم ادامه داد: اما، اگر، ولی و... ندارد.خداوند پیام داده است که:
قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفرالذنوب جمیعا انه هوالغفور الرحیم.بگو: ای بندگان من که به خود (در اثر گناه) اسراف و ستم کرده اید! از رحمت خداوند ناامید نشوید که خدا همه گناهان را می آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است. مرد خوشحال شد و گفت: واقعاً!
حکیم اظهار داشت: خداوند مهربان بالاتر از این هم با بندگان توبه کار برخورد می کند. مرد گفت: چطور؟
حکیم گفت: گناهان آن ها را تبدیل به حسنات می کند:
من تاب و امن و عمل صالحاً فاولائک یبدل الله سیئاتهم حسنات... کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند، خداوند گناهانشان را تبدیل به حسنات می کند... این سخن حکیم روح تازه ای در کالبد مأیوس مرد گناهکار دمید بطوری که شاد و سرحال از جا برخاست و گفت: چه کنم؟ حکیم اظهار داشت: از همه گناهان توبه کن. گناهانی که مربوط به انجام ندادن وظیفه ات در برابر خداوند متعال بوده است را با بجا آوردن قضای کارهایی که باید می کرده ای و نکرده ای و توبه و استغفار پاک ساز

و گناهانی را که در رابطه با مردم بوده است را با گرفتن رضایت آنها، جبران خسارت هایشان و استغفار از بین ببر هیچ گاه نیز از رحمت خداوند بخشنده مهربان ناامید نباش که: ولا تأیسوا من روح الله انه لایائس من روح الله الا القوم الکافرین. از رحمت خدا (در هیچ حالی) مأیوس نشوید! زیرا فقط کافران از رحمت خدا مأیوس می شوند.(یوسف 78) مرد خوشحال و امیدوار از حکیم خداحافظی کرد و رفت و حکیم زیرلب نجوا کرد:هست امیدم که علی رغم عدو روز جزا/ فیض عفوش ننهد بار گنه بردوشم(دیوان حافظ)

آنچه در راه خدا می دهید، ذخیره ابدیت تان است
اهل علمی از سفر زیارتی بازگشت. خانواده او، به شکرانه اینکه به سلامت از سفر بازگشته و برای ادای نذر، گوسفندی قربانی کردند. قصاب به عالم گفت: حاج آقا! گوشت قربانی را چگونه تقسیم بندی کنم؟ عالم گفت: برای هر کس مقداری گوشت و استخوان و چربی بگذار، بطوری که هر خانواده بتواند یک آبگوشت مناسب از آن تهیه نماید. قصاب گفت: من یک ران گوسفند را برای خودتان گذاشته ام! عالم گفت: نه! همه را روی هم بریز و با هم مخلوط کن و تقسیم ها مساوی و یکسان باشد. قصاب گفت: ولی بعضی ها دل و جگر و کله و یک ران و عده ای هم هر دو ران گوسفند را برای خودشان برمی دارند و بقیه آن را به هفت خانه می دهند و می گویند کافی است! پوست گوسفند نیز که از آن ماست!
عالم اظهار داشت: پوست گوسفند و اجرت شما محفوظ است اما این قربانی را همانطور که گفتم تقسیم کنید و همه را بین فقرا و همسایه ها تقسیم نمایید، یک سهم از همان مقداری که به دیگران داده اید را نیز برای ما بگذارید که تبرکاً تناول کنیم، سپس از نزد قصاب رفت. قصاب نگاهی به عالم کرد و ابرویی بالا انداخت و گفت: چشم، هر طور شما بفرمایید.سپس طبق سفارش عالم، گوشت قربانی را تقسیم کرد و یک سهم از آن را هم به پسر کوچک عالم داد و با لحن خاصی گفت: آقازاده! این هم سهم شما است!
پسر کوچک عالم نگاهی به سهم گوشت که حدود 500 گرم بود و از مقداری گوشت لخم، استخوان و دنبه تشکیل شده بود انداخت و به اندرونی رفت و خطاب به عالم گفت: بابا! قصاب همه گوسفند را به مردم داد و برای ما فقط یک سهم، همین گوشت را گذاشت! از گوشت قربانی، همین برایمان مانده است. عالم نگاه معنی داری به پسرش انداخت، لبخند مهربانانه ای زد و به او گفت: پسرم! هرچه قصاب از گوسفند در راه خدا به مردم داد برایمان باقی است و این سهم است که از بین می رود!
پسر با تعجب پرسید: چطور مگه؟
عالم افزود: آنچه در راه خدا بدهیم برایمان باقی است، خداوند سبحان در سوره نحل آیه 69 در این باره فرموده اند:
ما عندکم ینفدو ما عندالله باق و لنجزین الذین صبروا اجرهم با حسن ما کانوا یعملون آنچه نزد شما است فانی می شود، اما آنچه (از شما) نزد خداست (الی الابد) باقی است و (بدانید که) به کسانی که صبر و استقامت پیشه کنند، مطابق بهترین اعمالی که انجام می دادند، پاداش خواهیم داد. پسر گفت: حالا فهمیدم که چرا شما اینقدر به احسان و کمک به دیگران علاقه و جدیت نشان می دهید و خودتان زندگی ساده و بی تکلفی دارید. پدر نگاهی به فرزند کرد و گفت: پسرم! مائیم و ابدیت و هوشیاران برای ابدیت توشه راه می فرستند و از این منزل فنا با زندگی ساده، می گذرند.

انفاق و بخشش به اندازه
حکیمی از گذری می گذشت. جوانی به او نزدیک شد سلام کرد و اظهار داشت: ای مرد خدا! مشکلی دارم! حکیم گرم و صمیمانه پاسخ او را داد و گفت: خداوند سبحان انشاءالله الرحمن مشکل شما را حل می کند، چرا گرفتاری برادر؟! جوان گفت: من فرد پرتلاش و درآمدزایی هستم اما هیچ وقت نمی توانم پس اندازی برای آینده ام داشته باشم. حکیم گفت: چرا؟! جوان ادامه داد: وقتی حقوقم را می گیرم، دوست دارم آنرا خرید کنم، برای این، برای آن انواع و اقسام لوازم را می خرم و دست آخر هم اگر چیزی ماند و نیازمندی به من مراجعه کرد، همه آنرا به او می دهم. هیچ وقت هم هیچ چیز ندارم! حکیم به او گفت: پسرم! با من به کنار شیر آب کنار خیابان می آیی؟
جوان گفت: البته حاج آقا. سپس هر دو نزدیک شیر آب شدند. حکیم کیسه ای نایلونی از جیب خود در آورد، آنرا زیر شیر آب گرفت و تا نیمه از آب پر کرد سپس کیسه را در جلو چشمان جوان آورد و گفت: شما مدتها می توانید از این آب برای رفع نیازتان استفاده کنید. جوان گفت: درست است.
حکیم سپس کیسه را از آب خالی کرد و با انگشت خویش چندین جای آنرا سوراخ نمود سپس کیسه را زیر شیر آب گرفت، مدت زیادی گذشت تا مقداری آب در آن جمع شد سپس کیسه را بالا آورد و جلوی جوان نگهداشت در حالیکه تقریباً آبی در کیسه نمانده بود. آنگاه به جوان گفت: پسر خوب! اما حالا آبی در کیسه می بینی؟!
جوان گفت: نه حاج آقا، حکیم اظهار داشت: دخل و خرج زندگی نیز همینطور است. اگر شما زیاد درآمد داشته باشید اما در خرج کردن آن دقت لازم را بعمل نیاوری، همیشه محتاج و نیازمند خواهی بود.
کمک به دیگران، انفاق به نیازمندان و مساعدت های اجتماعی خیلی خوب است مشروط بر آنکه...
جوان گفت: مشروط به چه چیزی؟ حکیم افزود: مشروط به آنکه حد و اندازه را رعایت کنی و افراط و تفریط را کنار بگذاری مگر نشنیده ای که گفته اند: نازنینی لیک اندر حد خویش الله الله پامنه ز اندازه بیش!
جوان گفت: بر این اساس من باید نوع خرج کردن پولهایم را عوض کنم و در عرصه مخارجم حساب و کتاب تازه ای داشته باشم. حکیم اظهار داشت: احسنت پسر عزیزم، همینطور است، خداوند متعال در آیه 29 سوره اسراء به همه مؤمنانی چون تو- که آنها را خیلی هم دوست دارد - همین سفارش را فرموده اند:
تجعل یدک مغلوله الی عنقک و لاتبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا هرگز دستت را برگردنت زنجیر نکن (و انفاق و بخشش به دیگران را ترک نکن) و بیش از حد (نیز) دست خود را نگشا (و همه دارایی ات را به این و آن نده تا بی چیز شوی) که مورد سرزنش قرارگیری و از کار فرومانی. و یا : والذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما فرقان آیه 67 جوان خوشحال شد و خداحافظی کرد و رفت و حکیم زیر لب این ابیات مثنوی گل روی خدا را نجوا کرد:
هی مپرسید این چرا و آن چرا است سین برنامه که در دست شماست
ما فرستادیم با احمد(ص) کتاب تا نماند هیچ سؤالی بی جواب
رمزهای فوق عقل خاکیان ما نهادیم اندر این «ثقل گران»...

با گذشت و عاشق همدیگرند
از دست زنم کلافه شده ام! مردی به مسجد رفت و به استاد قرآن آموزی گفت: آقا به داد من برسید! عالم گفت: خداوند متعال به داد همه ما رسیده و ان شاءالله الرحمن بعد از این هم خواهد رسید. مشکل شما چیست؟ مرد اظهار داشت: از دست زنم کلافه شده ام! عالم لبخند ملیحی زد و گفت: مگر چه شده است؟ مرد نالید که: اخلاق او با من نمی سازد، رفتارهایش مورد پسند من نیست و خلاصه گوش به حرف من نمی دهد و... عالم گفت: همانطوری که قیافه های انسانها متفاوت است اخلاق و رفتارهای آنها نیز با هم فرق دارد، شما در مدیریت خود تجدیدنظر کنید! تغافل و تعامل بیشتر داشته باشید و خیلی از او ایراد نگیرید، ان شاءالله درست می شود. مرد گفت: منظورتان این است که خودم هم در عرصه برخورد با او ایراداتی دارم؟!
عالم گفت: خودتان اگر در عرصه گفتار و رفتار خویش دقیق و منصفانه نظر کنید خواهید دید که می توانید بهتر از این عمل کنید. مرد گفت: ولی من تصمیم دارم که از او جدا شوم! عالم اظهار داشت: تأمل و اندیشه کنید و بخاطر مسائل کوچک و حتی نارضایتی های قابل اغماض، او را از دست ندهید زیرا چه بسا خداوند متعال در او خیر زیادی برای شما قرار داده باشد. مرد گفت: چگونه؟ عالم افزود: خداوند سبحان در این باره فرموده است:...
فان کرهتموهن فعسی ان یکرهوا شیئا و یجعل الله فیه خیرا کثیرا یعنی: و اگر از آنها (زنانتان به دلایلی) کراهت داشتید، (فورا تصمیم به جدایی نگیرید)
زیرا چه بسا چیزی خوشایند شما نباشد و خداوند خیر فراوانی در آن قرار دهد. نساء 19 مرد گفت: عجب! عالم ادامه داد: آری، چند سال پیش، مردی نزد من آمد و همین سخن شما را گفت من هم نظرم را به او گفتم و رفت. سال گذشته آن مرد دوباره به نزد من آمد در حالیکه بسیار افسوس می خورد و می گفت: حاج آقا! ای کاش چندین سال پیش به حرف شما گوش کرده بودم. گفتم: مگر چه شده است؟
گفت: من پس از جدایی از همسر اولم، تاکنون با 9 زن که در سنین مختلف و از اقوام گوناگون بوده اند، ازدواج کرده ام اما پس از اینهمه ازدواج و جدایی، متوجه شدم که همسر اولم، از همه اینها بهتر بود و به او مراجعه کرده و اکنون با هم زندگی خوشی داریم!! سپس در ادامه عالم خطاب به مردی که می گفت به دادم برسید، گفت:
شما که نمی خواهید سرنوشت آن مرد را داشته باشید؟ مرد گفت: نه حاج آقا! خدا پدرتان را بیامرزد که مرا راهنمایی کردید، واقعیت این است که من هم بهانه گیر و گاهی هم عصبانی و... هستم.
عالم گفت: اول خودت را اصلاح کن و سپس با مهر و محبت و استدلال به همسر و زندگی ات سر و سامانی بده! این کار شدنی است برادر! وگرنه ممکن است تصمیم عجولانه همسران زندگی خودشان و فرزندانشان را به آتش بکشد. خداوند متعال همه ما را از چنین کاری نهی فرموده است:
یا ایهاالذین امنوا قوا انفسکم و اهلیکم نارا وقودها الناس... ای کسانی که ایمان آورده اید! خود و خانواده تان را از آتشی که هیزم آن انسانها و... نگهدارید! تحریم 6 مرد خوشحال و پر امید به سوی خانه برگشت و عالم زیر لب نجوا کرد: امت اسلام از یک پیکرند با گذشت و عاشق همدیگرند
جان هر یک، جان شیرین همه است فارغ از کید و فریب و همهمه است
امر ما، امر گذشت و خوشدلی است هر که غیر از این کند، از ما بری است... مثنوی نجوای خدا با انسان

بزرگترین نشانه بدبختی انسان
ماه مبارک رمضان بود وعده ای درمسجد مشغول عبادت بودند، حکیمی وارد شد و رفت درگوشه ای به عبادت ایستاد. قبل از شروع نماز عده ای نزد او آمدند و پرسیدند: بزرگترین نشانه بدبختی انسان کدام است؟ گفت: اشتباه گرفتن منزل و مقصد به جای هم! وقتی چنین شود نگرشها و حرکتهای انسان نیز منحرف و درمسیر باطل قرار می گیرد. گفتند: بیشتر توضیح دهید! گفت:«دنیا» یکی از منازلی است که انسان در راه رسیدن به مقصد، از آن نیز می گذرد.کسانی که این منزل را به جای مقصد و مقصود می گیرند، بدبخت واقعی اند.
عاقل کسی است که از حرکت به سوی مقصد و توجه به مقصود غافل نشود
اشک در چشمهای حکیم حلقه زده بود و گروه نیز محو اشعار حکیمانه و بیدارکننده او شده بودند. یکی از آنها اظهار داشت: حالا بفرمایید که علامت اشتباه گرفتن منزل به جای مقصد چیست؟ حکیم اندکی تأمل کرد، نگاه نافذی به او انداخت و گفت: انتخاب دنیای دنی و زودگذر به جای آخرت عالی و والا و ماندگار. پیر مردی که درجمع حاضر بود گفت: سخن خداوند متعال دراین زمینه می تواند بیش از پیش خانه های دل ما را روشن نماید، نشانه ای از وحی برایمان تلاوت فرمایید! حکیم به صوت خوش و دلنشینی این آیه را تلاوت کرد:
و ویل لکافرین من عذاب شدید. الذین یستحبون الحیوه الدنیا علی الاخره ... وای برکافران از مجازات شدید الهی! همان کسانی که زندگی دنیوی را بر حیات اخروی ترجیح می دهند... از فیزیک صورت و رفتارجمع معلوم بود که سخن حکیم همه راتحت تاثیر جدی قرار داده است و این درحالی بود که حکیم پس از نگاه مهربانانه ای به همه، مشغول به عبادت شد.

پذیرایی ایثارگرانه
مرد عربی نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: یا رسول الله! من گرسنه ام، غذایی به من بده تا سیر شوم. رسول اکرم(ص) به حضار در مسجد فرمود: آیا کسی هست از این مهمان ما پذیرایی کند. بعضی نوشته اند مردی برخاست. ولی در روایات ما که از اهل بیت(ع) رسیده آمده است که امیرالمؤمنین(ع) برخاست و عرض کرد: یا رسول الله! من پذیرایی می کنم. او را به خانه خودشان بردند و به حضرت صدیقه کبری فرمودند: آیا غذا داری که از مهمان پدر پذیرایی کنی؟ عرض کرد: تنها مقدار کمی هست که بچه ها بخورند و گرسنه نخوابند. فرمودند: همان را بیاور و بچه ها را به گونه ای بخوابان. بچه ها را خواباندند و آن غذا را آوردند و سفره را باز کردند. میزبان کنار مهمان نشست و چراغ را هم خاموش کردند تا هم مهمان نفهمد که میزبان غذا نمی خورد و هم مهمان با آسودگی خاطر غذایش را بخورد و سیر شود. آن شب مهمان پذیرایی شد و رفت، ولی میزبان و زن و فرزندانش گرسنه خوابیدند. فردا که خدمت پیامبر گرامی(ص) آمد، نگاه رسول خدا که به چهره مولا افتاد تبسمی کرد و این آیه را تلاوت نمود: «...
و یوثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصه... دیگران را بر خودشان مقدم می دارند اگرچه خودشان گرسنه اند...» (حشر-9) صفیر هدایت، انفال 45، آیت الله ضیاءآبادی.

تاثیر «ان شاءالله»
جمعی از علمای یهود برای آزمایش پیامبر اعظم(ص) آمدند و راجع به سه مطلب سؤال کردند: یکی درباره اصحاب کهف، دوم درباره ذوالقرنین و سوم درباره روح. حضرت به آنان فرمود: فردا بیایید جواب می دهم و نفرمود! «
ان شاء الله» جبرئیل فردا نیامد و وحی خدا نازل نشد! فردا آمدند جواب نبود، پس فردا آمدند، باز جواب داده نشد، سه روز تا پانزده روز، بلکه تا چهل روز هم نوشته اند که وحی الهی قطع شد. در این صورت طبیعی است که مردم حرف هایی می زنند، دشمنان و منافقان دست آویزی پیدا کرده و علیه پیامبر اکرم(ص) سخنانی پخش کنند.
بعد از پانزده یا چهل روز، جبرئیل نازل شد و سوره کهف را که ماجرای اصحاب کهف و ذوالقرنین را بیان می کند آورد و خاطرنشان کرد که:«
ولا تقولن لشی انی فاعل ذلک غدا الا ان یشا الله...» (کهف- 23) هرگز نگو من فردا فلان کار را می کنم مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد. صفیر هدایت 6، آیه الله ضیاء آبادی

تضییع نماز

پیامبراکرم(ص) با جمعی از اصحاب درمسجد نشسته بودند. مردی وارد شد و به نماز ایستاد. البته نمازی خواند که حق رکوع و سجده اش را ادا نکرد. پیامبراکرم(ص) فرمود: نقر کنقرالغراب لان مات هذا و هکذا صلاته لیموتن علی غیردینی. نوک زد، مانند نوک زدن کلاغ. اگر او از دنیا برود و همین نمازش باشد، به دینی غیر از دین من از دنیا رفته است. این حدیث به این نکته عنایت دارد که نماز را باید اقامه نمود .. و الذین یقیمون الصلوه . و الذینهم عن صلواتهم یحافظون ... و یکی از مصادیق اقامه اش، نیکو و شایسته انجام دادن رکوع و سجود نماز است. سیره عملی بزرگان دین، ص83

تطهیر اهل بیت(ع)
علی(ع) به ابوهریره و ابودرداء و کسانی که در اطرافش بودند فرمود:«ای مردم! آیا می دانید خداوند تبارک و تعالی در کتابش چنین نازل کرده است: «خداوند چنین می خواهد که هر بدی را از شما اهل بیت» ببرد و شما را پاک گرداند.
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا سوره احزاب پیامبر(ص) من را و فاطمه(س) و حسن و حسین(ع) را همراه خود زیر عبایش جمع کرد و به خدا عرض کرد: «خدایا! اینان عترت و خاصان من و اهل بیتم هستند. هر بدی را از اینان ببر و ایشان را پاک گردان». «ام سلمه» گفت: «یا رسول الله! آیا من هم هستم؟»
فرمود: «تو خوب هستی؛ ولی این آیه به خصوص درباره من و برادرم علی(ع) و دخترم فاطمه(س) و دو پسرم حسن و حسین و نه امام از فرزندان پسرم حسین(ع) نازل شده و هیچ کس جز ما در این مورد همراهمان نیست.» اسرار آل محمد، ص 430

تعامل قرآنی
چه دسته گل زیبایی تهیه کرده ای! می خواهی آن را به چه کسی بدهی؟ کنیز امام حسن(ع) گفت: قصد دارم آن را به پیشگاه امام حسن(ع) پیشکش کنم. کنیز امام(ع) پس از این گفت وگو با شتاب خود را به امام حسن(ع) رسانید و دسته گل را تقدیم اوکرد. حضرت با مهربانی نگاهی به او کردند و در حالی که لبخندی ملایم سیمای ملکوتی ایشان را زیباتر می نمود، فرمودند: «تو را آزاد کردم!» شخصی که در آنجا حضور داشت با تعجب پرسید: امام! چرا چنین کردید؟ حسن بن علی(ع) فرمود: خدا، ما را چنین تربیت کرده است. آنگاه این آیه را خواند: « چون هدیه ای به شما دادند، به نیکوتر از آن پاسخ گویید.»
و انی مرسله الیهم بهدیه فناظره بم یرجع المرسلون نمل 36 بحارالانوار، ج 43، ص 242

حکایت حاکم حکیم و ثروتمند مغرور
حاکمی حکیم در بین عده ای از فقرای مومن نشسته بود و به انتقاد هایشان گوش می داد. یکی از ثروتمندان به نزد حاکم آمد و در کنار او نشست. در کنار این فرد فقیر ژنده پوشی نشسته بود. مرد ثروتمند خود را کنار کشید و به حاکم گفت: با شما کار مهمی دارم. اگر اجازه بفرمایید از اینجا (و نگاهی حقیرانه به آن عده کرد) برویم و در جای مناسب با هم صحبت کنیم. حاکم حکیم گفت: جای مناسب همین جاست! ثروتمند گفت: شما کجا، ما کجا، اینها کجا، گداها را بران! حاکم حکیم نگاه عاقل اندر سفیهی به او کرد و گفت: مگر سخن حضرت حق را نشیده ای که فرموده است:
ولاتطرد الذین یدعون ربهم بالغدوه والعشی یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شئی و مامن حسابک علیهم من شئی فتطردهم فتکون من الظالمین. کسانی را که صبح و شب خدا را می خوانند و مراد و مقصودشان فقط خداست مبادا از خود برانی زیرا نه چیزی از حساب آنها بر تو و نه چیزی از حساب تو بر آنهاست، بنابراین اگر این خداپرستان را از خود برانی، از ستمکاران خواهی بود. انعام 25

خودت را عوض کن!
روزی مردی نزد عارفی آمد و اظهار داشت: ای مرد خدا! آقاجان! روزگارم آشفته و درهم است، اضطراب و تشویش دارم، برکت از زندگی ام رفته است و... آقا به دادم برس! عارف لبخندی زد و گفت: انسان در رنج آفریده شده
لقد خلقناالانسان فی کبد و مشکلات دنیوی عامل پرورش شخصیت انسانها و دایه روح آنهاست. همه ما در این دنیا- البته هر کس به نحوی- درگیر مشکلات است منتها... مرد گفت: منتها چی؟! عارف افزود: منتها انسانها با مشکلات دو نوع برخورد می کنند و هر گروه به تناسب نوع برخوردی که با مشکلات دارند، نتیجه متفاوت می گیرند. مرد گفت: آقا بیشتر توضیح دهید! عارف اظهار داشت: با مثالی موضوع را برایت توضیح می دهم. فرض کنید دو نفر درون چاهی سقوط کرده اند. یکی از آنها می اندیشد که اکنون چگونه از این چاه بیرون بیایم، می اندیشد، تلاش می کند، فریاد می زند، کمک می خواهد و...
اما دومی اطراف خود را نگاه می کند و چون می بیند در چاهی افتاده ناامید می شود، گریه و زاری می کند، هی به گذشته فکر می کند و این و آن و خودش را سرزنش می کند و اصلا دنبال این نیست که راهی برای خروج از وضع موجود بیابد و... نفر اول بالاخره راهی برای نجات پیدا می کند اما نفر دوم از شدت غصه و ناراحتی در چاه خواهد مرد! حالا ما هم وقتی گرفتار مشکلی شدیم باید علت جویی کنیم و به دنبال راه حلی برای برون رفتن از این گرفتاری باشیم. مرد گفت: درست است اکنون من چه کنم؟ عارف گفت: از اول زندگی چنین وضعی داشته ای یا به تازگی چنین وضعیتی پیدا کرده ای؟
مرد اظهار داشت: نه زندگی خوبی داشتم اما مدتی است که وضعم اینطور شده است. عارف اظهار داشت: وقتی روزگار خوبی داشته ای و اکنون آن نعمتها را در اختیار نداری بدان که قدر واقعی نعمات الهی را ندانسته ای و کفران نعمت کرده ای! مرد گفت: یعنی...؟ عارف افزود: خدا در آیه 7 سوره ابراهیم فرموده است:
لئن شکرتم لازید نکم و لئن کفرتم ان عذابی لشدید یعنی: اگر شکر نعمتها را به جا آورید (نعمتهایم را) بر شما زیادتر می کنم و اگر ناشکری کنید، مجازاتم شدید است! مرد گفت: البته حقیقت این است که معنویت در زندگی من کم رنگ شده است، قبلا نمازهایم را در اول وقت اقامه می کردم، توجه زیادی به لقمه حلال داشتم، مراقب زبانم بودم و...اما مدتی است که تقید چندانی به این امور ندارم.
عارف گفت: دردتان را فهمیدید و درمانتان را هم می دانید، خداوند به این حقیقت در آیه 53 انفال در این باره فرموده اند:
ان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم، خداوند هیچ نعمتی را که به گروهی داده، تغییر نمی دهد، مگر آنکه آنها خودشان را تغییر دهند... مرد گفت: حالا فهمیدم!! باید معنویت های گذشته را در خودم زنده کنم تا حیات طیبه در وجود من زنده شود! عارف اظهار داشت: احسنت! مرد خداحافظی کرد و رفت و عارف زیر لب این شعر حافظ را زمزمه کرد:
بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست!

خودت را فراموش نکن!
از حکیمی پرسیدند: اوضاع جهان به چه سمت و سویی می رود؟ او نگاهی عمیق به سؤال کننده کرد، لبخندی زد و گفت: نگران اوضاع جهان هستید؟! مرد کمی مردد شد و اظهار داشت: آخر این چه روزگاری است که ما داریم! منظورم این است که چرا در جهان اینهمه گرفتاری، کشمکش، نزاع، حق کشی و ظلم وستم است؟ حکیم گفت: وعده بهتر از این وضعیت را به شما داده اند و اکنون شما خلاف آنرا مشاهده می فرمایید؟! مرد نگاه مظلومانه ای به حکیم کرد و گفت: نه، کسی وعده بهتر از این وضعیت را در دنیا به من نداده است ولی...
حکیم اظهار داشت: برادر! به جای اینکه همه ما غصه وضعیت جهان و دیگران را بخوریم و از خود و افکار، گفتار و اعمالمان غافل شویم، راهکار مناسب این است که به تصحیح اندیشه ها، سخنان و کارهای خویش بپردازیم. اگر همه ما صادقانه چنین کنیم، اجتماع هم که از ما تشکیل شده درست می شود جهانیان هم وقتی مشاهده کنند که یک جامعه نمونه از جهت استاندارد های بالای زندگی فردی و جمعی وجود دارد، خود به خود به سمت و سوی ما مایل می شوند و حداقل حق جویانشان مثل ما می شوند و...
اما! مرد پرسید: اما چه ای مرد خدا؟! حکیم گفت: افسوس که گاهی ما شاخه بزرگی را که در چشم ما رفته نمی بینیم اما با دیدن خس کوچکی در چشم دیگران، آه و ناله و وافریادا و وااسلاما سر می دهیم! مرد گفت: چگونه می شود به تصحیح خویش بپردازیم؟ حکیم گفت: با صداقت! و دوری از دروغ، حقه، ریا و...
فردی یا جامعه ای که صداقت را کنار بگذارد و مناسبات خویش را براساس حیله و سیاست بازی و دروغ و... بنا نهد، روی رستگاری را نخواهد دید. چنین مردم و جامعه ای با دست خود، زمینه نزول عذاب را بر خویش فراهم می کنند و قهر الهی آنها را درهم می کوبد: قهر ما در خاک کرده قوم عاد آن گنهکاران غافل از معاد اخم ما فرعون را در گل کشید سلطنت را وانهاد و ورپرید! قیصر و کسری و فرعون و شهان گشته اند مقهور صبر و کیدمان کس نخواهد شد رها از قهر ما درد ظالم تا ابد شد بی دوا (مثنوی گل روی خدا ص103)
مرد که تحت تأثیر کلام نافذ حکیم قرار گرفته بود اظهار داشت: آقا دعا بفرمایید که موفق به اعمال صادقانه و عبادتهای خالصانه شویم. حکیم اظهار داشت: انشاءالله الرحمن خداوند سبحان به همه ما توفیق زندگی صادقانه عطا فرماید، اما خواستن باید همراه با برخاستن باشد تا نتیجه دهد! زیرا «
لیس للانسان الا ما سعی، برای انسان جز سعی و تلاش او چیز دیگری نیست.» سپس حکیم با نوای دلنشینی آیه80 سوره اسراء را تلاوت فرمود: و قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطاناً نصیرا و (ای پیامبر و همه مؤمنین!) بگو: پروردگارا! مرا (در هر کاری) با صداقت وارد ساز و با صداقت (هم) خارج ساز و از سوی خود حجتی یاری دهنده برایم قرار بده. مرد درحالیکه آیه را تلاوت می کرد از حکیم خداحافظی کرد و رفت.حکیم نیز آهی کشید، و اظهار داشت: پروردگارا! همه را به خودسازی موفق فرما

امید بخش‌ترین آیه
-حضرت علی(ع) بر جمعی وارد شده و از آنها سؤال فرمود: آیا می‌دانید امیدبخش‌ترین آیه قرآن کدام است؟ هر کس به فراخور حال خویش آیه‌ای را عنوان کرد: بعضی گفتند: آیه «
إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ»؛ یعنی خداوند جز شرک گناهان دیگر را می‌بخشد. بعضی دیگر بر آن بودند که این آیه است: «وَمَن یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَّحِیمًا» یعنی هر کس خلافکار و ظالم باشد ولی استغفارکند، خداوند را بخشنده و مهربان خواهد یافت.
عده‌ای اظهار داشتند آیه «یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا»؛ یعنی ای بندگان من که در حق خود اسراف کرده‌اید، از رحمت خدا مأیوس نشوید، زیرا او همه گناهان را می بخشد. تعدادی هم نظر به این آیه داشتند «وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُواْ اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ» کسانی که اگر کار زشتی انجام دادند و به خودشان ظلم کردند، یاد خدا می کنند و برای گناهان خویش استغفار می‌کنند و کیست جز خداوند که گناهان را ببخشد، بعد از اینکه حضرت نظرات آنان را شنید، فرمودند: از حبیبم رسول خدا شنیدم که امید بخش‌ترین آیه در قرآن این آیه است: «وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ ذَلِکَ ذِکْرَى لِلذَّاکِرِینَ» و در دو طرف روز [=اول و آخر آن] و نخستین ساعات شب نماز را برپا دار، زیرا خوبی‌ها، بدی‌ها را از میان مى‏برد، این براى پند گیرندگان پندى است. ( هود، 114) سپس پیامبر ادامه داد: یا علی سوگند به خداوندی که مرا بشیر و نذیر مردم مبعوث کرد، وقتی که انسان برای نماز وضو بگیرد، گناهانش ریخته می‌شود و زمانی که رو به قبله کند، پاک می‌شود، یا علی مثال اقامه کننده نمازهای روزانه مثل کسی است که هر روز پنج مرتبه در نهر آبی که جلوی منزل اوست خود را شستشو دهد.

نزد رمالها نرو!
زنی به نزد عارفی آمد و اظهار داشت: مدتی است که گره به کار و زندگی ام افتاده است، نمی دانم چکار کنم؟ می خواستم پیش دعانویسها و کسانی که سرکتاب باز می کنند و بخت گشایی می نمایند بروم نزد یکی از آنها هم رفتم و او خواسته ای داشت که متنفر شدم و حالا مانده ام چکار کنم. عارف گفت: رفتن نزد کسانی که می خواهند بوسیله سوءاستفاده از احساسات دینی مردم و ادعاهای غیرواقعی خود پول درآورند یا از زنان سوء استفاده کنند با هیچ منطقی سازگار نیست. اما... زن اظهار داشت: اما چی؟! عارف افزود: اما مشکل شما با اصلاح رابطه تان با خداوند متعال و شوهرتان حل می شود. زن گفت: شوهر ندارم! عارف گفت: بنابراین رابطه خودتان با خداوند متعال و پدر و مادرتان را اصلاح نمایید و مراقب زبانتان هم باشید!
زن گفت: چگونه؟ عارف افزود: سعی کنید کم حرف بزنید همان مقدار کم راهم، هم حرف خوب بزنید و هم خوب حرف بزنید! زن گفت و دیگر؟ عارف ادامه داد: بله و در نهایت، نمازهای 5گانه را هم اول وقت فضیلت با دقت کامل بخوانید و حتی المقدور دائم الوضوء هم باشید. زن گفت: بنابراین من باید این کارها را انجام دهم:
1- رابطه ام را با خدا با انجام ندادن گناه و انجام دادن عبادات اصلاح کنم.
2- رابطه ام را با پدر و مادرم کاملا محترمانه و مؤدبانه کنم.
3- کم حرف بزنم و حرفهایی که می زنم هم درست و صحیح و منطقی باشند و هم با لحن و الفاظ قشنگ ادا شوند.
4- همیشه حتی المقدور با وضو باشم.
5- و نمازهای یومیه ام را بلافاصله پس از اذان و در وقت فضیلت نماز، با دقت کافی اقامه نمایم.
عارف گفت: احسنت دخترم!
زن گفت: از بین نمازهای واجب یومیه، کدامیک اهمیت افزونتری دارد؟ عارف اظهار داشت: همه اهمیت دارند و باید با توجه و حضور قلب و مقدمات لازم اقامه شوند اما نمازصبح را بیشتر دقت نمایید! زن گفت چرا؟ عارف افزود: برای اینکه خداوند سبحان در آیه 78 اسراء فرموده اند: «
اقم الصلوه لدلوک الشمس الی غسق الیل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر کان مشهودا»نماز را از زوال خورشید (ظهر) تا نهایت تاریکی شب (نیمه شب) اقامه ساز؛ و همچنین قرآن فجر (نماز صبح) را؛ زیرا قرآن فجر، مشهود (فرشتگان شب و روز) است! زن گفت: چشم! انبساط خاطر پیدا کردم برعکس وضعی که وقتی نزد آن رمال... رفتم! خدا به شما جزای خیر دهد و خداحافظی کرد و رفت.و عارف زیر لب نجوا کرد: در شما حال دعا بنهاده ایم قبل از آن، قول اجابت داده ایم چون که گویید: ای خدا! گوییم: جان! لحظه ای دوری نکن، اینجا بمان آنچه فرمودیم اگر طاعت شود آنچه فرمایید اجابت می شود!...( مثنوی نجوای خدا با انسان ص 88

نزدیکتر از همه به من کسی است که...
مرد مؤمن دانایی وارد خانه شد. هنوز به نزد خانواده اش نرفته بود که شنید زن و فرزندانش درباره موضوعی با هم گفتگو می کنند. اندکی صبر کرد و شنید که پسر بزرگش می گوید: من فرزند ارشد پدر هستم و او را خیلی دوست دارم و نزدیکترین فرد به او هستم. فرزند دوم گفت: درست است که شما بزرگتر از همه ما هستید اما تاکنون در موقعیت های فراوان پدر از من تعریف کرده است، تعریف از من نشانه محبت او به من است. گمان نمی کنم پدر، مرا کمتر از شما دوست داشته باشد. پسر سوم که نوجوانی بذله گو و خنده رو بود روبه دیگران کرد و اظهار داشت: چه می شود اگر بابا بیاید و وقتی از او بپرسید چه کسی را بیشتر از همه دوست دارد، مرا معرفی کند! ای خدا! تو می دانی که من بعد از تو، پدرم را از همه چیز بیشتر دوست دارم. مادر فرزندان که تاکنون ساکت بود لبخندی زد و گفت: خوش به حال پدرتان که این همه طرفدار دارد، تکلیف ما چه می شود؟
فرزندان خندیدند و با هم گفتند: شما را هم دوست داریم اما پدر... در این لحظه پدر وارد شد، سلام کرد و با مهربانی گفت: اما پدر چه؟! فرزندان از جا برخاستند سلام کردند و با پدر دست دادند و صورت و دست پدر را بوسیدند و ماجرا را برایش تعریف کردند و منتظر جواب پدر ماندند.
فرزند کوچک که نوجوانی پرنشاط و درعین حال پرتوقع بود خطاب به پدر گفت:بابا! به همه بگو که مرا بیشتر از اینها دوست داری و خیالشان را راحت کن! پدر خانواده نگاهی پر از مهر و محبت به همه انداخت و با لبخند ملیحی گفت: من همه شما را دوست دارم. شما عزیزان من هستید اما کسی از شما به من شبیه تر و نزدیکتر است که دو ویژگی داشته باشد: 1-خدا را بیشتر از بقیه دوست داشته باشد زیرا: والذین امنوا اشد حبالله و کسانی که ایمان دارند عشقشان به خدا (از هر چیزی) شدیدتر است(1)
2-بیشتر از سایرین، پیرو دستورات الهی و خواسته های من باشد زیرا نشانه عشق و محبت واقعی، پیروی از محبوب است: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله و یغفرلکم ذنوبکم والله غفوررحیم. بگو: اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد؛ و خدا آمرزنده مهربان است.(2) سپس نگاهی به جمع کرد و افزود: بنابراین هرکدام از شما که در این عرصه مجاهدت و تلاش و صداقت بیشتر داشته باشد، به من نزدیکتر است! 1-بقره 165 2-آل عمران 31 فرزندان نگاهی به هم کردند در فکر فرو رفتند
نشانه های دلهای پاک و ناپاک
عارفی را به مجلس میهمانی دعوت کردند. عارف وارد منزل شد. دختر صاحبخانه وارد اتاق پذیرایی شد و چای آورده و سلام و تعارف کرد. عارف مشاهده کرد که دختر، حجاب مناسبی ندارد. نگاهی به پدر و مادر دختر که در مجلس حاضر بودند کرد و خطاب به دختر گفت: فرزند عزیزم! شما که ماشاءالله هزار ماشاءالله جوان فهمیده و مؤدبی هستید حجابتان را هم می توانید بهتر کنید! دختر در کنار مادرش نشست و گفت: حاج آقا! دل پاک باشد! پدر و مادر دختر نگاه نافذی به او کردند و به همین جهت دختر اظهار داشت: معذرت می خواهم حاج آقا! عارف افزود: نه دخترم! نظرت را گفتی و این خیلی خوب است که انسان صادقانه نظراتش را مطرح سازد. اما.. اما دختر گلم از تو می پرسم که از کجا می شود فهمید دلی پاک است یا ناپاک؟ دختر اندکی فکر کرد و گفت: نمی دانم! عارف افزود: پاکی یا ناپاکی دل افراد، از گفتارشان و خصوصا از رفتارشان معلوم می شود. این ضرب المثل را شنیده ای که گفته اند: از کوزه همان برون تراود که در اوست؟
دختر گفت: بله عارف اظهار داشت: بنابراین وقتی شما گفتار پسندیده و رفتار شایسته از کسی دیدید، می توانید به پاکی دل و نفس او پی ببرید. اما اگر کسی گفتار ناشایست و رفتار نامناسب داشته باشد، آیا شما او را پاکدل و سلیم النفس می خوانید؟ دختر گفت: نه، زیرا اگر پاکدل بود این پاکی باید در گفتار و رفتارش نمود پیدا می کرد. هر ادعایی باید توسط عمل ثابت شود. عارف گفت: احسنت! چه خوب مسائل را درک می کنی! بنابراین کسانی که ادعا می کنند دلهای پاک دارند و خدا را دوست دارند اما به فرمانهای او بی اعتنایی می کنند هم چنین شرایطی دارند.
دختر گفت: منظورتان این است که آنها هم باید در گفتار و رفتارشان دوستی و علاقه به خدا را بروز بدهند؟
عارف گفت: همینطور است! خودتان گفتید: ادعا وقتی قابل قبول است که با عمل ثابت شود! دختر اظهار داشت: بله، همینطور است. پدر دختر که تاکنون ساکت بود گفت: حاج آقا! خداوند متعال در این باره چه فرموده اند؟ عارف گفت: خداوند سبحان در آیه 31 سوره آل عمران فرموده اند:
قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله و یغفرلکم ذنوبکم والله غفور رحیم (ای پیامبر! به مردم) بگو: اگر خدا را دوست دارید از (دستورات خدا که) من (برایتان آورده ام) پیروی کنید، تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد، و (بدانید که) خداوند آمرزنده مهربان است. پس از تلاوت آیه نگاه عارف به دختر افتاد که حجاب خود را کاملا حفظ کرده بود و پدر و مادرش نیز با نگاهی رضایت بخش به او می نگریستند.

نفی ظاهربینی در دین
علی(ع)، در نیمه شبی به همراه کمیل که از اصحاب خاص آن حضرت بود، از مسجد به طرف منزل بازمی گشتند. کنار خانه ای رسیدند. در دل شب که همه جاخاموش بود، صدای صاحب خانه به گوش می رسید که در داخل خانه خود مشغول نماز شب است و با صدای بسیار جذاب با حال حزن و اندوه و گریه تلاوت قرآن می کند. و سوره زمر آیه9 را می خواند: «
امن هو قانت اناءاللیل ساجدا و قائما یحذر الاخره و یرجوا رحمه ربه قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون، انما یتذکر اولوالالباب
این آیه برای شب زنده داری بسیار مناسب است که می گوید: آیا آن کسی که در دل شب برخاسته و رو به خدا ایستاده و ترس از خدا و روز جزا در جانش نشسته است، سجده می کند و رکوع می کند، یا خدا یا خدا می گوید. آیا این آدم برابر است با آن که مثل حیوانی افتاده و خوابیده و از همه جا بی خبر است؟ این صداو آن حال، آن چنان جذاب بود که کمیل را مجذوب خود کرد. به طوری که ایستاد. مثل اینکه قدرت راه رفتن از او سلب شده است. خواست لحن خوش قرآن را گوش کند. امام علی(ع) وقتی دیدند کمیل توقف کرده فرمودند: بیا دعا و مناجات این مرد، تو را جذب نکند که بیچاره جهنمی است. کمیل تعجب کرد. ما هم اگر امام معصوم نگفته بود تعجب می کردیم و می گفتیم مگر می شود؟!شب زنده داری، قاری قرآن، حافظ قرآن که بهترین آیات مناسب را در دل شب می خواند و می گرید، چه طور جهنمی است؟ ولی چون امام معصوم(ع) فرموده بود، کمیل هم چیزی نگفت، ولی همه اش در فکر بود که چرا این مرد به این خوبی جهنمی است.

چندی نگذشت که جنگ نهروان پیش آمد. همین قاریان قرآن روی علی(ع) شمشیر کشیدند و به جنگ و ستیز با آن حضرت برخاستند. امام علی(ع) می فرمود: «تنها من بودم که آتش این فتنه را خاموش کردم. کسی جز من نمی توانست با نمازشب خوان ها بجنگد و قاریان قرآن را از دم شمشیر بگذراند». چه کسی می توانست؟ من بودم که چشم فتنه را کور کردم و از حرکت بازداشتم و لذا شمشیر کشید و اکثر آنها را از دم شمشیر گذراند. وقتی اجساد آنان روی خاک افتاد و سرها از بدن ها جدا شد، امام علی(ع) در حالی که شمشیر به دست، در لابه لای اجساد کشته شده راه می رفت و کمیل همراهش بود، رسیدند کنار سری که از بدن جدا شده بود. حضرت با نوک شمشیر به آن سر اشاره کرد و این آیه را تلاوت فرمود: امن هو قانت اناء اللیل ساجدا و قائما یحذر الاخره و یرجوا رحمه ربه... یعنی کمیل این سر همان کسی است که آن شب این آیه را می خواند و حال و آهنگ خوشش تو را جذب کرده بود. دیدی جهنمی شد. پس ملاک خوبی و سعادت چیز دیگری است. تنها الفاظ و قرائت قرآن و حفظ و تفسیر قرآن و نظایر اینها به خودی خود ارزشی ندارد، مگر اینکه مقدمه ای باشد و آدمی را به کمال معنوی برساند.( صفیر هدایت، انفال 8، آیه ا... ضیاءآبادی)

نه افراط، نه تفریط تعادل!

زنی نزد حکیمی آمد و از دست شوهرش شکایت کرد و اظهار داشت: ای حکیم! شوهرم مرد ثروتمند و پولداری است، اما من و فرزندانم از دست خسیس بازی های او خسته شده ایم. هرچه به او می گوییم که: حداقل برای ما یک زندگی متوسطی فراهم آورد، قبول نمی کند. من تصمیم دارم از او جدا شوم چون دیگر طاقت و تحمل کارهایش را ندارم! حکیم گفت: اجازه بدهید با شوهرتان صحبت کنم و نظر او را بشنوم. زن مشخصات شوهرش را به او داد و رفت. حکیم شوهر زن را یافت. مردی را دید که لباسهای رنگ و رو رفته پوشیده و بیشتر به گدایان شبیه است تا به افراد ثروتمند. پس از احوالپرسی به مرد گفت: برادر! ظاهرا شما نیازمند نیستید اما چرا مثل فقرا زندگی می کنید؟ مرد گفت: من دنیا را طلاق داده ام! همین مقداری هم که شما مشاهده می کنید را زیادی می دانم! حکیم گفت: منظورتان این است که کسب و کار را رها کرده و به عبادت پرداخته اید و درآمدتان را صرف خانواده و کارهای خیر می کنید؟ مرد گفت: نه! کار و تلاش می کنم، خانواده ام را هم مثل خودم اداره می کنم.
حکیم افزود: آنها اعتراضی نمی کنند! مرد گفت: چرا با هم اختلاف نظر داریم! حکیم گفت: در بین آشنایان ما مردی بود که مثل شما زندگی می کرد چندی پیش عمرش را به شما داد و درگذشت. او وصیت کرده بود که در قم دفن شود. من در تهران برای تشییع جنازه اش حاضر شدم. مردم هم آمده بودند زیرا فردی معروف و پولدار بود. از پسرش پرسیدم: آقا رضا! جنازه مرحوم پدرتان را کی به قم می برید؟ گفت: تا نیم ساعت دیگر. گفتم: آمبولانس کجاست؟ گفت: آمبولانس پول زیادی می گیرد. جنازه را در صندوق بغل اتوبوس گذاشته ایم، مردم هم سوار اتوبوس شده اند (روی جنازه!) و حرکت می کنیم. برادر جان! بدان که وراث آن مرد با اینکه ثروت زیادی به ارث برده بودند، حاضر نشدند برای پدرشان آمبولانسی کرایه کنند و جنازه اش را محترمانه به قم ببرند من از این جریان، خیلی درس گرفتم و نیز متاثر شدم.
مرد که تا آن لحظه ساکت به حرفهای حکیم گوش می داد گفت: ولی ساده زیستی که کار بدی نیست. حکیم اظهار داشت: ساده زیستی خوب است مشروط به اینکه انسان با اینکار، وارد گروه افراد خسیس نشود. خست موجب می شود که انسان خود و دیگران را از مواهبی که خداوند متعال آنها را برای انسان حلال کرده است، محروم سازد و خداوند سبحان چنین نمی پسندد. چرا بی جهت به خود و خانواده مشکل و ناراحتی وارد کنیم؟! خداوند متعال در آیه 32 اعراف در این باره می فرمایند:
قل من حرم زینه الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق قل هی للذین امنوا فی الحیوه الدنیا خالصه یوم القیامه کذلک نفصل الایات لقوم یعلمون (ای پیامبر! به مردم) بگو: چه کسی زینت های الهی را که برای بندگانش آفریده، و روزهای پاکیزه را حرام کرده است؟! بگو: اینها در زندگی دنیا، برای کسانی است که ایمان آورده اند (اگرچه دیگران نیز در دنیا با آنها مشارکت دارند؛ ولی) در قیامت خالص (نعمات برای مومنان) خواهد بود. اینطور آیاتمان را برای آگاهان شرح می دهیم. مرد گفت: یعنی بروم و مثل پولدارها زندگی کنم؟! حکیم گفت: مثل خودت و افرادی که هم شان خودت هستند زندگی کن. متعادل باش. نه افراط و نه تفریط. هم به خودت برس و هم به خانواده ات تا خودت، خانواده ات و خدای تو، همه از تو راضی شوند. مرد گفت: انشاءالله اینکار را خواهم کرد. سپس از حکیم خداحافظی کرد و رفت. پس از چندی زن آن مرد حکیم را دید و از زندگی خودش اظهار رضایت کرده و گفت: زندگی خوبی داریم. حکیم به زن گفت: مبادا شوهرت را به وادی افراط و ولخرجی و... بکشانی که اینکار نیز گناه و موجب خشم خداست. زن گفت: چشم حاج آقا و رفت.
حکیم نگاهی به آسمان کرد عرضه داشت: پروردگارا! ما را در تعادل حفظ فرما!

تمسخر و سرگرمی
این دنیا بدها به خوبها می خندند اما ...مومنی در محله ای زندگی می کرد که در آن محل، عده ای از افراد نادان هم زندگی می کردند.گاهی، وقتی که مومن از کنار آنها می گذشت، جاهلان با چشم و ابرو به او اشاره می کردند و او را مسخره کرده و به او می خندیدند. انسان مومن از این وضعیت ناراحت می شد اما به روی خود نمی آورد تا اینکه روزی درکنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده بود که یکی از همان تمسخرکنندگان به سراغ او آمد و ضمن اینکه به او حرفهای نامناسب می زد به تمسخر او پرداخت. پیرمرد دنیا دیده و روشن ضمیری شاهد این ماجرا بود نزد فرد تمسخرکننده آمد و به او گفت:پسر خوب! از افراد با شخصیتی مثل شما که فرد فهمیده و با ادبی هستید اینکار بعید است!
جوان مسخره کننده گفت: حاج آقا شوخی می کنیم تا بخندیم! پیرمرد مومن افزود: می دانی خداوند متعال از اینکار نهی فرموده است؟ جوان گفت: واقعاً؟! مومن گفت: بله، پس گوش کن!
یا ایها الذین امنوا لایسخر قوم من قوم عسی آن یکونوا خیر منهم ای مومنان!نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را مسخره کنند، شاید آنها (مسخره شدگان) از اینها (مسخره کنندگان) بهتر باشند... (حجرات -11)(1) سپس پیرمرد اظهار داشت: آیا فکر کرده اید که تفریح شما چقدر روح این مومن را آزرده خاطر کرده و برای خودتان عواقب وخیم اخروی دارد؟ به قول مولوی:
این سخنهای چو مار وکژدمت! مار و کژدم گردد و گیرد دمت! جوان کمی خود را جمع وجور کرد وگفت: حرف باد هواست! ما که قصد بدی نداریم فقط گفتیم کمی شوخی کنیم و بخندیم. انسان نباید عبوس واخمو باشد آدم باید خوشحال وخنده رو باشد.
پیرمرد اظهار داشت: اولاً چه کسی گفته است حرف باد هواست؟ با همین حرف است که پدر و مادر همه ما با هم محرم شده اند و ما مسلمان می شویم و به هم اظهار عشق و نفرت می کنیم و... علاوه بر آن خداوند متعال درآیه 18 سوره ق می فرمایند:
ما یلفظ من قول الالدیه رقیب عتید. انسان هیچ سخنی بر زبان نمی آورد مگر اینکه درهمان لحظه فرشته ای مراقب و آماده برای انجام ماموریت (وضبط آن) است. ما باید برای هر حرفی که می زنیم در نزد خداوند سبحان جوابگو باشیم.
جوان که محو ابهت و وقار پیرمرد و دلسوزی و محبت او از یکسو و کلام منیرالهی از سوی دیگر شده بود و ساکت و متحیر به سخنان پیرمرد گوش می داد گفت: منظورتان این است که خندیدن به دیگران مجازات اخروی دارد؟پیرمرد گفت: پسرم! بدان که در طول تاریخ بشر، بدها به خوبها خندیده اند و جاهلان، عاقلان را مسخره کرده اند! مبادا خدای ناکرده در صف بدها باشیم، حیف است!
مومن که تا آن لحظه ساکت و شاهد گفتگوی پیرمرد و جوان بود به پیرمرد دانا گفت:حاج آقا! از قرآن کریم برایمان نشانه ای بیاورید تا دلهایمان به نور کلام حق، روشن و مزین گردد. پیرمرد این آیه را تلاوت کرد:
ان الذین اجرموا کانوا من الذین امنوا یضحکون و اذا مروابهم یتغا مزون و اذا انقلبوا الی اهلهم انقلبوا فاکهین...
فالیوم الذین امنوا من الکفار یضحکون. بدکاران پیوسته (دردنیا) به مومنان می خندیدند.
و هنگامی که از کنار شان می گذشتند آنها را با اشاره مسخره می کردند و چون به سوی خانواده خود بازمی گشتند (از اینکارشان) شاد و خندان بودند!... ولی امروز در روز قیامت قیافه های مسخره کنندگان دراثر مجازات الهی آنقدرمسخره شده که مومنان به کفار می خندند! درحالیکه بر تخت های آراسته بهشتی نشسته (و به سرنوشت شوم و قیافه های مسخره آنها) می نگرند... ( مطففین - 29-34) سپس پیرمرد خطاب به جوان گفت: آری پسرم من خیرخواه توام. از اینکار توبه کن! جوان به پیرمرد گفت: پدرجان! من توبه کردم و دیگر هیچ کس را مسخره نمی کنم آیا خدا مرا می بخشد؟ مرد مومن به او گفت: حتماً! من شما را حلال کردم انشاء الله خداوند نیز شما را عفو فرماید.

قوم عصیانگر و فاسق
از حکیمی پرسیدند: در بین اقوام گذشته و حال، چه قومی نابکارتر است؟ حکیم اندکی تامل نمود و اظهار داشت: خداوند متعال می داند! گفتند: معلوم است که خداوند بهتر و دقیق تر و کاملا بر همه امور مطلع است ما نظر شما را پرسیدیم. حکیم گفت: از گزارش های قرآن مجید می توان فهمید که اقوام: نوح، هود، لوط، فرعونیان، ثمود، اصحاب سبت، قوم صالح، اصحاب اخدود و... گفتند: از بین اینها کدامیک نابکارتر بوده اند؟
حکیم گفت: خدا عالم است اما به نظر می رسد که گروهی از بنی اسرائیل که در ظاهر خود را یهودی و مومن به خدا و حضرت موسی (ع) می دانستند اما در باطن از هوا و هوسهای خویش پیروی می کردند. ازهمه نابکارترند زیرا حضرت موسی (ع) آنها را فاسق و گناهکار و نافرمان نامیده و خداوند متعال نیز بر این ویژگی آنها صحه گذارده است. گفتند: سند این سخن شما چیست؟
حکیم اظهار داشت: خداوند سبحان در آیات متعدد قرآن مجید به این حقیقت اشاره فرموده است از جمله می توان به آیات 26 تا 24 سوره مائده اشاره کرد که می فرماید:
قالوا یا موسی انالن ندخلها ابدا مادموا فیها فاذهب انت و ربک فقا تلا اناهاهنا قاعدون. قال رب انی لا املک الا نفسی واخی فا فرق بیننا و بین القوم الفاسقین قال فانها محرمه علیهم اربعین سنه یتیهون فی الارض فلا تاس علی القوم الفاسقین. (بنی اسرائیل) گفتند: ای موسی! تا آنها در آنجا هستند ما هرگز وارد نخواهیم شد؛ تو و پروردگارت بروید (و با آنها بجنگید) ما همین جا نشسته ایم (تا جنگ تو و خدا با دشمنان ما تمام شود آن گاه ما وارد آنجا می شویم!!)
(موسی) گفت: پروردگارا! من فقط اختیار خود و برادرم را دارم (و اینها گوش به حرفم نمی دهند) میان ما و این جمعیت گناهکار، جدایی بینداز! خداوند (به موسی) فرمود: این سرزمین (مقدس) تا چهل سال بر آنها ممنوع است (و به آن نخواهند رسید)؛ پیوسته در بیابان سرگردانند؛ و درباره (سرنوشت اسفبار) این جمعیت فاسق (نیز) غمگین نباش (که حقشان است)! گفتند: ای حکیم! اکنون از بین رفته اند و دیگر جز نامی از آنها باقی نیست. حکیم گفت: فرزندانشان موجودند.

گفتند: چه کسانی هستند؟ گفت: صهیونیسم کافر قاتل و ستمکار! همان کسانی که یک ملت را کشتند و آواره کردند و شکنجه نمودند و به صغیر و کبیر آنها رحم نکردند و اصلا طبق اعتقادات سیاسی خود، غیر از صهیونیسم را آدم نمی دانند! فلسطین امروز گواه خوبی بر آنچه می گوییم است. پرسیدند که: سرنوشت یاغی ترین قوم تاریخ چه خواهد شد؟ حکیم گفت: به حول و قوه الهی، به سختی در هم کوبیده می شوند...
فاذا جاء وعد الاخره لیسوا وجوهکم ولید خلوا المسجد کما دخلوه اول مره و لیتبروا ماعلوا تتبیرا. و هنگامی که وعده دوم فرا رسد (آنچنان دشمن بر شما (بنی اسرائیل=صهیونیسم) سخت خواهد گرفت که) آثار غم و اندوه در صورتهایتان ظاهر می شود و داخل مسجد (الاقصی) می شوند، همان طور که بار اول وارد شدند؛ و آنچه را زیر سلطه خود می گیرند، در هم می کوبند.( اسراء7) سپس حکیم این ابیات را که از زبان خدا درباره ظالمان است زیرلب زمزمه کرد: ( مثنوی نجوای خدا با انسان ص 107)
قیصر و فرعون و هامان لئیم می نشانیم زار در قعر جحیم بندگان ما امانت بوده اند در کف این طاغیان کآلوده اند... ابتدا خوار خلایق می شوند هرچه را کردند، لایق می شوند! از پس آن این عزیزان ذلیل! می روند در قعر دوزخ با دلیل...

مناظره عارف و شیخ در کنار کعبه
نمازجماعت صبح تمام شده بود و عارفی پس از نماز و طواف خانه خدا، عده ای را دید که در گوشه صحن مسجدالحرام نشسته اند و واعظی برایشان صحبت می کند.عارف به جمع مزبور نزدیک شد و شنید که شیخ سخنران در حال بیان سخنانی در تأیید مذهب وهابیت و حمله به سایر مذاهب اسلامی و تکفیر آنهاست. مدتی ساکت شد سپس دست خود را به علامت سؤال بالا برد.شیخ نگاهی به او کرد و اعتنا نکرد و گفت:
اکتبوا اسألتکم. سؤالاتتان را بنویسید!عارف برایش چنین نوشت: وظیفه خطبا و وعاظ دعوت مردم به وحدت و توحید است. شما چرا در کنار خانه خدا، دعوت به تفرقه و تکفیر پیروان سایر مذاهب اسلامی می کنید؟!
شیخ نگاهی به سؤال کرد و آنرا در دست خود مچاله نمود! سپس به ادامه سخن پرداخت.
عارف دوباره دست خود را بلند کرد و با صدای بلند گفت:
یا شیخ! مسأله (سؤال دارم!)
عده ای از کسانی که در حال شنیدن سخنان شیخ بودند به سوی او توجه کردند و زمزمه ای در بین جمع ایجاد شد.شیخ گفت:
اسکت! اجلس! ساکت باش و بنشین!عارف مطالبی را به زبان عربی با جمع حاضر در میان گذاشت که ترجمه آنها چنین است: ای شیخ! اینجا حرم امن الهی، محل نزول جبرئیل امین و ملائکه، محل طواف انبیاء و اولیای الهی و جایگاه حضور پاکان و پاکیزگان، موحدان و مؤمنان بهشتی سیرت و دل در گروه حق نهاده است! اینجا مرکز دعوت همگانی رسول اکرم(ص) از همه مردم جهان برای گرایش به توحید و وحدت و دوری از کفر، شرک، نفاق، بت پرستی و اختلاف بوده است!اما! همین که به کلمه اما رسید بغض گلویش را فشرد و اشک از دیدگانش به روی گونه هایش چکید. شیخ مات و مبهوت شده بود و گروه حاضر کاملا به سوی عارف برگشته بودند و با نگاههای مشتاق به سخنانش گوش می دادند. در این هنگام که سکوت بر جمع حاضر حاکم شده بود جوانی از بین این جمع فریاد زد: احسنت یا اخی! یعنی: جواب خوبی بود ای برادر!عارف نالید: اما اکنون شما و امثال شما از کنار خانه خداوند مهربان، اختلاف و نفرت می پراکنید! بدانید که با اینکارتان هم گرفتار گناه خودتان می شوید و هم به قول خداوند متعال در قیامت بار گناهان کسانی را که فریب داده و به وادی اختلاف و تنفر افکنده اید را باید بر دوش بکشید. سپس با صوت دلنشینی آیه 52 سوره نحل را تلاوت کرد:لیحملوا اوزارهم کامله یوم القیامه و من اوزار الذین یضلونهم بغیر علم الا ساء مایزرون آنها باید روز قیامت، (هم) بار گناهان خود را بطور کامل بر دوش کشند؛ و هم سهمی از گناهان کسانی که بخاطر جهل، گمراهشان می سازند. بدانید که آنها بار سنگین بدی را بر دوش می کشند!سپس سر خود را به زیر انداخت و رفت و این در حالی بود که شیخ همچنان مبهوت به او می نگریست و جمع حاضر نیز متفرق شده بودند!

حکایت نزاع پسر عارف و پسر مرد شرابخوار
عارفی به سوی خانه بازمی گشت. وارد کوچه ای که خانه خودشان در آن بود شد مشاهده کرد عده ای درب خانه شان تجمع کرده اند. عارف نزدیک خانه شد و عده ای که تجمع کرده بودند به سوی او آمدند. پس از دقایقی مشخص شد که فرزند عارف با یکی از جوانان همسن و سال خود درگیر شده است. هر کس ادعایی داشت و طرف مقابل را مقصر می دانست. عارف گفت: اجازه بدهید از طرفین مرافعه بپرسم! سپس از پسرش و طرف دعوای او با حوصله تمام سؤالاتی را مطرح کرد و جواب هر یک را شنید.
مردم در اطراف عارف ایستاده بودند و می خواستند بدانند که او چگونه حکم می کند. عارف پس از شنیدن سخنان طرفین رو به آنها کرد و گفت: چیزی هم هست که نگفته باشید؟ هر دو نوجوان گفتند: نه عارف نگاه نافذی به پسرش کرد، سپس به طرف مقابل نیز نگاه مهربانانه ای انداخت و گفت: آقاجان! پسر من مقصر است، او نباید شروع کننده بحث و جدال می شد! پسر عارف گفت: ولی بابا! عارف افزود: ولی، اگر، اما و... ندارد. شما مقصرید! از دوست و برادر دینی خودتان معذرت خواهی کنید و حلالیت بطلبید! سپس رو به نوجوان طرف دعوا کرد گفت:
پسرم! پسر من مقصر است، من و او، هر دو از شما معذرت می خواهیم و حاضریم هر طور که مایلید رضایت شما را به دست آوریم! نوجوان گفت: اختیار دارید حاج آقا! من از او راضی شدم. روش شما موجب رضایت خاطر من شد!
یکی از حضار که ناظر ماجرا بود به عارف گفت: می دانی این پسر کیست؟ عارف گفت: نه بنده خداست!
مرد گفت: او، پسر مردی لاابالی، مشروبخوار و اهل دود و دم است. چرا بین او و پسرتان، از او طرفداری کردید؟
عارف گفت: من از حق طرفداری کردم، در این ماجرا، حق با او بود بنابراین حکم به نفع او و در حقیقت به نفع حق دادم. مگر قرآن نخوانده ای؟ مرد گفت: منظورتان کدام آیه است؟
عارف افزود آیه 26 سوره ص را که می فرماید:
... فاحکم بین الناس بالحق و لاتتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب
در میان مردم، براساس حق داوری کن! و از هوای نفس (در عرصه قضاوت و همه جا) پیروی نکن که تو را از راه خدا منحرف سازد؛ (و بدان که) افرادی که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدی به خاطر فراموش کردن روز حساب دارند. مرد گفت: عجب! امروز نیز درسی از شما گرفتیم. جمعیت پراکنده شدند و عارف به سوی خانه حرکت کرد

پاسخ قرآنی بخشش

یک نفر از افرادی که به واسطه تخطی و جنایتی که نموده بود، حکم قتلش صادر شده بود، به حضرت علی(ع) متوسل شده و عرض کرد: یا علی! چه کنم تا حضرت رسول(ص) مرا مورد عفو قرار دهد؟علی(ع) فرمودند: «به خدمت آن حضرت برو! و این آیه را تلاوت کن! «تالله لقد اثرک الله علینا و ان کنا خاطئین» به خدا سوگند، خداوند تو را بر ما برتری بخشیده، و ما خطاکار بودیم. آن مرد چنین کرد. پیامبر اکرم(ص) بدون تأمل آیه بعد را قرائت کرد: «لاتثریب علیکم الیوم یغفرالله لکم و هو ارحم الراحمین» امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست، خداوند شما را می بخشد و او مهربان ترین مهربانان است و این آیه به منزله حکم عفو درباره آن شخص قرار گرفت. تفسیر سوره یوسف، ذیل آیه 91

استحباب چهار عمل قبل از خواب

حضرت فاطمه زهرا(س) فرمود: یک شب آماده خواب بودم که پدرم رسول خدا(ص) بر من وارد شد و فرمود: ای فاطمه جان! نخواب مگر اینکه این چهار عمل را به جای آوری:
1- قرآن را ختم کنی 2-پیامبران را شفیع خود گردانی 3-مؤمنین و مؤمنات را از خود راضی و خشنود سازی 4-حج واجب و عمره را به جای آوری. حضرت این جملات را بیان فرمود و مشغول به خواندن نماز شد. صبر کردم تا نمازش پایان یافت، بی درنگ گفتم: ای رسول خدا(ص) مرا به چهار عمل بزرگ سفارش فرمودی که در این وقت محدود توان و فرصت انجام آنها را ندارم!؟ پدرم تبسم کرد و فرمود: ای فاطمه جان! هرگاه قبل از خواب سه مرتبه سوره اخلاص «
قل هوالله احد» را بخوانی، گویا قرآن را ختم کرده ای. و هرگاه بر من و پیامبران پیشین من درود و سلام و صلوات فرستی همه ما شفیعان تو خواهیم بود، مانند ذکر این صلوات: «اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین» و هرگاه برای برادران و خواهران دینی و با ایمان خود طلب آمرزش و مغفرت نمایی، همگی آنها را از خود راضی و خشنود ساخته ای مانند ذکر این استغفار: «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات» و هرگاه بگویی: «سبحان الله و الحمدلله و لااله الاالله و الله اکبر» گویا حج تمتع و حج عمره گزارده ای. مسند فاطمه زهرا(س)، ص 118، ح 277 و آثار الصادقین، ج26، ص262

اسراف و خود سوزی
من درحال خودسوزی بودم؟! عارفی از کوچه ای عبور می کرد. زنی را دید که چند تکه پارچه و یک قالیچه ماشینی کهنه و مندرس را در جلو خانه انداخته و شیر آب را هم باز گذاشته و مشغول شستن آنها است. مدتی گذشت و عارف پس از انجام کارهایش از همان مسیر برگشت و مشاهده کرد که همچنان شیر آب باز است و زن به کار خود مشغول می باشد. جلو رفت و به زن سلام کرد و اظهار داشت: خسته نباشید! خواهر ارجمند شما مدتی است که در حال شستشو و تمیز کردن مشغولید اما...
زن سرش را بلند کرد و گفت: سلام علیکم، درمانده نباشید، بله دارم این خرت و پرت ها را می شویم. شما یک اما فرمودید، منظورتان از آن چه بود؟ عارف گفت: جسارتا و با عرض معذرت دیدم که این شیر آب از مدت ها قبل تا اکنون همچنان باز است و آب به هدر می رود، می توانید شیر آب را ببندید لوازم را که شستید، آب را باز کنید و آنها را آب بکشید. اینکار موجب می شود که هزینه کمتری بپردازید، دیگران و خودتان در آینده از کمبود آب رنج نبرید و از همه مهمتر...
زن پرسید: از همه مهمتر چی؟! عارف افزود: از همه آنچه تاکنون عرض کردم مهمتر این که مرتکب گناه کبیره اسراف نشوید و برای آخرت خودتان عذاب ذخیره نکنید! زن گفت: یعنی با بازماندن شیر آب، من گناه کبیره می کنم؟! عارف اظهار داشت: وقتی مدت ها یا حتی یک لحظه بدون دلیل آب یا هر چیز دیگر هدر رود، اسراف است. اسراف هم کاری شیطانی است! زن گفت: جالب است نمی دانستم بیشتر توضیح دهید!
عارف گفت: این سخن خداوند متعال است که در آیه 27 اسراء فرموده اند:
ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین و کان الشیطان لر به کفورا...تبذیر (و اسراف کنندگان) برادران شیطانند و شیطان در برابر پروردگارش بسیار ناسپاس بود. زن دوید و شیر آب را بست، به دیوار تکیه داد و گفت: آقا! به خدا من نمی دانستم که این کار، این همه خطر دارد! عارف گفت: اسراف عواقب وخیم دیگری هم دارد که عبارتند از:
- خداوند مسرف کذاب را هدایت نمی کند. (غافر 28) - مسرفان تردیدکننده گمراه می شوند (غافر 34)
- فرعون جزو مسرفان بود. (یونس 83) - خدا مسرفین را دوست ندارد. (انعام 141)
- مسرفین هلاک شده اند (انبیاء 9) - امر مسرفین قابل اطاعت نیست. (شعرا 151)
- مسرفین با سنگ های نشانه دار مجازات شده اند. (ذاریات 34)
و اما از اینها خطرناک تر و مهم تر هم می توان به خطر اسراف اشاره کرد. زن که کاملا مات و مبهوت ابهت و خلوص عارف و مجذوب آیات الهی شده بود، گفت: خطرناک تر از اینها هم مگر می شود؟ هر یک از این آیات برای انذار قومی و جهانی کافی است! عارف افزود: بله، شما کاملا درست می فرمایید. اگر ما به یکی از این آیات هم باور آورده و عمل کنیم برای سعادت مان کافی است اما خطرناک تر از اینها آیه 43 غافر است که خداوند سبحان می فرماید:
ان المسرفین هم اصحاب النار... به درستی که مسرفین در آتش دوزخند! زن نالید که من در حال خودسوزی بودم؟ پروردگارا! پناه به ذات پاک تو می آورم و استغفار کرده و کمکم کن که از این عادت خانمان سوز خلاص شوم.عارف گفت: انشاءالله الرحمن با توکل به خداوند متعال و عزم و اراده جدی موفق می شوید. سپس به سوی منزل حرکت کرد و زیر لب نالید: درسمان بر بانوان حجب و حیاست دوری از «فکر عظیم» نابجاست
دشمن دون در کمینت دائم است هوشیاری از برایت لازم است
هر کجا کردی گنه او با تو بود حیله زد ملعون و عقلت را ربود
بانیان دوزخند این سرکشان سوی آتش می روند دامن کشان...

اطاعت خدا و اجابت دعا
از یک راوی به نام محمدبن سوید نقل شده است که سالی در مدینه خشکسالی بسیار شدیدی اتفاق افتاد. مردم برای نماز باران و دعا به صحرا رفتند. من در لابلای جمعیتی که در صحرا بودند، مردی ژنده پوش را دیدم که ظاهری ژولیده داشت و در گوشه ای به نماز ایستاده بود. رفتارش توجه مرا جلب کرد. نزدیک او رفتم و کنارش ایستادم. نمازش را خواند و بعد از نماز دست به دعا برداشت. خیلی ساده با خدا صحبت می کرد و می گفت: «
رب انی اقسمت علیک الا امطرت علینا الساعه » خدایا تو را به حق خودت قسم می دهم که همین الآن بر ما باران بباران!
من از سادگی اش تعجب کردم. هنوز دست هایش پایین نیامده بود که دیدم هوا منقلب شد و بعد از چند رعد و برق، باران شروع به باریدن کرد، به طوری که مردم از خرابی خانه هایشان ترسیدند و به پناهگاه ها رفتند! این مرد هم به گوشه ای رفت. من هم از او جدا نشدم و دنبالش رفتم، دیدم دوباره دست به دعا برداشت گفت: «
اللهم ان کنت تعلم انهم قد اکتفوا فارفع عنهم» خدایا! اگر به قدر کافی باران آمده قطع کن. در این هنگام دیدم هوا آرام شد و باران ایستاد و آسمان صاف و روشن شد. من بسیار تعجب کردم. مردم با شوق و شعف به خانه هایشان رفتند. این مرد هم حرکت کرد، ولی من دنبالش رفتم وخانه اش را شناختم. فردا صبح به سراغش رفتم و در خانه اش را زدم. بیرون آمد. گفتم: من حاجتی دارم. گفت: بگو. گفتم: برای من دعا کن! گفت من چه کاره ام که درباره شما دعا کنم؟ گفتم: من دیروز مراقب حالت بودم. بگو چه کرده ای که به این منزلت رسیده ای؟ سرش را پایین انداخت، تاملی کرد و بعد خیلی ساده و آرام گفت: «اطعت الله فی ما امرنی و نهانی، فسالته فاعطانی» یک عمر مطیع فرمان خدا بوده و امر و نهیش را اطاعت کرده ام، یک بار هم از او باران خواستم، آیا روا بود که ندهد!ادعونی استجب لکم

الگوی حیا
موسی(ع) کنار چاه آمد و دختران «شعیب» را برای آب کشیدن و سیراب نمودن گوسفندان یاری کرد، دختران او را جوانی شجاع و امین یافتند، بدین خاطر یکی از دختران به نام «صفورا» با مشاهده این خدمت و صداقت از سوی موسی(ع)، تصمیم گرفت او را برای کار و خدمت نزد پدر خود ببرد. وی تصمیم خود را با موسی(ع) در جریان گذاشت، و به پیشنهاد موسی(ع) قرار شد، هنگام رفتن به سوی شعیب، موسی(ع) از جلو حرکت کند، و صفورا از عقب سر او را راهنمایی نماید.
با این اوصاف موسی(ع) و صفورا، راه را پیمودند و نزد شعیب رسیدند، و صفورا به پدر پیشنهاد کرد: این مرد را برای خدمت انتخاب کن، زیرا او بهترین کسی است که برای این کار شایستگی دارد، و مرد نیرومند و امینی هم خواهد بود.
یا ابت استأجره، ان خیر من استأجرت القوی الامین (قصص/26) حضرت شعیب گفت: دخترم، نیرومندی او را چگونه به دست آوردی؟! صفورا پاسخ داد: پدرجان! به هنگام آمدن به حضور شما، موسی(ع) پیشنهاد کرد، من از عقب سر او حرکت کنم. و هرگاه او خواست در مسیر اشتباهی حرکت کند، من با صدا کردن، یا سنگ پرتاب نمودن، او را به مسیر صحیح هدایت کنم. حرف او هم این بود که: انّا قوم لاننظر الی ادبارالنّساء. ما جماعتی هستیم که حتی به عقب سر زنان نامحرم هم نگاه نمی کنیم. وسایل الشیعه، ج14،

نماز نمونه و کامل مظهر کمال الانقطاع
وکیع، سدی و عطاء که از مفسران قرآنند از ابن عباس نقل می کنند، که دو شتر بزرگ و چاق به پیامبر اسلام(ص) هدیه شد، حضرت روی به یاران و اصحاب کرده و فرمود: آیا در میان شما کسی هست که دو رکعت نماز همراه با قیام و رکوع و سجود و وضو و خشوع و فروتنی اش به جای آورد و در آن دو رکعت به چیزی از کار دنیا توجه نکند و اندیشه ای به قلبش نگذرد تا یکی از این دو شتر را به او هدیه کنم؟
این مطلب را یک بار و دو بار و سه بار تکرار فرمود ولی کسی از اصحاب به آن حضرت پاسخ نداد تا این که علی(ع) از جای برخاست و گفت: ای پیامبر خدا! من دو رکعت نماز می خوانم و از تکبیره الاحرام تا پایان سلام به چیزی از امر دنیا توجه نمی کنم و در باطن مطالبی از امور ظاهر به میان نمی آورم، پیامبر اعظم(ص) فرمود: یا علی! درود خدا بر تو باد، این نماز را بخوان. علی(ع) تکبیره الاحرام گفت و وارد نماز شد، چون نماز را به پایان رسانید جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! خدایت سلام می فرستد و می گوید: یکی از دو شتر را به علی واگذار، پیامبر اعظم(ص) فرمود: من با او شرط کردم که دو رکعت نماز بجای آورد و در آن به چیزی از امور دنیا نیاندیشد تا یکی از دو شتر را به او واگذارم ولی او در تشهد در درونش به این اندیشه افتاد که کدام یک از دو شتر را از من بگیرد، جبرئیل گفت: ای محمد! خدایت سلام می رساند و می گوید: علی در تشهد به این فکر افتاد که هریک را چاق تر و بزرگتر است بگیرد و آن را نحر کند و در راه خدا به اهل استحقاق صدقه دهد، پس اندیشه اش در نماز برای خدا بود نه برای خودش و یا برای دنیا. رسول خدا(ص) گریه کرد و هر دو شتر را به علی بخشید، علی آن دو شتر را کشت و صدقه داد و خدا این آیه را نازل کرد:
ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید(ق- 73) بی تردید در سرگذشت پیشینیان مایه پند و عبرتی است برای کسی که نیروی تعقل دارد یا با تامل و دقت(به سرگذشت ها) گوش فرا می دهد در حالی که حاضر به شنیدن و فراگیری شنیده های خود باشد.

هجرت کن!
حکیمی از کویی می گذشت. مردی را دید که به دیوار تکیه داده است و آه و ناله می کند و از زمین و زمان شکایت می نماید. پس از سلام و احوالپرسی به او گفت: بیمارید؟ مرد گفت: نه حکیم افزود: کسی به شما ظلم کرده است؟ مرد اظهار داشت: نه حکیم گفت: پس چرا اینقدر آه و ناله و گله و شکایت می کنید؟
مرد نگاهی به حکیم انداخت، از جای خود برخاست و گفت: فقیر و بی چیزم و نمی توانم روزگارم را به خوبی بگذرانم. حکیم گفت: خوب کار کنید! تلاش نمایید خداوند متعال به کار و تلاش شما برکت می دهد و از این وضع نجات پیدا می کنید. مرد گفت: در این روستا، کار نیست! هر چقدر هم که کار کنم نمی توانم به خوبی شکم خانواده را سیر نمایم. حکیم گفت: اگر چنین است که می فرمایید و اهل کار و تلاش هستید اما این محیط مناسب نیست، هجرت کنید! به جای دیگر بروید، شاید روزی شما آنجا است.
مرد اظهار داشت: تا به حال به این موضوع فکر نکرده بودم. به راستی این راه حل مشکل من است؟
حکیم گفت: بله، چنانچه انسان در محیطی قرار بگیرد که مورد ظلم و ستم واقع می شود یا نمی تواند به دلیل فقر باعزت زندگی کند، باید محیط خود را تغییر دهد تا زندگی او عوض شود. خداوند متعال در این باره در آیه 41 و 42 سوره نحل فرموده اند:
والذین هاجروا فی الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم فی الدنیا حسنه ولاجرالاخره اکبرلو کانوا یعلمون الذین صبروا و علی ربهم یتوکلون.
کسانی که پس از ستم دیدن، در راه خدا هجرت کردند، در این دنیا جایگاه (و مقام) خوبی به آنها می دهیم؛ و پاداش آخرت، از آن هم بزرگتر است اگر می دانستند. آنها کسانی هستند که صبر و استقامت پیشه کردند و فقط بر پروردگارشان توکل می کنند.
چهره مرد شاد و خندان شد. به حکیم گفت: آقا! معلوم می شود که خداوند به کسانی که برای بهتر شدن زندگی هجرت می کنند، عنایت دارد! حکیم اظهار داشت: بله و کسانی که این کار را انجام ندهند نیز توسط ملائکه در هنگام جان دادن مؤاخذه می شوند.
مرد گفت: واقعا؟ حکیم گفت: بله، خداوند متعال این جریان را در آیه 79 نساء این طور بیان فرموده اند:
ان الذین توفهم الملائکه ظالمی انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعه فتهاجروا فیها فاولئک مأواهم جهنم و ساعت مصیرا کسانی که فرشتگان (قبض ارواح) روحشان را گرفتند درحالی که به خود ستم کرده بودند، به آنها گفتند: (در دنیا) در چه حالی بودید؟ (و چرا با اینکه مسلمان بودید در صف کفار جا داشتید و یا فقیر و بدبخت ماندید؟) گفتند: ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم. آنها (فرشتگان) گفتند: مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید؟! آنها (عذری نداشتند) و جایگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدی دارند. مرد محو گفته های حکیم شده بود و پس از پایان سخن او گفت: رفتم که برای روزگار خود چاره ای بیندیشم، خدا به شما جزای خیر عطا فرماید. حکیم لبخندی زد و اظهار داشت: خدا بهمراهت، انشاءالله الرحمن موفق می شوی.

وجوهات و تطهیر
مردی خدمت امام صادق (ع) آمد و پول فراوانی به عنوان سهم امام آورده بود، آن هم با امکانات آن زمان، با راه های دور و نبودن وسایل سفر و بودن راهزن های در کمین که با قافله حرکت می کردند. خلاصه زحمت فراوانی کشید تا خود را به مدینه و خدمت امام صادق (ع) رسانید. وقتی آمد امام احساس کرد که عجب و غروری او را گرفته که من خیلی کار کرده ام که این همه پول آورده ام. عجب بیماری مهلکی است و امام هم طبیب حاذق است. باید بیمار را معالجه کند و غرور و تکبر او را بشکند. لذا خادمشان را صدا زدند که بیا و آن تشت رختشویی را که در گوشه حیاط افتاده بیاور. وقتی آورد. فرمود: سرازیرش کن. وقتی سرازیر کرد، آن مرد دید سکه های طلا و نقره و جواهرات فراوان از تشت فرو ریخت. تلی شد حایل میان این مرد با غلام امام. سپس فرمود: شما خیال نکنید که ما به شما نیاز داریم که از شما پول می گیریم. ما منت بر شما داریم که از شما می پذیریم. «
انما ناخذ منکم ما ناخذلنطهرکم» ما که از شما پول می پذیریم، برای این است که شما را پاک کنیم. انفال 31،

ویژگی قلوب بیمار
عده ای از جوانان مومن وارد مسجد شدند. زاهدی در آن مسجد در حال ذکر خدا بود. از او پرسیدند: چرا باید از خدا ترسید؟ گفت: از خداوند نباید ترسید! گفتند: چرا، ما شنیده ایم که... گفت: از نافرمانی از خداوند بترسید! گفتند: و پس از آن؟گفت: از هیچ قدرت، هیچ کس و چیزی نترسید! البته در دنیا باید هوشیارانه زندگی کرد. گفتند: عده ای برای اینکه از حکومتهای جائر می ترسند با کفارو مشرکان و منافقان و... طرح دوستی می ریزند و دوگانه عمل می کنند. گفت: ضرر می کنند! دوگانه عمل کردن دور از اخلاص و جوانمردی است.
مگر سخن خداوند سبحان را نخوانده اید که فرموده است:
فتری الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم یقولون نخشی ان تصیبنا دائره فعسی الله ان یأتی بالفتح اوامر من عنده فیصبحوا علی ما اسروا فی انفسهم نادمین. گروهی منافق که دلهای ناپاک و ناخوش دارند را خواهی دید که در راه دوستی (کفار و مشرکین) می شتابند و می گویند: ما از آن می ترسیم که مبادا در گردش روزگار، آسیبی از آنها به ما برسد. چه بسا خدا برای مسلمانان فتحی پیش آورد و یا امر دیگری از طرف خویش مقرر فرماید تا منافقان از نفاقی که در دل پنهان کرده اند بسیار پشیمان شوند. - مائده -25

شناخت درست باور قلبی و ساز و کار مناسب
عارفی از مسیری عبور می کرد. در بین راه، به عده ای برخورد که در گوشه ای تشنه و با هم گفتگو می کردند. یکی می گفت: قرآن و دستورات خداوند بر حق است اما عمل کردن به همه این دستورات برای ما مقدور نیست. دومی گفت : شاید ما نتوانیم به بعضی از دستورات قرآن عمل کنیم اما خیلی از فرمانهای الهی قابل اجرا است. مرد میانسالی که در کنار او نشسته بود اظهار داشت: مثلا کدام دستور قرآن قابل اجرا نیست؟ همه ساکت شدند و کسی پاسخ منطقی به او نداد. در این هنگام بود که عارف به نزد آنها رسید. سلام کرد و قصد خداحافظی داشت که یکی از افراد جمع حاضر گفت: آقا! عارف برگشت و به او نگاه مهربانانه ای کرد و گفت: بفرمایید! مرد گفت: آیا همه دستورات قرآن برای ما قابل اجرا است؟
عارف نگاه معنی داری به او کرد و گفت: حتماً. مگر شما غیر از این می اندیشید؟ مرد گفت: بعضی از دوستان می گویند همه مردم توان اجرای دستورات الهی ندارند و ما هم عینیت آن را در عمل ندیده ایم!
عارف گفت: یعنی منظور این دوستان این است که
العیاذ بالله، حضرت حق، دستور بی جهت یا دستور غیرقابل عمل و تحمل به انسانها داده است؟ یا اینکه بعضی از فرمانهای الهی قرآن، بی هدف است؟ این سخن دقیقاً مخالف نص قرآن است. خداوند متعال در آیه 38 دخان می فرماید: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین- ما آسمانها و زمین و آنچه که میان این دو است (همه هستی را) به بازی (و بی هدف) نیافریده ایم. همه چیز آفرینش دقیق، حساب شده، بر مبنای حکمت بالغه الهی و دارای فلسفه و علت است، چطور ممکن است که... جمع حاضر ساکت بود و به سخنان عارف گوش می داد. جوانی گفت: پس چرا ما کسی را نمی بینیم که دقیقاً به همه دستورات قرآن عمل کند؟
عارف آه عمیقی کشید و اظهار داشت: این که نمی شود با اینکه عمل نمی کنیم دو مطلب جدا از هم است! پسرم! برای اینکه دستورات الهی در زندگی فردی و اجتماعی مردم وارد شود نیاز به: شناخت درست از حقایق قرآن و تبدیل شناخت ذهنی به باور قلبی داریم تا اینکه عمل به دستورات قرآن در عرصه رفتارهای فردی و اجتماعی مردم آشکار شود. از طرفی برای اینکه انجام همه دستورات الهی در جامعه امکان اجرا بیابند، مسئولین باید فرهنگ سازی کنند و سازوکار لازم را فراهم نمایند و... جوان گفت: ساده تر توضیح دهید! عارف گفت: مثالی می زنم. آب رودخانه ، با وجود سازوکار مناسب که عبارت از: سد، تصفیه خانه، لوله کشی و... است در خانه شما موجود و در دسترستان است! اگر این سازوکار فراهم نبود، آب زلال و خنک در رودخانه بود اما شما در خانه تشنه می ماندید! قرآن اقیانوس زلال معرفت، حکمت و... است و انسانها نیز براساس فطرتشان تشنه حقایق اند. اما سازوکار: قوانین، فرهنگ سازی، خودسازی مسئولین و... لازم است تا زلال معرفت حق، تشنگان حقایق را سیراب نماید.
ضمناً بدانید که عمل نکردن به دستورات الهی و جدایی انداختن بین آنها به این صورت که بعضی را قبول کنیم و بعضی را رد کنیم عواقب وحشتناکی دارد به این کلام الهی توجه کنید:
کما انزلنا علی المقتسمین الذین جعلوا القرآن عضین فوربک لنسئلنهم اجمعین عما کانوا یعملون- (ما بر آنها عذابی می فرستیم همانطور که بر تجزیه کنندگان (گذشته آیات الهی) فرستادیم. همانها که قرآن را تقسیم کردند (آنچه را به نفعشان بود پذیرفتند و آنچه را که برخلاف هوسهایشان بود رها کردند). به پروردگارت قسم (در قیامت) از همه آنها سؤال خواهیم کرد(حجر93-91) عارف ساکت شد و جمع حاضر نیز در فکر فرو رفتند!
بزرگترین نشانه بدبختی انسان
ماه مبارک رمضان بود وعده ای درمسجد مشغول عبادت بودند، حکیمی وارد شد و رفت درگوشه ای به عبادت ایستاد. قبل از شروع نماز عده ای نزد او آمدند و پرسیدند: بزرگترین نشانه بدبختی انسان کدام است؟
گفت: اشتباه گرفتن منزل و مقصد به جای هم! وقتی چنین شود نگرشها و حرکتهای انسان نیز منحرف و درمسیر باطل قرار می گیرد. گفتند: بیشتر توضیح دهید! گفت:«دنیا» یکی از منازلی است که انسان در راه رسیدن به مقصد، از آن نیز می گذرد.کسانی که این منزل را به جای مقصد و مقصود می گیرند، بدبخت واقعی اند. عاقل کسی است که از حرکت به سوی مقصد و توجه به مقصود غافل نشود

اشک در چشمهای حکیم حلقه زده بود و گروه نیز محو اشعار حکیمانه و بیدارکننده او شده بودند. یکی از آنها اظهار داشت: حالا بفرمایید که علامت اشتباه گرفتن منزل به جای مقصد چیست؟ حکیم اندکی تأمل کرد، نگاه نافذی به او انداخت و گفت: انتخاب دنیای دنی و زودگذر به جای آخرت عالی و والا و ماندگار. پیر مردی که درجمع حاضر بود گفت: سخن خداوند متعال دراین زمینه می تواند بیش از پیش خانه های دل ما را روشن نماید، نشانه ای از وحی برایمان تلاوت فرمایید! حکیم به صوت خوش و دلنشینی این آیه را تلاوت کرد:
و ویل لکافرین من عذاب شدید. الذین یستحبون الحیوه الدنیا علی الاخره ... وای برکافران از مجازات شدید الهی! همان کسانی که زندگی دنیوی را بر حیات اخروی ترجیح می دهند... از فیزیک صورت و رفتارجمع معلوم بود که سخن حکیم همه راتحت تاثیر جدی قرار داده است و این درحالی بود که حکیم پس از نگاه مهربانانه ای به همه، مشغول به عبادت شد.

دربست، ممنوع!
عارفی وارد مسجد شد. عده ای را دید که در حال گفت وگو بودند. جوانی می گفت: فلانی مراد من است، هر چه بگوید دربست قبول می کنم، حتی اگر الآن که روز است بگوید شب است، من قبول دارم! دیگری گفت: درست است که مراد شما ممکن است آدم بزرگی باشد اما، خداوند عقل هر کس را هم در سر خود او قرار داده است، اگر شما از عقل و قدرت اندیشه و استدلالتان استفاده نکنید، هم به خودتان ستم کرده اید و هم گمراه شده اید! سومی که دوست آن جوان بود گفت: او درست می گوید! او هم مراد اوست و هم مراد من! اگر بگوید ماست سیاه است، من هم می گویم سیاه است! چون مرد بزرگی است!
در این هنگام عارف به نزد آنها رسید. سلام کرد و آماده برگزاری نماز برای شادی روح پدرش شد. ناگهان یکی از افراد جمع حاضر رو به عارف کرد و گفت: آقا! عیبی دارد که انسان کسی را خیلی قبول داشته باشد؟ عارف گفت: اگر منظور از خیلی قبول داشتن این است که در روز بگوید الآن شب است یا بگوید ماست سیاه است و کسی آن را باور کند، بله این طور خیلی قبول داشتن موجب هلاکت مراد و گمراهی مرید است. اما اگر منظور از خیلی قبول داشتن این است که مراد شما خیلی منطقی است و مطابق آیات و روایات و عدالت سخن گفته و عمل می کند و مصاحبت و مریدی شما باعث کمالتان می شود، این کار نه تنها عیبی ندارد بلکه خیلی هم خوب است، مشروط بر اینکه همواره عقل و اندیشه خویش را هم به کار بیندازید و از این نیروی شگرف خدادادی استفاده کنید. جوان اظهار داشت: حاج آقا! ما دربست فلانی را قبول داریم دیگر چه احتیاجی به نیروی فکر و اندیشه و سبک و سنگین کردن امور داریم به قول معروف: هر چه آن خسرو کند، شیرین بود!
عارف نگاه مهربانانه ای به او کرد و گفت: پسر عزیزم! این طور تعبیرها درباره معصومین(ع) که مبرا از هرگونه خطا و اشتباه کوچک و بزرگی هستند، صدق می کند، نه در مورد انسان هایی که خارج از عصمت هستند. خداوند سبحان در این باره فرموده اند:
والذین اذا ذکروا بایات ربهم لم یخروا علیها صما و عمیانا.فرقان73 و (اولیاءالله) کسانی اند که (حتی) هرگاه آیات پروردگارشان (هم) به آنها گوشزد می شود کر و کور (و بدون بصیرت) روی آن نمی افتند(1)... خداوند متعال در آیات متعدد قرآن، مومنان را به اندیشه، تفکر منع پیروی کورکورانه، ارزیابی رفتار و گفتار دیگران و انتخاب بهترین ها دعوت کرده است. حضرت حق، صریحا خطاب به پیامبر(ص) می فرمایند: قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیره... (به مردم) بگو: این (دین اسلام) راه من است! من و پیروانم، با بصیرت کامل، همه مردم را به سوی خدا دعوت می کنیم(یوسف 108) و... جمع حاضر، ساکت بودند و جوان مزبور درحالی که سرش را پائین انداخته بود گفت: عجب! که این طور! و پیرمرد روشن ضمیر جمع حاضر نیز نجوا کرد: خدا را شکر که ما را به این همه نعمت هدایت فرمود وگرنه ما به اینها (حقایق و نعمت ها) راه نمی یافتیم( اعراف 43)

دست گیری در پیری

مردی نزد حکیمی آمد و اظهار داشت: ای حکیم! مادری دارم که پیر و بیمار است خیلی پرتوقع می باشد، دائم غر می زند و گاهی ناسزا هم می گوید! حکیم اظهار داشت: به او احترام بگذار و خواسته هایش را برآورده ساز! مرد گفت: برآورده ساختن حوایج او را به فرزندانم سپرده ام، شب که به منزل می رسم از همه آنها گله دارد! حکیم گفت: سعی کن با برنامه ریزی مناسب مدت بیشتری را در کنار او باشی، با او ملاطفت کنی و سختی های طول روز را از دلش درآوری. ضمنا هر روز یک یا دو نفر از بچه ها را مامور برآورده ساختن نیازهایش بنما. از همسرت هم در این زمینه یاری بگیر. مرد اظهار داشت: می خواهم او را به خانه سالمندان ببرم! حکیم نگاه عاقل اندر سفیهی به مرد کرد و آه عمیقی از دل کشید و گفت: نمی فهمم چه می گویی!! خجالت می کشم چنین حرفهایی را بشنوم! مرد کمی من و من کرد و گفت: چه عیبی دارد؟ در آنجا راحت تر از خانه ما است، هم خودش راحت است هم ما! حکیم گفت: شما ممکن است راحت تر باشید اما خودش هرگز راحت تر از زندگی در منزل شما نخواهد بود! او، هر چقدر هم که سختی بکشد، وقتی شما و فرزندانتان را می بیند و احساس می کند برایش کاری انجام می دهید و دوستش دارید، آرامش می یابد اما در خانه سالمندان...
حکیم به اینجا که رسید کلامش را قطع کرد و دوباره آه بلندی کشید و گفت: نمی فهمم چه می گویی، خجالت می کشم چنین حرفهایی را بشنوم!سپس به مرد اظهار داشت: روزی مردی با پدرش به حمام رفت. در حمام پدرش به او گفت: پسرم! تشنه ام!مرد لیوان آب ولرمی آورد و به او داد. پدر آب را نوشید و اشک در چشمانش جمع شد. پسر گفت: چی شد پدر؟!پدرش گفت: پسرم! سی سال پیش من و پدرم به همین حمام آمدیم؛ پدرم از من آب خواست. من دویدم و برای او آب سردی آوردم. من که برای پدرم آب سرد آوردم، چنین روزی دارم که می بینی، وای به روزگار تو که آب ولرم برای من آوردی!! مرد گفت: منظورتان این است که من آدم بدی هستم؟!حکیم گفت: نمی خواهم خوب و بد کنم؛ خودت باید تکلیف خودت نسبت به بهترین گوهرهای دریای زندگیت، یعنی پدر و مادرت را خوب بدانی. اینها این قدر مهم و معتبرند که خداوند متعال بلافاصله پس از فرمان دادن به مردم به پرستش خودش، از آنها خواسته است که به پدر و مادرشان کمال محبت را داشته باشند سپس آیات 24 و 23 سوره اسراء را تلاوت کرد:
و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلاتقل لهما اف ولاتنهرهما و قل لهما قولاکریما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمها کما ربیانی صغیرا.
و پروردگارت فرمان داده است که: جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید. هرگاه یکی از آن دو، یا هر دوی آنها، نزد تو به پیری رسند، کمترین اهانتی به آنها نکن و به آنها فریاد نزن و با آنها لطیف و سنجیده و بزرگوارانه سخن بگو. و بالهای تواضع خویش را از محبت و لطف، در برابر آنها فرود آور و (برایشان دعا کن و) بگو: پروردگارا! همان طوری که آنها مرا در کودکی تربیت کردند، مشمول رحمت خویش آنها را قرار بده.
مرد گفت: یعنی این قدر خداوند درباره پدر و مادر سفارش فرموده است؟ نمی دانستم! چشم حاج آقا! همان طور که شما فرمودید عمل می کنم و با دیده منت از مادرم نگهداری خواهم کرد. حکیم گفت: مطمئن باش که پاداش دنیوی و اخروی فراوانی خواهی برد، برو موفق باشی. مرد خداحافظی کرد و رفت و حکیم زیر لب زمزمه کرد:در حالی که مادران فردا را شیر می دهند، فرزندان... خدایا! از سر تقصیرات همه ما درگذر! آمین یا رب العالمین.

دوری از نزاع و کشمکش
حکیمی را به مجلس دعوت کردند. او وارد مجلس شد و پس از سلام، درنزدیک ترین جایی که خالی بود، نشست.دراین جلسه که به مناسبت تولد یکی از ائمه اطهار(ع) برگزار شده بود افراد با هم دو نفر دو نفر یا چند نفر با هم گفتگو می کردند اما درگوشه ای از این مجلس دو گروه از جوانان پرشور درباره موضوعی با هم بحث می کردند.عده ای به طرفداری از یک موضوع و عده دیگر برای مخالفت با آن به مباحثه های تند که مماس با مجادله بود مشغول بودند.این دو گروه که با آمدن حکیم ساکت شده بودند، مجدداً به بحث و مجادله پرداختند و هر گروه، دیگری را به بی انصافی، دروغگویی، ظاهربینی، وابستگی و... متهم می کردند.
گفتگو و مجادله این دو گروه کم کم حضار مجلس را تحت تاثیر قرار می داد و می رفت که مجلس انس و شادی مومنان را به جلسه اتهام و محاکمه هر دو طرف تبدیل نماید و...
دراین هنگام، میزبان مجلس وارد بحث شد و هر دو طرف را به آرامش و صبوری دعوت نموده و گفت: چه خوب است که نظر حضرت آقا را در خصوص مباحث شما بشنویم! حکیم که تا آن هنگام ساکت بود و از رنگ چهره اش معلوم بود که از اینگونه مجادله ها در بین مومنین، دلگیر و ناراحت است نگاهی به حضار انداخت و سپـس گفت:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم. گاهی انسان، عیب فردی یا گروهی را مشفقانه و مؤدبانه و دلسوزانه در پنهانی به آنها می گوید، این کار باعث اصلاح می شود و رضایت خداوند متعال و اجر اخروی و بهره دنیوی و اخروی برای گوینده و شنونده و جامعه دارد.اما، سپس نگاهی به جمع حاضر که سراپا گوش بودند، کرد و ادامه داد: اما، گاهی انسان دراثر غفلت، حسادت، کینه و سایر رذایل اخلاقی، عیب یا عیوب مومنین را درجمع مردم به صورت خصمانه، غیرمؤدبانه و توهین آمیز برملا می سازد که اینکار جز عداوت و دشمنی، تخریب فرد یا گروه مقابل و افزایش تنشهای فردی و اجتماعی و در نتیجه گناه و نارضایتی خداوند سبحان و تضعیف ارکان جامعه و هیبت و شوکت مومنین حاصلی ندارد.برادران! نزاع و کشمکش بین مومنین، از سم و زهر هلائل برای آنها بدتر است! باید از نافرمانی حضرت حق بپرهیزیم. حضار کاملاً ساکت بودند و با جان دل به نوای ملکوتی حکیم گوش فرا داده بودند که پیرمردی پرسید:آقا! اگر ممکن است از قرآن کریم آیه ای برایمان تلاوت فرمایید!
حکیم آیه 46سوره انفال را برایشان چنین تلاوت کرد:
واطیعوا الله و رسوله و لاتناز عوا فتفشلوا و تذهب ریحکم و اصبروا ان الله مع الصابرین و (از فرمان) خدا و پیامبرش اطاعت کنید؛ و نزاع (و کشمکش) نکنید، که سست شوید و قدرت (و شوکت) شما از بین برود! و(در عرصه اختلاف نظرها) صبر و استقامت کنید که خداوند با صبرکنندگان است.

از خود رفع اتهام کن!
مرد جوانی به خواستگاری دختری از خانواده ای مؤمن و آبرودار رفت. قرار شد که خانواده دختر، پس از مشورت و تحقیق، پاسخ او را بدهند. مدتی گذشت و از خانواده دختر خبری نشد. روزی مادر پسر به منزل دختر رفت و از مادر او، نتیجه تصمیم آنها را پرسید. مادر دختر پس از مقدمه چینی لازم گفت که می گویند: پسر شما تعهد چندانی نسبت به فرائض، خصوصاً نماز ندارد. ما نمی توانیم با ازدواج دخترمان با چنین جوانی موافقت کنیم.
مادر جوان ضمن بیان اینکه فرزندش اهل نماز و مسجد است و... توضیحات لازم را ارائه نمود اما مادر دختر گفت: ما در تحقیقاتمان به این مطلب رسیده ایم! ناچار مادر جوان به منزل آمد و جریان را برای پسرش تعریف کرد.
جوان خیلی ناراحت شد اما به روی خود نیاورد تا اینکه نزدیک نماز ظهر به مسجد رفت و در صف اول، طرف سمت راست امام جماعت در کنار یکی از نمازگزاران که او را می شناخت نشست. سلام کوتاهی کرد و در فکر فرو رفت!
نمازگزار مزبور که از علما بود نگاه مهربانانه ای به او کرد و گفت: امروز سرحال نیستید، بلا دور است، اینجا خانه خدا و محل حل مشکلات کسانی است که به خانه پروردگارشان پناه آورده اند، چرا ناراحتی پسر خوب؟! اگر اینجا مشکل کسی حل نشود، کجا حل می شود؟ بگو تا خدا یاری کند! جوان گفت: حقیقت این است که به خواستگاری دختری رفته ام و خانواده اش تحقیق کرده اند و نمی دانم از چه کسی شنیده اند که من اهل نماز و مراسم مذهبی نیستم و هم اکنون به ناحق، هم مرا متهم به این عیب کرده اند و هم با ازدواج من و دخترشان مخالفت نموده اند. نمی دانم چه کنم؟!
مؤمن نمازگزار گفت:از خودت رفع اتهام کن! تا هم در نظر آن خانواده و دیگران ثابت کنی که بی جا به تو تهمت زده اند و هم با دختر مورد علاقه ات ازدواج کنی! جوان گفت: چگونه؟! سپس لبخند ملیحی که حاکی از شوق و ذوق حل مشکل بود بر لبانش نقش بست. مرد نمازگزار گفت: من و امام جماعت مسجد حاضریم که به منزل دختر مورد علاقه شما برویم و حقیقت مطلب را به خانواده او گفته و دروغ بودن این اتهام را برایشان ثابت کنیم. ما شما را می شناسیم و اینکار را انجام می دهیم. جوان گفت:
الحمدلله رب العالمین، سپس آدرس منزل دختر مورد اشاره را به او داد و پرسید: چه شد که شما به من امر فرمودید از خود رفع اتهام کنم؟ من قصد داشتم این دختر را فراموش کنم.
مؤمن نمازگزار اظهار داشت: حضرت یوسف پیامبر هنگامی که برای رفتن به دربار فرعون فراخوانده شد به قاصد پادشاه فرمود:
ارجع الی ربک فسئله ما بال النسوه الاتی قطعن ایدیهن به سوی صاحبت برگرد و از او بپرس ماجرای زنانی که دستهای خودشان را بریدند چه بود؟ پادشاه زنها را طلبید و ماجرا را پرسید، آنها گفتند: ... ما هیچ عیبی در او (یوسف) نیافتیم! همسر عزیز مصر گفت: الان حق آشکار گشت من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم و او راست می گوید. یوسف گفت: این سخن را برای آن گفتم که بدانند من در غیاب به او خیانت نکرده ام (و بیخود به من تهمت زده اند.)
بنابراین مؤمن نباید به گناهی که نکرده، تن بدهد و بار بدنامی آن را بر دوش بکشد. فردای آن روز امام جماعت و نمازگزار مزبور در حالی در منزل دختر مزبور در حال گفتگو و خنده بودند که رضایت خانواده دختر را برای ازدواج با جوان مؤمن گرفته بودند. از آن روز به بعد، پسر جوان زودتر از قبل در صف اول جماعت، منتظر اذان و اقامه نماز بود.

سقط جنین ، او را نکش !
زنی به نزد حکیمی آمد و ناله کنان گفت: ای مرد خدا! به دادم برسید. حکیم گفت: سلام علیکم! زن دستپاچه افزود: ببخشید، حالم خراب است، یادم رفت سلام کنم، ویران شده ام! حکیم گفت: مشکل چیست؟ خداوند سبحان برای هر مشکل مومنین یک راه حل منطقی و مناسب دارد سپس به قرآنی که نزد او بود اشاره کرد و گفت ! : هی مپرسید این چرا و آن چراست سین برنامه که در دست شماست! این سخنهای عظیم ما بود متن قرآن کریم ما بود...
زن گفت: من زنی بیوه بودم؛ فردی از من خواستگاری کرد و با هم محرم شدیم اکنون باردارم و می خواهم سقط جنین کنم چون بعد از اتمام زمان محرمیت، نمی توانم فرزندم را بزرگ کنم، با این خرج گران مانده ام چه کنم!
حکیم پرسید: چند ماهه باردارید؟ زن گفت: 5 ماهه حکیم افزود: شما و شوهرتان... زن گفت: او شوهر صیغه ای من است! حکیم ادامه داد: فرقی ندارد، شما براساس صیغه شرعی عقد شده اید و صیغه موقت و دائم با هم در این خصوص یکی است، شما شرعاً و عرفاً زن و شوهرید. سپس گفت: بله داشتم می گفتم شما و شوهرتان با هم محرم شده اید، زندگی کرده اید و از فرزندتان دعوت کرده اید به دنیا بیاید، او هم آمده است و الآن موجودی زنده است با همه حقوقی که یک انسان دارد، بنا بر این حق ندارید او را بکشید! زن گفت: سقط می کنیم. حکیم با ناراحتی اظهار داشت: خوب یعنی می کشید! او زنده است! شما دعوتش کرده اید، اگر او را سقط کنید، مهمانی را که خود دعوت کرده اید و نمی تواند هیچ دفاعی از خود کند را کشته اید! دوست دارید قاتل، آنهم قاتل عزیزترین کستان باشید؟! زن در حالیکه آرام می گریست گفت: با حرف مردم چه کنم؟ با فقیری چه کنم؟
حکیم گفت: وقتی کار خلاف شرع نکرده ای چرا از حرف مردم ناراحتی؟ قبول دارم که هنوز متأسفانه بعضی از عرفهای ما ضدشرع است اما اگر قرار شد بین عرف و شرع یکی انتخاب شود، به یقین ، شرع منطقی و درست است! وجدان آرام داشته باش و به خداوند سبحان توکل کن، در نخواهی ماند. زن گفت: سخنهای شما به من آرامش می بخشد، نظر شوهرم هم همین است که بچه به دنیا بیاید، خدای او بزرگ است! حکیم گفت: درست می گوید، گاهی فرزندان صیغه ای از فرزندان عقد دائمی به یاری خداوند برای پدر و مادر و مومنین پربرکت تر می شوند، فراموش نکن که همه چیز در دست خداوند متعال است، اگر ما درست بندگی کنیم او خوب خدایی است! زن گفت: وضع مالی ما خوب نیست! حکیم گفت: اگر حال کسی مطابق تعادل و نیکی باشد، وضع مالی او نیز کم کم و به یاری خدا خوب می شود. من چهار فرزند دارم. روزی فردی به من گفت: شما چطور زندگی خود را اداره می کنید؟ به او گفتم: خداوند اداره می کند، هر فرزندی از من به دنیا آمده، وضع مالی من بهتر شده است! من هم در کنار آنها بهتر روزی می خورم!
زن گفت: بنابراین من نباید هیچ گونه نگرانی داشته باشم؟ حکیم افزود: هرگز! برو فرزندت را به دنیا بیاور شاید خدا لطف کرد و با شوهرت عقد دائم شدید! محبت خود را به او بیشتر کن و به آینده درخشان بیندیش، ناراحتی زمانی است که انسان غیرشرعی با نامحرم رابطه داشته باشد، شما هرگز ناراحت نباش، ضمناً خداوند در آیه 31 اسراء فرموده اند:
ولا تقتلوا اولادکم خشیه املاق نحن نرزقهم و ایاکم ان قتلهم کان خطاء کبیرا و فرزندانتان را از ترس فقر (و امورواهی) نکشید؛ ما به آنها و شما روزی می دهیم (و بدانید که) به یقین کشتن آنها گناه بزرگی است (و عواقب دنیوی و اخروی وحشتناک برایتان دارد.) زن گفت: به خدا راحت شدم، خدا خیرت دهد مرا از پریشانی و آلوده شدن به گناه بزرگ قتل فرزند رهاندی. حکیم گفت: خداوند متعال رهایی بخش همه ماست. مثنوی نجوای خدا با انسان ص 53

سلام خدا را به اینها برسان!
عالم ربانی با مومن فقیری در حال گفت وگو بود. مومن فقیر، سؤالات متعددی مطرح می کرد و مرد عالم با حوصله و لبخند به او پاسخ می داد و... در این هنگام بعضی از افراد سرشناس و صاحب نفوذ که با هم حرکت می کردند به نزد عالم رسیدند و با او سلام و احوالپرسی کردند. یکی گفت: حضرت آقا! مثل اینکه امروز کار مهمی ندارید!
دیگری خندید و گفت: نه، مگر می شود علما کار مهم نداشته باشند، آقا فعلا گرفتار پرچانگی های عوام است.
سومی گفت: چه می شود کرد دیگر...
عالم ربانی نگاه عاقل اندر سفیهی به این افراد کرد و گفت: از کجا این بنده مومن خدا، عوام باشد؟ سؤالاتی که او مطرح می کند نشان می دهد که از عوام نیست.
ثانیا: شما چرا فکر می کنید که علما فقط باید در خدمت افرادی مثل شما باشند و شما را تحویل بگیرند و...
ثالثا: مگر سخن خداوند متعال را نشنیده اید که درباره توجه به مومنان فقیر به پیامبر اسلام(ص) فرموده اند:
ولا تطردالذین یدعون ربهم بالغداوه والعشی یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شئی و ما من حسابک علیهم من شئی فتطردهم فتکون من الظالمین و (ای پیامبر!) کسانی را که صبح و شام خدا را می خوانند و جز ذات پاک او نظری ندارند، را از خود دور نکن. نه چیزی از حساب آنها بر توست و نه چیزی از حساب تو بر آنها، که اگر آنها را از خود برانی از ستمگران گردی. (انعام- 25)
علاوه بر آنچه گفتم، از آیات قرآن مجید استفاده می شود که باید نسبت به مومنان فوق العاده مهربان باشیم و مناصب و مکنت ظاهری، ما را از ارتباط با اینها محروم نسازد اینها کسانی هستند که خداوند به پیامبرش در موردشان سلام و رحمت فرستاده است:
و اذا جاءک الذین یومنون بایاتنا فقل سلام علیکم کتب ربکم علی نفسه الرحمه...هرگاه کسانی که به آیات ما ایمان دارند نزد تو بیایند (آنها را تحویل بگیر و) به آنها بگو: سلام بر شما! پروردگارتان رحمت (بر شما) را بر خود فرض کرده است و (انعام- 45)
آنگاه عالم ربانی خطاب به فقیر مومن فرمود: مرا ببخشید که شما را معطل کردم! باید آقایان آگاه می شدند و...
افراد مذکور از عالم ربانی معذرت خواهی کردند و درحالی که معلوم بود شرمنده و ناراحتند رفتند و او به ادامه سخن با مرد فقیر پرداخت.

شق القمر پیامبر(ص)
پیامبر اکرم(ص) در حجر اسماعیل نشسته بود و قریش با هم گفت وگو می کردند و به یکدیگر می گفتند: محمد(ص) ما را عاجز کرده است، نمی دانیم چکار کنیم؟ بعضی از آنها گفتند: برخیزید برویم از او بخواهیم که علامتی در آسمان به ما نشان دهد؛ زیرا سحر در آسمان اثر نمی کند. پس به سوی رسول اکرم(ص) آمدند و گفتند: ای محمد(ص) اگر تو ساحر نیستی، علامتی را در آسمان نشان بده! چون ما می دانیم که سحر در آسمان اثر نمی کند. حضرت فرمود: آیا این ماه شب چهارده را می شناسید و می بینید؟ گفتند: آری. حضرت فرمود: آیا می خواهید علامت شما، این ماه بدر باشد؟ گفتند: بلی. حضرت با انگشت مبارک به ماه اشاره کرد. ماه دو نیمه گردید و از هم جدا شد. سپس گفتند: دونیمه ماه را به جای خود برگردان!
حضرت دوباره با یک دست مبارکش به یک نیمه ماه و با دست دیگر به آن نیمه اشاره کرد و آنها نزدیک هم شدند و به هم چسبیدند و ماه کامل شد و در جای خود قرار گرفت. مشرکین، بازهم از سر کوردلی خود تاب پذیرش این معجزه را نیاوردند و گفتند: برخیزید، سحر محمد(ص) درآسمان هم اثر کرد. خداوند متعال درباره «
شق القمر» و عکس العمل ناشایست قریش، این آیات را نازل فرمود اقتربت الساعه و انشق القمر، و ان یروا آیه یعرضوا و یقولوا سحر مستمر (قمر2) آن ساعت نزدیک گردید و ماه شکافته شد و اگر مشرکین نشانه ای و معجزه ای چون شق القمر ببینند، روی برمی گردانند و می گویند: این سحر کامل است. بحارالانوار ج 71، ص 553

عبرت؛ مایه بیداری
امیرالمؤمنین علی (ع) در وصیت خویش به امام مجتبی (ع) می‌فرماید
و اعرض علیه اخبار الماضین و ذکره بما اصاب من کان قبلک من الاولین و سر فی دیارهم و اعتبر آثارهم و انظر ما فعلوا و این حلّوا و نزلوا و عمّن انتقلوا فانک تجدهم قد انتقلوا عن الاحبه و حلّوا دار الغربه و کانک عن قلیل قد صرت کاحدهم فاصلح مثواک و لا تبع آخرتک بدنیاک؛ سرگذشت و خبرهای پیشینیان را به دل خود عرضه بدار و مصائب گذشتگان را به او یادآوری کن. در شهر و دیار آنها سیر و سیاحت نما و از آثار و نشانه‌های آنها عبرت بگیر و نگاه کن چه کردند و کجا بار افکندند و جای گرفتند. و از چه کسانی جدا شدند و دل بریدند. همانا خواهی یافت که آنها از دوستان خود جدا شده‌اند و در دیار غربت سکنا و ماوا گزیده‌اند و گویا که بزودی تو هم جزء آنها خواهی بود. پس اقامتگاه و ماوای خود را اصلاح و آباد کن و آخرت خود را به دنیایت مفروش
بی‌تردید سرگذشت پیشینیان و مردمان گذشته، چراغ راه آیندگان است و آنچه این مهم را میسور می‌سازد آن است که پیام تاریخ دریافت شود و دل، عبرت پذیرد. حضرت علی (ع) می‌فرمایند: سرگذشت پیشینیان را به دل خود عرضه بدار که چه افرادی در این دنیا زندگی انسانی و شرافتمندانه‌ای داشتند، اما در ذلت و خواری فرو غلتیدند و به سرانجام بدی دچار شدند و چه افرادی با رعایت آداب زندگی انسانی عالی‌ترین مدارج کمال را طی نمودند و سرفراز به بارگاه حق شتافتند و در مقام قرب الهی سکنی گزیدند. از این رو باید انسان آثار و اعمال گذشتگان را بررسی و مطالعه کند و ببیند چه چیزهایی موجب می‌گردد که یک قوم و مردمی، با عزت زندگی کنند؟ و چه اموری باعث می‌شود که مردمی به ذلت و خواری بیفتند؟ آن گاه آنچه را موجب سعادت می‌شود کسب و از آنچه موجب بدبختی می‌گردد، اجتناب نماید همانگونه که قرآن کریم بارها ما را به این نکته مهم سفارش می‌فرماید
قل سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبه الذین من قبل (روم42
انسان بعد از اینکه با مطالعه در احوال و آثار گذشتگان به بی‌وفایی دنیا واقف گشت و نسبت به آینده و سرنوشت محتوم خود آگاهی یافت، بی‌تردید در پی چاره‌ای برمی‌آید تا برای آینده‌ خود به وجه نیکو و مناسب چاره‌اندیشی کند. آدمی بعد از مطالعه‌ احوال گذشتگان باید به این نتیجه رسیده باشد که زندگی این دنیا جاده‌ای است که گریزی جز گذر از آن نمی‌باشد و هرگز منزل و مسکن نیست که در آن اقامت کند. جریان کلی حاکم بر عالم و آدم از روز نخست که این عالم پدیدار شده، پیوسته در یک مسیر بوده و هست و هرگز لحظه‌ای توقف نداشته و ندارد. پس برای او نیز جای درنگ نیست تا چه رسد به اقامت نمودن. حال وقتی که سرنوشت بشر این گونه است و حکم حتمی و کلی عالم و آدم چنین است، پس
و لا تبع آخرتک بدنیاک فاصلح مثواک؛ هرگز آخرت خود را به دنیا مفروش و جایگاه و منزلگاه خود را درست کن و آباد ساز. ببین کجا می‌روی آنجا را اصلاح و آباد کن.

شیوه برادری
مردی نزد عالم ربانی رفت و ضمن شکایت از اذیتها و آزار برادرش گفت: آقا: برادرم خیلی مرا اذیت کرده است. تصمیم گرفته ام با او برخورد شدیدی کنم! عالم ربانی گفت: چرا او شما را اذیت می کند؟ بررسی کنید و علت آنرا برطرف نمایید. مرد گفت: نمی دانم؛ هر کاری توانسته ام کرده ام که او از این کارهایش دست بردارد اما فایده ای ندارد! عالم ربانی گفت: حتما آزار و اذیت هایش دلیلی دارد که برایش موجه جلوه کرده است، باز هم بوسیله یکی از اقوام و آشنایانتان که مورد احترام اوست، با برادرتان صحبت کرده و علت تکدر خاطر او را بیابید.
مرد گفت: یعنی می فرمایید من با او مقابله به مثل نکنم؟ عالم ربانی گفت: هرگز! مقابله به مثل آسانترین کار است اما بررسی علل آزار او، برطرف نمودن آنها و ایجاد رابطه صمیمی با او، بهترین کار است. شما بهترین کار را انتخاب کنید نه آسانترین و عامیانه ترین و پرضررترین کار را! مرد گفت: کار سختی است! عالم ربانی افزود: شاید اماارزش فوق العاده ای دارد برادران خوب، برادرانی هستند که بدی برادرانشان را تحمل کرده و با اندیشه و عمل برتر روابط خود و آنها را حسنه نمایند. مرد گفت: اگر او رفتارش را اصلاح نکرد چه کنم؟ عالم ربانی اظهار داشت: حتی اگر این هدف هم محقق نشود شما که خوب هستید در مقام عمل رفتار او را که بد است، نداشته اید و خوب عمل کرده اید. مگر قصه فرزندان آدم، هابیل و قابیل را نخوانده ای که وقتی قابیل که برادر بد بود به برادرش هابیل که فردی مومن و فهمیده و خوب بود گفت:
لاقتلنک به خدا سوگند تو را خواهم کشت!
اما هابیل به او فرمود:
لئن بسطت الی یدک لتقتلنی ما انا بباسط یدی الیک لاقتلک اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من هرگز برای قتل تو (حتی) دستم را دراز نخواهم کرد

صبر و بخشش در انتقام
حکیمی در خانه ای مهمان بود. درحین مهمانی چندنفر از اقوام صاحب خانه وارد منزل او شدند. حکیم مشاهده کرد که پسر صاحب خانه، در بدو ورود مهمانان عکس العملی از خود نشان نداد و سر به زیرانداخت و مهمانان را تحویل نگرفت. مهمانانی که وارد شده بودند پس از مدتی، بدون اینکه شام بخورند خداحافظی کردند و رفتند، اما معلوم بود که از این حرکت پسر صاحب خانه ناراحت شده اند و به همین جهت زودتر از زمان موعود مهمانی را ترک کرده اند.
پس از رفتن آنها، حکیم روبه پسر صاحب خانه کرد و گفت: پسرم! شما با این مهمانان نسبتی دارید؟
پسر گفت: بله، خانواده عمه ام بودند. حکیم اظهار داشت: پس چرا آنها را تحویل نگرفتی و حرمت مهمان را نگاه نداشتی؟ پسر گفت: از آنها بخاطر کاری که کرده اند ناراحتم. حکیم گفت: مثلا چه کاری کرده اند؟
پسر افزود: درجایی غیبت مرا کرده اند، من هم تصمیم دارم که دیگر با آنها کاری نداشته باشم!
حکیم گفت: درست است که اگر آنها غیبت شما را کرده باشند کار بدی انجام داده اند اما مجازات یک غیبت که ترک دائمی صله رحم و ارتباط خویشاوندی و خصوصا تحقیر آنها در نزد دیگران نیست!
ضمنا پسر عزیزم، جوان خوب! هیچ می دانی که اگر بخواهی هریک از اقوام و دوستان و آشنایان را بخاطر یک گناه، کنار بگذاری پس از مدتی هیچ دوست و آشنایی برایت باقی نمی ماند! همه ما انسانها دارای نقاط ضعفی هستیم که اگر قرار شود بخاطر این نقاط ضعف اینطور که شما محاکمه می کنید محکوم شویم کسی باقی نمی ماند که از چنین محکمه ای تبرئه شود. خود شما هم که نقطه ضعف دارید از این برخورد در امان نخواهید ماند!
پسر صاحب خانه که سر به زیر انداخته بود و سخنان حکیم را می شنید سربلند کرد و گفت: شما می فرمایید که در برابر کاری که کرده اند عکس العملی نشان ندهم؟!
حکیم گفت: نه، می گویم عکس العمل شما مناسب کار آنها و در جهت اصلاح رفتار ناپسندشان باشد؛ نه در جهت تخریب روابط خانوادگی و فامیلی و قطع ارتباط. صاحب خانه که در مجلس حاضر و شاهد گفتگوی این دو نفر بود به پسرش گفت: پدرجان! نگفتم چنین رفتاری، مناسب نیست؟! پسر اظهار داشت: حق با شما است، من اشتباه کردم. پدرگفت: چه فایده دارد؟ حکیم گفت: نه، خیلی خوب است که این جوان پی برده است که رفتار امروز او مناسب نبوده است. من یقین دارم که جبران می کند. پسر گفت: بله حاج آقا، جبران می کنم.
حکیم گفت: اگر ما نمی توانیم کسی را ببخشیم، از بزرگی گناه او نیست بلکه از کوچکی روح ماست! سپس آیه 126 نحل را تلاوت کرد:
و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهو خیرللصابرین
و هرگاه خواستید مجازات کنید، فقط به مقداری که به شما تعدی شده کیفر دهید؛ و اگر صبر کنید (و مجازات نکنید) این کار برای شکیبایان بهتر است. یا سوره شوری :
و جزا ئ سیئه سیئه مثلها فمن عفی و اصلح فاجره علی الله

قوم عصیانگر و فاسق
از حکیمی پرسیدند: در بین اقوام گذشته و حال، چه قومی نابکارتر است؟ حکیم اندکی تامل نمود و اظهار داشت: خداوند متعال می داند! گفتند: معلوم است که خداوند بهتر و دقیق تر و کاملا بر همه امور مطلع است ما نظر شما را پرسیدیم. حکیم گفت: از گزارش های قرآن مجید می توان فهمید که اقوام: نوح، هود، لوط، فرعونیان، ثمود، اصحاب سبت، قوم صالح، اصحاب اخدود و... گفتند: از بین اینها کدامیک نابکارتر بوده اند؟ حکیم گفت: خدا عالم است اما به نظر می رسد که گروهی از بنی اسرائیل که در ظاهر خود را یهودی و مومن به خدا و حضرت موسی (ع) می دانستند اما در باطن از هوا و هوسهای خویش پیروی می کردند. ازهمه نابکارترند زیرا حضرت موسی (ع) آنها را فاسق و گناهکار و نافرمان نامیده و خداوند متعال نیز بر این ویژگی آنها صحه گذارده است. گفتند: سند این سخن شما چیست؟
حکیم اظهار داشت: خداوند سبحان در آیات متعدد قرآن مجید به این حقیقت اشاره فرموده است از جمله می توان به آیات 26 تا 24 سوره مائده اشاره کرد که می فرماید:
قالوا یا موسی انالن ندخلها ابدا مادموا فیها فاذهب انت و ربک فقا تلا اناهاهنا قاعدون. قال رب انی لا املک الا نفسی واخی فا فرق بیننا و بین القوم الفاسقین قال فانها محرمه علیهم اربعین سنه یتیهون فی الارض فلا تاس علی القوم الفاسقین. (بنی اسرائیل) گفتند: ای موسی! تا آنها در آنجا هستند ما هرگز وارد نخواهیم شد؛ تو و پروردگارت بروید (و با آنها بجنگید) ما همین جا نشسته ایم (تا جنگ تو و خدا با دشمنان ما تمام شود آن گاه ما وارد آنجا می شویم!!)
(موسی) گفت: پروردگارا! من فقط اختیار خود و برادرم را دارم (و اینها گوش به حرفم نمی دهند) میان ما و این جمعیت گناهکار، جدایی بینداز! خداوند (به موسی) فرمود: این سرزمین (مقدس) تا چهل سال بر آنها ممنوع است (و به آن نخواهند رسید)؛ پیوسته در بیابان سرگردانند؛ و درباره (سرنوشت اسفبار) این جمعیت فاسق (نیز) غمگین نباش (که حقشان است)! گفتند: ای حکیم! اکنون از بین رفته اند و دیگر جز نامی از آنها باقی نیست.
حکیم گفت: فرزندانشان موجودند. گفتند: چه کسانی هستند؟ گفت: صهیونیسم کافر قاتل و ستمکار! همان کسانی که یک ملت را کشتند و آواره کردند و شکنجه نمودند و به صغیر و کبیر آنها رحم نکردند و اصلا طبق اعتقادات سیاسی خود، غیر از صهیونیسم را آدم نمی دانند! فلسطین امروز گواه خوبی بر آنچه می گوییم است. پرسیدند که: سرنوشت یاغی ترین قوم تاریخ چه خواهد شد؟ حکیم گفت: به حول و قوه الهی، به سختی در هم کوبیده می شوند...
فاذا جاء وعد الاخره لیسوا وجوهکم ولید خلوا المسجد کما دخلوه اول مره و لیتبروا ماعلوا تتبیرا. و هنگامی که وعده دوم فرا رسد (آنچنان دشمن بر شما (بنی اسرائیل=صهیونیسم) سخت خواهد گرفت که) آثار غم و اندوه در صورتهایتان ظاهر می شود و داخل مسجد (الاقصی) می شوند، همان طور که بار اول وارد شدند؛ و آنچه را زیر سلطه خود می گیرند، در هم می کوبند.( اسراء7) سپس حکیم این ابیات را که از زبان خدا درباره ظالمان است زیرلب زمزمه کرد: ( مثنوی نجوای خدا با انسان ص 107) قیصر و فرعون و هامان لئیم می نشانیم زار در قعر جحیم بندگان ما امانت بوده اند در کف این طاغیان کآلوده اند... ابتدا خوار خلایق می شوند هرچه را کردند، لایق می شوند! از پس آن این عزیزان ذلیل! می روند در قعر دوزخ با دلیل...

ظلم و بدی به خود
از خودم بدم می آید، چه کنم؟! زنی نالان و گریان به نزد عارفی آمد و گفت: ای مرد خدا! به دادم برس!
عارف اظهار داشت: انشاءالله الرحمن خداوند به داد همه ما برسد! چرا چنین نالان و پریشانید؟ زن درحالیکه اشکهایش را پاک می کرد گفت: گناهان زیادی مرتکب شده ام. هیچ کس، خصوصا افراد خانواده ام و بویژه شوهرم ازگفتارها و رفتار هایم درامان نبوده است. هر وقت فکر می کنم که من چه ظلمی به شوهر و چه کاستی هایی در حق فرزندانم داشته ام، از خودم بدم می آید! رفتار درون خانه من بسیار تند، همراه با عصبانیت، ناسزاگویی و بی اعتنایی به حقوقشان بوده است و...
عارف آه عمیقی کشید و نالید: پروردگارا! زن گفت: البته رفتار من با همسایگان، دوستانم، افراد خانواده و فامیل خودم درست برعکس رفتاری است که عرض کردم به همین جهت اطرافیان مرا زن خوبی می دانند و از من تعریف می کنند! عارف همانطور که سر به زیر بود و به سخنان زن گوش می داد اشک از گوشه چشمانش چکید و به زن گفت: چرا اینقدر به خودت ظلم می کنی؟ کمی با خودت مهربان باش!
زن متعجبانه به عارف نگاه کرد و پرسید: به خودم؟ من به همسر و فرزندانم بدی کرده ام، آن وقت شما می فرمایید با خودم مهربان باشم؟! من متوجه معنی سخن شما نشدم. عارف افزود: دخترم! بدان و آگاه باش که هر ظلمی انسان به دیگران بنماید، به خودش برمی گردد و باید پاسخگوی کارهایی که کرده و حرفهایی که زده است باشد. درست است که شما خیلی به شوهر و فرزندانت که نزدیکترین افرادت بوده اند و بیشترین حق را برگردنت داشته اند، کرده ای و آنها را بشدت آزرده ای، اما به هیچ کس به اندازه خودت ظلم نکرده ای! همه ظلم هایی که به همه کرده ای به خودت برمی گردد!مگر نشنیده ای که گفته اند: هرچه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بدکنی.
زن درحالیکه سر به زیر انداخته بود گفت: چرا حاج آقا ولی من از اول علاقه ای به همسرم نداشتم و از او خوشم نمی آمد به همین جهت اینکارها را کرده ام. عارف گفت: خوب با او ازدواج نمی کردی.
زن اظهار داشت: مادرم، مادرم که خدا از او نگذرد با زور مرا به اینکار واداشت! عارف افزود: خوب تقصیر شوهر و فرزندانت چیست که مادرت چنین کاری کرده است؟! زن گفت: خدایی اگر بخواهم بگویم، هیچ آنها تقصیری ندارند.
عارف گفت: دخترم! به درگاه خداوند متعال توبه کن و قصد کن که دیگر خانواده ات را آزار ندهی. سپس درصدد جبران کارهایی که کرده ای باش، به شوهر و فرزندانت تا می توانی مهربانی و محبت کن، پس از مدتی از هریک از آنها جداگانه، حلالیت بطلب تا انشاء الله الرحمن خداوند رحمان نیز از سر تقصیراتت بگذرد. زن گفت: یعنی خداوند مرا می بخشد؟!
عارف افزود: اگر اینکارهایی را که گفتم انجام دهی، بله زیرا خودش در آیه 54 انعام فرموده است:
و اذا جاءک الذین یومنون بایاتنا فقل سلام علیکم، کتب ربکم علی نفسه الرحمه انه من عمل منکم سوء بجهاله ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم. هرگاه کسانی که به آیات ما ایمان دارند، نزد تو آیند، به آنها بگو: سلام برشما! پروردگارتان رحمت را برخود فرض کرده است؛ هرکس از شما کاربدی از روی نادانی کند، سپس توبه و اصلاح (جبران) نماید (مشمول رحمت خدا و بخشیده می شود زیرا) او آمرزنده و مهربان است. زن نفس راحتی کشید و گفت: چشم حاج آقا، سعی می کنم توبه و جبران کنم، برایم دعا کنید.
عارف گفت: خداوند یارتان باشد.

عاقبت ظلم و بیدادگری
حکیمی درحال گفتگو با عده ای از مومنان بود. در بین سخنان او که درباره آتش افروزی ظالمان و گردنکشان
اریخ و آزار و اذیت های فراوانی که آنها به مردم وارد کرده اند، بود- مومنی گفت: آقا! این خدانشناسان بزرگ، روی تاریخ بشر را سیاه کرده اند! اینها ما را هم نزد فرشتگان سر به زیر وت سرافکنده کرده اند. اینها با پیروی دقیق و گوش سپردن همه جانبه به شیطان، آرامش و آسایش را از بندگان خدا گرفته اند.... حکیم اظهار داشت: بله، متاسفانه، از اینها هم بدتر عمل کرده اند! سپس با لحن سوزناکی در حالیکه اشک از گوشه چشمانش بیرون زده بود سپس آهی کشید و ساکت شد. جوانی که در جمع حاضر بود پرسید: آقا! به نظرم می رسد که آخر عاقبت حکام جور، خیلی وحشتناک باشد، یعنی اینها به همان اندازه ای که به مردم آزار رسانده اند، باید آزار ببینند!
حکیم گفت: همینطور است! و حماقتی بالاتر از این نیست که انسان بخاطر حکومت چند روزه، برای عالم آخرت و خانه ابدی خویش اینهمه درد و رنج و گرفتاری و عذاب بفرستد. دیگری گفت: منظورتان این است که حکام جور بزرگ، احمقهای بزرگ بوده اند؟
حکیم اظهار داشت: بله! پیرمردی که دربین جمع بود گفت: ای کاش می دانستیم که عذاب جهنمی فراعنه، نرونها، کسری ها، پادشاهان و حکام جور که اینهمه ظلم و ستم کرده اند، چگونه است. حکیم گفت: خداوند سبحان در آیات متعدد قرآن پرده از انواع و اقسام عذابهایی که آنها برای خود فرستاده اند و در دوزخ گرفتار آنها می باشند، اشاره فرموده است؛ مثلا در آیات 17 و 16و 15 ابراهیم می فرمایند:
وخاب کل جبار عنید، من ورائه جهنم و یسقی من ماء صدید. یتجرعه و لایکاد یسیغه و یاتیه الموت من کل مکان و ما هو بمیت و من ورائه عذاب غلیظ... هر گردنکش جبار و منحرفی، ناامیدو نابود شد! به دنبال او جهنم خواهد بود؛ و (به او) از آب بد بوی متعفنی نوشانده می شود. (او) به زحمت جرعه جرعه آن را سرمی کشد؛ و هرگز حاضر نیست به میل خود آنرا بنوشد؛ و (بخاطر عذابهای شدید) مرگ از هر سو به سراغش می آید؛ ولی با اینهمه نمی میرد (که راحت شود)؛ و به دنبال آن، عذاب شدیدی (برای او) است... یکی از حاضرین گفت: چه آخر عاقبت نکبت باری دارند گردنکشان و حکام جور! و حکیم افزود: بله، آه از روزگارشان!
علل و عوامل گرفتاریها
مردی به نزد عارفی آمد و از روزگار نامناسب خویش شکایت کرد. عارف به او گفت: از اول زندگی روزگارت نامناسب بود یا اینکه مدتی است احساس گرفتاری می کنی؟ مرد گفت: نه، از اول زندگی روزگار خوبی داشتم. به روال معمول و حتی بهتر از خیلی از مردم زندگی می کردم و گرفتاری های فعلی را هم نداشتم، اما نمی دانم چرا چند سالی است که روزگار با من سر ناسازگاری دارد!
عارف گفت: روزگار هر کس، نتیجه وضعی عملکرد، نیات و رفتارها و گفتارهای او و دیگران است بنابراین، منصفانه نیست که ما خود و دیگرانی که مسبب وضع و حالمان است را تبرئه کنیم و گناه را به گردن روزگار بیندازیم و...
مرد گفت: نمی دانم اما اینقدر می دانم که حال و روز خوبی ندارم، کارهایم به سامان نمی آید و از در و دیوار برایم مشکل می بارد! عارف گفت: اگر مشاهده می کنیم که روزگار خوبی داشته ایم و امور زندگی مان بر وفق مراد بوده است اما اکنون این نعمتها از زندگی ما رفته است، باید در نیات و اعمالمان علت آنرا جست وجو کنیم!
مرد اظهار داشت: چگونه؟ عارف ادامه داد: گاهی به دلیل نیت خیر، کارهای خوب، ایمان خالص، دعای دیگران و... خلاصه دلایل کاملاً منطقی که حاکی از وجود معنویت و پاکی در زندگی ماست، نعمتهای الهی به سوی مان سرازیر می شود. در واقع ما با رویکرد به فضایل، زمینه جلب رحمت خداوند سبحان را در وجود و زندگی خویش فراهم کرده ایم!بنابراین، کارهایمان بسامان، زندگی مان روبراه و آسایش و آرامشمان برقرار است.اما اگر در حالیکه در چنین وضعیتی هستیم به گناه رذایل تمایل پیدا کنیم و کم کم از معنویت و فضایل فاصله بگیریم - هرچند که امر بر خودمان هم توسط نفس اماره مان و شیطان مشتبه شود و نخواهیم تغییر وضعیتمان را باور کنیم و خیال کنیم که همان فردی هستیم که قبلاً بوده ایم! - به همان نسبت نعمتها، آسایشها و آرامشها از زندگی ما فاصله می گیرند و پس از مدتی متوجه می شویم که: ای داد و بیداد! چه بودیم و چه شدیم!!
مرد گفت: عجب! واقع امر این است که من قبلاً توجه خاصی به معنویت و عبادت و صادقانه زندگی کردن و لقمه حلال و... داشتم، اما فعلاً مدتی است که حالات سابق را ندارم. درست است من عوض شده ام که روزگارم عوض شده است! عارف گفت: خداوند متعال در آیه 53 سوره انفال در این خصوص فرموده اند:
ذالک بان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم... این بخاطر آن است که خداوند، هیچ نعمتی را که به گروهی داده، تغییر نمی دهد؛ مگر آنکه آنها (احوال) خودشان را تغییر دهند.

عواقب مکر شیطانی
خان زاده ای به پیشکار پدرش گفت: تو چگونه پیشکاری هستی که نتوانسته ای راهی برای تملک زمین های مرغوب کنار رودخانه پیدا کنی؟ پیشکار گفت: قربان! زمین ها صاحب دارد! صاحبش زنده است و...
خان زاده گفت: اینهایی را که می گویی، می دانم! می گویم چرا راهی برای تصاحب آنها پیدا نمی کنی؟ نقشه ای بکش! دوز و کلکی جور کن! نمی دانم هرکاری که می توانی بکن! این زمین ها، باید مال من شود!
پیشکار گفت: قربان!...
خان زاده فریاد زد: قربان بی قربان! برو کاری را که گفتم بکن و... پیشکار در فکر فرو رفت که چه کند. از یک طرف زورگویی های خان و خان زاده امانش را بریده بود و ازسوی دیگر می دانست که زمین ها متعلق به مشهدی حسن است که با کشت و کار در آنها خرج زندگی اش را درمی آورد...
درهمین فکر بود که درحین راه رفتن به امام جماعت مسجد ده رسید. سلام و احوالپرسی کرد و گفت: حاج آقا! تو را به خدا راهی جلوی پای من بگذار! حاج آقا گفت: راه را که نمی شود جلو پا آورد! سپس خندید و گفت: مشکل شما چیست؟ پیشکار جریان را برای امام جماعت تعریف کرد. او مدتی فکر کرد و در حالیکه از وضع بوجودآمده ناراحت بود گفت: من امروز با خان صحبت می کنم، تو نگران نباش. سپس به سوی منزل خان حرکت کرد و... به او گفت: خان! جلو فرزندت را بگیر! این چه وضعی است که او پیش آورده؟ چرا اجازه می دهی با ظلم و ستم مصداق آیه قرآن که بیانگر وضع بزرگان هلاک شده است شوی؟! خان گفت: کدام آیه؟ مگر آیه چه می گوید؟
امام جماعت گفت: خداوند متعال در آیه 124 و 123 سوره انعام درباره مکر و حیله بزرگان به زیردستانشان و عواقب چنین نقشه های شیطانی فرموده اند:
و کذلک جعلنا فی کل قریه اکابر مجرمیها لیمکروا فیها و مایمکرون الا بانفسهم و ما یشعرون... و عذاب شدید بما کانوا یمکرون. و (نیز) اینگونه در شهر و آبادی، بزرگان گناهکاری قرار دادیم (افرادی که همه گونه قدرت در اختیارشان گذاشتیم اما آنها سوءاستفاده از قدرت کردند و راه خطا را درپیش گرفتند).
و سرانجام کارشان این شد که به مکر (و فریب مردم) پرداختند؛ ولی (نمی فهمند که با اینکار) فقط خودشان را فریب می دهند و نمی فهمند... (بخاطر اینکار) آنها گرفتار حقارت در پیشگاه خداوند (و مستحق ذلت) و عذاب شدید خواهندشد. خان که این آیه را شنید گفت: حاج آقا! شما ناراحت نباشید! من پسرم را از اینکار منصرف می کنم!
امام جماعت گفت: و از سایر کارهای نامناسب دیگر هم! سپس خداحافظی کرد

عواقب وحشتناک فرافکنی
از مفسر قرآنی پرسیدند: مگر شیطان گناه نکرد؟! گفت: چرا، نافرمانی خداوند متعال را کرد و به آدم سجده نکرد. پرسیدند: مگر آدم(ع) گناه نکرد؟ گفت: چرا، ترک اولی کرد و با وجود اینکه خداوند به او سفارش کرده بود که از « درخت ممنوعه» نخورد، فریب شیطان را خورد و... گفتند: پس دلیل آن چیست که شیطان با اینکه پیشینه عبادت چندین هزار ساله داشت و در میان ملائک حضور یافته بود و... به لعنت ابدی گرفتار شد اما آدم با وجود اینکه چنین پیشینه ای نداشت بخشیده شد؟! هر دو، گناه کرده بودند، چرا یکی بخشیده شد و دیگری جزو کفار گردید؟
مفسر قرآن در پاسخ گفت: حضرت آدم(ع) پس از آن که ترک اولی کرد، پشیمان شد و متواضعانه مسئولیت اشتباه خود را پذیرفت و خالصانه به درگاه خداوند متعال توبه کرد و گفت:
ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین. پروردگارا! ما به خودمان ستم کردیم؛ و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود.(1)
پشیمانی از گناه، پذیرفتن مسئولیت آن و عدم اصرار بر آن و نیز جبران گناه با توبه و انابه و کارهای خوب، موجب شد که آدم و حوا، مستحق بخشش شوند. اما شیطان پس از اینکه نافرمانی خداوند متعال کرد به جای آنکه این روش عقلانی را در پیش بگیرد، روش نفسانی فرافکنی را پیشه ساخت و احمقانه و متکبرانه گناه نافرمانی خویش را به گردن خداوند سبحان انداخت و خطاب به حضرت احدیت گفت :
فبما اغویتنی لاقعدن لهم صراطک المستقیم. ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و ان شمائلهم و لاتجد اکثرهم شاکرین. اکنون که تو مرا گمراه کردی!! من بر سر راه مستقیم تو، در برابر آنها کمین می کنم . سپس از پیش رو و از پشت سر و از طرف راست و از سمت چپ آنها ، به سراغشان می روم و (چنان می کنم که) بیشتر آنها را بنده و شکرگزار نخواهی یافت(2) بنابراین خود را بدبخت کرد. گروهی که سخنان مفسر قرآن را می شنیدند گفتند: عجب! الله اکبر! 1- اعراف 23 2- اعراف 17-16

عیدی خداوند!
به حکیمی گفتند: بهترین روز زندگی هر انسانی، چه روزی است؟ گفت: روز عید گفتند: چه روزی عید است؟ گفت: امیرالمؤمنین علی(ع) فرموده اند: هر روزی که انسان در آن روز نافرمانی خدا را نکند، برایش روز عید است. نهج البلاغه حکمت 428 گفتند: بنابراین در ایام عید خیلی باید مراقب باشیم که نوروز برایمان «عید واقعی» باشد. یعنی نباید گناه کنیم؟! گفت: حتی المقدور نه! به تناسبی که گناه نمی کنید، عید دارید. گفتند: می گویند روز نوروز، روز مهمی است! دلیل آن چیست؟
گفت: «معلی بن خنیس» از امام صادق درباره این روز نقل کرده است که: نوروز روزی است که خداوند از بندگانش پیمان گرفت که او را بپرستند و... و روزی است که: آفتاب در آن طلوع کرد، بادها وزیدن گرفت وزمین شکوفا شد و... روزی است که کشتی نوح آرام گرفت و روزی است که پیامبر(ص) علی(ع) را بر دوش گرفت تا بتها را بشکند... و همان روزی است که پیامبر به یارانش (در غدیر خم) فرمود با علی(ع) بیعت کنند و روزی است که حضرت قائم(عج) بر دجال پیروز می شود و... بحارالانوار ج 14 مبحث نوروز
گفتند: عجب!! این دلیل نقلی را نمی دانستیم. خوب در چنین روزی، از خداوند چه بخواهیم؟ گفت: عیدی! گفتند: چگونه و چه چیزی را طلب کنیم؟ گفت: همان چیزی را که حضرت عیسی(ع) و یارانش (و همه پیامبران و مومنان) از خداوند متعال خواسته اند: ... خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده ای برای ما بفرست؛ تا برای اول و آخر ما، عیدی باشد، و نشانه ای از (مهر و محبت و بخشش) تو، و به ما روزی بده (زیرا) تو بهترین روزی دهندگانی. سوره مائده آیه 114

فرق ایمان و اسلام
ابو دعامه نقل می کند: در آن بیماری که امام هادی(ع) از دنیا رفت، برای عیادت، به خدمتش رسیدم، چون خواستم برگردم، فرمود: ابا دعامه! تو بر من حق پیدا کردی، آیا دوست داری حدیثی که خوشحالت کند برایت بگویم؟ عرض کردم: خود را چقدر نیازمند آن می بینم ای فرزند رسول خدا(ص)! حضرت فرمود: پدرم محمدبن علی، از پدر خود علی بن موسی، از پدر خود موسی بن جعفر، از پدر خود علی بن ابیطالب نقل کرد که فرمود: رسول خدا(ص) به من فرمود: علی جان! بنویس، عرض کردم: چه بنویسم؟ فرمود: بنویس: بنام خداوند بخشنده مهربان، ایمان، آن (نوری) است که در دلها جای می گیرد، و اعمال (انسان) آن را تصدیق می کند و اسلام، آن است که بر زبان، جاری می شود، و به سبب آن، ازدواج (با همسران مسلمان)، حلال می گردد. ابو دعامه گوید: عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! سوگند به خدا نمی دانم کدامیک نیکوتر است خود حدیث، یا سند حدیث؟ فرمود: این حدیث، نوشته ای است به خط علی بن ابیطالب(ع) و املای رسول خدا(ص) که ما (خاندان نبوت) کوچک از بزرگ از ایشان به ارث می بریم . بحارالانوار، ج 50، ص 208 وقالت الاعراب امنا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم حجرات 15 ایمان یک امر قلبی است ولی اسلام امری گفتاری است و مومن امتیاز بر مسلمانی دارد

کدام شأن؟
عارفی هر روز نیم ساعت مانده به اذان وارد مسجد می شد. عده ای که او را می شناختند و در بین آنها همه جور آدمی هم بود در اطرافش جمع می شدند و با او به گفت گو می پرداختند.عارف تعمد داشت که در مجلس با اطرافیانش حلقه دوستانه ای تشکیل دهد بطوری که اگر کسی وارد مسجد می شد و گروه مزبور را می دید نمی توانست پائین و بالای مجلس را تشخیص دهد. ظاهر عارف نیز مثل مردم عادی بود و تفاوتی با آنها نداشت. روزی یکی از صاحبان ثروت و قدرت محل که برای خود بروبیایی داشت وارد مسجد شد و گروه یادشده را دید. ایستاد و خوب به یکایک آنها نگاه کرد و در این بین از سؤالات افراد و جوابهایی که توسط عارف داده می شد متوجه شد که مومنی که از او در بین مردم به نیکی یاد می شود، همین فرد است. نزدیک جمع رفت و سلام کرد.پیرمردی که در جلسه حاضر بود جواب سلام او را داد. صاحب ثروت و مقام خطاب به عارف گفت: شما از اهل علم هستید؟ عارف اظهار داشت: از جاهلان نیستم، انشاء الله.
مرد گفت: سؤالاتی دارم. عارف گفت: بفرمایید در جمع مومنین بنشینید و بپرسید. صاحب ثروت و مقام گفت: اینجا؟! نه، شما تشریف بیاورید به حجره ما، آنجا با هم گفت وگو کنیم. عارف نگاه عاقل اندر سفیهی به او کرد وگفت: تاکنون به حجره کسی نرفته ام که اکنون به حجره شما بیایم. اینجا مسجد، خانه خداوند سبحان و بهترین مکان روی زمین است؛ خداوند سبحان میزبان مومنین و آنها نیز میهمانان حضرت حقند، اینجا را رها کنم و کجا بیایم؟! صاحب ثروت و مقام در حالی که آثار ناراحتی از چهره اش نمایان بود خداحافظی کرد و رفت. چند روز بعد، دوباره نزدیک مسجد عارف را دید و پس از سلام و احوالپرسی گله کرد که چرا با او چنین رفتاری داشته است. عارف گفت: شما چرا خیال می کنید که چون ثروت یا مقام دارید، نزد خداوند هم از سایرین بهترید؟! صاحب ثروت و مقام گفت: بالاخره ما با این مردم عادی و عوام الناس تفاوت داریم شما چرا رعایت حفظ شأن ما را نمی کنید؟! عارف افزود: کدام شأن؟ آیا ثروت شأن می آورد؟ آیا مقام شأن می آورد؟ خصوصاً ثروت و مقامی که همراه با تکبر، خودبرتر بینی، تمایز طلبی، خودبزرگ بینی و کوچک انگاری سایرین، بویژه مومنان باشد، چه شأنی دارد؟

شما خیال می کنید که اگر چند نفر آدم نیازمند، چاپلوس و... تملقتان را گفتند و شما را برای برآورده شدن نیازهایشان، برصدر نشاندند، بر صدر بهشت هم نشسته اید؟! مرد که مات و مبهوت به سخنان آرام و دلسوزانه عارف گوش می داد گفت: ولی شما بیشتر وقت خود را در اختیار عده ای فقیر و نیازمند و پرسشگر قرار داده اید! عارف گفت: فقر عیب است؟ پرسشگری برای درک بهتر حقایق اشکالی دارد؟ تواضع، ساده زیستی، علم دوستی، اهل مسجد بودن، نماز جماعت خواندن، یاری کردن سایر مومنان، دوری از رذایل اخلاقی و... کدامیک از اینها عیب است؟ مرد گفت: هیچکدام! عارف گفت: آنهایی که در مسجد بودند چنین کسانی اند و من از خداوند متعال شرم می کنم و از نافرمانی او می ترسم اگر آنها را از خود برانم، سپس آیه 52 انعام را برای مرد تلاوت کرد:
ولا تطردالذین یدعون ربهم بالغدوه والعشی یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شیئ فتطردهم فتکون من الظالمین. یعنی: و کسانی را که صبح و شام خدا را می خوانند و جز ذات پاک او نظری ندارند را از خود دور نکن، نه چیزی از حساب آنها بر توست و نه چیزی از حساب تو بر آنها، که اگر آنها را طرد کنی، از ستمگران گردی. مرد گفت: حاج آقا! ولی من دوست دارم از مباحث شما استفاده کنم؟
عارف اظهار داشت: به مسجد تشریف بیاورید و در حلقه مومنان حاضر شوید، منتظر شما هستم.
مرد گفت: چشم حاج آقا و خداحافظی کرد و رفت. عارف نگاهی به آسمان کرد و عرضه داشت: پروردگارا! ما را از خانه و یاد و دوستانت جدا نکن!

گوشت حرام در کام جانمان نریز!
حکیمی وارد مجلسی شد. مشاهده کرد که عده ای گردهم جمع شده اند و در مورد فردی صحبت می کنند. جمع حاضر به احترام حکیم از جا برخاستند، سلام کردند و پس از تعارفات معمول، سرجای خود نشستند. حکیم گفت: به مباحث خودتان ادامه دهید! ما نیز از خرمن معرفت دوستان بهره می بریم. جوانی که در جمع بود اظهار داشت: آقا! مباحث ما قابل استفاده برای شما نیست! حکیم افزود: ولی مشاهده کردم که درگیر بحثی بودید و توجه همه هم به آن جلب شده بود!
پیرمردی که نزدیک حکیم نشسته بود، گفت: آقاجان! دوستان غیبت می کردند! می گفتند: خانم حاج رحیم این روزها...حکیم گفت: نگو! نگو! غیبت نکن! گوشت مرده در کام جان این جمع نریز برادر! پیرمرد گفت: آقاجان! مردم می گویند که... حکیم مهلت ادامه سخن به او نداد و گفت: آنها که می گویند اشتباه می کنند، شما نگویید!اسلام به همه ما دستور داده است که حتی رازها و اسرار مردم را که دیده ایم مکتوم نگه داریم و پرده پوشی کنیم و نگوییم چه رسد به گفته های دیگران در مورد اشخاص را. جوانی که قبلا حرف زده بود، گفت: اگر کسی عیبی داشته باشد و آن را بگوییم باز هم بد است؟! توجه همه گروه به سؤال این جوان و پاسخ حکیم جلب شده بود. حکیم آه سردی کشید و اظهار داشت:
ولاتجسسوا! هرگز در زندگی دیگران جستجو نکنید! ولاتلمزوا انفسکم و همدیگر را مورد طعن و عیب جویی قرار ندهید! ولا یغتب بعضکم بعضا ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتا ( حجرات 12 و 11) خداوند متعال این دستورات را فرموده است، مگر ما مؤمن یا مسلمان نیستیم؟! این دستورات برای ما است!
اگر برادر یا خواهر مسلمان عیبی داشته باشند و با تجسس و عیب جویی آن را بیان کنیم غیبت و گناه بزرگ است، چه رسد که آنها عیبی نداشته باشند و مورد اتهام قرارشان بدهیم که این کار گناه کبیره است مگر ما کار دیگری نداریم که دنبال تهیه آتش برای گور و جایگاه ابدی خویشیم؟! گروه کاملا ساکت شده بودند و سرهایشان پائین بود. مرد میانسالی که از ابتدا ساکت بود، گفت: حاج آقا! ما باید در جامعه مومنین نسبت به هم حسن ظن داشته و خوشبین باشیم، درست می گویم؟
حکیم اظهار داشت: بله! خداوند در این خصوص فرموده اند:
لولا اذ سمعتموه ظن المومنون و المومنات بانفسهم خیراً و قالوا هذا افک مبین. لولا جاء علیه باربعه شهداء فاذا لم یاتوا بالشهداء فاولئک عندالله هم الکاذبون. چرا هنگامی که این تهمت را شنیدید، مردان و زنان مومن نسبت به خود (و فردی که به او تهمت زده اند) گمان خیر نبردند و نگفتند این دروغی بزرگ و آشکار است؟! چرا چهار شاهد برای اثبات ادعایشان نیاوردند؟ اکنون اگر این گواهان را نیاورند آنها در پیشگاه خداوند از دروغگویانند!( نور 13 و 12) در همین حین صدای اذان بگوش آمد و همه آماده اقامه نماز جماعت شدند.

نافرمانی از خدا، کافری است!
عالمی وارد مسجد شد. عده ای را دید که در گوشه ای نشسته اند و درباره کفر و ایمان صحبت می کنند. سلام کرد و به نزد آنها رفت سپس با هر یک احوالپرسی کرده و برای تلاوت قرآن آماده شد. یکی از جمع حاضر گفت: آقا! بحث ما درباره کفر و ایمان است و شناخت نشانه ها و مصادیق هر یک. اگر ممکن است ما را راهنمایی کنید! عالم اظهار داشت: در خدمتم، امر بفرمایید! فرد مزبور گفت: ما درباره قسمت آخر آیه 44 مائده حرف می زدیم آنجا که...
عالم گفت: آنجا که می فرماید:
و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون یعنی: و کسانی که به احکامی که خدا فرستاده است حکم نمی کنند، کافرند؟ مرد گفت: بله، می خواهیم درباره این قسمت آیه سخن بگویید! جوانی که در جمع حاضر بود نیز گفت: حاج آقا! این قسمت آیه، فوق العاده است.
عالم گفت: در آیات قبلی و نیز آیات بعد از این آیه روی سخن حضرت حق با یهودیان و مسیحیان و لزوم توجه و پیروی آنها از دستورات الهی است اما آیه، بویژه این قسمت آخری شامل همه ما می شود. این قسمت از آیه دو وظیفه را برای علما، قضات و همگان مطرح می سازد:
1- حکم خدا را از ترس مردم تغییر ندهند 2 - بخاطر طمع به مال وثروت و مقام و شهرت دنیا، احکام الهی را کتمان نکرده و در عرصه عمل به آنها نلغزند.
براساس این آیه: 1- انحراف در قضاوت کفر است 2- با داشتن قوانین آسمانی عمل به قوانین غیرالهی کفر است 3- ترس و حرص موجب انحراف در قضاوت و انحراف در قضاوت موجب کفر است و.. برادران! اگر ما فقط به همین آیه شریفه عمل کنیم، بسیاری از مشکلات دنیوی و اخروی فردی و اجتماعی خود را برطرف می کنیم. پیرمرد حاضر در بین گروه گفت: آقاجان! می گویند که کفر و ایمان دارای درجات است یعنی ما همه درجه ای از ایمان را داریم و هم درجه ای از کفر را؟
عالم اظهار داشت: همینطور است، کفر و ایمان دارای مراتب و درجاتی است. ما نیز به تناسبی که به احکام الهی عمل می کنیم و اعمال و نیات خالص و درست داریم، بردرجه ایمانمان می افزائیم و به تناسبی که نسبت به احکام و دستورات الهی بی تفاوتیم یا ضد آنها عمل می کنیم، از مراتب ایمانمان کاسته می شود و بر درجات کفر و شرک مان افزوده می گردد. جوان اظهار داشت: بیشتر توضیح دهید! عالم گفت: نیات، گفتارها و اعمال روزانه ما، یا بر مراتب ایمانمان می افزایند و یا از آن کم کرده و بر عمق کفر و شرک و نفاقمان می افزایند در واقع، ما با رفتارهایمان دائم در حال تغییر دادن وضعیت شخصیت خویش و نیز نامه عملمان هستیم. پیرمرد گفت: حاج آقا! حالا اگر بخواهیم اصلاً کفر و شرک و نفاقی در وجود و نامه عملمان نباشد و سراسر نور و ایمان باشیم و هر روز در این نور کامل تر شویم چه باید بکنیم؟ عالم گفت: باید با توبه واقعی، کفر و شرک و نفاق را از بین ببریم و با پاک سازی و خالص سازی نیت، گفتار و کردارمان و تطبیق آنها با دستورات الهی، بر مراتب ایمانمان بیفزائیم. در این هنگام ندای اذان به گوش رسید و جمع حاضر خود را برای اقامه نافله ظهر آماده کردند.

اندرز لقمان حکیم
لقمان حکیم ، پسری داشت که همواره او را پند و اندرز می داد وبه راستی و درستی و پیروی از حق فرا می خواند.‏ از رهنمودهای لقمان به فرزندش این بود که در کردار و رفتارش ، تنها در پی خشنودی و رضای خدا باشد و از تمجید و تحسین مردم مغرور نشود و به اعتراض و کنایه عیب جویان و خرده گیران اعتنایی نکند.‏
پسر،از پدر خواست نمونه ای به او نشان دهد که نتیجه این اندرز را به چشم بنگرد و فروغ حکمت پدر، از روزنه دیده، بر دل و جانش بنشیند.‏ لقمان حکیم به پسرش گفت: "هم اکنون ساز و برگ سفر بساز و مرکب را آماده کن تا در طول سفر، پرده از این راز بردارم."‏فرزند ، دستور پدر را به کار بست و چون مرکب را آماده ساخت، لقمان سوار شد و پسر را فرمود تا در پی اش روان گردد. در آن حال بر مردمی گذر کردند که در صحرا به زراعت مشغول بودند. آنان چون پدر و پسر را دیدند، زبان به اعتراض گشودند و گفتند:‏ ‏"چه مرد بی رحم و سنگدلی، خود لذت سواری می چشد و کودک ناتوانش را پیاده می کشد!" در این هنگام، لقمان، پسر را سوار کرد و خود در پی او روان شد و همچنان می رفت تابر گروهی دیگر گذشت. این بار، چون تماشاگران آنان را دیدند، زبان اعتراض باز کردندکه:‏ ‏"این پدر نادان را بنگرید که در تربیت فرزند چندان کوتاهی کرده که حرمت پدر را نمی شناسد. خود که جوان و نیرومند است، سوار می شود و پدر پیر و محترم را پیاده، به دنبال می کشد!"‏ در این حال، لقمان نیز در کنار فرزند سوار شد و همچنان رفتند تابه گروهی دیگر رسیدند. آنان چون این وضع را دیدند، از سر عیبجویی گفتند: "چه مردم بی رحمی که هر دو بر پشت حیوانی ضعیف سوار شده اند و باری چنین سنگین بر چارپایی چنان ناتوان نهاده اند. در صورتی که اگر به نوبت سوار می شدند، هم خود از زحمت راه می رستند و هم مرکبشان از بار گران به ستوه نمی آمد." ‏
در اینجا، لقمان وپسر هر دو از مرکب به زیر آمدند و پیاده به راه افتادند تا به دهکده ای رسیدند. مردم دهکده چون ایشان را به آن حال دیدند، نکوهش آغاز کردند و با شگفتی گفتند:‏‏"این پیر سالخورده و جوان نورس را بنگرید که هر دو پیاده می روند و سختی راه راتحمل می کنند، در صورتی که مرکب آماده، پیش رویشان روان است. گویی که ایشان،این حیوان را از جان خود بیشتر دوست دارند!"‏
چون کار سفر پدر و پسر به اینجا رسید، لقمان با لبخندی آمیخته با حسرت، به فرزند گفت: "این، تصویری از آن اندرز بود که با تو گفتم. اکنون خود ضمن آزمایش و عمل، دریافتی که خشنود ساختن مردم و بستن زبان عیبجویان و یاوه سرایان، امکان پذیر نیست. از این رو، مرد خردمند به جای آنکه جلب رضا و کسب ثنای مردم را هدف خویش قرار دهد، می باید رضای آفریدگار را سرلوحه همت خود سازد و در راه مستقیمی که می پیماید، به تحسین یا توبیخ این و آن، گوش فرا ندهد."‏منبع: قصص قرآن، صدر بلاغی‏

تنها راه آرامش و سعادت
عده ای درباره راههای رسیدن به خوشبختی و آرامش باهم صحبت می کردند. یکی گفت: به نظر من در این دوره و زمانه، مهمترین عامل رسیدن به آرامش، پول است یعنی اگر پول داشته باشی همه چیز داری! دیگری گفت: پول خوب است اما، سلامتی از پول مهمتر است انسان سالم، انسان خوشبخت است. پس از آن، هر یک از اعضای گروه نظر خود را درباره راههای رسیدن به آرامش و خوشبختی بیان کردند. در بین آنها مرد مؤمن دنیا دیده ای ساکت بود.
از او پرسیدند: نظر شما در این باره چیست؟
گفت: اینها که شما فرمودید از وسایل خوشبختی و آرامش است که هر یک در جای خود و به اندازه لازم، برای آرامش بخشی انسان و خوشبختی او ضروری است اما... فردی که در کنار او نشسته بود بی مقدمه گفت: اما به نظر من انسان باید با روشهای آرامش بخش عارفانه، سیر و سلوک کند تا به خوشبختی برسد. من در بعضی از این کلاسهای عرفانی شرکت می کنم. کافی است که به خوبی اعتقاد داشته باشی، تمرکز کنی، خودت را مرکز عالم وجود بدانی و...
همین کافی است! مرد دنیا دیده گفت: «عرفان های ساختگی» نیز درمان درد اضطراب و نگرانی انسان از نرسیدن به سعادت نیست! این عرفانها، وارداتی و ساختگی و منحرف کننده است مبادا فریب این گونه بازیها را بخورید! اینها نیز مانند مذاهب ساختگی، عرفانهای استحمارسازند: ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی این ره که تو می روی به ترکستان است!
اما آنچه موجب سعادت ابدی و خوشبختی انسان می شود عبارت است از : ایمان که به معنی اقرار به زبان، یقین قلبی و عمل به فرمایشات الهی است و مجموعه اعمال صالح انسان می باشد. این راه انسان را در دنیا و آخرت به بهشت می رساند. خداوند متعال در این باره فرموده اند: لهم دار السلام عند ربهم و هو ولیهم بما کانوا یعملون فقط برای آنها (مؤمنانی که دارای اعمال صالح هستند در بهشت) خانه امن و امان نزد پروردگارشان خواهد بود؛ و او، ولی و یاور آنهاست بخاطر اعمال (نیکی) که (در دنیا) انجام می دادند.

تاثیر آیات قرآن در دل شب
«فضیل بن عیاض» از جمله کسانی بود که در آغاز کار راهزن و مرد شروری بود و مردم از شر او در امان نبودند، ولی خداوند به او توفیق داد و از جمله اولیای خدا گشت. جریان توبه او چنین است که فضیل از نزدیکی یک آبادی می گذشت، دخترکی را دید و نسبت به او علاقمند شد. عشق سوزان دخترک، فضیل را وادار کرد که شب هنگام از دیوارخانه او بالا رود و تصمیم داشت به هر قیمتی که شده به وصال او نایل گردد. وقتی از دیوار بالا رفت، در یکی از خانه های اطراف، شخص بیداردلی مشغول تلاوت قرآن بود که به این آیه رسید:
«
الم یان للذین امنوا ان تخشع قلوبهم لذکرالله و ما نزل من الحق» آیا وقت آن نرسیده است که دل های مؤمنان در برابر یاد خدا و آنچه از حق نازل شده است، خاشع گردد؟ (حدید15) این آیه همچون تیری بر قلب آلوده فضیل نشست و او را تکان داد. اندکی در فکر فرو رفت و به خود گفت: ای فضیل! آیا وقت آن نرسیده است که بیدار شوی. ناگهان، صدای فضیل بلند شد و پیوسته می گفت: به خدا سوگند وقت آن رسیده است! او تصمیم خود را گرفت. از دیوار بام فرود آمد و به خرابه ای وارد شد که جمعی از کاروانیان آنجا بودند و برای حرکت با هم مشورت می کردند و می گفتند: فضیل و دار و دسته او در راهند، اگر برویم راه را بر ما می بندند و ثروت ما را به غارت خواهند برد. فضیل وقتی این جملات را از آنان شنید،گفت: چه بد مردی هستم! روی به سوی آسمان کرد و با دلی توبه کار این سخنان را بر زبان جاری ساخت: «اللهم انی تبت الیک و جعلت توبتی الیک جوار بیتک الحرام» خداوندا! من به سوی تو بازگشتم و توبه خود را این قرار می دهم که پیوسته در جوار خانه تو باشم. خداوند دعای او را مستجاب کرد. او از آنجا بازگشت و به سوی مکه آمد. سالها در آنجا مجاور بود و از جمله اولیا گشت و سرانجام در روز عاشورا سال 187 هجری بدرود حیات گفت سفینه البحار، ج2، ص 369

در مذمت غیبت و دورویی
انسان با ایمان کسی است که عیبجویی مردم نکند ودر پشت سرآنان بدگویی ننماید.امام علی (ع)
زبان از غیبت کوتاه کن، زیرا این کار زبانه‌های آتش دوزخ را دراز می‌کند.امام حسین(ع)
سخن در میان دو کس چنان گوی که چون دوست گردند شرم زده نگردی. سعدی شیرازی
از غیبت کردن بپرهیز که آن خوراک سگ‌های جهنم است امام سجاد(ع)
بدگوی مردم مباش تا بدگوی تو نباشند انوشیروان
آن کس که سعی کند پرده از عیب دیگران بردارد، ناگهان پرده از عیب خویش برداشته بیند وخود را رسوای عام وخاص یابد. امام صادق(ع)
کسی به حکیمی گفت فلان کس درحق تو چیزی گفت. حکیم گفت از این گفتن سه خیانت کردی، برادری را در دل من ناخوش کردی، دل فارغ مرا را مشغول نمودی و خود را نزد من فاسق گردانیدی. محمد غزالی
زیانکار‌ترین عیب‌ها، عیب خود نادیدن است. لقمان حکیم

ویژگی های اخلاقی

مردی از کنار حضرت لقمان می گذشت در حالی که مردم دور او را گرفته بودند (و از وی استفاده می بردند) آن مرد به حضرت گفت: تو همان بنده سیاهی نیستی که در فلان و فلان مکان گوسفند می چرانیدی؟ گفت: بلی، گفت چه چیزی تو را به این مقام رسانده؟ گفت: راستگویی و ادای امانت و ترک کارهای بی فایده1.
لقمان ماه ها در مصاحبت حضرت داود(ع) بود و حضرت داود(ع) زره می بافت. لقمان از او سؤال نکرد که این چیست؟ وقتی که تمامش کرد آن را پوشید و فرمود خوب لباسی هستی تو در میان لباس های جنگ. حضرت لقمان فرمود: صمت، حکمت است، کمند کسانی که اهل صمت و سکوت باشند2. همچنین در روایتی دیگر به حضرت لقمان گفته شد: تو بنده آل فلان نیستی؟ گفت: بلی من همانم. گفته شد چه باعث شد به این مقامی که می بینم رسیدی؟ گفت: راستگویی و امانت پردازی و کارهای بی فایده را ترک کردن، و چشم پوشی، و حفظ زبان خود و غذای آلوده به حرام نخوردن، پس هر کس کمتر از این صفات نامبرده را داشته باشد ، از من پست تر است و هر کس بیشتر داشته باشد، از من بالاتر است و هر کس این را عمل کند مثل من خواهد بود3 1- قصص الانبیا، ثعلبی، ص313 2- محجوب القلوب، ص56 3- بحارالانوار، ج13، ص426

خاطره قرآنی حجت الاسلام محسن قرائتی
یک خاطره راجع به پاکستان دارم که به من گفتند این جلسه خیلی مهم است، همه اهل سنت هستند. همه هم وهابی درجه یک. من گرچه گفته ام، اجازه بدهید تکرار کنم. در پاکستان رفتیم، آقای قرائتی حواست را جمع کن، در این جلسه همه استاد دانشگاه اند، همه صاحبان مجله و روزنامه، وهابی درجه یک. گفتم باشد. ما در ایران هم که صحبت می کنیم سنی خیلی است وحشتی از سنی نداریم. گفت نه، آخر این جا... گفتم خیلی خوب. دیدم خیلی می ترسد، گفتم آقا نترس. ما یک سخن رانی کردیم و جمله جمله گفتیم، این ها هم خیلی خوش شان آمد، چند بار هم برای ما کف زدند. آخر سخن رانی مان یکی از اینها خیلی هیجانی شد، بلند شد نعره کشید، گفت:
احسنت. بعد گفت حیف که تو شیعه هستی. من گفتم: نه شیعه، نه سنی، قرآن. گفت: باشد. گفتم ساعت بگذار، یک دقیقه از قرآن ثابت می کنم چرا شیعه هستم. به آیاتی که همه تان حفظید. گفتند ثابت کن. گفتم باسمه تعالی. تا پیغمبر بود شیعه و سنی نبود، رهبر همه، شخص پیغمبر بود. بعد از پیغمبر مسلمان ها دو گروه شدند. ما فقهمان را از اهل بیت گرفتیم، شما از چهار تا عالم دیگر. ابوحنفیه و احمد و مالک و شافعی. هنوز یک دقیقه نشده است. من که فقهم را از اهل بیت گرفته ام، سه تا آیه قرآن دارم.1 -قرآن راجع به اهل بیت می گوید: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً(احزاب-33) احدی نگفته است یطهرکم مال آنهاست. نه شیعه گفته است نه سنی. 2- اهل بیتی که من دینم را از او گرفته ام قرن اول بوده اند، چهار تا عالم شما قرن دوم متولد شدند. ما یک قرن جلوتریم، قرآن می گوید و السابقون السابقون اولئک المقربون ...(واقعه10)
3- تمام اهل بیت شهید شدند، یکی از این آیت الله های شما شهید نشد. قرآن می گوید: «
فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما » (نساء-95) پس من دینم را از کسی گرفته ام که سه تا آیه دارد، «یطهرکم تطهیراً»، والسابقون السابقون، قتلوا فی سبیل الله» (آل عمران-169) تو دینت را از او گرفته ای یک آیه بخوان. اگر یک آیه خواندی الآن من سنی می شوم، در تلویزیون پاکستان هم مصاحبه می کنم که قرائتی شیعه آمد در پاکستان سنی شد، سیصد-چهارصد استاد دانشگاه ماندند. آری انس با قرآن همه جا نجات می دهد. مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه

پاسخ قرآنی بخشش
یک نفر از افرادی که به واسطه تخطی و جنایتی که نموده بود، حکم قتلش صادر شده بود، به حضرت علی(ع) متوسل شده و عرض کرد: یا علی! چه کنم تا حضرت رسول(ص) مرا مورد عفو قرار دهد؟ علی(ع) فرمودند: «به خدمت آن حضرت برو! و این آیه را تلاوت کن! «
تالله لقد اثرک الله علینا و ان کنا خاطئین» به خدا سوگند، خداوند تو را بر ما برتری بخشیده، و ما خطاکار بودیم. آن مرد چنین کرد. پیامبر اکرم(ص) بدون تأمل آیه بعد را قرائت کرد: «لاتثریب علیکم الیوم یغفرالله لکم و هو ارحم الراحمین» امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست، خداوند شما را می بخشد و او مهربان ترین مهربانان است و این آیه به منزله حکم عفو درباره آن شخص قرار گرفت. تفسیر سوره یوسف، ذیل آیه 91

واسطه فیض الهی
عصر رسول خدا(ص) بود، حسن و حسین کودک حدود دو سه ساله بودند، یکی از مسلمانان گناهی را مرتکب شد، از شدت شرمندگی خود را پنهان کرد و به حضور پیامبر(ص) نمی آمد تا اینکه او روزی حسن(ع) و حسین(ع) را در کوچه ای دید، بی درنگ نزد آنها آمد و آن دو را بر روی شانه هایش سوار کرد، و با همان حال به حضور رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد: «ای رسول خدا! من به وسیله این دو نور دیده، به تو پناه آورده ام و توبه کردم» پیامبر گرامی (ص) وقتی این منظره را دید، آن چنان خندید که ناچار دستش را بر دهانش گرفت. سپس به آن مرد گنهکار فرمود «برو جانم، تو آزاد هستی اذهب فانت طلیق» پس پیامبر(ص) به حسن و حسین(ع) فرمود: « او شما را شفیع و واسطه آمرزش قرار داد» در این هنگام این آیه نازل شد: « و اگر این گنهکاران هنگامی که به خود ستم کردند و گناه نمودند به نزد تو می آمدند و از خداوند طلب آمرزش می کردند و پیامبر هم برای آنها استغفار می کرد، همانا خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند. آیه 63 سوره نساء
....... و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوالله توابا رحیما 135 سوره آل عمران و الذین اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذکروا الله و استغفروا لذنوبهم ......... معالی السبطین، ج 2، ص .286

حق تلاوت را بجا بیاور!
حکیمی وارد مسجد شد. عده ای را مشغول تلاوت قرآن کریم دید. نزد آنها رفت و گفت: کدامیک از شما حافظ قرآن است؟ یکی گفت: من حکیم گفت: احسنت! سپس پرسید: کدام یک از شما بهترین تلاوت را دارد؟ همه به یکی از حضار اشاره کردند. حکیم از او پرسید: قاری قرآن هستید؟ گفت: بله حکیم گفت: طیب الله! سپس به حافظ و قاری قرآن رو کرد وگفت؛ آیا شما حق تلاوت را بجا می آورید؟! گفتند: آری، ما قواعد تجوید و صوت و لحن را کاملا رعایت می کنیم. حکیم گفت : حق تلاوت تنها اینها نیست ! گفتند پس حق تلاوت کامل چیست؟
حکیم گفت: عمل به آیات قرآن، مگر به این آیه توجه نکرده اید؟ الذین اتیناهم الکتاب یتلونه حق تلاوته اولئک یومنون به و من یکفر به فاولئک هم الخاسرون کسانی که کتاب آسمانی را برایشان فرستادیم، کتاب را خوانده و حق خواندن را در مقام عمل نیز بجا می آورند آنها حقیقتا اهل ایمانند اما کسانی که (با عمل نکردن به آن) به کتاب خدا کافر شدند و حق تلاوت را بجا نیاوردند، آن گروه زیانکاران عالمند .

عیب جو

شخصی نزد عمربن عبدالعزیز آمد و در خلال سخنان از مردی نام برد، او را به بدی یاد کرد و عیبی از وی به زبان آورد. عمربن عبدالعزیز گفت اگر مایلی پیرامون سخنت بررسی و تحقیق می‌کنم در صورتی که گفته‌ات دروغ در آمد فاسق و گناهکاری و خبری که داده‌ای مشمول این آیه است: "ای کسانی که ایمان آورده‌اید اگر فاسقی خبری برایتان آورد پس تحقیق کنید" (سوره حجرات) و در صورتی که راست گفته باشی عیب جو و سخن چین هستی و مشمول این آیه‌ای"سوره قلم آیه 11 " اگر میل داری تو را می‌بخشم و مورد عفوت قرار می‌دهم. مرد که از گفته خود سخت پشیمان و منفعل شده بود با سرافکندگی و ذلت در خواست عفو نمود و متعهد شد که دیگر از کسی عیب جویی نکند و این عمل ناپسند را تکرار نماید.( مجموعه ورّام _ ج1 ص 122)

ثواب موعظه و نصیحت

در روایت آمده است که در حضور پیامبر اکرم ص از حال دو نفر که یکی از آنان بعد از ادا نماز واجب می‌نشست و به مردم احکام دین را یاد می‌داد. و دیگری که روزها را روزه می‌گرفت و شبها را به عبادت مشغول بود جویا شدند که کدام فضلیت بیشتری دارد؟ رسول خدا ص فرمودند: فضیلت یاد دهنده مانند فضلیت من است بر سایر مردم. آیا نمی‌بینید که خداوند اسماعیل صادق الوعد را مدح نموده و فرموده "بدرستی که او بسیار در وعده صادق و در پیغمبری بزرگوار بود و همیشه اهل بیت خود را به ادا نماز و زکوه امر می‌کرد و او نزد خدا بنده پسندیده‌ای بود" (سوره مریم آیه 55).( انوار ملکوت)

سخاوت و فوائد دنیوی و اخروی آن

سخاوت ثمره زهد بی‌مبالاتی به دنیا است و مشهورترین صفات پیغمبران خدا و معروف‌ترین اخلاق اصفیا و اولیا است چنانچه خداوند در مدحشان فرموده: "اختیار می‌کردند دیگران را برخورد اگر چه خود احتیاج داشتند(سوره حشر)
پیامبر اکرم ص فرمود: دو صفت است که خداوند آنها را دوست می‌دارد و آن سخاوت و حسن خلق است و دو صفتند که پروردگار آنها را دشمن می‌دارد و ان بخل و بداخلاقی است و خداوند متعال همه این صفات را در این آیه جمع فرموده چنانکه می‌فرماید:هر که خویشتن را از بخل و بدخلقی نگاهدارد رستگار خواهد بود(حشر9)(نور ملکوت قرآن)

دل مومن

از عالمی پرسیدند: قول خدای عزوجل که فرموده است:
و چاه های متروک و کوشک های افراشته (سوره حج45) اشاره به چه دارد و مراد چیست؟
عالم گفت: "چاههای متروک" دل کافر است که فارغ از گفتن "لا اله الا ا..." است. و همچنین "کوشکهای افراشته" دل مومن است که همواره به گفتن "لا اله الا ا..." مشغول است.( رساله خطی مشکول

نظرات  (۲)

تشکرمیکنم ازداسانهای زیبا.لطفا ازدیدگاه لقمان وسایر بزرگان سخنانی در رابطه با قاعده نفی سبیل در فقه امامیه بنگارید ممنون
پاسخ:
انشا الله

سلام علیکم.  ضمن آرزوی سلامتی و توفیق خدمت قرآنی.  آیا اجازه استفاده از مطالب شما در گروه قرآنی می باشد؟؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">