تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.


حکمت های نهج البلاغه 1

حکمت های نهج البلاغه 2

حکمت های نهج البلاغه 3


  «حکمت ۷۸ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ شناخت جایگاه جبر و اختیار

   (مرد شامى پرسید آیا رفتن ما به شام، به قضا و قدر الهى است امام با کلمات طولانى پاسخ او را داد که برخى از آن را برگزیدیم)
   «واى بر تو شاید قضاء لازم، و قدر حتمى را گمان کرده اى اگر چنین بود، پاداش و کیفر، بشارت و تهدید الهى، بیهوده بود.
   خداوند سبحان بندگان خود را فرمان داد در حالى که اختیار دارند، و نهى فرمود تا بترسند، احکام آسانى را واجب کرد، و چیز دشوارى را تکلیف نفرمود، و پاداش اعمال اندک را فراوان قرار داد، با نافرمانى بندگان مغلوب نخواهد شد، و با اکراه و اجبار اطاعت نمى شود، و پیامبران را به شوخى نفرستاد، و فرو فرستادن کتب آسمانى براى بندگان بیهوده نبود،  و آسمان و زمین و آنچه را در میانشان است بى هدف نیافرید.
   این پندار کسانى است که کافر شدند و واى از آتشى که بر کافران است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۷۸ نهج البلاغه» (۱)
   ـ دلایل بطلان مکتب جبر

   این کلام پربار از سخنان مهم و معروفى است که از امیر مؤمنان على(علیه السلام) در زمینه ی قضا و قدر (و جبر و اختیار) نقل شده و یکى از بهترین طرق حل این مسئله است که مرحوم سیّد رضى بخشى از آن را گزینش کرده و صدر حدیث را نیاورده است.

   براى روشن شدن محتواى حدیث به طور کامل صدر آن را از کتاب کافى مى آوریم و آن چنین است: امیر مؤمنان على(علیه السلام) پس از بازگشت از جنگ صفین در کوفه بود که پیرمردى آمد در برابر آن حضرت دو زانو نشست و عرض کرد: اى امیر مؤمنان به ما خبر ده که آیا رفتن ما به سوى اهل شام به قضا و قدر الهى بود؟

   امیر مؤمنان(علیه السلام)فرمود: آرى اى پیرمرد. شما هیچ تپه اى را بالا نرفتید و هیچ دره اى را فرود نیامدید مگر این که به قضا و قدر الهى بود.
   پیرمرد گفت: اگر چنین باشد پس ما در برابر این همه زحمت اجر و پاداشى نخواهیم داشت.
   امام(علیه السلام) فرمود: خاموش باش اى پیرمرد! به خدا سوگند! خداوند پاداش بزرگى براى شما در مسیر این راه قرار داد و همچنین در توقف هایى که داشتید و نیز در بازگشتتان. شما در هیچ یک از این حالات مکره و مجبور نبودید.
   پیرمرد سؤال کرد: چگونه ما مکره و مجبور نبودیم در حالى که رفت و آمد ما تمام به قضا و قدر الهى بود؟

   امام(علیه السلام) فرمود: «اگر چنین بود، ثواب و عقاب الهى به یقین باطل مى شد و وعده و وعید ساقط مى گشت». یعنى چگونه ممکن است خداوند کسى را به کار خوب مجبور کند و بعد به او پاداش دهد یا مجبور به گناه سازد بعد او را مجازات نماید؟ این کارى ظالمانه و غیر عادلانه است و چگونه ممکن است به کسى که از خود اختیار ندارد وعده بدهند که اگر فلان کار نیک را انجام دهى پاداشى چنین و چنان به تو خواهیم داد و یا تهدید کنند که اگر فلان کار بد را انجام دادى چنین و چنان کیفر داده خواهى شد؟ به یقین این وعد و وعید لغو و بیهوده است.

   در حدیث کافى این جمله هاى امام(علیه السلام) که در حقیقت تالى فاسد قول به جبر است به صورت مشروح ترى آمده است، مى فرماید: «اگر این گونه باشد که تو پنداشتى ـ یعنى مردم در کارهایشان مجبور باشند ـ ثواب و عقاب و امر و نهى از سوى خداوند باطل مى شود و وعده و وعید ساقط مى گردد، نه هیچ گنهکارى درخور سرزنش و نه هیچ نیکوکارى شایسته ستایش است، بلکه گنهکار سزاوارتر به نیکى از نیکوکار است (زیرا نیکوکار ثمره نیکوکارى خود را هم علاوه بر پاداش مى برد) و نیز نیکوکار شایسته تر به کیفر از گنهکار است (زیرا گنهکار از گناه خود نیز زجر مى بیند) این گفتار برادران بت پرستان و دشمنان رحمان و حزب شیطان و قَدَریه این امت و مجوس آن است».

   منظور از «قدریه» قائلین به جبر است و تعبیر از آنها به «مجوس این امت» به سبب آن است که مجوس حتى در مبدأ آفرینش جهان قائل به جبر بودند و معتقد بودند خداى خیر و نیکى ها (یزدان) فقط مى تواند امور خیر ایجاد کند و خداى شر و بدى ها (اهریمن) فقط شر مى آفریند.

  امام(علیه السلام) در این عبارت کوتاه و پرمعنا محکم ترین دلیل را براى ابطال جبر بیان فرموده و چهار تالى فاسد براى آن ذکر کرده که در نسخه کافى به ده تالى فاسد ارتقا یافته و نشان مى دهد که مرحوم سیّد رضى در اینجا گزینشى عمل کرده است.

   در نسخه ی نهج البلاغه آمده است که اگر جبر در کار باشد ثواب و عقاب و وعد و وعید باطل و ساقط مى شود، زیرا هیچ عقلى نمى پذیرد کسى را مجبور به کارى کنند و بعد او را پاداش یا کیفر دهند و یا قبل از شروع به کار به او بگویند اگر این کار را انجام دهى چنین تشویق خواهى شد و اگر ندهى چنان توبیخ مى شوى.

   اینها همه در صورتى است که انسان اختیارى از خود داشته باشد در غیر این صورت پاداش و کیفر ظالمانه و وعد و وعید لغو و بیهوده است.

   در نسخه ی کافى اضافه بر این فرموده: هیچ گنهکارى را در فرض جبر نمى توان ملامت نمود و هیچ نیکوکارى را نمى توان ستایش کرد، زیرا ملامت و سرزنش در چنین حالتى ظالمانه و تشویق و ستایش غیر عاقلانه است.

   بلکه شخص گنهکار در فرض جبر اولى به احسان است، زیرا گناه دامان او را گرفته و او را تحت فشار قرار داده، بنابراین باید به جاى مجازات مورد محبت قرار گیرد و به عکس نیکوکار به مجازات سزاوارتر است، زیرا از کار نیک خود بهره مند مى شود و هیچ یک از این امور با منطق و عقل و عدالت پروردگار سازگار نیست.

   شرح و تفسیر حکمت ۷۸ نهج البلاغه» (۲)
   ـ دلایل بطلان مکتب جبر

   امام(علیه السلام) در این عبارت کوتاه و پرمعنا محکم ترین دلیل را براى ابطال جبر بیان فرموده و چهار تالى فاسد براى آن ذکر کرده که در نسخه کافى به ده تالى فاسد ارتقا یافته و نشان مى دهد که مرحوم سیّد رضى در اینجا گزینشى عمل کرده است.

   در نسخه ی نهج البلاغه آمده است که اگر جبر در کار باشد ثواب و عقاب و وعد و وعید باطل و ساقط مى شود، زیرا هیچ عقلى نمى پذیرد کسى را مجبور به کارى کنند و بعد او را پاداش یا کیفر دهند و یا قبل از شروع به کار به او بگویند اگر این کار را انجام دهى چنین تشویق خواهى شد و اگر ندهى چنان توبیخ مى شوى.

   اینها همه در صورتى است که انسان اختیارى از خود داشته باشد در غیر این صورت پاداش و کیفر ظالمانه و وعد و وعید لغو و بیهوده است.

   در نسخه ی کافى اضافه بر این فرموده: هیچ گنهکارى را در فرض جبر نمى توان ملامت نمود و هیچ نیکوکارى را نمى توان ستایش کرد، زیرا ملامت و سرزنش در چنین حالتى ظالمانه و تشویق و ستایش غیر عاقلانه است.

   بلکه شخص گنهکار در فرض جبر اولى به احسان است، زیرا گناه دامان او را گرفته و او را تحت فشار قرار داده، بنابراین باید به جاى مجازات مورد محبت قرار گیرد و به عکس نیکوکار به مجازات سزاوارتر است، زیرا از کار نیک خود بهره مند مى شود و هیچ یک از این امور با منطق و عقل و عدالت پروردگار سازگار نیست.

   این سخن را مى توان به صورت دیگرى بیان کرد و آن این که در تمام اقوام و ملت ها براى مجرمان بازجویى و دادگاه و مجازات و زندان و مانند آن قائلند و به عکس، براى افراد وظیفه شناس انواع سپاس ها و تشویق ها و بزرگداشت ها ترتیب مى دهند.

   درست به این مى ماند که ما انسانى مبتلا به رعشه (پارکینسون) را به دادگاه حاضر کنیم که چرا دست تو مى لرزد و یا بیمارى را که به علت قطع نخاع قادر بر حرکت نیست مورد مذمت و ملامت قرار دهیم.

   شاید به همین دلیل معتقدان به جبر ناچار عدالت خدا را نیز نفى کرده و گفته اند خدا هر کار کند عین عدالت است حتى اگر تمام نیکان را به دوزخ بفرستد و ظالمان و گنه کاران را به بهشت، کار خلافى رخ نداده است; سخنى که هر عاقلى بر آن مى خندد.

   آن گاه امام در ادامه این سخن و پس از ذکر تالى فاسدها به توضیح مسئله اختیار پرداخته و به صورت بسیار شفاف و روشنى آن را بیان مى کند و مى فرماید: «خداوند سبحان بندگانش را امر کرده و آنها را اختیار بخشیده و نهى کرده و برحذر داشته، تکالیف آسانى بر دوش آنان گذارده و هرگز تکلیف سنگینى نکرده است. در برابرِ (اطاعت کم) پاداش کثیرى قرار داده و هرگز کسى از روى اجبار، او را معصیت نکرده و از روى اکراه اطاعت ننموده است».

   امام(علیه السلام) در اینجا اوامر و نواهى تشریعى را آمیخته با صفت اختیار ذکر کرده و فضل الهى را نیز در سنگین نبودن تکالیف و افزون بودن پاداش ها بر آن افزوده است.

   سپس در ادامه سخن سه تالى فاسد دیگر براى قول به جبر ذکر کرده و آن این که اگر واقعاً مردم مجبور باشند ارسال رسل و انزال کتب آسمانى همه لغو و بیهوده است، زیرا نه نیکوکارِ مجبور را مى توان از نیکوکارى باز داشت و نه گنهکارِ مجبور را از گناه. مى فرماید: «خدا پیامبران را بیهوده نفرستاده و کتب آسمانى را براى بندگان عبث نازل نکرده است».
         
   «شرح و تفسیر حکمت ۷۸ نهج البلاغه» (۳)
   ـ دلایل بطلان مکتب جبر

   اصولاً اگر ما قائل به جبر باشیم تمام مکتب هاى اخلاقى و توصیه هاى علماى اخلاق فرو مى ریزد، زیرا کسانى که کار غیر اخلاقى را به حکم جبر انجام مى دهند هرگز گوششان بدهکار توصیه هاى علماى اخلاق یا برنامه هاى پیامبران الهى و دستورات کتب آسمانى نیست.

   در آخرین تالى فاسد مى فرماید: «خداوند آسمان ها و زمین و آنچه در میان آنهاست را باطل و بى هدف نیافریده، این گمان کافران است. واى بر کافران از آتش دوزخ».
   یعنى آفرینش آسمان و زمین به حکم روایاتى که سخن از تسخیر آنها براى انسان ها مى گویند براى این انسان است تا مسیر حق را در پیش گیرد و راه تکامل را بپیماید. اگر گفتار طرفداران جبر صحیح باشد آفرینش آسمان ها و زمین و آنچه در میان آنهاست باطل و بیهوده خواهد بود، چون انسان براى پیمودن راه تکامل اختیارى ندارد و مى دانیم تکامل جبرى تکامل نیست.

   اینکه امام ـ مطابق نسخه کافى ـ فرموده است: این نظر، عقیده بت پرستان و دشمنان رحمان و قائلان به قدَر و مجوس این امت است اشاره به این است که مجوس قائل به ثنویت و دوگانه پرستى بودند: یزدان را خداى خیر مى دانستند که صدور شر از او غیر ممکن است و اهریمن را خداى شر که صدور خیر از او غیر ممکن. حوادث و موجودات جهان را نیز به خیر و شر تقسیم مى کردند; خیرات را به یزدان و شرور را به اهریمن نسبت مى دادند و به این ترتیب در مبدأ جهان هستى نیز قائل به جبر بودند و به طریق اولى، انسان ها را در افعالشان مجبور مى پنداشتند.
   آن کس که باطن او مخلوق یزدان است جز خیر انجام نمى دهد و آن کس که باطن روحش مخلوق اهریمن است همواره تمایل به شر دارد. آنچه امام(علیه السلام) فرموده: جبر عقیده مشرکان نیز هست گویا اشاره به آیه ی شریفه ی ۳۵ از سوره ی «نحل» است: «مشرکان گفتند: اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدران ما غیر او را پرسش نمى کردیم و چیزى را بدون اراده او حرام نمى ساختیم (آرى) کسانى که پیش از ایشان بودند نیز همین گونه عمل مى کردند ولى آیا پیامبران وظیفه اى جز ابلاغ آشکار دارند».
 در روایت کافى آمده است: هنگامى که امام(علیه السلام) این جواب شافى و کافى را به آن پیرمرد شامى در مورد مسئله جبر و اختیار بیان فرمود، او شادمان شد و (بالبداهه) اشعارى سرود که دو بیتش چنین است:
   تو امامى هستى که به وسیله اطاعت تو آمرزش خداوند رحمان را در روز نجات آرزو داریم. آنچه از امر دین ما پیچیده و مشتبه بود بر ما واضح ساختى. پروردگارت در برابر این احسان که به ما کردى به تو احسان کند.

   نکته ها

   ۱ـ جبر و اختیار این مسئله از قدیمى ترین مسائلى است که در میان دانشمندان و حتى غیر دانشمندان و فلاسفه مورد بحث بوده است.
   این بحث قدیمى و طولانى دلایل متعددى داشته از جمله فرار گروهى از مردم از زیر بار مسئولیت ها در برابر انجام کارهاى خلاف و دیگر، عدم توانایى بر توجیه و فهم مسئله اختیار و نیز تربیت ناپذیرى بعضى از افراد منحرف و مانند آن. در حالى که انکار مسئله اختیار مفاسد بى شمارى را به بار مى آورد و چراغ سبزى به همه جانیان و مجرمان مى دهد و مربیان اخلاق را مأیوس مى سازد و مسائل تربیتى را مواجه با مشکلات جدى مى کند.
   بهترین دلیل براى اثبات مسئله اختیار یکى وجدان فردى و اجتماعى است و دیگر تالى فاسدهایى که امام در گفتار حکمت آمیز خود دقیقاً به آن اشاره فرموده است.
   وجدان عمومى نیز به یقین طرفدار همین امر است; هیچ کس سارقان و قاتلان و محتکران و مفسدان اقتصادى و غیر اقتصادى را با جبر تبرئه نمى کند، بلکه آنها را به دست عدالت و مجازات مى سپارد.

   نیز همه نیکوکاران، خیّرین و افراد ممتاز در اکتشافات علمى و امثال آن را تشویق مى کنند و به افتخارشان جلسات بزرگداشت مى گیرند و جوایز و مدال هاى گرانبهایى به آنها تقدیم مى دارند، در حالى که اگر انسان ها در کار خود مجبور بودند، نه آن مجازات ها عادلانه بود و نه این تشویق ها منطقى به نظر مى رسید.

   اما تالى فاسدها همان است که در حدیث پربار بالا آمده که فشرده ی آن در نهج البلاغه و مبسوطش در کافى و بحارالانوار است و آن این که مسئله بعثت انبیا و نزول کتاب هاى آسمانى و معاد و سؤال برزخ و قیامت و بهشت و دوزخ بنابر عقیده جبر همگى زیر سؤال مى رود. این امور نه تنها با عدل خداوند سازگار نیست، بلکه با حکمت او نیز نمى سازد و کارى غیر منطقى و غیر عاقلانه است، زیرا اگر خداوند عاصیان و ظالمان را مجبور به ظلم و عصیان کرده چگونه عدالت و حکمت او اجازه مى دهد آنها را به دوزخ ببرد و اگر پیامبران و امامان و صالحان را به کارهاى نیک مجبور کرده بردن آنها به بهشت حکیمانه نیست چون از نزد خود کارى انجام نداده اند.

   «شرح و تفسیر حکمت ۷۸ نهج البلاغه» (۴)
   ـ دلایل بطلان مکتب جبر

   ۲. آیا اختیار انسان با توحید مخالف است؟ بعضى از قائلین به جبر مى گویند اگر ما انسان ها را در اعمال خود مختار بدانیم در واقع قائل به دو مبدأ آفرینش شده ایم.
   خداوند متعال که مبدأ آفرینش جهان هستى است و انسان که مبدأ آفرینش افعال خویشتن است در واقع یک خداى بزرگ و یک خداى کوچک قائل شده ایم. پاسخ این سخن روشن است و آن این است که مختار بودن ما نیز به اراده ی پروردگار است; یعنی خداوند خواسته است که ما مختار باشیم، بنابراین افعال ما از یک نظر افعال خداست، چون قدرت و اختیار را او به ما داده و از نظر دیگر افعال خود ما و مسئولیت آن متوجه ماست، زیرا ما با میل و اختیار خود آن را انجام داده ایم، بنابراین اعتقاد به اختیار عین توحید است.
   مسئله ی «امر بین الامرین» نیز ناظر به همین معناست نه چنان آزادى که افعال ما هیچ ارتباطى با خدا نداشته باشد و نه جبرى که مصونیت را از ما سلب کند.

   گاه براى روشن شدن این مطلب به مثال زیر متوسل مى شویم و مى گوییم: یک دستگاه قطار برقى که روى ریل در حرکت است راننده با اختیار خود آن را به پیش مى برد; ولى مسئول برق آن هرزمان مى تواند رابطه ی قطار را با برق قطع کند و قطار را از کار بیندازد، بنابراین راننده ی قطار از یک نظر مختار است و از یک نظر تحت فرمان.

   این مثال تجسمى است براى مسئله «لاجبر ولا تفویض والامر بین الامرین»; نه جبر صحیح است و نه واگذارى مطلق، بلکه چیزى در میان این دو است.

   این مطلب در عبارات پرمعنایى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) در باب قضا و قدر بحارالانوار آمده است، حضرت مى فرماید: «آنچه را خدا به شما داده (از قدرت و اختیار) مالک حقیقى اش اوست و قادر واقعى نسبت به قدرت هایى که دارید اوست آیا این سخن بندگان را نمى شنوید که به هنگام تقاضاى حول و قوه الهى مى گویند لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ».

   ۳· قضا و قدر در آثار اسلامى، قضا در اصل به معناى فرمان است (خواه فرمان تشریعى یا تکوینى) و قدر به معنى اندازه گیرى است (خواه تکوینى یا تشریعى).
  
   بنابراین قضا و قدر دو مفهوم دارد: اول قضا و قدر تشریعى و آن این است که خداوند فرمانى صادر و بعد حد و حدود آن را تعیین کند; مثلاً بفرماید نماز بر شما واجب است سپس آن را در هفده رکعت قرار دهد یا طبق آیه شریفه (کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ…) روزه را واجب کند و طبق آیه (شَهْرُ رَمَضانَ…) آن را در ماه رمضان و به مقدار یک ماه قرار دهد; اولى قضا و دومى قدر است.

   همچنین آنچه در ذیل روایت بالاست که در توحید صدوق و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید آمده که وقتى مرد شامى سؤال کرد اگر من در کار خود مجبور نیستم پس منظور شما از قضا و قدر که ما را به اینجا آورده چیست؟ امام(علیه السلام)فرمود: همان فرمان حکم الهى است. سپس به عنوان شاهد این آیه شریفه را تلاوت فرمود: «(وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ); پروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستى» قضا و قدر تشریعى است.
   مطابق آنچه گفته شد آنچه بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند که جواب امام در استدلال به آیه جنبه ی اقناعى و اسکاتى داشته اشتباه محض است، زیرا امام اشاره به قضا و قدر تشریعى کرده که یک واقعیت قابل فهم براى همگان است.
   قضا و قدر تکوینى آن است که عوامل و اسباب چیزى را اجمالاً مورد توجه قرار داده سپس اندازه گیرى لازم در جزئیات آن انجام گیرد; مثل این که مى دانیم براى درمان فلان بیمارى فلان دارو لازم است سپس به دنبال اندازه و طرز استفاده از آن مى رویم; اولى قضاى تکوینى است و دومى قدر.
   آنچه در روایتى آمده که امیرمؤمنان على(علیه السلام) روزى از کنار دیوارى مایل به خرابى مى گذشت، هنگامى که نزدیک آن رسید به سرعت رد شد و کسى عرض کرد یا امیرالمؤمنین آیا از قضاى الهى فرار مى کنى امام(علیه السلام)فرمود: آرى. «اَفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللّهِ إلى قَدَرِهِ; من از قضاى الهى به سوى قدر او فرار مى کنم» اشاره به آن است که افتادن چنین دیوارى قضاى تکوینى است; ولى افتادن روى انسانى مانند من نوعى قدر است من از قضاى الهى به سوى قدر الهى فرار کردم.
                          
 

«حکمت ۷۹ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ ارزش حکمت و بى لیاقتى منافق

    «خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّى کَانَتْ فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ»
   «حکمت را هر کجا که باشد، فراگیر، گاهى حکمت در سینه ی منافق است و بى تابى کند تا بیرون آمده و با همدمانش در سینه ی مؤمن آرام گیرد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۷۹ نهج البلاغه»
   ـ دانش را هر جا بیابى فرا گیر!

   خلاصه ی این کلام گهربار این است که سخنان حکمت آمیز را از هر کس باید پذیرفت حتى اگر گوینده ی آن منافق باشد.
   مى فرماید: «حکمت و دانش را فرا گیر هرجا که باشد»; (خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّى کَانَتْ). سپس به دلیل آن اشاره کرده، مى افزاید: «زیرا حکمت گاهى در سینه ی منافق است; اما در سینه ی او آرام نمى گیرد تا از آن خارج شود و در کنار حکمت هاى دیگر در سینه ی مؤمن جاى گیرد»; (فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ).
   تعبیر به «تَلَجْلَجُ…» با توجه به اینکه این واژه به معناى اضطراب و ناآرامى است اشاره به آن است که جایگاه کلام حکمت آمیز سینه منافق نیست، ازاین رو در آنجا پیوسته ناآرامى مى کند تا خارج شود و در جایگاهى که متناسب آن است; یعنى سینه شخص مؤمن در کنار سایر سخنان حکمت آمیز قرار گیرد.

   نتیجه این سخن همان است که از روایات مختلف معصومان(علیهم السلام) استفاده کردیم که علم و دانش هیچ محدودیتى ندارد;
   نه از نظر زمان: «أُطْلُبُوا الْعِلْمِ مِنَ الْمَهْدِ إلَى اللَّحَدِ»،
   نه از نظر مکان: «أُطْلُبُوا الْعِلْمِ وَلَو بِالصّینِ»،
   نه از نظر مقدار تلاش و کوشش: «أُطْلُبُوا الْعِلْمِ وَلَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ وَشَقِّ الْمُهَجِ» و
   نه از نظر گوینده همان گونه که در این حکمت و در حکمت بعد آمده است.
   آرى علم وحکمت به حدى اهمیت داردکه هیچ محدویتى را به خود نمى پسندد.

   در اینجا این سؤال مطرح مى شود که در بعضى از روایات از جمله روایتى که از امام باقر(علیه السلام) در ذیل آیه ی شریفه ی (فَلْیَنْظُرِ الاْنْسانِ إلى طَعامِهِ) آمده است که امام(علیه السلام)فرمود: منظور از طعام «عَلْمُهُ الَّذى یَأخُذُهُ مِمَّنْ یَأخُذُهُ; دانشى است که فرا مى گیرد باید نگاه کند از چه کسى فرا مى گیرد» بنابراین گرفتن سخن حکمت آمیز از منافق چه معنا دارد؟

   پاسخ سؤال این است که گاه سخن حکمت آمیز به قدرى واضح و روشن است که از هر جا و از هر کس که باشد باید آن را پذیرفت; ولى در موارد دیگر که انسان مطالب را به اعتماد استاد فرا مى گیرد باید نزد کسى برود که از نظر دیانت و علمیت مورد اعتماد باشد.
   در شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى اشاره به نکته جالبى شده است که با ذکر آن این سخن را پایان مى دهیم،
   نقل مى کند: «ابن مبارک» به عنوان نظارت بر شهر در کوچه ها راه مى رفت چشمش به مرد مستى افتاد که آواز مى خواند و مى گفت:
   أضَلَّنى الْهَوى وَأنَا ذَلیلٌ
   وَلَیْسَ إلى الَّذى أهْوى سَبیلٌ
   (هواى نفس مرا ذلیل کرد و افسوس که راهى به آن کس که به او علاقه دارم، نیست)
   ابن مبارک از آستین خود کاغذى درآورد و این بیت را نوشت.
   به او گفتند: شعرى را از شاعر مست مى نویسى؟
   او گفت: مگر ضرب المثل معروف را نشنیده اید که «رُبَّ جَوْهَرَة فى مَزْبَلَةً» اى بسا گوهرى در میان زباله ها افتاده باشد؟ این هم گوهرى بود از مزبله!

   «حکمت ۸۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ مؤمن و ارزش حکمت ( حکمت شماره 80 )

     «الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ.»
   «حکمت گمشده مؤمن است، حکمت را فراگیر هر چند از منافقان باشد.»


   «شرح و تفسیر حکمت ۸۰ نهج البلاغه»
   ـ دانش گمشده مؤمن است

   آنچه در این کلام گهربار آمده است شبیه چیزى است که در کلام قبل آمد; اما به تعبیر و به شکل دیگر.   
   امام علی(علیه السلام) براى این که نامحدود بودن منبع علم را روشن سازد تشبیه زیبایى کرده مى فرماید: «علم و دانش گمشده مؤمن است، بنابراین دانش را بگیر، هرچند از اهل نفاق باشد»; (الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ).

   روشن است هرگاه انسان گمشده ی پرارزشى داشته باشد دائماً به دنبال آن مى گردد و آن را نزد هرکس ببیند از او مى گیرد; خواه آن شخص مؤمن باشد یا کافر، منافق باشد یا مشرک، نیکوکار باشد یا بدکار.

   این سخن در واقع نشان مى دهد که صاحبان اصلى علم و دانش افراد باایمان اند و منافقان و فاسدان غاصبانه از آن استفاده مى کنند و چه بسا آن را وسیله اى براى رسیدن به اهداف سوء خود قرار مى دهند، بنابراین، صاحب حقیقى آن که مؤمنان اند هر جا که آن را بیابند به آن سزاوارترند.

   شبیه چیزى که به صورت گسترده تر در قرآن مجید آمده است; در سوره ی «اعراف»، آیه ۳۲ مى خوانیم: «(قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الاْیاتِ لِقَوْم یَعْلَمُونَ); بگو چه کسى زینت هاى الهى را که براى بندگان خود آفریده و (همچنین) روزى هاى پاکیزه را حرام کرده است. بگو اینها در زندگى دنیا از آن کسانى است که ایمان آورده اند (هرچند دیگران نیز از آن استفاده مى کنند ولى) در قیامت خالص براى مؤمنان خواهد بود. این گونه آیات خود را براى کسانى که آگاهند شرح مى دهیم».
   گرچه آیه ناظر به مواهب مادى است; ولى مواهب معنوى را به طور مسلم شامل مى شود. در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید آمده است که روزى «حجاج» خطبه خواند و در ضمن آن گفت: «خداوند ما را به طلب آخرت دستور داده و روزى دنیوى ما را ضمانت کرده. اى کاش آخرت را براى ما تضمین مى کرد و ما مأمور به طلب دنیا بودیم».
   حسن بصرى این سخن را شنید و گفت: «هذهِ ضالَّةُ الْمؤمِنْ خَرَجَتْ مِنْ قَلْبِ الْمُنافِقِ; این همان گمشده مؤمن است که از قلب منافقى خارج شده است».

   «حکمت ۸۱ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

   ـ میزان ارزش انسان ها
          «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ»
   «ارزش هر کس به مقدار دانایى و تخصّص اوست.»

   «شرح حکمت ۸۱ نهج البلاغه»
   ـ معیار ارزش انسان

   امام علی(علیه السلام) ارزش هر انسانى را در این عبارت حکیمانه ی کوتاه به روشنى بیان کرده است مى فرماید: «قیمت و ارزش هر کس به اندازه کارى است که مى تواند آن را به خوبى انجام دهد»; (قِیمَةُ کُلِّ امْرِئ مَا یُحْسِنُهُ).
   اشاره به این که حسب و نسب، مقام و مال و پست هاى اجتماعى و رسمى هیچ کدام دلیل بر ارزش انسان نیست. ارزش واقعى انسان را کارهاى مهمى تشکیل مى دهد که از عهده آن بر مى آید.
   جراحى بسیار ماهر، معلمى شایسته، شاعرى توانا، نویسنده اى قوى و فقیهى ماهر که مى تواند مردم را به احکام الهى آشنا سازد ارزش آنها به قدر همان کارى است که به خوبى از عهده ی آن بر مى آیند.
   نه تنها در نزد مردم چنین است، در نزد خداوند هم کسانى قیمت و ارزش دارند که اعمال شایسته تر و مجاهدت هاى بیشتر و اصلاحات بهترى انجام مى دهند.

   براى این حدیث شریف جز آنچه در بالا آمد تفسیرهاى دیگرى هم شده است. بعضى گفته اند منظور از «مایُحْسِنُهُ» علم و دانش هایى است که شخص دارد، بنابراین ارزش هر انسان به مقدار معرفت و علم و دانشى است که به خوبى آن را فرا گرفته است.

   بعضى این دو را با هم آورده اند: معرفت بالا و عمل با ارزش. برخى دیگر تفسیر چهارمى براى این حدیث شریف ذکر کرده اند و «مایحسنُهُ» را به معنى احسان و نیکوکارى تفسیر نموده گفته اند: ارزش هر کس به اندازه احسان و نیکوکارى اوست. گرچه جمع بین هر چهار تفسیر در مفهوم جمله امکان پذیر است، زیرا استعمال لفظ در بیش از یک معنا کاملاً بى مانع است; ولى تفسیر اول صحیح تر و مناسب تر به نظر مى رسد.

   شاهد این سخن حدیث زیبایى است که امام جواد(علیه السلام) از پدرانش از امیرمؤمنان(علیهم السلام) نقل کرده است که فرمود:

   چهار سخن را من گفتم و خداوند متعال تأیید آن را در کتابش نازل فرمود؛

   من گفتم: «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ فَإِذَا تَکَلَّمَ ظَهَرَ; شخصیت انسان در زیر زبانش نهفته است هنگامى که سخن بگوید آشکار مى شود».
   خداوند این آیه را نازل فرمود: «(وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ); منافقان را از طرز سخنانشان مى شناسى».

   من گفتم: «فَمَنْ جَهِلَ شَیْئاً عَادَاهُ; کسى که نسبت به چیزى جاهل است با آن دشمنى مى کند».
   خداوند این آیه را نازل فرمود: «(بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ); آنها (دشمنان) چیزى را که از آن آگاهى نداشتند تکذیب کردند»
   نیز گفتم: «قَدْرُ أَوْ قِیمَةُ کُلِّ امْرِى مَا یُحْسِنُ; ارزش هر انسانى به اندازه چیزى است که به خوبى انجام مى دهد».
   خداوند این آیه را در قصه طالوت نازل کرده: «(إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَزادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ); خداوند او (طالوت) را بر شما برگزیده و از نظر علم و جسم او را افزایش داده است».
      و نیز گفتم: «الْقَتْلُ یُقِلُّ الْقَتْلَ; کشتن (قصاص) کشتن را کم مى کند»
   خداوند این آیه را نازل فرمود: «(وَلَکُمْ فِى الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِى الاَْلْبابِ); قصاص مایه حیات و زندگى شماست اى صاحبان مغز و خرد».
   مرحوم سیّد رضى بعد از ذکر این گفتار حکمت آمیز جمله اى بیان کرده که نشان مى دهد تا چه اندازه این سخن حکیمانه در دل و جان این مرد فصیح و بلیغ تأثیر گذاشته مى گوید: «این از کلماتى است که قیمتى براى آن تصور نمى شود و هیچ سخن حکیمانه اى هم وزن آن نیست و هیچ سخنى نمى تواند هم ردیف آن قرار گیرد».

   «حکمت ۸۲ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ ارزش هاى والاى انسانى

   «أُوصِیکُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَیْهَا آبَاطَ الْإِبِلِ لَکَانَتْ لِذَلِکَ أَهْلًا لَا یَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا یَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ وَ لَا یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَا یَعْلَمُ أَنْ یَقُولَ لَا أَعْلَمُ وَ لَا یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ یَعْلَمِ الشَّیْ‏ءَ أَنْ یَتَعَلَّمَهُ وَ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِیمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لَا خَیْرَ فِی جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ وَ لَا فِی إِیمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَهُ.»
    «شما را به پنج چیز سفارش مى کنم که اگر براى آنها شتران را پر شتاب برانید و رنج سفر را تحمّل کنید سزاوار است:
   ـ کسى از شما جز به پروردگار خود امیدوار نباشد،
   ـ جز از گناه خود نترسد،
   ـ اگر از یکى سؤال کردند و نمى داند، شرم نکند و بگوید نمى دانم،
   ـ کسى در آموختن آنچه نمى داند شرم نکند و
   ـ بر شما باد به شکیبایى، که شکیبایى، ایمان را چون سر است بر بدن و ایمان بدون شکیبایى چونان بدن بى سر، ارزشى ندارد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۸۲ نهج البلاغه»
   ـ پنج اصل مهم

   امام علی علیه السّلام در این حکمت پربار به پنج موضوع از مهم ترین مسائلى که در زندگى انسان سرنوشت ساز است و اهمیت فوق العاده اى دارد با تأکید اشاره مى کند.
   نخست مى فرماید: «شما را به پنج چیز سفارش مى کنم که اگر براى تحصیل آن شتران راهوار را به سرعت حرکت دهید (و همه جا را براى به دست آوردن آن گردش کنید) سزاوار است». تعبیر به «ضَرَبْتُمْ إلَیْها آباطَ الاْبِلِ; زیر بغل شتران را بزنید) کنایه از نهایت تلاش و کوشش در این راه است.

   آن گاه به بیان آنها یکى پس از دیگرى پرداخته مى فرماید: «هیچ یک از شما جز به پرورگارش امیدوار نباشد (و دل نبندد)».
   زیرا اولاً: مسبب الاسباب خداست و بر اساس توحید افعالى معتقدیم: لا مؤثر فى الوجود الا الله; همه چیز به فرمان او و رشته تمام امور در قبضه قدرت اوست، بنابراین چه بهتر که انسان آب را از سرچشمه بگیرد و هرچه مى خواهد از او بخواهد و سرنوشت خود را در تفکرى شرک آلود در دست دیگرى نبیند.
   ثانیاً به فرض که دیگران هم سرنوشت ساز باشند، خضوع و تواضع در برابر غیر خدا ذلت است و در برابر پروردگار عزت.

   البته این مسئله منافاتى با استفاده از عالم اسباب و نیروهاى دیگران براى رسیدن به اهداف مادى و معنوى ندارد; مهم آن است که انسان بداند هر سببى که تأثیرى دارد آن هم از ناحیه خداست و اگر لحظه اى چشم الطاف الهى بر جهان اسباب بسته شود همه آنها از کار باز مى مانند. آرى باید در پشت پرده اسباب مسبب الاسباب را دید.

   سپس امام(علیه السلام) دومین توصیه را بیان مى دارد و مى فرماید: «هیچ کس جز از گناه خود نترسد». دلیل آن روشن است چیزى که دشمن واقعى انسان است گناه اوست که او را در دنیا و آخرت به درد و رنج گرفتار مى کند.

   در حالى که اسباب هولناک این جهان حتى بمب اتم آخرین کارى که با انسان مى کند این است که حیات او را مى گیرد. اگر این مسئله در راه رضاى خدا باشد به افتخار شهادت مى رسد که بزرگترین افتخار است.

   آن گاه به سومین دستور پرداخته مى افزاید: «هیچ کس از شما اگر چیزى را از او پرسیدند که نمى داند حیا نکند و (صریحاً) بگوید: نمى دانم».

   گفتن نمى دانم عیب نیست. عیب آن است که انسان جواب خطایى بدهد و دیگران را به گمراهى بیفکند و عقلاً و شرعاً در برابر آنها مسئول باشد. مخصوصاً هرگاه قول بدون علم در مقام قضاوت یا فتوا بوده باشد که مسئولیت بسیار عظیمى دارد.

   در کتاب شریف کافى حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «کسى که بدون علم و هدایت فتوا بدهد فرشتگان رحمت و عذاب، او را لعنت مى کنند و گناه کسانى که به فتواى او عمل کرده اند بر دوش او خواهد بود».

   شمول لعن فرشتگان عذاب نسبت به چنین کسى روشن است; اما چرا ملائکه رحمت او را لعن مى کنند؟ ظاهرا به این دلیل است که از گفتن نمى دانم در جواب، که مایه رحمت الهى است خوددارى کرده است.

    آن گاه در چهارمین دستور مى افزاید: «اگر کسى از شما چیزى را نمى دانست از فرا گرفتن آن خجالت نکشد». هنگامى که انسان از مادر متولد مى شود چیزى نمى داند و با گذشت زمان با سؤالات پى در پى از این و آن حقایق بسیارى را فرا مى گیرد. بزرگترین دانشمندان جهان یکى از دلایل پیشرفتشان در علم و دانش، سؤال بوده است. آرى سؤال، کلید علم و دانش است.

   در پایان به پنجمین و مهم ترین دستور پرداخته مى فرماید: «بر شما باد که صبر و استقامت را پیشه کنید، زیرا صبر و استقامت در برابر ایمان همچون سر است در برابر تن. تن بى سر فایده اى ندارد همچنین ایمان بدون صبر و استقامت».
   مى دانیم مهم ترین حواس انسان در سر اوست: بینایى، شنوایى، چشایى و بویایى و مهم ترین ابزار ارتباط انسان با دیگران که زبان است در سر قرار دارد. دروازه ورود غذا به بدن; یعنى دهان نیز جزء این پیکر است. از همه مهم تر، فرمانده تمام اعضا که مغز است در وسط جمجمه قرار دارد که اگر کمترین آسیبى به آن برسد بخشى از فعالیت هاى بدن تعطیل مى شود.
   اگر از ایمان جدا شود دوام و بقایى براى ایمان نخواهد بود، زیرا نه در برابر گناه تاب تحمل ترک دارد، نه در برابر مشکلات اطاعت، توانى در خود مى بیند و نه در مصائب صبر مى کند.
   به همین دلیل هنگامى که فرشتگان رحمت به استقبال بهشتیان مى آیند به آنها مى گویند: «این همه نعمت در برابر صبر و استقامتى است که به خرج دادید»: «مؤمنان وارد باغ هاى جاویدان بهشتى مى شوند و همچنین پدران، همسران و فرزندان صالح آنها و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى شوند و به آنها مى گویند سلام بر شما (اینها همه) به دلیل صبر و استقامت تان است چه نیکو است سرانجام آن سراى جاویدان».

   «حکمت ۸۳ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
    ـ روش برخورد با چاپلوسان

   «أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ وَ فَوْقَ مَا فِی نَفْسِکَ.»
   (به شخصى که در ستایش امام افراط کرد، و آنچه در دل داشت نگفت)
   «من کمتر از آنم که بر زبان آوردى، و برتر از آنم که در دل دارى.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۸۳ نهج البلاغه»
   ـ دوگانگى و غلوّ

   گرچه مدح و ثناى افراد به سبب کارهاى خوبى که انجام داده اند باعث تشویق آنها مى شود; ولى به یقین افراط در مدح و ثنا افزون بر اینکه دروغ و گناه کبیره اى محسوب مى شود سبب اغفال طرف مقابل مى گردد و او را از کوشش و تلاش براى رسیدن به مقامات بالاتر باز مى دارد و آثار غرور و خودبرتربینى در او آشکار مى گردد.

   به همین دلیل، امام در برابر کسى که در ستایش او مبالغه مى کرد ولى در دل او را متهم مى دانست فرمود: «من کمتر از آن هستم که تو مى گویى و بالاتر از آنم که در دل دارى».

   ممکن است آن شخص در مورد امام غلو کرده باشد و امام با این سخن مى خواهد جلوى غلو او را بگیرد; ولى این احتمال نیز داده شده است که چه بسا او تنها بخشى از صفات واقعى امام را برشمرده ولى امام متواضعانه چنین سخنى را مى گوید. در هر حال جمله ذیل این سخن که مى فرماید «برتر از آنم که در دل دارى» در واقع کرامتى است از سوى امام(علیه السلام)که باطن و درون مخاطب خود را مى خواند و مى داند او منافقانه تعریف و تمجید مى کند و در دلش حتى صفات واقعى امام(علیه السلام)را نیز قبول ندارد.

   در روایات اسلامى نیز مذمت زیادى در مورد مداحان و مبالغه گران در مدح و ستایش آمده است. از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «هنگامى که مداحان را ملاقات کردید خاک در صورتشان بپاشید» کنایه از این که از کار آنها برائت و بیزارى جویید و اجازه ادامه سخن به آنها ندهید».
   در حدیث دیگرى مى خوانیم که مردى ستایش مبالغه آمیزى درباره ی شخص دیگرى در محضر پیامبر(صلى الله علیه وآله) کرد پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «آنچه را گفتى به گوش او نرسان که سبب هلاکت او مى شود و اگر مدح مبالغه آمیز تو را بشنود هرگز رستگار نخواهد شد».
   در فرمان مالک اشتر نیز همین مطلب به صورت جامع ترى آمده است آنگاه که امام(علیه السلام) فرمود: «سپس آنها را طورى تربیت کن که از تو ستایش بى جا نکنند (و از تملق و چاپلوسى بپرهیزند. نیز) تو را نسبت به اعمال نادرستى که انجام نداده اى تمجید ننمایند، زیرا مدح و ستایش فراوان عُجب و خودپسندى به بار مى آورد و انسان را به کبر و غرور نزدیک مى سازد».
   متأسفانه در هیچ یک از کتبى که ما دیده ایم سخنى در این باره که آن شخص در مقام افراط در ثنا چه گفت که امام برآشفت نیامده است و اگر عین آن کلام نقل مى شد مى توانستیم قضاوت کنیم که افراط در مدح بوده است یا تواضع امام.

     «حکمت ۸۴ نهج البلاغه یعلی علیه السّلام»
   ـ مردم پس از جنگ ها
   «بَقِیَّةُ السَّیْفِ أَبْقَى عَدَداً وَ أَکْثَرُ وَلَداً»
   «باز ماندگان شمشیر، دوام و بقایشان فزون تر و فرزندانشان بیشترند»

   «شرح و تفسیر حکمت ۸۴ نهج البلاغه»
   ـ نسل پربار

   امام علی(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز خود به نکته ی پیچیده اى اشاره کرده که شارحان در تفسیر آن به زحمت افتاده اند.
   مى فرماید: «باز ماندگان شمشیر دوام و بقایشان زیادتر و فرزندانشان بیشتر است»; (بَقِیَّةُ السَّیْفِ أَبْقَى عَدَداً، وَأَکْثَرُ وَلَداً). اشاره به طوایفى است که دشمنان بى رحمانه از آنها قربانى گرفتند; ولى باقى ماندگانشان بقاى بیشتر دارند و فرزندانشان فزون تر خواهند بود.
   همان گونه که در ذکر سند این کلام حکمت آمیز گفته شد تجربه هاى تاریخى این حقیقت را تأیید و مورخان به طوایفى اشاره کرده اند که عدد کثیرى از آنها کشته شد ولى چندان نگذشت که فرزندانشان به طور چشمگیرى فزونى یافتند.

   نمونه ی بارز آن ـ چنان که گفتیم ـ فرزندان امیرمومنان على(علیه السلام) بودند که بنى امیه آنها را هر جا یافتند از دم شمشیر گذراندند و بنى عباس نیز بى رحمانه از آنها قربانى گرفتند ولى نسل آنها به قدرى فزونى یافته که بحمدالله در تمام بلاد عدد کثیرى از آنها دیده مى شود.

   درباره ی اینکه چه رابطه اى میان آن کشتار بى رحمانه و فزونى باقى ماندگان است بعضى از شارحان مانند «ابن میثم» معتقدند که رابطه ای طبیعى در میان این دو نمى توان یافت تنها عنایات الهیه و الطاف خداوندى است که به چنین مظلومانى چنان برکتى در نسل مى دهد.

   بعضى دیگر مانند مرحوم کمره اى در شرح این عبارت آن را اشاره به مسئله ی انتخاب اصلح که نتیجه تنازع بقاست مى دانند وى مى گوید: به هنگام تنازع بقا (درگیرى هایى که در میان افراد و قبائل براى ادامه ی حیات رخ مى دهد) آنها که قوى ترند باقى مى مانند و آنها که ضعیف ترند کشته مى شوند و قوى ترها نسل پربارتر و زاد و ولد بیشترى دارند، ازاین رو جمله «أقْوى عَدَداً وَ أکْثَرُ وَلَداً» در مورد آنها صادق است.
   ولى تفسیر روشن ترى براى کلام امام(علیه السلام) مى توان گفت که رابطه ی طبیعى صدر و ذیل آن را روشن مى سازد و آن این که اقوامى که شهید و قربانى مى دهند، بازماندگانشان در نظر توده هاى مردم عزیز و شریف مى شوند و به همین دلیل مردم دوست دارند از آنها داماد بگیرند و به آنها عروس بدهند و همین سبب مى شود که زاد و ولد آنها فزونى یابد.
   به تعبیر دیگر ارتباط سببى با آنها مایه ی افتخار و اعتبار است و همین امر موجب مى شود که مردم براى برقرار ساختن چنین رابطه اى تلاش و کوشش کنند.
   ما در عصر و زمان خود نیز مى بینیم که یکى از امتیازاتى که به هنگام خواستگارى براى عروس یا داماد ذکر مى کنند این است که مى گویند از خانواده شهداست یا از سادات است تا طرف مقابل به ازدواج به این خانواده ترغیب شود. البته جمع میان تفسیرهاى بالا امکان پذیر است، هر چند تفسیر اخیر مناسب تر است.

   «حکمت ۸۵ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ پرهیز از ادّعاهاى علمى
     «مَنْ تَرَکَ قَوْلَ لَا أَدْرِی أُصِیبَتْ مَقَاتِلُهُ»
   «کسى که از گفتن "نمى دانم" روى گردان است، به هلاکت و نابودى مى رسد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۸۵ نهج البلاغه»
   ـ خطرات ترک «نمى دانم»

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه سخنى را که در حکمت ۸۲ آمده بود به صورت جالب دیگرى بیان مى کند و مى فرماید: «کسى که جمله «نمى دانم» را ترک کند مواضع آسیب پذیر خود را در معرض ضربه هاى خطرناک (مخالفان) قرار داده است»; (مَنْ تَرَکَ قَوْلَ «لاَ أَدْرِی» أُصِیبَتْ مَقَاتِلُهُ).

   اشاره به این که با این کار خود را به هلاکت مى افکند و این هلاکت ممکن است جنبه دنیوى داشته باشد در آنجا که سخنان نسنجیده و خطرآفرین است و یا جنبه اخروى، در آنجا که سخنانش لطمه به حیثیت و آبروى اشخاص وارد مى کند یا مردم را به گمراهى مى کشاند.

   «مقاتل» جمع «مقتل» است. ارباب لغت آن را به مواضعى از بدن که اگر ضربه بر آن وارد شود حیات انسان به مخاطره مى افتد تفسیر کرده اند; مانند سر و سینه و امثال آن.

   ابن ابى الحدید در شرح این سخن حکیمانه داستان جالبى از بوذرجمهر نقل مى کند که زنى نزد او آمد و از مسئله اى سؤال کرد.
   بوذرجمهر گفت: نمى دانم.
   زن عصبانى شد.
   گفت: پادشاه هر سال آلاف و الوفى به تو مى دهد که بگویى نمى دانم؟
   بوذرجمهر گفت: آنچه را به من مى دهد در برابر چیزهایى است که مى دانم و اگر مى خواست در برابر آنچه نمى دانم چیزى به من بدهد تمام بیت المال او نیز کفایت نمى کرد (اشاره به این که مسائلى را که ما نمى دانیم بسیار بیشتر از آن است که مى دانیم).

   نیز از بعضى فضلا نقل مى کند که اگر کسى در برابر چیزهایى که نمى داند بگوید: نمى دانم، او را تعلیم مى دهیم تا بداند و اگر بگوید: مى دانم، امتحانش مى کنیم تا بگوید نمى دانم (و رسوا شود).
   شبیه این سخن را مرحوم مغنیه در فى ظلال نهج البلاغه از کتاب «الحکمة الخالده» نقل مى کند که دانشمندى مى گفت: گفتن «لا أدرى» (نمى دانم) را یاد بگیرید، چرا که اگر بگویید نمى دانم به شما تعلیم مى دهند تا بدانید و اگر بگویید مى دانم از شما سؤال مى کنند و نمى دانید و رسوا مى شوید.
   سپس مى افزاید: احدى از یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله)ادعا نکرد که همه چیز را مى داند و به طور مطلق نگفت: «سلونى» (از من بپرسید) به جز على بن ابى طالب(علیه السلام).
   در همین رابطه ضرب المثلى نقل شده است که آن نیز محتواى کلام امام را دارد: «مَقْتَلُ الرَّجُلِ بَیْنَ فَکَّیْهِ» موضع آسیب پذیر انسان در میان دو فک او قرار دارد (یعنى زبان او مایه هلاکت او مى شود).
   مرحوم شوشترى از قتاده (فقیه معروف اهل سنت) نقل مى کند که روزى ادعا کرد که من هر چه را تا به حال شنیده ام یا به حافظه سپرده ام هرگز فراموش نکرده ام.
   بعد از این سخن به خدمتکارش گفت: کفش مرا بیاور بپوشم.
   خدمتکار گفت: کفش شما در پاى شماست (وى از آن ادعا و این عمل سخت شرمنده شد)

   «حکمت ۸۶ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

   ـ برترى تجربه پیران از قدرتمندى جوانان
   «رَأْیُ الشَّیْخِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلَامِ وَ رُوِیَ مِنْ مَشْهَدِ الْغُلَامِ»
   «اندیشه ی پیر در نزد من از تلاش جوان خوشایندتر است. (و نقل شده که تجربه پیران از آمادگى رزمى جوانان برتر است)»

   «شرح و تفسیر حکمت ۸۶ نهج البلاغه»
   ـ اهمیت رأى پیر

   امام علی(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیزخود، مقایسه اى میان رأى و تدبیر پیران و چالاکى و دلاورى جوانان مى کند و مى فرماید: «راى و تدبیر پیر نزد من بهتر از چالاکى جوان (در میدان نبرد) است.
   در روایت دیگرى آمده است: از جنگجویى جوان بهتر است»; (رَأْیُ الشَّیْخِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلاَمِ وَرُوِیَ «مِنْ مَشْهَدِ الْغُلاَمِ»).
   «جَلَد» به معناى چابکى و نیرومندى و «غلام» در اینجا به معناى جوان و «مشهد» در این گونه موارد به معناى میدان جنگ است.
   بدیهى است براى پیروزى در نبرد با دشمن در درجه ی نخست نقشه هاى صحیح لازم است و در درجه ی بعد دلاورى و چالاکى جنگجویان و به یقین تا نقشه صحیحى نباشد دلاورى ها به نتیجه اى نمى رسد.

   ازاین رو امام(علیه السلام)مى فرماید: تدبیر پیران نزد من از شجاعت و چالاکى جوانان بهتر است، زیرا مردان بزرگسالى که سال ها میدان هاى نبرد را دیده اند و تجربه ها آموخته اند بر اساس آن تجربه ها قادر به تنظیم برنامه صحیح هستند در حالى که جوانان، چنین توانى را ندارند; ولى به عکس پیران، داراى قدرت و توانایى جسمى کافى و دلاورى و چالاکى هستند، گرچه هر یک امتیازى دارند; ولى پایه ی اصلى را رأى و تدبیر پیران تشکیل مى دهد.
   تاریخ نیز این کلام حکیمانه را کاملاً تأیید مى کند مثلا در جنگ خندق تدبیرى که سلمان فارسى در پیشنهاد حفر خندق اندیشید توانست مدینه را از سقوط در چنگال دشمن حفظ کند.
   این گفتار حکیمانه در ضمن به جوانانى که نسبت به پیران بى اعتنا هستند و خود را کانون همه چیز و پیران را خارج از گردونه اجتماع مى پندارند هشدار مى دهد که به بزرگسالان احترام بگذارید و خود را از تجارب آنها بى نیاز ندانید.
   ابن ابى الحدید نصیحتى از یکى از سلاطین به فرزندش نقل مى کند که مى گفت: فرمانده لشکر خود را جوان مغرور و کم تجربه اى انتخاب نکن و نه پیر از کار افتاده اى را که گذشت روزگار از عقلش کاسته، چنان که گذشت عمر جسمش را ضعیف کرده. بر تو باد که بزرگسالان پرتجربه را برگزینى.

   «حکمت ۸۷ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

   ـ ارزش استغفار
   «عَجِبْتُ لِمَنْ یَقْنَطُ وَ مَعَهُ الِاسْتِغْفَارُ.»
   «در شگفتم از کسى که مى تواند استغفار کند و ناامید است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۸۷ نهج البلاغه»
   ـ نومیدى چرا؟

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه ی خود راه امیدوارى را به روى همه ی گنهکاران گشوده است مى فرماید: «در شگفتم از کسى که نومید مى شود در حالى که استغفار با اوست»; (عَجِبْتُ لِمَنْ یَقْنَطُ وَمَعَهُ الاِْسْتِغْفَارُ).

   اشاره به این که خداوند درهاى توبه و استغفار را به روى بندگانش گشوده و آنها را به رحمت خود امیدوار ساخته است و فرمود: «اى بندگانى که راه اسراف به خود را درپیش گرفته اید و مرتکب گناهان شده اید از رحمت خداوند مأیوس نشوید، چرا که او همه ی گناهان (توبه کنندگان) را به یقین او آمرزنده مهربان است».

   «یَقْنَطُ» از ماده «قُنوط» به معناى ناامیدى است و مى دانیم یأس از رحمت خدا بالاترین گناهان است، زیرا کسى که از رحمت حق مأیوس شود از هیچ گناهى إبایى ندارد، چون مى گوید: آب از سر من گذشته و من غرق شده ام چه یک قامت چه صد قامت.

   نومیدى خطرناک ترین راه نفوذ شیطان در دل آدمى است که او را آلوده هر گونه گناه مى کند، لذا در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که لقمان به فرزندش چنین مى گفت: «از خداوند آن گونه بترس که اگر تمام عبادات و اعمال نیک جن و انس را انجام داده باشى امکان دارد به سبب لغزشى تو را مجازات کند و آن قدر به رحمت خدا امیدوار باشد که اگر تمام گناه جن و انس را کرده باشى امکان دارد تو را (به موجب توبه واستغفار و امر خیرى) رحمت کند».

   قرآن مجید نیز با صراحت مى گوید: «(... إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ)(یوسف۸۷); از رحمت خدا تنها کافران مأیوس مى شوند».

   شایان توجه است که ابن ابى الحدید در شرح این کلام سخنى با نظر موافق از ربیع بن خثعم نقل مى کند که بسیار نادرست به نظر مى رسد و آن اینکه او مى گفت: هیچ کس نگوید: «أسْتَغْفِرُ اللّهِ وَ أتُوبُ إلَیْهِ» چرا که ممکن است دروغ و گناه باشد اگر به آن عمل نکند، و به جاى آن بگوید: «اللّهُمَّ اغْفِرْ لى وَتُبْ عَلَىَّ» (خدایا مرا ببخش و به سوى من باز گرد (و رحمت خود را فرو فرست).
   این سخن با تعبیرات زیادى که به عنوان استغفار در دعاها وارد شده سازگار نیست. اضافه بر این در قرآن امر به استغفار شده از جمله در داستان نوح مى خوانیم: (اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً) و در آیات متعدد دیگرى نیز همین تعبیر دیده مى شود.
   گویى ربیع بن خثعم آشنایى چندانى با این آیات قرآنى نداشته است. افزون بر این، اگر انسان واقعاً به سوى خدا باز نگردد و از او طلب غفران نکند چگونه ممکن است خداوند به سوى او برگردد و او را مشمول رحمت کند؟
   آیا مى توان گفت: خدایا! ما گناه را ادامه مى دهیم اما تو ما را ببخش! ما از تو دور مى شویم ولى تو به ما نزدیک شو؟! چه گفتار بى اساسى! کوتاه سخن اینکه هیچ گونه تفاوتى میان «أسْتَغْفِرُ اللّه» و «أللّهُمَّ اغْفِر لى» نیست.

  «حکمت ۸۸ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ دو عامل ایمنى مسلمین

   (امام باقر علیه السّلام از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نقل فرمود)
   دو چیز در زمین مایه ی امان از عذاب خدا بود: یکى از آن دو برداشته شد، پس دیگرى را دریابید و بدان چنگ زنید،
   امّا امانى که برداشته شد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بود، و أمان باقى مانده، استغفار کردن است، که خداى بزرگ به رسول خدا فرمود: «خدا آنان را عذاب نمى کند در حالى که تو در میان آنانى، و عذابشان نمى کند تا آن هنگام که استغفار مى کنند»
   (این روش استخراج نیکوترین لطایف معنى، و ظرافت سخن از آیات قرآن است).

   «شرح و تفسیر حکمت ۸۸ نهج البلاغه»
دو امان از عذاب الهى

   امام علی(علیه السلام) به شرح این دو بر اساس استنباطى که از یکى از آیات قرآن مجید کرده مى پردازد و مى فرماید: «اما امانى که برداشته شد وجود رسول الله(صلى الله علیه وآله)بود (که خداوند به برکت وجود او هرگز عذابى بر این امت نازل نکرد; ولى او از میان ما رفت) و امانى که باقى مانده استغفار است، همان گونه که خداوند متعال مى فرماید: «تا تو در میان آنها هستى خداوند آنها را عذاب نمى کند و تا آنان نیز از گناهان خود استغفار مى کنند خداوند عذابشان نخواهد کرد».

   به گفته ی مرحوم سیّد رضى «این استنباط امام یک نمونه از بهترین استفاده ها و لطیف ترین استنباط ها از آیات قرآن کریم است» هنگامى که به عقل و خرد خویش رجوع کنیم نیز آنچه را که در این آیه ی مبارکه آمده و استنباطى را که امام(علیه السلام) از آن کرده درمى یابیم.

   پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مطابق آیه ی شریفه ی (وَما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ) رحمتى براى تمام جهانیان بود چگونه ممکن است این کانون رحمت الهى در میان امت باشد و خدا آنها را عذاب کند.

   از سویى دیگر، استغفار یکى از وسایل جلب رحمت خداست، زیرا خودش بندگان را دعوت به استغفار کرده و وعده غفران و آمرزش داده و فرمود: «اى بندگانى که راه اسراف به خود را درپیش گرفته اید و مرتکب گناهان شده اید از رحمت خداوند مأیوس نشوید، چرا که او همه ی گناهان (توبه کنندگان) را به یقین او آمرزنده مهربان است».

   بنابراین بعد از رحلت پیغمبر خدا و رفتن آن حضرت به دیار باقى مسلمانان مى توانند خود را به وسیله ی توبه و انابه و استغفار از عذاب الهى مصون دارند و امام(علیه السلام) با استنباطى که در بالا آمد راه را به آنها نشان داده و بر آن تأکید ورزیده است.

   ایشان نه تنها مى توانند از عذاب الهى در امان بمانند بلکه با استغفار درهاى رحمت و نعمت و سعادت را مى توانند به روى خود بگشایند. همان گونه که در سوره «نوح» آمده است: «من به آنها گفتم از پروردگار خویش آمرزش بطلبید او بسیار آمرزنده است تا باران هاى پربرکت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغ هاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان قرار دهد».

   مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: ضمیر در «لِیُعَذِّبَهُمْ» به اهل مکه بر مى گردد و منظور از «استغفار» در این آیه ترک شرک و روى آوردن به اسلام است، بنابراین معناى آیه این است که «خداوند اهل مکه را مادامى که پیغمبر در میان آنهاست عذاب نمى کند و بعد از او نیز اگر ایمان به رسالت آن حضرت بیاورند مجازات نخواهد کرد».

   به نظر مى رسد که مرحوم مغنیه مفهوم آیه را محدود کرده است، زیرا ظاهر آیه با توجه به این که ـ در سوره «انفال» که از سوره هایى است که در مدینه نازل گردیده وجود دارد ـ همه مسلمانان را شامل مى شود نه فقط اهل مکه را همچنین استغفار نیز معناى وسیعى دارد که هم گناه شرک و هم گناهان دیگر را در بر مى گیرد و مى دانیم بسیارى از عذاب هاى اقوام پیشین به سبب گناهانى بود که غیر از شرک انجام مى دادند; مانند عذاب قوم لوط.

   بنابراین، آیه مفهوم وسیعى دارد که همه ی مسلمانان در هر زمان را شامل مى شود و استغفار نیز هرگونه توبه از گناه است.
   قابل توجه این که در آیه ی بعد از این آیه در سوره ی «انفال» مى خوانیم: «چرا خدا آنها را مجازات نکند با این که آنها (مؤمنان را از عبادت کردن در کنار) مسجدالحرام جلوگیرى مى کنند در حالى که آنها سرپرست آن نیستند; سرپرست آن فقط پرهیزگارانند; ولى بیشتر آنها نمى دانند».
   بعضى ـ مانند ابن ابى الحدید ـ چنین پنداشته اند که این آیه در سال حدیبیه (سال ششم) که کفار مکه پیغمبر را از زیارت خانه خدا باز داشتند نازل شده و بعداً به هنگام جمع آورى قرآن و ترتیب آن به وسیله اصحاب رسول الله(صلى الله علیه وآله) در اینجا جاى داده شده است.
   در حالى که این سخن از دو جهت اشتباه است:
   اولاً جلوگیرى مشرکان از زیارت مسلمانان نسبت به خانه خدا تنها در سال حدیبیه نبود پیش از این نیز چنین بود و
   ثانیاً قرآن در زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به صورت کنونى جمع آورى شد و اصحاب بر رسول الله(صلى الله علیه وآله) خواندند.

   «حکمت ۸۹ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ راه اصلاح دنیا و آخرت

   «مَنْ أَصْلَحَ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ وَ مَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ.»
   «کسى که میان خود و خدا اصلاح کند، خداوند میان او و مردم را اصلاح خواهد کرد،
   کسى که امور آخرت را اصلاح کند، خدا امور دنیاى او را اصلاح خواهد کرد و
   کسى که از درون جان واعظى دارد، خدا را بر او حافظى است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۸۹ نهج البلاغه»

   امام(علیه السلام) در این کلام نورانى که در واقع مرکّب از سه جمله است به سه امر مهم اشاره مى کند و مى فرماید: «کسى که میان خود و خدا را اصلاح کند خداوند میان او و مردم را اصلاح مى کند و کسى که امر آخرتش را اصلاح کند خداوند امر دنیایش را اصلاح خواهد کرد و کسى که در درون وجودش واعظى داشته باشد خداوند حافظى براى او قرار خواهد داد».

   از بعضى از روایات استفاده مى شود که بزرگان علما در گذشته هنگامى که نامه اى به یکدیگر مى نوشتند غالباً از این سه جمله حکیمانه، در نامه خود بهره مى گرفتند و به راستى سزاوار است که با آب طلا نوشته شود و همه روز انسان بر آن نظر بیفکند.

   در اینکه رابطه ی میان نتیجه هاى سه گانه اى که در این کلمات حکمت آمیز آمده و مقدمات آن، رابطه اى طبیعى و منطقى است یا روحانى و معنوى شارحان نهج البلاغه راه هاى مختلفى را پیموده اند; ولى مى توان گفت: هم رابطه ی الهى و معنوى است و هم رابطه منطقى.

   زیرا کسى که میان خود و خدا را اصلاح کند; یعنى در برابر هر امرى قرار مى گیرد نخست نگاه کند که رضاى خدا در چیست و آن را برگزیند، چنین کسى به یقین مشمول عنایات الهى قرار مى گیرد و خداوند رابطه او را با مردم سامان مى بخشد.

   اضافه بر این اصلاح رابطه با خدا مسلتزم صدق و امانت و راستى است. کسى که صدق و امانت و راستى پیشه کند به یقین مردم به او علاقه مند مى شوند و امین مردم خواهد بود و به او اعتماد مى کنند و مشکلى با او نخواهند داشت.

   همچنین کسى که امر آخرت خویش را اصلاح کند; یعنى اوامر الهى را اطاعت و نواهى او را ترک گوید مشمول لطف خداوند خواهد شد; خداوند کار دنیاى او را نیز سامان مى دهد.
   افزون بر این، اصلاح امر آخرت به تقوا و پرهیزگارى است و به یقین انسان هاى با تقوا در زندگى مادى خود نیز موفق خواهند بود، زیرا راه خلاف در پیش نمى گیرند; به کسى ظلم و ستم نمى کنند، همه با او مهربان هستند و او نیز با همه مهربان.
   نیز کسى که واعظ نفسانى; یعنى وجدان بیدار و تقواى درونى داشته باشد که در برابر گناهان به او هشدار دهد، لطف پروردگار بر او سایه خواهد افکند و او را از گزند حوادث محفوظ مى دارد.
   اضافه بر این شخصى که چنین واعظى درونى دارد از امور خطرناک مى پرهیزد و چنین کسى از گزند حوادث محفوظ خواهد بود.
   بنابراین رابطه ی این سه امر با آن سه نتیجه هم رابطه ی معنوى است و هم رابطه منطقى و طبیعى.
   این سخن را با حدیثى از امام باقر(علیه السلام) که مرحوم کلینى در اصول کافى آورده پایان مى دهیم. مطابق این حدیث امام باقر(علیه السلام) فرمود:
   خداوند عزّوجلّ چنین فرموده است: «به عزت و جلال و عظمت و نورانیت و علو مقامت سوگند یاد مى کنم که هیچ بنده مؤمنى خواسته ی مرا بر خواسته ی خود در چیزى از امور دنیا مقدم نمى شمرد مگر این که من بى نیازى او را در دل او و همّت او را در آخرتش و آسمان ها و زمین را ضامن روزى او قرار مى دهم و براى او از تجارت هر تاجرى بهتر خواهم بود


«حکمت ۹۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ شناخت عالم آگاه
   «الْفَقِیهُ کُلُّ الْفَقِیهِ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لَمْ یُؤْیِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللَّهِ.»
   «فقیه کامل کسى است که مردم را از آمرزش خدا مأیوس، و از مهربانى او نومید نکند، و از عذاب ناگهانى خدا ایمن نسازد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۹۰ نهج البلاغه»
   ـ فقیه کامل

   امام علی(علیه السلام) در حقیقت در این کلام پربار خود مسئله تعادل خوف و رجا را به صورت جدیدى مطرح مى کند و مى فرماید: «فقیه و بصیر در دین در حدّ کمال کسى است که مردم را از رحمت الهى نومید نکند و از لطف او مأیوس نسازد و از مجازات هاى او ایمن ننماید».
   منظور از «فقیه» در این کلام حکمت آمیز فقیهِ اصطلاحى یعنى عالم به احکام فرعیه دین نیست، بلکه فقیهِ به معناى لغوى و به معناى وسیع کلمه است یعنى عالم دینى و «کُلُّ الْفَقیه» به معناى عالم کامل از هر جهت است.
   تعبیرات سه گانه اى که امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به کار برده در واقع از آیات قرآن گرفته شده است: جمله ی «کسى که مردم را از رحمت الهى مأیوس نکند» برگرفته از این آیه است: «اى بندگانى که راه اسراف به خود را درپیش گرفته اید و مرتکب گناهان شده اید از رحمت خداوند مأیوس نشوید، چرا که او همه گناهان (توبه کنندگان) را به یقین او آمرزنده مهربان است».

   و جمله ی «وَلَمْ یُؤیِسْهُمْ مِنْ رَحْمَةَ اللّهِ» بر گرفته از کلام یعقوب است که به فرزندان خود مى گوید: «بروید و در جستجوى یوسف و برادرش باشید و از رحمت الهى مأیوس نشوید چون از رحمت الهى جز قوم کافر مأیوس نمى شوند».

   جمله ی سوم بر گرفته از این آیه ی شریفه است که مى فرماید: «آیا آنها از مجازات الهى خود را در امان دیدند (مکر در این گونه موارد به معناى عذاب غافلگیرانه است) و تنها جمعیت زیانکاران خود را از عذاب الهى در امان مى دانند».

   در این که چه تفاوتى میان جمله ی اوّل و دوم است که هر دو سخن از امیدوارى به رحمت خدا مى گوید بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: جمله ی نخست اشاره به رحمت خدا در قیامت و جمله ی دوم اشاره به رحمت الهى در دنیاست. (همان گونه که در داستان یعقوب و یوسف آمده است).

   نکته ی دو بال خوف و رجا همیشه براى رسیدن به مقصد باید از دو نیرو استفاده کرد: نیروى محرک و نیروى باز دارنده; به کمک نیروى محرک، حرکت آغاز مى شود و هرچه قوى تر باشد سرعت بیشترى به خود مى گیرد; اما نیروى باز دارنده براى حفظ تعادل و پیشگیرى از خطرات مخصوصاً در مسیرهاى پرخطر ضرورت دارد.

   آنچه به طور ساده در اتومبیل ها مى بینیم در وجود پیچیده ی انسان نیز حاکم است. انسان براى کمال و قرب الى الله آفریده شده و انگیزه هاى لازم در درون و بیرون وجودش به وسیله ی انبیا و اولیا و تعلیمان آسمانى آماده شده است.

   از سوى دیگر هواى نفس و وسوسه هاى شیطانى او را پیوسته به خود مشغول مى دارد تا از مسیر منحرف گردد یا در پرتگاه سقوط کند.

   نیروى بازدارنده براى پیشگیرى از این خطرات است. همه پیامبران بشیر و نذیر بودند و همه کسانى که خط آنها را ادامه مى دهند نیز از این دو امر برخوردارند.

   این همان مسئله خوف و رجاست که به عنوان دو بال براى پرواز در آسمان سعادت و قرب الى الله معرفى شده و حتى در روایات تصریح شده است که هیچ یک از این دو نباید بر دیگرى فزونى یابد، زیرا اگر خوف، فزونى یابد انسان به سوى یأس کشیده مى شود و آدم مأیوس گرفتار انواع گناهان خواهد شد، زیرا فکر مى کند کار از کار گذشته و پرهیز از گناه و انجام طاعات نتیجه اى ندارد. به عکس، اگر امید او فزونى یابد نسبت به ارتکاب گناهان بى تفاوت مى گردد.
   در روایتى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اگر اندازه ی رحمت الهى را مى دانستید چنان بر آن تکیه مى کردید که هیچ عمل خوبى جز به مقدار کم انجام نمى دادید و اگر اندازه غضب الهى را مى دانستید گمان مى کردید که هرگز راه نجاتى براى شما نیست».
   در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که مى فرمود: پدرم مى گفت: «هیچ بنده ی مؤمنى نیست مگر این که در قلب او دو نور است: نور خوف و نور رجا; اگر این را وزن کنند چیزى فزون بر آن ندارد و اگر آن را وزن کنند چیزى فزون بر این ندارد».
   در حدیث دیگرى که در غررالحکم از امام علی(علیه السلام) نقل شده است مى خوانیم: «چنان از پروردگارت خائف باش که تو را از رجا باز دارد و چنان به او امیدوار باش که تو را از خوف باز ندارد».
   به همین دلیل در تمام جوانب بشرى در کنار تشویق تنبیه و در کنار تنبیه تشویق است. بر همین اساس در کلام حکمت آمیز بالا فقیه واقعى و کامل کسى شمرده شده که نه مردم را از رحمت خدا مأیوس دارد و نه آنها را از مجازات الهى ایمن سازد.



   «حکمت ۹۱ نهج البلاغه علی علیه السّلام»
   ـ راه درمان روان
   «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ»
   «همانا این دل ها همانند بدن ها افسرده مى شوند، پس براى شادابى دلها، سخنان زیباى حکمت آمیز را بجویید.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۹۱ نهج البلاغه»
   ـ راه رفع خستگى روح

   امام علی علیه السّلام در این سخن حکمت آمیز خود به نکته ی مهمّ روانى که در زندگى انسان تأثیر شایان توجهى دارد اشاره کرده مى فرماید: «این قلب ها همچون بدن ها ملول و افسرده مى شوند، بنابراین براى رفع ملالت آنها لطائف حکمت آمیز را انتخاب کنید».
   بى شک، انسان بعد از انجام کارى سنگین، خسته مى شود و نیاز به استراحت و تفریح براى رفع خستگى دارد که آن استراحت اهمیتش کمتر از آن کار نیست، زیرا بدن وى را آماده براى شروع به کار دیگر مى کند.
   روح انسان نیز چنین است; مسائل پیچیده علمى و حل مشکلات اجتماعى و سیاسى و فرهنگى او را خسته مى سازد. باید به او آرامش داد; آرامش آن از طرق مختلفى تأمین مى شود.
   گاه رفتن به دامان طبیعت و دیدن مناظر زیبا، باغ ها و گلستان ها، آبشارها و سبزه ها و شنیدن صداى مرغان چمن و مشاهده پرندگان زیبا و گاه به وسیله شنیدن طنزهاى پرمعنا و گاه گفت و گوهاى دوستانه با رفقاى مورد علاقه و گاه مطالعه ی تاریخ پیشینیان.
   همه ی اینها مى تواند به روح خسته انسان آرامش دهد; ولى از همه مهم تر همان سخنان زیباى حکمت آمیز است که گاه در قالب شعر و گاه در قالب نثر ادا مى شود که هم چیزى بر دانش انسان مى افزاید و هم براى انسان شادى مى آفریند.

   شاید به همین دلیل است که جمعى از بزرگان علماى دین کتاب هاى مشتمل بر قصه هاى زیبا، شعرهاى جالب و لطیفه هاى خوب نوشته اند تا طالبان علم به هنگام خستگى آنها را بخوانند و رفع خستگى کنند.

   به کار بستن این دستور مبارک امام علیه السلام مى تواند به صورت شخصى باشد یا به صورت جمعى و عام به این معنا که هر انسانى لازم است براى خود جهت موارد خستگى از کارهاى علمى یا اجتماعى برنامه ریزى داشته باشد تا بتواند با نشاط بیشتر به کارهاى مثبت خود ادامه دهد و نیز براى مراکز علمى و جمعیت هاى مختلف باید برنامه ریزى هایى شود که آنها را به هنگام خستگى از کار و ملالت، نشاط و آرامش بخشد.

   بى تردید ساعات یا دقایقى که انسان به طرائف الحکم مى پردازد («طرائف» جمع «طریفه» به هر چیز تازه و جالب و شگفت انگیز گفته مى شود) از ساعات مفید عمر اوست، زیرا هم آموزندگى دارد و هم نشاط و هم سبب مى شود بازدهى کار او بیشتر گردد.
   همان گونه که در حکمت ۳۹۰ نیز آمده که امام علیه السلام مى فرماید: «انسان با ایمان ساعات زندگى خود را به سه بخش تقسیم مى کند: بخشى را صرف عبادت و مناجات با پروردگارش مى نماید بخش دیگرى را در طریق اصلاح معاش و زندگى به کار مى گیرد و بخش سوم را در راه بهره گیرى از لذت هاى حلال و دلپسند صرف مى کند».
   شبیه این مضمون در بحارالانوار از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به عنوان یکى از مطالبى که در صحف ابراهیم از سوى خدا نازل شد، آمده است.

   «حکمت ۹۲ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ والاترین دانش
   «أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِی الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْکَانِ.»
   «بى ارزش ترین دانش، دانشى است که بر سر زبان است، و برترین علم، علمى است که در اعضا و جوارح آشکار است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۹۲ نهج البلاغه»
   ـ بهترین و بدترین نوع علم

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه ی خود به علوم بى ارزش و باارزش اشاره کرده نشانه هاى آن را بازگو مى کند و مى فرماید: «بى ارزش ترین دانش ها آن است که تنها بر زبان متوقف شود (و هرگز در عمل ظاهر نگردد) و پرارزش ترین دانش ها آن است که در اعضا وارکان بدن آشکار گردد (و دارنده اش آن را در زندگى خود به کار بندد)».

   تعبیر به «ما وُقِفَ عَلَى اللِّسانِ» اشاره به این که علمى خالى از هر گونه عمل و به تعبیر معروف تنها لقلقه ی زبان است و به یقین چنین علمى بى ارزش ترین علم و دانش است،

   زیرا از یک سو براى صاحبش مسئولیت آفرین است چون طبق روایات و حکم عقل، خداوند جاهل بى عمل را زودتر از عالم بى عمل مى بخشد و از سوى دیگر چنین عالمى گرفتار خسارت فراوان شده چون اسباب نجات را در اختیار داشته و از آن استفاده نکرده و در واقع شکر این نعمت را بجا نیاورده بلکه کفران نموده است و از سوى سوم چنین عالمى منافق است،

   زیرا به زبان علومى را بازگو مى کند که در عمل به آنها پشت کرده است و از سوى چهارم چنین کسى در میان مردم منفور است، زیرا همه مى گویند: اگر این عالم راست مى گوید چرا خودش عمل نمى کند و به همین سبب هیچ کس به او اعتماد نخواهد کرد.

   به عکس، عالم با عمل که آثار علم در جوارح او (جوارح جمع جارحه به معناى اعضاى بدن) و ارکان بدنش (اشاره به اعضاى مهم و رئیسى مانند چشم و زبان و دست) ظاهر شده در نظر همه ی مردم محترم و مورد اعتماد و در پیشگاه خدا نیز رو سفید است. اضافه بر این علم آمیخته با عملش مردم را به سوى خدا و فضایل اخلاقى جذب مى کند و پاداش ها و برکاتِ هدایت ناس را براى خود فراهم مى سازد. قرآن مجید، عالم بى عمل را به چهارپایى که کتاب هایى بر او حمل کرده اند تشبیه نموده مى فرماید: (کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً).

   در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که پیوسته عرضه مى داشت: «أللّهُمَّ إنّى أعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْم لا یَنْفَعُ وَمِنْ قَلُب لا یَخْشَعُ وَمِنْ نَفْسٌ لا تَشْبَعُ وَمِنْ دَعْوَة لایُسْتَجابُ لَها; خدایا به تو پناه مى برم از علمى که سودى نمى بخشد و قلبى که خشوع در آن نیست و نفسى که هرگز سیر نمى شود و دعایى که هرگز مستجاب نمى گردد».

   در خطبه ی ۱۱۰ از خطبه هاى نهج البلاغه خواندیم که امام(علیه السلام)مى فرماید: «به یقین، عالمى که به غیر علمش عمل مى کند همچون جاهل سرگردانى است که هرگز از جهل خویش به خود نمى آید! بلکه حجّت بر او عظیم تر و حسرتش پایدارتر و سرزنش او در پیشگاه خدا سزاوارتر است!».

   بلکه از بعضى از روایات استفاده مى شود که اگر انسان به علمش عمل نکند، علم از او گرفته مى شود و در ظلمت جهل قرار مى گیرد. امام صادق(علیه السلام)مى فرماید: «علم، عمل را فرا مى خواند اگر اجابت کرد باقى مى ماند وگرنه از آن کوچ مى کند».
   همان طور که در بالا اشاره شد، مهم ترین فایده وجود یک عالم در میان مردم آن است که مایه هدایت گردد و با سخنانش در دل ها اثر بگذارد. در حالى که عالم بى عمل هرگز چنین آثارى ندارد.
   همان گونه که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم که فرمود: «هنگامى که عالم به علمش عمل نکند پند و اندرز او از دل ها فرو مى ریزد همان گونه که باران از سنگ سخت فرو مى ریزد».

   «حکمت ۹۳ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ فلسفه ی آزمایش ها

  «لَا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ لِأَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ وَ لَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ (انفال۲۸) وَ مَعْنَى ذَلِکَ أَنَّهُ یَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَ الرَّاضِیَ بِقِسْمِهِ وَ إِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ لَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ لِأَنَّ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ الذُّکُورَ وَ یَکْرَهُ الْإِنَاثَ وَ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ تَثْمِیرَ الْمَالِ وَ یَکْرَهُ انْثِلَامَ الْحَالِ.»

   «فردى از شما نگوید: خدایا از فتنه به تو پناه مى برم، زیرا کسى نیست که در فتنه اى نباشد، لکن آن که مى خواهد به خدا پناه برد، از آزمایش هاى گمراه کننده پناه ببرد، همانا خداى سبحان مى فرماید: «بدانید که اموال و فرزندان شما فتنه شمایند» معنى این آیه آن است که خدا انسان ها را با اموال و فرزندانشان مى آزماید، تا آن کس که از روزى خود ناخشنود، و آن که خرسند است، شناخته شوند، گر چه خداوند به احوالاتشان از خودشان آگاه تر است، تا کردارى که استحقاق پاداش یا کیفر دارد آشکار نماید، چه آن که بعضى مردم فرزند پسر را دوست دارند و فرزند دختر را نمى پسندند، و بعضى دیگر فراوانى اموال را دوست دارند و از کاهش سرمایه نگرانند.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۹۳ نهج البلاغه»
   ـ فلسفه ی امتحان الهى

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکمت آمیز خود به نکته مهمى اشاره مى کند و آن عمومیت امتحان براى همه انسان ها و حتمى بودن آن در هر شرایط است. نخست مى فرماید: «هیچ کس از شما نگوید خداوندا! به تو پناه مى برم از این که امتحان شوم».

   سپس به ذکر علت آن پرداخته مى فرماید: «به این دلیل که هیچ کس نیست مگر این که امتحانى دارد». اصولا دنیا دار امتحان، تکالیف و مسئولیت هاست و بشر براى تکامل آفریده شده و تکامل ها از مسیر امتحانات مى گذرد و بى امتحان راهى به سوى کمال نیست، بنابراین چنین دعایى مثل این است که انسان بگوید: خداوندا مرا به هیچ تکلیفى مکلّف نکن.

   بدیهى است چنین دعایى دور از استجابت است. آن گاه امام در ادامه ی این سخن راه صحیح دعا کردن و پناه بردن را درباره امتحانات به انسان ها مى آموزد و مى فرماید: «ولى اگر کسى مى خواهد به خدا پناه ببرد و دعا کند، از امتحانات گمراه کننده به خدا پناه ببرد».

   به بیان دیگر از خدا توفیق پیروزى در امتحانات را بخواهد و از ذات پاکش در این راه یارى بطلبد تا توفیق الهى شامل حال او گردد و در آزمایش هاى الهى رو سفید شود.

   آن گاه امام در ادامه ی این سخن به دو دلیل نقلى و عقلى تمسک مى جوید: نخست مى فرماید: «زیرا خداوند سبحان مى گوید: بدانید اموال و اولاد شما وسیله آزمایش شما هستند»(انفال۲۸).

   لازم به ذکر است که «فتنه» در اصل به معناى قرار دادن طلا در کوره است تا ناخالصى هاى آن گرفته شود و خالص از ناخالص شناخته گردد سپس به هرگونه آزمایش اطلاق شده البته این واژه گاه به معناى شکنجه، گمراه ساختن و ایجاد مشکلات اجتماعى و آشوبگرى نیز استعمال شده است.

   آیات زیادى درباره ی حتمى بودن امتحانات الهى در قرآن مجید وجود دارد. امام انگشت روى دو مورد از موارد بسیار روشن امتحانى گذارده است. سپس در تفسیر این آیه به بیان دلیلى عقلى مى پردازد و مى فرماید: «معناى این سخن آن است که خدا مردم را با اموال و اولادشان آزمایش مى کند تا آن کس که از روزى اش خشمگین است از آن کس که شاکر و راضى است شناخته شود، هرچند خداى سبحان به مردم از خودشان آگاه تر است; ولى این براى آن است که کارهایى که موجب استحقاق ثواب و عقاب مى شود ظاهر گردد».

   این سخن اشاره به نکته پرمعنایى است و آن اینکه صفات درونى و نیّات اشخاص هرگز سبب پاداش و عقاب نمى شود جز آنکه این صفات و نیّات در عمل آشکار گردد. به بیان دیگر معیار ثواب و عقاب، اعمال است نه نیات و صفات درونى، بنابراین خدا در عین اینکه نیات و صفات درونى انسان ها را کاملاً مى داند، بلکه از خودشان به آن آگاه تر است، باز هم امتحان مى کند تا در صحنه اعمال ظاهر شوند و معیار ثواب و عقاب تحقق یابد.

   به تعبیر دیگر مسیر تکامل از طریق افعال مى گذرد و آزمایش هاى الهى همه براى همین هدف است. باز به زبان دیگر، آنچه ملاک پاداش و کیفر است حسن فعلى است نه تنها حسن فاعلى.

   آن گاه امام در پایان این سخن انگشت روى چند مصداق از نیات انسان ها گذارده مى فرماید: «زیرا بعضى از مردم (مثلا) پسر را دوست دارند و از فرزندان دختر ناخشنودند و بعضى افزایش مال را مى خواهند و از نقصان آن ناراحتند (هیچ یک از این نیات سبب پاداش و کیفر نمى شود مگر زمانى که در میدان عمل آشکار گردد)».

   آنها که تنها فرزندان پسر را دوست دارند و از دختر متنفرند کسانى هستند که از نعمت هاى الهى ناخرسندند و از عهده ی امتحان الهى بر نیامده اند و آنها که در پى جمع مال اند و از هرگونه نقصان ناراحت، نیز گروهى هسنند که در این امتحان قبول نشده اند.
   مرحوم سیّد رضى بعد از بیان این کلمات حکمت آمیز مى گوید: «آنچه امام در این بیان آورده است از تفسیرهاى عمیق و پیچیده اى است که از آن حضرت شنیده شده است»
   اشاره به اینکه تفسیرى است فشرده و پرمعنا بر مسئله ی آزمایش هاى الهى، زیرا امام علیه السّلام روشن مى سازد که آزمایش هاى الهى براى کشف مجهول نیست، بلکه براى به فعلیت رسیدن استعدادها و نیات و صفات درونى است.

   «حکمت ۹۴ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ شناخت نیکى ها و خوبی ها

   «لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَ وَلَدُکَ وَ لَکِنَّ الْخَیْرَ أَنْ یَکْثُرَ عِلْمُکَ وَ أَنْ یَعْظُمَ حِلْمُکَ وَ أَنْ تُبَاهِیَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ إِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ وَ لَا خَیْرَ فِی الدُّنْیَا إِلَّا لِرَجُلَیْنِ رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ یَتَدَارَکُهَا بِالتَّوْبَةِ وَ رَجُلٍ یُسَارِعُ فِی الْخَیْرَاتِ.»
   (از امام پرسیدند «خیر» چیست فرمود):
   «خوبى آن نیست که مال و فرزندت بسیار شود، بلکه خیر آن است که دانش تو فراوان، و بردبارى تو بزرگ و گران مقدار باشد، و در پرستش پروردگار در میان مردم سر فراز باشى، پس اگر کار نیکى انجام دهى شکر خدا به جا آورى، و اگر بد کردى از خدا آمرزش خواهى. در دنیا جز براى دو کس خیر نیست.
  یکى گناه کارى که با تو به جبران کند، و دیگر نیکوکارى که در کارهاى نیکو شتاب ورزد.»

   «شرح و تفسیر حکمت۹۴ نهج البلاغه»
   ـ خیر در چیست؟

   امام علی(علیه السلام) در این کلام پربار حکمت آمیز، پاسخ به سؤال کننده اى مى دهد که «از آن حضرت پرسید: خیر و نیکى چیست؟»
   امام در پاسخ جامع خود خیر را در پنج چیز خلاصه کرد:
   نخست فرمود: «خیر و خوبى در آن نیست که مالت فراوان و فرزندانت زیاد شوند». منظور از این سخن نفى دیدگاه غالب در مسئله مال و فرزندان (نیروى انسانى) است که ارزش والا را در مال و فرزند خلاصه مى کنند و شخصیت را براى کسانى قائل هستند که اموال بیشترى در اختیار دارند و ثروت آنها زیاد و نفرات آنها نیز فراوان است.

   به تعبیر دیگر، تنها از جنبه هاى مادى و دنیوى به مال و فرزند نگاه مى کنند و گرنه اگر این مواهب در راه خدمت به خلق و جلب رضاى خالق صرف شود آن هم مصداق خیر است، چرا که در قرآن مجید در آیات متعددى واژه خیر بر مال اطلاق شده است. از جمله در آیه ی ۱۸۰ سوره ی «بقره» مى خوانیم: «(کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَالاَْقْرَبینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقینَ); بر شما نوشته شده هنگامى که یکى از شما را مرگ فرا رسد اگر چیز خوبى (مالى) از خود به جاى گذارده براى پدران و مادران و نزدیکان به طور شایسته وصیت کند».

   سپس مى افزاید: ولى خیر در این است که علمت زیاد گردد و حلمت فزونى یابد و با پرستش پروردگار به مردم مباهات کنى و هر گاه کار نیکى از تو صادر شد خدا را سپاس گویى و اگر گناهى سر زد استغفار نمایى».

   در واقع، امام(علیه السلام) در این عبارات پر معنا نظام ارزشى اسلام را بیان مى کند و بر خلاف آنچه در دنیاى مادى دیده مى شود که ارزش را در مال و ثروت و قدرت ناشى از نفرات خلاصه مى کنند، امام(علیه السلام) ارزش را در علم و حلم و عبادت و شکر و استغفار خلاصه مى فرماید، زیرا مال و ثروت و قدرت اگر جدا از علم و حلم و بندگى پروردگار باشد مایه ی فساد و تباهى و ابزارى است که در مسیر شر قرار خواهد گرفت. البته علم اگر از عبودیت پروردگار و حلم جدا شود نیز ممکن است در مسیر انحراف و بدبختى قرار گیرد، لذا امام آن را به ضمیمه ی امور دیگرى که علم را به کنترل در مى آورد به عنوان خیر معرفى فرموده است.

   تعبیر به کثرت ولد مربوط به زمان هایى است که فرزندان نیروى حامى و مدافع خانواده محسوب مى شدند و زیادى آنها سبب قوت و قدرت بود و در آیات قرآن نیز کراراً به آن اشاره شده است; ولى در امثال زمان ما مى توانیم آن را به معناى وسیع ترى تفسیر کنیم و بگوییم: فزونى نیروهاى انسانى; خواه فرزند باشد یا قبیله و یا طرفداران دیگر.

   هدف امام(علیه السلام) این است که بفرماید: خیر و سعادت انسان در فزونى مال و نیروهاى انسانى اطراف او نیست، بلکه در علم و حلم و عبادت است.

   منظور از «حلم» بردبارى آمیخته با تدبیر است. ممکن است انسانى عالم باشد اما شتاب زده و بى تدبیر. چنین کسى به جایى نمى رسد; ولى وقتى علم، آمیخته با بردبارى و تدبیر شد آثار عمیقى از خود به جاى مى گذارد.

   منظور از مباهات به عبادت و بندگى پروردگار این نیست که انسان عباداتش را به رخ مردم بکشد، بلکه مقصود آن است که افتخار واقعى او به بندگى پروردگار باشد و در درون وجود خود به آن مباهات کند.
   شبیه جمله اى که از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل شده که به پیشگاه خداوند عرضه مى دارد:
«إِلَهِی کَفَى بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً».

   آنگاه امام(علیه السلام) در پایان این گفتار به نکته مهم دیگرى اشاره کرده و خیر و سعادت دنیا را در دو چیز خلاصه مى کند و مى فرماید: «دنیا فقط براى دو کس خوب است: کسى که گناهانى کرده و مى خواهد با توبه جبران کند و کسى که با سرعت به سراغ کارهاى خیر مى رود».
   حقیقت امر نیز همین است، زیرا اگر ما دنیا را به صورت یک گذرگاه براى زندگى جاویدان آخرت تصور کنیم به عنوان یک منزلگاه و هدف، خواهیم دانست بهره اى که انسان مى تواند از این مزرعه یا از این بازار براى سراى دیگر ببرد یا جبران گناهان است و یا سرعت در خیرات.

   «حکمت ۹۵ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام
»
   ـ تقوى و ارزش أعمال
   «لَا یَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى وَ کَیْفَ یَقِلُّ مَا یُتَقَبَّلُ.»
   «هیچ کارى با تقویٰ اندک نیست، و چگونه اندک است آنچه که پذیرفته شود.
   ـ ارزش تقویٰ
   امام علی(علیه السلام) در این سخن کوتاه و حکمت آمیزش اشاره به نقش تقویٰ در قبولى اعمال مى کند، یا به تعبیرى دیگر، کیفیت عمل را معیار قبولى در درگاه خدا قرار مى دهد نه کمیت عمل را و مى فرماید: «عملى که توأم با تقواست کم نیست (هرچند ظاهراً کم باشد) چگونه عملى که مقبول درگاه خداست کم مى باشد؟». 
   این سخن برگرفته از قرآن مجید است; آنجا که در داستان فرزندان آدم (هابیل و قابیل) مى فرماید: «( ... إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ); خداوند تنها اعمال پرهیزگاران را قبول مى کند». (مائده۲۷)
   بسیارى از بزرگان در کتب فقهى این مطلب را یادآور شده اند که شرایط صحت عمل با شرایط قبول متفاوت است. عمل صحیح عملى است که جامع تمام شرایط و اجزا و خالى از موانع باشد; ولى گاه این عمل، با اعمال دیگرى پیش و پس از آن یا صفات ناشایسته اى همراه مى گردد که مانع قبولى آن در درگاه خداوند مى شود (قبولى به معناى پاداش عظیم و تحقق اهداف و فلسفه هاى عمل). 
   مثلاً در روایات آمده است که کسى که شرب خمر کند اعمال او تا چهل روز پذیرفته نمى شود. «مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ لَهُ صَلاَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً». در حدیث دیگرى مى خوانیم: کسى که به پدر و مادرش نگاه غضب آلود کند خدا نماز او را قبول نمى کند، همچنین در مورد خوردن غذاى حرام یا شبهه ناک. 
   بنابراین اعمالى مقبول درگاه خداوند واقع مى شود که توأم با تقوا باشد و بى تقوایان ممکن است عمل صحیحى انجام دهند و اسقاط تکلیفى شود; اما عمل آنها بى ارزش و فاقد پاداش عظیم و فلسفه و روح عمل باشد

   «حکمت ۹۶ نهج البلاغه»
   ـ ارزش علم و بندگى

   «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالْأَنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ (ثُمَّ تَلَا:) "إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا ..." الْآیَة.
   (ثُمَّ قَال:)َ إِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ.»

    «نزدیک ترین مردم به پیامبران، داناترین آنان است، به آنچه که آورده اند.
   (سپس این آیه را تلاوت فرمود:) "همانا نزدیک ترین مردم به ابراهیم آنانند که پیرو او گردیدند، و مؤمنانى که به این پیامبر خاتم پیوستند ..."
   (سپس فرمود:)
   دوست محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم کسى است که خدا را اطاعت کند هر چند پیوند خویشاوندى او دور باشد، و دشمن محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم کسى است که خدا را نافرمانى کند، هر چند خویشاوند نزدیک او باشد.»

   "شرح و تفسیر حکمت ۹۶ نهج البلاغه"
    ـ دوست و دشمن پیامبر(صلى الله علیه وآله)

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار پربار خود به معیار و ملاک ارتباط با انبیا و اولیا اشاره کرده مى فرماید: «نزدیک ترین و شایسته ترین مردم به پیامبران، آنهایى هستند که از همه به تعلیماتشان آگاه ترند (و در سایه این آگاهى به آن جامه عمل مى پوشانند)». «سپس حضرت(علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود: "شایسته ترین و نزدیک ترین مردم به ابراهیم آنها هستند که از او پیروى کردند" و نیز این پیامبر و مؤمنان به این پیامبر».

   روشن است که منظور امام(علیه السلام) از علم و آگاهى در اینجا همان علمى است که دعوت به عمل مى کند و علم، اگر در عمق جان انسان نفوذ کند به یقین انسان را به عمل وادار مى کند.

   بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که صحیح «أعْمَلُهُمْ» است، زیرا آیه ی شریفه و جمله هاى بعد سخن از اطاعت و تبعیت دارند که همان عمل است; ولى همان گونه که گفتیم، نیازى به تغییر عبارت روایت از نزد خودمان نیست، زیرا ثمره ی درخت علم، عمل است و علم بى عمل نوعى جهل و نادانى است و اگر انسان، چیزى را به طور قطع باور کند و عمیقاً به آن معتقد باشد، بر طبق آن راه مى رود.

   سپس امام(علیه السلام) در تأیید گفتار فوق مى افزاید: «به یقین دوست محمد(صلى الله علیه وآله) کسى است که خدا را اطاعت کند، هرچند پیوند نسبى اش دور باشد و دشمن محمد(صلى الله علیه وآله)کسى است که خدا را نافرمانى کند هرچند قرابت او نزدیک باشد».

   «لُحمَة» معانى مختلفى دارد و در اینجا به معناى قرابت و نزدیکى است. امام(علیه السلام) آنچه را در ذیل این کلام مبارک فرموده اشاره به مصداقى از مصادیق آن کبراى کلیه اى است که در بالا آمد و از آنجا که مخاطبان آن حضرت، امت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) هستند آن اصل کلى را بر این امت منطبق کرده و نتیجه گیرى نموده که ولایت و دوستى و پیروى از پیغمبر اسلام جز از طریق اطاعت حاصل نمى شود.

   این همان چیزى است که در حدیث معروف امام سجاد(علیه السلام) که گفت و گوى امام را با طاووس یمانى منعکس مى کند آمده است; امام در پایان این حدیث فرموده است: «خداوند بهشت را آفریده براى کسانى که او را اطاعت کنند و این کار را به خوبى انجام دهند، هرچند برده حبشى باشند و دوزخ را آفریده براى کسانى که او را عصیان کنند، هرچند فرزندى از دودمان قریش باشند».

    در حدیث دیگرى مى خوانیم که سعد بن عبدالملک ـ که از فرزندان عبدالعزیز بن مروان بود و امام باقر(علیه السلام) او را «سعد الخیر» مى نامید ـ خدمت امام رسید در حالى که مانند زنان مصیبت زده گریه مى کرد و اشک مى ریخت.

  امام باقر(علیه السلام)فرمود: اى سعد چرا گریه مى کنى؟ عرض کرد چگونه گریه نکنم در حالى که از شجره ی ملعونه در قرآن (اشاره به بنى امیه است) هستم.

   امام(علیه السلام) فرمود: تو از آنها نیستى. تو اموى هستى; ولى از ما اهل بیت. آیا کلام خدا را نشنیده اى که از ابراهیم حکایت مى کند و مى گوید: (فَمَنْ تَبِعَنى فَإنَّهُ مِنّى; هرکس از من متابعت کند او از من است؟».

   شایان توجه این که مرحوم مغنیه ولایت را در کلام مبارک امام(علیه السلام) به معناى امامت گرفته و جمله «إنَّ وَلىّ مُحَمَّد» را به معناى امام و جانشین پیغمبر مى داند که تفسیرى بسیار بعید و ناسازگار با جمله هاى مختلف این کلام حکیمانه است.

   نکته ی معیار ارزش در اسلام و قرآن در نظام ارزشى جاهلى عرب رابطه هاى نسبى و قبیله اى اهمیت فوق العاده داشت که افراد به آن افتخار مى کردند.

   اسلام خط بطلان بر آنها کشید و معیار ارزش وجود انسان را تقوا و پرهیزگارى شمرد: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ) (حجرات۱۳) و اطاعت و بندگى خدا را معیار دانست و حتى نزدیک ترین پیوند با پیغمبر خدا(صلى الله علیه وآله) را در صورت پیروى از کفر و ارتکاب عصیان بى اعتبار قلمداد کرد: (یا نُوحُ إنَّهُ لَیْسَ مِنْ أهْلِکَ إنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِح) و در مقابل، افرادى که نه از بنى هاشم بودند، نه از قریش و نه از نژاد عرب، آنها را به سبب ایمان والا و اعمال صالحشان جزء اهل بیت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) شمرد.

   در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که امیر مؤمنان(علیه السلام)به ابوذر فرمود:
 اى ابوذر، سلمان درى است از درهاى (رحمت) الهى در زمین هر کس او را درست بشناسد مؤمن است و هر کس او را انکار کند کافر است و سلمان از ما اهل بیت است».
   در حالى که افرادى از قریش یا بنى هاشم و یا حتى بعضى از برادران امامان بودند که بر اثر دورى از مکتب اسلام و اهل بیت به کلى طرد شدند و همچون بیگانه اى با آنها رفتار شد. به این ترتیب رابطه ها بدون ضابطه ها در اسلام بى رنگ یا کم رنگ مى شود.

   «حکمت ۹۷ نهج البلاغه»
   ـ ارزش یقین


   «نَوْمٌ عَلَى یَقِینٍ خَیْرٌ مِنْ صَلَاةٍ فِی شَکٍّ.»
   (صداى مردى از حروراء  را شنید که نماز شب مى خواند و قرآن تلاوت مى کرد)
   «خوابیدن همراه با یقین، برتر از نمازگزاردن با شک و تردید است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۹۷ نهج البلاغه»
   ـ عمل بى ارزش

   در آغاز این سخن حکمت آمیز و کوتاه مى خوانیم: «امام(علیه السلام) صداى یکى از خوارج را شنید که مشغول به عبادت شبانه است و قرآن تلاوت مى کند. فرمود: خواب توأم با یقین و ایمان، بهتر از نمازى است که همراه با شک باشد».
   «حَرُوریّه» نام خوارج یا گروهى از خوارج است که براى نخستین بار در قریه اى به نام «حَرُوراء» در نزدیک کوفه اجتماع کردند و اعلان مخالفت با امیر مؤمنان على(علیه السلام) نمودند در تواریخ عدد آن گروه را دو هزار نفر نوشته اند. بسیارى از آنها اهل عبادت مخصوصاً تهجد (عبادت شبانه) و تلاوت قرآن بودند; ولى کاملاً قشرى مى اندیشیدند و مسیرى را که در عقیده ی اسلامى خود انتخاب کرده بودند آمیخته با شک بود.
   به همین دلیل امام مى فرماید خواب همراه با یقین بهتر از نماز همراه با شک است. دلیل آن هم روشن است. آنچه انسان را به خدا نزدیک مى سازد و صراط مستقیم را پیش پاى انسان مى نهد، ایمان و یقین است که اگر محکم باشد هیچ گونه انحرافى براى انسان پیش نمى آید; ولى آنها که ایمان ضعیفى آمیخته با شک دارند به آسانى از راه راست منحرف مى شوند.
   از این رو عبادت آنها بسیار سطحى و کم ارزش است. این سخن شبیه چیزى است که در حکمت ۱۴۵ درباره ی روزه داران و شب زنده داران آمده است: «چه بسا روزه داران که از روزه ی خود به جز تشنگى و گرسنگى بهره اى نمى برند و چه بسا شب زنده دارانى که از قیام شبانه خود جز بى خوابى و خستگى بهره اى ندارند. آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان».
   مرحوم دیلمى در ارشاد القلوب حدیثى نقل مى کند که شاهد حکمتى است که به شرح آن پرداخته ایم. مى گوید: امیر مؤمنان شبى از شب ها از مسجد کوفه خارج شد و به سوى خانه خود مى رفت. پاسى از شب گذشته بود و کمیل بن زیاد، از اخیار شیعه و محبین امام(علیه السلام) در خدمتش بود. در اثناى راه به خانه اى رسیدند که صداى تلاوت قرآن از آن شنیده مى شد و این آیه را با صدایى حزین و گریه آور تلاوت مى کرد: (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَقائِما…). کمیل در دل از آن تمجید کرد و از حال این قارى قرآن لذت برد بى آنکه سخنى بگوید.
   امام(علیه السلام) نگاهى به او کرد، فرمود: اى کمیل سر و صداى آن مرد تو را در شگفتى فرو نبرد. این مرد اهل دوزخ است و در آینده به تو خبر خواهم داد. کمیل نخست از مکاشفه امیر مؤمنان(علیه السلام) نسبت به باطن او و سپس گواهى اش به دوزخى بودن این قارى قرآن با این که در حالت روحانى خوبى فرو رفته بود حیران ماند.
   مدتى گذشت تا زمانى که خوارج بر ضد على(علیه السلام) شوریدند و حضرت ناچار به جنگ با آنان شد. امام(علیه السلام) شمشیرى در دست داشت که با آن سرهایى از خوارج را بر زمین مى افکند.
   در این حال نوک شمشیر را بر یکى از آن سرها گذاشت و به کمیل که در کنارش ایستاده بود رو کرد و فرمود: اى کمیل «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَقائِما» یعنى این همان شخص است که در آن شب این آیه را مى خواند و تو در اعجاب فرو رفتى.
   کمیل خود را به روى پاهاى امام(علیه السلام)انداخت و از فکر آن شب خود استغفار کرد.

   «حکمت ۹۸ نهج البلاغه »
   ـ ضرورت عمل کردن به روایات

   «اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَایَةٍ لَا عَقْلَ رِوَایَةٍ فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِیلٌ.»
   «چون روایتى را شنیدید، آن را بفهمید و عمل کنید، نه بشنوید و نقل کنید، زیرا راویان علم فراوان، و عمل کنندگان آن اندکند.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۹۸ نهج البلاغه»
   ـ تنها روایت کردن کافى نیست

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه معیارى براى نقل اخبار به دست مى دهد و مى فرماید: «هنگامى که خبرى را مى شنوید در آن بیندیشید (و حقیقت محتواى آن را درک نمایید) تا آن را به کار بندید نه تنها تفکر براى نقل به دیگران، زیرا راویان علم بسیارند و رعایت کنندگان آن کم».
   تعبیر به «رعایه» در جمله ی بالا و «رُعاة» (جمع راعى به معناى رعایت کننده) ممکن است اشاره به دقت براى درک و فهم حقیقت خبر و یا اشاره به رعایت کردن در مقام عمل باشد و هر دو نیز ممکن است; یعنى خبرها را بشنوید و حقیقت آن را دریابید و به آن عمل نمایید.
   «رِعایَه» در اصل به معناى مراقبت ستارگان و رصد کردن حرکات آنها به وسیله ی منجمان یا چوپانى گوسفندان و مراقبت آنهاست نیز به معناى تدبیر امور کشور به وسیله زمامداران آمده است و سپس به هر گونه مراقبت از چیزى اطلاق شده و در حدیث بالا همین معناى وسیع اراده شده است.
   در مسائلى که به مقام وحى یا کلمات پیشوایان معصوم علیهم السّلام منتهى مى شود سه مرحله وجود دارد: نخست نقل روایات سپس فهم آنها و بعد از آن عمل به مفهوم و محتوایشان.
   امام علیه السّلام در گفتار بالا با تعبیر «عَقْلَ رِوایَة» گوشزد مى کند که نه روایت به تنهایى کافى است نه مجرد عقل و فهم آن، بلکه مهم پوشیدن لباس عمل است بر آنچه فهمیده و درک کرده است و در این مرحله حضرت مى فرماید: راویان و گویندگان بسیارند; اما عاملان اندک.
   اهمیت عمل به روایات به اندازه اى است که در بسیارى از احادیث علم بى عمل به منزله جهل شمرده شده و تنها علمى شایستگى این نام دارد که به عمل منتهى شود،
   در حدیثى از امیرمؤمنان مى خوانیم: «ما عَلِمَ مَنْ لَم یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ; کسى که عمل به علمش نکند عالم نیست»
   و در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «عَلْمٌ لایُصْلِحَکَ ضَلالٌ وَمالٌ لایَنْفَعُکَ وَبالٌ; علمى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و مالى که سودى به تو نبخشد مایه خسارت و بدبختى است و عاقبت شوم و تلخى دارد».
   در حدیث دیگرى از رسول خدا آمده است که به هنگام دعا عرضه مى داشت: «أللّهُمَّ إنّی أعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْم لایَنْفَعُ وَ مِنْ قَلْب لایَخْشَعُ…; خدایا من به تو پناه مى برم از علمى که سودى نمى بخشد و از قلبى که خشوع ندارد…».

   «حکمت ۹۹ نهج البلاغه»

   ـ تفسیر «الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا ...» «بقره۱۵۶»

   «إِنَّ قَوْلَنَا إِنَّا لِلَّهِ إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْکِ وَ قَوْلَنَا وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْکِ.»
   (شنید که شخصى گفت الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا)
   «این سخن ما که مى گوییم «ما همه از آن خداییم» اقرارى است به بندگى، و اینکه مى گوییم «بازگشت ما به سوى او است» اعترافى است به نابودى خویش.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۹۹ نهج البلاغه»
   ـ تفسیر دلپذیر "إِنّا لِلّهِ و… "

   امام علی(علیه السلام) در این جمله ی پرمایه ی حکمت آمیز تفسیر جالبى براى جمله (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) که بخشی از آیه ی ۱۵۶ سوره ی بقره است دارد، آیه اى که مردم به هنگام گرفتار شدن در مصائب آن را براى تسلى خاطر بر زبان جارى مى کنند.
   هنگامى که آن حضرت شنید مردى مى گوید: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) فرمود: اینکه مى گوییم «إنّا لله» اقرار بر این است که ما مملوک خدا هستیم و اینکه مى گوئیم «وَإنّا إلَیْهِ راجِعُونَ» اقرار بر این است که همه سرانجام از دنیا مى رویم (و به آخرت مى پیوندیم).
   بعضى از مفسران نهج البلاغه بر این عقیده اند که نظر مبارک امام(علیه السلام) این است که جمله ی اول اشاره به توحید و جمله ی دوم اشاره به معاد است و به این ترتیب جمله ی (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) شهادت مجددى است بر اقرار به مبدأ و معاد.
   ولى بعضى دیگر معتقدند این جمله که به هنگام بروز مصائب گفته مى شود اشاره به این است که اگر خداوند جان کسى را گرفت، مِلک او بوده و همه از آنِ او و تحت فرمان او هستند.
   تا زمانى که مصلحت بداند زنده مى مانیم و هر زمان که مصلحت ببیند آنچه را که داده باز پس مى گیرد و جمله ی دوم اشاره به این است که مرگ و فنا منحصر به عزیزى که از دنیا رفته نیست; همه ما نیز در این راه گام نهاده ایم و در این مسیر گام بر مى داریم و طبق ضرب المثل معروف عرب: «الْبَلَیَّةُ إذا عَمَّتْ طابَتْ; بلا هنگامى که فراگیر شود قابل تحمل خواهد بود» این بلا فراگیر است.
   جمع میان این دو تفسیر نیز مانعى ندارد و چه خوب است که انسان، به هنگام پیش آمدن حوادث ناگوار این جمله را با توجه به هر دو معنایى که ذکر شد بر زبان جارى کند و حتى اگر فارسى زبان است اضافه نماید: «ما از آن خداییم و به سوى او باز مى گردیم» که به یقین مایه تسلى خاطر و مانع جزع و فزع و ناسپاسى است.

   «حکمت ۱۰۰ نهج البلاغه »
   ـ روش مناجات کردن

   «وَ مَدَحَهُ قَوْمٌ فِی وَجْهِهِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی وَ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ لَنَا مَا لَا یَعْلَمُونَ.»
   «(آنگاه که گروهى او را ستایش کردند فرمود:)
   «بار خدایا تو مرا از خودم بهتر مى شناسى، و من خود را بیشتر از آنان مى شناسم، خدایا مرا از آنچه اینان مى پندارند، نیکوتر قرار ده، و آنچه را که نمى دانند بیامرز.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۰۰ نهج البلاغه»
   ـ در برابر مداحان

   این کلام حکمت آمیز را امام علی(علیه السلام) زمانى فرموده که گروهى او را در مقابلش ستودند، فرمود: «خداوندا! تو به من از خودم آگاه ترى و من آگاه تر به خودم از آنها هستم».
   سپس افزود: «خداوندا ! ما را بهتر از آنچه آنها گمان مى کنند قرار ده و آنچه را نمى دانند بر ما ببخش». از جمله امورى که در روایات اسلامى از آن به شدت نهى شده، مدح و ستایش افراد در برابر خود آنهاست، از این رو در روایات دیگرى مدح و ستایش نوعى ذبح شمرده شده است.
   در روایتى از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «هنگامى که برادرت را در برابرش مدح و ستایش کنى مانند این است که کارد بر گلویش مى کشى».
   در حدیثى از امام على بن ابى طالب(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «نادان ترین مردم کسى است که به گفته ستایش کننده اى که از راه تملق زشتى ها را در نظرش زیبا و زیبایى ها را مبغوض مى دارد، مغرور شود».
   اگر در آثار زیان بار مدح و ستایش هاى افراطى و تملق آمیز خوب بیندیشیم خواهیم دید که اثرات آن فوق العاده مخرب است; از یک سو انسان را مغرور مى کند و همین غرور مانع راه تکامل او مى شود و از سوى دیگر عیوب و نقایص خود را نمى بیند، بلکه گاه آنها را حسن مى شمرد و در مقام اصلاح خویشتن بر نمى آید و از سوى سوم، غالبا به مداحان علاقه پیدا مى کند در حالى که آنان خواسته هاى نامشروعى دارند و او به انجام خواسته هاى نامشروعشان کشیده مى شود و عمل خود را به نوعى توجیه مى کند.
   در اینجا سؤال معروفى است که چگونه امام(علیه السلام) با آن مقام عصمت اعتراف به نقص یا گناه در خویشتن مى کند و از خدا آمرزش مى طلبد؟ بعضى در جواب این گونه تعبیرات و تعابیر دیگرى که در دعاها آمده و امامان معصوم(علیهم السلام) با تمام وجودشان از خداوند طلب آمرزش مى کنند مى گویند، این گونه سخنان همه به عنوان سرمشق براى مردم است و خودشان به آن نیازى نداشتند.
   این توجیه، توجیه صحیحى به نظر نمى رسد و با لحن دعاها سازگار نیست، به خصوص این که از روایاتى استفاده مى شود آنان هنگام خواندن این دعاها اشک مى ریختند و به خود مى پیچیدند و بى تابى داشتند.
   جمع دیگر معتقدند که اینها همه به سبب ترک اولى هایى است که انجام داده اند. معناى ترک اولى این نیست که ـ نعوذ بالله ـ خلافى انجام شده باشد، بلکه ممکن است از مستحب مهم ترى به مستحب کمترى منتقل شده باشند; مثلا اگر کسى در اطراف خانه اش دو مسجد باشد یکى دورتر و پرجمعیت و دیگرى نزدیک تر و کم جمعیت به یقین جماعت پر جمعیت تر از جماعت کم جمعیت تر ثوابش بیشتر است حال اگر در جماعت دوم شرکت کند با این که کار مستحب مهمى انجام داده ولى ترک اولى اى هم از او سر زده که در جماعت پرجمعیت تر شرکت نکرده است.
   این گونه اعمال براى افراد معمولى و حتى کسانى که در مسیر سیر و سلوک الى الله اند عیب و نقص نیست ولى پیامبران و امامان معصوم آن را براى خود نوعى گناه مى شمردند و از آن استغفار مى کردند.
   گاه ممکن است تمام کوشش خود را انجام مى دادند و باز هم اعمال خود را لایق مقام پروردگار نمى دیدند و از آن استغفار مى کردند; مانند کسى که میهمان بسیار محترمى پیدا مى کند و آخرین تلاش خود را براى پذیرایى به خرج مى دهد و بعد مى گوید: از این که توان بیش از این نداشتم عذر خواهى مى کنم و شرمنده ام.
   اساساً، معصومان(علیهم السلام) با توجه به عظمت مقام پروردگار عبادات خود را لایق او ندیده و مى گفتند: «وَما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ».

   «حکمت ۱۰۱ نهج البلاغه »

   ـ روش بر طرف کردن نیازهاى مردم

   «لَا یَسْتَقِیمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلَّا بِثَلَاثٍ بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ وَ بِاسْتِکْتَامِهَا لِتَظْهَرَ وَ بِتَعْجِیلِهَا لِتَهْنُؤَ.»
   «بر آوردن نیازهاى مردم پایدار نیست) مگر به سه چیز، کوچک شمردن آن تا خود بزرگ نماید، پنهان داشتن آن تا خود آشکار شود، و شتاب در بر آوردن آن، تا گوارا باشد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۰۱ نهج البلاغه»
سه شرط خدمت به مردم

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار نورانى اش شرایط کمال قضاى حوایج را در سه چیز خلاصه کرده، مى فرماید: «برآوردن حاجات مردم کامل نمى شود مگر به سه چیز کوچک شمردنش تا بزرگ گردد و مکتوم داشتنش تا آشکار شود و تعجیل در آن تا گوارا گردد».
   بسیارند کسانى که وقتى حاجت نیازمندى را بر مى آورند آن را بزرگ مى شمرند و همه جا عنوان مى کنند و گاه براى انجام دادن آن امروز و فردا دارند، به گونه اى که حاجتمند، خسته و شرمنده مى شود.
   این گونه قضاى حاجات ارزشى ندارد; انجام خواسته هاى مردم در صورتى ارزش پیدا مى کند که انسان آن را کوچک بشمرد و این نشانه بزرگى شخصى است که حاجت را برآورده است. هنگامى که او در نظرها بزرگ شد کار او نیز بزرگ شمرده مى شود.
   همچنین در صورتى ارزشمند است که آن را پنهان دارد تا آبروى تقاضا کننده نزد همه محفوظ بماند; ولى از آنجا که حس کنجکاوى در مردم زیاد است، سرانجام این گونه خدمات آشکار مى شود و با اهمیت از آن و صاحبش یاد مى کنند و او را به فضایل اخلاقى مى ستایند.
   اضافه بر این اداى حاجتى ارزشمند و گواراست که به سرعت انجام گیرد، زیرا در غیر این صورت حاجتمند ناچار است بارها به در خانه کسى که به او نیاز دارد برود و هر بار رنج تازه اى را بر روح خود تحمیل کند. در این هنگام چنانچه حاجت او برآورده شد برایش گوارا نخواهد بود.
   لام در جمله «لِتَعْظُمَ» و «لِتَظْهَرَ» و «لِتَهْنُؤَ» به اصطلاح لام عاقبت است نه لام علت; یعنى این سه کار، این سه نتیجه را در پى دارد. گفتنى است که در دستورات اسلامى نه تنها مسئله قضاى حوائج از بزرگ ترین کارهاى خیر شمرده شده، بلکه چگونگى آن از جهات مختلف نیز تعلیم داده شده است تا قضاى حوائج به صورت کاملاً انسانى و گوارا صورت گیرد.
   شبیه همین کلام به تعبیر دیگرى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است; آنجا که مى فرماید: «چنین دیدم که کارهاى نیک جز به سه خصلت اصلاح نمى پذیرد: کوچک شمردن و پنهان داشتن و تعجیل کردن در آن، زیرا هنگامى که آن را کوچک بشمرى نزد کسى که به او نیکى کرده اى بزرگ خواهد بود و زمانى که پنهانش دارى آن را به کمال رسانده اى و چون در آن تعجیل کنى گوارایش ساخته اى و اگر غیر از این باشد آن را سخیف و بى ارزش کرده اى».
   البته در قرآن مجید دستور به انفاق هاى پنهان و آشکار هر دو داده شده و کسانى را که اموال خود را در شب و روز به صورت پنهان و آشکار انفاق مى کنند اجر الهى وعده داده شده و هرگونه ترس و غم (از عذاب هاى آخرت و مشکلات دنیا) از ایشان نفى شده است. (الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهارِ سِرًّا وَعَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ)(بقره۲۷۴).
   ولى این دستور با آنچه در بالا آمد منافاتى ندارد، زیرا گاه انفاق آشکار سبب تشویق دیگران مى گردد و سرمشقى براى سایرین است و در نتیجه انفاقى انفاق هاى دیگر را در پى دارد و از این نظر مطلوب است افزون بر این تظاهر به انفاق سوء ظن مردم را به اشخاص در مورد صفت بخل و خسیس بودن و عدم اداى واجبات از میان مى برد و این خود هدف مهم دیگرى است; ولى در هر حال اصل و اساس بر این است که انفاق و قضاى حوایج مکتوم باشد جز در موارد استثنایى مثل آنچه در بالا آمد.
از این رو در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که «صدقه مستحب اگر پنهان باشد از صدقه آشکار هفتاد مرتبه بالاتر است و صدقه واجب اگر آشکار باشد از صدقه پنهان بیست و پنج بار افضل است».

   «حکمت ۱۰۲ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

   ـ آینده و مسخ ارزش ها
     «یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا یُقَرَّبُ فِیهِ إِلَّا الْمَاحِلُ وَ لَا یُظَرَّفُ فِیهِ إِلَّا الْفَاجِرُ وَ لَا یُضَعَّفُ فِیهِ إِلَّا الْمُنْصِفُ یَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِیهِ غُرْماً وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً وَ الْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ وَ إِمَارَةِ الصِّبْیَانِ وَ تَدْبِیرِ الْخِصْیَانِ.»
   «روزگارى بر مردم خواهد آمد که
   محترم نشمارند جز سخن چین را و خوششان نیاید جز از بدکار هرزه و ناتوان نگردد جز عادل.
   در آن روزگار
   کمک به نیازمندان خسارت و پیوند با خویشاوندان منّت گذارى و عبادت نوعى برترى طلبى بر مردم است،
   در آن زمان
   حکومت با مشورت زنان و فرماندهى خردسالان و برترى خواجگان اداره مى گردد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۰۲ نهج البلاغه» (۱)
   ـ پیش گویى عجیب
   این کلام حکمت آمیز و پرمحتوا یکى از خبرهاى غیبى است که امام علی(علیه السلام) از زمان هاى آینده بیان مى کند و هشدارى است به اصحاب و یاران و پیروانش.
   امام(علیه السلام) زمانى را پیش بینى مى کند که سه گروه پست و بى ارزش، باارزش و سه کار نیک و گرانبها، زشت و بد شمرده مى شوند و سه گروه نالایق زمام حکومت را به دست مى گیرند.
   نخست مى فرماید: «زمانى بر مردم فرا مى رسد که تنها حیله گرانِ سخن چین، مقرب مى شوند و تنها فاجرانِ بدکار ظریف و لطیف شمرده مى شوند و افراد با انصاف، ضعیف و ناتوان محسوب خواهند شد».
   اشاره به این که در آن زمان نظام ارزشى اسلام و احکام الهى و کتاب و سنت وارونه مى شود، افراد زشت سیرت و گنه کار و فاسد بر سر کار مى آیند و نیکان را از صحنه اجتماع به عقب مى رانند. در چنین شرایطى منکر معروف و معروف منکر مى گردد.
   تعبیر به «ماحِل» از ماده «مَحْل» (بر وزن جهل) به معناى مکر و حیله و در اصل به معناى خشک و بى حاصل بودن زمین است. افراد حیله گر و سخن چین و مکّار را به همین سبب ماحل گفته اند. «فاجِر» اشاره به افراد بى بند و بارى است که هرچه بر زبانشان آمد مى گویند و از شوخى هاى رکیک و زشت ابا ندارند و آن را نوعى شوخ طبعى و ظرافت و لطافت مى شمرند.
   «مُنْصِف» کسى است که حق مردم را به خوبى ادا مى کند; ولى در محیط زشت کاران چنین کسى را آدمى ضعیف و ناتوان و بى دست و پا شمرده مى شود; ولى در نظر آنها افرادى که اموال و ثروت فراوانى از راه حرام و غصب حقوق مردم گردآورى مى کنند، آدم هاى زرنگ و لایقى هستند.
   سپس مى افزاید: «(سه کار بسیار خوب، بد شمرده مى شود) در آن زمان کمک به نیازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (که حق مسلم خویشاوندان است) منّت، و عبادت (که وظیفه هر انسانى در پیشگاه خداست) وسیله برترى جویى بر مردم خواهد بود».
   آرى در زمانى که ایمان و اخلاق از جامعه برچیده شود، مردم دلیلى نمى بینند که به نیازمندان کمک کنند و طبق محاسبه هاى ظاهرى مى گویند: فلان مقدار به فلان نیازمند دادیم و به همان اندازه از سرمایه ی ما کم شد و این خسارت است و نیز هنگامى که به دیدار بستگان خود مى روند آن را دِین شرعى و اخلاقى و انسانى به شمار نمى آورند، بلکه گویى نعمت بزرگى به آنان داده اند و بر آنان منت مى نهند و هنگامى که وظیفه عبادى خود را انجام مى دهند به جاى این که خضوع و تواضعشان بیشتر شود خود را از دیگران برتر و بلند مقام تر مى شمرند.
   کوتاه سخن این که از اعمال به ظاهر نیک خود نتیجه هاى وارونه مى گیرند. جمله امام(علیه السلام) «یَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فیهِ غُرْماً» شبیه چیزى است که در قرآن مجید آمده است که درباره عرب جاهلى مى فرماید: بعضى از عرب هاى بادیه نشین (که از تعالیم اسلام دورند) آنچه را در راه خدا انفاق مى کند غرامت و خسران براى خود مى پندارد».

   و جمله ی «صِلَةُ الرَّحِمِ مِنّاً» شبیه چیزى است که در آیه ی ۱۷ سوره ی «حجرات» آمده است: «(یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاَّ تَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلاَمَکُمْ بَلِ اللهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلاِْیمَانِ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ); آنها بر تو منت مى نهند که اسلام آوردند بگو اسلام آوردن خود را بر من منت ننهید خداوند بر شما منت مى نهد که شما را به سوى ایمان هدایت کرده است اگر (در ادعاى ایمان) صادق هستید».

   روشن است ایمان آوردن به پیامبر الهى وظیفه، بلکه برنامه ی سعادت و تکامل و افتخار است. این چیزى نیست که سبب منت بر پیامبر گردد. همچنین صله رحم همان گونه که اشاره کردیم وظیفه دینى و انسانى است که هر کس موفق به آن شود باید خدا را شکر گوید و مفتخر باشد نه این که وسیله منّت گردد.

   همچنین عبادت مکتب عالى تربیت انسان است و باید وسیله ی تواضع و خضوع انسان در پیشگاه خدا گردد نه این که وسیله برترى جویى بر مردم شود.

     «شرح و تفسیر حکمت ۱۰۲ نهج البلاغه» (۲)
   ـ پیش گویى عجیب

   آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه ی این سخن به سه عامل فساد در چنین جامعه اى اشاره مى کند که سرچشمه ی آن اعمال نادرست است، مى فرماید: «در آن زمان حکومت به مشورت زنان و فرمانروایى کودکان و تدبیر خواجه ها خواهد بود».

   بى شک، زنان در اسلام در بسیارى از حقوق با مردان برابرند، بلکه گاهى از آنان پیشى مى گیرند; ولى با توجه به ساختمان عاطفى آنها اداره بعضى از امور از توان آنها خارج است.

   به همین دلیل در تمام دنیا حتى در زمان ما که شعار مساوات زن و مرد در غرب همه جا را پر کرده ابتکار تمام حکومت ها و پست هاى مهم سیاسى و اقتصادى و جنگى ـ جز در موارد بسیار معدودى ـ در دست مردان است چرا که آنها آمادگى بیشترى براى این کار دارند.

   حال اگر حکومت با مشورت زنان باشد مشکلات غیر قابل انکارى به وجود خواهد آمد. در بعضى از نسخه ها و حتى نسخه مرحوم سیّد رضى در خصائص الائمه به جاى نساء «إماء» آمده است که اشاره به کنیزانى است که در دربار خلفا بودند و مورد علاقه ی شدید آنها قرار داشتند. آنها نیز از این علاقه استفاده کرده و در مسائل حکومت دخالت مى کردند و حتى افرادى که مى خواستند در امور حکومت تأثیر بگذارند گاهى از طریق آنها در خلیفه یا پادشاه نفوذ مى کردند.

   بعضى از روان شناسان امروز معتقدند زنان در مسائل جزیى دقیق تر از مردان اند; ولى در تصمیم هاى کلان مشکل دارند و به همین دلیل امر حکومت که نیاز به کلان نگرى دارد براى آنها مشکل است.

   منظور از «امارة الصبیان» (حکومت کودکان) ممکن است مفهوم ظاهرى آن باشد که در طول تاریخ بارها کودکان کم سن و سالى به حکومت رسیده اند و امر حکومت به دست مادر یا بستگان نزدیک آنها انجام مى گرفت و یا معناى کنایى آن مراد باشد; یعنى کسانى که افکار بچه گانه دارند و دورنگر نیستند و افکار عمیق ندارند. نیز «تدبیر الخصیان» (تدبیر خواجه ها) ممکن است همان معناى ظاهرى آن مراد باشد که در بعضى از دوران هاى تاریخى وجود داشته و خلفا یا پادشاهان حرمسراى گسترده اى داشتند و مردانى را بر آنها مى گماردند که خواجه باشند تا بتوانند بر آنها اعتماد کنند.

   آنان با کمک همسران پرنفوذ شاهان و خلفا منویات خود را در حکومت اجرا مى کردند و کسانى که در حاشیه بودند از نفوذشان استفاده مى کردند و به این ترتیب نظام جامعه در مسیرهاى غلط و در طریق منافع اشخاص خاصى قرار مى گرفت.

   این احتمال نیز وجود دارد که منظور معناى کنایى آن باشد، زیرا خواجه ها به علت از دست دادن مردانگى ظاهرى خود بسیارى از صفات مردان را نیز از دست مى دادند و تدبیر آنها تدبیر ضعیفى مى شد تا آنجا که بعضى گفته اند: در میان خواجگان در طول تاریخ کمتر نابغه اى پیدا شده است.
   نکته ارزش هاى واقعى همه انسان ها طالب اشیاى گرانبها و مقامات عالى و شخصیت و احترامند ولى ارزش ها را چه کسى تعریف یا تعیین مى کند؟ پاسخ آنکه کسانى که زمام حکومت یا رشته فکرى مردم را در دست دارند، یعنى امرا و علما ارزش ها را تعیین مى کنند. حال اگر آنها از مسیر منحرف شوند و به جاى ارزش هاى واقعى ارزش هاى کاذبى را عرضه بدارند، نظام ارزشى جامعه دگرگون مى شود و مردم ارزش هاى واقعى را رها کرده، به دنبال ارزش هاى کاذب مى روند.
   مثلا در دوران جاهلیت که ارزش انسان ها را ثروت و فزونى فرزندانشان تعیین مى کرد هنگامى که قرآن بر مردى نازل شد تهى دست و فاقد پشتیبان هاى انسانى، تعجب کردند و گفتند: چرا این قرآن بر یکى از ثروتمندان با شخصیت مکه و طائف نازل نشده است یا فرعون هنگامى که موسى را در لباس چوپانى دید تعجب کرده گفت:
   «(فَلَوْلاَ أُلْقِىَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّنْ ذَهَب); چرا موسى دستبندهاى طلا ندارد». بر این اساس مهم ترین کارى که پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) انجام داد همان انقلاب ارزشى بود; ثروت را تحقیر کرد و تقوا را نشانه ارزش انسانى شمرد و شعار (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ)جاى شعارهاى جاهلى را گرفت و همین امر همه چیز را منقلب و دگرگون ساخت و انسان ها را از بیراهه ها به مسیرهاى واقعى هدایت فرمود.

   «حکمت ۱۰۳ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ روش برخورد با دنیا

   «یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ وَ یَقْتَدِی بِهِ الْمُؤْمِنُونَ إِنَّ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ وَ سَبِیلَانِ مُخْتَلِفَانِ فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَ تَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَةَ وَ عَادَاهَا وَ هُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مَاشٍ بَیْنَهُمَا کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ.»
   (پیراهن و صله دارى بر اندام امام بود شخصى پرسید چرا پیراهن وصله دار مى پوشى) 
   «دل با آن فروتن، و نفس رام مى شود، و مؤمنان از آن سر مشق مى گیرند. 
   دنیاى (حرام) و آخرت، دو دشمن متفاوت، و دو راه جداى از یکدیگرند، پس کسى که دنیا پرست باشد و به آن عشق ورزد، به آخرت کینه ورزد و با آن دشمنى خواهد کرد. 
   و آن دو همانند شرق و غرب از هم دورند، و رونده به سوى آن دو، هر گاه به یکى نزدیک شود از دیگرى دور مى گردد، و آن دو همواره به یکدیگر زیان رسانند.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۰۳ نهج البلاغه» (۱)
   ـ تضّاد دنیاپرستى و علاقه به آخرت

امام علی(علیه السلام) این گفتار حکیمانه را زمانى فرمود که «لباس کهنه و وصله دارى بر اندام آن حضرت دیدند کسى درباره ی آن سؤال کرد که چرا امام(علیه السلام) با داشتن امکانات چنین لباسى را براى خود انتخاب کرده است؟ امام(علیه السلام) فرمود: «قلب به سبب آن خاضع مى شود و نفس سرکش با آن رام مى گردد و مؤمنان به آن اقتدا مى کنند (و از آن سرمشق مى گیرند)». 

   مى دانیم در عصر خلفا دامنه ی فتوحات اسلامى به شرق و غرب و شمال و جنوب کشیده شد و کشورهاى مهمّى همچون ایران و روم و مصر زیر پرچم اسلام قرار گرفتند و غنائم فراوان و اموال خراجى بسیارى نصیب مسلمین شد. 
   این امر آثار زیان بار فراوانى داشت; گروهى به مسابقه در ثروت روى آوردند، خانه هاى مجلل، لباس هاى گرانبها، سفره هاى رنگارنگ و مرکب هاى زیبا براى خود انتخاب نمودند و گروه عظیمى از مردم در دنیا و ارزش هاى مادى فرو رفتند و نظام ارزشى جامعه اسلامى ـ همان گونه که در کلام حکمت آمیز قبل به آن اشاره شد ـ دگرگون شد. 
   در اینجا امام(علیه السلام) براى این که مسلمانان منحرف را به صراط مستقیم اسلام و سنت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) باز گرداند مظاهر زهد خویش را کاملاً آشکار ساخت که از جمله ی آن پوشیدن لباس هاى ساده و کم ارزش و وصله دار بود و همین امر موجب شگفتى بینندگان گشت تا آنجا که به حضرت ایراد گرفتند، ولى امام(علیه السلام) پاسخى فرمود که درس بزرگى براى همگان بود، 
   فرمود: هنگامى که این لباس را مى پوشم سه فایده مهم دارد: نخست این که قلب و روح من در برابر آن خضوع مى کند و تکبر و خودبرتربینى که سرچشمه گناهان بزرگ است از من دور مى شود.

   و دیگر این که نفس سرکش به سبب آن رام مى شود و وسوسه هاى آن که انسان را به راه هاى شیطانى مى کشاند فرونشیند. 

   و سوم این که مؤمنان به آن اقتدا مى کنند و از زندگانى پر زرق و برق و تجملاتى که انسان را از خدا غافل مى سازد دور مى شوند. هیچ کس از پوشیدن لباس هاى ساده و داشتن وسایل زندگى ساده احساس حقارت نمى کند. 

   آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه ی این سخن به اصلى کلى درباره ی دنیا و آخرت اشاره مى کند که انتخاب نوع لباس گوشه اى از گوشه هاى آن است، مى فرماید: «دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف اند، لذا کسى که دنیا را دوست بدارد و به آن عشق بورزد آخرت را دشمن مى دارد و با آن عداوت دارد». 
   منظور از دنیا در اینجا یکى از سه چیز و یا هر سه چیز است: نخست این که منظور دنیایى است که از طریق حرام و اموال نامشروع و مقامات غاصبانه به دست آید که مسیر آن از مسیر آخرت قطعاً جداست. 
   دیگر این که منظور دنیایى است که هدف باشد نه وسیله براى آخرت، زیرا اگر دنیا هدف اصلى انسان شد، آخرت به فراموشى سپرده مى شود و دیگر هدف نهایى نخواهد بود; اما اگر به دنیا به گونه مزرعه یا پل و گذرگاه و خلاصه وسیله اى براى رسیدن به آخرت نگاه شود نه تنها دشمنى با آن ندارد، بلکه به یقین آن را تقویت خواهد کرد، همان گونه که در روایات اسلامى آمده است. 
   سوم این که منظور دنیاى پر زرق و برق و تجملاتى است که وقتى انسان در آن غرق شد، هرچند از طریق حلال به دست آمده باشد آخرت به دست فراموشى سپرده خواهد شد; هر روز در فکر زینت تازه و تجملات بیشتر و خانه ها و لباس ها و مرکب هاى پر زرق و برق تر است و چنین کسى هرچند دنبال حرام هم نباشد هم خدا را فراموش مى کند و هم معاد را. 
   تعبیر به «عَدُوّان» و «سَبیلانِ» در واقع شبیه به تنزل از چیزى به چیز دیگر است، زیرا نخست مى فرماید: دو دشمن اند که یکدیگر را تخریب مى کنند سپس مى فرماید: حد اقل دو مسیر مختلف اند که به دو مقصد منتهى مى شوند; خواه عداوتى با هم داشته باشند یا نه.  آنچه در جمله «فَمَنْ أحَبَّ الدُّنْیا» آمده در واقع به منزله ی نتیجه گیرى از سخنان گذشته است. 

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۰۳ نهج البلاغه» (۲)
   ـ تضّاد دنیاپرستى و علاقه به آخرت

   در پایان امام(علیه السلام) دو تشبیه جالب و به تعبیر دیگر دو مثال واضح براى دنیا و آخرت بیان مى کند و مى فرماید: «این دو به منزله ی مشرق و مغرب اند و انسان همچون کسى است که در میان این دو در حرکت است هر زمان به یکى نزدیک مى شود از دیگرى دور مى گردد و این دو همچون دو همسر یک مردند (که معمولاً با هم رقابت شدید دارند)». 

   گفتنى است دو مثالى را که امام(علیه السلام) بیان فرموده نسبت به دو تعبیرى که درباره دنیا در عبارت بالا آمد (عَدُوّان و سَبیلانِ) به اصطلاح از قبیل لف و نشر مشوش است; تعبیر به «ضَرَّتانِ» (دو هوو) مثالى است براى «عَدُوّان مُتَفاوِتان» و تعبیر به «مشرق و مغرب» مثالى است براى «سَبیلانِ مُخْتَلِفان». 

   این احتمال نیز هست که تعبیر به «مشرق و مغرب» نسبت به دنیا و آخرت نیز از قبیل لف و نشر مشوش باشد; مشرق که خاستگاه نور آفتاب است به منزله ی آخرت و مغرب که رو به سوى ظلمت مى رود اشاره به دنیاست. 
   آرى اگر دنیا از حرام فراهم شود، یا هدف نهایى انسان باشد و یا انسان در تجملات و زر و زیورهاى آن غرق شود هرگز به آخرت نمى پردازد، بلکه روز به روز از سعادت جاویدان دورتر مى گردد. 
   روایات دیگرى که از رسول خدا یا ائمه معصومین(علیهم السلام) رسیده است نیز این سخن را تایید مى کند; از جمله در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از رسول الله(صلى الله علیه وآله) نقل کرده مى خوانیم: «طلب دنیا به آخرت انسان زیان مى رساند و طلب آخرت به دنیا ضرر مى زند، بنابراین ضرر دنیا را بپذیرید که سزاوارتر به زیان است». 
   در حدیث دیگرى که از حضرت مسیح در کتب اسلامى نقل شده مى خوانیم: «محبت دنیا و آخرت در قلب فرد با ایمان جمع نمى شود همان گونه که آب و آتش در یک ظرف جمع نمى گردند».
   ناگفته پیداست که تمام این روایات ناظر به کسى است که دنیا را هدف خود قرار داده و بدون در نظر گرفتن حلال و حرام و حق و ناحق پیوسته به دنبال آن مى دود; اما کسى که دنیا را از طریق حلال مى خواهد و وسیله نیل به آخرت قرار مى دهد نه تنها مذموم نیست، بلکه در روایات از چنین کسى ستایش نیز شده است. 

   از این رو در حدیثى از امیر مؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «اگر دین خود را تابع دنیاى خود قرار دهى، دین دنیایت را تباه کرده و در آخرت از زیان کاران خواهى بود و اگر دنیاى خود را تابع دینت قرار دهى هم دینت را به دست آورده اى و هم دنیایت را و در آخرت از رستگاران هستى».

   «حکمت ۱۰۴ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
     ۱ـ وصف الزّاهدین

   (وَ عَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِیِّ ، قَالَ : رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ( علیه السلام ) ذَاتَ لَیْلَةٍ وَ قَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ ، فَقَالَ لِی : یَا نَوْفُ أَ رَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ ، فَقُلْتُ بَلْ رَامِقٌ ، قَالَ)
   «یَا نَوْفُ طُوبَى لِلزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیَا الرَّاغِبِینَ فِی الْآخِرَةِ أُولَئِکَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً وَ تُرَابَهَا فِرَاشاً وَ مَاءَهَا طِیباً وَ الْقُرْآنَ شِعَاراً وَ الدُّعَاءَ دِثَاراً ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْیَا قَرْضاً عَلَى مِنْهَاجِ الْمَسِیحِ»

   ۱ـ وصف زاهدان
   (از نوف بکّالى  نقل شده، که در یکى از شب ها، امام على علیه السّلام را دیدم براى عبادت از بستر برخاست، نگاهى به ستارگان افکند، و به من فرمود: خوابى یا بیدار گفتم: بیدارم. فرمود)
   اى نوف خوشا به حال آنان که از دنیاى حرام چشم پوشیدند، و دل به آخرت بستند، آنان مردمى هستند که زمین را تخت، خاک را بستر، آب را عطر،  و قرآن را پوشش زیرین،  و دعا را لباس روئین خود قرار دادند، و با روش عیساى مسیح با دنیا بر خورد کردند

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۰۴ نهج البلاغه
   ـ زاهدان در دنیا

   این کلام نورانى هنگامى از امام علی(علیه السلام) صادر شد که «نوف بکالى مى گوید: امیر مؤمنان(علیه السلام) را در یکى از شب ها دیدم براى عبادت از بستر خود خارج شده بود. نگاهى به ستارگان آسمان افکند سپس به من فرمود: اى نوف! خوابى یا بیدار؟ عرض کردم: بیدارم» (آن گاه این سخن نورانى که نهایت زهد در دنیا را در عباراتى کوتاه شرح مى دهد بیان فرمود). 
   نوف چنانچه خواهد آمد از دوستان نزدیک یا خادمان امیر مؤمنان علیه السّلام بوده که حتى شب ها در خدمتش به سر مى برده است. «فرمود: اى نوف! خوشا به حال زاهدان در دنیا که راغبان در آخرتند، همان ها که زمین را فرش و خاک آن را بستر و آبش را نوشیدنى گواراى خود قرار دادند. قرآن را همچون لباس زیرین و دعا را همچون لباس رویین خویش ساختند سپس دنیا را بر روش مسیح سپرى کردند». 
   تعبیر زمین را فرش و خاک را بستر و… کنایه از ساده زیستن در حد اعلى است. تعبیر به قرآن را لباس زیرین و دعا را لباس رویین قرار دادند، کنایه از این است که دستورات قرآن در درون دل و جان و روحشان قرار دارد و دعا ورد زبانشان است همواره به هنگام قیام و قعود و هرگونه حرکت فردى و اجتماعى از خدا یارى مى طلبند و براى توفیق بیشتر دعا مى کنند و از این طریق هرگز خدا را از یاد نمى برند. 

   افزون بر این، بدن انسان در حال عادى بسیار آسیب پذیر است و لباس، او را از بسیارى آسیب ها حفظ مى کند، پس دعا را لباس رویین قرار دادن اشاره به این است که آنها در سایه دعا، خود را از خطرات مختلف و عذاب هاى دنیا و آخرت و انحرافات اخلاقى حفظ مى کنند.

   تعبیر به «قَرَضُوا الدُّنْیا..». اشاره به پیمودن و طى کردن دنیا بر روش بسیار زاهدانه حضرت مسیح است (قرض هم به معناى قطع کردن و بریدن آمده و هم به معناى گذشتن و عبور کردن). 
   اشاره ی امام علیه السّلام در اینجا به زندگى زاهدانه ی حضرت عیسى به طور مشروح تر در خطبه ی ۱۶۰ آمده است که فرمود: «و اگر بخواهى (براى نمونه دیگرى) زندگى عیسى بن مریم ـ که درود خدا بر او باد ـ را برایت بازگو مى کنم; او سنگ را بالش خود قرار مى داد، لباس خشن مى پوشید، غذاى ناگوار (مانند نان خشک) مى خورد، نان خورش او گرسنگى، چراغ شب هایش ماه، سر پناه او در زمستان مشرق و مغرب زمین بود (صبح ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار مى گرفت) میوه و گل او گیاهانى بود که زمین براى چهارپایان مى رویاند. 
   نه همسرى داشت که او را بفریبد و نه فرزندى که (مشکلاتش) او را غمگین سازد، نه مالى داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعى که خوارش کند; مرکبش پاهایش بود و خادمش دست هایش!». 
   به یقین کمتر کسى مى تواند مانند حضرت مسیح زندگى کند و یا زهدى همچون پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و على(علیه السلام) داشته باشد. 
   منظور آن است که مردم با ایمان تا آنجا که مى توانند تعلقات دنیوى را از خود دور سازند و بار خود را سبک کنند و به زندگى هر چه ساده تر قانع شوند، چرا که زندگى هاى پر خرج و تجملاتى از یک سو تمام افکار انسان را به خود جذب مى کند و از آخرت غافل مى سازد و از سویى دیگر تهیه آن از مال حلال غالباً مشکل است، لذا انسان را به حلال یا مشتبه آلوده مى سازد و از سوى سوم براى نیازمندان مایه حسرت و دل شکستگى و محدودیت و محرومیت مى شود. 
   براى آگاهى از زندگانى زاهدانه انبیا و اولیاى الهى به بحثى که تحت عنوان «زندگى زاهدانه ی انبیا» در ذیل بخش چهارم خطبه ۱۶۰ آورده ایم مراجعه فرمایید. 

   «حکمت ۱۰۴ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام» 
   ۲ـ مکاسب الاسحار

   (وَ عَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِیِّ ، قَالَ : رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ( علیه السلام ) ذَاتَ لَیْلَةٍ وَ قَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ ، فَقَالَ لِی : یَا نَوْفُ أَ رَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ ، فَقُلْتُ بَلْ رَامِقٌ ، قَالَ)
 یَا نَوْفُ إِنَّ دَاوُدَ ( علیه السلام ) قَامَ فِی مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّیْلِ فَقَالَ إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لَا یَدْعُو فِیهَا عَبْدٌ إِلَّا اسْتُجِیبَ لَهُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِیفاً أَوْ شُرْطِیّاً أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ  ـ وَ هِیَ الطُّنْبُورُ ـ أَوْ صَاحِبَ کَوْبَةٍ ـ وَ هِیَ الطَّبْلُ ، وَ قَدْ قِیلَ أَیْضاً إِنَّ الْعَرْطَبَةَ الطَّبْلُ وَ الْکَوْبَةَ الطُّنْبُورُ ـ .
   ۲ـ ارزش سحرخیزى
   (از نوف بکّالى  نقل شده، که در یکى از شب ها، امام على علیه السّلام را دیدم براى عبادت از بستر برخاست، نگاهى به ستارگان افکند، و به من فرمود: خوابى یا بیدار گفتم: بیدارم. فرمود)
   اى نوف همانا داوود پیامبر (که درود خدا بر او باد) در چنین ساعتى از شب بر مى خاست، و مى گفت: «این ساعتى است که دعاى هر بنده اى به اجابت مى رسد، جز با باج گیران، جاسوسان، شبگردان و نیروهاى انتظامى حکومت ستمگر، یا نوازنده طنبور و طبل».

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۰۴ نهج البلاغه» (۱)

   آنگاه امام علىج(علیه السلام) در ادامه ی این سخن در بیان اهمیت بیدار ماندن در آن ساعت شب و راز و نیاز به درگاه خداوند سخن مى گوید، مى فرماید: «اى نوف! داود نبی(علیه السلام) در چنین ساعتى از خواب برخاست و گفت این همان ساعتى است که هیچ بنده اى در آن دعا نمى کند جز این که به اجابت مى رسد مگر آنکه مأمور جمع مالیات (براى حاکم ظالم) یا جاسوس گزارشگر، یا مأمور انتظامى اش و یا نوازنده طنبور و یا طبل باشد». 
   مرحوم سیّد رضى «عَرْطَبه» را به «طنبور» و «کوبه» را به «طبل» تفسیر کرده و مى افزاید بعضى به عکس گفته اند: «عرطبه» «طبل» است و «کوبه» «طنبور»
   ذکر نام داود(ع) در اینجا شاید از این رو باشد که او حکومت گسترده اى داشت و چنین کسى مى بایست قاعدتاً از مناجات با خداوند در چنین ساعت از شب بر اثر گرفتارى ها غافل بماند. علاوه بر این، داود(ع) به سبب صداى بسیار خوبى که داشت در مناجات با پروردگار به آن صوت دل نشین بسیار علاقه مند بود; همان صوتى که قرآن درباره آن مى گوید:
(... وَسَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ الطَّیْرَ ...) (انبیا۷۹). 
   در این که ساعتى که امام(علیه السلام) به آن اشاره کرده چه ساعتى از شب بوده ممکن است همان باشد که امام صادق(علیه السلام) در حدیثى که در کتاب الدعاى کافى نقل شده به آن اشاره کرده است، مى فرماید: 
   «در شب ساعتى است که هر بنده مسلمانى با آن هماهنگ شود سپس نماز بخواند و به درگاه خداوند دعا کند دعایش در هر شب مستجاب مى شود. 
   راوى مى گوید: از آن حضرت سؤال کردم: آن چه ساعتى از شب است؟ فرمود: هنگامى که نصف شب بگذرد یک ششم از آغاز نصف دوم همان ساعت است». 
   از بعضى روایات نیز استفاده مى شود که بهترین ساعت شب براى راز و نیاز با خدا وقت سحر یعنى ثلث آخر شب است و ممکن است هر یک از ساعاتى که گفته شد ویژگى خاص خود را داشته باشد. 

   در قرآن مجید نیز به اهمیت استغفار در سحرها اشاره شده است. قابل توجه این که امام(علیه السلام) پنج گروه را در این عبارت خود از قول داود استثنا فرموده است. 
   نخست «عَشّار» است (عَشّار از ماده «عُشْر» به کسانى گفته مى شد که یک دهم از اموال مردم را بر در دروازه ها یا غیر آن به عنوان مالیات براى حکام ظالم مى گرفتند). 
   سپس «عریف» که صفت مشبهه از ماده عرفان و معرفت است و اشاره به کسانى است که به عنوان جاسوسى و گزارشگرى براى حاکمان ظالم کار مى کردند. 
   «شرطىّ» همان است که امروز به پلیس و مامور انتظامى گفته مى شود و در گذشته به آنها داروغه مى گفتند آنها کسانى بودند که براى نظم شهرها و جلب افراد خاطى و مخالف «حاکمان ظالم وقت» اقدام مى کردند.
   (از ماده ى «شَرَط» (بر وزن طرف) به معناى علامت گرفته شده، زیرا آن مأموران لباس مخصوص یا علامت هاى خاصى داشتند. صاحب «عَرْطَبَه» و صاحب «کَوْبَه» اشاره به نوازندگانى است که آهنگ هاى مناسب مجالس لهو و فساد و عیاشى و هوسرانى مى نواختند. 
   در واقع داود دو گروه را استثنا کرده: کسانى که کمک به ظالمان و جباران مى کنند و کسانى که مردم را به عیاشى و هوسرانى دعوت مى نمایند. 

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۰۴ نهج البلاغه» (۲)

    راز و نیاز شبانه هنگامى که چشم هاى غالب مردم به خواب مى رود و پاسى از شب مى گذرد و محیطى آرام و روحانى و معنوى به وجود مى آید، پارسایان شب زنده دار از خواب خوش برمى خیزند و به راز و نیاز و اداى نماز به درگاه پروردگار مى پردازند مخصوصاً در نیمه ی دوم شب و سحرگاهان این راز و نیاز تأثیر بیشترى در پرورش روح و جان دارد.
   نه کسى انسان را به خود مشغول مى کند، نه کسب و کار و فعالیت هاى روزانه و نه شبهه ریاکارى است و انسان به تمام معنا، با خداى خود خلوت مى کند و به همین دلیل به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در سایه تهجد شبانه مقام محمود داده شده است. 
   نیز به همین دلیل به این گونه افراد پاداش هایى وعده داده شده که به فکر هیچ کس نرسیده است: (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُن جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ). در همین رابطه امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «هیچ عمل نیکى نیست مگر این که پاداش معینى در قرآن براى آن بیان شده مگر نماز شب که خداوند بزرگ ثوابش را به دلیل عظمت آن بیان نکرده و فرموده: پهلوهایشان از بسترها در دل شب دور مى شود (و به پا مى خیزند و رو به درگاه خدا مى آورند) و پروردگار خود را با بیم و امید مى خوانند و از آنچه به آنان روزى داده ایم انفاق مى کنند * هیچ کس نمى داند چه ثواب هایى که مایه روشنى چشمان است براى آنها نهفته و ذخیره کرده است». 
   زیان هاى موسیقى، امام(علیه السلام) در این بیان نورانى چند چیز را مانع استجابت دعا ذکر فرمود: باج گیرى براى ظالمان، جاسوسى، در سلک داروغه هاى آنها بودن (براى تحکیم پایه هاى ظلم آنان) و همچنین نواختن طنبور و زدن طبل. 
   موانع استجابت دعا ـ به گونه اى که از سایر روایات استفاده مى شود ـ منحصر به این پنج مورد نیست، بنابراین مواردى را که امام(علیه السلام) شمرده نمونه هایى روشن و جدى است. 
   در آنچه امام(علیه السلام) درباره ی اعانت بر ظالمان گفته جاى تردید نیست، زیرا علاوه بر فرصت همکارى با آنان، درآمدى نیز که از این راه به دست عاملان آن مى رسد حرام و نامشروع است و مى دانیم کسى که غذاى حرام بخورد دعاى او مستجاب نخواهد بود.
   همچنین کسانى که از طریق نوازندگى کسب درآمد مى کنند. مى دانیم آهنگ هاى موسیقى بر دو گونه است: آهنگ متناسب مجالس لهو و فساد و عیاشى و هوسرانى است که حرام است، زیرا منشأ گناهان فراوان از جمله آلودگى به اعمال حرام جنسى است و تأثیر مخربى روى اعصاب دارد و به تعبیر دیگر همان تأثیرى را که مواد مخدر از طریق تزریق یا نوشیدن یا بوییدن در جسم و روح انسان دارد تخدیر از طریق موسیقى هاى نامشروع نیز همان تأثیر را از طریق گوش آدمى مى گذارد.
   بخش دیگرى از آهنگ که مناسب چنین جلساتى نیست و مباح و جایز است، بلکه در مورد قرآن وارد شده که آن را با آهنگ زیبا بخوانید. 
   در جنگ ها از موسیقى هاى مخصوص استفاده مى شود. در ورزش هاى سنتى نیز نوعى موسیقى داشتیم و حتى گاه براى منظم ساختن حرکات دستجات سینه زنى از طبل و سنج بهره مى گرفتند که هیچ کدام از اینها موسیقى حرام نیست. 
   البته تشخیص میان این دو با مراجعه به عرف آگاه، روشن مى شود. سخن درباره ی زیان هاى موسیقى از نظر جسم و جان فراوان است که در این مختصر نمى گنجد اما با یک حدیث ناب این سخن را پایان مى دهیم: «خانه اى که در آن شراب و قمار و آلات موسیقى باشد فرشتگان در آن وارد نمى شوند و دعا در آن مستجاب نمى گردد».

   «حکمت ۱۰۵ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ احترام گذاشتن به مرزها و حدود احکام الهى

   «إِنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَیْکُمْ فَرَائِضَ فَلَا تُضَیِّعُوهَا وَ حَدَّ لَکُمْ حُدُوداً فَلَا تَعْتَدُوهَا وَ نَهَاکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ فَلَا تَنْتَهِکُوهَا وَ سَکَتَ لَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ وَ لَمْ یَدَعْهَا نِسْیَاناً فَلَا تَتَکَلَّفُوهَا.»
    همانا خدا واجباتى را بر شما لازم شمرده، آنها را تباه نکنید،
   حدودى براى شما معیّن فرموده، امّا از آنها تجاوز نکنید،
   از چیزهایى نهى فرمود، حرمت آنها را نگاه دارید و 
   نسبت به چیزهایى سکوت فرمود نه از روى فراموشى، پس خود را در باره ی آنها به رنج و زحمت دچار نسازید.

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۰۵ نهج البلاغه»
   ـ وظیفه ی ما

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه وظایف ما را در چهار بخش خلاصه کرده و تکلیف ما را در هر بخشى روشن ساخته است.
   نخست مى فرماید: «خداوند فرایضى را بر شما واجب کرده، آنها را ضایع نکنید». اشاره است به واجباتى همچون نماز و روزه و حج و جهاد و زکات و امثال آن که هر یک داراى مصالح مهمى است و باید آنها را کاملاً حفظ کرد و منظور از تضییع کردن شاید ترک نمودن باشد یا ناقص انجام دادن، همان گونه که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است: «نماز هنگامى که در اول وقت انجام شود به آسمان مى رود و سپس به سوى صاحبش باز مى گردد در حالى که روشن و درخشان است و به او مى گوید: مرا محافظت کردى خدا تو را حفظ کند و هنگامى که در غیر وقت و بدون رعایت دستوراتش انجام شود به سوى صاحبش بر مى گردد در حالى که سیاه و ظلمانى و به او مى گوید: مرا ضایع کردى خدا تو را ضایع کند». 
   سپس در دومین دستور مى فرماید: «خداوند حدود و مرزهایى براى شما تعیین کرده از آن فراتر نروید». منظور از این حدود براى نمونه سهامى است که در ارث تعیین شده و در قرآن مجید نیز بعد از آن که بخشى از میراث ها را بیان مى کند مى فرماید: (تِلْکَ حُدُودُ اللّه) و در آیه بعد کسانى که از این حدود تعدى کنند تهدید به خلود در آتش دوزخ شده اند، همچنین در مورد وظیفه ی زوج و زوجه به هنگام طلاق تعبیر به حدود الله شده است، بنابراین حدود، اشاره به شرایط و کیفیت ها و برنامه هاى خاصى است که براى حقوق انسان ها در کتاب و سنت آمده که اگر از آنها تجاوز شود یا حقى پایمال مى گردد و یا به ناحق کسى صاحب اموالى مى شود. 
   آن گاه در سومین دستور مى فرماید: «خداوند شما را از امورى نهى کرده است حرمت آنها را نگاه دارید». روشن است که این قسمت اشاره به معاصى کبیره و صغیره است که در کتاب و سنت وارد شده و عمومشان به دلیل مفاسدى که در آنها براى دین و دنیاى مردم هست تحریم شده است. «تَنْتَهِکُوها» از ماده «نَهْک» (بر وزن محو) به معناى هتک حرمت و پرده درى است گویى خداوند میان انسان ها و آن گناهان پرده اى کشیده است تا در حریم آن وارد نشوند و به آن نیدیشند; ولى معصیت کاران پرده ها را مى درند و به سراغ آن گناهان مى روند. 
   در چهارمین جمله مى فرماید: «خداوند از امورى ساکت شده نه به علّت فراموش کارى (بلکه به جهت مصالحى که در سکوت نسبت به آنها بوده است) بنابراین خود را در مورد آنها به زحمت نیفکنید (و با سؤال و پرسش درباره آنها بار تکلیف خود را سنگین نگردانید)». 
   این سخن برگرفته از قرآن مجید است، در «مائده۱۰۱» آمده است: «(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللّهُ عَنْها وَاللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ); اى کسانى که ایمان آورده اید از چیزهایى سؤال نکنید که اگر براى شما آشکار شود شما را ناراحت مى کند ولى اگر به هنگام نزول قرآن از آنها سؤال کنید براى شما آشکار خواهد شد. خداوند آنها را بخشیده (و نادیده گرفته است شما اصرار بر افشاى آن نداشته باشید) خداوند آمرزنده و داراى حلم است». 
   همان گونه که در شأن نزول آیه ی فوق آمده هنگامى که دستور پروردگار درباره حج نازل شد مردى به نام «عکاشه» یا «سراقه» عرض کرد: اى رسول خدا! آیا دستور حج براى هر سال است یا یک سال؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) به سؤال او پاسخ نگفت ولى او دو یا سه بار سؤال خود را تکرار کرد. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: واى بر تو چرا این همه اصرار مى کنى؟ اگر در جواب تو بگویم: آرى، حج در همه سال بر شما واجب مى شود و فوق العاده به زحمت مى افتید و اگر مخالفت کنید گناهکار خواهید بود، بنابراین تا وقتى چیزى را نگفته ام بر آن اصرار نورزید… سپس افزود: «هنگامى که شما را به چیزى دستور دادم به اندازه توانایى خود آن را انجام دهید». 
   ‌‌‌مى دانیم هنگامى که براى پیدا کردن قاتل به بنى اسرائیل دستور داده شد گاوى را ذبح کنند اگر مطابق اطلاق امر هرگونه گاوى را انتخاب مى کردند کافى بود; ولى آنها پشت سر هم اصرار کردند و رنگ و سن و شرایط دیگر آن گاو را پرسیدند در نتیجه آن قدر تکلیف محدود و پر مشقت شد که براى پیدا کردن آن سخت به زحمت افتادند و هزینه زیادى پرداختند و این درس عبرتى شد براى همگان در طول تاریخ.

   «حکمت ۱۰۶ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ ره آورد شوم دین گریزى

   «لَا یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لِاسْتِصْلَاحِ دُنْیَاهُمْ إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ.»
   «مردم براى اصلاح دنیا چیزى از دین را ترک نمى گویند، جز آن که خدا آنان را به چیزى زیانبارتر دچار خواهد ساخت

   «شرح حکمت ۱۰۶ نهج البلاغه 
   ـ نتیجه تخریب دین براى دنیا

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه ی خود اشاره مى کند به نکته مهمى درباره تعارض دین و دنیا و کسانى که دنیا را بر احکام دینشان ترجیح مى دهند و مى فرماید: «مردم چیزى از امور دینشان را براى اصلاح دنیایشان ترک نمى کنند مگر این که خداوند زیان بارتر از آن را به روى آنها مى گشاید». 
   اشاره به این که در بسیارى از اوقات، دستورات دینى و منافع دنیوى در برابر هم قرار مى گیرند و رعایت هر یک سبب ضایع شدن دیگرى است. 
   انسان هاى موحد و یکتاپرستان حقیقى که هیچ مؤثرى را در عالم جز به فرمان خدا نمى دانند به منافع دنیوى خویش پشت پا مى زنند و براى حفظ دین و ایمان و اطاعت فرمان هاى الهى مى کوشند، از این رو رحمت الهى شامل حالشان مى شود و بهتر از آن عایدشان مى گردد. 
   به عکس آنها که دینشان را فداى دنیا و وظایف الهى خود را فداى منافع دنیوى مى کنند خداوند بدتر از آنچه را از آن بیم داشتند به سراغشان مى فرستد. 
   فى المثل کسانى هستند که حج واجب خود را که بر طبق حکم شرع جنبه فوریت دارد به تأخیر مى اندازند مبادا تشکیلات مادى آنها گرفتار رکود شود. در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «هیچ کس حاجتى از حوایج دنیا را بر حج مقدم نمى دارد مگر این که ناگهان نگاه مى کند حجاج خانه خدا که آثار حج در چهره آنها نمایان است از این سفر باز گشتند پیش از آنکه حاجت او برآورده شده باشد». 
   در حدیث دیگرى که در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) آمده مى خوانیم که حضرت به یکى از اصحاب خاصش «سماعه» فرمود: چرا امسال حج نمى روى؟ عرض کرد: معامله اى میان من و گروهى است و گرفتارى هایى دارم و شاید خیر، در آن باشد. امام(علیه السلام)فرمود: چنین نیست. 
   یا مثلاً انسان هنگامى که مشغول نماز مى شود به دلیل بعضى از کارهاى دنیا آن را به سرعت تمام مى کند و چه بسا ارکان نماز آنچنان که لازم است انجام نمى شود. 
   این گونه افراد که نمازشان را فداى منافعشان مى کنند به گفته امیرمؤمنان(علیه السلام) به جایى نمى رسند. در حدیثى مى خوانیم: «هنگامى که انسانى مشغول نماز شود و نمازش را (براى رسیدن به حوایج دنیا) کوتاه کند، خداوند به فرشتگانش مى فرماید: آیا این بنده مرا نمى بینید گویى گمان مى کند برآورده شدن حاجاتش به دست دیگرى است. آیا نمى داند انجام حوایجش همه در دست من است؟». 
   آنچه گفته شد در مورد حاجات فردى است; اما حاجات و نیازهاى اجتماعى نه تنها از این قاعده مستثنا نیست بلکه شمول این قاعده نسبت به آنها قوى تر و آشکارتر است; مثلاً ـ به گفته مرحوم «مغنیه» در شرح نهج البلاغه خود ـ سران کشورهاى اسلامى، امروز دستور جهاد و دفاع از حریم اسلام و کیان مسلمین را براى منافع مادى که دولت هاى استعمارى به آنها ارائه مى دهند رها کرده اند و خداوند آنها را از هر دو محروم ساخته است; در دست بیگانگان ذلیل و خوار شده اند و دنیاى آنها نیز تأمین نگشته است. 
   اگر دقت کنیم آنچه مولا در این سخن حکیمانه بیان فرموده به اصل توحید افعالى بازگشت مى کند و جلوه اى از جلوه هاى «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إلاّ اللهُ» محسوب مى شود. 
   قرآن مجید مى گوید: «(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکات مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَلکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ)(اعراف۹۶) اگر اهل شهرها و آبادى ها ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى کردند درهاى برکات آسمان و زمین را به روى آنها مى گشودیم ولى (پیامبران الهى و دستورات ما را) تکذیب کردند و ما آنها را گرفتار نتیجه اعمالشان کردیم».

   «حکمت ۱۰۷ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ علل سقوط عالمان بى عمل 

   «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَا یَنْفَعُهُ.»
   «چه بسا دانشمندى که جهلش او را از پاى در آوَرَد و دانش او همراهش باشد امّا سودى به حال او نداشته باشد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۰۷ نهج البلاغه»
   ـ عالم جاهل منش

   در این گفتار حکیمانه و کوتاه و پرمعنا امام علی علیه السّلام به عالمان بى عمل و آلوده به رذائل اخلاقى اشاره کرده مى فرماید: «چه بسیار دانشمندى که جهلش او را کشته در حالى که علمش با اوست; اما به حالش سودى نمى بخشد». 
   همان گونه که در بالا اشاره شد امام(علیه السلام) در این عبارت کوتاه و پرمعنا از عالمان نادانى سخن مى گوید که جهلشان قاتل آنها شده است در این که چگونه علم و جهل در وجود آن ها جمع مى شود تفسیرهاى مختلفى مى توان بیان کرد. 
   از همه روشن تر این که علم اگر با عمل همراه نشود همچون جهل است، بنابراین نکوهش امام(علیه السلام) از عالمانى است که از علم خود بهره نمى گیرند و به آن عمل نمى کنند و سبب هلاکت مادى و معنوى آنها مى شود. 
   در حدیثى در کتاب شریف کافى از امیر مؤمنان على(علیه السلام)مى خوانیم که «إنَّ الْعالِمَ الْعامِلَ بِغَیْرِهِ کَالْجاهِلِ الْحائِرِ الَّذى لا یَسْتَفیقُ عَنْ جَهْلِهِ» شخص عالمى که به علمش عمل نکند مانند جاهل سرگردانى است که از بیمارى جهل بهبود نمى یابد. سپس حضرت در همان روایت مى فرماید: «بَلْ قَدْ رَأیتُ أنَّ الْحُجَّةَ عَلَیْهِ أعْظَمُ وَالْحَسْرَةُ أدْوَمُ» بلکه حجت الهى را بر او بزرگ تر و حسرت او را پایدارتر دیدم. 
   همین عبارت با اندک تفاوتى در ذیل خطبه ۱۱۰ نهج البلاغه نیز آمده است. در حدیث دیگرى در غررالحکم از همان حضرت مى خوانیم: «عِلْمٌ لا یُصْلِحُکَ ضَلالٌ وَمالٌ لا یَنْفَعُکَ وَبالٌ; دانشى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و ثروتى که تو را (در راه خشنودى خدا) سودى نبخشد بدبختى است». 
   این احتمال نیز وجود دارد که منظور از «جهل» صفات جاهلانه اى مانند غرور و تکبر و خودخواهى و سودجویى و ریاکارى باشد; هر گاه علم با این صفات نکوهیده ی جاهلانه همراه گردد عالم را به نابودى مى کشاند، همان گونه که در طول تاریخ مصادیق زیادى دارد. 
   آیا طلحه و زبیر عالم به احکام اسلام و قرآن نبودند؟ آیا موقعیت على(علیه السلام)را در اسلام و نزد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نمى شناختند؟ چه شد که علمشان سودى به آنها نبخشید؟ آیا جز این است که جاه طلبى و پیروى از هواى نفس آنها را به جنگ جمل کشانید؟ و نه تنها علمشان به حالشان سودى نداشت، بلکه صفات جاهلانه آنها سبب مرگشان در دنیا و مجازاتشان در آخرت شد. حدود هفده هزار نفر از مسلمانان را به کشتن دادند و هرگز به مقصدشان نیز در دنیا نرسیدند. 
   نیز احتمال مى رود منظور این باشد که ظواهرى از علم دارد ولى به عمق آن نرسیده است و به تعبیرى دیگر، علم او فاقد بصیرت است همان گونه که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «اَلْعامِلُ عَلى غَْیرِ بَصیرَة کَالسّائِرِ عَلى غَیْرِ الطَّریقِ فَلا تُزیدُهُ سُرْعَةُ السَّیْرِ مِنَ الطَّریقِ إلاّ بُعْداً; آن کس که بدون بینش و بصیرت عمل مى کند همانند کسى است که در بیراهه گام بر مى دارد، چنین کسى هر قدر تندتر برود از راه اصلى دورتر مى شود». جمع میان این تفسیرها نیز مانعى ندارد.

   «حکمت ۱۰۸ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ شگفتى هاى روح آدمى 

   «لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِیَ أَعْجَبُ مَا فِیهِ وَ ذَلِکَ الْقَلْبُ وَ ذَلِکَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ أَضْدَاداً مِنْ خِلَافِهَا فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ وَ إِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ وَ إِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ وَ إِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضَى نَسِیَ التَّحَفُّظَ وَ إِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ وَ إِنْ أَفَادَ مَالًا أَطْغَاهُ الْغِنَى وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِیبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ وَ إِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلَاءُ وَ إِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ وَ إِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ وَ کُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ.»

    «به رگ هاى درونى انسان پاره گوشتى آویخته که شگرف ترین اعضاى درونى اوست، و آن قلب است، که چیزهایى از حکمت، و چیزهایى متفاوت با آن، در او وجود دارد.
   پس اگر در دل امیدى پدید آید، طمع آن را خوار گرداند،
   اگر طمع بر آن هجوم آورد حرص آن را تباه سازد،
   اگر نومیدى بر آن چیره شود، تأسّف خوردن آن را از پاى در آورد، 
   اگر خشمناک شود کینه توزى آن فزونى یابد و آرام نگیرد، 
   اگر به خشنودى دست یابد، خویشتن دارى را از یاد برد،
   اگر ترس آن را فراگیرد پرهیز کردن آن را مشغول سازد،
   اگر به گشایشى برسد، دچار غفلت زدگى شود، 
   اگر مالى به دست آورد، بى نیازى آن را به سرکشى کشاند، 
   اگر مصیبت ناگوارى به آن رسد، بى صبرى رسوایش کند، 
   اگر به تهیدستى مبتلا گردد، بلاها او را مشغول سازد، 
   اگر گرسنگى بى تابش کند، ناتوانى آن را از پاى درآورد و 
   اگر زیادى سیر شود، سیرى آن را زیان رساند، 
   پس هر گونه کند روى براى آن زیانبار، و هر گونه تندروى براى آن فساد آفرین است.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۰۸ نهج البلاغه»(۱)
   ـ اعجوبه ی جهان خلقت!

امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه ی خود به سلسله ای از عواطف انسانى و بخش مهمى از رذایل اخلاقى و آثار هر یک از آنها اشاره فرموده و مرکز آنها را قلب شمرده و مى فرماید: «در درون سینه ی این انسان قطعه گوشتى است که به رگ مخصوصى آویخته شده و عجیب ترین اعضاى او و همان قلب وى است». 
   در این که چگونه قلب همان عضو صنوبرى که مأمور رساندن خون به تمام اعضاست مى تواند مرکز عواطف انسانى و فضایل و رذایل اخلاقى باشد در پایان این بحث به طور مشروح از آن سخن خواهیم گفت. «نیاط» همان رگى است که قلب به وسیله آن در سینه انسان آویزان است که اگر قطع شود در کمترین زمان حیات انسان پایان مى یابد. 
   گاه آن را مفرد شمرده و زمانى جمع «نَوط» (بر وزن فوت) دانسته اند و هنگامى به معناى خود قلب نیز آمده است. به هر حال امام(علیه السلام) این قلب آدمى را که در درون سینه اش با رگى آویخته شده شگفت انگیزترین عضو بدن او مى شمرد. 
   سپس به دلیل آن پرداخته و در ادامه ی سخن چنین مى فرماید: «این شگرفى به خاطر آن است که صفاتى از حکمت و ضد حکمت در آن جمع است». حکمت اشاره به فضایل اخلاقى و اضداد آن اشاره به رذایل اخلاقى است و به این ترتیب امام علیه السّلام قلب انسان را مرکزى براى فضایل و رذایل اخلاقى مى شمرد و این که مرحوم مغنیه در فى ظلال حکمت را به غیر فضایل اخلاقى تفسیر کرده که نتیجه ی آن نوعى رذیله محسوب مى شود بسیار خلاف ظاهر است.
   سپس امام(علیه السلام) به شرح بخشى از رذایل اخلاقى که در طرف افراط و تفریط قرار دارند پرداخته به ده نکته در این زمینه اشاره مى کند: 
   نخست به سراغ حالت رجاى افراطى و سپس یأس افراطى مى رود و مى فرماید: «هرگاه آرزوها (ى افراطى) در آن ظاهر شود (حالت طمع به او دست مى دهد و) طمع او را ذلیل و خوار مى کند و هنگامى که طمع در او به هیجان آمد به دنبال آن حرص، او را به هلاکت مى کشاند». 

   منظور از «سَنَحَ» از ماده «سنوح» به معناى عارض شدن است. منظور از «رجاء» در اینجا امید افراطى به دیگران داشتن و چشم به اموال و امکانات آنها دوختن است، واضح است که این امید افراطى، او را به طمع، و طمع، او را به حرص مى کشاند که همه از رذایل اخلاقى است.
   امام در مقابل آن «یأس افراطى» را مطرح مى کند و مى فرماید: «و هنگامى که یأس بر او قالب گردد تأسف او را از پاى در مى آورد». منظور از «یأس» در اینجا نومیدى افراطى در عالم اسباب است که انسان در صحنه هاى علم و تجارت و کسب و کار از موفقیت خود مأیوس باشد; اشخاص مأیوس به یقین در زندگى ضعیف و ناتوان و گاه نابود مى شوند. 
   حد وسط در میان امید افراطى و یأس همان حالت امیدوارى معتدل است که اگر نباشد انسان در زندگى به جایى نمى رسد همان گونه که پیغمبر اکرم فرمود: «الاْمَلُ رَحْمَهٌ لاُِمَّتى وَ لَوْ لا الاْمَلُ لَما رَضَعَتْ والِدٌ وَلَدَها وَ لا غَرَسَ غارِسٌ شَجَراً; امید و آرزو رحمتى است براى امت من و اگر امید نبود هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى کشت». 

   آن گاه سومین و چهارمین صفات رذیله اى را که در حد افراط و تفریط قرار دارند بیان مى کند و مى فرماید: «هرگاه غضب بر او مستولى شود خشمش فزونى مى گیرد (و دست به هر کار خلافى مى زند) و اگر بیش از حد (از کسى یا چیزى) راضى شود (و به آن اطمینان پیدا کند) جانب احتیاط را از دست مى دهد». 
   به یقین هم حالت غضب که سرچشمه کارهاى نادرست مى شود جنبه ی افراط دارد و هم اعتماد بى حساب به افراد و اشخاص که آن هم سبب مشکلات فراوان مى گردد. حد وسط میان این دو رضایت معتدل آمیخته با رعایت احتیاط است. 
   سپس حضرت از پنجمین و ششمین رذیله اخلاقى که در طرف افراط و تفریط قرار دارند سخن مى گوید و مى فرماید: «هرگاه ترس بر او غالب شود احتیاط کارى (افراطى) او را به خود مشغول مى دارد و هرگاه کار بر او آسان گردد در غفلت و بى خبرى فرو مى رود».

   علماى اخلاق ترس بجا و معتدل را در برابر عواقب منفى و خطرناک فضیلت مى شمرند. در واقع خداوند آن را سپرى در برابر خطرات در وجود انسان قرار داده تا بى حساب در هر میدانى وارد نشود و دشمنانى که در کمین او هستند و خطراتى که بر سر راه رسیدن به مقصد وى را تهدید مى کنند از نظر دور ندارد; ولى اگر این حالت جنبه افراطى به خود بگیرد صفتى رذیله به نام «جُبن» است همان گونه که اگر در جهت تفریط واقع شود و انسان بى باکانه در هر میدان و مسیرى قدم بگذارد، رذیله دیگرى است که از آن به غفلت، غرور و بى خبرى یاد مى شود. 

   «حکمت ۱۰۹ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ ارزش والاى اهل بیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم

   «نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَى بِهَا یَلْحَقُ التَّالِی وَ إِلَیْهَا یَرْجِعُ الْغَالِی.»
   «ما تکیه گاه میانه ایم، عقب ماندگان به ما مى رسند، و پیش تاختگان به ما باز مى گردند.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۰۹ نهج البلاغه»
   ـ ما از افراط و تفریط دوریم

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، موقف خود و خاندانش را در برابر «مقصران» و «غالیان» روشن ساخته است، مى فرماید: «ما تکیه گاه میانه هستیم; (باید) عقب افتادگان به آن ملحق شوند و تندروان به سوى آن باز گردند». 
   این تعبیر کنایه ی زیبا و دلنشینى است، زیرا «نُمْرُقة» در اصل به معناى پشتى یا متکایى است که بر آن تکیه مى کنند; پشتى وسط و میانه، پشتى ممتازى بوده که در صف پشتى هاى مجلس مورد توجه و جایگاه افراد شریف تر بوده است. 
   مى فرماید: آنها که پایین ترند باید رو به سوى ما کنند و آنها که بالاترند باید نگاه خود را به ما باز گردانند (و همگى راه اعتدال را پیش گیرند). اشاره به اینکه مورد قبول در اسلام و آیین الهى امورى است که در سر حد اعتدال و دور از افراط و تفریط باشد، همان گونه که قرآن مجید مى گوید: (وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً) و در جاى دیگر درباره انفاق مى فرماید: «(وَالَّذینَ إذا أنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتَرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً) (فرقان۶۷); کسانى که هنگامى که انفاق مى کنند نه اسراف مى کنند و نه سخت گیرى و در میان این دو حد اعتدال را رعایت مى کنند». 
   منظور از «تالى» کسانى هستند که اوصاف برجسته ی امامان اهل بیت(علیهم السلام) را انکار مى کردند و آنان را در حد فردى معمولى قرار مى دادند و منظور از «غالى» کسانى که آنان را از حد امام معصوم بالاتر برده و صفات خدایى برایشان قائل مى شدند و حتى گاهى به الوهیت آنها رأى مى دادند. 
   امام(علیه السلام)مى فرماید: ما هیچ یک از این دو گروه را نمى پسندیم نه تالى و نه غالى. بعضى از شرّاح نهج البلاغه «وسطیٰ» را به معناى ممتاز و عالى گرفته اند نه به معناى میانه، همان گونه که در آیه ی ۲۸ از سوره ی «قلم» مى خوانیم: (قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَّکُمْ لَوْلاَ تُسَبِّحُونَ) که اوسط در اینجا به معناى افضل و برتر است. 
   ولى با توجه به تالى و غالى که در ذیل این کلام حکیمانه آمده چنین احتمالى بسیار بعید است و مناسب همان معناى وسط است که طرف افراط و تفریط دارد. پیروى از حد اعتدال و پیمودن خط میانه نه تنها در مسائل اعتقادى مورد توجه است که در مسائل اخلاقى و اجتماعى نیز غالباً چنین است، زیرا افراط و تفریط در این امور نیز زیانبار بوده و حد وسط و حالت اعتدال داراى آثار و برکات روشنى است. 
   خوشبختانه پیروان مکتب اهل بیت با هدایت هاى آنها در همه جا حد اعتدال را برگزیدند; در حالى گروهى گرایش به جبروگروهى تفویض را انتخاب مى کردند، پیروان این مکتب شعار «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» را برگزیدند و در جایى که جمعى قائل به تشبیه (اعتقاد به جسمیت خداوند) و گروهى معتقد به تعطیل (کسانى که مى گویند ما از ذات و صفات خدا هیچ چیز نمى فهمیم) در میان مسلمانان بودند، پیروان این مکتب نه تشبیه را پذیرفتند و نه تعطیل را بلکه معتقد شدند کنه ذات خدا و صفات او گرچه براى انسان ها قابل درک نیست; ولى او را مى توان از طریق آثارش در پهنه جهان هستى به خوبى شناخت. 
   آخرین سخن این که تعبیر به «نحن» گرچه به معناى امامان اهل بیت است ولى از بعضى از روایات استفاده مى شود که پیروان راستین آنها نیز همین گونه اند. 
   چنان که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم فرمود: «اى جمیعت شیعه شما هم جایگاه حد وسط و معتدل باشید که غلو کننده به سوى شما باز گردد و عقب مانده به شما ملحق شود» در این هنگام مردى عرض کرد: فدایت شوم، منظور از غالى چیست؟ 
   فرمود: «گروهى هستند که درباره ی ما مطالبى مى گویند که ما درباره خود نمى گوییم (آنها راه غلو و افراط را مى پویند) آنها از ما نیستند و ما از آنها نیستیم». 
   سپس امام(علیه السلام) رو به مردم کرد و فرمود: «به خدا سوگند ما برات آزادى (از آتش دوزخ براى کسى) نداریم و میان ما و خداوند خویشاوندى نیست و حجت خاصى در برابر او نداریم و جز از طریق اطاعت به او تقرب نمى جوییم». 
   سپس افزود: «هر کس از شما مطیع خدا باشد ولایت ما براى او سودبخش است و هر کس از شما معصیت خدا کند ولایت ما به او سودى نمى بخشد. واى بر شما (به ولایت ما) مغرور نشوید، واى بر شما مغرور نشوید».

   «حکمت ۱۱۰ نهج البلاغه ی علی علیه السًلام»
   ـ شرائط تحقّق اوامر الهى 

   «لَا یُقِیمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلَّا مَنْ لَا یُصَانِعُ وَ لَا یُضَارِعُ وَ لَا یَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ»
   «فرمان خدا را بر پاندارد، جز آن کس که در اجراى حق مدارا نکند، سازش کار نباشد و پیرو آرزوها نگردد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۱۰ نهج البلاغه»
   ـ مجریان فرمان خدا

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار پربار و حکیمانه صفات کسانى را که توانایى اجراى اوامر الهى را دارند بیان مى کند و آن را در سه چیز خلاصه کرده، مى فرماید: «فرمان خدا را تنها کسى مى تواند اجرا کند که نه سازش کار باشد (و اهل رشوه) و نه تسلیم و ذلیل (در مقابل دیگران) و نه پیروى از طمع ها کند». 
   بدیهى است آنان که اهل «مصانعه» (به معناى سازشکارى و رشوه گرفتن) هستند هرگز نمى توانند حق را به حق دار برسانند، چرا که زورمندان اهل باطل آنها را خریدارى مى کنند و از حق منصرف مى سازند و در این میان حقوق ضعفا پایمال مى شود. 
   همچنین کسانى که ضعیف و ذلیل و ناتوانند قدرت اجراى فرمان خدا را ندارند، زیرا اجراى فرمان حق قاطعیت و شجاعت و استقلال شخصیت را مى طلبد و افراد زبون که به روش اهل باطل عمل مى کنند توان این کار را ندارند. 
   نیز اشخاص مبتلا به انواع طمع ها; طمع در مقام، مال و خواسته هاى هوس آلود هرگز نمى توانند مجرى فرمان خدا باشند، زیرا طمع بر سر دوراهى ها و چند راهى ها آنها را به سوى خود جذب مى کند و از پیمودن راه حق باز مى دارد. 
   به همین دلیل در طول تاریخ کمتر زمامدارى را دیده ایم که به طور کامل مجرى فرمان حق باشد (مگر انبیا و اولیا) زیرا گاه یکى از این سه نقطه ضعف و گاه همه ی آنها را داشته است، از این رو از پیمودن راه حق باز مانده است. 
   آنچه امام(علیه السلام) در بالا درباره ی موانع اجراى فرمان الهى بیان فرمود امورى است که در آیات و روایات اسلامى نیز بر آن تأکید شده است; از جمله درباره ی رشوه، پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «از رشوه بپرهیزید که کفر خالص است و رشوه گیر بوى بهشت را هرگز استشمام نمى کند». 
   کسى که رشوه مى گیرد در واقع پرستش درهم و دینار را بر پرستش خالق مختار مقدم مى شمرد و قوانینى را که براى حمایت از ضعفاى جامعه است تبدیل به وسیله حمایت از دزدان و دغل کاران و ظالمان مى کند و «مضارعة» که همان اظهار ذلت و ناتوانى در برابر زورگویان است عامل دیگرى براى زیر پا گذارد فرمان خدا و به قدرت رسیدن ظالمان است. 
   امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه ی همّام (خطبه ی۱۹۳) مى فرماید: «یکى از نشانه هاى پرهیزگاران این است که او را در دین (و اجراى فرمان الهى) قوى و نیرومند مى بینى». 
   در مورد طمع که مانع سوم است همین بس که در روایتى از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بحارالانوار آمده که: «هیچ چیز مانند بدعت ها دین را از بین نمى برد و چیزى مانند طمع انسان را فاسد نمى سازد». 
   در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «کسى که مى خواهد در طول عمر آزاد زندگى کند باید اجازه ندهد طمع در قلبش سکونت یابد». 

   «حکمت ۱۱۱ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ عشق تحمّل ناشدنى امام على علیه السّلام

           «لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ.»
   (پس از بازگشت از جنگ صفین، یکى از یاران دوست داشتنى امام، سهل بن حنیف از دنیا رفت، امام فرمود) 
   «اگر کوهى مرا دوست بدارد، در هم فرو مى ریزد.»
    (یعنى مصیبت ها، به سرعت به سراغ او آید، که این سرنوشت در انتظار پرهیزکاران و برگزیدگان خداست، همانند آن در حکمت ۱۱۲ آمده است)

   «شرح و تفسیر حکمت های ۱۱۱ و ۱۱۲ نهج البلاغه»

   در مقدمه ی این حکمت شأن ورودى براى آن ذکر شده هنگام باز گشت امیر مؤمنان على(علیه السلام)از میدان صفین به امام(علیه السلام) خبر دادند «سهل بن حنیف» (یکى از پیشگامان اسلام، از اصحاب خاص پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان على(علیهما السلام)) در کوفه چشم از دنیا فرو بسته در حالى که محبوب ترین مردم نزد امام(علیه السلام) بود». 
   امام(علیه السلام) در این هنگام در زمینه بى وفایى دنیا و از دست رفتن سریع عزیزان فرمود: «حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ریزد»; (لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ). 
   اشاره به بى وفایى و ناپایدارى طبیعت دنیا و از دست رفتن عزیزان است که هم آزمونى براى مردان خداست و هم هشدارى براى همگان. 
   سپس مرحوم سیّد رضى به دنبال این گفتار حکیمانه درباره بى وفایى دنیا مى افزاید: «معناى این سخن آن است که شدائد و مصائب، به سرعت به سراغ دوستان ما مى آیند و این سرنوشت تنها در انتظار پرهیزگاران و نیکان و برگزیدگان و خوبان است و این سخن همانند سخن دیگرى از امام(علیه السلام) است که فرمود: «هرکس ما اهل بیت را دوست دارد باید پوشش فقر را براى خود مهیا سازد (و آماده انواع محرومیت ها و گرفتارى ها) گردد». 
   «جلباب» به لباسى مى گویند که تمام بدن یا قسمت عمده آن را بپوشاند; چادر یا مانند آن. در این که چه رابطه اى در میان محبت اهل بیت و پوشش فقر است تفسیرهاى مختلفى شده که از میان همه آنها سه تفسیر زیر از همه مناسب تر است: 
   نخست این که به مقتضاى «اَلْبَلاءُ لِلْوِلاءِ»; بلاها به سراغ دوستان خدا مى روند و همچین به مقتضاى حدیث «گرفتارى ها و مشکلات بیش از همه دامان پیامبران را مى گیرد سپس کسانى که به دنبال آنها هستند سپس نیکان یکى پس از دیگرى» 
   افرادى که به امام(علیه السلام) که مجموعه اى از فضایل انسانى و برکات معنوى و الهى است عشق بورزند در صف اولیا قرار مى گیرند و به حکم این که مقرب ترند جام بلا بیشترشان مى دهند که هم آزمونى است براى آنان و همه وسیله اى است براى ترفیع درجاتشان. 
   بنا به تفسیر دیگر منظور آن است کسانى که عشق به امام مى روزند یا حب اهل بیت دارند باید فقر به معناى سادگى زندگى را پیشه کنند; همان فقرى که پیغمبر اکرم درباره آن مى فرمود: «فقر مایه افتخار من است و با آن بر سایر پیامبران افتخار مى کنم»
   این تعبیر اگر به معناى فقر «فقر الى الله» نباشد به معناى ساده زیستن و قانع به زندگى خالى از هر گونه زرق و برق و تجمل بودن است. پیروان این مکتب نیز مانند پیشوایانشان باید به چنین زندگى اى قانع باشند. 
   تفسیر سوم این که منظور از دو کلام حکمت آمیز بالا آن است که دشمنان اهل بیت به ویژه بنى امیه و پس از آنها بنى عباس در صدد بودند که هر کس را پیرو این مکتب و عاشق این پیشوایان ببینند از هر نظر در فشار قرار دهند تا آنجا که حتى از نظر معیشت نیز در تنگنا واقع شوند. 
   از این گذشته ولاى اهل بیت همان ولاى حق است و طرفدار حق در هر عصر و زمان مورد تهاجم طرفداران باطل که عِده و عُده آنها غالبا کم نیست واقع مى شود. 
   تاریخ اسلام نیز نشان مى دهد کسانى که طرفدار پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله یا پیشوایان معصومین علیهم السلام مى شدند از طرف دشمنان در فشار شدید قرار مى گرفتند داستان شعب ابى طالب و ابى ذر و مشکلاتى که معاویه و عثمان براى او فراهم کردند تا آنجا که مظلومانه در بیابان محروم «ربذه» در شدیدترین فقر جان به جان آفرین سپرد، نمونه اى از این دست است. 
   از شعبى نیز که یکى از تابعین معروف است نقل شده مى گفت: «نمى دانیم با على علیه السلام چه کنیم اگر او را دوست بداریم (چنان بر ما سخت مى گیرند که) فقیر و نیازمند مى شویم و اگر او را دشمن بداریم کافر مى شویم».
   از این روشن تر سخنى است که در تاریخ طبرى و تاریخ ابن اثیر از «معاویه» نقل شده که چون «مغیرة بن شعبه» را در سنه ی ۴۱ والى کوفه کرد او را فرا خواند و گفت: من مى خواستم سفارش هاى زیادى به تو بکنم اما چون تو را فرد بصیرى مى دانم از آنها صرف نظر کردم; ولى یک توصیه را ترک نمى کنم و آن این که دشنام على و نکوهش او را فراموش مکن و براى «عثمان» فراوان رحمت خدا را بطلب و استغفار کن و تا مى توانى عیب بر یاران على بگذار و آنها را از مرکز حکومت دور کن و پیروان «عثمان» را مدح و تمجید نما و به مرکز حکومت نزدیک کن. 
   «مغیره» گفت: من تجربه فراوان در امر حکومت دارم و دیگران نیز مرا آزموده اند و پیش از تو براى غیر تو عهده دار مناصبى بوده ام و هیچ کس مرا در این امر نکوهش نکرده است و تو هم در آینده مرا خواهى آزمود. یا مدح و تمجید مى کنى و یا نکوهش. معاویه گفت: ان شاء الله تو را مدح و تمجید خواهم کرد.

   «حکمت ۱۱۲ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ مشکلات شیعه بودن 
   «مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً»
   هر کس ما اهل بیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را دوست بدارد، پس باید فقر را چونان لباس رویین بپذیرد. (یعنى آماده انواع محرومیّت ها باشد)

   «حکمت ۱۱۳ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ ارزش هاى والاى اخلاقى 

   «لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ وَ لَا کَرَمَ کَالتَّقْوَى وَ لَا قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ وَ لَا قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ وَ لَا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ وَ لَا رِبْحَ کَالثَّوَابِ وَ لَا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ وَ لَا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ وَ لَا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ وَ لَا عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ وَ لَا إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَ الصَّبْرِ وَ لَا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ وَ لَا شَرَفَ کَالْعِلْمِ وَ لَا عِزَّ کَالْحِلْمِ وَ لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ.»

   «سرمایه اى از عقل سودمندتر، 
   تنهایى ترسناک تر از خودبینى، 
   عقلى چون دوراندیشى، 
   بزرگوارى چون تقوى، 
   همنشینى چون اخلاق خوش، 
   میراثى چون ادب،
   رهبرى چون توفیق الهى، 
   تجارتى چون عمل صالح، 
   سودى چون پاداش الهى، 
   پارسائى چون پرهیز از شبهات، 
   زهدى چون بى اعتنایى به دنیاى حرام، 
   دانشى چون اندیشیدن، 
   عبادتى چون انجام واجبات، 
   ایمانى چون حیاء و صبر، 
   خویشاوندى چون فروتنى، 
   شرافتى چون دانش، 
   عزّتى چون بردبارى و
   پشتیبانى مطمئن تر از مشورت کردن نیست.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۱۳ نهج البلاغه»
   ـ هجده اندرز مهم (۱)

   از آنچه درباره ی سند این کلمات حکمت آمیز آورده ایم استفاده مى شود آنچه مرحوم سیّد رضى در اینجا آورده به صورت پراکنده در خطبه یا خطبه هایى بوده است در حالى که از روایات کافى و آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده بر مى آید که اینها در کنار هم بوده است; ولى در هر صورت به نظر مى رسد اینها مواعظ مختلفى و هر یک درباره موضوع جداگانه اى است و جمع آنها در یک عبارت دلیل بر آن نیست که همه پیوند نزدیک با یکدیگر دارند. 
   در هر حال نمى توان انکار کرد که هر جمله اى از این جمله هاى هیجده گانه در عبارت کوتاهى درس بزرگى درباره ی زندگى سعادت بخش به ما مى دهد و سزاوار است انسان بارها و بارها در طول زندگى بر آنها مرور کند و پیام آنها را با گوش جان بشنود. 
   ازاین رو ما هر یک را جداگانه با شرح کوتاهى براى پى بردن به عمق کلام امام(علیه السلام)همراه سازیم. 
   نخست مى فرماید: «هیچ مال و سرمایه اى پردرآمد تر از عقل نیست»; (لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ). «أعْوَد» یعنى پردرآمدتر و نافع تر. 
   مى دانیم امتیاز انسان بر حیوانات در عقل است که مى تواند سرمایه هاى معنوى و مادى را به سوى او سوق دهد. چه بسیارند کسانى که ثروت هنگفتى از پدر به آنها رسیده و بر اثر ضعف عقل در مدت کوتاهى آن را دست داده اند و در مقابل، کسانى که زندگى مادى خود را از صفر شروع کرده اند; اما بر اثر عقل و درایت پس از مدت کوتاهى سرمایه فراوانى از طریق حلال گردآورى نموده اند. 
   در دومین گفتار حکیمانه مى فرماید: «هیچ تنهایى وحشتناک تر از عُجب و خودبینى نیست»; (وَلاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ). چرا که از یک سو مردم از افراد خودبین و خودخواه متنفرند و از آنها فاصله مى گیرند و از سوى دیگر افراد خودبین مردم را در حد لیاقت دوستى خود نمى بینند و برترى خیالى و وهمى، آنها را از مردم جدا مى سازد و به این ترتیب گرفتار تنهایى وحشتناکى مى شوند.
   در سومین نکته مى فرماید: «هیچ عقلى همچون عاقبت اندیشى نیست»; (وَلاَ عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ). منظور از عقل همان قوه ادراک است که انسان به وسیله ی آن کارهاى دنیا و آخرت خویش را نظام مى بخشد و به یقین، نتیجه هر کارى در پایان آن روشن مى شود; آنها که در فکر عاقبت کارها و نتیجه نهایى آن هستند، به یقین از همه عاقل ترند. 
   در چهارمین نکته مى فرماید: «هیچ شخصیت و بزرگوارى همچون تقوا نیست»; (وَلاَ کَرَمَ کَالتَّقْوَى). این سخن برگرفته از قرآن مجید است که مى فرماید: «(إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ); گرامى ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست». شخص با تقوا نه تنها نزد خداوند که نزد خلق خدا نیز گرامى و باشخصیت است، زیرا از انجام کارهاى زشتى که شخصیت انسان را در هم مى شکند خوددارى مى کند.
   در پنجمین نکته مى فرماید: «هیچ همنشینى همچون حسن خلق نیست»; (وَلاَ قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ). زیرا حسن خلق جاذبه عجیبى دارد که همه را به سوى خود جلب و جذب مى کند. انسان هاى بداخلاق، از داشتن دوستان صمیمى محرومند در حالى که افراد خوش برخورد وصاحب حُسن خلق همه افراد به دوستى آنها افتخار مى کنند. 
   سپس امام(علیه السلام) در ششمین نکته مى فرماید: «هیچ میراثى همچون ادب نیست»; (وَ لاَ مِیرَاثَ کَالاَْدَبِ). همان گونه که در ذیل گفتار حکمت آمیز ۵۴ که عین این عبارت در آنجا تکرار شده بود آوردیم، «ادب» در اصل به معناى دعوت کردن است و از این رو به سفره اى که غذا در آن آماده مى کنند و افراد را به آن دعوت مى کنند «مأدبة» گفته مى شود و از آنجا که رعایت احترام افراد در گفتار و رفتار و تواضع و استفاده از کلمات توأم با احترام سبب دعوت مردم به سوى انسان مى شود، مجموعه ی این امور را «ادب» مى نامند و در برابر آن بى ادبان کسانى هستند که نه احترام اشخاص و نه احترام مجالس را رعایت مى کنند و نه سخنان مناسبى در برخورد با اشخاص به کار مى برند. 

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۱۳ نهج البلاغه»
   ـ هجده اندرز مهم (۲)

   در هفتمین نکته ی حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ راهبرى همچون توفیق نیست»; (وَلاَ قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ). «توفیق» در لغت به معناى موافق ساختن و هماهنگ نمودن است که با معناى عرفى آن کاملاً سازگار است. 
   منظور از «توفیق» در اینجا آماده بودن اسباب براى انجام دادن کارى است مثلا اگر انسان حال خوبى براى دعا پیدا کند و مجلس مناسبى تشکیل شود و خطیب دانشمند و باصفایى آن مجلس را اداره کند، گفته مى شود توفیق براى دعا حاصل شد. 
   در هشتمین نکته مى فرماید: «هیچ تجارتى مانند عمل صالح نیست»; (وَ لاَ تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ). همه تاجران، براى سود تجارت مى کنند. سودهاى مادى و دنیوى ناپایدار و در معرض زوال و فانى شدنى است ولى عمل صالح که سرچشمه ثواب ابدى اخروى است از هر تجارتى پرسودتر است.
   در نهمین نکته حکمت آمیز که در واقع تکمیل کننده نکته قبل است مى فرماید: «هیچ سودى همچون ثواب الهى نیست»; (وَلاَ رِبْحَ کَالثَّوَابِ). سودهاى مادى همه از بین مى روند ولى ثواب الهى همواره باقى و برقرار است همان گونه که در قرآن کریم مى خوانیم: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق). 
   در واقع ارباح مادى همچون خواب و خیال است ولى سود معنوى واقعیتى است انکار ناپذیر. اضافه بر این، سود مادى حدى دارد; دو یا چند برابر و حتى ممکن است گاهى ده برابر شود در حالى که ثواب الهى به مقتضاى آیه شریفه (مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ…). گاه هفتصد برابر و گاه افزون بر آن است; سودى که در هیچ تجارتى پیدا نمى شود.
   در دهمین نکته مى فرماید: «هیچ پارسایى همچون پرهیز از شبهات نیست»; (وَلاَ وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ) «ورع» در اصل به معناى پرهیز یا شدت پرهیز است و در لسان روایات به حد اعلاى تقوا اطلاق مى شود که با وجود آن نه تنها انسان از گناهان مسلم پرهیز مى کند بلکه از شبهات نیز دورى مى جوید. 
   در یازدهمین نکته ی حکیمانه، امام علی(علیه السلام) مى فرماید: «هیچ زهد و پارسایى همچون بى اعتنایى به حرام نیست»; (وَلاَ زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ) گرچه بسیارى از افراد، زهد را تنها در ساده زیستن و به لباس و غذا و مسکن قناعت نمودن و بى اعتنا به مقامات دنیوى بودن مى دانند; ولى از نظر مبارک امام(علیه السلام) مهم ترین زهد پرهیز از حرام است، هرچند زندگى انسان زیاد ساده هم نباشد; اگر همان زندگى از حلال باشد دارنده آن فرد زاهدى است و آن کس که زندگى بسیار ساده اى دارد و در همان زندگىِ ساده اموال مشتبه و مشکوکى هست زاهد واقعى نیست. 
   حضرت در دوازدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ علم و دانشى همچون تفکر نیست»; (وَلاَ عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ). کسانى که تنها به حفظ عبارات دیگران و آنچه در روایات آمده بسنده مى کنند و درباره آن نمى اندیشند علمشان چندان ثمرى ندارد و در واقع همچون دستگاه ضبط صوتى هستند که مى تواند علوم زیادى را در خود جاى دهد; ولى آنان که اهل اندیشه اند از جاى جاى آیات قرآن و روایات اسلام و کلمات بزرگان حقایقى کشف مى کنند که راهنماى زندگى مادى و معنوى آن هاست و اگر تفکر نباشد و تنها به نقل علوم دیگران قناعت شود هرگز علوم، پیشرفت و نمو و بالندگى پیدا نمى کند. 

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۱۳ نهج البلاغه»
   ـ هجده اندرز مهم (۳)

   در سیزدهمین نکته ی حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ عبادتى همچون اداى فرایض و واجبات نیست»; (وَلاَ عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ). عبادت، تنها رفتن به سراغ مستحبات و نیایش هاى طولانى و پرسوز و گداز نیست; عبادت در درجه نخست آن است که انسان واجبات خود را ادا کند; اعم از پرداختن حقوق مردم و اداى حقوق مالى دینى و از همه مهم تر اداى حق الهى. 
   در چهاردهمین نکته مى فرماید: «هیچ ایمانى مانند حیا و صبر نیست»; (وَلاَ إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَالصَّبْرِ). «حیا» به معناى حالت بازدارنده اى است که انسان را از رفتن به سراغ کارهاى زشت باز مى دارد. 
   به بیان دیگر، حیا انقباض نفس در برابر زشتى هاست و «صبر» به معناى استقامت در برابر مشکلات است; خواه مشکلات اطاعت باشد یا ترک معصیت و یا مشکلات مصائب و سختى ها. به یقین اگر حالت حیا نباشد، ایمان بر باد مى رود و اگر صبر و استقامت در برابر مشکلات نباشد ایمان ثبات و قرارى نخواهد داشت. 
   در پانزدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى نیست»; (وَلاَ حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ). بسیارند کسانى که از نظر شرافت خانوادگى در حد مطلوبى هستند و خودشان نیز صفات برجسته اى دارند; ولى بر اثر تکبر و خودبرتربینى، در جامعه منفورند در حالى که متواضعان هرچند حسب و نسب عالى نداشته باشند محبوب مردمند. 
   در شانزدهمین نکته ی حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ شرافتى چون علم و دانش نیست»; (وَ لاَ شَرَفَ کَالْعِلْمِ). «شرف» به معناى شایستگى و عظمت و افتخار و نیکنامى است و به یقین، این امور از طریق علم و دانش به دست مى آید زیرا علم و آگاهى کلید همه افتخارات و ارزش هاى انسانى است و براى افراد نادان و جاهل جایى در جامعه انسانى وجود ندارد.
   در نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ عزتى چون حلم نیست»; (وَ لاَ عِزَّ کَالْحِلْمِ). حلیم به کسى گفته مى شود که در برابر افراد نادان و جاهل و بى ادب عکس العمل نشان نمى دهد همچنین مشکلات زندگى را تحمل مى کند و بر اثر سعه صدر و فکر بلند، آنها را در خود حل مى نماید و در مقابل حوادث سخت، دست پاچه نمى شود و همین ها باعث عزت اوست و بسیار دیده شده که مردم به حمایت افراد حلیم در مقابل نادان برمى خیزند. 
 آن گاه در هجدهمین و آخرین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ پشتیبانى مطمئن تر از مشورت نیست»; (وَ لاَ مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ). نا گفته پیداست که هر انسانى فکرى و عقل و تشخیصى دارد; هنگامى که عقول و افکار به یکدیگر ضمیمه شوند بسیار قوى تر عمل مى کنند، مسیرها روشن، موانع برطرف و نزدیک ترین راه به مقصد غالباً معلوم مى شود و از این طریق پشتیبانى مهمى براى هر فردى حاصل مى گردد. 
   در پایان این گفتار حکیمانه و پربار که مشتمل بر هجده توصیه اخلاقى مهم بود ذکر این نکته لازم است که این سخنان گرچه در اینجا به صورت یک جا جمع شده ولى قسمت هایى از آن در احادیث مختلف با شأن ورودهاى گوناگون آمده است و بعید نیست بسیارى از آنها را امام(علیه السلام) به طور مکرّر به مناسبت هاى گوناگون بیان کرده باشد. به یقین کافى است که انسان به همین یک گفتار حکیمانه در زندگى عمل کند تا خوشبخت و سعادتمند و پیروز در جنبه هاى مادى و معنوى گردد

   «حکمت ۱۱۴ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ خوشبینى و بد بینى 

   «إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلَاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَ إِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ.»
   «هر گاه نیکوکارى بر روزگار و مردم آن غالب آید، اگر کسى به دیگرى گمان بد برد، در حالى که از او عمل زشتى آشکار نشده ستمکار است، و اگر بدى بر زمانه و مردم آن غالب شود، و کسى به دیگرى خوش گمان باشد ، خود را فریب داد.»

   «شرح و تفسیر حکمت۱۱۴»

   ـ معیار حُسن ظن و سوء ظن
   مسئله ی حسن ظن و سوء ظن در اسلام از مسائل بسیار مهم است که در آیات و روایات بازتاب گسترده اى دارد. البته اصل بر حسن ظن مسلمانان نسبت به یکدیگر است; ولى این اصل استثنایى هم دارد که امام(علیه السلام) در جمله ی بالا به آن اشاره کرده، مى فرماید: 

   «هنگامى که صلاح و نیکى بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسى در این حال گمان بد به دیگرى برد که از او گناهى ظاهر نشده به او ستم کرده است و هنگامى که فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هر کس گمان خوب به دیگرى ببرد خود را فریب داده است». 

   همان گونه که گفتیم، اصل در جامعه ی اسلامى بر حسن ظن است، چنان که در «حجرات۱۲»  مى خوانیم: «(یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إثْمٌ); اى کسانى که ایمان آورده اید از بسیارى از گمان ها بپرهیزید چرا که بعضى از آنها گناه است». 

   در روایات اسلامى نیز تأکید شده که کار برادر مسلمانت را حمل بر صحت کن و از سوء ظن بپرهیز; در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «عمل برادر مسلمانت را بر نیکوترین وجه ممکن حمل کن مگر این که دلیلى بر خلاف آن قائم شود و هرگز نسبت به سخنى که از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر و مادامى که مى توانى محمل نیکى براى آن بیابى حمل بر صحت کن». 

   در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «هنگامى که شخص باایمان برادر مسلمانش را متهم کند ایمان در قلب او ذوب مى شود همان گونه که نمک در آب». 

   مطابق کلام حکمت آمیز بالا این مطلب مربوط به زمانى است که چهره ی اسلام در محیط نمایان باشد و غالب مردم راه صلاح بپویند; اما زمانى که فساد، غالب بر زمان شد و اکثر مردم به راه خلاف مى روند حسن ظن نسبت به افراد سبب مى شود انسان خودش را فریب دهد و باید جانب احتیاط را نگه دارد تا گرفتار توطئه ها و مفسده ها نگردد. 

   این بدان معنا نیست که انسان سوء ظن خود را به اشخاص آشکار سازد و آنها را متهم کند، بلکه منظور این است که بدون این که عکس العمل منفى که سبب اهانت به مؤمن مى شود ظاهر سازد، در عمل جانب احتیاط را از دست ندهد. 

   گاه افرادى که در یک زمان زندگى مى کنند با هم متفاوتند; بعضى سوابق خوبى دارند که باید به آنها حسن ظن داشت و بعضى داراى سوابق سوءاند که باید درباره آنها جانب احتیاط را رعایت کرد، بنابراین معیار، فساد تمام مردم زمان نیست، از این رو امام(علیه السلام) در کلام حکمت آمیز بالا فرمود: «بِرَجُل لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ» و «حَوْبَة» به معناى گناه است، بنابراین سوء ظن به کسى که سابقه سویى از او دیده نشده ممنوع است. 

   تعبیر به «فَقَدْ ظَلَمَ» به این معناست که سوء ظن به برادر مسلمانى که خلافى از او دیده نشده ظلم و ستم بر اوست. این احتمال نیز در تفسیر این جمله امکان دارد که چنین کسى به خودش نیز ستم کند، زیرا خود را از همکارى او محروم مى سازد. 

   در واقع، امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به همان قاعده «حمل شىء بر اغلب» فرموده و غلبه صلاح را براى حمل به صحت کافى دانسته مگر این که فردى سوء سابقه داشته باشد و در مقابل، غلبه فساد را براى سوء ظن و احتیاط لازم مى داند (مگر این که واقعا کسى داراى سوابق خوبى است که او را با آن مى شناسیم).

   این سخن در روابط ملت ها و دولت ها نیز کاملاً صادق است; هرگاه دولت هاى ستمگرى که غالباً براى حفظ منافع خود حقوق دیگران را زیر پا مى گذارند درِ باغ سبز به ما نشان دهند هرگز نباید کار آنها را حمل بر صحت کنیم، بلکه باید فرض بر این باشد که آنان براى فریب ما دامى گسترده اند.

   «حکمت ۱۱۵ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

   ـ توجّه به پایان پذیرى دنیا
   «کَیْفَ یَکُونُ حَالُ مَنْ یَفْنَى بِبَقَائِهِ وَ یَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَ یُؤْتَى مِنْ مَأْمَنِهِ»

 (شخصى از امام پرسید حال شما چگونه است؟ فرمود) 
   «چگونه خواهد بود حال کسى که در بقایاى خود ناپایدار، در سلامتى بیمار است و در آنجا که آسایش دارد مرگ او فرا مى رسد.»

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۱۵ نهج البلاغه»

   امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به سه نکته مهم در پاسخ سؤالى که کسى از آن حضرت پرسید حال شما اى امیرمؤمنان چگونه است؟ اشاره کرده، مى فرماید: «چگونه خواهد بود حال کسى که با بقاى خود فانى مى شود و با سلامت خود بیمار مى گردد و در حالى (و در جایى) که خود را در امان مى بیند مرگش فرا مى رسد». 
  دلیل اینکه چگونه انسان با بقائش فانى مى شود روشن است، زیرا عمر انسان هر قدر طولانى باشد بالاخره محدود است و هر ساعتى که از عمر او مى گذرد یک گام به پایان عمر و فنا نزدیک تر مى شود درست مانند سرمایه دارى که هر روز مبلغى از سرمایه خود را هزینه مى کند بى آنکه درآمدى به جاى آن داشته باشد که درباره او مى توان گفت با استفاده از سرمایه اش، مفلس و تنگدست خواهد شد. 
   اما این که انسان چگونه به سبب سلامتش بیمار مى شود از این نظر است که سلامتى انسان به سبب کار کردن منظم تمام دستگاه هاى بدن است; ولى همین کار کردن منظم آن را تدریجاً فرسوده مى کند و انواع اختلالات روى مى دهد و سرانجام از کار باز مى ایستد. 
  راز اینکه چگونه انسان از محل امنش آسیب مى پذیرد آن است که عوامل آسیب پذیرى در درون وجود خود انسان پنهان است. ناگهان با اختلالى که در یکى از رگ هاى قلب یا مغز رخ مى دهد سکته قلبى یا مغزى به او عارض مى شود و او را نیمه جان مى سازد و یا به جهان دیگر مى فرستد.

   قرآن مجید در آیات مختلف به این نکات اشاره کرده، در یک جا مى فرماید: (أیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکَکُمُ الْمَوْتَ وَلَوْ کُنْتُمْ فى بُرُوج مُشَیَّدَة)(نساء۷۸) هر جا باشید مرگ به سراغ شما مى آید هر چند در دژهاى محکم باشید».
   در جاى دیگر مى فرماید: (وَالْعَصْرِ * إنَّ الاْنْسانَ لَفِى خُسْر)(عصر۲،۱) قسم به عصر که انسان (پیوسته) در حال خسران و زیان کردن است». 
   در همین کلمات قصار، حکمت ۷۴، آمده بود که «نَفْسُ الْمَرْءِ خَطاهُ إلى أجَلِهِ; نفس هاى انسان گام هاى او به سوى مرگ است (هر نفسى که مى کشد یک گام به مرگ نزدیک تر مى شود.)
   احتمال دیگر در تفسیر جمله هاى حکیمانه ی بالا هست که انسان به هنگام بقا و سلامتى جسم، چه بسا از خطرات غافل مى شود و این بقا و سلامتى او را به فنا و بیمارى مى کشاند، چرا که عامل بسیارى از این حوادث ناگوار، غفلت به هنگام توانایى و تندرستى است. 

   همچنین انسان در محل امن خود غالباً احتیاط را از دست مى دهد و گاه همان محل امن تبدیل به محل خطر بزرگى مى شود و یا این که انسان به افرادى کاملاً اطمینان مى کند و همه چیز خود را به دست آن ها مى سپارد، ناگهان از همان ها ضربه مى خورد; ولى تفسیر اول مناسب تر است.

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۱۶ نهج البلاغه»

   ـ هشدار به چهار چیز
   امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و هشدار دهنده به چهار نکته ی مهم اشاره مى کند که بر محور چهار واژه ی معنادار: «مستدرج»، «مغرور»، «مفتون» و «املاء» دور مى زند. 

   مى فرماید: «چه بسیارند کسانى که به وسیله ی نعمتى که به آنها داده شده غافل مى شوند و به سبب پرده پوشى خدا بر آنها مغرور مى گردند و بر اثر تعریف و تمجید از آنان فریب مى خورند و خداوند هیچ کس را به چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه ی نعمت ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است». 

   «مستدرج» از ریشه ی «استدراج» به معناى چیزى را تدریجاً به سمت و سویى بردن آمده است. در قرآن مجید این تعبیر در دو آیه (۱۸۲ سوره ی «اعراف»، و ۴۴ سوره ی «قلم») ذکر شده و مفهوم آن در هر دو مورد یکى است و آن این که کسى را مرحله به مرحله بدون این که خود متوجه شود در دام مجازات گرفتار کنند درست مثل این که کسى از بیراهه به سوى پرتگاه مى رود اما نه تنها او را از این کار نهى نکنیم بلکه به دلیل آنکه مستحق مجازات و کیفر است او را نیز تشویق کنیم. 

   ناگهان به لب پرتگاه مى رسد و خود را در دام مجازات مى بیند، وحشت مى کند و راه بازگشت در برابر خود نمى بیند و از همان جا مى لغزد و در پرتگاه سقوط مى کند. 

   خدا به افرادى که طغیان را به اوج خود مى رسانند نیکى مى کند، نعمت مى بخشد، مقام مى دهد و ناگهان در میان ناز و نعمت گرفتار مجازاتشان مى سازد، مجازاتى که در آن حالت بسیار دردناک است. 

   در آیه ی ۴۴ سوره ی «انعام» مى خوانیم: «هنگامى که آنچه را به آن ها تذکر داده شده فراموش کردند ما درهاى همه گونه نعمت را بر آنها گشودیم تا زمانى که (کاملاً) به آنچه به آنها داده شده بود خوشحال شدند.  ناگهان آنها را به عذاب گرفتار ساختیم و یکباره نومید شدند». 

   دومین جمله اشاره به کسانى است که مورد آزمون الهى از طریق پرده پوشى خداوند نسبت به گناهان آنها قرار مى گیرند. خدا، ستار العیوب است و تا آن جا که ممکن باشد بر گناهان بندگانش پرده مى افکند تا بیدار شوند و توبه کنند و به راه حق باز گردند ولى گروهى به عکس، مغرور مى شوند و از این ستر الهى فریب مى خورند و بر شدت و کثرت گناه مى افزایند.

   با توجه به این که «چون که از حد بگذرد رسوا کند» سرانجام پرده ها بالا مى رود و آنها رسواى خاص و عام مى شوند. 

   جمله ی سوم اشاره به یکى دیگر از راه هاى نفوذ شیطان و هواى نفس در انسان است; گاه مردم از روى حسن ظن و گاه از طریق تملق و چاپلوسى به مدح و ثناى افرادى مى پردازند; ولى گاه آنها که از حال خود باخبرند و وضع خود را با آنچه به صورت مدح و تمجید گفته مى شود کاملاً متفاوت مى بینند بیدار شده و سعى مى کنند خود را با حسن ظن مردم موافق کنند، گاهى با این سخنان، فریب مى خورند و خود را مقرب درگاه الهى و در اوج فضیلت و اخلاق مى پندارند، در حالى که در دام شیطان و هواى نفس گرفتارند. 

   چهارمین جمله اشاره به حال کسانى است که خداوندِ حلیم و غفور آنها را از طریق بخشیدن نعمت و گسترش روزى و مانند آن مى آزماید شاید به پاس نعمت هاى الهى بیدار شوند و باز گردند; این گسترش نعمت ها سبب غفلت و بى خبریشان شده و همچنان راه خطا را با شتاب ادامه مى دهند، ناگهان خدا آنها را گرفته و مجازات مى کند; مجازاتى که بسیار دردناک است، زیرا در میان نعمت هاى الهى غوطه ور و سرگرم لذاتند که در یک لحظه همه چیز دگرگون مى شود و همچون «قارون» که با داشتن آن همه امکانات در اوج غرور و غفلت قرار داشت، گرفتار عذاب ناگهانى الهى شده و در یک لحظه همه چیز خود را از دست مى دهند. 

   قرآن مجید در شرح حال قوم «سبا» و سرگذشت آنها به همین معنا اشاره کرده است; خدا آنها را مشمول انواع نعمت ها قرار داد، سرزمینى پر از نعمت و خدایى آمرزنده داشتند (بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ) اما هواى نفس و شیطان کار خود را کرد و آنها را به ناسپاسى و طغیان واداشت. 

   ناگهان سد عظیمِ «مأرب» بر اثر نفوذ آب و جانوران در آن شکست و سیلاب عظیمى به راه افتاد و باغ ها و زراعت ها و کاخ ها را در هم کوبید و در هم برد و تنها زمینى بایر و ویران به جاى ماند به گونه اى که باقى مانده جمعیت مجبور شدند از آن سرزمین کوچ کنند.

قرآن مجید درباره ی این گروه مى فرماید: «کافران هرگز گمان نکنند مهلتى که به آنان مى دهیم به نفع آنها است تنها به این سبب به آنها مهلت مى دهیم که (اگر بیدار نمى شوند) بر گناهان خود بیفزایند و (سرانجام) براى آنها عذابى خوار کننده است». (آل عمران۱۷۸)

   در این آیه ی نیز از واژه «املاء» (همچون کلام حکیمانه ی بالا) استفاده شده که به معناى «کمک دادن» و گاه به معناى «مهلت دادن» است که آن نیز نوعى کمک به شمار مى آید; ولى معمولا در قرآن مجید به مهلت دادنى اطلاق شده که مقدمه عذاب دردناک است.

   «حکمت ۱۱۷ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

   ـ پرهیز از افراط و تفریط در دوستى با امام علیه السّلام

   «هَلَکَ فِیَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ.»

   «دو تن به خاطر من به هلاکت رسیدند: دوست افراط کننده، و دشمن دشنام دهنده.»

   ـ شرح و تفسیر حکمت

   امام علی علیه السلام در این گفتار حکیمانه، افراط و تفریط در امر محبت اولیاء الله را نکوهش مى کند و مى فرماید: «دو کس درباره من هلاک شدند: دوست غلو کننده و دشمن کینه توز». 

   بى شک محبت اولیاء الله از ارکان ایمان است و همان سبب پیروى بى قید و شرط از آنان و در نتیجه سبب نجات در دنیا و آخرت مى شود ولى اگر این محبت از حد اعتدال تجاوز کند و به شکل غلو در آید و امام را به مقام نبوت یا الوهیت برساند، به یقین چنین محبتى گمراهى و ضلالت است. 

   همان گونه که اگر محبت محو شود و جاى خود را به عداوت و دشمنى دهد سبب خروج از ایمان و گمراهى و ضلالت خواهد بود. 

   تاریخ مى گوید: اتفاقا هر دو گروه در مورد امیر مؤمنان على علیه السلام پیدا شدند; جمعى از غلات که امروز هم آثارى از آنان باقى است او را برتر از پیغمبر بلکه خدا مى دانستند و مى گفتند: خداوند در جسم على علیه السلام حلول کرده، زیرا صفاتش صفات خدایى است. 

   در روایات آمده است که امیر مؤمنان علیه السلام جمعى از آنان را توبه داد و چون توبه نکردند فرمان مرگ آنها را صادر کرد. امروز هم کسانى پیدا مى شوند که در اشعار و سخنان معمولى خود مطالبى مى گویند که عین غلو است. 

   این گونه سخنان آمیخته با غلو متأسفانه به جلسات مذهبى به ویژه از طریق بعضى مداحان یا خطباى بى خبر و کم اطلاع راه یافته است. آنان مى کوشند گروهى از عوام را نیز به دنبال خود بکشانند و گاه آن را حقیقت ولایت مى پندارند، در حالى که گمراهى و ضلالت است و اگر علماى دینى و خطباى آگاه و مداحان بامعرفت از آن پیش گیرى نکنند آینده ی بدى در انتظار آنان است.

   از آنجا که دنیاى امروز دنیاى ارتباطات است، این سخنان آمیخته با غلو از یک مجلس کوچک به همه جا منتقل مى شود و دشمنان شیعه که در کمین نشسته اند آن را به همه ی شیعیان تسرّى مى دهند و حکم کفر و قتل آنها را صادر مى کنند. 

   باید در برابر این توطئه ها بیدار بود. در برابر این گروه، گروه دیگرى نه تنها نور ولایت و محبت امامت در قلبشان نیست بلکه به جاى آن دشمنى و عداوت دارند; مانند خوارج که آن حضرت را (نعوذ بالله) لعن و نفرین مى کردند و واجب القتل مى دانستند. 

   آن افراط گران و این تفریط کنندگان هر دو گمراهند. تنها کسانى در صراط مستقیم گام بر مى دارند که حد اعتدال را رعایت کنند. همان گونه که امام علیه السلام در خطبه ی ۱۲۷ فرمود: «وَخَیْرُ النّاسِ فِىَّ حالاً النَّمَطُ الاْوسَطُ فِالْزِمُوهُ; بهترین مردم در مورد من گروه میانه رو هستند. هرگز از آنها جدا نشوید». 

   متأسفانه این گونه افراد که در فقه ما به عنوان نواصب (ناصبى ها) شمرده مى شوند مانند طائفه غلات، از اسلام خارج اند و در ردیف کفار به شمار مى آیند، بلکه ناصبى ها بدترین کافران اند. 

   مع الاسف در عصر و زمان ما افرادى نیز یافت مى شوند که گرچه عداوت خود را با صراحت آشکار نمى کنند ولى در دل علاقه اى به امیر مؤمنان على علیه السلام ندارند، فضایل او را منکر و از ذکر آن ناراحت مى گردند به گونه اى که شنیده شد در ایام ما در عربستان سعودى کتاب هاى فضایل على علیه السلام جمع آورى مى شود و اجازه ی نشر به آن نمى دهند. این هم نوعى ناصبى گرى است. 

   این سخن را با روایتى از امام صادق علیه السلام پایان مى دهیم: در روایتى در اعتقادات صدوق از آن حضرت مى خوانیم که در پاسخ کسى که مى گفت: خداوند محمد و على را آفریده و تمام کارها را به دست آنها سپرده، آفرینش به دست آنها و رزق نیز در دست آنهاست، زنده مى کنند و مى میرانند، فرمود: این دشمن خدا دروغ گفته است، آیه ی سوره «رعد» را براى او بخوانید که مى فرماید: «آنها براى خدا شریکانى قرار داده اند که اعتقاد داشتند این همتایان نیز مانند خدا مى آفرینند… بگو خداوند خالق همه چیز است و او یگانه پیروز است».

   «حکمت ۱۱۸ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

   ـ استفاده از فرصت ها
                 «إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ»
     «از دست دادن فرصت، اندوهبار است.»

   ـ شرح و تفسیر حکمت

   امام علی علیه السلام در این گفتار کوتاه و بسیار حکیمانه، همگان را به استفاده از فرصت ها دعوت مى کند و مى فرماید: «از دست دادن فرصت مایه غم و اندوه است» (إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ). 

   همان گونه که در سند این حکمت اشاره شد امام علیه السلام شبیه آن را در وصیت نامه اش به امام حسن مجتبى علیه السلام فرموده و در کلام حکمت آمیز ۲۱ نیز خواندیم: «الفُرْصَةُ تَمُرَّ مَرَّ السَّحابِ فَانْتَهُزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ; فرصت ها همچون ابرها (به سرعت) در حرکت است، بنابراین فرصت هاى نیک را غنیمت بشمارید. 

   فرصت به معناى فراهم شدن اسباب انجام کارى است، زیرا بسیارى از کارها به ویژه کارهاى مهم نیازمند به مقدماتى است که گاه از اختیار انسان بیرون است. 

   هنگامى که بر اثر پیش آمدهایى آن اسباب فراهم گردد باید هرچه زودتر از آنها استفاده کرد و به مقصد رسید، زیرا بسیار مى شود فرصت از دست رفته هرگز باز نمى گردد. 

   جوانىِ انسان، فراغت، نشاط کار، صحت و سلامت همه از فرصت هایى است که به سرعت مى گذرد و گاه به آسانى یا هرگز باز نمى گردد. 

   حدیث معروفى از امیرمؤمنان على علیه السلام در تفسیر آیه ی شریفه ی «(وَلاَ تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا); نصیبت را از دنیا هرگز فراموش نکن» آمده که فرمود: «لا تَنْسَ صِحَّتَکَ وَقُوَّتَکَ وَفَراغَکَ وَشَبابَکَ وَنِشاطَتَکَ أنْ تَطْلُبَ بِها الاْخِرَةَ; سلامتى و توانایى و فراغت بال و جوانى و نشاطت را فراموش نکن و به وسیله آن سعادت آخرت را تحصیل نما». 

   به یقین، غم و اندوه و حتى گریه و زارى براى از دست رفتن فرصت هیچ مشکلى را حل نمى کند. چه بهتر که انسان بیدار باشد و فرصت ها را دریابد. 
   حدیث معروفى از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده که فرمود: «إنَّ لِرَبِّکُمْ فى أیّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحاتُ ألا فَتَعَّرضوا لَها; پروردگار شما در دوران زندگانى تان نسیم هاى سعادتى در اختیار شما مى گذارد از آن نسیم ها استفاده کنید و خود را در معرض آن قرار دهید». 
   این نسیم هاى سعادت همان فرصت هاى گرانبهاست که در دوران زندگى براى انسان گه گاه حاصل مى شود. 
   در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان علیه السلام مى خوانیم که فرمود: «أیُّهَا النّاسُ الاْنَ الاْنَ مِنْ قَبْلِ النُّدَمِ وَ مِنْ قَبْلِ (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ) ; اى مردم هم اکنون هم اکنون (به پا خیزید) پیش از آنکه (فرصت ها از دست برود و) پشیمان شوید و پیش از آنکه (به فرموده ی قرآن مجید) کسى بگوید: افسوس بر من از کوتاهى هایى که در اطاعت از فرمان خدا کردم».

   «حکمت ۱۱۹ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

   ـ ضرورت شناخت دنیا 
   «مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ الْحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّهَا وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِی جَوْفِهَا یَهْوِی إِلَیْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ وَ یَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ.»
   «دنیاى حرام چون مار سمّى است، پوست آن نرم ولى سمّ کشنده در درون دارد، نادان فریب خورده به آن مى گراید و هوشمند عاقل از آن دورى گزیند.»

   ـ شرح و تفسیر حکمت
   ـ دنیا مار خوش خط و خال!

   امام علی علیه السلام در این گفتار پربار خود تشبیه دیگرى براى دنیاى فریبنده بیان کرده و به همگان هشدار داده است، مى فرماید: «دنیا مانند مار (خوش و خط و خال) است که به هنگام لمس کردن نرم به نظر مى رسد در حالى که سم کشنده در درون آن است (به همین دلیل) مغرورِ نادان به سوى آن مى رود و خردمند عاقل از آن حذر مى کند». 

   طبیعت دنیا داراى این دو ویژگى ظاهرى فریبنده و باطنى خطرناک است; کاخ ها، زر و زیورها، لباس ها، غذاهاى رنگارنگ و عیش و نوش ها، مظاهر جذاب دنیاست; ولى در درون، غفلت، بى خبرى از خدا آلوده شدن به انواع گناهان را براى به دست آوردن یا حفظ آن با خود دارد.

   روى این جهت امام علیه السلام در عبارات مختلفش با ذکر مثال هاى متعدد تناقض این ظاهر و باطن را آشکار ساخته و هشدار داده است. 

   در ذیل نامه ی ۶۸ که امام علیه السلام پیش از دوران خلافت ظاهرى اش به سلمان فارسى(قدس سره) نگاشته، همین مثل را با کمى تفاوت بیان فرموده است. 

   ما تشبیهاتى براى دنیا از آیات قرآن و روایات اسلامى جمع آورى کردیم که به هجده تشبیه بالغ مى شد و نشان دادیم که چگونه خداى متعال در قرآن و سپس پیشوایان معصوم علیهم السّلام در احادیث خود براى بیدار کردن غافلانِ بى خبر، از مثال هاى حسى مختلف بهره گرفته اند. 

   تعدد و تکثر این امثله به خوبى نشان مى دهد که تا چه اندازه این مسئله داراى اهمیت است. در مثال مورد نظر تضاد ظاهر و باطن دنیا با تمثیل به مار نشان داده شده که به هنگام لمس آن بسیار نرم و ملایم به نظر مى رسد و انسانِ بى خبر از لمس آن لذت مى برد در حالى که اگر یک لحظه غافل شود سم «ناقع» (سم قاتل و جان گداز) که در درون این حیوان خطرناک است از طریق نیش آن به بدن انسان منتقل مى شود.

   سوزش فوق العاده توأم با پیچ و تاب تا آنجا که مار گزیده به صورت یک مثل در بیتابى درآمده است و سپس از کار افتادن تدریجى دستگاه هاى اصلى بدن و شتاب به سوى مرگ. 

   تعبیر به «غِرِّ جاهل» (غِر به معناى انسان خام بى تجربه که زود فریب مى خورد) اشاره به انسان هاى نادان و نا آگاهى است که تنها چشم به ظواهر فریبنده دنیا مى دوزند و از آنچه در باطن دارد و تاریخ پیشینیان آن را به خوبى مجسم ساخته بى خبر مى مانند; ولى عاقلان باتجربه و آگاه که سرنوشت دنیاپرستان را در آیینه ی تاریخ مشاهده کرده اند خود را از آن برحذر مى دارند. 

   به همین دلیل حب دنیا (دنیاپرستى) سرچشمه ی تمام گناهان شمرده شده است. افراد دنیاپرست چنان اسیر آن مى شوند که نه خدا را بنده اند و نه فرمان عقل را مى برند، نه حق الناس مى شناسند و نه وجدان بیدار و آگاهى دارند و گاه با صراحت مى گویند: براى رسیدن به اهداف دنیوى هر کار براى ما مجاز است. 
   در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه وآله مى خوانیم: «دنیا را به اهل آن واگذارید، زیرا کسى که بیش از نیاز خود از آن برگیرد در واقع مرگ خود را از آنجا که نمى داند تسریع کرده است». 
   در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «هیچ کس از اولین و آخرین نیست مگر این که روز قیامت آرزو مى کند که اى کاش جز به اندازه ی نیاز از دنیا به او داده نشده بود».
   بى شک تمام آنچه گفته شد درباره ی دنیاى دنیاپرستانى است که هدفى جز لذت و عیش و نوش ندارند و دنیا براى آنها غایة الآمال است; ولى هرگاه از امکانات دنیا براى وصول به سعادت اخروى استفاده شود، دنیاى ممدوح و محبوب و به تعبیر روایت امام سجاد علیه السلام «دنیاى بلاغ» (دنیایى که انسان را به هدف مى رساند) محسوب مى شود. 
   در حدیثى مى خوانیم: شخصى خدمت امام صادق علیه السلام عرض کرد: به خدا ما دنیا را دوست داریم و علاقه مندیم به ما داده شود. 
   امام(علیه السلام) به او فرمود: دنیا را دوست دارى؟ مى خواهى با آن چه کنى؟ 
   عرض کرد: زندگى خودم و خانواده ام را تأمین کنم، با آن صله ىرحم به جا آورم، در راه خدا صدقه دهم و حج و عمره به جا آورم. امام(علیه السلام) فرمود: «لَیْسَ هذا طَلَبُ الدُّنْیا هذا طَلَبُ الاْخِرَهِ; این طلب دنیا نیست بلکه طلب آخرت است».
 
   «شرح و تفسیر حکمت ۱۲۰ نهج البلاغه»(۱)
   ـ ویژگى هاى قبایل قریش

   این کلام حکیمانه در پاسخ کسى بیان شد که از امام علی(علیه السلام) درباره ی ویژگى هاى قبایل قریش سؤال کرد امام(علیه السلام)نیز به سه قبیله ی معروف آنها («بنو مخزوم»، «بنو عبد شمس» و «بنو هاشم») اشاره کرد و ویژگى هاى روحى و جسمى آنها را بر شمرد و در واقع به عنوان یک روان شناس ماهر در عبارات کوتاهى سجایاى آنها را بررسى کرد»

   (وَ سُئِلَ«علیه السلام» عَنْ قُرَیْش). نخست در پاسخ این سؤال ـ سؤال درباره ی طایفه ی قریش ـ از قبیله ی «بنى مخزوم» سخن مى گوید و مى فرماید: «اما بنى مخزوم گل هاى قبیله قریش اند که ما دوست داریم با مردانشان هم سخن شویم و با زنانشان ازدواج کنیم». 

   «مخزوم» جد این قبیله فرزند «یقظة بن مرة» بود. و این طایفه به پاکیزگى و برخورد خوب و حسن معاشرت معروف بودند. امام(علیه السلام)نیز همین اوصافشان را ستود نه اوصاف معنوى و اخلاقى دیگر را و مى دانیم که «ابو جهل» معروف، «ولید» و دودمان «مغیره» از دشمنان سرسخت اسلام از این قبیله بودند که شأن نزول بعضى از آیات قرآن مسائل مربوط به آنها را تشکیل مى دهد; 
   از جمله در شأن نزول آیات (ذَرْنِى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً * وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَّمْدُوداً …) گفته اند که این آیات درباره ی «ولید بن مغیره» ى معروف است که تصمیم داشت با قرآن معارضه کند. 
   و آیه ی شریفه ی (ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ) درباره ی «ابو جهل» نازل شده که مذمت شدیدى در این آیات از هر دو به چشم مى خورد. 

   سپس امام(علیه السلام) به سراغ معرفى طایفه «بنى عبد شمس» مى رود که «ابو سفیان»، «معاویه» و «بنى امیه» از این قبیله اند، مى فرماید: «اما طائفه بنى عبد شمس از همه بداندیش تر و بخیل ترند». 

   جمله ی «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» گاه به شکل مدح تفسیر شده به این گونه که آنها داراى افکارى عمیق و دورنگرند و نسبت به آنچه در اختیار دارند شجاعانه دفاع مى کنند و گاه به صورت دو وصف مذموم تفسیر شده و جمله «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» یعنى دورترین قبایل قریش از حقند و «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» به این معنا تفسیر شده که آنها بخیل ترین افرادند نسبت به چیزهایى که در اختیار دارند. 
   با توجه به شواهد و قراین تاریخى و وجود افرادى همچون «ابو سفیان»، «معاویه» و «بنى امیه» در میان آنها، تفسیر دوم مناسب تر به نظر مى رسد و جمله ی «امکر» و «انکر» که بعدا خواهد آمد نیز شاهد این مدعاست. 

   «شرح و تفسیر حکمت ۱۲۰ نهج البلاغه»(۲)

   آن گاه امام(علیه السلام) از بنى هاشم یاد کرده، مى فرماید: «اما ما (طایفه بنى هاشم) از همه آنها به آنچه در دست داریم بخشنده تر و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتریم، جمعیت آنها بیشتر و مکرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصیح تر و دلسوزتر و زیباتریم». 

   فصاحت بنى هاشم نمونه ی بارز آن در پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان(علیه السلام)و خطبه هاى نهج البلاغه و نامه ها و کلمات قصار آن کاملاً نمودار است. 

   دعاى عرفه ی امام حسین(علیه السلام) و دعاهاى صحیفه ی سجادیه نیز نمونه هاى دیگرى از این فصاحت بى بدیل است. 

   خیرخواهى آنها درباره ی اسلام تا آنجا بود که تا پاى جان ایستادند و همه چیز را براى حفظ اسلام در صحنه هایى همچون کربلا و غیر آن فدا کردند. 

   زیبایى صورت آنها در تواریخ کاملاً منعکس است. بذل و بخشش آنان در زندگى امیر مؤمنان که هزار برده را با دسترنج خود آزاد کرد و در رکوع نماز انگشتر گران قیمتى را به سائل داد و آیه در مدح او نازل شد و در زندگى بانوى اسلام فاطمه ی زهرا(علیها السلام) که پیراهن شب زفافش را به سائل تقدیم کرد و در زندگى امام حسن(علیه السلام) که در طول عمر خود چند بار تمام اموالش را میان خود و نیازمندان تنصیف نمود و همچنین در زندگى امام صادق(علیه السلام) که بخشى از اموال خود را به دست یکى از شیعیان سپرده بود تا اگر اختلافى در میان شیعیان در باره مسائل مالى ببیند مبلغ مورد اختلاف را از اموال او بپردازد و میان آنها صلح و صفا برقرار سازد معروف است. 

   کوتاه سخن این که تاریخ اسلام که به دست دوست و دشمن نوشته شده شاهد گویاى سخنان فشرده و پرمعنایى است که امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز خود بیان فرموده است. 

   در اینجا این سؤال مطرح مى شود که چگونه امام(علیه السلام) قبیله اى را به طور عموم زیر سؤال مى برد و آنها را آشکارا مذمت و نکوهش مى کند در حالى که از نظر شرع اسلام چنین کارى مناسب به نظر نمى رسد.
   پاسخ این سؤال روشن است. 

   اولاً این گونه حکم هاى عام ناظر به عموم نیست، بلکه ناظر به غالب افراد است. مثلاً وقتى مى گوییم: جوانان جسور و سرکش اند مفهومش این نیست که همه بدون استثنا چنین اند و یا این سخن که پیران پخته و پرتجربه اند دلیل وجود این صفت در تمام افراد کهن سال نیست. 
   ثانیاً ابراز صفات مخفى و پنهان اشکال دارد اما صفات آشکار که افراد نمونه هاى آن را در این قبایل آشکارا دیده بودند، بیان آن بى اشکال است; مثلا در طایفه بنى عبد شمس چهره هایى همچون «ابو سفیان» و فرزندانش و همچون همسر آلوده و زشت کارش «هند» را مى دیدند. 
   سؤال دیگر اینکه در عصر جاهلیت، عرب به افراد قبیله ی خود افتخار مى کردند و حتى کثرت جمعیت خود را به رخ دیگرى مى کشیدند; ولى با ظهور اسلام این تفاخر به انساب جاهلى از میان رفت. 

   چگونه امیر مؤمنان على(علیه السلام) در اینجا ویژگى هاى قبایل قریش و برترى بنى هاشم را بیان مى کند؟ پاسخ آن است که عرب جاهلى بر ارزش هاى اخلاقى تکیه نمى کرد، بلکه روى تعداد و کثرت و پاره اى از صفات زشت مانند غارت گر بودن تکیه داشت و اصولاً دفاع از قبیله، دفاعى بى چون و چرا و بى قید و شرط و تعصب آمیز بود نه براى ارزش هاى اخلاقى آنها. 
   امام(علیه السلام) نیز در اینجا تکیه بر ویژگى هاى اخلاقى مى کند.

   «حکمت ۱۲۱  نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»
   ـ ارزیابى عمل ها

   «شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقَى تَبِعَتُهُ وَ عَمَلٍ تَذْهَبُ مَئُونَتُهُ وَ یَبْقَى أَجْرُهُ»
   «چقدر فاصله بین دو عمل دور است: عملى که لذّتش مى رود و کیفر آن مى ماند، و عملى که رنج آن مى گذرد و پاداش آن ماندگار است»

   ـ شرح و تفسیر حکمت

   امام علی(علیه السلام) در این کلام نورانى اشاره به تفاوت اعمال خیرى که مورد رضاى خداست و لذات و هوسرانى هاى ناپایدار دنیا کرده مى فرماید: «این دو عمل چقدر با هم متفاوتند: عملى که لذتش مى رود و عواقب سوء آن باقى مى ماند و عملى که زحمتش مى رود و اجر و پاداشش باقى است». 
   در میان کارهاى نیک و بد و اعمال حسنه و سیئه ـ با این که هر کدام جنبه ی مثبت و منفى دارند ـ این تفاوت آشکار دیده مى شود; اعمال گناه آلود داراى لذتى موقتى و ناپایدار است که به زودى زایل مى گردد ولى عواقب بد آن هم در دنیا و هم در آخرت دامان انسان را مى گیرد. 
   مثلاً انسانى براى برخوردارى از لذتى آنى به شراب پناه مى برد. ممکن است این ماده مخدر ساعتى او را از غم و اندوه تهى کند و در نشئه اى لذت بخش فرو برد; اما به زودى پایان مى یابد و آثار سوء آن در تمام اعضاى بدن او تدریجاً ظاهر مى شود و در آخرت نیز از شراب طهور بهشتى و نوشیدن آب کوثر محروم مى گردد. 
   ولى به عکس، انسانى که به سراغ بندگى خدا مى رود و در میدان جهاد با نفس و جهاد با دشمن حاضر مى شود، هر چند با مشکلاتى روبرو مى گردد; اما این مشکلات تدریحا از بین مى رود و اجر و پاداش دنیوى و اخروى آن باقى مى ماند.
   این همان چیزى است که قرآن به آن اشاره کرده مى فرماید: «(مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق ...) (نحل۹۶); آنچه نزد شماست از میان مى رود، و آنچه نزد خداست باقى مى ماند». هوس رانى و شهوت رانى همچون کف هاى روى آب است که «(... فَیَذْهَبُ جُفَاء ...ً) (رعد۱۷; سرانجام کف ها به بیرون پرتاب مى شوند» و اعمال نیک همچون آب زلال که به مصداق «(... وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى الاَْرْض ...ِ) (رعد۱۷); ولى آنچه به مردم سود مى رساند (= آب یا فلزّ خاص) در زمین مى ماند» باقى و برقرار خواهد بود. 
   در خطبه ی ۱۷۶ نیز این جمله را خواندیم که امام علیه السلام از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند: «إنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ وَإِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ; بهشت در میان ناراحتى ها احاطه شده و دوزخ در میان شهوات


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">