تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.

 

                           

بخش 7 :                   قانون اسلام و جهاد و صلح

صلح امام حسن علیهالسلام و قیام امام حسین علیهالسلام نه تنها متناقض نیستند، بلکه هر دو در زمان خود حرکتی لازم و در یک راستا و در تعقیب یک هدف بوده اند. آیا اسلام دین صلح است یا دین جنگ؟ در قرآن کریم هم دستور به جنگ و جهاد داده شده و هم دستور صلح. آیات زیادی راجع به جنگ با کفار و مشرکین است، مانند و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم در راه خدا با کسانیکه با شما می جنگند بجنگید. و آیات دیگری در باب صلح وارد شده مانند و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توکل علی الله انه هو السمیع العلیم و اگر به صلح گراییدند، تو نیز بدان گرای و بر خدا توکل نما که او شنوای داناست

بنابراین اسلام نه صلح را به معنای یک قانون ثابت می پذیرد و نه در همه شرائط جنگ را توصیه می کند، بلکه هر کدام از این دو تابع شرایط خاصی است. از اینرو می بینیم پیامبرصلی الله علیه و آله در بدر و احد و احزاب با مشرکین می جنگد و در حدیبیه با سرسخت ترین دشمنان اسلام یعنی مشرکین مکه قرارداد صلح امضا می کند.

پیامبر که در بدر، احد، احزاب و حنین دست به نبرد زد، در شرایط دیگرى که پیروزى را غیر ممکن می ‏دید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرارداد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد

بنابراین، همان گونه که پیامبر بر اساس مصالح عالیترى که احیاناً آن روز براى عده‏ اى قابل درک نبود، موقتاً با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبى علیه السلام نیز، که رهبر و پیشواى دینى بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر کس دیگری آگاهى داشت، با دوراندیشى خاصى، صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد. اسلام، نه صلح و نه جنگ را اصلی همیشگی می داند. به قول شهید مطهری ای بسا جنگها که مقدمه ی صلح کامل تر است و ای بسا صلح ها که زمینه را برای یک جنگ پیروزمندانه، بهتر تهیه می کند.

 تأکید اسلام بر جهاد دفاعی و مشروط ساختن جهاد ابتدایی و حتی آزادی بخش به موقعیت و شروطی خاص، تأییدی بر اصل نبودن جنگ در اسلام است. وقتی می توان با صلح، مسالمت، اندیشه، اندرز و منطق به هدف والای رستگاری آدمیان دست یافت، هیچ خردمندی حتی از نفس افتادن یک انسان را درست نمیشمارد

زمینه های آتش بس : در تحلیل و بررسی عملکرد زندگی امام مجتبیعلیه السلام باید گفت: اوضاع نامساعد و عوامل گوناگون، موقعیتی پدید آورد که صلح، به عنوان یک مسأله

ضروری، بر امام علیه السلام تحمیل شود، به گونه ای که هر خردمندی در آن موقعیت قرار می گرفت، چاره ای جز مسالمت نداشت

از نظر سیاست خارجی، ترکیب جبهه ی مسلمانان چنان بود که فرو رفتن در جنگ داخلی دستاوردی جز زیان نداشت، زیرا امپراتوری روم شرقی که شکست هایی سخت از اسلام خورده بود، همواره در پی فرصت می گشت تا ضربه ای بر اسلام وارد سازد و شکست های پیشین خود را جبران کند. صف آرایی سپاه امام حسن علیه السلام و معاویه در مقابل هم می توانست فرصت انتقام را در اختیار رومیان قرار دهد

از نظر سیاست داخلی، فقدان جبهه ی نیرومند و هماهنگ و دارای روحیه، جنگ را بسیارناموفق و جبران ناپذیر می نمایاند. با آنکه بعد از شهادت امام علی علیه السلام بسیاری از مردم کوفه با امام حسن علیه السلام بیعت کرده، پیمان وفاداری و سربازی بسته بودند، اما واقعیت کوفه چیزی جز گوناگونی گرایش ها، تشتت آرا و آشکار شدن کینه ها میان مردم نبود. بر اهل فن پوشیده نیست که هرگاه به اراده ی الهی نبوت و به تبع آن امامت در زمین پدیده آمده، جز به کمک یاورانی با اخلاص استقرار نیافته است. بر اساس اسناد تاریخی، هر چند امام حسن علیه السلام باسامان دادن سپاه و اندیشیدن سیاست های لازم برای جنگ با معاویه آماده شد؛ ولی به سبب عدم هماهنگی، اختلاف سپاهیان و توطئه های معاویه، موقعیت را برای چیرگی بر جبهه ی باطل مناسب نمی دید. بنابراین کوشید تا خردمندانه از وضعیت تحمیلی برای حفظ حق، بهره برداری کند.

در حقیقت امام حسن علیه السلام بدون کمترین تغییر در جهت حرکت، سنگر مبارزه را تغییر داد؛ معاویه را که مانع نشر حق و عدالت می دانست، هدف قرار داده بود؛ گاه از زاویه ی تجهیز سپاه و زمانی از زاویه ی تدبر و نرمش .                                   .
موضع گیری های تابناک : امام حسن علیه السلام فرزند حماسه های فراموش نشدنی بود و هرگز از کشته شدن در راه خدا نمی هراسید، آنچه وی را بیمناک ساخته بود، آینده ی سپاه کوفیان سست عنصر بود، بی تردید اگر با لشگری چنین شکننده پای به میدان رزم می نهاد، معاویه او را به اسارت در می آورد تا ننگ شکست خانداش به دست سپاه حضرت محمدصلی الله علیه و آله را جبران کند. بدون تردید اغلب اطرافیان امام حسن علیه السلام افرادی سیاسی بودند نه آنان که امام را به مثابه ی امام از جانب خداوند پذیرفته باشند. لذا سرانجام در مرز انتخاب، ماندن را با حکومت معاویه گر چه با اکراه پذیرفتند، سستی رأی آنها تا بدان جا بر امام واضح بود که فرمود: به خدا سوگند اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل دهند.                     .
امام حسن علیه السلام در «مدائن» یعنی آخرین نقطه ای که سپاه امام تا آنجا پیشروی کرد، سخنرانی کرد و طی آن فرمود : هیچ تردیدی ما را از مقابله با اهل شام باز نمی دارد. در گذشته به نیروی استقامت، وحدت و تفاهم داخلی شما، با اهل شام می جنگیدیم، ولی امروز اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بربسته ...

وقتی که به جنگ صفین روانه می شدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم می داشتید، ولی امروز منافع خود را بر دین خود مقدم می دارید، ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم، ولی شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید

اکنون معاویه به ما پیشنهاد صلح داده که بر خلاف عزت و سرافرازی ماست. اگر آماده نبرد و کشته شدن در راه خدا هستید، صلح او را رد کرده، با تکیه بر شمشیرمان کار او را به خدا می گذاریم، اما اگر طالب عافیت و ماندن هستید باید صلح را بپذیریم ... در این وقت جمعیت از هرسو با فریاد «ترجیح زندگی» خواهان صلح شدند

افزودن بر این شهادتی سازنده است که در راه زنده کردن سنتی نیک یا میراندن رسمی زشت، بعد از اندیشیدن تدابیر لازم و نومیدی از وجود راه های شرافتمندانه ی دیگر، در پیکاری سرخ تحقق یابد.

کشته شدن امام حسن علیه السلام در آن وضعیت به معنای کشته شدن خلیفه ی مسلمانان، شکست مرکز خلافت و نابودی بسیاری از شیعیان مخلص، حتی امام حسینعلیه السلام بود؛ زیرا معاویه با به خدمت گرفتن سه عنصر زر و زور و تزویر می توانست در بسیاری از بدیهیات و باورهای دینی و عادات مردم تردید پدید آورد و نظرهایش را دست کم به عامه ی مردم بقبولاند.

از سوی دیگر، او برای به دست آوردن سلطنت دنیوی حاضر بود هر گونه امتیاز بدهد. به طوری که ورقه ی سفید امضاء شده ای برای امامعلیه السلام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنویسد، پذیرفته شده است.

 در این موقعیت، امام وظیفه داشت تا آخرین حد ممکن از آمادگی دشمن بهره برداری کند و موضوع های مهم، حساس و مطابق با مصالح مسلمانان را به عنوان شرط های آتش بس، در قرار داد صلح بگنجاند. در چنین وضعیتی، این کار بهترین شاخص قدرت دیپلماسی و سیاست شایسته ی آن حضرت است

دقت در شروط صلح نامه زوایای بیشتری از راز کردار امام حسنعلیه السلام را آشکار ساخته، سیمای صلح را روشن و انگیزه تن ندادن حضرت علیه السلام به شهادت را تحلیل می کند .


هر حرکتی که از آنها صادر شده را الهی بدانیم

اگر از لحاظ اعتقادی به حجت الهی بودن ائمه معتقد باشیم و هر حرکتی که از آنها صادر شده را الهی بدانیم، هر روشی که آن بزرگواران در پیش گرفته اند اعم از صلح و جنگ قابل توجیه و مورد قبول واقع خواهد شد.

ائمه اطهار علیهم السلام همه نور واحد و معصومند و مرتکب خطا و اشتباه و گناه نمی شوند و هدف آنان نیز یک چیز بوده و هست و آن عزت و اعتلاء و حفظ دین مبین اسلام می باشد. چنانکه پیامبر اکرم فرمودند: لا یزال الاسلام عزیزا الی اثنی عشر خلیفة; اسلام مادام که در سایه وجود دوازده امام و خلیفه است عزیز و مقتدر است.

بر این اساس ائمه هدی علیهم السلام به مقتضای عصمت و علمی که دارند، همیشه نافع ترین و بهترین راه را برای حفظ اسلام و اعتلای کلمه حق در پیش می گیرند و نهایت تلاش خود را در جهت رسیدن به این هدف مصروف می دارند. تمام دغدغه شان حفظ دین است; چه با شمشیر و چه با تدبیر. و حرکت هر یک از حضرات ادامه و مکمل حرکت امام دیگر بوده و همه بر طبق دستور خدا و رسولش عمل کرده اند.

چنانکه حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام در جواب جابر که به آن حضرت عرض کرد: نمی شود شما هم مثل امام حسن علیه السلام صلح کنید؟ فرمود: ان اخی فعل بامر من الله و رسوله و انا افعل بامر من الله و رسوله; همانا برادرم به امر خدا و رسولش عمل کرد، من نیز به امر خدا و رسولش عمل می کنم .

فلسفه صلح از زبان امام حسن علیه السلام

در زمان خود امام حسن علیه السلام یکی از یارانش به نام «ابوسعید» به آن حضرت عرض می‌کند: چرا با اینکه می‌دانستی حق با شماست با معاویه گمراه و ستمگر صلح کردی؟ امام حسن علیه السلام از دو منظر به ابوسعید پاسخ می‌دهند:

 1- منظر تعبدی 2‌-‌ منظر تعقلی

آن حضرت فرمودند: ای ابو سعید! آیا من حجت خدای تعالی بر خلقش نیستم و امام بعد از پدرم علی علیه السلام بر مردم نمی باشم؟ گفتم: چرا هستی. فرمود: آیا من آن کسی نیستم که رسول خدا درباره من و برادرم فرمودند: حسن و حسین امامند چه قیام کنند و چه صلح کنند؟ گفتم: چرا هستی. سپس فرمود: پس من چه قیام می کردم و چه صلح می نمودم، امام هستم. ای ابوسعید! به همان علتی که پیامبر با قبایل بنی ضمره و بنی اشجع و با اهل مکه زمانیکه از حدیبیه بر می گشت صلح نمود ،

من هم با معاویه صلح نمودم، با این تفاوت که اهل مکه کفار به تنزیل [یعنی به تصریح قرآن] هستند و معاویه و یارانش کفار به تاویل می باشند. ای ابو سعید! زمانیکه من امام منصوب از طرف خدا هستم جایز نیست که در رای و نظرم اعم از اینکه صلح و یا جنگ باشد تخطئه شوم، اگر چه حکمت نظرم مشخص نباشد. بنابراین حدیث، اگر پیامبر اکرم در موقعیت و شرایط امام حسن علیه السلام بود، همان راهی که امام حسن علیه السلام در پیش گرفت را بر می گزید و طبیعتا اگر امام حسین علیه السلام هم در آن شرایط و موقعیت بود، راه چاره را تن دادن به صلح می دانست.

ریشه قیام عاشورایی را باید در همان فعالیتهای سیاسی حضرت  پس از صلح دانست زیرا نشان داد تا چه اندازه مدعیان اسلام، دروغ گو و پیمان شکن هستند و حتی به اصول عقلانی وفاداری به عهود نیز پای بند نمی باشند؛ چه رسد که براساس آموزه های سخت وحیانی در عرصه عدالت گستری عمل کنند و قیام به حق نمایند. این رسوایی که پس از صلح صورت گرفت، موجبات قیام مردمی شد که به شکل قیام عاشورایی در کربلا و طف رقم خورد و زمینه را برای بسیاری از نهضت های پس از آن فراهم آورد .

همانگونه که امام حسین علیه السلام در ده سال زندگانی معاویه نتوانست به نقش و وظیفه امامتی خویش عمل کند و ناچار به قعود شد، همچنین امام حسن علیه السلام تا توانست قیام کرد و در جایی که مردم او را به قعود کشاندند در مقام قاعدین از دیگر وظایف و مسئولیت های امامتی خویش باز نایستاد.

تاکید پیامبرصلی الله علیه و آله بر امامت حسنین علیه السلام در حالت قیام و قعود به این دلیل است که نشان دهد امامت تنها یک منصب ظاهری و دنیوی نیست بلکه منصبی بزرگ با مسئولیت های بسیار مهم و خطیر و متنوع و متعددی است که بخشی از آن قیام در عرصه مسائل سیاسی و اجتماعی و حکومت و ولایت امر مسلمانان است

بخش اعظم مسئولیت ها در حوزه های دیگر تعریف شده است.

و از این که امامی چون امام حسن علیه السلام به صلح و اقدام کرد و از حکومت ظاهری کنار رفت و یا کنار گذاشته شد یا این که امام عصری ارواحنا فداه در پرده غیبت قرار گرفت، از مسئولیت خویش نکاهیم و حق امامت را ادا کرده و ولایت پذیرانه جان و مال و عرض خویش را در اختیار آن حضرات بگذاریم و به خود اجازه داوری در حق ایشان ندهیم و به ارزیابی اقدامات ایشان وقت نگذرانیم و دین و ایمان خویش را تباه نسازیم.

حماسه حسنی علیه السلام و در مرتبه دوم حسینی،

تمامی ائمه شیعه راهبرد و هدف مشترکی را بر مبنای اصول اسلامی دنبال میکردند و تنها اقتضائات زمانی و مکانی، بعضاً روش ها را متفاوت نشان می دهد و از همین روی است کاری که امام علی یا امام مجتبی یا امام حسین و سایر امامان علیهم السلام بر آن اهتمام داشته یکسان و دارای مفهوم و مضمون واحد بوده

ناگفته پیداست توجه ویژه به این نکته و درک ظرایف و دقایق هر دوره از سیره و زمامداری ائمه، حقیقتی به نام شناخت اهل بیت را در پی خواهد داشت

دوره 10 ساله امامت امام 40 تا 50 هجری و مواجهه امام با شخصیت مکار و فریبکاری چون معاویه حاکی از شرایط ویژه ای است که شناخت «عنصر زمان» را می طلبد

 شناخت این دوره موقعی ضروری تر و حساستر است که به تعبیر علامه شرف الدین؛ شهادت روز عاشورا، نخست حسنی است و در مرتبه دوم حسینی، زیرا این امام حسن علیه السلام بود که راه بوجود آمدن نهضت حیات بخش عاشورا را هموار کرد و نتایج آنرا قابل عرضه ساخت.

اگر عاشورا آن پیچ تاریخی سرنوشت سازی که با احیای اسلام ناب محمدیصلی الله علیه و آله، خط مبارزه و جهاد و مواجهه با مستکبران و غارتگران و زیاده خواهان را برای همیشه تاریخ به ارمغان آورد؛ نباید در این میان حماسه حسنی را نادیده گرفت

حماسه بزرگ امام در مصاف با حکومت معاویه رخ می نماید معاویه همان است که امام علی علیه السلام درباره او می فرمایند؛  و الله ما معاویه بادهی منی و لکنه یغدر و یفجر، ولولا کراهیه الغدر لکنت من ادهی الناس  معاویه از من زیرکتر نیست لیکن او مردم را می فریبد و فجور می کند، من فریبکاری را دوست ندارم وگرنه از زمره زیرک ترین مردم بودم.

و اما سختی کار امام مجتبی علیه السلام در برابر حکومت معاویه که بر پایه فریب افکار عمومی بنا نهاده شده تا جایی است که امام آن را به سلیمان بن صرد خزاعی گوشزد مینمایند؛ اگر من به دنیا می اندیشیدم و برای امور دنیوی کار می کردم، نه معاویه از من زیرک تر بود و نه رام ناشدنی تر، و من در برابر او موضع دیگری می داشتم، لیکن خدا شاهدست من خواستم خون شمایان را حفظ کنم و...

امام حسن علیه السلام در جای دیگری در مذمت سست عنصری یاران و فریب خوردگان تصریح میکنند؛ به خدا سوگند، اگر یارانی می یافتم شب و روز را در جهاد با معاویه می گذراندم .

اما در همین شرایطی که حزب فاسد اموی به سرکردگی معاویه، عملیات بزرگ فریب را در دستور کار قرار داده تا بذر سالوس، تطمیع و دروغ را بپاشد نشان دادن واقعیت امویان و تمیز میان اسلام ناب از اسلام آلوده به سیاست های اموی هنر بزرگ و معجزه آسای امام حسن علیه السلام است.

سلاح امام حسن علیه السلام در این شرایط زمانی چیزی نبود جز تدبیر . اینجاست که صلح مشروط امام با معاویه، نقشه های معاویه را نقش برآب کرد و حتی در ادامه معاویه که ظواهر اسلام را رعایت می کرد ناگزیر پرده از سیمای دروغین و خیانت کارش افتاد چرا؟

 بنابراین تدبیر امام مجتبی کارگر افتاد و معاویه، چهره واقعی خودش را روشن ساخت؛ او که سال ها با فریب مردمان را به بیراهه کشانده بود اینک به انحراف بزرگ خود تن داد که تنها دنبال ریاست و سلطه و زیاده خواهی بوده است!

در فضای سیاسی آن روز امام توانست «حقیقت مغلوب» را بر «فریب غالب» پیروز گرداند. صلح مشروط و معنادار امام مجتبی علیه السلام همچون قیام سرخ امام حسین علیه السلام در یک راستا و در یک جهت قابل ارزیابی است و آن بیداری امت و مسلمانان و شناخت مسیر اسلام ناب از اسلام اموی و همانند اوست.

امام حسن  علیه السلام از بذل جان خود دریغ نداشت، و امام حسین  علیه السلام در راه خدا جانبازتر از حسن نبود.

چیزى که هست، حسن، جان خود را در یک جهاد خاموش و آرام فدا کرد و چون وقت شکستن سکوت رسید، شهادت کربلا واقع شد؛ شهادتى که پیش از آنکه حسینى باشد. حسنى بود.

 نه امام حسین جنگ طلب بود و نه امام حسن صلح طلب

 

دلیل این که امام حسن با معاویه صلح کرد؟

1. دنیا زدگی و عافیت طلبی سپاه حضرت و تمایلات شدید و گرایش های عمیق مادی و زندگی دنیوی ولو در ذلت به رغم اعلام وفاداری اولیه سپاه مبنی بر لزوم مبارزه با طاغوت اموی؛

2. خستگی از سه جنگ طاقت فرسای گذشته یعنی جمل، صفین و نهروان؛

3. تبلیغات دروغین و مکارانه معاویه مبنی بر صلح با سپاه امام حسن و گرایش مردم به برقراری صلح و اتمام تعارضات و اختلافات با صلح و آرامش.

4. دسیسه های حزب امویان، گسیل جاسوسان شام و بدبین نمودن قبایل و مردم نواحی نسبت  به سبط پیامبر،

5. استفاده مؤثر از زر و سیم و خریدن بزرگان قبایل و کوفه توسط معاویه و ...

6. سیاست داخلی و خارجی

7.  سیاست خارجى یکی از دلایل صلح امام وقتى که گزارش صف آرایى سپاه امام حسنعلیه السلام و معاویه در برابر یکدیگر، به سران روم شرقى رسید، زمامداران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن براى تحقق بخشیدن به هدفهاى خود را به دست آورده اند، لذا با سپاهى عظیم عازم حمله به کشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند. امام باقر علیه السلام به شخصى که بر صلح امام حسن علیه السلام خرده می گرفت، فرمود: اگر امام حسن این کار را نمی کرد خطر بزرگى به دنبال داشت

8. از نظر سیاست داخلى فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلى است، زیرا مردم عراق و مخصوصاً مردم کوفه، در عصر حضرت مجتبى علیه السلام نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشکیل و هماهنگى و اتحاد. دسیسه‏های حزب امویان، گسیل جاسوسان شام و بدبین ‏نمودن قبایل و مردم نواحی نسبت‏ به سبط پیامبر، استفاده مؤثر از زر و سیم و خریدن بزرگان قبایل و کوفه توسط معاویه و ... نهایت اینکه، عدم اطاعت، سست عنصری و تنبلی یاران امام، عرصه را بر آن حضرت تنگ نمود. همان سست عنصری و تنبلی که پدر بزرگوارشان را نیز در تنگنا قرار داده و آن حضرت بارها زبان به انتقاد از یاران خود گشوده بودند: ...

حضور امام در محافل رسمی معاویه در این دوره، امام در عین حضور در محفل رسمی دولتی، نمی خواسته در ساعات ازدحام و تجمع حضور یابد، تا مبادا معاویه و درباریان او و یا مردمان نان به نرخ روز خور، حرمت ایشان را نگاه ندارند و تحقیر موقعیّت و مکانت امام، صورت گیرد. احتمالهای دیگری نیز قابل طرح است. در مجموع، حکایات تاریخی، امام، در دورهء پس از خلافت، بارها و بارها، در محافل خصوصی و رسمی دولتی، حضور داشته اند. حضوری که مسلماً پشتوانه ای جز مصلحت اندیشی های امام، نداشته است.

 شهامت و شجاعت حسنی بعضى مى‏پندارند که شجاعت امام حسن علیه السلام کمتر از ائمه دیگر بوده. امام مجتبى علیه السلام در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیرالمؤمنین علیه السلام در خط مقدم جبهه مى‏جنگید و از یاران دلاور و شجاع على علیه السلام سبقت مى‏گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى‏کرد. پیش از شروع جنگ نیز، به دستور پدر، همراه عمار یاسر و تنى چند از یاران، وارد کوفه شد و مردم کوفه را جهت ‏شرکت در این جهاد دعوت کرد. آن حضرت در جنگ صفین، در بسیج عمومى نیروها و گسیل داشتن ارتش امیرمؤمنان علیه السلام براى جنگ با معاویه، نقش مهمى به عهده داشت.

آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود که امیرمؤمنان، در جنگ صفین از یاران خود خواست که او و برادرش حسین علیه السلام را از پیشتازى در جنگ با دشمن بازدارند، تا نسل پیامبر ص با کشته شدن این دو شخصیت از بین نرود .

بسیاری از امامان علیه السلام با آن که توانایی مشارکت در عمل سیاسی و اجتماعی و حضور در مراتب عالی مدیریت دستگاه و نظام سیاسی و اجتماعی جامعه اسلامی را داشتند اجازه حضور نیافتند و به شدت با حضور ایشان مقابله شد لذا بسیاری از ایشان بازداشت و زندانی و یا در اردوگاه های نظامی در بازداشت خانگی بودند تا نتوانند درحوزه عمل اجتماعی مشارکت فعال و سازنده مستقیمی داشته باشند

برخلاف تصور و تصویری که از امام حسن مجتبی علیه السلام نشان داده شده، آن حضرت تا آنجا که توانست در زمینه عمل سیاسی و اجتماعی و اجرای نقش امامتی خویش یعنی در اختیارگرفتن زمام امور و قرارگرفتن در منصب اولوالامر تلاش کرده، با این همه به سبب خیانت نزدیکترین سرداران و یاران خویش از جمله عبیدالله بن عباس بن مطلب، و سرباز زدن ارتش در برابر فشارهای دولت سفیانی و اموی و توطئه های معاویه به ناچار صلح را پذیرفت و از مشارکت فعال سیاسی در عرصه امور سیاسی و اجتماعی بازماند.  با این همه آن حضرت علیه السلام هرگز از مشارکت باز نایستاد و به اشکال مختلف برنامه ها را اجرا کرد تا زمینه قیام حسینی فراهم آمد.

بخش 8 : صلح حسنی علیه السلام، معلول دنیا طلبی خواص

1- دلایل اعتقادی و کلامی در خصوص ولایت، وقتی که من امامم چرا نباید رای من و آنچه که انجام می‌دهم مورد اطمینان باشد، چه در صلح و چه در جنگ، هرچند که ممکن است مواردی هم بر شما مشتبه باشد... کار من شما را خشمگین و ناخشنود کرد زیرا به حکمت و مصلحت این کار جاهل هستید بدانید که اگر این کار را انجام نمی‌دادم یک نفر از شیعیان ما بر روی زمین باقی نمی‌ گذاشتند مگر کشته می‌شد (تاریخ الخلفا، ص 207)‏

2- دلایل اجتماعی، سیاسی و نظامی

الف- دلایل اجتماعی _ سیاسی دین قشری و پوسته دینی حکومت معاویه: امویان پس از فتح مکه و شکست از پیامبر صلی الله علیه و آله و در نهایت تسلیم شدن در برابر مسلمین، همواره در صدد بازیابی قدرت دوران جاهلیت خویش بودند. این فرصت در زمان حضرت رسول فراهم نگشته اما پس از رحلت آن حضرت و در بیست سال حکومت خلفای دوم و سوم توانستند به واسطه حسن توجه خلفا به ایشان قدرت سیاسی و نظامی فوق العاده‌ای کسب نمایند.

معاویه در پناه حکومت بیست ساله خویش بر شامات در دوران خلفای دوم و سوم، با فعالیت مجدانه و گسترده (و در عین حال منفی، سیاه و در تضاد با احکام و چارچوب اسلامی) در ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی توانست پایگاهی محکم و مستقر برای خویش در شامات فراهم آورد به نحوی که آوازه وی در دیگر بلاد اسلامی با عنوان فامیل و صحابی پیامبرصلی الله علیه و آله مشهور گشته به نحوی که شهرت وی بسیار بالاتر از ابوذر و مقداد و عمار و... گشت.

معاویه در زمان زمامداری خویش با نقشه‌ها و سیاست‌های عوام‌ فریبانه همواره با حفظ نسبی ظواهر اسلامی، اجرای ظاهری مقررات دینی، اجرای پاره‌ای از مقررات اسلامی در دربار خویش و حفظ ظاهری رنگ اسلامی جامعه تلاش فراوانی می‌نمود تا هرچه بیشتر به حکومت خویش رنگ شرعی و اسلامی و در نهایت مشروعیت دینی و مقبولیت مردمی بدهد. در کنار این امر، معاویه با بهره بردن از کیاست و روبَه صفتی فراوان در حل و فصل امور و مقابله با مشکلات، سیاست فوق العاده ماهرانه و مرموزانه‌ای داشته و مشکلات را با استفاده از حیله‌ها و مکرهای فراوان حل و فصل می‌نمود. ‏با توجه به شرایط توصیفی فوق الذکر از کیفیت حکومت معاویه و مشروع نگریسته شدن این حکومت از سوی مردم، پیروزی قیام امام حسن علیه السلام علیه معاویه و تاثیر مثبت شهادت در جنگ با معاویه به شدت مورد تردید بود.

3. عافیت طلبی، دنیازدگی، خستگی از جنگ و...:

الف- دنیازدگی و عافیت طلبی سپاه حضرت و تمایلات شدید و گرایش های عمیق مادی و زندگی دنیوی ولو در ذلت به رغم اعلام وفاداری اولیه سپاه مبنی بر لزوم مبارزه با طاغوت اموی؛ 

ب- خستگی از سه جنگ طاقت فرسای گذشته یعنی جمل، صفین و نهروان؛ 

ج- تبلیغات دروغین و مکارانه معاویه مبنی بر صلح با سپاه امام حسن و گرایش مردم به برقراری صلح و اتمام تعارضات و اختلافات با صلح و آرامش. سخنرانی جامع و مهیج امام حسن علیه السلام خود گویای تمامی زوایای امر می باشد: امروز اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بربسته است استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه گشوده اید. وقتی به صفین روانه می شدید دین خود را بر دنیا مقدم می داشتید ولی امروز منافع خود را بر دین خود مقدم می دارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته هستیم ولی شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید. 

4- دلایل نظامی تهدید نظامی دشمنان خارجی: ترکیب جبهه مسلمانان چنان بود که فرو رفتن در جنگ داخلی دستاوردی جز زیان برای حکومت اسلامی نداشت.

5- سپاهی ناهماهنگ و متشتت برای امام حسنعلیه السلام : فقدان جبهه نیرومند و هماهنگ و دارای روحیه، جنگ را بسیار نا‌موفق و جبران‌ناپذیر برای امام می‌نمایاند. توجه به هسته‌های تشکیل دهنده سپاه امام علیه السلام ماهیت عینی و واقعی آن را بهتر می‌نمایاند

سپاه امام از چندین گروه پدید آمده بود:

‏1- شیعیان و طرفداران امیر مومنان علی علیه السلام؛

2- باند اموی که به گواهی تاریخ در این باند عناصری نیرومند وجود داشتند که از طرفداران بسیار بهره می‌ بردند و در پدید آوردن یاس و تزلزل در سپاه تاثیر بسزایی داشتند. این گروه در کنار شایعه ‌پراکنی، توطئه و ایجاد نفاق، پنهانی با شام ارتباط برقرار ساخته مراتب فرمانبری و همراهی خود با معاویه را اعلام کرده بودند؛

 3- خوارج، شکاکان، سودجویان، قبیله‌گرایان و... که ایشان نه به جهت تبعیت از امام و ولی امر مسلمین بلکه به واسطه دشمنی خاص با معاویه و یا بردن منافع کثیر مادی از جنگ و یا به واسطه تعصب قومی و به پیروی از رئیس قبیله خویش در جنگ حضور می‌یافتند

نتیجه: شرایط موجود برای امام حسن علیه السلام در ایام خلافت معاویه با شرایط و اقتضائات موجود برای امام حسین علیه السلام البته در زمان خلافت یزید و نه امامت وی در زمان معاویه تفاوتی ماهوی و عمیق داشت.                                  .
اولا در دوران پس از صلح، حکومت معاویه به تدریج ماهیت واقعی خویش را به جهت زیر پا نهادن مفاد عهد نامه صلح از طرفی و تغییر احکام الله و بی‌توجهی به شعائر دینی نشان داد؛ 

ثانیا پس از مرگ معاویه خلیفه‌ای به جانشینی او رسید که به غیر از خونخواری، فاقد تمامی صفات خلیفه قبلی بالاخص پختگی و تدبیر سیاسی بود. وی جوانی ناپخته، شهوت پرست، خودسر، فاقد دور اندیشی و احتیاط، متهور، خوشگذران، عیاش و دارای فکر سطحی بود. وی به واسطه خصوصیات فردی خویش قادر به حفظ ظواهر اسلام در حکومت خویش و نشان دادن ظاهری دیندار و با ایمان از خود نبود.

 وی از لحاظ سیاسی در درجه‌ای ناپختگی قرار داشت که به واسطه اعمال ضد دینی خویش که تنها یک مورد آن حمله به مدینه و حلال دانستن سه روزه جان و مال و ناموس اهل مدینه بود، ماهیت اصلی حکومت بنی امیه و اهداف بنیادین آن یعنی دشمنی آشتی‌ناپذیر با اسلام و بازگشت به دوران جاهلیت و احیای رژیم اشرافی را (که البته سالیان سال توسط معاویه با لعابی کاملا دینی مخفی نگاه داشته شده بود)، به طور کامل افشا و در برابر دیدگان مردم قرار داد

در چنین شرایطی، مزدوران بنی امیه به هیچ عنوان قادر نبودند تا قیام اهل بیتعلیه السلام علیه حکومت بنی امیه را تنها قیامی در جهت کسب قدرت سیاسی و نظامی تفسیر نمایند بلکه این حرکت از سوی مردم قیام حق علیه باطل و با هدف نابودی دشمنان دین و خائنین به اسلام و مسلمین تفسیر می‌گردید.

محبت باید با تولی و تبری همراه باشد (مظلومیت امام) اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیثی وعده هم مرتبتی خود با محبین آل کساء را می دهد، ویژه کسانی است که خالصانه دوستدار ایشان باشند؛ باید از آن کسانی که مقابل اینان صف آرایی کردند تبری جست و دوستداران و یاوران ایشان را دوست داشت تا بتوان مصداق گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله شد. حب و علاقه بین این این دو بزرگوار، بسیار معروف و زبانزد همگان بود ولی عمده مردم با اینکه بسیار، حکایت های محبت پیامبر صلی الله علیه و آله به فرزندش، حسن  علیه السلام را شنیده بودند، منزلت وی را رعایت نکردند و او را آزردند. بعد از به خلافت رسیدن امام حسن مجتبی علیه السلام عده زیادی از اصحاب و یارانش به وی خیانت کردند.

امام حسن بعد قتل پدرش، با سپاهی دوازده هزار نفری، عبیدالله بن عباس را برای جنگ با معاویه پیشاپیش فرستاد و همراه وی قیس بن سعد بن عباده انصاری نیز بود و به عبیدالله بن عباس امر کرد که به امر و نظر قیس عمل کند. معاویه هزار هزار درهم برای عبیدالله فرستاد و عبیدالله به همراه هشت هزار نفر از یارانش به معاویه پیوست. از طرف دیگر معاویه در لشکر امام حسنعلیه السلام دسیسه چینی کرد که گفته شود قیس بن سعد با معاویه صلح کرده و به وی پیوسته و در لشکر قیس گفت که حسن با معاویه صلح کرده است.

معاویه، سه نفر را به نزد امام فرستاد که با صدای بلند می گفتند خداوند به وسیله پسر رسول خدا مانع از خونریزی شد و فتنه به وسیله وی آرام شد و وی به صلح جواب داد. پس لشکر مضطرب شد و مردم گفتار آنان را راست پنداشتند و سرانجام شایعه چینی و دسیسه های معاویه جواب داد. پس مردم به سمت خیمه حسن حمله کردند و خیمه و هر آنچه را در آن بود، غارت کردند. حسن سوار اسبی شد و به سمت ساباط حرکت کرد و جراح بن سنان اسدی به کمین وی نشست و بر وی حمله کرد و پای وی را زخمی کرد. حسن را به سمت مدائن بردند در حالی که خون زیادی از وی رفته و حالش وخیم شده بود و مردم از گرد وی پراکنده شدند. معاویه به سمت عراق آمد.

حسن بسیار بیمار و سخت حال بود و وقتی دید که قدرتی ندارد و یارانش پراکنده شدند و برای وی و به همراهی وی برنخاستند با معاویه مصالحه کرد و سپس بر منبر رفت و خدا را حمد و ثنا گفت و سپس فرمود: ای مردم! همانا خدا شما را با پیامبر صلی الله علیه و آله هدایت کرد و خون شما را به وسیله آخرین ما از ریختن بازداشت و من با معاویه صلح کردم و ان ادری لعله فتنه لکم و متاع الی حین. (یعقوبی تاریخ، ج 2، ص149) بعد از جریان مصالحه نیز، از طرف بعضی مردم مورد بی احترامی قرار می گرفت. مردی به سمت حسن بن علی علیه السلام  رفت و گفت روی مؤمنین را سیاه کردی، یا چنین گفت ای سیاه کننده وجوه مؤمنین! امام حسن علیه السلام فرمود: مرا سرزنش نکن، خداوند بر تو رحم کند؛ به پیامبر صلی الله علیه و آله نشان داده شد که بنی امیه بر منبر وی هستند؛ پس وی آن را بد دانست و به دنبال آن انا اعطیناک الکوثر نازل شد؛ یعنی ای محمد صلی الله علیه و آله! نهری از بهشت را به تو اعطا کردیم و همچنین انا انزلناه فی لیلة القدر یعنی ای محمد! بنی امیه به همین میزان حکومت می کنند. راوی حدیث گوید: پس آن را محاسبه کردیم و دیدیم که دوران حکومت بنی امیه دقیقاً هزار ماه شد نه روزی بیشتر و نه روزی کمتر. (ص 1293)

بخش 10 : مکاتبه و مناظره امام حسن علیه السلام و معاویه

نامه‏هایى که میان امام علیه السلام و معاویه رد و بدل شده از پنج نامه تجاوز نمى‏کند، و سبب آن نیز همان بود که از آغاز کار روشن بود که معاویه با آن سابقه سویى که داشت، حاضر به تسلیم در برابر حق و واگذارى آن به اهلش نبود، و تازه پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام در عناد و لجاجت، و سرپیچى از فرمان خدا جرى‏تر و بى‏پرواتر نیز شده بود، و به گرفتن مقامى که کوچکترین لیاقت و اهلیتى را براى آن از نظر اسلام و شرع مقدس نداشت امیدوارتر شده شود... و این مطلب از نامه‏هایى که به اطراف و به هواداران بى‏دین همچون خودش نوشته، بخوبى معلوم مى‏شود، که نامه زیر یکى از آنهاست:

من معاویة امیرالمؤمنین الى فلان بن فلان و من قبله من المسلمین. سلام علیکم، فانى احمد .... این نامه‏اى است از معاویه به فلانى و هر که از مسلمانان که فرمانبردار اویند، درود بر شما. سپاس مى‏کنم خداى بى همتا را، و همانا حمد براى خدایى سزاست که دشمن شما و کشندگان خلیفه شما (عثمان) را کفایت فرمود، و همان خداوند به لطف و عنایت‏خاص خویش مردى از بندگان خود را براى على بن ابیطالب برانگیخت تا او را غافلگیر کرده و کشت و یاران او را پراکنده و متفرق کرد، و از طرف بزرگان آنها و رؤساى ایشان نامه‏هایى به نزد من آمده که درخواست امان براى خود و قبیله‏شان نموده‏اند، و از این رو به محض رسیدن نامه من با لشکر خود و آنچه آماده کارزار کرده‏اید به سوى من کوچ کنید که بحمد الله انتقام خون خویش را گرفته و به آرزوى خویشتن رسیدید، و خداوند ستم‏پیشگان و ستیزه‏جویان را هلاک ساخت.

و چنین شخصى که توطئه قتل شریفترین مردم روى زمین امیرالمؤمنین علی علیه السلام را به خدا نسبت داده... و بر خلاف آنچه پیش از آن به امام علیه السلام نوشته بود تا به این حد در مرگ آن حضرت خوشحالى و رقص و پایکوبى مى‏کند...، مجسمه تقوى و عدالت را که حتى دشمن درباره‏اش گفته: قتل فى محراب عبادته لشدة عدله(او را به خاطر شدت عدل و دادش در محراب عبادتش کشتند) در زمره اهل ستم و دشمنى به حساب آورده، و خود را که ظلم و جنایت‏ سراسر وجودش را در طول عمر ننگینش فرا گرفته بود طرفدار حق و عدالت‏ بداند... و براى چندمین بار این دروغ بزرگ را تکرار نموده و على علیه السلام و یاران پاکش را قاتل عثمان معرفى کرده و خود و همفکران جنایتکارش را که عموما دستشان به خون عثمان آلوده بود خونخواهان عثمان قلمداد نموده است... و اگر نامى هم در نامه از خدا برده، روى همان عادت جاهلیت و یا عوامفریبى و اغفال مسلمانان مقدس مآب و قشرى بود که رشد و درک این گونه مسائل و جریانات خطرناک را نداشتند،

و از اسلام و دین همین ظواهر خشک و صورت نماز و روزه و حج و تسبیح و تقدیسهاى بى‏محتوا را فهمیده بودند. و بالاخره براى چندمین بار بزرگترین سند تاریخى را براى جرم و گناه خود یعنى قیام بر ضد حکومت اسلامى را به نام خویش ثبت کرده ... و مردم را بر ضد حکومت اسلامى شورانده و به قیام مسلحانه دعوت کرده است... و از چنین شخصى بیش از این هم نمى‏توان انتظار داشت... کسى که سر تا پاى عمر ننگینش جز قتل و غارت و تهمت و افترا و دروغ و خدعه و نیرنگ و امثال آن، یادگارى از خود به جاى نگذارده بارى اینچنین جنایتکارى قابل موعظه و اندرز نبود و خیلى سنگدلتر از آن بود که پندهاى سبط اکبر رسول خداصلی الله علیه و آله در او اثر کند.

کسى که سخنان حیات‏بخش امیرالمؤمنین علیه السلام در دلش اثرى نداشته باشد چگونه سخنان فرزندش حسن علیه السلام مى‏تواند او را از انحراف و سرکشى باز دارد؟ اگر چه همه آن سخنان همگى از یک منبع سرچشمه گرفته بود. اما با تمام این احوال، امام حسن علیه السلام همانند پدر بزرگوارش و طبق دستور الهى به منظور اتمام حجت چند نامه به معاویه مرقوم داشته :

بسم الله الرحمن الرحیم  من الحسن بن علی امیرالمؤمنین الى معاویة بن ابى سفیان، سلام علیک، فانى احمد الیک الله الذى لا اله الا هو، اما بعد فان الله جل جلاله بعث‏ محمدا رحمة للعالمین، و منة للمؤمنین، …… این نامه‏اى است از بنده خدا حسن بن على امیرمؤمنان به سوى معاویه پسر ابى سفیان سلام بر تو، خداوندى را سپاس کنم که معبودى جز او نیست، و بعد همانا خداى تعالى محمدصلی الله علیه و آله را براى عالمیان رحمتى قرار داده و بر مؤمنین منتى نهاده، و او را به سوى همگى مردم فرستاد لینذر من کان حیا و یحق القول على الکافرین  تا بترساند آن کس را که زنده است و فرو گیرد سختى و عذاب کافران را، او نیز رسالتهاى خداوند را ابلاغ فرمود و به امر پروردگار قیام نموده تا گاهى که خداوند جانش برگرفت در حالى که هیچ گونه تقصیر و سستى در انجام کار و ماموریت الهى نکرده بود، و تا اینکه خداوند به وسیله او حق را آشکار کرد، و شرک و بت‏پرستى را از میان برد، و مؤمنان را به وسیله او یارى فرمود، و عرب را به سبب آن حضرت عزیز کرد، و بویژه قریش را شرافتى مخصوص بخشید که فرمود: و انه لذکر لک و لقومکآن یادآوریى است‏ براى تو و قومت (زخرف 44).

و چون آن جنابصلی الله علیه و آله از دنیا رفت، عرب درباره زمامدارى اختلاف کردند، قریش گفتند: ما فامیل و خانواده و دوستان اوییم و دیگران را جایز نیست که درباره سلطنت و زمامدارى و حقى که حضرت ‏محمدصلی الله علیه و آله در میان مردم داشت ‏با ما به نزاع و ستیزه برخیزند، عرب که این سخن را از قریش شنیدند دیدند که سخن قریش صحیح است، و در مقابل سایرین که با آنان به نزاع برخاسته‏اند حق به جانب ایشان است و از همین رو به فرمان آنان گوش داده و در برابرشان تسلیم شدند، پس از اینکه کار بدین صورت خاتمه یافت ما نیز همان سخن را به قریش گفتیم که قریش به سایر اعراب گفته بودند، یعنى به همان دلیل که قریش خود را سزاوارتر به جانشینى و زمامدارى پس از رسول خداصلی الله علیه و آله مى‏دانستند، ما نیز به همان دلیل خود را از سایر قریش بدین منصب سزاوارتر مى‏دانستیم، زیرا ما از همه کس به آن حضرت نزدیکتر بودیم.

ولى قریش چنانکه مردم با آنها از روى انصاف رفتار کرده بودند، اینان با ما به انصاف رفتار نکردند، با اینکه قریش به وسیله همین انصاف مردم بود که به حیازت این مقام نایل آمدند، ولى هنگامى که ما خاندان رسول خداصلی الله علیه و آله و نزدیکانش با آن احتجاج کردیم و از ایشان خواستیم انصاف دهند، ما را از نزد خویش رانده و به طور دسته‏ جمعى براى ظلم و سرکوبى ما اقدام نموده و دشمنى خود را با ما اظهار کردند، بازگشت همه به سوى خداست، و در پیشگاه با عظمتش دادخواهى خواهیم نمود، و او بزرگوار و نیکو یاورى خواهد بود.

و ما براستى در شگفتیم از کسانى که در ربودن حق ما بر ما یورش بردند، و خلافت پیامبر را که به طور مسلم حق ماست از چنگ ما ربودند و اگر چه در اسلام داراى فضیلت و سابقه نیز مى‏باشند، و ما به خاطر اینکه دیدیم اگر در گرفتن حق خویش به منازعه با ایشان اقدام کنیم ممکن است منافقان و سایر احزاب مخالف دین وسیله‏اى براى خرابکارى و رخنه در دین به دست آورند و نیتهاى فاسد خویش را عملى سازند، دم فرو بسته، سکوت اختیار کردیم.

ولى امروز اى معاویه براستى جاى شگفت است که تو به کارى دست زده‏اى که به هیچ وجه شایستگى آن را ندارى، زیرا نه به فضیلتى در دین معروفى و نه در اسلام داراى اثرى پسندیده مى‏باشى، تو فرزند دسته‏اى ‏از احزاب هستى که در جنگ احزاب به جنگ رسول خداصلی الله علیه و آله آمدند و پسر دشمن‏ترین قریش نسبت ‏به پیغمبر خداصلی الله علیه و آله مى‏باشى، ولى بدان که خداوند تو را ناامید خواهد گردانید و بزودى به سوى او بازگشت‏ خواهى کرد، و آنگاه خواهى دانست که عاقبت و فرجام نیکوى آن سراى از آن کیست، به خدا سوگند بزودى پروردگار خویش را دیدار خواهى کرد و تو را به کردار زشتت کیفر خواهد داد و خداوند هیچ گاه نسبت ‏به بندگان، ستمکار نخواهد بود.

همانا پدرم علىعلیه السلام که در روز رحلت، و نیز روزى که به پیروى آیین اسلام مفتخر گردید، و روزى که در قیامت ‏برانگیخته شود در همه حال رحمت‏خدا بر او باد همین که از دنیا رفت مسلمانان امر خلافت را پس از او به من واگذار کردند، و من از خداوند مى‏خواهم که در این دنیاى ناپایدار چیزى که موجب نقصان نعمتهاى آخرتش گردد به ما ندهد و بدانچه بر ما عنایت کرده چیزى نیفزاید، و اینکه من اقدام به نامه‏نگارى براى تو کردم چیزى مرا وادار نکرد جز همین که میان خود و خداى سبحان درباره تو عذرى داشته باشم، و این را بدان که اگر دست از مخالفت‏ با من بردارى بهره و نصیب بزرگى خواهى داشت و مصلحت مسلمانان نیز مراعات شده و از این رو من به تو پیشنهاد مى‏کنم که بیش از این در ماندن و توقف در باطل خویش اصرار مورزى و دست ‏باز دارى و مانند سایر مردم که با من بیعت کرده‏اند تو نیز بیعت کنى

زیرا تو خود مى‏دانى که من در پیشگاه خدا و هر مرد دانا و نیکوکارى به امر لافت ‏شایسته‏تر از تو مى‏باشم، از خدا بترس و ستمکارى مکن و خون مسلمانان را بدین وسیله حفظ نما چون به خدا سوگند براى تو در روز ملاقات پروردگارت سودى بیش از این خونها که ریخته‏اى نخواهد داشت. پس راه مسالمت پیش گیر و سر تسلیم فرود آر، و درباره خلافت‏ با کسى که شایستگى آن را دارد و از تو سزاوارتر است ‏ستیزه مجوى تا بدین وسیله خداوند آتش جنگ و اختلاف را فرو نشاند و تیرگى برداشته و وحدت کلمه پیدا شود و میانه مردمان اصلاح و سازش پدید آید، و اگر درخودسرى و گمراهى خود پافشارى دارى و سر سازش ندارى، ناچار با مسلمانان و لشکر بسیار به سوى تو کوچ خواهم کرد و با تو پیکار نمایم تا خداوند میان ما حکم فرماید و او بهترین داوران است.

پاسخ این نامه را بهتر است‏ خودتان در مقاتل الطالبیین و یا در ترجمه آن بخوانید و مشاهده کنید که چگونه معاویه در صدد محاجه و پاسخگویى با امام حسن علیه السلام در مورد ماجراى خلافت‏ بر آمده و بالاخره در پایان نیز با کمال وقاحت و بى‏شرمى خود را از فرزند رسول خداصلی الله علیه و آله به خلافت ‏سزاوارتر دانسته و در صدد مدیحه‏ سرایى خویش برآمده گوید:... تو خود مى‏دانى که من بیش از تو حکومت کرده و تجربه‏ام در کار مردم بیش از تو و سیاستمدارتر و سالمندتر از تو مى‏باشم، و از این رو تو سزاوارترى که دعوت مرا درباره آنچه مرا بدان خوانده‏اى بپذیرى، پس بیا و در تحت اطاعت من درآى، و من در عوض، خلافت را پس از خود به تو وا مى‏گذارم، و از این گذشته هر چه از اموال که در بیت المال عراق است ‏به هر اندازه که باشد به تو وا مى‏گذارم، آنها را بردار و به هر جا که مى‏خواهى برو .

و نیز خراج هر یک از استانهاى عراق را که مى‏خواهى از آن تو باشد که در مخارج و هزینه زندگى خود صرف نمایى که آن را حسابدار و کفیلتان (هر که هست) براى شما ماخوذ دارد، و دیگر آنکه اجازه داده نخواهد شد که کسى بر شما حکومت کند. و نیز کارها جز به فرمان شما انجام نشود و هر کارى که منظور در آن اطاعت ‏خداوند باشد طبق دلخواه شما انجام پذیرد و در آن نافرمانى نشوى..

,معاویه در اینجا بدون پروا از خدا و خلق خدا، گذشته از اینکه صریحا خود را براى خلافت‏ شایسته‏تر دانسته و براى خود فضیلت ‏تراشى مى‏کند، این منصب الهى را در حد یک کالاى تجارتى ‏تنزل داده و براى خرید آن از بیت المال مسلمانان بذل و بخشش مى‏کند، و از کیسه خلیفه مى‏بخشد و...

و به دنبال آن نیز اهل تاریخ نوشته‏اند که معاویه نامه دیگرى به امام نوشت‏ بدین مضمون : اما بعد همانا خداى عزوجل آن خدایى است که نسبت ‏ببندگانش آنچه بخواهد انجام مى‏دهد لا معقب لحکمه و هو سریع الحساب (تبدیل کننده براى حکم او نیست و او زود به حساب هر کس مى‏رسد)

بترس از اینکه مرگ تو به دست مردمانى پست و فرومایه باشد، و مایوس باش از اینکه بتوانى بر ما خرده‏گیرى و اگر از آنچه در سر مى ‏پرورانى (یعنى خلافت) دست ‏بازداشته و با من بیعت کنى، من بدانچه وعده کردم از مال و مقام وفا خواهم کرد و آنچه شرط نموده‏ام بى‏کم و کاست ادا خواهم نمود،

و من همانند کسى هستم که اعشى شاعر گوید : و ان احد اسدى الیک امانة فاوف بها تدعى اذا مت وافیا و لا تحسد المولى اذا کان ذا غنى و لا تجفه ان کان فى المال فانیا و اگر کسى به تو امانتى سپرد آن را به اهلش بازگردان تا چون از این جهان رفتى ترا امانت دار نامند. بر بزرگتر از خویش که مال دار است رشک مبر، و اگر دیدى در بذل مال بى‏دریغ است‏ به او جفا مورز. و پس از من خلافت از آن تو باشد زیرا تو از هر کس بدین مقام سزاوارتر باشى و السلام .

 امام علیه السلام نیز در پاسخش نوشت بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد نامه‏ات رسید و از مضمونش اطلاع حاصل شد، و چون از ستمکارى و زورگویى بر تو بیمناک بودم آن را بدون پاسخ گذاردم و من از زورگویى تو به خدا پناه مى‏برم، بیا و از حق پیروى کن زیرا تو مى‏دانى که من اهل و سزاوار آن هستم، و …

مناظره امام مجتبی علیه السلام با اصحاب معاویه و معاویه بعد از صلح

در کتاب شریف بحار الانوار: روزی «عمرو بن عثمان» و «عمرو بن العاص» و «عتبه بن ابی سفیان» و «ولید بن عقبه» و «مغیره بن شعبه» نزد معاویه بن ابی سفیان آمدند و اظهار داشتند: دستور بده تا حسن بن علی را در حضور تو آورند تا ما با او مناظره کنیم و خلافت تو را اثبات و خلافت پدرش علی را با دلائل قوی غیر شرعی و مردود اعلام نماییم و اخباری که در مذمّت علی بن ابیطالب میدانیم. بدین طریق از عظمت حسن کاسته خواهد شد و اگر بعضی از نادانان او را سزاوار خلافت میدانند و تو را غاصب حق او میشمارند از عقیده خویش رفع ید خواهند کرد.

 معاویه گفت: از این تقاضا بگذرید و هرگز به طرف حریم او پا دراز نکنید. زیرا اگر به او اجازه سخن دهم، من و شما را قطعاً رسوا خواهد نمود، و به عکسِ آنچه شما خیال کردهاید، محبت خود را زیادتر در قلوب مردم جایگزین خواهد کرد. آنها گفتند: چطور ممکن است او به تنهائی بر ما پنج نفر که همگی از خطباء آل امیه میباشیم غلبه کند و إصرار کردند معاویه گفت: بسیار خوب! من او را احضار میکنم،

حضرت به فوریّت لباس عزت در بر نمود و این دعا را خواند و از منزل بیرون آمد اَلّلهْم إنّی اَعوذُ بِکُ مِن شُرُورِهِم، و اَستَعینُ بِکُ یا اَرحَمَ الرّاحمین و چون وارد مجلس گردید، معاویه از او استقبال کرد و حضرت را در کنار خویش نشانید و عرض کرد: این گروه که از آل امیّه میباشند، میل دارند در موضوعاتی با شما مباحثه نمایند. از جمله ادعاهای آنان این است که میگویند به تحریک پدر تو، عثمان را مظلومانه کشتند و پس از کشته شدنش، تا سه روز نگذاشتند بدن او را بردارند و به این هم اکتفا نکردند و نگذاشتند بدن آن مظلوم را قبرستان مسلمانها دفن نمایند و لذا او را در قبرستان یهودیها مدفون ساختند.

حضرت فرمودند: اوّلاً من از موضوع جلسه خبر نداشتم و ثانیاً قبل از بحث باید به یک شرط پایبند شوند و آن این است که اکنون که این جمعیت میخواهند با منِ تنها مناظره نمایند ابتدا من به سخنان آنها کاملاً گوش میدهم و منتظر میمانم تا هر چه و از هر باب که میخواهند سخن بگویند، لکن چون نوبت سخن به من رسید کسی از مجلس بیرون نرود و کسی در میان سخنان من تکلم نکند. آیا این شرایط را قبول دارند؟ معاویه از طرف آنها، شروط را قبول نمود و آنها ابتداءً شروع به مباحثه نمودند. عمرو بن عاص گفت: خود حسن بن علی میداند که پدرش علی، ابابکر را زهر داد

و شهید کرد و پس از آن «ابولؤلؤ» آن مردم عجمی را تحریک کرد تا اینکه شکم خلیفه دوم (عمر) را در هم درید و سپس تحریک به قتل عثمان نمود، به طوری که پس از سه روز محاصره، عاقبت در حضور زن و فرزندانش، تشنه و گرسنه او را کشتند. و لذا اگر امروز خلیفه مسلمین، معاویه، اجازه دهند تا ما او را در عوض آن خونها که پدرش ریخته قصاص کنیم، حکم به عدالت و دادگستری نموده و تو ای حسن بن علی، عقل و تدبیر کافی برای سلطنت و خلافت مسلمین را نداری و نخواهی داشت.

چنانچه خود، چون به این موضوع واقف بودی خلافت را به اهلش که معاویه باشد واگذار نمودی و این را هم بدان که آن شرائطی که در صلح نامه قید نمودی که یکی از آنها سبّ نکردن علی باشد، ‌هرگز ما به آن عمل نخواهیم کرد، چنان چه خود معاویه هم در منبرِ اول خود، این مطلب را تذکر داد که من هرگز به مضمون صلح نامه حسن عمل نخواهم کرد و صلح نامه زیر پاهای من است و همانطور که جناب معاویه در حضور تمام مردم در بالای منبر، سبّ علی نمود، من هم در این مجلس علی را سبّ میکنم. آنگاه شروع به سبّ و بدگویی امیرالمؤمنین علیه السلام کرد و سپس نشست. سخنان آن پنج نفر هم پر از تهمت و مطالب بی اساس بود و سخنان اصحاب معاویه معلو بود که ایشان با نقشه از پیش تعیین شده هدفی جز جرم تراشی برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام نداشتند.

امام مجتبی علیه السلام ، در کمال فصاحت و بلاغت و بدون خوف و ترس فرمود الحمدْللهِ الّذی هُدی اَوَّلَکُم بِأوَّلِنا وَ آخِرِکُم بآخِرنا و صلی اللهُ علی سَیّدِنا مُحَمَّدٍ و آله وَ سَلَّمُ .... سپس رو به معاویه نمود و فرمود: تمام این سخنان را من از ناحیه شما میبینم. زیرا اگر تو اجازه نمیدادی یا راضی نبودی، کسی جرأت نمیکرد تا در حضور تو پدرم را دشنام گوید و لذا صلاح چنان میبینم که ابتدا، نواقص و مذمّتی که درباره تو و پدرت ابوسفیان از پیغمبر اکرمصلی الله علیه و آله به ما رسیده را عنوان کنم و نیز فضائلی که درباره پدرم علی ثابت است تذکر دهم و آنگاه در جواب اصحاب تو شروع سخن خواهم کرد.

اما فضایل پدرم علی علیه السلام به اتفاق تمام مسلمین اول مردی بود که دست بیعت به پیغمبر صلی الله علیه و آله داد و تا آخر عمر در زیر پرچم دین بود و از پیغمبر حمایت میکرد، در حالی که تو و پدرت کافر بودید و از مرام بت پرستی و شرک حمایت مینمودید.  دیگر آن که چون پیغمبر دید، دیگر امکان ماندن در مکه برایش فراهم نیست، شبانه از مکه به مدینه هجرت کرد و برای اینکه مشرکین را مشغول سازد،

پدرم را در جای خود خوابانید و با فداکاریِ پدرم، پیغمبر به سلامت جان خویش را از دست کفار نجات داد و اگر آن شب پدرم آن جان نثاری را ننموده بود، هرگز جان پیغمبر حفظ نمیشد. دیگر آن که در جنگ بدر، پدرم اول کسی بود که قدم در میدان نبرد با کفّار نهاد و اول خونی که از کفّار به روی زمین ریخته شد به شمشیر پدرم علی بود و آن روز تو و پدرت در صف کفّار شرکت داشتید و به جنگ پیغمبر اکرم و مسلمین آمده بودید. دیگر آن که در روز جنگ احد که تمام مسلمین فرار کردند، پدرم با این که نود زخم کاری بر بدنش وارد آمده بود، در جلوی پیغمبر ایستاده بود و از آن وجود مبارک با تمام وجود دفاع میکرد .

و اگر جان نثاری پدرم نبود هرگز حفظ جان پیامبر نمیشد و آن روز پدرت ابوسفیان هُبَل که بت بزرگ شما بود و او را میپرستید بر روی شتر بسته بود و مردم را تحریک به جنگ با پیغمبر مینمود و دستور شعار اُعلُ هُبَل (بر پا باد هُبَل) میداد. هنوز در اسلام جلسه مباحثه‌ای مهمتر و پرآشوبتر از مناظره امام حسن علیه السلام با اصحاب معاویه اتفاق نیفتاده است.

 ایستادگی امام در برابر معاویه

مقاومت و به شهادت رسیدن ایشان، کشته شدن شیعیان مخلص و دوستداران و محبین اهل بیت حتی حضرت ابا عبد الله الحسینعلیه السلام و نابودی کامل جبهه حق
و از بین رفتن تمامی پایگاه های سیاسی و اجتماعی این جبهه بود. چراکه معاویه با به خدمت گرفتن سه عنصر زر و زور و تزویر می توانست در بسیاری از بدیهیات و باورهای دینی و عادات مردم تردید پدید آورده و نظرات خویش دال بر حقانیت و مشروعیت خویش و نا مشروع بودن امام حسن مجتبی بر افکار عمومی بقبولاند.    
امام حسن علیه السلام در جای دیگری در مذمت سست عنصری یاران و فریب خوردگان تصریح میکنند به خدا سوگند، اگر یارانی می یافتم شب و روز را در جهاد با معاویه می گذراندم. اما در همین شرایطی که حزب فاسد اموی به سرکردگی معاویه، عملیات بزرگ فریب را در دستور کار قرار داده تا بذر سالوس، تطمیع و دروغ را بپاشد نشان دادن واقعیت امویان و تمیز میان اسلام ناب از اسلام آلوده به سیاست های اموی هنر بزرگ و معجزه آسای امام حسن علیه السلام است. سلاح امام حسن علیه السلام در این شرایط زمانی چیزی نبود جز تدبیر . اینجاست که صلح مشروط امام با معاویه، نقشه های معاویه را نقش برآب کرد و حتی در ادامه معاویه که ظواهر اسلام را رعایت می کرد ناگزیر پرده از سیمای دروغین و خیانت. کارش افتاد چرا؟ چون ماهیت اصلی معاویه برای همگان روشن شد.

بخش 10 :    نبودن تحلیل سیاسی بین مردم بود و مشکلات امام (رهبر انقلاب)

چیزى که امام حسن مجتبى علیه السلام را به ظاهر شکست داد، نبودن تحلیل سیاسى بود. بعضی از صلح امام حسن چیز زیادى نمى‌دانند؛ فقط چند تا کلمه‌ شعارى مى‌دانند؛ درباره امام حسن، ذهن‌ها و فکرها باید حرف نو بگویند. چیزى که فتنه‌ خوارج را به‌وجود آورد و امیرالمؤمنین علیه السلام را آن‌طور زیر فشار قرار داد و قدرتمندترین آدم تاریخ را آن‌گونه مظلوم کرد، نبودن تحلیل سیاسى در مردم بود. والا همه‌ى مردم که بى‌دین نبودند. یک شایعه دشمن مى‌انداخت؛ فورا این شایعه همه جا پخش مى‌شد و همه آن را قبول مى‌کردند!

غبار غلیظ نفاق در زمان امام حسن علیه السلام

دوران دشوار هر انقلابى، آن دورانى است که حق و باطل در آن ممزوج بشود
در دوران پیامبر، صفوف، صفوف صریح و روشنى بود. آن طرف، کفار و مشرکان و اهل مکه بودند؛ کسانى بودند که یکى‌یکى مهاجرین از اینها خاطره داشتند.

بنابراین شبهه‌یى نبود. جنگ بنى‌قریظه اتفاق افتاد، پیامبر دستور داد عده‌ کثیرى آدم را کشتند؛ خم به ابروى کسى نیامد و هیچ‌کس نگفت چرا؛ غبارى در صحنه نبود.

اما در دوران امیرالمؤمنین، چه کسانى در مقابل على علیه السلام قرار گرفتند؟ آیا آسان بود که عبداللَّه‌بن‌مسعود صحابى به این بزرگى جزو پابندهاى به ولایت امیرالمؤمنین نماند و جزو منحرفان به حساب آمد؟ آنهایى که در جنگ صفین آمدند گفتند ما از این قتال ناراحتیم، اجازه بده به مرزها برویم و در جنگ وارد نشویم، این‌جاست که قضیه سخت است.

وقتى غبار غلیظ‌تر مى‌گردد، مى‌شود دوران امام حسن علیه السلام ؛ چه اتفاقى افتاد. باز در دوران امیرالمؤمنین، قدرى غبار رقیقتر بود؛ کسانى مثل عمار یاسر آن افشاگر بزرگ دستگاه امیرالمؤمنین بودند. هرجا حادثه‌‌اى اتفاق مى‌افتاد، عمار یاسر و بزرگانى از صحابه‌ پیامبر بودند که مى‌رفتند حرف مى‌زدند، توجیه مى‌کردند و لااقل براى عده‌اى غبارها زدوده مى‌شد؛ اما در دوران امام حسن علیه السلام ، همان هم نبود. در دوران شبهه و در دوران جنگ با کافر غیرصریح، جنگ با کسانى که مى‌توانند شعارها را بر هدفهاى خودشان منطبق کنند، بسیار بسیار دشوار است؛ باید هوشیار بود.

اگر امام حسن علیه السلام می جنگید و شهید می شد، خونش به هدر می‌رفت امام حسن مجتبى علیه السلام مى‌دانست که اگر با همان عده‌ى معدود اصحاب و یاران خود با معاویه بجنگد و به شهادت برسد، انحطاط اخلاقى زیادى که بر خواص جامعه‌ى اسلامى حاکم بود، نخواهد گذاشت که دنبال خون او را بگیرند! تبلیغات، پول و زرنگیهاى معاویه، همه را تصرف خواهد کرد و بعد از گذشت یکى دو سال، مردم خواهند گفت امام حسن علیه السلام بیهوده در مقابل معاویه قد علم کرد. لذا، با همه‌ى سختیها ساخت و خود را به میدان شهادت نینداخت؛ زیرا مى‌دانست خونش هدر خواهد شد.

گاهى شهید شدن آسان‌تر از زنده ماندن است! حقا که چنین است! این نکته را اهل معنا و حکمت و دقت، خوب درک مى‌کنند. گاهى زنده ماندن و زیستن و تلاش کردن در یک محیط، به مراتب مشکلتر از کشته شدن و شهید شدن و به لقاى خدا پیوستن است. امام حسن علیه السلام این مشکل را انتخاب کرد. وضع آن زمان چنین بوده است. خواص تسلیم بودند و حاضر نمى‌شدند حرکتى کنند.

 یزید که بر سر کار آمد، جنگیدن با او امکان‌پذیر شد. به تعبیرى دیگر: کسى که در جنگ با یزید کشته مى‌شد، خونش، به دلیل وضعیت خرابى که یزید داشت، پامال نمى‌شد. امام حسین علیه السلام به همین دلیل قیام کرد. وضع دوران یزید به گونه‌اى بود که قیام، تنها انتخاب ممکن به نظر مى‌رسید. این، به‌خلاف دوران امام حسن علیه السلام بود که دو انتخاب شهید شدن و زنده ماندن وجود داشت و زنده ماندن، ثواب و اثر و زحمتش بیش از کشته شدن بود. لذا، انتخاب سخت‌تر را امام حسن علیه السلام کرد.

اما در زمان امام حسین علیه السلام ، وضع بدان گونه نبود. یک انتخاب بیشتر وجود نداشت. زنده ماندن معنى نداشت؛ قیام نکردن معنى نداشت و لذا بایستى قیام مى‌کرد. حال اگر در اثر آن قیام به حکومت مى‌رسید، رسیده بود. کشته هم مى‌شد، شده بود. بایستى راه را نشان مى‌داد و پرچم را بر سر راه مى‌کوبید تا معلوم باشد وقتى که وضعیت چنان است، حرکت باید چنین باشد.

امام حسنعلیه السلام و امام حسین علیه السلام فرقی با هم ندارند اگر در زمان معاویه، امام حسین علیه السلام مى‌خواست قیام کند، پیام او دفن مى‌شد. این به خاطر وضع حکومت در زمان معاویه است. سیاستها به گونه‌اى بود که مردم نمى‌توانستند حقانیت سخن حق را بشنوند. لذا همین بزرگوار، ده سال در زمان خلافت معاویه، امام بود، ولى چیزى نگفت؛ کارى، اقدامى و قیامى نکرد؛ چون موقعیت آن‌جا مناسب نبود. قبلش هم امام حسن ع بود. ایشان هم قیام نکرد؛ چون موقعیت مناسب نبود. نه این‌که امام حسین و امام حسن علیهما السلام ، اهل این کار نبودند. امام حسن و امام حسین، فرقى ندارند. البته وقتى که این بزرگوار، این مجاهدت را کرده است، مقامش بالاتر از کسانى است که نکردند؛ اما اینها از لحاظ مقام امامت یکسانند. براى هر یک از آن بزرگواران هم که پیش مى‌آمد، همین کار را مى‌کردند و به همین مقام مى‌رسیدند.

بزرگترین ضربه به اسلام، تبدیل حکومت از امامت به سلطنت بود در صدر اسلام بزرگترین و مهمترین ضربه‌اى که بر اسلام وارد شد، این بود که حکومت اسلامى از امامت به سلطنت تبدیل شد. حکومت امام حسن و حکومت على‌بن‌ابى‌طالب علیهم‌السلام به سلطنت شام تبدیل شد! البته امام حسن مجتبى علیه السلام آن روز به خاطر یک مصلحت بزرگتر که حفظ اصل اسلام بود مجبور شد این تحمیل را به جان بپذیرد. حکومت را از امام حسن علیه السلام گرفتند. وقتى حکومت از مرکز دینى خودش خارج شد و در اختیار دنیاطلبان و دنیاداران گذاشته شد، بدیهى است که بعد هم حادثه‌ى کربلا پیش مى‌آید. آن وقت حادثه‌ى کربلا حادثه‌اى نیست که بشود جلوش را گرفت؛ اجتناب ناپذیر مى‌شود. بیست سال بعد از آن‌که حکومت اسلامى از دست محور اصلى آن که امامت است گرفته شد.

امام حسینعلیه السلام فرزند پیامبر در کربلا با آن وضع فجیع به خاک و خون کشیده شد. اساس حمله و نقشه‌ى دشمن این است که حکومت را از محور اصلى (محور امامت، محور دین) خارج کند. بعد خاطرش جمع است که همه کار خواهد کرد!
اگر دشمن فشار بیاورد، حادثه کربلا را تکرار می‌کنیم امروز دشمن قادر نیست. امروز به برکت ملت هوشیارى مثل ملت ایران، به برکت افکار برانگیخته‌اى مثل افکار ملت ایران، به برکت انقلاب بزرگى مثل انقلاب اسلامى ایران، نه امریکا و نه بزرگتر از امریکا (اگر در قدرتهاى مادى باشد) قادر نیستند حادثه‌اى مثل حادثه‌ صلح امام حسن را بر دنیاى اسلام تحمیل کنند. این‌جا اگر دشمن زیاد فشار بیاورد، حادثه‌ کربلا اتفاق خواهد افتاد. درباره‌ى امام حسن علیه السلام ، ذهنها و فکرها باید حرف نو بگویند؛ اما همانها هم گفته نمى‌شود؛ اینها مایه‌ى تأسف است!  

امام حسن  علیه السلام؛ مظهر مظلومیت و غربت تحلیلی شیعه قائل به نصّ امامت منصوب از سوی خدا و رسولش می دانند، درست است که عده ی بسیاری با امیرالمومنین و امام مجتبی علیهماالسلام به عنوان خلیفه بیعت کردند، اما تنها به عنوان رهبر امت و خلیفه چهارم و پنجم و نه به عنوان امام بر حق که از سوی خدا برای هدایت جامعه نصب شده است. اساسا در عرف سیاسی آن زمان شیعه به معنای مطلق پیرو برای هر مکتبی و یا هر شخصی که حرفی برای گفتن داشت، بکار برده می شد. فلذا در آن زمان به پیروان عثمان "شیعه عثمانی" می گفتند

چنانکه می بینید در روز عاشورا، امام حسین علیه السلام با این عبارت سپاه دشمن را مورد خطاب قرار می دهد که یا شیعة آل أبی سفیان و همچنین در زیارت منسوب به آن حضرت از دشمنان ایشان به أشیاعهم (شیعیان بنی امیه) یاد می شود. حتی برخی از نزدیکان اهل بیت علیهم السلام همچو ابن عباس، عبدالله بن جعفر و یا حتی محمد بن حنفیه که فرزند و برادر امام معصوم است، درک درستی از جایگاه ولایت و عصمت اهل بیت علیهم السلام نداشتند.

دلیل این گفته در تاریخ وجود دارد، آنجائیکه عبدالله بن جعفر در دوران خلافت امیرالمومنین علیه السلام چندین بار نظر خود را بر آن حضرت تحمیل می کند و یا محمد بن حنفیه که در جنگ صفین به امیرالمومنین علیه السلام اعتراض می کند که چرا حسنین علیهما السلام را به میدان نبرد نمی فرستید ولی مرا می فرستید، و بعد از واقعه کربلا نیز در برابر امام سجاد علیه السلام مدعی امامت می شود. حال با این اوصافی که از نزدیکان اهل بیت علیه السلام می بینیم، دیگر وضعیت سایر افراد جامعه اسلامی آن زمان بوضوح مشخص می شود.

بنابراین شیعه به اصطلاح خاص امروزی آن (که مدتها هم زمان بُرد تا به شیعیان اهل بیت علیهم السلام اختصاص پیدا کند) در زمان امام مجتبی علیه السلام بسیار محدود و انگشت شمار بود. که آنها هم معمولا تا وقتی شیعه باقی می ماندند که منافعشان در خطر قرار نمی گرفت فلذا در زمان امیرالمومنین علیه السلام افرادی که خود را پیرو حضرت می دانستند و با ایشان بیعت کرده بودند، وقتی دیدند که در جنگها غنیمتی نصیبشان نمی شود و نمی توانند زنها و بچه های سپاه دشمن را به اسارت بگیرند، در مواضع خود تعلل می کنند و حتی با امام علیه السلام در گیر می شوند و گستاخانه به ایشان اعتراض می کنند که چرا از غارت مردم بصره جلوگیری می کنید. و اینان برای امیرالمومنین و امام مجتبی علیه السلام حتی به اندازه خلفای پیشین نیز جایگاه و شأنی قائل نبودند

با توجه به این وضعیتی که از شیعه در عصر امام مجتبی علیه السلام مشاهده می کنیم، باید به آن امام مظلوم حق بدهیم که صلح معاویه را قبول نماید، چرا که یاوری در کنار خود نمی بیند که به جنگ او بپردازد. وقتی مردم، حضرت امیرالمومنین علیه السلام را با اصرار وادار به پذیرفتن خلافت کردند، ایشان به مسجد پیامبر اکرم آمدند و خطبه ای را (که در تاریخ ثبت شده است) ایراد فرمودند. سپس به امام مجتبی علیه السلام که نواده پیامبر خدا و در میان مردم از منزلت خاصی برخوردار بود، فرمودند: برخیز و سخن بگو (سخنی در تثبیت امر خلافت). در اینجا امام مجتبی علیه السلام برخاستند و خطاب به مردم فرمودند و به سبب همین نکته بجا و ظریف امام حسن علیه السلام،

امیرالمومنین علیه السلام ایشان را در آغوش کشیدند و بوسیدند و مورد تحسین قرار دادند. در جای دیگری از تاریخ داریم که امیرالمومنین علیه السلام پس از به خلافت رسیدن، تمام چهره های فاسد حکومت عثمان را عزل کردند. علیرغم اینکه آن حضرت به چهره هایی صالح برای مناصب حکومتی نیاز داشتند، ولی هیچ مسئولیت حکومتی را به امام حسن و امام حسین علیهما السلام واگذار نکردند.

از آنجائیکه این دو بزرگوار قرار است که امامت امت اسلامی را در آینده به عهده بگیرند، شایسته نیست که کارگزار هیچ حکومتی و لو حکومت علی علیه السلام باشند، ضمن اینکه این دو بزرگوار نباید بواسطه ورود در تشکیلات حکومتی، در معرض تهمت دشمنانی همچون معاویه قرار بگیرند، فلذا می بایست زمینه ایجاد جنگ روانی از دشمن سلب می شد.

اما وجود اینکه امام مجتبی علیه السلام هیچ گونه پست حکومتی را برعهده نداشت ولی پا به پای امیرالمومنین علیه السلام در تمامی عرصه های سخت و بحرانهای دوران خلافت علی علیه السلام ، آن حضرت را همراهی و یاری می کرد. چنانکه در فتنه ناکثین، همراه پدر بزرگوارش در جنگ جمل حضور پیدا می کند، و بنا به گفته شیخ مفید (ره)، عامل اصلی پیروزی سپاه امیرالمومنین علیه السلام در جمل، امام مجتبی علیه السلام است.

چرا که با وجود ضعیف شدن سپاه، دشمن در برابر سپاه امیرالمومنین علیه السلام افراد دشمن چنان بت پرستانی که بر گرد بت مقدس خود جمع شده اند. به دور شترهایش حلقه زده بودند و با صفوف متراکم از آن به شدت محافظت می کردند. در این موقعیت علی علیه السلام به محمد بن حنفیه دستور می دهد که خود را به شتر عایشه برساند و آن را پی کند، زیرا تا آن شتر برپاست اصحاب جمل هم مقاومت می کنند اما با سقوط شتر و به زیر آمدن عایشه از شتر، آنان نیز پراکنده می شوند.محمدبن حنفیه به سوی شتر عایشه رفت و تمام تلاش خود را نیز انجام داد ولی نتوانست صفوف فشرده دشمن را بشکافد و به شتر عایشه برسد، و زخمی و مجروح بازگشت

امیرالمومنین علیه السلام پرچم را از او گرفت و آنرا به امام مجتبی علیه السلام داد و این امام مجتبی بود که با حمله شجاعانه خود، صفوف دشمن را شکافت و به شتر عایشه رسید و آنرا پی کرد و با سرنگونی عایشه، پیروزی سپاه امیرالمومنین علیه السلام مسجّل شد. ولی متأسفانه نقش اساسی امام مجتبی علیه السلام در پیروزی این عملیات بزرگ مورد غفلت واقع شده است.  یکی دیگر از مقاطع تاریخی قابل توجه که مرتبط به امام مجتبی علیه السلام می شود

زمانی است که پس از آزادسازی بصره (که پایگاه پیمان شکنان شده بود)، امیرالمومنین علیه السلام نزدیک به یک ماه در بصره اقامت کردند تا امر این شهر را بسامان را برسانند. در همین اثناء حضرت، بیمار شد به گونه ای که قادر نبود در برخی موارد به جمعه و جماعت حاضر شوند در این مدت، امام مجتبی علیه السلام امر جمعه و جماعت بصره را بر عهده داشت و بعد از پایان کار امیرالمومنین علیه السلام در بصره، که ایشان به مدینه بازنگشتند و کوفه را بعنوان مقرّ حکومتی خود در نظر گرفت، امام به همراه خانواده اش در کوفه و در کنار پدر باقی ماند. بعد از استقرار حضرت امیرالمومنین علیه السلام در کوفه، فتنه دیگری از سوی حاکم معزول و ملعون شام یعنی معاویه به پا خواست و حضرت علی علیه السلام به جنگ ناخواسته دیگری در صفین تن داد.

در این موقعیت سخت نیز امام مجتبی علیه السلام به همراه برادر بزرگوارش، امام حسین علیه السلام در کنار پدر به صفین می آیند و فرماندهی جناح راست لشکر علی علیه السلام را به همراه عبدالله بن جعفر برعهده دارند. ولی چون این جنگ، جنگ بسیار مهیبی بود، امیرالمومنین علیه السلام از به میدان رفتن و جنگیدن این دو بزرگوار ممانعت می کرد، چرا که اینان ذخیره امامت بودند و حفظ جانشان اهمیت بسیار بالایی داشت. اما با این وجود نقش پررنگ امام مجتبی علیه السلام در این جنگ قابل توجه است.

بعنوان مثال زمانی که عبیدالله بن عمر بن خطاب (قاتل خبیث و جنایتکاری که جنایت قتل یکی از یاران خاص ایرانی امیرالمومنین علیه السلام بنام هرمزان، را مرتکب شده بود و از ترس قصاص توسط حضرت امیر علیه السلام گریخته بود و اینک به معاویه پیوسته بود) در صفین به میان دو لشکر آمد و امام مجتبی علیه السلام را صدا زد تا با ایشان مذاکره ای داشته باشد، و این در واقع توطئه ای بود از سوی معاویه (به زعم خودش) برای ایجاد تفرقه میان امام علی و امام مجتبی علیهما السلام

آن ملعون به امام مجتبی علیه السلام عرض کرد شامیان پدرت را به عنوان خلیفه و حاکم قبول ندارند ولی تو را به عنوان نواده رسول خدا، قبول دارند. اگر تو پدرت را به کنار بزنی و قدرت را به دست بگیری ما شامیان تو را می پذیریم و خلافت را به رسمیت میشناسیم. ولی با پاسخ کوبنده امام مجتبی علیه السلام روبرو شد که تو برو و به همان عیاشی هایت ادامه بده تا آن زمانی که جسدت را در همین جنگ در وضعیت بدی خواهیم دید. و بدین ترتیب با صلابت و ایستادگی امام مجتبی ع تیر معاویه به سنگ خورد. در عرصه دیگر، امام مجتبی علیه السلام از سوی امیرالمومنین علیه السلام مأمور می شود تا با خوارجی که بعد از جنگ صفین وارد کوفه نشدند

و در قریه ی حروراء در برابر ماجرای حکمیت موضع گرفته بودند، صحبت کند و آنان را مجاب کند تا از سرکشی دست بردارند و با بیعت با علی علیه السلام به مصاف با معاویه بازگردند. خوارج که در ماجرای حکمیت دل در گرو خلافت عبدالله بن عمر بسته بودند، به امام مجتبی علیه السلام می گویند که تنها با خلافت عبدالله بن عمر موافقند. اما امام مجتبی علیه السلام در ردّ صلاحیت او و اثبات ناتوانی او، استناد می کنند به اعتراف پدر عبدالله یعنی عمر بن خطاب که گفته بود : عبدالله به قدری بی عرضه است که حتی توان طلاق همسر خود را که او را به تنگ آورده، ندارد، چه برسد به تصدّی امر حکومت عالم اسلام.

پس از آن نیز امام مجتبی علیه السلام به همراه امیرالمومنین علیه السلام به نهروان رفت و در آنجا کنار پدر بود و بعد از آن نیز که به کوفه بازگشتند حتی یک لحظه پدر را رها نکرد تا شب شهادت امیرالمومنین علیه السلام که در سحرگاه 19 رمضان اصرار می کند تا همراه پدر باشد ولی امیرالمومنین علیه السلام ایشان را سوگند می دهد و بازمی گرداند.

چرا که علی علیه السلام که می دانست آن شب، همان موعدی است که پیامبر خدا، آنرا به امیرالمومنین علیه السلام وعده داده بود، از به خطر افتادن جان امام مجتبی علیه السلام خوف داشت. اما وقتی امام مجتبی علیه السلام صدای امیرالمومنین علیه السلام را در زمان ضربت خوردن شنید، سراسیمه خود را به کنار پدر در مسجد رساند و سر مقدس پدر را در آعوش گرفت و با پارچه ای بست.

امیرالمومنین علیه السلام که بیهوش شده بود با قطرات اشکِ امام مجتبی علیه السلام، به هوش آمد و در همانجا بود که حضرت امیر علیه السلام خبر شهادت امام حسن علیه السلام را بوسیله سَمّ و شهادت برادرش را؛ تیغ به فرزندش داد. سپس امام مجتبی علیه السلام به امر پدر، نماز جماعت صبح را به همراه مردم، اقامه نمود و بعد امیرالمومنین علیه السلام را به منزل برد و تا لحظه ی شهادت پدر، همراه آن حضرت بود و آن وصیت بزرگ و تاریخی امیرالمومنین علیه السلام نیز خطاب به فرزند بزرگوارش، حسن علیه السلام می باشد.

و این امام مجتبی علیه السلام بود که به عنوان وصیّ امیرالمومنین علیه السلام کار کفن و دفن ایشان را بر عهده داشت

امیرالمومنین علیه السلام در مدت 25 سالی که به دلیل غصب حق خلافت از ایشان بطور مستقیم در عرصه سیاست و حکومت فعالیت نمی کرد، به امر کشاورزی پرداخت و نخلستان هایی مفصلی را ایجاد فرمود و زمین های بایر بسیاری را آباد کرد.

در سالهای آخر عمر شریف امیرالمومنین علیه السلام این سرزمینها، بسیار حاصلخیز و باارزش شده بودند، از طرفی آن حضرت می دانست که پس از شهادتش، خلافت غصب خواهد شد و فرزندان او حقی در امر حکومت نخواهند داشت و درآمدی از سوی دولت غاصب متوجه آنها نخواهد شد. ایشان این املاک ارزشمند را که در «ینبع» قرار داشت، وقف فرزندان خود کردند و در حکمی امام مجتبی علیه السلام را به تولیت آن گماشتند. اما نکته ی حائز اهمیتی که در متن این حکم وجود دارد جمله ای است که امیرالمومنین علیه السلام در این حکم، درباره ی امام حسن علیه السلام می فرمایند، که: من با تعیین حسن علیه السلام به عنوان متولی این موقوفات، به خداوند متعال تقرّب می جویم. این جمله نشاندهنده ی مقام والای امام مجتبی علیه السلام نزد امیر مومنان علی علیه السلام است که فرزندش حسن را وسیله قرب به خداوند قرار می دهد.

یکی از مهمترین و حساسترین مسائل در تاریخ صدر اسلام، مسأله صلح امام مجتبی علیه السلام است. معاویه ملعون از زمان خلافت، خلیفه دوم، قدرتی یافته بود که باعث شد تا او در دوران خلافت امیرالمومنین علیه السلام برای خود حق حکومت قائل شود و برای همین با آن حضرت وارد جنگ شود

خلیفه دوم به هیچ کدام از کارگزاران خود اجازه نمی داد تا پُستی را بیش از یکسال، تصدّی کند، ولی معاویه را تا 5 سال حاکم شامات قرار داد و به او اجازه ساختن کاخ مجللی را در آنجا داد و حال اینکه در تاریخ ثبت شده است که سعد وقاص که حاکم خلیفه دوم در کوفه بود، به دلیل اینکه خانه ای ساخته بود که برخلاف سایر خانه های آن شهر، دارای درب بود، سعد را از حاکمیت عزل کرد و خانه اش را هم آتش زد. بعد از خلیفه دوم هم، عثمان بیش از 12 سال به معاویه اختیار تامّ در حکومت شامات داده بود.

از این رو، معاویه برای خود حق حکومتی قائل بود. خیلی دردناک است وقتی انسان تصور می کند که آن مرد عظیم الهی در میان عده ای از اراذل و اشرار، قرار گرفته و آن جسارتها را می شنود. البته آن حضرت به لطف الهی، آنها را بی پاسخ نگذاشت و از پس آنها برآمد. با شهادت امیرالمومنین علیه السلام، معاویه از اینکه بزرگترین مانع در برابر آرزوهایش از میان برداشته شده، بسیار مسرور گشت ولی با به خلافت رسیدن امام مجتبی علیه السلام بار دیگر احساس خطر کرد و تمام بافته های خود برای کسب خلافت را رشته شده دید. به همین خاطر به امام مجتبی علیه السلام کوچکترین مهلتی نداد تا بر اوضاع حکومت مسلط شود و سریعاً در جهت نابودی حکومت امام، اقدام کرد. آن هم در چنان اوضاع آشفته جامعه اسلامی که از یک سو هنوز رگه های جاهلیت خوارج نهراون وجود داشت و از سوی دیگر مردم در اطاعت از رهبر خود سستی به خرج می دادند. باید به این نکته توجه داشت که بیعت مردم با امام مجتبی علیه السلام همراه با بصیرت عمیق نبود بلکه تنها به دلیل جریحه دار شدن احساساتشان در شهادت امیرمومنان علیه السلام بود

فلذا در ماجرای جنگ با معاویه، پشت امام مجتبی علیه السلام را خالی کردند و همین باعث شد تا معاویه به خود جرأت دهد تا برای نابودی حکومت امام به کوفه لشکرکشی کند. البته معاویه به راحتی هم جرأت لشکرکشی بر علیه امام مجتبی علیه السلام را نداشت، ابتدا با توطئه ای پلید، طرح ترور امام را به دست 4 نفر از بزرگان کوفه پیگیری کرد، ولی چون با تدبیر امام، ترور نافرجام ماند، جاسوسانی را برای ایجاد فتنه به کوفه و بصره فرستاد که آنها هم توسط امام دستگیر و اعدام گشتند.

وقتی معاویه از این راه ها ناامید شد، تنها راه سرنگونی حکومت امام مجتبی علیه السلام را در جنگ مستقیم با آن حضرت دید که باز هم باید عنایت داشت که این تصمیم معاویه، با توجه به اوضاع نابسامان امّت و سستی مردم بود. یعنی او می دانست که وقتی این مردم در جنگ صفین آنطور ضعیف ظاهر شدند و امام خود را تنها گذاشتند، حالا که پایه های ایمانشان سست تر شده و با تهدید و تطمیع معاویه، راحت تر امامشان را رها می کنند، جنگ با امام مجتبی علیه السلام آسانتر خواهد بود.

امام مجتبی علیه السلام پس از ماجرای صلح، به مدینه منوره بازگشتند. دلیل آن چه بود؟

پس از تسلط معاویه بر اوضاع وقتی مردم منطق معاویه را (که فقط به دنبال قدرت آنهم به هر قیمتی بود) با منطق امام مجتبی علیه السلام که به دنبال سعادت دنیا و آخرت مردم بود (مقایسه کردند تا حدودی به اشتباه بزرگی که مرتکب شدند) پی بردند و از این که حجت خدا را رها کردند، پشیمان شدند و نزد امام آمدند. این مظلومیت امام مجتبی علیه السلام هنوز هم در بین شیعیان ایشان جریان دارد و برخی فکر می کنند که امام حسین لذا آمدند خدمت امام مجتبی علیه السلام و عرض کردند  مرد جنگ و جهاد و دلاوری بود ولی امام حسن لذا آمدند خدمت امام مجتبی علیه السلام و عرض کردند  مرد سازش و محافظه کاری و گوشه نشینی که ما از کرده خود پشیمانیم، شما برگردید به میدان تا ما پا به رکاب شما با معاویه بجنگیم

ولی امام که می دانست این تصمیم آنها از روی هیجان صرف است و اگر پای عمل برسد، دوباره همان رفتارها را خواهند داشت، فرمود که آن موقع که عهدی بر گردن ما نبود، پشت ما را خالی کردید ولی حالا که پیمانی بر عهده ماست دیگر کاری نمی شود انجام داد. وقتی خبر این تحرّک مردم به معاویه رسید، آن ملعون به همراه عده ای از اطرافیانش همچون عمروعاص و ولیدبن عقبه و برادرش عتبه، امام مجتبی لذا آمدند خدمت امام مجتبی علیه السلام و عرض کردند  را احضار کرد و در مجلسی به امام و پدر بزرگوارشان، جسارت نمود و خاطرنشان کرد که امام تحت نظر است. خیلی دردناک است وقتی انسان تصور می کند که آن مرد عظیم الهی در میان عده ای از اراذل و اشرار، قرار گرفته و آن جسارتها را می شنود. البته آن حضرت به لطف الهی، آنها را بی پاسخ نگذاشت و از پس آنها برآمد

پس از اینکه امام مجتبی لذا آمدند خدمت امام مجتبی علیه السلام و عرض کردند، دیدند که دیگر دلیلی برای ماندن در این شهر بی وفا ندارند، تصمیم به هجرت به سوی مدینه و حرم جدّ بزرگوارشان را گرفتند، چرا که ایشان کوفه را تنها بعنوان مقرّی برای اداره حکومت برگزیده بودند وگرنه خود کوفه موضوعیت و اهمیت خاصی برای اقامت امام نداشت.

همانطور که امام حسین علیه السلام نیز در قیام خود، به دلایل سیاسی به سمت کوفه حرکت کرد و اگر دعوت مردم کوفه نبود، هرگز به آنجا نمی رفت، چرا که کوفه به خودی خود برای ایشان موضوعیت نداشت فلذا وقتی مردم کوفه دست از یاری برداشتند، امام تصمیم به بازگشت گرفت.

بنابراین امام مجتبی علیه السلام به همراه تمامی اهل بیت گرامی اشان بازگشتند. صحنه ی تأسف آوری از لحظه ی خروج امام از کوفه، در تاریخ ثبت شده است، مردمی که پشیمان از کرده خویش بودند، با گریه به بدرقه امام آمدند و آن حضرت همانطور که از شهر خارج می شد، با چشمی گریان، نگاهی به مردمی که هنوز در بدرقه حضرت ایستاده بودند، انداخت و شعر غم انگیزی فرمود که : و لا عـــن قلىّ فارقت دار معاشری هم المانعون حوزتی و ذماری به این مضمون که من خانه دوستان خود را از روی دشمنی ترک نمی کنم ...

متأسفانه برخی از اهل تسنن برای ترور شخصیت امام مجتبی علیه السلام سعی کرده اند از ایشان چهره ای عافیت طلب بسازند که برای حفظ خود حاضر به جنگ نبود و به جای امر امّت به دنیا و زنان آن فکر می کرد. باید توجه داشت که اگر واقعاً آن امام همام مطلاق بود و تعداد همسران آن حضرت طبق نقل آنان، به 400 تن هم می رسید طبیعتاً باید تعداد فرزندان ایشان بیشتر از تعداد همسرانش می شد و حال آنکه تعداد فرزندان امام علیه السلام به عدد انگشتان دست نمی رسد . 

.امام مجتبی علیه السلام مظهر تمام و کمال صبر و حلم و مظلومیت است. مظلومیت امام مجتبی علیه السلام حتی برای ما شیعیان نیز بدرستی تبیین نشده است. جا دارد به جمله ی ارزشمندی که در کتاب گرانقدر صلح امام حسن اثر عالم وارسته شیخ راضی آل یاسین، آمده اشاره کنم که می فرمایند:

مظلومیت روز ساباط امام حسن علیه السلام (ساباط یکی از محلات شهر مدائن بود که در آنجا امام مجتبی علیه السلام مجبور شد، صلح را بپذیرد) از مظلومیت روز عاشورای امام حسین علیه السلام بیشتر است دلیل آن روشن است، چون روز عاشورا، سراسر حماسه بود، چنانکه حضرت زینب سلام الله علیها در اوج آن مصیبت عظیمی که فقط یک روز است و بعد از آن، به فوز عظیم نائل آمدند، می فرماید: ما رأیت الا جمیلا یعنی عاشورا سراسر زیبایی و حماسه بود، ولی امام مجتبی علیه السلام بعد از روز ساباط 10 سال صبر کرد و شاهد آن همه غربت و مظلومیت بود.

و این مظلومیت امام مجتبی علیه السلام هنوز هم در بین شیعیان ایشان جریان دارد و برخی فکر می کنند که امام حسین علیه السلام مرد جنگ و جهاد و دلاوری بود ولی امام حسن علیه السلام مرد سازش و محافظه کاری و گوشه نشینی. فلذا امام حسن ع مظهر مظلومیت و غربت است حتی در بین شیعیان خودش.

به گفته شیخ مفید (ره)، ترکیب لشکر امام حسن علیه السلام اینگونه بود :

-  گروهی از شیعیان خاص امام که بسیار محدود و انگشت شمار بودند.
-  گروهی از مردم کوفه که حضرت را بعنوان خلیفه پنجم می شناختند و همراهی شان با سپاه امام، نه از جان و دل بلکه از روی بی میلی بود.
-  گروهی از قبایل که نه به خاطر برحق بودن امام مجتبی علیه السلام در عرصه حاضر شدند بلکه صرفاً به تبعیت از رۆسای خود، حضور پیدا کردند.
-  گروهی از خوارج، که چون از یک سو حساب امام مجتبی را از امیرالمومنین علیه السلام جدا کرده بودند و از سوی دیگر جنگ با معاویه ملعون را جایز می دانستند فلذا با لشکر امام، همراه شدند.
-  دستیابی به عده ای از افراد سودجو و غنیمت طلب، که به دنبال منفعت حاصل از این جنگ بودند که در صورت عدم غنیمت، راه فرار را در پیش می گرفتند.       امام مجتبی علیه السلام به چنین ترکیب ناهمگونی، علم داشت .

و به همین جهت طی یک سخنرانی، تصمیم به تصفیه سپاه خود گرفت ولی آنان با برهم زدن مجلس، به امام مجتبی علیه السلام اجازه صحبت کردن، ندادند. امام از منبر فرود آمد و به خیمه خود بازگشت ولی آنان رو به خیمه حضرت هجوم آوردند و خیمه را غارت کردند و حتی سجاده زیر پای امام را کشیدند

حضرت مجتبی علیه السلام از خیمه اش بیرون آمد تا سوار بر مرکب شود، یک خبیثی جسارت را به جایی رساند که به آن حضرت حمله کرد و ضربت سختی بر ران مبارک ایشان وارد کرد که به استخوان رسید، که البته امام همانجا گردن آن خبیث را با فشاری شکستند.

و بدین صورت، سپاه امام مجتبی علیه السلام به هم ریخت و شیرازه اش از هم پاشید. این خبر به همراه با نامه هایی از طرف سران سپاه امام، به معاویه رسید، مبنی بر اینکه هرگونه که تو بخواهی ما حسن بن علی را برایت می آوریم، مرده یا زنده.

معاویه ملعون نیز همین نامه ها را برای امام مجتبی علیه السلام فرستاد و گفت که تو می خواهی با اینها با من بجنگی؟ و در همین جا به امام پیشنهاد صلح را، بدون هیچ قید و شرطی، به امام داد.

با بوجود آمدن چنین شرایط آشفته و نابسامانی، امام مجبتی علیه السلام با همان جراحت و حال نامساعدشان، در میان جمع مردم حاضر شد و با آنان اتمام حجت فرمود که مگر از پیامبرتان نشنیدید که خلافت بر بنی امیه حرام است و اگر آنها را بر بالای منبر من دیدید، از منبر پائین بکشید و به هلاکت برسانید

حال اگر رضای خدا و سعادت آخرت خود را می خواهید، من این پیشنهاد صلح را از بین می برم و همه با هم کار معاویه را یکسره می کنیم ولی اگر دنیا و لذّات آنرا ترجیح می دهید که صلح را بپذیرید. در اینجا همه آنان فریاد زدند که ما دنیا را می خواهیم و بدین ترتیب دنیا را بر امام حق و حجت خدا که سعادت دنیا و آخرت امّت را می خواهد، ترجیح دادند

جالب است که همین موضع امام مجتبی علیه السلام در اتمام حجت با مردم را برادر بزرگوارشان امام حسین علیه السلام نیز در روز عاشورا با مردم داشتند و از لابلای غبار فتنه، حق را برای مردم آشکار کردند ولی آنان تن به باطل دادند.

بنابراین در اینجا به دلیل عدم حمایت مردم از امام مجتبی علیه السلام ایشان بالإجبار تن به پذیرش صلح با معاویه داد.

بخش 11 :          یاران امام حسن مجتبی علیه السلام

یاران امام از نظر عدد، بسیار کم هستند اما بسیاری از آنها از شخصیت های برجسته عالم اسلام می باشند. برخی از آنها پیامبر و پنج امام را درک کرده اند؛

همانند جابر بن عبدالله انصاری؛ و برخی دیگر علاوه بر این که از یاران امام حسن علیه السلام هستند، جزو یاران امیرمومنان بوده اند؛

همانند احنف، اصبغ، جابربن عبدالله، جعیدحبیب، حبه، رشید، رفاعه، زید، سلیم، سلیمان، سوید، ظالم، عمرو بن حمق، عامر، کمیل، لوط، میثم، مسیب و ابو اسحاق.و برخی دیگر جزو یاران امام حسین علیه السلام نیز هستند، همانند جابر، جعید، حبیب، رشید، زید، سلیم، ظالم، عمرو، کیسان، لواط، میثم و فاطمه

دسته دیگر از آنها جزو یاران امام سجاد علیه السلام نیز هستند، همانند جابر، رشید، سلیم و ظالم. و گروهی نیز جزو یاران امام باقر علیه السلام شمرده شده اند؛ همانند جابر بن عبدالله انصاری که در سال 78 ق. به دیدار خدا شتافت

نکته دوم این که عده ای از یاران امام حسن علیه السلام همانند حبیب بن مظاهر اسدی، جزو شهدای کربلا هستند. و برخی همانند کمیل بن زیاد، عمرو بن حمق خزاعی، رشید هجری و حجربن عدی در راه ولایت و دفاع از اهل بیت علیهم السلام به شهادت رسیده اند.

اعتراض اصحاب امام حسن علیه السلام

 قیس بن سعد بن عباده در زمان خود از بزرگان مدینه و رئیس قبیله خزرج، و مرد غیور و با شخصیتى بود و شرح شجاعت و خدمات او در اسلام و پس از آن، و مخالفت وى با خلافت ابوبکر در ماجراى سقیفه در تاریخ مضبوط است، قیس فرزند او نیز مانند پدرش مردى شجاع و غیور بود، و از نظر قامت نیز، بلند قد بوده، به طورى که به گفته ابو الفرج وقتى سوار اسب مى‏شد، پاهایش روى زمین کشیده مى‏شد

 و مو در صورت نداشت و به اصطلاح‏ کوسه‏ بود، و در کتاب مقاتل الطالبیین آمده که به او خواجه انصار مى‏گفتند. قیس بن سعد در ارادت به امیرالمؤمنین علیه السلام و خاندان آن حضرت مشهور است و آن حضرت در آغاز خلافت ‏خود حکومت مصر را به او واگذار فرمود، و قیس از کسانى بود که حاضر نبود با معاویه بیعت کند

و چون قبل از ماجراى صلح معاویه براى او نامه نوشت و خواست تا مانند عبیدالله بن عباس او را به طرف خود جذب کند در پاسخ نوشت لا و الله لا تلقانى ابدا الا بینى و بینک الرمح...  نه به خدا سوگند هرگز مرا دیدار نخواهى کرد، جز آنکه میان من و تو نیزه باشد...!

بارى قیس بن سعد وقتى مطلع شد که امام او از حکومت کناره گرفته و کار را به معاویه وا گذارده، با شدت ناراحتیى که از این ناحیه پیدا کرده بود، بناچار به کوفه بازگشت و چون معاویه وارد کوفه شد کسى را به سراغ او فرستاد تا براى بیعت‏ حاضر شود. ولى قیس حاضر نشده و گفت: من قسم خورده‏ام او را دیدار نکنم، جز آنکه میان من و او نیزه و یا شمشیر باشد...

 

ادامه مطالب

 http://m5736z.blog.ir/post/Hasan2

 http://m5736z.blog.ir/post/Hasan3

  http://m5736z.blog.ir/post/HASAN

http://m5736z.blog.ir/post/Hasan1

 

به نام خدا
مطالب جمع آوری شده در زمینه های مفاهیم قرآنی و تاریخی

از سال 1354   و    بارگذاری آن  در سال  1380 در   سایت

تاریخی فرهنگی قرآنی

و از سال 1393 به تدریج بعضی از مقالات تبدیل به کتاب شده

 و  به حول قوه الهی در  مهر سال 1399 به 40 جلد کتاب رسیده است.

نام  : محمود زارع پور متولد تهران محله قلهک شمیران 1336

کارشناسی علوم قرآن و دینی ، دبیر    و 25 سال   مدیریت    مدرسه

نظرات  (۱)

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
*** ** ***** **** *** ****

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">