کتابهای منتشر شده ی اینجانب
zarepoorketab.blog.ir
28- مَثَل زندگى دنیا و آب
وَ اضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُّقْتَدِرًا (کهف 45 ) و براى آنان زندگى دنیا را مثل بزن که مانند آبى است که آن را از آسمان فرو فرستادیم سپس گیاه زمین با آن درآمیخت و [چنان] خشک گردید که بادها پراکنده اش کردند و خداست که همواره بر هر چیزى تواناست.
وجه تشبیه: در این آیه زندگی دنیا را به آب باران تشبیه نموده است.
به دنیاى فانى مثل زن چنان که باران فروریخت از آسمان
از آن آب، رویید روى زمین نباتات و اشجار زیبا چنین
سپس صبحگاهى بشد خشک و زار بپیچید در هم سرانجام کار
دگرگون بگردند با دست باد به حسرت نشیند دل مست و شاد
به هر چیز قادر بود کردگار بود مقتدر بهر انجام کار
. پوست سخت و پرمقاومت دانه در برابر نرمش باران نرم مى شود، و به جوانه گیاه اجازه عبور مى دهد، سرانجام جوانه نورس از دل خاک سر بر مى دارد.
آفتاب مى درخشد نسیم مى وزد، مواد غذایى زمین کمک مى کند، و این جوانه نورس با نیرو گرفتن از همه این عوامل حیات به رشد و نموّ خود ادامه مى دهند.
در آیه ، سخن از رویش و سرسبزى زمین و فرارسیدن قهر الهى و سوختن و خاکستر شدن آنهاست، تا درس عبرتى براى مردمان مغرور و غافل از خدا باشد
آرى، دنیا همچون گیاه بىریشهاى است که با اندک بارانى سبز و با اندک بادى خشک مىشود، البتّه آنچه باقى مىماند، عمل انسان است.
چنانچه در دیوان منسوب به امیرالمؤمنین (علیه السلام ) مىخوانیم
(یا مَن بدنیاه اشتَغل / قد غَرّه طُول الأمل)
هر بهارى را خزانى و هر وصالى را فراقى است.
به جلوههاى زودگذر دنیا دلخوش و مغرور نشویم و به آیندهى پایدار بیندیشیم.
29. مَثَل کف دست و آب
لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ یَسْتَجِیبُونَ لَهُم بِشَیْءٍ إِلاَّ کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْمَاء لِیَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَمَا دُعَاء الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ ( رعد14 ) دعوت حق براى اوست و کسانى که [مشرکان] جز او مىخوانند هیچ جوابى به آنان نمىدهند مگر مانند کسى که دو دستش را به سوى آب بگشاید تا [آب] به دهانش برسد در حالى که [آب] به [دهان] او نخواهد رسید و دعاى کافران جز بر هدر نباشد.
وجه تشبیه : مشرکان به آدم تشنه اى تشبیه شده.
خدا و رسولش چو دعوت کنند به سوى حقیقت صلا مى زنند
هرآن کس که خوانند غیر از خدا دروغین بود دعوتش بر خطا
ندارند نه قدرت و حجتى برآرند از مردمان حاجتى
همانند آن کس که با شور و تاب فروبرد دستش به چاهى از آب
مگر جرعه اى نوشد از آب آن ز نوشیدن آید ولى ناتوان
اگر کافران دعوتى مى کنند فقط بر ضلالت صدا مى زنند
که بر کنار آبى که سطح آن از دسترس او دور است، نشسته و به آن اشاره مى کند، به این امید که آب به دهان او برسد!
آن ها مانند شخصی هستند که تشنه است و می خواهد سیراب شود، اما از اسباب و مقدمات رفع عطش هیچ یک را فراهم نکرده و از آب دور است، و این افراد هم از دعا کردن فقط صورت خالی از معنا را تحقق بخشیده اند، چون این بتها و شرکای خیالی در استجابت دعا، همان اثری را دارند که آن شخص تشنه برای رفع عطش خود دست خود را نزد دهان ببرد و خاصیت دیگری ندارند، دعوت به پرستش خداى و دورى از توجّه به دیگران و تنها او را مؤثر دانستن، بارها در قرآن تذکّر داده شده. از جمله:
اگر انسان، تنها از من درخواست کند، من حتماً او را پاسخ مىدهم. (أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ). امّا اگر به سراغ دیگران رفت و از آنها حاجت خواست، بداند آنها نمىشنوند و اگر هم بشنوند اجابت نمىکنند. (إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ) انسانِ محدود در زندگى پرحادثه دنیا نیازمند پناهگاهى مطمئن است، انبیا پناهگاه واقعى را به او معرّفى مىکنند، (لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ) امّا کمکهاى دیگران (طاغوتها) یا براى استحمار یا استثمار یا تبلیغات و حفظ موقعیّت خود و یا ... مىباشد و در واقع آنچه براى آنها مطرح نیست، انسان است.
انسان، فطرتاً تشنه حقّ و خواستار حقیقت است (لِیَبْلُغَ فاهُ) ولى راه وصول به آن را گم مىکند. امّا جز ایمان به خدا و عشق و انس به او و دعا و درخواست از او، هیچ چیز دیگرى انسانِ بىنهایت طلب را سیراب نمىکند.
(وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ) چرا که غیر از اللَّه هر چه باشد سراب است و دعا از غیر او بیهوده (لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ) دعا زمانی حقیقت دارد که مدعو دارای توجه و نظری باشد که بواسطه آن اگر بخواهد بتواند نظر خود را متوجه داعی نماید و باید صاحب قدرت و تمکنی باشد که از استجابت دعا عاجز نگردد، دعای حقیقی تنها مخصوص خداست به خلاف دعائی که مشرکان به درگاه ارباب و الهه های خود می کنند، لذا هیچ دعایی جز برای خدا صورت حقیقت ندارد و هر کس غیر خدا را بخواند ارتباط خود با هدف مطلوبش را گسسته و از طریقی که او را به مطلوبش می رساند خارج شده و در حقیقت دعایش راه را گم کرده، چون ضلالت یعنی خروج از راه .
1. جز خدا به سراغ دیگران نروید که از غیر او هیچ کارى ساخته نیست (لایَسْتَجِیبُونَ)
2. سرچشمهى شرک مردم، تصوّرات و خیالات باطل آنهاست. (کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْماءِ)
3. هرکس خالصانه خدا را بخواند، با دست پر برمىگردد. دست خالى برگشتن به خاطر توجّه به غیر خداست. (لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِ ... وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ)
30. مَثَل آب و کف
أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاء حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ (رعد17) [همو که] از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانه هایى به اندازه گنجایش خودشان روان شدند و سیل کفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زینتى یا کالایى در آتش مىگدازند هم نظیر آن کفى برمىآید خداوند حق و باطل را چنین مثل مىزند اما کف بیرون افتاده از میان مىرود ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمین [باقى] مىماند خداوند مثلها را چنین مىزند.
وجه تشبیه : حق را به آب صاف زلال (و ماده خالص طلا و نقره) و باطل را به کفه اى روى آب و اجرام بى خاصیّت فلزّات تشبیه نموده است.
فرستاد از آسمان آب پاک بیامد از افلاک بر روى خاک
به هر رود اندازۀ وسع آن بسى سیل جارى بگشت و روان
که بر روى آن سیل آید حباب پدیدار گردد کفى روى آب
چنانچه در آتش فلزات ناب همى ذوب گردند و گردند آب
کفى روى آهن نماید صعود همانند آن کف که در سیل بود
به تمثیل باطل به تأیید حق مثلها بیارد خدا زین نسق
که نابود گردد کف روى آب فروکش کند لاجرم آن حباب
ولى هست آب و فلز پایدار مانند روى زمین برقرار
که بر مردمان خیر آید از آن همه سود دارند دور از زیان
مثل این چنین مى زند کردگار که دانند آن را همه آشکار
وجه شباهت در حقّ سودمندى و ثبات و پایدارى و در باطل بى خاصیتى و ناپایدارى است. در این آیه دو مثال براى معرّفى باطل ذکر شده ، یکى مثال کفى که بر روى آب ظاهر مىشود و دوم کفى که هنگام ذوب فلزات، روى آنها را مىپوشاند.
باطل همچون کف است، زیرا:
1. رفتنى است، 2. در سایه حقّ جلوه مىکند، 3. روى حقّ را مىپوشاند،
4. جلوه دارد، ولى ارزش ندارد. نه تشنهاى را سیراب مىکند نه گیاهى از آن مىروید،
5. با آرام شدن شرایط محو مىشود،
6. بالانشین پر سر وصدا، امّا توخالى و بىمحتوى است.
چنانکه در آیات دیگر نیز بر این امر تأکید شده است. (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ)، با حقّ بر سر باطل مىکوبیم. (یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ ) ، خداوند باطل را محو مىکند. (وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ ) ، باطل در دنیا و آخرت محو و نابود است. إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً ، همانا باطل رفتنى است. (جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ ) ، حقّ آمد و باطل رفت. تمثیل، مسائل عقلى را محسوس و راه رسیدن به هدف را نزدیک مىنماید، مطالب را همگانى و لجوجان را خاموش مىسازد، لذا قرآن از این روش استفاده نموده.
1. فیض الهى جارى است و هرکس به مقدار استعدادش بهرهمند مىشود بِقَدَرِها
2. تلاش براى ساخت وسایل ضرورى (متاع) یا رفاهى (حِلیة) ممدوح است.
3. در کورهى حوادث است که ناخالصىها معلوم و حقّ و باطل ظاهر مىشود
4. وجود باطل، اختصاص به مکان و زمینهى خاص ندارد. (کف، هم بر روى سیل سرد و هم بر روى فلزات گداخته ظاهر مىشود. (زَبَدٌ مِثْلُهُ )
5. سرچشمه باطل، ناخالصىهایى است که حقّ و حقیقت بدان آلوده شده است.
6. حقّ و باطل با هم هستند، امّا سرانجام، باطل رفتنى است. (فَیَذْهَبُ جُفاءً)
7. نفع مردم در حقّ است. (ما یَنْفَعُ النَّاسَ )حقّ ماندنى است. (فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ).
8. آنچه از سوى خداوند نازل مىشود، همچون باران خالص و حقّ است، لیکن همین که با مادیات درآمیخت، دچار ناخالصى وزمینهى پیدایش کف و باطل مىشود. (أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً)
31. مَثَل درخت پاکیزه
شجره طیبه الَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاء ﴿ابراهیم 24﴾ تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (ابراهیم25) آیا ندیدى خدا چگونه مثل زده سخنى پاک که مانند درختى پاک است که ریشه اش استوار و شاخهاش در آسمان است. میوه اش را هر دم به اذن پروردگارش مىدهد و خدا مثلها را براى مردم مىزند شاید که آنان پند گیرند.
وجه تشبیه : کلمه توحید (یعنى اعتقاد راسخ و ایمان راستین به یگانگى اش) را به درختى تشبیه کرده که ریشه آن ثابت و مستحکم و شاخه هاى آن سر به آسمان کشیده و داراى میوه همیشگى است.
ندانى که پاکیزه را کردگار چگونه مثل مى زند ماندگار
چو زیبا درختى است خود برقرار بود ساقه اش دائم و پایدار
که هر شاخ و برگى بروید از آن به بالا رود جانب آسمان
به فرمان یزدان همه وقت سال دهد میوه اى دلپذیر و حلال
مثلها چنین مى زند کردگار مگر پند گیرند مردم به کار
درخت پلیدیست تکفیر دین که ریشه ندارد میان زمین
بیفتد به روى زمین خوار و سست ندارد ثبات و بقایى درست
صحنه دیگرى از تجسّم حقّ و باطل، کفر و ایمان، و طیّب و خبیث را ضمن مثال جالب و بسیار عمیق و پرمعنى بیان مى دارد و بحث هاى آیات گذشته را که در این زمینه بود تکمیل مى کند.
«کلمه طیّبه» چیست؟ برخى از مفسّران آن را به کلمه توحید و جمله «لا إله إلاّ الله» تفسیر کرده اند. در حالى که برخى دیگر آن را اشاره به اوامر و فرمان هاى الهى مى دانند. برخى دیگر آن را ایمان مى دادند که محتوا و مفهوم «لا إله إلاّ الله» است. برخى دیگر آن را به شخص «مؤمن» تفسیر کرده اند. و برخى روش و برنامه هاى سازنده را در تفسیر آن آورده اند. ولى با توجّه به وسعت مفهوم و محتواى «کلمه طیّبه»، مى توان گفت همه اینها را شامل مى شود، زیرا «کلمه» در معناى وسیع آن، همه موجودات را در بر مى گیرد، به همین دلیل به مخلوقات کلمة الله گفته مى شود
« طیّب» به هر چیز پاک و پاکیزه گفته مى شود. به این ترتیب، مثالى که در آیه آمده، هر سنّت و دستور و برنامه و روش و عمل انسان و هر موجود پاک و پربرکتى را شامل مى گردد و همه اینها مانند درخت پاکیزه اى است; درختى با ویژگى هاى زیر:
.1 داراى رشد و نمو است، نه بى روح و نه جامد و بى حرکت، بلکه پویا و رویا و سازنده دیگران و خویشتن (تعبیر «شجره» بیانگر این حقیقت است).
.2 پاک است و طیّب امّا از هر نظر; منظره و میوه و شکوفه و گل و سایه و نسیمى که از آن برمى خیزد همه پاکیزه است.
3. این شجره داراى نظام حساب شده اى است. ریشه اى دارد و شاخه هایى، و هر کدام مأموریّت و وظیفه اى دارند.
4. ریشه اش (در زمین) ثابت» است، به طورى که طوفان و تندباد نمى تواند آن را از جا برکند (أَصْلُهَا ثَابِتٌ).
و توانایى دارد که شاخه هاى سر به آسمان کشیده اش را در فضا در زیر نور آفتاب و در برابر هواى آزاد معلّق نگاه دارد و حفظ کند، زیرا شاخه هر چه سرکشیده تر باشد باید متّکى به ریشه قوى ترى باشد.
.5 در یک محیط پست و محدود قرار ندارد «و شاخه هاى آن در آسمان است»، سینه هوا را شکافته و در آن فرو رفته (وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ). روشن است که هر قدر شاخه ها برافراشته تر باشند از آلودگى گرد و غبار زمین دورترند و میوه هاى پاک ترى خواهند داشت و از نور آفتاب و هواى سالم بیشتر بهره مى گیرند و آن را به میوه هاى طیّب خود بهتر منتقل مى کنند.
.6 این شجره طیّبه، پربار و مولّد است، (تُؤْتِى أُکُلَهَا).
.7 امّا نه در یک فصل خاص، بلکه «در هر زمان» که دست به سوى شاخه هایش دراز کنى محروم برنمى گردى (کُلَّ حِین).
.8 میوه دادنش نیز بى حساب نیست بلکه مشمول قوانین آفرینش است و طبق یک سنّت الهى و «به اذن پروردگارش» آن را به همگان ارزانى مى دارد (بِإِذْنِ رَبِّهَا).اکنون درست بیندیشیم و ببینیم این ویژگى ها و برکات را در کجا پیدا مى کنیم؟
مسلّماً در کلمه توحید و محتواى آن، و در یک انسان موحّد و بامعرفت، و در یک برنامه سازنده و پاک هر کس به کنار آنها بیاید و دست به شاخسار وجودشان دراز کند، در هر زمان که باشد از میوه هاى لذیذ و معطّر و نیروبخششان بهره مى گیرد. تندباد حوادث و طوفان هاى سخت و مشکلات، آنها را از جا حرکت نمى دهد، افق فکرشان محدود به دنیاى کوچک نیست، حجاب هاى زمان و مکان را مى درند و به سوى ابدیّت و بى نهایت پیش مى روند.
32. مثل شجره خبیثه
وَ مَثلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ ﴿26﴾
یُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَةِ وَیُضِلُّ اللّهُ الظَّالِمِینَ وَیَفْعَلُ اللّهُ مَا یَشَاءُ (ابراهیم 27 )
و مثل سخنى ناپاک چون درختى ناپاک است که از روى زمین کنده شده و قرارى ندارد.
خدا کسانى را که ایمان آورده اند در زندگى دنیا و در آخرت با سخن استوار ثابت مىگرداند و ستمگران را بىراه مىگذارد و خدا هر چه بخواهد انجام مىدهد.
وجه تشبیه : کفر (یعنى عقیده سست و باطل) را به درخت بى ریشه و بى پایه اى تشبیه نموده.
درخت پلیدیست تکفیر دین که ریشه ندارد میان زمین
بیفتد به روى زمین خوار و سست ندارد ثبات و بقایى درست
همه مؤمنان را به هر روزگار کند سخت ثابت قدم کردگار
چه باشد به دنیا چه در آخرت بیابند بر این سبب منزلت
ستم پیشگان را کند پست و خوار که هر کار خواهد کند کردگار
که از روى زمین کنده شده و در برابر طوفان ها، هر روز و هر لحظه به گوشه اى پرتاب مى شود و هیچ گونه قرار و ثباتى از خود ندارد.
نقطه مقابل شجره طیّبه کلمه «خبیثه» همان کلمه کفر و شرک، گفتار زشت و شوم، برنامه هاى گمراه کننده و غلط، انسان هاى ناپاک و آلوده، و خلاصه هر چیز خبیث و ناپاک است.
بدیهى است درخت زشت و شومى که ریشه آن کنده شده، نه نمو و رشد دارد، نه ترقّى و تکامل، نه گل و میوه، نه سایه و منظره، و نه ثبات و استقرار، قطعه چوبى است که جز به درد سوزاندن و آتش زدن نمى خورد، بلکه مانع راه است و مزاحم رهروان و گاه گزنده و مجروح کننده و مردم آزار.
33- مَثَل سراب و ظلمات
وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء حَتَّى إِذَا جَاءهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ ﴿ نور 39﴾ أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُّجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ ﴿40﴾
وجه تشبیه : اعمال کافران را به سراب یعنی پندار بیهوده و حسرت و ناکامى تشبیه کرده.
ز ناباوران بشنو این حسب حال چنین بوده و هست اندر مثال
همانند یک خشک بَرُّ و سراب که تشنه گمان مى برد هست آب
شتابان بدان سوى گردد دوان ولى هیچ آبى نبیند روان
ببیند که یزدان بر او ناظرست به ثبت عملهاى او حاضرست
خدا هست حقا سریع الحساب جدا مى کند اهل لطف از عذا
خداوند متعال در آیات گذشته، ویژگی هاى ایمان و مؤمنان را در قالب مثل نور ترسیم نموده است و به دنبال آن براى تکمیل بحث و مقایسه میان نور و ظلمت و ایمان و کفر، حالات کافران و منافقان را در ضمن دو مثال مجسّم فرموده است.
در مثل اوّل، اعمال آنان را به سراب و آب نمایى تشبیه کرده است که انسان تشنه در کویر آن را از دور آب مى پندارد و به سراغ آن مى رود، ولى هر چه به دنبال آن مى رود، چیزى نمى یابد.
کافر عادّى به اسلام نزدیک است و امیدى به بازگشت او هست، مانند کدورت سادهاى که میان دو نفر وجود دارد و کار آن دو به صلح و آشتى نزدیک است. امّا کافرانى که در راه کفر، تلاشها و اعمال خلاف بسیارى دارند، برگشت آنان بسیار سخت است.
کافرى که در عقیدهاش اصرار ورزیده و به دنبال کفرش، حقّ را تحقیر و جنگها کرده و بودجهها خرج نموده و افرادى را دور خود گردآورده و به این عنوان معروف شده، بازگشت او به دامن اسلام بسیار سخت و بعید است.
زیرا هر تلاش او، موجى از ظلمت بر موجهاى قبل افزوده و اعمال کفرآلودش، کفر او را محکمتر ساخته و به جاى این که راه را براى آنان باز کند، گمراهترشان مىکند و حجابى روى حجابهاى قبلى است.
در برابر نور الهى (آیه 35 نور) که «نُورٌ عَلى نُورٍ بود»، در این آیه سخن از ظلمت فوق ظلمت است.
مثال هایی در مورد انسان ها
34. مثال آفرینش انسان از گل خشکیده
خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ «14» وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ «15» فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (رحمن 16)
تشبیه : ماده اولیه خلقت انسان، به گِلِ سُفال تشبیه شده است.
خدا آدمى را ز صلصال خاک چنین آفریدست زیبا و پاک 14
ولى جنیان را چو مى آفرید ز یک شعله آتش بکردى پدید 15
کنون راه انکار گیرید پیش کدامین نعم را ز یزدان خویش 16
«صَلْصالٍ» به معناى گِل خشکیده، «فخار» به معناى سفال (گل پخته شده)
و «مارِجٍ» به معناى شعله است.
قرآن در مورد منشأ آفرینش انسان تعبیرات گوناگونى دارد که ممکن است این تعبیرات به مراحل مختلف آن اشاره داشته باشد:
.1 خاک. «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ» .2 خاک آمیخته با آب. «خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ»
.3 گِل بدبو. «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» .4 گِل خشکیده. «مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ»
جنّ، موجودى ناپیدا است و در قرآن، برخى ویژگىهاى آن بیان شده است،
از جمله اینکه مبدأ آفرینش او، باد و آتش است، «خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ»
در حالى که مبدأ آفرینش انسان آب و خاک است. «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ» خلقت او پیش از خلقت انسان بوده است، «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ»
و همچون انسان؛ مؤمن و کافر، مذکّر و مؤنث، توالد و تناسل، علم و شعور و قدرت تشخیص حق از باطل را دارند و قادر به انجام کارهایى هستند که از عهده بشر خارج است و همچنین مرگ و رستاخیز و کیفر و پاداش دارند.
1. نگاه به گذشته، سبب شکوفایى ایمان و تواضع بشر مىگردد مِنْ صَلْصالٍ»
2. خدا از مادّه سرد بىروح صَلْصالٍ و مادّه گرم بىروح مارِجٍ، موجودات زنده مىسازد
3. سرچشمهى به وجود آمدن انسان، مادّهاى ناچیز و بىارزش است. «صَلْصالٍ»
4. جنّ، موجودى واقعى است، نه خرافى، گرچه ما به آن دسترسى نداشته باشیم.
5. جنّ و انس، هر دو موجودى زمینىاند و از عناصر مادّى آفریده شدهاند.
6. تکذیبِ نعمت، سبب سرزنش است، از هر که باشد.
35. مَثَل آفرینش عیسى و آدم علیهما السّلام
إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ (آل عمران 59)
در واقع مثل عیسى نزد خدا همچون مثل [خلقت] آدم است [که] او را از خاک آفرید سپس بدو گفت باش پس وجود یافت.
وجه تشبیه : آفرینش حضرت عیسی (علیه السلام)، به حضرت آدم (علیه السلام) تشبیه شده.
به دستور پروردگار جلال بود خلقت عیسى اندر مثال
چو آدم که او را ز خاک آفرید که چون گفت شو، ناگهان شد پدید
مسیحیان ولادت غیر عادى حضرت مسیح را دلیل بر الوهیّت وى دانسته اند ولى خداوند با ذکر مثالى ساده و روان در پاسخ آنان فرمود:
ولادت عیسى از جهت غیر طبیعى بودن، در نزد خدا همانند ولادت آدم ابوالبشر است که او را بدون پدر و مادر از خاک آفرید؛ قصّه آفرینش آدم از خلقت مسیح شگفت انگیزتر است.
آدم بدون پدر و مادر آفریده شده، در صورتى که عیسى بدون پدر از مادر متولّد شد، گروهى از مسیحیان وارد مدینه شده و به حضور پیامبر (صلى الله علیه و آله) رسیدند. .
اگر تولّد بدون پدر، دلیل خدا یا فرزند خدا بودن است، خلقت حضرت آدم که مهمتر است.
پس چرا شما حضرت آدم را خدا یا فرزند خدا نمىدانید؟! مخالفان را از همان راهى که پذیرفتهاند، به حقّ دعوت کنیم.
مسیحیان پذیرفتهاند که آدم مخلوق خداست، با اینکه پدر و مادر نداشت. (اِنّ مَثَلَ عِیسى عِندَ الله کَمَثَلِ آدَمَ ) .
استناد به تاریخ و تجربههاى گذشته و ارائه نمونههاى عینى بهترین راه دعوت است. قدرت خداوند در خلقت، محدود نیست. (کُنْ فَیَکُونُ ).
36- حضرت عیسی(علیه السلام)؛ الگوی نیکو
إنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنی إِسْرائیلَ (زخرف 59) مسیح فقط بندهاى بود که ما نعمت به او بخشیدیم و او را نمونه و الگویى براى بنی اسرائیل قرار دادیم. مثال : مسیح علیه اسلام برای قوم بنی اسرائیل الگو قرار داده شده است.
نبودست عیسى بجز یک عبید که یزدان براى رسالت گزید
که از بهر قوم بنى اسرییل ورا رهنما کرد رب جلیل
دفاع از شخصیّتهاى معصوم لازم است و نباید آن بزرگواران دست آویز اهداف سوء قرار گیرند. مشرکان حضرت عیسى را مثال زدند که معبود گروهى است و به گفته قرآن عابد و معبود غیر الهى دوزخى است، پس عیسى دوزخى مىباشد، ولى قرآن در این آیه از عیسى تجلیل مىکند. .
1. عیسى معبود نیست، بلکه عبد مخلص خداست. (إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ )
2. عبودیّت سبب دریافت الطاف الهى است. (عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیْهِ )
3. گرچه عیسى پیامبر اولوالعزم بود و براى همه مردم زمان خود معبوث شد امّا مخاطبان اولیهاش بنى اسرائیل بودند. (مَثَلًا لِبَنِی إِسْرائِیلَ)
4. خداوند نیازى به عبادت مردم ندارد. اگر مىخواست فرشتگانى به جاى مردم قرار مىداد که دائماً در اطاعت باشند. (لَوْ نَشاءُ )
37. مثال بنده و بشر بودن پیامبران
وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلًا إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ (زخرف ۵۷) و هنگامى که [در مورد] پسر مریم مثالى آورده شد بناگاه قوم تو از آن [سخن] هلهله درانداختند [و اعراض کردند] مثال : عیسی که فرزند و پسر مریم است، همانند معبود خود دانستند.
چو بر ابن مریم مثل گفته شد بسى قومت از آن برآشفته شد
بر آنان گران آمدى این مثل بپاخاست فریادشان در عمل
وقتی آیه 98 انبیاء نازل شد (إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ) بت پرستان، همراه با بتها و معبودان، هیزم جهنّم قرار خواهند گرفت، شخصى از پیامبر(صلى الله علیه و آله) پرسید اگر چنین است عیسى و عُزیر نیز معبود نصارى و یهود هستند و طبق این آیه عیسى و عُزیر هیزم جهنّم خواهند بود و اگر عیسى در دوزخ است ما و بتها آن جهنّم را مىپذیریم.
کفّار هلهله کردند و خندیدند. پیامبر فرمود: از انسانها معبودانى به دوزخ مىروند که بخواهند معبود باشند، نظیر فرعون. حساب این افراد برجسته از حساب بتها جدا شده (إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ)
ولى عیسى و عزیر هرگز حاضر به معبود شدن نبودند و از طرف ما وعده نیک به آنان داده شده از دوزخ دورند. به هر حال مشرکان عیسى را مَثَل زدند و خندیدند و فکر کردند پیامبر جوابى ندارد ولى تشبیه عیسى به بتها، جدلى بیش نیست.
38. مثل خودفراموشی
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (حشر19)
همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا نیز آنان را به خود فراموشى گرفتار کرد. آنان همان فاسقانند.
مثالِ فراموشی از خدا، به خودفراموشی بیان شده است.
نباشید چون مردمى بدنهاد که بردند یزدان خود را ز یاد
خدا کرد کارى که آن اهل آز بکردند خود را فراموش باز
همانا که این مردم زشتکار بگشتند بر فسق و زشتى دچار
مصداق روشن کسانى که خداوند را فراموش کردند، منافقانند.
در آیه 67 سوره توبه درباره منافقان مىخوانیم: (نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ) البتّه خداوند فراموشکار نیست، بلکه لطف خود را از آنان باز مىدارد.
(وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا) غفلت، خطرناکترین آفت انسان است.
قرآن مىفرماید: گروهى از مردم، از چهارپایان بدترند، زیرا غافلند، (أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ ) بنابراین غفلت از خدا (نَسُوا اللَّهَ) ، غفلت از قیامت (نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ) و غفلت از آیات الهى، (أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها) باعث سقوط انسان به مرحلهاى پستتر از حیوانیّت مىشود. کسى که خدا را فراموش مىکند، قهراً فردى بىراهه، بىرهبر، بىهدف و بىقانون، غرق در شهوات مىشود و تمام هدفها و عملکردش سلیقهاى و مطابق تمایلات و هوسهاى خودش مىشود و این بزرگترین خطر براى انسان است.
کسىکه لطف او را فراموش کند، مأیوس شده و به بن بست مىرسد. کسىکه عفو او را فراموش کند، خود را قابل اصلاح نمىبیند و دست به هر کارى مىزند.
کسىکه رهبران الهى را فراموش کند، دنبال هر طاغوتى مىرود و فاسد مىشود.
کسىکه قانونِ او را فراموش کند، هر روز به سراغ صدایى مىرود و سر در گم مىشود. کسىکه راه او را فراموش کند، در میان صدها راه دیگر گیج شده و به بىراهه مىرود.
کسىکه اولیاى او را فراموش کند، دوستان ناباب او را به بازى مىگیرند. کسى که نعمتهاى خدا را فراموش کند، متملّق دیگران مىشود.
کسى که خدا را فراموش کند، قهراً اهداف حکیمانهى او در مورد آفرینش انسان را فراموش خواهد کرد و هرکه هدف خلقتش را فراموش کند، عمر، سرمایه واستعدادش را هدر مىدهد.
انسان فطرتاً خداشناس است و فراموشى، عارض بر او مىشود.
کلمه «نسیان» در موردى است که قبلًا علم و توجه باشد.
1. مؤمنان، در معرض غفلت از یاد خدا هستند و نیاز به هشدار دارند. (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ ... وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ)
2. گام اول سقوط، از خود انسان است، خودفراموشى کیفر الهى است. (نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ)
3. کیفر الهى متناسب با عمل است .
4. گناه و انحراف، ثمره غفلت از یاد خداست.
39. مَثَل بناى محکم و بناى سست
أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَیْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَىَ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (109) لاَ یَزَالُ بُنْیَانُهُمُ الَّذِی بَنَوْاْ رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (توبه 110 )
آیا کسى که کار خود را بر پایه تقوا و خشنودى خدا نهاده بهتر است یا کسى که بناى خود را بر لب پرتگاهى مشرف به سقوط پىریزى کرده و با آن در آتش دوزخ فرو مىافتد و خدا گروه بیدادگران را هدایت نمىکند.
همواره آن ساختمانى که بنا کردهاند در دل هایشان مایه شک [و نفاق] است تا آنکه دل هایشان پاره پاره شود و خدا داناى سنجیدهکار است.
وجه تشبیه : تقوی را به بنیان محکم و نفاق را به لبه پرتگاه تشبیه شده است.
مگر آنکه او مسجدى ساختست به تقوا و پرهیز پرداختست
همیشه ز درگاه حق روز و شب رضاى خدا را نماید طلب
بود همچو آن کس که روى ریا یکى مسجدى را نماید بنا؟
که نزدیک سیل است و بُنْیانْش سست به ویرانى آن را کشاند درست
سرانجام آن خانه از داربست به دوزخ بیفتد به نارى که هست
هدایت نخواهد کند کردگار گروهى بدین سان ستم پیشه کار
آیات بالا و دو آیه قبل از آن درباره منافقان نازل شده که به قصد تفرقه و افساد اقدام به تاسیس مسجدى در نزدیکى مسجد قبا کردند که قرآن آن را مسجد ضرار نامید و پیامبر طبق دستور خدا آنرا خراب نمود و محلّ آنرا مرکز ریختن زباله هاى شهر قرار داد.
خدا در این جا طرز تفکّر و عمل و برنامه مؤسّسان این دو مسجد قبا و ضرار را با هم مقایسه مى کند
آیهى قبل، مقایسهى مسجد ضرار و قبا بود، و در این آیه مقایسهى بانیان آن دو مسجد. ارزش کارها به نیّت آنان است، نه ظاهر اعمال.
مسجد قبا براى خدا ساخته شد و مسجد ضرار با انگیزهى تفرقهافکنى.
40. مثال مقایسه تاسیس مسجد
أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ (109توبه) آیا آن کس که شالوده کار خود را بر اساس پرهیزگاری و خشنودی خداوند گذارده است، بهتر است یا آن که آن را بر لب سیل گاهی که در حال ریختن است نهاده و با آن، در آتش جهنم سقوط می کند؟ و خداوند ستمکاران را هدایت نمی کند.
وجه تشبیه : منافقان را بی بنیان و هر آن در معرض سقوط و لب پرتگاه تشبیه کرده است.
بنایى که کردند آنها به پا چو بر کفر بودى اساس بنا
کند شک به دلهایشان شعله ور بمانند دائم در آن غوطه ور
مگر آنکه بر توبه یا که هلاک از آن شک خود دست شویند پاک
به کار جهان و به اسرار کار علیم و حکیم است پروردگار
برخلاف منافقان که عقایدی سست و بی اساس دارند، همچون خانه ای که بر لب پرتگاه ساخته شده و در شرف ویرانی است; مؤمنان دارای عقایدی استوار و پایدار دارند، همچون بنیانی استوار و محکم که براساس تقوا و رضایت خداوند استوار شده است .
[دسته ای از منافقان] کسانی هستند که به منظور ضرر زدن به مسلمانان و تقویت کفر و ایجاد دودستگی میان مؤمنان، مسجدی [و در واقع] کمین گاهی برای کسانی که قبلا با خداوند و پیامبر وی به محاربه برخاسته بود، ساخته اند و سوگند مؤکد یاد می کنند که ما جز کار خیر هدفی نداشتیم و خداوند گواهی می دهد که آنان دروغ می گویند.
در هر دو آیه سوره توبه منافقان و کمینگاهشان را در لبه ی پرتگاه می داند که در معرض خطر است. (شفا) یعنی لبه هر چیز (جرف) یعنی مکان آب روفته یا سیلگاه که هر لحظه در شرف فرو ریختن باشد. در اینجا به مقایسه دو گروه مؤمن و منافق می پردازد و براستی آیا وضع مؤمنان که زندگی و رفتارشان براساس دین حق و یقین به خدای متعال است و هدفی جز کسب رضای خدا و پرهیز از او ندارند با وضع منافقان که دینی سست و متزلزل دارند .و آن چنان دچار شک و اضطرابند که گویا بر لبه سیلگاهی نامطمئن ایستاده اند که هر لحظه در حال فرو ریختن می باشد و آنها را در آتش دوزخ ساقط می کند، یکسان است ؟ البته که مؤمنان وضعیتی بهتر دارند و خداوند هرگز این ستمکاران را هدایت نمی کند و آنها را از آتش جهنمی که خودشان بدست خود، بنیانشان را برآن نهاده اند نجات نمی دهد.
41. مَثَل تجارت مجاهدان
إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ﴿توبه 111﴾
در حقیقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى] اینکه بهشت براى آنان باشد خریده است همان کسانى که در راه خدا مىجنگند و مىکشند و کشته مىشوند [این] به عنوان وعده حقى در تورات و انجیل و قرآن بر عهده اوست و چه کسى از خدا به عهد خویش وفادارتر است پس به این معاملهاى که با او کردهاید شادمان باشید و این همان کامیابى بزرگ است.
وجه تشبیه : خداوند خریدار و مؤ منان و مجاهدان، به فروشنده تشبیه شده است
خدا جان و مال همه مؤمنان خریده به پاداش باغ جنان
بجنگند در راه پروردگار نمایند در راه حق کارزار
که یا، بر عدو، تیغ برّان نهند و یا اینکه خود جانشان را دهند
که این وعده از سوى پروردگار کنون هست قطعى به پاداش کار
به تورات و انجیل و قرآن زیاد خداوند، این عهد را کرده یاد
چه کس هست اندر وفاى به عهد وفادارتر از خداوند مهد
پس اى اهل ایمان ز مرد و ز زن بشارت بگویید بر خویشتن
که این گونه سودا که بنموده اید که با ایزد خویش فرموده اید
همین است فوز بزرگ و عظیم که بر بندگان نکو مى دهیم
کالاى مورد معامله جانها و اموال آنان است. از آنجا که در هر معامله در حقیقت پنج رکن اساسى وجود دارد که عبارتند از: خریدار، فروشنده، متاع، قیمت و سند معامله، خداوند در این آیه به تمام این ارکان اشاره کرده است.
خودش را خریدار و مؤ منان را فروشنده و جانها و اموال را متاع و بهشت را ثمن بها و سه کتاب آسمانى تورات، انجیل و قرآن را سند این معامله قرار داده است
بعضى از بزرگان واسطه و میانجى میان خریدار و فروشنده را نیز بدان افزوده و گفته اند: دلاّل این معامله پیامبر بزرگوار اسلام است.
جالب اینکه پس از انجام مراسم این معامله، همانگونه که در میان تجارت کنندگان معمول است که به طرف مقابل تبریک مى گویند و اظهار مى دارند که خیرش را ببینى، دنیا، بازار است و مردم در آن معاملهگر.
فروشنده، مردماند و خریدار خداوند. متاعِ معامله، مال و جان است و بهاى معامله بهشت. اگر به خدا بفروشند، سراسر سود و اگر به دیگرى بفروشند، یکسره خسارت است. امام صادق علیه السلام مىفرماید: براى بدنهاى شما جز بهشت، بهایى نیست، پس خود را به کمتر از بهشت نفروشید.
معامله با خدا چند امتیاز دارد.
الف. خود ما و توان و دارایى ما از اوست، سزاوار نیست که به جز او بدهیم
ب، خداوند، اندک را هم مىخرد «مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ »
ج، عیوب جنس را اصلاح مىکند و رسوا نمىسازد.
د، به بهاى بهشت مىخرد. خداوند در خریدن وارد مزایده مىشود و نرخى را پیشنهاد مىکند که فروختن به غیر او احمقانه و خسارت است.
1. با داشتن خریدارى همچون خدا، چرا به سراغ دیگران برویم؟« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى »
2. خداوند، تنها از مؤمن خریدار است، نه از منافق و کافر. «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»
3. در پذیرش الهى، جهاد با جان بر جهاد مالى مقدّم است. «أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ»
4. بهشت، در سایهى جهاد و شمشیر و تقدیم جان و مال به خداوند است. «لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»
5. اگر هدف از جهاد، خدا باشد، کشته شدن یا کشتن، تفاوتى نمىکند. فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ»
6. هدف مؤمن از جنگ، ابتدا نابود کردن باطل و اهل آن و سرانجام شهادت است.
7. در معامله با خدا، سود یقینى و قطعى است. «وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا »در مزایده با خداوند هرچه هست حقّ و به سود انسان است، بر خلاف دیگران که یا قصد جدّى نیست یا بىانگیزه و دروغ است، یا غلّو، یا از روى هوس و یا براى طرد کردن رقیب است.
8. ارزش جهاد، مجاهدان و شهیدان، مخصوص اسلام نیست، در تورات و انجیل هم مطرح است.
و اگر امروزه در آن کتابها نیست، نشان تحریف آنهاست. فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ »
9. گرچه ما بر خدا حقى نداریم، امّا خداوند براى ما بر عهدهى خودش حقوقى قرار داده است. «وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا»
10. خداوند مجاهدان مخلص را طرف معاملهى خود قرار داده. بایَعْتُمْ و نفرمود: بعتم
11. بهترین بشارت، تبدیل فانى به باقى و دنیا به آخرت است و غیر آن خسارت و حسرت است. «فَاسْتَبْشِرُوا»
42. مَثَل کور و بینا، کر و شنوا
مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالأَعْمَى وَ الأَصَمِّ وَ الْبَصِیرِ وَ السَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلًا أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ ﴿هود24﴾ مثل این دو گروه چون نابینا و کر [در مقایسه] با بینا و شنواست آیا در مثل یکسانند پس آیا پند نمىگیرید. .
وجه تشبیه : کافران را به آدم کور و کر و مؤمنان را به انسان بینا و شنوا تشبیه.
خود اندر مثل حال این دو گروه دنى کافر و مؤمن باشکوه
بود همچو آن کس که کورست و کر ولى دیگرى راست سمع و بصر
پس آیا یکى اند در منزلت ؟ بود هر دو را یک مقام و صفت ؟
چرا پس نگیرید پند از سخن نگردید یادآور، اى انجمن
وجه تشابه در کافران ندیدن و نشنیدن حقایق و در مؤمنان دیدن و شنیدن آن است آنـهـا کـه بـر اثـر لـجـاجـت و دشـمـنى با حق و گرفتار بودن در چنگال تعصب و خودخواهى و خـودپـرسـتى, چشم و گوش حقیقت بین را از دست داده اند هرگز نمى توانند, حقایق مربوط به عـالم غیب و اثرات ایمان و لذت عبادت پروردگار و شکوه تسلیم در برابر فرمان او را درک کنند, ایـن گونه افراد به کوران و کرانى مى مانند که در تاریکى مطلق و سکوت مرگبار زندگى دارند,
. در حـالـى کـه مـؤمـنان راستین باچشم باز و گوش شنوا هر حرکتى را مى بییند و هر صدایى را مى شنوند و با توجه به آن راه خود را به سوى سرنوشتى سعادت آفرین مى گشایند. همان گونه که بدن چشم و گوش دارد، دل و روح نیز چشم و گوش دارد. همان گونه که نابینا و ناشنوا محسوسات عالم را درک نمىکنند و لذّت نمىبرند، افراد لجوج نیز معارف الهى را درک نکرده و لذّت نمىبرند.
43 . مَثَل برده و آزاد
ضَرَبَ اللّهُ مَثَلًا عَبْدًا مَّمْلُوکًا لاَّ یَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ وَ مَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ یُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْرًا هَلْ یَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ (نحل75)
خدا مثلى مىزند بنده اى است زرخرید که هیچ کارى از او بر نمىآید آیا [او] با کسى که به وى از جانب خود روزى نیکو داده ایم و او از آن در نهان و آشکار انفاق مىکند یکسان است سپاس خداى راست [نه] بلکه بیشترشان نمىدانند.
خداوندتان مى زند این مثل که در کار گیرید، گاه عمل
کجا؟ کى ؟ یکى هست آن عبد خوار که قادر نباشد بر انجام کار
چو آزاده مردى که یکتا خدا بر او رزق نیکو بکرده عطا
که هر قدر خواهد ببخشد ازآن چه باشد عیان و چه باشد نهان
نباشند یکسان بلى این دو تن نباشند آگاه خلق از سخن
وجه تشبیه : مشرکان را به برده مملوک که توانایى هیچ چیز را ندارد و مؤمنان را به انسان آزاد و توانگر که از امکانات خدا دادى همگان را بهره مند مى سازد.
آنگاه این دو را با هم مقایسه نموده، مى گوید: (هَلْ یَسْتَوُونَ ) ؛ آیا این دو مساوى و برابرند؟!. که یقینا جواب منفی است و قابل مقایسه نیستند.
شما که دو انسان (مولى و عبد) را یکسان نمىدانید، چگونه خالق و مخلوق را مساوى مىدانید
با سؤال و مثال، وجدان مردم را بیدار و به فکر وادارید
- ریشهى شرک مردم، جهل است - قدرت یک نعمت الهى است
- رزق حسن زمانى زیباست که همراه با انفاق باشد.
و زبان گویا زمانى ارزش دارد که همراه با امر به عدالت باشد
- انفاق سرّى از انفاق عَلَنى، بهتر است.
سر قبل از جهر آمده است.
44. مَثَل گنگ مادر زاد و انسان سالم
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلًا رَّجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا أَبْکَمُ لاَ یَقْدِرُ عَلَىَ شَیْءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلَى مَوْلاهُ أَیْنَمَا یُوَجِّههُّ لاَ یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَن یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (نحل76)
و خدا مثلى [دیگر] مىزند دو مردند که یکى از آنها لال است و هیچ کارى از او بر نمىآید و او سربار خدایش مىباشد هر جا که او را مىفرستد خیرى به همراه نمىآورد آیا او با کسى که به عدالت فرمان مىدهد و خود بر راه راست است یکسان است .
وجه تشبیه: بت پرست را به گنگ مادر زاد و مومن را به انسان آزاد.
مثالى دگر زد خدا این چنین دو تن مرد باشند اندر زمین
یکى بنده اى گنگ و عاجز، پریش که باریست بر دوش مولاى خویش
ولى دیگرى مرد آزاده اى است که رفتار او جز به انصاف نیست
کند خلق را امر بر عدل و داد ره راست مى جوید آن مرد راد
نباشند یکسان بلى این دو تن که این گونه گفتم از آنها سخن
به دنبال مثال پیش که خداوند متعال مشرکان را به برده مملوک و مؤمنان را به آزاده توانگر تشبیه کرده بود،
دگر بار مثال گویاى دیگرى مى زند و بت پرست را به گنگ مادر زادى که در عین حال برده و ناتوان است و فرد با ایمان را به انسان آزادى که همواره به عدل و داد دعوت مى کند، تشبیه نموده است.
1. زبان، کلید روزى است. (أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ، کَلٌّ عَلى مَوْلاهُ ... لا یَأْتِ بِخَیْرٍ)
2. امر به معروف زمانى اثر دارد که آمر نیز در راه درست باشد. (َأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى)
3. افراد مالک نیز از خود چیزى ندارند و در سایه رزق الهى به نوایى رسیدهاند.
در آیه به جاى اینکه در برابر مملوک کلمهى مالک قرار گیرد، (رَزَقْناهُ) آمده است.
45. مَثَل منطقه امن
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلًا قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ (نحل 112)
و خدا شهرى را مثل زده است که امن و امان بود [و] روزیش از هر سو فراوان مىرسید پس [ساکنانش] نعمتهاى خدا را ناسپاسى کردند و خدا هم به سزاى آنچه انجام مىدادند طعم گرسنگى و هراس را به [مردم] آن چشانید. .
وجه تشبیه : قریه ی امن را به کثرت روزی و ناسپاسی را به کفران نعمت تشبیه کرده.
مثالى چنین مى زند کردگار که امنیتى بود در یک دیار
در آن زندگى کرده با صلح و داد خدا رزق بسیارشان نیز داد
و لیکن بکردند کفران وى ره کفر نعمت نمودند طى
چو از دستشان سر زد این گونه کار بر آنها چشانید پروردگار
یکى تلخ شربت ز جوع و ز بیم فتادند در زحمتى بس عظیم
و این مثلى است که خداى تعالى آورده قریه اى را شرح مى دهد که تمامى مایحتاج اهلش را فراهم نموده و این نعمتها را با فرستادن پیغمبرى برایشان تمام کرده و بحد کمال رسانده است، آن پیغمبر ایشان را به آنچه مایه صلاح دنیا و آخرتشان است، دعوت مى کند.
و آنان به نعمتهاى او کفر مى ورزند و آن فرستاده را تکذیب مى کنند خدا هم نعمتش را به نقمت و عذاب مبدل نمود، و در این مثل هشدار و زنهار از کفران نعمتهاى خدا است بعد از آنکه ارزانى داشته، و کفر به آیات او است بعد از آنکه نازل کرده.
این آیه نعمت معنوى اهل قریه را خاطر نشان مى سازد، که خدا بر نعمتهاى مادیشان اضافه کرد، و در این نعمت معنوى صلاح معاش و معادشان بود، چون از کفران به نعمتهاى خدا زنهارشان مى داد، و آثار شوم و شقاوت بار آن را برایشان شرح مى داد،
تعبیر لِباسَ در مورد گرسنگى و ترس، شاید بخاطر آن باشد که این دو همچون لباس، همهى وجود و زندگى آنها را فراگرفته ، چنانکه تعبیر چشاندن کنایه از نفوذِ آثار گرسنگى و ترس، در عمق وجود آنان است.
تاریخ بشر، داراى ضابطه، قانون و برپایه سنّتهاى الهى است . از بیان مثالهاى قرآنى در مورد تاریخ و اقوام گذشته، عبرت بگیریم.
- امنیّت و آرامش در رأس نعمتها و زمینهى توسعه در رزق و اقتصاد جامعه مىباشد.
- لازم نیست یک منطقه همه نیازش را خودش تأمین کند، بلکه مىتواند واردات داشته باشد. «یأتیها رزقها غدا من کل مکان »
- عذابهاى دنیوى نسبت به عذابهاى اخروى، نوعى چشیدن است نه نوشیدن. «فَأَذاقَهَا اللَّهُ »
- کفران نعمت در همین دنیا، عقاب دارد. «فَکَفَرَتْ ... فَأَذاقَهَا اللَّهُ »
کفران نعمت باعث زوال آن است. «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ »
- فقر اقتصادى و ناامنى اجتماعى، از نشانههاى بىاعتنایى جامعه به اصول دینى است.
- کفران نعمت هم عذاب جسمى دارد. (فقر و گرسنگى)، هم عذاب روحى و روانى (ترس و نا امنى)
46. مثال اصحاب القریه و پیامبران
وَ اضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جَاءهَا الْمُرْسَلُونَ (یس ۱۳ )
[داستان] مردم آن شهرى را که رسولان بدانجا آمدند براى آنان مثل زن .
پیمبر بر این مردم تیره حال از احوال آن شهر مى زن مثال
که آمد بر آنان رسولى فرود ره رستگارى بر ایشان نمود
از این آیه تا هفده آیهى دیگر سرگذشت تعدادى از انبیا نقل شده که مأمور هدایت مردم منطقهى خود بودند.
در تفاسیر گفتهاند که مراد از قریه در این آیه، منطقه انطاکیه است که از شهرهاى قدیم روم بوده و هم اکنون جزو خاک ترکیه و از شهرهاى تجارى آن مىباشد.
از مجموع این هجده آیه بر مىآید که مردم این شهر بتپرست بودند و پیامبران براى دعوت آنها به توحید و مبارزه با شرک آمده بودند.
- تاریخ گذشتگان، بهترین درس براى آیندگان است ( چراغ راه آینده )
-. مربى و مبلغ باید با تاریخ آشنا باشد
- بر جامعه، اصول و قوانین ثابتى حاکم است که سرنوشتِ انسانها و جوامع را بر اساس آن مىتوان تعیین نمود
آرى، سنّتهاى الهى ثابت است و با تفاوت اقوام، افراد، زمان و مکان، تفاوتى نمىکند. بهترین مثال، مثالهاى واقعى و عینى است نه تخیّلى .
در بیان داستان، عبرتها مهم است، نام قریه، نژاد، زبان و تعداد افراد مهم نیست
انبیا به سراغ مردم مىرفتند و منتظر نبودند تا مردم به سراغ آنان بیایند. «جاءَهَا »
47. مَثَل چراغ و چراغدان
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَ لَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (نور35) خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشه اى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مىشود نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد روشنى بر روى روشنى است خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مىکند و این مثلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چیزى داناست.
وجه تشبیه : نور الهى را به چراغدان تشبیه شده است
خدا نور ارض است و هفت آسمان به تمثیل، نورش چو مشکات دان
درونش چراغى و دورش حباب حبابى چو اختر درخشان و ناب
چراغیست با روغنى بس زیاد ز زیتون درختى مبارک نهاد
تو آن را نه شرقى نه غربى شمار ولى روشن از آن یمین و یسار
چه زودست کاین روغن از هر کنار شود شعله ور بى نیاز به نار
یکى نور «حق باشد اندر صفت» همى روى نوریست از معرفت
بدین نور، یزدان کسى را که خواست هدایت نماید به آیین راست
که از بهر افراد صاحب خرد خداوند این سان مثل آورد
خدا هست دانا به کل امور بداند همه چیزها را به نور
در این آیه شریفه، نور الهى که همان نور هدایت و ایمان است به چراغدانى تشبیه که در آن چراغى پر فروغ باشد و آن چراغ در شیشه اى بلورین قرار گیرد و با روغنى صاف و خالص. یعنى روغن درخت زیتون افروخته شود. بدین ترتیب چهار عامل براى استفاده کامل از نور چراغ ذکر شده است : .
1 مشکاة : یعنى چراغدان و محفظه اى که در قدیم معمول بود و چراغ ها را براى محفوظ ماندن از مزاحمت باد و طوفان در آن مى نهادند.
2 زُجاجة: یعنى شیشه بلورین و حبابى که روى چراغ گذاشته مى شد تا هم شعله را محافظت کند و هم گردش هوا را از طرف پایین به بالا تنظیم نماید تا بر نور و روشنایى شعله بیفزاید.
3 مصباح: یعنى خود چراغ که مرکز پیدایش نور بر فتیله آن است .
4 مادّه انرژى زا: که عبارت است از همان روغن درخت مبارک زیتون.
پیامبر(ص) : (نورُ اِبنَتی فاطمة مِن نورِ الله) نور دخترم فاطمه از نور خداست.
5 مصباح : امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) بحارالانوار جلد 15.
در حقیقت این نور خدا است، همان نورى است که آسمانها و زمین را روشن ساخته و از کانون قلب مؤمنان سر بر آورده و تمام وجود و هستى آنها را روشن و نورانى میکند. دلائلى را که از عقل و خرد دریافتهاند با نور وحى آمیخته میشود و مصداق «نُورٌ عَلى نُور»ٍ میگردد. در اینجا است که دلهاى آماده و مستعد به این نور الهى هدایت میشوند. و مضمون «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ»در مورد آنان پیاده میشود.
بنابراین، براى حفظ این نور الهى (نور هدایت و ایمان) مجموعهاى از معارف و آگاهیها و خودسازیها و اخلاق لازم است که همچون مشکاتى این مصباح را حفظ کند. و نیز قلب مستعد و آمادهاى میخواهد که همچون زجاجه برنامه آنرا تنظیم نماید. و امدادى از ناحیه وحى لازم دارد که همچون شجره مبارکه زیتونه به آن انرژى بخشد. و این نور وحى باید از آلودگى به گرایشهاى مادى و انحرافى شرقى و غربى که موجب پوسیدگى و کدورت آن میشود بر کنار باشد . آنچنان صاف و زلال و خالى از هر گونه التقاط و انحراف که بدون نیاز به هیچ چیز دیگر تمام نیروهاى وجود انسان را بسیج کند.
48. مَثَل نور و ظلمات
أَوَ مَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ ﴿انعام122﴾
آیا کسى که مرده [دل] بود و زنده اش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکی هاست و از آن بیرون آمدنى نیست این گونه براى کافران آنچه انجام مىدادند زینت داده شده است .
وجه تشبیه : خداوند متعال انسان مؤمن را به آدم زنده اى تشبیه کرده . است
مگر آنکه او مرده از جهل بود؟ بدادیم بر او حیات و وجود
نمودیم بر او در نور باز که در بین مردم شود سرفراز
پس آیاست مانند آن کس که او به تاریکى جهل رفته فرو نماید؟
در آن ظلمت جهل سر نشاید که از آن بیاید بدر
بلى کارهاى بد کافران به چشمان آنهاست خوب و گران
شخص کافر مانند مرده اى که در امواج ظلمت ها و تاریکی ها فرو رفته و سرگردان است هرگز از آن خارج نمى گردد و محروم از نعمت حیات است،
و راه نجاتی ندارد و این چنین فردی در زندگی و مرگ و حیات پس از مرگ، همه در ظلمت قرار دارد و خیر را از شر تشخیص نمی دهد.
مومن در پرتو نور ایمان در میان مردم، راه مى رود و خدوند او را هدایت کند او زنده می شود و بوسیله نور هدایت خیر را از شر و مفید را از مضر باز می شناسد.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: نورى که در میان مردم راه را از چاه نشان مىدهد، امام و رهبر آسمانى است.
کارهاى پر جاذبه، کفّار (مثل: ابتکارات و اختراعات و تکنولوژى و تمدّن)، چنان براى آنان جلوه کرده که نمىگذارد انحرافات و سقوط انسانیّت خود را درک کنند.
شایعه سازی با رنگ و لعاب زیبا توسط دشمنان و معاندین بیگانه هم همینطور، تحریف تاریخ و وارونه نشان دادن آن و از جلاد ، مظلوم ساختن و ..... از طریق تبلیغات و رسانه در دنیای مدرن نیز همچنین .....
49. مثل اغفال شیطان
کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِّنکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ (حشر ۱۶) (فریب اهل کتاب از منافقان،) مثل (اغفال) شیطان است آنگاه که به انسان گفت: کافر شو، پس چون کفر ورزید، گفت: من از تو تبرّى مىجویم، من از خداوندى که پروردگار جهانیان است مىترسم.
. وجه تشبیه: منافقان را به شیطان تشبیه کرده که همواره به مردم وعده مىدهد، ولى وعدههایش جز فریب نیست.
چو شیطان که مى گفت بر آدمى بگو کفر یزدان خود هر دَمى
چو شد کافر آنگه بگفت اهرمن که بیزارم از تو میا پیش من
که مى ترسم از کردگار جهان خدائى که داناست از هر نهان
چه بسیارند افراد و حکومتهاى شیطان صفت که وعدههایى به وابستگان خود مىدهند، ولى روز خطر آنان را به حال خود رها مىکنند. داستان منافقان در فریب دادن بنى نضیر همچون داستان شیطان است که انسان را با وعده هاى خود فریب مى دهد و از او مى خواهد که کافر شود . هنگامى که انسان کافر شد و با فرجام شوم کفر خود مواجه گردید، شیطان او را رها مى کند و مى گوید: من از تو تبرى مى جویم و به تمسخر مى گوید من از خدا که پروردگار جهان هاست مى ترسم
منافقان را به مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمىشود . زیر پا گذاشتن وعده های استکبار و شیطان بزرگ در ارتباط با برجام و خارج شدن از آن.
50. مثال فرمان در یک چشم بهم زدن
وَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ . وَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (قمر۵۰ ) و ما هر چه آفریدیم به اندازه آفریدیم . فرمان ما جز یک بار نیست [آن هم] چون چشم به هم زدنى.
(کارهاى الهى هم حساب شده و حکیمانه و هم با سرعت انجام مىگیرد.)
وجه تشبیه: خواست و اراده خداوند در وجود چیزی، به اندازه زمان زدن پلک تشبیه شده.
یکى هست فرمان ما در جهان مباشید زنهار از غافلان
همان دم تحقق پذیرد سخن به اندازۀ چشم بر هم زدن
بِقَدَرٍ : به اندازه لازم. از روی حساب و اندازهگیری دقیق و برابر نظم و نظام محکم و استوار.
1- هستى داراى هدف و حساب و کتاب دقیق است. «کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ»
2- کارهاى الهى هم حساب شده و حکیمانه است و هم با سرعت انجام مىگیرد. «بِقَدَرٍ ... کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ»
51. مثال زمان رسیدن خشوع قلب
أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لَا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ ﴿ حدید۱۶ ﴾
آیا براى کسانى که ایمان آورده اند هنگام آن نرسیده که دلهایشان به یاد خدا و آن حقیقتى که نازل شده نرم [و فروتن] گردد و مانند کسانى نباشند که از پیش بدانها کتاب داده شد و انتظار بر آنان به درازا کشید و دلهایشان سخت گردید و بسیارى از آنها فاسق بودند.
مثال: پایان غفلت و بی خبری و عدم درک واقعیت، و شروع تواضع در مقابل خداوند
مگرنیست اکنون زمان آن زمان که افراد مؤمن به رب جهان
شود نرم دلهایشان با صفا از آن وحىِ مُنزَل ز یاد خدا
نباشید چون ملتى در مآب که زین پیش آمد بر ایشان کتاب
بر آنان زمان زیادى گذشت ولى رنگ دلهایشان تیره گشت
بگشتند بس فاسق و نابکار به فسق و تباهى دریغا دچار
یَأْنِ: بمعناى مطلق زمان است در این آیه، هم سبب خشوع مطرح شده که یاد خداست.
تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ و هم سبب سنگدلى که دور شدن از کتاب خدا در دوره طولانى است.
فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ دوران غیبت حضرت مهدى (علیه السلام) به قدرى طولانى مىشود که گروه گروه مردم دین خود را از دست مىدهند.
در برخى از آیات قرآن، همانند آیه مورد بحث، خداوند از مؤمنان مىخواهد که مانند برخى افراد و گروه ها نباشند و سفارش نموده که مانند این الگوها باشید.
با راستگویان باشید.
«کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» با صالحان همراه شوید.
«أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» با نیکوکاران باشید.
«تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ» با پیامبر و پیروان واقعى او باشد. با صابران باشید.
52. مثال مغفرت و بهشت الهی و اندازه آن
سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (حدید۲۱ )
[براى رسیدن] به آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى که پهنایش چون پهناى آسمان و زمین است [و] براى کسانى آماده شده که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده اند بر یکدیگر سبقت جویید این فضل خداست که به هر کس بخواهد آن را مىدهد و خداوند را فزونبخشى بزرگ است.
وجه تشبیه: وسعت آمرزش و مغفرت الهی، به اندازه وسعت آسمان ها و زمین تشبیه شده.
شتابید بر سوى غفران رب نمایید آمرزش از او طلب
شتابید بر سوى باغ بهشت که خاصست بر مردم خوش سرشت
وسیع است همچون زمین و آسمان بود وسعتش این چنین بیکران
بهشت است بر اهل ایمان سزا مهیاست بر مرسلین خدا
که اینست از فضل پروردگار به هرکس بخواهد دهد بى شمار
خدا را بود لطف و فضلى زیاد مبر هیچ احسان او را ز یاد
در آیه قبل، سخن این بود که نتیجه کارهاى دنیوى یا عذاب شدید است و یا مغفرت و رضوان، در این آیه بر سبقت و پیشىگرفتن از یکدیگر جهت رسیدن به فضل و رحمت الهى، تأکید شده است.
هنگام طرد یک امر ناپسند، باید جایگزین مناسبى ارائه داد. به جاى اینکه به سوى تفاخر و تکاثر سبقت بگیرید به سوى مغفرت و بهشت .
آنچه به کارهاى خیر ارزش مىدهد، سرعت و سبقت است
- بخشش و آمرزش از شئون ربوبیّت است
- اول بخشیده شدن و سپس به بهشت وارد شدن
- با بالا بردن شناخت و معرفت نسبت به دنیا و آخرت، انتخاب را بر مردم آسان کنید
- گذشت از دنیایى که متاعش اندک و فریبنده است، شما را به بهشتى مىرساند که وسعتش، وسعت آسمان و زمین است.
53. مثال قهر الهی
تَنزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنقَعِرٍ (قمر۲۰) [که] مردم را از جا مىکند گویى تنه هاى نخلى بودند که ریشه کن شده بودند.
چنان تندباد عظیمى وزید که از جاى برکند هرچه رسید
چو نخلى که آن را ببرند و سخت به روى زمین افکنند آن درخت
وجه تشبیه: قوم عاد و ثمود به علت لجاجت به درخت تنومند که از جا کنده شده تشبیه شده
مُنْقَعِرٍ: به معناى ریشهکن شده. أَعْجازُ: به معناى قسمت عقب یا پایین و تنه بُن و پایان یک شیء است . (در آیه قبل یَوْمِ نَحْسٍ) بدى یا خوبى زمان، یا به خاطر حوادث خوب و بدى است که در آنها واقع مىشود و یا در جوهر زمان نحسى، یا خیرى است که ما از آن خبر نداریم. .
- بشر، هرکه باشد، در برابر قهر الهى خار و خسى بیش نیست. کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ
- قوم عاد، مردمى تنومند و قوى بودند که از بن ریشهکن شدند أَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ
54. مثال فریاد و صیحه الهی
إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً وَاحِدَةً فَکَانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ (قمر۳۱ ) ما بر سرشان یک فریاد مرگبار فرستادیم و چون گیاه خشکیده [کومه ها] ریزریز شدند.
وجه تشبیه : قوم لجوج را بعد از عذاب الهی، به گیاه خورد شده تشبیه کرده.
یکى صیحه آمد ز یکتا اله همه خشک گشتند همچون گیاه
تقسیم آب میان مردم و شتر، یک آزمایش مهم الهى بود که مردم باید این قانون را مراعات کرده و فقط روزى که حق بهرهگیرى از آب را دارند، سر آب حاضر شوند. در آیهى 155 سوره شعراء مىخوانیم که حضرت صالح فرمود: یک روز آب قریه براى ناقه و یک روز براى شما. «لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ »
شِرْبٌ: به معناى قسمت و نصیب است که در مورد سهم آب گفته مىشود.
هشیم: به معناى گیاه خشک و خرد شده است.
محتظر: کسى است که براى چهار پایان خود گیاهان خشک را جمع آورى مىکند. با اینکه کشنده ناقه یک نفر بیشتر نبوده، ولى در آیات دیگر قرآن به همه مردم نسبت داده است - با ارادهى خداوند یک امت با یک صیحه محو مىشوند - گاهى یک امّت به خاطر یک نافرمانى و جسارت نابود مىشوند - قهر الهى، افراد تنومند و غول پیکر را همچون گیاه خرد شده مىکند. «کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ»
55. مثال کوشش کوشندگان
إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (صافات۶۰ ) راستى که این همان کامیابى بزرگ است لِمِثْلِ هَذَا فَلْیَعْمَلْ الْعَامِلُونَ براى چنین [پاداشى] باید کوشندگان بکوشند.
مثال : بر اثر تلاش نتیجه حاصل می شود.
که فوز عظیم است حقا همین که گشتیم با رب خود همنشین
1. سالم ماندن انسان در محیطهاى فاسد، کارى ممکن ولى مشکل است «لَهُوَ الْفَوْزُ»
2. نجات از دوستان بد در دنیا و عذاب دوزخ در آخرت، رستگارى بزرگ است
3. الگوهاى صحیح را به مردم معرّفى کنیم «لِمِثْلِ هذا»
4. عمل براى رسیدن به نعمتهاى بهشتى، منافاتى با اخلاص ندارد.لِمِثْلِ هذا.....
5. کارهاى انسان در دنیا باید براى رسیدن به هدفى عالى و رستگارى بزرگ باشد وگرنه حسرت و خسارت است.
6. ایمان به تنهایى کافى نیست، عمل لازم است «فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ». این آیات حکایت گفتگوی میان بهشتیان است که احوال یکدیگر را پرسش می کنند و هر یک ماجرای زندگی خود را شرح می دهد.
56. مثال کلّه های شیاطین
إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ (صافات۶۴) آن درختى است که از قعر آتش سوزان مىروید طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّیَاطِینِ (65) میوهاش گویى چون کلههاى شیاطین است فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ (66) اهل دوزخ از آن درخت (خباثت) آن طور میخورند که شکمها پر میسازند.
میوه درخت زقوم که از قعر جهنم میروید، به سرهای شیاطین تشبیه شده.
تناول نمایند با زجر و غم که ز آن پُر شود کافران را شکم
رءوس شیاطین بود، بار آن تناول نمایند آن کافران
تناول نمایند با زجر و غم که ز آن پُر شود کافران را شکم
کلمهى «طلع» به معناى شکوفهى خرماست، گویى هنگام طلوع میوه است. کلمه اى چون «شیطان» در فرهنگ مسلمانان به موجودى زشت و بد ذات و خبیث گفته مىشود، در این آیه مىفرماید: شکوفههاى درخت زقّوم که باید زیبا و دلربا باشد، گویا سرهاى شیطان است، همان گونه که در فرهنگ مردم فرشته مظهر خوبى و کرامت است تا آن جا که زنان مصر در ستایش یوسف گفتند:إِنْ هذا إِلَّا....
1. دوزخیان نیز همچون بهشتیان، خوردنى و آشامیدنى دارند، امّا نه تنها لذیذ و دلپسند نیست بلکه بد شکل و بد مزه و آزار دهنده است. «کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ
2. براى دورى از غذاهاى دوزخى نه راه فرارى است و نه راه طفره. لَآکِلُونَ ... فَمالِؤُنَ
3. دوزخیان به قدرى گرسنه هستند که از بدترین غذا شکم خود را پر مىکند. فَمالِؤُنَ
57. آزار دهندگان موسی علیه السلام
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَکَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِیهًا احزاب۶۹ اى کسانى که ایمان آوردهاید مانند کسانى مباشید که موسى را [با اتهام خود] آزار دادند و خدا او را از آنچه گفتند مبرا ساخت و نزد خدا آبرومند بود.
مثالِ مردمی که با زبان و عمل خود باعث آزار پیامبر خدا شدند.
الا ای اهل ایمان به پروردگار نباشید چون مردمى نابکار
که دادند آزار و زجرى عظیم به پیغمبر خویش موسى کلیم
ن تهمتش کرد ایزد برى که نزد خدا بُد نکورهبرى
در آیهى 57 مسألهى ایذاى پیامبر مطرح شد، در این آیه تأکید مىکند که شما مثل بنىاسرائیل نباشید که موسى را اذیّت کردند. مراد از تهمتى که در مورد حضرت موسى مطرح شده، یا نسبتِ نقص جسمى است، یا نسبت قتل و یا سحر و جنون که شناخت موضوع آن در فهم آیه نقشى ندارد .
لعنت بزرگ، شاید همان لعنت آیه 161 سورهى بقره باشد که مىفرماید: (إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ )کسانى که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همهى مردم بر آنها خواهد بود. تنها دعایى که از دوزخیان مستجاب مىشود، دعا براى عذاب است. گاهى رهبران الهى، از طرف مؤمنان هدف تهمت و اذیّت قرار مىگیرند. لازمهى ایمان، دورى از تهمت است.
58. مثال تاریکی و روشنایی
وَ مَا یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَ الْبَصِیرُ (فاطر۱۹) و نابینا و بینا یکسان نیستند .
وَ لَا الظُّلُمَاتُ وَ لَا النُّورُ ۲۰ و نه تیرگیها و روشنایى .
وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ (21) و نه سایه و گرماى آفتاب .
وَ مَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاء وَ لَا الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَن یَشَاءُ وَ مَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ (22) و زندگان و مردگان یکسان نیستند خداست که هر که را بخواهد شنوا مىگرداند و تو کسانى را که در گورهایند نمىتوانى شنوا سازى .
مؤمن به بینا و کافر به نابینا. مؤمن به نور و کافر به تاری . مؤمن به سایه آرام بخش و کافر به باد سوزان و داغ. مؤمن به زنده و کافر به مرده. تشبیه شده.
کجا مرد بیناست مانند کور کجا بوده ظلمت همانند نور
نبودست سایه چنان آفتاب نباشند مانند هم در حساب
کسانى که با علم خود زنده اند هم از نور ایمان دل آکنده اند
نباشند یکسان چو آن مردگان که در چنگ نفسند چون بردگان
سخنهاى حق را بدور از خطا نیوشاند آن را که خواهد خدا
کسى را که در گور رفته فرو نشاید نیوشنده سازى تو، او
مقایسه خوبىها و بدىها و کمالات و کمبودها،
یکى از بهترین راههاى آموزش و تعلیم است. راه حقّ یکى بیش نیست (النُّورُ) به صورت مفرد آمده.
ولى راههاى انحرافى زیاد است (الظُّلُماتُ) در این آیات، مؤمن و کافر به چهار چیز تشبیه شدهاند که نتیجه این چهار مقایسه و تشبیه آن است که مؤمن از نظر شخصیّت و سرنوشت با کافر یکسان نیست.
مؤمن، رو به رشد و حرکت است، زیرا هم چشم حقیقتبین، هم نور دارد، هم نفس پاک و هم دل زنده. امّا کافر حاضر نیست حقیقت را ببیند و به خاطر ظلمات جهل و تعصّب و تحجّر در راه حقّ حرکت نمىکند.
مؤمنان، مردمى زنده دل و برخوردار از حیات حقیقى هستند. ایمان به فرد و جامعه حیات مىبخشد و کفر عامل مرگ فرد و جامعه است.
59. دانه خردل میان سنگی بزرگ
یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِن تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَکُن فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّمَاوَاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ (لقمان۱۶)
اى پسرک من اگر[عمل تو]هموزن دانه خردلى و در تختهسنگى یا در آسمانها یا زمین باشد خدا آنرا مىآورد که خدا بس دقیق و آگاه است
وجه تشبیه : اندازه ی گناه را به دانه کوچکی در میان مکانی بزرگ باشد تشبیه کرده .
بدان اى پسر روز سخت عذاب عملهایتان جمله گردد حساب
اگرچه بود دانۀ خردلى که گم گشته در بین سنگ و گلى
و گر نیز گردیده باشد نهان میان زمین یا که هفت آسمان
که آگه به هر چیز یکتا خداست توانائى کار، او را سزاست
«خَرْدَلٍ» گیاهى است با دانههاى سیاه رنگ و بسیار کوچک که دانههاى آن در کوچکى و حقارت ضربالمثل است.
1- ایمان انسان به حضور عملش در قیامت، سرچشمهى اصلاح اوست.
2- در یک ارزیابى و نظارت کامل، باید کوچکترین کارها نیز مورد توجّه قرار گیرد
3- کوچکى، «خَرْدَلٍ» سفتى، «صَخْرَةٍ» دورى و ناپیدایى، «السَّماواتِ، الْأَرْضِ» در علم الهى و قدرت احضار عمل اثرى ندارد. «یَأْتِ بِهَا اللَّهُ»
4- خداوند به همه چیز آگاه و بر همه چیز تواناست. «یَأْتِ بِهَا اللَّهُ ... لَطِیفٌ خَبِیرٌ»
5- اعمال انسان، در این جهان از بین نمىرود. «یَأْتِ بِهَا اللَّهُ»
6- حسابرسى خداوند دقیق است، زیرا او لطیف است. «لَطِیفٌ خَبِیرٌ»
60. آفرینش یک تن
مَّا خَلْقُکُمْ وَ لَا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌلقمان28آفرینش و برانگیختن شما [در نزد ما] جز مانند [آفرینش] یک تن نیست که خدا شنواى بیناست.
آسانیِ زنده کردن همه ی انسانها را در قیامت به یک تن مثال زده شده است
بلى خلقت جملگى بشر بود سهل چون خلقت یک نفر
که باشد نیوشنده پروردگار بصیرست در کار خود کردگار
خَلْقُکُمْ : آفریدن شما در ابتداء جهان
بَعْثُکُمْ : زنده گرداندن شما پس از مرگ در انتهای جهان.
کَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ : آفرینش یک انسان و زنده گرداندن او، با آفرینش همه انسانها و زنده گرداندن ایشان هیچ تفاوتی ندارد، و اصلاً مفاهیمی همچون «سخت» و «آسان» و «کوچک» و «بزرگ» در برابر قدرت بیانتهاء خدا معنی ندارد.
ریشهى تشکیک و تردید در اصل معاد؛ گاهى طول زمان است که چگونه مردگان پس از گذشت زمان طولانى، دوباره زنده مىشوند،
گاهى خود مردگان است که چگونه استخوانهاى پوسیده، پراکنده و درهمآمیخته، از هم تفکیک مىشوند و گاهى آگاهى از رفتار، کردار و افکار است که پس از آفرینش مجدّدِ مردگان، چگونه به حساب این همه انسان رسیدگى خواهد شد؟
خداوند در این آیه با یک جمله، پاسخ همهى این شبهات را مىدهد که زنده کردن همهى شما با آفرینش یک نفر یکسان است و زمان در آن تأثیرى ندارد.
او زمزمههاى شما را مىشنود و مىبیند و تمام رفتار و کردارتان را مىداند و به حساب همه مىرسد. در علم و قدرت الهى، کمیّت و جمعیّت، زمان و مکان، نهان و آشکار، تأثیرى ندارد.
دنباله مطلب
http://m5736z.blog.ir/post/MASAL3
به نام خدا
مطالب جمع آوری شده در زمینه های مفاهیم قرآنی و تاریخی
از سال 1354 و بارگزاری آن در سال 1380 در سایت
تاریخی فرهنگی قرآنی
و از سال 1393 به تدریج بعضی از مقالات تبدیل به کتاب شده
و به حول قوه الهی در مهر سال 1399 به 40 جلد کتاب رسیده است.
نام : محمود زارع پور متولد تهران محله قلهک شمیران 1336
کارشناسی علوم قرآن و دینی ، دبیر و 25 سال مدیریت مدرسه