و آن دلی است گناهکار، که گواهی حق را کتمان میکند و میپوشاند.
وَ إِن کُنتُم عَلى سَفَرٍ و لَم تَجِدُوا کاتِباً فَرِهانٌ مَقبُوضَةٌ فَإِن أَمِنَ بَعضُکُم بَعضاً فَلیُؤَدِّ الَّذی اؤتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ و لا تکتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَن یَکتُمها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلبُهُ و اللَّهُ بِماتَعمَلُونَ عَلیم (بقره ۲۸۳ )
و اگر در سفر بودید و نویسندهاى نیافتید، وثیقهاى بگیرید و اگر به یکدیگر اطمینان داشتید (وثیقه لازم نیست) پس کسى که امین شمرده شده، امانت (و بدهى خود را بموقع) بپردازد و از خدا پروا کند و شهادت را کتمان نکنید و هرکس آن را کتمان کند بىشک قلبش گناهکار است و خدا به آنچه انجام می دهید داناست.
اگر هم که باشید اندر سفر ندیدید از کاتب آنجا اثر
وثیقه بگیرید خود همچنین اگر مى شناسید کس را امین
به آنکه امین است نزد شما امانت سپارید مال و بها
بترسید از خشم پروردگار خیانت نورزید هرگز به کار
نگردید خائن چو گشتید امین شهادت نسازید کتمان چنین
که هرکس شهادت نماید نهان گنهکار باشد به دل بى گمان
ز هر کار آگه بود کردگار چه پنهان بود کار یا آشکار
هرگاه براى تنظیم سند بدهى نویسندهاى نبود مىتوان از بدهکار گرو و وثیقه گرفت، خواه در سفر باشیم یا نباشیم.
جملهى إِن کُنتُم عَلى سَفَرٍ براى آنست که معمولًا در سفرها انسان باکمبودها برخورد مىکند نظیر جملهى إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ المَوتُ حینَ الوصیه هنگامى که مرگ به سراغ شما آمد وصیّت کنید. وصیّت مخصوص زمان مرگ نیست،
1- شرط وثیقه، بدست گرفتن و در اختیار بودن است. «مقبوضة»
2- کار از محکمکارى عیب نمىکند، در برابر طلب، وثیقه بگیرید «فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ»
3- جایگاه افراد در احکام تفاوت دارد. براى ناشناس رهن و براى افراد مطمئن
4- نگذارید اعتمادها و اطمینانها در معاملات سلب شود. «فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی»
5- افراد آگاه به حقوق مردم، در برابر مظلومان مسئولند. «وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ»
6- آنجا که بیان حقّ لازم است، سکوت حرام است. «وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ»
7- انحراف درونى، سبب انحراف بیرونى. قلب گناهکار، عامل کتمان گواهى مىشود. 8. ایمان به اینکه خدا همه کارهاى ما را مىداند، سبب پیدایش تقوا و بیان حقایق است.
إثم در قرآن : یگانه معنای این واژه، «کُندی و به تأخیر افتادن» است.
گفته میشود: «نَاقَةٌ آثِمَة» : شتر تأخیرکننده»
و إثم (به معنای گناه) مشتقّ از آن است، چراکه صاحب إثم از رسیدن به خیر بازمانده است. بنابراین، «آثمٌ قلبُه» (البقره/ 283)، یعنی از رفتن به سوی حق، کُند شده و از آن محجوب است.
همچنین، معنای «أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ» آن است که در مرحلة تقوی، کُندی و به تأخیر افتادن به خاطر حفظ عزّت و منزلت خیالی و موهوم آشکار میشود
نظرهای متفاوتی در باب مفهوم «إثم» ذکر شده که عبارتند از:
1ـ «إثم »به آن حالتی گفته میشود که در روح و عقل انسان به وجود میآید و او را از رسیدن به نیکیها و کمالات بازمیدارد
و به عبارت دیگر، به معنی هر گونه کاری است که زیانبخش باشد و موجب انحطاط انسان شود و او را از رسیدن به ثواب و پاداش نیک باز دارد. بنابراین، هر نوع گناهی در مفهوم وسیع «إثم» داخل است.
2ـ کار زشت که مرتکب آن مورد ملامت است؛ کاری که مردم از آن نفرت دارند.
3ـ إثم گناهی است که مستوجب مکافات و تنبیه است.
4ـ در اصطلاح، «إثم» آثار سوئی است که بعد از گناه برای آدمی باقی میماند و نیز عملی است که وبال آن موجب محرومیّت انسان از خوبیهای بسیار است؛ مانند شرب خمر، سرقت و کلّیّة کارهایی که نمیگذارد آدمی خوبیهای حیات را کسب کند.
5ـ پیامبر(ص) : «إثم» چیزی است که در قلب ناراحتی و اضطراب ایجاد کند.
6ـ زیان و منقصت نفسانی است که از مخالفت امر پروردگار برای انسان حاصل میشود.
و آن دلی که از قرآن غافل، و لهو و لعب و شهوتهای دنیا او را سرگرم کرده.
لاهیَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (انبیاء ۳)
دل هاشان به لهو و بازیچه دنیا متوجه است؛ و مردم ستمکار پنهان و آهسته با یکدیگر میگویند:
آیا این شخص جز آن است که بشری مانند شماست؟ چرا شما که مردمی بصیر و دانا هستید سحر او را میپذیرید؟ مخفیانه نجوى مىکنند که آیا این (مرد) جز بشرى مثل شماست؟ آیا با اینکه مىبینید به سوى سحر مىروید؟!
شنیدند اخبار روز جزا ولى بازجستند راه هوا
ستمکار مردم چه مرد و چه زن بگویند آهسته با هم سخن
مگر مصطفى کیست جز یک بشر که همچون شما هست پا تا به سر
اگر مردمانید روشن ضمیر به سحرش چرایید اکنون اسیر
1- سرگرمى به مسائل بىارزش انسان را از توجّه به مسائل اصلى مثل حساب و قیامت غافل مىکند. فِی غَفْلَةٍ... لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ
2- افراد منحرف، انحراف خود را توجیه مىکنند. «بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ»
3- تا دل از خدا غافل نشود، انسان، آیات الهى را به بازى نمىگیرد. «یَلْعَبُونَ- لاهِیَةً»
4- مخالفان انبیا، در پنهان توطئه مىکنند و معجزات را سحر و جادو مىشمرند
5- کفّار با پوشاندن حقایق، نسبت به خود و دیگران ظلم مىکنند. «ظَلَمُوا»
6- تهمت ستمگران به انبیا نشانه آن است که مکتب انبیا ظلم ستیز است «الَّذِینَ»
7- زندگى انبیا در میان مردم و بسیار ساده و عادّى بود. «بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»
قلب های ایشان سرگرم به مادیات است و به همین جهت از مهمات خود فارغ مانده و چون قرآن را می شنوند با حالت پنهانی، با یکدیگر نجوا می کنند و برای ابطال نبوت پیامبر، می گویند آیا جز اینست که او هم بشری مانند شماست؟
در واقع با این کلام می خواهند بگویند محال است که بشری که در ظاهر مانند ماست، اطاعت شود.
در سوره کهف آیه 110 : قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَىٰ إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَٰهُکُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَ لَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا . بگو: جز این نیست که من مانند شما بشری هستم (دعوی احاطه به جهانهای نامتناهی و کلیه کلمات الهی نکنم، تنها فرق من با شما این است) که به من وحی میرسد که خدای شما خدای یکتاست، پس هر کس به لقای (رحمت) پروردگارش امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدایش احدی را با او شریک نگرداند.
1- نباید خود را بیش از آنچه هستیم معرّفى کنیم، پیامبران خود را بشر مىدانستند.
2- شرط نبوّت، انسان بودن است تا پیامبر در عمل نیز الگوى دیگر انسانها باشد.
3- رهبران الهى باید جلو غُلوّ و مبالغهها را بگیرند. أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ
4- براى کار خدایى کردن، حتّى امید به پاداش الهى کافى است گرچه یقین نباشد. فَمَنْ کانَ یَرْجُوا ... فَلْیَعْمَلْ
آن دلی است که به علت گناه مکرّر، زنگار گرفته و به تدریج به سیاهی تبدیل شده است.
کَلَّا بَل رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (مطففین/14) چنین نیست، بلکه آنچه کسب مىکردند بر دل هایشان زنگار نهاده است.
چنین نیست کانان تصور کنند همه باطل است آنچه باور کنند
شود چیره بر قلب آن قوم خوار سیاهى ظلمت، پلیدى کار
«رین» به معناى زنگار است که بر اجناس قیمتى مىنشیند.
امام باقر(علیه السلام) : هرگاه گناه بر انسان غالب شود، امیدى به رستگارى او نخواهد بود و این است معناى «کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ» و فرمودند : هیچ بندهاى نیست مگر آنکه قلبش سفید است.
با انجام هر گناه، در آن سفیدى نقطهى سیاهى پدید مىآید و اگر توبه کند، آن سیاهى محو مىشود و اگر اصرار بر گناه کند، سیاهى توسعه یافته و تمام سفیدى قلب را فرامىگیرد و دیگر انسان به خیر و سعادت برنمىگردد.
خداوند به صراحت از زنگار قلوب و دل ها، اشاره می کند و می گوید که لجاجت و بهانه جویی بسیاری از مردم به سبب همین زنگار دل هاست ،
این گونه است که در یک فرآیندی چنان دل ها تیره و زنگار گرفته می شود که حتی خورشید را در نیمه روز منکر می شود و تکذیب می کند ، از این رو، همان گونه که جسم، هرازگاهی نیازمند شستشو است تا چرک زدایی شود،
لازم است تا روان نیز زنگار روبی شود ، سالی یک بار خانه ی دل را به آب صفا و صمیمت بشوییم و غبار و زنگار از آینه دل پاک کنیم و به ایمان و تقوا مزین نماییم زیراکه خانه دل بیشتر نیازمند خانه تکانی و غبارروبی است.
1- افسانه پنداشتن قرآن، ناشى از ناپاکى دل است. «کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ»
2- گناه،روح انسان رادگرگون و از درک حق بازمىدارد. بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ماکانُوا یَکْسِبُونَ
3- فطرت انسان سالم است، آنچه آن را مىپوشاند، گناه است. «رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ»
4- در فرهنگ قرآن، قلب و روح مرکز درک حقایق است. «رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ»
5- اصرار و تداوم بر گناه، سبب زنگار قلب است. «ما کانُوا یَکْسِبُونَ»
6- زنگار گناه که در دنیا مانع درک حقیقت است،
در آخرت نیز مانع دریافت الطاف الهى مىشود. «إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ قال المعصوم(ع) : کوچک شمردن گناه خود گناه بزرگی است.
دلی که از روی تعصب و نادانی، با پافشاری روی عقیدهی جاهلی خود عمل کند.
إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (فتح ۲۶) آنگاه که کافران، تعصّب (آن هم) تعصّب جاهلیّت را (نسبت به شما) در قلبهاى خود جا داده بودند. پس خدا آرامش خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد (و آنان براى صلح آماده شدند) و خدا آنان را به حقیقت تقوا ملزم ساخت که به آن سزاوارتر بودند و خدا به همه چیز آگاه است.
چو کفار غرقه در اعمال بد بجستند از صد تعصّب مدد
تعصّب از آن نوع در قلبشان که از جاهلیت در آن بُد نشان
از این سوى بر مؤمنان و رسول خداوند کردى وقارى نزول
به تقوایشان ساختى همنشین که گردند با وصف تقوى قرین
که بودند آنان سزاوارتر کزین باغ عزت بچینند بر
چو اهلیتى این چنین داشتند چنان خرمن نیک برداشتند
که بر هرچه در این جهان پابجاست همه آگه و مطلع کبریاست
«حمیت» به معناى گرمى و داغى است و به خشم و تعصّب شدید نیز اطلاق مىشود. تعصّب اگر بر اساس جهالت باشد، نکوهیده ولى اگر بر اساس غیرت دینى و پافشارى بر حق و منطق باشد نیکوست. مراد از «کَلِمَةَ التَّقْوى» ایمان است. در ماجراى صلح حدیبیّه، حضرت على «علیهالسلام» به فرمان پیامبر (صلى الله علیه و آله) صلحنامه را با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» آغاز کردند، مشرکان گفتند که ما قبول نداریم و حضرت، آن را به«بسمک اللهم» تغییر دادند، سپس مشرکان از کلمه «رسولالله» ایراد گرفتند که باید حذف شود. بار دیگر پیامبر( صلى الله علیه و آله) این تغییر را با آرامش پذیرفت و لقب «رسولالله» را حذف کردند، این نمونه حمیّت مشرکان و نزول سکینه بر پیامبر و یارانش بود. اسلام، با فرهنگ جاهلیّت به هر نوعى که باشد مبارزه مىکند؛ «ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ» «تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ» و «حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ» دل انسان، هم مرکز ارتباط با خدا و رشد فضایل است و هم بستر گسترش مفاسد:
رشد معنوى: «تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللهِ» «أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ» و «فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ»
گسترش منفى: «سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ» «یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ» و «اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ»
1- تعصّب جاهلیّت، عامل بستن راه مسجد بر مؤمنان است صَدُّوکُمْ...فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ
2- آنچه انسان را در برابر تعصّبهاى جاهلى حفظ مىکند، سکینه و آرامش است
3- مفاسداخلاقى، در بستر کفر رشد و نمو مىکند و ایمان به خدا مانع رشد غرایز منفى است
4- تعصّب و ایستادگى، اگر همراه با استدلال و منطق باشد، ارزش دارد، آنچه مورد انتقاد است، خشم و تعصّب برخاسته از جاهلیّت است. «حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ»
5- در مقابل رفتار جاهلانه نباید مقابله به مثل کرد حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ...فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ
6- خداوند مؤمنان را در برابر کینهها و تعصّبها، تنها نمىگذارد
تعصب در تفاسیر روایی: از امام سجّاد (علیه السلام) سؤال شد عصبیّت چیست، فرمود: عصبیّتی که موجب گناه میگردد آن است که مردی بدترین خویشاوندانش را خوب بداند و نیکان قوم دیگری را بد جلوه دهد، تعصّب آن نیست که کسی قوم خود را دوست بدارد بلکه تعصّب آن است که در ظلم قوم خود از آنها دفاع کند و یاری نماید.
پیامبر (ص) : اگر کسی بهاندازهی دانه خردلی [به کمترین میزانی] در دلش عصبیّت داشته باشد خداوند به روز قیامت او را با اعراب جاهلیّت بر میانگیزد.
امام صادق (علیه السلام) : اگر کسی تعصّب ورزد یا برای او تعصّب ورزیده شود، در حقیقت بند ایمان را از گردنش بیرون آورده است.
امام علی (علیه السلام) : خداوند شش گروه را به شش چیز عذاب میکند: عرب را به تعصّب داشتن، دهقانان را به تکبّر، امیران را به ستم، فقیهان را به حسد، تاجران را به خیانت، روستائیان را به نادانی. پس آتش عصبیت و کینههای جاهلیّت را که در دل هایتان پنهان است خاموش کنید، چرا که این کبر و خودخواهی در فرد مسلمان از خاطره انگیزیهای شیطان و ایجاد نخوت ها و فسادها و وسوسههای اوست. ... خدا را خدا را از کبر برگرفته از عصبیّت، و خودخواهی جاهلی، که زایندهی کینه و دشمنی، و مجرای دمیدن و افسون شیطان است، کبری که با آن امتهای پیشین، و ملّت های گذشته را فریب داده است .
آن دلی که همواره با ترس و رعب بوده که کافران را احاطه می کند.
سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ (آل عمران ۱۵۹(
بزودى در دل هاى کسانى که کفر ورزیدند، بیم خواهیم افکند، زیرا چیزى را با خدا شریک کردهاند که بر (حقّانیّت) آن (خداوند) دلیلى نازل نکرده است و جایگاه آنان آتش دوزخ است و چه بد است جایگاه ستمگران.
کنون رحمت و لطف رب جهان تو را کرد با مردمان مهربان
اگر اى محمد (ص) بُدى تندرو پراکنده گشتند از گرد تو
اگر مردم از روى نابخردى نمودند در حق تو صد بدى
گناهانشان را ببخش و ز رب بر آنها کن آمرزشى را طلب
بکن مشورت در زمان نبرد که جنگ است اکنون چه بایست کرد؟
بر آنچه مصمم بگشتى برآن به یزدان توکل کن و پیش ران
که باشد خدا دوست با آن عباد که دارند بر رب خود اعتماد
ابوسفیان و مشرکین بعد از غزوه احد به طرف مکه مراجعت میکردند. ابوسفیان در بین راه مى گفت: بد کردیم از این که همه مسلمین را نکشتیم. اکنون بازمیگردیم و همه آنها را مى کشیم. هنگامى که عزم مراجعت به سوى مدینه را نمودند رعب و ترسى در دلهاى آنها مستولى شد. دوباره منصرف شده و مراجعت کردند و این آیه نازل گردید. پس از شکست مسلمانان در احد، ابوسفیان و لشکریانش که هنوز از اطراف مدینه خیلى دور نشده بودند، گفتند: مسلمانها نابود شدند و باقیمانده آنان گریختند، خوب است بازگردیم و آنها را ریشهکن کنیم. ولى خداوند آنچنان ترس و وحشتى در دل آنان افکند که مانند شکستخوردگان به مکّه بازگشتند، چون نگران حمله مسلمانان بودند
1- خدا، مسلمانان را با القاى ترس بر قلب دشمن یارى مىکند سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ..الرُّعْبَ
2- تکیه به غیر خدا، شرک و عامل ترس است. همانگونه که ایمان و یاد خدا عامل اطمینان مىباشد «الرُّعْبَ بِما اَشرَکوا»
3- مشرک، بر ادّعاى شرک برهان ندارد. «ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً»
4- اصول عقاید باید بر اساس منطق و استدلال باشد. «لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً»
5- برهان، نورى الهى است که بر دلها نازل مىشود و مشرکان این نور را ندارند.
6- شرک، نوعى ظلم است. «بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ»
«اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللهِ لا خَوفٌ عَلَیْهمْ وَلا هُمْ یَحْزَنونَ »
آگاه باشد (دوستان و) اولیای خدا، نه ترسی دارند نه غمگین میشوند. این آیات ویژگىهاى اولیاى خدا را بازگو مىکند. شعار آنان این است: «إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا ... » و نتیجهى این خوف، تقواست و ثمرهى تقوا: «لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» این عدم خوفِ اولیاى خدا، هم در دنیاست و هم در آخرت «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ»
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) فرمود: اولیاى خدا سکوتشان ذکر است، نگاهشان عبرت، سخنشان حکمت و حرکتشان در جامعه، مایهى برکت است. على (علیه السلام) فرمود: خداوند ولىّ خود را میان مردم پنهان کرده است، پس هرگز مسلمانى را تحقیر نکنید، شاید او از اولیاى خدا باشد، (انّ اللَّه اخفى ولیّه فى عباده فلاتستصغرنّ عبداً من عبیداللَّهِ فربّما یکونُ ولیّه وانتَ لاتعلم )
سخنان رهبری درباره لزوم داشتن شجاعت، جسارت و درایت لازم در مقابله با دشمن ، طبق آیه مورد نظر این رعب و ترس باید در جبهه ی دشمن باشد. امام از هیچ چیزی نمی ترسید در مقابل، ما نه فقط در عمل احتیاج به شــجاعت داریم، در فهم هم احتیاج به شجاعت داریم. در فهم فقیهانه، احتیاج به شجاعت هست؛ اگر شجاعت نبود، حتی در فهم هم خلل به وجود خواهد آمد. درک روشن از کُبریات و صُغریات؛ گاهی انســان کبریات را درست می فهمد، یعنی اینکه ما شجاعت داشــته باشیم، ترس نداشته باشــیم؛ والا ترس از مالمان، ترس از جانمان، ترس از آبرویمان، انفعال در مقابل دشــمن، ترس از جو، ترس از فضا؛ اگر این حرف را بزنیم، علیه ما خواهند بود؛ اگر این حرف را بزنیم، فلان لکه را به ما خواهند چسباند؛ این ترسها فهم انسان را هم مختل می کند.
گاهی انسان به خاطر این ترس ها، به خاطر این ملاحظات، صورت مسئله را درست نمی فهمد؛ نمی تواند مسئله را درست درک بکند و حل بکند؛ موجب اشتباه خواهد شد. 2/7/88 در مواجهه ی با حوادث نباید دچار ترس و دلهره شد. (الا اِنّ اولیاءالله لا خوف علیهم و لا یحزنون) ، این [آیه] در سوره ی یونس است؛
در سوره ی بقره [هم] شاید چهار پنج جا «لا خوف علهیم و لاهم یحزنون» در مورد مؤمنین آمده. خب این به خاطر ایمان اســت، به خاطر ارتباط با خدا است، به خاطر قبول ولایت الهی است؛ خوف خوف و مانند آن نباید باشد. امام (رضوان الله علیه) واقعا نمی ترسید. ما یک وقتی خدمت ایشان نشسته بودیم همان اول انقلاب؛ همان وقت هایــی که با آن بنده خدا یک و دو داشته ایم بودیم سر قضایای نیروهای مسلح و این حرف ها. بنده به ایشان گفتم «علت اینکه شما مثلا فلان جمله را درباره ی فلان شخص گفتید این است که می ترسید... می خواستم بگویم «می ترسید که نیروهای مسلح مثالا بدشان بیاید»، تا گفتم «می ترسید»، ایشان همینجور بلافاصله گفتند «من از هیچ چیز نمی ترسم.» ایشان منتظر نشدند که متعلق ترس را بگویم، تا گفتم شما «می ترســید»، ایشــان گفتند «من از هیچ چیز نمی ترسم» واقعا هم همین جور بود؛ ایشان از هیچ چیز نمی ترسید23/12/97
اگر مسئولین کشور بترسند... شجاعت در برابر هیبت دشمن، جزو شاخص هاست. در مقابل دشمن اگر مسئولین کشور احساس رعب و خوف بکنند، بر سر ملت بلاهای بزرگ خواهد آمد. آن ملت هائی که ذلیل و مقهور دست دشمن شدند، عمده ی علت این بود که مسئولان (پیشروان قافله ی ملت) شجاعت لازم، اعتماد به نفس لازم را نداشتند. گاهی در بین آحاد مردم عناصر مؤمن، فعال، فداکار، آماده ی به جانبازی هستند، منتها مسئولین و رؤسا وقتی خودشــان این آمادگی را ندارند، نیروهای آن ها هم از بین می رود و این ظرفیت هم نابود می شــود. اگر جمهوری اسلامی دچار شاه سلطان حسینها بشود، دچار مدیران و مسئولانی بشود که جرأت و جسارت ندارند؛ در خود احساس قدرت نمی کنند، در مردم خودشان احســاس توانائی و قدرت نمی کنند، کار جمهوری اســلامی تمــام خواهد بود. 24/9/87
دلی که به علت نفاق از تذکرات رویگردان، و خدا هم تلافی می کند . وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ (توبه 127) و هرگاه سورهاى نازل شود، بعضى از آنان (منافقان) به بعضى دیگر نگاه کنند (و پرسند:) آیا کسى شما را مىبیند؟ پس (مخفیانه از حضور پیامبر) خارج مىشوند. منافقان، از تذکّرهاى آیات قرآن، هیچ تأثّرى نمىپذیرند، مثل لامپ سوختهاى که هرچه به برق متصّل کنند، روشن نمىشود.
چو یک سوره نازل شود، آن کسان بگویند با هم تمسخرکنان
که آیا شما را کسى دیده است کسى نامتان نیز فهمیده است ؟
اگر کس ندیدست، بیرون رویم که باید از این جمع خارج شویم
برفتند بیرون و پروردگار به دلهایشان مهر زد ماندگار
که هستند نادان و بى فکر و خام نفاقست در قلب ایشان تمام
1- منافقان، از افشاى ماهیّت پلید خود دلهره دارند و بدنبال پنهانکارى هستند.
2- منافقان از قرآن مىگریزند. أُنْزِلَتْ سُورَةٌ... انْصَرَفُوا دورى از قرآن، نشانه بیماردلى
3- قهر الهى به جهت روحیّهى هدایت گریزِ انسان است. «انْصَرَفُوا، صَرَفَ اللَّهُ...»
4- دلیل اعراض از قرآن، نداشتن درک و فهم صحیح است. «قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ» منافقان طاقت شنیدن آیات الهی را ندارند آنگاه از نزد پیامبر بازمی گردند، در حالیکه خدا دل هایشان را از فراگرفتن و دریافتن آیات الهی و ایمان به آن بازداشته و برگردانیده، چون این ها در مقابل حق و واقعیت، مردمی کر و گنگ و کور هستند
دلی که با همراهی با شرک و کفر، حالت تنفر به خود گرفته است.
وَ إِذَا ذُکِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ وَ إِذَا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (زمر/۴۵)
و چون خدا به یگانگى یاد شود، دلهاى کسانى که به آخرت ایمان ندارند دچار نفرت مىشود، و چون کسانى غیر از او یاد شوند، به ناگاه آنها مسرور مىشوند.
چو در محفلى که همه کافرند ز وحدت سخن در میان آورند
بگردند آن مردم تیره بخت ز ذکر خداوند دلتنگ سخت
چو ذکرى رود جز خدا بر زبان بگردند خوشحال و دلشاد از آن
یعنی وقتی کلمه توحید (لا اله الا الله) گفته میشود و نامی از خدایان مشرکین برده نمیشود. مشرکینی که ایمانی به آخرت ندارند قلب هایشان منقبض و متنفر میشود.
چون اگر به آخرت ایمان داشتند از یاد خدای واحد اعراض نمی کردند و تنها او را عبادت می نمودند، اما این ها وقتی صحبت از آلهه و خدایانشان پیش میآید خوشحال و مسرور میشوند.
(و همچنین میبینیم که پیروان مسلک های مادی حاکمیت خدا را رد میکنند چون آنها خواهان سلطه نامحدود هستند و می خواهند که دستشان در استعمار سرزمین ها و بندگان خدا باز باشد) در این آیه یکى از چهره هاى بسیار زشت و زننده مشرکان و منکران معاد را در برخورد با توحید منعکس ساخته، مىفرماید: هنگامى که نام خداوند یگانه یکتا برده مىشود دل هاى کسانى که به آخرت ایمان ندارند مشمئز و متنفر مىگردد، اما هنگامى که از معبودهاى دیگر سخن به میان مى آید غرق سرور و شادى مى شوند! گاه انسان چنان به زشتیها خو مىگیرد و از پاکیها و نیکیها بیگانه مىشود که از شنیدن نام حق ناراحت و از شنیدن باطل مسرور و شاد مىگردد،
در برابر خداوندى که آفریننده عالم هستى است سر تعظیم فرود نمىآورد، اما در برابر قطعه سنگ و چوبى که خود ساخته و یا انسان و موجوداتى همانند خود زانو مىزند و تعظیم مىکند.
شبیه این معنى در آیه 46 سوره اسراء نیز آمده: «و اذا ذکرت ربک فى القرآن وحده و لو على ادبارهم نفورا» هنگامى که پروردگارت را در قرآن به وحدانیت یاد مىکنى فرار مىکنند! پیامبر بزرگ خدا نوح از دست اینگونه کجاندیشان به خدا شکایت مىکند و مىگوید: «و انى کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثیابهم و اصروا و استکبروا استکبار» (خداوندا! هر زمان آنها را دعوت کردم تا به درگاه تو آیند، و آن ها را بیامرزى، انگشت در گوش ها گذاردند و لباس بر سر و صورت خود پوشیدند تا صداى مرا نشنوند، و در مسیر گمراهى اصرار ورزیدند و استکبار کردند!) (نوح/7).
آرى چنین است حال متعصبان لجوج و جاهلان مغرور. ضمنا از این آیه به خوبى استفاده مى شود که سرچشمه بدبختى این گروه دو چیز بوده است: انکار اصل توحید و عدم ایمان به آخرت.
نقطه مقابل آنها مؤمنانى هستند که از شنیدن نام خداوند یگانه چنان مجذوب نام مقدسش مى شوند که حاضرند هر چه دارند نثار راه او کنند، نام محبوب کامشان را شیرین و مشام جانشان را معطر، و تمام قلبشان را روشن مى سازد، نه تنها نام او که نام هر چه ارتباط و پیوندى با او دارد براى آنان سرورآفرین است.
نباید تصور کرد که این صفت مخصوص مشرکان عصر پیامبر(ص) بوده، در هر عصر و زمان منحرفان تاریکدلى هستند که از شنیدن نام دشمنان خدا و مکتبهاى الحادى و پیروزى ستمگران خوشحال مىشوند اما نام نیکان و پاکان و برنامهها و پیروزی هایشان براى آنان دردآور است، لذا در بعضى از روایات این آیه تفسیر به کسانى شده که از شنیدن فضائل اهل بیت پیامبر(ص) یا پیروى از مکتبشان ناراحت مى شوند.
گرچه مخاطبان این آیه کسانى هستند که به آخرت ایمان ندارند، امّا در میان مسلمین نیز افرادى هستند که از اسلام ناب نگرانى و تنفّر دارند، همین که مىگوییم: «قصاص، قانون الهى است» چهرهشان درهم مىشود، ولى همین که مىگوییم: «حقوق بین الملل» لبخند مىزنند.
هرگاه به نماز مىایستد که تنها مخاطبش خداست؛ روح او متنفّر است، ولى هرگاه سخنرانى مىکند که مخاطبش غیر خداست با تمام توجّه و نشاط سخن مىگوید. در (46 اسراء) نیز مشابه این آیه: وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً هنگامى که پروردگارت را در قرآن به یگانگى یاد مىکنى، آنها پشت مىکنند و از تو روى بر مىگردانند. مقدار باور و ایمان خود را نسبت به آخرت، از طریق تنفّر یا توجّه خود نسبت به احکام خداوند بیازماییم . میان توحید و معاد رابطهى تنگاتنگى است . ذکر خدا که مایهى آرامش دلهاست، براى گروهى مایهى آزار و اذیّت است.
آن دلی که با اصرار بر کفر ورزیدن، با پوششی احاطه شده است. وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً (انعام/ 46) و بر دل هاى آنان (کفّار) پوششهایى قرار دادیم تا آن را نفهمند و در گوش هایشان سنگینى (تا حقّ را نشنوند). و چون پروردگارت را در قرآن به یگانگى یاد کنى، آنان پشت کرده و گریزان مىشوند. «أَکِنَّةً» وسیلهى پوشاندن است.
بگو اى پیمبر چو یکتا خدا بگیرد دو چشم و دو گوش شما
به دلهایتان مهر خذلان نهد چه کس مى تواند که از آن رهد؟
بود غیر ایزد خدایى مگر؟ که آن را دهد باز، بار دگر
ببین تا که آیات خود را چسان بیان مى نماییم هردم عیان
ولى باز از آن بتابند روى که هستند تیره دل و زشتخوى
«وقر»، به معناى سنگینى در گوش است. شبیه این آیه در سورههاى دیگر هم آمده.
بیش از هزار بار در قرآن، از توحید یاد شده است، ولى متأسفانه کوردلان از شنیدن آیات توحید و بهرهگیرى از آنها محروم و ناراحتند، امّا از شنیدن سخن شرک و یاوه خرسند مىشوند.
وَ إِذا ذُکِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ امروز نیز هرگاه بحث از توحید مىشود، بعضى متنفّرند، ولى سخن شرقىها وغربىها برایشان جاذبه دارد قرآن چنین گروههاى گریزان از حقّ را به الاغهایى تشبیه کرده که از شیران رم مىکنند «کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ»
1- روحِ بسته و دلِ مرده، معارف ناب قرآن را نمىپذیرد. «أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ»
2- شنیدن و فهمیدن ساده، غیر از فهم عمیق و لذّت بردن از آن است. «یَفْقَهُوهُ»
3- محروم ماندن از درک معنویّات، نوعى قهر الهى است.
4- یاد غیر خدا کفرست، یاد خدا و غیر خدا شرک، و تنها یاد خداى یکتا توحید است. 5- توحید در ربوبیّت، سختترین چیز براى مشرکان است. «ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا...» انسان مراقب باشد اگر خداى ناکرده گناهى از او سر مىزند در فاصله نزدیک آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید، مبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آید و بر آن مهر نهد.
امام باقر (علیه السلام) : (ما من عبد مؤمن الا و فى قلبه نکتة بیضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى تلک النکتة نکتة سوداء فان تاب ذهب ذلک السواد، و ان تمادى فى الذنوب زاد ذلک السواد حتى یغطى البیاض، فاذا غطى البیاض لم یرجع صاحبه الى خیر ابدا، و هو قول اللَّه عز و جل کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ ) :
هیچ بنده مؤمنى نیست مگر اینکه در قلب او یک نقطه (وسیع) سفید و درخشندهاى است هنگامى که گناهى از او سر زند در میان آن منطقه سفید، نقطه سیاهى پیدا مىشود، اگر توبه کند آن سیاهى بر طرف مىگردد و اگر به گناهان ادامه دهد بر سیاهى افزوده مىشود، تا تمام سفیدى را بپوشاند،
و هنگامى که سفیدى پوشانده شد دیگر صاحب چنین دلى هرگز به خیر و سعادت باز نمىگردد، و این معنى گفتار خدا است که مىگوید: (کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ ) نه چنین است که آن ها گویند،
بلکه غلبه کرده و زنگ نهاده بر قلبهای ایشان، آنچه بودند که به جا میآوردند از آثام و معاصی، یعنی قلوب ایشان به سبب غلبه خباثت کفر و معاصی زنگ گرفته و تاریک گشته و بدینسبب معرفت حق و باطل بر ایشان مخفی شده و راه خیر و نصیحت بر دلهای آن ها بسته شده.
این کافران، آن چنان در این کفر، عناد، لجاجت و اعمال بد و ناشایست فرو رفته اند که حسّ تشخیص از آنها سلب شده است و قدرت درک هیچ گونه واقعیت را ندارند.
در نتیجه، دیگر مطالب واقعی و حقیقی در دلشان جای نمی گیرد. البته این امر در مورد همه کافران نیست،
بلکه منظور، آن جمعیت متعصبی است که با حق دشمنی و عناد دارند و بر لجاجت و جحد خود پافشاری می کنند و گونهای آلوده به ظلم و گناه و فساد شده اند که قلبشان به کلی تاریک گشته است.
آن دلی است که از تاریخ گذشتگان پند و عبرت نگرفته و غبار و آلودگی بر دلش نشسته است.
تِلْکَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ کذلِکَ یَطْبَعُ اللهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ (اعراف 101) آن آبادىهایى است که گوشهاى از اخبار آن ها را بر تو بازگو مىکنیم، همانا پیامبرانشان همراه با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنان آمدند، امّا آنان بر آن نبودند که به آنچه از قبل تکذیب کرده بودند، ایمان بیاورند.
چنین است آن شهرها و دیار خبر داد از آنها ترا کردگار
که بر جمع ایشان ز رب حیات رسولان رسیدند با بینات
چو تکذیب کردند آن کافران تمام رسولان و پیغمبران
نبردند راهى بر ایمان طریق به آیین آن مرسلان صدیق
خدا هم سزاوار آنچه بُوَد به دلهایشان مهر خواهد زند
این گونه خداوند بر دل هاى کافران مُهر مىزند.
«قرى»، در اینجا آبادىهایى است که انبیایى همچون حضرت صالح، شعیب، لوط و هود علیهم السلام، براى هدایت مردم مبعوث شده بودند.
1- از تاریخ، آن قسمت که مایهى عبرت است نقل شود. «نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها»
2- همهى پیامبران، معجزه داشتهاند و از هیچ دلیل روشنى براى هدایت فروگذار نبودند
3- انکار مردم نباید سبب سستى مبلّغان دینى شود، چون در طول تاریخ چنین بوده است.
4- تعصّب، لجاجت و عناد، ریشهى بىایمانى و کفر است «فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا... الْکافِرِینَ»
5- نپذیرفتن دعوت و معجزات انبیا، نشانهى کوردلى و مُهرخوردن بر دل است «یَطْبَعُ اللهُ عَلى قُلُوبِ»
6- کفر و لجاجت از سوى مردم، سبب مُهرخوردن دل از سوى خدا مىشود.
«الختم هو الطبع على قلوب الکفار عقوبة على کفرهم کما قال عز و جل بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْهابِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا »اینکه نسبت ختم به خدا داده شده موجب جبر و بىعدالتى نیست زیرا اینان خودشان اسباب ختم را فراهم آوردهاند، اصرار بر کفر و نافرمانى عاقبتش مهر شدن قلب است مانند مسافرى که پیوسته بر خلاف جهت مقصود حرکت مىکند.
کفر در انسان، برای روان او، مانند بیماری و مرضی است که اگر چاره نشود، تمام قوای انسانی از کار می افتد و سرانجام آن، کوری مطلق دل است که دیگر حق را از باطل نمی تواند جدا کند و درست را از نادرست بفهمد.
به بیان روشن تر، اگر بیماری کفر چاره نشود، به هلاکت انسان و انسانیت کشیده می شود و به جایی می رسد که دیگر هیچ گونه اندرزی به کارش نمی خورد. چنین افرادی که سیاهی، تمام قلب آنان را فراگرفته است، قابل هدایت و راهنمایی نیستند و هشدار پیامبران الهی کوچک ترین اثری در هوشیاری و هدایت آنان ندارد. از این رو قرآن کریم خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله) درباره این افراد میفرماید:
(إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَوَآءٌ عَلَیهِم ءَأَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لا یُؤمِنُونَ خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوُبِهِم وَ عَلی سَمعِهِم وَ عَلی اَبصارِهِم غِشاوَهٌ وَ لَهَم عَذابٌ عَظیمٌ) (بقره7-6)
در روایات نیز، کفر به عنوان عاملی مؤثر در ختم بر قلب شمرده شده. امام رضا(ع) که در تفسیر آیه (خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِم و عَلی سَمعِهِم) فرموده اند:
«الخَتمُ هُوَ الطَّبع عَلی قُلُوبِ الکُفّارِ عُقوبَهً عَلی کُفرِهِم کَما قالَ عزَّوَجل: «بَل طَبَعَ اللَّهُ عَلیها بِکُفرِهِم (نساء/155)؛ »
ختم یعنی مهر زدن بر دل های کافران به خاطر عقوبت بر کفرشان،
همان طور که در قرآن فرموده: بلکه خدا به خاطر کفر آنها، دل هایشان را مهر کرده است (صدوق، 1/248)
لازم به ذکر است که عدم تسلیم کافران در برابر حق و از بین رفتن استعداد برای قبول حق در آنان، در واقع بازتاب و عکس العملی از اعمال خود آنهاست و چیز دیگری علّت آن نیست.
اعمال بد، نظیر انکار آفریدگار جهان و انکار گفتار پیامبران، حالت مخصوصی در وجود این کفار پدید آورده است که قدرت تعقل از وجودشان رخت بربسته است و این نیز به واسطه انتخاب خواهش های نفسانی و به واسطه کفر ورزیدن، جدال و لجاجت در برابر حق، تکبّر و ستیز می باشد.
اصرار آن ها بر کفر، قوای ادراکی آنها را از کار انداخته است. آنها، راه ها و وسایلی که به وسیله آن می توانستند به حق برسند و با آن ارتباط پیدا کنند را در خودشان از بین برده اند.
از میان رفتن این ابزارهای ارتباطی به دنبال اعمال زشتی است که از طرف آن ها صورت گرفته است و در پی آن، این مجاری ارتباطی مسدود و بی اثر شده.
روایتی از پیامبر اکرم همانا گناهان هر گاه پی در پی بر قلب وارد شوند، آن را قفل می کنند و در این هنگام است که ختم و مهر بر قلب از سوی خداوند می آید. پس برای قلب راهی برای ایمان و خلاصی از کفر نیست و این همان طبع و ختمی است که خدا اشاره کرده و این چنین است قلبی که خداوند ختم بر آن را توصیف کرد، این قلب به ایمان نمی رسد،
مگر اینکه ختم قلب شکسته گردد و ختم از قلب جدا گردد. (ابنکثیر، 1/70)
دلی که از شدت ترس و از روی نفاق و نادانی متحد نبوده و بر خلاف ظاهر دل هاشان پراکنده است.
لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلَّا فِی قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ (حشر/ 14) منافقان (به قدرى ترسو هستند که) به طور جمعى با شما نمىجنگند، جز در مناطق حفاظت شده یا از پشت دیوارها، درگیرى آنان میان خودشان سخت است، تو آنان را متّحد مىپندارى در حالى که دلهایشان پراکنده است. این به خاطر آن است که آنان گروهى هستند که نمىاندیشند.
یهودان نیایند در کارزار مگر پشت شهرى که دارد حصار
و یا پشت دیوارهائى عظیم بجنگند از وحشت و ترس و بیم
گمان مى نمایید کانان به جد بگشتند با یکدگر متحد
چنین کار باشد بر ایشان چه سخت که از جنگ پوشند بر خویش رخت
که دلهاى ایشان پراکنده است ز بى دانشى نیز آکنده است
«قُریً مُّحَصَّنَةٍ» : آبادی های محکم . مراد دژهای استوار است.
«جُدُر »ٍ : جمع جِدار، دیوارها.
«بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ» : جنگ و عداوت در میان خودشان سخت است و متحد و متفق نیستند. در جنگ با یکدیگر توانا و نیرومندند، ولی در مقابل مؤمنان راستین ترسو و ضعیف میباشند.
ارزش و نقش و برکات وحدت و اتّحاد، با کمى اندیشه و تعقل بر همه روشن مىشود، لذا پایان آیه فرمود: «قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ» ولى پى بردن به اینکه تمام قدرت از آنِ خداست و ما نباید از انسانها بیش از خدا بترسیم، به یک معرفت و توحید ناب و عمیق نیاز دارد و لذا آیه قبل با «قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ» پایان یافت.
1- ارزیابى روحیات دشمن و هم پیمانان آنان و شیوه جنگى دشمن لازم است «لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً »
2- مراقب باشید که منافقان، مناطقى مصون از دسترس شما براى خود درست نکنند که در این صورت، خطر آنان جدى مىشود لا یُقاتِلُونَکُمْ... إِلَّا فِی قُرىً مُحَصَّنَةٍ
3- اتحادهاى صورى که بدون ایمان و گرایش باطنى باشد، ارزشى ندارد تَحْسَبُهُمْ...
4- امکانات و تجهیزات مادى و فیزیکى، عامل امنیّت نیست. در میان کفّار با آن همه تجهیزات درگیرى و ناامنى وجود دارد. «قُرىً مُحَصَّنَةٍ... بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ»
5- تحقیر و تضعیف منافقان و دشمن لازم است قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ... قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ
6- اختلافات در جنگ، نشانه بىعقلى است ...قُلُوبُهُمْ شَتَّى...لا یَعْقِلُونَ
(تفسیر ۱) : می فرماید یهود بنی نضیر و منافقان هرگز در فضای باز با شما نمی جنگند، بلکه از پس قلعه های محکم و دیوارها با شما روبرو می شوند و شجاعت و دلاوریشان بین خودشان شدید است، اما همین که با شما روبرو می گردند، خداوند رعبی در دل هایشان می افکند که از شما به سختی می ترسند، ای رسول ما، تو آنها را متحد و متشکل می بینی و گمان می کنی که با هم اتحاد و الفت دارند، در حالیکه دل هایشان متفرق است و همین امر علت خواری و ذلت آن هاست و پراکندگی آن ها بدلیل این است که اینها فاقد تعقل هستند، چون اگر تعقل داشتند متحد گشته و آراء خود را یکی می نمودند.
(تفسیر۲) : با شما مقاتله نمی کنند جمیع آن ها مگر در قرای اطراف بسته که شما نتوانید وارد شوید, یا از پشت دیوار ها که از بام یا از پشت دیوار سنگ یا تیر بیندازند جرئت اینکه مقا بل شما بیایند ندارند باس آن ها بین آنها شدید است. گمان می کنی این ها مجتمع هستند و لی قلوب آ ن ها متشتت ا ست , ا ین به سبب ا ین ا ست که ا ین ها قو می هستند که عقل و شعو ر ند ا ر ند. «لا یقا تلو نکم جمیعا» یعنی در مقابل شما در میدان جنگ از ترس قتل و رعبی که خدا در قلوب آن ها انداخته نمی آیند فقط مقاتله با شما. «ا لا فی قری محصنت» در های قصرهای خود را می بندند و بر بام قصرها می روند و سنگ و تیر بر شما پر تاب می کنند.
«او من وراء جدر» و اگر بام ندارند از پشت دیوار سنگ می ا ندازند. با سهم «بینهم شدید» اینها در میانه خود هم عداوت و اختلاف شدید دا رند و زدوخورد دارند میانه آ نها تفرقه و جدائی است. «تحسبهم جمیعا» گمان می کنی که ا ین ها مجتمع هستند لکن چنین نیست. «و قلو بهم شتی» و د ل های آ ن ها متفرق ا ست قلباً با یک د یگر متحد نیستند. «ذ لک با نهم قوم لا یعقلون» ا ین ها قو می هستند که عقل ند ا ر ند د رک حسن و قبح و خیر و شر و سعا دت و شقا وت و نفع و ضر ر و حق و با طل ر ا نمی کنند , زیرا عقل آینه , حق نما است , لذا از امیر المؤ منین(ع) ا ست که فرمود: «ا لعقل ما عبد به ا لرحمن و ا کتسب به ا لجنان».
در یک دل، دو دوستى متضادّ جمع نمىشود (دوستى و پیروى از وحى، و پیروى از کافران) ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللَّائِی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ (احزاب 4)
خداوند براى هیچ مردى در درونش دو دل قرار نداده است؛ و هرگز همسرانى را که مورد «ظِهار» قرار مىدهید مادران شما قرار نداده؛ (و نیز) فرزند خواندههاى شما را پسر (واقعى) شما قرار نداده است.
درون دل آدمى کردگار ندادست هرگز دوتا دل قرار
زنان را نمایید مادر خطاب چنین نیست هرگز، نباشد صواب
پسر را که باشد ز دیگر پدر بخوانید بر خویشتن چون پسر
بود سخت گفتارتان پوچ و خوار سخن بر حقیقت زَنَد کردگار
هدایت نماید شما را به راست که هادى سوى نور، یکتا خداست
این (قرار دادن همسر به منزلهى مادر و فرزند خوانده به منزلهى فرزند) سخنى است که شما به زبان مىگویید، و خداوند حقّ مىگوید و اوست که به راه (راست) هدایت مىکند.
ظهار: یعنى آنکه مردى به همسرش بگوید: تو همچون مادرم بر من حرام هستى. این کار که در زمان جاهلیّت به عنوان نوعى طلاق رسم بوده، حرام است و کفّاره دارد. قرآن، احساسات و عواطف و گرایشهاى درونى را به قلب انسان نسبت مىدهد.
قَلْبَیْنِ : دو دل. مَا جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ ... : مراد این است که همان گونه که خداوند برای کسی دو پدر، و یا دو مادر قرار نداده است، به کسی هم دو دل نداده است.
1- گرایشهاى قلبى و فطرى انسان، یک چیز بیشتر نیست و هر چه انسان بر خلاف آن بگوید یا عمل کند، نفاق شخصى اوست نه ارادهى الهى.
2- در یک دل، دو دوستی متضاد جمع نمی شود (دوستى و پیروى از وحى، با پیروى از کافران و منافقان سازگار نیست.
3- رابطهى پدر و مادر با فرزند، یک رابطهى حقیقى و طبیعى است نه تشریفاتى و قراردادى. (نه همسر، مثل مادر مىشود، و نه فرزند خوانده، فرزند مىشود. ما جَعَلَ 4- یکى از وظایف انبیا، زدودن خرافات از جامعه است. ما جَعَلَ ... ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ
5- معیار حقّ و باطل، وحى الهى است، نه رسم و رسوم و آداب و عادات اجتماعى «یَقُولُ الْحَقَّ» حسن بصرى گوید: مردى مى گفت من داراى نفسى هستم که به من فرمان میدهد و نفسى که مرا باز میدارد و نهى میکند سپس این آیه نازل شد
و درباره این قسمت از آیه «وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکمْ أَبْناءَکمْ» این شخص از قریش داراى حافظه اى قوى بود و مى گفت: در اندرون من دو قلب وجود دارد که با هر یک از آن دو تعقّل میکنم که بالاتر از عقل محمد است و قریش به او ذوالقلبین مى گفتند تا این که در جنگ بدر وقتى که مشرکین فرار مى کردند او را دیدند در حالتى که یک نعلین خود را در دست گرفته و نعلین دیگر در پایش بود فرار میکرد.
ابوسفیان در آن حال او را دید از وى پرسید: مردم کجا رفته اند؟ گفت: فرار کرده اند سپس از وى پرسید تو را چه شده است؟ ابومعمر متوجه شد و گفت: من خیال میکردم هر دو نعلین در پاى من است در اینجا دروغ بودن او در داشتن دو قلب آشکار گردید.
سوال چرا قرآن گفته است برای مردان و نگفته برای انسان ها ؛ مگر زنان دو قلب دارند ؟؟
همه انسان ها دارای یک قلب هستند ، حالا چه زن باشند یا مرد ...
آری همانگونه که قرآن فرموده: محال است مرد دارای دو قلب باشد در درونش؛ اما زن هرگاه که باردار شود با خود دو قلب حمل می کند؛
و خیلی جالب اینکه چون قلب به مرکز درک احساسات و .... تعبیر شده، به هنگام شادی و یا ناراحتی و اضطراب و یا حالات مختلف مادر در دوران بارداری بر فرزند داخل رحم هم اثراتی دارد و احساس می کند لذا سفارش شده که مادر بایستی رعایت کند.
38. قلب لجوج و تعمدی ❤
و آن دلی است که از روی عمد و با لجاجت در ارتباط با مسئولیتش عمل کند.
ادْعُوهُمْ لآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالِیکُمْ وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ ولکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (احزاب/5)
آنان (پسرخواندگان) را به نام پدرانشان بخوانید، که این نزد خداوند عادلانهتر است، پس اگر پدرانشان را نمىشناسید، آنان برادران دینى و موالى شما هستند؛ و در آنچه (پیش از این) خطا کردید (و پسر خواندگان را فرزند خود دانستید) گناهى بر شما نیست، ولى در آنچه دلهایتان قصد و عمد داشته (مسئولید) و خداوند آمرزندهى مهربان است.
پسرخوانده ها را به وجهى صواب به نام پدرهایشان کن خطاب
نمایید این کار بى کاستى که نزدیکتر هست بر راستى
و گر هست گمنام از ایشان پدر نباشند از مالتان ارث بر
برادر به دینند و یار شما گنه روىِ غفلت نباشد خطا
و لیکن چو با علم و مقصود بود خداوند پرسش بخواهد نمود
که اللّٰه باشد غفور و رحیم جهان را ز لطفش وزیده نسیم
1- رابطهى نسبى افراد را با پدران واقعىشان حفظ کنیم. «ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ» (در شناسنامهى افراد باید نام پدرشان باشد.)
2- با افرادى که پدرشان شناخته شده نیست، محترمانه، عاطفى و برادرانه رفتار کنیم. «فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ» (افرادى در جنگها اسیر و سپس مسلمان مىشدند، ولى مسلمانان پدر آنان را نمىشناختند.)
3- «برادر دینى»، یک اصطلاح قرآنى است. «فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ»
4- بردههاى آزاد شدهاى را که پدرشان معلوم نیست، دوست و مولى بخوانید.
5- قصد، نیّت و آگاهى، در ارتکاب جرم مؤثّر است. «أَخْطَأْتُمْ- تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ»
6- تغییر آگاهانهى شناسنامهها و نسبتها جرم است. «وَلکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ»
7- بحساب نیاوردن گناهان غیرعمد و خطا، برخاسته از آمرزندگى و مهربانى خدا است.
8- مغفرت خداوند همراه با مهربانى و شفقت است. «غَفُوراً رَحِیماً»
39. قلب (جان) به لب رسیده ❤
و آن دلی است که از همه طرف در فشار بوده به طوری که جان را به لب رسانده باشد. اذ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (احزاب/10) گاه که دشمنان از بالا و پایین (شهر) به سراغتان آمدند (و مدینه را محاصره کردند)، و آن گاه که چشمها (از ترس) خیره شده بود و جانها به حنجرهها رسیده بود، و به خداوند گمانهاى (بدى) مىبردید.
صف کافران نیز از هر طرف به تیغش شما را گرفتى هدف
که چشمانتان گشت حیران و مست بگفتید نزدیک باشد شکست
خود از ترس تیغ و سپاه عدو رسیده بُدى جانتان تا گلو
گمانها نمودید و بردید ظن به آن وعدۀ ایزد خویشتن
«مِن فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ» : کنایه از محاصره از هر سو است.
«زَاغَتِ الأبْصَارُ»: مراد اختلال پیدا کردن چشمها از شدّت خوف و هراس است.
«بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ» : دلها به گلوگاهها رسیده بود. معادل فارسی: جانها به لبها رسیده بود (مراد اضطراب دلها).
1- زمانى مزهى الطاف الهى را مىچشید که صحنههاى تلخ را نزد خود مجسّم کنید
2- مسلمانان باید مراقب تمام مرزهاى کشور خود باشند.« فَوْقِکُمْ- أَسْفَلَ مِنْکُمْ» 3- حالتهاى روحى در جسم اثر مىگذارد. (ترسیدن سبب مىشود که چشم و دل کار عادّى خود را از دست بدهند، خیره شدن چشم و تند شدن ضربان قلب نمونه آن است) «زاغَتِ الْأَبْصارُ»
4- مؤمن در معرض ابتلا و آزمایش است . جنگ، ترس، وحشت و شرایط سخت، وسیله آزمایشاند.« هُنالِکَ ابتُلِیَ...» در سختىها، انسانها شناخته و صفها جدا مىشوند (در میدان جنگ از حضور روشنفکرنماها و منافقان خبری نبود)
5- استوارى انسان، در گرو استوارى روحیّهى اوست.
6- اگر روح ضربه ببیند انسان متزلزل می شود. «زُلزِلُوا ..... »
روایت شده که در روز جنگ احزاب 4نفر از جمله عمرو عبدودّ در کنار خندق میگشتند و محل باریکى میجستند که از آن بتوانند عبور کنند و خود را به مسلمانان برسانند تا به محلى رسیدند که اسب هایشان به زحمت از آن عبور دادند و مسلمانان هم ایستاده بودند.
عمرو بن عبد ودّ پیوسته مبارز میطلبید و میگفت بس که هل من مبارز گفتم و جنگجو طلبیدم صدایم گرفت و خسته شدم. در تمام این مدت امیرالمؤمنین (علیه السلام) میخواست به مقابل او برود لیکن رسول خدا اجازه نمی داد چون مبارز طلبیدن عمرو طولانى شد و حضرت على (علیه السلام) هم اصرار میورزید، رسول خدا به او فرمود نزدیک من بیا! حضرت على(علیه السلام) نزدیک رفت و رسول خدا عمامه خود را بر سر او گذاشت و شمشیرش را به او داد و فرمود برو و کارت را انجام بده؛ سپس دعا کرد که خدایا او را یارى کن.
حضرت على (علیه السلام) به طرف عمرو رفته و جابر بن عبدالله انصارى هم به دنبال او رفت تا ببیند بین آن دو چه میگذرد. امیرالمومنین وقتی با وى روبرو شد، فرمود: اى عمرو در زمان جاهلیت میگفتى هر گاه [در جنگ تن به تن] کسى سه درخواست از من داشته باشد، لااقل یکى از آنها را اجابت میکنم گفت آری. فرمود پس من از تو میخواهم که به لا اله الا الله شهادت دهی و تسلیم امر خدا شوى.
عمرو گفت برادرزاده! از این درخواستت صرف نظر کن! فرمود اما اگر قبول میکردی، برایت بهتر بود. گفت: بعدیاش را بگو فرمود از همان راهى که آمده برگرد. گفت اصلا! آن وقت زنان قریش چه خواهند گفت؟!
بعدیاش را بگو فرمود پیاده شو و با من مبارزه کن. عمرو خندید و گفت این حاجتى بود که گمان نمی کردم احدی از عرب چنین درخواستی از من بکند؛ اما من دوست ندارم شخص بزرگواری مانند تو را به قتل برسانم در حالی که با پدرت دوست بودم.
على (علیه السلام) فرمود: لیکن من دوست دارم ترا بکشم؛ اگر مایلى از اسب فرود آى! عمرو پیاده شد .
جابر گوید این دو به هم درآویختند و گرد و غبارى بلند شد چنانچه آن ها را ندیدم تا این که صداى تکبیر بلند شد و دانستم على (علیه السلام) او را کشته است.
و اصحاب او برگشتند ولی اسب هایشان پایشان لغزید و به خندق افتادند و مسلمانان هم که صداى تکبیر على را شنیدند نزدیک آمدند تا ببینند چه شده و نوفل را در خندق دیدند که نمیتوانست بیرون بیاید او را هدف سنگ قرار دادند.
جابر گوید کشتن عمرو به دست حضرت علی (علیه السلام) را تشبیه کردم به قصه داود و جالوت که خدا در قرآن خبر میدهد «فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ» : آنها را به اذن خدا شکست دادند و داود جالوت را کشت» (بقره/۲۵۱) (الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج۱، ص۱۰۰-۱۰۲)
40. قلب (جان) به لب رسیده 2 ❤
و آن دلی که از نزدیک شدن روز قیامت وحشت داشته و جانش به گلو رسد. وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ کاظِمِینَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ (غافر 18) (اى پیامبر!) مردم را از روز نزدیک (قیامت) هشدار ده، آنگاه که (از شدّت وحشت) جانها به گلوگاه رسد، در حالى که اندوه خویش فرو مىبرند، (در آن روز) براى ستمکاران هیچ دوست دلسوز و هیچ شفاعتگرى که سخنش پذیرفته باشد وجود ندارد
تو اى مصطفى اى رسول خدا بترسان بشر را ز روز جزا
که از ترس جانها رسد بر گلو ولى خشم خود را برندى فرو
ستم پیشه را نیست یارى و نیز شفیعى ندارند در رستخیز
أزفة : نزدیک شونده و از روزِ نزدیک، روز قیامت است. إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً
امام کاظم (علیه السلام) : هیچ مؤمنى نیست که بعد از گناه ناراحت نشود و اگر ناراحت نشد. مؤمن نیست و شفاعت براى او نیست و او ظالم است. سپس این آیه ... وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ را تلاوت فرمودند. مرگ و قیامت نزدیک است، خود را آماده کنیم. مجرم در قیامت، نه مىمیرد و نه راحت مىشود. در قیامت، وجود مجرمان مملو از حسرت و اندوه است ولى نمىتوانند اظهار کنند. مجرم در قیامت تنها است. (نه دوست صمیمى دارد و نه واسطهى صاحب نفوذ). ارزشها بر اساس انگیزههاست. یک نگاه با انگیزههاى متفاوت مىتواند عبادت باشد و یا خیانت باشد.
41. قلب مؤاخذه شونده ❤
و آن دلی است که از روی قصد و آگاهی سوگند های بیهوده می خورد.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (بقره 225) خداوند، شما را به خاطر سوگندهاى لغو (که بدون قصد یاد کردهاید،) مؤاخذه نمىکند، امّا به آنچه دل هاى شما (از روى اراده و آگاهى و اختیار) کسب کرده، مؤاخذه مىکند و خداوند آمرزنده و حلیم (بردبار) است.
چو بیهوده سوگند کردید یاد عقوبت نسازد خداى معاد
ولى آنچه دارید در دل نهان شما را عقوبت نماید برآن
غفورست بر مردمان کردگار که بر کار مردم بود بردبار
سوگندهایى که از روى بى توجّهى و یا در حال عصبانیّت و بدون فکر و اراده و یا پر حرفى و عجله و سبق لسان از انسان سرمىزند، ارزش حقوقى ندارد. مسئولیّت، تنها در برابر سوگندهایى است که با توجّه و در حال عادّى، به نام مقدّس خداوند براى انجام کار مفید یاد شود. این قبیل سوگندها شرعاً واجب الاجرا مىباشد و شکستن آن حرام مىباشد و کفّاره آن عبارت است از: اطعام ده فقیر، یا اعطاى لباس به آنها، و یا آزاد کردن یک برده و در صورت عدم امکان هیچ یک از اینها، سه روز روزه.
1. مسئولیّت انسان، وابسته به اراده و انتخاب اوست. خداوند لغزشهایى را که در شرائط غیر عادّى از انسان صادر شود، مىبخشد. «لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ»
2. انگیزه و نیّت، ملاک ثواب و عقاب است. «کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ »
3. یکى از جلوههاى حِلم و مغفرت الهى، گذشت از خطاهاى غیر عمدى انسان است.
42. قلب فاسق ❤
و آن دلی است که به وفا و عهد و ایمان پای بند نباشد. کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ (توبه 8) چگونه (مىتوان با آنان پیمانى داشت) در حالى که اگر بر شما دست یابند، هیچ خویشاوندى و پیمانى را دربارهى شما مراعات نمىکنند. شما را با زبانِ (نرم) خویش راضى مىکنند، ولى دلهایشان پذیرا نیست و بیشترشان (پیمان شکن) اند
بر آن کس که پیمان شکست ست زود چگونه توان خود وفادار بود؟
که گر فاتح آیند اندر نبرد مراعات هرگز نخواهند کرد
نمایند خشنودتان با زبان به دلهایشان هست کینه نهان
بلى اکثر آن کسان فاسقند سیه کار قلبند و نالایقند
«ذِمَّةً» : به معناى عهد و پیمانى است که وفاى به آن لازم است و اگر نقض شود، مردم، عهدشکن را مذّمت مىکنند. این آیات نیز دلیل فرمان سختگیرى نسبت به پیمان شکنان مشرک است. به صرف اینکه اگر دشمن بر ما غالب شود چنین و چنان خواهد کرد، نمىتوان به او حمله کرد، وگرنه قصاص قبل از جنایت مىشود.
1. عمق کینهى دشمن را هنگام قدرتش باید شناسایى کرد، نه هنگام ضعف .
2. سکوت و سادهاندیشى دربارهى دشمنى که اگر چیره شود مراعات هیچ مسألهاى را نمىکند، گناه است لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً. مشرکان، نه مراعات مسائل عاطفى و همسایگى را مىکنند، نه به پیمانها و تعهّدات احترام مىگذارند. ظاهرسازى و بازىهاى سیاسى و تبلیغاتى دشمنان، ما را فریب ندهد. پیمان شکنى، نفاق، تظاهر و سیاستبازى، فسق است . تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَکْثَرُهُمْ
43. قلب نادان ❤
و آن دلی است که چشم و گوش و .... دارد ولی غفلت داشته و از چارپایان گمراه تر است. وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (اعراف179) و همانا بسیارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفریدیم، (که سرانجامشان به آن جا مىکشد، چرا که) آنان دل هایى دارند که با آن حقّ را درک نمىکنند و چشمانى دارند که با آن نمىبینند و گوش هایى دارند که با آن نمىشنوند، آنان همچون چهارپایان، بلکه گمراهترند، آنان همان غافلانند .
نهادیم بهر جهنم کنار ز جن و ز انس عده اى بیشمار
که دلهایشان هست بى درک و فهم ندارند از فکرت و هوش سهم
همه دیده ها کور و هم پرده پوش نه هرگز نیوشند چیزى به گوش
همه لال و کورند و غرق و حل چو انعام باشند بل هم اضل
که آن مردمان جملگى جاهلند ز معناى انسانیت غافلند
سؤال: قرآن، در این آیه، آفرینش بسیارى از جنّ و انس را براى دوزخ مىداند و در آیهاى دیگر خلقت جنّ و انس را براى عبادت مىشمارد، وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ کدام یک صحیح است؟
پاسخ: هدف اصلى آفرینش، خداپرستى و عبودیّت است، ولى نتیجهى کار بسیارى از انسانها در اثر عصیان، طغیان و پایدارى در کفر و لجاجت، دوزخ است، گویا که در اصل براى جهنّم خلق شدهاند.
حرف «لام» در «لِجَهَنَّمَ»، براى بیان عاقبت است، نه هدف. مانند نجّار که هدف اصلى او از تهیه کردن چوب، ساختن در و پنجرههاى زیباست، ولى کار به سوزاندن چوبهاى بىفایده در بخارى مىانجامد که آن هدف فرعى است .
این مطلب، شبیه این جملهى حضرت على (علیه السلام) است که مىفرماید: خداوند فرشتهاى دارد که هر روز با صداى بلند مىگوید: «لِدوا للموت و اجمعوا للفناء و ابنوا للخراب» بزایید براى مرگ و بسازید براى خرابى، یعنى پایان تولّد، مرگ، آخر ثروتاندوزى، فنا و پایان ساختمان ساختمان، خرابى است .
آرى، انسانهایى که هویّت انسانى خود را از دست دادهاند، جایگاهى جز آتش ندارند، «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا» چنان که خود آنان نیز اعتراف مىکنند که اگر دستورات الهى را شنیده بودند و تعقّل مىکردند، در جهنّم جاى نداشتند. «قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ »
انسان در داشتن چشم، گوش و زبان، شبیه حیوان ، ولى کیفیّت و هدف بهرهبردارى انسان از نعمتها باید بهتر و بیشتر باشد، وگرنه همچون حیوان بلکه پستتر از اوست. انسان باید علاوه بر ظاهر، ملکوت را ببیند و علاوه بر سر و صداهاى ظاهرى، زمزمههاى باطنى و معنوى را بشنود
از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: چرا خداوند تمام بندگانش را مطیع و موحّد نیافرید؟
حضرت فرمودند: اگر چنین مىشد، دیگر ثواب و عقاب معنا نداشت، زیرا آنان مجبور بودند و اختیارى نداشتند، امّا خداوند انسان را مختار آفرید و علاوه بر عقل و فطرت، با تعالیم پیامبران و کتب آسمانى مسیر هدایت او را روشن کرد و او را به اطاعت فرمان داد و از نافرمانى نهى کرد تا فرمانبرداران از عاصیان مشخّص شوند.
گرچه تمام اسباب طاعت و عصیان را خداوند آفریده، امّا به چیزى امر یا نهى نکرده مگر آنکه انسان مىتواند ضد آن را نیز انجام دهد و مجبور نیست. آرى، تکلیفپذیرى، تنها ارزش و وجه امتیاز انسان از دیگر موجودات است .
1. جنّ هم مثل انسان، تکلیف و اختیار، کیفر و پاداش دارد. «مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ» 2. ملاک انسانیّت، فهم پذیرش معارف و تکالیف دینى است، وگرنه أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ 3. کسى که با وجود توانایى از نعمتهاى الهى درست بهره نبرد، بدتر از موجودى است که اساساً آنها را ندارد. «بَلْ هُمْ أَضَلُّ»
4. انسانهاى غافل و بىبصیرت، (در بىتفاوتى، شکمپرستى، شهوترانى، استثمار شدن و محرومیّت از لذّت معرفت) مانند چهارپایان بلکه بدتر از آن مىباشند.
6. انسانهاى بىبصیرت، از هدف، خدا، خود، امکانات، آخرت، ذریّه، آیات الهى، قانون خدا، الطاف گذشته و گناهان خویش غافلند.« أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ».
7. دوزخى شدن بسیارى از انسانها، به خاطر بهرهنبردن از نعمتهاى الهى در مسیر هدایت و کمال است. زیرا با داشتن چشم، گوش و دل، گرفتار غفلت شدهاند. «أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ»
44. قلب ناآگاه ❤
و آن دلی است بی خبر که تمام وجودش را فرا گرفته است. بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ هُمْ لَها عامِلُونَ (مومنون 63) بلکه دلهاى آنان از این (کتاب) در غفلت و بىخبرى است و علاوه بر این کارهایى (ناروا) دارند که انجام مىدهند.
همانا که کفار بس غافلند به محفوظ لوح خدا جاهلند
به جز این گناهان دگر کارها نمایند آن زشت کردارها
در دو آیهى قبل، دربارهى فرزانگان مخلص فرمود: هُمْ لَها سابِقُونَ در این آیه، دربارهى گروه منحرف مىفرماید: «هُمْ لَها عامِلُونَ» آرى، «هر کس با طینت خود مىتند» و از کوزه همان برون تراود که در اوست . کلمهى «بَلْ» در آغاز کلام، براى انتقال مطلب است. در آیات قبل سخن از نیکان بود، در این آیه سخن از کفّار است که عملشان غیر از عمل آنان است کلمهى «غَمْرَةٍ» به معناى غرقاب و آبى است که تمام انسان را فراگیرد. گویا غفلت همهى وجود آنان را فراگرفته است.
1. ابتدا روح منحرف مىشود، سپس رفتار تغییر مىکند. «قُلُوبُهُمْ- لَهُمْ أَعْمالٌ »
2. بدتر از رفتار زشت، اصرار و تکرار آن است. (لَهُمْ أَعْمالٌ- هُمْ لَها عامِلُونَ)
3. انسان، ابتدا دست به کار خلاف مىزند، سپس کار خلاف براى او عادت مىشود و او را به خود جذب مىکند، یعنى در مسیر عمل و ارتکاب آن قرار مىگیرد و پس از ارتکاب گناه، اسیر آن مىشود.
45. قلب دو رو ❤
و آن دلی است که فقط در زبان است نه در درون یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ.... أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ (مائده 41) اى پیامبر! کسانى که در کفر شتاب مىکنند، غمگینت نسازند، (خواه) آن گروه که (منافقانه) به زبان گفتند: ایمان آوردهایم، ولى دل هایشان ایمان نیاورده است. (و خواه) از یهودیان آنان که براى دروغ سازى (و تحریف) با دقّت به سخنان تو گوش مىدهند و همچنین (به قصد جاسوسى) براى قوم دیگرى که نزد تو نیامدهاند، به سخنان تو گوش مىدهند (و یا گوش به فرمان دیگرانى هستند که نزد تو نیامدهاند) آنان کلمات (تورات یا پیامبر) را از جایگاه خود تحریف مىکنند و (به یکدیگر) مىگویند: اگر این مطلب (که مطابق میل ماست) به شما داده شد بگیرید و بپذیرید، ولى اگر (آنچه طبق خواستهى ماست) به شما داده نشد، دورى کنید.
الا اى پیمبر نگردى غمین از آنها که گشتند کافر به دین
نمایند اظهار دین بر زبان ولى کفر ورزند اندر نهان
تو از آن یهودان که پنهان و فاش بگشتند جاسوس، غمگین مباش
به آن ملتى کز عناد و غرور نیامد به پیشت ز نزدیک و دور
به جاى سخنهاى حقت تمام ز فتنه، رسانند بس حرف خام
سخنهاى حق را ز امیال خویش پس و پیش کردند آن قوم و کیش
بگویند گر حکم قرآن چنین رسیدست، گردید مؤمن به دین
وگرنه، گزینید دورى از آن بجویید بیزارى از آن بیان
بلى آن کسى را که یکتا خدا به فتنه در افکند اندر قضا
تو هرگز نخواهى توانست باز رهائیش بخشى از آن بى نیاز
بلى این کسان را یگانه اله نخواهد که گردند پاک از گناه
به دنیا ذلیلند اندر صفت بر آنها عذابی ست در آخرت
(اى پیامبر!) هر که را خداوند بخواهد آزمایش و رسوایش کند تو هرگز در برابر قهر الهى هیچ کارى نمىتوانى برایش بکنى. آنان کسانىاند که خداوند نخواسته است دلهایشان را پاک کند. براى آنان در دنیا ذلّت و خوارى و برایشان در آخرت، عذابى بزرگ است. .
از آیه استفاده مىشود که علماى یهود گروهى از یهودیان و منافقان را نزد پیامبر اسلام فرستادند و خودشان از مقابله و رویارویى دورى مىکردند «لَمْ یَأْتُوکَ» و هدفشان این بود که شاید دستورات و احکام اسلام مطابق چیزى باشد که آنان از تورات تحریف کردهاند و سفارش مىکردند اگر گفتار پیامبر مطابق حرف ما بود، بگیرید وگرنه رها کنید. منافقان و هیئت اعزامى نزد حضرت آمدند و با دقّت گوش مىدادند تا بر سخنان حضرت، دروغ و شایعه ببندند.
1. انبیا نسبت به گمراهان دلسوزند. «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ»
2. کفر، میدانى دارد که گروهى در آن به سرعت پیش مىروند و هر لحظه به کفرشان اضافه مىشود.« یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ»
3. دشمنان، در کفر و نفاق شتاب دارند، چرا مسلمانان در راه حقّ باید سستى کنند؟ نفاق، مایهى افزایش کفر است.
4. ایمان، با پذیرش قلبى است، نه اظهار زبانى.
5. ایمانى ارزش دارد که در قلب، راسخ باشد. 7. قلب، مرکز ایمان است.
6. منافقان و یهودیان، در کنار هم یک هدف را تعقیب مىکنند .
7. گوش دادن مهم نیست، انگیزهى آن مهم است. «سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ»
8. کفّار، عوامل نفوذى و جاسوس در میان مسلمانان دارند، مبلّغان دینى نباید همهى شنوندگان را خوش نیّت بپندارند. «سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ»
9. تحریف، خیانت فرهنگى یهود است. «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ
10. گزارشگرى دور از تقوا، یکى از شغلهاى خطرناک است. «سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ...»
11. کلمات آسمانى هر یک جایگاه مخصوص دارد. «مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ
12. ما باید تسلیم اوامر خدا باشیم،نه احکام الهى مطابق خواستههاى ما باشد.
13. گناه، انسان را از لیاقت براى هدایت مىاندازد.« وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ
14. منافقان، از شفاعت پیامبر محرومند. «فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً
15. حتّى رسول اللّه براى متعصّبان لجوج و هوسباز، نقشى ندارد.« فَلَنْ تَمْلِکَ
16. قهر الهى به دنبال سوء رفتار و اعمال بد انسان است. «لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ» 17. قلب سرسخت و لجوج، از دریافت الطاف حقّ محروم است.
46. قلب نازنین پیامبر (صلی الله علیه و آله) ❤
و آن قلب نازنین و روح پیامبر که خدا قرآن را بر وجودش فرو فرستاده است.
قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِینَ (بقره 97) یهود مىگویند: چون فرشتهاى که وحى بر تو نازل مىکند جبرئیل است و ما با او دشمن هستیم، به تو ایمان نمىآوریم. بگو: هرکه دشمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خداست.) چرا که او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل کرده است، (قرآنى) که کتب آسمانى پیشین را تصدیق مىکند و مایهى هدایت و بشارت براى مؤمنان است.
به آنان بگو اى رسول جلیل چو دشمن بگشتند با جبرئیل
هرآن کس که با آن ملک شد عدو شده خصم یکتا خدا نیز او
ازآن رو که او خود به امر خدا به فرمان و دستور آن کبریا
به قلبت رسانید آیات او که تصدیق کرده کتب را نکو
دهد مژده بر مؤمنان خدا هدایت نماید به راهى سزا
(یکى از علماى یهود) به پیامبر، نام فرشته وحى تو چیست؟ حضرت فرمودند: جبرئیل. گفت: اگر میکائیل بود ما به تو ایمان مىآوردیم، چون جبرئیل، دستورات مشکلى مثل جهاد مىآورد، ولى دستورات میکائیل ساده و راحت است 1. دامنهى خیالپردازى و لجاجت انسان تا آنجا گسترده مىشود که به جهان فرشتگان نیز سرایت مىکند. خدا ضمن محکوم کردن تصورات بنىاسرائیل، از جبرئیل تجلیل کرده که بدون اذن ما کارى نمىکند و در رسالت خود، امین و رابط بین ما و پیامبر است.
47. قلب مضطرب ❤
و آن دلی است با آن که در دنیا آرامش و در عین حال غافل است، در آخرت مضطرب است . وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً. وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً . وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً . فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً. فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً. تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ. قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (نازعات 8) سوگند به فرشتگانى که جان (کافران) را به سختى مىگیرند. سوگند به فرشتگانى که جان (مؤمنان) را به آسانى و نشاط مىگیرند. سوگند به فرشتگانى که (در انجام فرمان الهى) به سرعت شناورند. و (در انجام مأموریّت) بر یکدیگر سبقت گیرند. و امور (بندگان) را تدبیر کنند روزى که زلزله وحشتناک همه چیز را به لرزه درآورد. و به دنبال آن لرزه دیگرى واقع شود. در آن روز، دل هایى ترسان و لرزان است. و چشمها (از ترس) فرو افتاده. (آنان که در دنیا) مىگویند: آیا (پس از مرگ) ما به زندگى نخستین باز گردانده مىشویم؟ آنگاه که استخوانهایى پوسیده شدیم؟ (با خود) گویند: در این صورت،این بازگشتى زیانبارست. جز این نیست که آن بازگشت، با یک صیحه عظیم است. که ناگهان همگى در صحراى محشر حاضر شوند .
همه قلبها اندر آن سخت روز به وحشت درافتند در تاب و سوز
سوگند ها برای چیست؟
«یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ . تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ» آن روز که لرزنده بلرزد، و از پى آن لرزهاى [دگر] افتد، سوگند به آن گروه هاى پنجگانه فرشتگان روز رستاخیز و زندگى پس از مرگ حق است، و بدون شک روزى رخ خواهد داد.
«راجفة» به معناى اضطراب و لرزه شدید است. «اراجیف» به کلمات فتنهانگیز که مایه اضطراب باشد گفته مىشود. «واجِفَةٌ» به حرکت یا اضطراب شدید و سریع گفته مىشود و «خاشِعَةٌ» به کسى گویند که سر به زیر انداخته و به زمین چشم دوخته است. دل هایى که در دنیا از خوف خدا لرزان باشد وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ در آخرت در امان است فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ و دل هایى که در دنیا آرامش غافلانه دارند، آنجا مضطربند. «قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ»
دگرگونی نظام طبیعت از مقدّمات رستاخیز است. زلزله های قیامت در یک مرحله نیست،پی درپی هستند. در قیامت همه نگران نیستند،بعضی دل ها دلهره دارند. ارتباط عمیقی بین روح و جسم برقرار است. گروهی از مردم،با طرح سؤالات تکراری،وقوع قیامت را انکار می کنند«یَقُولُونَ أَ إِنّا لَمَرْدُودُونَ ؟»
ممکن است پنج صفتى که در این آیات آمده، براى پنج گروه فرشته باشد و ممکن است براى یک گروه باشد، به این معنا که به محض صدور فرمان از جا کنده و با نشاط پیگیرى و با سرعت حرکت مىکنند و از یکدیگر سبقت مىگیرند تا فرمان را مدبّرانه انجام دهند.
1- دگرگونى نظام طبیعت از مقدّمات رستاخیز است. «تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ»
2- زلزلههاى قیامت در یک مرحله نیست، پىدرپى هستند. «الرَّاجِفَةُ ... الرَّادِفَةُ » 3- در قیامت همه نگران نیستند، بعضى دل ها دلهره دارند. «قُلُوبٌ »
4- ارتباط عمیقى بین روح و جسم برقرار است. «قُلُوبٌ ... واجِفَةٌ، أَبْصارُها خاشِعَةٌ
5- گروهى از مردم، با طرح سؤالات تکرارى، وقوع قیامت را انکار مىکنند
48. قلب با حسرت ❤
و آن دلی است که در کفّار (و منافقان) مایهى حسرت و از (رسیدن به هدفشان) قرار دهد. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کانُوا غُزًّى لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (آل عمران 156) اى اهل ایمان! مانند کسانى که کفر ورزیدند نباشید که دربارهى برادران خود، که به سفر رفته یا رزمنده بودند، گفتند: اگر نزد ما بودند نمىمردند و کشته نمىشدند. (بلکه با دلگرمى به جبهه بروید) تا خدا آن (شجاعت و شهادتطلبى شما) را در دل هاى کفّار (و منافقان) مایهى حسرت (رسیدن به هدفشان) قرار دهد و خدااست که زنده مىکند و مىمیراند و ...
الا مؤمنان اى گروه سعید نباشید چون کافران پلید
همان کافرانى که با خویشتن بگفتند این گفته ها و سخن
که اخوان و خویشان ما خود اگر نرفته بُدندى به جنگ و سفر
نگردیده بودند اکنون هلاک نخوابیده بودند در زیر خاک
چنین آرزوهاى خام و تباه کند حسرت قلب آنها اله
خداوند باشد، که بخشد حیات هرآنگاه خواهد بیارد ممات
به هرچه نمایید باشد بصیر بداند همه رازهاى ضمیر
1. دشمن پس از پایان جنگ، دست به شایعات دلسرد کننده مىزند. «لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا» اگر مجاهدان نزد ما مىماندند کشته نمىشدند
2. دشمن در لباس دلسوزى و حسرت، سمپاشى مىکند. «لَوْ کانُوا عِنْدَنا »
3. کسىکه زندگى مادّى هدف اوست، مرگ و شهادت را خسارت مىداند «ما ماتُوا وَ ما قُتِلوا»
4. منافق، کافر است، چون گویندگان این سخنان منافقان بودند، ولى قرآن از آن ها به «کَالَّذِینَ کَفَرُوا» یاد مىکند.
5. مرگ و حیات، از مقدّرات الهى است، نه آنکه مربوط به جنگ و سفر باشد «وَ اللَّهُ »
6. تقویت ایمان به مقدّرات الهى، موجب استقامت و حضور در میادین جهاد و برطرف شدن ترس و هراس مىشود.
49. قلب با توقع ❤
و آن دلی است که مشابه گذشتکان، توقعات بی جایی در سر دارد.
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (بقره 118)
کسانى که نمىدانند، گفتند: چرا خدا با خود ما سخن نمىگوید؟ یا آیه و نشانهاى بر خود ما نمىآید؟ همچنین گروهى که قبل از آنان بودند مثل گفته آنان را گفتند، دل ها (و افکار) شان مشابه است، ولى ما (به اندازهى کافى) آیات و نشانهها را براى اهل یقین (و حقیقتجویان) روشن ساختهایم
بگویند این جاهلان خود چرا نگفته است با ما سخن کبریا؟
نیاید چرا سوى ما هیچگاه یکى معجزه از یگانه اله
به نادانى و جهل هم پیش از این کسانى بگفتند قولى چنین
که دلهایشان هست بر هم شبیه به نادانى و جهل، قوم سفیه
به قومى که دارند بر ما یقین بگفتیم آیات خود را مبین
باز هم تقاضاى نابجا از سوى گروهى ناآگاه که در برابر دعوت پیامبر چنین مىگویند: چرا خداوند مستقیماً با خود ما سخن نمىگوید؟ چرا بر خود ما آیه نازل نمىشود؟!
قرآن براى جلوگیرى از اثرات نادرست احتمالى اینگونه سخنهاى یاوه و بىجا بر سایر مسلمانان و دلدارى به رسول خدا، سؤال و خواست آن ها را خیلى عادّى تلقّى مىکند که این سؤالات حرف تازهاى نیست و کفارِ قبل از اینها نیز از انبیاى پیشین چنین توقّعات نابجا را داشتهاند.
طرز تفکّر هر دو گروه به یکدیگر شباهت دارد، ولى ما براى اینگونه درخواستها اعتبار و ارزشى قائل نیستیم.
چرا که آیات خودمان را به قدر کفایت براى طالبان حقیقت بیان کردهایم.
توقّعات نابجا، یا به خاطر روحیّه استکبار و خود برتربینى است و یا به خاطر جهل و نادانى.
آنکه جاهل است، نمىداند نزول فرشته وحى بر هر دلى ممکن نیست و حکیم، شربت زلال و گوارا را در هر ظرفى نمىریزد.
اگر پاکدل و درست کردار بودید، تشخیص حق از باطل به شما مىدادیم.
إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً (انفال، 29)
اصالت به تلاش و لیاقت است، نه تقاضا و توقّع. گروهى هستند که به جاى تلاش و بروز لیاقت، همیشه توقّعات نابجاى خود را مطرح مىکنند.
50. قلب منافقان ❤
و آن دلی است هراسان از این که درونش هویدا شود. یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِی قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ (توبه 64) منافقان بیم دارند که سورهاى به زیان آنان نازل شود که از آنچه در درونشان است، خبر دهد. بگو: (هرچه مىخواهید) مسخره کنید، قطعاً خداوند آنچه را که (از آشکار شدنش) بیم دارید، آشکار خواهد کرد.
دورویان بترسند ز آن روزگار که آید یکى سوره از کردگار
که رازى که کردند در دل نهان کند آشکار و بسازد عیان
به آنها بگو اى پیمبر کنون تمسخر نمایید اى قوم دون
از آنچه بترسید، روزى خدا شما را بدان مى کند مبتلا
شأن نزول: گروهى از منافقان، تصمیم گرفتند شتر پیامبر را در بازگشت از جنگ تبوک در گردنهاى رَم دهند تا پیامبر(صلى الله علیه و آله)کشته شود. رسول خدا از تصمیم آنان از طریق وحى با خبر شد. در حالى که عمّار و حُذیفه از جلو و پشت سر حضرت مراقب بودند، به گردنه رسیدند و منافقان حمله کردند.
پیامبر آنان را شناخت و نامشان را به حُذیفه گفت. او پرسید: چرا فرمان قتلشان را نمىدهى؟ فرمود: نمىخواهم بگویند که چون به قدرت رسید، آنان را کشت. منافقان از روى استهزا مىگفتند: او مىخواهد کاخ هاى شام را تسخیر کند! این آیه نازل شد و آنان را تهدید به رسوایى کرد.
1. منافق، هر لحظه از افشا شدن چهرهاش نگران است. یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ .
2. منافقان مىدانستند که خداوند بر کارشان آگاه است و پیامبر حقّ است و با خدا رابطه دارد، به همین دلیل نگران نزول سورهاى و افشا شدن خود بودند. یَحْذَرُ
3. آیات قرآن بر اساس نیازها و به تدریج نازل مىشده است. أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ
4. استهزا، شیوهى منافقان است. «اسْتَهْزِؤُا» سنّت و وعدهى الهى در مورد منافقان، افشاگرى است، پس از نیشهاى آنان نگران نباشیم. «إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ»
منابع : نکته ها و پیام های آیات : تفسیر نور (قرائتی)
تفسیر نمونه (آیت الله مکارم) تفسیر المیزان (علامه طباطبایی)
تفاسیر روایی از معصومین (علیهم السلام)
قرآن ترجمه به نظم امید مجد
و برداشت های نویسنده
دنباله مطلب
http://m5736z.blog.ir/post/Qalb.Q
http://m5736z.blog.ir/post/Qalb3
http://m5736z.blog.ir/post/Qalb.Q2
به نام خدا
مطالب جمع آوری شده در زمینه های مفاهیم قرآنی و تاریخی
از سال 1354 و بارگزاری آن در سال 1380 در سایت
تاریخی فرهنگی قرآنی
و از سال 1393 به تدریج بعضی از مقالات تبدیل به کتاب شده
و به حول قوه الهی در مهر سال 1399 به 40 جلد کتاب رسیده است.
نام : محمود زارع پور متولد تهران محله قلهک شمیران 1336
کارشناسی علوم قرآن و دینی ، دبیر و 25 سال مدیریت مدرسه