تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.


حکمت های نهج البلاغه 1

حکمت های نهج البلاغه 2

حکمت های نهج البلاغه 3


   «حکمت ۱۲۲ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

   ـ عبرت از مرگ یاران

   «کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا کُتِبَ وَ کَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا وَجَبَ وَ کَأَنَّ الَّذِی نَرَى مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ وَ نَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظٍ وَ وَاعِظَةٍ وَ رُمِینَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَ جَائِحَةٍ»

   (در پى جنازه اى مى رفت و شنید که مردى مى خندد، فرمود:) 

   گویى مرگ بر غیر ما نوشته شده، و حق جز بر ما واجب گردید و گویا این مردگان مسافرانى هستند که به زودى باز مى گردند، در حالى که بدن هایشان را به گورها مى سپاریم، و میراثشان را مى خوریم. 

   گویا ما پس از مرگ آنان جاودانه ایم آیا چنین است، که اندرز هر پند دهنده اى از زن و مرد را فراموش مى کنیم و خود را نشانه ی تیرهاى بلا و آفات قرار دادیم.


   «شرح و تفسیر حکمت ۱۲۲ نهج البلاغه»(۱)

   ـ خنده ی احمقانه

   امام علی(علیه السلام) این سخن حکیمانه و تکان دهنده و بیدارگر را زمانى فرمود که در تشییع جنازه ی یکى از مؤمنان شرکت داشت، صداى خنده ی بلند کسى را شنید و فرمود: «گویى مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویى حق در آن بر غیر ما واجب گشته و گویى این مردگانى را که مى بینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما باز مى گردند». 

   به یقین خندیدن کسى در تشییع جنازه، آن هم با صداى بلند که به گوش مولا على علیه السلام برسد نشانه ی نهایت غفلت و بى خبرى از سرنوشت خویش و مسئولیت هایى است که در این جهان دارد. 

   به همین دلیل این بزرگ معلم اخلاق و بیدار کننده ی غافلان و بى خبران با سه تشبیه به آن شخص و امثال او هشدار دارد: 

   تشبیه اول: کار تو مثل این است که گمان مى کنى مرگ مال دیگران است و تو حیات جاویدان دارى. روزى جنازه ی تو را نیز بر مى دارند و تشییع کنندگان تو را به سوى آرامگاه ابدى ات مى برند. آیا دوست دارى آن روز دوستانت در تشییع جنازه ی تو بخندند؟ 

   دوم: آیا «حق» ـ به معناى وظایف واجب و مسئولیت هاى الهى و وجدانى ـ مخصوص دیگران است و تو مستثنیٰ هستى و یا این که تمام حقوق واجبه را ادا کرده اى و الان خوشحالى و مى خندى؟ 

   سوم: آیا گمان مى برى تشییع جنازه، مانند بدرقه ی مسافرانى است که به زودى به سوى تو باز مى گردند؟ گرچه چند روزى رنج فراق را تحمل مى کنى ولى به هنگام بازگشت شادى زائد الوصفى جاى آن را پر مى کند؟ در حالى که سفر مرگ، سفرى است که هرگز بازگشتى در آن نبوده و نخواهد بود و رنج فراق و جدایى از عزیزان از دست رفته جاویدان است. با این حال چه جاى خندیدن است؟

    سپس امام علیه السلام در ادامه ی این بحث به تعبیرات تکان دهنده ی دیگرى پرداخته و مى فرماید: «ما آنها را در قبرشان جاى مى دهیم و میراث آنها را مى خوریم (و چنان غافل و بى خبریم که) گویى بعد از آنها جاودانه مى مانیم». 

   غافل از این که فردا نیز دیگران ما را در قبرهایمان جاى مى دهند و میراثمان را در میان خود تقسیم مى کنند و این روند همچنان ادامه مى یابد و هر کسى چند روزى نوبت اوست.

   هنگامى که در مجلس یادبود و به اصطلاح فاتحه براى یکى از دوستان یا عزیزانمان شرکت مى کنیم باید در همان حال به این فکر باشیم که روزى هم چنین مجلسى براى ما مى گیرند و دوستان و بستگان ما در آن به فاتحه خوانى براى ما مشغول مى شوند، بنابراین از هم اکنون باید به فکر آن روز باشیم نه این که خنده ی مستانه سر دهیم و همه ی این واقعیت ها را به دست فراموشى بسپاریم. 

   افراد غافل و بى خبرى هستند که چون نام مرگ برده مى شود فورا مى گویند: بس کنید. خدا چنان روزى را نیاورد. و یا چون از کنار قبرستان رد مى شوند روى خود را بر مى گردانند! فارغ از این که اگر ما از مرگ غافل شویم او از ما غافل نمى شود و به گفته امام علیه السلام): «چگونه غافل مى شوید از چیزى که هرگز از شما غافل نمى شود و چگونه طمع دارید در چیزى که هیچ گاه به شما مهلت نمى دهد»


   «شرح و تفسیر حکمت ۱۲۲ نهج البلاغه»(۲)

   ـ خنده ی احمقانه

   سلیمان پیامبر بزرگ خدا با آن همه قدرتى که داشت به هنگام پایان عمر فرشته ی مرگ لحظه اى به او مهلت نداد که از حال ایستاده بنشیند و در همان جا روح او را گرفت و با خود برد و جسم بى جان بعد از آنکه موریانه عصایى را که بر آن تکیه کرده بود خورد، به زمین افتاد با این حال ما چه انتظارى داریم. 

   در پایان این کلام حکمت آمیز، امام(علیه السلام) براى بیدار ساختن آن شخص غافل که در تشییع جنازه بلند مى خندید و کسانى که همچون او فکر مى کنند فرمود: «بعد از اینها ما هر واعظ و اندرز دهنده اى را فراموش کردیم در حالى که هدف مسائل سنگین و آفات نابود کننده قرار گرفتیم (با این حال چه جاى غفلت و فراموشى است؟)». 

   تعبیر به «وَاعِظ وَوَاعِظَة» براى تعمیم و گسترش است، زیرا بعضى از حوادث مانند موت از آن به عنوان واعظ تعبیر مى شود و بعضى مانند آفت ها و بلیه ها به عنوان واعظه از آن تعبیر مى کنیم. آرى همه ی آنها به روشنى ما را اندرز مى دهند که بیدار باشید و به پایان زندگى خود و وظائفى بیندیشند که در برابر آن دارید. به خصوص این که معلوم نیست فردا چه کسى از ما باشد و چه کسى نباشد. 

   واژه ی «فادح» در اصل به معناى شىء سنگین است سپس به هر حادثه اى که بر جسم و جان انسان سنگینى کند اطلاق شده است. واژه «جائحة» به معناى امور نابود کننده است، لذا این دو نسبت به یکدیگر از قبیل اقل و اکثر هستند. 

   آشکارترین واعظ همان حادثه ی مرگ است که هر روز براى دوست و آشنایى رخ مى دهد. مخصوصاً در زمان ما، صفحه ی حوادث جراید و تسلیت ها همه روز پر است از خبر فوت گروهى که دیروز در میان ما مى زیستند و امروز به دیار مردگان رفته اند. 

   امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: «فَکَفى واعِظاً بِمَوْتى عایَنْتُمُوهُمْ، حُمِلُوا اِلى قُبُورِهِمْ غَیْرَ راکِبِینَ; این واعظ براى شما کافى است که همه روز مردگانى را مى نگرید که آن ها را به سوى گورهایشان مى برند بى آنکه خودشان بخواهند». در روایات متعددى این تعبیر از پیشوایان معصوم(علیهم السلام) نقل شده است: «کَفى بِالْمَوْتِ واعِظاً; براى وعظ و اندرزِ انسان ها مرگ کافى است».


   «حکمت ۱۲۳ نهج البلاغه ی علی علیه السلام»

الگوهاى کامل انسانیّت

   «طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ وَ طَابَ کَسْبُهُ وَ صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ وَ حَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ وَ أَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ وَ عَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ وَ وَسِعَتْهُ السُّنَّةُ وَ لَمْ یُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ.»

   «خوشا به حال آن کس که خود را کوچک مى شمارد،   کسب و کار او پاکیزه است، جانش پاک،  اخلاقش نیکوست،  که ما زاد بر مصرف زندگى را در راه خدا بخشش مى کند،  زبان را از زیاده گویى باز مى دارد، آزار او به مردم نمى رسد و  سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم او را کفایت کرده، بدعتى در دین خدا نمى گذارد.»


   (برخى حکمت ۱۲۲ و ۱۲۳ را از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده اند)


   «شرح و تفسیر حکمت ۱۲۳ نهج البلاغه»(۱)

 خوشا به حال آنها

   این کلام حکیمانه خواه دنباله ی کلام پیشین باشد یا کلامى مستقل، شرح کوتاه و پرمعنایى از صفات سعادت مندان خوش بخت است که در ضمن هشت وصف بیان شده است. 

 نخست مى فرماید: «خوشا به حال کسى که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم بزرگ و عزیز)». 

   امام علی(علیه السلام) نخستین وصف را همان تواضع و فروتنى ذکر کرده است، زیرا مى دانیم تکبّر که نقطه ی مقابل آن است سرچشمه ی انواع گناهان است. نخستین معصیتى که در زمین شد تکبّر شیطان بود که منشأ همه بدبختى ها براى خود و دیگران گردید. 

   در بعضى از دعاهاى ماه مبارک رمضان همین مضمون به صورت یک دعا و درخواست از خداوند آمده است; مرحوم سید بن طاووس در دعاى روز هفدهم ماه مبارک رمضان چنین نقل مى کند: «خداوندا! هرگز لحظه اى مرا به خودم وامگذار… و مرا در درون خود کوچک و متواضع کن و در نظر مردم مرا بزرگ دار». 

 سپس در دومین وصف مى فرماید: «و خوشا به حال کسى که کسب و کار او پاک و حلال باشد». 

   مى دانیم یکى از عوامل موفقیت و نشاط عبادت و استجابت دعا کسب حلال است تا آنجا که در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أنْ یُسْتَجابَ دَعْوَتُهُ فَلْیَطِبْ مَکْسَبَهُ; کسى که خوشحال مى شود از این که دعایش مستجاب گردد باید کسب خود را پاک و حلال کند». 

   شبیه همین معنا با عبارت دیگر از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: «مَنْ أَحَبَّ أنْ یُسْتَجابَ دُعائُهُ فَلْیَطِبْ مَطْعَمَهَ وَمَکْسَبَهُ». 

   در حدیثى که در کتاب اسد الغابة در حالات «سعد بن معاذ انصارى» نقل شده، آمده است: هنگامى که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از غزوه ی تبوک باز گشت، «سعد انصارى» به استقبال حضرت آمده، حضرت با او مصافحه کرد و (چون دست او را بسیار خشن دید) فرمود: چه چیز دستت را این گونه خشن کرده است؟ عرض کرد: «اى رسول خدا! من با داس و بیل کار مى کنم تا زندگى عیالم را فراهم سازم». نقل شده است: «پیغمبر(صلى الله علیه وآله)دست او را بوسید و فرمود: این دستى است که هرگز آتش دوزخ به آن اصابت نمى کند». 

حضرت در سومین وصف مى فرماید: «خوشا به حال کسى که باطن او پاک و صالح است». 

   صلاح باطن عبارت از خلوص نیت، پاکى فطرت و خیرخواهى براى همه انسان هاست. از آنجا که اعمال و اقوال انسان تراوشى از صفات درونى اوست، کسى که درونى پاک داشته باشد اعمال و رفتار و اقوالش نیز پاک و شایسته است. 

 در چهارمین وصف مى فرماید: «و خوشا به حال کسى که اخلاق او نیکو است». «خلیقة» که به معناى خلق و خوست دو گونه تفسیر شده است: بعضى آن را به معناى خلق و خوى باطنى تفسیر کرده اند که اشاره به کسانى است که باطنى پاک دارند و به کسى شر نمى رسانند. 

   بعضى نیز آن را به معناى برخورد خوب و گشاده رویى با مردم تفسیر کرده اند و معناى دوم مناسب تر به نظر مى رسد، زیرا در جمله ی قبل «صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ» به حسن باطن اشاره شده بود، بنابراین جمله ی مورد بحث اشاره به حسن ظاهر و برخورد خوب با مردم است. 

   حُسن خلق به اندازه اى در اسلام اهمیت دارد که در بعضى از روایات، از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به عنوان «نصف دین» معرفى شده است: «حُسْنُ الْخُلْقِ نِصْفُ الدّینِ» و در ادامه این حدیث آمده است: کسى از پیغمبر(صلى الله علیه وآله)سؤال کرد: برترین چیزى که خداوند به فرد مسلمانى داده است چیست؟ پیغمبر اکرم فرمود: «اَلْخُلْقُ الْحَسَنِ». 

 در پنجمین فصل فرموده است: «و خوشا به حال کسى که اموال اضافى خود را در راه خدا انفاق مى کند». انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان از مهم ترین امورى است که قرآن کریم و روایات اسلامى بر آن تأکید فراوان کرده اند و اگر تنها آیات مربوط به انفاق، جمع آورى و تفسیر شود، کتاب قابل توجهى خواهد شد. 

   مثلا: قرآن کریم انفاق را به بذر پربارى تشبیه کرده که در زمین مستعدى افشانده شود و از یک تخم، هفتصد تخم یا چند برابر آن عائد گردد: (مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّة أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَة مِّائَةُ حَبَّة) (بقره۲۶۱) و در آیه اى دیگر، رسیدن به مقام والاى نیکوکارى را مشروط به انفاق از اموالى که مورد علاقه انسان است کرده است: (لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ) (آل عمران۹۲)


   «حکمت ۱۲۴ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

   ـ روانشناسى زن و مرد (غیرت)

     «غَیْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ وَ غَیْرَةُ الرَّجُلِ إِیمَانٌ»

   «غیرت زن، کفر آور، و غیرت مرد نشانه ایمان اوست»

   ـ شرح و تفسیر حکمت

   امام علی علیه السلام در این گفتار حکیمانه تفاوت میان غیرت مرد و زن را بیان مى کند و مى فرماید: «غیرت زن کفر است و غیرت مرد ایمان»; (غَیْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ، وَغَیْرَةُ الرَّجُلِ إِیمَانٌ). 

   اشاره به این که زن اگر نسبت به همسر دیگرى براى شوهرش حسادت بورزد و عکس العمل تندى نشان دهد در واقع مخالفت با فرمان خدا کرده است، زیرا خداوند روى مصالح متعددى که در جاى خود گفته ایم تعدد زوجات را با شرایطى مجاز شمرده است; ولى اگر مرد نسبت به ارتباط همسرش با مرد بیگانه اى حسادت بورزد و از گام نهادن او در زندگى خانواده اش ناراحت گردد و عکس العمل نشان دهد در واقع اطاعت فرمان خدا کرده و در مسیر نهى از منکر گام برداشته است. 

   در حالى که زن اگر چنین کند در مسیر نهى از معروف قرار گرفته است. البته انکار نمى کنیم که تعدد زوجات نیز شرایطى دارد و نباید وسیله اى براى هوس رانى مردان گردد; ولى در صورتى که آن شرایط جمع گردد زن باید آن را تحمل کند و به فرمان خدا تن در دهد در حالى که اگر زن شوهردار، با مرد دیگرى رابطه برقرار سازد، خواه به صورت فجور باشد یا ظاهراً صیغه عقد دائم یا موقتى با او جارى کند به یقین راه خلاف را پیموده است.

   «غیرت» حالتى است که انسان را وادار مى کند از ورود دیگران در حریم زندگى شخصى او جلوگیرى کند، افتخارات او را سلب ننماید، مواهبش را از دستش نگیرد و متعرض نوامیس او نشود و منظور از «غیرت زن» در کلام حکیمانه بالا همان حسادتى است که نسبت به زوجه دیگر همسرش پیدا مى کند و منظور از «غیرت مرد» در کلام بالا ممانعتى است که مرد از ورود دیگرى به حریم خانواده و ناموس خود به عمل مى آورد. 

   در ذیل حکمت ۴۷ نیز بحثى درباره ی تفسیر غیرت و ارزش آن ذکر شد. تعبیر به «کفر» در این کلام حکمت آمیز اشاره به کفر عملى است، زیرا کفر و ایمان معانى متعددى دارد که در آیات قرآن نیز منعکس است. 

   این واژه کراراً در قرآن مجید به بت پرستان اطلاق شده که کفرشان، کفر اعتقادى است; ولى در آیه ی ۹۷ آل عمران به کسانى که حج را ترک کنند و نسبت به آن بى اعتنا باشند واژه «کفر» به کار رفته، مى فرماید: (وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلا وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ)و این کفر عملى است نه اعتقادى که آثار خاص خود را داشته باشد. 

   کفر زن در اینجا همان بى اعتنایى به دستور خدا یعنى جواز تعدد زوجات در موارد لازم است. درباره ی اهمیت «غیرت» در موارد مجاز روایات متعددى از پیغمبر اکرم و سایر معصومان علیهم السلام وارد شده است; در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله مى خوانیم: «پدر من ابراهیم غیرت مند بود و من از او غیرت مندترم. خداوند بینى کسانى از مؤمنین را که غیرت ندارند بر خاک بمالد». 

   البته در عرف ما گرچه واژه ی «غیرت» معمولاً در غیرت ناموسى به کار مى رود ولى مفهوم آن گسترده است و تمام مواهب و ارزش هاى الهى را که باید از آن دفاع کرد شامل مى شود، بنابراین دفاع از وطن و آبرو و حیثیت و از آن مهم تر دفاع از دین و آیین نیز از مصادیق غیرت است. 

   این نکته نیز شایان دقت است که گاهى افراد در مسائل ناموسى و غیر آن گرفتار وسواس مى شوند و به نام «غیرت» به هر کسى بدبین شده و عکس العمل نشان مى دهند. در روایات اسلام از این حالت نهى شده است. رسول خدا صلى الله علیه وآله مى فرماید: «نوعى از غیرت را خدا دوست دارد و نوعى را دشمن مى دارد اما آنچه را دوست دارد اعمال غیرت در مواردى است که آثار شک و تردید و انحراف نمایان مى شود و اما غیرتى را که خدا دشمن مى دارد آن است که در غیر این موارد (فقط با سوء ظن آمیخته به وسواس) انجام مى شود». 

   در نامه ی ۳۱ نهج البلاغه در وصیت مولا امیر مؤمنان به فرزندش امام حسن(علیهما السلام)نیز به همین موضوع اشاره شده که غیرت بیجا گاه سبب مى شود انسان هاى درست کار به نادرستى کشیده شوند. آنجا که مى فرماید: «برحذر باش از این که در جایى که نباید غیرت به خرج دهى اظهار غیرت کنى (و کار به سوء ظن ناروا بینجامد) زیرا این غیرت بى جا و سوء ظن نادرست، زن پاک دامن را به ناپاکى و بى گناه را به آلودگى ها سوق مى دهد» شرح بیشتر را در ذیل همان نامه مطالعه فرمایید.


   «حکمت ۱۲۵ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 امام و شناساندن اسلام

   «لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِیمُ وَ التَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ وَ الْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ وَ التَّصْدِیقُ هُوَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ»

   «اسلام را چنان مى شناسانم که پیش از من کسى آنگونه معرّفى نکرده باشد. 

   اسلام همان تسلیم در برابر خدا،   تسلیم همان یقین داشتن،   یقین اعتقاد راستین،   باور راستین همان اقرار درست،   اقرار درست انجام مسئولیّت ها و 

   انجام مسئولیّت ها همان عمل کردن به احکام دین است»


   «شرح و تفسیر حکمت ۱۲۵ نهج البلاغه»

 تفسیر دقیق اسلام

امام علی علیه السلام در این حکمت پربار، حقیقت اسلام را به گونه اى که پیش از او هیچ کس تفسیر نکرده، تفسیر کرده، مى فرماید: «اسلام را چنان تفسیر مى کنم که هیچ کس پیش از من آن را چنین تفسیر نکرده باشد»

   سپس در ادامه ى سخن، ضمن شش جمله پى در پى که هر کدام با جمله قبل به صورت زیبایى گره خورده روح اسلام را با این شش جمله مى شکافد و حقیقت آن را هویدا مى کند. نخست مى فرماید: «اسلام همان تسلیم است». 

   تسلیم در برابر فرمان خدا و دستورات پیغمبر اکرم و امامان معصوم علیهم السلام و تسلیم در برابر فرمان عقل و فطرت. قرآن مجید در آیه ی ۸۳ آل عمران مى فرماید: «(وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ طَوْعاً وَکَرْهاً وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ); و تمام کسانى که در آسمان ها و زمین هستند، از روى اختیار یا از روى اجبار، در برابرِ (فرمان) او تسلیم اند و به سوى او باز گردانده مى شوند». در جمله دوم مى فرماید: «تسلیم همان یقین است». 

   زیرا بدون ایمان و یقین، تسلیم حاصل نمى شود و در واقع «تسلیم» از لوازم «یقین» است که امام علیه السلام در اینجا لازم و ملزوم را یکى شمرده و مى فرماید: تسلیم همان یقین است. در جمله سوم مى فرماید: «یقین همان تصدیق است». 

   منظور از «تصدیق» در اینجا علمى است که از مقدمات یقینى حاصل مى شود و تا این علم حاصل نگردد «یقین» پیدا نمى شود و تا یقین حاصل نگردد، تسلیم که روح اسلام است نیز حاصل نخواهد شد و در واقع اعتقادى که نام یقین بر آن گذارده ایم نتیجه علمى است که به صورت تصدیق در مى آید و در واقع تصدیق و یقین نیز لازم و ملزوم یکدیگرند که امام علیه السلام به واسطه ی شدت ارتباط این دو با یکدیگر آنها را یکى شمرده و فرموده: یقین همان تصدیق است. در چهارمین جمله مى فرماید: «تصدیق همان اقرار است». 

   اشاره به این که تصدیق قلبى به تنهایى کافى نیست، باید با زبان نیز اقرار شود و به صورت شهادتین که بیان ارکان اسلام است درآید و به همین دلیل تا افراد اقرار به شهادتین نمى کردند مسلمان شمرده نمى شدند. در پنجمین جمله مى فرماید: «اقرار همان اداست». 

   منظور از «اداء» در اینجا احساس مسئولیت و آماده شدن و عزم را جزم کردن بر انجام عمل است، زیرا اگر اقرار از دل برخیزد آمادگى براى انجام وظائف و اداى مسئولیت ها را ایجاد خواهد کرد. در غیر این صورت اقرار، اقرار دروغین است. آن گاه در ششمین و آخرین جمله مى فرماید: «و ادا همان عمل است». 

   زیرا کسى که عزم خود را بر اداى مسئولیت ها جزم مى کند بلافاصله وارد صحنه عمل مى گردد و اعمال صالحى بر طبق احساس مسئولیت درونى برخاسته از اقرار واقعى و تصدیق و یقین و تسلیم انجام مى دهد. سخن امام علیه السلام در این تفسیر عمیقى که براى اسلام کرده اشاره به اسلام واقعى و حقیقى است که در درون جان انسان نفوذ کند و آثار آن یکى پس از دیگرى ظاهر گردد; نخست در مقام تسلیم برآید; تسلیمى که زائیده ی یقین است و یقینى که مولود تصدیق است و سپس اقرار از این تصدیق متولد مى شود و این اقرار چون از عمق جان برخاسته ملازم با احساس مسئولیت در برابر فرمان الهى است و به دنبال این احساس اعمال صالح یکى پس از دیگرى ظاهر مى شود و قلب و زبان و عمل هر سه هماهنگ مى گردند. بنابراین اگر کسانى ایمان داشته باشند و اقرار به شهادتین کنند ولى در عمل کوتاهى نمایند چنان نیست که مسلمان نباشند و گرنه اکثر مسلمانان از اسلام بیرون خواهند رفت، بلکه اسلامِ آنها اسلامى در مرحله پایین و ضعیف است و آنچه امام علیه السلام در این کلام پربار بیان فرموده اسلام در درجات عالى وکامل است. 

  شبیه همین معنا در روایات دیگر اسلامى نیز آمده که عمل را معیار ایمان شمرده اند. در حدیثى در غررالحکم از امام امیر مؤمنان علیه السلام مى خوانیم: «شرف و مقام والا در نزد خداوند سبحان به اعمال نیک است نه سخنان زیبا». 

   در حدیث دیگرى در همان کتاب آمده است: «عمل شعار افراد باایمان است». از این رو بهترین ذخیره انسان براى بعد از مرگ و روز قیامت عمل صالح شمرده شده همان گونه که در نامه معروف «مالک اشتر» گذشت که امام(علیه السلام)خطاب به مالک فرمود: «بهترین ذخیره ها را نزد خود ذخیره عمل صالح قرار بده». 

   بنابراین کسانى که به نام اسلام قناعت مى کنند یا تنها به ایمان قلبى و اقرار زبانى قانع هستند و یا تنها به بعضى از ظواهر اسلام پایبندند از حقیقت اسلام دورند و در بیراهه مى روند و خیال مى کنند در مسیر حقند. 

   بنابر آنچه گفته شد حمل خبر بر مبتدا در این شش جمله در بعضى از موارد به صورت حمل حقیقى است و در بعضى از موارد حمل مجازى یعنى حمل لازم و ملزوم یکدیگر است.


   «حکمت ۱۲۶ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 شگفتى ضدّ ارزش ها

   «عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ وَ یَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ وَ یُحَاسَبُ فِی الْآخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِیَاءِ وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً وَ یَکُونُ غَداً جِیفَةً وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ وَ هُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّهِ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ وَ هُوَ یَرَى الْمَوْتَى وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَ هُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى وَ عَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَ تَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ»

   در شگفتم از بخیل  به سوى فقرى مى شتابد که از آن مى گریزد، و سرمایه اى را از دست مى دهد که براى آن تلاش مى کند. در دنیا چون تهیدستان زندگى مى کند، امّا در آخرت چون سرمایه داران محاکمه مى شود. 

   و در شگفتم از متکبّرى که دیروز نطفه اى بى ارزش، و فردا مردارى گندیده خواهد بود و در شگفتم از آن کس که آفرینش پدیده ها را مى نگرد و در وجود خدا تردید دارد و در شگفتم از آن کس که مردگان را مى بیند و مرگ را از یاد برده است، و در شگفتم از آن کس که پیدایش دوباره را انکار مى کند در حالى که پیدایش آغازین را مى نگرد، و در شگفتم از آن کس که خانه نابود شدنى، را آباد مى کند امّا جایگاه همیشگى را از یاد برده است.


   «شرح و تفسیر حکمت ۱۲۶ نهج البلاغه»(۱)

 از این شش گروه در شگفتم!

   امام علی علیه السلام در این کلام حکمت آمیزش به شش رذیله ی اخلاقى اشاره فرموده که سرچشمه غالب بدبختى هاى انسان است و اگر بتواند از آن ها فاصله بگیرد دنیا و آخرت خود را آباد کرده و سامان بخشیده است. 

   نخست اشاره به مسئله ی «بخل» و آثار شوم آن مى کند و مى فرماید: «از بخیل تعجب مى کنم که به استقبال فقرى مى رود که از آن گریخته و غنایى را از دست مى دهد که طالب آن است. در دنیا همچون فقیران زندگى مى کند ولى در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد». 

   امام علیه السلام چه تعبیر زیبا و دلنشینى در اینجا فرموده است; افراد بخیل تنها نسبت به دیگران بخیل نیستند. بسیار مى شود که نسبت به خویشتن هم بخیل اند با این که داراى ثروت اند زندگى سخت و فقیرانه اى براى خود فراهم مى کنند و همان گونه که حضرت فرموده است براى فرار از فقر آینده فقر امروز را براى خود ترتیب مى دهند. 

   آنها همچنین به دنبال غنا و ثروت بیشتر در آینده اند در حالى که غناى امروز را از دست مى دهند. چرا که از ثروت خود بهره اى نمى برند. از سویى دیگر در روز قیامت باید در صف اغنیا بایستند و حساب اموال خود را پس دهند در حالى که در دنیا از نظر زندگى در صف فقیران بودند; یعنى مشکلات غنا را دارند; ولى از مواهب آن بى بهره اند. 

   آیا زندگى چنین اشخاصى شگفت آور و تعجب برانگیز نیست؟ آیا مى شود این گونه افراد را در زمره ی عاقلان دانست؟ نه تنها امام علیه السلام که عقل کل است از زندگى آنان تعجب مى کند، بلکه هر انسان عاقلى گرفتار شگفتى مى شود. 

   ممکن است کسانى بگویند: این درباره ی بخیلانى است که حتى درباره ی خود بخل مى ورزند; اما بخیلانى که بخلشان متوجه دیگران است و خودشان زندگى مرفهى دارند مشمول این سخن نیستند; ولى تجربه نشان داده که غالب بخیلان به خویشتن نیز بخیل اند. 

   بخل از صفات بسیار زشتى است که در آیات و روایات اسلام نکوهش فوق العاده اى از آن شده از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله مى خوانیم: «بخیل از خدا دور است و از مردم دور و به آتش دوزخ نزدیک است».

   امام علیه السلام در دومین مورد شگفتى مى فرماید: «از متکبرى که دیروز نطفه اى بى ارزش بوده و فردا مردار گندیده اى است (به راستى) تعجب مى کنم». تکبر که همان خودبزرگ بینى است نشانه ی روشنى از غفلت به مبدأ و منتهاى وجود انسان در این دنیاست و اگر انسان به مبدأ و منتهاى خویش بنگرد این خودبزرگ بینى از او زایل مى شود. 

   اگر امروز در اوج قوت و قدرت است نباید فراموش کند که دیروز نطفه ی بى ارزشى بود و نباید از یاد ببرد که چند روزى مى گذرد و مبدل به جیفه ی گندیده اى مى شود که مردم از نزدیک شدن به او تنفر دارند و مى گویند: هرچه زودتر او را دفن کنید تا فضاى خانه یا کوچه و بازار آلوده نشود. 

   در واقع امام علیه السلام با این سخن، درمان کبر را نیز نشان داده است که هرگاه حالت کبر و غرور به شما دست داد براى زایل کردن آن به گذشته و آینده ی خویش بنگرید. سرى به قبرستان هاى خاموش بزنید که گاه بعضى از آنها شکاف برداشته و بوى آزار دهنده ی جیفه از آن بیرون مى آید، آن را تماشا کنید و در آینده خویش نیز بیندیشید. 

   در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «از تکبر بپرهیزید که تکبر ابلیس را وادار به سرپیچى از فرمان خدا نسبت به سجده براى آدم کرد». 


   «شرح و تفسیر حکمت ۱۲۶ نهج البلاغه»(۲)

 از این شش گروه در شگفتم!

   تکبر سرچشمه ی گناهان زیاد دیگرى مى شود که بحث پیرامون آن به درازا مى کشد. و شبیه همین فراز از کلام حکمت آمیز در کلام ۴۵۴ نیز خواهد آمد. 

   سپس امام علیه السلام در سومین موضوعى که از آن در شگفتى فرو رفته مى فرماید: «از کسى که در خدا شک مى کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى بیند (و مى تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پى ببرد)». 

   آرى عالم هستى سراسر آیینه ی وجود حق است و مخلوقات بدیع و عجیب و اسرارآمیز و جالب هر کدام به تنهایى براى پى بردن به وجود آن مبدأ عالم و قادر کافى است. به ویژه در عصر و زمان ما که علوم گسترش پیدا کرده و شگفتى هاى بسیار بیشترى از عالم خلقت نمایان گشته، خدا شناسى از هر زمانى آسان تر است. 

   در هر گوشه و کنار از جهان، در گیاهان، حیوانات وحش، پرندگان، ماهیان دریاها، ساختمان بدن انسان و گیاهان ذره بینى آثار عظمت او به روشنى دیده مى شود و راه را براى خداشناسى هموار مى سازد. گاه در گوشه و کنار جهان موجوداتى به چشم مى خورد که اگر انسان روزها و ماه ها درباره آن بیندیشد و از آن پى به عظمت آفریننده اش ببرد بجاست. 

   مناسب است در اینجا دو سه نمونه از آن را طبق نقل بعضى از دائرة المعارف هاى معروف جهان ذکر کنیم. در دائرة المعارفى به نام فرهنگ نامه مى خوانیم: «هیچ گلى در گل فروشى ها زیبایى «گل ثعلبى» را ندارد و کمتر گلى است که پس از چیده شدن به اندازه گل ثعلبى دوام داشته باشد. 

   این گل ها در زمین نمى رویند بلکه روى شاخه هاى درختان و قارچ ها پرورش پیدا مى کنند و آب و غذاى خود را از آنها مى گیرند. جالب این که دانه گل ثعلبى به قدرى کوچک است که تنها با میکروسکوپ دیده مى شود. باد این دانه ها را در هوا پراکنده مى سازد. 

   هر گاه روى قارچ ها بنشینند مى توانند آب و غذا از آنها جذب کرده و رشد کنند. گل فروشى ها ثعلبى ها را در گرم خانه روى قارچ هاى کمک کننده پرورش مى دهند و اگر تعجب نکنید چهار تا هشت سال طول مى کشد تا دانه ثعلبى به ثمر بنشیند». 

   در همان کتاب مى خوانیم «آگاو» گیاهى است که در ایالت هاى مکزیک و ایالت ها جنوبى آمریکا مى روید. برگ هاى بسیار ضخیمى دارد بعضى آن را گیاه صد ساله مى نامند وقتى این گیاه آماده گل دادن مى شود ساقه بلندى پیدا مى کند به قطر سى سانتى متر و طول شش متر و صدها گل بر آن ظاهر مى شود و گیاه بعد از پژمرده شدن گل ها مى میرد و در عمرش فقط یک بار گل مى دهد.

   در بیابان هاى مکزیک ده سال طول مى کشد تا گل دهد ولى در گرم خانه ها گهگاه ممکن است صد سال طول بکشد تا گل دهد! این عمر طولانى براى آن است که در این مدت گیاه آب و غذاى کافى در خود ذخیره مى کند تا بتواند آن میله بلند و قطور و آن همه گل را ظاهر سازد. 

   در همان کتاب و دائرة المعارف دیگرى آمده است که در روى زمین درختان عظیمى وجود دارد که طول بعضى از آنها به پنجاه متر مى رسد و قطرشان به دوازده متر. اگر بخواهند از چوب آنها خانه چوبى بسازند براى یک دهکده مى توانند خانه سازى کنند! فراموش نکنیم که این درخت عظیم روزى یک دانه کوچکى بوده اما دست قدرت پروردگار نیرویى در آن ذخیره کرده بود که مى توانست این گونه رشد کند و به این عظمت برسد. 

   کوتاه سخن این که در اطراف ما و همه جهان آثار عظمت و قدرت او نمایان است; چشم بینا و گوش شنوا مى خواهد تا آثار توحید را در جبین آنها ببیند و پیام تسبیح آنها را بنشنود.


   «شرح و تفسیر حکمت ۱۲۶ نهج البلاغه»(۳)

 از این شش گروه در شگفتم!

    سپس امام علیه السّلام در چهارمین جمله مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که مرگ را فراموش مى کند با این که مردگان را با چشم خود مى بیند». 

   مرگ یعنى پایان همه چیز در دنیا و جدا شدن از تمام مقام ها و اموال و ثروت ها و تعلقات دنیوى و از همه مهم تر بسته شدن پرونده عمل انسان به گونه اى که نمى تواند حسنه اى بر حسنات یا سیئه اى بر سیئات خود بیفزاید. در یک عبارت کوتاه، مرگ مهم ترین حادثه زندگى انسان است; ولى عجب این که بسیارى از افراد آن را به دست فراموشى مى سپارند در حالى که بستگان و عزیزان و دوستان و همشهریان خود را بارها مى بینند که آنها را به سوى دیار اموات مى برند. 

   این غفلت و فراموش کارى راستى حیرت انگیز است. به خصوص این که بسیارى از مردگان کسانى هستند که از ما جوان تر یا قوى تر و سالم تر و گاه حتى بدون سابقه یک لحظه بیمارى راه دیار فنا را پیش گرفتند و به سوى بقاى آخرت رفتند.

   سپس در پنجمین جمله ی حکیمانه اش مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که جهان دیگر را انکار مى کند در حالى که این جهان را مى بیند». 

   قرآن مجید نیز مى فرماید: «(وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الاُْولَى فَلَوْلاَ تَذکَّرُونَ); شما عالَم نخستین را دانستید، پس چرا متذکّر نمى شوید (که جهانى بعد از آن است)؟!». در این دنیا صحنه هاى معاد و زندگى پس از مرگ پیوسته دیده مى شود; درختان در فصل زمستان مى میرند یا حالتى شبیه به مرگ دارند، هنگامى که باد بهارى مى وزد و قطرات حیات بخش بارانِ بهار فرو مى افتد تولد تازه اى پیدا مى کنند و آثار حیات همه جا نمایان مى شود. 

   بعد از شش ماه فصل پاییز که شبیه خزان عمر است فرا مى رسد و بار دیگر دوران مرگ و سپس حیات تکرار مى شود. این صحنه را بارها و بارها در عمر خود دیده ایم و بازگشت به زندگى پس از مرگ را آزموده ایم. چرا بیدار نمى شویم؟ در عالم جنین پیوسته تطورات زندگى یکى پس از دیگرى نمایان مى گردد که شبیه حیات پس از مرگ است. وانگهى خدایى که در آغاز، جهان را آفرید باز گرداندن حیات پس از مرگ براى او چه مشکلى دارد؟ از همه ی اینها گذشته خداوند را حکیم مى دانیم و از سویى نه نیکوکاران در این دنیا غالباً به جزاى خود مى رسند و نه بدکاران. 

   چگونه ممکن است خداوند حکیم و عادل در جهان دیگرى نتیجه ی اعمالشان را به آنها ندهد؟ در ششمین و آخرین جمله ی حکیمانه مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که دار فانى را آباد مى کند ولى دار باقى را ترک مى نماید و به فراموشى مى سپارد». 

   همه با چشم خود مى بینیم این جهان دار فانى است; همه روز گروهى مى میرند و گروهى به دنیا مى آیند و جاى آنها را مى گیرند. سپس همین گروه جاى خود را به گروه هاى دیگر مى دهند. کاخ هاى زیبا بر اثر گذشت زمان به ویرانه اى مبدل مى شود و باغ هاى پر از گل و گیاه روزى پژمرده خواهند شد. 

   همه چیز در گذر است و همه چیز رو به فنا مى رود. آیا عقل اجازه مى دهد که انسان در آبادى این دار فانى بکوشد; اما سراى آخرت را که در آن حیات جاویدان است فراموش کند و گامى در طریق عمران و آبادى آن از طریق ایمان و اعمال صالح بر ندارد؟ 

   این موارد شش گانه اى که امام(علیه السلام) از همه آنها در شگفتى فرو مى رود بخشى از تناقض هایى است که انسان در زندگى گرفتار آن است و گاه زندگى یک انسان را مجموعه اى از این تناقض ها و تضادها تشکیل مى دهد و عامل اصلى آن پیروى از هواى نفس و گوش فرا ندادن به فرمان عقل است. 

. قرآن مجید درباره دنیا و آخرت تعبیرات بسیار پر معنایى دارد از جمله در آیه ی ۶۴ عنکبوت مى خوانیم: «(وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ); این زندگى دنیا چیزى جز سرگرمى و بازى نیست و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستید». 

   در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «دنیا منتقل مى شود و فانى مى گردد اگر (فرضا) براى تو باقى بماند تو براى او باقى نمى مانى».


   «حکمت ۱۲۷ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 نکوهش از سستى در عمل

   «مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَمِّ وَ لَا حَاجَةَ لِلَّهِ فِیمَنْ لَیْسَ لِلَّهِ فِی مَالِهِ وَ نَفْسِهِ نَصِیبٌ»

   «آن کس که در عمل کوتاهى کند، دچار اندوه گردد، و آن را که از مال و جانش بهره اى در راه خدا نباشد خدا را به او نیازى نیست.»

 شرح و تفسیر حکمت

   امام علی علیه السلام در این کلام حکمت آمیز نخست به سرنوشت کسانى اشاره مى کند که در انجام وظائف الهى خود کوتاهى مى کنند، مى فرماید: «کسى که در عمل کوتاهى کند، به اندوه گرفتار مى شود». 

   ممکن است این اندوه و غم در آستانه ی انتقال از این دنیا باشد که چشم برزخى پیدا مى کنند و سرنوشت رقت بار خود را مى بینند و فریادشان بلند مى شود و مى گویند: «(رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِیمَا تَرَکْتُ); پروردگارا! مرا باز گردانید، شاید در برابر آنچه ترک کردم (و کوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم». 

   نیز ممکن است اشاره به غم و اندوه در سراى آخرت باشد، همان گونه که قرآن از زبان آنها نقل مى کند که مى گویند: «(یَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ); اى افسوس بر من از کوتاهى هایى که در اطاعت فرمان خدا کردم». 

   نیز شاید این غم و اندوه در خود دنیا باشد، زیرا گاه انسان بیدار مى شود و از کوتاهى هایى که کرده افسوس مى خورد و غم و اندوهى جان کاه او را فرا مى گیرد چرا که مى بیند دیگران با اعمال صالح سراى جاویدان خود را آباد کرده اند و او با کوتاهى هایش سراى جاوید خود را ویران نموده است. 

   البته جمع میان این سه تفسیر نیز مانعى ندارد. سپس امام علیه السلام در ادامه ی این سخن جمله پرمعنایى مى گوید که در واقع شرحى است از کوتاهى در عمل. مى فرماید: «خدا به کسى که در مال و جانش نصیبى براى او نیست، اعتنایى ندارد». 

   اشاره به این که کسانى مورد عنایت پروردگار در دنیا و آخرتند که از بذل جان و مال در راه خدا دریغ ندارند، و به بیان دیگر، ایمان و یقین و وفادارى خود را به اسلام در عمل ثابت مى کنند. 

   درست است که جان و مال همه از سوى خداست و اگر انسان در بذل آنها اقدام کند در واقع به خودش خدمت کرده است، زیرا خدا از همگان بى نیاز است; ولى خداوند روى الطاف بیکرانش آن را به عنوان حاجتى از سوى خود گرفته است. 

   این سخن درباره ی مؤمنانى که داراى مقامات بالا هستند نیست، آنها فقط نصیبى از جان و مالشان را در راه خدا صرف نمى کنند، بلکه هرچه دارند در راه خدا مى دهند. جمله «لاَ حَاجَةَ لِلَّهِ» به معناى بى اعتنایى و اعراض خداوند از چنین افرادى است که چیزى از جان و مال را در راه او نمى بخشند، زیرا کسى که به چیزى یا شخصى نیاز ندارد طبعاً اعتنایى هم به او نمى کند، بنابراین جمله «لا حاجة…» با توجه به این که خدا به هیچ کس نیاز ندارد کنایه از بى اعتنایى است و منظور از بى اعتنایى این است که خدا آنها را از مواهب خاص و عنایات ویژه اش محروم مى سازد. 

   این تعبیر مانند بیان کنایه آمیز دیگرى است که در آیه ۶۷ سوره ی «توبه» درباره منافقان آمده است: «(نَسُوا اللهَ فَنَسِیَهُمْ); آنها خدا را فراموش کردند و خداوند نیز آنها را فراموش نمود» یعنى از رحمت خود محروم ساخت. 

   بعضى از مفسران نهج البلاغه در تفسیر «نصیب» معناى دیگرى ذکر کرده اند که با ظاهر عبارت سازگار نیست. گفته اند منظور از «نصیب» کسانى هستند که خدا آنها را به بلاهایى در مال یا جانشان گرفتار مى کند و این ابتلا به بلا نشانه اعتناى پروردگار به آنهاست زیرا خداى متعال به کسى که اعتنا ندارد مصیبتى هم بر او وارد نمى کند; ولى روشن است که منظور از «نصیب» در مال و جان بذل بخشى از مال و جان در راه خداست نه گرفتار خسران مالى و بلاهاى نفسانى شدن. 

   از آنچه در تفسیر دو جمله ی بالا آمد روشن مى شود که هر دو با هم کمال ارتباط را دارند، زیرا کسانى که کوتاهى در عمل کنند (یعنى اعمالى دارند ولى کوتاهى مى کنند) خداوند آنها را مبتلا به غم و اندوه مى کند که این خود نوعى اعتناى به آنهاست و اما کسانى که مطلقاً عملى نداشته باشند; نه در بذل مال و نه در بذل جان خدا اعتنایى به آنها ندارد و حتى غم و اندوه بیدار کننده نیز بر آنان عارض نمى کند. 

   از اینجا روشن مى شود کسانى که مانند ابن ابى الحدید این دو جمله را مستقل از یکدیگر شمرده اند راهى صحیح نپیموده اند.


   «حکمت ۱۲۸ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 تأثیر عوامل زیست محیطى در سلامت

   «تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ وَ تَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِی الْأَشْجَارِ أَوَّلُهُ یُحْرِقُ وَ آخِرُهُ یُورِقُ»

   «در آغاز سرما خود را بپوشانید و در پایانش آن را دریابید، زیرا با بدن ها همان مى کند که با برگ درختان خواهد کرد: آغازش مى سوزاند و پایانش مى رویاند»

شرح و تفسیر حکمت

سرماى زیانبار و سرماى مفید

   امام علی علیه السلام در این کلام حکیمانه دستور طبى مهم و کارسازى را بیان مى کند که مراعات آن مى تواند از بسیارى بیمارى ها پیش گیرى کند و بر نشاط و نمو جسم و روح انسان بیفزاید، مى فرماید: «از سرما در آغاز آن (در پاییز) بپرهیزید و در آخرش (نزدیک بهار) از آن استقبال کنید، زیرا در بدن ها همان مى کند که با درختان انجام مى دهد; آغازش مى سوزاند و آخرش مى رویاند و برگ مى آورد». 

   پاییز آغاز سرما است; سرمایى آمیخته با خشکى هوا که از گرماى تابستان و نبودن باران سرچشمه گرفته و به همین دلیل برگ هاى درختان پژمرده مى شوند و مى ریزند و به اصطلاح، مرگ طبیعت فرا مى رسد. همان مرگى که مولود خشکى و سردى است; ولى در آغاز بهار هوا رو به گرمى مى رود و معمولاً باران هاى پربارى مى بارد. 

   آن رطوبت و گرمى دست به دست هم مى دهند و سبب شکوفه کردن درختان و برگ آوردن آنها و حیات طبیعت مى شوند. 

   همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: «... وَتَرَى الاَْرْضَ هَامِدَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْج بَهِیج (حج۵) و همچنین زمین را (در فصل زمستان) خشک و مرده مى بینى و هنگامى که آب باران بر آن فرو مى فرستیم، به جنبش در مى آید و رویش مى کند و از هر نوع گیاهان بهجت انگیز مى رویاند». 

   بدن انسان ها نیز جزئى از این طبیعت و متأثر به آثار آن است; سرماى خشک پاییز بدن ها را ضعیف و نحیف و آماده بیمارى ها مى کند، بنابراین باید خود را پوشانید و از آن دور داشت; ولى سرماى ملایم آغاز بهار بعد از فصل زمستان که آمیخته با حرارت کم و رطوبت بسیار است به انسان نشاط و نیرو مى دهد و مایه ی نموّ و رشد بدن مى گردد، ازاین رو باید به استقبال آن رفت. 

   از آن گذشته در آغاز پاییز چون انسان به گرماى تابستان عادت کرده و باران کمتر باریده هوا آلوده است و انتقال انسان از آن گرما به سرما هرچند تدریجى است در بدن تأثیر مى گذارد و میکروب هاى بیمارى زا در آن نفوذ مى کند و ازاین رو آگاهان مى گویند: اگر آغاز پاییز باران هایى ببارد بیمارى ها کم مى شود; اما در پایان زمستان و آغاز بهار، بدن در مقابل سرما مقاوم شده، عوامل بیمارى زا بر اثر سرما و باران بسیار کم شده و استقبال از سرماى بهار نه تنها ضررى ندارد بلکه عامل نمو جسم و جان مى شود. 

   بوعلى سینا در کتاب طبى خود، قانون نیز به همین نکته اشاره کرده مى گوید: «بدن ها از سرماى بهار آن احساسى را ندارند که از سرماى پاییز مى کنند، زیرا هنگام سرماى بهار، بدن عادت به سرماى زمستان کرده و ازآن رو از آن آزار نمى بیند; ولى به هنگام سرماى پاییز بدن که عادت به گرما دارد از آن آزار فراوان مى بیند». 

   البته خداوند ورود در فصول مختلف را تدریجى قرار داده تا مشکلات انتقال به حداقل برسد. 

   آنچه امام امیرمؤمنان على علیه السلام در این کلام حکیمانه اش بیان فرموده نیز ناظر به همین مطلب است; امام علیه السلام راه سلامت بدن را در فصل خزان و بهار نشان داده و دلیل آن را نیز بیان فرموده است، مى فرماید: سرماى پاییز و بهار با بدن ها همان مى کند که با درختان انجام مى دهد، زیرا هر دو شباهت زیادى با هم دارند. 

   این کلام حکمت آمیز، از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله به شکل دیگرى نیز نقل شده است; فرمود: «سرماى بهار را غنیمت بشمرید که با بدن هاى شما همان مى کند که با درختان مى کند و از سرماى پاییز بپرهیزید که با بدن هاى شما همان انجام مى دهد که با درختان انجام مى دهد».

  «حکمت ۱۲۹ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 شناخت عظمت پروردگار 

   «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِکَ»

   «بزرگى پروردگار در جانت، پدیده ها را در چشمت کوچک مى نمایاند»

 شرح و تفسیر حکمت

خدا را با عظمت بشناس تا همه چیز را کوچک بینى

   امام علی علیه السلام در این سخن حکیمانه رابطه ی نزدیکى را میان شناخت عظمت خداوند و کوچکى دنیا در نظر انسان بیان کرده، مى فرماید: «عظمت آفریدگار نزد تو مخلوق را در چشمت کوچک مى کند». 

   همان گونه که در بیان سند این کلام حکیمانه گفته شد، امام علیه السلام در خطبه ی ۱۹۳ نیز آن را به عبارت دیگرى بیان فرموده و آن را یکى از صفات برجسته ی پرهیزکاران مى شمارد که خدا را به عظمت شناخته اند و ما سِویٰ الله در نظرشان کوچک است. 

   هرگاه انسان در دوران کودکى در خانه اى زندگى مى کرده که حوض کوچکى در آن وجود داشته چنانچه وقتى بزرگ مى شود او را به کنار استخرى ببرند، بسیار در نظرش جلوه مى کند; ولى اگر در کنار دریا بزرگ شده باشد، هرگاه او را در کنار آن استخر ببرند در نظرش کوچک مى آید. 

   همچنین کسانى که در خانواده ی فقیرى زندگى کرده اند هرگاه به ثروت مختصرى برسند خود را بسیار غنى مى بینند و به عکس اگر در خانواده ی ثروتمندى بزرگ شده باشند چنانچه به همان ثروت برسند آن را ناچیز مى شمرند. 

   بر همین اساس آنان که ذات پاک خداوند را با عظمت شناخته اند، یک عالم قدرت و جبروت، یک عالم علم و ملکوت، هنگامى که به قدرت هاى مخلوقات مى نگرند همچون قطره اى در مقابل دریا و یا کمتر از آن در نظرشان جلوه مى کند. به همین دلیل اگر بخواهیم در دنیا زهد پیشه کنیم و به مقامات مادى و ثروت ها و زرق و برق دنیا بى اعتنا باشیم باید سطح معرفت خود را نسبت به خداوند بالا ببریم که نتیجه قطعى عظمت خالق در نظر ما کوچک شدن مخلوقات است.

   اگر مى بینیم امیرمؤمنان على علیه السلام مى فرماید: «به خدا سوگند اگر اقلیم هاى هفت گانه جهان را (در گذشته تمام دنیا را به هفت بخش که هر کدام نام اقلیم داشت تقسیم مى کردند) با آنچه در زیر افلاک قرار دارد به من بدهند که درباره ی مورچه اى ستم کنم و پوست جویى را از دهانش بیرون بکشم چنین کارى را نخواهم کرد». 

   دلیل این کلام امام علیه السلام همین است که خدا را با عظمت فوق العاده اى شناخته و تمام دنیا در نظر او از پوست یک جو یا از برگ درختى که در دهان ملخى باشد کوچک تر جلوه مى کند.


   «حکمت ۱۳۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 توجّه به فنا پذیرى دنیا 

   «یَا أَهْلَ الدِّیَارِ الْمُوحِشَةِ وَ الْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ وَ الْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ یَا أَهْلَ التُّرْبَةِ یَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ یَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ یَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ وَ نَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لَاحِقٌ أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِی الْکَلَامِ لَأَخْبَرُوکُمْ أَنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى»

   (امام علیه السّلام، وقتى از جنگ صفین برگشت و به قبرستان پشت دروازه کوفه رسید رو به مردگان کرد.) 

   اى ساکنان خانه هاى وحشت زا و محلّه هاى خالى و گورهاى تاریک، اى خفتگان در خاک، اى غریبان، اى تنها شدگان، اى وحشت زدگان، شما پیش از ما رفتید و ما در پى شما روانیم و به شما خواهیم رسید. 

   امّا خانه هایتان دیگران در آن سکونت گزیدند و امّا زنانتان با دیگران ازدواج کردند و امّا اموال شما در میان دیگران تقسیم شد این خبرى است که ما داریم، حال شما چه خبر دارید.

   (سپس به اصحاب خود رو کرد و فرمود) بدانید که اگر اجازه ی سخن گفتن داشتند، شما را خبر مى دادند که: بهترین توشه، تقویٰ است.


   «شرح و تفسیر حکمت ۱۳۰ نهج البلاغه»(۱)

   این سخن را امام علی علیه السلام زمانى بیان فرمود که از میدان (پرغوغا و مملو از تأسف) صفّین باز گشته و به کنار قبرستان پشت دروازه ی کوفه رسیده بود. 

   امام علیه السلام اموات آن گورستان را با پنج خطاب تکان دهنده ی بیدارگر، مخاطب ساخته و فرمود: «اى ساکنان خانه هاى وحشتناک و سرزمین هاى خالى و قبرهاى تاریک! اى خاک نشینان! اى غریبان! اى تنهایان! و اى وحشت زدگان!». 

   امام علیه السلام در واقع با این تعبیرات نشان داد که هر انسانى سرانجام در این دنیا به چه سرنوشتى دچار مى شود; امروز در میان دوستان و عزیزان در خانه هاى زیبا و مرفه زندگى مى کند، جمع آنها جمع و اسباب نشاطشان فراهم است، مى گویند و مى خندند و از باده ی غرور سرمستند; ولى فردا جایگاهشان گورستان وحشتناک و قبرهاى تاریک در وحدت و تنهایى خواهد بود.

   هنگامى که امام علیه السلام با این خطاب هاى پنج گانه ی تکان دهنده، دل هاى همراهان خود را که ناظر این صحنه بودند براى پذیرش حق آماده تر ساخت، خطاب به ارواح گذشتگانِ آن قبرستان فرمود: «شما در این راه پیشگام ما بودید و ما نیز به دنبال شما خواهیم آمد».

   قانون مرگ استثناپذیر نیست; انسان ها مانند اهل قافله اى بزرگند که گروهى پیشاپیش قافله، گروهى در وسط و گروهى به دنبال قافله حرکت مى کنند. این قافله به سوى دیار فنا یا به تعبیر دیگر عالم بقا مى شتابد و همه سرانجام به آن مى رسند، هیچ گونه استثنایى ندارد و تفاوت در زمان بندى هاست.

   آن گاه امام علیه السلام اخبار عالم دنیا را در سه جمله خلاصه کرده از آنها اخبار عالم آخرت را پرسش مى کند و مى فرماید: «اما خانه هایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان (اگر جوان بودند) به نکاح دیگران درآمدند و اموالتان (در میان ورثه) تقسیم شد. اینها خبرهایى است که نزد ماست، نزد شما چه خبر؟». 

   سپس رو به سوى اصحاب و یاران کرد و فرمود: آگاه باشید اگر به آنها اجازه ی سخن گفتن داده مى شد به شما خبر مى دادند که بهترین زاد و توشه (براى سفر آخرت) تقویٰ و پرهیزگارى است». 

   در واقع امام علیه السلام انگشت روى مهم ترین مسائل زندگى انسان ها گذاشته که براى بدست آوردن آن تلاش مى کنند; خانه هاى مرفه، همسران خوب و اموال فراوان. 

   چنان که در آیه ی ۱۴ آل عمران آمده است: «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَـآبِ; محبّت امور مادى، از (قبیل) زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسب هاى ممتاز و چهارپایان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است; (تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند; ولى) اینها وسایل گذران زندگى دنیاست (و هدف نهایى نمى باشد)، سرانجامِ نیک (و زندگى والا و جاویدان) نزد خداست». 

   گاه مى شود فردى در همه ی عمرش تلاش مى کند و سرانجام رنج وى در خانه اى مجلل خلاصه مى شود و چقدر براى او دردناک است که آن را رها کند و کسانى که هیچ زحمتى براى آن نکشیدند در آن ساکن شوند و گاه محصول همه ی عمرش در مقدارى از مال و ثروت خلاصه مى شود و بعضى نیز سال ها تلاش مى کنند همسر زیبایى پیدا کنند; ولى چیزى نمى گذرد باید همه را رها کرده و راهى دیار اموات شوند و طومار زندگى آنها در هم پیچیده خواهد شد.

 جالب این که امام علیه السلام مى فرماید: اگر آنها اجازه ی سخن گفتن را پیدا کنند فقط یک خبر به شما مى دهند; خبرى که همه چیز در آن جمع است و آن خبر مربوط به زاد و توشه تقواست که در برزخ و مواقف قیامت، انسان را یارى مى دهد. 

   در آیه ی ۱۹۷ بقره مى خوانیم: «وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُوْلِى الاَْلْبَابِ; و زاد و توشه تهیه کنید و بهترین زاد و توشه، پرهیزگارى است و از (مخالفتِ) من بپرهیزید اى خردمندان». 

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۳۰ نهج البلاعه»(۲)

   نکته ها: 

   ۱ـ آیا ارتباط با ارواح ممکن است؟ 

   از ظاهر کلام امام علیه السلام چنین بر مى آید که او با ارواح مردگان سخن مى گوید و آنها سخنان امام(علیه السلام) را درک مى کنند و حتى از آن استفاده مى شود که اگر اذن پروردگار باشد آنها نیز مى توانند با انسان ها ارتباط برقرار کنند و به این ترتیب دلیلى است بر امکان ارتباط با ارواح، هرچند بسیارى از مدعیان در این زمینه دروغ مى گویند و با خیالات خود ارتباط پیدا مى کنند ولى اصل ارتباط امکان پذیر است. 

   در منابع اسلامى و از جمله منابع اهل سنت همچون صحیح بخارى و تفسیر روح المعانى آمده است پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله بعد از پایان جنگ بدر دستور داد اجساد کفار را در چاه خشکى بیفکنند. 

   سپس آنها را صدا زد و فرمود: «آیا آنچه را که خدا و رسولش وعده داده بود حق یافتید؟ من آنچه را خداوند به من وعده داده بود حق یافتم». در اینجا عمر اعتراض کرد و گفت: اى رسول خدا! چگونه با اجسادى سخن مى گویى که روح ندارند؟ فرمود: شما سخنان مرا بهتر از آنها نمى شنوید. جز این که آنها توانایى پاسخ گویى ندارند. 

   از اینجا پاسخ بعضى از وهابیان ناآگاه و کم سواد نیز داده مى شود که مى گویند: چرا شما به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله بعد از رحلتش متوسل مى شوید؟ او سخن کسى را نمى شنود! 

   راستى جهل و نادانى چه عقاید زشتى براى انسان به بار مى آورد; هنگامى که خداوند درباره ی شهدا ـ هرچند از افراد عادى لشگر اسلام باشند ـ مى فرماید: (أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ) و آنها را زندگان جاوید مى نامد، چگونه مقام پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله را از مقام آنها کمتر مى شمرند. 

   به علاوه خودشان همه روز در نمازها بر پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله سلام و خطاب مى دهند آیا سلام، آن هم از دور به کسانى که در قبورند و چیزى نمى فهمند معنا دارد؟ همچنین در حدیثى از خود آن حضرت مى خوانیم که فرمود: «بر من درود بفرستید که درود شما هر جا که باشید به من مى رسد». 

   جالب این که در مسجد پیامبر صلى الله علیه وآله تابلوى بزرگى زده اند و بر روى آن نوشته اند: «صداى خود را از صداى پیامبر بالاتر نبرید» و به همین دلیل، مردم را به سکوت در مقابل قبر شریف پیامبر صلى الله علیه وآله دعوت مى کنند. 

   اگر نعوذ بالله پیامبر صلى الله علیه وآله بعد از وفات چیزى نمى فهمد این کارها چه معنی دارد. 

   ۲ـ زاد و توشه ی آخرت 

   مى دانیم دنیا به امور مختلفى تشبیه شده از جمله این که دنیا گذرگاهى براى عبور به سوى سراى جاویدان است، مقصد نهایى بهشت است و از مسیر دنیا و برزخ و صحنه ی محشر مى گذرد، راهیان این مسیر نیاز به زاد و توشه و مرکب دارند; مرکبشان ایمان و زاد و توشه آنها تقواست. 

    این که امام علیه السلام در کلام حکیمانه ی بالا مى فرماید: اگر به ارواح گذشتگان اجازه ی سخن گفتن داده شود به شما مى گویند: تا مى توانید زاد و توشه برگیرید، همه ی اخبار آخرت را در جمله اى خلاصه کرده که در این مسیر چیزى جز زاد و توشه ی تقویٰ مفید واقع نمى شود و این سخن همان گونه که گفتیم برگرفته از قرآن مجید است. 

   تقویٰ به معناى احساس مسئولیت در برابر فرمان خداست که نتیجه ی آن انجام واجبات و ترک محرمات است. یکى از یاران امام صادق علیه السلام مى گوید: خدمت امام علیه السلام بودم سخن از اعمال به میان آمد من گفتم: عمل من بسیار ضعیف و کم است. 

   امام علیه السلام فرمود: «از این سخن خوددارى کن و استغفار نما» سپس به من فرمود: «اعمال کمِ آمیخته با تقویٰ بهتر است از اعمال زیاد بدون تقویٰ» عرض کردم: چگونه ممکن است انسان اعمال خوب زیادى داشته باشد بدون تقویٰ؟ 

   فرمود: این مانند آن است که انسان اطعام طعام مى کند و به همسایگان محبت مى نماید و درِ خانه اش به روى نیازمندان گشوده است; ولى «هنگامى که درى از حرام به سوى او گشوده شود وارد آن مى شود» 

   سپس فرمود: این عملى است بدون تقویٰ و افزود: شخص دیگرى ممکن است این گونه کارهاى خیر را انجام ندهد اما هنگامى که درِ حرام به


   «حکمت ۱۳۱ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»(۲)

 محاسن الدّنیا

   «إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا وَ دَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا وَ دَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّى مَلَائِکَةِ اللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ فَمَنْ ذَا یَذُمُّهَا وَ قَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا وَ نَادَتْ بِفِرَاقِهَا وَ نَعَتْ نَفْسَهَا وَ أَهْلَهَا فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلَائِهَا الْبَلَاءَ وَ شَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ رَاحَتْ بِعَافِیَةٍ وَ ابْتَکَرَتْ بِفَجِیعَةٍ تَرْغِیباً وَ تَرْهِیباً وَ تَخْوِیفاً وَ تَحْذِیراً فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ وَ حَمِدَهَا آخَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْیَا فَتَذَکَّرُوا وَ حَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا وَ وَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا.

 خوبیها و زیباییهاى دنیا

   همانا دنیا سراى راستى براى راست گویان و خانه تندرستى براى دنیا شناسان و خانه ی بى نیازى براى توشه گیران و خانه ی پند، براى پندآموزان است. 

   دنیا سجده گاه دوستان خدا، نمازگاه فرشتگان الهى، فرودگاه وحى خدا و جایگاه تجارت دوستان خداست، که در آن رحمت خدا را به دست آوردند و بهشت را سود بردند. 

   چه کسى دنیا را نکوهش مى کند و جدا شدنش را اعلام داشته و فریاد زد که ماندگار نیست و از نابودى خود و اهلش خبر داده است و حال آن که (دنیا) با بلاى خود بلاها را نمونه آورد و با شادمانى خود آنان را به شادمانى رساند. 

   در آغاز شب به سلامت گذشت، امّا در صبحگاهان با مصیبتى جانکاه بازگشت، تا مشتاق کند و تهدید نماید و بترساند و هشدار دهد، پس مردمى در بامداد با پشیمانى، دنیا را نکوهش کنند و مردمى دیگر در روز قیامت آن را مى ستایند، دنیا حقائق را به یادشان آورد، یاد آور آن شدند، از رویدادها برایشان حکایت کرد، او را تصدیق کردند و اندرزشان داد، پند پذیرفتند.


   «شرح و تفسیر حکمت ۱۳۱ نهج البلاغه»(۲ـ۱)

   ادامه ی این سخن حکیمانه نیز گواه بر آن است که گفته ایم. 

 دنیا تجارتخانه ی اولیاى خداست 

   امام علیه السلام در ادامه ی گفتار حکیمانه اى که در مورد دنیا در بخش پیشین داشت، در این بخش جنبه هاى مثبت دنیا را در هشت جمله برمى شمرد در چهار جمله ی نخست مى فرماید: 

   «دنیا سراى صدق و راستى است براى آن کس که به راستى با آن رفتار کند و جایگاه عافیت است براى کسى که از آن چیزى بفهمد و سراى بى نیازى است براى آن کس که از آن توشه برگیرد و محلّ موعظه و اندرز است براى آن کس که از آن اندرز گیرد». 

   به این ترتیب، دنیا گرچه در نظر اول «دار الغرور» و «دار لهو و لعب» است ولى با دقت مى تواند به سراى عافیت و موعظه و برگرفتن زاد و توشه تبدیل شود و نردبان ترقى انسان براى قرب الى الله باشد و معراج مؤمن و مزرعه آخرت گردد. 

   همان گونه که در آیات و روایات به آن اشاره شده است و امام علیه السلام در خطبه ی ۲۸ دنیا را به میدان تمرین و آمادگى براى مسابقه در میدان جهان دیگر تشبیه فرمود و در خطبه ی ۲۰۳ دستور مى دهد از این محل عبور براى قرارگاه اصلى خود توشه برگیرید. 

   درست است که دنیا در نظر ابتدایى دروغ گوست; ولى اگر کمى در حوادث آن دقت شود مى بینیم که راست گوست و واقعیت ها را برملا مى سازد و بانگ رحیل سر مى دهد. درست است که دنیا سراى بیماردلان است; اما براى آنها که اهل فهم و درکند سراى تن درستى است. 

   درست است که دنیا در نظر ابتدایى دار فقر است و تمام سرمایه های وجود انسان را مى گیرد و تهى دست به زیر خاک مى فرستد; ولى براى آنان که آماده برگرفتن زاد و توشه اند دار غناست. 

   صحیح است که دنیا غافل کننده است; اما براى آنها که اهل پند و نصیحت اند دار موعظه است. 

   سپس امام علیه السلام به چهار وصف دیگر پرداخته مى فرماید: «دنیا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى الهى و تجارت خانه اولیاى الهى است». 

   امام علیه السلام در واقع در این عبارت کوتاه چهار نام بر دنیا نهاده که هر یک پیامى دارد.

   نام «مسجد»، «مصلى»، «مهبط وحى» و «تجارت خانه اولیاى حق» آیا ممکن است مسجد جایگاه بدى باشد و یا نمازخانه ی فرشتگان سزاوار نکوهش گردد؟ و آیا جایگاهى که وحى الهى بر آن نازل شده و تجارت خانه دوستان حق است جاى بدى است؟ 

   تعبیر به تجارت خانه در واقع بر گرفته از آیه شریفه (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَة تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَاب أَلِیم) مى باشد. 

   بعضى از شارحان نهج البلاغه «مُصَلَّى مَلاَئِکَةِ اللَّهِ» را اشاره به سجده کردن فرشتگان براى آدم دانسته اند در حالى که دلیلى بر این تخصیص نیست; پیوسته جمعى از فرشتگان در حال سجود و جمعى در حال رکوع و مشغول نمازند و منحصر به زمان خاصى نیست و فرشتگان در همه جا هستند; در آسمان و در زمین و مخصوصاً در اماکن مقدسى همچون مکه و مدینه و بقاع معصومان علیهم السلام. 

   از مجموع این تعبیرات استفاده مى شود که دنیا موقعیت بسیار مهمى دارد براى آنان که از آن بهره گیرند; هم منزلگاهى است براى تهیه زاد و توشه، هم دانشگاهى است براى دروس اخلاقى و موعظه، هم محلى براى عبادت پروردگار و هم تجارت خانه اى است که انسان با سرمایه عمر وارد آن مى شود و در برابر این سرمایه مى تواند بهترین متاع ها را که همان قرب پروردگار و رضاى او و سعادت جاویدان است فراهم سازد. 

   از این رو حضرت در ادامه ی این سخن مى فرماید: «آنها در دنیا رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را از آن سود بردند». سپس امام علیه السلام براى یک نتیجه گیرى به آغاز سخن باز مى گردد و مى فرماید: «با این حال (که براى تو شرح دادم) چه کسى دنیا را نکوهش مى کند در حالى که جدایى خود را اعلام داشته و فراق خود را با صداى بلند خبر داده و خبر از مرگ خود و اهلش داده است»

   امام علیه السلام بعد از این سه جمله که در پاسخ مذمت گویان فرموده با دو جمله دیگر آن را تکمیل مى کند و مى فرماید: «دنیا با نمونه اى از بلاهایش بلاهاى آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه هایى از سرور و خوشحالى اش به سرور آخرت متوجه ساخته است (در حالى که مى دانند نه بلاى آخرت قابل مقایسه با بلاى دنیا و نه سرور آخرت شایسته مقایسه با سرور دنیاست) و گاه مى بینند هنگام عصر در عافیت اند و صبح گاهان در مصیبت (و به این ترتیب) گاه تشویق مى کند و گاه مى ترساند و انسان را به خوف مى افکند و برحذر مى دارد»

   آرى، دنیا با زبان حال به روشنى ماهیت خود را که همان ناپایدارى و بى وفایى و بى اعتبارى است آشکار ساخته، حوادث زودگذر، از دست رفتن عزیزان، بیمارى هاى ناگهانى و بلاهاى زمینى و آسمانى همه ی اینها پیام هاى روشنى است که دنیا براى معرفى خود به اهلش مى فرستد. 

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۳۱ نهج البلاغه»(۲ـ۲)

 دنیا تجارتخانه ی اولیاى خداست 

   نام «مسجد»، «مصلى»، «مهبط وحى» و «تجارت خانه اولیاى حق» آیا ممکن است مسجد جایگاه بدى باشد و یا نمازخانه ی فرشتگان سزاوار نکوهش گردد؟ و آیا جایگاهى که وحى الهى بر آن نازل شده و تجارت خانه دوستان حق است جاى بدى است؟ 

   تعبیر به تجارت خانه در واقع بر گرفته از آیه شریفه (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَة تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَاب أَلِیم) مى باشد. 

   از مجموع این تعبیرات استفاده مى شود که دنیا موقعیت بسیار مهمى دارد براى آنان که از آن بهره گیرند; هم منزلگاهى است براى تهیه زاد و توشه، هم دانشگاهى است براى دروس اخلاقى و موعظه، هم محلى براى عبادت پروردگار و هم تجارت خانه اى است که انسان با سرمایه عمر وارد آن مى شود و در برابر این سرمایه مى تواند بهترین متاع ها را که همان قرب پروردگار و رضاى او و سعادت جاویدان است فراهم سازد. 

   از این رو حضرت در ادامه ی این سخن مى فرماید: «آنها در دنیا رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را از آن سود بردند». سپس امام علیه السلام براى یک نتیجه گیرى به آغاز سخن باز مى گردد و مى فرماید: «با این حال (که براى تو شرح دادم) چه کسى دنیا را نکوهش مى کند در حالى که جدایى خود را اعلام داشته و فراق خود را با صداى بلند خبر داده و خبر از مرگ خود و اهلش داده است». 

   امام علیه السلام بعد از این سه جمله که در پاسخ مذمت گویان فرموده با دو جمله دیگر آن را تکمیل مى کند و مى فرماید: «دنیا با نمونه اى از بلاهایش بلاهاى آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه هایى از سرور و خوشحالى اش به سرور آخرت متوجه ساخته است (در حالى که مى دانند نه بلاى آخرت قابل مقایسه با بلاى دنیا و نه سرور آخرت شایسته مقایسه با سرور دنیاست) و گاه مى بینند هنگام عصر در عافیت اند و صبح گاهان در مصیبت (و به این ترتیب) گاه تشویق مى کند و گاه مى ترساند و انسان را به خوف مى افکند و برحذر مى دارد». 

   آرى، دنیا با زبان حال به روشنى ماهیت خود را که همان ناپایدارى و بى وفایى و بى اعتبارى است آشکار ساخته، حوادث زودگذر، از دست رفتن عزیزان، بیمارى هاى ناگهانى و بلاهاى زمینى و آسمانى همه ی اینها پیام هاى روشنى است که دنیا براى معرفى خود به اهلش مى فرستد. 

   با این حال چگونه مى توان گفت دنیا فریبنده و غافل کننده است. تعبیر به «مَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ» شبیه چیزى است که در آیه ی ۲۱ «سجده» آمده است: «(وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِّنَ الْعَذَابِ الاَْدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الاَْکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ); به آنها از عذاب نزدیک (دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانیم، شاید باز گردند». 

   بنابراین چشمى باز و گوشى شنوا مى خواهد تا تمام این پیام هاى بیدارگر را ببیند و بشنود به ویژه در عصر ما که حوادث سریع تر صورت مى گیرد و فاجعه ها شتاب بیشترى دارند; نمونه ی آن تصادف هاى مرگ آور اتومبیل ها و سقوط هواپیماها و غرق شدن کشتى ها و بیمارى هاى واگیردار گسترده است، این پیام، پررنگ تر و شفاف تر است. 

   آن گاه امام علیه السلام در پایان این سخنانِ حکمت آمیز و فوق العاده بیدار کننده چنین نتیجه گیرى مى کند که «با این اوصاف، گروهى آن را در روز پشیمانى (روز قیامت) نکوهش مى کنند و گروه دیگرى در آن روز آن را مدح و ستایش مى نمایند; همان گروهى که دنیا به آنها تذکر داد و متذکر شدند و براى آنها (با زبان حال) سخن گفت و تصدیقش کردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذیرا شدند». 

   آرى هوى پرستان غافل در قیامت که آثار اعمال سوء خود را مى بینند سخت پشیمان مى شوند و زبان به مذمت دنیا مى گشایند ولى خردمندان بیدار زبان به ستایش آن مى گشایند که از آن تجارت خانه پرسود و مزرعه پربار بهترین بهره ها را گرفتند و با خود به عرصه قیامت آوردند. 


   از این جمله هاى اخیر نکته اى را که قبلا به آن اشاره کردیم بهتر مى توان دریافت که مذمت دنیا در بسیارى از کلمات معصومان علیهم السلام و حتى در آیات قرآن هیچ منافاتى به مدح و ستایش آن در این کلام پربار امیرمؤمنان علیه السلام ندارد. 

   آنچه در نکوهش آن آمده ناظر به افراد کوته بین و غافل و بى خبر و آنچه در مدح آن آمده ناظر به آگاهان و خردمندان و عاقبت اندیشان است. 

   مهم آن است که با کدام دیده به دنیا بنگریم؟ اگر با دیده ی مثبت بنگریم دنیا به راستى مزرعه آخرت است و اگر با دیده ی منفى نگاه کنیم دنیا سراى غرور و غفلت و بى خبرى و نکبت است.


   «حکمت ۱۳۲ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 ضرورت یاد مرگ

   «إِنَّ لِلَّهِ مَلَکاً یُنَادِی فِی کُلِّ یَوْمٍ لِدُوا لِلْمَوْتِ وَ اجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ وَ ابْنُوا لِلْخَرَابِ»

   «خدا را فرشته اى است که هر روز بانگ مى زند: بزایید براى مردن، و فراهم آورید براى نابود شدن، و بسازید براى ویران گشتن»

   ـ شرح و تفسیر حکمت

 پیام فرشته الهى

   امام علی علیه السلام در این کلام حکیمانه ی کوتاه و پربار به سرنوشت انسان ها و مواهب و نعمت هاى آنها اشاره کرده مى فرماید: «خداوند فرشته اى دارد که همه روز بانگ مى زند بزایید براى مردن و گردآورید براى فنا و بنا کنید براى ویران شدن». 

   لام در «لِلْمَوْتِ» و «لِلْفَناءِ» و «لِلْخَرابِ» لام سببیّه نیست، بلکه لام غایت است; یعنى فرزند بزایید ولى عاقبتش مرگ است و اموال گردآورى کنید سرانجامش فناست و بناهاى پرشکوه برپا سازید عاقبت آن ویرانى است. 

   شبیه چیزى است که در قرآن مجید در داستان فرعون و همسرش به هنگام گرفتن قنداقه موسى علیه السلام از آب نیل آمده است «(فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً); (هنگامى که مادرش به فرمان خدا او را به دریا افکند) خاندان فرعون او را (از آب) گرفتند، تا سرانجام دشمن آنان و مایه ی اندوهشان گردد» یعنى عاقبت کار چنین شد. 

   در حقیقت امام علیه السّلام روى سه چیز از مهم ترین مواهب زندگى دنیا انگشت گذارده و سرانجام همه ی آنها را روشن ساخت: فرزندان که عزیزترین سرمایه ی انسان اند و اموال که براى آن زحمت فراوان مى کشد و بناهاى مجلل که گاه قسمت عمده ی عمر خود را صرف آن مى کند. 

   حضرت مى فرماید: هیچ یک از اینها بقا و دوامى ندارد و سرانجام گرد و غبار فنا بر روى همه ی آنها مى نشیند تنها چیزى که براى انسان باقى مى ماند اعمال خیر و نیکى هاست که نزد خدا ذخیره مى شود، قرآن مى گوید: «(مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق); آنچه نزد شماست از میان مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى ماند». 

   در این که آیا واقعاً فرشته اى فریاد مى زند و ما صداى او را نمى شنویم یا زبان حال جهان آفرینش و طبیعت دنیاست یا صدایى است که از جان و فطرت و عقل ما بر مى خیزد و مَلک اشاره به آن است، محلّ گفتوگو است. 

   کسانى که آن را تفسیر به طبیعت دنیا و مانند آن کرده اند دلیلشان این است که اگر واقعاً مَلکى صدا بزند و ما نداى او را نشنویم چه فایده اى مى تواند داشته باشد؟; ولى به این ایراد مى توان پاسخ داد که وقتى نداى آن ملک به وسیله ی اولیاء الله براى ما نقل شود تأثیرش واضح است مثل این که ما براى کسى نقل کنیم که فرزندت را در فلان شهر دیدیم که فریاد مى زد مرا یارى کنید. در این گونه موارد صداى شخص غائب به وسیله شخص حاضر رسیده است. بهترین راه براى این که انسان سرنوشت آینده ی خود را تشخیص دهد آن است که درباره ی پیشینیان فکر کند آنها کجا رفتند؟ اموالشان چه شد؟ و کاخ هایشان به چه سرنوشتى گرفتار گردید؟ 

   قرآن مجید درباره ی کافران و منافقان در آیه ی ۶۹ سوره ی توبه مى فرماید: «(کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَأَکْثَرَ أَمْوَالا وَأَوْلاَداً); (شما منافقان،) همانند کسانى هستید که قبل از شما بودند، (و راه انفاق پیمودند; بلکه) آنها از شما نیرومندتر و اموال و فرزندانشان بیشتر بود» (دیدید سرنوشت آنها چه شد؟) سرنوشت خود را بر آنها قیاس کنید. 

   در حدیثى در کتاب شریف کافى از امیرمؤمنان على علیه السلام مى خوانیم فرزند آدم هنگامى که در آخرین روز دنیا و اولین روز آخرت قرار مى گیرد اموال و فرزندان و اعمال او در برابرش مجسم مى شوند رو به اموالش مى کند و مى گوید به خدا سوگند من نسبت به تو حریص و بخیل بودم الان سهم من نزد تو چیست؟ 

   مى گوید: «خُذْ مِنّی کَفَنَکَ; تنها کفن خود را مى توانى از من بگیرى» رو به فرزندانش مى کند و مى گوید شما را دوست مى داشتم و از شما حمایت مى کردم من چه سهمى نزد شما دارم؟ مى گویند: تو را به قبرت مى بریم و پنهان مى کنیم رو به سوى عملش مى کند و مى گوید به خدا سوگند من نسبت به تو بى اعتنا بودم و تو بر من سنگین بودى چه چیز نزد تو دارم؟ عملش مى گوید: من همنشین تو در قبر و روز قیامت هستم تا من و تو به پیشگاه پروردگار عرضه شویم. 

   (سپس حضرت فرمود: اگر آن شخص ولىّ خدا بوده سرنوشت بسیار خوبى دارد و اگر دشمن خدا بوده به عذاب دردناکى مبتلا مى شود).


   «حکمت۱۳۳ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 اقسام مردم و دنیا

   «الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا»

   «دنیا گذرگاه عبور است، نه جاى ماندن، و مردم در آن دو دسته اند: یکى آن که خود را فروخت و به تباهى کشاند، و دیگرى آن که خود را خرید و آزاد کرد.»

 شرح و تفسیر حکمت

   امام علی علیه السلام در این کلام حکیمانه به حقیقت دنیا اشاره کرده و کسانى را که در دنیا هستند به اعتبار استفاده درست و نادرست به دو گروه تقسیم مى کند: 

   نخست مى فرماید: «دنیا سراى عبور است نه سراى اقامت»; (الدُّنْیَا دَارُ مَمَرّ لاَ دَارُ مَقَرّ). این تشبیه شبیه چیزى است که امام سجاد علیه السلام از حضرت مسیح علیه السّلام نقل کرده است که مى گوید: «دنیا به منزله ی پلى است، از آن عبور کنید و به فکر آباد کردن آن (و خانه ساختن بر آن) نباشید». 

   شبیه این تعبیر در خطبه ی ۲۰۳ با بیان دیگرى آمده است، مى فرماید: «أیُّهَا النّاسُ، إنَّمَا الدُّنْیا دارُ مَجاز، وَالاْخِرَةُ دارُ قَرار، فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ». تعبیرى که در آیه ی ۳۹ غافر آمده (وَإِنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ) نیز از نظر مفهوم کلام این پیام را به ما مى دهد که دنیا دار قرار نیست بلکه فقط گذرگاهى است. 

   البته آنها که دنیا را هدف مى بینند براى آنان قرارگاه است و آنان که به عنوان وسیله اى به آن مى نگرند گذرگاه است. 

   سپس امام علیه السلام اشاره به این دو گروه کرده مى فرماید: «مردم در آن (دنیا) دو گونه اند: بعضى خود را فروختند و خویش را هلاک کردند و بعضى خود را خریدند و آزاد کردند»; (وَالنَّاسُ فِیهَا رَجُلاَنِ: رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا، وَرَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا). 

   جمله ی اوّل اشاره به کسانى است که دنیا را «دار مقرّ» مى دانند و جمله ی دوم ناظر به کسانى است که آن را «دار ممرّ» مى شمارند (به اصطلاح این دو جمله نسبت به دو جمله پیشین از قبیل لف و نشر غیر مرتب است). 

   تعبیر به «بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ» اشاره به این است که تمام سرمایه ی وجود انسان عمر و حیات و زندگى اوست. هنگامى که آن را به متاع اندک دنیا و لذات و هوس هاى آلوده آن معاوضه کند، گویى خود را فروخته و به صورت برده اى در آمده است و در نتیجه موجب هلاکت خویشتن شده است، زیرا در سراى دیگر جایگاه امن و امانى ندارد. 

   جمله ی دوم «ابْتَاعَ نَفْسَهُ; خود را خریدارى کرده» اشاره به این است که گویى قبلاً اسیر نفس و برده شیطان بوده سپس با اطاعت پروردگار خود را خریدارى کرده و آزاد نموده است. 

   در ضمن از این تعبیر پرمعناى حضرت استفاده مى شود که آزادى حقیقى در پیروى از فرمان خداست و آنچه را بعضى آزادى مى پندارند نوعى اسارت در چنگال هویٰ و هوس و خواسته هاى شیطانى است. 

   آرى باید نسبت به نفس خویش امیر بود نه اسیر. و به گفته ی شاعر: 

   اسیر نفس نشد یک زمان علىّ ولىّ

   اسیر نشد که بر مؤمنین امیر آید.

   اسیر نفس کجا و امیر خلق کجا

   که سربلند نشد آن که سر به زیر آید.

   در حدیث دیگرى از همان حضرت در غررالحکم نقل شده است که فرمود: «به دنیا همچون زاهدى که مى خواهد از آن جدا شود نگاه کن نه همچون عاشق دلداده»

   «حکمت ۱۳۴ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

حقوق دوستان

   «لَا یَکُونُ الصَّدِیقُ صَدِیقاً حَتَّى یَحْفَظَ أَخَاهُ فِی ثَلَاثٍ فِی نَکْبَتِهِ وَ غَیْبَتِهِ وَ وَفَاتِهِ»

   «دوست، دوست نیست مگر آن که حقوق برادرش را در سه جایگاه نگهبان باشد: در روزگار گرفتارى، آن هنگام که حضور ندارد، و پس از مرگ»

 شرح و تفسیر حکمت

   شک نیست که انسان در زندگى خود نیازمند به دوستانى است که در مشکلات به او کمک کنند و در زمان راحتى مونس انسان باشند، زیرا روح اجتماعى انسان از یک سو و نیازهاى گسترده اى که دارد و به تنهایى قادر به رسیدن به آنها نیست از سوى دیگر ایجاب مى کند که یارانى براى خود انتخاب کند; ولى این یاران مختلفند; 

   گروهى مانند تاجرانند که دائماً انتظار دارند در مقابل خدمتى، خدمتى به آنان شود و طبیعى است که هر وقت از دوست خود بهره اى نداشته باشند او را براى همیشه رها مى کنند. 

   گروه دیگرى هستند که گرچه در برابر هر خدمت انتظار خدمتى دارند; ولى خدمات پیشین را فراموش نمى کنند و به پاس آنها دوست خود را در مشکلات یارى مى دهند; اما هنگامى که تصور مى کنند پاداش خدمت هاى پیشین او را داده اند رهایش مى سازند. 

   گروه سومى نیز هستند که دوستى آنها بر اساس محبت است و صفا و صداقت نه نتیجه خدمت و کارى شبیه تجارت. 

   آنها به هنگام قدرت به دوستان خود خدمت مى کنند و انتظار پاسخى از آنها ندارند و به همین دلیل به هنگام بروز مشکلات براى دوستان خود هرگز آنها را رها نمى سازند و همچنان به اصول اخوت و دوستى وفادارند. 

   اضافه بر این بعضى هستند که در حضور دوست به سبب شرم و حیا رسم دوستى را به جا مى آورند; ولى به هنگامى که آنها غائب باشند خود را از آن خلاص مى کنند و به اصطلاح «حفظ الغیب» ندارند و از آن فراتر هنگامى که دوستشان از دنیا برود و دست او از همه چیز کوتاه گردد و امید خدمتى از او نداشته باشند او را فراموش مى کنند; نه به سراغ همسر و فرزند او مى روند که اگر مشکلى دارند حل کنند، نه در جمع دوستان زنده یادى از او مى کنند و نه کار خیرى براى او انجام مى دهند.

   امام علیه السلام مى فرماید: دوست واقعى کسى است که در این سه حالت دوستش را فراموش نکند. البته مدعیان دوستى فراوان اند و دوستان واقعى که در کلام حکیمانه فوق بگنجند اندک هستند. 

   در حدیثى در غررالحکم از امام(علیه السلام) آمده است که مى فرماید: «دوست راستگو کسى است که عیوب تو را براى تو بگوید و اندرز دهد و در غیبتت مراتب دوستى را حفظ کند و تو را بر خود (در حل مشکلات) مقدم شمرد».


   «حکمت۱۳۵ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 چهار ارزش برتر

   «مَنْ أُعْطِیَ أَرْبَعاً لَمْ یُحْرَمْ أَرْبَعاً مَنْ أُعْطِیَ الدُّعَاءَ لَمْ یُحْرَمِ الْإِجَابَةَ وَ مَنْ أُعْطِیَ التَّوْبَةَ لَمْ یُحْرَمِ الْقَبُولَ وَ مَنْ أُعْطِیَ الِاسْتِغْفَارَ لَمْ یُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ وَ مَنْ أُعْطِیَ الشُّکْرَ لَمْ یُحْرَمِ الزِّیَادَةَ»

   «کسى را که چهار چیز دادند، از چهار چیز محروم نباشد، با دعا از اجابت کردن، با توبه از پذیرفته شدند، با استغفار از آمرزش گناه، با شکرگزارى از فزونى نعمت ها»

   شرح و تفسیر

   امام علی علیه السلام در این کلام حکیمانه به چهار نعمت الهى اشاره مى فرماید که هرگاه محقق شوند چهار نعمت دیگر را به دنبال خود دارند. 

   اشاره به این که این چهار چیز با آن چهار چیز لازم و ملزوم یکدیگرند همان گونه که در قرآن هم به آن اشاره شده و در ذیل این کلام خواهد آمد. 

 نخست این که: «کسى که توفیق دعا یابد از اجابت محروم نمى گردد». زیرا همان گونه که در ذیل خواهد آمد این وعده ی الهى است که فرموده است دعا کنید تا من اجابت کنم. 

   دعا ـ همان گونه که قبلاً هم گفته ایم ـ یکى از مهم ترین عبادات و امور سرنوشت ساز در زندگى بشر است. انسان باید تمام تلاش و کوشش خود را در رسیدن به اهداف صحیح به کار گیرد; ولى در بسیارى از موارد عاجز و ناتوان مى شود و دستش از همه جا کوتاه مى گردد. 

   اینجاست که رو به درگاه الهى مى آورد و با اظهار عجز از لطف و کرم او استمداد مى جوید و با این عمل شایسته این مى شود که خدا آن نعمت را چنانچه صلاح او باشد به او بدهد و اگر صلاح او نباشد پاداش مهم ترى ـ طبق آنچه در روایات آمده ـ براى او ذخیره مى کند، البته قبولى دعا شرایطى دارد که ما آن را به طور مشروح در مقدمه ی مفاتیح نوین آورده ایم. 

 دوم این که: «کسى که توفیق توبه پیدا کند از قبول آن محروم نمى گردد». انسان همواره در معرض لغزش هاست; هواى نفس و شهوات از درون و وسوسه هاى شیاطین انس و جن و زرق و برق دنیا از برون دائماً طوفانى در اطراف او به راه مى اندازد و گاه گرفتار لغزش مى گردد. اگر باب توبه به روى او گشوده نشود مأیوس مى گردد و به دنبال آن در دریاى گناه غوطه ور خواهد شد. 

   اما خداوند رحمان و رحیم درهاى توبه و اصلاح خویشتن را به روى او گشوده و وعده قبول به توبه کنندگان حقیقى داده است تا از رحمت خدا مأیوس نشوند و از مسیر حق منحرف نگردند. امام سجاد(علیه السلام) در مناجات تائبین مى فرماید: «خداوندا! تو کسى هستى که درى به روى بندگان خود گشوده اى و نام آن را توبه گذارده اى و فرموده اى: «همگى به سوى خدا باز گردید و توبه ی خالص کنید» با این حال آنان که غافل مى شوند تا از این در به سوى عفو الهى وارد شوند چه عذرى دارند». 

 در سومین جمله مى فرماید: «کسى که توفیق استغفار یابد از آمرزش محروم نمى شود». «توبه» ندامت از گذشته و بازگشت به سوى خداست و «استغفار» یکى از شرایط آن است و در واقع ذکر استغفار بعد از توبه در کلام امام(علیه السلام) از قبیل ذکر خاص بعد از عام است. 

   البته گاه استغفار و توبه به یک معنا نیز استعمال مى شوند; به هر حال خداوند غفور و ودود، وعده داده که مستغفرین را مورد محبت قرار دهد و آنها را مشمول آمرزش و مغفرت خویش سازد. 

 در چهارمین جمله مى فرماید: «کسى که توفیق شکرگزارى پیدا کند از فزونى نعمت محروم نخواهد شد». این وعده ی الهى است که در آیات ذیل خواهد آمد و عقل و خرد انسان نیز گواه بر آن است، زیرا شکرگزاران لیاقت خود را با این عمل براى فزونى نعمت ثابت مى کنند و خداوند حکیم که هر کارش روى حساب و حکمت است به این گونه افراد نعمت بیشترى مى بخشد. 

   البته مى دانیم شکر حقیقى تنها شکر به زبان نیست بلکه مرحله ی مهم تر آن شکر عملى است و آن این که از هر نعمتى در جاى خود استفاده کند و نعمت هاى الهى را وسیله ی عصیان و نافرمانى حق نسازد. 

   به دنبال این کلمات حکمت آمیز مرحوم سیّد رضى مى گوید: «تصدیق و تأیید این گفتار (درباره امور چهارگانه و نتایج آن) در قرآن مجید است». 

 در مورد دعا گفته است: «مرا بخوانید تا خواسته هاى شما را بپردازم». (مؤمن۶۰) 

 در مورد استغفار گفته است: «هر آن که به بدى دست یابد یا بر خود ستم روا دارد و از آن پس به درگاه خدا استغفار کند، خداى را آمرزش گر و مهربان یابد» (نساء۱۱۰) 

 در مورد سپاس فرموده است: «بى شک اگر سپاس گزارید، بر نعمت مى افزایم». (ابراهیم۷) 

 و در مورد توبه فرموده است: «تنها توبه را خداوند از کسانى مى پذیرد که از سر نادانى به کار زشتى دست مى یابند و تا دیر نشده است باز مى گردند، تنها چنین کسانند که خداوند در موردشان تجدید نظر مى کند، که خدا دانا و حکیم است». (نساء۱۷)


   «حکمت ۱۳۶ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 فلسفه ی احکام الهى

   «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ وَ الْحَجُّ جِهَادُ کُلِّ ضَعِیفٍ وَ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ زَکَاةٌ وَ زَکَاةُ الْبَدَنِ الصِّیَامُ وَ جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ»

   «نماز، موجب نزدیکى هر پارسایى به خداست و حج جهاد هر ناتوان است. 

   هر چیزى زکاتى دارد،

زکات تن، روزه و

جهاد زن، نیکو شوهر دارى است»

 شرح و تفسیر حکمت

   امام علی علیه السلام در این کلام نورانى به فلسفه و آثار چند حکم از احکام مهم الهى اشاره فرموده که به صورت بسیار گسترده تر در حکمت ۲۵۲ نیز آمده است. شک نیست که نماز بهترین وسیله ی تقرب به پروردگار است که از آن در روایات به معراج مؤمن تعبیر شده است که تعبیرى بسیار گویا و رسا در تأثیر نماز براى قرب الى الله است; ولى امام علیه السلام شرط آن را تقویٰ شمرده، تقوایى که سبب مى شود انسان با بال و پر نماز به آسمان ها و ملکوت پروردگار پرواز کند. 

   همان گونه که در قرآن مجید در داستان قربانى فرزندان آدم(علیه السلام) آمده است: «(إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ); خداوند تنها، (قربانى را) از پرهیزگاران مى پذیرد». 

   «قربان» به چیزى گفته مى شود که به وسیله آن تقرب مى جویند; خواه این وسیله، عبادتى از عبادات مانند نماز و روزه و حج باشد یا گوسفندان و سایر حیوانات قربانى یا صدقه اى در راه خدا. بعضى گفته اند «قربان» مصدر از ماده «قُرب» است ولى با توجه به این که در محل کلام ما معناى وصفى دارد (چیزى که مایه قرب مى شود) باید پذیرفت که مصدرى است که به معناى وصفى به کار رفته است. 

   اما این که در مورد حج آن را جهاد هر ضعیفى شمرده از این رو است که حج هم جهاد با نفس است و هم آثار جهاد با دشمن را دارد، زیرا مایه وحدت میان مسلمانان و اتحاد صفوف آنها مى شود و پشت دشمن را مى لرزاند، بنابراین افرادى که توان حضور در میدان جهاد با دشمن را ندارند با حضور در مناسک حج به بخشى از فلسفه ی جهاد با دشمن فعلیت مى بخشند و حتى جوانانى که در حج شرکت مى کنند با تحمل مشقات حج و گاه پیاده روى هاى طولانى و محرومیت از خواب و استراحت، براى میدان جهاد تمرین مى کنند.

   حضرت در مورد روزه مى فرماید: زکات بدن است، زیرا روزه چیزى از بدن مى کاهد; ولى بر برکات آن مى افزاید همان گونه که زکات مال ظاهرا چیزى از آن مى کاهد; اما برکات غیر قابل انکارى دارد. 

   در جهان نباتات نیز این موضوع در مورد بسیارى از درختان عملى مى شود که شاخه هاى زیادى از آن را مى برند ولى بعداً درخت نمو فوق العاده اى پیدا مى کند. 

   امام علیه السلام مى فرماید: جهاد زن، شوهردارى شایسته است به سبب آن که در میدان جهاد مشکلات فراوانى است: هم بذل مال است (در زمانى که مجاهدان هزینه هاى خود را از سلاح و مرکب و غذا مى پرداختند) و هم بذل جان و هم جدایى از زن و فرزند و بستگان و در بسیارى از موارد، جراحات سخت جسمى. 

   زن ها نیز هنگامى که در برابر مشکلات خانه دارى و گاه اعتراضات و زخم زبان هاى شوهر قرار مى گیرند اگر تحمل و بردبارى نشان دهند جهاد مهمى را انجام داده اند. 


حکمت۱۳۷ نهج البلاغه ی علی علیه السلام»

 صدقه راه نزول روزى

   «اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ»

   «روزى را با صدقه دادن فرود آورید»

 شرح و تفسیر

   امام علی علیه السلام در این کلام کوتاه حکمت آمیز اشاره به اسباب فزونى نعمت کرده است، منظور از رزق و روزى تمام مواهب الهى است که انسان در زندگى به آن نیاز دارد و معمولاً بر مواهب مادى از قبیل مال و املاک گوناگون اطلاق مى شود، هرچند درباره امور معنوى نیز به کار مى رود; 

   مثلاً مى گوییم: «اللّهُمّ ارْزُقْنَا الاْیمانَ وَالْیَقینَ; خداوندا! به ما ایمان و یقین روزى فرما» ولى در کلام مورد بحث اشاره به مواهب مادى است. منظور از «صدقه» هرگونه موهبت مادى است که بدون عوض و با انگیزه ی الهى در اختیار دیگرى قرار داده شود. 

 نکته: اسباب و موانع رزق و روزى 

   اسباب و موانع رزق و روزی بر دو گونه است: بخشى جنبه ی مادى و ظاهرى دارد و بخشى جنبه ی معنوى. اسباب مادى رزق و روزى تلاش و کوشش و دقت در انتخاب کسب و کار و برخورد خوب با مردم و داشتن حساب و کتاب دقیق و امثال آن است. 

   موانع مادى آن نیز تنبلى، بدرفتارى با مردم و اقدام هاى بدون مشورت و بى مطالعه و امثال آن است. اما اسباب معنوى آن امور زیادى از جمله دادن صدقه و بخشش در راه خداست. 

   قرآن کریم مى فرماید: «یَمْحَقُ اللهُ الرِّبَا وَیُرْبِى الصَّدَقَاتِ; خداوند ربا را نابود مى کند، و صدقات را افزایش مى دهد» این آیه نیز اشاره به این معنا دارد که صدقه باعث ازدیاد روزى مى شود. 

   همچنین در احادیث اسلامى آمده است که نماز شب، بیدار ماندن میان طلوع فجر و طلوع آفتاب و پرداختن به ذکر و دعا تأثیر زیادى در فزونى روزى دارد. 

   از جمله موانع معنوى روزى گناهان مختلف است، از این رو در بعضى از احادیث امیر مؤمنان آمده است: «هنگامى که روزى براى تو سخت شد از گناهانت استغفار کن خداوند روزى تو را وسیع مى گرداند». 

   در مورد صله ی رحم از امام باقر علیه السلام نقل شده است که مى فرماید: «صله ی رحم اعمال انسان را پاکیزه و اموال را فزونى مى دهد». در مقابل آن قطع رحم باعث تاریکى فضاى زندگى و کمبود روزى است.


حکمت۱۳۸ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

نقش یا دانش الهى در انفاق

   «مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّةِ»

   «آن که پاداش الهى را باور دارد، در بخشش سخاوتمند است»

 شرح و تفسیر حکمت

   امام علی علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکى از مهم ترین انگیزه هاى انفاق و بخشش در راه خدا اشاره کرده است.

   از جمله غرائز مسلم انسان جلب منفعت و دفع ضرر است; انسان همیشه مى خواهد کارى انجام دهد که سودى براى او داشته باشد یا ضررى را از او دور سازد و در همین راستا حاضر مى شود مواهبى را که در اختیار دارد براى رسیدن به امور مهم ترى هزینه کند و تمام تجارت هاى مادى با همین انگیزه صورت مى گیرد. 

   در تجارت معنوى که قرآن نیز از همین لفظ براى آن استفاده کرده، مانند «هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَة تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَاب أَلِیم،(صف۱۰) ای اهل ایمان، آیا شما را به تجارتی سودمند که شما را از عذاب دردناک (آخرت) نجات بخشد دلالت کنم؟» نیز بر همین اساس کار مى کند، بنابراین کسانى که به وعده هاى الهى ایمان و یقین داشته باشند و بدانند در برابر هر انفاق در راه خدا، بهتر و بیشتر از آن را در این دنیا یا در آخرت و یا در هر دو دریافت مى کنند هرگز در انفاق کردن تردیدى به خود راه نمى دهند; سخاوتمندانه مى بخشند و از اموال و ثروت هاى خود در این راه با روى گشاده استقبال مى کنند. 

   قرآن مجید مى فرماید: «وَمَا أَنفَقْتُمْ مِّنْ شَىْء فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ; (سبا۳۹) و هر چیزى را (در راه خدا) انفاق کنید، عوض آن را مى دهد (و جاى آن را پر مى کند)، و او بهترین روزى دهندگان است». 

   البته انسان گاه تنها با ظن و گمانِ عوض نیز اموالى را که در دست دارد هزینه مى کند تا چه رسد به این که یقین داشته باشد. 

   در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه وآله آمده است که فرمود: «صدقه بدهید که مال انسان را افزون مى کند. صدقه بدهید خدا شما را رحمت کند».

   در حدیثى از امام صادق علیه السلام آمده است که فرمود: «صدقه موجب اداى دین مى شود و برکاتى به جا مى گذارد». البته این در مورد کسانى است که در اعمال نیک همواره انتظار عوض دارند اما مخلصان واقعى، آنها هستند که براى جلب رضاى الهى انفاق مى کنند همان گونه که در آیه ی ۹ سوره ی دهر آمده است: «إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لاَ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَآءً وَلاَ شُکُوراً؛ (و گویند) ما فقط برای رضای خدا به شما طعام می ‌دهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسی هم نمی‌ طلبیم»


   « حکمت۱۳۹ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 تناسب امداد الهى با نیازها

   «تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَئُونَةِ»

   «کمک الهى به اندازه نیاز فرود مى آید»

 شرح و تفسیر

   امام علی علیه السلام در این گفتار حکیمانه ی خود اشاره اى به رابطه ی مواهب الهى با نیازها و مصرف ها کرده، مى فرماید: «کمک (الهى) به اندازه حاجت و نیاز نازل مى شود»; (تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَؤُونَةِ). 

   این سخن در واقع دو پیام دارد: 

 پیام نخست این است که هرچه هزینه ی انسان بیشتر شود به طور طبیعى تلاش و کوشش وى بیشتر مى گردد و مواهب فزون ترى نصیبش مى شود و این که در احادیث آمده است: «روزى همراه همسران به خانه شوهران مى آید» 

   نیز ممکن است اشاره به همین معنا باشد که انسان مجرد تلاش زیادى براى زندگى نمى کند; اما هنگامى که احساس کرد بار مسئولیت نفقه ی همسر بر عهده اوست و آبرویش در خطر است بر تلاش و فعالیت خود مى افزاید و روزى به خانه او سرازیر مى شود، همچنین هر زمان فرزند یا فرزندان بیشترى پیدا مى کند این احساس و آن تلاش بیشتر حاصل مى گردد. 

 پیام دوم، پیام معنوى و الهى است که خداوند روزى رسان به افرادى که براى زندگى هزینه بیشترى مى کنند و سخت گیرى به همسر و فرزند ندارند و دست و دل آنها براى بخشش به نیازمندان و کارهاى خیر و پذیرایى مهمان باز است، رزق و روزى وسیع ترى عنایت مى کند. 

   این گفتار حکیمانه در واقع مى خواهد مردم را از بخل و تنگ گرفتن بر عیال و کسانى که نان خور او هستند بر حذر دارد و به شرکت در کارهاى خیر تشویق کند و امیدوار سازد که هر اندازه بیشتر به سراغ این امور رود خداوند هم روزى او را وسیع تر مى کند. 

   قرآن مجید به کسانى که در عصر جاهلیت عرب فرزندان خود را از ترس فقر مى کشتند خطاب کرده و مى فرماید: «وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاَق نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ ...؛و فرزندانتان را از ترس فقر به قتل نرسانید، ما آنها و شما را روزى مى دهیم» (اسراء۳۱) 

   و در آیات ۲۲ و ۲۳ سوره ی «ذاریات» مى فرماید: «وَفِى السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ * فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّکُمْ تَنطِقُونَ; و روزى شما در آسمان است و نیز آنچه شما وعده داده مى شوید * سوگند به پروردگار آسمان و زمین که این مطلب حق است همان گونه که شما سخن مى گویید» 

   ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود حدیثى را از رسول خدا صلى الله علیه وآله آورده که مى فرماید: «هر کس دامنه ی انفاق را گسترش دهد خداوند روزى او را وسیع تر مى کند و هر زمان افراد خانواده ی انسان بیشتر شوند روزى نیز فزون تر خواهد شد».


   « #حکمت۱۴۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 قناعت و بى نیازى 

          «مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ»

   «آن که میانه روى کند تهیدست نخواهد شد»

 شرح و تفسیر

   امام علی علیه السلام در این کلام کوتاه و نورانى خود اشاره به آثار میانه روى در امور کرده و مى فرماید: «کسى که در هزینه کردن میانه روى کند هرگز فقیر نخواهد شد» (مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ). 

   «عال» از ریشه «عیل» (بر وزن عین) در اصل به معناى عیالمند شدن است; ولى این واژه به معناى فقیر نیز به کار رفته است. بعضى گفته اند اگر از ماده «عول» باشد به معناى فزونى عیال است و اگر از ریشه «عیل» باشد به معناى فقر است و «اقتصاد» به معناى میانه روى در هر کار مخصوصاً در امور مالى است. 

   این معنا امروز هم در مقیاس کوچک خانواده و هم در مقیاس وسیع جامعه ثابت شده است که اگر از اسراف و تبذیر پرهیز شود و در هزینه کردن سرمایه ها صرف جویى و میانه روى گردد بسیارى از مشکلات حل مى شود; مشکل زمانى براى فرد یا جامعه پیدا مى شود که حساب دقیقى براى هزینه ها و نیازها در نظر نگیرد و یا بى حساب و کتاب آنچه را دارد هزینه کند که به یقین زمانى فرا مى رسد که فرد یا جامعه در فقر فرو مى روند. 

   در منابع اسلامى نیز روایات فراوانى در این زمینه دیده مى شود، از جمله در روایتى از رسول خدا صلى الله علیه وآله مى خوانیم: «میانه روى در مخارج زندگى نیمى از معیشت انسان را تأمین مى کند». 

   در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است که فرمود: «من ضمانت مى کنم کسى که میانه روى پیشه کند هیچ گاه فقیر نشود». 

   البته میانه روى نه تنها در مسائل اقتصادى و مالى در مقیاس فرد و جامعه، بلکه در همه کارها مطلوب است حتى توصیه شده که مؤمنان در عبادت که وسیله ی قرب الى الله است نیز میانه روى را از دست ندهند. 

  مرحوم «کلینى» در کتاب کافى بابى تحت عنوان اقتصاد در عبادت آورده که نخستین حدیثش از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چنین است: «این آئین حساب شده و متین است. در این مسیر با مدارا حرکت کنید و بندگان خدا را به عبادت زیاد مجبور نکنید که همانند سوار وامانده اى مى شوید که نه به مقصد رسیده و نه حیوان را سالم گذارده است»


   « حکمت۱۴۱ نهج البلاغه علی علی علیه السّلام»

 راه آسایش

 «قِلَّةُ الْعِیَالِ أَحَدُ الْیَسَارَیْنِ»

   «اندک بودن تعداد زن و فرزند یکى از دو آسایش است»

 شرح و تفسیر حکمت

   امام علی علیه السلام در این کلام نورانى اشاره به واقعیتى درباره ی آسایش خانواده ها مى کند و مى فرماید: «کمى عائله یکى از دو آسایش است»; (قِلَّةُ الْعِیَالِ أَحَدُ الْیَسَارَیْنِ). 

   انسان در دو حالت از نظر زندگى مادى در آسایش است: نخست این که مال و درآمد فراوانى داشته باشد که جوابگوى عائله او باشد، هرچند عائله اش سنگین به نظر رسد و راه دیگر این که اگر درآمد او اندک است افراد خانواده ی او نیز کم باشند تا به زحمت نیفتد. 

   این در واقع تسلى خاطر براى کسانى است که فرزندان کمى دارند و از کمى فرزندان رنج مى برند مثل این که در میان مردم معمول است که اگر کسى خانه کوچکى داشته باشد به او مى گویند غمگین نباش مشکلات تو کمتر است; هر که بامش بیش برفش بیشتر. 

   بعضى معتقدند که این کلام حکیمانه ناظر به مسئله ی تحدید نسل است و جامعه ی اسلامى را دعوت مى کند که در صورت کمبودها، موالید را کنترل کنند مبادا به زحمت بیفتند، در حالى که جمعى دیگر عقیده دارند این جمله چنین مفهومى را ندارد، بلکه تنها بیان واقعیت است و تسلى خاطرى است براى کسانى که فرزندان کمى دارند و از آن رنج مى برند. 

   درست مثل این که هرگاه کسى مرکبى نداشته باشد به او مى گویند: نداشتن مرکب سبب آسودگى از هزینه هاى مختلف آن است. 

 نکته: 

   آیا تحدید نسل صحیح است؟ انسان مخصوصاً در دنیاى کنونى چهار نیاز مهم دارد: 

   نیاز به تغذیه، لباس و مسکن،    نیاز به امور بهداشتى،    نیاز به کار و    نیاز به تحصیل علم و دانش. 

   بدیهى است که اگر این نیازها برآورده نشود فقر و بیکارى و بیمارى و جهل و بى سوادى بنیان جامعه را متزلزل مى کند به همین دلیل محاسبه مى کنند که منابع جامعه چند نفر را مى تواند به طور صحیح تغذیه کند و مراکز تحصیلى براى درس خواندن چه تعدادى کافى است، درمان و بهداشت و اشتغال به کار براى چه گروهى آماده است تا بر اساس آن آهنگ رشد جمعیت را همگام بسازند. 

   در آیات قرآن کثرت فرزندان یکى از نعمت هاى مهم الهى شمرده شده است; در داستان نوح پیغمبر مى خوانیم که به جمعیت کافران زمان خود مى گوید: «و گفتم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است، تا باران هاى پربرکت آسمان را پى در پى بر شما فرو فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغ هاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان قرار دهد»


« حکمت۱۴۲ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

دوستى ها و خردمندى

   «التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ»

   «دوستى کردن نیمى از خردمندى است»

 شرح و تفسیر حکمت

   امام علی علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به آثار محبت و دوستى با مردم کرده است. 

   تعبیر به «نیمى از عقل» اشاره به این است که کارى فوق العاده عاقلانه می باشد و منظور از «تودد» این است که کارهایى انجام دهد که نشانه ی کمال محبت و دوستى باشد; در مشکلات به یارى آنها بشتابد و در برابر کارهاى ناروا به هنگام قدرت به جاى انتقام جویى، عفو کند و با چهره گشاده با مردم روبه رو شود، در برابر آنها تواضع کند، سخنان آنها را بشنود و به آنها احترام بگذارد. 

   مجموعه ی این امور و مانند آن را «تودد» مى گویند که آثار فراوانى دارد، از جمله: دوستان زیادى در سایه ی تودد براى انسان پیدا مى شوند؛

   اگر اهل کسب و تجارت باشد مشتریان او فراوان مى گردند،

   اگر مدیر تشکیلاتى باشد افرادى که در زیر مجموعه ی او هستند به او عشق مى ورزند و وظایف خود را به خوبى انجام مى دهند، 

   چنانچه فرمانده لشگرى باشد افراد لشگر او سر بر فرمان او خواهند بود، 

   اگر عالم و روحانى باشد مردم به او اقتدا مى کنند و ارشادات و نصایحش را به گوش جان مى پذیرند،

   چنانچه پدر و بزرگ تر خانواده باشد همسر و فرزندان به او علاقه مند مى شوند و محیط خانواده محیطى مملوّ از محبت و آرامش و همکارى خواهد بود 

   و همچنین افراد دیگر در محیط ها و پست هاى دیگر. 

   ولى به عکس اگر انسان در برابر مردم خشن باشد و با قیافه ی درهم کشیده روبه رو شود، بى اعتنایى کند، تکبر بورزد، نسبت به سرنوشت آنها بى اعتنا باشد و به تعبیر قرآن «فَظّ غلیظ القلب» باشد از اطراف او پراکنده مى شوند، در میان جمع زندگى مى کند ولى تک و تنهاست.

   در بحار الأنوار از امام حسن عسکرى علیه السلام در ضمن مواعظ آن حضرت چنین نقل شده: «کسى که تقویٰ و ورع، خوى و خصلت او باشد و جود و بخشش طبیعتش و حلم و بردبارى عادتش، دوستانش بسیار مى شوند و ثنا خوانانش فراوان و از این طریق بر دشمنانش پیروز مى گردد». 

   البته نباید خوش رفتارى با مردم را با مسئله ی تملّق و چاپلوسى اشتباه کرد که آن حساب جداگانه اى دارد و به یقین از صفات مذموم است. 

   مرحوم مغنیه مى گوید: بعضى از شارحان نهج البلاغه تعبیر به «نصف العقل» را چنین تفسیر کرده اند: «منظور از نصف عقل تدبیر معاش است» ولى به یقین این تفسیر، تفسیر تمام جمله ی امام علیه السلام نیست بلکه مى تواند بخشى از آن را تشکیل دهد، زیرا کسانى که خوش رفتارند در امر معاش و جلب شرکاى خود و مشتریان فراوان موفق تر خواهند بود. 

   مرحوم کلینى در حدیثى از پیامبر خدا صلى الله علیه وآله نقل مى کند که مرد عربى از طایفه ی بنى تمیم خدمت پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله آمد عرض کرد یا رسول الله توصیه اى به من بفرما! از جمله امورى که حضرت فرمود چنین بود: «به مردم اظهار محبت کن تا تو را دوست دارند». 

   و نیز در حدیث دیگرى از همان حضرت نقل مى کند که فرمود: «سه چیز است که اظهار محبت هرکسى را نسبت به برادر مسلمانش صفا مى بخشد: او را با چهره ی گشاده ملاقات کند و در مجلس که مى نشیند (هنگام ورود برادر مسلمانش) براى او جا باز کند و وى را به بهترین نام هایش خطاب نماید».


 حکمت۱۴۳ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

غم ها و پیرى زودرس

   «الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ»

     «غم و اندوه نیمى از پیرى است»

 شرح و تفسیر حکمت

   امام علی علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکیمانه، تأثیر غم و اندوه را در جسم و روح انسان بیان مى دارد.

   اشاره به این که بسیار مى شود که غم و اندوه، انسان را پیر مى کند، هر چند انسان به حسب سن و سال پیر نشده باشد; موهاى او تدریجاً سفید مى شود، قامت وى خمیده و قواى بدن رو به تحلیل مى رود و از نظر فکرى و روحى نیز احساس پیرى مى کند. 

   منظور حضرت این است که انسان تا مى تواند غم و اندوه به خود راه ندهد و از آثار سوء آن بپرهیزد. البته انکار نمى توان کرد اسباب غم و اندوه مختلف است و بخشى از آن قابل اجتناب نیست; گاه مربوط به مسائل دینى و معنوى است که انسان به هر حال با آن دست به گریبان خواهد بود. 

   حتى در حدیث معروفى از ابن عباس مى خوانیم که مى گفت: هیچ آیه اى شدیدتر و مشکل تر از این آیه (فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ …)«هود۱۱۲» بر پیامبر صلى الله علیه وآله نازل نشد و از این رو هنگامى که اصحاب آن حضرت پرسیدند: اى رسول خدا! چرا به این زودى موهاى شما سفید شده و آثار پیرى نمایان گشته فرمود: «سوره ی «هود» و «واقعه» مرا پیر کرد». 

   گفته شده علت، همان دستورى است که خداوند به پیغمبرش درباره استقامت در مقابل دشمنان سرسخت و کینه توز و بى رحم داده است. (مى دانیم سوره ی «هود» و «واقعه» هر دو در مکه نازل شده، زمانى که پیامبر صلى الله علیه وآله سخت از طرف مشرکان در فشار بود و گفته اند: سوره ی «هود» بعد از وفات «ابوطالب» و «خدیجه» نازل شد که امواج غم و اندوه از هر سو قلب پاک پیامبر صلى الله علیه وآله را احاطه کرده بود). 

   ولى به هر حال بسیارى از عوامل غم و اندوه امورى است که انسان مى تواند خود را از آن دور دارد یا نسبت به آن بى اعتنا باشد، از این رو در حدیثى آمده است که زیارت اهل قبور غم و اندوه را زایل مى کند، زیرا سرچشمه ی بسیارى از اندوه ها امور مادى است; هنگامى که انسان به زیارت اهل قبور مى رود و پایان کار دنیا را مى بیند که ثروتمند و مسکین همه در یک جا خفته اند و هیچ کدام جز کفنى با خود از این دنیا نبرده اند آرامش پیدا مى کند. 

   در طب امروز این مسئله به روشنى ثابت شده که سرچشمه ی بسیارى از بیمارى هاى جسمى ناراحتى هاى روحى است; بیمارى هاى اعصاب، قلب، معده و غیر آن در بسیارى از موارد از فشارهاى عصبى و به اصطلاح استرس ها و غم و اندوه ها ناشى مى شود و درمانى جز خلاص کردن خود از غم و اندوه ها ندارد و اگر انسان عزم راسخ و اراده قوى داشته باشد مى تواند خود را از آن دور دارد. 

   در حدیثی امام صادق علیه السلام مى فرماید: «در برابر امور دنیا صبر و شکیبایى پیشه کنید، زیرا ساعتى بیش نیست; آنچه گذشته است نه دردى از آن احساس مى کنى نه سُرورى و آنچه نیامده است نمى دانى چیست، بنابراین دنیا براى تو همان ساعتى است که در آن هستى پس در برابر اطاعت خداوند شکیبایى پیشه کن و بر ترک معصیت صبر نما». 

 « حکمت۱۴۴ نهج البلاغه ی علی علیه السًلام»

 تناسب بردبارى با مصیبت ها 

   «یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِیبَةِ وَ مَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ»

   «صبر به اندازه مصیبت فرود آید، و آن که در مصیبت بى تاب بر رانش زند، اجرش نابود مى گردد»

 شرح و تفسیر

   امام على علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته اشاره مى کند، نخست توازن در میان صبر و مصیبت و سپس بر باد رفتن اجر انسان به خاطر بى تابى و جزع. 

   شک نیست که در زندگى دنیا همیشه مشکلاتى بوده و خواهد بود. این طبیعت حیات دنیاست; ولى خداوندى که انسان را براى زندگى در این جهان آفریده، نیروهایى در وجود او براى مقابله با مشکلات خلق کرده از جمله صبر و تحملى است که به انسان داده تا بتواند مصائب را برتابد. 

   گاه دیده ایم مادرى که فرزند عزیزش را در جوانى از دست مى دهد، لحظات اول چنان بى تابى مى کند که گویى مى خواهد جان به جان آفرین تسلیم نماید; اما ساعات یا ایامى مى گذرد، کم کم آرامش بر وجود او مسلط مى شود; گویى نیرویى از درون او مى جوشد و با آن مصیبت بزرگ به مبارزه بر مى خیزد و تدریجاً آن را مهار مى کند و هر قدر مصیبت سنگین تر باشد این نیروى مقاومت که نامش صبر و شکیبایى است قوى تر است. 

   البته افرادى هم پیدا مى شوند که بر خلاف این اصل کلى رشته ى صبر را از دست مى دهند; یا دست به خودکشى مى زنند و یا مرگ ناگهانى به زندگى آنها پایان مى دهد. 

   این بیان حضرت، در واقع مایه ى تسلى خاطر براى تمام مصیبت دیدگان است که وقتى با مصیبت روبرو مى شوند بى تابى نکنند و بدانند خدا صبر لازم را به آن ها مرحمت خواهد کرد. 

   بعضى از مفسران نهج البلاغه تفسیرى براى این جمله ذکر کرده اند که به ظاهر مراد امام علیه السلام نیست و آن این که تلخى صبر همیشه به اندازه ی تلخى مصیبت است و این خود واقعیتى است. اما این که امام علیه السلام مى فرماید: کسى که دست خود را به هنگام مصیبت به زانو بزند اجر او ضایع مى گردد به سبب چیزى است که در روایات اسلامى آمده است که اگر انسان در مقابل مصیبت صبور و شکور باشد خداوند به او پاداش مى دهد و اگر ناشکرى و بى تابى و جزع کند اجر و پاداشى نخواهد داشت، چنان که در ضمن حکمت ۲۹۱ خواهد آمد که امام علیه السلام به هنگام تسلیت به «اشعث بن قیس» درباره ی مرگ فرزندش فرمود: «اگر صبر کنى مقدّرات انجام مى شود و تو اجر و پاداش خواهى داشت و اگر بى تابى کنى باز هم مقدّرات انجام مى شود و تو گناه کار خواهى بود». این مطلب در بِحارالأنوار نیز با اندک تفاوتى از امام امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است. 

   البته گریه و عزادارى براى مرگ عزیزان در اسلام ممنوع نیست، زیرا سرچشمه هاى عاطفى دارد و اسلام هرگز با عواطف مردم مبارزه نکرده است. آنچه ممنوع است بى تابى و اظهار ناشکرى و حرکات و سخنانى است که دلیل بر شکایت از تقدیرات الهى باشد. 

   حدیث معروف پیامبر صلى الله علیه وآله که به هنگام وفات فرزندش ابراهیم در کتب مختلف نقل شده نیز اشاره به همین معناست; هنگامى که خبر وفات فرزند به او رسید اشک در چشمان حضرت حلقه زد و سرازیر شد.  شاید بعضى به آن حضرت ایراد کردند، فرمود: «چشم مى گرید و قلب محزون مى شود اما چیزى که موجب خشم خدا شود نمى گویم».


حکمت 145 نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 عبادتهاى بى حاصل

«کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ وَ کَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ حَبَّذَا نَوْمُ الْأَکْیَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ»

«بسا روزه دارى که بهره اى جز گرسنگى و تشنگى از روزه دارى خود ندارد و بسا شب زنده دارى که از شب زنده دارى چیزى جز رنج و بى خوابى به دست نیاورد خوشا خواب زیرکان، و افطارشان»

 شرح و تفسیر حکمت

   مى دانیم عبادات نیز مانند انسان، روح و جسمى دارند. حضرت در این کلام حکیمانه اشاره به عبادات بى روح و کم نتیجه یا بى نتیجه کرده است. 

   همان گونه که اشاره شد عبادات، ظاهرى دارد و باطنى یا صورتى و سیرتى; صورت عبادات افعالى است که در ظاهر باید انجام شود; ولى باطن آنها فلسفه هاى تربیتى است که نتیجه آن قرب الى الله است. 

   براى رسیدن به این نتایج قناعت به شکل عبادات کافى نیست بلکه توجه به آداب آن نیز لازم است. مثلاً در نماز اگر حضور قلب نباشد و انسان اذکار و افعال آن را در حالى بجا آورد که فکر او مشغول برنامه هاى دنیاى مادى اوست به یقین از نتایج تربیتى آن که باز داشتن از گناه (نهى از فحشا و منکر) و قرب الى الله (الصَّلاةُ قُرْبانُ کُلُّ تَقِىٍّ) و شستشوى دل از زنگار گناه است محروم خواهد ماند. 

   همچنین روزه، برنامه هاى ظاهرى مانند خوددارى از خوردنى و نوشیدنى و بعضى دیگر از لذات نفسانى دارد و فلسفه اى که عبارت از تقویت ایمان و اراده و مبارزه با هواى نفس و شیطان است که اگر آنها حاصل نشود نتیجه روزه که تقویٰ است: (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) حاصل نمى گردد و انسان را از عذاب الهى باز نمى دارد و سپرى در برابر آتش نمى شود. 

   به همین دلیل در روایات اسلامى تأکید زیادى بر آداب نماز و روزه و سایر عبادات شده است تا عبادات افزون بر اسقاط تکلیف به درجه قبولى در نزد پرورگار برسد. 

   علاوه بر این، افعال و اعمال زشتى جزء موانع قبولى عبادت است; مانند غیبت کردن، نوشیدن مست کننده ها، استفاده از اموال حرام و امثال آن که سبب مى شود عبادات تا مدتى مقبول درگاه خدا نگردد. نیز یکى از مهم ترین شرایط قبولى عبادات، پذیرش ولایت اهل بیت علیهم السّلام است که اگر نباشد عبادات به کلى بى روح و خالى از محتوا مى شود. 

   کلام حکیمانه ی فوق ناظر به تمام این امور نیز هست; کسانى هستند روزه مى گیرند; اما انواع گناهان را در حال روزه انجام مى دهند; ظلم مى کنند، مال مردم مى خورند، آبروى مسلمانان را مى ریزند و با غیبت و تهمت افراد بى گناه را آزار مى دهند، به یقین این گونه اشخاص از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند، چنان که شب زنده دارانى هستند مانند خوارج که خون بى گناهان را مى ریزند، با امام معصوم علیه السّلام به مبارزه برمى خیزند و جنایات بى رحمانه اى مى کنند و با این حال شب تا به صبح نماز و قرآن مى خوانند. اینها هرگز بهره اى از عبادات شبانه نخواهند برد. 

   منظور از «اکیاس» (جمع کیّس به معناى انسان با هوش است) تنها پرهیزگاران و افراد با معرفت و هوشمند به همه ی اسرار عبادات آگاهند و آداب آن را به کار مى بندند. آنها اگر چه روزه مستحبى به جا نیاورند و عبادات مستحب شبانه را انجام ندهند خواب و افطارشان از عبادات گروه اول بالاتر است; خواب و افطارى که به آنها براى اطاعت خالق و خدمت به خلق نیرو مى دهد.

 نکته: کلام حکیمانه فوق که بخشى از آن از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده و به صورت مبسوط تر از امیرمؤمنان علیه السلام، گویا بر گرفته از آیه ی سوم سوره ی «غاشیه» است. 

   آنجا که حال مجرمان را شرح مى دهد و مى فرماید: «(عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ); پیوسته عمل کرده و خسته شده اند (و نتیجه اى نگرفته اند)» و دلیلش آن است که نه معرفت کافى براى عمل داشتند نه شرایط آن را رعایت کردند و نه موانع آن را برطرف نمودند و حتى گاهى با اعمال ناشایست خود اگر بهره اى هم از اعمال پیشین برده بودند آنها را حبط و باطل نمودند. 

   در حدیثى آمده است که براى ناصبین به اهل بیت علیهم السلام تفاوت نمى کند که نماز بخوانند یا دزدى کنند آنها در آتش دوزخند. 

 خوارج افراد بى گناه را سر مى بریدند و حتى شکم زن باردار را پاره مى کردند و او و جنینش را مى کشتند و قتل على علیه السلام را واجب مى شمردند; اما با این حال صداى زمزمه ی تلاوت قرآن شبانه و نماز شبشان همواره به گوش مى رسید. 

   شبیه وهابیون امروز که به آسانی انسان ها را به خاک و خون مى کشند سپس در نمازشان با صفوف منظم و خواندن سوره هاى طولانى به وسیله ی امام و زمزمه آمین بعد از حمدشان و اهمیت فوق العاده دادن به مد (ولا الضالین) حضور پیدا مى کنند.


« حکمت۱۴۶ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 ارزش دعا، صدقه و زکات دادن 

«سُوسُوا إِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَةِ وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاةِ وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ»

«ایمان خود را با صدقه دادن و اموالتان را با زکات دادن نگاه دارید و امواج بلا را با دعا از خود برانید»

 شرح و تفسیر حکمت

   امام علی علیه السلام در این گفتار پربار خود به آثار صدقه در راه خدا و اداى زکات و برکات دعا اشاره کرده است. 

   تأثیر صدقه در حفظ ایمان از این نظر است که علاقه ی انسان به مال بیش از هر چیز است; بسیارند کسانى که در اعمال و عبادات ظاهرى قهرمان میدان هستند، اما هنگامى که پاى مسائل مالى به میان مى آید مى لنگند. 

   به همین دلیل پرداختن صدقه و چشم پوشى از مال مخصوصاً اگر به صورت عادت روزانه انسان درآید در تقویت پایه هاى ایمان بسیار مؤثر است و شاید به دلیل اهمیت صدقات و انفاق در راه خدا در قرآن مجید بذل مال در کنار بذل جان قرار گرفته و مى فرماید: «إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة ...َ؛ خداوند از مؤمنان، جان و مالشان را خریدارى کرده که در برابرش بهشت براى آنان باشد»(توبه۱۱۱)

   در مورد حفظ اموال از طریق پرداخت زکات هم از جنبه هاى ظاهرى قابل تفسیر است، هم از جنبه هاى معنوى; از نظر ظاهر مى دانیم زکات حق محرومان است هنگامى که قشر ضعیف جامعه از حقوق مسلم خود محروم شود کار به شورش ها و قیام ها بر ضد اغنیا مى کشد و اموال آنها به خطر مى افتد، قیام هاى کمونیستى در عصر ما گواه صادق این مدعاست. 

   در اعصار گذشته نیز کم و بیش این معنی وجود داشته و شاید شورش زنجیان که در نیمه ی دوم قرن سوم هجرى واقع شد و شخصى به نام «على بن محمد» در بصره ظهور کرد و گروهى از بردگان را که در شرایط بسیار سختى در مزارع و باغات زندگى مى کردند و با خدمات طاقت فرسا با کمترین بهره مندى مشغول کار بودند گرد خود جمع کرد، نمونه اى از همین رخداد باشد. 

   قرآن مجید نیز اشاره پرمعنایى به این معنا دارد آنجا که مى فرماید: «وَأَنفِقُوا فِى سَبِیلِ اللهِ وَلاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَة ...ِ; و در راه خدا انفاق کنید و (با ترک انفاق) خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید»(بقره۱۹۵) قرار گرفتن این دو جمله پشت سر هم دلیل بر ارتباط آنها با یکدیگر است، یعنى اگر انفاق فى سبیل الله ترک شود ثروتمندان خودشان را با دست خود به هلاکت افکنده اند و اکثریت محروم سرانجام به پا مى خاسته قوانین را در هم مى شکنند و شورشى غیر قابل کنترل ایجاد مى کنند. 

   از نظر معنوى نیز جاى تردید نیست که خداوند برکات خود را از کسانى بر مى گیرد که حقوق محرومان را نمى پردازند. 

   در حدیثى از امام صادق علیه السلام در ابواب زکات کتاب وسائل الشیعه آمده است: «هیچ مالى در دریا و خشکى از بین نرفت جز به سبب ترک زکات». 

   در مورد جمله ی سوم یعنى رابطه دفع امواج بلا به وسیله ی دعا نیز روایات فراوانى داریم و پیش از روایات، قرآن مجید از آن سخن گفته، مى فرماید: «قُلْ مَا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّى لَوْلاَ دُعَاؤُکُم ...ْ; بگو: پروردگارم براى شما ارزشى قائل نیست اگر دعاى شما نباشد»(فرقان۷۷)

   در حدیثى در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «دعا حوادث سخت را باز مى گرداند حتى اگر دستور آن از آسمان صادر و محکم و مبرم شده باشد». 

   در همین کتاب از امام زین العابدین علیه السلام مى خوانیم: «دعا بلایى را که نازل شده است دفع مى کند و همچنین بلائى را که نازل نشده است». البته استجابت دعا شرایطى دارد که از جمله شرایط آن توبه و نهى از منکر و استفاده از غذاى حلال است.


« #حکمت۱۴۷ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»(۱)

  (کمیل بن زیاد مى گوید: امام دست مرا گرفت و به سوى قبرستان کوفه برد، آنگاه آه پردردى کشید و فرمود) اى کمیل بن زیاد این قلب ها بسان ظرفهایى هستند، که بهترین آنها، فراگیرترین آنهاست، پس آنچه را مى گویم نگاه دار!

اصناف النّاس

   «النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ»

اقسام مردم (مردم شناسى ) 

   مردم سه دسته اند، دانشمند الهى، آموزنده اى بر راه رستگارى و پشّه هاى دست خوش باد و طوفان و همیشه سرگردان، که به دنبال هر سر و صدایى مى روند و با وزش هر بادى حرکت مى کنند، نه از روشنایى دانش نور گرفتند و نه به پناهگاه استوارى پناه گرفتند.

شرح و تفسیر حکمت

   امام علیه السلام در این کلام بسیار شریف و پربار و پرمعنا، جامعه ی انسانى را به سه گروه تقسیم مى کند که چهارمى ندارد، مى فرماید: «مردم سه گروهند: علماى ربانى، دانش طلبان در طریق نجات و احمقانِ بى سر و پا و بى هدفى که دنبال هر صدایى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند; 

   منظور از «عالمان ربانى» انسان هایى هستند که علم و تقوا و معرفت الهى را در بر دارند و آنچه مى گویند از سخنان پروردگار و اولیائش مى گویند و همواره در این مسیر سیر مى کنند و کار آنها تربیت شاگردان و پرورش روح و فکر آنهاست.

   اما «مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاة» به کسى گفته مى شود که رهبر و پیشوا و معلمى از علماى ربانى براى خود بر گزیده، از شیطان و وسوسه هاى او و انسان هاى شیطان صفت دورى گزیده، در طریق نجات گام نهاده و آن مسیر را در سایه رهبرى آگاه و با تقویٰ ادامه مى دهد. 

   در واقع «علماى ربانى» همچون آفتاب عالم تاب و «متعلّمان عَلى سَبیلِ النَّجاة» همچون کره ماه هستند که گرچه از خود نورى ندارند; ولى نور آفتاب را گرفته و منعکس مى کنند و به همین دلیل چراغ شب هاى تار محسوب مى شوند. 

   اما گروه سوم افراد گمراه و منحرفى هستند که امام براى آنها شش وصف بیان فرموده است: نخست از آنها به «همج» یاد مى کند. «همج» جمع «هَمَجَة» در اصل به معناى مگس کوچک است که اشاره به حقارت و بى ارزشى آنهاست. 

   سپس از آنها به «رعاع» اسم مى برد که جمع «رَعاعة» (بر وزن خرابة) به معناى افراد بى سر و پا و اوباش است. 

   در سومین یادکرد آنها را افرادى بى هدف نام مى برد که دنبال هر صدایى مى روند; امروز پاى پرچم زید سینه مى زنند فردا پاى پرچم دشمنش. در هر حال این گروه را به گوسفندان بى عقل و شعورى تشبیه مى کند که دنبال هر صدایى حرکت مى کنند. 

   در چهارمین توصیف ایشان را به موجودات سبک و بى ریشه اى مانند برگ هاى خشکیده، پشه ها وامثال آن تشبیه مى کند که همراه باد به هر سویى مى روند و این نیز دلیل بر بىوزنى و بى هدفى آنهاست که با هر نسیمى به سویى مى رود. 

   در پنجمین و ششمین توصیف که در واقع علت اصلى تمام مشکلات و بدبختى هاى آنهاست مى فرماید: آنها به نور علم روشن نشده اند تا در مسیر ثابتى به سوى اهداف والایى حرکت کنند و نیز تکیه گاه محکمى ندارند که به آن چسبیده باشند تا نسیم ها و حتى طوفان ها هم نتوانند آنها را جا به جا کنند. اینها حال کسانى است که نه عالمند و نه متعلم، نه دانشمند و نه پیرو دانشمندان. 

 در واقع امام علیه السلام روى نقطه ی اصلى مشکلات جوامع انسانى انگشت گذارده است. قسمت مهمى از مشکلات از ناحیه گروه سوم است; گروهى نادان، بى خبر، بى برنامه که دنبال هر کسى بدون مطالعه حرکت مى کنند. تنها هدفشان منافع مادى آنهاست. 

   نه نور علم و تقویٰ بر قلوبشان تابیده، نه معرفت درستى نسبت به مبدأ و معاد دارند، نه تکیه گاه مطمئن، نه مشاوران آگاه و دشمنان اسلام بر همین گروه تکیه مى کنند تا جوامع اسلامى را گرفتار نا بسامانى کنند. به بیان دیگر عالمان ربانى همچون کوه هاى استوارند و به مضمون «مؤمن همچون کوه است و تندبادها او را به حرکت در نمى آورد»،

   وظیفه ی دانشمندان و رهبران فکرى و معنوى جامعه این است که تلاش کنند این گروه را در گروه دوم جاى دهند و آنها را ارتقاء رتبه بخشند و گرنه همیشه جامعه نابسامان خواهد بود. قرآن مجید نیز درباره ی این گروه گاهى چنین تعبیرى از آنها دارد: «آنها دل ها (= عقل ها)یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند،) نمى فهمند، و چشمانى که با آن نمى بینند; و گوش هایى که با آن نمى شنوند; آنها همچون چهارپایانند; بلکه گمراه تر! اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمى گیرند)»


   « #حکمت۱۴۸ نهج البلاغه ی علی علیه السلام»

 نقش سخن در شناخت انسان

«الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ»

«انسان زیر زبان خود پنهان است»

   شرح و تفسیر حکمت ۱۴۸ نهج البلاغه

تا سخن نگفته اى معلوم نیست کیستى!


   امام علی علیه السلام در این کلام بسیار کوتاه و پرمعنا مى فرماید: «انسان زیر زبان خود پنهان است (و تا سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد)»; (الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ). 


   منظور از «مرء» (انسان) در اینجا شخصیت و ارزش انسان است و منظور از «مخبوء» (نهفته بودن) در زیر زبان این است که هنگامى که سخن بگوید شخصیت او آشکار مى شود، چرا که سخن ترجمان عقل و دریچه اى به سوى روح آدمى است. هرچه در روح اوست از خوب و بد والا و پست، بر زبان و کلماتش ظاهر مى شود. 


   گاه انسان به افرادى برخورد مى کند که از نظر ظاهر بسیار آراسته و پرابهت اند; اما همین که زبان به سخن مى گشاید مى بیند که چقدر تو خالى است. و بر عکس به افرادى برخورد مى کند که ابداً ظاهرى ندارند; اما هنگامى که زبان به سخن مى گشاید، انسان احساس مى کند شخص دانشمند و حکیمى است. 

   مرحوم علامه مجلسى این کلام را از مصباح الشریعة با اضافه اى از امام صادق از امیرمؤمنان على علیهما السلام نقل کرده است و آن این که امام علیه السلام به دنبال این جمله مى فرماید: «حال که چنین است کلام خود را بسنج و بر عقل و معرفت عرضه دار هرگاه رضاى خدا در آن است آن را بر زبان جارى کن و اگر غیر از آن است سکوت از چنین سخن گفتنى بهتر است». 

   درباره ی اهمیت این جمله ی کوتاه و تاثیر آن در شناخت انسان ها دانشمندان اسلام سخن هاى برجسته اى گفته اند از جمله ابن ابى الحدید در ذیل همین کلام حکمت آمیز مى گوید: مفهوم این کلام در عبارات مختلفى آمده; اما تعبیرى که در اینجا آمده است از نظر کوتاه بودن و پرمعنا بودن نظیر و مانند ندارد. 


«شرح و تفسیر حکمت ۱۴۹ نهج البلاغه»

 به حدّ خود قانع باش!

   امام علیه السلام در این کلام نورانى کوتاه و پرمعنایش به افرادى که از حدّ خود تجاوز مى کنند هشدار داده، مى فرماید: «آن کسى که قدر خود را نشناسد هلاک مى شود»; (هَلَکَ امْرُؤٌ لَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ). 

   مى دانیم یکى از عمیق ترین غرایز انسان، دوست داشتن خویشتن است و بسیار مى شود که بر اثر آن انسان قدر و منزلت خود را گم مى کند جنبه هاى مثبت خویش را بسیار بیش از آنچه هست مى پندارد و حتى گاهى جنبه هاى منفى خود را مثبت مى انگارد. 


   به همین دلیل بر جاى خود تکیه نمى کند، بلکه خود را در جایى قرار مى دهد که شایسته آن نیست و در آنجا گاه سخنانى مى گوید که دین و دنیاى او را بر باد مى دهد، آبروى او را مى ریزد، سرچشمه ی مفاسدى در جامعه مى شود که نتیجه ی همه آنها هلاکت معنوى و مادّى است. 


   مثلاً کسى چند صباحى آموزش علوم دین را دیده و هنوز به مقام اجتهاد نرسیده خود را مجتهدى اعلم بداند و به استنباط احکام بنشیند و احکامى را آمیخته با اشتباهات فراوان براى این و آن بازگو کند و عبادات و معاملات آنها را ضایع سازد، چنین شخصى که قدر خود را نشناخته به یقین مسئولیت سنگینى را در قیامت خواهد داشت. 


   یا شخصى چند کتاب طبى را مطالعه کرده، ناگهان براثر خودبزرگ بینى خویش را طبیبى حاذق و لایق بپندارد و دستورات طبى صادر کند که باعث خطر جانى براى گروهى شود، او به یقین دنیا و آخرت خود را تباه ساخته است. 


   شاهد این تفسیر، جمله معروفى است که در افواه دانشمندان شهرت یافته «رَحِمَ اللهُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَلَمْ یَتَجاوَزْ حَدَّهُ; خدا رحمت کند کسى را که قدر و منزلت خویش را بشناسد و از حدّ خود تجاوز نکند». 

   « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السلام»

🔘 ضد ارزش ها و هشدارها

🔘 لَا تَکُنْ مِمَّنْ یَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَیْرِ عَمَلٍ وَ یُرَجِّی التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ یَقُولُ فِی الدُّنْیَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ وَ یَعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ إِنْ أُعْطِیَ مِنْهَا لَمْ یَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یَقْنَعْ یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ وَ یَبْتَغِی الزِّیَادَةَ ...


🔘 از کسانى مباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است و توبه را با آرزوهاى دراز به تأخیر مى اندازد، در دنیا چونان زاهدان، سخن مى گوید، اما در رفتار همانند دنیا پرستان است، اگر  نعمت ها به او برسد سیر نمى شود و در محرومیّت قناعت ندارد، از آنچه به او رسید شکر گزار نیست و از آنچه مانده زیاده طلب است ...

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۵۰ نهج البلاغه»(۱)

 یک اندرز جامع!

   این کلام حکمت آمیز که نصایح بسیار گرانقدر و مواعظ گرانبهایى در آن هست دستور العملى است براى تمام زندگى بشر که در سایه آن مى تواند سعادت دنیا و آخرت را براى خود به دست آورد.

   مرحوم سید رضى بعد از ذکر این کلام شریف ـ چنان که خواهد آمد ـ تصریح مى کند که اگر در مجموعه ی کتاب نهج البلاغه جز این کلام شریف نبود براى وعظ و اندرز و موعظه نجات بخش کافى بود و چه بسیار از افرادى که از جاى جاى این کلام شریف براى اثبات مقاصد خود بهره گرفتند و سخنان خود را به وسیله ی آن آراسته اند. 


   جالب توجه این که محدث مشهور اهل سنت متقى هندى در کنزالعمّال مقدّمه اى براى این حدیث شریف ذکر کرده است، وى از «زیاد بن اعرابى» نقل مى کند که بعد از خاموش شدن آتش فتنه خوارج نهروان امام(علیه السلام) بر منبر کوفه قرار گرفت و حمد الهى به جاى آورد و در این هنگام گریه به او مهلت نداد به اندازه اى که اشک ها بر صورت و محاسن شریفش جارى شد و هنگامى که محاسن شریف خود را تکان داد قطره هایى از آن بر بعضى از حاضران افتاد و ما مى گفتیم: هر کسى که قطره اى بر او افتاده است خداوند آتش دوزخ را بر او حرام خواهد کرد.


   به گفته ی مرحوم مغنیه در فى ظلال انسان براى رسیدن به متاع حقیر دنیا بدون تلاش و سعى و کوشش هرگز به مقصود نمى رسد، پس چگونه براى رسیدن به نعمت هاى پرارزش الهى در آخرت که نه چشمى همانند آن را دیده و نه گوشى وصف آن را شنیده و نه بر قلب انسانى خطور کرده مى تواند بدون سعى و کوشش برسد. 


   قرآن مجید در آیاتى چند بر این معنا تأکید فرموده; در یک جا مى فرماید: «(وَأَنْ لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى); واین که براى انسان چیزى جز (حاصل) سعى وکوشش او نیست، واین که تلاش او به زودى دیده مى شود». 


   رسول خدا صلى الله علیه وآله در حدیثى مى فرماید: «اى مردم! میان خدا و بین هیچ کس چیزى نیست که به وسیله ی آن خیرى به کسى برساند یا شرّى را از او دفع کند مگر عمل صالح (تنها وسیله جلب خیرات و دفع آفات همین است، بنابراین) هیچ کس ادعا نکند و آرزو نداشته باشد که اهل نجات است مگر به عمل (صالح) و رحمت الهى. من هم اگر عصیان پروردگار کنم سقوط خواهم کرد. سپس رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) سه بار این جمله را تکرار کرد: خداوندا آیا من ابلاغ کردم؟». 


   احادیث در این زمینه بسیار است که وسیله ی نجات تنها عمل صالح است و این پاسخى است براى آنها که تصور مى کنند تنها با ذکر شهادتین و اظهار اسلام و به جا آوردن نماز و روزه و خواندن بعضى از ادعیه و توسلات و یا حتى تنها با شرکت در یک مجلس عزادارى اهل نجات خواهند شد، هرچند زندگى آنها سراسر آلوده گناه و معصیت باشد. 

«شرح و تفسیر حکمت ۱۵۰ نهج البلاغه»(۲)


   «(از کسانى مباش که) توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخیر مى اندازد»; (وَیُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الاَْمَلِ). 


   اشاره به این که اگر گناه و لغزشى از تو سر زد بلافاصله دست به دامن لطف الهى بزن و با توبه و استغفار به درگاه او باز گرد. مبادا آرزوهاى دور و دراز مانع این کار شود که هیچ کس اطمینان ندارد که یک روز دیگر و یا یک لحظه ی دیگر زنده است و درهاى توبه به روى او باز است.


   به همین دلیل در روایات زیادى از تسویف توبه و تأخیر آن نهى شده است. در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه وآله مى خوانیم که خطاب به اباذر فرمود: «از تأخیر توبه به سبب تکیه بر آرزوها برحذر باش، زیرا تو به امروز تعلق دارى نه به فردا». 


   در حدیثى از امام على بن ابى طالب علیه السلام مى خوانیم: «اگر گناهى مرتکب شدى براى محو آن با توبه شتاب کن».


   در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الاَْجَلِ عَلَى أَعْظَمِ الْخَطَرِ; کسى که توبه را عقب مى اندازد در برابر هجوم مرگ در معرض خطر است».


« #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السلام»(۴)

«إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَع»

«(از کسانى مباش که) اگر چیزى از دنیا به او برسد سیر نمى شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود»

شرح و تفسیر حکمت

   اشاره به این که در زندگى قانع باش. اگر گرفتار محرومیت شدى صابر و اگر مواهب الهى شامل حالت شد شاکر باش. نه مانند دنیاپرستان که هرگز از دنیا سیر نمى شوند و هرقدر بیشتر از مواهب دنیا در اختیارشان قرار بگیرد تشنه تر مى گردد، 

   همان گونه که در حدیثى از امام صادق علیه السلام آمده است: «مَثَل دنیا همچون آب شور دریاست که هر قدر تشنه اى از آن بیشتر بنوشد بیشتر گرفتار عطش مى شود تا او را در کام مرگ فرو برد»


   « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السلام»(۵)

«یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ، وَیَبْتَغِى الزِّیادَةَ فِیمَا بَقِىَ»

«(از کسانى مباش که) از شکر آنچه به او داده شده عاجز است; ولى باز هم فزونى مى طلبند»

شرح و تفسیر حکمت

   روشن است که هر نعمتى را شکرى لازم است و از دست و زبان هیچ کس بر نمى آید که از عهده ی شکرش به در آید. 

   با این حال چگونه ممکن است انسان، شکر را رها کند و دائماً به دنبال زیاده خواهى باشد. این نشانه ی نهایت غفلت و بى خبرى است. 

 « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»(۶)

«یَنْهَى وَلاَ ینْتَهِیَ، وَیأْمُرُ بِمَا لاَ یَأْتِیَ»

 «(از کسانى مباش که) دیگران را از کار بد باز مى دارد، ولى خود نهى نمى پذیرد و دیگران را به کار خوب وا مى دارد، ولى خودش به آن عمل نمى کند». 

 شرح و تفسیر 

  بدیهى است اگر انسان کسى را به چیزى امر کند به یقین به سبب آثار خوب و برکات آن است. با این حال اگر عاقل باشد چرا خودش از آن بهره نگیرد و اگر دیگرى را از کارى باز مى دارد لابد به سبب زیان هاى آن است، با این حال چرا خودش پرهیز نکند. 

   آیا این بى توجهى دلیل بر آن نیست که ایمان درستى به گفته هاى خود ندارد؟ قرآن مجید نیز در مقام سرزنش این گونه افراد مى فرماید: 

   «(أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ)آیا مردم را به نیکى (وایمان به پیامبرى که صفات او در تورات آمده) دعوت مى کنید، امّا خودتان را فراموش مى کنید با این که شما کتاب آسمانى (تورات) را مى خوانید. آیا نمى اندیشید؟». 

 « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»(۷)

  «یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَلاَ یعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَیُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ»

 «(از کسانى مباش که) صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهکاران را دشمن مى شمارد ولى یکى از آنهاست»

 شرح و تفسیر

   این در واقع نوعى تناقض در فکر و عمل است; از نظر تفکر عشق به صالحان دارند لابد به موجب اعمال صالح آنها; ولى از نظر عمل آنچه را بدان عشق مى ورزیده کنار مى گذارند. 


   همچنین در نقطه ی مقابل از ظالمان و عاصیان و فاسقان متنفرند که به یقین به سبب اعمالشان است در حالى که در مقام عمل آلوده به همان اعمال اند. 


   ممکن است در آن درجه از شدت نباشد; ولى به هر حال با دیدى کلى عمل آنها هماهنگ با اعمال کسى است که از وى متنفرند. این تناقض به راستى عجیب و نشانه ضعف ایمان و اراده و غلبه ی هواى نفس است. 


   در صحیفه ی گرانبهاى سجادیه نیز در ضمن دعاى بیست و چهارم مى خوانیم: 


   «لا تَجْعَلْنی مِمَّنْ یُحِبُّ الصّالِحینَ وَلا یَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَیُبْغِضُ الْمُسیئینَ وَهُوَ أحَدُهُمْ; خداوندا مرا از آنها قرار نده که صالحان را دوست دارند ولى اعمال آنها را انجام نمى دهند و گنهکاران را دشمن دارند ولى خودشان در عمل همچون آنها هستند»

 « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 «یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَیُقِیمُ عَلَى مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ»

 «(از کسانى مباش که) از مرگ به سبب زیادى گناهانش متنفر است; اما به اعمالى ادامه مى دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد»

 شرح و تفسیر 

   این نیز تناقض دیگرى در زندگى آنهاست; از یک سو هنگامى که سخن از مرگ به میان مى آید وحشت دارد، زیرا نامه ی اعمال خود را سیاه مى بیند ولى به جاى توبه و اصلاح مسیر خویش باز به همان گناهان ادامه مى دهند. این تناقض نیز در فکر و عمل به سبب ضعف ایمان و غلبه هواى نفس است. 


   قرآن مجید درباره گروهى از یهود مى فرماید: «وَلَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ; ولى آنها، به خاطر اعمال بدى که پیش از خود فرستاده اند، هرگز آرزوى مرگ نخواهند کرد». 


   همچنین در آیه ی بعد نیز مى فرماید: «یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ; (تا آن جا) که هر یک از آنها آرزو دارد هزارسال عمر به او داده شود; در حالى که این عمر طولانى او را از کیفر (الهى) باز نخواهد داشت». 

 « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السلام»(۹)

 «إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لاَهِیاً»


 «(از کسانى مباش که) هرگاه بیمار مى شود (از اعمال زشت خود) پشیمان مى گردد و اگر تندرست باشد احساس امنیت مى کند و به لهو و لعب مى پردازد» 

شرح و تفسیر

   آرى! آنها به هنگام بیمارى چون چهره ی مرگ را در نزدیکى خود مى بینند، ندامت به آنها دست مى دهد و به فکر توبه از گناه و جبران اعمال سابق خویش مى افتند; اما همین که از بستر بیمارى برخاسته و تندرستى به آنها باز گشت آن حالت به کلى زائل شده و خود را در هاله اى از امن و امان مى بینند و به لهو و لعب مشغول مى شوند. 


   این فراموشکارى سریع و تناقض در دو حال نزدیک به هم نیز نشانه ی سطح فکر کوتاه آنها و ضعف ایمان ایشان است. 


   خداوند انسان را در زندگى گرفتار مشکلات و مصائب و بیمارى ها مى کند تا به آنها هشدار دهد از خواب غفلت برخیزند; اما افسوس که این بیدارى براى بسیارى از مردم زودگذر است. هنگامى که آن مشکلات برطرف مى شود بلافاصله در خواب غفلت فرو مى رود. 


 « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»(۱۰)

 «یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِیَ، وَیَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِیَ»

 «(از کسانى مباش که) به هنگام سلامت خودخواه و مغرور مى شود و به هنگام گرفتارى ناامید مى گردد» 

 شرح و تفسیر

   این تناقض در احوال نیز که در زمان عافیت مغرور و در زمان ابتلا مأیوس مى شوند از عجایب است و اثر مستقیم همان ضعف ایمان و اراده و غلبه هواى نفسانى است. 

   این در حالى است که حالت عافیت قابل اعتماد نیست و «از نسیمى دفتر ایام بر هم مى خورد» و با گذشتن یک روز و حتى یک ساعت ممکن است همه چیز عوض شود و نیز حالت ابتلا و گرفتارى ابدى نیست که سبب یأس انسان گردد، زیرا گاه از دل گرفتارى ها گشایش برمى خیزد 


   و به گفته امام علیه السلام در حکمت ۳۵۱: «هنگامى که سختى ها به آخرین درجه شدت برسد فرج نزدیک است و در آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ شود راحتى و آرامش فرا مى رسد». 


   قرآن در سوره ی «هود» آیات ۹ و ۱۰ مى گوید: «(وَلَئِنْ أَذَقْنَا الاِْنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَآءَ بَعْدَ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ); و اگر از جانب خویش، رحمتى به انسان بچشانیم، سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زیانى که به او رسیده، نعمت هایى به او بچشانیم، به یقین مى گوید: بدى ها از من برطرف شده (و دیگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود». 


   در حدیثى که در کتاب شریف کافى آمده مى خوانیم که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: روزى موسى  نشسته بود که ناگهان ابلیس به سراغ او آمد در حالى که کلاه بلند رنگارنگى به سر داشت. هنگامى که نزدیک موسى رسید کلاه را از سر برداشت و در برابر وى ایستاد و سلام کرد. 

   موسى گفت: تو کیستى؟ 

   گفت: من ابلیسم. 

   موسى گفت: خدا هرگز خانه تو را به ما نزدیک نکند. 

   ابلیس گفت: من آمده ام که به تو سلام کنم به موجب مقامى که در درگاه خدا دارى. 

   موسى گفت: پس این کلاه چیست؟ 

   گفت: من با این کلاه رنگارنگ دل هاى بنى آدم را مى ربایم (هر کسى را به گونه اى) 

   موسى گفت: «پس به من خبر ده از گناهى که هنگامى که انسان مرتکب آن شود، تو بر او غلبه مى کنى؟ 

   گفت: زمانى است که از خود مغرور شود، عملش را زیاد پندارد و گناهش در نظر وى کوچک شود». 

   « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام(۱۱)

 «إِنْ أَصَابَهُ بَلاَءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً»

 «(از کسانى مباش که) اگر بلایى به او برسد همچون بیچارگان دست بر دعا مى دارد و اگر وسعت و آرامشى به وى دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود» 

 شرح و تفسیر


   درست همان چیزى که قرآن مجید کرارا به آن اشاره کرده مى فرماید: «فَإِذَا رَکِبُوا فِى الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ» (عنکبوت۶۵)

   «هنگامى که سوار کشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند، (و غیر او را فراموش مى کنند); امّا هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مى شوند». 


   همین معنا به صورت مشروح ترى در آیه ۲۲ و ۲۳ سوره ی «یونس» آمده است: «هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا کُنْتُمْ فِى الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیح طَیِّبَة وَفَرِحُوا بِهَا جَآءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَآءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکَان وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ * فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ» 

   «او کسى است که شما را در صحرا و دریا سیر مى دهد; زمانى که در کشتى قرار مى گیرید و بادهاى موافق کشتى نشینان را (به سوى مقصد) مى برد خوشحال مى شوند، (ناگهان) طوفان شدیدى مى وزد; و امواج از هر سو به سراغ آنها مى آید; و گمان مى کنند هلاک خواهند شد; (در آن هنگام) خدا را از روى خلوص عقیده مى خوانند که: اگر ما را از این گرفتارى نجات دهى، حتماً از سپاسگزاران خواهیم بود; اما هنگامى که خدا آنها را رهایى بخشید (بار دیگر) به ناحق، در زمین ستم مى کنند». 

 « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السلام»(۱۲»

 «تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا یَظُنُّ، وَ لاَ یَغْلِبُهَا عَلَى مَا یَسْتَیْقِنُ»

 «(از کسانى مباش که) نفسش او را در امور دنیا به آنچه گمان دارد وادار مى کند ولى در امور آخرت به آنچه یقین دارد بى اعتناست»

 شرح و تفسیر

   به تعبیر دیگر براى رسیدن به مال و ثروت و جاه و مقام و شهوات دنیا حتى به سراغ راه هایى مى رود که اطمینان ندارد به نتیجه برسد به امید این که شاید به نهایت مطلوبى برسد; ولى درباره ی کار آخرت با این که یقین دارد فلان عمل باعث نجات او و فلان کار سبب بدبختى او در سراى دیگر مى شود به یقین خود اعتنا نمى کند. 


 « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»(۱۳)

 «یَخَافُ عَلَى غَیْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَ یَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ»

 «(از کسانى مباش که) نسبت به دیگران به کمتر از گناه خود مى ترسد و نسبت به خویشتن بیش از آنچه عمل کرده انتظار دارد»

 شرح و تفسیر

   به بیان دیگر گناهان دیگران در نظرش بزرگ و گناه خود در نظرش کوچک است و به عکس، اعمال نیکش هرچند کوچک باشد به نظرش بزرگ مى رسد و انتظار پاداش هاى عظیم دارد. 

   این نیز نوعى دیگر از تناقض در فکر و رفتار آنهاست و همان طور که اشاره شد تمام این تناقض ها به سبب ضعف ایمان و انحراف فکر و ناشى از غلبه شهوات است. از این کسان مباش! 


 « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»(۱۴)

 «إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ»

 «(از کسانى مباش که) به هنگام بى نیازى مغرور و فریفته دنیا مى شود و به هنگام فقر مأیوس و سست مى گردد»

تفسیر حکمت

   این حالت افراد کم ظرفیت است که به هنگام غنا و بى نیازى همه چیز حتى خدا و خویشتن را به فراموشى مى سپارند و مال و ثروت و مقام تمام وجودشان را پر مى کند ارزش هاى انسانى درنظرشان بى رنگ و بندگى خدا از دست مى رود و به هنگام فقر و تنگدستى یأس و نومیدى و به دنبال آن سستى و ناتوانى تمام وجودشان را احاطه مى کند. 


   قرآن مجید نیز در این باره مى فرماید: «وَلَئِنْ أَذَقْنَا الاِْنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ»(هود۹، ۱۰) 

   «و اگر از جانب خویش، رحمتى به انسان بچشانیم سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود»


   و اگر بعد از ناراحتى و زیانى که به او رسیده، نعمت هایى به او بچشانیم به یقین مى گوید: بدى ها از من برطرف شده; (و دیگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود». 


   آیات دیگرى در قرآن مجید نیز همین معنا را درباره افراد کم ظرفیت و ضعیف الایمان بیان کرده است; اما مؤمنان پرظرفیت اگر تمام دنیا را به آنها بدهند مغرور و طغیان گر نمى شوند و اگر بر خاک سیاه بنشینند نه از رحمت خدا مأیوس مى گردند و نه سستى در وجودشان راه مى یابد.

 « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»(۱۵)

 «یقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَ یبَالِغُ إِذَا سَأَلَ»

 «(و از کسانى مباش که) به هنگام عمل کوتاهى مى  کند و به هنگام درخواست و سؤال اصرار مى ورزد»

 شرح و تفسیر

   اشاره به افراد سست و تنبلى است که مرد میدان عمل نیستند و همیشه دستشان به سوى این و آن دراز است، گویى از زندگانى مستقل بیزارند و به زندگى وابسته دلخوش، در حالى که تعلیمات اسلام به ما مى گوید تا مى توانى روى پاى خود بایست و تا توان دارى چیزى از دیگرى درخواست نکن که اولى باعث عزت و دومى سبب ذلت است. 


  در حدیث کوتاه و پرمعنایى از امام باقر علیه السلام خطاب به یکى از اصحاب خاصّش مى خوانیم: «اگر در خواست کننده مى دانست در سؤال و درخواست چه (ذلت و حقارتى) وجود دارد هیچ کس از دیگرى تقاضایى نمى کرد و اگر کسى که دستِ دهنده دارد مى دانست در بخشش چه (افتخار و فضیلتى) وجود دارد احدى تقاضاى دیگرى را رد نمى کرد». 


   همچنین از امام صادق علیه السلام در حدیث پرمعناى دیگرى مى خوانیم که گروهى از طائفه ی انصار نزد رسول خدا صلى الله علیه وآله آمدند و سلام کردند و حضرت به آنها پاسخ گفت. عرض کردند: اى رسول خدا! ما حاجتى از شما مى خواهیم. 

   پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: بگویید. 

   عرض کردند: حاجت ما بسیار بزرگ است.

   فرمود: بگویید چیست؟ 

   عرض کردند: بهشت را براى ما نزد پروردگارت تضمین کن. 

   پیامبر صلى الله علیه وآله سر به زیر افکند و با چوب دستى که در دست داشت بر زمین زد سپس سر را بلند کرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذَلِکَ بِکُمْ عَلَى أَنْ لاَ تَسْأَلُوا أَحَداً شَیْئاً; من این کار را براى شما انجام مى دهم به شرط این که درخواستى از هیچ کس (در زندگى خود) نکنید». 

   امام علیه السلام فرمود: از آن به بعد آنها حتى هنگامى که به مسافرت مى رفتند اگر تازیانه آنها به زمین مى افتاد به شخص پیاده اى نمى گفتند تازیانه را به من بده; خودشان پیاده مى شدند و تازیانه را بر مى داشتند و اگر بر سر سفره نشسته بودند کسى از حاضران به ظرف آب نزدیک تر بود آن که دور نشسته بود نمى گفت از آن آب به من بده; خودش بر مى خاست و از آن آب مى نوشید (البته منظور این است انسان کارى را که خود مى تواند انجام دهد از دیگران نخواهد و سربار دیگران نباشد). 

 « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»(۱۶)

 «إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ»

 «(و از کسانى مباش که) هرگاه شهوتى براى وى حاصل شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را به تأخیر و اگر محنت و شدتى به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکیبایى) از دستورات دین به کلى دور مى شود» 

 شرح و تفسیر

   این صفت نیز از اوصاف افراد ضعیف و ناتوان و کم ظرفیت است تا عوامل شهوت در برابر آنها نمایان مى شود به سرعت به سوى آن مى روند و کام دل از آن بر مى گیرند; ولى نوبت به توبه که مى رسد امروز و فردا مى کنند و به هنگامى که مشکلى در زندگى آنها رخ دهد با خداى خود قهر مى کنند و دستوراتش را به فراموشى مى سپارند و حتى گاه زبان به سخنان کفرآمیز مى گشایند. 


   آنها کسانى هستند که با کمترین تغییرى در زندگى، زبان به شکوه مى گشایند و به زمین و آسمان بد مى گویند. 


   قرآن مجید درباره ی این گونه اشخاص می گوید: «إِنَّ الاِْنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً(معارج۱۹تا۲۱); به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است. هنگامى که بدى به او رسد بى تابى مى کند و هنگامى که خوبى به او رسد مانع دیگران مى شود (و بخل مى ورزد)».


 « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السلام»(۱۷)

«یصِفُ الْعِبْرَةَ وَلاَ یعْتَبِرُ، وَیبَالِغُ فِى الْمَوْعِظَةِ وَلاَ یتَّعِظُ»

 «(از کسانى مباش که) عبرت آموختن را مى ستاید (و به دیگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گیرد و موعظه بسیار مى کند; اما خود موعظه و اندرز نمى پذیرد»  

 شرح و تفسیر

   این وصف عالمان بى عمل و مدعیان بى تعهد و ریاکاران فاقد اخلاص است که در قرآن مجید سبب خشم شدید خداوند شمرده شده است. شک نیست که این جهان دار عبرت است و تاریخ پیشینیان مملو از درس هاى عبرت آموز. 


   هرگاه انسان چشم بینا و گوش شنوا داشته باشد مى تواند سرنوشت آینده ی خود را در آیینه ی تاریخ و حوادث عبرت آموز زمان خود ببیند. ولى افسوس که هواى نفس و حب ذات پرده اى در برابر چشمان او مى کشد و مانع گوش او از شنیدن پیام هاى تاریخ مى شود و عجب این که این درس ها را به دیگران مى دهد ولى خود در عمل از آنها بى بهره است. 


   در حدیثى، امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه ی شریفه ی «فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَالْغاوُونَ (شعراء۹۴) پس همه ی آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افکنده مى شوند» مى فرماید: «آنها کسانى هستند که کارهاى عادلانه را با زبانشان ستایش مى کنند; اما خودشان مخالفت کرده و غیر آن را مقدم مى دارند». 


   از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود: «شدیدترین حسرت در روز قیامت از آنِ گروهى است که عدل را ستایش کردند و سپس با آن مخالفت نمودند». 


   آن گاه امام علیه السلام اضافه فرمود: این همان است که خداوند فرموده «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّه، (زمر۵۶) آنگاه هر نفسی به خود اید و فریاد واحسرتا برآرد و گوید: ای وای بر من که هم جوار و همسایه ی خدا را فرو گذاشتم و در حق خود ظلم و تفریط کردم»

 « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»(۱۸)

 «فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ»

 «(از کسانى مباش که) در گفتار به خود مى نازد و در عمل بسیار کوتاهى مى کند» 

شرح و تفسیر

   «مُدِلّ» یعنى مغرور و مسرور و کسى که به اعمال خود مى نازد. مضمون این سخن، در اوصاف پیش آمد ولى امام علیه السلام با قدرتى که در فصاحت و بلاغت داشته گاه مطلبى را لازم و ضرورى مى بیند با تعبیرات گوناگون که هر کدام جدید و تازه است بیان فرماید. 


   در حدیث جالبى که در کتاب شریف کافى آمده است مى خوانیم امام صادق علیه السلام فرمود: عالمى به نزد عابدى آمد. 

   به او گفت: نمازت چگونه است؟ 

   عابد (از روى غرور و ناز) گفت: آیا مثل منى از نمازش سؤال مى شود؟ 

   من از فلان زمان (از سالیان دراز) عبادت خدا مى کرده ام. 

   عالم گفت: گریه تو چگونه است؟ 

   باز (مغرورانه) گفت: چنان گریه مى کنم که اشک هایم جارى مى شود. 

   عالم به او گفت: «اگر بخندى و از اعمالت ترسان باشى برتر از این است که گریه کنى در حالى که به اعمال خود مغرورى و به آن مى نازى، زیرا شخصى که از اعمال خود مغرور و مسرور است چیزى از اعمالش به سوى قرب خدا بالا نمى رود»

 « #حکمت۱۵۰ نهج البلاغه ی علی علیه السلام»(۱۹)

 «ینَافِسُ فِیمَا یَفْنَى، وَیسَامِحُ فِیمَا یبْقَى»

 «(از کسانى مباش که) براى دنیاى فانى، تلاش و کوشش فراوان دارد ولى براى آخرت باقى مسامحه کار است» 

 شرح و تفسیر

   «منافسة» یعنى پیشى گرفتن بر دیگران. تعبیر به «ما یَفنى» اشاره به دنیاى فانى است، همان گونه که «ما یَبقى» اشاره به سراى باقى آخرت است. 


   به هر حال این اشتباهى بزرگ و کارى غیر عاقلانه است که انسان در مورد چیز فانى تلاش و کوشش کند و تمام نیروهاى خود را به کار گیرد; اما از آنچه باقى است و زندگى جاویدان او را تشکیل مى دهد غافل شود. این نیز بر اثر ضعف ایمان و غلبه ی هواى نفس است.






 « #حکمت۱۸۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 طمع ورزى و بردگى 

 «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ»

 «طمع ورزى، بردگى همیشگى است»

 شرح و تفسیر حکمت

   حقیقت طمع، علاقه ی شدید به امور مادى است که در دست دیگران است و شخص طماع براى رسیدن به آن هر گونه خضوع و ذلت را مى پذیرد و به همین دلیل همچون برده اى است در برابر کسى که طمع از او دارد و طمّاع غالباً این صفت رذیله را با خود حفظ مى کند از همین رو امام علیه السلام آن را نوعى بردگى ابدى شمرده است. 

   افراد طمع کار انسان هاى ضعیف، زبون، دون همت و فاقد شخصیت اند و چون اعتماد به نفس ندارند سعى مى کنند از طریق وابستگى به دیگران به مقصود خود برسند. 


   در مقابل این صفت رذیله فضیلتى است که از آن به عنوان «یأس عَمّا فی أیدِى النّاسِ; قطع امید از آنچه در دست دیگران است» تعبیر شده و به بیان دیگر قناعت به آنچه خود دارد. در احادیث اسلامى به این موضوع اشاره شده است. 


   امام باقر علیه السلام فرمود: «چه بد انسانى است آن کس که طمعى دارد که وى را به هر سو مى کشاند و چه بد انسانى است کسى که علاقه به چیزى دارد که سبب ذلت او مى شود». 


   در مورد قطع امید از آنچه در دست مردم است امام على بن الحسین علیهما السلام مى فرماید: «تمام خوبى ها را در قطع امید از آنچه در دست مردم است دیدم». 


   حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم در جواب این سؤال که چه چیز ایمان را در قلب راسخ و ثابت مى دارد مى فرماید: «الْوَرَعُ» (تقوا و پرهیزگارى) و در پاسخ این پرسش که چه چیز ایمان را از قلب انسان خارج مى کند مى فرماید: «الطَّمَعُ». شخص طماع در واقع نه اعتمادى به خدا دارد و نه ایمان درستى به رزاقیت او به همین دلیل دست نیاز به سوى این و آن دراز مى کند. 


   از این فراتر حدیثى است که از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده و مى فرماید: «طمع علم و دانش را از دل هاى دانشمندان دور مى سازد». 


   دلیل آن این است که علم و دانش نیاز به حریت فکر و آزادمنشى دارد در حالى که شخص طماع چون اسیر خواسته هاى خویش است نمى تواند درست بیندیشد و چه بسا براى رسیدن به مقصود خود کارهاى خلاف ارباب قدرت و مقام را توجیه کند و به بیان دیگر، طمع نوعى مستى و تخدیر فکر مى آورد و به طمّاع اجازه نمى دهد درست بیندیشد. 


   براى این که بدانیم «طمع» کار انسان را به چه جایى مى رساند کافى است تاریخ طمع کاران را مطالعه و بررسى کنیم. 


   این سخن را با حدیثى از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله پایان مى دهیم: یکى از یاران آن حضرت به نام «ابو ایوب خالد بن زید» خدمتش رسیده عرض کرد: اى رسول خدا! اندرزى به من ده; اندرزى کوتاه تا بتوانم آن را حفظ کنم (و به آن عمل نمایم) پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله فرمود: 


   پنج چیز را به تو سفارش مى کنم: 


💢 از آنچه در دست مردم است مأیوس باش و صرف نظر کن که این همان بى نیازى حقیقى است،

💢 از طمع بپرهیز که فقر و تنگدستى حاضر است،

💢 نمازى را که مى خوانى آنچنان بخوان که گویى آخرین نماز توست و مى خواهى با دنیا وداع کنى،

💢 از کارهایى که ناچار مى شوى از آن عذرخواهى کنى بپرهیز و 

💢 آنچه براى خود دوست دارى براى برادر مسلمانت نیز دوست بدار.

 « #حکمت۱۸۱ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 ارزش دوراندیشى و پرهیز از کوتاهى 

 «ثَمَرَةُ التَّفْرِیطِ النَّدَامَةُ وَ ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلَامَةُ»

 «حاصل کوتاهى، پشیمانى، و حاصل دوراندیشى، سلامت است»


💢 شرح و تفسیر حکمت


   امام علیه السلام در این کلام نورانى واژه ی «تفریط» را نقطه مقابل «حَزْم» شمرده که به معناى دوراندیشى و تدبیر امور و آینده نگرى است، بنابراین «تفریط» در این کلام به معناى ترک دوراندیشى و تدبیر در امور و انحراف از حق است; خواه از طریق زیاده روى باشد یا کوتاهى و کم کارى. 


   درست است که تفریط غالباً در مقابل افراط ذکر مى شود و افراط را به معناى زیاده روى و تفریط را به معناى کوتاهى و کم کارى تفسیر مى کنند; ولى هرگاه تفریط به طور مستقل ذکر شود ممکن است هرگونه انحراف از حق و واقعیت را شامل گردد، همان گونه که در کلام بالا چنین به نظر مى رسد. 


   صاحب کتاب لسان العرب تفریط را به معناى ضایع کردن چیزى تفسیر مى کند که این ضایع کردن ممکن است عوامل مختلفى داشته باشد. بنابراین امام علیه السلام دوراندیشى را به درخت بارور و پرثمرى تشبیه کرده که میوه ی آن سلامت است و در نقطه ی مقابل آن تفریط را به شجره ی خبیثه اى تشبیه فرموده که میوه ی آن ندامت و پشیمانى است، این همان چیزى است که بارها در زندگى خود و دیگران تجربه کرده ایم. 


   مخصوصا بسیار مى شود که انسان به امورى به دیده ی حقارت مى نگرد و سرانجام ضربه ی سنگینى از ناحیه ی آن مى خورد همان گونه که بعضى از دانشمندان گفته اند: شخص عاقل هرگز نباید چیزى از خطاها و لغزش هایش را کوچک بشمرد، زیرا هنگامى که انسان چیزى را کوچک مى شمرد در مشکلات بزرگى مى افتد. 


   در حدیثى از امام هادى علیه السلام مى خوانیم که فرمود: «افسوس هاى ناشى از تفریط را به یاد آور تا به دوراندیشى اهمیت دهى». 


   درباره ی ثمرات و تفسیر مسئله حزم و دوراندیشى نیز که نقطه ی مقابل تفریط است روایات فراوانى داریم; از جمله در حدیثى از امام على بن ابى طالب علیه السلام مى خوانیم: «تدبیر پیش از عمل تو را از پشیمانى (بعد از عمل) ایمن مى سازد». 


   در تفسیر «حزم» از همان حضرت آمده است که فرمود: «حزم همان عاقبت نگرى و مشورت با صاحبان فکر و اندیشه است». گرچه گاه مى شود که تفریط از سستى و تنبلى سرچشمه مى گیرد; اما غالباً منشأ تفریط همان ترک دوراندیشى است. 


   این نکته نیز قابل توجه است که گاه انسان در مطالعه عواقب امور تفریط مى کند و گرفتار نوعى وسواس و در نتیجه تفریط مى شود. در این گونه موارد حزم آن است که این گونه عاقبت اندیشى ها رها شوند و انسان تصمیم بگیرد که با شجاعت وارد کار شود و این شبیه چیزى است که بعضى از فقها مى گویند: گاه احتیاط در ترک احتیاط است. 


   آخرین نکته اى که لازم مى دانیم در اینجا به طور فشرده به آن اشاره کنیم این است که منظور از سلامت در عبارت بالا تنها سلامت دین نیست، بلکه سلامت دنیا، جسم، خانواده، کسب و کار و سلامت جامعه نیز در دوراندیشى و ترک هرگونه تفریط و مسامحه کارى است.

 « #حکمت۱۸۲ نهج البلاغه ی علی علیه السلام»

 شناخت جایگاه سخن و سکوت 

 «لَا خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ کَمَا أَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ»

 «آنجا که باید سخن درست گفت، در خاموشى خیرى نیست، چنانکه در سخن نا آگاهانه نیز خیرى نخواهد بود»

💢 شرح و تفسیر حکمت


   دانشمندان در این باره بحث هاى مختلفى کرده اند; گروهى خطرات سخن گفتن و گناهان کبیره و عظیمه ناشى از آن را در نظر گرفته و دستور به سکوت داده اند. عده اى فواید عظیمى را که در سخن گفتن است در نظر گرفته و سخن گفتن را توصیه مى کنند ولى حق مطلب همان است که امام علی علیه السلام فرمود. 


   آنجا که انسان، حکیمانه و عاقلانه سخن بگوید فضیلت است و ترک آن رذیلت و آنجا که انسان جاهلانه و نابخردانه سخن بگوید رذیلت است و ترک آن فضیلت. 


   به همین دلیل هم روایات زیادى در مدح سکوت وارد شده و هم احادیث فراوانى در فضیلت کلام; از جمله از امام سجاد على بن الحسین علیه السلام سؤال شد که سخن گفتن افضل است یا سکوت؟ 

   فرمود: «هر کدام از این دو آفاتى دارد هرگاه از آفات سالم باشند سخن گفتن از سکوت افضل است» 

   عرض کردند: اى پسر رسول خدا چگونه است (که سخن گفتن افضل باشد)؟ 

   فرمود: «خداوند پیامبران و اوصیاى آنها را به سکوت مبعوث نکرد، بلکه مبعوث کرد تا با مردم سخن بگویند (و پیام خدا را به آنها برسانند)». 

   حضرت در پایان این حدیث به نکته ی جالبى اشاره کرده فرمود: «حتى هنگامى که مى خواهى فضیلت سکوت را بیان کنى با کلام بیان مى کنى و هرگز فضیلت کلام را با سکوت بیان نخواهى کرد». 


   در حدیث دیگرى از امام صادق از پدرانش از امیرمؤمنان على (علیهم السلام) چنین آمده است: «تمام نیکى ها در سه خصلت جمع شده است: نگاه کردن و سکوت و سخن گفتن. هر نگاهى که در آن عبرت نباشد سهو و بیهوده است و هر سکوتى که در آن فکر نباشد غفلت و بى خبرى است و هر کلامى که در آن یاد خدا نباشد لغو است». 

   و در پایان اضافه فرمود: «خوشا به حال کسانى که نگاهشان عبرت، سکوتشان فکر و کلامشان ذکر باشد». 


   نتیجه این که سکوت و کلام نیز مانند سایر اعمال انسان هستند که اگر در حد اعتدال و شرایط لازم باشند فضیلت و اگر خارج از این حد گردند رذیلت و این با تفاوت اشخاص و مجالس و مطالب و موضوعات متفاوت است و هر کس مى تواند با دقت فضیلت را از رذیلت در اینجا دریابد; به یقین سکوت از امر به معروف و نهى از منکر و از حکم به حق و از شهادت عادلانه و از اندرز و نصیحت هاى مخلصانه و از مشورت خردمندانه جزء رذایل و یا از گناهان کبیره است; ولى سخن گفتن به دروغ، غیبت، تهمت، اهانت، امر به منکر و نهى از معروف، شهادت به باطل و فضول کلام (سخنان بیجا و بى معنا) جزء رذایل اخلاقى یا از گناهان کبیره به شمار مى آید. 


   تعبیر به «حکم» در کلام امام علیه السلام تنها به معناى قضاوت کردن در محاکم قضایى یا فتواى به حلال و حرام آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند، نیست بلکه هر سخن حکیمانه و خردمندانه اى را فرا مى گیرد، زیرا نقطه ی مقابل آن در همین کلام «جهل» ذکر شده است. 


   قرآن مجید نیز کراراً به مسئله ی تکلم به حق اشاره کرده و اهل کتاب را بر کتمان حق و سکوت سرزنش مى کند; از جمله مى فرماید: «وَإِذْ أَخَذَ اللهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَکْتُمُونَهُ(آل عمران۱۸۷) ؛(به خاطر بیاورید) هنگامى را که خدا، از کسانى که کتاب آسمانى به آنها داده شده، پیمانى گرفت که حتماً آن را براى مردم آشکار سازید و کتمان نکنید!».

 « #حکمت۱۸۳ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 باطل گرایى و اختلاف 

 «مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلَّا کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلَالَةً»

 «دو دعوت به اختلاف نرسد جز این که یکى باطل باشد»

💢 شرح و تفسیر حکمت


   بعضى از شارحان نهج البلاغه مانند ابن ابى الحدید چون این جمله را بر خلاف عقیده ی خود در تصویب در فروع دین دانسته اند (شرح معناى تصویب خواهد آمد) آن را به مسئله اختلاف در عقاید دینى تفسیر کرده و گفته اند: دو عقیده ی مختلف و متضاد دینى نمى تواند هر دو درست باشد; یکى از آن دو حق است و دیگرى باطل. 


   در صورتى که کلام امام علیه السّلام عام است و هرگونه نظرات متضاد را شامل مى شود و گویا حضرت با این گفتار حکیمانه ی خود مى خواهد عقیده ی سخیف تصویب را ابطال کند. 


   توضیح این که گروهى از اهل سنت معتقدند مجتهدانى که اختلاف در آراء دارند; یکى فلان کار را حرام مى داند و دیگرى واجب یا یکى حرام مى شمرد و دیگرى حلال همگى بر حقند و عقیده ی همه حکم الهى است نه حکم ظاهرى بلکه حکم واقعى.


   این عقیده بر اثر اختلاف آرای شدیدى که میان فقهاى آنها واقع شد ظهور کرد و متأسفانه آنان هدایت امامان علیهم السلام را در این امور نپذیرفتند و به این گونه خطاها گرفتار شدند.


   از آن بدتر این که بعضى از آنها اختلاف در عقاید دینى اصول دین را هم هرچند متضاد باشد صحیح شمرده و حتى تصریح کرده اند که قرآن هم مطالب متضاد و متناقضى گفته و همه ی آنها صحیح است. 


   مرحوم علامه شوشترى از ابن قتیبة در کتاب مختلف الحدیث نقل مى کند که عبیدالله بن حسن، از متکلمان اهل سنت که مدتى قاضى بصره بود نظر داشت که قرآن دلالت بر اختلاف دارد; آن کس که معتقد به آزادى اراده است صحیح مى گوید و مطابق بعضى از آیات قرآن است و آن کس که معتقد به جبر است او هم صحیح مى گوید و موافق بعضى از آیات قرآن است، 


   پس همه ی آنها درست مى گویند! روزى از او سؤال شد که درباره ی معتقدان به جبر و اختیار چه مى گویى؟ گفت: هر دو گروه صحیح مى گویند. گروهى خدا را بزرگ شمرده و گروهى او را منزه دانسته اند. (گروه اول اشاره به جبرى هاست که همه چیز را فعل الله مى دانند و گروه دوم اشاره به اختیارى ها که مى گویند عدالت خدا ایجاب مى کند افراد را مجبور به کارى نسازد و بعد مؤاخذه کند). 


   نامبرده از این هم فراتر رفته و مى گوید اگر کسى زناکار را مؤمن بداند صحیح گفته و اگر کافر بداند او هم صحیح گفته و سخنان ناموزون و ابلهانه دیگرى از این قبیل. 


   بدین ترتیب او قرآن و اسلام را دینى غیر منطقى و دور از عقل و خرد معرفى کرده که هیچ عاقل آزاداندیشى حاضر نمى شود آن را بپذیرد. 


   امامان علیهم السلام در بیانات مختلفى این گونه عقاید خرافى را نفى مى کنند و اسلام را به شکل خردمندانه و مقبول عقلا که هماهنگ با آیات عقلانى قرآن است معرفى مى نمایند.


  مصیبت بزرگ نسبت دادن تناقض گویى به قرآن مجید است که واقعاً گفتار بى شرمانه اى است و نمونه ی آن در کلام عبیدالله بن حسن متکلم گذشت. 


   قرآن مجید با صراحت مى فرماید: «أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً (نساء۸۲) آیا درباره قرآن نمى اندیشید اگر از سوى غیر خدا بود اختلاف فراوانى در آن مى یافتید». 


   اصولاً نبودن اختلاف در کتابى که حدود بیست و سه سال از سوى خدا در مورد حوادث تلخ و شیرین و سخت و آسان نازل شده یکى از دلایل اعجاز قرآن است. 

 « #حکمت۱۸۴ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 ویژگى هاى اعتقادى امام علیه السّلام 

 «مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُهُ»

 «از روزى که حق براى من نمایان شد، هرگز دچار تردید نشدم»

💢 شرح و تفسیر حکمت


   آگاهى بر چیزى درجات دارد که وابسته به طرق دریافت آن است; گاه انسان چیزى را با ادله ی نظرى درک مى کند و گاه با مقدمات ضرورى، زمانى با حس و تجربه و هنگامى با شهود باطنى. 


   یا ادله ی بسیار محکمى همچون شهود است، شهودى که از همه ی اینها برتر است یا علم و اطلاعى که از ادله ی نظرى حاصل مى گردد. گاه نیز ممکن است در ادامه ی راه بر اثر دلیل معارضى با شک مواجه شود. 


   از این گذشته افرادى که چیزى را درک مى کنند با هم متفاوتند; گاه افراد ضعیفى هستند که با کم ترین شبهه اى متزلزل مى شوند و گاه افراد قوى و نیرومندى که هیچ شبهه اى آنها را تکان نمى دهد. 


   از سوى سوم معلمانى که چیزى به انسان مى آموزند نیز مختلف اند; گاه معلّم فرد عادى است و گاه امام معصوم یا پیغمبر خدا علیهم السلام; در آموخته هایى از فردى عادى ممکن است شک و تردید نفوذ کند; ولى آنچه را انسان از استاد معصومى آموخته از شک و تردید مصون خواهد بود. 


   تمام این جهات در حد اعلا در روح و جان على علیه السلام وجود داشت; هم مشاهده ی او نسبت به حق از طریق شهود بود و هم قدرت روح او اجازه ی شک و شبهه به وى نمى داد و هم استاد و معلم او شخصى همچون پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله بود که مستقیما مطالب را از منبع وحى دریافت مى کرد. به همین دلیل امام علیه السلام مى گوید: از آن روزى که حق به من نشان داده شد هرگز در آن تردید نکردم. 


   افزون بر اینها بسیار مى شود که تزلزل ایمان انسان از هواپرستى نشأت مى گیرد; مثلاً در داستان معروف «عمر بن سعد» آمده است که وقتى در برابر شهید کردن سالار شهیدان، امام حسین علیه السّلام وعده ی فرماندارى رى به او داده شده به قدرى براى او جالب بود که حتى در معاد شک کرد و گفت: مى گویند خداوند بهشت و دوزخى آفریده اگر راست گفته باشند این عمل را انجام مى دهم و توبه مى کنم و اگر دروغ گفته باشند به مقام بلندى در دنیا مى رسم!


   از آنجا که امام علیه السلام از این امور پاک و منزه بود هرگز شبهه اى در وجود مبارکش راه نیافت و چه بسیار افرادى در صدر اسلام و بعد از رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله براى جاذبه هاى مال و ثروت و مقام ایمان خود را از دست دادند و گرفتار شبهات شدند. 


   در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم که از آن حضرت سؤال کردند چه چیزى ایمان را در انسان ثابت نگه مى دارد. امام علیه السلام فرمود: «آن چیزى که ایمان را در انسان ثابت مى دارد ورع و پرهیزگارى است و آن چیزى که ایمان را از او خارج مى کند طمع است». 


   از اینجا نتیجه مى گیریم که اگر بخواهیم در عقاید خود راسخ باشیم باید علاوه بر این که آنها را از منبع مطمئنى دریافت داریم خودسازى را نیز فراموش نکنیم مبادا طوفان وسوسه هاى شیطان و هواى نفس کاخ ایمان ما را متزلزل و ویران سازد. 


   مطالعه خطبه هاى نهج البلاغه نیز شاهد صادق این گفتار است، زیرا مى بینیم همه جا امام علیه السلام با قاطعیت تمام در مورد مسائل مختلف از اعتقادات گرفته تا اخلاق و اعمال و احکام سخن مى گوید و این قاطعیت نشانه اعتقاد قطعى و تزلزل ناپذیر امام علیه السلام در تمام این مسائل است. 


   این سخن را با کلام دیگرى از امام امیرمؤمنان علیه السلام در خطبه ی ۱۸۹ نهج البلاغه که برگرفته از قرآن مجید است پایان مى دهیم. 


   امام علیه السلام در آن خطبه مى فرماید: «بعضى از ایمان ها ثابت و مستقر در دل هاست و بعضى دیگر ناپایدار و عاریتى است که در میان قلب و سینه تا سرآمدى معلوم قرار دارد» گویى این سخن اشاره به آیه ی ۹۸ سوره ی انعام است که مى فرماید: «وَهُوَ الَّذِى أَنشَأَکُمْ مِّنْ نَّفْس وَاحِدَة فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ; و کسى است که شما را از یک انسان آفرید (و شما از نظر ایمان یا آفرینش دو گروه مختلف هستید:) پایدار و ناپایدار» 


   یکى از تفسیرهاى این آیه ی شریفه همان است که در کلام امام صادق علیه السلام آمده که مى فرماید: «فَالْمُسْتَقَرُّ الإیمانُ الثّابِتُ وَالْمُسْتَوْدَعُ الْمُعارُ; مستقر به معناى ایمان ثابت است و مستودع ایمان عاریتى است». ما در شرح آن خطبه عوامل پایدارى ایمان و تزلزل آن را مشروحاً آورده ایم.

 « #حکمت۱۸۶ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 آینده سخت ستمکاران 

 «لِلظَّالِمِ الْبَادِی غَداً بِکَفِّهِ عَضَّةٌ«

 «آغاز کننده ی ستم، در قیامت انگشت به دندان مى گزد»

 شرح و تفسیر حکمت

 امام علی علیه السلام این سخن را از آیه ی ۲۷ سوره ی فرقان برگرفته است آنجا که مى فرماید: «وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلا; و (همان) روزى که ستمکار دست خود را (از شدت حسرت) به دندان مى گزد و مى گوید: اى کاش با رسول (خدا) راهى بر گزیده بودم». 


   نکته ی شایان توجه این است که امام علیه السلام در اینجا ظالم را مقدم به «بادى» کرده یعنى آن کسى که ابتداى به ظلم مى کند، از این نظر که شخص دوم اگر مقابله به مثل کند ظلم نیست بلکه احقاق حقى است و اگر بیش از مقابله به مثل کند باز قبح و زشتى ظلم او به اندازه کسى که ابتدا به ظلم کرده نیست و تعبیر به «عَضَّة» (به دندان گزیدن) کنایه از شدت ناراحتى است، زیرا انسان هنگامى که به ناراحتى هاى شدید گرفتار مى شود; ناراحتى هایى که از خود او سر زده و خودش باعث و بانى آن بوده مى خواهد از خود انتقام بگیرد و براى این کار به آزار خویشتن مى پردازد; گاه بر سر و صورت خود مى کوبد و گاه دست خود را که با آن کار خلافى انجام داده مى گزد و همه اینها نشانه ناراحتى شدید از کار خویشتن و نوعى مجازات و انتقام از خود است. 


   امام موسى بن جعفر علیه السلام در مورد دو نفر که به هم دشنام مى دادند فرمود: آن کس که ابتدا کرده ظالم تر است و گناه او و گناه نفر دیگر بر اوست مادامى که مظلوم از حد تعدى نکند». 


   جمله ی اخیر (ما لَمْ یَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ) ممکن است اشاره به آن قسم از سب باشد که مظلوم در انجام آن مجاز است مثل این که کسى به دیگرى بگوید: «لعنة الله علیک» و او در جوابش بگوید: «علیک لعنة الله» ولى در همان کتاب اصول کافى و بعضى کتب دیگر به جاى «ما لَمْ یَتَعَدَّ»، «ما لَمْ یَعْتَذِرَ» آمده است اشاره به این که اگر شخص دشنام دهنده عذرخواهى کند و از کار خود توبه کرده و جبران نماید گناه او برداشته مى شود. 


   این نسخه صحیح تر به نظر مى رسد، زیرا درباره ی نفر دوم تعبیر به «وِزْر» شده که نشان مى دهد او هم گناه کار است خواه تعدى کند یا تعدى نکند; ولى هرگاه مسئله ی عذرخواهى پیش آید مشکل حل مى شود. 


   درباره ی ندامت ظالم و عاقبت کار او احادیث دیگرى نیز از معصومان علیهم السلام نقل شده از جمله در حدیثى از رسول اکرم صلى الله علیه وآله مى خوانیم: «الظُّلْمُ نَدامَةٌ; ستمگرى پشیمانى است». 


   با این که مى دانیم ظلم سبب پشیمانى است ولى به قدرى این رابطه شدید است که حضرت فرموده ستمگرى عین پشیمانى است. 


   در مورد تجسم اعمال در روز قیامت از بعضى روایات استفاده مى شود که ظلم به صورت ظلمت و تاریکى مجسم مى شود همان گونه که در حدیثى از رسول اکرم صلى الله علیه وآله نقل شده است که فرمود: «از ظلم بپرهیزید که در روز قیامت ظلمت و تاریکى است». 


   نیز از روایات استفاده مى شود از جمله گناهانى که کیفر و عقوبت آن در این دنیا دامان انسان را مى گیرد ظلم است، همان گونه که از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود: «هیچ کس به دیگرى ستم نمى کند مگر این که خداوند انتقام او را در جان یا مال او خواهد گرفت». 


   این سخن را با حدیثى از رسول اکرم صلى الله علیه وآله پایان مى دهیم که فرمود: «چیزى که ثواب آن بسیار زود به انسان مى رسد نیکوکارى است و چیزى که مجازات آن زود دامن انسان را مى گیرد ظلم و ستم است».


 « #حکمت۱۸۷ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


🌺 ضرورت یاد قیامت 


🌸 «الرَّحِیلُ وَشِیکٌ»


🌸 «کوچ کردن نزدیک است»


🌺 شرح و تفسیر حکمت


   «رحیل» به معناى هرگونه کوچ کردن است ولى در اینجا با قرائن حالیه به کوچ کردن از دنیاى زودگذر اشاره دارد. 


   این واژه گاه به معناى اسم مصدر آمده است; مانند کلام بالا و گاه معناى صفت مشبهه را مى رساند; مثلاً شترى را به عنوان رحیل توصیف مى کنند یعنى شتابنده و «وشیک» از ماده «وشک» (بر وزن اشک) به معناى سرعت گرفتن در سیر است. بعضى از شارحان گفته اند «وشیک» آن است که سرعتش بسیار شدید و عجیب باشد.


   از مسائلى که همه مى دانند و غالباً از آن غافلند کوتاهى عمر دنیاست; گویى تا چشم بر هم زنى کودکان جوان و جوانان پیر و پیران از صحنه خارج مى شوند. 


   بارها افرادى را دیده ایم که گرد و غبار پیرى بر رخسار آنها نشسته و ضعف سراسر وجودشان را فراگرفته و با قدى خمیده عصا زنان به زحمت راه مى روند مى گوییم: عجب دیروز جوان شاداب و راست قامت و قوى پنجه اى بود چه زود پیر شد. تازه این در صورتى است که رحیل در زمانى پیرى فرا رسد وگرنه بسیارند کسانى که در کودکى یا جوانى بر اثر حوادث مختلفى چشم از دنیا مى پوشند.


   نه تنها انسان ها به سرعت از این جهان کوچ مى کنند، قدرت ها و سلطنت ها و حکومت ها هم بسیار زود زوال مى پذیرند. 


   ابن ابى الحدید تشبیهى براى دنیا از بعضى از حکما نقل کرده مى گوید: پیش از آنکه به دنیا بیاییم عدمى بوده است مستمر و بعد از کوچ کردن ما از این دنیا باز به ظاهر عدمى است مستمر و عمر ما در این میان مانند برقى است که در یک شب ظلمانى در بیابانى تاریک از ابرى مى جهد و بى درنگ خاموش مى شود. 


   از آن مهم تر تشبیهاتى است که قرآن مجید براى زندگى دنیا کرده است و مى گوید: «وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماء أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَکانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْء مُقْتَدِراً; (اى پیامبر!) زندگى دنیا را براى آنان به آبى تشبیه کن که از آسمان فرو مى فرستیم; و به وسیله ی آن، گیاهان زمین (سرسبز مى شود و) در هم فرو مى رود; امّا بعد از مدتى مى خشکد; به گونه اى که بادها آن را به هر سو پراکنده مى کند; و خداوند بر همه چیز تواناست!». 


   در آیه ی دیگرى از قرآن مجید مى خوانیم که روز قیامت از گنهکاران سؤال مى شود چند سال در روى زمین توقف کردید؟ در پاسخ مى گویند تنها به اندازه یک روز یا بخشى از روز. از آنهایى سؤال کنید که توان شمردن ایام را دارند (قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ * قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْم فَسْئَلِ الْعادِّینَ). بار دیگر به آنها گفته مى شود: «(خداوند) مى فرماید: (آرى) شما مقدار کمى توقف کردید اگر مى دانستید آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدیم و به سوى ما بازگردانده نمى شوید؟»; (قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِیلاً لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُون). 


   در احادیث اسلامى نیز درباره کوتاهى عمر دنیا تعبیرات و تشبیهات بیدارکننده اى آمده است. از جمله در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه وآله مى خوانیم: «دنیا ساعتى بیش نیست این ساعت را در مسیر اطاعت خدا قرار دهید». 


   در حدیث دیگرى از امام زین العابدین على بن الحسین علیهما السلام مى خوانیم: «تمام آنچه در شرق و غرب جهان، دریاها و صحراها، دشت ها و کوه ها آفتاب بر آن مى تابد در نزد اولیاء الله و عارفان به حق خدا همچون بازگشت سایه هاست». 


   همان گونه که سایه هایى که به سوى غروب مى رود به سرعت برچیده مى شوند، عمر دنیا نیز چنین است. در کتاب تنبیه الخواطر آمده است که حسن بن على علیه السلام بسیار به این شعر شاعر تمثل مى جست: یا أهْلَ لَذّاتِ دُنْیا لا بَقاءَ لَها *** اِنَّ اغْتِراراً بِظِلّ زائِل حُمُقٌ اى اهل لذت هاى دنیایى که بقایى ندارد مغرور شدن به سایه اى که به زودى زوال مى پذیرد احمقانه است. 


   این سخن را با کلامى از نوح پیغمبر با آن عمر طولانى عجیب پایان مى دهیم که فرمود: «دنیا را همچون خانه اى یافتم که از یک در وارد شدم و از در دیگر خارج!»


 « #حکمت۱۸۸ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


💐 ضرورت حق گرایى 


🌸 «مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ»


🌸 «هر کس که با حق در آویزد نابود مى گردد»


💐 شرح و تفسیر حکمت


    نباید به مخالفت و مقابله با حق برخواست، زیرا حق قدرتى دارد که انسان را بر زمین مى کوبد; اگر در کوتاه مدت انجام نشود در دراز مدت انجام خواهد شد و تاریخ، به ویژه تاریخ اسلام، نشان مى دهد آنها که به مقابله با حق برخاستند چگونه طومار زندگانى شان در هم پیچیده شد. نیز با توجّه به این که حق به معناى واقعیت هاى ثابت است و واقعیت ها آثارى دارد و هر چه با آثارش به مخالفت برخیزند از میان نمى رود، از این رو سرانجام بر انسان غلبه مى کند و او را در هم مى شکند.


   درست مانند این که انسان بداند فلان راه، مستقیم و راه دیگر بیراهه است، اگر به مخالفت با راه مستقیم برخیزد و به بیراهه رود هرقدر تلاش و کوشش کند به مقصد نمى رسد و سرانجامش هلاکت است. 


   بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگرى براى این جمله برگزیده اند و آن این که هرگاه کسى در میان مردم نادان به دفاع از حق برخیزد جان خود را به خطر انداخته چرا که افراد جاهل و متعصب و لجوج با این گونه افراد مخالفند و مفهوم آن این مى شود که هر کس دفاع از حق کند باید هزینه هاى این دفاع را در برابر مردم نادان بپردازد. 


   ولى این تفسیر به هیچ وجه مناسب چنین گفتار حکیمانه اى نیست، زیرا اولاً در بعضى از متون لغت صریحا آمده است که جمله «أبْدى صَفْحَتَهُ لَهُ» به معناى به مخالفت برخاستن است و مرحوم علامه ی شوشترى موارد فراوانى از کلمات عرب نقل کرده که جمله «مَنْ أبْدى صَفْحَتَهُ لَهُ» به معناى به مخالفت برخاستن است. ثانیاً در خطبه شانزدهم، پیش و پس از آن جمله هایى آمده است که به خوبى نشان مى دهد امام علیه السلام در این جمله از بدکاران سخن مى گوید که به مخالفت با حق برمى خیزند.


   در شرح نهج البلاغه محمد عبده احتمال دیگرى نیز در تفسیر این جمله ذکر شده و آن این که منظور از «أبْدى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ» به معناى روى گردانیدن از حق است که آن هم سبب هلاکت انسان مى شود; ولى با توجه به این که کلمه «أبْدى» به معناى آشکار کردن است این تفسیر نیز بعید به نظر مى رسد. 


   به هر حال مفهوم این جمله این است که امام علیه السلام به همه ی کسانى که به مخالفت با حق برمى خیزند هشدار مى دهد که به عاقبت سوء کار خود بیندیشند و از این راه باز گردند. 


   قرآن مجید نیز درباره حق و باطل چنین مى گوید: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ; بلکه ما حق را بر باطل مى کوبیم و آن را هلاک مى سازد و این گونه باطل محو و نابود مى شود». 


   منظور از «حق» در کلام نورانى بالا اصل خداشناسى و آیین اسلام و فروع دین و حقوق الله و حقوق الناس به طور عام است، زیرا حق در اصل به معناى مطابقت و هماهنگى با واقع و نقطه مقابل آن «باطل» است.


   به همین دلیل به ذات پاک خداوند، به طور مطلق «حق» اطلاق مى شود چون واقعیتى است انکارناپذیر. در کتاب «وجوه القرآن» براى کلمه حق موارد استعمال دوازده گانه اى در قرآن مجید ذکر شده است: حق به معناى ذات پاک خداوند و به معناى قرآن، اسلام، توحید، عدل، صدق، طرز صحیح، علانیه، شایستگى، واجب شدن، وام و بهره و براى هر کدام از اینها آیه اى از آیات قرآن مجید را شاهد آورده است.


 « #حکمت۱۸۹ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


🌺 ارزش صبر و خطر بى تابى 


🌸 «مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ»


🌸 «کسى را که شکیبایى نجات ندهد، بى تابى او را هلاک گرداند»


🌺 شرح و تفسیر حکمت


    به یقین در طول زندگى انسان، مصائب و مشکلات فراوانى است که هیچ کس از آن بر کنار نمى ماند. 


   عکس العملى که انسان مى تواند در مقابل این حوادث دردناک و غم انگیز نشان بدهد یکى از دو چیز است: 

   نخست صبر و تحمل و شکرگزارى به درگاه خدا و دقت در یافتن راه نجات از آن مشکل یا مصیبت و حداقل کاستن از آثار زیان بار آن است. 

   دیگر جزع و بى تابى است که هم اعصاب انسان را در هم مى کوبد و او را گرفتار بیمارى هاى مختلف کرده و گاه به مرگ مى کشاند و هم سبب ناشکرى به درگاه خداوند و وزر و وبال براى سراى دیگر مى شود. 


   انسان عاقل راه نخست را بر مى گزیند که هم اجر صابران را دارد و هم فواید و برکات صبر را. 


   بنابراین مفهوم این کلام حکیمانه بسیار روشن و شفاف است و این که بعضى تصور کرده اند در مفهوم آن پیچدگى است کاملاً اشتباه است. 


   در ضمن از آنچه گفته شد معلوم شد که هلاکت در این جمله هلاک دنیوى و اخروى هر دو را شامل مى شود همان طور که (نجات) در پرتو صبر نیز نجات دنیوى و اخروى را در بر مى گیرد، هرچند گاهى در بعضى از روایات تنها به هلاکت اخروى اشاره شده; مانند حدیثى از امام صادق(علیه السلام) که مى فرماید: «تقواى الهى پیشه کنید و در برابر مشکلات و مصائب صبر و شکیبایى داشته باشید، زیرا کسى که صبر نکند جزع او را هلاک خواهد کرد و هلاکت او در جزع این است که وقتى بى تابى کند اجر و پاداشى به او داده نخواهد شد». 


   همان گونه که اشاره شد، حیات دنیا آمیخته با انواع مشکلات است. در مسیر اطاعت الهى مشکلات کم نیست و در طریق پرهیز از گناه و تقویٰ مشکلات، زیاد است. 


   مصائب ناخواسته دامان همه را در دنیا مى گیرد و اگر توجه به این حقیقت داشته باشیم که در گذشته چنین بوده و در آینده نیز چنین خواهد بود از وجود این مشکلات ناراحت نمى شویم، پیمانه ی صبر ما لبریز نمى گردد: شکیبایى خود را از دست نمى دهیم و ناراحتى هاى روانى ناشى از جزع و بى تابى به سراغ ما نمى آید، زیرا مى دانیم همه در این گونه امور به شکلى دست به گریبانند. 


   این صبر و شکیبایى افزون بر این که پاداش الهى فوق العاده اى دارد; از جمله در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «کسى که از شیعیان ما مبتلا به مصیبتى شود و شکیبایى کند پاداش هزار شهید را دارد». 


   در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «هیچ فرد باایمانى نیست مگر این که به بلایى مبتلا مى شود و آنچه را انتظار آن مى کشد (اى بسا) از آن هم شدیدتر است. هرگاه بر بلایى که در آن است شکیبایى کند، خدا او را از بلایى که انتظارش مى کشد برکنار مى دارد و اگر بى تابى نماید بلاها یکى پس از دیگرى بر سر او مى آید تا صبر و شکیبایى پیشه کند». 


   در حدیثى از امام هادى(علیه السلام) مى خوانیم: «مصیبت براى انسان صابر یکى است و براى انسان ناشکیبا دوتاست». مضاعف شدن مصیبت افراد ناشکیبا از اینجاست که ضربه هایى بر جسم و روح آنها وارد مى کند و آنها را در هم مى کوبد. 


   کوتاه سخن این که همان گونه که در گذشته نیز اشاره شد جزع و بى تابى افزون بر نوعى ناسپاسى در پیشگاه خدا، آثار بسیار مخرّبى روى اعصاب انسان دارد و او را گاه تا سر حد جنون پیش مى برد. 


   براى درمان جزع لازم است انسان توجه به مصائب اولیاء الله در گذشته و مصائب دوستان و خویشان و بستگان کند که هر یک به نوعى گرفتارند. به علاوه در آثار مثبت صبر و شکیبایى و آثار منفى جزع و بى تابى بیندیشد. نیز به امورى بپردازد که فکر او را به خود مشغول مى سازد و از مصیبت منصرف مى کند تا در سایه آن تدریجاً مصیبت را فراموش کند. 


« #حکمت۱۹۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


🌷 «وَا عَجَبَاهْ أَ تَکُونُ الْخِلَافَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ الْقَرَابَةِ»


🌷 «شگفتا آیا معیار خلافت، صحابى پیامبر بودن است امّا صحابى بودن و خویشاوندى ملاک نیست»


🌻 شرح و تفسیر حکمت


🌷 عذر واهى براى تصدّى خلافت


   امام علی علیه السّلام در این کلام پرمعنا به سراغ استدلال هاى باطل مدعیان خلافت رفته است.


   مرحوم سید رضى بعد از روایت این کلام مى گوید: «از آن حضرت شعرى در همین زمینه نقل شده است (خطاب به خلیفه ی اوّل) مى گوید: (اگر تو به سبب شورا مالک امور مردم شدى این چه شورایى است که طرف هاى مشورت (امثال من و جمعى از بنى هاشم و دیگران) غایب بودند؟ و اگر از طریق قرابت با پیامبر صلّی الله علیه و آله در برابر مخالفانت استدلال کردى دیگرى (اشاره به شخص امام است) از تو به پیامبر سزاواتر و نزدیک تر است». 

   فَإِنْ کُنْتَ بِالشُّورى مَلَکْتَ أُمُورَهُمْ 

   فَکَیْفَ بِهذا وَالْمُشیرُونَ غُیَّبٌ 

   وَإنْ کُنْتَ بِالْقُرْبى حَجَجْتَ خَصیمَهُمْ

   وَغَیْرُکَ أوْلى بِالنَّبِیِّ وَأَقْرَبٌ 


   ابن ابى الحدید معتقد است که صدر این کلام (قسمت قبل از شعر) خطاب به عمر است و دو بیتى که در ذیل آن قرار دارد خطاب به ابوبکر است. (بسیارى دیگر از محققان نیز همین را پذیرفته اند) زیرا هنگامى که ابوبکر به عمر گفت: دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم عمر در پاسخ او چنین گفت: «تو همراه پیغمبر در همه جا بودى در حالات شدت و سختى و آسانى تو دستت را دراز کن تا من با تو بیعت کنم». 


   على علیه السلام در پاسخ این سخن مى گوید: اگر مصاحبت با پیغمبر سبب شایستگى او براى خلافت مى شود کسى که همین مصاحبت را در طول عمر پیامبر اکرم (حتى پیش از این که ابوبکر اسلام بیاورد) داشته است و افزون بر آن از خویشاوندان نزدیک پیغمبر هم بوده شایسته تر است. 


   سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: اما آن دو بیت شعر خطاب به ابوبکر است، زیرا ابوبکر در برابر انصار در سقیفه استدلال کرده بود که ما عترت رسول الله هستیم (و به همین دلیل براى خلافت شایسته تر از دیگران هستیم). 


   على علیه السلام در برابر این استدلال مى فرماید: اگر خویشاوندى تو به پیامبر دلیل شایستگى توست غیر تو از تو به پیغمبر نزدیک تر است. البته مى دانیم نه مصاحبت با رسول الله و نه خویشاوندى با آن حضرت هیچ یک براى خلافت و جانشین او کافى نیست، بلکه خلافت پیامبر مرهون شایستگى هاى علمى و اخلاقى فراوانى است که جز در على علیه السلام وجود نداشت; ولى از آنجا که آنها در برابر مخالفان خود به این گونه مسائل یعنى مصاحبت و قرابت استدلال کردند امیرمؤمنان على علیه السلام مى خواهد با سخن خودشان دلیلشان را باطل کند. 


   نخستین بیت شعرى که سید رضى در ذیل این کلام پرمعنا به آن حضرت نسبت داده و در بسیارى از کتب تاریخ و شعر و ادب نقل شده است اشاره به داستان سقیفه است که به اصطلاح گروهى از صحابه به مشورت نشستند و ابوبکر را به خلافت منصوب نمودند در حالى که اگر منظور آنها شوراى صحابه ی پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله بوده است اکثریت قاطع صحابه غایب بودند شورایى بود بسیار محدود و شتاب زده که با نقشه ی قبلى ترسیم شده بود. 


   امام علیه السلام مى فرماید: به فرض این که خلافت نیاز به نص پیغمبر از سوى خداى متعال نداشته باشد و از طریق شورا انجام شود شوراى سقیفه هرگز صلاحیت براى این کار نداشت. 


   بیت دوم اشاره به استدلالى است که عمر در برابر طایفه ی انصار داشت. آنها گفتند: ما براى خلافت پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله شایسته تریم و به فرض که اصرار داشته باشید شما هم در خلافت سهیم باشید یک نفر از سوى ما و یک نفر از سوى شما امر خلافت را اداره کنند; ولى عمر براى عقب راندن گروه انصار گفت: کسى اولویت دارد که با پیغمبر صلى الله علیه وآله قرابت داشته باشد و ما قرابت و خویشاوندى با آن حضرت داریم نه شما. 


   امام علیه السلام در برابر این سخن مى فرماید: اگر قرابت معیار اولویت باشد فرد دیگرى (اشاره به خود آن حضرت است) از ابوبکر بسیار نزدیک تر و اقرب است. 


   امام علیه السلام در خطبه ی ۶۷ نیز به این معنا اشاره کرده مى فرماید: «آنها به شجره ی (درخت) استدلال کردند اما ثمره و میوه اش را ضایع نمودند». 

 

 « خطبه ی ۱۹۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»(۱)


 (این سخنرانى در شهر کوفه پیرامون خوارج ایراد شد)


🌸 وجوب الشّکر


 «أَحْمَدُهُ شُکْراً لِإِنْعَامِهِ وَ أَسْتَعِینُهُ عَلَى وَظَائِفِ حُقُوقِهِ عَزِیزَ الْجُنْدِ عَظِیمَ الْمَجْدِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ دَعَا إِلَى طَاعَتِهِ وَ قَاهَرَ أَعْدَاءَهُ جِهَاداً عَنْ دِینِهِ لَا یَثْنِیهِ عَنْ ذَلِکَ اجْتِمَاعٌ عَلَى تَکْذِیبِهِ وَ الْتِمَاسٌ لِإِطْفَاءِ نُورِهِ»


🌻 ضرورت شکرگزارى


   خدا را برابر نعمت هایش شکرگزارم، و بر انجام حقوق الهى از او یارى مى طلبم، پروردگارى که سپاهش نیرومند، و مقام او بزرگ است. 


   و گواهى مى دهم که محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بنده و پیامبر اوست، انسان ها را به اطاعت خدا دعوت فرمود:، و با دشمنان خدا در راه دین او پیکار و مغلوبشان کرد. 


   هرگز همداستانى دشمنان که او را دروغگو خواندند، او را از دعوت حق باز نداشت، و تلاش آنان براى خاموش کردن نور رسالت به نتیجه اى نرسید.


#خطبه۱۹۰

 « #حکم۱۹۱ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


🌸 مشکلات دنیا 


 «إِنَّمَا الْمَرْءُ فِی الدُّنْیَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِیهِ الْمَنَایَا وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ وَ مَعَ کُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِی کُلِّ أَکْلَةٍ غَصَصٌ وَ لَا یَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى وَ لَا یَسْتَقْبِلُ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ فَمِنْ أَیْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ وَ هَذَا اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ یَرْفَعَا مِنْ شَیْ‏ءٍ شَرَفاً إِلَّا أَسْرَعَا الْکَرَّةَ فِی هَدْمِ مَا بَنَیَا وَ تَفْرِیقِ مَا جَمَعَا»


 «همانا انسان در دنیا تخته ی نشان تیرهاى مرگ

 و ثروتى است دستخوش تاراج مصیبت ها

 با هر جرعه نوشیدنى، گلو رفتنى

 و در هر لقمه اى، گلوگیر شدنى است

 و بنده نعمتى به دست نیاورد جز آن که نعمتى از دست بدهد

 و روزى به عمرش افزوده نمى گردد جز با کم شدن روزى دیگر پس ما یاران مرگیم

 و جان هاى ما هدف نابودى ها، 

 پس چگونه به ماندن جاودانه امیدوار باشیم؟

 در حالى که گذشت شب و روز بنایى را بالا نبرده جز آن که آن را ویران کرده، و به اطراف پراکند»


 « #حکمت۱۹۲ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


💎 پرهیز از زراندوزى


🌻 «یَا ابْنَ آدَمَ مَا کَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِکَ فَأَنْتَ فِیهِ خَازِنٌ لِغَیْرِکَ»


🌷 «اى فرزند آدم، آنچه را که بیش از نیاز خود فراهم کنى، براى دیگران اندوخته اى»


🌸 شرح و تفسیر حکمت


   امام علی علیه السلام در این کلام کوتاه و بسیار پرمعنا اشاره به نکته اى مى کند که غالباً مردم از آن غافلند، اغلب حد و اندازه اى براى به دست آوردن مال و ثروت قائل نیستند و معتقدند هر چه بیشتر بهتر; اما هنگامى که درست دقیق مى شویم مى بینیم بهره ما از اموالمان همان است که مصرف مى کنیم; غذایى که مى خوریم، نوشیدنى که مى نوشیم، لباسى که مى پوشیم، خانه اى که در آن زندگى مى کنیم و مرکبى که بر آن سوار مى شویم و مانند آن و در مورد بسیارى از اشخاص، این مواد مصرفى تنها گوشه ی کوچکى از اموال آنها را شامل مى شود و بقیه را ذخیره مى کنند، پیوسته در حفظ آن کوشش و از آن پاسدارى مى کنند تا سرانجام به فرزندان و دامادها و سایر بستگان خود بسپارند و با دنیایى از حسرت، چشم از آنها بپوشند و با یک کفن بسیار کم ارزش وارد سراى دیگر شوند. 


   ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه ی خود در شرح این کلام نورانى داستانى از «حسن بصرى» و «عبدالله بن اهتم» نقل مى کند، 

   مى گوید: حسن به هنگامى که عبدالله بیمار شده بود و آخرین ساعات عمر خود را طى مى کرد به عیادت او رفت. نگاه کرد دید عبدالله پیوسته چشمش را به صندوقى دوخته که در گوشه اى از اتاق قرار داشت، 

   سپس رو به حسن بصرى کرد و گفت: در این صندوق صد هزار درهم است که نه زکات آن داده شده و نه صله ی رحم با آن انجام گردیده است. 

   حسن گفت: مادرت به عزایت بنشیند براى چه چیز آن را ذخیره کرده اى؟ 

   گفت: براى ترس از حوادث زمان و مخالفت برادران و ظلم سلطان. (آرى براى تأمین زندگى آینده در موارد سخت اندوخته ام) این را گفت و بعد از مدت کوتاهى از دنیا رفت. 

   حسن در تشییع جنازه او شرکت کرده بود. هنگامى که او را دفن کردند دست خود را (از نهایت تأسف) به یکدیگر زد و اشاره به قبر او کرد و گفت: این کسى است که شیطان بر او غلبه کرد، او را از حوادث زمان و ظلم سلطان و بى وفایى برادران ترساند و ودایع الهى را براى خود ذخیره کرد سپس از این دنیا غمگین و اندوهناک بیرون رفت، نه زکات مالش را پرداخت نه صله ی رحم به جاى آورد. 

   آن گاه روى به بازماندگان کرد و گفت: اى وارثان گوارا این مال را بخورید، این مال حلال به دست شما افتاده مراقب باشید وبال شما نشود، این مال از سوى کسى است که آن را جمع کرد و بخل ورزید بر امواج دریاها سوار شد، از بیابان هاى خشک گذشت و از طریق باطل آن را اندوخت و حق آن را نپرداخت، خودش در حیاتش از آن بهره نگرفت ولى ضررهاى او بعد از وفات دامن او را خواهد گرفت. آن را گردآورى کرد و محکم آن را در صندوق نگه داشت تا روز قیامت که روز حسرت است. 

   (سپس به حاضران گفت:) بالاترین حسرت این است که مال خود را در میزان اعمالِ غیر خودت ببینى. تو بخل ورزیدى نسبت به مالى که خدا به تو روزى کرده بود و در مسیر طاعتش مصرف نکردى براى دیگرى آن را نگه دارى کردى که او در راه رضاى خداوند آن را صرف کند. واى بر این حسرت غیر قابل جبران و رحمت از دست رفته. 

   گویا این سخن را از على علیه السلام گرفته آنجا که فرمود: «از امیرمؤمنان علیه السلام سؤال کردند چه کسى روز قیامت حسرتش از همه بیشتر است؟ فرمود: کسى که در آن روز اموال خود را در میزان اعمال دیگران ببیند که خدا او را به واسطه آن مال وارد دوزخ کند و دیگرى را (که هیچ زحمتى را براى آن نکشیده بود براى نیکوکارى اش) به سبب آن مال وارد بهشت سازد». 


   این نکته شایان توجه است که مقصود امام علیه السلام از این سخن آن نیست که انسان تنها به اندازه ی تحصیل قوت خود تلاش و فعالیت اقتصادى داشته باشد بلکه به عکس، طبق دستورات اسلام باید از طرق صحیح بسیار تلاش کرد ولى اموالى را که جمع آورى مى کند، اضافه آن را در راه خدا و کارهاى خیر و خدمت به بندگانش صرف کند، نه این که آنها را ذخیره کرده و براى وارثان بگذارد و خودش هیچ بهره اى معنوى از آن نبرد. 


   قرآن مجید نیز به همین معنا اشاره فرموده آنجا که مى گوید: « ... وَیَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ... (بقره۲۱۹) از تو سؤال مى کنند چه چیز را انفاق کنند؟ به آنها بگو از مازاد نیازمندى هاى خود انفاق کنید». 


   «عفو» در لغت معانى فراوانى دارد; از جمله مقدار اضافى مال و نیز بهترین قسمت مال. در حدیثى از امام باقر علیه السلام آمده است: «عفو چیزى است که از هزینه ی سال اضافه بیاید».


 « #حکمت۱۹۲ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


💎 پرهیز از زراندوزى


🌻 «یَا ابْنَ آدَمَ مَا کَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِکَ فَأَنْتَ فِیهِ خَازِنٌ لِغَیْرِکَ»


🌷 «اى فرزند آدم، آنچه را که بیش از نیاز خود فراهم کنى، براى دیگران اندوخته اى»


🌸 شرح و تفسیر حکمت


   امام علی علیه السلام در این کلام کوتاه و بسیار پرمعنا اشاره به نکته اى مى کند که غالباً مردم از آن غافلند، اغلب حد و اندازه اى براى به دست آوردن مال و ثروت قائل نیستند و معتقدند هر چه بیشتر بهتر; اما هنگامى که درست دقیق مى شویم مى بینیم بهره ما از اموالمان همان است که مصرف مى کنیم; غذایى که مى خوریم، نوشیدنى که مى نوشیم، لباسى که مى پوشیم، خانه اى که در آن زندگى مى کنیم و مرکبى که بر آن سوار مى شویم و مانند آن و در مورد بسیارى از اشخاص، این مواد مصرفى تنها گوشه ی کوچکى از اموال آنها را شامل مى شود و بقیه را ذخیره مى کنند، پیوسته در حفظ آن کوشش و از آن پاسدارى مى کنند تا سرانجام به فرزندان و دامادها و سایر بستگان خود بسپارند و با دنیایى از حسرت، چشم از آنها بپوشند و با یک کفن بسیار کم ارزش وارد سراى دیگر شوند. 


   ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه ی خود در شرح این کلام نورانى داستانى از «حسن بصرى» و «عبدالله بن اهتم» نقل مى کند، 

   مى گوید: حسن به هنگامى که عبدالله بیمار شده بود و آخرین ساعات عمر خود را طى مى کرد به عیادت او رفت. نگاه کرد دید عبدالله پیوسته چشمش را به صندوقى دوخته که در گوشه اى از اتاق قرار داشت، 

   سپس رو به حسن بصرى کرد و گفت: در این صندوق صد هزار درهم است که نه زکات آن داده شده و نه صله ی رحم با آن انجام گردیده است. 

   حسن گفت: مادرت به عزایت بنشیند براى چه چیز آن را ذخیره کرده اى؟ 

   گفت: براى ترس از حوادث زمان و مخالفت برادران و ظلم سلطان. (آرى براى تأمین زندگى آینده در موارد سخت اندوخته ام) این را گفت و بعد از مدت کوتاهى از دنیا رفت. 

   حسن در تشییع جنازه او شرکت کرده بود. هنگامى که او را دفن کردند دست خود را (از نهایت تأسف) به یکدیگر زد و اشاره به قبر او کرد و گفت: این کسى است که شیطان بر او غلبه کرد، او را از حوادث زمان و ظلم سلطان و بى وفایى برادران ترساند و ودایع الهى را براى خود ذخیره کرد سپس از این دنیا غمگین و اندوهناک بیرون رفت، نه زکات مالش را پرداخت نه صله ی رحم به جاى آورد. 

   آن گاه روى به بازماندگان کرد و گفت: اى وارثان گوارا این مال را بخورید، این مال حلال به دست شما افتاده مراقب باشید وبال شما نشود، این مال از سوى کسى است که آن را جمع کرد و بخل ورزید بر امواج دریاها سوار شد، از بیابان هاى خشک گذشت و از طریق باطل آن را اندوخت و حق آن را نپرداخت، خودش در حیاتش از آن بهره نگرفت ولى ضررهاى او بعد از وفات دامن او را خواهد گرفت. آن را گردآورى کرد و محکم آن را در صندوق نگه داشت تا روز قیامت که روز حسرت است. 

   (سپس به حاضران گفت:) بالاترین حسرت این است که مال خود را در میزان اعمالِ غیر خودت ببینى. تو بخل ورزیدى نسبت به مالى که خدا به تو روزى کرده بود و در مسیر طاعتش مصرف نکردى براى دیگرى آن را نگه دارى کردى که او در راه رضاى خداوند آن را صرف کند. واى بر این حسرت غیر قابل جبران و رحمت از دست رفته. 

   گویا این سخن را از على علیه السلام گرفته آنجا که فرمود: «از امیرمؤمنان علیه السلام سؤال کردند چه کسى روز قیامت حسرتش از همه بیشتر است؟ فرمود: کسى که در آن روز اموال خود را در میزان اعمال دیگران ببیند که خدا او را به واسطه آن مال وارد دوزخ کند و دیگرى را (که هیچ زحمتى را براى آن نکشیده بود براى نیکوکارى اش) به سبب آن مال وارد بهشت سازد». 


   این نکته شایان توجه است که مقصود امام علیه السلام از این سخن آن نیست که انسان تنها به اندازه ی تحصیل قوت خود تلاش و فعالیت اقتصادى داشته باشد بلکه به عکس، طبق دستورات اسلام باید از طرق صحیح بسیار تلاش کرد ولى اموالى را که جمع آورى مى کند، اضافه آن را در راه خدا و کارهاى خیر و خدمت به بندگانش صرف کند، نه این که آنها را ذخیره کرده و براى وارثان بگذارد و خودش هیچ بهره اى معنوى از آن نبرد. 


   قرآن مجید نیز به همین معنا اشاره فرموده آنجا که مى گوید: « ... وَیَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ... (بقره۲۱۹) از تو سؤال مى کنند چه چیز را انفاق کنند؟ به آنها بگو از مازاد نیازمندى هاى خود انفاق کنید». 


   «عفو» در لغت معانى فراوانى دارد; از جمله مقدار اضافى مال و نیز بهترین قسمت مال. در حدیثى از امام باقر علیه السلام آمده است: «عفو چیزى است که از هزینه ی سال اضافه بیاید». 


 « #حکمت۱۹۳ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


🌷 راه به کار گرفتن قلب 


🌷 «إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ»

 

🌻 «براى دل هاى (آدمیان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است هنگامى که مى خواهید کارى انجام دهید از سوى علاقه و اشتیاق وارد شوید، زیرا اگر قلب را مجبور به کارى کنند نابینا مى شود»


💐 شرح و تفسیر حکمت


   امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یک نکته اساسى روانشناسى اشاره کرده است. هر گاه در حال نشاط; مثلاً نشاط بر عبادات، به سراغ عبادت مى رویم و مى توانیم با حضور قلب عبادت را به نحو کامل احسن به پایان ببریم; اما در حالى که تمایلات درونى موافق نیست کار به زحمت انجام مى شود و ایجاد خستگى و ناراحتى مى کند. 


   همین مضمون در کتاب شریف کافى از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله نقل شده و با تعبیر مشروح ترى در کلام امام على بن موسى الرضا علیه السلام دیده مى شود; آنجا که فرمود: «دل ها اقبال و ادبار و نشاط و سستى دارند. هنگامى که اقبال کند (و پرنشاط باشد) حقایق را به خوبى مى بیند و مى فهمد و هنگامى که ادبار کند، ناتوان و ملول مى گردد، بنابراین در هنگام اقبال و نشاط به سراغ آن بروید و در هنگام ادبار و فتور آن را رها سازید». 


   حقیقت این است که روح آدمى نیز مانند جسم او حالات مختلف دارد; گاه انسان از نظر جسمى خسته و ناتوان است; در این هنگام اگر کارى به او واگذارند به یقین به صورت کامل انجام نخواهد گرفت; یا خطا و اشتباه مى کند یا ناقص به جا مى آورد; اما هنگامى که جسم انسان داراى نشاط و قدرت و نیرو است، هر کارى را به خوبى انجام مى دهد. 


   روح انسان نیز همین گونه است و به تعبیر بعضى از عرفا گاه در حالت قبض است و گاه بسط; در حالت قبض باید فشارى به خود نیاورد; اما در حالت بسط انسان باید با شتاب به سراغ اهداف سازنده برود. 


   مطالعه در حال نشاط لذت بخش و عمیق و پرفایده و در حال ملالت و ادبار خستگى آور و بسیار سطحى و گاه آمیخته با انواع اشتباهات است. به همین دلیل در همه جاى دنیا براى بهره ورى بیشتر از کار کارگران و کارمندان، سعى مى کنند عوامل نشاط را براى آنها فراهم آورند و مرخصى ها، جایزه ها و تزیین محل کار و اطراف آن و استفاده از درختان سرسبز و باغچه هاى پرگل همه براى ایجاد نشاط است. البته آنها از وسایل نامشروعى مانند انواع موسیقى نیز براى این کار استفاده مى کنند. 


   در شریعت اسلامى نیز براى ایجاد نشاط، مخصوصاً در مورد عبادات، عوامل مختلفى دیده مى شود. وضو گرفتن پیش از نماز به یقین نشاط آور است. مضمضه و استنشاق آب در دهان و بینى افزون بر نظافت، ایجاد نشاط مى کند. دستور داده شده قرآن و اذان با صداى زیبا و صوت حسن خوانده شود تا نشاط آور باشد. 


   جمعه و جماعت ایجاد نشاط در عبادت مى کند و از همه مهم تر فصاحت و بلاغت قرآن خود عامل مهمى براى نشاط در قرائت قرآن است که تا اعماق قلب انسان نفوذ مى کند. همچنین وعده هاى حقیقى براى مطیعان و نیکوکاران و مجاهدان و شهیدان به نعمت هاى بسیار لذت بخش بهشتى نشاط آور است.


   بسیارى از غذاها که در قرآن مجید به آنها اشاره شده نیز غذاهاى نشاط آور است. خواب شب که به آن توصیه شده رفع ملال مى کند و نشاط مى آورد. این موضوع از آیات و روایات به کتب فقهى ما نیز نفوذ کرده و بعضى از فقها تصریح کرده اند که نوافل را به هنگام عذر مى توان ترک کرد و یکى از عذرها را غم و اندوه شمردند. 


   مرحوم نراقى در کتاب مستند مى گوید: منظورشان این نیست که در این حال استحباب ندارد، چرا که اگر در آن حال نیز به جا آورده شود اجماع بر صحت و ثواب آن است بلکه منظور این است که در مورد چنین اشخاصى تأکید بر نافله نمى شود


 « #حکمت۱۹۴ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


🔘 ضرورت پرهیز از خشم و انتقام 


🔘 «مَتَى أَشْفِی غَیْظِی إِذَا غَضِبْتُ أَ حِینَ أَعْجِزُ عَنِ الِانْتِقَامِ فَیُقَالُ لِی لَوْ صَبَرْتَ أَمْ حِینَ أَقْدِرُ عَلَیْهِ فَیُقَالُ لِی لَوْ عَفَوْتَ»


🔘 چون خشم گیرم، کى آن را فرو نشانم در آن زمان که قدرت انتقام ندارم، که به من بگویند. «اگر صبر کنى بهتر است» یا آنگاه که قدرت انتقام دارم که به من بگویند: «اگر عفو کنى خوب است»؟


🔘 شرح و تفسیر حکمت


🔘 از انتقام بپرهیز


   امام علی علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش به ترک انتقام و در پیش گرفتن روش صبر و عفو دعوت مى کند.


   این یک واقعیت است که انسان خشمگین در برابر ظلم و ستمى که بر او مى رود دو حالت دارد: گاه مى خواهد انتقام بگیرد; اما توان آن را ندارد و چه بسا به پرخاشگرى و گفتن سخنان درشت و تهدید شخص ظالم بر خیزد و گاه با او گلاویز شود; اما هنگامى که ناتوانى خود را مى بیند عقب نشینى مى کند.


   در این هنگام همه به او مى گویند: اگر مى خواهى انتقام بگیرى بگذار توانایى پیدا کنى و این گونه که مایه ی رسوایى و آبروریزى است به میدان دشمنت مرو، بنابراین در چنین حالتى مردم، او را به صبر و شکیبایى دعوت مى کنند; اما اگر توان بر انتقام داشته باشد و طرف مقابل در برابر ضعیف و ناتوان گردد همین که دست به انتقام بلند مى کند مردم به او مى گویند: شایسته است عفو کنى که زکات قدرت عفو است. به این ترتیب در هیچ حال، انتقام جویى عاقلانه و صحیح نیست. 


   امام علیه السلام با این تعبیر لطیف مى خواهد مردم را به ترک انتقام فراخواند همان چیزى که آتش هایى بر مى فروزد و گاه سرچشمه ی جنگ هاى خونین و گسترده و دامنه دار مى شود. 


   خود حضرت نمونه ی کاملى از این معنا بود: در داستان جنگ جمل هنگامى که بر دشمنان پیروز شد فرمان عفو آنها را صادر کرد و عایشه را که از گردانندگان اصلى این جنگ بود با احترام به مدینه باز گرداند. داستان عفو امام علیه السلام از «عمرو بن عاص» هنگامى که در میدان صفین در چنگ او گرفتار شده بود و براى نجات خویشتن خود را برهنه و عریان ساخت معروف است. از آن معروف تر داستان توصیه هاى او درباره قاتل خویش «عبدالرحمان ملجم مرادى» که به فرزندان خود سفارش کرد آب و غذا و وسیله ی استراحت این زندانى را فراهم کنند و فرمود: اگر زنده بمانم خود مى دانم با او چگونه رفتار کنم و اگر شما هم عفو کنید بهتر است و اگر (مصلحت عموم مردم ایجاب کرد که) لازم بدانید او قصاص شود تنها با یک ضربه وى را قصاص کنید همان گونه که او یک ضربه بر من وارد کرد. 


   قرآن مجید یکى از صفات بهشتیان و پرهیزگاران را کظم غیظ (فرو خوردن خشم) و سپس عفو و گذشت مى شمارد و مى فرماید: «وَسارِعُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّماواتُ وَالاَْرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ * الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَالْعافینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ (آل عمران۱۳۳، ۱۳۴) و شتاب کنید براى رسیدن به آمرزش پروردگارتان; و بهشتى که وسعت آن، آسمان ها و زمین است; و براى پرهیزگاران آماده شده است. (همان) کسانى که در توانگرى و تنگدستى، انفاق مى کنند; و خشم خود را فرو مى برند; و از خطاى مردم درمى گذرند; و خدا نیکوکاران را دوست دارد». 


   مسئله ی عفو و گذشت در اسلام به قدرى اهمیت دارد که علاوه بر آیات فراوانى از قرآن، در روایات معصومان نیز بازتاب گسترده اى دارد; از جمله در حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «کسى که پاداش او بر خداست وارد بهشت شود» «گفته مى شود چه کسى است که پاداش او بر خداست» «گفته مى شود کسانى که مردم را عفو کرده اند و آنها بدون حساب وارد بهشت مى شوند». 


    البته عفو و گذشت در مورد کسانى است که از عفو سوء استفاده نکنند و بر جنایات خود نیفزایند، همان گونه که در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده است: «عفو درباره ی کسى است که اقرار به گناه خود کند (و پشیمان باشد) نه از کسى که اصرار مى ورزد».



   بنابراین توجه به تقسیم اجل به حتمى و غیر حتمى پاسخى است براى سؤالاتى که پیرامون این کلام حکمت آمیز و روایات مشابه آن عنوان مى شود.


 « #حکمت۲۰۲ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 واقع نگرى در مسائل سیاسى 

 (وَ قَدْ قَالَ لَهُ طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ نُبَایِعُکَ عَلَى أَنَّا شُرَکَاؤُکَ فِی هَذَا الْأَمْرِ)  

 «لَا وَ لَکِنَّکُمَا شَرِیکَانِ فِی الْقُوَّةِ وَ الِاسْتِعَانَةِ وَ عَوْنَانِ عَلَى الْعَجْزِ وَ الْأَوَدِ»

   (طلحه و زبیر خدمت امام آمدند و گفتند با تو بیعت کردیم که ما در حکومت شریک تو باشیم، فرمود)

 «نه هرگز! بلکه شما در نیرو بخشیدن، و یارى خواستن شرکت دارید، و دو یاورید به هنگام ناتوانى و درماندگى در سختى ها»

 شرح و تفسیر

   بیعت مشروط! آیا منظور طلحه و زبیر این بود که واقعاً خلافت شورایى باشد و آنها با على علیه السلام شریک در تصمیم گیرى شوند. 

   یا مقصود این بود که بخشى از قلمرو حکومت اسلامى را امام علیه السّلام به آنها بسپارد آن گونه که از بعضى روایات استفاده مى شود؟ در بعضى از منابع معروف آمده است آن روز که زبیر با امام علیه السلام بیعت کرد امام علیه السّلام به او فرمود: من از این مى ترسم که تو پیمان خود را بشکنى، 

   عرض کرد: هرگز بیم نداشته باش تا ابد چنین کارى را نخواهم کرد. 

   حضرت فرمود: آیا خداوند شاهد و گواه بر این موضوع باشد، 

   عرض کرد: آرى. 

   چیزى نگذشت که آن دو به امیرمؤمنان علیه السلام عرض کردند: مى دانى در زمان عثمان چه اندازه به ما جفا شد؟ و او همواره طرفدار بنى امیه بود; اما اکنون که خداوند خلافت را به تو سپرده بعضى از این فرماندارى ها را در اختیار ما بگذار.

   امام فرمود: به قسمت الهى راضى باشید تا در این باره فکر کنم. 

   سپس افزود: آگاه باشید! من کسى را در این امانت شریک مى کنم که از دین و امانت او راضى و مطمئن باشم. 


   از سویى دیگر هنگامى که امیرمؤمنان على علیه السلام به معاویه نامه نوشت که مردم با من بیعت کردند تو هم از اهل شام براى من بیعت بگیر و بزرگان اهل شام را نزد من بفرست و معاویه (سخت دست پاچه شد) و نامه اى براى زبیر نوشت و او را به عنوان امیرالمؤمنین خطاب کرد و گفت: از تمام مردم شام براى تو بیعت گرفتم با سرعت به سوى کوفه و بصره برو و این دو شهر را تسخیر کن که اگر آن دو را تسخیر کنى دیگر هیچ مشکلى نخواهى نداشت.


   از اینجا روشن مى شود این که طلحه و زبیر به هنگام بیعت و طبق بعضى از روایات مدتى بعد از بیعت خدمت امام علیه السلام آمدند و گفتند: ما بیعت کرده ایم که با تو شریک باشیم منظورشان این بود که حکومت بصره و کوفه را امام به آنها بسپارد و به این ترتیب بر تمام عراق مسلط شوند و دست به دست معاویه بدهند شام را هم در اختیار بگیرند تا قسمت عمده ی کشور اسلام تحت سیطره آنها واقع شود. 


   با این توضیح مى فهمیم چرا امام علیه السلام دست رد بر سینه ی آنها زد و این جواب حکیمانه ی پرمعنا را به آنها داد. 


   از این عبارت به خوبى روشن مى شود که آنها واقعاً اهل توطئه و سیاست هاى مکارانه و دور از تقوا و پرهیزگارى بودند و این که بعضى گمان مى کنند خوب بود على علیه السلام مقامى به آنها مى داد تا ساکت شوند اشتباه بزرگى است; آنها نه صلاحیت و شایستگى و تقوا براى فرماندارى و استاندارى کشور اسلام داشتند و نه به آن قانع بودند. 


   دست در دست معاویه داشتند و مى خواستند حکومت بر مسلمانان را به زور و از طریق دغل کارى به چنگ آورند و تقواى امیرمؤمنان على علیه السلام هرگز پذیراى چنین مطلبى نبود. 


   در ذیل روایت بالا نیز آمده است که على علیه السلام هنگامى که از سمپاشى هاى طلحه و زبیر آگاه شد به ابن عباس فرمود: تو چه پیشنهاد مى کنى؟ ابن عباس گفت: من چنین فکر مى کنم که آنها عاشق حکومت اند; بصره را به زبیر بسپار و کوفه را به طلحه. 


   امام علیه السلام خندید فرمود: واى بر تو! در کوفه و بصره مردان باشخصیت و اموال فراوانى وجود دارد که اگر آن دو به حکومت آن برسند بر گردن مردم سوار مى شوند، سفیهان را از طریق طمع و ضعیفان را با فشار و قدرتمندان را با زور تحت سیطره خود مى گیرند (و مردم را بدبخت مى کنند و چهره حکومت اسلامى را به کلى تغییر مى دهند).


 « #حکمت۲۰۳ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 یاد مرگ و پرهیزکارى 

 «أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِی إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ وَ إِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ وَ إِنْ نَسِیتُمُوهُ ذَکَرَکُمْ»

 «اى مردم از خدایى بترسید که اگر سخنى گویید مى شنود و اگر پنهان دارید مى داند و براى مرگى آماده باشید، که اگر از آن فرار کنید شما را مى یابد و اگر بر جاى خود بمانید شما را مى گیرد و اگر فراموشش کنید شما را از یاد نبرد»

 شرح و تفسیر حکمت

   امام علی علیه السلام در این گفتار نورانى که به گفته «ابن عباس» شبیه آیات قرآنى است روى دو نکته تکیه مى کند: نخست درباره آگاهى خدا بر افعال و رفتار و نیات انسان ها هشدار مى دهد و سپس درباره مرگى که هرگز انسان را فراموش نمى کند.


   همه ی آنچه امام علیه السّلام در این گفتار حکیمانه فرموده در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است. در آیه ی ۷ سوره ی «مجادله» مى خوانیم: «أَلَمْ تَرَى أَنَّ اللهَ یَعْلَمُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الاَْرْضِ مَا یَکُونُ مِنْ نَّجْوَى ثَلاَثَة إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَة إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَى مِنْ ذَلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللهَ بِکُلِّ شَىْء عَلِیمٌ; آیا نمى دانى که خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است مى داند; هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى کنند مگر این که خدا چهارمین آنهاست، و هیچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى کنند مگر این که خداوند ششمین آنهاست، و نه تعدادى کمتر و نه بیشتر از آن مگر این که او همراه آنهاست هر جا که باشند، سپس روز قیامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چرا که خدا به هر چیزى داناست». 


   در جایى دیگر مى فرماید: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ; ما انسان را آفریدیم و وسوسه هاى نفس او را مى دانیم و ما به او از رگ قلبش نزدیک تریم!»


   به راستى اگر انسان ایمان محکمى به محتواى این آیات و محتواى کلام حضرت داشته باشد تسلیم هواى نفس و وسوسه هاى شیطان و آلوده به گناه و معاصى نخواهد شد. نیز اگر انسان مرگى را که براى همه مسلم است فراموش نکند و بداند این زندگى دیر یا زود پایان مى گیرد و آنچه را براى گردآورى آن تلاش کرده رها مى سازد و رخت بر مى بندد و سپس در دادگاه عدل پروردگار حضور مى یابد و نامه ی اعمال خود را که به مقتضاى (لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا) همه اعمال و گفتار او از کوچک و بزرگ را در دست دارد و باید پاسخ گوى همه آنها باشد، به یقین چنین انسانى با چنین اعتقادى جز در راه تقوا گام بر نمى دارد. 


   مشکل انسان از آنجا شروع مى شود که حضور نظارت خدا را در اعمال و گفتارش در همه حال فراموش کند و مرگ را به دست نسیان بسپارد. عجیب این است که در زندگى معمولى دنیا اگر تبهکاران احساس کنند مأموران انتظامى در جایى حضور دارند و آنها را دستگیر مى کنند و به دادگاه تحویل مى دهند قطعاً دست به کار خلافى نمى زنند; حضور پلیس از یک طرف و دادگاهى که در انتظار است از طرفى دیگر آنها را از اعمالشان باز مى دارد. 

   تنها به جایى مى روند که پلیس حضور نداشته نباشد و یا اگر گرفتار شوند مدرکى در دادگاه براى اعمال خلاف آنها به دست قضات نیفتد. با این حال چگونه ممکن است انسان ایمان به خدایى داشته باشد که از رگ قلب یا رگ گردنش به او نزدیکتر است و در همه جا فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند و همه را ثبت و ضبط مى کنند؟ به علاوه دادگاه قیامت قطعى و یقینى است. چگونه ایمان به این امور با آلودگى به ظلم و گناه مى سازد؟ 

   مرحوم علامه مجلسى در حدیثى از امیرمؤمنان نقل مى کند که ضمن خطبه مفصلى معروف به خطبه «دیباج» فرمود: «بشتابید به سوى ذکر خداى متعال که بهترین ذکر است و انسان را از نفاق در امان مى دارد و سبب برائت از آتش دوزخ است و نعمت هایى را که خدا به او مى دهد یادآورى مى کند و این ذکر صدایى در زیر عرش خدا طنین انداز دارد». 

   در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله مى خوانیم: «زیاد به یاد مرگ باشید که گناهان را محو مى کند و انسان را نسبت به زرق و برق دنیا بى اعتنا مى سازد». 


 «شرح و تفسیر حکمت ۲۵۲»(۱)

 فلسفه ی بخش مهمى از احکام اسلامى

   امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه مبسوط اشاره به فلسفه‌هاى بخش مهمى از احکام اسلامى کرده است که در بیست بخش خلاصه مى‌شود.

 ۱ـ اشاره به این‌که #ایمان به یگانگى خداوند، انسان را از آلودگى به شرک وبت‌پرستى نجات مى‌دهد، همان‌آلودگى بسیار بدى که همه انبیا براى تطهیر آن به‌پا خاسته‌اند و نخستین دعوت آن‌ها دعوت به توحید بود. 

 ۲ـ #نماز، آثار و برکات فراوانى دارد که یکى از آن‌ها پاک شدن از کبر و غرور است، زیرا به هنگام نماز، انسان همچون عبد ذلیل در برابر خداوند جلیل مى‌ایستد، سپس تعظیم مى‌کند و به خاک مى‌افتد و پیشانى را بر درگاه او به خاک مى‌ساید و این عمل را چند بار تکرار مى‌کند. 

 ۳ـ و اما #زکات، این عبارت دو تفسیر دارد: نخست این‌که پرداختن زکات، روزىِ فقرا را تضمین مى‌کند، زیرا در حدیث آمده که اگر مردم زکات اموالشان را بدهند، فقیرى در سراسر جهان اسلام پیدا نخواهد شد. 

  ۴ـ #روزه، تمام عبادات، مشروط به اخلاص و به یک معنا از اسباب خلوص نیت است؛ ولى از آن‌جا که روزه عبادتى است که در ظاهر آشکار نیست، تأثیر بسیار عمیق‌ترى در آزمودن اخلاص مردم دارد و به تعبیر دیگر، تنها خدا از آن آگاه است و تا روزه‌دار چیزى نگوید کسى از روزه او باخبر نمى‌شود و این درواقع یک مرحله عالى از تقواست و به همین سبب در قرآن مجید تشریع روزه براى نیل به تقویٰ ذکر شده است.

 ۵ـ بدون شک در موسم #حج، مسلمانان پاکدلى از سراسر دنیا و جهان اسلام به سوى مرکز توحید مى‌آیند و یک‌صدا لبیک مى‌گویند و اطراف خانه خدا طواف مى‌کنند و با هم نماز مى‌گزارند و با هم به منا و مشعر و عرفات مى‌روند وشیطان را سنگسار مى‌کنند.

 ۶ـ دلیل آن روشن است؛ اگر مسلمانان در برابر حیله‌ها و حملات و تهاجمات دشمنان خاموش بنشینند و به #جهاد برنخیزند چیزى نمى‌گذرد که عظمت آن‌ها پایمال دشمنان مى‌شود وعزت وسربلندى تبدیل به ذلت و سربه‌زیرى مى‌گردد. 

 ۷ ـ ۸ ـ و اما #امربمعروف و #نهی_ازمنکر، این امتیاز مهم را قانون اسلام بر بسیارى از قوانین جهان دارد که همه افراد جامعه را در برابر آنچه در جامعه مى‌گذرد مسئول مى‌داند، هرگاه کسى از انجام وظیفه خود عدول کند، همه به عنوان واجب کفایى مأمورند او را نصیحت کرده وبه انجام وظیفه فرا خوانند و هرگاه کسى آشکارا منکرى را انجام دهد و کارى برخلاف موازین اسلامى مرتکب شود، همه مسئولند او را اندرز دهند و از آن کار بازدارند. 

 ۹ـ #صله_رحم، روشن است هنگامى که افراد یک فامیل صله رحم به جاى آورند و مراقب یکدیگر باشند و به همدیگر کمک کنند، تلفات در میان آن‌ها کم خواهد بود واین سبب کثرت فامیل و درنتیجه کثرت عدد مسلمانان خواهد شد و در برابر دشمنان قدرت و قوت بیشترى پیدا مى‌کنند. 

 ۱۰ ـ و اما در مورد  #قصاص، این سخن برگرفته از قرآن مجید است که مى‌فرماید: «(وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الاَْلْبَابِ)؛ اى خردمندان! در قصاص، حیات و زندگى شما است». درست است که ظاهرآ براثر قصاص، فردى از جامعه حذف مى‌شود؛ ولى این حذف سبب پیشگیرى از قتل‌هاى آینده است، زیرا افرادى که به فکر قتل دیگران مى‌افتند، هنگامى که منظره قصاص در نظرشان مجسم مى‌شود و خود را در خطر قطعى مى‌بینند.


                           ادامه

 «شرح و تفسیر حکمت ۲۵۲»(۲)

 فلسفه ی بخش مهمى از احکام اسلامى

 ۱۱ ـ در مورد #محرمات، «محارم» در این‌جا اشاره به گناهان کبیره یا بخش مهمى از آن‌هاست که درموردشان اقامه حدود و اجراى تعزیرات مى‌شود، زیرا حدود به معناى عام شامل تعزیرات هم مى‌گردد. 

 ۱۲ ـ #شرب_خمر جاى شک و تردید نیست که شراب و همه مواد مخدر از دشمنان شماره یک عقل انسانى هستند؛ نه‌تنها در حالت مستى شعله عقل به‌کلى خاموش مى‌شود وافراد مست دست به هر کارى مى‌زنند، بلکه بعد از آن نیز تأثیرات زیادى در تخریب مغز و اعصاب از خود به جاى مى‌گذارد و گاه منجر به جنون مى‌شود. 

 ۱۳ ـ #ترک_سرقت، سرقت و دزدى به هر شکل باشد از بزرگ‌ترین گناهان در اسلام و داراى حدّ شرعى است و در همه عرف‌ها و تمام عقلا کارى بسیار زشت محسوب مى‌شود و در تمام قوانین دنیا براى آن مجازات مقرر شده است. 

 ۱۴ ـ به یقین #زنا و آمیزش‌هاى نامشروع آثار سوء فراوانى دارد که امام علیه السلام به یکى از مهم‌ترین آن‌ها اشاره کرده است. 

۱۵ ـ و اما #لواط، مى‌دانیم آفرینش شهوت جنسى در زنان و مردان براى این است که از طریق صحیح، نسل انسان افزایش پیدا کند و از میان نرود و اگر این علاقه جنسى میان زن و مرد نبود ممکن بود در مدت کوتاهى نسل انسان نابود شود. حال اگر این علاقه جنسى به صورت همجنس‌گرایى درآید که هیچ تأثیرى در بقاى نسل نداشته باشد و این مطلب در جامعه بشرى گسترش یابد آن هم سبب قطع نسل انسان یا کمبود افراد بشر خواهد شد. به همین دلیل، استمنا یا آمیزش با حیوانات نیز در اسلام تحریم شده است، زیرا آن‌ها نیز مانند همجنس‌گرایى سبب ضایع شدن نطفه‌هاى انسانى مى‌گردد. 

 ۱۶ـ #گواهی، مى‌دانیم در اسلام کسى که از حادثه‌اى باخبر باشد و آن را با چشم خود ببیند اگر به شهادت فراخوانده شود بر او واجب است بپذیرد و آنچه را دیده بیان کند؛ خواه درباره دوست باشد یا دشمن، خویشاوند باشد یا بیگانه. 

 ۱۷ـ #ترک_دروغ، اساس زندگى اجتماعى بر اعتماد متقابل افراد نسبت به یکدیگر است که اگر اعتمادى نباشد رشته اجتماع از هم گسیخته خواهد شد. اعتماد در صورتى حاصل مى‌شود که صدق و امانت بر جامعه حاکم باشد، زیرا دروغ و خیانت مهم‌ترین اسباب بدبینى و بى‌اعتمادى است. 

 ۱۸ ـ منظور از #سلام در این‌جا همان سلام کردن است که هرگاه کسى به دیگرى سلام کند مفهومش این است که هیچ‌گونه قصد آزار و اذیت او را ندارد وهنگامى که شنونده سلام را با سلام پاسخ مى‌گوید مفهوم آن نیز این است که از ناحیه او خوف و ضررى براى سلام کننده موجود نیست. 

 ۱۹ ـ #امامت، به هر حال شک نیست که اگر حکومت عادلى بر کار نباشد و امامت به معناى صحیح پیاده نشود، نظم امت به هم مى‌ریزد، ظالمان بر مظلومان چیره مى‌شوند و فاسدان و مفسدان پست‌هاى حساس را در اختیار مى‌گیرند و بیت‌المال مسلمانان به غارت مى‌رود و ناامنى همه جا را فرا مى‌گیرد که تاریخ معاصر و گذشته، نمونه‌هاى فراوانى از آن را به ما ارائه داده است. 

 ۲۰ ـ #اطاعت_ازامام، به یقین آنچه سبب تقویت امامتِ امامان و حاکمیتِ حاکمان مى‌شود همکارى و هماهنگى مردم است. اگر اطاعت و همکارى مردم نباشد نظام امامت نیز به هم مى‌ریزد، ازاین‌رو در مسائل مربوط به حکومت اسلامى نیز مى‌گوییم : حمایت مردم و آراى ملت از اساسى‌ترین پایه‌هاى حکومت است، زیرا امامى مى‌تواند نظام امت را برقرار کند که مبسوط الید باشد و مبسوط الید بودن جز از طریق همکارى مردمى حاصل نمى‌شود.

                                       پایان

 « #حکمت۲۵۴ نهج البلاغه»

 «یَابْنَ آدَمَ، کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ فِی مَالِکَ، وَاعْمَلْ فِیهِ مَا تُؤْثِرُ اَنْ یُعْمَلَ فِیهِ مِنْ بَعْدِکَ»

 «اى فرزند آدم! تو خود وصى خویشتن در اموال خود باش و (امروز) به‌گونه‌اى در آن عمل کن که مى‌خواهى پس از تو (مطابق وصیتت) عمل کنند»

شرح و تفسیر حکمت

 وصى خویشتن باش

   بسیارى از مردم باایمان علاقه‌ مند هستند که بخشى از اموالشان پس از آن‌ها در راه خیرات مصرف شود و اسلام نیز به وصیت براى کارهاى خیر تشویق کرده وآن را به یک ‌سوم مال محدود نموده تا ورثه نیز بهره‌مند شوند. 

   قرآن مجید مى‌گوید: «(کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرآ الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالاَْقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّآ عَلَى الْمُتَّقِینَ)؛ بر شما نوشته شده: هنگامى که یکى از شما را مرگ فرا رسد، اگر چیز خوبى (مالى) از خود به جاى گذاشته، براى پدر ومادر و نزدیکان، به‌طور شایسته وصیت کند! این حقّى است بر پرهیزکاران!». 

   مؤمنان براى این کار سعى مى‌کنند وصى یا اوصیاى مطمئنى انتخاب کنند تا حتمآ کارهاى خیر انجام گیرد. ولى بسیار دیده شده است که یا وصى عمل به وصیت نمى‌کند یا ورثه مانع مى‌شوند و سعى دارند ثلث را به نفع خود مصادره کنند. 

   حتى در بعضى از افراد متدین دیده مى‌شود که مى‌خواهند براى مصرف ثلث به نفع خودشان وجهى شرعى بیابند. اگر انسان خودش وصى خویشتن باشد و آنچه را پس از خود مایل است در راه خیر صرف شود شخصآ اقدام کند بهتر است، همان‌گونه که بعضى از افراد باایمان را در عصر خود مى‌بینیم که ثلث مال خویش را در زمان حیات خود جدا کرده و در کارهاى خیر به خصوص کارهایى که باقى و برقرار مى‌ماند؛ مانند احداث بیمارستان، مسجد، مدرسه، بانک‌هاى قرض الحسنه، نشر آثار دینى وامثال آن صرف مى‌کنند. 

   این‌ها از همه موفق‌ترند، زیرا هیچ‌کس به‌اندازه ی خود انسان براى خویش دلسوزى نمى‌کند. افزون بر این، آنچه را انسان با دست خود در راه خدا مى‌دهد بسیار با ارزش‌تر است از آنچه دیگران پس از او مى‌دهند، چون در حال حیات علاقه‌مند به اموال خویش است و دل کندن و صرف آن در کارهاى خیر نیاز به ایمانى قوى دارد. 

   حدیث معروفى است که مى‌گوید: شخصى وصیت کرده بود که انبار خرمایى را پس از او در راه خدا انفاق کنند. پیغمبر اکرم صلی الله غلیه وآله این کار را انجام داد. در آخر، یک عدد خرما ته انبار افتاده بود. آن را به دست گرفت و فرمود: اگر خود با دست خویش این دانه خرما را در راه خدا داده بود از تمام آنچه من بعد از او انفاق کردم بهتر بود. 

   چنان‌که اشاره کردیم امام صادق علیه السلام همین معنا را با اضافات دیگرى به کسى که از او تقاضاى وصیت و اندرزى کرد بیان نمود و فرمود: «وسیله ی سفر (آخرت) خود را آماده ساز و زاد و توشه ی این سفر طولانى را فراهم کن و وصى خویشتن باش و به دیگرى نده که آنچه را مفید براى توست به سوى تو بفرستد (چه بسا این کار را نخواهد کرد و تو محروم خواهى شد)». 


 « #حکمت۲۵۷ نهج البلاغه»

 «یَا کُمَیْلُ، مُرْ أَهْلَکَ أَنْ یَرُوحُوا فِی کَسْبِ الْمَکَارِمِ، وَیُدْلِجُوا فِی حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ. فَوَ الَّذِی وَسِعَ سَمْعُهُ الاَْصْوَاتَ، مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلاَّ وَخَلَقَ آللّهُ لَهُ مِنْ ذلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً. فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَیْهَا کَالْمَاءِ فِی انْحِدَارِهِ حَتَّى یَطْرُدَهَا عَنْهُ کَمَا تُطْرَدُ غَرِیبَةُ الاِْبِلِ»

 «امام علیه السلام به کمیل بن زیاد نخعى فرمود :»

   اى کمیل! خانواده‌ات را دستور ده که روزها در کسب فضایل و مکارم بکوشند وشامگاهان در انجام حوائج مردمى که در خوابند تلاش کنند. 

   سوگند به کسى که تمام صداها را مى‌شنود، هرکس سرور و خوشحالى در قلبى ایجاد کند خدا از آن سرور برایش لطفى مى‌آفریند که هرگاه مصیبتى بر او وارد شود این لطف همچون آب (در یک سطح شیب‌دار، به سرعت) به سوى او سرازیر شود تا آن مصیبت را از وى (بشوید و) دور سازد، همان‌گونه که شتر بیگانه از گله (یا از چراگاه خصوصى) رانده مى‌شود.

 شرح و تفسیر حکمت

 شاد کردن دیگران

   امام علیه السلام در نکتهی  اوّل، برنامه زندگى را چنین تنظیم مى‌فرماید که در بخشى از آن انسان باایمان باید به خودسازى و کسب فضایل مشغول باشد، بر علم خود بیفزاید، از تجارب دیگران استفاده کند، صفات برجسته انسانى را در خود پرورش دهد، رذایل اخلاقى را دور نماید و به سوى کمال انسانى سیر کند، و در بخش دیگر به دنبال حل مشکلات مردم باشد. 

   بنابراین کسانى که تنها به اصلاح خویش مى‌پردازند و کارى براى حل مشکلات دیگران انجام نمى‌دهند از حقیقت اسلام دورند. 

   همچنین کسانى که براى انجام حوائج مردم تلاش مى‌کنند و از خود غافلند آن‌ها نیز بیگانه‌اند؛ مسلمان واقعى کسى است که هم به اصلاح خویش بپردازد و هم به حل مشکلات مردم توجّه کند. 

   تعبیر به «یروح» که از ماده «رواح» به معناى سیر در روز یا سیر در بعد از ظهر است (و در این‌جا مناسب معناى اوّل است، زیرا آن را در مقابل سیر در شب قرار داده) نشان مى‌دهد که بخش اول تلاش و فعالیت انسان باید در کسب فضایل ومکارم باشد، چراکه انسان تا خود را نسازد نمى‌تواند به دیگران بپردازد. 

   البته مکارم اخلاق، تمام فضایل اخلاقى را که در آیات و روایات و کتب علماى اخلاق وارد شده است شامل مى‌شود؛ ولى در بعضى از روایات، انگشت روى موارد خاصى گذاشته شده که درواقع بخش‌هاى مهم مکارم اخلاق است؛ از جمله در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‌خوانیم: «مکارم اخلاق ده چیز است. اگر مى‌توانى تمام آن‌ها در تو باشد انجام ده… راوى سؤال مى‌کند: آن‌ها چیست؟ امام علیه السلام مى‌فرماید: «راستگو بودن در اظهار یأس از آنچه در دست مردم است و نظر به لطف خدا داشتن (یا راستگو بودن در مقام ابراز شجاعت در برابر دشمنان) و راستگویى و اداى امانت و صله رحم و پذیرایى از میهمان وسیر کردن گرسنگان و جبران کردن نیکى‌هاى مردم و تعهد داشتن در برابر همسایگان و تعهّد داشتن در برابر دوستان و رأس همه آن‌ها حیاست».

   تعبیر به «یُدْلِجُوا» از ماده «اِدْلاج» که به معناى سیر در ابتداى شب یا تمام شب است اشاره به این است که انسان باید خدماتش به مردم بى سر و صدا و غالبآ مخفیانه باشد مخصوصاً با تعبیر «مَنْ هُوَ نائِمٌ» (کسى که در خواب است) تا آبروهاى آن‌ها محفوظ بماند و در برابر دیگران شرمنده نشوند. 

   در نامه ی معروف امام علیه السلام به «عثمان بن حنیف انصارى» (نامه ی۴۵) نیز همین معنا با تعبیر جامع دیگرى آمده است، آن‌جا که مى‌فرماید: «هیهات که هواى نفس بر من چیره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام‌هاى لذیذ نماید در حالى که شاید در سرزمین حجاز یا یمامه (یکى از مناطق شرقى عربستان) کسى باشد که حتى امید براى به دست آوردن یک قرص نان نداشته و هرگز شکمى سیر به خود ندیده باشد. آیا من با شکمى سیر بخوابم در حالى که در اطراف من شکم‌هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد». 

   آن‌گاه امام علیه السلام در ادامه ی این سخن به نکته دیگرى پرداخته که نکته ی اوّل را کامل‌تر مى‌کند و آن، دستور به شاد کردن دل‌هاى افسرده است. 

   در این‌جا امام علیه السلام پاداش بزرگى را براى چنین اشخاصى ذکر مى‌کند و آن این‌که این ادخال سرور در قلب انسان نه‌تنها در سراى دیگر به یارى انسان مى‌شتابد، بلکه در همین دنیا نیز مأموریت دارد که در مشکلات، او را یارى کند و مصائب و حوادث تلخ را به شدت از او دور سازد. 

   امام علیه السلام براى بیان تأثیر سرعت آن به دو مثال پرداخته است: نخست جریان آب در یک سراشیبى و دوم دور ساختن شترهاى بیگانه از مرتع اختصاصى.

حکمت۲۵۷ نهج البلاغه»

 «یَا کُمَیْلُ، مُرْ أَهْلَکَ أَنْ یَرُوحُوا فِی کَسْبِ الْمَکَارِمِ، وَیُدْلِجُوا فِی حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ. فَوَ الَّذِی وَسِعَ سَمْعُهُ الاَْصْوَاتَ، مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلاَّ وَخَلَقَ آللّهُ لَهُ مِنْ ذلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً. فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَیْهَا کَالْمَاءِ فِی انْحِدَارِهِ حَتَّى یَطْرُدَهَا عَنْهُ کَمَا تُطْرَدُ غَرِیبَةُ الاِْبِلِ»

 «امام علیه السلام به کمیل بن زیاد نخعى فرمود :»

   اى کمیل! خانواده‌ات را دستور ده که روزها در کسب فضایل و مکارم بکوشند وشامگاهان در انجام حوائج مردمى که در خوابند تلاش کنند. 

   سوگند به کسى که تمام صداها را مى‌شنود، هرکس سرور و خوشحالى در قلبى ایجاد کند خدا از آن سرور برایش لطفى مى‌آفریند که هرگاه مصیبتى بر او وارد شود این لطف همچون آب (در یک سطح شیب‌دار، به سرعت) به سوى او سرازیر شود تا آن مصیبت را از وى (بشوید و) دور سازد، همان‌گونه که شتر بیگانه از گله (یا از چراگاه خصوصى) رانده مى‌شود.

شرح و تفسیر حکمت

 شاد کردن دیگران

   امام علیه السلام در نکتهی  اوّل، برنامه زندگى را چنین تنظیم مى‌فرماید که در بخشى از آن انسان باایمان باید به خودسازى و کسب فضایل مشغول باشد، بر علم خود بیفزاید، از تجارب دیگران استفاده کند، صفات برجسته انسانى را در خود پرورش دهد، رذایل اخلاقى را دور نماید و به سوى کمال انسانى سیر کند، و در بخش دیگر به دنبال حل مشکلات مردم باشد. 

   بنابراین کسانى که تنها به اصلاح خویش مى‌پردازند و کارى براى حل مشکلات دیگران انجام نمى‌دهند از حقیقت اسلام دورند. 

   همچنین کسانى که براى انجام حوائج مردم تلاش مى‌کنند و از خود غافلند آن‌ها نیز بیگانه‌اند؛ مسلمان واقعى کسى است که هم به اصلاح خویش بپردازد و هم به حل مشکلات مردم توجّه کند. 

   تعبیر به «یروح» که از ماده «رواح» به معناى سیر در روز یا سیر در بعد از ظهر است (و در این‌جا مناسب معناى اوّل است، زیرا آن را در مقابل سیر در شب قرار داده) نشان مى‌دهد که بخش اول تلاش و فعالیت انسان باید در کسب فضایل ومکارم باشد، چراکه انسان تا خود را نسازد نمى‌تواند به دیگران بپردازد. 

   البته مکارم اخلاق، تمام فضایل اخلاقى را که در آیات و روایات و کتب علماى اخلاق وارد شده است شامل مى‌شود؛ ولى در بعضى از روایات، انگشت روى موارد خاصى گذاشته شده که درواقع بخش‌هاى مهم مکارم اخلاق است؛ از جمله در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‌خوانیم: «مکارم اخلاق ده چیز است. اگر مى‌توانى تمام آن‌ها در تو باشد انجام ده… راوى سؤال مى‌کند: آن‌ها چیست؟ امام علیه السلام مى‌فرماید: «راستگو بودن در اظهار یأس از آنچه در دست مردم است و نظر به لطف خدا داشتن (یا راستگو بودن در مقام ابراز شجاعت در برابر دشمنان) و راستگویى و اداى امانت و صله رحم و پذیرایى از میهمان وسیر کردن گرسنگان و جبران کردن نیکى‌هاى مردم و تعهد داشتن در برابر همسایگان و تعهّد داشتن در برابر دوستان و رأس همه آن‌ها حیاست»

   تعبیر به «یُدْلِجُوا» از ماده «اِدْلاج» که به معناى سیر در ابتداى شب یا تمام شب است اشاره به این است که انسان باید خدماتش به مردم بى سر و صدا و غالبآ مخفیانه باشد مخصوصاً با تعبیر «مَنْ هُوَ نائِمٌ» (کسى که در خواب است) تا آبروهاى آن‌ها محفوظ بماند و در برابر دیگران شرمنده نشوند. 

   در نامه ی معروف امام علیه السلام به «عثمان بن حنیف انصارى» (نامه ی۴۵) نیز همین معنا با تعبیر جامع دیگرى آمده است، آن‌جا که مى‌فرماید: «هیهات که هواى نفس بر من چیره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام‌هاى لذیذ نماید در حالى که شاید در سرزمین حجاز یا یمامه (یکى از مناطق شرقى عربستان) کسى باشد که حتى امید براى به دست آوردن یک قرص نان نداشته و هرگز شکمى سیر به خود ندیده باشد. آیا من با شکمى سیر بخوابم در حالى که در اطراف من شکم‌هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد». 

   آن‌گاه امام علیه السلام در ادامه ی این سخن به نکته دیگرى پرداخته که نکته ی اوّل را کامل‌تر مى‌کند و آن، دستور به شاد کردن دل‌هاى افسرده است. 

   در این‌جا امام علیه السلام پاداش بزرگى را براى چنین اشخاصى ذکر مى‌کند و آن این‌که این ادخال سرور در قلب انسان نه‌تنها در سراى دیگر به یارى انسان مى‌شتابد، بلکه در همین دنیا نیز مأموریت دارد که در مشکلات، او را یارى کند و مصائب و حوادث تلخ را به شدت از او دور سازد. 

   امام علیه السلام براى بیان تأثیر سرعت آن به دو مثال پرداخته است: نخست جریان آب در یک سراشیبى و دوم دور ساختن شترهاى بیگانه از مرتع اختصاصى. 




نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">