61. موجى کوه آسا
وَ إِذا غَشِیَهُم مَّوْجٌ کَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ ما یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا کُلُّ خَتَّارٍ کَفُورٍ ( لقمان ۳۲) و چون موجى کوهآسا آنان را فرا گیرد خدا را بخوانند و اعتقاد [خود] را براى او خالص گردانند ولی چون نجاتشان داد و به خشکى رساند برخى از آنان میانهرو هستند و نشانههاى ما را جز هر خائن ناسپاسگزارى انکار نمىکند.
مثالِ انسان هایی که گرفتار شوند و بعد از نجات درس و عبرت نگیرند.
هرآنگه که موجى گران همچو کوه فراگیرد آن کشتى باشکوه
به اخلاص خوانند پروردگار تضرع نمایند بر کردگار
اگر راه یابند سوى نجات دگرباره یابند جان و حیات
گروهى بمانند شاکر به وى گروهى ره کفر سازند طى
هرآن کس بود ناسپاس و کفور شود منکر روشن آیات نور
وقتی کارد به استخوان میرسد همه میشوند «عابد و زاهد و مسلمان». وقتی عذاب نازل میشود تازه همه ایمان میآورند. معما چو حل گشت آسان شود.
«ظلل» جمع «ظلة» به معناى ابرى است که سایه مىافکند و غالباً در مواردى بکار مىرود که موضوع ناخوشایندى در کار باشد. «مُقْتَصِدٌ» به معناى اعتدال در کار، و وفاى به عهد و پیمان است. کلمهى «خَتَّارٍ» صیغهى مبالغه، به معناى بسیار پیمانشکن است، چون مشرکان و گنهکاران، مکرّر در گرفتارىها رو به سوى خدا مىآورند و عهد و پیمان مىبندند؛ امّا پس از فرونشستن حوادث، باز پیمانشکنى مىکنند، خداوند آنان را «خَتّار» نامیده است. ایمان گروهى از مردم، دائمى و پایدار است، ولى ایمان گروهى مقطعى و موسمى است، یعنى فقط هنگامى که اسباب و وسایل مادّى قطع شود، این گروه متوجّه خدا مىشوند. مثل برق اضطرارى که وقتى همهى برقها خاموش شد، سراغ آن مىروند.
در زمان آزمایش الهی انسان ها به دو دسته تقسیم می شوند: موقع گرفتاری و خطر و امتحان وقتی فقط خداوند را تنها یاور و یاری دهنده می بینند با خلوص نیّت صدایش میکنند و به او ایمان می آورند. اما بعد از گرفتاری و رفع مشکل از یاد میبرند که در اون موقعیت ضعیف و ناتوان بودند و قدرت و لطف خداوند باعث نجاتشان شده بوده بنابراین دوباره به اعمال قبیحشان ادامه می دهند اما اینها چه فکر کرده اند ؟ نکند فکر می کنند توانسته اند خداوند رو فریب بدهند اینها نمیتوانند حق و نعمت رو بپوشانند بلکه با این اعمال فقط خودشان رو نابود می کنند و فریبشان به خودشان بر میگردد.
خداوند از آزمایش ما نه سودی میبرد نه زیانی بلکه این منفعت یا ضرر رو خودمان برای خودمان با نوع اعمالمان تعیین می کنیم. اما این گروه که تعداد قلیلی هستند این موهبت و رحمت را فراموش نمی کنند و در راه حق باقی میمانند و به خودشان می آیند و سعی می کنند بهتر و بیشتر پروردگارشان رو بشناسند.
1- انسان به طور فطرى خداشناس است، لیکن وسایل و اسباب مادّى همچون پردهاى روى فطرت را مىپوشاند و بروز حوادث و خطرها، این پرده را کنار مىزند.
2- رفاه مادّى، عامل غفلت است، ولى خطرها و تنگناها، عامل توجّه، تضرّع، خلوص وغرورزدایى.« إِذا غَشِیَهُمْ ... دَعَوُا اللَّهَ ... »
3- قطع امید از اسباب عادّى، یکى از راههاى رسیدن به اخلاص است. مُخْلِصِینَ لَهُ 4- براى اولیاى خدا، غفلت عارضى است، «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا» ولى براى گروهى، اخلاص عارضى است. إِذا غَشِیَهُمْ ... مُخْلِصِینَ
5- دعاى خالصانه در مظانّ اجابت است. «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ ... نَجَّاهُمْ »
6- انسان داراى اختیار و اراده است. «فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» (بعضى پس از رهایى از مشکلات، بر راه حقّ باقى مىمانند، ولى بعضى به راه انحراف و شرک بر مىگردند، و این نمایانگر آزادى اراده واختیار بشر است)
7- لازمهى ایمان، اعتدال است. (به جاى آنکه بفرماید: «فمنهم مؤمن»، فرمود فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ
8- پیمانشکنى و ناسپاسى، انسان را به کفر مىکشاند. وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا کُلُّ خَتَّارٍ کَفُورٍ
62. درختان قلم و دریا جوهر
وَ لَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (لقمان ۲۷ )و اگر آن چه درخت در زمین است قلم باشد و دریا را هفت دریاى دیگر به یارى آید سخنان خدا پایان نپذیرد قطعا خداست که شکستناپذیر حکیم است.
وجه تشبیه : نعمت ها و آثار خداوند را به هفت دریا و بیشتر که دوات شود برای نوشتن تشبیه شده است.
اگر هر درختى بگردد قلم مرکب شود آب این هفت یم
چو خواهد ز یزدان نویسد کلام نگارش بماند همى ناتمام
عزیز و حکیم است حقا خدا ورا اقتدارست بى انتها
در آیه 109 سورهى کهف نیز مىخوانیم: «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً» بگو: اگر دریا براى نوشتن کلمات پروردگارم مرکّب شود، دریا پایان مىگیرد، پیش از آن که کلمات پروردگارم تمام شود، هر چند همانند آن (دریاى اوّل) را کمک قرار دهیم. شاید مراد از «سَبْعَةُ أَبْحُرٍ»، کثرت باشد و عدد خصوصیّتى نداشته باشد.
اگر آب همهى دریاها هم مرکّب شود، باز هم نمىتوانند همهى نعمتهاى الهى را بنویسند . الف- مکتب انبیا، انسان را از سادهنگرى و محدود بینى بریده و به بىنهایت مرتبط مىکند. وَ لَوْ .. نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ. ب- کلمات الهى، قابل شمارش نیستند.
کلمة اللّه چیست؟
1. نعمتهاى خداوند. «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ ...»
2. سنّتهاى الهى. «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ. إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ» و «وَ لَوْ لا کَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ»
3. آفریدههاى ویژهى خداوند. «إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ»
4. حوادثى که انسان با آنها آزمایش مىشود. «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ»
5. آیات الهى. دربارهى حضرت مریم مىخوانیم: «وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها»
6. اسباب پیروزى حقّ بر باطل. «وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ»، «وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ وَ یُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ»
از جمع مطالب گذشته به دست مىآید که مراد از «کلمة» تنها لفظ نیست، بلکه مراد سنّتها، مخلوقات، اراده و الطاف الهى است که در آفرینش جلوه مىکند.
بنابراین، اگر همهى درختان قلم و همهى دریاها مرکّب شوند، نمىتوانند کلمات الهى را بنویسند، یعنى نمىتوانند آفریدههاى خدا، الطاف الهى و سنّتهایى را که در طول تاریخ براى انسانها و همهى موجودات وجود داشته است بنویسند. در روایت مىخوانیم:
امام کاظم (علیه السلام) فرمود: مصداق کلمات اللّه ما هستیم که فضایل ما قابل ادراک و شماره نیست. آرى، اولیاى خدا از طرف ذات مقدّس او واسطهى فیض هستند و هر لطف و کمالى، از طریق آن بزرگواران به دیگران مىرسد.
63. مثال نابرابری مؤمن و فاسق
أَ فَمَن کَانَ مُؤْمِنًا کَمَن کَانَ فَاسِقًا لَّا یَسْتَوُونَ (سجده ۱۸ ) آیا کسى که مؤمن است چون کسى است که نافرمان است یکسان نیستند.
مثال غیرممکن بودن.
مگر مؤمنانند چون فاسقان به چشم خداوندگار جهان
نباشند هرگز همانند هم کى کان شادى یک بحر غم
1- در بیان حقّ، با طرح سؤال، از وجدان مردم کمک بگیرید. «أَ فَمَنْ کانَ ... » 2- شیوهى مقایسه، یکى از بهترین شیوههاى آموزشى است «أَ فَمَنْ کانَ ... کَمَنْ کانَ» 3- تنها کفّار، مخالف مؤمنان نیستند، افراد فاسق نیز در جبههى مخالف قرار دارند. «مُؤْمِناً ... فاسِقاً »
4- از مردم سؤال کنید، لیکن نظر حقّ خود را نیز اعلام کنید. «لا یَسْتَوُونَ»
«شیخ طوسى» گویند: این آیه درباره امام على بن ابىطالب (علیهالسلام) و یکى از مردان قریش نازل گردیده است.
و درباره على بن ابىطالب و ولید بن عقبة بن ابىمعیط نازل شده و مراد از «مؤمن» در آیه على علیهالسلام و منظور از فاسق در آیه ولید بن عقبه است. و چنین روایت شده که ولید روزى على (علیهالسلام) را ملاقات نمود و گفت: زبان من از زبان تو بازتر و دندان من از دندان تو تیزتر است. على به او گفت: نه چنین است اى فاسق سپس این آیه نازل گردید.
64. الگو بودن پیامبر
لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا ﴿احزاب۲۱﴾ قطعا براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نیکوست براى آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد مىکند.
به پیغمبر حق کنید اقتدا پسندیده کاریست نزد خدا
هرآن کس که او هست امیدوار به دیدار یزدان و روز شمار
خدا را همیشه کند ذکر و یاد دل خویش بر مهر ایزد نهاد
«أُسْوَةٌ» در مورد تأسّى و پیروى کردن از دیگران در کارهاى خوب به کار مىرود. در قرآن دوبار این کلمه دربارهى دو پیامبر عظیم الشّأن آمده است: یکى درباره حضرت ابراهیم (علیه السلام) و دیگرى درباره پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله).
جالب آن که اسوه بودن حضرت ابراهیم در برائت از شرک و مشرکان است و اسوه بودن پیامبر در آیات مربوط به ایستادگى در برابر دشمن مطرح شده است.
نقش پیامبر در جنگ احزاب، الگوى فرماندهان است: هدایت لشکر، امید دادن، خندق کندن، شعار حماسى دادن، به دشمن نزدیک بودن و استقامت نمودن. حضرت على علیه السلام فرمود: در هنگامهى نبرد، خود را در پناه پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) قرار مىدادیم و آن حضرت از همهى ما به دشمن نزدیکتر بود . «اتقینا برسول الله صلى الله علیه و آله فلم یکن منا اقرب الى العدو منه» این آیه در میان آیات جنگ احزاب است؛
امّا الگو بودن پیامبر، اختصاص به مورد جنگ ندارد و پیامبر در همهى زمینهها، بهترین الگو براى مؤمنان است . .
«اسوه» یعنی اقتداء و پیروی، می فرماید یکی از احکام رسالت پیامبر (صلى الله علیه و آله» و ایمان آوردن شما به او، این است که به او تأسی کنید، هم در گفتار و هم در اعمال و او بهترین رهبر و مقتدایی است که باید به او اقتداء کنید و شما می بینید که او در راه خدا چه رنج هایی تحمل می کند و چگونه ثبات می ورزد،
البته این اقتداء صفت نیکویی است که فقط مؤمنانی به آن متصف می شوند که حقیقت ایمان را دریافته اند و همه امیدشان به خداست و هدف و همّ و غمشان خانه آخرت و دیدار پروردگار است و در نتیجه عمل صالح می کنند و همیشه بیاد خدا هستند و هرگز از پروردگار خود غافل نیستند.
1- در الگو بودن پیامبر شک نکنید. « لَقَدْ »
2- الگو بودن پیامبر، دائمى است. «کانَ»
3- گفتار، رفتار و سکوت معنادار پیامبر حجّت است. لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ
4- معرّفى الگو، یکى از شیوههاى تربیت است.« لَکُمْ- أُسْوَةٌ
5- باید الگوى خوب معرّفى کنیم، تا مردم به سراغ الگوهاى بَدَلى نروند« أُسْوَةٌ »
6- بهترین شیوهى تبلیغ، دعوت عملى است. «أُسْوَةٌ»
7- کسانى مىتوانند پیامبر اکرم را الگو قرار دهند که قلبشان سرشار از ایمان و یاد خدا باشد. «لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ »
8- الگوها هر چه عزیز باشند؛ امّا نباید انسان خدا را فراموش کند.
65. مثال از خود بشر
ضَرَبَ لَکُم مَّثَلًا مِنْ أَنفُسِکُمْ هَل لَّکُم مِّن مَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم مِّن شُرَکَاء فِی مَا رَزَقْنَاکُمْ فَأَنتُمْ فِیهِ سَوَاء تَخَافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنفُسَکُمْ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ ( روم 28 ) [خداوند] براى شما از خودتان مثلى زده است آیا در آنچه به شما روزى دادهایم شریکانى از بردگانتان دارید که در آن [مال با هم] مساوى باشید و همان طور که شما از یکدیگر بیم دارید از آنها بیم داشته باشید این گونه آیات خود را براى مردمى که مىاندیشند به تفصیل بیان مىکنیم.
تشبیه : آنچه براى خود نمىپسندیم، براى دیگران هم نپسندیم....
مثالى بیارد خداى جهان از آنچه که هستید درگیر آن
شریکند آیا به رزق شما غلام و کنیزانتان در سرا
چو دارید بیم از شریکان خویش دل از بردگان نیز دارید ریش ؟
بدین گونه آیات خود را بیان نماییم بر بخردان جهان
شریک داشتن، سبب دلهره است. «شُرَکاءَ ... تَخافُونَهُمْ » شما که براى یک لحظه شریک را تحمّل نمىکنید، چگونه براى خداوند شریک دائمى مىپذیرید؟! . شما که انسانهاى مشابه امّا زیردست خود را شریک خود نمىدانید، چگونه غیر مشابه خدا را شریک او مىدانید؟! شما که شریک در بهرهگیرى از رزق را قبول نمىکنید، چگونه شریک در آفرینش را براى او مىپذیرید؟!
شما که از دخالت افراد مشابه خود بیمناکید، چگونه سنگ و چوب را در کار خدا دخالت مىدهید؟! شما که مالک حقیقى نیستید، حاضر به شریک شدن نیستید، چگونه سنگ و چوب را شریک آفریدگار و مالک حقیقى قرار مىدهید؟
- استفاده از مثال، از روشهاى تبلیغ و تربیت است. «ضَرَبَ لَکُمْ مَثَلًا» - وجدان خود را قاضى کنید و بیاندیشید؛
66. مَثَل خوردن گوشت برادر مرده
أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِیمٌ ﴿حجرات12﴾ اى کسانى که ایمان آورده اید از بسیارى از گمان ها بپرهیزید که پاره اى از گمان ها گناه است و جاسوسى مکنید و بعضى از شما غیبت بعضى نکند آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد از آن کراهت دارید [پس] از خدا بترسید که خدا توبه پذیر مهربان است.
وجه تشبیه : غیبت به خوردن گوشت برادر مرده خود تشبیه شده !
مگوئید پشت سر هم سخن مسازید غیبت به هیچ انجمن
کسى از شما هیچ راضى بشد خورد گوشت مرده اخوان خود؟
شما راست نفرت خود ازاین عمل بود حکم غیبت همین در مثل
بترسید و باشید پرهیزکار رحیم است و تواب پروردگار
یعنى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن اوست و ریختن این آبرو به وسیله غیبت و افشاى اسرار پنهانى همانند خوردن گوشت بدن اوست
(گوشت{آبرو} انسان زنده ترمیم میشود ولی مُرده، {آبروی رفته} هرگز) .
سرمایه بزرگ انسان در زندگى حیثیت و آبرو و شخصیت اوست، و هرچیز آن را به خطر بـیندازد مانند آن است که جان او را به خطر انداخته باشد, بلکه گاه ترور شخصیت از ترور شخص مهم تر محسوب مى شود،
و اینجا است که گاه گناه آن از قتل نفس نیز سنگین تر است. یکى از فلسفه هاى تحریم غیبت این است که این سرمایه بزرگ بر باد نرود, و حرمت اشخاص درهم نشکند. و حیثیت آنها را لکه دار نسازد.
غیبت، بد بینى مى آفریند، پیوندهاى اجتماعى را سست مى کـنـد، سـرمـایـه اعـتـمـاد را از بـیـن مـى بـرد، و پـایـه هـاى تـعـاون و هـمـکـارى را متزلزل مى سازد.
مى دانیم اسلام براى مسئله وحدت و یکپارچگى جامعه اسلامى و انسجام و استحکام آن اهمیت فـوق العاده اى قائل شده، هر چیز این وحدت را تحکیم کند مورد علاقه اسلام است، و هـر چـیـز آن را تـضـعـیـف نـمـایـد مـنـفـور اسـت، و غـیـبـت یـکـى از عوامل مهم تضعیف است. از ایـنـهـا گـذشـتـه (غـیـبـت) بذر کینه و عداوت را در دل ها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاع هاى خونین و قتل و کشتار مى گردد.
67. مَثَل سیمای یاران رسول اللّه صلی الله علیه و آله
مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِیمًا ﴿فتح 29﴾
محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست و کسانى که با اویند بر کافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند آنان را در رکوع و سجود مىبینى فضل و خشنودى خدا را خواستارند علامت [مشخصه] آنان بر اثر سجود در چهره هایشان است این صفت ایشان است در تورات و مثل آنها در انجیل چون کشتهاى است که جوانه خود برآورد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقه هاى خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد تا از [انبوهى] آنان [خدا] کافران را به خشم دراندازد خدا به کسانى از آنان که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند آمرزش و پاداش بزرگى وعده داده است.
وجه تشبیه : اصحاب خاصّ پیامبر (صلی الله علیه و آله )را به پنج صفت ممتاز توصیف و تشبیه کرده از جمله نموّ سریع و نیرومند شدن چشمگیر یاران. تشبیه جامعه اسلامى به مزرعه کشاورزى، قابل دقت است.
محمد رسول است از کردگار فرستاده گشته ز پروردگار
مریدان او یار همدیگرند که با مشفقى بار هم را برند
ولى سخت گیرند بر کافران سخن تند رانند با منکران
ببینى که اندر سجود و رکوع بجویند فضل از خدا با خضوع
(طلب مى نمایند اندر دعا رضاى الهى و لطف خدا)
به رخسار آنها ز فرط سجود نشانهاى نور خدا رو نمود
به تورات و انجیل این وصف حال از آنان چنین است اندر مثال
یکى دانه باشد که هرگه برُست در اول بود شاخه اى نرم و سست
ولى اندک اندک شود استوار که بر ساقه اش استد او پایدار
که هر باغبانى برآن بگذرد خود احسنت گویان در آن بنگرد
همه کافران را بدین کار خویش به خشمى کشاند فزون تر ز پیش
چنین وعده دادست پروردگار که هرکس شود مؤمن و راستکار
گناهان او را ببخشد خدا بر او اجر بسیار سازد عطا
خداوند اصحاب خاصّ پیامبر (صلی الله علیه و آله ) را از لسان تورات به پنج صفت ممتاز توصیف نموده، سپس به نقل از انجیل آنان را به زراعتى تشبیه کرده است که جوانه هاى خود را خارج ساخته، آنگاه به تقویت آن پرداخته، تا محکم شده و بر پاى خود ایستاده، و بقدرى رشد و نموّ کرده و پربرکت شده که زارعان را به شگفتى وا مى دارد.
وجه تشبیه نموّ سریع و نیرومند شدن چشمگیر است؛
یعنى همراهان پیامبر (صلی الله علیه و آله) و پیروان راستین خط آن حضرت که در آغاز بعثت بسیار اندک و ضعیف بودند، طولى نکشید که روز به روز بر تعداد و نیروى آنها اضافه شد، به گونه اى که شوکت و بزرگى آنان اعجاب آور گردید.
در این آیه، شیوه ى ارتباطات یک مؤمن ترسیم شده است:
رابطه با بیگانگان: اشداء شدت و سختى.
با خودى ها: رحماء محبت و مهربانى.
با خداوند: رکعا سجداً عبودیت و بندگى.
با خود: یبتغون تلاش و کوشش و امید به فضل خدا.
تشبیه جامعه اسلامى به مزرعه کشاورزى: قابل دقت است زیرا:
الف. کشت، از درون زمین است، عقیده نیز از درون انسان است.
ب. کشت، در محیط مناسب رشد مىکند، جامعه اسلامى هم نیاز به زمینههاى مناسب دارد.
ج. کشت، داراى رشد طبیعى و تدریجى و اصیل و ثابت است، رشد امت اسلامى نیز مراحل و ثبوت و اصالت دارد.
در نوشتن صلحنامه حدیبیّه، همین که حضرت على علیه السلام نوشتند: محمّد رسول اللّه، نماینده کفّار اصرار کرد که این کلمه باید حذف شود، امام از حذف لقبِ رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) ناراحت بود ولى خداوند به جاى آن در متن قرآن فرمود: محمّد رسول اللّه (صلی الله علیه و آله)
یاران پیامبر، در جستجوى دنیا و آخرتند، فضل به نعمتها و امکانات مادى، و (رضوان) به نعمتها و امور معنوى گفته مىشود.
شاید هم مقصود این باشد که یاران پیامبر براى کار خود ارزشى قائل نیستند، بلکه به فضل او دلبسته اند نه به اعمال خود.
- عبادت، براى یاران پیامبر یک سیره دائمى است، نه یک عمل موسمى. «تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً»
- در جامعه اسلامى، باید نماز ظهور و بروز داشته باشد، نه مخفى و پنهان
- رکوع و سجود در نماز، داراى محوریّت است.
- عبادتى مورد ستایش است که همراه با کثرت و مداومت باشد .
68. مَثَل نور خدا و پف دهان
یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (صف 8)
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ ﴿9﴾ مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا گر چه کافران را ناخوش افتد نور خود را کامل خواهد گردانید.
اوست کسى که فرستاده خود را با هدایت و آیین درست روانه کرد تا آنرا بر هرچه دین است فائق گرداند هرچند مشرکان را ناخوش آید.
وجه تشبیه : تعالیم اسلام به روشنایى و تلاش هاى دشمنان به فوت کردن تشبیه شده است.
بخواهند کفار، نور خدا به گفتار لغو و کلام خطا
نمایند خاموش اندر قلوب بپوشند برآن لباس عیوب
و لیکن خداوند والامقام نگهدار آن نور باشد تمام
اگرچه که کفار بر ذوالجلال نباشند خوش دل از این گونه حال
بلى اوست پیغمبرى داده است خداى تو پیکى فرستاده است
که تا مردمان را به آیین راست هدایت نماید که راهى سزاست
که پیروز گردد بدون گمان بر ادیان دیگر بدور زمان
اگرچند بر مشرکان هیچگاه نیاید خوشایند این نیک راه
در این آیه آیین خدا و قرآن مجید و تعالیم اسلام به نور و روشنایى تشبیه شده و توطئه ها و تلاش هاى مذبوحانه دشمنان به دمیدن و فوت کردن با دهان تشبیه گشته است که آنها مى خواهند نور عالمتاب الهى را با پف کردن خاموش سازند.
چقدر مضحک است که انسان نور عظیمى همچون نور آفتاب را بخواهد با پف کردن خاموش کند!. آنها خفّاشانى هستند که گمان مى کنند اگر چشم از آفتاب فرو پوشند و خود را در پرده هاى ظلمت شب فرو برند،
مى توانند به مقابله با این منبع نور بر خیزند. زهى خیال باطل. علی بن ابراهیم در تفسیر این آیه می گوید: به وسیله قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خداوند نورش را کامل می گرداند، هنگامی که او را بیرون می آورد تا بر همه ادیان پیروزش گرداند و غیر از خدا پرستیده نگردد؛ و این معنای این حدیث است که می فرماید: خداوند زمین را از عدل و داد پر می کند، همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است.
«وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» یعنی این که خداوند ظاهر کننده کلام خود، تأیید کننده پیامبرش، آشکار کننده دین او، و رساننده آئین خود به نهایت و پایان کارش مى باشد.
مراد از نور در این جا دین و آیین الهی اسلام است؛ کما این که در آیات دیگر، قرآن و کتب آسمانی، اسلام و شرایع الهی و ایمان به خداوند و ... از مصادیق نور شمرده و برای آن ها به نور تعبیر آورده شده است.
69. مَثَل چوب خشک منافقان
وَ إِذَا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسَامُهُمْ وَ إِن یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (منافقون4) و چون آنان را ببینى هیکل هایشان تو را به تعجب وا مىدارد و چون سخن گویند به گفتارشان گوش فرا مىدهى گویى آنان شمعکهایى پشت بر دیوارند [که پوک شده و درخور اعتماد نیستند] هر فریادى را به زیان خویش مىپندارند خودشان دشمن اند از آنان بپرهیز خدا بکشدشان تا کجا [از حقیقت] انحراف یافتهاند.
وجه تشبیه : قرآن منافقان را به چوب های خشکیده تشبیه کرده است.
چو بر جسم ایشان نمائى نظر تو را خیره گردد همانا بصر
که دارند آراسته ظاهرى چو بر صورت این کسان بنگرى
به گفتن چو آیند اى مصطفى (ص) دهى گوش بر قول آنها فرا
یکى خشک چوبند کاستاده اند که تکیه به دیوارشان داده اند
که از هر کجائى برآید صدا از او نیز خیزد ز وحشت ندا
گمان مى نمایند تا آن بیان بر ایشان بود مایه اى از زیان
همانا که با دین تو دشمنند از ایشان حذر کن که خدعه زنند
بگیرد خدا جانشان زین نسق که تا کى بتابند رخ را ز حق
خداوند متعال در این آیه، منافقان را که ظاهرى جذّاب و فریبنده و باطنى بى روح و پوچ دارند، تشبیه کرده است به چوب هاى خشکى که بر دیوار تکیه داده شده است؛ یعنى منافقان هر چند ظاهرى آراسته و قیافه و هیکلى فریبنده دارند، ولى در باطن سست و فاقد هرگونه استقلال و اراده هستند.
در سوره توبه، خداوند به پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) مىفرماید: اموال و اولاد منافقان ترا به شگفتى نیاندازد، در این جا مىفرماید: قیافه و بیان آنان سبب شگفتى شما نشود. گرچه در این آیه، مخاطب پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) است ولى مراد تمام مسلمانان هستند که ممکن است ظواهر و بیان منافقان آنان را تحت تأثیر قرار دهد.
چوب اگر در سقف و دیوار و در و پنجره به کار رفته باشد مفید است، ولى اگر آن را در کنارى به چیزى تکیه دهند، نشانه بلا استفاده بودن آن است.
«خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ». تشبیه منافقان به تنههاى بریده شده درخت، «کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَة»ٌ، از جهاتى مىتواند باشد از جمله:
1. سبکى و پوکى و شکسته شدن در برابر فشار و ضربه؛
2. جمود و خشکى و عدم انعطاف و تأثیر پذیرى؛
3. عدم استقلال در ایستادن روى پاى خود؛
4. عدم قدرت بر شنیدن و اندیشیدن
منافقان، از مؤمنان دلهره دارند و همواره نگرانند که مبادا آیهاى درباره آنان نازل شود
هم العدو یعنى دشمن واقعى این افراد هستند، زیرا
اولًا درون جامعه هستند و از اسرار مسلمانان آگاهند،
ثانیاً چون در لباس دوست هستند شناخت آنان مشکل است،
ثالثاً چون ناشناختهاند مبارزه با آنان سختتر است،
رابعاً چون پیوندهاى نسبى و سببى با مسلمانان دارند برخورد با آنان پیچیدهتر است
و خامساً ضربه آنان غافلگیرانهتر است.
1. منافقان، در میان ما و جلو چشمان ما هستند، نه افرادى دور از چشم. «رَأَیْتَهُمْ»
2. به هر قیافهاى اعتماد نکنیم که قیافه زاهدانه دلیل تقوا نیست. در برخى موارد، ظاهر زیبا وسیله فریب مردم است. «تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ»
3. اگر هشدارهاى الهى و توجه پیامبر نباشد، سخنان زیبا و فریبنده، حتى پیامبر را به شنیدن وادار مىکند. «وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ»
4. منافقان، ظاهرى آرام، ولى باطنى پر دغدغه دارند و همیشه در وحشت و اضطرابند «یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ»
5. از دشمن داخلى بیشتر بترسید. «هُمُ الْعَدُوُّ»
6. دشمن را بشناسیم و فریب ظاهر و سخنان او را نخوریم.
7. منافقان با خدا درگیرند و خدا نیز آنها را لعنت مىکند: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ» (قاتل از باب مفاعله در مورد درگیرى طرفینى است و لذا نفرمود: «قتلهم الله»
8. موضعگیرى منافقان در برابر اسلام، شگفت آور است.« أَنَّى یُؤْفَکُونَ »
70. مثال انسان بدتر از حیوان
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (انعام 179) و همانا بسیارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفریدیم، (که سرانجامشان به آنجا مىکشد، چرا که) آنان دل هایى دارند که با آن حقّ را درک نمىکنند و چشمانى دارند که با آن نمىبینند و گوش هایى دارند که با آن نمىشنوند، آنان همچون چهارپایان، بلکه گمراهترند، آنان همان غافلانند.
وجه تشبیه : انسان هایی که چشم و گوش دارند و درک حقیقت را ندارند به چارپایان تشبیه شده اند. قرآن، در این آیه، آفرینش بسیارى از جنّ و انس را براى دوزخ مىداند و در آیهاى دیگر خلقت جنّ و انس را براى عبادت مىشمارد، «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» کدام یک صحیح است؟ هدف اصلى آفرینش، خداپرستى و عبودیّت است، ولى نتیجهى کار بسیارى از انسانها در اثر عصیان، طغیان و پایدارى در کفر و لجاجت، دوزخ است، گویا که در اصل براى جهنّم خلق شدهاند. حرف «لام» در «لِجَهَنَّمَ»، براى بیان عاقبت است، نه هدف. مانند نجّار که هدف اصلى او از تهیه کردن چوب، ساختن در و پنجرههاى زیباست، ولى کار به سوزاندن چوبهاى بىفایده در بخارى مىانجامد که آن هدف فرعى است. این مطلب، شبیه این جملهى حضرت على (علیه السلام) است که مىفرماید: خداوند فرشتهاى دارد که هر روز با صداى بلند مىگوید: «لِدوا للموت و اجمعوا للفناء و ابنوا للخراب» بزایید براى مرگ و بسازید براى خرابى، یعنى پایان تولّد، مرگ، آخر ثروتاندوزى، فنا و پایان ساختمان ساختمان، خرابى است.
آرى، انسانهایى که هویّت انسانى خود را از دست دادهاند، جایگاهى جز آتش ندارند، «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا» چنانکه خود آنان نیز اعتراف مىکنند که اگر دستورات الهى را شنیده بودند و تعقّل مىکردند، در جهنّم جاى نداشتند. «قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ».
انسان در داشتن چشم، گوش و زبان، شبیه حیوان است، ولى کیفیّت و هدف بهرهبردارى انسان از نعمتها باید بهتر و بیشتر باشد، وگرنه همچون حیوان بلکه پستتر از اوست. انسان باید علاوه بر ظاهر، ملکوت را ببیند و علاوه بر سر و صداهاى ظاهرى، زمزمههاى باطنى و معنوى را بشنود.
آدمىزاده طرفه معجونى است / از فرشته سرشته و ز حیوان
گر رود سوى این، شود به از این / ور رود سوى آن، شود پس از آن
از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: چرا خداوند تمام بندگانش را مطیع و موحّد نیافرید؟ حضرت فرمودند: اگر چنین مىشد، دیگر ثواب و عقاب معنا نداشت، زیرا آنان مجبور بودند و اختیارى نداشتند، امّا خدا انسان را مختار آفرید و علاوه بر عقل و فطرت، با تعالیم پیامبران و کتب آسمانى مسیر هدایت او را روشن کرد و او را به اطاعت فرمان داد و از نافرمانى نهى، تا فرمانبرداران از عاصیان مشخّص شوند. گرچه تمام اسباب طاعت و عصیان را خداوند آفریده، امّا به چیزى امر یا نهى نکرده مگر آنکه انسان مىتواند ضد آن را نیز انجام دهد و مجبور نیست. آرى، تکلیفپذیرى، تنها ارزش و وجه امتیاز انسان از دیگر موجودات است
1. فرجام بسیارى از انسانها و جنّیان، دوزخ است. «ذَرَأْنا ...»
2. جنّ هم مثل انسان، تکلیف و اختیار، کیفر و پاداش دارد. «مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»
3. ملاک انسانیّت، فهم پذیرش معارف و تکالیف دینى است، وگرنه انسان مانند حیوانات است. «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ»
4. کسى که با وجود توانایى از نعمتهاى الهى درست بهره نبرد، بدتر از موجودى است که اساساً آنها را ندارد.
5. انسانهاى غافل و بىبصیرت، در بىتفاوتى، شکمپرستى، شهوترانى، استثمار شدن و محرومیّت از لذّت معرفت مانند چهارپایان بلکه بدتر از آن مىباشند. «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ»
6. انسانهاى بىبصیرت، از هدف، خدا، خود، امکانات، آخرت، ذریّه، آیات الهى، قانون خدا، الطاف گذشته و گناهان خویش غافلند. «أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ»
7. دوزخى شدن بسیارى از انسانها، به خاطر بهرهنبردن از نعمتهاى الهى در مسیر هدایت و کمال است. زیرا با داشتن چشم، گوش و دل، گرفتار غفلت شدهاند.
71. مَثَل یهود بنى نضیر
کَمَثَلِ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِیبًا ذَاقُوا وَ بَالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ حشر ۱۵ (مَثَل یهود بنى نضیر) مَثَل کسانى که چندى قبل از آنان بودند (و با وعدههاى منافقان اغفال شدند) و تلخى و ناکامى انحراف خود را چشیدند و برایشان عذاب دردناکى است.
مثال : مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمىشود .
بود حال این منکران عنود چو کفار پیشین دور وجود
که خود کیفر کارهاى خطا بدیدند آنان به دار الفنا
به دار البقا نیز اندر جحیم عذابى ببینند سخت و الیم
ولى یهودیان بنىنضیر، فریب وعدههاى منافقان را خوردند و فکر نکردند که این منافقان، چندى قبل همین وعدهها را به یهودیان بنىقینقاع دادند و وفا نکردند.
1. در شناخت افراد و گروهها، به سابقه آنها مراجعه کنید
2. رهبر جامعه، باید از تاریخ اقوام و گروهها آگاه باشد.
. 3. در تبلیغ و تربیت، از نمونههایى استفاده که آشنایى مردم با آن آسانتر باشد.
4. تلخىهاى مادى، پرتوى از کیفر کفّار است. «ذاقُوا وَ بالَ أَمْرِهِمْ »
5. تاریخ داراى قانون و سنتهاى ثابت است. کفّار اگر راهى را رفتند، مزه تلخ آن را چشیدند، شما هم اگر آن را بروید، خواهید چشید. - تلخىها و شیرینىها، نتیجه عملکرد خود ماست. - همکارى با منافقان، هم در دنیا عذاب دارد و هم در آخرت.
72 . مثل و اراده ی خداوند
وَ لَا یَرْتَابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَ الْکَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا (مدثر 31)
و آنان که کتاب به ایشان داده شده و [نیز] مؤمنان به شک نیفتند و تا کسانى که در دل هایشان بیمارى است و کافران بگویند خدا از این وصف کردن چه چیزى را اراده کرده است.
کسانى که هستند اهل کتاب بگردند موقن بدین انتخاب
هرآن کس از ایمان حق دم زند فزون گردد ایمانش از این عدد
که اهل کتاب و دگر موقنین نباشند بر هیچ چیزى ظنین
ولى کافرانند بیماردل فرورفته تا جیب در تیره گل
بگویند یزدان از این سان مثل مرادش چه بودست اندر عمل
در برخى آیات قرآن، گمراه کردن مردم به خداوند نسبت داده شده،«یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ» لکن باید بدانیم که مراد از «اضلال» رهاکردن به حال خود است،
یعنى خداوند انسان نااهل را به حال خود رها مىکند. مانند کشاورزى که دانه و هسته فاسد و خراب را رها کرده و کنار مىگذارد، ولى دانه سالم را نگه مىدارد و اسباب رشد آن را فراهم مىکند.
اداره و تدبیر امور هستى، بسیار دقیق و حساب شده است .
کارگزاران نظام هستى، به تعداد مورد نیاز در جاى خود قرار مىگیرند.
بر اساس علم الهى، 19 فرشته براى اداره دوزخ و دوزخیان کافى است، پس یک نفر هماضافه نمىشود و این بهترین درس براى مدیران است که در استخدام کارکنان، در حدّ نیاز و ضرورت اقدام کنند
- کفّار و منافقان در دشمنى با اسلام و مسلمانان هماهنگ هستند.
گاهى یک مطلب ساده، افرادى را هدایت و گروهى را گمراه مىکند.
73. مثال مس آب کرده
إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ . کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ . کَغَلْیِ الْحَمِیمِ (دخان43تا46) همانا درخت زقّوم، غذاى گناهکاران است. همچون مس آب کرده در شکم آنها مىجوشد. همچون جوشش آب داغ.
وجه تشبیه : خوراک جهنمیان به داغی مس و نوشیدنی آن به آب جوش تشبیه شده .
درختى است زقّوم اندر جحیم که بر مجرمان ز آن غذا مى دهیم
که اندر شکمهایشان با خروش چو مس اندر آتش بیاید بجوش
همان سان که در روى آتش به تاب بجوش آید آنگه که ریزند آب
براى کسانى که کافر شدند که در زمرۀ کفرگویان بُدند
دو تن را مثال آورد کبریا زن نوح را و زنِ لوط را
که دست دو تن بودشان اختیار دو تن بندۀ نیک پروردگار
خیانت نمودند لیکن زنان نگشتند از زمرۀ مؤمنان
توانى نَبُد آن دو پاکیزه را رهانند زنها ز قهر خدا
ندا آمد آیید اندر سقر به همراه آن کافران دگر
«زقّوم» نوعى غذاى ناخوشایند در دوزخ است. درخت یا گیاهى است که از دوزخ مىروید، آرى همان گونه که انسان مجرم در دوزخ همیشه مىماند، درخت هم به ارادهى خدا باقى مىماند.
«أَثِیمٍ» به کسى گویند که بر گناه پایدار باشد. «مهل» به معناى فلز یا مس ذوب شده یا آلوده است.
1- معاد، جسمانى است.طعام و آب جوش،نشانهى جسمانى بودن معادست «فِی الْبُطُونِ»
2- گناه سبب عذاب و قهر الهى است. «طَعامُ الْأَثِیمِ»
3- عذاب قیامت هم جسمى است و هم روحى.
(عذاب جسمى موادّ جوشان و عذاب روحى، شنیدن تحقیر و تمسخر به اینکه شما بودید که در دنیا تنها براى خود عزّت و کرامت قائل بودید.
4- دوزخیان از درون و بیرون مىسوزند. «یَغْلِی فِی الْبُطُونِ ...»
74. مثال زنان بد و شوهران خوب
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَ اِمْرَأَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَ قِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ (تحریم10)
خدا برای کافران زن نوح و زن لوط را مثال آورد که تحت (فرمان) دو بنده صالح ما بودند و به آنها (نفاق و) خیانت کردند و آن دو شخص (با وجود مقام نبوت) نتوانستند آن ها را از (قهر) خدا برهانند و به آن ها حکم شد که با دوزخیان در آتش درآیید
وجه تشبیه: قرآن وضعیت کافران را به خیانت کردن زن نوح و لوط تشبیه نموده.
براى کسانى که کافر شدند که در زمرۀ کفرگویان بُدند
دو تن را مثال آورد کبریا زن نوح را و زنِ لوط را
که دست دو تن بودشان اختیار دو تن بندۀ نیک پروردگار
خیانت نمودند لیکن زنان نگشتند از زمرۀ مؤمنان
توانى نَبُد آن دو پاکیزه را رهانند زنها ز قهر خدا
ندا آمد آیید اندر سقر به همراه آن کافران دگر
بنابراین وجه شباهت در این تشبیه خیانت کردن است، یعنى خیانت به خدا و رسول از هر کس سر بزند، نتیجه اش آتش دوزخ است، هر چند وابسته و متّصل به پیامبران باشد. این آیه، دو زن را به عنوان نمونه اعلاى کفر معرّفى کرده است که هر دو با مخالفان آنان هم رأى و همدست بودند.
در احادیث مىخوانیم که زن نوح و لوط خیانتى به معناى انحراف جنسى نداشتند، بلکه مراد از خیانت، مخالفت با برنامهها و اهداف پیامبر و همکارى با مخالفان آنان است.
در آغاز سوره، سخن از انحراف دو نفر از زنان پیامبر بود، «صَغَتْ قُلُوبُکُما» و فرمود: اگر علیه پیامبر توطئه کنید، خداوند و فرشتگان و مؤمنان حامى او هستند.
در اواخر این سوره، سخن از دو همسر دوزخى حضرت نوح و لوط است که به خاطر خیانت دوزخى شدند و آن دو پیامبر، با وجود مقام نبوّت، نمىتوانند چیزى از قهر خدا را از همسرانشان دفع کنند.
همسر پیامبر بودن سبب نجات نیست. چنانکه فرزند پیامبر بودن نیز چنین است، بلکه عملکرد خود انسان است که به دنبال آن سعادت یا شقاوت است. در قرآن علاوه بر این آیه، چندین بار از هلاکت زن لوط سخن به میان آمده است. «کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ» بهترین روش در تربیت، تذکر غیر مستقیم است.
با این که ابولهب و پسر نوح نیز نمونه کفر بودند، امّا خداوند به همسران دو پیامبر مثال زد و کلمه خیانت را مطرح کرد تا با فاش کردن راز پیامبر «صلى الله علیه و آله» توسط همسرش که نوعى خیانت است، تناسب داشته باشد و هشدار و اخطارى به زنان پیامبر باشد که گمان نکنند وابستگى به پیامبر کلید نجات است.
حفظ خانواده از آتش دوزخ که در آیه ششم خواندیم، «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ» به معناى موفقیّت صد در صد انسان نیست. زیرا گاهى خانوداه او زیر بار نمىروند. «فَخانَتاهُما»
1- زن مىتواند الگوى فساد یا صلاح، در طول تاریخ باشد. «امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ»
2- از بىادبان مىتوان ادب آموخت.
3- زن در عقیده و عمل آزاد است. وابستگى خانوادگى و اقتصادى و اجتماعى او را مجبور نمىکند. «کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا ... فَخانَتاهُما » 4- عبودیّت و صلاحیّت، رمز رسیدن به درجه نبوّت بود.
5- جریان کفر و نفاق، حتى در خانه انبیا نفوذ مىکند. «فَخانَتاهُما»
75. مثال دو زن الگو و نمونه (2)
وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهِ مِن رُّوحِنَا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِمَاتِ رَبِّهَا وَ کُتُبِهِ وَ کَانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ (تحریم12)
و مریم دخت عمران را همان کسى که خود را پاکدامن نگاه داشت و در او از روح خود دمیدیم و سخنان پروردگار خود و کتاب هاى او را تصدیق کرد و از فرمانبرداران بود.
«أَحْصَنَتْ» از حصن به معناى قلعه، در مورد زنان، رمز عفت و پاکدامنى است. در این آیه چهار کمال براى حضرت مریم بیان شده :
پاکدامنى، نفخهى روح، تصدیق پیامبران و کتب آسمانى و اطاعت محض در برابر خدا.
به یاد آر آن مریم خوش نهاد که او دخت عمران بُدى از عباد
نگه داشت دامان خود از گناه در آن بردمیدى ز روحش اله
بفرمود تصدیق آن راستکار کتاب و سخنهاى پروردگار
همانا که او بود شخصى سزا که مى کرد طاعت ز یکتا خدا
در تفاسیر شیعه و سنّى آمده که زنان کامل چهار نفرند: آسیه همسر فرعون، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر حضرت محمّد «صلى الله علیه و آله».
تنها زنى که نامش در قرآن آمده، حضرت مریم که 31 مرتبه در دوازده سوره که 12 بار آن به صورت عیسىبنمریم است و یک سوره قرآن، به نام اوست
خداوند از پاکان دفاع مىکند. چون به حضرت مریم تهمت ناپاکى زدند، (وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظِیماً)، خداوند در قرآن دو بار فرمود:
او پاکدامن است. قرآن، حضرت مریم را به عنوان الگوى پاکدامنى براى مردان و زنان معرّفى کرده است.
ارزش زن به پاکدامنى اوست. حضرت عیسی مسیح فرزند پاک، از دامان پاک برمىخیزد.
76. قراردادن شریک برای خدا
وَ مَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاء فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ (حج 31)
و هر کس همتایی برای خدا قرار دهد، گویی از آسمان سقوط کرده و پرندگان (در وسط هوا) او را می ربایند و یا تندباد او را به جای دوردستی پرتاب میکند
وجه تشبیه : مشرکان را به معلق بودن در هوا که هیچ توانی نداشته و در معرض خطر قرار دارند تشبیه کرده است.
به اخلاص خوانید پروردگار که آن کس که شد مشرک کردگار
همانند اینست اندر مثال که از آسمان افتد آن بدخصال
چو در راه مرغان بر او نوک زنند همه گوشت از جان او برکنند
و یا تندبادى بیاید شدید بیندازد او را به جایى بعید
توحید، به همه چیز ارزش مىدهد و شرک، ارزش را از بهترین موجودات سلب مىکند. هُدهُد که به پروردگار جهان، ایمان داشت
- به خاطر سوز و علاقهاى که براى هدایت مردم مشرک داشت، به جایى رسید که واسطه هدایت یک منطقه شد ولى انسان به خاطر شرک، طورى سقوط مىکند که خوراک پرنده مىشود
مثالهاى قرآن، در هیچ زمان و مکانى کهنه نمىشود، هم طبیعى است و هم قابل فهم.
«فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ » جز خدا به هر قدرتى وصل شویم، پایانش سقوط است، حتّى ابرقدرتها
- شرک، از هیچ کس بخشوده نیست
توحید و اخلاص، مانند حضور در آسمان است و شرک، همچون سقوط از آسمان و طعمه پرندگان شدن
- میان جدا شدن از خدا و سقوط کردن و طعمه صیّادان شدن، لحظهاى فاصله نیست.
مقدّسترین کارها (طواف)، در مقدّسترین مکانها (مسجدالحرام) و در مقدّسترین ایّام (عید قربان)، اگر با اخلاص همراه نباشد، عاقبتش سقوط است نه رشد
- اخلاص، انسان را در برابر بادها و طوفانها بیمه و نداشتن اخلاص انسان را در مسیر طوفانها قرار مىدهد. «أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ »
- شرک، گرچه کم یا در یک لحظه باشد، هیچ سرمایهاى را باقى نمىگذارد. «خَرَّ مِنَ السَّماءِ - فِی مَکانٍ سَحِیقٍ»
77. مثال سنگینی گوش مستکبران
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (لقمان 7) و هرگاه آیات ما بر او خوانده شود، مستکبرانه روى برگرداند، چنان که گویى آن را نشنیده، گویا در گوشهاى او سنگینى است، پس او را به عذابى دردناک بشارت ده.
وجه تشبیه : مستکبران خود را به نشنیدن میزنند و خداوند به کری تشبیه نموده است.
چو خوانده شود بر وى آیات ما چنان با تکبر نماید ابا
تو گوئى که نشنیده آن را بگوش و یا اینکه گوئى کرست از دو گوش
خبرها ده او را به قعر جحیم که آنجا ببیند عذابى الیم
« وقر»، به معناى سنگینى است. به افراد با شخصیّت و سنگین نیز باوقار مىگویند از این آیه استفاده مىشود که افراد متکبّر، حتّى حاضر به شنیدن سخن حقّ نمىباشند. چه رسد به آنکه آن را بشنوند و در آن اندیشه کنند و اگر منطقى نبود نپذیرند.
شنیدن سخنان لهو و باطل، آمادگى پذیرش حقّ را از انسان سلب مىکند. «لَهْوَ الْحَدِیثِ...» برخى افراد، از هر زبانى آیات الهى را بشنوند، باز هم زیر بار نمىروند.« وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً»
گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالهى من / آنچه البتّه به جایى نرسد فریاد است . روحیهى استکبارى، مانع پذیرش حقّ و حقیقت است. «وَلَّى مُسْتَکْبِراً» گوش ندادن به سخن حقّ، نشانهى استکبار است. «مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها»
آن که طالب سخنان باطل باشد، آمادگى شنیدن قرآن را ندارد. «یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ» مستکبران، سزاوار تحقیر هستند. «کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً.»
78. مَثَل بیهودگی در دعوت کافران لجوج
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُواْ کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَیَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَ نِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَیَعْقِلُونَ (بقره171)
مثل (تو در دعوت) کافران، بسان کسی است که (گوسفندان و حیوانات را برای نجات از چنگال خطر) صدا میزند ولی آنها چیزی جز سر و صدا نمیشنوند، (و حقیقت و مفهوم گفتار او را درک نمیکنند.
این کافران در واقع) کر و لال و نابینا هستند، از این رو چیزی نمیفهمند.
وجه تشبیه : در این آیه کافران را بسان کران و کوران که دعوت پیامبر تاثیری بر آنان ندارد تشبیه شده است.
چنین سیره کافران در عمل همانند آن است اندر مثل
که بر سوى حیوان برآرى ندا کز آن بانگ تنها نیوشد صدا
نداند مفهوم آن بانگ چیست که قادر به درک سخن هیچ نیست
بلى کافران هم به گفتار و کار چو حیوان بمانند در روزگار
که هستند آنها کر و لال و کور ندارند خود بهره اى از شعور
«دعا» به معناى خواندن از نزدیک و «نداء» براى خواندن از راه دور است. در این آیه دو تشبیه است: یکى تشبیه دعوت کنندهى حقّ، به چوپان. و دیگرى تشبیه کافران، به حیواناتى که از کلام چوپان چیزى جز فریاد نمىفهمند.
یعنى اى پیامبر! مثال تو در دعوت این قومِ بىایمان به سوى حقّ و شکستن سدهاى تقلید کورکورانه، همچون کسى است که گوسفندان و حیوانات را براى نجات از خطر صدا مىزند و آنها این پیام را درک نمىکنند.
زیرا چشم و گوش دل آنها بسته شده و در واقع کر و لال و نابینا هستند. ارزش چشم و گوش و زبان، به آن است که مقدّمهى تعقّل باشد، و گرنه حیوانات نیز چشم و گوش دارند.
«صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ »راه شناخت، پرسیدن، گوش کردن و دیدن همراه با تفکّر است.
«فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ» اشخاص بىتفاوت در برابر دعوت حقّ، پنج صفت تحقیرآمیز دارند:
مثل حیوانند، کورند، کرند، لالند و بىعقلند. «مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا ... فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ»
79. گمراهان کر و کور
أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ مَن کَانَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (زخرف 40 )(ای پیامبر) آیا تو می خواهی سخن خود را به گوش کران برسانی یا کوران و کسانی که در گمراهی آشکار هستند هدایت کنی؟
وجه تشبیه : بی اثر بودن هدایت افرادی که خود را به کوری و کری زده اند.
تو اى مصطفى مى توانى مگر که چیزى بگوئى به کفار کر
مگر این چنین مردم قلب کور که دانسته از حق بگشتند دور
توانى هدایت نمائى به راست به آیین پاکى که راه خداست
سخن حقّ تنها در زنده دلان خدا ترس مؤثّر است نه دیگران.
«لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا» تا به هر زنده دلى هشدار دهد، «إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ »تنها کسانى را هشدار مىدهد که پیرو ذکر بوده و خداترس مىباشند.
انسان خواب را می شود به راحتی بیدار کرد ولی کسی که خود را به خواب زده محال است بیدار شود
(یعنی استعداد هدایت و شنیدن حق و قبول کردن واقعیت از او سلب شده)
.1 اگر زمینه پذیرش نباشد حتّى سخن رسول خدا اثرى نخواهد داشت. «أَ فَأَنْتَ» .2 پیامبر براى هدایت مردم سوز داشت. «أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ ... أَوْ تَهْدِی»
.3 قرین شدن شیطان سبب کرى و کورى باطنى مىگردد. «الصُّمَ- الْعُمْیَ »
80. پراکندگی مردم در قیامت
یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ؛ (قارعة 4) روزی که مردم مانند پروانههای پراکنده خواهند بود. وَ تَکونُ الجِبالُ کَالْعِهْنِ المَنفوش (5) کوهها ، مثل پشم زده رنگارنگ مىشوند.
وجه تشبیه:مردم در قیامت به افراد سرگردان و پریشان تشبیه شده است .
ملخ وار مردم در آن روز سخت پراکنده گردند هر سو ز بخت
چو پشم زده ریز گردد جبال از آن هیبت و اقتدار و جلال
قارعة کوبیدن چیزى بر چیزى است. یکى از نامهاى قیامت، زیرا با صیحهى کوبنده آغاز مىشود و عذاب آن کوبنده است. در روایات، میزان و معیار سنجش اعمال انسانها در قیامت هستند. کوههاى رنگارنگ در اثر قطعه قطعه شدن و خورد و خاک شدن، مثل پشم زده رنگارنگ مىشوند. منفوش به معناى باز کردن و کشیدن پشم است تا آنجا که اجزاى آن از هم بگسلد.
1. قیامت، کوبنده مستکبران و روحیههاى متکبّرانه است. «الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ».
2. قیامت فراتر از فکر بشر است. حتى پیامبر بدون بیان الهى از آن خبر ندارد.
3. قیامت روز تحیّر و سرگردانى بشر است
آیا این حوادث عجیب و هولناک که دامنگیر کوه ها مى شود بر اثر انفجارات درونى، و متلاشى شدن نظام اتمى آنها، و آزاد شدن انرژى هاى نهفته درونى است؟ یا ضربه اى از خارج بر آنها وارد مى شود، مانند برخورد سیّاره هاى آسمانى با سرعت و جاذبه شدید به یکدیگر؟ یا علل دیگرى که امروز براى ما ناشناخته است؟
81. مردم در قیامت کوه متلاشی
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (قارعه 5 ) و کوهها مانند پشمِ رنگارنگِ زده شده پراکنده می شوند.
کوه ها در قیامت، مانند پشم هاى رنگارنگى خواهند شد که حلاجى شده و از هم باز شده باشد. «عهن» ، به معناى پشمى است که با رنگ هاى گوناگون رنگ آمیزى شده باشد. «نَفش»، یعنى، بازکردن و کشیدن پشم تا آن جا که اجزاى آن از هم بگسلد.
کوبندگى حوادث قیامت، تمام کوه ها را متلاشى کرده، ذرّات رنگارنگ آنها را درهم خواهد آمیخت. کره زمین، عرصه برپایى قیامت «یوم ... و تکون الجبال».
اجزاى تشکیل دهنده کوه ها، داراى رنگ هاى گوناگون است. چون دلها را با فزع و هول شدید و دشمنان خدا را با عذاب سخت، درهم می کوبد، و منظور از تکرار استفهام، تعظیم و بزرگ نشان دادن و هول انگیزی در امر قیامت است. و در آن روز کوه ها مانند پشم رنگارنگ حلاجی شده می گردند، و در این تشبیه اشاره به این مطلب دارد که کوه هایی که رنگ های مختلف دارند با زلزله قیامت متلاشی شده و در فضا پراکنده می شوند
در ادامه می فرماید: آن روزیست که مردم مانند ملخ های پراکنده که روی هم ریخته و زمین را فرش کرده اند، در جهات مختلف پخش می شوند و به سوی منازل ابدی خود(سعادت یا شقاوت) رهسپار می گردند.
82. آسمانها چون فلز و کوه ها پشم زده شده
یَوْمَ تَکُونُ السَّمَاء کَالْمُهْلِ معارج 8 روزى که آسمانها چون فلز گداخته شود
وَ تَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ ۹ و کوه ها چون پشم زده گردد.
یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجلِّ لِلْکُتُبِ آسمان را مثل طومار درهم مىپیچیم.
بلندآسمان نیز روز عذاب 8 گدازان شود چون فلز مذاب
چو پشم زده ریز گردد جبال 9 همه خرد گردند
با آن جلال براى بر پا شدن قیامت، نظام موجود زمین و آسمان به کلّى دگرگون مىشود.
یکى روز خواهد رسد یک زمان چو طومار پیچد به هم آسمان
شود همچو آن حالتى کز نخست خدایش به خلقت نمودى درست
بلى وعده ماست اندر صفت انبیا104 که انجام خواهد شدن عاقبت
براى بر پا شدن قیامت، نظام موجود زمین و آسمان به کلّى دگرگون مىشود.
در قرآن تعبیراتى است که این بهم خوردن را بیان مىکند، چنانکه مىفرماید: «یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجلِّ لِلْکُتُبِ» آسمان را مثل طومار درهم مىپیچیم.
نظام موجود در آسمان، پایانى دارد و روزى نابود مىشود. «یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ» انفجار دریا ها زلزله های عظیم و ویرانگر تاریک شدن خورشید ماه شکافتن کرات آسمانی
متلاشی شدن کوه ها
این مطلب در آیات متعددى از قرآن مجید منعکس است و مراحل مختلفى براى آن ذکر شده:
نخست این کوه ها به لرزه در مى آیند: (یَوْمَ تَرْجُفُ الاْرْضُ وَ الْجِبالُ) (مزمل ۱۴)
در مرحله دوّم از جا کنده مى شوند: (وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ) (حاقه۱۴).
در مرحله سوّم به حرکت در مى آیند (وَ تَسیرُ الْجِبالُ سَیْراً) (طور ۱۰).
در مرحله چهارم در هم کوبیده مى شوند (فَدُ کَّتا دَکَةً واحِدةً) (حاقّه ۱۴) «زمین و کوه ها یکباره در هم کوبیده مى شوند».
در مرحله پنجم به صورت توده اى از شن هاى متراکم در مى آیند (وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثیباً مَهیلا) (مزمّل ۱۴)
در مرحله ششم به صورت گرد و غبار پراکنده مى شوند (وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسّاً فَکانَتْ هَباءاً مُنْبَثّاً). (واقعه ۵ و ۶ )
در مرحله هفتم به شکل پشم هاى حلاجى که با تند باد حرکت کنند و تنها رنگى از آنها در آسمان دیده مى شود در مى آیند وَتَکوُنُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ. قارعه ۵
و سرانجام در هشتمین مرحله شبحى از آنها همجون شبح یک سراب در یک بیابان خشک باقى مى ماند! (وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً) (نبأ ۲۰).
به این ترتیب کوه ها به کلى از میان مى روند و اثرى از آنها باقى نمى ماند و صفحه زمین صاف و هموار خواهد شد (فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً) (طه ۱۰۶).
83. صفت؛ مانند توصیف بهشت و جهنم
مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُکلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْک عُقْبَى الَّذینَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْکافِرینَ النَّارُ (رعد 35) توصیف بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده، (این است که) نهرهاى آب از زیر درختانش جارى است، میوه آن همیشگى، و سایهاش دائمى است این سرانجام کسانى است که پرهیزگارى پیشه کردند و سرانجام کافران، آتش است.
بهشت به جاودانه و همیشگی بودن بر خلاف دنیا که موقتی می باشد توصیف و بر متقین وعده داد
که هم میوه هایش بود پایدار هم آن سایه هایش بود برقرار
سرانجام افراد نیکوسرشت نشیمن گزینند اندر بهشت
سرانجام کفار دوزخ بود که هر کافرى سوى دوزخ رود
آنچه را که مىتوان از بهشت درک کرد، شبیه و مثل آن است، (مَثَلُ الْجَنَّةِ) و گرنه بهشت براى وجود محدودى مانند ما، به درستى قابل درک نیست. - نعمتهاى بهشتى، موسمى، موضعى و فاسد شدنى نیست و قطع و وصل و آفت در آن راه ندارد. - بهشت، بهاى تقواست و بىجهت به کسى داده نمىشود و کامیابى دائم اخروى است. - به ظاهر افراد نگاه نکنید، زیرا که پایان کار مهم است
84. مثلهای توصیف بهشت
مَّثَلُ ٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِی وُعِدَ ٱلۡمُتَّقُونَۖ فِیهآ أَنۡهاٰرٌ مِّن مَّآءٍ غَیۡرِ ءَاسِنٍ وَ أَنۡهاٰرٌ مِّن لَّبَنٍ لَّمۡ یَتَغَیَّرۡ طَعۡمُهُۥ وَ أَنۡهاٰرٌ مِّنۡ خَمۡرٖ لَّذَّةٍ لِّلشَّـٰارِبِینَ وَ أَنۡهاٰرٌ مِّنۡ عَسَلٍ مُّصَفّٗى وَ لَهُمۡ فِیها مِن کُلِّ ٱلثَّمَراتِ وَ مَغۡفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمۡۖ کَمَنۡ هُوَ خالِدٌ فِی ٱلنَّارِ وَسُقُواْ مَآءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمۡعآءَهُمۡ )محمد 15) توصیف بهشتى که به پرهیزگاران وعده داده شده، چنین است: در آن نهرهایى... از عسل مصفّاست، و براى آنها در آن از همه انواع میوهها وجود دارد و (از همه بالاتر) آمرزشى است از سوى پروردگارشان...
تشبیه بهشت به باغ هایی پر از عسل و میوه و غفران الهی.
مثال بهشتى که پروردگار بگفتست بر قوم پرهیزکار
چنین است در حالت و وصف حال که جارى در آنست آبى زلال
ز شیرست چشمه در آنجا روان که تغییر هم نیست در طعم آن
بسى جویها از شراب زلال که لذت ببخشد به حد کمال
مصفى عسل دارد آنجا وجود همه گونه میوه مهیاست زود
فراتر از اینها بسى پایدار هماناست آمرزش کردگار
مگر حال آن کس که در این بهشت بود جاودانه بر او سرنوشت
بود چون کسانى که در قعر نار بسوزند دائم به فرجام کار
دهند آب جوشى به آنها مُدام دل وروده هاشان بسوزد تمام
آنچه به اجمال در مورد بهشت مطرح شد «جَنَّاتٍ تَجْرِی»، مشروح آن در این آیه بیان شده . «فِیها أَنْهارٌ ... وَ أَنْهارٌ ... وَ أَنْهارٌ»انواع نهرهاى بهشتى در این آیه مطرح شده، لیکن براى گروه خاصّى در بهشت چشمهاى ویژه وجود دارد. «عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ» چشمهاى که تنها مقرّبان از آن مىنوشند.
براى هر چیزى کمالى است، کمال آب، بو نداشتن و کمال شیر، تغییر نکردن مزه آن و کمال نوشیدنىها، لذیذ بودن و کمال عسل، خالص بودن آن است. با توجّه به تکرار کلمه «انهار» مىتوان فهمید که هر یک از شیر و عسل و شراب و آب، داراى چندین نهر است.
امام حسین (علیه السلام) فرمود: مغفرتى که در بهشت نصیب اهل بهشت مىشود، بهترین نعمت براى آنان است و آنگاه به آیه 72 سوره توبه استناد کردند.
(وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ) خدا اهل ایمان را از مرد و زن وعده فرموده که در بهشت خلد ابدی که زیر درختانش نهرها جاری است درآورد و در عمارات نیکو و پاکیزه بهشت عدن منزل دهد و برتر و بزرگتر از هر نعمت، مقام رضا و خشنودی خداست و آن به حقیقت فیروزی بزرگ است. (وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ )
ممکن است مراد از مغفرت در بهشت، زدودن یاد لغزش ها از خاطر بهشتیان باشد تا به یاد لغزش هاى دنیوى خود نیفتند و خاطرشان ملول نگردد.
1. در برابر جلوهها و زینتهاى دنیوى که وسیلهى ارتکاب برخى گناهان مىگردد، با بیان جلوهها و زیبایىها و کامیابىهاى بهشت، مردم را به حق دعوت کنید. «مَثَلُ الْجَنَّةِ»
2. کسانى که به خاطر تقوا، از کامیابىهاى زودگذر و نامشروع پروا مىکنند، به کامیابى پایدار خواهند رسید.
3. امید دادن به سرانجامى نیکو، عامل گرایش به حق و تقواست.
4. تعدّد و تنوّعطلبى، خواست طبیعى بشر است.« أَنْهارٌ ... أَنْهارٌ»
5. در بهشت، در کنار نعمتهاى مادّى و جسمانى، نعمتهاى معنوى و روحى نیز هست. «أَنْهارٌ ... مَغْفِرَةٌ...»
6. نعمتهاى بهشتى از هر گونه آفت و نقص و تغییر به دورند. «غَیْرِ آسِنٍ ... لَمْ یَتَغَیَّرْ»
7. آب و هواى بهشت، نعمتها را متغیّر و مسموم و بد بو نمىکند.« لَمْ یَتَغَیَّرْ ...»
8. نعمتهایى را که بهشتیان دریافت مىکنند، در سایه مغفرت پروردگار است. «مَغْفِرَةٌ»
9. در بهشت انواع میوهها، به مقدار وفور وجود دارد. «کُلِّ الثَّمَراتِ»
85. مثل ربا خوار به آشفتگی و گیجی
الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا فَمَن جَاءهُ مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ ... (بقره ۲۷۵)
کسانى که ربا مىخورند، (در قیامت از قبرها) بر نمىخیزند مگر همانند برخاستن کسى که بر اثر تماس شیطان، آشفته و دیوانه شده است. (نمىتواند تعادل خود را حفظ کند، گاهى زمین مىخورد و گاهى بر مىخیزد.) این (آسیب) بدان سبب است که گفتند: داد و ستد نیز مانند ربا است
وجه تشبیه : آدم رباخوار را به انسانی شیطانی که هنگام برخاستن از زمین گیج و آشفته و دیوانه شده است .
کسانى که خوردند سود ربا برآیند از گور روز جزا
همانند آن کس که ابلیس دون نموده ورا مبتلا بر جنون
چنین قهر ازین رو بر آنها سزاست که گویند دادوستد چون رباست
حلال است سودا به امر خدا و لیکن حرام است کار ربا
هرآن کس که پند خدا را به گوش گرفت و نیوشید آن را به هوش
اگر دست برداشت زین کار زشت خدا هم گناهان او را بهشت
سرانجام کارش بود با خدا که بس مهربانست آن رهنما
کسانى که پیچند زین امر سر بمانند جاوید اندر سقر
رباخوار، به کسى تشبیه شده که شیطان او را خبط کرده است. «خَبط» به معناى افتادن و برخاستن و عدم تعادل به هنگام حرکت است.
رباخوار در قیامت همچون دیوانگان محشور مىشود، چرا که در دنیا روش او باعث بهم خوردن تعادل جامعه گردیده است.
ثروت پرستى، چشم عقلش را کور کرده و با عمل خود چنان اختلافات طبقاتى و کینه را بر مىانگیزد که فقر و کینه سبب انفجار شده و اصل مالکیّت را نیز متزلزل مىکند.
براى این افراد، گویا ربا اصل و خرید و فروش فرع است، فلذا مىگویند: بیع و معامله هم مثل رباست و تفاوتى ندارند.
رباخواران، از تعادل روحى و روانى برخوردار نیستند و جامعه را نیز از تعادل اقتصادى خارج مىسازند.
- تشبیه بیع حلال به رباى حرام، نشانهى عدم تعادل فکرى آنان است.
توجیه گناه، راه را براى انجام گناه باز مىکند.
تا قبل از ابلاغ تکلیف، مسئولیّتى نیست.
- احکام الهى، در جهت پند و تربیت مردم است.
86. مثال کاهش فشار در ارتفاعات
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاءِ کَذَلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُون (انعام 125)
هر کس را که خدا خواهد که هدایت کند دلش را براى اسلام مىگشاید، و هر کس را که خواهد گمراه کند سینه اش را چنان فرو مىبندد که گویى مىخواهد که به آسمان فرا رود. بدین سان خدا به آنهایى که ایمان نمىآورند پلیدى مىنهد .
وجه تشبیه : سینه کافران و گمراهان برای پذیرش حق به سنگینی تشبیه شده است .
اگر هم خداوند خواهد، بخواست که کس را هدایت نماید به راست
به قلبش بتابد از اسلام نور که روشن شود جان او
ز آن حضور اگر میل سازد یگانه اله که گمراه سازد کسى را ز راه
کند قلب او را چنان تنگ و تار که ایمان نیارد به پروردگار
همانا برآن مردم تیره بخت چنانست مؤمن شدن صعب و سخت
تو گوئى که خواهد به بارى گران رود بر فراز بلندآسمان
خدا کافران را چو این گونه دید بگردانده آلوده و بس پلید
مراد از شرح صدر، گسترش افق عقل و فکر بلندی روح، براى پذیرش حقّ و هدایت است و این نیازمند گذشتن از هوسها و تمنیات دل است. آنکه شرح صدر نداشته باشد، همواره در لاک خود مىماند و بیرون نمىآید. نتیجهى شرحصدر، بصیرت و نورانیّت همراه با قلب رقیق و حقّپذیر است.
این آیه یکى از معجزات علمى قرآن است که عوارض صعود به آسمان را بیان کرده و مىفرماید: کسى که حاضر به پذیرش حقّ نگردد، روحش تنگ و کم ظرفیت مىشود، همانند کسى که مىخواهد به آسمان برود که نبودن اکسیژن، سینهاش تنگ و تنفّسش سخت مىشود
امام رضا (علیه السلام) فرمود: نشانهى سعهصدر، تسلیم خدا بودن، اطمینان به او داشتن و دلگرم شدن به وعدههاى الهى است و نشانهى ضیقصدر، تردید و اضطراب است.
از سنّتهاى الهى آن است که براى پاکدلان حقّپذیر، شرح صدر قرار دهد و لجوجانِ گریزان از ایمان را گرفتار سلب توفیق و رجس سازد. حضرت موسى همین که مأمور تبلیغ شد، در اوّلین دعاى خود از خداوند خواست: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» ولى خداوند به پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) بدون درخواست، سعهى صدر عطا کرد. «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ»
1. قبول حق، ظرفیّت و زمینه درونى مىخواهد. «یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ»
2. شرح صدر، موهبتى الهى است. «یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ»
3. خروج از مدار فطرت و عقل، عامل خفقان و تنگى روح و روان مىگردد.« یَصَّعَّدُ»
4. منحرفان هر چند به ظاهر، خود را در گشایش و آرامش ببینند، ولى در واقع گرفتار تنگناها و فشارند. «ضَیِّقاً حَرَجاً»
تفسیر المیزان : سینه او را سخت می کنیم، یعنی به نحوی که حق به دشواری و سختی در آن وارد شود. و عبارت بعدی (کَانَّما یَصَّعَّدُ فی السَّماء) به منزله تفسیر برای (ضَیِّقا حَرَجَا) می باشد و اشاره است به اینکه امتناع دل های گمراهان از قبول حق شبیه به امتناع ظرفی است که بخواهند چیزی را که حجمش بیشتر از حجم آن است در آن جای دهند و می فرماید:
مانند اینکه او در آسمان بالا رود همچنانکه علم امروز ثابت کرده است، هر چه از سطح زمین بالاتر رویم، فشار هوا کمتر می شود، به نحوی که تنفس دشوار می گردد و سینه اینچنین کسانی به همین صورت از پذیرش هدایت و اسلام تنگی می نماید، و این از اعجازهای قرآن است که چنین مسأله ای را برای تشبیه برگزیده است و در آخر می فرماید:
خداوند به این صورت، پلیدی را بر کسانی که ایمان نمی آورند نهاده است و این بیان قاعده ای کلی است که ضابطه در گمراهی کسانی که ایمان نمی آورند همان فقدان روحیه تسلیم در برابر خدا و اطاعت از حق است.
87. مثل کوهها به میخهای زمین
وَ الْجِبَالَ أَوْتَادًا ﻭ ﻛﻮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺦ ﻫﺎﻳﻰ [ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﻯ ﺁﻥ ؟ ] (نباء 7)
وَ أَلْقَى فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِکُمْ وَ أَنْهَارًا وَ سُبُلًا لَّعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ﻭ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻛﻮﻩ ﻫﺎﻯ ﺛﺎﺑﺖ ﻭ ﻣﺤﻜﻤﻰ ﺍﻓﻜﻨﺪ ﺗﺎ ﻟﺮﺯﺵ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﻴﺮﺩ، ﻭ ﻧﻬﺮﻫﺎ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻛﺮﺩ، ﻭ ﺭﺍﻫﻬﺎﺋﻰ ﺗﺎ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺷﻮﻳﺪ (نحل15)
وَ جَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجًا سُبُلًا لَّعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ ﻭ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻛﻮﻩ ﻫﺎﻯ ﺛﺎﺑﺖ ﻭ ﭘﺎﺑﺮﺟﺎﺋﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﺭﻫﻬﺎ ﻭ ﺭﺍﻫﻬﺎﺋﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺷﻮﻧﺪ (انبیاء31)
وجه تشبیه : کوه ها را به میخ هایی محکم که عامل نگهدارندگی زمین می باشد.
مگر برنیفراشت آن ذوالجلال نباء چنان میخهائى تمام جبال 7
به روى زمین کوههایى نهاد نحل چنان کوههاى عظیمى بداد
که گردید فارغ ز هر اضطراب رهایى بیایید از بیم و تاب
بجوشند از آن رودهاى زلال بگردند جارى ز قلب جبال
بسى راهها داد پروردگار که در آن نمایید سیر و گذار
هدایت بگردید شاید به راست بجویید راهى که راه خداست 15
به روى زمین کردگار معاد انبیاء چو میخى همه کوهها را نهاد
که تا بازدارد زمین را ز تاب کند دور از بطن آن، اضطراب
بسى راهها ساخت آن بى نشان که یابند مردم هدایت به آن
قرآن کریم از کوه ها به عنوان میخ های زمین یاد میکند و میگوید که انسان را از لرزشهای زمین در امان میدارد به راستی که این گفته قرآن کریم عین حقیقت است.
از نظر زمین شناسی سطح زمین دارای بیست و پنج قسمت یا صفحه است این صفحات (طبقه) سنگی هستند.
وقتی این صفحات حرکت میکنند باعث ایجاد لرزش های بسیار شدیدی می شوند. اما کوه ها بخاطر وزن بسیار زیاد بر روی صفحات این لرزش ها را خنثی می کنند .
و از وقوع زلزله ها جلوگیری می کنند و ما را از زلزله های بسیار خطرناک در امان نگاه می دارند.
88. مثال (ستاره های کوبنده و تپنده)
و السَّمَاءِ و َالطَّارِقِ * و َمَا أَدْرَاکَ مَا الطَّارِقُ * النَّجْمُ الثَّاقِبُ (طارق۱-۳ )
سوگند به آسمان و (ستاره) کوبنده. و تو چه مى دانى ستاره کوبنده چیست. همان ستاره نافذ
وجه تشبیه : صدای چکشی ستاره ی طارق را به کوبندگی بودن آن تشبیه کرده است.
قسم باد بر آسمان بلند به طارق که بر اوج طارم فکند
ترا رهنماى سخن حال کیست که معناى طارق بگوید که چیست
بود یک ستاره درخشان به نور که از نورپاشى ندارد قصور
«الطَّارِقِ»: مهمان شبانه. راهپیمای شبرو . در اینجا مراد ستارگانی است که شبانگاهان پدیدار میآیند و انگار مسافران یا مهمانانی هستند که در شب درگاه خانهها را بر روی آدمیان میزنند.
تپ اخترها از جنجالی ترین اکتشافات قرن بیستم محسوب می شوند، تپ اخترها به ستاره هایی اطلاق می شود که از آنها صدایی شبیه صدای چکش صادر می شود .
این ستاره ها از خود امواج بسیار قوی و نفوذ کننده ای صادر می کنند که توانایی نفوذ از همه چیز را داراست؛ قرآن با عباراتی رسا این حقیقت را بیان کرده است.
آنجاکه به این نوع ستاره ها سوگند یاد کرده. البته خداوند بی جهت سوگند به چیزی نمی خورد مگر از جهات گوناگون آن مورد با اهمیت و حکمتی در آن وجود دارد و از این طریق می خواهد به انسان توجه دهد تا در آن بیاندیشد.
سوگند به خورشید و ماه و ستارگان و منظومه شمسی و سوگند به مکان های مقدس و سوگند به میوه ها و یا مواردی دیگر که همه از اهمیت خاصی بر خوردارند.
89. مثال دیدن خداوند
وَ لَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ (زخرف 143)
چو موسى به فرمان یکتا اله بگردید حاضر در آن وعده گاه
خداوند با وى سخنها بگفت چه دُرّهاى معنا در آنجا بسفت
چنین گفت موسى به پروردگار که خود را به من مى نما آشکار
به پاسخ بفرمود یکتا خدا که هرگز نخواهى ببینى مرا
و لیکن برآن کوه مى کن نظر برآن لحظه اى مى شوم جلوه گر
اگر طاقت آورد آن سخت کوه بدان اقتدار و جلال و شکوه
تو هم نیز آنگاه با چشم خویش ببینى مرا در فراروى پیش
بتابید آنگاه نورى به کوه که آن کوه آمد به عجز و ستوه
بشد منهدم کوه با آن وقار چو تابید یک دم بر او کردگار
بیفتاد بى هوش موسى به خاک پس از آن به خود آمد آن مرد پاک
بگفتا خدایا تو پاکى و من دگر توبه کردم ز باطل سخن
منم اولین شخص مؤمن به تو رسولست سرمشق هر راهرو
حضرت موسی با هفتاد تن از صلحا و سران بنی اسرائیل به طرف کوه طور حرکت کرد. حضرت موسی به همراهان سبقت گرفت و ابری رقیق میان او و اسرائیلیان حایل شده ایزد متعال با او در تکلم آمد و الواحی که تورات بر آن مکتوب بود. موسی در اثنای مناجات طالب دیدار پروردگار شد و عرض کرد: خدایا، خود را به من نشان ده که می خواهم ترا ببینم.
از درگاه حکیم علی الاطلاق خطاب آمد: لن ترانی مرا نخواهی دید ولی به آن کوه نگاه کن، اگر در جایش استقرار یافت تو نیز مرا خواهی دید. حضرت ملاحظه کرد که پرتو جمال ربانی بر آن کوه چنان تجلی کرد که کوه از هیبت آن به کلی متلاشی شد و موسی با دیدن آن صحنه از هوش رفت.
پس از آنکه به هوش آمد متوجه شد آنجا که کمترین تجلی خداوندی کوه را با آن هیبت و عظمت پاره پاره کند قهراً آدمی را یارای دیدار جمال حق نخواهد بود پس به قدم عجز و انکسار پیش آمده زبان به اعتذار و استغفار گشود و عرض کرد:
خدایا، تو منزه و برتری از رؤیت و حس جسمانی. به درگاه تو توبه کردم و من اول شخصی هستم که به تو و تنزه ذات پاک تو ایمان دارم.
سه بیت، سه نگاه، سه برداشت
موسی خطاب به خداوند در کوه طور:
اَرَنی خود را به من نشان بده
خداوند:
لَن تَرَانی هرگز مرا نخواهی دید
برداشت سعدی:
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی"
برداشت حافظ:
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"
برداشت مولانا:
ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه "تری" چه " لن ترانی
مثل سعدی ، عاقلانه مثل حافظ ، عاشقانه مثل مولانا ، عارفانه
90. مثال مروارید در صدف
وَ فاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ . وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ . وَ حُورٌ عِینٌ . کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ (واقعه20-23) و (براى آنان) میوههایى از هر چه انتخاب کنند. و گوشت پرنده از هر نوع که اشتها دارند. و زنانى سفید روى، درشت چشم و زیبا، همچون مروارید در صدف «جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» . پاداشى در برابر آنچه انجام مىدادند
بهترین تعبیر در مورد زنان بهشتى، مروارید در صدف است، که در عین زیبایى و درخشندگى، از دسترس نااهلان در امان و از نگاه نامحرمان به دور است.
گزینند میوه به لطفى تمام ز مرغان خورند و غذائى بکام
زنانى سیه چشم زیبا خصال چنان دُرِّ مکنون به حسن و جمال
یکی از فلسفه های حجاب و پوشش برای زنان همین مثال مروارید در صدف می باشد و اگر رعایت شود زن از دست نامحرمان و بیمار دلان در مصون بوده و انتیت اجتمایی در پی خواهد داشت.
1. مسئولین پذیرایى و شیوه پذیرایى بهشتیان، خصوصیاتى دارد:
الف: هر لحظه در دسترس مىباشند. «یَطُوفُ»
ب: نوجوانانى با قیافهاى زیبا و دلپذیرند. «وِلْدانٌ»
ج: دلپذیرى آنان موسمى و لحظهاى نیست. «مُخَلَّدُونَ»
د: انواع وسایل پذیرایى را در دست دارند. «أکواب، أَبارِیقَ، کَأْسٍ»
ه: پذیرایى ابتدا با مایعات و نوشیدنىهاست. «کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ»
و: آنچه عرضه مىشود، آفاتى ندارد. «لا یُصَدَّعُونَ ... لا یُنْزِفُونَ»
ز: مواد پذیرایى، متعدّد و متنوّع و به انتخاب مهمان است. «فاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ»
ح: اولویّت با نوشیدنى، سپس میوه و آنگاه غذاى گرم و مطبوع است. «مَعِینٍ، فاکِهَةٍ، لَحْمِ»
.2گوشت پرنده (گوشت سفید)، بر گوشت چرنده (گوشت قرمز) برترى دارد. «لَحْمِ طَیْرٍ»
.3در نوع غذا، اشتها نقش اساسى دارد. «مِمَّا یَشْتَهُونَ»
.4زنانى بهشتىاند که در عین زیبایى، عفیف و پاکدامن باشند. «حُورٌ عِینٌ کَأَمْثالِ»
5. تمام اسباب کامیابى، در بهشت فراهم است. «فاکِهَةٍ ... لَحْمِ ... حُورٌ عِینٌ »
.6کامیابىهاى بهشت، دائمى است. «یَتَخَیَّرُونَ، یَشْتَهُونَ ...»
.7در شیوه تبلیغ و دعوت به نیکىها، از نقش عمل در رسیدن به پاداشهاى اخروى، غفلت نکنیم. «حور» جمع اَحور و حَوراء، واژۀ عربی است و به کسی میگویند که سیاهی چشمش کاملاً مشکی و سفیدی آن کاملاً شفاف است و دارای پلکهایی باریک است، و گاه به زنان سفید چهره نیز اطلاق شدهاست.
«عین» نیز جمع (اَعین و عَیناء)، به معنی درشت چشم است. برخی گفتهاند که حور از ماده حیرت گرفته شده یعنی آنچنان زیبا هستند که چشمها از دیدن آنها حیران میشود.
91. مثال کشتی هایی همانند کوه
مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ . بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ . یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ . وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلامِ (رحمن 19-24)
دو دریا (ى شور و شیرین) را روان ساخت که به هم مىرسند. (اما) میان آن دو فاصلهاى قرار داد که به هم تجاوز نکنند .
از هر دو (دریا)، مروارید و مرجان بیرون مىآید، و در دریا، کشتىهاى ساخته شده همانند کوه، براى اوست. مقصود از «بحرین»، آبهاى شور و شیرین است. معمولًا آب رودخانهها شیرین و آب دریاها شور است.
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ» فرمود: (على و فاطمة علیهما السلام بحران عمیقان، لا یبغى احدهما على صاحبه، یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ)،
حسن و حسین و على و فاطمه (علیهم السلام) دو دریاى عمیقاند و از این دو دریا، لؤلؤ و مرجانى چون حسن و حسین (علیهما السلام) خارج مىشود.
دو دریا بیامیخت ایزد به هم به هم اندر آمیخت یزدان دو یم
یکى برزخ آن بین دارد وجود که باشد عیان هریکى را حدود
کنون بر چه نعمت ز یزدان حى ره کذب و انکار سازید طى
خود از آن دو دریا به لطفى فزون برآورد مرجان و لؤلؤ برون
خدا راست کشتى همانند کوه شناور به بحرند بس باشکوه
1. هستى کلاس توحید است؛ آسمان و زمین و دریایش. «وَ السَّماءَ رَفَعَها ... وَ الْأَرْضَ».
2. دریا، براى همه انسانها و جنّیان نعمت است.
3. آثار قدرت خدا و برترى اراده او بر همه چیز هویداست.
آب دریاى شور با آب دریاى شیرین تلاقى و برخورد مىکند. .
4. بهرهبردارى از نعمتها، نیاز به تلاش و کوشش دارد. «یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ »
دنباله مطلب
http://m5736z.blog.ir/post/MASAL4
http://m5736z.blog.ir/post/Masal.Q1
http://m5736z.blog.ir/post/Masal
http://m5736z.blog.ir/post/MasalQ2
به نام خدا
مطالب جمع آوری شده در زمینه های مفاهیم قرآنی و تاریخی
از سال 1354 و بارگزاری آن در سال 1380 در سایت
تاریخی فرهنگی قرآنی
و از سال 1393 به تدریج بعضی از مقالات تبدیل به کتاب شده
و به حول قوه الهی در مهر سال 1399 به 40 جلد کتاب رسیده است.
نام : محمود زارع پور متولد تهران محله قلهک شمیران 1336
کارشناسی علوم قرآن و دینی ، دبیر و 25 سال مدیریت مدرسه