فهرست مطالب
بخش اول مناظره ها و گفتگوهای قرآنی
بخش دوم مناظره فرشتگان با خدا، قبل از خلقت انسان
بخش سوم مناظره میان خدا و ابلیس
بخش سوم مناظره میان خدا و ابلیس
بخش چهارم مناظره انسان با انسان در قرآن
بخش پنجم مناظرات آزادی بیان در قیامت !
1. مناظره دوزخیان با خدا 2. مناظره دوزخیان با هم
3. مناظره دوزخیان با شیطان 4. مناظره دوزخیان با ملائکه الهی
5. مناظره بهشتیان با دوزخیان 6. مناظره دوزخیان با بهشتیان
7. گفتگوی اهل اعراف با بهشتیان و دوزخیان 8 . گفتگوی خدا با اهل جهنم
9. گفتگوی اعضا و جوارح انسان در قیامت
بخش ششم : زندگی در قیامت چگونه است؟
بخش هفتم : قیامت از چند چیز سؤال میشود
بخش هشتم : هشت دوربین مدار بسته در زندگی
بخش نهم داستان ها بهشت و جهنمی که ما می سازیم! ساختن حوریان بوسیله اعمال آثار اعمال دنیای فریبنده سخن هائی که در پرونده اعمال ثبت می شود نتیجه دنیادوستی و ترس از مرگ گفتگوی آیت الله با عزرائیل . نماز مشغول قرآن بودم نفهمیدم و .....
مقدمه :
مناظرات و گفتگوها در قرآن بدون شک خداوند با انسان از طریق قرآن با همه صحبت می کند همچنانکه نماز صحبت و گفتگوی ما با خداست کلام قرآن گفتگوی خدا با بشر و برگزیدگانش می باشد .
از این رو با عبارات یا ایها الناس یا ایها الذین آمنوا و یا ایها الرسول مورد خطاب می دهد
و از طرفی گفتگو و صحبت های فراوانی در جهان در حال اجراست که بعضی از آنها نه تنها هیچ فایده ای برای زندگی افراد ندارد بلکه در صدد هستند تا زندگی انسانها را به سراشیبی سقوط و هلاکت هدایت کنند.
اما برخی از گفتگوها و پرسش و پاسخها میتواند زندگی انسان را کاملاً دگرگون کند. جلساتی که باعث گمراهی و دور شدن از مسیر حق را برای انسان آماده شده بسیار است، قرآن کریم به شدت از شرکت در این جلسات و گوش دادن به گفتگوهایی از این قبیل نهی کرده است.
در قیامت، گفتگوهاى تلخ و شیرین، سلام یا نفرین، سؤال و توبیخ، انداختن گناه و جرم به گردن دیگران و لعنت به یکدیگر هم بسیار است و گفتگوى مؤمنان با مؤمنان، مجرمان با مجرمان، مجرمان با مؤمنان، و مؤمنان با مجرمان و نیز فرشتگان با مؤمنان و مجرمان در قرآن آمده است.
سخنان و عملی کردن مناظرات در زندگی میتواند نقش مهمی در پیشرفت و رشد داشته باشد
چرا که سخنان بهشتیان مبنی بر موفقیتهای بی نظیرشان در دنیا و سخنان دوزخیان مبنی بر شکستها و پشیمانی آنها به خوبی میتواند نقشه زندگی ما و راه پرپیچ و خمی را که در مسیر ما قرار دارد را ترسیم کند.
گفتگوهای ویژه که گوش فرا دادن به آن که میتواند زندگی ما را متحول کند، چراکه از یک سو بهشتیان، جهنمیان را مخاطب ساخته و سوالاتی از آنان میپرسند؛ از سوئی دیگر ملائکه الهی و خداوند را مورد ندا و خطاب قرار داده و مطالبی به آنان میگویند. که مفصل به این گونه آیات به طور جداگانه در کتاب حاضر پرداخته شده، شاید که پند و اندرزی باشد برای ما و اعمال و کردارمان در دنیا و....
در این کتاب تلاش شده با استناد به آیات قرآن مجید مناظراتی که بین خدا و بشر از طریق پیامبران و همچنین انسان با انسان و با خدا و همچنین در قیامت دوزخیان با خود، خدا، ملائک و بهشتیان را دارند، را با استفاده از تفاسیر بیان نماید. مولف : محمود زارع پور
بخش اول مناظره ها و گفتگوهای قرآنی
آدمی می کوشد که با گفتگو برای ایجاد فهم مشترک و درک متقابل از روش های مختلف به ویژه گفتاری، دایره ارتباط خویش را گسترده تر نماید و همدلی و همراهی و همکاری دیگران را به دست آورد.
مناظره یکی از شیوه های ارتباط کلامی برای بیان دیدگاه و باورهاست.
مناظره، به معنای این است که هر یک از دو طرف گفت وگو می کوشند تا آراء و عقاید و باورهای خود را به دیگری تفهیم کرده و او را به درستی و راستی عقاید خود قانع نموده و همراهی و همکاری او را برای خود تضمین نماید. خداوند در قرآن مناظره های بسیاری را گزارش کرده است.
مناظره، تلاشی برای شناخت حقیقت
آن چه از نظر قرآن اصالت و اهمیت دارد، تبیین حقایق و روش های دست یابی به آن است؛ زیرا از نظر قرآن، خداوند، حق مطلق است و همه آن چه نام هستی دارد از این حق نشات گرفته و باطل، امری عدمی است که از هستی بهره ای نبرده است.
قرآن، باطل را کف روی آب می داند که اگر آب نباشد کف معنایی نخواهد داشت.
انسان هنگامی که به دنیا می نگرد آن چه به چشم می آید همین محدودیت ها و کفی است که روی حقیقت آب هستی را پوشانده است. و مصداق فَبَصَرکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ گردد و بصیرت را به دست آورد
و حقایق را از پس لایه های تو در تو و به هم تنیده بیرون کشد و جمال حق را چنان که هست در آینه وجودش نمایش دهد.
مومن از آن جایی که چشمانی تیزبین دارد، از پس کف های باطل می تواند حقیقت آب را چنان که هست ببیند و تفسیر و تصویر کند.
از این رو نظر وی مطابق حق است و تلاش دارد آن چه را یافته برای دل های محدود آدمیان تبیین کند. این جاست که مناظره ای در می گیرد تا حقیقتی را آشکار سازد و کف محدودیت ساز باطلی را از روی آب حقیقت بردارد.
مناظره در لغت و اصطلاح
مناظره به معنی جدال کردن، با هم بحث کردن، با هم سؤال و جواب کردن، با هم نظر کردن؛ یعنی فکر کردن در حقیقت و ماهیت چیزی، مجادله و نزاع با همدیگر و نیز بحث با یکدیگر در حقیقت و ماهیت چیزی. مناظره، مکالمه و گفت وگویی دو طرف است که هر یک با استدلال و ارائه براهین سعی می کند برتری و فضیلت خویش را بر دیگری به اثبات برساند و یا شخص را اقناع کرده، مجاب و مغلوب نماید.
هدف از مناظره، همیشه بیان برتری یک طرف بر دیگری نیست بلکه، هدف اصلی در مناظره های درست و حقیقی، رسیدن به حقیقت یک امر است که می توان از آن به جِدال اَحسن در مقابل مطلق مجادله یاد کرد؛
زیرا در جدال، هدف تنها خاموش کردن مخالف و چیرگی و غلبه بر او است.
مناظره می تواند در موضوعات علمی و عقیدتی، اخلاقی و اجتماعی و مانند آن صورت گیرد.
شیوه مناظره های موردپسند قرآن بر رعایت ادب، احترام، حق گرایی و استدلال متین و قاطع با مخالفان است که همان جدال احسن در فرهنگ قرآنی است که بدان توصیه شده است.
در مجادله روی سخن با منکران و ناباوران است که در راه پذیرش، موانعی در برابر خود می یابند. این موانع گاه باورهای حق و باطل خود ایشان است و گاه تعارضات و یا شبهات و سؤال هایی که از دیدگاه ایشان در مورد نظریه مقابل وجود دارد.
از این رو لازم است با نرمش و مدارا و در عین حال استواری و پیگیری، موانع را یکایک بازشناخت و آنها را برطرف ساخت تا راه برای پذیرش نظر، هموار و ساده گردد.
این کار معمولا به کمک مقدمات صحیح و بدیهیاتی صورت می گیرد که خود طرف مخالف، به آنها معتقد و پایبند است و آن گاه به مدد براهین، نتایج صحیح، یکی پس از دیگری بر پایه آن مقدمات بنا می شود تا هدف مورد نظر در دسترس اندیشه و باور قرار گیرد.
بخش دوم مناظره فرشتگان با خدا، قبل از آفرینش انسان
از مناظره های معروفی که در قرآن گزارش شده می توان به مناظره و گفتوگوی فرشتگان اشاره کرد که در آیات 30 تا 33 سوره بقره و نیز 69 از سوره ص قرآن بیان شده است .
وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ
چو پروردگارت خداى مهین به جمع ملائک بگفت این چنین
همانا نمایم من کردگار به روى زمین جانشین برقرار
بگفتند آیا به روى زمین کسانى بخواهى کنى جانشین
که بسیار ورزند کار فساد بریزند همواره خون در بلاد
اگرچه که ما خویشتن روز و شب نماییم تسبیح و تقدیس رب
خدا گفت از رمز خلقت همى ندانید چیزى که من دانمى
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ
خداوند چون خوان خلقت نهاد به آدم همه اسم ها یاد داد
سپس اسم ها را به جمع ملک بیان کرد یکتا خدا تک به تک
بفرمود آنگه که اسماء و نام بیان مى نمائید اینک تمام
بیان مى نمائید اینک شما اگر راستگوئید در ادعا
قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ
ملائک بگفتند سبحان توئى به دور جهان پاک یزدان توئى
به جز آنچه خود یاد دادى به ما ندانیم چیزى دگر اى خدا
همانا توئى کردگار علیم که در کار خود نیز هستى حکیم
قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ
خدا گفت اى آدم آگاه ساز که اسماء را خود چه بودست راز
پس آنگاه آدم زبان برگشود حقایق به جمع ملک رو نمود
بفرمود آنگاه پروردگار نگفتم مگر بر شما آشکار؟
که آگاه هستم به غیب و نهان چه اندر زمین و چه هفت آسمان
بدانم همه چیزها را عیان چه روشن بود آنچه باشد نهان
در این مناظره که در ملأ اعلی صورت گرفت، فرشتگان درباره آفرینش آدم با خداوند به گفت وگو نشستند.
البته به نظر می رسد که پس از اعلام آفرینش آدم، گفت گو و مجادله ای میان خود فرشتگان درمی گیرد که در سوره ص آن را گزارش می کند.
تعبیری که خداوند درباره این مناظره به صورت صریح و شفاف دارد، اختصام است؛ ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى إِذْ یَخْتَصِمُونَ
ملائک که در خلق جنس بشر خصومت بکردند با همدگر
به من وحى بنمود یزدان من که آگه نبودم من از آن سخن
یا ؛ مرا (پیش از این) دانشی به (گفتگوی) ملأ اعلی (و فرشتگان عالم بالا) نبود هنگامی که با هم (درباره خلقت آدم) گفتگو، محاجه و مجادله داشتند. (سوره صاد آیه 69)
خداوند پس از این که به فرشتگان اعلام می کند بشری از گل خواهم آفرید. چون تمامش کردم و در آن از روح خود دمیدم، همه سجده اش کنید إِذۡ قَالَ رَبُّکَ لِلۡمَلَـٰٓئِکَةِ إِنِّی خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن طِینٖ . فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ (سوره ص، 71 و 72)
به یاد آر وقتى که پروردگار به جمع ملائک بگفت آشکار
که مى آفرینم بشر را ز گل ببخشم بر او فکرت و جان و دل
پس آنگاه او را بیاراستم به نیکوترین وجه پیراستم
دمیدم ز روح خودم اندر او از آن دم بود این همه هاى وهو
بدانها بگفتم که پیش بشر به سجده گذارید بر خاک سر
اختصام و مجادله ای میان آنان درمی گیرد که نتیجه این گفت را خداوند در آیه 30سوره بقره ادامه می دهد که پرسش آنان درباره هدف و حکمت آفرینش آدم(علیه السلام) است.
در حقیقت این اختصام در میان خودشان زمانی صورت می گیرد که خداوند می فرماید: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً ؛ من در زمین جانشین قرار دادم. زیرا فرشتگان با خود به مجادله و گفت وگو می پردازند
و سپس به خدا عرضه می دارند: قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَکسی را در آن قرار می دهی که در زمین فساد کند و خون بریزد در حالی که ما به ستایش همراه با سپاس تو می پردازیم و تو را پاک و منزه می دانیم.
خداوند در آیه 31 سوره بقره تبیین می کند که مجادله کردن و مناظره پیش از آن که هنوز آدم(علیه السلام) به شکل کامل آفریده شده باشد صورت می گیرد. به این معنا که این مناظره یا همزمان با طرح خلافت و جعل خلیفه در زمین آغاز می شود یا هنگامی که تنها مقدمات این جعل فراهم آمده بود و هنوز ایشان با حقیقت آدم رو به رو نشده بودند؛
زیرا خداوند گزارش می کند که خداوند پس از این که در پاسخ فرشتگان می فرماید من چیزی را می دانم که شما نمی دانید، به تعلیم اسماء به آدم پرداخت. به این معنا که فرشتگان پیش از تعلیم الهی به آدم، این پرسش ها را مطرح می کنند
و خداوند به یک پاسخ کلی بسنده می کند و اجازه می دهد تا حقیقت را پس از کامل شدن آدم(علیه السلام) با دلایل قاطع به فرشتگان بفهماند و آنان را همراه خود سازد.
در حقیقت باورها و اعتقادات فرشتگان که در آیه 30 بیان شده، مبتنی بر خلقت ابتدایی آدم از گل بوده است؛ زیرا چنین موجودی می توانست تنها به سبب قوای مادی شهوانی در زمین فساد کرده و خونریزی کند و ماهیت چنین موجودی فراتر از این اقتضا نمی کرد؛
از این رو فرشتگان می گویند که اگر هدف از خلافت در زمین تسبیح و تقدیس و تحمید توست ما خود به این کار می پردازیم و اگر امر دیگری است که از این موجود با ماهیت گل و مادی او چیزی جز فساد و خونریزی بر نمی آید و نمی تواند در زمین خلافت کند.
خداوند با بیان کلی می کوشد تا زمینه برای اثبات حقانیت خلافت فراهم آید و بتواند فرشتگان را به طوری مجاب نماید که حقیقت نیز برای آنان آشکار گردد.
هنگامی که تعلیم اسما انجام می شود، خداوند فرشتگان را به ادامه مناظره فرا می خواند و می گوید اگر می توانند اسمای الهی را تنها نام برند و به کلی گویی یعنی تسبیح و تحمید و تقدیس بسنده نکنند.
ولی از آن جایی که فرشتگان تنها به کلیات آگاهی داشته و توانایی درک جزئیات را نداشتند نمی توانستند حتی نام های الهی را بیان کنند چه رسد که آن ها را به شکل دارایی در وجودشان داشته باشند.
این گونه است که به محدودیت های خود نسبت به علم الهی اعتراف می کنند. جالب این که آدم(علیه السلام) تنها به انباء و اخبار اسمای الهی بسنده می کند، زیرا فرشتگان همانند انسان توانایی داشتن آن اسما را ندارند. نکته جالب در این مناظره آن است که خداوند نمی کوشد تا پیش از تعلیم به اثبات مدعای خود یعنی توانایی خلافت آدم بپردازد؛ بلکه با بیان کلی می کوشد تا شرایط برای اثبات و پذیرش طبیعی از سوی فرشتگان فراهم آید.
بخش سوم مناظره میان خدا و ابلیس
بعد از گفتگو میان خدا و فرشتگان در مورد آفرینش انسان، مناظره میان خدا و ابلیس انجام می گیرد که در ادامه همان مناظره نخست صورت گرفته است، زیرا ابلیس که برخلاف دیگر موجودات در ملأ اعلی از جنیان بوده است، حاضر به پذیرش خلافت آدم(علیه السلام) نمی شود و خود را برای خلافت، شایسته می داند. از این رو از ولایت و خلافت آدم(علیه السلام) سرباز زده و از سجده بر او اجتناب می کند؛ زیرا سجده بر آدم(علیه السلام) به معنای پذیرش ولایت و خلافت او بوده است.
به دنبال این مخالفت خداوند از وی می پرسد: قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ؛؟ ابلیس در بیان علت مخالفت خود و سرپیچی از فرمان می گوید: قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ؛ (اعراف12)
پس آنگاه در داد یزدان ندا چرا سر بپیچى تو از امر ما
که چون امر دادم ترا بر سجود از این سرکشى مقصدت خود چه بود
بگفتا که من ز آدمى برترم چگونه بر او سجده اى آورم ؟
تو من را ز آتش بکردى درست بشر را ز تیره گلى نرم و سست
دلیلی که ابلیس برای مخالفت با فرمان می آورد، ناظر به همان بعد آفرینش آدم از گل است که فرشتگان نیز ناظر به همین بعد انسانی، با خلافت وی مخالفت ورزیدند ولی به دنبال نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی (ص72 و حجر29)
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها (بقره 31) یعنی دمیدن روح الهی و تعلیم همه اسمای الهی، آنان از مخالفت دست برداشته و موافقت خود با خلافت انسان کامل حتی بر فرشتگان را با سجده نشان می دهند؛ زیرا فرشتگان در می یابند که آدم(علیه السلام) با شرایط دیگری استحقاق خلافت یافته است و علت استحقاق او برای جانشینی، آفرینش وی از گل نیست، بلکه امور دیگری است؛ اما ابلیس هم چنان خود را برتر می داند و بر این باور است که او از جهت آفرینش از آتش خالص، هم چنان برتر از آدم و مستحق عنوان ولایت و خلافت است. از این رو تکبر کرده و برتری خود را با طغیان و سرکشی نشان می دهد. وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً (اسراء61 و اعراف13 و بقره34)
بگفتیم ما بر ملائک که زود نمائید بر آدم اینک سجود
همه سجده کردند شیطان نکرد بدین روى از درگهم گشت طرد
بگفتا چه سجده بیارم به خاک ؟ که او را ز گِل داده اى جان پاک
از نظر ابلیس کسی که می بایست با خلافت تکریم شود خود اوست و از این که دیگری را خداوند با خلافت و ولایت تکریم کرده به شدت مخالفت می ورزد قالَ أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلً (اسراء 62)
مگر آدمى را در این برترى بدادى به من عزت و سرورى ؟
اگر مرگ من تا زمان جزا به تأخیر در افکنى اى خدا
بجز عده اى کم، سرانجام کار تمام بشر را نمایم مهار
شیطان برتری را در آتش می داند و توجهی به براهین الهی نمی کند که تعلیم اسما و نفخ روح خود در کالبد آدمی است و خواهان مهلت تا روز قیامت می شود که پس از پذیرش نیز سوگند می خورد تا انسان را از این مقام تکریمی فرود آورد و از خلافت ساقط نماید.
روش مناظره خداوند، قرار دادن طرف در موقعیتی است که خود به بطلان دیدگاه و آرای خویش برسد و با ملایمت و مدارا می کوشد تا شخص، دست از عناد و لجاجت بردارد.
خداوند اجازه داد تا در یک اقدام عملی و مناظره حقیقت آشکار شود و کفر نهان و تکبر و برتری جویی ابلیس آشکار شود. أَبى وَ اسْتَکْبَرَ
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ ( بقره 34)
پس آنگه خداوند دستور داد به جمع ملائک چنین حکم راند
همه سجده سازید بر آدمى تامل نورزید حتى دمى
ملائک نهادند سر بر سجود جز ابلیس آن خیره چشم عنود
تکبر بورزید شیطان پست بگردید با کافران هم نشست . این گونه است که مجازات هبوط و اخراج از بهشت و ملأ اعلی، به عنوان کیفری طبیعی به سادگی قابل پذیرش همگان قرار می گیرد و کسی از در اعتراض وارد نمی شود.
چکیده ی مطالب : مناظره خدا و شیطان
خدا: اى ابلیس! چه چیز مانع تو از سجده کردن بر مخلوقى شد که با قدرت خود آفریدم. آیا تکبر کردى یا از برترینها بودى برتر از این که فرمان سجود به تو داده شود؟
شیطان: من از او (آدم) بهترم، مرا از آتش آفریدهاى و او را از گل.
خدا: از آسمانها (و صفوف ملائکه) خارج شو که تو رانده درگاه منى اینجا جاى پاکان و مقربان است، نه جاى آلودگان و سرکشان و تاریک دلان و مسلما لعنت من بر تو تا روز قیامت خواهد بود و همیشه مطرود از رحمت من خواهى بود.
شیطان: پروردگارا! مرا تا روزى که انسانها برانگیخته مىشوند مهلت ده مهلتى که از فرزندان آدم انتقام گیرم، و همه را به گمراهى بکشانم.
خدا: تو از مهلت داده شدگانى ولى نه تا روز رستاخیز و مبعوث شدن خلایق بلکه تا روز و زمان معینى. . شیطان: به عزّتت سوگند که همه آنان را گمراه خواهم کرد مگر بندگان مخلص تو از میان آنها، آن گاه از پیش و از پس و از چپ و راست بر آنها مىتازم. و بیشترینشان را شکرگزار نخواهى یافت.
خدا: به حق سوگند، و حق مىگویم که جهنم را از تو و هر کدام از آنان که از تو پیروی کنند پر خواهم کرد.
پیامد های این مناظره
1- انسان تنها موجودى است که خداوند قبل از خلقت، آفریدن او را به فرشتگان اعلام کرد.
2- منشأ وجودى انسان، آب و خاک، و روح پس از جسم آفریده شده.
3- فرشتگان به خاطر نفخهى الهى، به آدم سجده کردند ولى برخى انسانها حتّى به خاطر ذات حقّ براى خدا سجده نمىکنند.
4- تکبّر، مانع تعبّد و تسلیم است.
5- عبادت دسته جمعى با شکوهتر است. همهى فرشتگان سجده کردند، آن هم دسته جمعى. در میان خوبان بودن مهم نیست، از خوبان بودن مهم.
آرى! بدترین بلاى جان انسان نیز همین کبر و غرور است که او را از درک حقایق محروم مىسازد، و به تمرد و سرکشى وامىدارد، و از صف مؤمنان که صف بندگان مطیع خداست بیرون مىافکند، و در صف کافران که صف یاغیان و طاغیان است قرار مىدهد.
مهم این است که انسان هنگامى که از اعمال زشت خود نتیجه شومى مىگیرد بیدار شود، و به فکر جبران بیفتد، اما چیزى خطرناکتر از آن نیست که همچنان بر مرکب غرور و لجاج سوار گردد، و به مسیر خود به سوى پرتگاه ادامه دهد و این همان سرنوشت شومى بود که دامن ابلیس را گرفت اینجا بود که حسد تبدیل به کینه شد، کینهاى سخت و ریشهدار.
در حقیقت ابلیس مىخواست تا آخرین فرصت ممکن به اغواى فرزندان آدم بپردازد، چرا که روز رستاخیز پایان دوران تکلیف است، و دیگر وسوسه و اغوا مفهومى ندارد، علاوه بر این با این درخواست مرگ را از خود دور کند، و تا قیامت زنده بماند، هر چند همه جهانیان از دنیا بروند. در اینجا مشیّت الهى اقتضا نمود که این خواسته ابلیس برآورده شود، اما نه بطور مطلق، که به صورت مشروط،
اینجا بود که ابلیس مکنون خاطر خود را آشکار ساخت، و هدف نهائیش را از تقاضاى عمر جاویدان نشان داد، و سوگند به «عزت» نشان مىدهد که او نهایت پافشارى را در تصمیم خویش داشته و دارد، و تا آخرین نفس بر سر گفتار خود ایستاده است. ولى متوجه این واقعیت بود که گروهى از بندگان خاص خدا به هیچ قیمتى در منطقه نفوذ و حوزه وسوسه او قرار نمىگیرند، لذا ناچار آنها را استثنا کرد.
همانهایکه در راه معرفت و بندگى تو از روى اخلاص و صدق و صفا گام بر مىدارند، تو نیز آنها را پذیرا شدهاى، خالصشان کردهاى، و در حوزه حفاظت خود قرار دادهاى.
سؤال: چرا خداوند درخواست شیطان را در باره ادامه حیاتش پذیرفت، و چرا فورا نابودش نکرد؟!
عالم دنیا میدان آزمایش و امتحان است. امتحانی که وسیله پرورش و تکامل انسانهاست. و مىدانیم آزمایش جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفانها و بحرانها امکان پذیر نیست. البته اگر شیطان هم نبود هواى نفس و وسوسههاى نفسانى انسان را در بوته آزمایش قرار مىداد، اما با وجود شیطان این تنور آزمایش داغتر شد، چرا که شیطان عاملى است از برون و هواى نفس عاملى است از درون.
بخش چهارم مناظره انسان با انسان در قرآن
1. حضرت ابراهیم علیه السلام با نمرود
مناظره احتجاجی حضرت ابراهیم(علیه السلام) با نمرود که حجت و برهان در آن ستون اصلی را شکل می دهد و هدف از این گونه مناظره، روشنگری است به گونه ای که شخص نتواند از دلیل و برهانی که آورده می شود فرار کند، زیرا در این روش از مطالبی استفاده می شود که مقبول شخص می باشد. در این روش مناظره گر تلاش می کند تا بیرون از دایره حقایق سخن نگوید و گرایش به باطل پیدا نکند.
بنابراین نمی توان در احتجاج، از مقبولاتی استفاده کرد که باطل و خرافی است؛ زیرا هرگز هدف، وسیله را توجیه نمی کند و روشنگری، نباید فدای غلبه و چیرگی بر خصم شود.
در احتجاجاتی همچون مباهله هرچند که غلبه و چیرگی اهمیت می یابد و دو طرف به نوعی خصم علمی یک دیگر شمرده می شوند ولی هرگز حقیقت فدا نمی شود.
ابراهیم علیه السلام در احتجاجی که با نمرود داشت، به گونه ای عمل می کند که نمرود مبهوت برهان و دلایل روشن او می شود و نمی تواند واکنشی نشان دهد.
خداوند در آیه 258 بقره گزارش این مناظره را این گونه آورده است: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ قالَ إِبْراهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ
ندیدى تو آن شاه مغرور را که ملکى بدو داد یکتا خدا؟
چگونه به تکفیر رب جلیل جدل کرد با ابراهیم خلیل
چو او گفت زنده کند رب من دگربار جان گیرد از مرد و زن
بگفتا که من هم توانم یقین بمیرانم و زنده سازم چنین
به او گفت آنگه خلیل این سخن که همواره خورشید را رب من
ز بالین مشرق برآرد برون اگر مى توانى به قدرت کنون
برآور تو خورشید از باختر که یک روز از مغرب آید بدر
شد آن کافر اندر سخن ناتوان ورا گشت بسته زبان بیان
بر اقوام ظالم یگانه اله نخواهد شود رهنما هیچگاه
در این روش احتجاجی، نمرود در مرحله نخست کوشید تا با مغالطه، مفهوم مرگ و زندگی را با بقای جان یکی و کشتن دیگری یکسان جلوه دهد ولی ابراهیم با بیان مطلبی که بیرون از دایره مغالطه و سفسطه گری او بود وی را مبهوت خود می سازد به گونه ای که نمی تواند پاسخی به آن حضرت بدهد.
نکته ها
در آیهى قبل خواندیم که خداوند ولىّ مؤمنان است و آنان را از ظلمات خارج و به سوى نور مىبرد، این آیه و آیات بعد نمونههایى از ولایت خداوند و بیرون آوردن از ظلمات به نور را مطرح مىکند.
در روایاتِ تاریخى آمده است که نمرود از پادشاهان بابل بود و حکومت مقتدرانهاى داشت او با حضرت ابراهیم دربارهى خداوند مباحثه و مجادله کرد.
وقتى ابراهیمعلیه السلام گفت: پروردگار من آن است که زنده مىکند و مىمیراند، او گفت: من نیز زنده مىکنم و مىمیرانم. سپس دستور داد دو زندانى را حاضر کردند، یکى را آزاد نمود و دیگرى را دستور داد بکشند.
وقتى ابراهیم علیه السلام این سفسطه و مغالطه را مشاهده کرد که این شخص چه برداشتى از زنده کردن و میراندن دارد و چگونه مىخواهد افکار دیگران را منحرف کند، فرمود:
خداوند طلوع خورشید را از مشرق قرار داده است، اگر تو ادّعا دارى که بر جهانِ هستى حکومت دارى و همه چیز در اختیار و تحت قدرت توست، خورشید را از مغرب بیرون بیاور!.
آن موقع بود که نمرود مبهوت ماند و پاسخى جز سکوت نداشت.
پیام ها
1- هرکس هرچه دارد از اوست. کافران نیز در دنیا از نعمتهاى او بهرهمند مىشوند، ولى از آن سوء استفاده مىکنند. آتاهُ اللَّهُ
2- قدرت و حکومت مىتواند عامل استکبار و غرور گردد. آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ ... أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ
3- توجّه به افکار عمومى و قضاوت مردم لازم است. گرچه پدیدهى حیات یکى از راههاى خداشناسى است و جواب نمرود صحیح نبود، ولى آن بحثها و مجادلهها، افکار عمومى را پاسخ نمىگفت. رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ
4- مغالطه و سفسطه، ترفند اهل باطل است. «أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ
5- حقّ، اگر منطقى و مستدل ارائه شود، بر باطل پیروز وحاکم است. «فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ
6- در مباحثهها از استدلالهاى فطرى، عقلى و عمومى استفاده کنید، تا مخالفِ لجوج نیز مقهور و مبهوت شود. فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ
7- کافر ظالم است، زیرا به خود و مقام انسانیّت ظلم کرده است لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ
2. مناظره با بت پرستان
ابراهیم علیه السلام هم چنین در مناظره ای با بت پرستان، به اثبات ناتوانی بتان اشاره می کند. در این جا آن ابراهیم علیه السلام همانند روشی که خداوند در مناظره با فرشتگان در پیش گرفته بود به اقدام عملی می پردازد تا آنان خود دریابند که به اشتباه می روند.
آن حضرت علیه السلام پس از شکستن همه بتان، تنها بت بزرگ را نگه می دارد و مدعی می شود که از آنجایی که هر خدایی تلاش می کند قدرت مطلق باشد و حتی دو بت در یک اقلیم نمی گنجد چگونه دو خدا در هستی حکومت کند که با هم تنازع نکنند و دنیا را به تباهی و فساد نکشانند، آنان را به مفهوم بطلان خدایگان سوق می دهد.
به این معنا که بت بزرگ خواسته تا خدایی تنها از آن او باشد لذا بتان دیگر را خرد می کند. سپس از آنان می خواهد تا انگیزه نابود کردن دیگر بتان را از بت بزرگ بشنوند که هنوز سالم است.
بت پرستان خود اقرار می کنند که بت بزرگ توانایی نطق ندارد و نمی تواند سخن بگوید. این اقرار همان چیزی بود که آن حضرت می خواست؛ زیرا ناتوانی در سخن گفتن و نیز دفاع از خود، مهمترین دلیلی است که نشان میدهد بتان نمی توانند پروردگاری باشند که دیگران را ربوبیت کنند
آن حضرت با این روش، مردم را به تفکر و تذکر وا می دارد؛
زیرا خود می دانند که بتان ناطق نیستند و قادر به دفاع از خود نمی باشند و از سوی دیگر هرگز نمی توان خدایان متعدد داشت؛ زیرا در هر حال خدای بزرگ و قوی تر سعی می کند تا دیگر خدایان را از میان بردارد و خود مالک مطلق باشد.
خداوند در آیه 63 انبیاء می فرماید:
قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ؛ فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ؛ (انبیاء 64)
زبان برگشود و بداد او جواب بر ایشان بتازاند اسب خطاب
بت اعظم این کار را کرده است به بتهاى دیگر تبر برزدست
ز بتها بپرسید حق را، نه من اگر مى توانند درک سخن
بکردند اندیشه با خویشتن براندند در قلب خود این سخن
که ظالم شمایید کز چوب و سنگ اطاعت نمایید و جویید ننگ
سؤال: آیا این جملهى ابراهیم که فرمود: «بت بزرگ چنین کرده است» دروغ نیست؟ و اگر هست چگونه باید آن را توجیه کرد؟ زیرا ابراهیم علیه السلام پیامبر و معصوم است و هرگز دروغ نمىگوید
الف، ابراهیم، دروغ نگفت، زیرا اگر چه این عمل را به بت بزرگ نسبت داد، ولى چون قرینه وجود دارد که حضرت از این سخن قصد جدّى نداشته و مىخواسته این عقیدهى باطل را به رخ آنها بکشد،
لذا دروغ محسوب نمىشود زیرا دروغ در جایى است که قرینهاى همراه کلام نباشد، از این روى اگر به هنگام ورود آدم کودنى بگویند: بوعلى سینا آمد، آن را دروغ به حساب نمىآورند.
ب: ابراهیم باصطلاح توریه کرده و مرادش از کَبِیرُهُمْ خدا بوده است .
ج: دروغ گفت، ولى از آنجا که دروغ در مواردى مثل اصلاح ذاتالبین جایز است و حکم آن تابع مصلحت و مفسده مىباشد، چه مصحلتى از این بالاتر که حضرت با کلامش، افکار جامد انسانها را تکان داده است؟
د: این خبر، مشروط به نطق بتهاست، یعنى اگر بتها سخن گویند، بت بزرگ نیز این کار را کرده است، مثل آنکه پیرمردى بگوید، من الآن کودکم اگر هیچ گیاهى در زمین نباشد، یعنى حال که گیاه وجود دارد، پس من کودک نیستم .
پیام ها
1- بتپرستان نیز براى یقین به جرم و تکمیل پرونده و قضاوت نهایى، به مسئلهى گواهى مردم اعتماد دارند. لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ
2- بزرگى کار ابراهیم علیه السلام به اندازهاى بود که بت پرستان نیز ناچار به تعظیم شدند. به جاى عبارت «یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ» در آیهى گذشته که حاکى از گمنامى و حقارت بود، در این آیه او را رسماً با اسم خودش که نشان از بزرگى و شناخت داشت خطاب کردند. یا إِبْراهِیمُ
3- استهزا و طعنه بر خرافات، در مواردى لازم است. بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ
4- فیلمسازى، اجراى تئاتر و نمایش و نقش بازى کردن براى بیدارى اذهان، کارى پسندیده و جایز است. فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً- بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ
5- بیدار کردن وجدانها، خودیابى، بازگشت به خویشتن و توجّه به فطرت، از اهداف عمده انبیاست. بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ ... فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ
6- شرک، ازخود بیگانگى و توحید، خودیابى است. فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ
7- در وقت بیدارى افکار، هر خلافکارى تقصیر را به گردن دیگران مىاندازد. «إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» چنانکه در قیامت نیز گناهکاران و مجرمین به یکدیگر مىگویند: «لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ»
8- تاریخ، فطرت و وجدان، از جمله عوامل روشن کنندهى حقایقاند. «فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ- أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» کسانى که تا دیروز، ابراهیم را ظالم مىدانستند، «مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ» امروز با مراجعه به وجدانهاى خود، خویشتن راظالم مىدانند. إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ
3. مناظره ابراهیم(علیه السلام) با دیگر غیرپرستان
ابراهیم (علیه السلام) در مناظره خود با خورشید و ماه و ستاره پرستان نیز از روش همراهی استفاده می کند و سپس با استفاده از هدف پرستش به آنان ثابت می کند که آن چه هدف عبادت و پرستش معبود است، از طریق پرستش خورشید و ماه و ستاره به دست نمی آید، زیرا انسان، خدایی را می خواهد که در همه حال، پیدا و نهان، شب و روز وی را ربوبیت کند؛ در حالی که هر یک از این معبودها در زمانی نیستند و نمی توانند به پروردگاری خویش ادامه دهند.
این بدان معناست که نقش آنان در پروردگاری یا بسیار کم رنگ و یا هیچ است، بنابراین باید کسی را پرستید که هم خالق باشد و هم در همه حال با ربوبیت و پروردگاری خویش، انسان را حافظ باشد. (انعام 75 تا 79)
کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ 75
نمودیم برآن رسول حنیف که بودى خداترس و پاک و عفیف
همه بطن هفت آسمان و زمین که یابد مقامى چو اهل یقین
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ76
درخشان ستاره به یک شام تار بدید و بگفت این بود کردگار
ستاره چو گردید محو از نظر به تاریکى محض شد غوطه ور
بگفتا بر آنچه نماید افول نورزم محبت ندارم قبول
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ 77
چو شب گشت و او دید آن قرص ماه بگفتا همین هست من را اله
به گردون چو ماه فلک رخ نهفت زبان برگشوده دگرباره گفت
خدا گر هدایت نسازد مرا روم همچو گمره کسان بر فنا
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ 78
چو آن شام روشن شد و گشت روز بدیدند خورشید گیتى فروز
بگفتا همین هست من را اله که تا بنده تر ز اخترست و ز ماه
پس آنگه که خورشید نابود گشت نهان گشت و تاریک شد کوه و دشت
بگفتا که اى مشرکان بلاد سپارید این پند من را به یاد
که بیزار هستم از آنچه شما شریکش بخوانید پیش خدا
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ 79
کنم رو به اخلاص بر رب پاک که هفت آسمان آفریدست و خاک
نخواهم شدن هیچ گه همنشین نه با مشرکان و نه کفار دین
نکته ها ملکوت آسمانها یعنى مالکیّت مطلق و حقیقى خداوند نسبت به آنها و مشاهده ملکوت یعنى مشاهده اشیا از جهت انتساب آنها با خداوند. دید ملکوتى یعنى درک توحید در هستى و باطل بودن شرک .
ابراهیم با دیدن ملکوت آسمانها و زمین، بیشتر با سنّت، خلقت، حکمت و ربوبیّت الهى آشنا شد. به فرمودهى امام باقر علیه السلام خداوند به چشم ابراهیم علیه السلام، قدرت و نورى بخشید که عمق آسمانها و عرش و زمین را مشاهده مىکرد.
استدلال محکم و برخورد علمى با دیگران، نیازمند ایمان قلبى است. حضرت ابراهیم هم پس از یقین، لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ وارد استدلال مىشود که در آیات پس از این مىآید. حرف «واو» در جملهى وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ رمز آن است که دید ملکوتى چند هدف داشته که یکى از آن اهداف، به یقین رسیدن حضرت ابراهیم بوده است
پیام ها 1- آنکه حقّ را شناخت و به آن دعوت کرد و از چیزى نهراسید، خداوند «دیدِ ملکوتى» به او مىبخشد. (همچون حضرت ابراهیم، به مقتضاى آیه قبل) وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ ... آرى، یک جوان هم مىتواند با رشد معنوى، به دید ملکوتى دست یابد. چون طبق تفاسیر متعدّد، ابراهیم در آن زمان نوجوان بود
2- یقین، عالىترین درجهى ایمان است. وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ
3- به یقین رسیدن، نیاز به امداد الهى دارد. نُرِی ... الْمُوقِنِینَ
در آن زمان ستارهپرستى رایج و ستاره را در تدبیر هستى مؤثّر مىپنداشتند
مجادله و گفتگوى ابراهیم با مشرکان، از باب مماشات و نشان دادن نرمش در بحث، براى رد عقیدهى طرف است، نه اینکه عقیدهى قلبى او باشد زیرا شرک با عصمت منافات دارد. گفتن یا قَوْمِ در دو آیهى بعد نشانهى مماشات در گفتن هذا رَبِّی است، به همین دلیل وقتى غروب ماه و خورشید را مىبیند، مىگوید: من از شرک شما بیزارم، (آیهى 78) موجودى که طلوع و غروب دارد، محکوم قوانین است نه حاکم بر آنها. ابراهیم، ابتدا موقّتاً پذیرش آن را اظهار مىکند تا بعد با استدلال ردّ کند
4- یکى از شیوههاى احتجاج، اظهار همراهى با عقیدهى باطل و سپس ردّ کردن آن است. هذا رَبِّی
5- بیدار کردن فطرتها، فعال کردن اندیشهها و توجّه به احساسات، یکى از شیوههاى تبلیغ است. لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ
ابراهیم علیه السلام هم با ستاره پرستان برخورد کرد، هم با ماه و خورشید پرستان. به گفتهى بسیارى از مفسّران، گفتگوى حضرت ابراهیم با مشرکان منطقهى بابل بود . انسان در هر فرضیهاى که به بن بست رسید، باید بدون لجاجت، مسیر را عوض کند. بر خلاف مشهور که مىگویند: مرد آن است که روى حرف خود بایستد و پافشارى کند، این آیه به ما مىگوید: مرد آن است که حرفش حقّ باشد، گرچه با تغییر موضع باشد
6. ابراهیم علیه السلام در مقام بحث و گفتگو است، نه در مقام بیان عقیدهى شخصى، و همچنان که گذشت کلمهى یا قَوْمِ و نیز مِمَّا تُشْرِکُونَ (شرک مىورزید، نه مىورزم) دلیل آن است که خود آن حضرت، ماه و خورشید و ستاره را نمىپرستیده است.
7- کوچکى و بزرگى اجسام مهم نیست، همهى آنها چون متغیّر و ناپایدارند،
8- شیوهى تعلیم حقّ یا انتقاد از باطل، باید گام به گام باشد. ابتدا نفى ستاره و ماه و در نهایت خورشید. فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ ... قالَ
9- برائت از شرک، «فریاد ابراهیمى» است. إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ
10- برائت از «شرک» است، نه از «افراد». «مِمَّا تُشْرِکُونَ»، نه مِنْکُمْ
11- برائت جستن، باید پس از بیان برهان و استدلال باشد. (اوّل افول و غروب را مطرح کرد، بعد برائت از شرک را). فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ ... عبور از افول و ناپایدارى و رسیدن به ثبات، جلوهاى از دید ملکوتى است که خداوند به حضرت ابراهیم داده است . آسمانى یکى پس از دیگرى پدید آمده است.
12- همین که راه حقّ براى ما روشن شد، با قاطعیّت اعلام کنیم.
13- کسىکه از پرستش بتهاى مادّى، محدود و فانى بگذرد، به معبودى معنوى، بىنهایت و ابدى مىرسد. لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ
14- در جلوهها غرق نشوید که دیر یا زود، رنگ مىبازند، به خدا توجّه کنید که جلوه آفرین است. فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ
15- انسان مىتواند به جایى برسد که عقائد باطل نسلها و عصرها را درهم بشکند. وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ - توحید ناب، همراه با برائت از شرک است
4. گفتگوی خداوند با حضرت ابراهیم علیه السلام
أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ بقره 259
همانند آن کس که اندر سفر به شهرى خرابش فتادى گذر
بگفتا چو آن جاى ویران بدید نسیم سخن از شگفتى وزید
که بار دگر چون برآرد ز خاک ؟ چنین مردگان را ز بعد هلاک
بمیراند صد سال او را خدا دگرباره جان کرد بر او عطا
به او گفت ایزد چه وقت و زمان بکردى توقف تو در این مکان
بگفتا که یک روز خوابم ربود و یا جزئى از روز هوشم نبود
خدا گفت صد سال بودى به خواب کنون کن نظر بر طعام و شراب
که ناکرده تغییر همچون نخست الاغ خودت نیز بنگر درست
که بر تو عیان گردد احوال و حال ببینى ید قدرت ذوالجلال
ترا حجت خلق دادم قرار شوى آیت قدرت کردگار
برآن استخوانها نگر تا چسان بپیوندد و گوشت روید برآن
چو واضح بر او گشت انجام کار بگفتا بدانم کنون، کردگار
تواناست بر هرچه دارد وجود به هرچه که باشد به هرچه که بود
نکته ها آیهى قبل گفتگوى ابراهیم با نمرود که پیرامون توحید گفتگو مىکردند و هدایت از طریق استدلال بود و ابراهیم با استدلال پیروز شد.
نمونهى دوّم خروج از ظلمات به نور، در این آیه است که پیرامون معاد گفتگو مىشود و هدایت از طریق نمایش و به صورت محسوس و عملى صورت مىگیرد.
نام این شخص «عُزیر» بوده و باید پیامبر باشد، زیرا خدا با او سخن گفته.
1- به تمدنهاى ویران شده گذشته، باید به دیده عبرت نگریست مَرَّ عَلى قَرْیَةٍ
2- هرچند مىدانید، امّا باز هم علم خود را با تجربه و پرسیدن بالا ببرید.
3- صد سال مردن، براى یک نکته فهمیدن بجاست. فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ
4- گذشت زمان طولانى، خللى در قدرت خدا وارد نمىآورد مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ
5- رجعت و زنده شدن مردگان در همین دنیا و قبل از قیامت قابل قبول.
6- نمایش، از بهترین راههاى بیان معارف دینى است. فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ...
7- با اراده الهى استخوان محکم، متلاشى مىشود، ولى غذایى که زود فاسد مىشود، صد سال سالم باقى مىماند. «لَمْ یَتَسَنَّهْ»
8- نمایش قدرت پروردگار براى ارشاد و هدایت مردم است، نه براى سرگرمى و یا حتّى قدرتنمایى. «وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ»
9- خداوند صحنهاى از قیامت را در دنیا آورده است معاد، جسمانى است. زیرا اگر معاد روحانى بود، سخن از استخوان به میان نمىآمد.
10- خداوند گوشههایى از قدرت خود در قیامت را در دنیا به نمایش گذارده. وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ
به یاد آر آنگه که گفتى خلیل بقره260 که اى کردگار بزرگ و جلیل
به من کن نمایان تو اسرار و راز که چون مردگان را کنى زنده باز
خدا گفت باور ندارى مگر؟ بگفتا یقین دارم اى دادگر
ولى مطمئن تر کنم بیشتر به قلبم ببخشاى نورى دگر
خداوند گفتا که مرغى چهار به هم اندرآمیز و نزدت بدار
تو هر قسمتى را به کوهى جدا گذار و بر آنها همى زن ندا
که سوى تو آیند وانگه بدان عزیز و حکیم است رب جهان
نکته ها تنها از یگانه ابر مرد تاریخ پس از رسول خدا صلى الله علیه و آله، یعنى على علیه السلام نقل شده که فرمود: لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا اگر پردهها کنار روند، بر یقین من افزوده نمىشود. ولى سایر مردمان همه دوست دارند که شنیدهها و حتّى باورهاى خود را به صورت عینى مشاهده نمایند. چنانکه همه مىدانند قند را از چغندر مىگیرند، ولى دوست دارند چگونگى آن را مشاهده کنند.
اجزاى مخلوط شده را بر سر ده کوه قرار داد. کافى، ج 8، ص 305.
در تفاسیر آمده: ابراهیم از کنار دریایى مىگذشت، مردارى را دید که در کنار دریا افتاده و قسمتى از آن در آب و قسمتى دیگر در خشکى است و پرندگان و حیوانات دریایى، صحرایى و هوایى از هر سو آن را طعمهى خود قرار دادهاند. حضرت با خود گفت: اگر این اتّفاق براى انسان رخ دهد و ذرّاتِ بدن انسان در بین جانداران دیگر پخش شود، در قیامت آنها چگونه یکجا جمع و زنده مىشوند. لذا از خداوند درخواست کرد که نحوهى زنده شدن مردگان را مشاهده کند. خداوند نیز با این نمایش، ابراهیم را به نور یقین واطمینان رهسپار نمود.
1- زنده کردن مردگان، از شئون ربوبیّت خداوند است. رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ
2- براى آموزش عمیق، استفاده از نمایش ومشاهدات حس لازم است أَرِنِ
ی 3- کشف و شهود تنها براى کسانى که مراتبى از علم، ایمان واستدلال را طى کرده اند. درخواست «أَرِنِی» ابراهیم پاسخ داده مىشود، نه هر کس دیگر.
4- در پى آن باشیم که ایمان و یقین خود را بالا برده تا به مرز اطمینان برسیم. پژوهش و کنجکاوى یک ارزش است. «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی»
5- ایمان، داراى مراحل و درجاتى است. «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی»
6- قلب، مرکز آرامش است. «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی»
7- اولیاى خدا، قدرت تصرّف در هستى را دارند که به آن ولایت تکوینى گفته مىشود. «ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً»
8- معاد، جسمانى است و در قیامت بازگشت روح به همین ذرات بدن خواهد بود.
5. گفتگوی حضرت موسی و حضرت خضر علیهما السلام
یکی از زیباترین و آموزنده ترین داستان های قرآنی داستان رابطه ی خضر نبی علیهالسلام و حضرت موسی علیهالسلام است.
داستان قرآنی که در سوره کهف آمده است در این داستان حضرت موسی علیهالسلام پس از یافتن فردی که قرآن از او با تعبیر «بندهای از بندگان که به او رحمت و علم داده شده» یاد میکند، خواستار همراهی با او و آموختن از او شد. روایات، ملاقات این دو در مجمع البحرین انجام شد.
این داستان زیبا را از زبان قرآن کریم می خوانیم:
وَ إِذْ قَالَ مُوسَی لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَینِ أَوْ أَمْضی حُقُبًا کهف60
بگو اى محمد به خیل عباد به یوشع چه فرمود موساى راد
نخواهم کشم هیچ دست از طلب اگر برکشم، باد از من عجب
مگر خود رسَم بر میان دو رود به جایى که دو بحر دارد وجود
که یا مى رسم یا همه عمر خویش ره جستجویش بگیرم به پیش
هنگامی که فرعون و فرعونیان در دریای نیل غرق شده و به هلاکت رسیدند، بنیاسرائیل به رهبری حضرت موسی علیهالسلام پس از سالها مبارزه، پیروز شدند و زمام امور رهبری به دست موسی علیهالسلام افتاد.
او در یک اجتماع بسیار بزرگ (که میتوان آن را به عنوان جشن پیروزی نامید) در حضور بنیاسرائیل سخنرانی کرد، مجلس بسیار باشکوه بود، ناگاه یک نفر از موسی علیهالسلام پرسید:
آیا کسی را میشناسی که نسبت به تو اعلم (عالمتر) باشد؟ موسی علیهالسلام در پاسخ گفت: نه. موسی در ذهن خود به خودش گفت: خداوند هیچکس را عالمتر از من نیافریده است. در این هنگام خداوند به جبرئیل وحی کرد موسی علیهالسلام را دریاب که در وادی هلاکت افتاده است. (یعنی براثر حالتی شبیه خودخواهی، در سراشیبی نزول از مقامات عالیه معنوی قرار گرفته، به یاریش بشتاب تا اصلاح شود. جبرئیل به سراغ موسی آمد...)
داناتر از موسی خداوند هماندم به موسی علیهالسلام وحی کرد: آری داناتر از تو عبد و بنده ما خضر علیهالسلام است، او اکنون در تنگه دو دریا، محل اتّصال خلیج عقبه با خلیج سوئز در کنار سنگی عظیم است مَجْمَعَ الْبَحْرَینِ
موسی علیهالسلام عرض کرد: چگونه به حضور او نایل شوم؟ فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَینِهِمَا نَسِیا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَبًا٭ فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا کهف61.62
چو موسى و یارش که ره مى نمود رسیدند آخر، میان دو رود
ببردند ماهى خود را ز یاد که بهر غذا رب به آنها بداد
بیفتاد ماهى به دریاى آب از آنجا گریزان بشد با شتاب
چو بستند بار سفر، ز آن مکان بفرمود موسى به مرد جوان
که اکنون به پاخیز و آور غذا که بسیار دیدیم رنج و بلا
خداوند فرمود: یک عدد ماهی بگیر و در میان زنبیل خود بگذار، و به سوی آن تنگه دو دریا برو، در هر جا که آن ماهی را گم کردی، آن عالم در همانجا است.
در جستجوی استاد موسی علیهالسلام که دانشدوست بود، گفت: من دست از جستجو بر نمیدارم تا به محل آن تنگه دو دریا برسم، هرچند مدّت طولانی به راه خود ادامه دهم. موسی دوست و همسفری برای خود انتخاب کرد که همان مرد رشید و شجاع و با ایمان بنیاسرائیل به نام یوشع بن نون بود، موسی علیهالسلام یک عدد ماهی در میان زنبیل نهاد و اندکی زاد و توشه راه برداشت و همراه یوشع به سوی تنگه دو دریا حرکت کردند. هنگامی که به آنجا رسیدند در کنار صخرهای اندکی استراحت کردند، در همانجا موسی و یوشع، ماهیای را به همراه داشتند، فراموش کردند. بعد معلوم شد که ماهی بر اثر رسیدن قطرات آب بهطور معجزهآسایی خود را در همان تنگه به دریا افکنده و ناپدید شده است. قَالَ أَرَأَیتَ إِذْ أَوَینَا إِلَی الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ مَا أَنسَانِیهُ إِلَّا الشَّیطَانُ أَنْ أَذْکرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَبًا ٭ قَالَ ذَلِک مَا کنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَی آثَارِهِمَا قَصَصًا63.64
پس آنگاه یوشع بگفتا عجب چسان مى کنى ماهى از من طلب
که آنجا که بر صخره بودیم ما فراموش کردم من آن حوت را
در آن لحظه شیطان شدم هم نشست بدادیم ماهى خود را ز دست
شگفتا که ماهى چو دریا بدید سبک جست در آب و شد ناپدید
یافتن خضر
موسی و همسفرش از آن محل گذشتند، طولانی بودن راه و سفر موجب خستگی و گرسنگی آنها گردید، در این هنگام موسی علیهالسلام به خاطرش آمد که غذایی به همراه خود آوردهاند، به یوشع گفت: غذای ما را بیاور که از این سفر سخت خسته شدهایم.
یوشع گفت: آیا به خاطر داری هنگامی که ما به کنار آن صخره پناه بردیم، من در آنجا فراموش کردم که ماجرای ماهی را بازگو کنم، و این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من ربود، و ماهی راهش را به طرز شگفتانگیز در دریا پیش گرفت و ناپدید شد.
و از آنجا که این موضوع به صورت نشانهای برای موسی علیهالسلام در رابطه با پیدا کردن عالِم، بیان شده بود موسی علیهالسلام مطلب را دریافت و گفت: این همان چیزی است که ما میخواستیم و به دنبال آن میگشتیم.
مگر پیامبری، همچون موسی علیهالسلام ممکن است گرفتار نسیان و فراموشی شود که قرآن می گوید نسیاً حوتهما؛ ماهی شان را فراموش کردند. در مسائل عادّی در زندگی روزمرّه گرفتار نسیان شود (مخصوصاً در موردی که جنبه آزمایش داشته باشد، آن گونه که درباره موسی در اینجا گفته اند)؛ هنگامی که موسی با خضرنبی علیهما السلام در کنار دریا ملاقات کرد، پرندهای در برابر آن دو ظاهر شد، قطرهای آب دریا با منقارش برداشت، خضر به موسی علیهالسلام گفت:
آیا میدانی این پرنده چه میگوید؟ موسی گفت: چه میگوید؟ خضر گفت: میگوید وَ رَبِّ السَّماواتِ و الاَرضِ وَ رَبِّ الْبَحْرِ ما عِلْمُکُما مِنْ عِلْمِ اللهِ اِلّا قَدْرَ ما اَخَذْتُ بِمِنْقارِی مِنْ هذَا الْبَحْرِ؛ و سوگند به پروردگار آسمانها و زمین و پروردگار دریا، دانش شما دو نفر (موسی و خضر) در مقایسه با علم خدا نیست مگر به اندازه آنچه از آب در منقارم گرفتهام نسبت به این دریا .
پس از احوالپرسی، موسی علیهالسلام به او گفت: فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا
در آنجا بدیدند خود آشکار یکى بندۀ خاص پروردگار
که خود رحمتى خاص یکتا خدا برآن بنده خوب کردى عطا
همین سان ز علم الهى بر او بدادیم سرچشمه هایى نکو
در این هنگام از همانجا بازگشتند و به جستجوی آن عالِم پرداختند، وقتی که به تنگه رسیدند خضر را در آنجا دیدند.
آیا من از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده است و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزی؟ قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُک عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا 66
چو موسى ورا دید لب برگشاد که اى خضر اى مرد نیکونهاد
اگر من سرِ خدمت آرم به پیش به من خواهى آموخت از علم خویش
خضر: تو هرگز نمیتوانی همراه من صبر و تحمّل کنی، و چگونه میتوانی در مورد رموز و اسراری که به آن آگاهی نداری شکیبا باشی؟ قَالَ إِنَّک لَن تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرًا 67 وَ کیفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا 68
بفرمود خضر نبى در جواب که هستى تو بى صبر و آرام و تاب
چگونه توانى تو صبرى گران به چیزى که آگه نباشى از آن
تعهد به صبر موسی به خضر گفت: به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت، و در هیچ کاری مخالفت فرمان تو را نخواهم کرد. قالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللهُ صَابِرًا وَ لَا أَعْصِی لَک أَمْرًا 69
دگرباره موسى بگفتا چنین که با لطف پروردگار مهین
کنم صبر در حد منظور تو تخلف نورزم ز دستور تو
خضر: پس اگر میخواهی به دنبال من بیایی از هیچ چیز سؤال نکن، تا خودم به موقع، آن را برای تو بازگو کنم. قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَا تَسْأَلْنِی عَن شَیءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَک مِنْهُ ذِکرًا 70
دگرباره عالم بگفتا به وى اگر تابع من بگشتى ز پى
بر آنچه نمایم در اثناى حال مبادا که هرگز نمایى سؤال
که تا وقتى آید که من خویشتن ترا سازم آگاه از آن سخن
موسی علیهالسلام مجدّداً این تعهّد را داد که با صبر و تحمّل همراه استاد حرکت کند و به این ترتیب همراه خضر علیهالسلام به راه افتاد
سه حادثه عجیب موسی و یوشع و خضر علیهالسلام با هم به کنار دریا آمدند و در آنجا سوار کشتی شدند آن کشتی پر از مسافر بود، در عین حال صاحبان کشتی آنها را سوار کردند. پس از آنکه کشتی مقداری حرکت کرد، خضر علیهالسلام برخاست و گوشهای از کشتی را سوراخ کرد و آن قسمت را شکست و سپس آن قسمت ویران شده را با پارچه و گل محکم نمود که آب وارد کشتی نشود. فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیئًا إِمْرًا 71
نهادند آن دو قدم در گذار به کشتى نشستند آنگه دو یار
پس از مدتى خضر کشتى شکست چنین گفت موساى یزدان پرست
تو کشتى شکستى کنون اهل آن بگردند غرقه در این بیکران
نمودى تو این کار بسیار زشت ندانم چه خواهد شدن سرنوشت
موسی علیهالسلام وقتی این منظره نامناسب را که موجب خطر جان مسافران میشد دید، بسیار خشمگین شد و به خضر گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی، راستی چه کار بدی انجام دادی؟
حضرت خضر علیهالسلام گفت: نگفتم که تو نمیتوانی همراه من صبر و تحمّل کنی؟! قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّک لَن تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرًا 72
بفرمود عالم کزین پیش من مگر خود نگفتم ترا این سخن
که هرگز نورزى صبورى به کار به بى طاقتى سخت هستى دچار
موسی گفت: مرا به خاطر این فراموشکاری، بازخواست نکن و بر من به خاطر این اعتراض سخت نگیر. قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلَا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْرًا 73
بگفتا ز من بگذر اى مردِ راد که شرط خودم را ببُردم ز یاد
نفرماى من را تکالیف سخت که قادر نباشم برآن، نیکبخت
از آنجا گذشتند و از کشتی پیاده شدند به راه خود ادامه دادند، در مسیر راه خضر علیهالسلام کودکی را دید که همراه خردسالان بازی میکرد، خضر به سوی او حمله کرد و او را گرفت و کشت. فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکیةً بِغَیرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَیئًا نُّکرًا 74
پذیرفت خضر و دگرباره باز برفتند با هم به راهى دراز
رسیدند در راه بر یک پسر که عالم ورا کُشت بى دردسر
دگرباره موسى بگفتا که واى چگونه ترا آمد این فکر و راى
بکُشتى کسى را که بُد بى گناه همانا نمودى تو کارى تباه
موسی علیهالسلام با دیدن این منظره وحشتناک تاب نیاورد و با خشم به خضر علیهالسلام گفت: آیا انسان پاک را بیآنکه قتلی کرده باشد کشتی؟ به راستی کار زشتی انجام دادی. حتّی موسی علیهالسلام بر اثر شدّت ناراحتی به خضر علیهالسلام حمله کرد و او را گرفت و به زمین کوبید که چرا این کار را کردی؟
خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی؟ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّک إِنَّک لَن تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرًا 75
بگفتا، نگفتم ترا نیک مرد که هرگز صبورى نخواهى تو کرد
موسی علیهالسلام گفت: اگر بعد از این از تو درباره چیزی سؤال کنم، دیگر با من مصاحبت نکن، چرا که از ناحیه من معذور خواهی بود. قَالَ إِن سَأَلْتُک عَن شَیءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْرًا 76
چنین گفت موسى چو این را شنید لب از حسرت خود به دندان گزید
اگر بار دیگر کنم گفتگو نهم خوان اعراض را روبرو
ازآن پس مگو هیچ با من سخن که عذرت درست است در ترک من
تعمیر دیوار از آنجا حرکت کردند تا اینکه شب به قریهای به نام ناصره رسیدند، آنها از مردم آنجا غذا و آب خواستند، مردم ناصره، غذایی به آنها ندادند و آنها را میهمان خود ننمودند، در این هنگام خضر علیهالسلام به دیواری که در حال ویران شدن بود نگاه کرد و به موسی علیهالسلام گفت: به اذن خدا برخیز تا این دیوار را تعمیر و استوار کنیم تا خراب نشود. خضر علیهالسلام مشغول تعمیر شد. فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا أَتَیا أَهْلَ قَرْیةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یضَیفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارًا یرِیدُ أَنْ ینقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیهِ أَجْرًا 77
دگرباره گشتند با هم روان گزیدند در قریه اى آشیان
همى خواستندى ز مردم غذا ولى خلق کردند از آن ابا
از آن شهر رفتند با هم برون نماندند دیگر در آنجا فزون
به دروازه دیدند در پیش رو که دیوار خواهد بیاید فرو
چو کردند دیوار آن را درست دگرباره موسى بلغزید سست
بگفتا چو دادى به خود زحمتى پس اى کاش مى خواستى اُجرتى
که با آن خریدیم قوت و غذا طعامى گرفتیم بهر بقا
جدایی از خضر موسی علیهالسلام که خسته و کوفته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس میکرد شخصیت والای او و استادش به خاطر عمل نامناسب اهل آن آبادی سخت جریحهدار شده و در عین حال خضر علیهالسلام به تعمیر دیوار آن آبادی میپردازد،
بار دیگر تعهّد خود را به کلّی فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود، اما اعتراضی سبکتر و ملایمتر از گذشته، گفت: میخواستی در مقابل این کار اجرتی بگیری؟ اینجا بود که خضر علیهالسلام به موسی علیهالسلام گفت: قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَینِی وَبَینِک سَأُنَبِّئُک بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیهِ صَبْرًا 78
پس آنگاه پاسخ بدین سان شنید که دیگر رفاقت به پایان رسید
بگویم ترا سرّ اعمال خود که صابر نبودى بر آنچه که بُد
اینک وقت جدایی من و تو است، اما به زودی راز آنچه را که نتوانستی بر آن صبر کنی، برای تو بازگو میکنم. (کهف، ۷۱ تا ۷۸)
در خبری است که از موسی علیهالسلام پرسیدند، از مشکلات دوران زندگی ات از همه سخت تر را بگو، گفت:
سختی های بسیاری دیدم (اشاره به ناراحتی های دوران فرعون و گرفتاری های طاقت فرسای دوران حکومت بنی اسرائیل) ولی هیچ یک همانند گفتار خضر که خبر از فراق و جدایی داد، بر قلب من اثر نکرد.
نیز روایت شده: از موسی علیهالسلام پرسیدند: سختترین حادثه زندگی تو چه بود؟ موسی علیهالسلام در پاسخ گفت:
هیچیک از آن همه مشکلات (عصر فرعون و عصر حکومت بنیاسرائیل با آن همه رنجها) همانند گفتار خضر علیهالسلام برایم رنجآور نبود که خبر از فراق و جدایی خود از من داد و مرا از علوم خود محروم ساخت.
موسی علیهالسلام سخنی نگفت، و دریافت که نمیتواند همراه خضر علیهالسلام باشد و در برابر کارهای عجیب او صبر و تحمّل داشته باشد.
خضر علیهالسلام راز سه حادثه شگفتانگیز فوق را برای موسی علیهالسلام چنین توضیح داد:
أَمَّا ٱلسَّفِینَةُ فَکَانَتۡ لِمَسَٰکِینَ یَعۡمَلُونَ فِی ٱلۡبَحۡرِ فَأَرَدتُّ أَنۡ أَعِیبَهَا وَ کَانَ وَرَآءَهُم مَّلِکٞ یَأۡخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصۡبٗا 79
نخستین بگویم ز کشتى سخن که دانى چه بودست منظور من
همه صاحبانش بُدندى فقیر به چنگال محنت به سختى اسیر
چو کشتى همى بود اسباب نان بجستند روزى خود را از آن
اگر کشتى از عیب بودى بدور گرفتیش سلطان دوران به زور
خرابش نمودم که وى را دگر نباشد به کشتى آنها نظر
اما آن کشتی مال گروهی از مستمندان بود و معیوب کردن من، برای نگهداری کشتی برای صاحبانش بود.
وَ أَمَّا ٱلۡغُلَٰمُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤۡمِنَیۡنِ فَخَشِینَآ أَن یُرۡهِقَهُمَا طُغۡیَٰنٗا وَ کُفۡرٗا 80
فَأَرَدۡنَآ أَن یُبۡدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیۡرٗا مِّنۡهُ زَکَوٰةٗ وَ أَقۡرَبَ رُحۡمٗا 81
پسر را بکشتم بریدم سرش چو بودند مؤمن پدر مادرش
بترسیدم از آنکه این یک پسر کشاند سوى کفر، مادر پدر
مرا بود میلى که یکتا خدا کند طفل بهتر بر آنها عطا
که باشد نکوکارتر آن پسر به کار آید از بهر مادر پدر
و امّا آن نوجوان، .... از این رو خواستیم که پروردگارشان به جای او فرزندی پاکسرشت و با محبّت به آن دو بدهد. .
وَ أَمَّا ٱلۡجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَٰمَیۡنِ یَتِیمَیۡنِ فِی ٱلۡمَدِینَةِ وَ کَانَ تَحۡتَهُۥ کَنزٞ لَّهُمَا وَ کَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَن یَبۡلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَ یَسۡتَخۡرِجَا کَنزَهُمَا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّکَۚ وَ مَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِیۚ ذَٰلِکَ تَأۡوِیلُ مَا لَمۡ تَسۡطِع عَّلَیۡهِ صَبۡرٗا 82
چو دیدم که دیوار گردیده سست بدین علت آن را نمودم درست
که زیرش نهان بود گنجى گران که از دو یتیم است میراث آن
پدرشان که از دام دنیا برست نکوکار بودى و یزدان پرست
خدا خواست تا آن دو طفل صغیر بگردند بالغ، بزرگ و کبیر
بیارند گنج نهان را برون که لطف خداوند باشد فزون
نکردم من این کارها را ز خود که از سوى یزدان مرا وحى شد
بلى این بود باطن کارها نبودى تو صابر به کردارها
و امّا آن دیوار از آنِ دو نوجوان یتیم در آن شهر بود، گنجی ..... من این کارها را خودسرانه انجام ندادم. این بود راز کارهایی که نتوانستی در برابر آنها تحمّل کنی.
کارهای خضر علیهالسلام به خصوص کشتن نوجوان گرچه ظاهری بسیار زننده داشت، ولی باید توجّه داشت که فرق است بین نظام تشریع تکوین ، خداوند حاکم بر هر دو نظام است، از نظر نظام تکوین، هیچ مانعی ندارد که خداوند حتّی کودک نابالغی را دچار حادثهای کند که جان بسپارد، چرا که وجودش ممکن است در آینده موجب خطرهای عظیم گردد، مانند اینکه پزشک دست یا پای کسی را قطع میکند تا میکرب سرطان از آن به سایر اعضاء سرایت ننماید.
کارهای خضرعلیهالسلام در ماجرای فوق در محدوده نظام تکوین بوده، ولی موسی علیهالسلام مأمور کارها در محدوده تشریع بود، از این رو مقام موسی علیهالسلام در این راستا از حضرت خضر علیهالسلام بالاتر بود، اگرچه در محدوده نظام تکوین، مقام خضرعلیهالسلام بالاتر بود. .
از سوی دیگر این کار خضر علیهالسلام از نشانههای رحمت الهی و پاداش او به پدر و مادر با ایمان بود، خضر به دستور خدا آن کودک کافر را که اگر میماند موجب کفر و انحراف پدر و مادر میشد، کشت، ولی به جای آن کودک، خداوند دختری به آن پدر و مادر مرحمت فرمود، که کانون ایمان و تقوا بود و به فرموده امام صادق علیهالسلام از نسل او هفتاد پیامبر، به وجود آمد.
موسی علیهالسلام از توضیحات حضرت خضر علیهالسلام قانع شد.
توصیه خضر هنگام جدایی خضر علیهالسلام از موسی علیهالسلام موسی به او گفت: مرا سفارش و موعظه کن، خضر مطالبی فرمود از جمله گفت: از سه چیز بپرهیز و دوری کن:
۱. لجاجت ۲. و از راه رفتن بیهدف و بدون نیاز ۳. و از خنده بدون تعجّب، خطاهایت را بیاد بیاور و از تجسّس در خطاهای مردم پرهیز کن . .
ادامه مطالب
http://m5736z.blog.ir/post/monazereh4
http://m5736z.blog.ir/post/monazereh2
http://m5736z.blog.ir/post/Qyamatketab
http://m5736z.blog.ir/post/monazereh5
http://m5736z.blog.ir/post/monazereeh3
به نام خدا
مطالب جمع آوری شده در زمینه های مفاهیم قرآنی و تاریخی
از سال 1354 و بارگزاری آن در سال 1380 در سایت
تاریخی فرهنگی قرآنی
و از سال 1393 به تدریج بعضی از مقالات تبدیل به کتاب شده
و به حول قوه الهی در مهر سال 1399 به 40 جلد کتاب رسیده است.
نام : محمود زارع پور متولد تهران محله قلهک شمیران 1336
کارشناسی علوم قرآن و دینی ، دبیر و 25 سال مدیریت مدرسه