تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.

حکمت های قرآن . داستان های حکیمانه قرآنی

کتاب های منتشر شده
zarepoorketab.blog.ir 

           

فهرست مطالب

مقدمه ی مولّف

بخش اول :                  قصّه و داستان هاى قرآن             قصه و کارکرد های آن

بخش دوم :                  حقیقت قصّه در قرآن

بخش سوم :                 فلسفه و اهداف قصه های قرآنی

بخش چهارم :              آثار و مفاهیم قصّه قرآنى

بخش پنجم :               هنرى بودن قصّه هاى قرآن

بخش ششم :               شبهه زدایى در قصّه هاى قرآن

بخش هفتم :               تکرار در قصّه هاى قرآن

بخش هشتم :             گفت و گو روحِ دمیده شده در کالبد یک قصّه

بخش نهم :                اصول تربیتی در داستانهای قرآن

بخش دهم :               قصه ی آغاز آفرینش انسان و هستی

بخش  یازدهم :          تصویرهاى هفت گانه قصّه آدم

آیا داستان حضرت یوسف علیه السلام واقعیت دارد؟

بخش : دوازدهم         عینیت افسانه ها در عصر حاضر

بخش سیزدهم :         ماهیّت و انواع قصّه قرآنى (قصّه ى تمثیلى)

مقدمه

قرآن کریم چشمه فیاضی است که در طی قرون متمادی همواره تشنگان هدایت را از زلال خود سیراب نموده و رهپویان طریق هدایت، دل و جان خویش را در این چشمه‌سار زلال شستشو داده‌اند و خود را به عطر آن معطر ساخته‌اند. اصرار قرآن بر قصّه گویى و قصّه خوانى هر خواننده اى را به وجد و شگفتى وا مى دارد. انسان از خود مى پرسد که مگر قصّه چیست و چه مى کند که آفریدگار هستى در آخرین پیام به آفریده خویش این چنین قصّه مى گوید و او را به تأمّل در قصّه ها فرا مى خواند. در واقع، پاسخ این پرسش را باید در مفهوم و معناى «قصّه» در قرآن و «شیوه قصّه نویسى قرآن» جستجو کرد..

قصّه همواره منعکس کننده دیدگاه انسان درباره جهان و عوامل ناشناخته پیرامون او و وسیله انتقال و آموزش آداب و سنن، اعتقادات، و تاریخ یک نسل به نسل هاى دیگر بوده است. انسان به خاطر ویژگى هاى خاصّ روحى اش به قصّه علاقه دارد و چه بسا راه و رسم قهرمانان آن را الگوى خود قرار مى دهد. در طول تاریخ دعوت اسلامى، مردم از همین قصّه هاى قرآنى درس گرفته اند، پیام آموخته اند، ادبیّاتى مستقل بر نهاده اند، و با آن ها زیسته اند. در همان آغاز دعوت نیز قصّه گویى قرآن از ابزارهاى تبلیغى آن بود.

با آن که قصّه هاى قرآن بازگوینده حقایق مسلّم تاریخى اند، هرگز نمى توان گفت قصّه گویى در قرآن برابر است با نقل وقایع تاریخى به طور مطلق و محض. آنچه قصّه گویى و تاریخ نگارى را در قرآن از هم ممتاز مى سازد، ویژگى فنّى قصّه هاى قرآن است. این ویژگى عبارت است از بیان اعجازین و نیز القاى نظمى خاص به واقعیّت هاى برگزیده از تاریخ، به گونه اى که خواننده احساس مى کند رویدادها و آدم ها نزد او حضور دارند و با او سخن مى گویند.

فایده اصلى قصّه گویى قرآن، یعنى عبرت گیرى و موعظه یابى. به همین دلیل، کافران در برخورد با چنین بیان اعجازین و هنرمندانه اى آن را سحر و جادو و اساطیر پیشینیان و شعر و قول کاهن مى شمردند.

کتاب حاضر ابتدا به مفهوم قصه و آثار و کارکرد آن پرداخته و سپس از اهداف و فلسفه ی قصه های قرآن سخن به میان آورده آنگاه روش و اسلوپ هنری و پراکندگی قصه ها در قرآن و تاثیر در شنونده به موضوعات اشاره کرده است .  ......   

مولف : محمود زارع پور

بخش اول :                               قصّه هاى قرآن

قصه، که جمع آن قصص است کلمه ای عربی است که در ادبیات فارسی به داستان تعبیر می شود. داستانی که پیاپی و به دنبال هم از کسی و یا چیزی نقل و بیان شده، قصه نامیده می شود. قصّه در لغت یعنى پى گرفتن وقایعى است که در گذشته اتفاق افتاده است .

اگر در گذشته دور رخ داده اند در قرآن با تعبیر اَنباء از آن ها یاد شده است نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ ما قصه آنان را بر تو به درستی حکایت خواهیم کرد (کهف13) در باره اصحاب کهف، یا ذلِکَ مِنْ أَنْبآءِ الْقُرى... نَقُصُّهُ عَلَیْکَ از اخبار آبادى‌ها و شهرهایى است که ما آن را براى تو بازگو مى‌کنیم، البتّه بعضى از آنها هنوز پابرجا هستند، ولى بعضى دیگر ویران شده‌اند. (هود 100)

امّا در مورد وقایع نزدیک، تعبیر اخبار به کار رفته است; وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدینَ مِنْکُمْ وَ الصّابِرینَ وَ نَبْلُوَ أَخْبارَکُمْ ما قطعاً شما را مى‌آزماییم تا از میان شما مجاهدان و صابران را نشان دهیم و اخبار (و اعمالتان) را آزمایش خواهیم کرد.

(محمّد31)  یا یَوْمَئِذ تُحَدِّثُ أَخْبارَها آن هنگام زمین مردم را به حوادث خویش آگاه می‌سازد. ( زلزال4) به هر حال، پى گیرى و دنبال جویى اثرِ این نبأها و خبرها همان معناى دقیق قصّه گویى قرآن است. 

در قرآن 5 بار قصه به کار رفته و با مشتقاتش، تقریباً 26 بار آمده، قَصَص به معنى رمان یا حوادث خیالى نیست، بلکه به معنى سرگذشت و ماجراى واقعى است...  قَصَص یعنى روایت کردن. و از همین قبیل است فرمایش خداى متعال: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ یعنى خوب ترین بیان را براى تو تبیین مى کنیم.  و این نشان مى دهد که او لفظ قصّه را آگاهانه و با مِلاک در مورد خبرهاى قرآنى به کار مى بَرَد.          ترا بهترین ماجراها تمام                    بگوییم با وحى قرآن مدام

داستان حضرت یوسف پیامبر (علیه السلام) که در سوره یوسف آمده، یکی از معروف ترین و آشناترین قصه های قرآنی است که از این ویژگی برخوردار می باشد، هرچند که این قصه به دلایل دیگر، از سوی خداوند به عنوان اَحسَنُ القَصَص و بهترین و نیکوترین داستان مورد توجه و تاکید قرار گرفته است. (یوسف 3 و 4) و جالب این که تنها قصه ای است که یکجا در همین سوره آمده دقیقا بر خلاف دیگر قصه ها که غالبا پراکنده بیان شده است.

إِذْ قٰالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یٰا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سٰاجِدِینَ 4

کنون یاد آور که یوسف چه گفت              چو در خواب خود دید چیزى شگفت

که در خواب دیدم که جمعى مگر               مرا سجده کردند جان پدر

همى یازده کوکب و شمس و ماه                 مرا سجده کردند در سجده گاه

در سوره قصص نیز داستان حضرت موسی (علیه السلام) پیگیری شده و مجموعه قصه های کوتاه از زندگی آن حضرت (علیه السلام) با برشی از بخش های حساس و اساسی زندگی وی در این سوره آمده است.

قصّه هاى قرآن بیشتر مکّى اند، از این رو عمدتاً به مسائل کلّى دین نظر دارند.        چون نخست باید پایه هاى دیانت استوار گردد. البتّه گاه نیز از مسائل اخلاقى درجه دوم سخن رفته است، مانند مسأله کم فروشى که در قصّه شعیب به آن اشاره شده است.

دلیل این است که حتّى پس از استقرار ایمان نیز سودجویى هاى اقتصادى، جامعه مؤمنان را آزار مى دهد و از این رو قرآن آن را در شمار مسائل زیربنایى مورد عنایت قرار داده است .

  قصّه هاى قرآن در برابر سرنوشت موضع قصّه هاى قرآن، موضعى منطقى و عقلانى است. در قصّه هاى قرآن همه چیز بر طریق عادت طبیعى جارى است، مگر آنگاه که خدا معجزه اى را در مجرایى از حیات جارى مى سازد. سرنوشت نقشى پیدا در آفرینش حوادث ندارد، بلکه غالب حوادث در همان ظرف و فضاى معمول اتّفاق مى افتند. لیکن پس از وقوع حوادث، موضع مؤمنان و منکران تفاوت دارد. مؤمنان در هر حال خداوند را شاکرند و به سرنوشت خشنود، و منکران از بلاها و ناملایمت ها رویگردان و ناخشنود. یوسف در زندان شکرگزار است و نعمت خداوند را یاد مى کند: ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللهِ عَلَیْنا وَ عَلَى النّاسِ وَلکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لایَشْکُرُونَ  (یوسف38).

بلى این بود فضل یکتا خدا                               که کردست بر ما و مردم عطا

ولى اکثر خلق این را سپاس                             نگویند و هرگز ندارند پاس

 یعقوب آنگاه که خبر ناگوارى درباره یوسف مى شنود، از صبر جمیل سخن مى گوید. وَ جٰاؤُ عَلىٰ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللّٰهُ الْمُسْتَعٰانُ عَلىٰ مٰا تَصِفُونَ  یوسف18

یکى پیرهن غرقه در خون تر                             نهادند در پیش چشم پدر

بگفتا که این کار منحوس و طرد                     به چشمانتان نفس، زیبا بکرد

کنم صبر در این مصیبت گران                       کند یارى من خداى جهان

رنگ قصّه در پرتو معجزه                                                                              .   از پدیده هاى برجسته و نمایان در قصّه هاى قرآن، معجزه و امور غیرعادى است        که تنها از خواست و تدبیر خدا سرچشمه مى گیرند. ورودِ ناگهانىِ این پدیده به صحنه قصّه، ناگاه همه چیز را در پرتو خویش مى گیرد و رنگى دیگرگون به واقعه مى بخشد. مثلا به قصّه موسىعلیه السلام بنگرید.

آنگاه که با پیروان خویش از چنگ فرعون و سپاهش  مى گریزد، سرانجام بر کناره نیل، راه بسته مى مانَد و در فراپشتِ خود سپاهى انبوه مى بیند.

در این حال، تنها دو پایان در تصّور مخاطب مى گنجد: تسلیم موسى علیه السلام و پیروانش، یا مرگ و نیستى ایشان. امّا قرآن از این قصّه پرده برمى دارد.

وَ لَقَدْ أَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لَا تَخَافُ دَرَکًا وَ لَا تَخْشَى   (طه 77) در همه حال سرانجامى غیر عادى را رقم مى زند.

بگفتیم از شهر هنگام شب                                برون بر، همه مؤمنان به رب

ز ما بین دریا یکى خشک راه                                پدید آر، قومت نگردد تباه

نه هرگز ز فرعون بیمى بدار                           نه از غرقه گشتن تو اندیشه دار

شکافته شدن آبهاى موّاج و نجات موسى علیه السلام و پیروانش و آنگاه غرق شدن فرعون و سپاهش!

پیداست که این پایان ناگهانى و غیرقابل پیش بینى، با محاسبه ها و اندازه گیرى هاى معمولى سازگارى ندارد و به همین دلیل است که عقل و جبروت و قدرت فرعون را به تسلیم وا مى دارد، تا آنجا که او نیز به هنگام غرق ایمان مى آورد:

 قالَ امَنْتُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ الَّذى امَنَتْ بِه بَنُوا اِسْرائیلَ وَ اَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ (یونس 90)

که اکنون من ایمان بیاورده ام                          که از شرک و عصیان دل آزرده ام

خدائى که او را خدائى جلیل                              بخوانند قوم بنى اسرئیل

به فرمان و دستور او سر نهم                          به آیین او همچنین تن دهم

 

 

قصه و کارکرد های آن

 انسان ها شیفته قصه و قصه گویی هستند. قصه تأثیری ژرف در روان، زبان و شخصیت برجا می‌گذارد. برخی از تأثیرات قصه عبارتند از:

انتقال مفاهیم: قصه به دلیل کشش، زیبایی و بر انگیختن کنجکاوی می‌تواند بسیاری از مفاهیم را به دنیای انسان انتقال بدهد. روش غیر مستقیم انتقال مفاهیم نه تنها باعث جذب بهتر و سریع‌تر مفاهیم به ذهن و زبان کودک می‌شود که فهم آن‌ها را عینی‌تر و ساده‌تر می‌سازد.

به همین دلیل می‌توان داستان را از جدی‌ترین و بنیادی‌ترین روش‌های انتقال مفاهیم به دنیای مخاطب بویژه کودکان دانست. به عنوان مثال داستان‌های علمی در همین جهت ساخته و پرداخته می‌شوند.

 انتقال ارزش‌ها: قصه‌ها در طرح فضیلت‌ها و بایست‌های رفتاری یا تخطئه و نفی ضدّ ارزش‌ها و رفتارهای زشت و ناروا تأثیری ژرف دارند. از دیر باز تا کنون، و در همه ملت‌ها و اقوام این ویژگی از شاخص‌ترین خصوصیات داستان‌ها و داستان‌گویان بوده است. دعوت به راست‌گویی، شجاعت، انسان دوستی، بخشندگی، کمک‌کردن حتی به حیوانات، پرهیز از دروغ، خیانت، دورویی، ترس، خساست، ناپاکی، ظلم و دیگر رذیلت‌های اخلاقی، محور و موضوع بیشتر داستان‌ها در ملل گوناگون است.

 اصلاح رفتارها: قصه‌ها با بیانی غیرمستقیم انسان را به اصلاح رفتار دعوت می‌کنند. قصه به کودکان و بزرگسالان می‌آموزد که باید چگونه باشند. چون در قصه‌ها همسان سازی و انطباق با قهرمان یا قهرمانان قصه فراهم می‌شود. بنابراین اصلاح رفتار طبیعی‌تر، سریع‌تر و بهتر اتفاق می‌افتد. بسیاری اوقات دیده شده که کودک بلافاصله نقش قهرمان داستان را بازی می‌کند. که در قصه‌های تلویزیونی محسوس‌تر است.

تقویت  خلّاقیت: کودکان پس از شنیدن داستان، گاه خود به داستان‌گویی می‌پردازند یا با اسباب بازی‌های خود داستان را نمایش می‌دهند یا به تغییر بخشی‌هایی از داستان می‌پردازند و بنا به علاقه و دنیای خاص خود نام‌ها یا صفحه‌ها و حوداث داستان را تغییر می‌دهند. گاه نیز رفتارهایی دیده می‌شود که محصول قصه‌های شنیده یا خوانده و یا دیده شده است.

تقویت حس کنجکاوی: قصه‌ها به دلیل زنجیره حوادث، کودکان را وادار می‌کنند که به تعقیب حوادث بپردازند و یا آنچه را که در قصه شنیده اند، در دنیای بیرون جستجو کنند. در یک قصه علمی به خوبی می‌توان زمینه کنجکاوی در بیرون را فراهم کرد. کودک پس از شنیدن داستان انگیزه‌ی بیشتر و کنجکاوی افزون‌تری برای انجام چنین کاری خواهد داشت. این نکته گفتنی است که ما از نیرو و انگیزه‌ای که داستان در کودکان ایجاد می‌کند معمولاً بهره‌گیری و استفاده نمی‌کنیم.

 اصلاح رفتار: قصه‌ها می‌توانند به اصلاح بهبود و تغییر رفتار کمک کنند. در نظام سنتی قصه‌گویی، نتیجه‌گیری‌های پس از قصه عمدتاً به همین معنا و قصد بوده است.                به عبارت دیگر مقصد قصه، عبرت آموزی بوده است و تردیدی نیست که اگر در پایان قصه، باب موعظه و نصیحت باز نشود و قصه خود آموزنده و عبرت آموز باشد، چنین تأثیری را به صورت پیدا و پنهان در رفتار خواهد داشت.                         .                                          پیوند فرهنگی: قصه ها عامل انتقال میراث فرهنگی و پیوند میان امروز و گذشته می‌باشند. با شنیدن قصه‌ها به آرمان‌ها، آرزوها، رنج‌ها و شادی‌ها، باور‌ها و نوع زندگی گذشتگان پی خواهند برد.

گویی، قصه‌ها پلی هستند که انسان امروزی را به ژرفای گذشته برده و نوعی آموزش تاریخی نیز محسوب می‌شوند زیرا از لابه‌لای قصه‌ها، تصویری از گذشته فرا روی خواننده یا شنونده قرار می‌گیرد.

 بخش دوم :                       حقیقت قصّه در قرآن

 قصّه قرآنى یعنى پى گرفتن اخبار گذشتگان در قرآن، از وقایع حاضر و رویدادهاى آینده نیز سخن رفته، همانند حدیث اِفک، واقعه بدر و اُحد و حنین و بیعت رضوان و صلح حدیبیّه، ... همچنین نبرد آینده میان ایران و روم غُلِبَتِ الرُّومُ فِى أَدْنَى الاْرْضِ

هزیمت بگشتند خود رومیان                                 بگشتند مغلوب ایرانیان

 خبر از فتح مکّه إِذا جاءَ نَصْرُاللهِ وَالْفَتْحُ

چو با یارى کردگار بشر                            عیان گشت رایات فتح و ظفر  

و پیش بینى شکست مشرکان در جنگ بدر  قمر45 سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُولُّونَ الدُّبُرَ

بباید بدانند که خوار و پست                        بزودى بخواهند خوردن شکست

همه پشت سازند در روز جنگ                  شود عرصه بر آن کسان سخت تنگ

 اصولا در این گونه اخبار است که مى توان عبرت ها و موعظه ها را پى گرفت، ولى در اخبار جارى و آینده بیش تر خود کشف واقعیّت مطرح است

پى گرفتن عبرت ها در بیان قرآن لَقَدْ کانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاِولِى الاَلْبابِ یوسف 111  

در این داستانها بر اهل کمال                       بود چشمه پند پاک و زلال

قرآن در قصّه هاى خویش به زمان ها و مکان هاى واقعى هویّتى ویژه مى بخشد و ما را   در همان قطعه قرار مى دهد، به گونه اى که بتوانیم ردّ پاى مضامین را پى گیریم و صرفاً بازتابى از واقعیّت ها را پیش رو نداشته باشیم.        

ملاک فنّى قصّه ی قرآنى : عدّه اى بخشى از خبرهاى قرآنى که هم عناصر هنرى قصّه در آن ها حضور داشته باشند و هم به نحو قابل توجّهى به آن ها پرداخته شده باشد، را قصّه می نامند. عدّه اى هم بر آنند که هر ذکر خبرى از اقوام پیشین، قصّه قرآنى قلمداد مى شود، مانند قصّه اصحاب فیل و اصحاب اُخدود.  

اگر قرآن فقط درباره یک ماجرا یا وجود یک شخصیّت یا گفت و گو گزارش دهد و به خودى خود آن را مورد پرداخت هر چند کوتاه قرار ندهد، نمى توان قصّه نامید.

سنت قصه گویی

قصه گویی قدیمی ترین شکل ادبیات است. در روزگاران کهن، تاریخ، سنت ها، مذهب، آداب، قهرمانی ها و در واقع غرور قومی به وسیله‌ قصه‌گوها از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شد. قصه گو از گذشته، ماجراهای قهرمانان و از پستی‌های دشمن قصه ها داشت. از خدایان و اهریمنان، از نیروهای ماورای طبیعت و جادویی سخن می‌گفت.

قصه‌گویی از یک‌سو دارای پیوندی تنگاتنگ با روح بشر است و می‌تواند به بهترین شکل پاسخگوی نیاز فطری وی به بهره‌گیری از لذایذ معنوی باشد. این امر در مورد کودکان که به فطرت نزدیک‌ترند بیشتر صدق می‌کند. از سوی دیگر، قصه‌گویی عاملی مؤثر در کشف معنای جهان و تعیین هویت خویش است. این تأثیر با نظر داشتن به آموزش غیرمستقیمی که در بطن هر قصه‌گویی نهفته است افزایش می‌یابد.  اسلام کتاب ریاضی یا فیزیک نیست و اگر گریزی به دانش‌های دیگر می‌زند برق آسا و رمزی یا در لباس استعاره و مجاز به قصد بر انگیختن توجه مردم است.                              . آنچه روشن است زندگی از «آب» آغاز شده یعنی در آبهای ‌متعفن مرداب‌ها تدریجاً نوعی تخمیر و فعل و انفعالات به وجود آمده و از ترکیب آب و لای پرتوپلاسم پدیدار شده است. اما چگونه؟ نمی‌دانیم!                                                                  . در پیدایش کرات و ماه و خورشید نیز علمای کیهان شناس اعتقاد دارند که کهکشان‌ها از دود و بخارهای سوزان بر آمده و به تدریج آنچه هسته بوده و فشرده‌تر در مرکز و آنچه‌ تکاثف آن کمتر بوده برگرد آن شروع به دوران کرده و خورشید و سیارات و اقمار را به وجود آورده‌اند.

این بود دانش ما، با بیانی ساده و مختصر ولی حالا ببینیم پیامبر امّی و یتیمی که ناخوانده قرآن درست، در چهارده قرن پیش و بی‌خبر از علوم جدید از قبیل زیست شناسی و زمین شناسی و شیمی و جنین شناسی و مردم شناسی، چه دیدی ارایه داده است. طبیعی است که دانش‌های زمان پیامبر کفایت نمی‌کرده بزودی ما آیات [یعنی نشانه‌های متقاعد کننده]ی خود را هم در آفاق [یعنی‌اکناف عالم] و هم در نفوس ایشان بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن گردد که او به راستی حق است. سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ (فصّلت‌ 53)

در آفاق و اندر نفوس بلاد                              کند فاش آیات خود رب داد

که بر هرکسى مى شود آشکار                        که همواره برحق بود کردگار

حقیقت قرآن در بیان قصه ها : قصه و قصه گویی، واژه ای آشنا برای همه ماست؛ زیرا بخشی از کلام های روزانه مادر بیان مطالب و مقاصد از طریق قصه و داستان انجام می شود؛ خداوند در قرآن، از قصه و داستان بسیار بهره گرفته است؛ زیرا بخش عمده آموزه های گوناگون قرآن در این قالب ارایه شده است.

.قصه های حقیقی و باطل

قصه های قرآنی از جمله قصه های حقیقی و مبتنی بر واقعیت های تاریخی است.       خداوند در آیاتی از جمله 246 تا 252 سوره بقره و 27سوره مائده و 120 سوره هود و 111 سوره یوسف و 99 سوره طه به حقانیت و حقیقت داشتن قصه ها و داستان های قرآنی اشاره می کند و به صراحت می فرماید إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اللّٰهُ وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (آل عمران 62)                                                                                

همانا که حق است این داستان                         جز اللّٰه نبود خداى جهان

که او را بود قدرت و اقتدار                                   ز حکمت بود، کار پروردگار

حقیقی بودن قصه های قرآن را جلوه ای از عزت و حکمت خداوندی می داند، تا این گونه نشان دهد که بیان این قصه ها، دارای فلسفه و هدف خاص است؛ زیرا حکیم بودن خداوند و بیان مطلب براساس این صفت، به معنای هدفمندی در هر امری است. بنابراین قصه های قرآنی نمی تواند غیر حقیقی باشد؛ زیرا با حکمت الهی و نیز عزت خداوندی در تضاد خواهد بود.                                                                   

درحالی که قصه های باطل، قصه هایی است که به دور از حکمت و فلسفه ای معقول و مقبول باشد. از این رو خداوند در همین آیه قصه هایی را که منافی با توحید است، قصه های باطل معرفی می کند؛ زیرا قصه منافی با توحید، به معنای قصه های دروغ و به دور از حکمت و فلسفه ای عقلانی و عقلایی است.                                 

خدا با نقل قصه حضرت عیسی(علیه السلام) در صدد رد عقیده تثلیث نصارا برآمده است. بنابراین با اشاره به حق بودن داستان حضرت عیسی(علیه السلام) می کوشد تا این معنا را منتقل کند که قصه های منافی با اصل توحید و اصول عقلانی، قصه های باطلی هستند.                                                                                                  

البته قصه های باطل این گونه نیست که بی هیچ قصد و غرضی بیان شود، زیرا برخی از قصه های باطل به هدف تخریب مبانی عقلانی و عقلایی گفته میشود.  وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّٰهِ وَ قٰالَتِ النَّصٰارىٰ الْمَسِیحُ ابْنُ اللّٰهِ ذٰلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوٰاهِهِمْ یُضٰاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قٰاتَلَهُمُ اللّٰهُ أَنّٰى یُؤْفَکُونَ توبه 30                       

یهودان بگفتند این را دگر                           عُزَیرست بهر خدا چون پسر

نصارا بگفتند این را صریح                         خدا را پسر هست عیسى مسیح

چنین چون براندند روى زبان                      بگردند مشرک چو پیشینیان

کُشد این کسان را یگانه خدا                       به یزدان چرا مى زنند افترا؟

خداوند در آیه 6 سوره لقمان تبیین می کند که چگونه کافران صدر اسلام برای مقابله با قرآن و قصه های حقیقی آن، به ساخت و ترویج داستان های خرافی و باطل اقدام می کردند تا فضا را بر قرآن تنگ نمایند و مردم را به امور مشابه سرگرم کنند.

بسیاری از داستان های بافته شده از سوی نویسندگان از مصادیق لَهْوَ الْحَدِیثِ است که برای مقابله با دیدگاه های درست و حقیقتی ساخته و پرداخته می شود و با سرگرم کردن مردم به امری باطل، آنان را از شناخت و پیروی حق باز می دارند.

بسیاری از قصه پردازان باطل، برای تغییر مسیر حق و حقیقت و با تمسخر گرفتن راه حق و راه عقلا به ساخت و ترویج قصه های باطل و خرافی اقدام می کنند.                                وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ . (لقمان 6)و برخی از مردمان (فاسد فتنه انگیز مانند نضر حارث) کسی است که گفتار و سخنان لغو و باطل را (مانند قصّه‌های دروغ و افسانه‌های شهوت‌انگیز مفسد اخلاق و سرود مطرب) به هر وسیله تهیّه می‌کند تا (خلق را) به جهالت از راه خدا (و آموختن علوم و معارف قرآن) گمراه سازد و آیات قرآن را به تمسخر و استهزا گیرد، این مردمان (فاسد کافر) به عذاب، با خواری و ذلّت گرفتار شوند.

کسى کاو کند جمع باطل کلام                        احادیث مجعول، گفتار خام

که تا خلق را از ره کردگار                              کند گمره و بازدارد ز کار

تمسخر نمایند قرآن و دین                            بر آنان عذابیست سخت و مهین

به هرحال قصه های توخالی و تنها سرگرم کننده نیز از مصادیق لهو می باشد. که خداوند این دسته از آدمیان را در آخرت زیانکارانی می داند که از سرمایه خویش زیان کرده اند:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ وَ مَا کَانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ  (غافر  78)

   ز تو پیش دادم، رسولان زیاد                         ز برخى بکردیم بهر تو یاد

حکایت نکردیم برخى دگر                                 ندادیم از حال آنان خبر

نزیبد نبى را که بر اُمتى                                        جز امر خدا آورد آیتى

چو فرمان ایزد بیاید ز راه                                   رسد آن زمانى که خواهد اله

همه حکم رانند بر راستى                                   به عدل و به انصاف بى کاستى

زیانها ببینند آن کافران                                      که کردند تکذیب پیغمبران                                                                

و جهل و نادانی مردم نیز سبب گرایش ایشان به سوی این قصه ها و قبول داستان های بی اساس و خرافی می شود. در جهان امروز بسیاری از مردم با فیلم نامه هایی که دارای قصه های باطل و خرافی است سرگرم می شوند و جهل ایشان موجب می شود تا حتی برخی ها آن قصه ها باور کرده و به عنوان حقایق بپذیرند و براساس آن کنش و واکنش نشان دهند.

این درحالی است که قصه های حقیقی از جمله قصه های قرآنی، دارای ریشه های تاریخی و به هدف آموزش و پندآموزی و مانند آن بیان می شود و زمینه برای تفکر و تعقل و راه شناسی دیگران را فراهم می آورد.

قصه ی قرآنی چون تنها به منبع وحی الهی مرتبط است، ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ مٰا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلاٰمَهُمْ  (آل عمران 44)

از اخبار غیب است اینها دگر                              که بر تو بکردیم وحى این خبر

نبودى تو هرگز در آن روزگار                               که قرعه کشیدند اهل دیار

و تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (بقره252 و ده ها آیه دیگر)

چنین است آیات رب جهان                              که برحق برایت نماید بیان

توئى در شمار دگر مرسلین                              خداوند داده به تو عز و دین

از ویژگی های بسیاری برخوردار است که در بخش فلسفه قصه های قرآنی به آن پرداخته می شود.

خداوند در آیاتی، بهترین قصه را قصه هایی می داند که از زندگی واقعی افراد به هدف عبرت آموزی گفته می شود و اهداف عقلانی و از بیان آن قصه ها مدنظر است. بنابراین تفاوت قصه های حقیقی و باطل را می بایست در این ویژگی ها جست وجو کرد. لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ  (یوسف 111)

در این داستانها بر اهل کمال                             بود چشمه پند پاک و زلال

که قرآن نباشد کتابى که کس                            تواند ببافد ورا از هوس

که هرچه کتب هست از پیشتر                        بدادست بر صدق آنها خبر

همه چیز را آشکار و عیان                                 به تفصیل کردست قرآن بیان

به آنها که جویند پروردگار                                  که دارند ایمان به روزِ شمار

نشان داده قرآن ره راستى                                 که رحمت ببینند بى کاستى

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ ما به بهترین روش به وحی این قرآن بر تو حکایت می‌کنیم و تو پیش از این وحی هیچ از آن آگاه نبودی. (یوسف 3)

ترا بهترین ماجراها تمام                                     بگوییم با وحى قرآن مدام

اگرچند زین پیش هرگز از آن                            نبودى تو آگاه اندر جهان

بخش سوم :            فلسفه و اهداف قصه های قرآنی

قصه های قرآنی چون بر منبع وحی متکی است. از ویژگی های بسیار انحصاری نیز برخوردار می باشد؛ زیرا این قصه ها را کسی بیان می کند که بر همه جزئیات ظاهری و باطنی و آشکار و نهان، آگاه و خبیر است و می تواند تحلیل کامل و دقیقی از وضعیت ارائه دهد. قصه های قرآنی، قصه هایی است که فرصت تفکر و تدبر را فراهم می آورد و راه را از چاه نشان می دهد. برای درک و فهم قصه های قرآنی نگاهی به فلسفه و اهدافی که قرآن برای آن بیان کرده می تواند راهگشای خوبی باشد. از این رو، در این بخش به فلسفه و اهداف قصه های قرآنی از زبان قرآن و خداوند اشاره می شود.                                            .1. آرامش: خداوند در آیاتی از جمله آیه 34 سوره انعام و 101 سوره اعراف و 49 و 120 سوره هود و 102 و 103 سوره یوسف، ذکر قصه های حقیقی از پیامبران در قرآن برای حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و مخاطبان قرآن را عاملی مهم در ایجاد آرامش و تقویت آن برمی شمارد و می فرماید که این قصه های حقیقی، موجبات قوت قلب آن حضرت(صلی الله علیه و آله) را فراهم می آورد. 

 وَ مَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ  و تو هر چند جهد و ترغیب در ایمان مردم کنی باز اکثر آنان ایمان نخواهند آورد (دل پاکت را زیاد رنجه مدار) (یوسف 103)

وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلىٰ مٰا کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّٰى أَتٰاهُمْ نَصْرُنٰا وَ لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِ اللّٰهِ وَ لَقَدْ جٰاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ انعام 34

دگر مرسلین را از این پیشتر                                  نمودند تکذیب از این بیشتر

على رغم آزارهاى زیاد                                         صبورى نمودند اندر بلاد

نمودند بس روزگاران شکیب                                که شد یارى حق بر آنها نصیب

کسى را نباشد توان و سزا                                    که آیات حق را کند جابجا

ز دیگر رسولان ازین پیشتر                                 ترا آمد اکنون پیام و خبر

بنابراین خوانندگان مؤمن قرآن نیز از این قصه ها به آرامش خاطری خاص می رساند که شباهت خاصی با آرامش حاصل در پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواهد داشت؛ زیرا آگاهی از تاریخ گذشتگان به طور واقعی و مشکلات و موفقیت های آنان، روحیه آدمی را به گونه ای بازسازی می کند که دیگر خوف و حزنی برایش باقی نمی ماند.

2. دلداری: تسلی بخشیدن خداوند به پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علت مخالفت مردم با وی با بیان مکرهای برادران یوسف (علیه السلام) که در آیات 102 و 103 سوره یوسف آمده و نیز از طریق بیان قصه های نوح (هود 48 و 49) و قصه اصحاب کهف (کهف 6و9)  یکی از اهداف قصه های قرآنی و بیان فلسفه آن است. فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا   

چه نزدیک باشد تو را اى رسول                           که گر امتت دین نسازد قبول

خود از شدت حزن و اندوه و غم                       خودت را فرستى به خاک عدم
3. اتمام حجت: از دیگر اهداف بیان قصه های قرآنی، از جمله قصه های اصحاب رس و نحوه نابودی شان به سبب مخالفت با آموزه های وحیانی پیامبران، اتمام حجت به مخاطبان مخالف می باشد. خداوند در آیاتی از جمله 37 و 38 سوره فرقان و 12 و 13 سوره ق به این هدف و فلسفه اشاره می کند. کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحَابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ . وَ عَادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوَانُ لُوطٍ  

از این پیشتر نیز تکذیب بود                               ز اقوام نوح و ز رسّ و ثمود

ز اقوام لوط و ز فرعون و عاد                             بسى جور بر مرسلین رو نهاد

4. استقامت: بی گمان توجه به داستان پیامبران و سرنوشت اقوام مؤمن و کافر ایشان، زمینه را برای تغییر روحیه و ایجاد روحیه استقامت و پایداری در مسیر توحید هموار می سازد. از این رو خداوند، قصه های قرآنی را دارای این ویژگی برمی شمارد و هدف از بیان آنها را دستیابی به این هدف در مؤمنان برمی شمارد.

ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْقُرىٰ نَقُصُّهُ عَلَیْکَ مِنْهٰا قٰائِمٌ وَ حَصِیدٌ 100 (هود 49، 100 و 112)                                      بدادیم بر تو خبر ز آن دیار                          که بودند اهلش همه نابکار

که هستند آباد برخى هنوز                          گروهى خرابند این سال و روز

بگشتند ویرانه و تل خاک                         همه  مردمانش بگشته هلاک

5. تذکر و موعظه : نقل سرگذشت پیشینیان، سبب یادآوری و بیدارباش مخاطبان است. برهمین اساس خداوند، قصه ها و سرگذشت راستین پیامبران و مردمانی را مطرح می کند که در گذشته زندگی کرده اند. از آنجایی که تاریخ به گونه ای تکرار می شود و رفتارهای هر شخص و یا امتی، در شرایط هر چند متفاوتی، همان تأثیرات پیشین را به جا می گذارد، خداوند قصه های واقعی پیشینیان را مطرح می کند تا هشداری برای مخاطبان باشد و مسیر حق را شناخته و در آن گام بردارند و حرکت در مسیر باطل که سرنوشت نکبت و ذلت را به همراه دارد خودداری ورزند                         کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَ جَاءَکَ فِی هَذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ (هود 120 و طه 99)

از اخبار پیشینیانت سخن                                   بگفتیم تا خود شوى مطمئن

خبرها بگفتیم بر این سبب                                    که روشن شود بر تو آیین رب

که خود راه حق و ره راستى                                   شود بر تو معلوم بى کاستى

بر افراد مؤمن تذکر بود                                       که خود مایه پند و عبرت شود

6. تفکر: پیامبران از جمله پیامبر(صلی الله علیه و آله) موظف به تبیین قصه های افرادی از جمله بلعم باعورا است تا مخاطبان را به تفکر وا دارد؛ زیرا وی از عالمان یهودی بود که با دستیابی به مقدماتی از بصیرت و قرب، به سوءاستفاده از علم و دانش خویش پرداخت و آن را علیه حضرت موسی(علیه السلام) و راه حق به کار گرفت و خداوند وی را مجازات سختی نمود.  (اعراف 175 و 176)  

 وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ

بگو اى پیمبر به قوم یهود                          که فرجام (باعور بلعم) چه بود

که آیات خود را یگانه خدا                          برآن شخص اول نمودى عطا

ولى کرد عصیان و زو رخ بتافت                   که شیطان به اغواء او برشتافت

بگردید گمره از آیین راست                         دریغا که از قربت خویش کاست   

وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا وَ لٰکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذٰلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ

اگر میل مى داشت یکتا خدا                               بر او نعمتى خاص مى شد عطا

و لیکن فروماند از این مقام                                که از نفس خود راه جستى مدام

بود در مثل همچو یک سگ که گر                     نمائى تو تعقیب او در گذر

و یا واگذاریش بر حال خویش                           به هر حال عوعو کند کم وبیش

بلى این مثل حال آن مردم است                        که بر کذب آیات یازند دست

بر ایشان بخوانید این داستان                            فزاید مگر عبرتى نو از آن

از آنجایی که داستان بنی اسراییل با امت اسلام مشابهت های بسیاری داشته و یا خواهد داشت و به فرمایش پیامبر(صلی الله علیه و آله) طابق النعل بالنعل، هرآنچه برایشان رفته بر سر امت محمد(صلی الله علیه و آله) خواهد رفت، خداوند قصه آنان را در بخش عمده ای از قرآن نقل می کند تا زمینه تفکر درباره ایشان برای امت محمدی(صلی الله علیه و آله) فراهم آید.               

در همین زمینه داستان حضرت ایوب(علیه السلام) زمینه تعقل و اندیشه امت است (ص 41 و 43) چنان که داستان بقره و کشته شدن و احیای وی به مالیدن بخشی از بدن گاو ذبح شده، نیز از عوامل تفکری بشر است که در آیات 67 و 73 بیان شده است.                                  به هرحال، هدف از قصه های قرآن برانگیختن تفکر و اندیشه مخاطبان است که در این آیات و آیاتی دیگر بیان شده است.

7. حکمت: بیان داستان موسی (علیه السلام) و خانواده اش در کوه طور بر اساس هدف و مصلحتی حکیمانه و سازنده است که در آیات 6 و 7 سوره نمل بدان توجه داده شده است بنابراین تبیین حکمت از اهداف و فلسفه های قصه های قرآنی است.   

 وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ   

  هم آیات قرآن کتاب عظیم                            ترا آمد از آن حکیم علیم                                             .8- حقانیت پیامبر(صلی الله علیه و آله): بیان داستان طالوت و هلاکت جالوت از طرف خداوند، برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشانه ای از حقانیت رسالت آن حضرت (صلی الله علیه و آله) است که در آیات 249 و 251 و 252 سوره بقره به آن اشاره شده است. فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ

به یارى حق قوم یزدان پرست                           بدانند کفار را هم شکست

بلى کُشت داود جالوت را خدا                          ملک و حکمت نمودش عطا

هرآنچه که مى خواست یادش بداد                     ز دانش درى را به رویش گشاد

9- حقانیت معاد : بیان قصه ها و سرگذشت های اصحاب کهف به هدف تبیین حقانیت معاد و از میان بردن تردیدها و زمینه های ایجادی آن، از جمله فلسفه های قصه های قرآنی است که در آیه 21 سوره کهف به آن توجه داده شده است.                                                     وَ کَذَلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَیْبَ فِیهَا

 ز احوال اصحاب کهف این زمان                          نمودیم آگاه خلق جهان

بدانند تا وعده کردگار                                          بحق است و آید زمانِ شمار

ز ره مى رسد سخت روز جزا                                شود محشر ترس بى شک به پا

10- خداشناسی: در قصه های قرآنی، امور بسیاری از جمله خداشناسی مورد توجه است. به این معنا که در قصه های یوسف (علیه السلام) و برادرانش، می توان نشانه های روشنی برای خداشناسی یافت (یوسف 7) چنان که در قصه سرگذشت ابراهیم(علیه السلام) و لوط(علیه السلام) و اقوام ایشان، این نشانه ها را می توان یافت. (حجر 51 و 75 و 77) همچنین می توان نشانه های روشنی از خداشناسی را در داستان مردم سبا و علل فروپاشی و انهدام آن دولت و تمدن یافت که خداوند به صراحت این مطلب را در آیاتی از جمله 15 تا 19 سوره سبا بیان کرده است. إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ همانا در این عقوبت بدکاران عالم، اهل ایمان را آیت و عبرتی است. (حجر 77)

11- فهم: از جمله فلسفه قصه های قرآنی می توان به نقش داستان و تمثیل های واقعی و حقیقی در تفهیم حقایق اشاره کرد. از این رو بسیاری از مردم برای تفهیم حقایق و مطالب علمی از داستان و تمثیل بهره می گیرند. (ذاریات 23) فَوَ رَبِّ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ

قسم باد بر کردگار مهین                                     که او آفرید آسمان و زمین

که این وعده حقست چون آن بیان                     که هر لحظه رانید روى زبان

12- عبرت گیری و پندآموزی: شاید هنگامی که از فلسفه قصه سخن به میان می آید نخستین چیزی که به اذهان آدمی تبادر می کند، تاثیر قصه در حوزه عبرت و پندآموزی است. خداوند نیز در آیاتی از جمله 51 و 57 و 77 سوره حجر و 15 تا 17 سوره سبا و 37 تا 40 سوره ذاریات به این کارکرد قصه توجه داشته و براساس آن، قصه های قرآنی را بیان می کند. بر این اساس در آیات 110 و 111 سوره یوسف، بیان داستان پیامبران و امت های ایشان را مایه عبرت خردمندان برمی شمارد

و در آیات 176 تا 190 سوره شعراء بیان سرگذشت شعیب و مردم ایکه را در بردارنده درسی بزرگ و عبرت آموز برای دیگران می داند .

کَذَّبَ أَصْحٰابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ . إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً  وَ مَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ  

دروغین بخواندند قوم شعیب                    همه مرسلین را گرفتند عیب

در این سرنوشت است خود آیتى                   که مردم بگیرند از آن عبرتى

ولى اکثر خلق ناآگهند                                  به درگاه یزدان کجا سر نهند

13- عبودیت: بی گمان بیان قصه هایی خاص از جمله قصه حضرت عیسی(علیه السلام) موجب می شود تا عبودیت و بندگی خداوند در آدمی تقویت شود. از این رو فلسفه برخی از قصه های قرآنی را ایجاد عبودیت و بندگی خدا در مخاطبان خود معرفی می کند. إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیْهِ وَ جَعَلْنَاهُ  مَثَلًا  لِبَنِی إِسْرَائِیلَ (زخرف 59، 63 و 64)

نبودست عیسى بجز یک عبید                        که یزدان براى رسالت گزید

که از بهر قوم بنى اسرییل                               ورا رهنما کرد رب جلیل

14- علم: پیدایش آگاهی و زدودن هرگونه ابهام از مقاطع پنهان تاریخ از دیگر فلسفه هایی است که برای قصه های قرآنی برمی شمارد. آیات 25 و 49 سوره هود و نیز 3 و 4 سوره یوسف به آن اشاره شده است. تِلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَ لَا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هَذَا  فَاصْبِرْ  إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ

آنچه بیان شد، دیدگاه قرآن از علت و فلسفه بیان قصه های قرآنی است. با نگاهی به این مجموعه می توان دریافت که قصه های خوب، قصه هایی هستند که این گونه اهداف را مدنظر قرار داده و تعقیب می کنند و هر قصه دیگری که بیرون از دایره فلسفه های بیان شده باشد، قصه های باطلی است که موجب تباهی خلق و خالق قصه خواهد شد.

بنابراین کسانی که داستان ها و رمان هایی را مطالعه می کنند که بیرون از این چارچوب نگاشته شده، می باید خود را به عنوان مبطل قلمداد کرده و از عمل خویش توبه کرده و به سوی قصه ها و رمان هایی در چارچوب یادشده گرایش یابند.

بخش چهارم :                 آثار و مفاهیم قصّه قرآنى

 قصّه هاى قرآن، گذشته از پیامها و عبرتها، آثار و نتایجى نیز دارند، گذشته از پیامهاى محتوایى شان، انگیزش عاطفى و القاى نفسانى است. اصولا چرا بخشى از قرآن به زبان قصّه فرود آمده است. این وجوه عبارتند از:

 کاستن از فشار عاطفى شدید بر پیامبر و مؤمنان کرده ها و گفته هاى مشرکان، روح و جان پیامبر و مؤمنان را سخت آزار مى داد. در برابر مکر و خیانت و خباثت مشرکان، به راستى سینه پیامبر احساس تنگنا مى کرد:  وَ لَقَدْ نَعْلَمُ اَنَّکَ یَضیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ. (حجر97) و مى دانیم که تو از گفتارشان دلتنگ مى شوى.

بدانیم چون امتت بر خطا                                 نمایند تکذیبت اى مصطفى

بگردى تو دلتنگ و اَندُه خورى                         بر انکار آنان تأسف برى

 این فشار روانى آنقدر شدید بود که حتماً باید مهار مى شد و در پرتو لطف خاصّ خداوند به آرامش مى گرایید. قرآن بارها براى تلقین آرامش روحى به جان و دل پیامبر، او را مخاطب ساخته است : فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ اِذْ نادى  وَ هُوَ مَکْظُومٌ . لَوْلا اَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّه لَنُبِذَ بِالْعَرآءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ. ( قلم48 و 49)

تو راه صبورى کنون گیر پیش                     بکن صبر بهر خداوند خویش

نباشى چو یونس که کردى طلب                 که بر خلقش آید عذابى ز رب

در آن حال خواندى یگانه اله                     که پر بود قلبش ز اندوه و آه

نبودى اگر لطف پروردگار                          نشد شاملش رحمت کردگار

فتادى به صحراى خشک از گیاه                ملامت شنیده ز یکتا اله

 فَلَعَّلَکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحى اِلَیْکَ وَ ضآئِقٌ بِه صَدْرُکَ اَنْ یَقُولُوا لَوْلآ اُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ اَوْ جآءَ مَعَهُ مَلَکٌ اِنَّمآ اَنْتَ نَذیرٌ وَ اللهُ عَلى کُلِّ شَىْء وَکیلٌ.( هود 12)

مبادا خود از وحى یکتا خدا                               که بر تو فرود آمد اى مصطفى

نسازى تو تبلیغ برخى از آن                               بدارى خود از خلق آن را نهان

نگردى تو دلتنگ و خاطرنژند                          ز لغوى که خصمان تو گفته اند

بگویند احمد چو پیغمبرست                          چرا هیچ گنجى ندارد بدست

ندارد چرا هیچ مال و گهر                              فرشته نباشد ورا دور و بر

ترا هست دستور اندرز و بس                       بود رب نگهبان هر چیز و کس

 قصّه هاى قرآن در ایجاد این آرامش روحى نقش و وظیفه اى خطیر دارند. از رهگذر همین قصّه ها، تصویرى بدیع از صبر و ثبات در راه ابلاغ حق، پیش روى پیامبر و مؤمنان پدید مى آمد و آنان را به ادامه راه امیدوار مى ساخت. قرآن، خود، به این اثر تصریح کرده : این که در قصّه موسىعلیه السلام از وراثت زمین براى مؤمنان سخن مى رود، تصادفى نیست. این، تأکیدى است بر آن وحى عاطفى که جان پیامبرصلی الله علیه و آله را از فشار روحى رهایى مى دهد و نهال امید را در دلش بالنده تر مى سازد. قصص5،6

وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ.   وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کَانُوا یَحْذَرُونَ.

اراده نمودیم، منت نهیم                               به مستضعفین پیشوائى دهیم

بگردند روى زمین جانشین                            بگردند خود وارث آن زمین

 به آنان تمکن بدادیم باز                               بگشتند روى زمین سرفراز

به فرعون و هامان و کل سپاه                          که بودند غرق غرور و گناه

نماییم چیزى که از آن مدام                          بترسیده بودند در دل تمام

به همین دلیل است که در آغاز سوره طه، که قصّه موسىعلیه السلام را در خود دارد، به پیامبر نوید مى دهد که قرآن کتاب مشقّت نیست: مآ اَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْانَ لِتَشْقى . اِلاّ تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى. (طه1 تا 3 )

نه قرآن بیامد ز یکتا خدا                                  که در رنج افتى تو اى مصطفى

فقط هست منظور پروردگار                            که ترسانى افراد پرهیزکار

در همین سوره و در خلال قصّه موسىعلیه السلام، ناگوارى هایى را که گریبانگیرش بود شرح مى دهد و در پایان، از این نکته یاد مى آورد که حال پیامبران پیشین به همین گونه بوده کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ اَنبآءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ اتَیْناکَ مِنْ لَدُنّا ذِکْرًا.(طه 99)

بگوییم اخبار پیشینیان                                    کزین پیش بودند از خاکیان

که بهر تذکر یگانه خدا                                  به تو کرد قرآن خود را عطا

 قصّه موسىعلیه السلام در سوره قصص، مجموعه قصّه هاى سوره انبیا، و قصّه هایى از سوره صافّات دقیقاً همین وظیفه را ایفا مى کنند. امّا شاید نیکوترین نمونه همان قصّه نوح باشد با عناصر مشترک فراوان و شیوه هاى یکسان برخورد مشرکان و رنجهاى مشابهى که نوح و محمّد مى بردند و حتّى بُتهاى همنام : ود، سواع، یغوث، یعوق، و نسر. بى شک در آینه این قصّه، محمّدصلی الله علیه و آله حال خویشتن و امّتش را مى دید و به آینده فرخنده دعوت خویش، یعنى نجات مردان خدا، امیدوار مى شد.

 هدایت عواطف به سمت بیزارى از جلوه هاى زشت

 قصّه هاى قرآن، همپاى امید بخشى و آرامسازى، به مؤمنان مى فهمانند که صرفاً دوست داشتن و عاطفه ورزیدن کافى نیست. مؤمنان باید همان قدر که پاکى ها را مى ستایند، از لحاظ عاطفى به جنگ ناپاکى ها روند.

بدین سان، بیزارى از جلوه هاى زشتى و فساد و گمراهى در قلب ایشان پرورش مى یابد، جلوه هایى مانند اعمال ناشایست چون لواط و تنگ نظرى اقتصادى، و ابلیس و شیطان. در قصّه آدمعلیه السلام، مخاطب به راستى در فضایى قرار مى گیرد که لبریز از نفرت و بیزارى از ابلیس و نیروهاى شیطانى است. در این قصّه، دشمنى میان آدم و شیطان بسیار هنرمندانه ترسیم و امتداد این دشمنى به مؤمنان تلقین مى گردد.

در قصّه موسىعلیه السلام و هود و صالح، نحوه برخورد مستکبران و معاندان بسى ظریف و چشمگیر پرورانده مى شود و همان احساس کینه و نفرت نسبت به ابلیس را در مورد این مستکبران تداعى مى کند.

حتّى کیفرها و عقابهایى که در این قصّه ها براى فرعون و قوم عاد و ثمود برشمرده شده است، با عنایت به شدّت و هراس انگیزى آنها، ظاهراً از این روست که بر این نفرت و بیزارى مؤمنان از جبهه باطل بیفزاید.

در این حالت است که مؤمنان هرگز نسبت به مهاجمان و معاندان، احساس شفقت و حتّى یکسان نگرى نمى کنند و همواره آنها را به چشم دشمنى و عداوت مى بینند. و این، خود، از پایه هاى حفظ کیان یک دعوت است. همین حسّ بیزارى جویى در برخى دیگر از قصّه هاى قرآن، نسبت به عبادت بُتان و خدا نمایان اوج مى گیرد.

در این قصّه ها، با صحنه سازى هاى عاطفى و هیجان انگیز، کینه مؤمنان به هر چیز و هرکس که جز خدا به پرستش گرفته شود برانگیخته مى گردد.

در قصّه ابراهیم، این حس بسیار عمیق و متعالى مى شود و از همه ابزارها و عناصر هنرى براى تحقیر بُتان بهره ورى مى گردد، به ویژه آنجا که ابراهیم قهرمان وار بتها را در هم مى شکند و آنگاه بت بزرگ را متّهم مى کند تا مردم همه روزگاران پوشالى بودن نیروهاى غیرتوحیدى را لمس کنند.

 تبشیر و انذار

در قصّه هاى قرآن، به شیوه اى کاملا تجسّمى و عینى، مؤمنان و کافران جلوه هاى رحمت و انتقام پرودگار را لمس مى کنند. صحنه هاى امید بخش زندگى و پیروزى مؤمنان، در کنار مناظر هلاک و آوارگى و زبونى کافران، همچون سمفونى باشکوهى جلوه مى کند که ساعتى مخاطب را در خویش فرو مى بَرَد و گوشه گوشه جانش را گاه از امید و گاه از بیم لبریز مى سازد. در رهگذر همین تبشیر و انذار است که هم مؤمنان نسبت به راهى که مى روند اطمینان و یقین مى یابند و هم کافران در عقیده خویش تزلزل و پریشانى پیدا مى کنند. شاید بتوان گفت که نقش همین تبشیرها و انذارها، مؤثّرتر از برهان و استدلال و بگو مگوى علمى است. جلوه هایى ناب از این نقش عظیم در قصّه هاى سوره هاى اعراف و شعرا و قمر دیده مى شوند. ضربْ آهنگ واژه ها، طنین مرگبار انذار، تکرار کوبنده، و موسیقى خیره کننده این آیات را بنگرید که چه تصویر دهشت انگیزى پدیدآورده اند: کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوح فَکَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ .... وَ لَقَدْ تَرَکْناهآ ایَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر . فَکَیْفَ کانَ عَذابى وَ نُذُرِ. وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْانَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر . کَذَّبَتْ عادٌ فَکَیْفَ کانَ عَذابى وَ نُذُرِ .... اِنّآ اَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً واحِدَةً فکانُوا کَهَشیمِ الْمُحْتَظِرِ. وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْانَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر.(قمر9 - 32)                                                                        

کزین پیش هم قوم نوح رسول                                نکردند اندرز او را قبول

بگفتند باشد دچار جنون                                 ستمها کشیدى ز قوم زبون

فقط کشتى نوح ماندى به جا                             که حفظش بفرمود یکتا خدا

که بر هر گروهى و هر ملتى                                شود مایۀ پندى و عبرتى

کنون کیست آیا که بگرفته پند                       چه کس را فتاد این سخن سودمند

چه سخت است بنگر ز یزدان عذاب               چسان مى نماییم آرى عقاب

پیام هاى فکرى : قصّه هاى قرآن که بیشتر مکّى اند. شاید دلیل این باشد که حتّى پس از استقرار و استواری ایمان به مسایل اخلاقی و .... نیز سود جویى هاى اقتصادى، جامعه مؤمنان را آزار مى دهد و از این رو قرآن آن را در شمار مسائل زیربنایى مورد عنایت قرار داده است.

 دیندارى : حسّ دیندارى در انسان ریشه اى فطرى دارد، پس فراگستر و جاودانه است و همه از آن یکسان سهم دارند: فِطْرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِکَ الدّینُ الْقَیِّمُ. ( روم 30)

تو با هرکه مؤمن بود بر خدا                              به اسلام روآور اى مصطفى

ز آیین یزدان بکن پیروى                                    ز دین خداوند کن رهروى

خدا آفریده بشر را چنین                                   که فطریست در او، نیاز به دین

همین حس در گونه هاى تحریف شده، ولى برخاسته از ریشه فطرى دیندارى، به جنگ با حسّ ناب و سلیم مى پرداخته است. قوم عاد خدایان خودساخته را مى پرستیدند و با همان پرستش، به احتجاج با پیامبر خدا بر مى خاستند: قالُوآ اَجِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ ابآؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا اِنْ کُنْتَ مِنَ الْصّادِقینَ . قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ اَتُجادِلُونَنى فى اَسْمآء سَمَّیْتُمُوهآ اَنْتُمْ وَ ابآؤُکُمْ ما نَزَّلَ اللهُ بِها مِنْ سُلْطان فَانْتَظِرُوا اِنّى مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ.( اعراف70 و 71)

بگفتند آیا تو بر این سبب                             فرستاده گشتى خود از سوى رب

که تنها پرستیم یکتا خدا                              فقط بر وى آریم دست دعا؟

از آنچه پدرهایمان پیش از این                       پرستش نمودند در سرزمین

نماییم اعراض و تابیم روى                              نپوئیم دیگر برآن سمت و سوى

نخواهیم هرگز چنین کار کرد                         نسازیم بتهاى خود نیز طرد  70

چنین داد پاسخ که خشم خدا                         کنون گشته قطعى براى شما

چرا مى نمایید بحث و جدال                            چو خوانم شما را به سوى کمال

به اسماء بى معنى آن بتان                               که خواندید خود یا پدرهایتان

نمایید با حق خصومت تمام                            جدلها بورزید با حق مدام

بدانید در آن بتان پلید                                     نه حق و نه حجت نباشد پدید

بمانید خود منتظر این زمان                              که آید عذابى فرو، ز آسمان

که من نیز هستم در آن انتظار                        بیاید عذابى ز پروردگار

 قالوا یا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَیِّنَة وَ ما نَحْنُ بِتارِکى الِهَتِنا عَنْ قَوْلِکَ وَ ما نَحْنُ لَکَ بِمُؤمِنینَ . اِنْ نَقُولُ اِلاَّ اعْتَرئکَ بَعْضُ الِهَتِنا بِسُوء.( هود 53 و 54)

بگفتند اى هود حجت بیار                               اگر خود رسولى ز پروردگار

نگوییم ترک خدایان خویش                             به صِرفِ کلامى که آرى تو پیش

نه مؤمن بگردیم اله تو را                                نه درمى نوردیم راه ترا

نگوییم در باب تو حرف خام                           بگوییم تنها تو را این کلام

که برخى خدایان ما خود دگر                           رساندند بر تو زیان و ضرر

این حسّ دیندارى آنقدر قدرتمند بود که میان مردم و خدایانشان «محبّت» و «مودّت» برقرار مى کرد، البتّه محبّت و مودّتى این جهانى: وَ قالَ اِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ اَوْثانًا مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فىِ الْحَیوةِ الدُّنیا.( عنکبوت 25)

دگرباره گفتا به خلق این سخن                    که خود گوش دارید بر پند من

هرآنچه بخوانید جز کردگار                          بتانند عاجز ز هرگونه کار

که از بهر دنیاپرستى خویش                         ره آن بتان را گرفتید پیش

 از همین رو، قرآن اندیشه این مردم را به نحوى ملموس و محسوس بر مى انگیزد تا بیندیشند که آیا این خدایان همان ویژگى هایى را دارند که به خاطرشان پرستش مى شوند. روشنترین نمونه این انگیزش فطرى در داستان ابراهیم دیده مى شود: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ اِبرهیمَ . اِذْ قالَ لاِبیهِ وَ قَوْمِه ما تَعْبُدُونَ . قالُوا نَعْبُدُ اَصْنامًا فَنَظَلُّ لَها عاکِفینَ .... (شعرا69 تا 82)

تو اى مصطفى اى رسول جلیل                   به مردم بخوان داستان خلیل

زمانى که گفتا به قوم و پدر                        شما را که معبود باشد مگر؟

بگفتند هستیم ما بت پرست                     که هرگز از آنها نشوئیم دست

 اِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ عِبادٌ اَمْثالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجیبُوا لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ  (اعراف 194 تا 198)

همانا که غیر از یگانه اله                              هرآنچه پرستید در طى راه

همه بندگانند همچون شما                           همه خلق گشته ز یکتا خدا

اگر راستگویید در قول خویش                     از آنها بجوئید بهبود ریش

(ببینید خود تا چه حد عاجزند                    کجا مى توانند دفع گزند؟)

در آینه قصّه هاى قرآن، دعوت اساسى پیامبران نیز در همین آگاه گرى جلوه مى کند: دعوت به پرستش خداى یگانه و دست شستن از پرستش خدایان ساختگى اُعْبُدُوا اللهَ ما لَکُمْ مِنْ اِله غَیْرُهُ (2 اعراف 59 و 65 و 73و 85; هود 50 و 61 و 84; مؤمنون23 و 32) خدا را عبادت کنید که جز او براى شما معبودى نیست.

بگفتا پرستید پروردگار                                 که جز او نباشد دگر کردگار

هرآنچه ز بتها سخن رانده اند                     اگر هم خدایانشان خوانده اند

 رازدانىِ پیامبران : خداى حکیم، رسولان خویش را که از میان مردم برگزیده است، به علم غیب، در محدوده اى که خود مى خواهد، آگاه مى کند. و این از آن روست که پیامبران بتوانند آفاق ناپیداى سعادت را در چشم مردم پدیدار سازند. نحوه این ارتباط، به تناسب وضعیّت و فضاى دعوت پیامبران، متفاوت بودهاست:ابراهیم و یوسف با خواب راستین (رؤیاى صادق)، موسى با گفتوگوى بى پرده(تکلیم)، ابراهیم به واسطه فرشتگانى بشرگونه، و...:

 فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قالَ یا بُنَىَّ اِنّى اَرى فِى الْمَنامِ اَنّى اَذْبَحُکَ (صافّات 102)

چو آن طفل رشد و کمالى بیافت                    به سوى عملهاى نیکو شتافت

پدر کرد ناگاه بر او خطاب                              که اى جان فرزند دیدم به خواب

که بایست در راه یکتا خدا                              ترا ذبح سازم، نمایم فدا

اِذْ قالَ یُوسُفُ لاِبیهِ یآ اَبَتِ اِنّى رَاَیْتُ اَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَاَیْتُهُمْ لى ساجِدینَ. (یوسف4)

کنون یاد آور که یوسف چه گفت               چو در خواب خود دید چیزى شگفت

که در خواب دیدم که جمعى مگر               مرا سجده کردند جان پدر

همى یازده کوکب و شمس و ماه                 مرا سجده کردند در سجده گاه

وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنا هُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللهُ مُوسى تَکْلیماً.( نساء164)

تمام رسولان که خود شرح حال                 از آنها ترا گفت رب جلال

دگر مرسلینى کز آنها خبر                          ندادست بر تو خداى بشر

به آنها همه وحى بنموده است                    سخنها بر ایشان بفرموده است

خداوند با موسّىِ خویشتن         بسى آشکارا بگفته سخن

هَلْ اَتئکَ حَدیْثُ ضَیفِ اِبْراهیمَ الْمُکْرَمینَ . اِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلامًا قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ . فَراغَ اِلى اَهْلِه فَجآءَ بِعِجْل سَمین . فَقَرَّبَهُ اِلَیْهِمْ قالَ اَلا تَأْکُلُونَ . فَاَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً قالُوا لاتَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلام عَلیم. (ذاریات 24 تا 28) حجر 51)                                         

ترا قصۀ میهمان خلیل                               رسیدست آیا بگوش اى جلیل

چو داخل بگشتند در بیت او                       سلامش بگفتند آنان نکو

بداد او جواب سلام از سپاس                      سپس گفت هستید خود ناشناس

پس آنگاه رفت او سوى اهل خویش             کبابى ز گوساله آورد پیش

غذا را فراروى آنها گذاشت                             ولى کس توجه به خوردن نداشت

بگفتا خلیل اینکه آیا شما                            نخواهید خوردن مگر زین غذا

پس آنگاه آن مؤمن نیکبخت                         از آنان بترسید بسیار سخت

چو دیدند ترسیده آن مرد راد                        بگفتند بر او که ترست مباد

ترا باد مژده ز رب بشر                                 به یک نیک فرزند دانا پسر

و البتّه روش عمومى ارتباط با پیامبران، که بیش از شیوه هاى دیگر جریان داشته است، گفتار اِلهى با واسطه فرشته وحى بوده است.

 معجزه : قرآن در زمانه اى فرود آمد که دو عقیده رایج در باب پیامبران بر ذهن مردم حاکم بود: یکى آن که پیامبر باید از فرشتگان خدا باشد; و دیگر این که اگر هم پیامبر از میان آدمیان برگزیده شود، باید همواره با معجزات اِلهى مدد یابد و براى آنان آیه و بیّنهاى معجزه گون بیاورد.

قرآن اقرار مى کند که معجزه آورى از ویژگى هاى پیامبران است، امّا به این مطلب تن نمى دهد که ایمان آوردن متوقّف بر معجزه باشد. این حقیقت را که معجزات با پیامبران پیشین همراه بوده اند ولى کمتر سود بخشیده اند،

بارها در قصّه هاى قرآن مى نگریم  وَ ما مَنَعَنآ اَنْ نُرْسِلَ بِالاْیاتِ اِلاّ اَنْ کَذَّبَ بِهَا الاَوَّلوُنَ وَ اتَیْنا ثَمُودَ النّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالاْیاتِ اِلاّ تَخْویْفاً ( اسراء59)

براى فرستادن معجزات                                در ایام پیشین به دور حیات

جز اِنکار و تکذیب پیشینیان                          نبودى دگر مانعى در میان

بدادیم ناقه به قوم ثمود                              که روشنگر ظلمت و نور بود

نمودند در حق حیوان ستم                             نمودند پى ناقه را نیز هم

گر آیاتمان را فرستاده ایم                              فقط بر چنین علتى داده ایم

که مردم بترسند از رب خویش                      ره رستگارى بگیرند پیش

وَ لَوْ اَنَّنا نَزَّلْنا اِلَیْهِمُ الْمَلئِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَىء قُبُلاً ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا اِلاّ اَن یَشآءَ اللهُ وَلکِنَّ اَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ. (انعام 111)                                             .                                                                                              

چنانند کافر، به یزدان جود                              که گر یک ملک هم بیاید فرود

اگر مردگان از درون کفن                                 بیایند با کافران در سخن

دو صد گونه اعجاز و صدق و گواه                     بیاید ز سوى یگانه اله

نگردند مؤمن در آن حال نیز                            نمایند در آن زمان هم ستیز

مگر آنکه خواهد یگانه خدا                              که آرند ایمان به دور قضا

ولى اکثر خلق از این سخن                             بگشتند غافل چه مرد و چه زن

بخش پنجم :                 هنرى بودن قصّه هاى قرآن

هنر مقوله اى است که از آغازِ آفرینشِ انسان تاکنون پا به پاى آدمى پیش رفته و پیشرفت کرده است. در میان کتب آسمانى، قرآن بى شک از این جهت رهاوردى بزرگ و بى مثال دارد. پیامبر سوره فصّلت را براى یکى از سرکردگان فساد تلاوت مى کرد تا به این آیات رسید فَاِنْ اَعْرَضُوا فَقُلْ اَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقةِ عاد وَ ثَمُودَ . اِذْ جآءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَیْنِ اَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ اَلاَّ تَعْبُدُوا اِلاّ اللهَ قالُوا لَوْ شآءَ رَبُّنا لاَنْزَلَ مَلئِکَةً فَاِنـّا بِمآ اُرْسِلْتُمْ بِه کافِرُونَ . فَاَمّا عادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِى الاَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قالوُامَنْ اَشَدُّ مِنّا قُوَّةً اَوَلَمْ یَرَوْا اَنَّ اللهَ الَّذى خَلَقَهُمْ هُوَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً و کانُوا بِایاتِنا یَجْهَدُونَ. فَاَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحًا صَرْصَراً فى اَیّام نَحِسات لِنُذیقَهُمْ عَذابَ الخِزْىِ فىِ الحَیوةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الاخِرَةِ اَخْزى وَ هُمْ لایُنْصَرُونَ. (فصّلت 13 تا 16)

چو کفار از ایزد بتابند رو                                تو اى مصطفى خود بر آنان بگو

از آن آذرخشى که آمد فرود                             بر اصحاب عاد و به قوم ثمود

بترسانم و بیم دارم هنوز                                رسد بر شما آتشى خانه سوز

ز هر سو رسولان حق آمدند                            بر آنها سخنهاى برحق زدند

بگفتند تا غیر پروردگار                                      مخوانید کس را دگر کردگار

بگفتند کفار گر آن خدا                                   رسولى همى خواست از بهر ما

ملک مى فرستاد از آسمان                               که آیاتى آرند از بهرمان

نداریم باور کلام و خبر                                    که گوئید اى مرسلین بشر

بگفتند با سرکشى قوم عاد                                 که برتر ز ما کس ندارد به یاد

ندانند آیا خداوند جود                                    که داده بر آنها حیات و وجود

تواناترستى از آنان بسى                                     که بر قدرت رب نبوده کسى

على رغم آیات بس آشکار                                 بکردند انکار پروردگار

در ایام منحوس بر قوم عاد                                فرستاد ایزد یکى تندباد

که تا خود بر آنان به دار الفنا                           چشانیم ذل عذاب خدا

عذابى که باشد به دار القرار                               فزون تر از اینست و بسیار خوار

در آنجا نیابند یار و نصیر                                ندارند راه گریز و گزیر

آن گاه که این بخش بر آن مفسد تلاوت شد، لرزشى شدید سرا پایش را فراگرفت و با پریشانى و خود باختگى پیامبر را سوگند داد که از تلاوت آیات باز ایستد. سپس با حالى دگرگون نزد قوم خود بازگشت، چنان که دیگر آثار عناد و استکبار در چهره اش پیدا نبود.

اثر هنرى اثرى است که داراى این سه ویژگى باشد: نوآورى در عرضه، زیبایى ساختارى، و قدرت تعبیر. و بدیهى است که از این سه، هیچ یک، منحصر به قصّه هاى خیال پردازانه و ساختگى نیست. (سیّد قطب)                                   .                                                                             قصّه قرآنى نیز که اثرى هنرى است، در بردارنده خصلت هایى که این هر سه ویژگى را تأمین مى کنند. به دیگر سخن، قصّه قرآنى از یک حکایت صِرف کاملا متفاوت است، سراسر تصویرسازى هنرى از شخصیّت ها، رویدادها، و گفت و گوهاست; تصویرهایى از نبرد همیشگى خیر و شر در جان انسان و میان او با نیروهاى شیطانى.

برخى از جلوه هاى هنرى قصّه در قرآن :

تنوّع اسلوبى : عرضه قصّه در قرآن با اسلوبى واحد صورت نمى گیرد. از لحاظ نقطه آغاز، تصاویر عرضه شده از یک رویداد، نقطه فرجام، و زمینه سازى براى روایت قصّه، قصص قرآن از یکدیگر ممتازند. همین تنوّع و رنگارنگى اسلوبى نشان مى دهد که عرضه هنرى قصّه، به خودى خود، مورد عنایت قرآن بوده است. (سیّد قطب)

  تقسیم به نماهاى مختلف :  قصّه قرآنى به نماها و پلان هاى مختلف تقسیم مى شود و میان آن ها شکاف هاى خالى و ناگفته باقى مى ماند تا فرصت تصویرگرى و قرینه سازى را به خواننده بدهد و او بتواند سیاق رویدادها را در پلان هاى بعدى در ذهن ترسیم کند. این، خود، از برترین ویژگى هاى یک اثر هنرى است که خواننده را همواره در تکاپو با صحنه ها نگاه دارد. (سیّد قطب)

گزینش صحنه هاى مؤثّر : انتخاب قطعه هاى خاصّ زمانى و مکانى در قصّه قرآنى با دقّت کافى صورت پذیرفته است. ایجاز اعجازین قصّه هاى قرآن، گذشته از جنبه بلاغى و واژگانى، بیش تر مربوط به دقّت در گزینش صحنه هاى مؤثّر در روال قصّه و کنار نهادن بخش هاى زاید است. و این،کارى است که در تدوین نهایى یک اثر هنرى بسى کارساز است. برترین نمونه هاى این تدوین در قصّه هاى یوسف و مریم و سلیمانعلیهم السلام و ملکه سبأ و اصحاب کهف به چشم مى خورند.

 از میان این نمونه ها، به اعتقاد برخى، کامل ترین تصویر هنرى در قصّه یوسف علیه السلام به نمایش نهاده شده است، به ویژه که این قصّه در قدرت تعبیر روحى، عقیدتى، تربیتى، و حرکتى بسیار شاخص و بى نظیر است. (سیّد قطب

  نوع روایت قصّه،  در قصّه هاى تاریخى  

در روایت قصّه هاى تاریخى، دو اسلوب عمده یافت مى شوند:                              .  1  روایت غیابى.   2 . روایت حضورى                                            .                                                                                                       در اسلوب غیابى، گوینده قصّه روایت کننده حوادث است و با نحوه بیان خود نشان مى دهد که فقط گزارشگر اخبار و اقوال است. از این رو، در اسلوب غیابى، معمولا کلمه «گفت» تکرار مى شود. در اسلوب حضورى، قصّه سرا شخصاً حضور دارد و اشخاص قصّه را در محضر مخاطب خلق مى کند تا خود به روایت قصّه بپردازند. قصّه قرآنى به گونه غیابى روایت مى شود

قرآن در قصّه گویى اسلوب غیابى را برگزیده است. در این اسلوب، مخاطب همواره توجّه مى یابد که با رویدادهایى رو به روست که شخصیّت هاشان نقش تاریخى خود را طى کرده اند و اکنون داراى حضور عینى نیستند. البتّه در همین حال که نسبت به ما غایبند، داراى نوعى حضور پنهان و جارى در قصّه اند. سبب گزینش این اسلوب آن است که قرآن مى خواهد صادقانه ترین و امانت دارانه ترین شیوه را در بیان قصّه هایش به کار گیرد و راه را بر هر گونه خیال و وهم و نماد غیر حقیقى بربندد.

شأن قرآن اقتضا مى کند که در هیچ پاره اى از آن، عنصر خیال و افسانه، حتّى سر سوزنى، راه نیابد. در قصّه هاى قرآن، قصّه سرا فقط روایت کننده حقایق است، در اسلوب غیابى، تنها تردیدى که ممکن است به ذهن مخاطب راه یابد، صادق نبودن قصّه سراست، و این در مورد خداوند بزرگ منتفى است. وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنٰاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (اسراء  105)  به حق نازل کرده ایم، به حق نازل شده

چو آیات از سوى یکتا خداست                    کجا شک در آیات یزدان رواست

تو هستى فقط یک بشیر و نذیر                    وظیفه ندارى جز این، اى سفیر

شیوه «واقعگرایى پویا» در قصّه هاى قرآن

  قرآن در نقل واقعیّات، شیوه بازتابش واقعیّت ها را در پیش گرفته است، امّا نه به گونه اى سُربى و جامد و بى روح، بلکه بازتابشى که در عین صفا و نابى، ساکت را گویا، جامد را پویا، و عمق حقایق را روشن سازد. کسى که خوب در قرآن نظر کند مى بیند که کلام آن دو گونه دلالت دارد: یکى دلالت آشکار که تصویر ساکت واقعیّت است، و دیگرى دلالتى فراتر از ظاهر که خود مراتبى دارد و افق در افق از حقایق پنهان پرده برمى دارد. 

ادلمه مطالب

   http://m5736z.blog.ir/post/Qesse2

http://m5736z.blog.ir/post/Qesse3

به نام خدا
مطالب جمع آوری شده در زمینه های مفاهیم قرآنی و تاریخی

از سال 1354   و    بارگزاری آن  در سال  1380 در   سایت

تاریخی فرهنگی قرآنی

و از سال 1393 به تدریج بعضی از مقالات تبدیل به کتاب شده

 و  به حول قوه الهی در  مهر سال 1399 به 40 جلد کتاب رسیده است.

نام  : محمود زارع پور متولد تهران محله قلهک شمیران 1336

کارشناسی علوم قرآن و دینی ، دبیر    و 25 سال   مدیریت    مدرسه

 

نظرات  (۱۰)

سلام ضمن تشکر فراوان از مطالب کامل و مفیدتان، برای برای تحقیق کلاسی ام در خصوص قصص قرآنی از مقاله شما استفاده کردم؛ البته گپی برداری عین جمله و همچنین برداشت مفهومی.بسیار سپاسگذارم.
سلام مطاب بسیار منسجم وخوب ومفید است برای تدریس مناسب میباشد بسیار متشکرم
  • محمدی از دانشگاه علمی کاربردی
  • سلام باتشکر فراوان از مطاب مفید ومنسجمتان برای تدریس در دانشگاه استفاده خواهم کرد واحدی به نام هنر وقران اموزی تعبیه شده ولی کتاب خاصی ندارد اگر مطالبتان را گسترش داده وبه صورت کتاب چا÷ کنید بسیار عالی است واقعا متشکرم 

    خیلی ممنون 
    مطالب را در ورد کپی کردم که مطالعه نمایم و بخشهایی را که نیاز دارم از آن استفاده نمایم.

    سلام
    دانشجوی کارشناسی ارشد تفسیر قرآن مجید هستم و برای پایان نامه ام از مطالب این بخش استفاده کردم. با تشکر
    به نام خدا
    با سلام
    از مطالب و راهنمایی های ایه ای شما بهره بردم و در پژوهش خود از آن ها استفاده کردم. کاش مقاله بود و استناد واقعی می دادم. با این حال ثواب آن را از جنت برایتان از خداوند متعال ارزومندم. حلال کنید.
    از مطالب خوب و مفید شما در مقاله ای با عنوان نقشروایات و داستان ها در انتقال مفاهیم استفاده کردم
    با تشکر فراوان از شما
    اگه برای مطلبتون منبع هم می زاشتین خیلی کامل تر بود
    از مطالب شما برای ارائه در کلاس استفاده کردم
    انشاالله ثوابش به شما برسد
    سلام بسیارتحقیق عالی بود . خیلی استفاده کردم . تشکر میکنم
    با سلام چند جمله ای از مطالب زیبایتان در کار دیگری استفاده کردم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">