معاویه و جفای اعراب در حق امام علی(علیه السلام)
خلافت عمر بن خطاب (خلیفه ی دوم)
ابوبکر پس از دو سال و چند ماه خلافت، بیمار شد و به پاس زحماتى که عمر در مورد تثبیت خلافت او متحمل شده بود او نیز زمینه را براى خلافت عمر، بعد از خود را آماده کرد و مخالفین را نیز قانع نمود، سال13 قمری ابوبکر با مشورت با طلحه و عثمان و عبدالرحمن عوف، عمربن خطاب را به خلافت تعیین میکند، و پس از دفن ابوبکر، عمر به مسجد رفت و مردم را از خلافت خود آگاه ساخته و از آنها بیعت گرفت و بغیر از على علیه السلام که از بیعت او خودارى کرده بود بقیه مسلمین خواه ناخواه با او بیعت نمودند .
عمر در این مدت دائما با دو کشور بزرگ ایران و روم در حال جنگ بود. در تقسیم بیت المال و غنائم تبعیض قائل می شد، عرب را بر عجم، مهاجر را بر انصار، آزاد را بر برده . بدین ترتیب بنیان گذار اختلاف طبقاتی بود. علی علیه السلام بارها به هنگام درماندگی عمر در حکم قضائی دخالت میکرد.
عمر، خلیفه دوم، شش سال بعد از بعثت، اسلام آورد. خلیفه دوم بیش از هر شخصیت دیگری در فکر و اندیشه اهل سنت تأثیر داشت و همانگونه که دوره او از لحاظ تاریخی، مقطع بسیار مهمی در تاریخ اسلام به شمار میآید، فکر و عمل او نیز برای مسلمانان سنّی مذهب اهمیت بسیار بالایی دارد. این اهمیت تا جایی است که از او به عنوان الگویی یاد میشود که هیچگونه خطایی نداشت و میتوان به هر قول و فعل او به عنوان سیره و سنتی شرعی استناد کرد.
اما مکتب شیعه انتقادهای فراوانی به رویکردها و عملکردهای خلیفه دوم دارد. تغییر جریان خلافت در سقیفه بر خلاف دستورات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، نوع بیعت گرفتن از امام علی علیه السلام، بیحرمتی به دخت نبی اکرم، شیوه انتصابش به مقام خلافت، مدل حکومتداری، ایجاد بدعتهایی در دین، و نداشتن دانش کافی برای حکومت به اعتراف خودش و... از موارد بیشماری هستند که انتقاداتی را متوجه او کردهاند. عمر در ابتدای ظهور اسلام، از مخالفان سرسخت مسلمانان بود و بر افرادی که از قبیلهاش، به اسلام میگرویدند با خشونت رفتار میکرد تا جایی که خواهر و دامادش، اسلام خود را از عمر مخفی نگه میداشتند.
با این حال در حدود سال ششم بعثت و پس از اسلام آوردن نزدیک به 60 نفر، اسلام آورد. او بعدها با ازدواج دخترش حفصه با پیامبر، با حضرتشان خویشاوندی پیدا کرد.
خصوصیات رفتاری و اخلاقی عمر
عمر بن خطاب، شخصیتی تند مزاج داشت و حتی در دوران خلافتش، کمتر کسی جرأت میکرد، از او سؤالی بپرسد، به این سبب مردم هرگاه مشکلى برایشان پیش میآمد، و ناچار بودند نظر عمر را بخواهند، عثمان بن عفّان یا عبدالرحمن بن عوف را واسطه میکردند، و هرگاه موضوع بسیار دشواری بود، از عباس استمداد نموده، او را نزد عمر میفرستادند. او در بیشتر جنگهای پیامبرصلی الله علیه و آله از بدر و احد تا حنین و... حضور داشت، ولی با وجود تندی مزاج و عصبانیت زودهنگامش، در تاریخ؛ رشادت، فتح و یا حداقل مقاومت در زمان فرار از او نقل نشده است.
در حُدیبیّه، پیامبرصلی الله علیه و آله از عمر خواستند که به مکه رفته و با مکیان گفتوگو کند، اما عمر در جواب پیامبر گفت: یا رسول الله، همانا قریش به شدت با من دشمن هستند و اگر به من دست یابد، مرا خواهند کشت. پیامبر بعد از شنیدن این سخنان از فرستادن او منصرف شد. با این وجود، او با صلح حدیبیه نیز مخالف بود، مخالفتی که بعدها سبب پشیمانی خود او گردید.
گفتوگو برای صلح تمام شده و تنها نگارش متن صلح باقی مانده بود. عمر بن خطاب بلند شد و پیش پیامبرصلی الله علیه و آله آمد و گفت: مگر تو پیامبر خدا نیستى؟!
- پیامبر: آری؛ هستم! - عمر: مگر ما مسلمان نیستیم؟! پیامبر: آری! عمر: مگر آنها مشرک نیستند؟! پیامبر: آری! عمر: پس چرا در کار دین خویش خوار و کوچک شویم؟! پیامبر: من بنده و فرستاده خدایم و خلاف فرمان وى عمل نمیکنم، او نیز مرا وا نخواهد گذاشت. سپس همین گفتار را خطاب به ابوبکر گفت و او نیز در جواب گفت: اى عمر مطیع وى باش، من شهادت میدهم که او پیامبر خدا است.
در موارد دیگری هم میبینیم که عمر در غیر از صحنه نبرد؛ دست به شمشیر و تهدیدش زیاد بود. به عنوان نمونه گزارش شده است که او از پیامبر خواست تا اجازه دهد که گردن اسیران را بزند!
عمر و ابوبکر ، با اینکه شباهت اخلاقی و رفتاری چندانی با یکدیگر نداشتند، اما در بسیاری موارد، مکمّل یکدیگر بودند. عمر در داستان سقیفه نقش بسیار پُررنگی برای خلافت ابوبکر ایفا کرد و اگر عمر نبود، شاید هرگز ابوبکر به خلافت نمیرسید . عمر تلاش بسیاری کرد تا از همگان برای ابوبکر بیعت بگیرد،
تا جایی که امام علی علیه السلام به او گفت تلاش چشمگیرت برای خلیفه کردن ابوبکر برای آن است که او تو را در آینده خلیفه کند! و همین گونه هم شد! عمر؛ اگر چه در دوران ابوبکر منصب قضاوت را عهدهدار بود، اما علاوه بر آن، نفوذ فراوانی در حکومت داشته و نزدیکترین مردم به ابوبکر بود. نزدیکی و قرابت این دو به قدری زیاد بود که همگان میدانستند عمر جانشین ابوبکر خواهد بود!
نقل شده است هنگام وصیت ابوبکر، او عثمان را فراخواند و گفت: بنویس: بسم الله الرّحمن الرّحیم، این پیمان ابوبکر بن ابیقحافه است براى مسلمانان. اما بعد.... در اینجا ابوبکر از هوش رفت. اما عثمان از خود چنین نوشت: اما بعد، من عمر بن خطاب را خلیفه شما کردم و در نیکخواهى شما کوشیدم!! آنگاه ابوبکر به هوش آمد و گفت: بخوان چه نوشتى؟ و وقتی عثمان خواند ابوبکر تکبیر به زبان آورد و گفت: بیم آن کردى اگر در حال بیهوشى جان بدهم اختلاف در مردم افتد؟ عثمان گفت: آرى. گفت: خدایت از جانب اسلام و مسلمانان پاداش نیک دهد.
این امر بر مردم عادی نیز عیان بود؛ وقتی عمر وصیت ابوبکر را به مسجد میبرد تا برای مردم بخواند، مردى به عمر گفت: ابو حفص! در آن، چه چیزى نوشته شده است؟! عمر گفت: نمیدانم!، ولى من اولین کسى هستم که اطاعت میکنم! آن مرد در پاسخ گفت: به خدا سوگند! من میدانم که چه نوشته است! دیروز تو او را به حکومت رساندی و امروز او تو را! آری به حق، دانهای که عمر در سقیفه کاشت، سه سال بعد برای خودش ثمر بخشید و ابوبکر در وصیت خود عمر را جانشین و خلیفه مسلمانان قرار داد.
دوران خلافت عمر با آنکه دو خلیفه اول، وصیت پیامبرصلی الله علیه و آله مبنی بر جانشینی امام علی علیه السلام را نادیده گرفته بودند و نمایش بیعت اهل حل و عقد را اجرا کرده بودند، اما عمر در سال سیزدهم هجری با وصیت ابوبکر و بدون دخالت مستقیم مردم خلیفه شد، و حدود ده سال بر این منصب تکیه زد.
مردم که ابوبکر را خلیفه رسول الله مینامیدند در ابتدا عمر را «خلیفهی خلیفهی رسول الله» میخواندند. اما این لقب را سنگین میشمردند. در همان روزگار، مردم فرماندهان سپاه را امیر میخواندند و از قضا یکى از صحابه، عمر را «امیر المؤمنین» خطاب کرد که از آن پس او از طرف مردم به این لقب خوانده میشد. البته نقلهای دیگری نیز در چگونگی این نامگذاری وجود دارد.
دوران خلافت عمر، پر از حوادث و اتفاقات گوناگون است :
1. از مهمترین اتفاقاتی که در این دوره رخ داد، فتوحات گستردهای بود که اعراب بدان دست یافتند. ابتدا عراق فتح شد و سپس ایران. آذربایجان و ارمنستان امروزی نیز نقاط بعدی در این مسیر بودند. از مسیری دیگر بیت المقدس و شامات به سیطره اعراب درآمد و ...
2. خلیفه دوم، خود را دارای اختیارات زیادی میدانست؛ از اینرو بدون هیچ مشکلی دست به تغییر برخی از احکام فرعی میزد، در حالیکه اذعان داشت پیامبر خلاف آنرا عمل کرده است. قدرت اجتماعی او نیز مزید بر علت گشته و کمتر کسی را یارای مخالفت با او بود. این تغییرات نه تنها در اهل سنت امروزی مورد قبول است؛ بلکه حتی با تعصب فراوان از آنها دفاع میشود.
3. نوع انتخاب و برخورد خلیفه دوم با حکمرانانی که به مناطق مختلف فرستاده میشدند، از نکات جالب توجه آن دوران است. عموم حاکمانی که خلیفه به مناطق مختلف میفرستاد، از شخصیتهای رده دوم صحابه بوده و چهرههای مشهور و برجستهای چون امام علی علیه السلام، طلحه، زبیر، ابن عوف، و... برای حکمرانی انتخاب نشدند. از طرفی برخى افراد چون عمرو بن عاص، معاویة بن ابو سفیان و مغیرة بن شعبه و... به حکومت گماشته میشدند.
خلیفه مدعی بود آنان در حکومت نیرومندتر و بیناترند و خودش بر ایشان اشراف بیشترى دارد و هیبت او را رعایت میکنند! چون به او گفته شد چرا بزرگان اصحاب را به کار و عمل نمیگمارى؟ گفت: خوش ندارم آنان را به این کارها آلوده کنم!! و یا آنکه نمیخواهم آنان در مناطق مختلف پخش شوند و نیز میگفت حضور در غزوات پیامبر برای آنها کافی است!
عمر کنترل ویژهای نسبت به حکمرانان خود داشت. او در وقت رفتن به محل خدمت، ثروت آنان را ثبت میکرد و عموماً در وقت بازگشت، اموال آنان را دو نیمه کرده، نیمی را به آنان داده و نیم دیگر را به بیت المال میسپرد (مشاطره اموال) و گاه محمد بن مسلمه را برای گرفتن نیمی از اموال حکمرانان به سوی آنان میفرستاد. این رویکرد مورد اعتراض افرادی؛ مانند امام علی علیه السلام و ابوبکر قرار گرفت؛ آنها معتقد بودند اگر همه آن اموال از آن خدا است، چرا همه را نمیگیری و اگر از آن والیان است چرا نیمی را میگیری؟ این عمل عمر بدین جهت بود که معتقد بود آنان این اموال را به ناحق گردآوری کردهاند، اما چون راه خاصی برای جدایی اموال باطل از غیر باطل نمیدانست، دست به چنین اقدامی میزد. جالب اینجا بود که بعد از این عمل، آنها را مجدداً به سرکارشان باز میگرداند.
4. خلیفه دوم بیش از هر شخصیت دیگری در فکر و اندیشه اهل سنت تأثیر داشته این اهمیت تا جایی است که از او به عنوان الگویی یاد میشود که هیچگونه خطایی نداشته و میتوان به هر قول و فعل او به عنوان سیره و سنتی شرعی استناد کرد. اهل سنت در روایاتی از پیامبر، از مقام او با عنوان محدّث (شخصی که به او الهام میشود) یاد کردهاند که غیر از او هیچ فرد دیگری شایسته آن نیست. مسلط کردن افرادی چون معاویه بر سرنوشت آینده اسلام و... از موارد بیشماری هستند که انتقاداتی را متوجه او کردهاند.
عمر بیش از 92 مورد حلال یا حرام خدا را تغییر داد (صیغه، اذان: حی علی خیرالعمل، نماز شکسته در منی و طواف نساء در عمره... ).
عمر طی بخشنامه ای کتابت احادیث پیامبر را متوقف کرد و کعب الاحبار و ابوهریره و عمرو عاص به نقل احادیث جعلی جهت بزرگ کردن ابوبکر و عمر در مقابل فضیلت علی علیه السلام پرداختند و قصه خوانی را به جای نقل حدیث، از یهود و داستان پیامبران پیشین را رواج داد .
عمر بیش از همه خلفا علاقمند به فتوحات بود زیرا علاوه بر گسترش اسلام، منبع درآمد بود. عمر پس از تسلط بر اوضاع، نخستین اقدامش عزل خالد و برای گرفتن بیعت از ابوسفیان، فرزندش معاویه را به حکومت شام منصوب میکند و روم شرقی را که با ابوبکر مصالحه کرده بودند به وسیله سپاه ابوعبیده فتح میکند. عمروبن عاص بدون اجازه عمر به مصر که وضعیت آشفته ای داشت و به دو گروه قبطی و رومی تقسیم میشدند و از مالیات زیاد و تبعیض ناراضی بودند، حمله برد و مصریان تسلیم شدند،
سیاست به کار گیری قبطیان و رومیان را پیش میگیرد تا از شورش آنان جلوگیری نماید. عمر به پیشنهاد علی علیه السلام مبدا تاریخ را سال قمری قرار میدهد و برای اولین بار پنج دیوان که کلیه خراج، نفقه، معادن، زمان، و جُند که اسامی سپاهیان در آن ثبت می شد را تشکیل میدهد. در زمان عمر بجز مسلمانان پیروان ادیان دیگر از عربستان اخراج میشوند و پیمان های سابق را که با پیامبر بسته اند نادیده میگیرد.
علاءحضرمی حاکم بحرین بدون اجازه عمر سپاهی را از طریق دریا به طرف ایران گسیل میدارد که با مخالفت عمر مواجه میشود. از آنجا که اعراب تازه نفس بودند و با سختیها عادت کرده بودند و روحیه قوی و راسخی داشتند در عرض 20 سال ایرانیان و رومیان را شکست میدهند، سپاهی به فرماندهی ابو عبیده ثقفی به طرف ایران میفرستد و به خوزستان حمله برده و در مسیر اعرابِ ایرانی را تشویق به همکاری و همچنان پیش میروند،
در ادامه گسترش سپاه در سرزمین ایران، دربار ساسانیان رستم فرخزاد حاکم خراسان را مامور تا با تشکیل سپاه مانع پیشروی اعراب گردد او هم بهمن دراز ابرو را برای دفاع میفرستد که سپاه اعراب تا غرب کشور، یعنی مدائن و بابل عقب نشینی کرده ولی عمر با جمع آوری سپاه، کمک اعزام میدارد و در این جنگ بر روی رودخانه ها پل بسته میشود و یزد گرد هم سردارانی مثل مهران و مثنی را به کار میگیرد،
در این جنگ ابو عبید زیر پای فیلان له شده و عمر برای اینکه یزد گرد را ضعیف نماید سپاهی را هم به فرماندهی سعدبن وقاص به پایتخت ایران اعزام میدارد و در قادسیه درگیری سه روز ادامه یافته و با شروع طوفان و باد در سمت ایرانیان و کشته شدن رستم فرخزاد به فتح ایران در سال 14ق می انجامد در این جنگ غنائم هنگفتی از جمله فرشهای نفیس، طلا، پارچه های گرانبها و پرچم دولتی یا درفش کاویانی بدست سپاهیان افتاد و به پایتخت یعنی مدائن راه پیدا کردند،
یزد گرد مقاومت نکرده و می گریزد و تیسفون هم بدست اعراب میافتد، یزد گرد را در زنبیلی گذاشتند و از کاخ مدائن بیرون بردند و به ری فرار کرده و بالاخره به مرو پناه میبرد و به دست آسیابانی که شیفته لباس زیبای او شد کشته و به رودخانه میاندازد.
سپاه اعراب تا همدان و نهاوند و اصفهان و سیستان پیش روی میکنند فقط طبرستان و گیلان به علت موقعیت طبیعی که دارد تا نیمه قرن دوم استقلال خود را حفظ کرده بود. از قسمت جنوب هم شوش و شوشتر، مقاومت هرمزان هم نتیجه ای نداشته و پس از 18 ماه به تصرف سپاه اعراب می افتد و هرمزان را اسیر و برای عمر میفرستند عمر از کشتن او صرف نظر کرده ولی بعدها به اتهام همکاری با ابو لولو به قتل میرسد. در سال 23 ق یک نفر ایرانی به نام فیروز معروف به ابولولو به علت دیدن اسیران کودک در نهاوند و به علت اهمیت ندادن عمر به شکایت های مردم، با خنجری بر پای عمر وارد، بعد از 6 روز در سن 53 سالگی در گذشت و به دستور عایشه در کنار پیامبر دفن گردید. قاتل و هرمزان قصاص میشوند .
امام علی علیه السلام در قبال لشکرکشی خلفا به سایر کشورها چه بود؟ در نبرد خندق، پیامبرصلی الله علیه و آله خبر فتح ایران و روم را داد و این سرزمینها در دوران خلفای سهگانه فتح شد. پس چگونه امام علی علیه السلام جنگهای آن زمان را مشروع نمیدانست؟! هنگامى که پیامبرصلی الله علیه و آله خندق را میکَنْد، مسلمانان به مانعى برخوردند. حضرت کلنگ را از دست سلمان گرفت و ضربهاى بر سنگ فرود آورد که سه تکّه شد! سپس فرمود: خداوند، با این ضربه من، گنجهاى کسرا و قیصر را برایم گشود. یکى از منافقان با تمسخر به فرد همراهش گفت: وعده گنجهاى کسرا و قیصر را به ما میدهد، در حالیکه ما [از بیم دشمن] نمیتوانیم براى قضاى حاجت، از جای خود تکان بخوریم!. این خبر بود از آینده نه این که حمایت و تاییدی باشد.
آیا امام علی علیه السلام با لشکرکشی ابوبکر و عمر به سایر کشورها برای توسعهی اسلام موافق بود؟ در پارهای از جنگها؛ مانند جنگ با ایران، روم و فتح بیت المقدس امام علی علیه السلام مورد مشورت قرار گرفت، ولی خود حضرت در جنگ حضور نداشت. حضرت علی علیه السلام در چنین مواردی نه تنها بر اساس مصلحت اسلام و مسلمانان که بر اساس مصلحت و منافع همهی جامعهی بشری بویژه مستضعفان و مظلومان نظر خود را اعلام میفرمود.
در جنگ با ایران حضرت علی علیه السلام به عنوان امام معصوم که ولی، دلسوز و خیرخواه همهی مردم جهان حتی غیر مسلمانان و کافران است، با ابراز نظر مشورتی خود کاری کرد که این جنگها با کمترین خطر و کمترین تلفات به پایان برسد و چنین هم شد. البته باید توجه داشت که اگر پیامبر زنده بود، یا علی علیه السلام پس از پیامبرصلی الله علیه و آله، به خلافت میرسید، بیقین فتوحات به آن صورتی که اتفاق افتاد، انجام نمیگرفت؛ یعنی فتوحات انجام شده در زمان خلفا به طور مطلق مورد تأیید حضرت علی علیه السلام نبود.
خلفا امام علی علیه السلام را کنار زدند و آنحضرت در زمان خلافت ابوبکر، عمر و عثمان خانهنشین بود. منتهی وقتی که آنان احتیاج پیدا میکردند از آنحضرت هم، نظر و مشورت میخواستند. امام علی علیه السلام نیز در چنین مواردی نه تنها بر اساس مصلحت اسلام و مسلمانان که بر اساس مصلحت و منافع همهی جامعهی بشری بویژه مستضعفان و مظلومان نظر خود را اعلام میفرمود. در پارهای از جنگها؛ مانند جنگ با ایران و روم علی علیه السلام مورد مشورت قرار گرفت. البته خود حضرت در جنگ حضور نداشت. مثلا در باره نقش حضرت علی علیه السلام در فتح ایران و جنگ با ایران میگویند وقتی خلیفه دوم (عمر بن خطاب) فهمید که نیروهای ایرانی آماده حمله بزرگی میشوند به مسجد آمد و همه را دعوت کرد و از آنان نظر خواست.
طلحه گفت: تو خودت به جبهه جنگ برو تا مسلمانان با دیدن تو قویتر شوند و خوب بجنگند. عثمان گفت: همهی مردم شام، همهی مردم یمن، مردم مدینه و مردم مکه را حرکت ده و به جبهه جنگ برو تا مسلمانان با دیدن تو و این همه نیرو خوب بجنگند، عثمان نشست و دیگر کسی بلند نشد.
عمر بن خطاب دوباره گفت: ای مسلمانان نظر دهید. حضرت علی علیه السلام فرمود: این درست نیست که مردم شام را روانه جبههی جنگ کنی؛ چون در این صورت رومیان حمله میکنند و زن و بچه آنان را میکشند. مردم یمن را هم حرکت نده؛ چون حبشه حمله میکند و یمن را قتل و غارت میکند. اگر مردم مدینه و مکه را بیرون ببری اعراب اطراف حمله میکنند و این دو شهر را غارت میکنند.
تو خودت هم نرو، بلکه به بصره نامه بنویس و تعدادی از آنان را به کمک مسلمانان بفرست. این نظر را عمر بن خطاب پسندید و گفت: نظر درست همین است و باید مطابق آن عمل کنم. حضرت علی علیه السلام در همین سخنان خود به این نکته هم اشاره کرد که ما در زمان پیامبرصلی الله علیه و آله، با عدد و کثرت نیرو نمیجنگیدیم، بلکه به یاری خدا میجنگیدیم و تو از کمی نیروهای مسلمان هراس نداشته باش.
آنحضرت با این تدبیر، هم مسلمانان شام، یمن، مکه و مدینه را از خطر، و هم مردم ایران را از کشته شدن نجات دادند؛ زیرا اگر روم حمله میکرد، زن و بچه مسلمانان کشته میشدند. اگر حبشه حمله میکرد زن و بچه یمنیها کشته می شدند و اگر اعراب اطراف مدینه و مکه به این دو شهر حمله میکردند باقیمانده مردم آنجا هم کشته میشدند. از سوی دیگر، اگر این همه نیروی جنگی به طرف ایران حملهور میشدند خدا میداند چه بلایی بر سر مردم ایران میآمد به جهت اینکه در آن زمان (زمان یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی) حکومت ایران بسیار ضعیف و در حال فروپاشی بود. و تعداد کمی از نیروهای مسلمان میتوانستند آنرا از بین ببرند و اگر به جای نیروهای مستقر در جبههی ایران، ده برابر آن نیرو میآمد، تلفات ایرانیان چند برابر میشد. بنابراین حضرت علی علیه السلام به عنوان امام معصوم که ولی، دلسوز و خیرخواه همهی مردم جهان حتی غیر مسلمانان و کافران است کاری کرد که این جنگ با کمترین خطر و کمترین تلفات به پایان برسد و چنین هم شد.
از آنچه گذشت معلوم شد که در زمان حمله اعراب به ایران، تمدن ایران به حقیقت در حال ویرانی و نابودی بود و با آمدن اسلام، این تمدن جان تازه گرفت و به حیات خود ادامه داد. و این امر امکانپذیر نبود مگر با حسن تدبیر و مشورتهای مشفقانهی امام علی علیه السلام .
در جنگ اسلام با امپراطوری روم، از آنجا که امپراطوری روم یکی از دشمنان مهم اسلام به شمار میرفت، در زمان پیامبرصلی الله علیه و آله همواره فکر ایشان متوجه آن بود. به همین جهت در سال 7هـ.ق پیامبر گروهی را به فرماندهی جعفر بن ابیطالب برای جنگ با رومیان اعزام نمود که منجر به شهادت جعفر و جمعی دیگر شد.
در سال 9هـ.ق رسول خدا صلی الله علیه و آله با سپاهی مجهز به سمت تبوک حرکت کرد، ولی بدون درگیری با سپاه روم به مدینه بازگشت. آنحضرت در آخرین روزهای عمر شان سپاه اسامه را مأمور مبارزه با رومیان کرد که قبل از حرکت سپاه اسلام، پیامبرصلی الله علیه و آله رحلت کرد و این مأموریت انجام نشد.
بعد از تثبیت حکومت ابوبکر در مدینه، ابابکر در این زمینه با اصحاب پیامبرصلی الله علیه و آله به مشورت پرداخت و هر کدام نظری دادند که مورد قبول خلیفه واقع نشد. در جنگها و لشکرکشیها نیز اگر با آن حضرت مشورتی میشد ایشان با فهم و درایت کامل تمام جوانب کار را بررسی کرده و با در نظر گرفتن مصالح اسلام و مسلمانان و همهی مردم اظهارنظر میفرمود. حتی با در نظر گرفتن مصلحت نسل آینده. مثلا بعد از پیشروی نیروهای اسلام به سرزمین عراق، عدهای از عمر خواستند که آن زمینهای حاصلخیز را بین مسلمانان تقسیم نماید و ملک شخصی افراد قرار دهد. عمر پیرامون تقسیم سرزمین عراق از امام علیه السلام مشورت خواست، امام فرمود: تقسیم این زمینها بین نسل کنونی مسلمانان، برای نسلهای آینده سودی ندارد.
اعتراض امام حسین علیه السلام به عمر : روزی عمر روی منبر پیامبر رسول خدا نشسته، و برای مردم سخنرانی میکرد؛ در ضمن سخنان خود، یادآور شد که من بر جان و مال مؤمنان ولایت دارم. امام حسین از گوشه مسجد، خطاب به عمر فرمود : اَنْزِل أیُّها الْکَذّابُ عن مِنْبَرِ أبی رَسولِ اللهِ، لامِنْبَرِ أبیکَ مردک دروغگو از منبری که تعلق به پدرم رسول خداصلی الله علیه و آله دارد، و ربطی به پدرت ندارد پایین بیا. عمر گفت: حسین! آری بجان خودم سوگند که این منبر از آن پدر توست نه پدر من، اما چه کسی این سخن را به تو آموخته؟ حتماً پدرت علی این کلمات را به تو یاد داده است؟!
حضرت فرمودند: اگر بفرمان پدرم سخن بگویم و فرمان پدرم را اطاعت کنم، بجان خودم سوگند که او هدایتگری راستین است و بوسیله او هدایت خواهم شد؛ پدرم علی طبق پیمانی که پیامبر بوسیله جبرئیل و از جانب خداوند آورده است، بر گردن مردم بیعت دارد، و جز افرادی که منکر کتاب خدا هستند کسی نمیتواند این بیعت را انکار نماید، مردم از این بیعت و پیمان الهی قلباً آگاهند؛ اینان چگونه با پیامبر خدا روبرو خواهند شد با آنکه پیامبر بر آنان غضبناک خواهد بود، و برای خویشتن عذابی سخت در پیش دارند؟
عمر به آن حضرت گفت: ای حسین! هر کس حق پدرت را انکار کند لعنت خدا بر او باد، لکن بدان که مردم، ما را به حکومت گماشتند و ما نیز حکومت را پذیرفتیم، اگر مردم پدرت را امیر خود میساختند، ما نیز فرمان میبردیم، حضرت فرمود: یَا بْنَ الخَطّاب! فاَیُّ النّاسِ اَمَّرَک عَلی نفْسِهِ قَبْلَ اَنْ تُؤمَّرِ اَبابَکْرِ عَلی نَفْسِکَ لِیُؤَمِّرَکَ علَی النّاسِ بلاحُجَّهٍ مِنْ نبیٍّ وَ لا رِضیً مِنْ آلِ مُحَمَدٍ ای پسر خطاب! پیش از آنکه تو ابوبکر را بر خویشتن امیر سازی، تا او هم در مقابل، بدون هیچگونه مدرکی از طرف پیامبر، و بدون رضایت اهل بیتش، تو را بر مردم امیر سازد، کدام مردم ترا بر خود امیر کرده بودند؟
فَرِضاکُمْ کانَ لُمِحَمَّدٍ رِضیً وَ رِضیَ اَهْلِهِ کان سَخَطاً اای عمر! آیا تو چنین میپنداری که رضایت تو موجب خوشنودی حضرت محمّدصلی الله علیه و آله است، اما خشنودی اهل بیتش موجب غضب او خواهد بود وَ الله لَوْ اَنَّ لِلّسانِ مَقالاً یَطولُ....لَما تَخَطَّبْتَ رِقابَ آلِ مُحَمَدٍ وَ ....وَ لا تَدْری تَأویلَهُ، اِلاّسَماعُ الاذانِ به خدا سوگند اگر زبانم باز بود که حقایق را بگویم، و مردم نیز حقایق را تصدیق مینمودند، و افراد با ایمانی بودند که وارد عمل شوند تو نمیتوانستی روی منبری که مربوط به خاندان پیامبر است قرارگیری، و به سخنرانی پردازی، و با قرآنی که در این خاندان نازل گشته است بر آنان حکومت کنی،
با اینکه کلمات و حروف قرآن را از یکدیگر نمیشناسی و جز مسموعاتی اندک از تفسیر و تأویل آن سر در نمیآوری. الُمخْطِیءُ وَ المُصیبُ عِنْدَکَ سَواءٌ، فَجَزاکَ الله جزاءَکَ، وَ سَألَکَ، عَمّا أحْدَثْتَ سؤالاً خفیّاً در بی کفایتی تو همین بس که بین خطاکاران و پاکان فرق نمیگذاری، خداوند ترا بسزای کردههایت برساند، و درباره این همه بدعتها که بنیان گذاشتی سخت مورد بازپرسیات قرار خواهد داد تاریخ ابن عساکر
علی علیه السلام در نهج البلاغه درباره عمَر : خلافت بعد از اولی به کسی سپرده شد که مجموعه ای از خشونت، سختگیری، و عجول و اشتباه کننده و همواره پوزش طلب بود. مردم در حکومت عمر در ناراحتی و رنج مهمی گرفتار آمده بودند و دچار دو روئی ها و اعتراض ها شدند و من جز صبر چاره ای نداشتم. سخن عمر به هنگام تردید و پوزش ابوبکر؛ بیعت با او اشتباهی بود که خدا ما را از شرش محفوظ بدارد، همانا بیعت با او امری ناروا بود، غلامش بر او ارجح بود. عمر به طمع حکومت، اسلام آورد. در اسد الغابة جلد4 ص53 آمده که عمر پیش از اینکه مسلمان شود نسبت به پیغمبر اکرم و مسلمین معترض و سختگیر بود .
پناه بر خدا از این شوری؛ کی در برابر شخص اولشان در مورد خلافت مورد تردید بودم، که امروز با دیگر اعضا برابر شوم. یکی از آنها با کینه ای که از من داشت روی برتافت (سعدبن ابی وقاص)، و دیگری دامادش (عبدالرحمن بن عوف)، را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان (طلحه و زبیر) .
شوری شش نفره (خطبه شقشقیه) : عمر براى انتخاب خلیفه بعد از خود شش نفر را به حضور طلبید و موضوع خلافت را بصورت شورى میان آنها محدود نمود. این شش نفر عبارت بودند از علی علیه السلام، طلحه، زبیر، عبد الرحمنابن عوف، عثمان، سعد وقاص. آنگاه ابوطلحه انصارى را با پنجاه نفر از انصار مأمور نمود که پشت در خانه ایستاده و منتظر اقدامات آنها باشد و هر کسی مخالفت کرد بکشند، موقعی که آن شش نفر در نزد عمر حاضر شدند خواست نقاط ضعف آنها را (به حساب خود) یادآور شود به زبیر گفت تو بدخلق و مفسدى بنابراین گاهى انسانى و گاهى شیطان. و اما تو اى طلحه رسول خدا را آزرده نمودهاى و آن حضرت موقع رحلت از تو افسرده خاطر بود بعلت آن حرفى که در روز نزول آیه حجاب گفتى. و اما تو اى عثمان و الله که سرگین از تو بهتر است و اما تو اى سعد مرد متکبر و متعصبى و بکار خلافت نمیائى و اگر ریاست دهى با تو باشد از اداره آن درمانده شوى.
و اما تو اى عبدالرحمن ضعیف القلب و ناتوانى. سپس رو به علی علیه السلام کرد و گفت اگر تو مزاح نمیکردى براى خلافت خوب بودى و الله که اگر ایمان ترا با ایمان تمام اهل زمین بسنجند بر همه زیادتى کند. این نقشهاى بود که عمر براى خلافت عثمان و کشته شدن علی علیه السلام طرح کرده بود زیرا کسانى را براى شورا انتخاب نموده بود که با علی علیه السلام مخالف بودند. در این میان فقط تنها کسى که امید میرفت با علی علیه السلام موافقت کند زبیر بود که عمر نیز از او چندان دلخوش نبود و در نتیجه هم زبیر و هم علی علیه السلام چون در اقلیت بودند بقتل میرسیدند.
ادامه
http://m5736z.blog.ir/post/kholafa1
http://m5736z.blog.ir/post/kholafa2
http://m5736z.blog.ir/post/kholafa3
http://m5736z.blog.ir/post/kholafa4