تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.

Image result for ‫امام علی‬‎

                                  الگوهای رفتاری امام علی علیه السلام (۱)
فصل اوّل: اخلاق فردى امام على(ع)

اول ـ ساده زیستى امام على (ع)
۱. ابزار و وسائل ساده زندگى

فـرهـنگ ساده زیستى اگر در جوامع بشرى بگونه شایسته اى تحقّق یابد مى توان با بـسیارى از مشکلات اقتصادى مقابله کرد و در روزگاران سخت آینده که انفجار جمعیّت همراه بـا کـمـبـود مـواد غـذائى و محدود بودن امکانات زیستى دامنگیر انسان هاست چاره اى جز رواج فرهنگ ساده زیستى وجود ندارد.
امام على علیه السّلام الگوى کامل فرهنگ ساده زیستى بود.
درکمک به همسر، گندم را با آسیاب سنگى آرد مى کرد و در کار خانه حضور جدّى داشت.
از لباس هاى معمولى که عموم مردم مى پوشیدند استفاده مى کرد،
روزى به بازار رفت و به لباس فروشان ندا داد که چه کسى پیراهن سه درهمى دارد؟
مـردى گـفـت: در مـغـازه مـن مـوجـود اسـت، حـضـرت امـیرالمؤ منین علیه السّلام آن را خرید و پوشید.
خانه اى چون خانه دیگران داشت،
و اسـبـى یـا الاغـى کـه هـمـگـان در اخـتـیـار داشتند بکار مى گرفت و روزى شمشیر خود را فروخت تا مشکل اقتصادى خانواده را حل کند.
هـارون بـن عنتره مى گوید: در شهر خورنق هوا سرد بود، على علیه السّلام را دیدم کـه قـطـیـفـه اى بـرخـود پـیـچـیـده و از سـرمـا رنـج مـى بـرد، گـفـتـم از بـیـت المال سهمى بردار.
امام على علیه السّلام پاسخ داد: چـیـزى از مـال شـمـا برنمى دارم و این قطیفه را که مى بینى برخود پوشانده ام آن را از مدینه همراه آورده ام.
نان خشکیده مى خورد که دخترش امّ کلثوم وقتى نان جوین خشک را بر سفره پدر دید اشکش جارى شد.
در اوائل زندگى ، شب ها با همسرش برروى پوستینى مى خوابید.

۲. ازدواج ساده
 الف ـ مراسم ساده

وقتى على علیه السّلام از حضرت زهراء سلام الله علیها خواستگارى کرد، و پیامبر صلى الله علیه و آله موافقت نمود، فرمود: على جان! از درهم و دینار چه دارى؟
پاسخ داد: یک شتر و زره جنگى.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: حیوان سوارى لازم است، زره را بفروش.
زره را بـه بـازار بـرد و بـه چهل درهـم فـروخـت و هـمـه را تـقـدیـم رسول خدا صلى الله علیه و آله کرد.
خـطـبـه عـقـد در حـضـور جـمـعـى از یـاران پـیـامـبـر خـوانـده شـد، رسـول خـدا مـقـدارى از قیمت زره را به سلمان داد تا لباس و برخى مایحتاج زندگى امام على علیه السّلام را تهیّه کند و مقدارى هم به مقداد داد و فرمود:
آن را بـه خـواهـر عـلى عـلیـه السـّلام امّ هـانـى بـده تـا به عنوان صدقه بر سر عروس بـریزد که با دادن یک غذاى ساده به جمعى از اصحاب، مراسم عروسى پایان گرفت.

ب ـ تدارکات ساده ازدواج
  هـمـه قـبـول دارنـد که دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله بزرگ زنان بهشتى و دختر بزرگترین پیامبر آسمانى است.
هـمـه قـبول دارند که حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام یکى از بزرگترین شخصیّت هاى جهان اسلام است.
امّا ازدواج ساده آن بزرگواران جاى بسى شگفتى است، که چگونه ساده و دور از تشریفات انجام گرفت.
سـِنِّ حـضـرت زهـراء سـلام الله عـلیـهـا در روزِ ازدواجـش پـانـزده سـال و عـلى عـلیـه السـّلام در آن روز بـیـسـت و یـک سال داشت.

۳. غذاى ساده
داستان احنف بن قیس:
احنف بن قیس وقتى به دربار شام رفت و غذاهاى رنگارنگ معاویه را دید، ایـن طـعـام از روده هـاى مـرغـابى تهیّه شده، آنرا با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و شکر نِیشکر در آن ریخته اند. احنف به گریه افتاد.
معاویه گفت: چرا گریه مى کنى؟
پاسخ داد: یک شب هنگام افطار خدمت على علیه السّلام رفتم به من فرمود: برخیز با حسن و حسین علیهماالسلام همسفره باش، و خود به نماز ایستاد، وقتى نماز امام عـلى عـلیـه السـّلام بـه پـایـان رسـیـد ظـرف در بـسته اى را جلوى امام على علیه السّلام گذاشتند، بگونه اى درپوش غذا بسته بود که دیگرى نتواند آنرا باز کند.
امـام دَرپـوش غـذا را بـرداشـت و آرد جـو را در آورد و تناول کرد.
بـه حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام عـرض کـردم: شـمـا اهل سخاوت مى باشید، پس چرا غذاى خود را پنهان مى کنید؟
فرمود: این کار از روى بخل ورزى نیست، مى خواهم فرزندانم از روى دلسوزى چیزى به آن (مانند روغنى یا دوغى) نیافزایند.
عرض کردم: مگر حرام است؟
فرمود: نه؛ اما رهبر امّت اسلامى باید در خوراک و لباس مانند فقیرترین افراد جامعه زندگى کند! تـا الگـوى بـیـنـوایـان بـاشـد، و فـقـرا بـتـوانـنـد مـشـکـلات و تـهـیـدسـتـى خود را تحمّل کنند.
لا وَ لکِن یَجِبُ عَلى اَئِمَّةِ الحَقِّ اَن یُقَدِّرُوا اَنفُسَهُم بِضَعفَةِ النّاسِ لِئَلاّ یَطغِى الفَقیرَ فَقرُهُ
(نه، بلکه بر امامان حق لازم است در طعام مانند مردمان عاجز و ضعیف باشند تا فقر باعث طغیان فقرا نگردد).
هـر وقـت فـقـر بـه آنـها فشار آورد بگویند: بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست.
مـعـاویـه گـفـت : اى احـنـف مـردى را یـاد کـردى کـه فـضـیـلت او قابل انکار نیست!
امام على علیه السّلام بیشتر از سبزیجات استفاده مى فرمود. و اگر غذاى بهترى مى خواست شیر شتر میل مى کرد گوشت بسیار کم مى خورد و مى فرمود: شکم ها را مدفن حیوانات نکنید. با این همه، از همه قدرتمندتر و قوى تر بود.
پاسخ عاصم بن زیاد
وقـتـى حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام بـه عـاصـم بـن زیـاد کـه ترک لذّت هاى حـلال کـرده بـود اعـتـراض کـرد و رهـنـمـود داد کـه نـبـایـد از حلال الهى و از زندگى لازم و مناسب پرهیز داشت،
عاصم بن زیاد به صورت اعتراض گفت: یـا امـیـرالمـؤمـنین! شما هم که از لباس هاى بسیار ساده و غذاهاى ساده استفاده مى کنید و بسیارى از لذّت هاى حلال را ترک کرده اید!!
حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام در پاسخ او فرمود: قالَ وَیحَکَ لَستُ کَاءنتَ اِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَى اءئِمَّةِ العَدلِ اَن یُقَدِّرُوا اَن فُسَهُم بِضَعَفَةِ النّاسِ کَیلایَتَبَیَّغَ بِالفَقیرِ فَقرُهُ
واى بر تو، من همانند تو نیستم چون رهبر جامعه اسلامى مى باشم. همانا خداوند بر امامان عـادل واجـب کـرده اسـت کـه چـونـان ضـعـیـف تـرین انسانها زندگى کنند تا تهیدستى بر محرومان و فقرا فشار نیاورد. یعنى سادگى در غذا و پوشاک نسبت به مسئولیّت هاى اجتماعى افراد متفاوت است.
عمر بن عبدالعزیز گفته است:
عـلى بـن ابـیطالب علیه السّلام گذشتگان را بى آبرو و بى موقعیّت کرد و باعث زحمت آیندگان گردید. یـعـنى امام على علیه السّلام چنان در عبودیّت و عدالت و زهد و تقوى بالاتر از همه قرار داشت که خلفاى گذشته را در نزد مردم بى موقعیّت نمود که مردم مى گفتند: عدالت و تقوى یعنى این. و خـلفـاى آیـنـده نیز هرچه خواستند نتوانستند راه او را بروند و به زحمت افتاده و در نزد مردم ارزشى پیدا نکردند.
همراهى و پیروی با رسول خدا صلى الله علیه و آله
امـام عـلى عـلیـه السـّلام در سـاده زیـسـتـى ضـرب المثل بود، از غذاهاى ساده استفاده مى کرد، غذائى مى خورد که عموم مردم مى خوردند. سخت تلاش داشت تا با محرومان و فقراء هم نوا باشد، روزى براى حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام غذای مخصوصی آوردند،
امام علیه السّلام آن را میل نفرمود و اظهار داشت: (چـون رسـول خـدا صـلى الله علیه و آله نخورد، من هم از او اطاعت مى کنم و نمى خورم.)
این سخن مولاست که فرمود: کـُلُّ شـَیىءٍ لَم یـَأکـُل مـِنـهُ رَسـُولُ اللّه صـلى الله عـلیـه و آله لا اءُحـِبُّ اَن آکـُلَ مِنهُ (هر غذائى که پیامبر صلى الله علیه و آله آن را نخورد، دوست ندارم من از آن استفاده کنم).
 ایـن الگـوى رفـتارى درس ساده زیستى به مدیران جامعه مى دهد که تلاش کنند در غذا و لباس و مسکن همانند محرومان جامعه زندگى کنند. آری هـمـواره بـایـد پـیـام الگـوهـا را شـنـاخت و بکار گرفت.
استفاده از غذاى ساده با وجود غذاهاى رنگین:
وَ کانَ امـیرالمؤ منین علیه السّلام اءشبهُ النّاس طُعمةً بِرَسُولِ اللّه صلى الله علیه و آله کانَ یأکُل َالخُبزَ وَ الخِلَّ و الزّیتَ (حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلى عـلیـه السـّلام شـبـیـه تـریـن مـردم در غـذا بـه رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله بـود کـه أغـلب، نـان و سـرکـه و روغـن تناول مى فرمود).
امام على علیه السّلام تهیدست نبود، از دسترنج خود تولید فراوانى داشت وقتى فقراء و یـتـیـمـان را دعـوت مـى کرد و بر سر سفره انواع غذاهاى رنگارنگ مى گذاشت، و همگان را دعوت به تناول غذاها مى کرد، امّا خود بر سر همان سفره، نان خشک مى خورد!
پرهیز از برخى غذاها:
روزى بـراى حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلى عـلیـه السـّلام مـعـجـونـى از آب و عسل آوردند، که به صورت شربت مى نوشیدند. امام على علیه السّلام آن را گرفت و فرمود: (پـاک و پـاکـیـزه اسـت و حـرام نـیست، امّا من از آن نمى خورم، و نفس ‍ خود را به چیزى که نباید عادت بدهم آشنا نمى سازم.
۴. پرهیز از سکونت در خانه هاى مجلّل
خانه ساده در کوفه

پـس از جـنـگ جـمـل بـا مـشورت هاى فراوان تصویب شد که حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام در شهر کوفه مستقر شود، بـزرگـان کـوفـه قـصـر سـفـیـدى در نظر گرفتند که امام على علیه السّلام را در آنجا سکونت دهند تا به امور حکومتى بپردازد،
وقتى حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام متوجّه این حرکت کوفیان شد، فرمود: (مـن حـاضـر نـیـسـتـم تـا دیـوار خـانـه ام از دیـوار مـنـازل بیچارگان بالاتر و خانه ام از خانه مستمندان بهتر باشد)
 بـنـابـراین درخانه هاى معمولى کوفه سکونت گزید و به کشور پهناور اسلامى آن روز که امروزه حدود پنجاه کشور اسلامى است فرمانروائى مى کرد.
اعتراض به خانه گران قیمت یک فرماندار:
امـام تا شنید که شریح قاضى (یکى از کارگزاران امام) خانه گران قـیـمـتـى خریده با او برخورد کرد و نامه تندى به او نوشت و او را از زندگى اشرافى پرهیز داد: بـه مـن خبر دادند که خانه اى به هشتاد دینار خریده اى، و سندى براى آن نوشته اى، و گواهانى آن را امضا کرده اند.
شـریـح گـفـت: آرى اى امیرمؤمنان،
امام علیه السّلام نگاه خشم آلودى به او کرد و فرمود: اى شـریـح! بـه زودى کـسـى بـه سـراغت مى آید که به نوشته ات نگاه نمى کند، و از گواهانت نمى پرسد، تا تو را از آن خانه بیرون کرده و تنها به قبر بسپارد.
اى شـریـح ! انـدیـشـه کـن کـه آن خـانـه را بـا مـال دیـگـران یـا بـا پول حرام نخریده باشى، که آنگاه خانه دنیا و آخرت را از دست داده اى!
.... اما اگر هنگام خرید خانه، نزد من آمده بودى، براى تو سندى مى نوشتم که دیگر براى خرید آن به درهمى یا بیشتر، رغبت نمى کردى و آن سند را چنین مى نوشتم: این خانه اى است که بنده اى خوار شده، و مرده اى آماده کوچ کردن، آن را خریده، خانه اى از سـراى غرور، که در محلّه نابود شوندگان، و کوچه هلاک شدگان قرار دارد، این خانه به چهار جهت منتهى مى گردد.
یـک سـوى آن بـه آفـت هـا و بلاها، سوى دوّم آن به مصیبت ها، و سوى سوم به هوا و هوس هـاى سـسـت کـنـنـده، و سوى چهارم آن به شیطان گمراه کننده ختم مى شود، و درِ خانه به روى شیطان گشوده است.
ایـن خـانـه را فـریب خورده آزمند، از کسى که خود به زودى از جهان رخت برمى بندد، به مبلغى که او را از عزّت و قناعت خارج و به خوارى و دنیاپرستى کشانده، خریدارى نموده است.
هـرگـونـه نـقـصى در این معامله باشد، بر عهده پروردگارى است که اجساد پادشاهان را پوسانده، و جان جبّاران را گرفته، و سلطنت فرعون ها چون (کسرى) و (قیصر) و (تُبّع) و (حمیر) را نابود کرده است.
آنـان که مال فراوان گرد آوردند و بر آن افزودند، و آنان که قصرها ساختند و محکم کارى کردند، طلا کارى نمودند و زینت دادند، فراوان اندوختند و نگهدارى کردند، و به گـمـان خـود بـراى فرزندان خود گذاشتند، همگى آنان به پاى حسابرسى الهى، و جـایـگـاه پـاداش و کـیـفر رانده مى شوند، آنگاه که فرمان داورى و قضاوت نهایى صادر شود.
بـه ایـن واقـعیّت ها عقل گواهى مىدهد، هرگاه که از اسارت هواى نفس نجات یافته، و از دنیاپرستى به سلامت بگذرد.
اعتراض به خانه مجلّل یکى از دوستان:
امام على علیه السّلام یکى از یاران خود (علاء بن زیاد) را که خانه مجلّلى در بصره داشت، نصیحت کرد و فرمود: تو در قیامت به چنین خانه اى نیازمندترى.
مَا کُنتَ تَصنَعُ بِسِعَةِ هذِهِ الدَّارِ فِى الدُّنیَا، وَاءَنتَ إِلَیهَا فِى الاّْخِرَةِ کُنْتَ اءَحْوَجَ؟ وَبـَلَى إِن شـِئتَ بـَلَغتَ بِهَا الاّْخِرَةَ: تَقْرِى فِیهَا الضَّیْفَ، وَتَصِلُ فِیهَا الرَّحِمَ، وَتُطلِعُ مِنهَا الحُقُوقَ مَطَالِعَهَا، فَإِذَا اءَنتَ قَد بَلَغتَ بِهَا الاّْخِرَةَ.
با این خانه وسیع در دنیا چه مى کنى؟ در حالى که در آخرت به آن نیازمندترى. آرى اگر بخواهى مى توانى با همین خانه به آخرت برسى! در این خانه وسیع مهمانان را پذیرایى کنى، به خویشاوندان با نیکوکارى بپیوندى، و حقوقى که بر گردن تو اسـت بـه صـاحـبـان حـق بـرسـانـى، پس آنگاه تو با همین خانه وسیع به آخرت نیز مى توانى پرداخت.
امام على علیه السّلام و اجاره نشینى:
امـام عـلى عـلیـه السـّلام وقـتـى کـه مى خواست ازدواج کند، خانه مسکونى نداشت امّا نداشتن خانه مسکونى مانع از تشکیل زندگى نبود.
قـبـل از ازدواج بـا فـاطـمـه زهـرا سـلام الله عـلیـهـا اطـاقـى از مـنـزل حـارثـة بن نعمان اجاره کرد و عروسى حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام در آن صـورت گـرفـت، تـا آنـکـه بـعـدهـا در کـنـار خـانـه رسول خدا صلى الله علیه و آله خانه اى براى خود ساخت.
۵. استفاده از فرش هاى ساده
سوید بن غفله، مى گوید: روزى خـدمـت امـام على علیه السّلام رسیدم، در آن ایّام که همه مردم با حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام بیعت کرده بودند، و امام على علیه السّلام خلیفه مسلمین بود. دیدم بر روى حصیر کوچکى نشسته و چیز دیگرى در آن خانه وجود ندارد.
عرض کردم: یـا امـیـرالمـؤمـنـین علیه السّلام بیت المال مسلمین در اختیار شماست، فرشى براى اطاق ها تهیّه فرمائید، مى بینم که در خانه شما فرشى جز حصیر وجود ندارد.
حضرت فرمود: اى سـویـد بـن غـفـله! کـسـى کـه در راه اسـت، در مـسـافـرخـانـه اى کـه زود از آنـجـا منتقل مى شود، ابزار و وسائل فراوانى براى آنجا تهیّه نمى کند، ما به زودى از این دنیا مـى رویـم و بـه خـانـه آخـرت رهـسپار مى گردیم، چرا فرش هاى قیمتى فراهم کنیم.
۶. فراهم کردن لوازم زندگى:
امـام عـلى عـلیـه السـّلام در سـاده زیـسـتـى یـک الگـوى کامل بود، کار مى کرد و زندگى را با کار روزانه اداره مى فرمود، مشک آب درماندگان راه را بر دوش مى کشید.
درخت مى کاشت، با دلوِ آب، باغ دیگران را آبیارى مى کرد و مُزد مى گرفت. هـیـزم جـمـع مـى کـرد و در بازگشت به منزل پُشته هیزم را بر دوش ‍ مى کشید، تا با آن تنور را براى پختن نان آماده کنند.
در کار خانه کمک مى کرد: خانه را جاروب مى زد، هر کس به حضرت نزدیک مى گشت، مـى فـهمید که دور از هرگونه خود بزرگ بینى، چون دیگر اقشار جامعه، بلکه همچون محرومین زندگى مى کنند.
عمر ابن خطاب میگوید :
علی دارای دوازده امتیاز است که یکی از انها در احدی نیست که اگر یکی از انها برای من بود سر مباهات به اسمان میافراشتم
1. در خانه کعبه متولد شد
2. اسم او در آسمان تعیین شد
3. همسرش دختر رسول خدا و بهترین زنان عالم بود
4. پسرانش بهترین خلق خدا بودند
5. عقد او در آسمان بسته شد
6. عاقد او خدا بود
7. در حین تولد به صورت پیغمبر متبسم گشت
8. لقب امیر المومنین را از خدا داشت و مختص او شد
9. احدی بر فصاحت و بلاغت او نبود
10. اشجع الناس بود
11. قضاوتش بی بدیل
12. عبادتش بی مثال بود (ذخایر العقبی فی مناقب ذو القربی ص77)
۷. ساده زیستى در کمال توانائى
اصبغ بن نباته مى گوید: امام على علیه السّلام خطاب به مردم کوفه فرمود: من در شهر شما با مختصر توشه و وسائل زندگى وارد شدم، اگر به هنگام خارج شدن از شهر شما بیش از آنچه که با خود آورده ام ببرم، خیانتکار خواهم بود! در صورتى که قدرت داشت تا انواع امکانات را براى خود فراهم آورد.
۸. زهد و سادگى
سویدبن غفله گفت: در کوفه به حضور على علیه السّلام رسیدم، در حالى که قرص نان جوینى با کاسه اى از شیر جلوى ایشان بود. آن قرص نان خشک را ریز کرد و در شیر ریخت.
به کنیز آن حضرت که نامش فضّه بود گفتم: آیا در حقّ این پیرمرد رحم نمى کنید، چرا سبوس جو را نمى گیرید؟
آن کنیز گفت: حضرت با ما عهد کرده که سبوس ‍ غذاى او را هرگز جدا نکنیم.
امام رو به من کرد و فرمود: اى پسر غفله! با او چه مى گوئی؟
مطلب را با آن حضرت در میان گذاشتم و اضافه کردم: یا امیرالمؤمنین، با خودتان مدارا کنید.
حضرت با من چنین فرمود: واى بر تو اى سوید، رسول خدا صلى الله علیه و آله و خاندان او از نان گندم سه روز پـیـاپـى سـیر نشدند تا به لقاءاللّه پیوستند و هرگز خورشت براى آنها فراهم نشد.
ماجراى پیراهن وصله دار:
سفیان ثورى از عمروبن قیس روایت کرده که گفت: جامه وصله دارى در تن على علیه السّلام دیدند و زبان به ملامت گشودند.
آن حضرت فرمود: یـَخـشـَعُ لَهُ القَلبُ، وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفسُ، وَ یَقتَدِى بِهِ المُؤمِنُونَ. إِنَّ الدُّنیَا وَ الاّْخِرَةَ عَدُوَّانِ مـُتـَفـَاوِتـَانِ، وَ سـَبِیلاَنِ مُخْتَلِفَانِ؛ فَمَنْ اءَحَبَّ الدُّنیَا وَ تَوَلا هَا اءَبغَضَ الاّْخِرَةَ وَ عَادَاهَا، وَ هُمَا بِمَنْزِلَةِ المَشرِقِ وَ المَغرِبِ، وَ مَاشٍ بَینَهُمَا؛ کُلَّمَا قَرُبَ مِن وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الاّْخَرِ، وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ!
دل بـا آن فـروتـن ، و نـفـس رام مى شود، و مؤمنان از آن سرمشق مى گیرند. دنیاى حرام و آخـرت، دو دشـمـن مـتفاوت، و دو راه جداى از یکدیگرند، پس کسى که دنیا پرست باشد و بـه آن عـشـق ورزد، به آخرت کینه ورزد و با آن دشمنى خواهد کرد، و آن دو همانند شرق و غرب از هم دورند، و رونده به سوى آن دو، هرگاه به یکى نزدیک شود از دیگرى دور مى گردد، و آن دو همواره به یکدیگر زیان رسانند.
غزالى مى گوید:
(عـلى بـن ابـیـطـالب عـلیـه السـّلام از مـصـرف بـیـت المـال خـوددارى مـى فـرمـود تـا بـدانجا که شمشیر خود را مى فروخت و جز یک جامه هنگام شستن در اختیار نداشت.)
(این على است با شدّت زهد و بى رغبتى نسبت به دنیا و جلوه هاى مادّى آن و تأسّى به رسول خدا صلى الله علیه و آله که با خاک نشینان همدم است.
آیـا تـاریـخ، پـیـشـوائى چـون عـلى عـلیـه السـّلام سـراغ دارد کـه امـوال از شـرق و غـرب بـه سـوى او سـرازیـر شـود و پـایـتـخـت او کـوفـه بـهـتـریـن و حـاصـل خـیـزتـریـن و غـنـى تـریـن نـقـطـه زمـیـن بـاشـد، بـا ایـن حال او در ساده ترین سطح زندگى، چون بى بضاعت ترین مردم زیست کند
نان جوین پُر سـبوس بخورد و جامه ساده بر تن کند و بیت المال را برخود حرام داند و بر جامه خویش وصله زند تا بدانجا که از وصله دوز آن خجالت کشد.)
او بدینسان رساترین شعار زاهدان را تبلور مى بخشد که فرمود: فـَوَاللّهِ مـَا کـَنـَزتُ مِن دُنیَاکُم تِبرا، وَلاَ ادَّخَرتُ مِن غَنَائِمِهَا وَفرا، وَلاَ اءَعدَدتُ لِبَالِى ثـَوبـِى طـِمـرا، وَلاَ حـُزتُ مـِن اءَرضـِهـَا شـِبرا، وَلَهِیَ فِی عَینِی اءَوهَى وَاءَهوَنُ مِن عَفصَةٍ مَقِرَةٍ.
(به خدا سوگند از دنیاى شما طلائى نیندوختم و از غنائم آن چیزى ذخیره نکردم و براى کـهـنـه جـامـه خـود جـایـگـزیـنـى تهیّه ندیدم و از زمین آن، یک وجب به تصرّف در نیاوردم و توشه ناچیزى از آن برنگرفتم. همانا دنیا در نظر من از آن گیاه تلخ، پست تر و بى اعتبارتر است.)
۹. پرهیز از زر اندوزى
حـضـرت امـیـرالمـؤمـنـیـن عـلیـه السـّلام در زهـد و پـارسـائى، پـس از رسول خدا صلى الله علیه و آله ضرب المثل بود که عمر بن عبدالعزیز نیز اعتراف کرد و گفت: مـا شـخـصى را در امّت اسلامى بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله نمى شناسیم که از على علیه السّلام پارساتر باشد.
 امـام على علیه السّلام در حالى که کار مى کرد، و سرمایه خوبى بدست مى آورد، و زن و بـچـّه خـود را بـخـوبـى تـأمـیـن مـى فـرمـود، امـّا از بـیـت المال مسلمین استفاده نمى کرد، و از اموال عمومى براى خود اندوخته اى نداشت.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام روزى بر بالاى منبر خطاب به مردم فرمود: مَن یَشتَرى سَیفى هذا؟ چه کسى این شمشیر مرا مى خَرَد؟ مردم در حالى که دچار شگفتى بودند به امام على علیه السّلام نگاه مى کردند.
حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام توضیح داد که: وَ لَو اَنَّ لى قُؤ تُ لَیلَةٍ ما بِعتُهُ !! اگر غذاى یک شب را مى داشتم این شمشیر را نمى فروختم.
از این رو صاحبنظران و یاران امام على علیه السّلام نوشتند: وَ عـَلِىُّ عـلیـه السـّلام قـُتـلَ فـى سـَبیلِ اللّهِ وَ ما تَرَکَ اِلاّ سَبعَمِاءَةَ دِرهَمٍ، فَضلاً عَن عَطائِهِ اَعَدَّها لِخادِمِ.
على علیه السّلام در حالى به شهادت رسید که جز هفتصد درهم که آن را براى بخشیدن به یکى از خادمها کنار گذاشته بود، باقى نگذاشت...

دوم ـ ساده پوشى امام(ع)
۱. جایگاه لباس هاى ساده

امـام عـلى عـلیـه السـّلام گرچه در اوائل زندگى دچار مشکلات فراوانى بود، امّا در تداوم زنـدگـى بـا کـار و تـولیـد و حـفـر چـاه و کـشـاورزى و احداث باغات فراوان در منطقه (یَنبُع) سرمایه هاى فراوان در اختیار داشت، امّا دست از ساده پوشى برنمى داشت.
لباس هاى پشمى زِبر و خشن مى پوشید و در لباس، همانند توده هاى کم در آمد بود.
امامان عادل هرقدر در ساده پوشى دقّت کنند ارزشمند است، امّا دیگران آزادند و مى توانند بـراى زن و فـرزنـد خـود لباس هاى قیمتى و نرم بخرند، که دیگر امامان معصوم علیهم السـّلام نـیـز چـون رهـبـرى امـّت را در دسـت نـداشـتند گرچه از انواع لباس ها استفاده مى کردند، امّا در ساده زیستى همواره الگو بودند.
عـلاء بـن زیـاد حـارثـى از یـاران امـام علیه السّلام بود که در جنگ بصره زخمى شد، امام براى عیادت او به خانه اش رفت، و از دیدن وسعت خانه اش در شگفت شد.
فرمود: ایـن خـانـه بـه ایـن وسعت را در دنیا براى چه مى خواهى؟ تو که در آخرت به آن بیشتر نیاز دارى؟!  بعد فرمود: آرى، مى توانى این خانه را پُلى قرار بدهى براى رسیدن به آخرت، بدینسان که:
در آن از میهمانان پذیرائى کنى. در آن صله ارحام به جاى آورى. حقوق واجب و مستحب را به وسیله این خانه وسیع به صاحبانشان برسانى. در آن صورت با این خانه به آخرت رسیده اى.
اعتراض به لباس عاصم بن زیاد:
علاء بن زیاد گفت: یا امیرالمؤ منین از برادرم عاصم بن زیاد به شما شکایت مى کنم.
فرمود: چه شکایتى؟ عـرض کـرد: عـبـائى پـوشیده و کار عبادت و رهبانیّت پیشه کرده و دست از کار دنیا کشیده است.
امام على علیه السّلام فرمود: او را پیش من بیاورید.
چون عاصم آمد، حضرت به او فرمود: یَا عُدَیَّ نَفسِهِ! لَقَدِ استَهَامَ بِکَ الخَبِیثُ! اءَمَا رَحِمتَ اءَهلَکَ وَوَلَدَکَ؟! اءَتَرَى اللّهَ اءَحَلَّ لَکَ الطَّیِّبَاتِ، وَهُوَ یَکرَهُ اءَن تَاء خُذَهَا؟! اءَنتَ اءَهوَنُ عَلَى اللّهِ مِن ذلِکَ!
قَالَ: یَا اءَمِیرَ المُؤ مِنِینَ، هذَا اءَنتَ فِى خُشُونَةِ مَلبَسِکَ وَجُشُوبَةِ مَاءکَلِکَ!
قـَالَ: وَیـحـَکَ، إِنِّى لَسـتُ کـَاءَنـتَ، إِنَّ اللّهَ تـَعـَالَى فـَرَضَ عـَلَى اءَئِمَّةِ العـَدلِ اءَن یُقَدِّرُوا اءَنفُسَهُم بِضَعَفَةِ النَّاسِ، کَیلاَ یَتَبَیَّغَ بِالفَقِیرِ فَقرُهُ.
اى دشـمـنـک جان خویش، شیطان سرگردانت کرده، آیا تو به زن و فرزندانت رحم نمى کـنـى؟ تـو مـى پـنـدارى کـه خـداونـد نـعـمـتـهـاى پـاکـیـزه اش را حـلال کـرده امـّا دوسـت ندارد تو از آنها استفاده کنى؟ تو در برابر خدا کوچک تر از آنى که اینگونه با تو رفتار کند.
عاصم گفت، اى امیرمؤمنان، پس چرا تو با این لباس خشن، و آن غذاى ناگوار بسر مى برى؟
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام فرمود: واى بـر تـو، مـن همانند تو نیستم، خداوند بر پیشوایان حق واجب کرده که خود را با مردم ناتوان همسو کنند، تا فقر و ندارى، تنگدست را به هیجان نیاورد، و به طغیان نکشاند.
۲. آثار ساده پوشى
شـخـصـى در کوفه خدمت امام على علیه السّلام رسید، دید که لباس هاى حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام کم قیمت و ساده و وصله داراست، با شگفتى به امام على علیه السّلام نگریست و گفت: چرا لباس شما وصله دارد؟
امام على علیه السّلام در جواب فرمود: یَخشَعُ لَهُ القَلب، وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفس وَیَقتَدى بِهِ المُؤمِنُونَ
لبـاس وصـله دار دل را خـاشع، و نفس اماره را خوار مى کند، و الگوى مؤمنان مى شود.
۳. اصلاح لباس بادست خویش
لبـاس هائى که امام على علیه السّلام براى خود مى خرید و مى پوشید، اگر آستین یا دامن آن بلند بود، به خیّاطى نمى داد،
۴. پیراهن محدود
ابى اسحاق سبیعى مى گوید: مـن درکـودکى باپدرم به نماز جمعه رفتم، على علیه السّلام را دیدم که خطبه جمعه مى خواند، امّا هر چند گاه پیراهن خود را با دست تکان مى داد،
از پدرم پرسیدم آیا براى گرما چنین مى کند که بخود باد بزند؟
پدرم گفت: نـه بـلکـه یک پیراهن دارد و آن را شسته و چون هنوز خشک نشده است آن را به حرکت در مى آورد که زودتر خشک شود!
۵. اعتراض به ساده پوشى امام على علیه السّلام
زید بن وهب مى گوید: پس از جنگ جمل گروهى از مردم بصره که در میان آنها مردى از سرکردگان خوارج به نام (جعدة بن نعجه) بود خدمت حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام رسیدند.
وقتى لباس ساده امام على علیه السّلام را دیدند، جعده از روى تمسخر گفت: چه چیز باعث شد که از پوشیدن لباس خوب خوددارى مى کنى؟
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام پاسخ داد: این لباس ساده مرا از غرورزدگى دور مى کند، و ساده پوشى بهترین روش است.
جعده به امام على علیه السّلام گفت: از خدا بترس تو روزى خواهى مُرد.
حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام فرمود: بـه خـدا سـوگـنـد با ضربتى که برسرم فرود مى آید به شهادت خواهم رسید، و این عـهدى الهى است که واقع خواهد شد، امّا سیاه روى کسى است که به مردم تهمت و افترا مى زند.
۶. استفاده از لباس بافته شده در خانه:
امام على علیه السّلام به کار و تولید و خودکفائى اهمیّت فراوانى مى داد، ونیازهاى خویش را بـادسـت خـود بـرطـرف مـى کـرد. فـرزنـدان و هـمسران خود را نیز به کار و تـولیـد و سـازنـدگـى تـشـویـق مـى فـرمـود بگونه ای کـه لباس هاى مورد احتیاج را با دست خود مى بافتند و نخ آن را از پَشم ریسى فراهم مى کردند.
مردم بصره! چرا بر من ایراد مى گیرید؟
ابو مخنف، (لوط بن یحیى) نقل مى کند که: پـس از جـنـگ جـمـل حضرت على علیه السّلام سخنرانى هائى براى هدایت مردم داشت و در یکى از آنها فرمود: ما تَنقَمُون عَلَىَّ یا اهلَ البَصرَة وَ اللّهِ إِنَّهُما لِمَن غَزلِ اَهلى سـوگـنـد بـه خـدا ایـن دو لبـاس مـرا کـه مـى بـیـنـیـد از بـافـتـه هـاى اهل خانه ام مى باشد.
سپس به کیسه اى که همراه داشت و در آن مختصری نان خشک بود اشاره کرد و فرمود: وَ اللّهِ مَا هِىَ اِلاّ مِن غَلَّتى بِالمَدینَةِ سوگند به خدا این نیست جز همان خوراک مختصرى که از مدینه همراه خود آورده ام.
آنگاه خطاب به مردم فرمود: فَاِن اءَنَا خَرَجتُ مِن عِندِکُم بِاءَکثَرِ مِمّا تَرون، فَاءنَا عِندَ اللّه مِنَ الخائِنِین پـس اگـر مـن از نـزد شـمـا مردم بصره خارج شوم و زیاده از آنچه که دیدید داشته باشم پس در نزد خدا از خیانتکاران مى باشم.
۷. پوشش با حوله اى ساده
هارون بن عنتره مى گوید: در قـصـر خـورنـق، خـدمـت حـضـرت امـیـرالمـؤمـنـیـن عـلى عـلیـه السـّلام رسـیـدم، فـصـل زمـسـتـان بود، دیدم امام على علیه السّلام حوله اى برخود پیچیده و در آن از سرما مى لرزد و در زحمت است.
گفتم: یـا امـیـرالمـؤمنین! از اموال فراوان بیت المال لباسى براى خود تهیّه فرما، چرا با خود اینگونه رفتار مى کنى؟
پاسخ داد: وَ اللّهِ ما اَزرَؤُکُم شَیئاً وَ ما هِىَ اِلاّ قَطیفَتى اَلَّتى اَخرَجتُها مِنَ المَدینَةِ بـه خـدا قـسـم بر شما خشم نگرفته ام و ناراحت نیستم، این حوله همان است که از مدینه همراه خود آورده ام.
 سوم ـ خود کفائى
۱. خودکفائى در امور زندگى

بسیارى سعى دارند تابه این و آن امر و نهى کنند؛ فرمان بدهند؛ کـارهـاى خـود را بـه دیـگـران بـسـپـارنـد، دیگران را در استخدام خود درآورند، یا از روى جـهـالت و نـادانى یا بر اساس غرور و خودبزرگ بینى یا از روى خودخواهى با تحقیر دیگران، به امر و نهى این و آن مى پردازند؛ و هـمـواره یـک مـوجـود تـنـبل و مصرف کننده و بى تحرّک باقى بمانند!
امام على علیه السـّلام بـا ایـن روحـیـّه نـادرسـت مقابله مى فرمود و تلاش داشت تا کارهاى خود را شخصا انجام دهد. در کارِ خانه به همسرش کمک مى کرد؛ گندم آرد مى کرد؛ عدس پاک مى کرد؛
نعلین را با دست خود وصله مى زد؛ براى خرید پیراهن، خود به بازار مى رفت؛ براى اداره زندگى کار مى کرد؛
آبیارى نخلستان دیگران را به عهده مى گرفت تا پولى به دست آورد؛ و مشکلات زندگى را با دست خود برطرف مى کرد.
۲. فروش وسائل زندگى
حـضـرت امـیـرالمـؤمنین على علیه السّلام هرگاه احتیاج پیدا مى کرد، بجای استفاده از بیت المـال، با فروش وسائل زندگى، مشکلات اقتصادى خانواده را برطرف مى فرمود.
روزى شمشیر خود را به بازار آورد تا بفروشد و از آن لباس تهیّه کند، و فرمود: چـه کـسـى ایـن شـمشیر را از من مى خرد؟ به خدا سوگند با این شمشیر چقدر غبار اندوه از چهره رسول خدا صلى الله علیه و آله زدودم، و اگر احتیاج به لباس نداشتم آن را نمى فروختم. این در حالى است که جهان اسلام و همه سرمایه هاى کشور اسلامى در اختیار آن حضرت بود.
۳. استفاده از دسترنج خویش:
امام صادق علیه السّلام فرمود: جَدِّ ما امیرالمؤمنین علیه السّلام همیشه با دسترنج خود زندگى مى کرد، در باغات اطراف مـدیـنـه کـار مـى کـرد، وقـتـى گندم یا جو آرد مى شد، آرد آن را اَلَک نکرده در کیسه اى مى گذاشت و آن را چند گِرِه مى زد که چیزى به آن اضافه نکنند و به هنگام غذا تناول مى فرمود.
راسـتـى چـه کـسـى زاهـدتـر و پـارسـاتـر از على علیه السّلام یافت مى شود که انواع سـرمـایـه هـاى بیت المال کشور پهناور اسلامى در اختیار او بود (که اکنون به ۵۰ کشور تبدیل شده است)
با اینکه از باغات خودش انواع خرماها را در اختیار داشت و به مستمندان مى بخشید امّا خود با مقدارى آرد و آب افطار مى کرد.
۴. انجام کارهاى ضرورى:
در کـتـاب ابـانـه عـکـبـرى و فـضـائل احـمـد (از کـتـاب هـاى مـعـروف اهل سنّت) آمده است که: على علیه السّلام مقدارى خرما براى خانواده خود خرید و آن را در دامن خود ریخته مى برد، مـردم بـشـتاب آمدند که آن را از حضرت گرفته و ببرند، حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام فرمود: رَبُّ العَیالِ اَحَقُّ بِحَملِهِ سرپرست خانواده شایسته تر است که آن را بردوش ‍ کشد.
و در روایت دیگرى است که: به دنبال آن این شعر را مى خواند: انـسـان کـامـل از ارزش هـا سـقـوط نـمى کند، اگر براى اداره زندگى خانواده اش کار و تلاش کند.
چهارم ـ عبادت و حالات معنوى امام(ع)
۱. مدهوش شدن در عبادت:

ابودرداء در مسجد مدینه خطاب به مردم گفت: آیا مى دانید پارساترین مردم کیست؟
گفتند: شما بگوئید. پاسخ داد: امیرالمؤمنین على علیه السّلام و آنگاه خاطره اى نقل کرد که:
مـا و تـعـدادى از کارگران با على علیه السّلام در یکى از باغات مدینه کار مى کردیم، بـه هـنـگام عبادت، على علیه السّلام را دیدم که از ما فاصله گرفت و در لابلاى درختان ناپدید شد، با خود گفتم شاید به منزل رفته است،
چـیـزى نـگـذشـت که صداى حزن آور على علیه السّلام را در عبادت شنیدم که با خدا راز و نیاز مى کند. آرام آرام خود را به على علیه السّلام رساندم، دیدم در گوشه اى بى حرکت افتاده است.
بـا خـود گـفـتـم: شـاید از خستگى کار و شب زنده دارى به خواب رفته است، کمى صبر کـردم خـواسـتـم او را بـیـدار کـنـم، هـرچـه تـکـانـش دادم بیدار نشد، خواستم او را بنشانم نتوانستم، با گریه گفتم: اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ
فـورا بـه مـنـزل فـاطـمـه سـلام الله عـلیها رفتم و گریان و شتابزده خبر را گفتم که حضرت زهراء سلام الله علیها فرمود: ابـودرداء بـه خـدا عـلى علیه السّلام مانند همیشه در عبادت از خوف خدا مدهوش شده است.
آب بـردم، بـه سـر و صـورت امـام عـلى عـلیه السّلام پاشیدم، به هوش ‍آمد، وقتى مرا گریان دید، فرمود: پس در قیامت که براى حساب فرا مى خوانند مرا چگونه خواهى دید؟
ابودرداء مى گوید: بـه خـدا سـوگـنـد کـه ایـن حـالت را در هـیـچ کـدام از یـاران رسول خدا صلى الله علیه و آله ندیدم.
۲.  عبادت در کودکى:
هـمـه مـردم مـى دیـدنـد کـه رسـول خـدا صـلى الله علیه و آله، خدیجه سلام الله علیها و کودکى بنام على علیه السّلام وارد مسجدالحرام مى شوند و نماز مى گزارند.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام فرمود: وَ لَقـَد صـَلَّیـتُ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله قبلَ النّاسِ بِسَبعَ سِنین وَ أنَا أوَّلُ مَن صَلّى مَعَهُ و همانا من با پیامبر خدا صلى الله علیه و آله پیش از همه انسانها نماز خواندم، در حالى که هفت ساله بودم، من اوّل کسى هستم که با پیامبر نمازگزاردم. (الغدیر ج3 ص222)
و رسول گرامى اسلام هم فرمود: یَا عَلى أنتَ اءوَّلُ هذِهِ الاُمَّةِ اِیمانَاً بِاللّهِ و رَسُولِهِ اى عـلى! تـو اوّل فـرد از ایـن امّت اسلامى هستى، که به خدا و پیامبرش ایمان آوردى. (بحارالانوار ج 19 ص 67)
پنجم ـ شجاعت و مردانگى
۱. شجاعت و چالاکى در کودکى:

پیامبر، على علیه السّلام را در کودکى به علت فقر مالى که بر خانواده ابیطالب حاکم شد، به خانه خود برد و در دامن خود بزرگ کرد.
نوشته اند: در کودکى با هر یک از همسالان خود که کشتى مى گرفت آنها را بر زمین مى کوبید، پـیـاده چنان سریع مى دوید که در حال دویدن به اسبان تندرو مى رسید و بر آنها سوار مى شد. (سفینة البحار مادّة قوا)
و خود در نهج البلاغه فرمود: انَا وَضَعتُ فِى الصِّغَرِ بِکَلاکِلِ العَرَبِ وَ کَسَرتُ نَواجِمَ قُرُونِ رَبیعَةٍ وَ مُضَرَ مـن در کودکى، بزرگان و شجاعان عرب را بخاک افکندم و شاخه هاى بلند درخت قبیله ربیعه و مضر را دَر هم شکستم. (نهج البلاغه خطبه 192)
۲. شجاعت بى همانند امام على علیه السّلام:
شجاعت و قدرت بازو و قوام و قدرت روحى امام على علیه السّلام را با هیچ کس و با هیچ قدرتى نمى توان مقایسه کرد.
ـ کسى که در کودکى و نوجوانى سر سرکشان و دلاوران را به خاک مالید.
ـ کـسـى کـه سنگ بزرگى را که همه سپاهیان از کندن آن عاجز بودند، از جاى کَند تا آب روان را همه بنوشند.
ـ کسى که تمام زخم هاى دشمن را از روبرو تحمّل میکرد، و هرگز پُشت به دشمن نمی کرد.
ـ کسى که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله به او فرمود: اگـر مـردم شـرق و غرب در برابر على علیه السّلام بایستند، بر همه آنها غلبه مى کند (بـحـارالانوار ج 33 ص 233 ـ و ـ صحیح مسلم ج 15 ص 178 ـ و ـ صحیح بخارى ج 5 ص 245 ـ و ـ کنز العمّال ج 13 ص 121 ش ‍ 36388)
و خود فرمود: وَ اللّهِ لَو تَظاهَرتِ العَرَب عَلى قِتالى لَمّا وَلَّیتُ عَنها سـوگـنـد بـه خـدا اگر تمام اعراب رو در روى من قرار گیرند، از مقابلشان فرار نمى کنم. (نهج البلاغه نامه 45)
و درب بـزرگ ورودى خـیـبـر کـه ده ها نفر آن را باز و بسته مى کردند با دست یداللّهى خـود از جـاى کـنـد و بـر روى خـنـدقـى قـرار داد کـه سر بازان اسلام از آن عبورکنند و خود فرمود: مـا قـَلَعـتُ بـابَ خـَیـبـَرَ وَ دَکـدَکـتُ حـِصـنَ یـَهـُودٍ بـِقـُوّةٍ جـِسـمـانـِیَّةٍ بَل بِقُوّةٍ اءلهِیَّة من در بزرگ خیبر و حصار یهود را با دست مادّى از جاى نکندم و درهم نکوبیدم، بلکه با قدرت الهى موفّق گردیدم. ( شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 20 ص 316 و 626)
و باز نسبت به شجاعت و قوّت قلب خود فرمود: اِنّى وَ اللّهِ لَو لَقیتُهُم واحِداً و هم طِلاعُ الاَرضِ کُلِّها مابا لَیتُ وَ لا اِستَوحَشتُ سـوگـنـد بـه خـدا هـمـانـا مـن اگـر دشـمنان را در حالى ملاقات کنم که تمام روى زمین را پُر کرده باشند باکى نداشته، وحشتى نخواهم کرد. (نهج البلاغه نامه 62)
آیا ویژگى هاى یاد شده را در انسان دلاور دیگرى مى توان سراغ گرفت؟
آیـا اگـر هـمـه جـهـان و هـمـه قدرت ها هماهنگ شوند، مى توانند چنان مبارز بى همانندى را پدید آورند؟ در کدام عصر و زمانى، دلاورى یافت مى شود که شکست ناپذیر باشد؟ و در هیچ شرائطى فرار نکند، و هرگز نترسد؟
 ۳. زخم هاى على علیه السّلام در پیکار:
کسى که خط شکن جبهه ها  بود، و خود را در تمام جنگها در قلب سپاه دشمن فرو مى بُرد، و از فـراوانـى دشـمـن بـاکـى نـداشـت، و سـَرِ سرکشان و شجاعان عرب را بر خاک مالید، طبیعى است که باید زخم هاى فراوانى برتن داشته باشد.
دو نکته نسبت به جراحات بدن حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام وجود داشت:
الف ـ همه زخم ها در قسمت جلوى بدن او بود.
ب ـ زخم ها فراوان و عمیق بود.

چـون امـام عـلى عـلیـه السـّلام بـه دشـمن پُشت نمى کرد، و همواره در حالت پیشروى و خط شکنى و دفاع بود.
نوشته اند: زِرِه حـضـرت امـیـرالمـؤمنین على علیه السّلام تنها قسمت جلوى بدن را مى پوشاند، زیرا نیازى نداشت تا پُشت سر را حفظ کند. عـمـیـق بـودن و فـراوانـى زخـمـهـا در طـول 94 جـنگ و یورش و تهاجم بیگانگان در زمان رسـول خـدا صلى الله علیه و آله و سه جنگ مهم در دوران 5 ساله حکومت، حقیقت دیگرى از ایثارگرى هاى امام على علیه السّلام را به اثبات مى رساند.
وقـتـى در روز بـیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجرى بدن حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام را غسل مى دادند و زخمهاى فراوان بدن آنحضرت را می شمردند، دیدند که آثار حدود هـزار زخـم بـر پـیکر آن حضرت باقیمانده است که تنها هشتاد موردش مربوط به جنگ اُحُد بود آن هنگام که همه فرار کرده و تنها امام على علیه السّلام و ابودجّانه باقى مانده و از پیامبر صلى الله علیه و آله دفاع مى کردند. (سفینة البحار ج 1 ص 149)
زخـم هـاى پـیکر حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام پس از جنگ اُحُد چنان عمیق بود که جـرّاحـان و پـرسـتـاران از دوخـتـن زخـم هـا در مـانـده شـدنـد، زخـم اوّل را مـى دوخـتـنـد و بـه هـنـگام دوختن زخم دوّم، زخم دوخته پاره مى شد، که حضرت زهرا علیه السّلام با مشاهده آن فراوان گریست.
۴. شجاعت و خط شکنى:
امام على علیه السّلام پس از اتمام حجّت با شورشیان بصره و بردبارى در آغاز نبرد، وقتى آنها جنگ را آغاز کردند، زره پوشید و پیشاپیش سپاهیان خویش، خود را به قلب لشکر دشمن زد، و حملات شدیدى کرد که دشمن چون روباه از مقابلش مى گریخت.
در حمله اوّل، جناح راست لشگر دشمن را در هم ریخت، و در حمله دوّم جناح چپ لشگر بصره را دچار پراکندگى کرد. چند بار شمشیر حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام خم شد که به خیمه برگشت تا آن را اصلاح کند.
اصحاب و فرزندان و مالک اشتر به امام على علیه السّلام مى گفتند: حملات را به ما واگذار.
ولى حـضـرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام پاسخ نمى داد و دوباره حمله مى کرد، و صف ها را در هم مى شکست.
وقتى اصحاب اصرار کردند که: إِن تُصَب یَذهَبُ الدِّین اگر به شما آسیبى برسد دین در خطر است،
در پاسخ فرمود : وَاللّه ما اُریدُ بِما تَرَونَ اِلاّ وَجهَ اللّهِ وَالدّارَ الاخِرَة به خدا سوگند آنچه مى بینید بخاطر خدا و آخرت است (شرح ابن ابى الحدید ج 1 خطبه 13)
۵. شجاعت و جنگاورى:
راویان حدیث اتّفاق نظر دارند که: على علیه السّلام به سوى هر دو قبله نماز گزارد و مهاجرت نمود و در جنگ بدر و حدیبیّه و دیگر جنگ ها شرکت داشت. او در جـنـگ بـدر و احد و خندق و خیبر از امتحان الهى به خوبى بیرون آمد و با بى نیازى از غیر خدا، در منزلت کریم و والایى قرار گرفت.
پرچم سپاه اسلام در موارد بسیارى همچون روز بدر در دست على علیه السّلام قرار داشت.
و چـون مـصـعـَب بـن عمیر در روز اُحُد که پرچم پیامبر را به دست خویش داشت کشته شد، رسول اللّه صلى الله علیه و آله آن را به دست على علیه السّلام داد.
عـلى عـلیه السّلام شاهد جنگ بدر بود و در آن نقش تعیین کننده داشت، در حالى که بیست و پنج ساله بود. ابـن سـَرّاج در تـاریـخ خـویـش از قـول ابـن عـبـّاس گـفـتـه اسـت: رسول اللّه صلى الله علیه و آله پرچم را در روز (بدر) به دست على علیه السّلام سپرد، در حالى که على علیه السّلام بیست ساله بود. (ارشاد مفید ص 47 ـ و ـ تاریخ ابن سَرّاج)
۶. جلوه هاى شجاعت امام على علیه السّلام
الف ـ پرچمدارى بى همانند:
در تـمـام جـنگ ها پرچم نشانه استقلال و پیشروى و صلابت لشگر بود و اگر سقوط مى کرد نشان شکست و نابودى به حساب مى آمد. از ایـن رو پرچم را همیشه به دست افرادى دلیر و توانا مى سپردند. استقامت و پایدارى پـرچـمـدار و اهـتـزاز پـرچم در رزمگاه، موجب دلگرمى جنگجویان بود، و بر عکس، کشته شدن پرچمدار و سرنگونى پرچم، مایه تزلزل روحى آنان مى گردید
به همین جهت پیش از آغـاز جـنـگ بـه مـنـظـور جـلوگـیـرى از شـکـسـت روحى سربازان، چند نفر از شجاعترین رزمندگان به عنوان پرچمدار تعیین مى گردید.
در جنگ اُحُد نیز قریش به همین ترتیب عمل کردند، و پرچمدارانى از قبیله (بنى عبدالدّار) کـه بـه شـجـاعـت مـعروف بودند، انتخاب کردند، ولى پس از آغاز جنگ پرچمداران آنان یـکى پس از دیگرى به دست تواناى على علیه السّلام کشته شدند و سرنگونى پى در پـى پـرچـم، بـاعـث ضـعف و تزلزل روحى سپاه قریش گردید و افرادشان پا به فرار گذاشتند.
از امام صادق علیه السّلام نقل شده است که فرمود: پـرچـمـداران سـپاه شرک در جنگ اُحُد نُه نفر بودند که همه آنها به دست على علیه السّلام به هلاکت رسیدند. (اختصاص شیخ مفید ص 47)
ابن اثیر نیز مى نویسد: کسى که پرچمداران قریش را شکست داد، على علیه السّلام بود. (ابن اثیر، الکامل فى التّاریخ ج 2 ص 154)
 بـه نـقـل مـرحـوم شـیـخ صـدوق، عـلى عـلیـه السـّلام در اسـتـدلال هـاى خـود در شـوراى شـش نـفـره کـه پـس از مـرگ خـلیـفه دوّم، جهت تعیین خلیفه تشکیل گردید، روى این موضوع تکیه نموده و فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آیا در میان شما کسى جز من هست که نُه نفر از پرچمداران بنى عبدالدّار را (در جنگ احد) کشته باشد؟
پاسخ دادند: نه. سپس حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام فرمود: پس از کشته شدن این نُه نفر بود که غلام آنان بنام صواءب که هیکلى بس درشت داشت، به میدان آمد و در حالى که دهانش ‍ کف کرده بود و چشمانش سرخ گشته بود، مى گفت: به انتقام اربابانم جز محمّد را نمى کشم.
شـمـا بـا دیـدن او جـا خـورده، خـود را کـنـار کـشـیـدیـد ولى مـن بـه جنگ او رفتم و ضربت مـتـقـابل بین من و او ردّ و بدل شد و من آنچنان ضربتى به او وارد کردم که از کمر دو نیم شد. اعضاء شوراء همگى سخنان على علیه السّلام را تصدیق کردند. (کتاب خصال شیخ صدوق ص 560)
ب ـ تنها مدافع خستگى ناپذیر
چـون در مـرحـله اوّل نـبـرد «احد»، سـپاه قریش فرار کردند، و افراد تحت فرماندهى عبداللّه بن جـبیر به منظور جمع آورى غنایم، جنگى منطقه استقرار خود را رها کردند، گرچه عبداللّه فـرمـان صـریح پیامبر صلى الله علیه و آله را به یادشان آورد ولى آنان ترتیب اثر نـداده و بـیـش از ۴۰ نـفـرشـان از تـپـّه سـرازیـر شـده بـه دنبال جمع آورى غنایم رفتند.
خـالد بـن ولید با گروهى سواره نظام که در کمین آنان بود، به آنان حمله کرد و پس از کـشـتـن آنان از پشت جبهه به مسلمانان یورش برد و این همزمان شد با بلند شدن پرچم آنـان تـوسـّط یـکـى از زنـان قـریـش بـه نام عمرة بن علقمه، که جهت تشویق سربازان قریش به میدان جنگ آمده بودند. از این لحظه، وضع جنگ به کلّى عوض شد؛ آرایش جنگى مسلمانان به هم خورد؛ صفوف آنان از هم پاشید؛
ارتـبـاط فـرمـانـدهـى با افراد قطع گردید و مسلمانان شکست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدین اسلام، از جمله حمزة بن عبدالمطلّب و مصعب بن عمیر، (یکى از پرچمداران ارتش ‍ اسلام)، به شهادت رسیدند.
از طـرف دیـگـر، چون شایعه کشته شدن پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در میدان جنگ تـوسـّط دشـمـن پـخـش گـردیـد، روحـیـه بـسـیـارى از مـسـلمـانـان متزلزل شد و در اثر فشار نظامى جدید سپاه شرک، اکثریّت قریب به اتّفاق مسلمانان عقب نشینى کرده و پراکنده شدند، و در میدان جنگ افرادى انگشت شمار در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله ماندند و لحظات بحرانى و سرنوشت ساز در تاریخ اسلام فرا رسید.
ایـنـجـا بـود کـه نـقـش بـزرگ عـلى عـلیـه السّلام به عنوان تنها مدافع خستگى ناپذیر، نـمـایان گردید، زیرا على علیه السّلام با شجاعت و رشادتى بى نظیر در کنار پیامبر شـمـشـیـر مـى زد و از وجود مقدّس پیشواى عظیم الشّاءن اسلام در برابر یورشهاى مکرّر فوج هاى متعدّد مشرکان حراست مى کرد.
ابن اثیر در تاریخ خود مى نویسد: پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله گروهى از مشرکین را مشاهده کرد که آماده حمله بودند، بـه عـلى عـلیـه السّلام دستور داد به آنان حمله کند، على علیه السّلام به فرمان پیامبر به آنان حمله کرد و با کشتن چندین تن موجبات فرار آنان را فراهم ساخت.
پـیـامـبـر صلى الله علیه و آله سپس گروه دیگرى را مشاهده کرد و به على علیه السّلام دستور حمله داد و على علیه السّلام آنان را کشت و متفرّق ساخت.
ج ـ درهم شکننده قهرمان قریش
در جنگ احزاب تمام قبائل و گروه هاى مختلف دشمنان اسلام براى کوبیدن اسلامِ جوان متّحد شده بودند. بعضى از مورّخان نفرات سپاه کفر را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته اند، در حالى که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى کرد.
سران قریش که فرماندهى این سپاه را به عهده داشتند، با توجّه به نفرات و تجهیزات جـنـگـى فـراوان خـود، نـقـشـه جـنـگ را چـنـان طـرّاحـى کـرده بـودنـد کـه بـه خـیـال خـود بـا این یورش، مسلمانان را به کلّى نابود سازند و براى همیشه از دست محمّد صلى الله علیه و آله و پیروان او آسوده شوند!
زمـانـى کـه گـزارش تـحرّک قریش به اطّلاع پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله رسید، حضرت، شوراى نظامى تشکیل داد.
جنگ خندق و قهرمانی شگفت انگیز مولا علی علیه السلام:
در ایـن شـورا، سـلمـان فـارسـى پـیـشـنهاد کرد که در قسمت هاى نفوذ پذیر اطراف مدینه خندقى کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد. ایـن پـیشنهاد را همه قبول کردند و تصویب شد و ظرف چند روز با همّت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید.
خـنـدقـى کـه پـهـنـاى آن بـه قـدرى بود که سواران دشمن نمى توانستند از آن با پرش بـگـذرنـد و عـمـق آن نیز به اندازه اى بود که اگر کسى وارد آن مى شد به آسانى نمى توانست بیرون بیاید.
سپاه قدرتمند شرک با همکارى یهود از راه رسید.
آنان تصوّر مى کردند که مانند گذشته در بیابان هاى اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خـواهـنـد شـد، ولى ایـن بار اثرى از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروى خود ادامه دادنـد و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقى ژرف و عریض در نقاط نفوذ پذیر مدینه، آنان را حیرت زده ساخت، زیـرا اسـتفاده از خندق در جنگ هاى عرب بى سابقه بود، ناگزیر از آن سوى خندق شهر را محاصره کردند.
مـحـاصـره مـدیـنـه مـطـابـق بـعـضـى از روایـات حـدود یـک مـاه بـه طول انجامید. سـربـازان قـریـش هـر وقـت بـه فـکـر عـبـور از خـنـدق مـى افـتـادند، با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصله هاى کوتاهى در سنگرهاى دفاعى موضع گرفته بودند، روبـرو مـى شـدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مى گفت....
تـیـرانـدازى از هـر دو طـرف روز و شـب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگرى پیروز نمى شد.
از طـرف دیـگر، محاصره مدینه توسّط چنین لشگرى انبوه، روحیّه بسیارى از مسلمانان را بـه شـدّت تضعیف کرد، بویژه آنکه خبر پیمان شکنى قبیله یهود بنى قریظه نیز فاش شـد و مـعـلوم گـردیـد کـه ایـن قـبـیـله بـه بـت پـرسـتـان قـول داده انـد که به محض عبور آنان از خندق مسلمانان را از این سوى خندق از پشت جبهه، مورد هجوم قرار دهند.
بـا تـوجـّه بـه هـمـه مـشکلات دفاعى، خندق همچنان مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع براى آنان سخت و گران بود. زیـرا هـوا رو بـه سردى مى رفت و آذوقه و علوفه اى که تدارک دیده بودند تنها براى جنگ کوتاه مدّتى مانند جنگ (بَدر) و (اُحُد) بود.
بـا طـول کـشـیـدن مـحاصره، کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مى آورد و مى رفت که حـمـاسـه و شـور جـنـگ از سـرشـان بـیـرون رود و سـسـتـى و خـسـتـگـى در روحـیـّه آنـان تزلزل ایجاد کند.
از ایـن جـهـت سـران سـپـاه چـاره اى جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و بگونه اى بن بست موجود جنگ را بشکنند.
بـنـابـرایـن، پـنـج نفر از قهرمانان لشگر احزاب، اسب هاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکى به جانب دیگر خندق پریدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند.
یکى از این جنگاوران، قهرمان نامدار عرب به نام (عمرو بن عبدَوُدّ) بود که نیرومند ترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار مى رفت. او را با هزار مرد جنگى برابر مى دانستند،
و چون در سرزمینى بنام یَلیَل به تنهائى بر یک گروه دشمن پیروز شده بود، فارس یَلیَل شهرت داشت.  عـمـرو در جـنـگ بـدر شـرکـت کـرد و زخـمـى شـد. بـه هـمـیـن دلیـل از شـرکـت در جـنـگ اُحُد باز مانده و اینک در جنگ خندق براى آنکه حضور خود را نشان دهد، خود را نشاندار ساخته بود.
عمرو پس از پرش از خندق، فریاد زد: (هَل مِن مُبارز)
و چون کسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت: شـمـا کـه مـى گـوئید کشتگان شما در بهشت و مقتولین ما در دوزخ قرار دارند، آیا یکى از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!
سپس اشعارى حماسى خواند و ضمن آن گفت: (بـس کـه فـریـاد کـشـیـدم و در مـیـان جـمـعـیّت شما مبارز طلبیدم، صدایم گرفت!، آیا هماوردى نیست تا با من نبرد کند؟)
نـعـره هـاى پـى در پـى عـمـرو، چـنـان رعـب و وحـشـت در دل هـاى مـسـلمـانـان افـکـنـده بـود کـه در جـاى خـود مـیـخـکـوب شـده، قـدرت حـرکـت و عـکس العمل از آنان سلب شده بود.
هـربار که فریاد عمرو براى مبارزه بلند مى شد، فقط على علیه السّلام برمى خاست و از پـیـامـبـر صـلى الله علیه و آله اجازه مى خواست که به میدان برود؛ ولى پیامبر صلى الله علیه و آله موافقت نمى کرد.
این کار سه بار تکرار شد. آخرین بار على علیه السّلام باز اجازه مبارزه خواست، پیامبر به على علیه السّلام فرمود: این عمرو بن عبدَوَدّ است! على علیه السّلام فرمود: من هم على هستم!
عـلى عـلیـه السـّلام کـه بـه مـیـدان جـنـگ رهـسـپـار شـد، در آن حال پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: بَرَزَ الاْیمَانَ کُلُّهُ اِلى شِرْکِ کُلِّهِ تمام ایمان در برابر تمام شرک قرار گرفته است.
این بیان به خوبى نشان مى دهد که پیروزى یکى از دو نفر بر دیگرى، پیروزى ایمان بر کفر یا پیروزى کفر بر ایمان بود، و به تعبیر دیگر کارزارى بود سرنوشت ساز که آینده ایمان و شرک را مشخّص مى کرد.
پیامبر شمشیر خود را به على علیه السّلام داد، عمامه مخصوصى بر سر او بست و در حقّ او چنین دعا کرد: خداوندا على را از هر بدى حفظ بنما، پروردگارا در روز بدر، عبیدة بن الحارث و در جنگ احد شیر خدا حمزه از من گرفته شد، پروردگارا على را از گزند دشمن حفظ بنما.
سپس این آیه را خواند: رَبِّ لا تَذَرنى فَردا وَ اءنتَ خَیرُ الوارِثینَ بار الها مرا تنها مگذار و تو بهترین وارثى.
داستان مبارزه مولا علی علیه السلام با عمربن عبدود:
على علیه السّلام براى جبران تأخیر با سرعت هرچه زیادتر به راه افتاد و رجزى بر وزن و قافیه رَجَز حریف سرود و فرمود: للّه للّه لاتَعجَلَنَّ فَقَد أتاکَ غغغ مُجیبٌ صَوتِکَ غَیرُ عاجِزٍللّه للّه للّه ( عجله نکن! پاسخگوى نیرومندى به میدان تو آمد.)
سـراسـر بـدن عـلى علیه السّلام زیر سلاح هاى آهن قرار گرفت و چشمان او از میان کلاه خود مى درخشید. عمرو خواست حریف خود را بشناسد. به على علیه السّلام گفت: تو کیستى؟ على علیه السّلام که به صراحت لهجه معروف بود، فرمود: على فرزند ابوطالب.
 عمرو گفت: مـن خـون تـو را نـمـى ریـزم، زیـرا پـدر تو از دوستان دیرینه من بود، من در فکر پسر عـمـوى تـو هستم که تو را به چه اطمینان به میدان من فرستاده است، من مى توانم تو را بـا نـوک نـیزه ام بردارم و میان زمین و آسمان نگاهدارم، در حالى که نه مرده باشى و نه زنده.
ابن ابى الحدید مى گوید: استاد تاریخ من (ابوالخیر) هر موقع این بخش از تاریخ را شرح مى داد، چنین مى گفت: عـمـرو در حقیقت از نبرد با على علیه السّلام مى ترسید، زیرا او در جنگ بَدر و اُحُد حاضر بود و دلاورى هاى على علیه السّلام را دیده بود. از این نظر، مى خواست على علیه السّلام را از نبرد با خود منصرف سازد.
 على علیه السّلام فرمود: تـو غـُصـّه مـرگ مـرا مـخور، من در هر دو حالت (کشته شوم و یا بکشم) سعادتمند بوده و جایگاه من بهشت است؛ ولى در همه احوال دوزخ انتظار تو را مى کشد.
عمرو لبخندى زد و گفت: عـلى! ایـن تـقـسـیـم عـادلانـه نـیـسـت، بـهـشـت و دوزخ هـر دو مال تو باشد.
 در ایـن هـنـگـام على علیه السّلام او را به یاد پیمانى انداخت که روزى دست در پرده کعبه کرده و با خدا پیمان بسته بود که: هر قهرمانى در میدان نبرد سه پیشنهاد کند، یکى از آنها را بپذیرد...
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام به عمرو پیشنهاد کرد که اسلام را بپذیرد.
عمرو گفت: على! از این بگذر که ممکن نیست.
امام على علیه السّلام فرمود: دست از نبرد بردار و محمّد را به حال خود واگذار، و از معرکه جنگ بیرون رو.
عمرو گفت: پـذیرفتن این مطلب براى من وسیله سرافکندگى است، فردا شعراى عرب، زبان به هجو و بدگوئى من مى گشایند، و تصوّر مى کنند که من از ترس به چنین کارى دست زدم.
امام على علیه السّلام فرمود: اکنون حریف تو پیاده است، تو نیز از اسب پیاده شو تا با هم نبرد کنیم.
وِى گفت: عـلى! ایـن یـک پـیـشـنـهـاد نـاچـیـزى اسـت کـه هـرگـز تـصوّر نمى کردم عربى از من چنین درخواستى بنماید.
سپس نبرد میان دو قهرمان به شدّت آغاز گردید و گَرد و غُبار اطراف دو قهرمان را فرا گرفت و تماشا گران از وضع آنان بى خبر بودند. تـنـها صداى ضربات شمشیر بود که با برخورد آلات دفاعى از سپر و زِرِه به گوش مى رسید. پس از زد و خوردهائى عمرو شمشیر خود را متوجّه سَرِ على علیه السّلام کرد،
حـضـرت امـیرالمؤ منین على علیه السّلام ضربت او را با سپر مخصوص دفع کرد، با این حال شکافى در سَرِ وِى پدید آورد؛ امـّا امـام عـلى عـلیـه السـّلام از فرصت استفاده کرد و ضربتى بُرّنده بر پاى حریف وارد سـاخـت کـه هـر دو یـا یـک پـاى او را قطع کرد و عمرو قهرمان بزرگ قریش نقش بر زمین گشت.
صداى تکبیر از میان گرد و غبار که نشانه پیروزى على علیه السّلام بود بلند شد. مـنـظـره بـه خـاک غـلطـیـدن عـمـرو آن چـنـان تـرس و رعـبـى در دل قـهـرمـانـانى که در پشت سر عمرو ایستاده بودند افکند، که بى اختیار عنان اسب ها را متوجّه خندق کرده و همگى به لشگرگاه خود بازگشتند، جز نوفل که اسب وى در وسط خندق سقوط کرد و سخت به زمین خورد....
در جریان پیکار علی(ع) با عمروبن عبدود گفته شد که آن قهرمان بزرگ عرب با ضربه علی(ع) به خاک و خون غلتید....
وقـتـى عـلى عـلیـه السـّلام خـدمـت پـیـامـبـر صـلى الله عـلیـه و آله رسـیـد، رسول خدا صلى الله علیه و آله ارزش ضربت على علیه السّلام را چنین برآورد کرد: ضَربَةُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثّقلین ارزش این فداکارى بالاتر از عبادت تمام جنّ و انس ‍ است.
د ـ کننده دَرِ خیبر
پس از پیروزى در جنگ احزاب و اثبات خیانت و پیمان شکنى یهودیان، مسلمانان به رهبرى رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله براى جنگ با یهودیان خیبر آماده شدند و در همان حمله هاى آغازین، برخى از قلعه هاى یهودیان را فتح کردند.
 در آن روز حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام دچار چشم درد شدید بود. پـس از فـتـح قلعه هاى کوچک یهودیان خیبر، سپاهیان اسلام به طرف دژهاى (وطیح) و (سـلالم) یـورش آوردنـد، ولى بـا مـقـاومت سرسختانه یهود، در بیرون قلعه روبرو شدند.
از این رو، سربازان دلیر اسلام با جانبازى و فداکارى و دادن تلفات سنگین (که سیره نویس اسلام ابن هشام آنها را در ستون مخصوص گِرد آورده است) نتوانستند پیروز شوند و بـیـش از ده روز بـا جـنگاوران یهود، دست و پنجه نرم کرده، و هر روز بدون نتیجه به لشگرگاه باز مى گشتند.
در یکى از روزها، «ابى بکر» مأمور فتح قلعه ها گردید و با پرچم سفید تا کنار دژ آمد. مسلمانان نیز به فرماندهى او حرکت کردند، ولى پس از مدّتى بدون نتیجه بازگشتند و فـرمـانـده و سـپـاه هرکدام گناه را به گردن یکدیگر انداخته و همدیگر را به فرار متّهم نمودند.
روز دیگر فرماندهى لشکر به عهده «عمر» واگذار شد. او نـیـز داسـتـان دوسـت خـود را تـکـرار نـمـود و بـنـا بـه نـقـل طـبـرى پـس از بـازگـشـت از صـحنه نبرد، با توصیف دلاورى و شجاعت فوق العاده رئیسِ دژِ (مَرحَب )، یاران پیامبر را مرعوب مى ساخت.
این وضعیت، پیامبر صلى الله علیه و آله و سرداران اسلام را سخت ناراحت کرده بود.....
عدم موفقیت هر روز سرداران اسلام در گشودن در خیبر،
در ایـن لحـظـات پـیامبر صلى الله علیه و آله، افسران و دلاوران ارتش ‍ را گرد آورد، و جمله ارزنده زیر را فرمود: لاَعطِیَنَّ الرَّایَةَ غَدَا رَجُلا یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، یَفتَحُ اللّهُ عَلَى یَدَیهِ لَیسَ بِفَرّارٍ این پرچم را فردا به دست کسى مى دهم که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر او را دوسـت مـى دارند و خداوند این دژ را به دست او مى گشاید. او مردى است که هرگز پشت به دشمن نکرده و از صحنه نبرد فرار نمى کند.
و به نقل طبرى و حلبى چنین فرمود: کَرّارٍ غَیرَ فَرّار به سوى دشمن حمله کرده، و هرگز فرار نمى کند. این جمله که حاکى از فضیلت و برترى معنوى و شهامت آن سردارى است که مقدّر بود فتح و پـیـروزى به دست او صورت بگیرد؛ شادى زیادى توأم با اضطراب و دلهره در میان ارتش و سرداران سپاه برانگیخت. هر فردى آرزو مى کرد که این مدال بزرگ نظامى نصیب وِى گردد.
سـیـاهـى شـب هـمـه جـا را فـرا گـرفت. سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند. همه مى خـواسـتـنـد هرچه زودتر بفهمند که این پرچم پرافتخار به دست چه کسى داده خواهد شد.
ناگاه پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: على کجا است؟!
در پاسخ او گفته شد: که او دچار چشم درد است و در گوشه اى استراحت نموده است. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: او را بیاورید.
طبرى مى گوید: على علیه السّلام را بر شتر سوار نموده و در برابر خیمه پیامبر فرود آوردند. پیامبر صلى الله علیه و آله دستى بر دیدگان او کشید، و در حقّ او دعا کرد. ایـن عـمـل و آن دعا، مانند دَمِ مسیحائى آنچنان اثر نیک در دیدگان او گذارد که سردار نامِىِ اسلام تا پایان عمر به چشم درد مبتلا نگردید.
پیامبر صلى الله علیه و آله (برای فتح قلعه خیبر) به على علیه السّلام دستور پیشروى داد…. و یـاد آور شـد کـه قـبل از جنگ، نمایندگانى را به سوى سران دِژ اعزام دارد و آنها را به آئین اسلام دعوت نماید. اگـر آن را نـپـذیـرفـتـنـد، آنها را به وظایف خویش تحت لواى حکومت اسلام آشنا سازد که بـایـد خـلع سـلاح شوند و با پرداخت جزیه در سایه حکومت اسلام آزادانه زندگى کنند. و اگر به هیچ کدام گردن ننهادند، با آنان بجنگید.
و حدیث معروف را فرمود : لَئِن یَهتَدى اللّهُ بِکَ رَجُلا واحِدا خَیرٌ مِن اَن یَکُونَ لَکَ حُمرُ النَّعَمِ هـرگـاه خـداوند یک فرد را به وسیله تو هدایت کند، بهتر از این است که شتران سرخ موى، مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف کنى.
هنگامى که امیرمؤمنان علیه السّلام، از ناحیه پیامبر مأمور شد که دژهـاى (وطـیـح) و (سـلالم) را بـگشاید، زِرِه محکمى بر تن کرد و شمشیر مـخـصـوص خـود (ذوالفـقار) را حمایل نمود و هَروَله کنان و با شهامت خاصّى که شایسته قـهـرمـانان ویژه میدان هاى جنگى است به سوى دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پیامبر به دست او داده بود، در نزدیکى خیبر بر زمین نصب نمود.
در این لحظه دَرِ خیبر باز گردید و دلاوران یهود از آن بیرون ریختند.
نـخـسـت بـرادر مـَرحـَب بـه نـام (حـارث) جـلو آمـد، هـیـبـتِ نـعـره او آنـچنان مهیب بود که سربازانى که پشت سر على علیه السّلام بودند، بى اختیار عقب رفتند، ولى على علیه السّلام مانند کوه پابرجا ماند، نبرد آغاز شد،
لحظه اى نگذشت که جسم مجروح حارث (برادر مرحب) به روى خاک افتاد و جان سپرد.
مرگ برادر، مرحب را سخت غمگین و متأثّر ساخت.
او بـراى گـرفتن انتقام برادر، در حالى که غرق سلاح بود، و زره یمانى بر تن داشت و کلاهى که از سنگ مخصوص تراشیده بود بر سر داشت، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زیر را خواند: 
للّه للّه قَد عَلِمَت خَیبَرُ إنّى مَرحَبٌ غغغ شاکى السَّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبٌللّه للّه للّه در و دیـوار خـیـبـر گـواهـى مـى دهد که من مرحبم ، قهرمانى کارآزموده و مجهّز به سلاح جنگى هستم.
للّه للّه اِن غَلَبَ الدَّهرُ فَاِنّى اَغلَبُ غغغ وَ القَرنَ عِندى بِالدِّماءِ مُخَضَّبُللّه للّه للّه اگـر روزگـار پـیـروز است، من نیز پیروزم، قهرمانانى که در صحنه هاى جنگ با من روبرو مى شوند، با خون، رنگین مى گردند....
(پس از رجزخوانی مرحب) على علیه السّلام نیز رجزى در برابر او سرود، و شخصیّت نظامى و نیروى بازوان خود را به رخ دشمن کشید و چنین فرمود: للّه للّه اَنَا الَّذى سَمَّتنى اُمّى حَیدَرَة ضَرغامَ آجامٌ وَ لَیثٍ قَسوَرَةٌللّه للّه للّه من همان کسى هستم که مادرم مرا حیدر (شیر) خوانده؛ مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم.
للّه للّه عَبلَ الذَّراعَینِ غَلیظُ القَصرَه غغغ کَلَیثِ غاباتِ کَرِیهُ المَنظَرَةِللّه للّه للّه بازوان قوى و گردن نیرومند دارم و در میدان نبرد مانندِ شیر بیشه ها صاحب منظَرى مهیب هستم.
صـداى ضـربـات شـمـشـیـر و نـیـزه هـاى دو قـهـرمـان اسـلام و یـهـود، وحـشـت عـجـیـبـى در دل ناظران پدید آورد. ناگهان شمشیر برّنده و کوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نیم ساخت.
ایـن ضـربـت آنـچـنـان سـهـمگین بود که برخى از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند، پا به فرار گذارده به پناهگاه خود پناهنده شدند و عدّه اى که فرار نکردند، با على تن به تن جنگیده و کشته شدند. على یهودیان فرارى را تا درِ حصار تعقیب نمود.
در ایـن کـشـمـکـش، یـک نفر از جنگجویان یهود با شمشیر بر سپر على علیه السّلام زد و سپر از دست وى افتاد. عـلى عـلیه السّلام فورا متوجّه دَرِ دژ گردید و آن را از جاى خود کَند، و تا پایان کارزار به جاى سِپَر بکار برد.
پس از آنکه آن را به روى زمین افکند، هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام از آن جمله ابورافع سعى کردند که آن را از این رو به آن رو کنند، نتوانستند.
  در نـتـیـجـه قـلعـه اى کـه مـسـلمـانـان ده روز پـشـت آن معطّل شده بودند، در مدّت کوتاهى گشوده شد.
ویژگیهای فردى امام على علیه السّلام
نـویسندگان تاریخ اسلام مطالب شگفت انگیزى درباره کندن درِ خیبر و خصوصیّات آن و رشادت هاى على علیه السّلام که در فتح این دِژ انجام داده، نوشته اند. این حوادث، هرگز با قدرت هاى معمولى بشرى وِفق ندارد. امیرمؤمنان خود در این باره توضیح داده و شکّ و تردید را از بین برده است.
آن حضرت در پاسخ شخصى چنین فرمود: مـا قـَلَعـتـُهـا بـِقـُوَّةٍ بَشَرِیَّةٍ وَ لکِن قَلَعتُها بِقُوَّةٍ اِلهِیَّةٍ وَ نَفسٍ بِلِقاءِ رَبِّها مُطمَئِنَّةٌ رَضِیَّةٌ من هرگز آن در را با نیروى بشرى از جاى نکندم، بلکه در پرتو نیروى خداداد و با ایمانى راسخ به روز قیامت، این کار را انجام دادم.
ه‍ ـ نابود کننده سران شرک و کفر
در جـنـگ بـدر پـس از آنکه سپاه اسلام در برابر سپاه شرک و کفر قرار گرفت، و هر دو سپاه براى نبرد آماده شدند و جنگ تن به تن آغاز شد. ابتداء سه نفر از دلاوران نامى قریش، از صفوف قریش بیرون آمدند و مبارز طلبیدند.
این سه نفر عبارت بودند از: عُتبه و برادر او شَیبَة و فرزند عتبه، ولید
هـر سه نفر در حالى که غرق سلاح بودند، در وسط میدان غُرِّش ‍ کنان اسب دوانیده هماورد طلبیدند.
سه جوان رشید از جوانان انصار، به نام هاى: عوف ، معوذ، عبداللّه رواحه،
براى نبرد آنان از اردوگاه مسلمانان به سوى میدان آمدند. وقتى عُتبه شناخت که آنان از جوانان مدینه هستند، گفت: ما با شما کارى نداریم.
سپس یک نفر از آنان داد زد: محمّد! از اقوام ما که هم شأن ما هستند، به سوى ما بفرست. پـیـامـبـر صـلى الله عـلیـه و آله رو کرد به، عبیده، حمزه و على علیه السّلام و فرمود: برخیزید.
سه افسر دلاور سر و صورت خود را پوشانیده، روانه رزمگاه شدند. هر سه نفر خود را معرّفى کردند. عتبه هر سه نفر را براى مبارزه پذیرفت و گفت: همشأن ما شما هستید.
ادامه بیان رشادتهای مولا علی علیه السلام در جنگ بدر:
مورّخان اسلامى مى نویسند: على علیه السّلام رزمنده مقابل خود را در همان لحظه نخست به خاک افکندند، سپس به کمک حمزه رفت. هـردو بـه کـمـک عـبـیـده شـتافتند و طرف نبرد او که عُتبه جدّ مادرى معاویه بود را کشتند.
 امیرمؤ منان علیه السّلام در نامه اى به معاویه مى نویسد: وَ عِندى السَّیفُ الَّذى اَعضَضتُهُ بِجَدِّکَ وَ خالِکَ وَ اَخیکَ فى مَقامٍ واحدٍ شـمـشـیـرى کـه من آن را در یک روز بر جدّ تو (عتبه، پدر هِنده، مادر معاویه) و دائى تـو (ولیـد فـرزنـد عتبه) و برادرت (حنظله) فرود آوردم در نزد من است و هم اکنون نیز به آن نیرو و قدرت مجهّز هستم.
از این نامه به خوبى استفاده مى شود که حضرت، در جنگ بدر در کشتن جدِّ کافرِ معاویه (عتبه) همکارى کرده است.

فصل دوّم ـ اخلاق اجتماعى امام على (ع)
اول ـ عدالت اجتماعى
۱. عدالت در رفتار اجتماعى

در روزگـار خـلافـت خـلیفه دوّم، شخصى ادعائى نسبت به حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام داشت و بناشد در حضور خلیفه رسیدگى شود.
مدّعى حاضر شد و خلیفه خطاب به امام على علیه السّلام گفت: اى اباالحسن در کنار مدّعى قرارگیر تا حل دعوا کنم.
در این هنگام، آثار ناراحتى را در سیماى حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام نگریست و گفت: اى على! از اینکه تو را در کنار دشمن قرار دادم ناراحتى؟!
امام على علیه السّلام فرمود: نه بلکه از آن جهت که در رفتارت نسبت به ما دو نفر عدالت را رعایت نکردى نگران شدم، زیرا او را با نام صدا کردى و مرا با کنیه و لقب (ابوالحسن) خواندى، ممکن است طرف دعوا نگران شود.
۲. احترام به شخصیّت انسان ها
الف  عذر خواستن از پیادگان

حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام سواره به راهى مى رفت و جمعى از مردم کوفه براى پاس داشتن حرمت امام على علیه السّلام پیاده بدنبالش روان بودند.
امام رو به آنان کرد و پرسید: آیا کارى دارید؟
پاسخ دادند: نه، دوست داریم بدنبال شما بیائیم.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام فرمود: برگردید، زیرا همراهى پیاده با سواره مایه ذلّت و خوارى پیادگان و غرور و تباهى سواره خواهد شد.
امام على علیه السّلام به بزرگ قبیله شبامیان فرمود: باز گرد، که پیاده رفتن رییس قبیله اى چون تو پشت سر من، موجب انحراف زمامدار و زبونى مؤمن است.
ب  نکوهش از آداب جاهلى ذلّت بار
بسیارى از پادشاهان و قدرتمندان در طول تاریخ مردم را وادار مى کردند که در برابرشان به خاک بیافتند، کُرنش کنند، خم شوند، و انواع ذلّت پذیرى ها را برخود هموار کنند.
وقتى حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام براى رفتن به صفّین به شهر انبار رسید دید که مردم شهر تا امام على علیه السّلام را دیدند از اسب ها پیاده شده، و در پیش روى آن حضرت شروع به دویدن کردند.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام علّت را پرسید. گفتند: یک رسم محلّى است که پادشاهان خود را اینگونه احترام مى کردیم.
امام على علیه السّلام ناراحت شد و فرمود: به خدا سوگند! که امیران شما از این کار سودى نبردند، و شما در دنیا با آن خود را به زحمت مى افکنید، و در آخرت دچار رنج و زحمت مى گردید، و چه زیانبار است رنجى که عذاب در پى آن باشد، و چه سودمند است آسایشى که با آن امان از آتش جهنّم باشد.
۳. اصلاح اجتماعى (شکست نظام طبقاتى)
بر أساس آیه ۱۳ حجرات: یا أیُّهَا النّاس اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ ٱنثى اى مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، پس همه انسان ها، نژادها، قبیله ها با هم برابرند.
رسول گرامى اسلام با همه بگونه اى مساوى برخورد مى کرد. اما خلیفه اوّل و خلیفه دوّم و خلیفه سوم به سنت رسول خدا صلى الله علیه و آله عمل نکردند، و انواع تبعیضات در تقسیم مدیریّت ها، و توزیع بیت المال صورت گرفت که قابل چشم پوشى نبود.
خلیفه اوّل، حتّى بزرگان انصار را در لشگرهاى خود فرماندهى نمى داد و تنها ثابت بن قیس را با اصرار و اجبار به کار گماشت که انصار اعتراض کردند. و دوّمى و سوّمى، آنقدر در زنده شدن روح نژاد پرستى، افراط کردند که همه زبان به اعتراض گشودند. عرب خود را بر غیر عرب برترى مى داد.
بنى امیّه همه مراکز کلیدى کشور را در زمان خلیفه دوّم و به خصوص در زمان خلیفه سوم در دست گرفتند و یک نظام طبقاتى جاهلى به وجود آوردند، که شباهتى با جامعه رسول خدا صلى الله علیه و آله نداشت.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام یکى از اهدافش، شکستن بافت طبقاتى ظالمانه موجود جامعه بود. موجودى بیت المال را مساوى تقسیم کرد، که اعتراض امتیاز خواهان بلند شد. به همه سه درهم داد و براى خودش هم سه درهم برداشت، و به آزاد کرده خودش قنبر هم سه درهم داد.
برخلاف شیوه هاى سه خلیفه قبلى، بزرگان انصار را ولایت داد، از قریش و بنى هاشم هم استفاده کرد، و حتّى در نشستن و برخاستن نیز چونان رسول خدا صلى الله علیه و آله عدالت رفتارى را رعایت کرد.
روزى اشعث بن قیس بر امام على علیه السّلام وارد شد، دید که حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام در میان عرب و غیر عرب از نژادهاى گوناگون نشسته است و جاى خالى براى او نیست، با ناراحتى به امام على علیه السّلام اعتراض کرد که: اى امیرمؤمنان، سرخ پوست ها بین ما و تو فاصله انداختند.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام خشمناک شده، به او فرمود: چه کسى مرا بر این آدم هاى چاق و فربه یارى مى دهد؟ و نپذیرفت که ایرانیان و غیر عرب از کنار آن حضرت برخیزند، تا اشعث و دیگر بزرگان عرب در کنار امام على علیه السّلام بنشینند.
در تقسیم مساوى بیت المال به حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام اعتراض کردند و گفتند: آیا این عدالت است که بین ما و آنان که با شمشیر ما مسلمان شدند یا بنده آزاد شده ما هستند، یکسان عمل کنید و به همه سه درهم بدهید؟
۴. عدالت نسبت به کودک سِقط شده دشمن (در حالِ جنگ):
مردم بصره از شورشگرانى بودند که با امام على علیه السّلام جنگیدند، هنگامی که لشگر بصره پس از شکست در جنگ جَمَل فرار کردند و به شهر هجوم مى بردند، زنى حامله از فریادها و هیاهوى فراریان، به شدّت ترسید و بچّه او سِقط شد. پس از مدّتى کوتاه آن زن نیز فوت کرد.
وقتى خبر به امام على علیه السّلام رسید، ناراحت شده، چنین قضاوت کرد؛ دیه آن کودک و دیه آن مادر را از بیت المال به خانواده اش ‍ بپردازید. چنین قضاوت عادلانه اى عقل ها را به شگفتى وامى دارد.
دوم _ رسیدگى به یتیمان:
 ۱. خنداندن یتیمان
قنبر مى گوید: وقتى امام على علیه السّلام از حال زار یتیمانى آگاه شد، برنج و خرما و روغن فراهم کرده در حالى که آن را خود به دوش کشید و مرا اجازه حمل نداد، به خانه یتیمان رفتیم؛ غذاهاى خوش طعمى درست کرد و به آنان خورانید تا سیر شدند.
سپس بر روى زانوها و دو دست راه مى رفت و بچه ها را با تقلید از صداى بَع بَع گوسفند مى خنداند، بچّه ها نیز چنان مى کردند و فراوان خندیدند. سپس از منزل خارج شدیم
گفتم: مولاى من، امروز دو چیز براى من مشکل بود.
اوّل: آنکه غذاى آنها را خود بر دوش مبارک حمل کردید.
دوم: آنکه با صداى تقلید از گوسفند بچّه ها را مى خنداندید.
امام على علیه السّلام فرمود: اوّلى براى رسیدن به پاداش، و دوّمى براى آن بود که وقتى وارد خانه یتیمان شدم آنها گریه مى کردند، خواستم وقتى خارج مى شوم، آنها هم سیر باشند و هم بخندند.
عبدالواحد بن زید نقل مى کند که: به زیارت حج رفتم، در وقت طواف دختر پنج ساله اى دیدم که پرده کعبه را گرفته، به دخترى مثل خود مى گفت: قسم به آنکه به وصایت رسول اللّه صلى الله علیه و آله انتخاب شد؛ میان مردم احکام خدا را یکسان اجرا مى کرد؛ حجّتش بر ولایت آشکار و همسر فاطمه مرضیّه سلام الله علیها بود...
از اینکه دخترى با آن کمى سنّ، على بن ابیطالب علیه السّلام را با آن اوصاف تعریف مى کرد در شگفت شدم که این سخنان برای این دهان بزرگ است!!
گفتم: دخترم آن کیست که این اوصاف را داراست؟
گفت: او واللّه بزرگ بزرگان، و باب احکام، و قسمت کننده بهشت و دوزخ، تربیت کننده این امت، اوّل امامان، برادر و وصىّ و جانشین رسول اللّه علیه السّلام در میان امّت، او مولاى من امیرالمؤمنین على بن ابیطالب است.
با آنکه غرق تعجّب شده بودم، با خود مى گفتم: این دختر با این کمى سن این معرفت را از کجا پیدا کرده است؟ این مغز کوچک این همه اوصاف عالى را چگونه ضبط کرده و این دهان کوچک این مطالب بزرگ را چطور اداء مى کند؟!
گفتم: دخترم على علیه السّلام از کجا داراى این صفات شد که مى گوئى؟
پاسخ داد: پدرم (عمار بن یاسر) مولا و دوست او بود که در صفّین شهید شد، روزى على علیه السّلام به خانه ما به دیدار مادرم آمد، من و برادرم از آبله نابینا شده بودیم، چون ما دو یتیم را دید، آه آتشینى کشید و گفت: در هیچ مصیبتى که پیش آمده آه و ناله نکرده ام، مانند آنکه براى اطفال خردسال کرده ام...
آنگاه ما را پیش خود آورد، دست مبارک خویش را بر چشم من و برادرم مالید. سپس دعاهائى کرد، دستش را پایین آورد که چشمان نابیناى ما بینا شد. اکنون من شتر را از یک فرسخى مى بینم که همه اش از برکت او است.
کمربند خویش را باز کرده که دو دینار بقیّه مخارج خود را به او بدهم از این کار تبسّمى کرد و گفت: این پول را قبول نمى کنم، گرچه امیرالمؤمنین علیه السّلام از دنیا رفته ولى بهترین جانشین را در جاى خود گذاشته است. ما امروز در کفالت حضرت حسن مجتبى علیه السّلام هستیم، او ما را تاءمین مى کند، نیازى نداریم که از دیگران کمک قبول کنیم.
۵. کمک به یتیمان و همسران شهداء:
روزى امیرالمومنین دید زنى مشک آبى به دوش گرفته مى برد، امام على علیه السّلام مشک آب را از او گرفت و به محلّى که زن مى خواست آورد، آنگاه از حال زن پرسید.
زن گفت: على بن ابیطالب علیه السّلام شوهر مرا به بعضى از مرزهاى نظامى فرستاد و در آنجا کشته شد، چند طفل یتیم براى من گذاشت و احتیاج مرا وادار کرده است تا براى مردم خدمت کنم که خود و اطفالم را تأمین نمایم.
 حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام از آنجا بازگشت. سپس زنبیلى که در آن طعام بود برداشت و قصد خانه زن کرد. بعضى از یارانش گفتند: بگذارید ما ببریم.
فرمود: کیست که بار مرا در قیامت بردارد؟ چون به در خانه زن رسید، زن پرسید: کیست که دَر مى زَنَد؟ فرمود: همان بنده خدا هستم که دیروز مشک آب را براى تو آوردم، در را باز کن براى بچّه هایت طعام آورده ام .
زن گفت: خدا از تو راضى باشد و میان من و على بن ابیطالب حکم کند، سپس در را باز کرد.
امام على علیه السّلام داخل شد، فرمود: من کسب ثواب را دوست دارم، مى خواهى تو خمیر کن و نان بپز و من بچّه ها را آرام کنم و یا من خمیر کنم و تو آنها را آرام کنى؟
زن گفت: من به نان پختن آگاهترم و شروع به خمیر گرفتن کرد.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام گوشت را آماده کرد و لقمه لقمه به دهان اطفال گوشت و خرما مى گذاشت و به هر یک مى فرمود: على را حلال کن، در حقّ تو کوتاهى شده است.
چون خمیر آماده شد، زن گفت : بنده خدا تنور را آتش کن. امام على علیه السّلام تنور را آتش کرد. حرارت شعله به چهره آن حضرت مى رسید و مى فرمود: بچش حرارت آتش را، این سزاى کسى است که از زنان بیوه و اطفال یتیم بى خبر باشد.
 در این میان زنى از همسایه ها داخل خانه شد، که امیرالمؤمنین علیه السّلام را مى شناخت به زن صاحب خانه گفت: واى بر تو این کیست که براى تو تنور را آتش مى کند؟
زن جواب داد: مردى است که به اطفال من رحم کرده است. زن همسایه گفت: واى بر تو این امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیه السّلام است. آن زن چون حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام را شناخت پیش دوید و گفت: اى امیرمؤ منان از شرمندگى آتش گرفتم، مرا ببخشید.
امام على علیه السّلام فرمود: بلکه من از تو شرمنده ام، اى کنیز خدا، در حقّ تو کوتاهى شده است.
سوم: رسیدگى به جوانان
تهیّه پیراهن بهتر براى جوان:
روزى امام على علیه السلام با یکى از کارگران منزل به نام قنبر به بازار رفته و دو عدد پیراهن، یکى به دو درهم، و دیگرى به سه درهم خرید. پیراهن نو و بهتر را به قنبر داد که بپوشد، و خود پیراهن ساده را پوشید.
قنبر گفت: مولاى من، بهتر است که پیراهن بهتر را شما بپوشید. حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام فرمود: تو جوانى و باید لباس خوب بپوشى، و سنّ من بالاست باید لباس ارزانتر داشته باشم.
من از پیامبر صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود: از طعامى که مى خورید به غلامانتان بدهید، و از لباس هائى که مى پوشید به آنها بپوشانید. من از خداى خود خجالت مى کشم که پیراهن نو را خودم، و کهنه را به تو بپوشانم.
چهارم  شرائط مهمانى:
۱. سه شرط پذیرش میهمانى
شخصى امام على علیه السّلام را به مهمانى دعوت کرد، حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام فرمود: سه شرط دارد اگر قبول مى کنى مى پذیرم، آن شخص گفت شرائط کدامند؟
امام على علیه السّلام فرمود:
۱. از بیرون چیزى تهیّه ننمائى، هر چه هست بیاورى.
۲. آنچه در منزل دارى از ما دریغ نکنى.
۳. به زن و بچّه هایت سخت نگیرى.
آن شخص گفت: هر سه شرط را قبول دارم. و امام نیز مهمانى او را پذیرفت.
۲. قبول میهمانى
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام دعوت خویشاوندان، فرزندان، و دختران خود را مى پذیرفت.
در شهر بصره دعوت میهمانى علاءبن زیاد را پذیرفت. و در شهر مدینه حتّى دعوت میهانى دوستان غیر عرب، از نژادهاى گوناگون، و ایرانیان را رد نمى کرد،
روزى پس از قبول مهمانى یک مسلمان ایرانى و صَرف حلواى نوع ایرانى، علّت تهیه آن را پرسید.
به امام على علیه السّلام گفته شد که؛ به مناسبت عید نوروز این حلواى ایرانى تهیّه شد.
امام على علیه السّلام به مزاح فرمود: آیا نمى شود، هر روز، نوروز باشد؟
پنجم - احیاى سنّت هاى رسول خدا(ص)
۱. مبارزه با بدعت ها:
در دوران ۲۵ ساله حکومت سران سقیفه، بدعت ها و دگرگونى هاى زیادى در احکام الهى پدید آمد‌ که تربیت اجتماعى مردم، و بازگرداندن امت به ارزش هاى اصیل اسلامى، یکى از مشکلات اجرائى حکومت حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام شد. 
خلیفه دوّم دستور داده بود، نماز مستحبى را مى شود به جماعت خواند. وقتى امام على علیه السلام دستور داد که نخوانند، اعتراض ها شروع شد، و فریادها بلند شد که: على علیه السّلام مى خواهد بر خلاف دستورات خلیفه دوّم رفتار کند!!.
روزى که على علیه السّلام خواست منبر پیامبر را در جاى خود قرار دهد، (همان جائى که در زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله قرار داشت)، مردم اعتراض کردند، و مانع شدند و فریاد کشیدند،...
اما روزى که خلیفه اوّل و خلیفه دوّم مى خواستند منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله را از جاى خود بردارند کسى اعتراض ‍ نکرد! 
اینها نشان دهنده مشکلات على علیه السلام در بازگشت به سنّت رسول خدا صلى الله علیه و آله است، چون در طول ۲۵ سال مردم منحرف شدند، مسخ گردیدند، و احکام دین را تغییر دادند. 
۲. بردبارى در مبارزه با تحریفات 
پس از ۲۵ سال حکومت آنان که به حاکمیّت ارزش ها و احکام اسلامى توجّهى نداشتند، بدعت ها، و جعل احکام فراوانى ایجاد شد. مردم از اسلام و احکام ناب، منحرف و به دستور العمل هائى عادت کرده بودند که از احکام اسلام بیگانه بود، حال که حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام به حکومت رسید، با هزاران مشکل سیاسى، اجتماعى، فرهنگى روبرو بود، و نمى توانست افکار و آراء جامعه را با دستورالعمل و بخشنامه تغییر دهد...
آنگاه که فرمود: نماز مستحبّى را به جماعت نخوانید. فریاد عموم بلند شد که: وا عُمَرا، وا عُمَرا 
واقعیت این است که مشکل فرهنگى و بینشى را با دستورالعمل و بخشنامه نمى شود به سرعت حَل کرد
  امام على علیه السّلام در یک سخنرانى عمومى بردبارى خود را در مبارزه با انحرافات و بدعت ها اینگونه بیان فرمود: اگر حکم الهى را اظهار کنم، و تحریف ها را کنار زنم، از گِرد من پراکنده مى شوند.
سوگند به خدا! به مردم گفتم که در ماه رمضان جز براى نماز واجب به جماعت حاضر نشوند، که خواندن نماز مستحبّى به جماعت بدعت است.
امّا بعضى از لشگریان که در پیرامون من مى جنگیدند، فریاد زدند: اى اهل اسلام، سنت خلیفه دوّم را تغییر دادند، و على ما را از نماز خواندن مستحبّى به جماعت باز مى دارد. ترسیدم در گوشه اى از لشگریانم شورشى برپا شود!
و در یک سخنرانى افشاگرانه فرمود: اگر مقام ابراهیم را که خلیفه دوّم تغییر داد به همان مکانى مى گذاشتم که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله قرار داده بود؛
و فدک را به صاحب اصلیش مى دادم؛ و پیمانه رسول خدا صلى الله علیه و آله را به مقدار تعیین شده پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله باز مى گرداندم؛ و خانه جعفر را که در توسعه مسجد به زور خراب کردند، باز پس ‍ مى گرفتم؛ و احکام و قضاوت هاى ظالمانه را طرد مى کردم؛ و زنان مسلمان را که بدون حقى گرفتند و با آنان ازدواج کردند، به خانوادهایشان برمى گرداندم؛
و دفتر حقوق را به روش حقوق پیامبر خدا صلى الله علیه و آله تغییر مى دادم؛ و دفتر بخشش ها و امتیاز دادنها را نابود مى کردم؛ و مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله آنگونه که لازم بود درست مى کردم؛ و درهائى که بیجا باز کردند مى بستم؛ و مسح بر روى کفش را منع مى کردم؛
و برخوردن آبجو حدّ شراب مى زدم؛ و متعه و حجّ تمتّع را حلال اعلام مى کردم؛ و دستور مى دادم که بر جنازه ها پنج تکبیر بگویند؛ و بسم اللّه را در نماز بلند بگویند؛ و مردم را به حکم قرآن باز مى گرداندم؛ و طلاق را مطابق اسلام جارى مى کردم؛ و صدقات را از اقشار مردم مى گرفتم؛ هرآینه از اطراف من پراکنده مى شدند،...

ششم _ خویشتن دارى در مشکلات اجتماعى:
 ۱. تحمّل خشونت ها براى دفاع از حق:
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام در کوچه هاى کوفه قدم مى زد، کنیزى را دید که گریه مى کند. فرمود: چرا گریه مى کنى؟ کنیز گفت: ارباب من پولى داد تا گوشتى بخرم.
حال ارباب مى گوید: گوشت مرغوبى نیست آن را به قصّاب بازگردان. و قصّاب نیز قبول نمى کند. نه قصاب مى پذیرد، و نه ارباب من مرا به منزل راه مى دهد!
امام على علیه السّلام همراه آن زن به قصّابى آمد، و از قصّاب خواست که گوشت را عوض کند، یا پول آن را بدهد. قصّاب عصبانى شد، و چون حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام را نمى شناخت، مُشتى بر سینه امام على علیه السّلام کوبید و گفت: از مغازه خارج شو، این معامله به شما ربطى ندارد.
امام على علیه السلام مشت آن قصاب را تحمل کرد و بیرون آمد و کنیز را به خانه اربابش برد. آنها حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام را شناختند، احترام گذاشتند، و آن کنیز را با محبّت پذیرفتند.
امّا همسایگان قصّاب، اطراف او جمع شده و گفتند: مى دانى مشت بر سینه چه کسى نواختى؟ آن شخص امیرالمؤمنین بود. مرد قصاب که از ارادتمندان امام على علیه السّلام بود امّا او را از نزدیک ندیده بود و نمى شناخت، از جسارت و گناه خود در نزد حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام عذر خواهى کرد.
۲. تحمّل ناسازگارى هاى خوارج:
در گذشته و حال مى نگریم که حاکمان پیروز، و سلاطین و پادشاهان، و سران احزاب سیاسى، چگونه با مخالفان خود برخورد کردند، و با تصفیه هاى خونین، و قتل و غارت، شکنجه و زندان، اجازه ابراز عقیده را به آنها نداده، و هرگونه حرکتى را از آنان صلب مى کردند.
اما حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام در روش برخورد با دشمن و تحمّل مخالفان، الگو و بى نظیر است.
روزى جمعى از خوارج وارد مسجد کوفه شدند تا با شعارهاى مداوم، سخنرانى امام على علیه السلام را بر هم زنند، حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام سرگرم سخنرانى بود که: یکى بلند شد، فریاد زد: لا حُکمِ إِلاّ لِلّه و دیگرى از سوئى دیگر داد زد: لا حُکمِ إِلاّ لِلّه و سوّمى از گوشه دیگر مسجد همین شعار را داد. سپس گروهى برخاستند، و همراه هم همین شعار را دادند.
امام على علیه السلام با بزرگوارى خاصى مخالفت هاى آنان را تحمّل کرد. آنگاه خطاب به مردم فرمود: کَلِمَةُ حَقٍّ یُرادُ بِها الباطِل شعار حقّى است که از آن باطل اراده مى کنند! سپس خطاب به خوارج در مسجد فرمود: تا وقتى که دست به شمشیر نبرده اید، و با ما هستید از سه حق اساسى برخوردارید:
۱. لا نَمنَعَکُم مَساجِدَ اللّهِ اءَن تَذکُرُوا فیها إِسمُهُ از ورود شما به مسجد براى نماز جلوگیرى نمى کنیم.
۲. لا نَمنَعَکُم مِنَ الفِىء ما دامَت اءَیدِیکُم مَعَ اءَیدِینا تا وقتى که با ما هستید از حقوق بیت المال شما را محروم نمى کنیم.
۳. لا نُقَاتِلُکُم حَتَّى تَبدَؤُنا با شما نمى جنگیم تا شما جنگ را آعاز کنید.
هفتم  راه مبارزه با مفاسد اجتماعى:
۱. شلاّق و ازدواج

روزى جوانى را که انحراف جنسى داشت، و خود را جُنُب مى کرد، دستگیر کرده خدمت حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام آوردند، امام على علیه السّلام دستور داد تا ابتداء بر دست هاى او شلاّق بزنند، و سپس امر فرمود تا از بیت المال هزینه ازدواج او را پرداخت کنند.
یعنى تنها مجازات و شلاّق و کیفر دادن کافى نیست، براى مبارزه با مفاسد اجتماعى، باید ریشه ها را خشکاند، تا وقتى جوانى ازدواج نکند همواره در معرض وسوسه هاى شیطانى است، باید در کنار مجازات از اقدامات أساسى براى نسل جوان غافل نمانیم.
آری یکى از راه هاى مبارزه با مفاسد اجتماعى، ازدواج است، باید در ازدواج جوانان شتاب کرد، زیرا غریزه جنسى چون دیگر غرائز بشرى است، چونان احساس گرسنگى و تشنگى است، اگر به آن پاسخ درست داده نشود، به راه هاى انحرافى کشانده خواهد شد.
۲. رواج فرهنگ ازدواج موقّت
یکى دیگر از راه هاى مبارزه با مفاسد اجتماعى و روابط نامشروع، مُتعه (ازدواج موقّت) است، زیرا بسیارى از زنان نمى توانند ازدواج دائم داشته باشند، فرزندانشان بزرگ و داراى داماد یا عروس هستند، و مشکلات فراوان خانوادگى مانع ازدواج دائم آنها است.
و بسیارى از مردان از نظر اجتماعى، شخصیّتى، اقتصادى، سیاسى نمى توانند زنان متعدّد دائم داشته باشند. یا مسافرند، و اقامت آنها در برخى از شهرها کوتاه است، امّا نیاز به همسر دارند تا دچار محرّمات نشوند.
آیا اسلام فکرى براى اخلاق جنسى زنان و مردان و جوانان جامعه نکرده است؟
در اسلام، ازدواج موقت، براى صاحبان عذرهاى گوناگون مطرح شده است، و در زمان رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله با پیاده شدن احکام دین، با انواع مفاسد اجتماعى مبارزه مى گردید که:
حلال الهى درست رواج پیدا کرد. و ریشه هاى بسیارى از مفاسد خشکید.
اما پس از سقیفه و بدعت هاى خلیفه اوّل و خلیفه دوّم، و سیاست تغییر احکام الهى، ازدواج موقّت نیز برداشته شد، و خلیفه دوّم آن را حرام اعلام کرد و آشکارا گفت که: هرکس مُتعه انجام دهد، گردنش را خواهم زد.
۳. مبارزه با خرافات در مسئله ازدواج:
برخى فکر مى کنند: اگر زنى پس از فقدان همسرش، شوهر نکرد، وفادار و صادق است، یا مردى پس از مرگ همسرش اگر زن نگرفت مردى وفادار و ارزشمند است، بر همین أساس بسیارى تن به ازدواج که حکم الهى است نمى دهند، امّا به انواع آلودگى ها آلوده مى شوند.
حضرت على علیه السّلام از خود شروع کرد، و سنّت هاى جاهلى را زیر پاگذاشت، هم پس از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها فورا ازدواج کرد و هم به زن جوانش (أمامه)، در کنار بستر شهادت سفارش ‍ کرد که پس از او ازدواج کند، و شوهر آینده اش را به او پیشنهاد داد و فرمود که با (مغیرة بن نوفل) از نوادگان عبدالمطلّب ازدواج کند.
امامه هم پس از عدِّه وفات، به وصیت امام على علیه السلام عمل نمود، ازدواج کرد، و داراى فرزندى بنام یحیى شد.
هشتم _ عفو و بخشش:
۱. عفو برده خطاکار

امام على علیه السّلام روزى یکى از بردگان را صدا زد، و او جواب نداد، چند بار نام او را بلند خواند و او شنید و پاسخ نداد.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام خود به نزد او آمد و فرمود: مگر صداى مرا نشنیدى؟ گفت: چرا شنیدم، چون از عقوبت شما ایمن بودم، خواستم شما را به خشم آورم.
امام على علیه السّلام فرمود: من هم به خشم مى آورم آن شیطانى را که تو را این چنین اغفال کرد.
سپس او را در راه خدا آزاد کرد.
۲. روش برخورد با نیازمند:
حارث همدانى حاجتى داشت، به منزل حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام رفت، امام على علیه السّلام پس از سلام و احوال پرسى، فرمود: آیا خواسته اى دارى؟ حارث گفت: آرى. 
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام بلند شد و چراغ را خاموش کرد و فرمود: اى حارث! چراغ را خاموش کردم که در برابر خواسته ات دچار ذلّت و خوارى نشوى. حال هر چه مى خواهى بگو! 
زیرا از پیامبر اکرم علیه السّلام شنیدم: اَلحوائِجُ أمانةٌ منَ اللّهِ فِى صُدُورِ العِباد، فَمَن کَتَمَها لَهُ عِبادَةٌ وَ مَن أَفشاها کانَ حَقَّا عَلَى مَن سَمِعَها اءَن یُعیُنَهُ خواسته هاى مردم در دل هاى آنها أمانت است، هرکس حاجتش را پنهان دارد، براى او عبادت نوشته مى شود، و کسى که حاجتش را آشکار کند، بر آنان که می شنوند، لازم است او را یارى کنند. 
نهم _ احترام به مردم:
۱. کمک به یهودى در راه مانده: 
مرد یهودى که از شام با چند الاغ گندم به کوفه مى آمد، در نزدیکى هاى شهر کوفه، الاغ هاى او با بار گم شده بودند و بى نوا با دوست قدیمى خود، حارث اعور همدانى، تماس گرفت و به امام على علیه السّلام متوسّل شد. 
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام شخصا الاغ هاى او را پیدا کرد و آن شب تا سحر از اموال او حفاظت نمود، و تنها براى نماز صبح از یهودى جدا شد.
پس از نماز او را به بازار برد، اموال او را به فروش رساند، و نیازهاى او را برآورد، وقتى مرد یهودى آن همه ایثار و بزرگوارى را از امام على علیه السّلام دید، مسلمان شد و گفت: أَشهدُ أَنَّکَ عالِمُ هذِهِ الاُمَّة، وَ خَلِیفَةُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله عَلَى الجِنِّ وَ الاِنس گواهى مى دهم که تو دانشمند امّت اسلامى، و جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله بر جنّ و آدمیان مى باشى.
۲. دستورالعمل برخورد با مردم
از نظر امام على علیه السّلام، مردم بندگان خدا و محترمند، و کارگزاران حکومتى باید در خدمت مردم باشند، از این رو در تمام نامه ها کارگزاران دولتى را به تواضع و فروتنى دعوت مى فرمود.
و به فرمانداران خود نوشت: لا تَسخَروا المُسلِمِینَ وَ مَن سَاءَلَکُم غَیرَ الفَرِیضَةِ فَقَدِ اعتَرى فَلا تَعطُوه مسلمانان را مسخره نکنید و کسى که بیش از حق خود از شما درخواست کرد، تجاوز کرده، به او چیزى ندهید.
۳. عیادت از مریض
امام على علیه السّلام تا شنید که صعصعة بن صوحان مریض است فورا به عیادت او رفت و از او دلجوئى کرد، و از ساده زیستى صعصعة تعریف کرد و فرمود: وَاللّهِ ما عَلِمتُکَ إِلا خَفیفَ المَؤُنَةِ حُسنَ المَعُونَةَ سوگند به خدا از تو جز زندگى ساده و نیکو یارى دادن به مردم، سراغ ندارم. صعصعه نیز از رحمت و محبّت امام على علیه السّلام قدردانى کرد.
حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام به هنگام خداحافظى توجّه او را به یک تذکّر اخلاقى جلب نموده فرمود: مبادا عیادت کردن من تو را مغرور سازد و بر قبیله خود فخر بفروشى!! که خداوند انسان هاى مغرور و فخر فروش را دوست ندارد.
۴. آداب سلام کردن
برخى در روابط اجتماعى، ادب و احترام را رعایت نمى کنند، که هم اکنون در بسیارى از کشورهاى غربى و شرقى مردم در روابط اجتماعى خود بدون سلام کردن از کنار هم ردّ مى شوند. در مقابل، بعضى دیگر در سلام کردن دچار افراط شده و به مرز چاپلوسى نزدیک مى گردند.
امام على علیه السلام به این نکته توجه دارد که اعتدال حتّى در سلام کردن نیز باید حفظ گردد که فرمود: سلام داراى چهار صیغه است:
سَلامٌ عَلَیک
سَلامٌ عَلَیکُم
السَلامٌ عَلَیک
السَلامٌ عَلَیکُم

اگر سلام کننده عبارت (وَ رَحمَةُ اللّه) را بر سلامش افزود، تو نیز متقابلا بیفزاى، و اگر کلمه (وَ بَرَکاتُهُ) را نیز اضافه کنى، در زمره کسانى خواهى شد که تحیّت دیگران را به نحو احسن پاسخ مى دهند.
خداوند متعال مى فرماید: وَ إِذا حُیِّیتُم فَحَیُّوا بِاءَحسَنِ مِنها اَو رُدُّها اِنَّ اللّهَ عَلَى کُلِّ شَى ءٍ حَسِیبا چون مورد تحیّت و اکرام قرار گرفتید، شما نیز متقابلا آن را به وجه نیکوتر و یا دست کم به همان گونه پاسخ گوئید، که خداوند بدون تردید همه چیز را به حساب مى آورد.
۵. ارزش مصافحه کردن
 در روابط اجتماعى و برخورد انسان ها با یکدیگر، در هر قوم و قبیله اى، آداب و رسوم خاصّى مطرح است. برخى براى هم دست بلند مى کنند و بعضى کلاه از سر برداشته و ابراز محبّت مى کنند. قومى در برابر هم خم و راست مى شوند. امّا در اسلام مصافحه و سلام کردن سنّت است.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: به هنگام ملاقات با یکدیگر با هم مصافحه کنید، و با روى خوش ‍ برخورد کنید، که گناهان شما را مى ریزد. و در برخورد با دشمن خود نیز، با او مصافحه کنید، هر چند او نخواهد، زیرا این دستور الهى است و دشمنى ها را از بین مى برد.
۶. احکام عطسه زدن:
سیستم بدن انسان وقتى سالم است، و سیستم تنفّسى عیب و نقصى ندارد، در برابر نور، حرارت، گرد و خاک و اجسام خارجى واکنش نشان داده و هواى موجود در شُش ها را با سرعت 75 کیلومتر در ساعت به بیرون مى راند که مجموعه اینگونه واکنش ها از نظر فیزیولوژى، عطسه زدن نام دارد.
در اقوام و ملل جهان خرافات و برخوردهاى گوناگونى نسبت به عطسه زدن مطرح است، در صورتى که حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام رهنمود داد که اگر شخصى نزد شما عطسه زد به او بگوئید: یَرحَمَکُمُ اللّه (خدا شما را رحمت کند) او در جواب شما بگوید: یَغفِرَ اللّه لَکُم وَ یَرحَمَکُم (خدا شما را ببخشاید و بر شما رحمت آورد)
۷. احترام به آزادى مردم:
مردم، یاران و طرفداران یا مخالفان، همه در حکومت حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام آزاد بودند و  حقوق همه رعایت مى شد، نه کسى را مجبور مى کردند که در جائى زندگى کند، و نه انسانى را بازور به کارى مى گماشتند، بلکه با هدایتگرى، مردم را آگاهى مى دادند تا خود انتخاب کنند.
 در اینجا توجّه به برخى از نمونه ها ضرورى است:
اوّل  امام على علیه السّلام و فراریان:
سهل بن حنیف انصارى فرماندار مدینه براى آن حضرت نوشت که:
جماعتى از مردم مدینه مخفیانه به سوى شام فرار مى کنند و به معاویه مى پیوندند.
 حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام در پاسخ نوشت:
پس از یاد خدا و درود!
به من خبر رسیده که گروهى از مردم مدینه به سوى معاویه گریختند، مبادا براى از دست دادن آنان، و قطع شدن کمک و یاریشان افسوس بخورى! که این فرار براى گمراهیشان، و نجات تو از رنج آنان کافى است، آنان از حق و هدایت گریختند، و به سوى کوردلى و جهالت شتافتند.
 آنان دنیا پرستانى هستند که به آن روى آوردند، و شتابان در پى آن گرفتند، عدالت را شناختند و دیدند و شنیدند و به خاطر سپردند، و دانستند که همه مردم در نزد ما، در حق یکسانند، پس به سوى انحصار طلبى گریختند. دور باشند از رحمت حق، و لعنت برآنان باد.
سوگند به خدا! آنان از ستم نگریختند، و به عدالت نپیوستند، همانا آرزومندیم تا در این جریان، خدا سختى ها را بر ما آسان، و مشکلات را هموار فرماید. ان شاءاللّه، با درود.
دوّم _ آزادى در کار:
مردم شهرى خدمت امام على علیه السّلام آمدند و مدّعى شدند: در آن شهرستان، نهرى است که با مرور زمان پر شده و آثارش از میان رفته و حفر مجدّد آن براى مسلمانان ضرورى است. آنگاه از آن حضرت خواستند که به حاکم شهر بنویسد تا براى حفر نهر، مردم را به بیگارى (کار اجبارى) بگیرد.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام حفر نهر را پذیرفت ولى بیگارى را قبول نکرد و به عامل خود (قرظة بن کعب) چنین نوشت: امّا بعد، عدّه اى از اشخاص که از منطقه حکم فرمائى تو هستند نزد من آمده و گفتند: در آنجا نهرى است که پُرشده و کندنش براى مسلمانان بسیار سودمند است.
اگر آنرا حفر کنند و از آنجا استفاده نمایند سود کلانى خواهند برد و در این صورت به پرداخت مالیات توانا مى شوند.
پس آنها را بخوان و تحقیق نما، اگر موضوع چنان است که گفته اند به هرکس که مایل است نهر را حفر کند، به او اجازه تعمیر و حفر آن را بده و این را در نظر دار که نهر از آنِ کسى است که به میل خود در آن کارکند، نه کسى که مجبور شده باشد، و من مایل هستم که آباد کننده، قوى و آزاد باشد نه ضعیف و مجبور. والسّلام .
در این دستورالعمل بهره کشى از مردم، و بکارگیرى اجبارى و وادار کردن ممنوع اعلام شد.
امام على علیه السّلام رهنمود داد که نهر آن سامان را کسانى که قدرتمندند و توانِ کارى لازم را دارند، تعمیر و لایروبى کنند و از ره آورد کار خود نیز بهره مند باشند.
سوم. آزادى در بیعت:
الف. سعد بن ابى وقاس یکى از اصحاب شورا بود و از بیعت کردن با امیرالمؤمنین علیه السّلام سرباز زد. امام على علیه السّلام او را به حال خود واگذاشت و فرمود: رها کنید بِرَوَد!!
ب. عبداللّه بن عمر از بیعت با حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام امتناع ورزید، حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام از او ضامن خواست که بر ضد حکومت فعّالیّت نداشته باشد، از آن هم امتناع کرد، باز امام على علیه السّلام او را آزاد گذاشت.
  دهم _ اخلاق در سفر
۱. شرائط همسفر

سفر کردن خوب است، امّا سفارش کرده اند که به تنهائى سفر نکنیم، و در انتخاب همسفر نیز احتیاط لازم را داشته باشیم.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: با کسى که ارزش و مقدار و فضیلت تو را نمى داند سفر مکن. زیرا کسى که قدر تو را نشناسد با تو رفتار صحیحى نخواهد داشت و چه بسا به آبروى تو ضربه خواهد زد
۲. حقوق همسفران
وقتى چند نفر پذیرفتند که در یک سفر طولانى با هم باشند، از نظر اسلام حقوق متقابلى بر عهده همه آنها خواهد بود، که حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: حقوق همسفران چند چیز است:
۱. توشه خود را با دیگران مصرف کردن و با دوستان شریک شدن.
۲. مخالفت نکردن با رفیقان (پرهیز از اختلاف و درگیرى)
۳. خدا را در همه جا، بلندى و پستى، هنگام حرکت و فرود آمدن، فراوان یاد کردن.
رعایت حقّ همسفر ذِمّى:
امیرالمؤمنین علیه السّلام در راه کوفه با یک نفر ذمّى همسفر گردید.
مرد ذمّى به آن حضرت گفت: بنده خدا کجا مى روى؟ امام پاسخ داد: مى خواهم به کوفه بروم.
بعد از مدّتى، در یک دو راهی، راه مرد ذمّى از مسیر کوفه جدا شد. مرد ذمی راه دیگرى انتخاب کرد و خواست از حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام جدا شود، حضرت نیز مقدارى به دنبال او راه رفت.
مرد ذمّى گفت: بنده خدا مگر نگفتى که به کوفه مى روى؟
امام على علیه السّلام فرمود: آرى به کوفه مى روم. ذمّى گفت: راهى که من وارد شدم، راه کوفه نیست.
حضرت على علیه السّلام فرمود: مى دانم راه کوفه نیست. گفت: پس چرا با من مى آیى؟ فرمود: کمال رفاقت آن است که شخص در وقت جدا شدن به احترام رفیق، مقدارى او را مشایعت کند، پیامبر ما صلى الله علیه و آله به ما چنین یاد داده است.
مرد ذمّى گفت: راستى آیا پیامبر شما چنین دستورى داده است؟ فرمود: آرى. ذمّى گفت: پس آنان که به او ایمان آورده اند در اثر این اخلاق پسندیده است، گواهى مى دهم که من نیز بر دین تو هستم. آنگاه با آن حضرت به کوفه آمد و چون امام را شناخت، اسلام آورد.
یازدهم _ روابط اجتماعى
۱. روابط نیکو با خویشاوندان:

امام على علیه السّلام داراى عواطف والاى انسانى بود و در روابط اجتماعى، همه را بهره مند مى فرمود: دعوت شام و نهار خویشاوندان را مى پذیرفت و روابط گرم و محبّت آمیزى با آنان داشت. خویشاوندان را به میهمانى دعوت مى کرد و از آنها گرم پذیرائى مى کرد. به عیادت مریضان، خویشاوندان و دیگران مى رفت.
در تولّد فرزند براى تبریک گفتن به منازل دوستان و یاران مى رفت. در میهمانى ها دست مهمان را مى شست. در مرگ یاران و خویشاوندان، به دیدار بازماندگان مى رفت و به مصیبت دیدگان تسلیت مى گفت.
۲. روش تبریک گفتن براى تولّد فرزند:
روزى براى تبریک گفتن به یکى از یاران که تازه صاحب فرزند شده بود، رفت و دیگران هم حضور داشتند. یکى به پدر نوزاد گفت: قدم این نوزاد قهرمان و یکّه سوار مبارک باشد.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام فرمود: اینگونه براى تولّد فرزند تبریک نگو، بلکه بگو: شَکَرتَ الواهِبَ، وَ بُورِکَ لَکَ فِى المَوهُوبِ وَ بَلَغَ اءَشُدَّهُ وَ رُزِقتَ بِرَّهُ خداى بخشنده را شکر کن، و این فرزند بر تو مبارک باشد، امیدوارم بزرگ شود و از نیکوکاریهایش بهره گیرى
۳. اجازه ورود گرفتن:
رعایت حقوق خویشاوندان و نزدیکان در روابط اجتماعى لازم است.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام هرگاه که مى خواست وارد منزل امام حسن مجتبى علیه السّلام شود، درب را مى کوبید و اجازه ورود مى گرفت و آنگاه داخل مى شد.
۴. روش برخورد با اسیر:
امام على علیه السّلام نسبت به اسیرانى که با آنحضرت می جنگیدند و در اسارت به سر مى بردند و نسبت به ابن ملجم، که حضرت را به شهادت رساند و پس از حمله به حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام اسیر شد و در زندان به سر مى برد، فرمود: اَلبِسُوهُم مَمّا تَلبَسُونَ وَ اَطعِمُوا هُم مِمّا تَأکُلُونَ از لباس هایى که خود مى پوشید به آنها بپوشانید و از غذاهایى که خود مى خورید به آنها بخورانید!
۵. حمایت از پیران از کار افتاده:

روزى امیرالمؤمنین علیه السّلام دید پیرمرد نابینائى گدائى مى کند. فرمود: این پیرمرد کیست؟
گفتند: یا امیرالمؤمنین این مرد نصرانى است، چون از کار افتاده شده، گدائى مى کند.
 فرمود: اِستَعمَلتُمُوهُ حَتَّى اِذا کَبُرَ وَ عَجَزَ مَنَعتُمُوهُ، اَنفِقُوا عَلَیهِ مِن بَیت ِالمالِ تا قدرت کارکردن داشت از او کار کشیدید و چون پیر شد و از کار ماند، او را از خود راندید، از بیت المال حقوق او را بپردازید.
دوازدهم- سیاست سکوت و انتظار در جامعه اسلامى:

۱. سیاست عدم درگیرى و اقدام مسلّحانه
الف - بیعت نکردن با خلیفه اوّل:

وقتى امکانات مبارزه و قیام وجود نداشته باشد، و حرکت مسلّحانه به نفع اسلام نباشد، باید با سکوت و انتظار بر تداوم سلامت دین نظارت کرد که حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام به آن سفارش فرموده است، مانند: بیعت نکردن با خلیفه اوّل.
 چون خلیفه اوّل و هوادارانش از بیعت اکثر مردم به واسطه صحنه سازى هائى که به وجود آورده بودند، فارغ شدند، به این فکر افتادند که از على علیه السّلام نیز بیعت بگیرند، زیرا تأثیر سیاسى بیعت آن حضرت، از بیعت همه مردم بیشتر بود.
از این رو خلیفه دوّم به خلیفه اوّل گفت: چرا از على بیعت نمى گیرى؟ باید او بیعت کند و تا او بیعت نکند حکومت ما استوار نمى گردد. خلیفه اوّل غلام خود قُنفُذ را فرستاد. وقتى به حضور امام على علیه السّلام رسید، گفت: تو را خلیفه پیامبر دعوت مى کند.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام فرمود: چه زود بر پیامبر دروغ مى بندید، در حالى که ابابکر و یارانش بهتر مى دانند که خداوند متعال و پیامبر او غیر از من کسى را خلیفه مسلمین قرار نداده اند. غلام پاسخ امام على علیه السلام را به خلیفه اوّل رساند.
بار دیگر خلیفه دوّم گفت: نباید بیش از این به على مهلت داد تا از بیعت تو تخلّف کند. خلیفه اوّل دوباره به قُنفُذ مأموریّت داد و گفت: به سوى على باز گرد و بگو: خلیفه خدا تو را به بیعت دعوت مى کند. غلام به آنچه مأمور بود عمل کرد.
امیرالمؤمنین علیه السّلام این بار تعجّب کرد و با صداى بلند فرمود: سبحان اللّه، آنچه را که ابابکر ادّعا مى کند براى او سزاوار نیست. از پیمانتان (در روز غدیر) زمان زیادى نگذشته است که آنرا فراموش کردید، ابابکر خوب مى داند که لقب (امیرالمؤمنین) جز براى من، بر دیگرى سزاوار نیست.
ب - آرامش علی علیه السلام بهنگام هجوم خلیفه به خانه اش:
خلیفه اوّل، خلیفه دوّم را به سراغ على علیه السّلام و هوادارانش ‍ فرستاد، خلیفه دوّم به دَرِ خانه على علیه السّلام آمد. و حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام و یاران او را براى بیعت طلبید و ایشان از بیعت با خلیفه اوّل امتناع ورزیدند و بیرون نیامدند.
در این حال، خلیفه دوّم هیزم خواست و سوگند یاد کرد و گفت: یا باید بیرون بیایید، یا خانه را بر سَرِ ساکنانش به آتش مى کشم.
مردم گفتند: اى خلیفه، فاطمه سلام الله علیها نیز در این خانه است. در این میان که فاطمه زهرا سلام الله علیها صداى مهاجمین را شنید، با صداى بلند خطاب به پیامبر گفت: یا أبَتا یا رَسُولَ اللّهِ، ماذا لَقَینا بَعدَکَ مِن اِبنِ الخَطّابِ وَ ابنِ اَبى قُحافَةِ اى پدر! اى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، ببین بعد از تو از سوى عُمَر و ابابکر بر ما چه مى رسد.
برخى از شنیدن صداى فاطمه سلام الله علیها صحنه تهاجم به خانه علی علیه السلام را ترک کردند، ولى خلیفه دوّم با برخى افراد دیگر، ماندند تا بلکه على علیه السّلام را با اجبار از خانه بیرون آورند.
خلیفه دوّم با عدّه اى که در اطرافش باقى مانده بودند، دستور داد تا هیزم آورده در اطراف خانه على علیه السّلام و فاطمه سلام الله علیها و فرزندانش قرار دادند. آنگاه با صداى بلند (بطورى که على علیه السّلام و فاطمه زهرا سلام الله علیها بشنوند)، فریاد زد: قَسَم به خدا! یا على باید از منزل خارج شود و با خلیفه بیعت کند و یا شما را با آتش مى سوزانیم.
حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمود: اى خلیفه ما را با تو کارى نیست. خلیفه گفت: دَر را باز کن و اِلاّ خانه را با خودتان آتش مى زنم.
حضرت فاطمه سلام الله علیها دوباره فرمود: آیا از خدا نمى ترسى که به خانه من داخل مى شوى؟ کلام مستدل و سوزناک دختر پیامبر صلى الله علیه و آله در خلیفه دوّم تأثیرى نکرد و از کار خود منصرف نشد.
آتش خواست و درب خانه را به آتش کشید و با فشار به خانه وارد شد. فاطمه سلام الله علیها پیش آمد و ندا داد: یا أبَتا یا رَسُولَ اللّهِ اى پدر! اى رسول خدا بنگر که چه بدرفتارى از ابابکر به ما مى رسد....
سکوت براى حفظ اساس اسلام:
ابن ابى الحدید مى نویسد: در دوران خانه نشینى على علیه السّلام، روزى فاطمه سلام الله علیها او را به قیام و نهضت براى اخذ حقّ خویش تشویق کرد و در همین حال صداى مؤذّن را شنیدند که مى گفت: اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام رو به فاطمه سلام الله علیها کرد و فرمود: آیا دوست دارى این ندا در سطح زمین خاموش شود؟ حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمود: نَه هرگز.
امام على علیه السّلام فرمود: من همان را به تو مى گویم. یعنى: اگر مى خواهى آئین اسلام و نام مبارک پدرت محمّد صلى الله علیه و آله تا قیامت زنده و پابرجا بماند، مرا بحال خود و شمشیرم را در غلاف بگذار.
سکوت براى حفظ نظام جامعه اسلامى:
امام على علیه السّلام در نامه اى به مردم مصر نوشته است:
پس از یاد خدا و درود!
خداوند سبحان محمّد صلى اللّه علیه و آله را فرستاد تا بیم دهنده جهانیان، و گواه پیامبران پیش از خود باشد، آنگاه که پیامبر صلى اللّه علیه و آله به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. نه در فکرم مى گذشت، و نه در خاطرم مى آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله از اهل بیت او بگرداند، یا مرا پس از وى از عهده دار شدن حکومت باز دارد، تنها چیزى که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص بود که با او بیعت کردند.
آنجا که دیدم گروهى از اسلام بازگشته، مى خواهند دین محمد صلى اللّه علیه و آله را نابود سازند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یارى نکنم، رخنه اى در آن ببینم،
یا شاهد نابودى آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شماست، که کالاى چند روزه دنیاست، به زودى ایّام آن مى گذرد چنانکه سراب ناپدید شود، یا چونان پاره اى ابر که زود پراکنده مى گردد. پس در میان آن آشوب و غوغا بپا خواستم تا آن که باطل از میان رفت، و دین استقرار یافته، آرام شد.
سکوت براى حفظ وحدت:
امام على علیه السلام در یکى از سخنرانى ها به برخى از علل و عوامل سکوت خود اشاره مى فرماید: در شرائطى قرار دارم که اگر سخن بگویم، مى گویند بر حکومت حریص است، و اگر خاموش باشم، مى گویند: از مرگ ترسید!! هرگز! من و ترس از مرگ؟! پس از آن همه جنگ ها و حوادث ناگوار؟! سوگند به خدا، اُنس و علاقه فرزند ابیطالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بیشتر است،
علت اینکه سکوت را برگزیدم، این است که از علوم و حوادث پنهانى آگاهى دارم که اگر باز گویم مضطرب مى گردید، چون لرزیدن ریسمان در چاه هاى عمیق!!.
دخالت در مسائل مهمّ کشور اسلامى:
پاسخ به مشکلات سیاسى کشور:

در بسیارى از موارد که خلفاء از پاسخ دادن به سئوالات علمىِ مراجعه کنندگان درمانده مى شدند، و یا از تعیین حکم قضائى در أمرى عاجز مى ماندند، به على علیه السّلام متوسل مى شدند که به وسیله آن حضرت جواب همه مسائل مشکل داده مى شد.
بارها خلیفه اوّل و خلیفه دوّم به این حقیقت اعتراف کردند، که سخن معروف خلیفه دوّم این بود: لَولا عَلِىُّ لَهَلَکَ عُمَرَ اگر على نبود عُمَر هلاک مى شد.
مشورت با امام على علیه السّلام براى نبرد با رومیان:
خلیفه اوّل در مورد نبرد با رومیان با گروهى از صحابه به مشورت نشست، هرکدام نظرى دادند که او را قانع نساخت، سرانجام با على علیه السّلام به مشورت پرداخت. حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام او را بر این کار ترغیب نمود و اضافه کرد: اِن فَعَلتَ ظَفَرتَ اگر نبرد کُنى پیروز مى شوى.
خلیفه اوّل از تشویق امام على علیه السّلام خوشحال شد و گفت: یا على فال نیک زدى و به خیر بشارت دادى. پس از نبرد، همگان دیدند آنگونه که امام على علیه السّلام وعده پیروزى به مسلمین داده بود، به پیروزى چشمگیرى دست یافتند.
حلّ مشکلات قضائى خلیفه اوّل نسبت به حدّ شرابخوار:
در زمان خلافت خلیفه اوّل مردى شراب خورده بود، او را پیش ‍ خلیفه اوّل آوردند، خلیفه دستور داد بر او حدّ جارى سازند. او گفت: راست است که من شراب خورده ام، لیکن از حرمت آن بى خبر بودم وگرنه مرتکب آن نمى شدم، زیرا زندگانى من در میان مردمى بوده که ایشان خوردنِ آن را مباح مى دانستند و من تا به امروز از حرام بودن آن آگاه نبودم.
خلیفه اوّل در تردید افتاد و متحیّر شده در حکم آن فروماند. از حاضران یکى گفت: در این حکم از امیرالمؤمنین على علیه السّلام باید استمداد کرد.
پس موضوع را با على علیه السّلام در میان گذاشتند. حضرت فرمود: او را به وسیله دو مرد موثق در میان مهاجر و انصار بگردانند و از آنها با سوگند سئوال کنند که آیا تا بحال آیه تحریم شراب را بر او تلاوت کرده و از حرمت شراب خبر داده اند؟
اگر گواهى دادند که آیه تحریم شراب یا حکم پیامبر خدا صلى الله علیه و آله را بر او خوانده اند، حدّ خدا را بر او جارى سازید وگرنه او را بحال خود واگذارید. خلیفه اوّل به همان نحو عمل کرد و کسى شهادت نداد، بدین جهت از جرم او چشم پوشى شد و گفتند: توبه کن که بار دیگر مرتکب چنین کارى نشوى.
در تاریخ ثبت شده که خلیفه بارها به عجز خود اعتراف نموده و شاید یکى از علل آن این باشد که خود را در مقابل مسائل پیچیده و معضلات علمى عاجز و ناتوان مى دید، که بى اختیار مى گفت: اَقیلُونى اَقیلُونى وَ لَستُ بِخَیرِکُم وَ عَلِىُّ فیکُم مرا رها کنید، مرا رها کنید، چون من بهترین شما نیستم در حالى که على در بین شماست.
                                     فصل سوم: اخلاق همسردارى
اول - کمک در کارهای خانه:

۱. على علیه السّلام و کمک به همسر:
روزى رسول اکرم صلى الله علیه و آله وارد خانه فاطمه علیه السّلام شد و دید که على علیه السّلام و حضرت زهرا سلام الله علیها با هم عدس پاک مى کنند.
پیامبر صلى الله علیه و آله على علیه السّلام را تشویق کرد و فرمود: ما من رَجلٍ یعیِنُ اِمرَئَتَهُ فى بَیتِها إِلاّ کانَ لَهُ بِکُلِّ شَعرَةٍ عَلَى بَدَنِهِ عِبادَةُ سَنَةٍ، صِیامُ نِهارِها، وَقِیامُ لَیلِها هیچ مردى زنش را در کارهای خانه کمک نمى کند مگر آنکه خداوند به تعداد موهاى بدن او عبادت یک سال، که روزها روزه گرفته، و شب ها شب زنده دارى کرده باشد ثواب به شوهر مى دهد.
۲. تقسیم کار با همسر:
یکى از عوامل سعادت و شادابى خانواده، تقسیم کار، و تعیین حدود و وظائف زن و شوهر است،
حضرت على علیه السّلام با حضرت زهرا سلام الله علیها در فکر تقسیم کار بودند که رسول خدا صلى الله علیه و آله چنین رهنمود داد: کارهاى داخل منزل با فاطمه علیه السلام و کارهاى بیرون منزل بر عهده على باشد.
حضرت فاطمه علیه السّلام با خوشحالى فرمود: فَلا یَعلَمُ ما داخَلَنِى مِنَ السُّرُورِ اِلا اللّه جز خدا کسى نمى داند که از این تقسیم کار تا چه اندازه خوشحال شدم.
دوم - فرهنگ پرهیز از اختلاط زن و مرد در روابط اجتماعى
 بانوان و فرهنگ پرهیز:
در فرهنگ اجتماعى و اخلاق همسردارى امام على علیه السّلام اصولى مطرح است، مانند:
۱. تقسیم کار بین زن و مرد
۲. انتخاب مرد برای کارهاى بیرون از منزل
۳. به کوچه و خیابان نرفتن زن ها مگر در ضرورت
۴. مسئولیت پذیرى مردها نسبت به خرید و فروش خارج از منزل .
بنابراین جامعه اسلامى با فرهنگ پرهیز، و عدم اختلاط زن و مرد در بازار و خیابان باید اداره شود، که عامل سلامت نسل جوان و محیط اجتماعى است.
على علیه السّلام همسر نمونه:
رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله، پس از عروسى حضرت زهرا علیه السّلام به منزل دخترش رفت و پرسید: دخترم شوهرت را چگونه دیدى؟ حضرت زهرا علیه السّلام پاسخ داد: خوب شوهرى است.
مبارزه با خرافات در ازدواج:
هر چه مردم از فرهنگ اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله فاصله مى گیرند، خرافات و تعصّبات جاهلانه فراوانى دامنگیر جامعه مى شود، بخصوص ‍نسبت به ازدواج، که خرافات زیادى مطرح شده است.
از جمله: پس از فوت یکى از اقوام تا یک سال یا چند ماه باید در آن فامیل کسى ازدواج نکند، و جلسه عقد نگیرد، در صورتى که در سنت رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله، و سیره عملى حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام اینگونه سنّت هاى غلط راه ندارد. هنوز شانزده روز از وفات رقیه، یکى از دختران رسول خدا صلى الله علیه و آله نگذشته بود که امام على علیه السّلام با حضرت فاطمه سلام الله علیها ازدواج کرد. نه رسول خدا صلى الله علیه و آله ایراد گرفت، نه مردم اعتراض ‍ کردند، و نه حضرت زهراء سلام الله علیها لب به اعتراض ‍ گشود.
ازدواج حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام پس از جنگ بدر، در ماه رمضان و شب زفاف در ماه ذیحجّه از سال دوّم هجرت اتّفاق افتاد.
تأمین هزینه زندگى:
یکى از وظائف مهمّ اجتماعى در اخلاق همسردارى، تأمین هزینه زندگى است، مرد باید با کار و تلاش فراوان، نیازهاى اقتصادى خانواده را برطرف سازد تا سربار جامعه نگردند و دست نیاز به سوى دیگران دراز نکنند.
امام على علیه السلام با کار و تلاش، چاه کندن و آبیارى کردن و درختکارى و احداث باغ در منطقه (یَنبُع) در اطراف مدینه توانست: سرمایه هاى فراوان بدست آورد؛ هزار برده را آزاد کند؛
براى خاله ها و عمّه هاى خود خانه شخصى بَخَرَد؛ زنان و فرزندان خود را آبرومندانه اداره کند....
وصیّت نامه آن حضرت به صورت نامه 24 نهج البلاغه در تاریخ ثبت شده است، در آن دستورالعمل اقتصادى براى اداره زنان و فرزندان خود تأکید مى کند که درختان و زمین ها را نفروشند، بلکه با درآمد سالانه آن نیازهاى اقتصادى خانواده آن حضرت را برطرف سازند.
در چشمه سار نهج البلاغه:
خطبه همام:

یکى از یاران پرهیزکار امام(ع) به نام همّام به علی(ع) گفت: اى امیرمؤمنان پرهیزکاران را براى من آنچنان وصف کن که گویا آنان را با چشم مى نگرم.
امام(ع) در پاسخ او درنگى کرد و فرمود: اى همّام! از خدا بترس و نیکوکار باش که خداوند با پرهیزکاران و نیکوکاران است. امّا همّام دست بردار نبود و اصرار ورزید، تا آن که امام(ع) تصمیم گرفت صفات پرهیزکاران را بیان فرماید.
پس ‍ خدا را سپاس و ثنا گفت، و بر پیامبرش درود فرستاد، و فرمود: پس از ستایش پروردگار؛ همانا خداوند سبحان پدیده ها را در حالى آفرید که از اطاعتشان بى نیاز، و از نافرمانى آنان در امان بود، زیرا نه معصیت گناهکاران به خدا زیانى مى رسانَد و نه اطاعت مؤمنان براى او سودى دارد، رزق و روزى بندگان را تقسیم، و هر کدام را در جایگاه خویش قرار داد.
اما پرهیزکاران؛ در دنیا داراى فضیلت هاى برترند:
منطِقُهُمُ الصَّوَابُ، وَ مَلبَسُهُمُ الاْقْتِصَادُ، وَ مَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ. غَضُّوا اءَبصَارَهُم عَمَّا حَرَّمَ اللّهُ علَیهم، وَ وَقفوا أسماعهُم عَلَى العِلمِ النَّافِعِ لَهُم. نُزِّلَت أنفُسُهُم مِنهُم فِى البلاَءِ کالَّتى نزِّلَت فى الرَّخاءِ. وَ لَولاَ الاْجلُ الَّذِى کتبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ لَم تَستَقِرَّ أروَاحهم فى أجسَادِهِم طَرفَةَ عَینٍ، شَوقا إِلَى الثَّوَابِ، وَخَوفا مِنَ العِقَابِ.
سخنانشان راست، پوشش آنان میانه روى، و راه رفتنشان با تواضع و فروتنى است، چشمان خود را بر آنچه خدا حرام کرده مى پوشانند، و گوش هاى خود را وقف دانش سودمند کرده اند، و در روزگار سختى و گشایش، حالشان تغییر ندارد و یکسان است. و اگر نبود مرگى که خدا بر آنان مقدّر فرموده، از شوق دیدار بهشت، و از ترس عذاب جهنّم، روح آنان حتى به اندازه یک پلک زدن، در بدن ها قرار نمى گرفت،
عَظُمَ الخَالِقُ فِى أنفُسِهِم فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِى أعیُنِهِم، فَهُم وَ الجَنَّةُ کَمَن قَدرَآهَا، فهم فیها منَعَّمُونَ، وَ هُم وَ النَّارُ کَمَن قَد رَآهَا، فَهُم فِیهَا مُعَذَّبُونَ خدا در جانشان بزرگ و دیگران کوچک مقدارند، بهشت براى آنان چنان است که گویى آن را دیده و در نعمت هاى آن به سر مى برند، و جهنّم را چنان باور دارند که گویى آن را دیده و در عذابش گرفتارند...
قُلُوبُهُم مَحزُونَةٌ، وَشُرُورُهُم مَأمُونَةٌ، وَ أجسَادُهُم نَحِیفَةٌ، وَحَاجَاتُهُم خَفِیفَةٌ، وَأنفُسُهُم عَفِیفَةٌ دل هاى پرهیزکاران اندوهگین، و مردم از آزارشان در أمان، تن هایشان لاغر، و درخواست هایشان اندک، و نفسشان عفیف و دامنشان پاک است.
صَبَرُوا أیَّاما قصیرَةً أعقَبَتهُم رَاحَةً طَوِیلَةً. تِجَارَةٌ مُربِحَةٌ یَسَّرَهَا لَهُم رَبُّهُم. أرَادَتهُمُ الدُّنیَا فَلَم یُرِیدُوهَا، وَأسَرَتهُم فَفَدَوا أنفُسَهُم مِنهَا. در روزگار کوتاه دنیا صبر کرده تا آسایش جاودانه قیامت را به دست آورند: تجارتى پر سود که پروردگارشان فراهم فرموده. دنیا مى خواست آنها را بفریبد امّا عزم دنیا نکردند، مى خواست آنها را اسیر خود گرداند که با فدا کردن جان، خود را آزاد ساختند.
أمَّا اللَّیلَ فَصَافُّونَ أقدَامَهُم، تَالِینَ لاِجزَاءِ القُرآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرتِیلا. یُحَزِّنُونَ بِهِ أنفُسَهُم وَ یَستَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِم. فَإِذَا مَرُّوا بِآیَةً فِیهَا تَشوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیهَا طَمَعا، وَتطلَّعت نفوسهم إِلَیها شوقا، وَظَنُّوا أنَّهَا نُصبَ أعیُنِهِم. وَإِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تخوِیفٌ أصغَوا إِلَیهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِم، وَظَنُّوا أنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِیقَهَا فِى أصُولِ آذَانهم،
پرهیزکاران در شب برپا ایستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفکّر و اندیشه مى خوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروى درد خود را مى یابند. وقتى به آیه اى برسند که تشویقى در آن است، با شوق و طمع بهشت، به آن روى آورند، و با جان پرشوق در آن خیره شوند، و گمان مى برند که نعمت هاى بهشت برابر دیدگانشان قرار دارد، و هرگاه به آیه اى مى رسند که ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن مى سپارند، و گویا صداى برهم خوردن شعله هاى آتش، در گوششان طنین افکن است.
فهم حَانُونَ عَلَى أوسَاطِهِم، مُفتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِم وَأکُفِّهِم وَرُکَبِهِم، وَأطرَافِ أقدَامِهِم، یَطلُبُونَ إِلَى اللّهِ تَعَالى فِى فَکَاکِ رِقَابِهِم. پس قامت به شکل رکوع خم کرده، پیشانى و دست و پا بر خاک مالیده، و از خدا آزادى خود را از آتش جهنّم مى طلبند.
ادامه خطبه همام در بیان ویژگیهای افراد با تقوی:
وَ أمَّا النَّهارَ فحلَماءُ علَماءُ، أبرَارٌ أتقیَاءُ. قَد بَرَاهُمُ الخَوفُ بَریَ القِدَاحِ یَنظُرُ إِلَیهِمُ النَّاظِرُ فَیَحسَبُهُم مَرضَى، وَمَا بِالقَومِ مِن مَرَضٍ؛ وَیَقُولُ: لَقَد خُولِطُوا! پرهیزکاران در روز، دانشمندانى بُردبار، و نیکوکارانى باتقوا هستند که ترس الهى آنان را چونان تیر تراشیده لاغر کرده است، کسى که به آنها مى نگرد مى پندارد که بیمارند امّا آنان را بیمارى نیست، و مى گوید، مردم در اشتباهند!
وَ لَقد خالَطهم أمرٌ عَظِیمٌ! لاَ یَرضَونَ مِن أعمَالِهِمُ القَلِیلَ، وَلاَیَستَکثِرُونَ الکَثِیرَ. فهم لاِنفسهم متَّهمونَ، وَ من أعمَالِهِم مُشفِقُونَ. آشفتگى ظاهرشان، نشان از امرى بزرگ است. از اعمال اندک خود خشنود نیستند، و اعمال زیاد خود را بسیار نمى شمارند. نفس خود را متّهم مى کنند، و از کردار خود ترسناکند.
إِذَا زُکِّیَ أحَدٌ مِنهُم خَافَ مِمَّا یُقَالُ لَهُ، فیقولُ: أنا أعلَمُ بنفسى من غیرِى، وَرَبِّى أعلَمُ بِى مِنِّى بِنَفسِى! اللَّهُمَّ لاَ تُؤَاخِذنِى بِمَا یَقُولُونَ، وَاجعَلنِى أفضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ، وَاغفِرلِى مَا لاَ یَعلَمُونَ. هرگاه یکى از آنان را بستایند، از آنچه در تعریف او گفته شد در هراس افتاده مى گوید: من خود را از دیگران بهتر مى شناسم و خداى من، مرا بهتراز من مى شناسد، بار خدایا، مرا بر آنچه مى گویند محاکمه نفرما، و بهتر از آن قرارم ده که مى گویند، و گناهانى که نمى دانند بیامرز!
فمن علاَمةِ أحدِهم أَنَّکَ ترَى لَهُ قوَّةً فى دِینٍ، وَحزما فِى لِینٍ، وَإِیمَانا فِى یَقِینٍ، وَحرصا فِى عِلمٍ، وَعِلما فِى حِلمٍ، وَقَصدا فِى غِنًى، وَخُشُوعا فِى عِبَادَةٍ، وَتَجَمُّلا فِى فاقةٍ، وَصَبرا فِى شِدَّةٍ، وَطَلَبا فِى حَلاَلٍ، وَ نَشَاطا فِى هُدًى، وَتَحَرُّجا عَن طَمَعٍٍ.
و از نشانه هاى یکى از پرهیزکاران این است که او را اینگونه مى بینى: در دیندارى نیرومند، نرمخو و دوراندیش است، داراى ایمانى پر از یقین، حریص در کسب دانش، با وجود داشتن علم، بردبار، در توانگرى میانه رو، در عبادت فروتن، در تهیدستى آراسته، در سختى ها بردبار، در جستجوى کسب حلال، در راه هدایت شادمان و پرهیز کننده از طمع ورزى، مى باشد.
یَعمَلُ الاْعْمَالَ الصَّالِحَةَ وَهُوَ عَلَى وَجَلٍ. یمسى وَهمُّهُ الشُّکرُ، وَیصبِحُ وَهَمُّهُ الذِّکرُ. یَبِیتُ حَذِرا وَیُصبِحُ فَرِحا؛ حَذِرا لَمَّا حُذِّرَ مِنَ الغَفلَةِ، وَفَرِحا بِمَا أصَابَ مِنَ الفَضلِ وَالرَّحمَةِ. اعمال نیکو انجام مى دهد و ترسان است، روز را به شب مى رساند با سپاسگزارى، و شب را به روز مى آورد با یاد خدا، شب مى خوابد اما ترسان، و بر مى خیزد شادمان، ترس براى اینکه دچار غفلت نشود، و شادمانى براى فضل و رحمتى که به او رسیده است.
إِنِ استَصعَبَت عَلَیهِ نَفسُهُ فِیَما تَکرَهُ لَم یُعطِهَا سُؤ لَهَا فِیَما تُحِبُّ. قُرَّةُ عَینِهِ فِیَما لاَیزُولُ، وَزَهادَتهُ فیما لاَیَبقَى، یَمزُجُ الحِلمَ بِالعِلمِ، وَالقَولَ بِالعَمَلِ.   اگر نفس او در آنچه دشوار است فرمان نبرد، از آنچه دوست دارد محرومش مى کند. روشنى چشم انسان پرهیزکار در چیزى قرار دارد که جاودانه است، و آن چیزی را رها مى کند که پایدار نیست، بردبارى را با علم، و سخن را با عمل، در مى آمیزد.
تَرَاهُ قَرِیبا أملُهُ، قلِیلا زَلَلُهُ، خَاشِعا قَلبُهُ، قَانِعَةً نَفسُهُ، مَنزُورا أکلُهُ، سَهلا أمرُهُ، حَرِیزا دِینُهُ، مَیِّتَةً شَهوَتُهُ، مَکظُوما غَیظُهُ.
پرهیزگار را مى بینى که: آرزویش نزدیک، لغزش هایش اندک، قلبش فروتن، نَفسش قانع، خوراکش کم، کارش آسان، دینش حفظ شده، شهوتش در حرام مرده و خشمش فرو خورده است.
الخیرُ منهُ مَأمُولٌ، وَالشَّرُّ مِنهُ مَأمُونٌ. إِن کَانَ فِى الغَافِلِینَ کُتِبَ فِى الذَّاکِرِینَ، وَإِن کَانَ فِى الذَّاکِرِینَ لَم یُکتَب مِنَ الغَافِلِینَ.
مردم به خیرش امیدوار، و از آزارش در أمانند. اگر در جمع بیخبران باشد نامش در گروه یادآوران خدا ثبت مى گردد، و اگر در یادآوران باشد نامش در گروه بیخبران نوشته نمى شود.
یَعفُو عَمَّن ظَلَمَهُ، وَ یُعطِى مَن حَرَمَهُ، وَیَصِلُ من قطعَهُ، بَعِیدا فُحشُهُ، لَیِّنا قَولُهُ، غَائِبا مُنکَرُهُ، حَاضِرا مَعرُوفُهُ، مُقبِلا خَیرُهُ، مُدبِرا شرُّهُ. ستمکار خود را عفو مى کند، به آن که محرومش ساخته مى بخشد، به آن کس که با او بریده مى پیوندد، از سخن زشت دور، و گفتارش نرم، بدى هاى او پنهان، و کار نیکش آشکار است. نیکى هاى او به همه رسیده ، آزار او به کسى نمى رسد.
قسمت پایانی خطبه همام، در بیان ویژگیهای افراد با تقوی:
فى الزَّلاَزِلِ وَقورٌ، وَفى المَکَارِهِ صَبُورٌ، وَفِى الرَّخَاءِ شَکُورٌ. لاَیَحِیفُ عَلَى مَن یبغضُ، وَلاَ یأثمُ فِیمَن یُحِبُّ.
در سختى ها آرام، و در ناگوارى ها بردبار و در خوشى ها سپاسگزار است. به آن که دشمن دارد ستم نکند، و نسبت به آن که دوست دارد به گناه آلوده نشود.
یَعتَرِفُ بِالحَقِّ قَبلَ أن یُشهَدَ عَلَیهِ، لاَیُضِیعُ مَا استحفظَ، وَ لاَینسى ما ذُکِّرَ، وَلاَینابزِ بالاْلْقابِ، وَلاَ یضارُّ بِالْجَارِ، وَلاَ یَشْمَتُ بالْمصائِبِ، وَلاَیدخلُ فى البَاطِلِ، وَلاَیَخرُجُ مِنَ الحَقِّ. پیش از آن که بر ضد او گواهى دهند به حق اعتراف مى کند، و آنچه را به او سپرده اند ضایع نمى سازد، و آنچه را به او تذکّر دادند فراموش نمى کند. مردم را با لقب هاى زشت نمى خواند، همسایگان را آزار نمى رساند، در مصیبت هاى دیگران شاد نمى شود و در کار ناروا دخالت نمى کند، و از محدوده حق خارج نمى شود.
إِن صَمَتَ لَم یَغُمَّهُ صَمتُهُ، وَإِن ضَحِکَ لَم یَعلُ صَوتُهُ، وَإِن بُغِیَ عَلَیهِ صَبَرَ حَتَّى یَکُونَ اللّهُ هُوَ الَّذِى یَنتَقِمُ لَهُ. نَفسُهُ منهُ فى عنَاءٍ، وَالنَّاسُ مِنهُ فِى رَاحَةٍ.
اگر خاموش است سکوت او اندوهگینش نمى کند، و اگر بخندد آواز خنده او بلند نمى شود، و اگر به او ستمى روا دارند صبر مى کند تا خدا انتقام او را بگیرد. نَفس او از دستش در زحمت، ولى مردم در آسایشند.
أتعَبَ نَفسَهُ لاِّخِرَتِهِ، وَأرَاحَ النَّاسَ مِن نَفسِهِ. بعدُهُ عَمَّن تَبَاعَدَ عَنهُ زُهدٌ وَنَزَاهَةٌ، وَدُنُوُّهُ مِمَّن دَنَا مِنهُ لِینٌ وَرَحمَةٌ. لَیسَ تَبَاعُدُهُ بِکِبرٍ وَ عَظَمَةٍ، وَلاَدُنُوُّهُ بِمَکرٍ وَخَدِیعَةٍ. براى قیامت، خود را به زحمت مى افکند، ولى مردم را به رفاه و آسایش مى رساند. دورى او از برخى مردم، از روى زهد و پارسایى، و نزدیک شدنش با بعضى دیگر از روى مهربانى و نرمى است. دورى او از تکبر و خودپسندى، و نزدیکى او از روى حیله و نیرنگ نیست.
سخن امام که به اینجا رسید، ناگهان همّام ناله اى زد و جان داد.
امام علیه السّلام فرمود: سوگند به خدا من از این پیش آمد بر همام مى ترسیدم. سپس گفت: آیا پندهاى رسا با آنان که پذیرنده آنند چنین مى کند؟
رسالت پاکان: خطبه ۱۴۰ نهج البلاغه
پرهیز دادن از غیبت و بدگویى

به کسانى که اهل گناه نیستند، و از سلامت دین برخوردارند، رواست که به گناهکاران ترحم کنند، و شکر این نعمت گذارند، که شکر گذارى، آنان را از عیب جویى دیگران بازدارد.
چرا و چگونه آن عیب جو، عیب برادر خویش گوید؟ و او را به بلایى که خود او هم گرفتار است سرزنش مى کند؟ آیا به خاطر ندارد که خدا چگونه او را بخشید و گناهان او را پرده پوشى فرمود؟ چگونه دیگرى را بر گناهى سرزنش مى کند که همانند آن را مرتکب شده! یا گناه دیگرى انجام داده که از آن بزرگتر است؟
به خدا سوگند! اگر خدا را در گناهان بزرگ عصیان نکرده و تنها گناه کوچک انجام داده، اما در عیبجوئی از مردم بی پرواست، گناه بزرگترى انجام داده است.
اى بنده خدا، در گفتن عیب کسى شتاب مکن، شاید خدایش بخشیده باشد، و بر گناهان کوچک خود ایمن مباش، شاید براى آنها کیفر داده شوى.
پس هر کدام از شما که به عیب کسى آگاه است، به خاطر آن چه که از عیب خود مى داند باید از عیبجویى دیگران خوددارى کند، و شکر گذارى از عیوبى که پاک است او را مشغول دارد از اینکه دیگران را بیازارد.
روش برخورد با اشتباهات دوستان: خطبه ۱۴۱ نهج البلاغه
پرهیز از شنیدن غیبت:
اى مردم! آن کس که از برادرش اطمینان و استقامت در دین، و درستى راه و رسم را سراغ دارد، باید به گفته مردم درباره او گوش ندهد. آگاه باشید! گاهى تیرانداز، تیر افکند و تیرها به خطا مى رود، سخن نیز چنین است، درباره کسى چیزى مى گویند که واقعیت ندارد و گفتار باطل تباه شدنى است، و خدا شنوا و گواه است.
بدانید که میان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست. پرسیدند، معناى آن چیست؟ امام علیه السّلام انگشتان خود را میان چشم و گوش گذاشت و فرمود: باطل آن است که بگویى شنیدم، و حق آن است که بگویى دیدم.

مجموعه آشنائى با الگوهاى رفتارى امام على علیه السلام
آغاز جلد دوّم

امام(ع) و مسائل سیاسى
بخش اوّل
. روش برخورد با دشمن شکست خورده:
تمام فاتحان و سرداران پیروز، پس از شکست دشمن، به ارزش هاى اخلاقى توجّهى نداشتند، هرچه خواستند کردند، زدند و کشتند و غارت کردند و قتل عام نمودند.
در میان امّت اسلامى نیز قتل عام هاى معاویه، زیاد بن أبیه، حجّاج بن یوسف ثقفى، و غارت و قتل عام یزید در مدینه معروف است. «مسلم بن عُقبه» فرمانده یزید، تا سه روز جان و مال و ناموس مردم مدینه را بر سربازان خود حلال کرده بود!
امّا على علیه السلام در برخورد با دشمن، اصولگرا، خداگرا و پاى بند به سنّت اسلامى بود. با عفو عمومى، مردم بصره را امان داد، فراریان را تعقیب نکرد و عفو نمود، جان و مال مردم بصره را حفظ کرد و به هیچ کس اجازه تعرُّض نداد.
در آن روزگاران، بسیارى براى گرفتن غنائم جنگى به جبهه های نبرد مى آمدند. این افراد شیوه هاى رفتارى حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام را نمى توانستند تحمّل کنند و بى صبرانه اجازه غارت اموال و به کنیزى گرفتن زنان را مى خواستند.
پس از پایان جنگ جَمَل و به هنگام تقسیم غنائم جنگى، عباد بن قیس با همان پیش داورى هاى موجود در جنگ هاى جاهلى بپاخاست و فریاد زد: وَ اللّهِ ما قَسَمتَ بِالسَّوِیَّةِ اى امیرالمؤ منین! تو به عدالت تقسیم نکردى!
امام على علیه السلام فرمود: چرا؟ گفت: مردم بصره برتو شوریدند، و جنگ کردند، هم اکنون شکست خوردند، باید اجازه دهى که اموالشان را بگیریم، و زنانشان را اسیر کنیم، تا همه با دست پر به قبائل خود بازگردیم.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود: یا أخا بَکرٍ أنتَ اِمرِؤٌ ضَعیفُ الرَّأىِ اى برادر بکرى، تو مردى هستى که در اندیشه و درک مسائل ناتوانى؛ من هرگز کودکان را به گناه بزرگان عقوبت نخواهم کرد.
آنچه را که مردم بصره به میدان جنگ آوردند، من بین شما تقسیم کردم، امّا آنچه در خانه ها گذاشتند مال خودشان یا فرزندانشان مى باشد، هرکس گناهى مرتکب شود کیفر مى بیند، امّا بى گناه چه جُرمى دارد؟
من چنان کردم که رسول خدا صلى الله علیه و آله پس از فتح مکّه انجام داد، من قدم برجاى قدم پیامبر گذاردم، اگر سخن مرا قبول ندارید جواب دهید، یکى از زنانى که در این جنگ اسیر شد، عایشه است، کدامیک مى توانید عایشه را به عنوان سهم خود بردارید؟ أیُکُم یَأخُذُ أمَّ المُؤمِنینَ فى سَهمِهِ؟
در اینجا مردم از هر طرف برخاستند و گفتند: یا امیرالمؤمنین ما جاهل و نادانیم، و تو به احکام خداوند آگاهى دارى، آنگونه که مى خواهى عمل کن.
ردّ پیشنهاد عایشه:
پس از جنگ جمل و پشیمان شدن عایشه، امام على علیه السلام در منزل عبداللّه بن خزاعى به دیدن عایشه رفت، و حقائقى را مطرح فرمود، عایشه شرمنده شده و به اشتباه خود اعتراف کرد و پیشنهاد کمک داد و گفت: اِنِّى اُحِبُّ أن اُقیمَ مَعَکَ فَأسیرَ إ لى قِتالِ عَدوِّکَ عَندَ سَیرِکَ دوست دارم همراه تو باشم و در جنگ با دشمنان، تو را یارى کنم!
حضرت امیرالمومنین على علیه السلام نپذیرفت و پاسخ داد: اِرجِعى اِلى البَیتِ الَّذى تَرَکَکِ فیهِ رَسُولُ اللّه به خانه اى برگرد که پیامبر صلى الله علیه و آله تو را در آنجا ترک کرد.
در صورتى که همه سیاستمداران تلاش مى کردند تا از حمایت عایشه برخوردار باشند و طلحه و زبیر، فراوان در این راه سوء استفاده کردند.
  و اگر عایشه در جنگ هاى بعدى همراه امام على علیه السلام مى رفت و حکومت آن حضرت را تأیید مى کرد، از دیدگاه برخى از هواداران، آثار سیاسى چشم گیرى داشت، امّا اصول گرائى حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام مانع اینگونه حرکت هاى سیاسى می شد.
روش برخورد با ابن ملجم مرادى:
پس از بیعت مردم با امام على علیه السلام، اصبغ بن نباته مى گوید: حاکم یمن گروهى را به سرپرستى ابن ملجم خدمت حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام فرستاد، تا از طرف مردم یمن بیعت کنند. همه بیعت کردند،
وقتى نوبت به ابن ملجم رسید، با بیاناتى رسا و شیوا، امام على علیه السلام را ستود، و با افتخار تمام با حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام بیعت کرد.
امام على علیه السلام براى بار دوّم از ابن ملجم خواست که بیعت کند، و او چنین کرد، تا خواست از مقابل حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام رد شود و سرجاى خود بنشیند براى بار سوّم امام على علیه السلام او را صدا زد و فرمود: بیعت کن و دچار حیله و نیرنگ مباش و بیعت خود را نشکن.
ابن ملجم گفت: سوگند به خدا، اى امیرالمؤمنین ندیدم که با دیگرى چنین رفتارى داشته باشى!
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام با اشاره به او فهماند که تو بیعت مى شکنى، و قاتل من خواهى بود،
روزها گذشت و ابن ملجم در مدینه مریض شد و چند هفته در منزل امام على علیه السلام بسترى و معالجه گردید.
ابن ملجم تا حادثه حکمیّت، از یاران حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام بود، از آن پس منافق شد و در گروه خوارج قرار گرفت. با اینکه امام على علیه السلام قاتل خود را مى شناخت، امّا هیچ گونه برخوردى با او نمى کرد، زیرا کسى را به جرم ناکرده مجازات نمی کنند.
عفو اهانت کننده:
پس از شکست مردم بصره، عایشه را در منزل بزرگِ قبیله، عبداللّه بن خلف خزاعى، که در جنگ جمل کشته شده بود جاى دادند. حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام پس از ورود به بصره دو رکعت نماز در مسجد جامع بصره خواند و سپس به سوى خانه عبداللّه، جایگاه عایشه رفت.
وقتى امام على علیه السلام وارد خانه مى شد، صفیّه زن عبداللّه به حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام اهانت ها کرد. امّا امام على علیه السلام چیزى نفرمود، و به اطاق عایشه رفته، اهانت هاى صفیّه را به عایشه گوشزد فرمود، و آنگاه که از خانه خارج مى شد، باز صفیّه به حضرت اهانت کرد، بگونه اى که یاران حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام تحمّل خود را از دست دادند، و آن زن را تهدید کردند، که امام على علیه السلام فرمود: هرگز تعرّض به زنان خیرى براى ما نخواهد داشت.
  تحمّل اهانت هاى خوارج:
در گذشته و حال مى نگریم که حاکمان پیروز، و سلاطین و پادشاهان، و سران احزاب سیاسى، چگونه با مخالفان خود برخورد مى کردند، و با تصفیه هاى خونین، و قتل و غارت، شکنجه و زندان، اجازه ابراز عقیده را به آنها نداده، و هر گونه حرکتى را از آنان سَلب مى کرده، و مخالف را تحمّل نمى کردند.
امّا حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام در روش برخورد با دشمن، و تحمّل مخالفان الگو و بى نظیر بود.
راستگوئى و انزوا:
خلیفه دوّم براى انتخاب خلیفه پس از خودش نقشه اى داشت، آنگونه که شش نفر را براى خلافت معرّفى کرد و به سربازان دستور داد، در شوراى شش نفره بنشینند و یک نفر را انتخاب کنند، و اگر دو دسته شدند، نظر داماد خلیفه سوم، عبدالرّحمن بن عوف ملاک انتخاب است.
طلحه، حق خود را به خلیفه سوم، و زبیر به على علیه السلام، و سعد وقّاص به عبدالرّحمن داد.
حال عبدالرّحمن با هرکدام بیعت کند، او خلیفه مسلمین است، با اعلام عمومى، همه مردم در مسجد مدینه گِرد آمدند و عبدالرّحمن شرائطى را طرح کرد.
دست در دست على علیه السلام گذاشت و گفت: با تو بیعت مى کنم که طبق دستور خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله و برنامه زندگى و حکومتىِ خلیفه اوّل و خلیفه دوّم، حکومت کنى.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام نپذیرفت، و فرمود: برأساس قرآن و اسلام و سنّت پیامبر صلى الله علیه و آله و اجتهاد شخصى خویش حکومت مى کنم.
سپس عبدالرّحمن دست در دست خلیفه سوم گذاشت و شرائط را تکرار کرد. خلیفه سوم پذیرفت و گفت: آرى، (گرچه به قولى که داد، از همان آغاز، عمل نکرد.) تا سه بار این حرکت ادامه یافت.
بار سوّم عبدالرّحمن خطاب به على علیه السلام گفت: اکنون که دست من از دست تو خارج شود، خلافت هم از چنگ تو بیرون مى آید.
امام على علیه السلام فرمود: بیرون بیاید، من نمى توانم دروغ بگویم، یا وعده دروغ بدهم.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام به دروغ یک کلمه آرى نفرمود و سال هاى طولانى دیگر در انزوا نشست، یعنى در سیاست توحیدى، هدف هرچند مقدّس باشد، وسیله را توجیه نمى کند.
برخورد مسالمت آمیز با دشمن 
امام على علیه السلام در اصول گرائى نسبت به دشمن  و تحمّل مخالف ضرب المثل است.
روزى یکى از خوارج (قبل از نهروان) وارد مسجد شد.
در مقابل حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام ایستاد و گفت: از تو اطاعت نمى کنم، و در نماز به تو اقتداء نمى کنم، و تو را دشمن مى دارم.
امام على علیه السلام حرف هاى او را گوش داد و پاسخ داد: با این روش برخلاف دین عمل مى کنى، و بخود ضرر مى زنى. آن مرد با تندى از مسجد خارج شد.
یاران حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام گفتند: او مى رود و فتنه ها بپا مى کند، تا دست به حرکتى نزده او را دستگیر کنیم.
امام على علیه السلام فرمود: تا عمل خلافى از او صادر نگردد، نمى توانیم آزادى او را محدود سازیم.
ماجرای شهر «رُقّه»: پس از اعلام رسمى دین اسلام، تنها مدافع پیامبر صلى الله علیه و آله حضرت على علیه السلام بود، هرکس رسول خدا را آزار مى داد، على علیه السلام آنها را ادب مى کرد.
در سرراه صفّین، سپاه امام على علیه السلام به شهر «رُقّه» در کنار فرات رسید که صنعت پُل سازى مى دانستند و عبور سپاه از فُرات را مى توانستند فراهم کنند، امّا چون از هواخواهان خلیفه سوم بودند، از همکارى با امام على علیه السلام سر باز مى زدند، و قایق هاى خود را هم از آب بیرون کشیدند تا سپاه آن حضرت، از آن استفاده نکند.
امام على علیه السلام هم متعرّض آنان نشد و سپاه را از راه طولانى دیگرى به حرکت درآورد تا به محلّه «مَنبِج» رسیده از پل آن عبور کنند.
با اینکه کشور در شرائط جنگى بود، و هر کس مخالفت مى کرد، دشمن بحساب مى آمد، امّا امام على علیه السلام تا آنجا مردم را آزاد گذاشته بود که از همکارى در پُل سازى سَر باز زدند و متعرّض آنها نگردید. 
 ماجراى بیعت آزادانه مردم با علی(ع)
پس از قتل خلیفه سوم، طلحه گفت: اى ابوالحسن، تو بدین کار سزاوارترى و خلافت امّت، حق تو است. به حکم سوابق زیبا و فضائل بسیارى که تو دارى و شرافت خویشاوندى که با رسول خدا صلى الله علیه و آله دارى.
امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود: به آن مى اندیشم که اگر این کار را قبول کنم و حکومتم آغاز شود، از جانب تو مخالفت ظاهر مى شود. طلحه گفت: هرگز! اى ابوالحسن.
امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود: آیا بر عهدى که کردى و خداى را بر خویش گواه گرفتى، ثابت مى مانى؟ طلحه گفت: عهدى که با خدا کردم، هرگز از آن عدول نخواهم کرد.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: برخیز و با ما بیا تا به نزد زبیر برویم. طلحه گفت: فرمانبردارم. با هم نزد زبیر آمدند. امیرالمؤمنین علیه السلام همان کلمات که با طلحه گفته بود با زبیر گفت. زبیر نیز جواب بر این منوال داد که طلحه داده بود و با امیرالمؤمنین عهد و پیمان بست که هرگز برخلاف آن عمل نکند.
آنگاه طلحه و زبیر بر این موضوع با امیرالمؤمنین عهد کردند و مهاجر و انصار و تمامى مردم مدینه در کار خلافت به امیرالمؤمنین على علیه السلام رضایت دادند.
سپس به مسجد مدینه آمدند، پس جماعتى از مهاجر و انصار، مثل: ابوالهیثم بن التیهان، رفاعة بن رافع، مالک بن عجلان، أبوأیّوب خالد بن زید، خزیمة بن ثابت، و سایرین با اشتیاق گفتند:اى مردمان، مى دانید که عثمان با شما چگونه زندگانى مى کرد و اکنون آن گذشت.
فضیلت و کرامت و قربت و قرابت علىّ بن ابیطالب علیه السلام از آفتاب ظاهرتر است و انواع علوم و محاسن اخلاق که ذات شریف او حاوى آن است، از شرح و بیان مستغنى است و اگر به صلاح کار خلافت کسى را فاضل تر، و پرهیزگارتر و خداترس تر از على علیه السلام مى دانستیم، شما را به او راهنمائى مى کردیم و لیکن امروز در همه روى زمین این خصال خیر را هیچ کس جامع تر از او نمى بینم. حال چه مى گوئید؟ و چه مى اندیشید؟
تمام مردم مدینه گفتند: ما به خلافت على علیه السلام راضى هستیم و او را مطیع و فرمان برداریم.
امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود: مردم! آیا بدون اجبار و اکراه با خشنودى کامل این سخنان را مطرح مى کنید؟ همه گفتند: حقّ تو را بر خویشتن به امر خداى تعالى واجب مى دانیم.
على علیه السلام فرمود: امروز باز گردید و در این کار اندیشه کنید و فردا باز آیید تا بر آن جمله که رأى شما قرار گرفته باشد تحقّق پذیرد.
فرداى آن روز دوباره مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله پُر از جمعیّت شد، و همه از هرگوشه و کنار فریاد مى زدند که: ما تنها با على علیه السلام بیعت مى کنیم، طلحه از یک سو، و زبیر از سوى دیگر بپاخاستند، سخنرانى کردند و مردم را براى بیعت با حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شوراندند، و در پیشاپیش مردم به سوى امام على علیه السلام هجوم مى آوردند.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام تا سه روز براى اتمام حجّت صبر کرد و آنگاه پاسخ مثبت به مردم مدینه داد که شور و نشاط همه شهر را فرا گرفت و مردم آزادانه با عشق و شور بیعت کردند.
بیعت اهل کوفه:
هنگامی که خبر کشته شدن خلیفه سوم و بیعت مهاجر و انصار با امیرالمؤمنین على علیه السلام به کوفه رسید، ابوموسى اشعرى فرماندار کوفه بود.
کوفیان به نزد او آمدند و گفتند: چرا با امیرالمؤمنین على علیه السلام بیعت نمى کنى، و مردم را به بیعت او نمى خوانى؟ ابوموسى گفت: منتظرم تا بعد از این چه خبرى مى رسد؟
از میان مردم، هاشم بن عتبة بن ابى وقّاص گفت: ...ابوموسى از آن مى ترسى که اگر با على بیعت کنى، عثمان از آن جهان باز خواهد گشت؟
هاشم این سخن را گفت و با دست راست، دست چپ خود را گرفت و گفت: دست چپ از آن من و دست راست من از آنِ امیرالمؤمنین على علیه السلام است، با او بیعت کردم و به خلافت او راضى شدم.
چون هاشم چنین بیعت کرد، ابوموسى را هیچ عذرى نماند، برخاست و بیعت کرد و به دنبال او تمام بزرگان و ریش ‍ سفیدها و سَرشناسان کوفه بیعت کردند، بى آنکه کسى اهل کوفه را تحت فشار قرار دهد یا تهدید کند.
بیعت اهل یمن:
اهل یمن نیز به شوق و رغبت رو به خدمت امیرالمؤمنین على علیه السلام آوردند. اوّل کسى که از معاریف یمن به مدینه رسید، رقایة بن وایل همدانى بود. و بعد از او رویبة بن وبر البَجَلى با مردم خویش کوچ داده، روى به مدینه نهادند.
چون این خبر به امام على علیه السلام رسید، مالک اشتر را خواند و فرمود با جماعتى از مشاهیر مدینه به استقبال ایشان رود. اشتر با کوکبه انبوه و تدارک نیکو بیرون رفت، چون به ایشان رسید آنها را نیکو ستود و گرامى داشت. و با ایشان آمد تا به مدینه رسیدند. بهنگام ملاقات با علی(ع) برخی از بزرگان یمن بر امام على علیه السلام سلام کردند، و با سخنانى نیکو آن حضرت را ستودند.
آنگاه امیرالمؤمنین فرمود: شما از سرشناسان و معروفان یمن شمرده مى شوید. آیا اگر ما را کارى سخت پدید آید که احتیاج به یارى شما باشد، چقدر مقاومت مى کنید و با ما همراهى دارید؟
در آن میان عبدالرّحمن بن ملجم مرادى سخن آغاز کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین، ما را به حرب، ناف بریده اند و با پستانِ پیکان، شیر داده اند و در میدان مردان، پرورانیده اند. زخم شمشیر و نیزه ها در چشم ما گلهاى بهارستان است. اطاعت تو را چون طاعت خداوند واجب مى دانیم و به هر جانب فرمان جنگ دهى، نصرت کرده و ظفر دیده، باز آییم .
امام على علیه السلام آنها را گرامى داشت، و خوشحال و راضى به کشورشان بازگردانید.
روش برخورد با مخالفان:
پس از بیعت عموم مردم مدینه با حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام، عمّار یاسر به خدمت امیرالمؤمنین على علیه السلام آمد و گفت: اى امیرالمؤمنین، همه اقشار گوناگون مدینه به خدمت شما آمدند و بیعت کردند. تنها برخى از افراد مشهور هنوز بیعت نکرده اند، مانند: عبداللّه بن عمر، محمّد بن عمر بن مسلمه، اُسامة بن زید، حسّان بن ثابت و سعد بن مالک.
اگر امیرالمؤمنین مصلحت بداند ایشان را فراخواند تا در یک هماهنگى با مهاجر و انصار بیعت کنند.
امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود: اى عمّار، کسى که با ما رغبت ندارد، ما را نیز با او حاجتى نیست....
مالک اَشتر نخعى گفت: اى امیرالمؤمنین، فراخواندن این افراد به مصلحت مى باشد تا بیعت کنند که فردا کار ما با آنها به شمشیر و جنگ کشیده نشود. مردمان از جهت صلاح کار خویش در متابعت تو رغبت مى کنند، تو نیز صلاح کار خویش نگاه دار و همگان را بر خدمت و اطاعت خود تشویق کن.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اى مالک، من مردمان را بهتر از تو مى شناسم. بگذار تا برحسب رأى خویشتن روند.
زیاد بن تمیمى بپاخاست و گفت: هر کس که در خدمت و بیعت تو رغبت نکند ما را از او منفعتى نباشد و کسى را که به اکراه در بیعت آورند، بدرد ما نخواهد خورد، آن جماعت اگر رشد خویشتن را باز یابند، به میل و رغبت به خدمت تو مى شتابند و بیعت مى کنند،...
سپس سعد وقّاص پیش آمد و گفت: اى امیرالمؤمنین، سوگند به خدا که مرا هیچ شک نیست که تو به خلافت این امّت بر حقّى و در دین و دنیا مأمون و ا،یمنى، ولى گروهى از قبیله ما در این کار با تو مخالفت خواهند کرد، اگر مى خواهى که من با تو بیعت کنم، مرا شمشیرى ده که او را زبانى دودَم باشد و بتواند سخن گوید و حقّ و باطل را درست بشناسد.
امیرالمؤمنین فرمود: با من به حجّت سخن مى گویى اى سعد؟ گویا فکر مى کنى کسى مى تواند برخلاف وَحى الهى سخن بگوید، قرار میان مهاجر و انصار و کافه مسلمانان آن است که به کتاب خداى سبحان و سنّت پیامبر صلى الله علیه و آله عمل کنند. اگر تو موافق هستى، بیعت کن و الاّ برو در خانه خویش بنشین که کسى تو را براى بیعت، مجبور نخواهد کرد.
عمّار یاسر گفت: اى سعد، بترس از خداى سبحان که بازگشت همه خلق به اوست، امیرالمؤمنین على علیه السلام خلیفه بر حقّ است و مقامات مشهور و ارزشهاى والاى او از شرح مستغنى است. بعد از آن که مهاجر و انصار به خلافت او راضى شدند، و دست او به بیعت گرفته اند، حال که تو را به بیعت خود مى خواند، عذر مى آورى و از او شمشیرى مى خواهى که آن را دو دَم باشد. این کار که انجام مى دهى نیکو نیست، مگر در دل اندیشه اى دیگر دارى؟...

امام(ع) و مسائل سیاسى
 
بخش اوّل - اصولگرائى با دشمن
روش برخورد با مخالفان:

پس از کشته شدن عثمان و بیعت مهاجر و انصار با آنحضرت؛ امیرالمؤمنین علیه السلام کسى را فرستاد تا مروان بن حکم، سعید بن عاص و ولید بن عقبه را که در خانه خویش نشسته بودند و از بیعت تخلّف کرده بودند را فراخواند، وقتى حاضر شدند، خطاب به آنها فرمود: چه شده است شما را که نزد من نمى آیید؟ و از بیعت تخلّف مى نمایید؟
ولید بن عقبه سخن آغاز کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین، ما بر چه امید با تو بیعت کنیم، با کدام چشم بر تو بِگِرییم؟ پر و بال ما کَندى و سینه ما را پُر از کینه کردى، پدر ما را تو در جنگ بَدر کُشتى.
امّا پدر سعید بن عاص را که سرور بنى امیّه بود، نیز در جنگ بدر کشتى.
امّا مروان بن حکم، پدر او را عثمان به مدینه آورد، تو رأى عثمان را در آن ضعیف شمردى و به خطا منسوب کردى.
حال ما هر سه با تو این است که شرح دادیم، چگونه با تو بیعت کنیم؟
امّا به آن شرط با تو بیعت مى کنیم که کُشندگان عثمان را بِکُشى و اگر از ما سهوى یا خطایى سَر زَد، عفو کنى که آدمى بى سهو و زَلَّت نتواند بود و اگر اجازه مى خواهیم که به نزد پسر عمّ خویش یعنى معاویه به شام برویم، ما را اجازه دهى و ما را از رفتن به نزد او منع نکنى.
امیرالمؤمنین على علیه السلام جواب داد: کینه شما بر من به حق نیست. آن کینه که از من در دل گرفته اید باید از خداى سبحان در دل گیرید زیرا جهاد ما در راه خدا بود.
اما حدیث کُشتنِ کُشندگان عثمان، اگر امروز بتوانیم، امروز ایشان را مى کُشیم، و به فردا نیاندازیم.
ولی در مورد ترسیدن شما از آنچه که مى ترسید، شما را ایمن مى گردانم.
مروان گفت: اگر با تو بیعت نکنیم با ما چه کنى؟
امیرالمؤمنین علیه السلام پاسخ داد: از شما مى خواهم که بیعت کنید و با عموم مسلمانان در اتّفاقى که کرده اند موافقت نمایید و اگر بر آن عصیان و طغیان کردید، شما را به حال خود مى گذارم.
چون سخن امیرالمؤمنین علیه السلام را اینگونه شنیدند، همه بیعت کردند و باز گشتند.
بعد از آن به امیرالمؤمنین گزارش رسید که ایشان در شک و تردید هستند و از جان و مال ایمن نیستند.
مروان بن حکم در این رابطه شعرى سرود و آن اشعار را براى امیرالمؤمنین علیه السلام خواند.
امیرالمؤمنین على علیه السلام چون اشعار را شنید، شخصى را فرستاد و مروان و ولید و سعید را فراخواند و به ایشان گفت: اگر دل شما در مدینه قرار نمى گیرد و از من اندیشه دارید و مى ترسید و مى خواهید به شام بروید، از جانب من اجازه دارید.
مروان گفت: حال که امیرالمؤ منین نسبت به ما لطف دارند، بحمد اللّه ایمنیم و خوفى نداریم، و مدینه را بر جاى دیگر ترجیح مى دهیم.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: زِمام اختیار به دست شماست، اگر مى خواهید اینجا باشید و اگر نزد معاویه یا به طرفى دیگر خواهید رفت چنان کنید. آنها خوشحال شدند و باز گشتند.

امام(ع) و مسائل سیاسى

افشاگرى ها

افشاى ماهیّت حسن بصرى:
حسن بصرى از عالم نمایانى بود که فکر مى کرد از دیگران بهتر مى فهمد و در ماجراى جنگ جمل نیز مردم را دچار تزلزل مى کرد.
پس از جنگ جمل و آزاد شدن شهر بصره، حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام در مسجد جامع شهر، سخنرانى مى کرد و حسن بصرى در میان جمعیّت نشسته به ظاهر سخنان امام على علیه السلام را مى نوشت و با تظاهر و ریا، خودى نشان مى داد.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام براى افشاى ماهیّت نفوذى او که در گمراهى مردم نقش داشت، فرمود: هر قومى همانند قوم موسى سامرى دارد (آن کس که گوساله درست کرد و یهودیان را در چند روز غیبتِ پیامبرِ خدا، گوساله پرست کرد.)
و حسن بصرى، سامرىّ این امّت اسلامى است، با این تفاوت که سامرى زمان موسى علیه السلام مى گفت: لامَساسَ (با من تماس نگیرید.)
و سامرى زمان ما مى گوید : لاقِتالَ (جنگ نکنید)
افشاى ماهیّت عمروعاص:
امام على علیه السلام نسبت به انحرافات فکرى و ماهیّت فاسد عمروعاص فرمود: شگفتا از عمروعاص پسر نابغه؛ میان مردم شام گفت که من اهل شوخى و خوشگذرانى بوده و عمر بیهوده مى گذرانم!! حرفى از روى باطل گفت و گناه در میان شامیان انتشار داد.
مردم آگاه باشید! بدترین گفتار دروغ است، عمروعاص؛ سخن مى گوید، پس دروغ مى بندد، وعده مى دهد و خلاف آن مرتکب مى شود، درخواست مى کند و اصرار مى ورزد، اما اگر چیزى از او بخواهند، بخل مى ورزد، به پیمان خیانت مى کند، و پیوند خویشاوندى را قطع مى نماید،
پیش از آغاز نبرد در هیاهو و امر و نهى بى مانند است تا آن هنگام که هنوز دست ها به سوى قبضه شمشیرها نرفته است؛ امّا در آغاز نبرد، و برهنه شدن شمشیرها، بزرگ ترین نیرنگ او این است که عورت خویش آشکار کرده، فرار نماید!
آگاه باشید! به خدا سوگند که یاد مرگ مرا از شوخى و کارهاى بیهوده باز مى دارد، ولى عمروعاص را فراموشى آخرت از سخن حق بازداشته است، با معاویه بیعت نکرد مگر بدان شرط که به او پاداش دهد، و در برابر ترک دین خویش، رشوه اى تسلیم او کند.

افشاى ماهیّت معاویه:
امام على علیه السلام نسبت به معاویه طىّ نامه اى افشاگرانه نوشت: و اینکه ادّعا کردى ما همه فرزندان عبدمناف هستیم، آرى چنین است، امّا جدّ شما «امیّه» چونان جدّ ما هاشم و «حرب» همانند عبدالمطلّب و ابوسفیان مانند ابوطالب نخواهند بود، هرگز ارزش ‍ مهاجران چون اسیران آزاد شده نیست، و حلال زاده همانند حرام زاده نمى باشد، و آن که بر حق است را با آن که بر باطل است نمى توان مقایسه کرد، و مؤ من، چون مفسد نخواهد بود، و چه زشتند آنان که پدران گذشته خود را در ورود به آتش پیروى کنند.
از همه که بگذریم، فضیلت نبوّت در اختیار ماست که با آن عزیزان را ذلیل، و خوار شده گان را بزرگ کردیم، و آنگاه که خداوند امّت عرب را فوج فوج به دین اسلام در آورد، و این امّت در برابر دین، یا از روى اختیار یا اجبار تسلیم شد، شما خاندان ابوسفیان، یا براى دنیا و یا از روى ترس، در دین اسلام وارد شدید، و این هنگامى بود که نخستین اسلام آورندگان بر همه پیشى گرفتند، و مهاجران نخستین، ارزش خود را باز یافتند. پس اى معاویه شیطان را از خویش بهرمند، و او را بر جان خویش راه مده. با درود.
افشاى ماهیّت مغیره:
امام على علیه السلام در یک گفتگوى حضورى پرده از نفاق و دوروئى مغیره برداشت و فرمود:
اى فرزند لعنت شده ... به خدا سوگند! کسى را که تو یاور او باشى، خداى نیرومندش نگرداند، و آن کس را که تو او را دستگیرى کنى، پا برجا نمى ماند، از نزد ما بیرون شو، خدا خیر را از تو دور سازد، پس هر چه خواهى تلاش کن...
افشاى ماهیّت اشعث بن قیس:
امام على علیه السلام در اجتماع عمومى مردم کوفه پس از اعتراض اشعث بن قیس، افشاگرانه پرده از سوابق ننگین او برداشت و حرکت هاى منافقانه و موذیانه او را براى عموم مردم توضیح داد که:
کدام کس به تو فهماند که چه چیزى به سود، یا زیان من است؟ لعنت خدا و لعنتِ لعنت کنندگان، بر تو باد اى متکبّرِ متکبّر زاده، منافِقِ پسرِ کافر.
سوگند به خدا، تو یک بار در زمان کُفر و بار دیگر در حکومت اسلام، اسیر شدى، و مال و خویشاوندى تو، هر دو بار نتوانست به فریادت برسد، آن کس که خویشان خود را به دم شمشیر سپارد، و مرگ و نابودى را به سوى آنها کشاند، سزاوار است که بستگان او بر وِى خشم گیرند و بیگانگان به او اطمینان نداشته باشند.

آگاهى سیاسى

دور اندیشى امام على علیه السلام در حَکَمِیَّت:

اهل عراق به على علیه السلام گفتند:
اى امیرالمؤمنین، ما کتاب خدا را میان خود و شامیان حَکَم قرار مى دهیم.
على علیه السلام فرمود:
این مکر و خدعه ای از جانب آنهاست، با آنها پیکار و مبارزه کنید تا به امر الهى و حکم او برگردند.
آنها از این امر خوددارى کردند.
اهل عراق، ابوموسى أشعرى را و اهل شام عمرو بن عاص را حَکَم قرار دادند.
در صورتى که حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام به اهل عراق فرمود:
عبداللّه بن عبّاس را حکم نمایید.
گفتند: سوگند به پروردگار دو نفر از قبیله مُضَر در یکجا اجتماع نکنند.
سرانجام چون ابوموسى و عمرو با یکدیگر اجتماع نمودند، عمرو، ابوموسى را فریب داد، و کار را بدانجا کشاندند که اهل کوفه سرافکنده شده و آنگاه اعتراض خوارج بالا گرفت، به امام على علیه السلام مى گفتند:
مردان را در دین خدا حَکَم قرار دادى و حال آنکه خدا مى فرماید: حُکم جز از آن خداوند نیست.
آنگاه خوارج اجتماع کردند و وحدت مسلمانان را دَرهم شکستند و پرچم اختلاف را برافراشتند.
خونها ریختند و دست به راهزنى ها زدند.
خبّاب بن أرَت را سربریدند و شکم زنش را در حالى که آبستن بود، دریدند،
در حالى که با مشاهده قرآن هاى بالاى نیزه شامیان فریب خوردند و اصرار در پذیرش حکمیّت داشتند،
امّا آنگاه که نیرنگ عمروعاص در آنها کارگر افتاد، حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام را متّهم مى کردند.
آنان به راه هاى انحرافى کشانده شدند.

آگاهى سیاسى

آگاهى سیاسى در نبرد صفّین:

الف - بعد از لیلة الهریر آن شبى که جنگ عمومى تا صبح تداوم یافت و لشگریان شام تار و مار شدند و بسیارى در فُرات غرق گردیدند، با حیله و تزویر عمرو عاص، سپاه شام دست از جنگ کشیدند و قرآن ها را بالاى نیزه زدند که بسیارى از لشگریان امام على علیه السلام فریب خوردند و باور کردند که :
معاویه و شامیان صُلح طلب هستند. آنان پشیمان شده اند و راه هدایت را در پیش گرفته اند!
اینگونه باورها و شک و تردیدها در لشگر حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام تزلزل ایجاد کرد.
امام على علیه السلام با هشیارى کامل فرمود:
فریب نخورید، شامیان صلح طلب نیستند، مى خواهند در این آخرین قدمهای پیروزى، جانِ سالم بِدَر ببرند، و خود را نجات دهند و حالت نه جنگ و نه صلح را تداوم دهند.
و رهنمود داد که:
عِبادَ اللّهِ وَ امضُوا عَلَى حَقِّکُم وَ صِدقِکُم ، اِنَّهُم لَیسُوا بِاَصحابِ دِینٍ وِ لا قُرآنٍ
اى بندگان خدا، در تداوم راه حق خود بکوشید که شامیان نه اهل دین و نه اهل قرآن مى باشند.
ب - پس از قرار دادن قرآنها بالاى نیزه ها و ایجاد تزلزل در لشگریان کوفه، عدّه اى از منافقان چند چهره گرد و غبار فتنه را پراکندند و دست به یک کودتاى نظامى در درون ارتش حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام زدند.
به امام على علیه السلام فشار مى آوردند که جنگ باید تعطیل شود و به حَکَمیَّت باید رو بیاوریم و مُصِرّانه از حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام مى خواستند مالک را از خطّ مقدّم نبرد فراخواند، در حالى که لشگر مالک پیشروى کرده و به نزدیکى خیمه فرماندهى معاویه رسیده بود و نزدیک بود که کار جنگ با نابودى معاویه یکسره شود.
امّا اشعث بن قیس ها و دیگر منافقان نفوذى، دست از فشار سیاسى برنداشتند و تهدید کردند یا مالک را برگردان و یا با تو مى جنگیم .
امام على علیه السلام با هشیارى کامل به مالک پیام داد که:
اَقبِل اِلَىَّ فَاِنَّ الفِتنَةَ قَد وَقَعَت
مالک باز گرد که فتنه در لشگریان پدید آمد.
کودتاى نظامى در درون ارتش حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام خطراتى مهمّ پدید مى آورد، گرچه متارکه جنگ در آن شرائط حسّاس بسیار غمبار بود و پیروزى سپاه امام على علیه السلام تنها به چند ضربه شمشیر بستگى داشت، امّا براى مقابله با فتنه ها چاره اى جُز متارکه جنگ نبود.

آگاهى سیاسى
ماجرای حکمیت:

پس از تحمیل حَکَمیَّت، و سرپیچى از فرمان حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام، آنگاه که ابوموسى أشعرى فریب خورد، و عمرو عاص نیرنگهاى خود را تحقّق بخشید و با دوروئى و تزویر همه چیز را به بازى گرفت،  گروهى حزب خوارج را تشکیل دادند و برضِدِّ حکومت امام على علیه السلام شورش کردند که چرا حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام حکمیَّت را پذیرفت؟
گروهى دیگر پشیمان شدند که چرا بر امام على علیه السلام فشار ایجاد کرده و در آستانه پیروزى، تلخى شکست را چشیدند.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام در چند سخن حساب شده ماجراى حکمیّت را افشا کرد.
پس از لیلة الهریر یکى از یاران حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام بپاخاست وگفت: تو ما را از مسئله حکمیّت نهى کردى سپس به آن امر فرمودى ما نفهمیدیم کدام یک از این دو دستور صحیح است؟
امام على علیه السلام (از این سخن ناراحت شد و) دست ها را بهم زد و سپس فرمود:
این جزاى کسى است که بیعت را ترک کند! و پیمان بشکند!
به خدا سوگند هنگامى که شما را دستور به جهاد (با لشگر معاویه) دادم و وادار به همکارى کردم که برای شما خوشایند نبود، ولى خداوند خیرتان را در آن قرار داده بود.
اگر شما در برابر این دستور تسلیم شده بودید، تا هنگامى که در مسیر حق گام برمى داشتید رهبرتان بودم، و اگر منحرف میشدید شما را به راه باز مى گرداندم ... امّا (افسوس که شما هرگز تسلیم فرمان من نبودید)
من با کمک چه کسى بجنگم؟
و به که اعتماد کنم؟
(عجبا!) من میخواهم به وسیله شما بیماریها را مداوا کنم، امّا شما خودتان درد من هستید!
من به کسى مى مانم که بخواهد خار را به وسیله خار بیرون آورد، با اینکه مى داند خار همانند خار است.
بار خدایا! طبیبان این درد جانکاه، خسته شده اند، بازوى تواناى رادمردان در کشیدن آب همّت از چاه وجود این مردم که دائما فروکش مى کند، ناتوان گردیده است....

(۸۷)
آگاهى سیاسى
سخنرانى امام على علیه السلام براى هدایت خوارج:

... على علیه السلام به لشگرگاه خوارج آمد و چنین فرمود :
آیا شما همه در صفّین همراه ما بودید؟
گفتند: بعضى از ما آرى و بعضى خیر،
فرمود: پس به دو گروه تقسیم شوید، آنها که در صفّین بودند یک طرف، و آنها که نبودند در سوى دیگر، تا با هر کدام با سخنى که شایسته آنهاست گفتگو کنم.
آنگاه مردم را ندا داد و فرمود: از سخن گفتن خوددارى کنید، به حرفهایم گوش فرا دهید و با دلهایتان به سوى من آئید.
هر کس را که سوگند دادم درباره آنچه گواهش میگیرم، با علم خود شهادت دهد.
سپس با آنان سخنانى طولانى را بازگو کرد که قسمتى از آن این است:
مگر آنوقت که از روى حیله و مکر و خدعه و فریب قرآنها را بر سر نیزه بلند کردند، نگفتید:
برادران ما هستند و اهل آئین ما؟
از ما مى خواهند که از آنان بگذریم و راضى به حکومت کتاب خدا شده اند، پس ‍ نظر ما این است که حرفشان را قبول کنیم و دست از آنان برداریم،...
امّا من به شما گفتم که این امر ظاهرش ایمان است و باطنش دشمنى و عدوان، آغازش رحمت است و پایانش ندامت؛ بر همین حال باقى باشید و از راهى که پیش ‍ گرفته اید منحرف نشوید، و در جهاد دندان ها را روى هم فشار دهید؛ و به هر صدائى اعتنا نکنید، چه اینکه اینها صداهائى است که اگر پاسخش گوئید، گمراه مى کند، و اگر رهایش سازید خوار و ذلیل مى گردد.
(اما شما نپذیرفتید!!!)
متاسّفانه وضع چنان شد که شما رأى حکمیّت را به آنها دادید.
... مى بایست از من پیروى شود؛
چه اینکه کتاب خدا با من است، من از آن هنگامى که با آن آشنا شده ام از آن جدا نگشته ام، ما با پیامبر صلى الله علیه و آله بودیم، و قتل و کشتار گرداگرد پدران، فرزندان، برادران و خویشاوندان دور مى زد، از وارد شدن هر مصیبت و شدّتى چیزى جز ایمان و گام برداشتن در راه حق و تسلیم فرمان خدا و شکیبائى و استقامت بر درد ... نمى افزودیم،...
ولى هم اکنون با برادران اسلامى خویش بواسطه تمایلات نابجا و کجى ها و انحرافات و شبهات و تأویلات ناروا مى جنگیم، پس هرگاه احساس کنیم چیزى باعث جمع پراکنده ما است و به وسیله آن به هم نزدیک مى شویم و باقیمانده پیوندها را محکم مى سازیم، ما به آن تمایل نشان مى دهیم، و آن را گرفته و غیرآن را رها مى سازیم....

امام على علیه السلام و مسائل سیاسى(۸۸)
آگاهى سیاسى

علل انتخاب شهر کوفه بعنوان مرکز خلافت اسلامی:
 پس از جنگ جَمَل و خطر آفرینى هاى معاویه در شام، و دورى زیاد شهر مدینه از مرزهاى عراق و شام، امام على علیه السلام را بر آن داشت تا با ملاحظه این مسائل و با آگاهى کاملى که آن حضرت داشت، نماینده اى براى اداره شهر بصره بگمارد که بتواند جلوى قضایاى احتمالى را بگیرد، به همین منظور بهترین و عالم ترین افراد خاندانش، عبداللّه بن عبّاس را که در آن روز از هر جهت مورد اعتماد بود به فرماندارى بصره تعیین فرمود. و یکى از زیرکترین أعراب «زیاد بن أبیه»  را نزد او به عنوان مشاور و کاتب معیّن کرد. خود آن حضرت نیز تصمیم گرفت به جاى مدینه طیّبه، کوفه را مرکز خلافت اسلامى قرار دهد.

طبعا ترک گفتن مدینه براى امیرالمؤمنین علیه السلام دشوار بود، ولى در آن زمان به ناچار و روى یک سلسله مصالح اسلامى، کوفه را براى خلافت اسلامى به جاى مدینه برگزید.
مدینه اى که از مهاجرت پیامبر و یارانش با آغوش باز استقبال کرده بود، مدینه اى که براى اسلام و مسلمین مرکزیّت داشت و موجب پیشرفت آن گردید. مدینه اى که براى حسن و حسین بستر ولادت و مهد تربیت بود. مدینه، آن شهر مقدّسى که پیکر پاک پیامبر صلى الله علیه و آله و فاطمه زهرا«س» را در برگرفته بود؛ آری این مدینه را بخاطر مصالح اداره کشور اسلامی مجبور شد ترک کند.

بنابه نقل مسعودى و دیگران ، حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام در روز دوازدهم رجب سال سى و شش با سپاه ظفرمند خود وارد کوفه شد و در محلّه رحبه مسکن گرفت و مردم کوفه از کوچک و بزرگ از آن حضرت به گرمى استقبال کردند.

امام على علیه السلام از آنجا به مسجد آمد و دو رکعت نماز تحیّت بجا آورده آنگاه بر روى منبر قرار گرفت و بعد از ثناى خداوند بزرگ، خطاب به مردم چنین فرمود:
سپاس خدا را که بر دوست و ولىّ خود نصرت بخشید و دشمن را خوار و ناتوان ساخت و راستگوى حق را عزّت و شرافت داد و دروغ گوى تبه کار را ذلیل نمود.

اى اهل شهر و ساکنان این دیار، تقوى و ترس از خدا را به شما سفارش مى کنم و نیز سفارش مى کنم پیروى کسانى را که از پیروان خدایند.
و از اهل بیت پیامبرتان که ایشان براى فرمانبردارى سزاوارترند پیروی کنید نه از کسانى که همواره مردم را به سوى خود مى خوانند و با ارزش هاى معنوى ما بر دیگران فخر فروشى مى کنند و امر ما را انکار مى نمایند و حقّ مارا پایمال مى سازند و از استفاده آن جلوگیرى مى نمایند،

... تعدادى از مردان شما از یارى ما دست برداشتند و مرا از خود ناراحت نمودند، اینک شما پیروان ما هم از ایشان دورى گزینید و به درشتى با آنها سخن گوئید تا از کردار خویش شرمنده شوند...

امام على علیه السلام و مسائل سیاسى(۸۹)
آگاهى سیاسى

روش سیاسی امام على علیه السلام:
 حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام با استفاده از وحى الهى، و رهنمودهاى رسول خدا صلى الله علیه و آله و ذهن و اندیشه بى نظیر خود، هم جامعه را و هم مردم را به خوبى مى شناخت و با انواع روش ها و شیوه هاى سیاستمدارى آشنا بود، دشمنان را به خوبى مى شناخت و راه هاى مقابله با انواع توطئه ها را مى دانست، امّا در بکارگیرى آن حدود الهی را رعایت مى کرد، و در اجراى روش هاى سیاسى اصول گرا بود.

به مرزهاى تعیین شده ارزش هاى اخلاقى و شرع مقدّس، احترام مى گذاشت، اما چون بسیارى از سیاستمداران آن روز با سیاست توحیدى آشنا نبودند و در عمل به ارزشهاى دین بیگانه بودند،
 به معاویه و روش هاى سیاسى او چشم مى دوختند که از انجام هر عملى باکى نداشت و مى گفتند:
معاویه زیرک تر یا سیاستمدارتر است!
در صورتى که:
معاویه هرچه در امور سیاسى مى دانست به کار مى گرفت و در حفظ حدود شرعی محدودیّتى برای خود قائل نبود، ولی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آنچه را که مى دانست در محدوده شرع مقدّس به کار مى گرفت و خواسته هاى اطرافیان را در مرز دین پاسخ مى گفت.

با توجّه به برخى فرازهاى نهج البلاغه، این مطلب ثابت مى شود، که جامعه اى که على علیه السلام در آن مى زیست تصوّر صحیحى از سیاست و سیاستمدار نداشت که آن حضرت را به بى سیاستى متّهم مى کرد.

در اینجا برخى از سخنان آن حضرت مطرح مى شود که در آن به این توهّم مردم پاسخ داده شده و فرق سیاست حقیقى و غیر حقیقى، بیان شده است و بر ارتباط تنگاتنگ (سیاست و دین) که همان سیاست الهى است، تأکید مى گردد:

 اى مردم! وفا و راستى همزاد یکدیگرند، که سپرى محکمتر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم، آنکس که از بازگشت خود به قیامت آگاه باشد خیانت و نیرنگ ندارد.
امّا امروز در محیط و زمانه اى زندگى مى کنیم که بیشتر مردم حیله و نیرنگ را، زیرکى مى پندارند. و افراد جاهل آنان را اهل تدبیر مى خوانند.
چگونه فکر مى کنند؟ خدا بکشد آنها را!
چه بسا شخصى تمام پیش آمدهاى آینده را مى داند، و راه هاى مکر و حیله را مى شناسد ولى امر و نهى پروردگار مانع اوست و با اینکه قدرت به انجام آن را دارد آن را به روشنى رها مى سازد، امّا آنکس که از گناه و مخالفت با دین پروا ندارد از فرصت ها براى نیرنگ بازى استفاده مى کند.

جملات فوق نشان مى دهد که سیاست دان به معناى رایج آن مرادف با مفهومى غیر الهى است و سیاست، غیر سیاست توحیدى بوده است، امّا درد دین، و پایبندى امام على علیه السلام به اصول شریعت، مانع از هرگونه اقدامات دلخواه است، حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام این مطلب را در فرازهاى دیگر نهج البلاغه روشنتر بیان مى دارد مانند:

سوگند به خدا! معاویه از من سیاستمدارتر نیست، امّا معاویه حیله گر و جنایتکار است، اگر نیرنگ، ناپسند نبود من زیرکترین افراد بودم، ولى هر نیرنگى گناه، و هر گناهى نوعى کفر و انکار است، روز رستاخیز در دست هر حیله گرى پرچمى است که با آن شناخته مى شود، به خدا سوگند من با فریبکارى، غافلگیر نمى شوم، و با سخت گیرى ناتوان نخواهم شد.

امام على علیه السلام و مسائل سیاسى(۹۰)
آگاهى سیاسى

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود مى گوید:
بعضى خیال کرده اند معاویه از على علیه السلام سیاستمدار تر بود ولى این درست نیست، زیرا سیاستمدارانى همچون معاویه هرگز به هدف خود نخواهند رسید مگر اینکه طبق نظریّه خود به مقدّماتى که لازم مى بینند عمل کنند، خواه موافق دین و شریعت باشد یا نباشد.

امّا سیاست امام على علیه السلام مقیّد به حقّ و عدالت و دین شریعت بود و در تمام موارد هرجا که با آئین موافق نبود اقدام نمى کرد ولى معاویه مقیّد به این اصل نبود.
على علیه السلام در جنگ هایش جز به آنچه با کتاب و سنّت موافق بود، اقدام نمى کرد، حال آنکه معاویه علاوه بر آن، خلاف کتاب و سنّت را نیز عمل مى کرد و تمامى انواع و اقسام حیله ها اعمّ از حلال و حرامش را به کار مى بست و در جنگ چنان عمل مى کرد که شاه هند در مقابل کسرى و شاهان چین در مقابل زمامداران ترک عمل مى کردند.

ولى على علیه السلام به سربازانش دستور مى داد: شما شروع به جنگ نکنید، مجروحان را به قتل نرسانید، در بسته اى را باز نکنید؛ این مسیرشان بود...
حال آنکه سایرین از استعمال هیچ حربه اى براى پیروزى در جنگ فروگذار نمى کردند...
و حتّى مسموم کردن دشمن، پراکندن شایعات کذب در میان مردم، آشفته کردن افکار مردم و ترساندن بعضى دیگر نیز دست مى زدند.

و البتّه که گریزگاه هاى کذب بیش از صدق است و اسباب حرام بیش از حلال است، پس آنکه به راه هاى حلال اکتفاء کند باب بسیارى تدابیر را بر خود مى بندد... و على علیه السلام این چنین بود و لذا بود که عوام النّاس با دیدن کثرت مکاید و حیله هاى معاویه دچار این توهّم شدند که معاویه از على علیه السلام سیاستمدار تر است ... ولى حقیقت این است که امام طریق پیشرفت را خوب مى دانست و این طرفداران وى بودند که در اثر سرپیچى از فرمان آن حضرت در دام نیرنگ معاویه مى افتادند.
آنجا که کوته بینى، و عدم بصیرت مردم، دست حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام را از اجراى تدابیر و پیش ‍ بینى هاى سیاستمدارانه اى که با اصول بنیادین تفکّر دینى ایشان نیز منافاتى نداشت  مثل رأى امام على علیه السلام در جریان قرآن بر سر نیزه زدن  مى بست، آیا مى توان گفت، دیگران سیاستمدارتر بودند؟

امام على علیه السلام و مسائل سیاسى(۹۱)
آگاهى سیاسى

 توجّه به آگاهى سیاسى مردم:
 مردى از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام در جریان جنگ جمل سخت در تردید قرار گرفته بود.
او دو طرف را مى نگریست؛
از یک طرف حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام را مى دید و شخصیّت هاى بزرگ اسلامى را که در رکاب امام على علیه السلام شمشیر مى زدند.
و از طرفى همسر نبىّ اکرم صلى الله علیه و آله، عایشه را مى دید که قرآن درباره زوجات آن حضرت مى فرماید: وَ اَزواجُهُ اُمُّهاتهُم
همسران او مادران امّتند.
و در رکاب عایشه، طلحه را مى دید از پیشتازان در اسلام، مرد خوش سابقه و تیرانداز ماهر میدان جنگهاى اسلامى و مردى که به اسلام خدمتهاى ارزنده اى کرده است.
و باز زبیر را مى دید، خوش سابقه تر از طلحه، آنکه حتّى در روز سقیفه از جمله متحصّنین در خانه على علیه السلام بود.
این مرد در حیرتى عجیب افتاده بود که یعنى چه!؟
 آخر على علیه السلام و طلحه و زبیر از پیشتازان اسلام و فداکاران سخت ترین دژهاى اسلامند، اکنون رو در رو قرار گرفته اند؟ کدامیک به حقّ نزدیکترند؟ در این گیرو دار چه باید کرد؟!
سرانجام محضر امیرالمؤمنین علیه السلام شرفیاب شد و گفت: اَیُمکِنُ اَن یَجتَمِعَ زُبیرٌ وَ طَلحَةٌ و عائِشَةٌ عَلَى باطِلٍ؟
آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟
شخصیّت هایى مانند آنان از بزرگان صحابه رسول اللّه، چگونه اشتباه مى کنند و راه باطل را مى پیمایند، آیا ممکن است؟
 امام على علیه السلام در جواب او سخنى دارد که دکتر طه حسین دانشمند و نویسنده مصر مى گوید: سخنى محکمتر و بالاتر از این یافت نمى شود. بعد از آنکه وحى خاموش شد و نداى آسمانى منقطع شد، سخنى به این بزرگى شنیده نشده است.
فرمود: اِنَّکَ لَمَلبُوسٌ عَلَیکَ، اِنَّ الحَقَّ وَ الباطِلَ لا یُعارَفانِ بِاَقدارِ الرِّجالِ،
اِعرِفِ الحَقَّ تَعرِف اَهلَهُ،
وَ اعرِفِ الباطِلَ تَعرِف اَهلَهُ.
حقیقت بر تو مشتبه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیّت افراد نمى شود شناخت.
این صحیح نیست که تو اوّل شخصیّت هائى را مقیاس قرار دهى و بعد حق و باطل را با این مقیاس ها بسنجى، اشخاص نباید مقیاس حقّ و باطل قرار گیرند.
این حقّ و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیّت آنان باشند!

الگوهاى رفتارى امام على علیه السلام(۹۲)
در چشمه سار نهج البلاغه


اصول سیاست و آئین کشوردارى:
 نامه ۵۳ نهج البلاغه
سیاسى ، اخلاقى ، اقتصادى ، نظامى ، عبادى

 کتبه للا شتر النخعى ، لما ولاه على مصر وأعمالها حین اضطرب أمر اءمیرها محمد بن أبى بکر، وهو أطول عهد کتبه و أجمعه للمحاسن.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
 هذَا مَا اءَمَرَ بِهِ عَبدُ اللّهِ عَلِیُّ أمِیرُ المُؤ مِنِینَ، مَالِکَ بنِ الحَارِثِ الاَْشْتَرَ فِى عَهْدِهِ إِلَیْهِ، حِینَ وَلا هُ مِصْرَ: جِبَایَةَ خَرَاجِهَا، وَجِهَادَ عَدُوِّهَا، وَاستِصلاَحَ اءَهلِهَا، وَعِمَارَةَ بِلاَدِهَا.

نامه به مالک اشتر، هنگامى که او را به فرماندارى مصر برگزید، آن هنگام که اوضاع محمد بن ابى بکر متزلزل شد، و از طولانى ترین نامه هاست که زیباییهاى تمام نامه ها را دارد.
بنام خداوند بخشنده و مهربان.
این فرمان بنده خدا على امیرمؤمنان، به مالک اشتر پسر حارث است، در عهدى که با او دارد، هنگامى که او را به فرماندارى مصر بر مى گزیند تا خراج آن دیار را جمع آورد، و با دشمنانش نبرد کند، کار مردم را اصلاح، و شهرهاى مصر را  آباد سازد
.
ضرورت خودسازى:
 او را به ترس از خدا فرمان مى دهد، و اینکه اطاعت خدا را بر دیگر کارها مقدّم دارد، و آن چه در کتاب خدا آمده، از واجبات و سنّتها را پیروى کند، دستوراتى که جز با پیروى آن رستگار نخواهد شد، و جز با نشناختن و ضایع کردن آن جنایتکار نخواهد گردید.

به او فرمان مى دهد که خدا را با دل و دست و زبان یارى کند،
زیرا خداوند پیروزى کسى را تضمین کند که او را یارى دهد،
و بزرگ دارد آن کس را که او را بزرگ شمارد.
و به او فرمان مى دهد تا نفس خود را از پیروى آرزوها باز دارد،
و به هنگام سرکشى رامش نماید، که :
همانا نفس همواره به بدى وامیدارد جز آن که خدا رحمت آورد.

ثُمَّ اعلَم یَا مَالِکُ، أَنِّى قَد وَجَّهتُکَ إِلَى بِلاَدٍ قَد جَرَت عَلَیهَا دُوَلٌ قَبلَکَ، مِن عَدلٍ وَجَورٍ، وَاءَنَّ النَّاسَ یَنظُرُونَ مِن اءُمُورِکَ فِى مِث لِ مَا کُنتَ تَنظُرُ فِیهِ مِن اءُمُورِ الوُلاَةِ قَبلَکَ، وَیَقُولُونَ فِیکَ مَا کُنتَ تَقُولُ فِیهِم ، وَإِنَّمَا یُستَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِینَ بِمَا یُجرِى اللّهُ لَهُم عَلَى اءَلسُنِ عِبَادِهِ……

پس اى مالک بدان! من تو را به سوى شهرهایى فرستادم که پیش از تو دولت هاى عادل یا ستمگرى بر آن حکم راندند، و مردم در کارهاى تو چنان مى نگرند که تو در کارهاى حاکمان پیش از خود مى نگرى، و درباره تو آن مى گویند که تو نسبت به زمامداران گذشته مى گویى، و همانا نیکوکاران را به نام نیکى توان شناخت که خدا از آنان بر زبان بندگانش جارى ساخت.

پس نیکوترین اندوخته تو باید اعمال صالح و درست باشد،
هواى نفس را در اختیارگیر،
و از آن چه حلال نیست خویشتن دارى کن،
 زیرا بُخل ورزیدن به نفس خویش، آن است که در آن چه دوست دارد، یا براى او ناخوشایند است ، راه انصاف پیمایی

الگوهای رفتارى امام على علیه السلام(۹۳)
در چشمه سار نهج البلاغه

اصول سیاست و آئین کشوردارى:
 ادامه نامه ۵۳ نهج البلاغه، نامه به مالک اشتر، هنگامى که او را به فرماندارى مصر برگزید.
 
اخلاق رهبرى (روش برخورد با مردم):
مهربانى با مردم را پوشش دل خویش قرارده،
و با همه دوست و مهربان باش.
مبادا هرگز، چونان حیوان شکارى باشى که خوردن آنان را غنیمت دانى،
زیرا مردم دو دسته اند:
دسته اى برادر دینى تو،
و دسته دیگر همانند تو در آفرینش مى باشند،

اگر گناهى از آنان سر مى زند، یا علّت هایى بر آنان عارض مى شود، یا خواسته و ناخواسته، اشتباهى مرتکب مى گردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گیر، آنگونه که دوست دارى خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد.

همانا تو از آنان برتر، و امام تو از تو برتر، و خدا بر آن کس که تو را فرماندارى مصر داد، والاتر است،
که انجام امور مردم مصر را به تو واگذارده،
و آنان را وسیله آزمودن تو قرار داده است،
هرگز با خدا مستیز، که تو را از کیفر او نجاتى نیست،
و از بخشش و رحمت او بى نیاز نخواهى بود.

از بخشش دیگران پشیمان مباش،
و از کیفر کردن، شادى مکن،
و از خشمى که توانى از آن رها گردى، شتاب نداشته باش،
به مردم نگو، به من فرمان دادند و من نیز فرمان مى دهم، باید اطاعت کنید،
که این گونه خود بزرگ بینى دل را فاسد،
و دین را پژمرده ،
و موجب زوال نعمت هاست.

و اگر با مقام و قدرتى که دارى، دچار تکبّر یا خود بزرگ بینى شدى به بزرگى حکومت پروردگار که برتر از تو است بنگر؛
که تو را از آن سرکشى نجات مى دهد،
و تند روى تو را فرو مى نشاند،
و عقل و اندیشه ات را به جایگاه اصلى باز مى گرداند.

پرهیز از غرور و خودپسندى:
بپرهیز که در بزرگى خود را همانند خداوند پندارى،
و در شکوه خداوندى همانند او دانى،
زیرا خداوند هر سرکشى را خوار مى سازد،
و هر خودپسندى را بى ارزش مى کند.

با خدا و با مردم، و با خویشاوندان نزدیک، و با افرادى از رعیّت خود که آنان را دوست دارى، انصاف را رعایت کن،
که اگر چنین نکنى ستم روا داشتى،
و کسى که به بندگان خدا ستم روا دارد خدا به جاى بندگانش دشمن او خواهد بود،
و آن را که خدا دشمن شود، دلیل او را نپذیرد، که با خدا سرجنگ دارد، تا آنگاه که باز گردد، یا توبه کند.

و چیزى چون ستمکارى، نعمت خدا را دگرگون نمى کند،
و کیفر او را نزدیک نمى سازد،
که خدا دعاى ستمدیدگان را مى شنود
و در کمین ستمکاران است.
الگوهای رفتارى امام على علیه السلام(۹۴)
در چشمه سار نهج البلاغه

اصول سیاست و آئین کشوردارى:
 ادامه نامه ۵۳ نهج البلاغه، نامه به مالک اشتر، هنگامى که او را به فرماندارى مصر برگزید.
 
مردم گرایى، حق گرایى:
 دوست داشتنى ترین چیزها در نزد تو، در حق میانه ترین، و در عدل فراگیرترین، و در جلب خشنودى مردم گسترده ترین باشد، که همانا؛
خشم عمومى مردم، خشنودى خواص را از بین مى برد،
امّا خشم خواص را خشنودى همگان، بى أثر مى کند.

خواصّ جامعه همواره بار سنگینى را بر حکومت تحمیل مى کنند زیرا در روزگار سختى یاریشان کمتر، و در اجراى عدالت از همه ناراضى تر، و در خواسته هایشان پافشارتر، و در عطا و بخشش ها کم سپاس تر، و به هنگام منع خواسته ها دیر عذر پذیرتر، و در برابر مشکلات کم استقامت تر مى باشند.

در صورتى که؛
ستون هاى استوار دین،
و اجتماعات پرشور مسلمین،
و نیروهاى ذخیره دفاعى،
عموم مردم مى باشند،
پس به آنها گرایش داشته و اشتیاق تو با آنان باشد.

ضرورت راز دارى:
از رعیّت، آنان که که عیب جوترند از خود دور کن، زیرا مردم عیوبى دارند که والى در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است، پس مبادا آن چه بر تو پنهان است آشکار گردانى، و آن چه که هویداست بپوشانى، که داورى در آن چه از تو پنهان است با خداى جهان مى باشد، پس چندان که مى توانى زشتى ها را بپوشان، تا آن را که دوست دارى بر رعیّت پوشیده ماند خدا بر تو بپوشاند.

گره هر کینه اى را در مردم بگشاى،
و رشته هر نوع دشمنى را قطع کن،
و از آن چه که در نظر روشن نیست کناره گیر،
در تصدیق سخن چین شتاب مکن، زیرا سخن چین گرچه در لباس اندرز دهنده ظاهر مى شود امّا خیانتکار است.

جایگاه صحیح مشورت:
بخیل را در مشورت کردن، دخالت نده، که تو را از نیکوکارى باز مى دارد، و از تنگدستى مى ترساند.
ترسو را در مشورت کردن دخالت نده، که در انجام کارها روحیّه تو را سُست مى کند.

حریص را در مشورت کردن دخالت نده، که حرص را با ستمکارى در نظرت زینت مى دهد.
همانا بخل و ترس و حرص، غرائز گوناگونى هستند که ریشه آنها بدگمانى به خداى بزرگ است.

بدترین وزیران تو، کسى است که پیش از تو وزیر بدکاران بوده، و در گناهان آنان شرکت داشته،
پس مبادا چنین افرادى محرم راز تو باشند، زیرا که آنان یاوران گناهکاران، و یارى دهندگان ستمکارانند،
تو باید جانشینانى بهتر از آنان داشته باشى که قدرت فکرى امثال آنها را داشته، امّا گناهان و کردار زشت آنها را نداشته باشند.
کسانى که ستمکارى را برستمى یارى نکرده، و گناهکارى را در گناهى کمک نرسانده باشند،
هزینه این گونه از افراد بر تو سبک تر،
و یاریشان بهتر،
و مهربانیشان بیشتر،
و دوستى آنان با غیر تو کمتر است.

آنان را از خواص، و دوستان نزدیک، و رازداران خود قرار ده، سپس از میان آنان افرادى را که در حق گویى از همه صریح ترند، و در آن چه را که خدا براى دوستانش نمى پسندد تو را مددکار نباشند، انتخاب کن، چه خوشایند تو باشد یا ناخوشایند.

الگوهای رفتارى امام على علیه السلام(۹۵)
در چشمه سار نهج البلاغه

اصول سیاست و آئین کشوردارى:
 ادامه نامه ۵۳ نهج البلاغه، نامه علی(ع) به مالک اشتر، هنگامى که او را به فرماندارى مصر برگزید.
 
اصول روابط اجتماعى رهبران:
تا مى توانى با پرهیزکاران و راستگویان بپیوند،
و آنان را چنان پرورش ده که تو را فراوان نستایند،...
که ستایش بى اندازه خودپسندى مى آورد،
و انسان را به سرکشى وا مى دارد.

هرگز نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان نباشند،
زیرا نیکوکاران در نیکوکارى بى رغبت،
و بدکاران در بدکارى تشویق مى گردند،
پس هر کدام از آنان را برأساس کردارشان پاداش ده.

بدان اى مالک!
هیچ وسیله اى براى جلب اعتماد والى به رعیّت بهتر از نیکوکارى به مردم،
و تخفیف مالیات،
و عدم اجبار مردم به کارى که دوست ندارند، نمى باشد.
پس در این راه آنقدر بکوش تا به وفادارى رعیّت، خوشبین شوى،
که این خوشبینى بارسنگین رنج آور مشکلات را از تو بر مى دارد.

پس به آنان که بیشتر احسان کردى بیشتر خوشبین باش،
و به آنان که بدرفتارى نمودى بدگمان تر باش.
و آداب پسندیده اى را که بزرگان این امّت به آن عمل کردند، و ملّت اسلام با آن پیوند خورده، و رعیّت با آن اصلاح شدند، بر هم مزن،
و آدابى که به سنّتهاى خوب گذشته زیان وارد مى کند، پدید نیاور،
که پاداش براى آورنده سنّت، و کیفر آن براى تو باشد که آنها را در هم شکستى.

با دانشمندان ، فراوان گفتگو کن،
و با حکیمان فراوان بحث کن،
که مایه آبادانى و اصلاح شهرها، و برقرارى نظم و قانونى است که در گذشته نیز وجود داشته است.

الگوهای رفتارى امام على علیه السلام(۹۶)
در چشمه سار نهج البلاغه

اصول سیاست و آئین کشوردارى:
 ادامه نامه ۵۳ نهج البلاغه، نامه علی(ع) به مالک اشتر، هنگامى که او را به فرماندارى مصر برگزید.
 
شناخت اقشار گوناگون اجتماعى:
اى مالک بدان! مردم از گروههاى گوناگونى مى باشند که اصلاح هر یک جز با دیگرى امکان ندارد، و هیچ یک از گروه ها از گروه دیگر بى نیاز نیست...

۱. نظامیان:
براى فرماندهى سپاه کسى را برگزین که:
خیرخواهى او براى خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله و امام تو، بیشتر،
و دامن او پاک تر،
شکیبایى او برتر باشد،
از کسانى که دیر به خشم آید،
و عذر پذیرتر باشد،
و بر ناتوان رحمت آورد،
و با قدرتمندان، با قدرت برخورد نماید،
دُرشتى، او را به تجاوز نکشاند،
و ناتوانى او را از حرکت باز ندارد.

سپس در نظامیان با خانواده هاى ریشه دار، داراى شخصیّت حساب شده، خاندانى پارسا، داراى سوابقى نیکو و درخشان، که دلاور و سلحشور و بخشنده و بلند نظرند، روابط نزدیک بر قرار کن.

آنان همه بزرگوارى را در خود جمع کرده و نیکى ها را در خود گرد آورده اند، پس در کارهاى آنان بگونه اى بیندیش که پدرى مهربان درباره فرزندش مى اندیشد، و مبادا آن چه را که آنان را نیرومند مى کند در دیده ات بزرگ جلوه کند.

و نیکوکارى تو نسبت به آنان هر چند اندک باشد را خوار مپندار، زیرا نیکى، آنان را به خیرخواهى تو می خواند، و گمانشان را نسبت به تو نیکو گرداند، و رسیدگى به امور کوچک آنان را به اعتماد رسیدگى به کارهاى بزرگشان وامگذار، زیرا نیکى اندک تو را جایگاهى است که از آن سود مى برند، و نیکى هاى بزرگ تو را جایى است که از آن بى نیاز نیستند.

برگزیده ترین فرماندهان سپاه تو، کسى باشد که از همه بیشتر به سربازان کمک رساند،
و از امکانات مالى خود بیشتر در اختیارشان گذارد،
به اندازه اى که خانواده هایشان در پُشت جبهه، و خودشان در آسایش کامل باشند،
تا در نبرد با دشمن، تنها به یک چیز بیندیشند.

همانا مهربانى تو نسبت به سربازان، دلهایشان را به تو مى کشاند،
و همانا، روشنى چشم زمامداران، برقرارى عدل در شهرها
و آشکار شدن محبّت مردم نسبت به والى است،
که محبّت دلهاى رعیّت، جز با پاکى قلبها پدید نمى آید،
و خیرخواهى آنان زمانى است که با رغبت و شوق، پیرامون والى را گرفته باشند،
و حکومت بارسنگینى را بردوش رعیّت نگذاشته باشد،
و طولانى شدن مدت زمامدارى بر ملّت ناگوار نباشد.

پس آرزوهاى سپاهیان را برآور،
و همواره از آنان ستایش کن،
و کارهاى مهّمى که انجام داده اند بر شمار، زیرا یادآورى کارهاى ارزشمند آنان،
شجاعان را بر مى انگیزاند،
و ترسوها را به تلاش وامى دارد، ان شاء اللّه.

و در یک ارزشیابى دقیق ، رنج و زحمات هریک از آنان را شناسایى کن،
و هرگز تلاش و رنج کسى رابحساب دیگرى مگذار،
وارزش خدمت او را ناچیز مشمار،
شرافت وبزرگى کسى موجب نگردد که کارکوچکش را بزرگ بشمارى،
یا گمنامى کسى باعت شود که کار بزرگ او را ناچیز بدانى...

الگوهای رفتارى امام على علیه السلام(۹۷)
در چشمه سار نهج البلاغه

اصول سیاست و آئین کشوردارى:
 ادامه نامه ۵۳ نهج البلاغه، نامه علی(ع) به مالک اشتر، هنگامى که او را به فرماندارى مصر برگزید.
 
سیماى قضات و داوران:
سپس از میان مردم برترین فرد نزد خود را براى قضاوت انتخاب کن،
کسانى که مراجعه فراوان، آنها را به ستوه نیاورد،
و برخورد مخالفان با یکدیگر او را خشمناک نسازد،
در اشتباهاتش پافشارى نکند، و بازگشت به حق پس از آگاهى براى او دشوار نباشد،
طمع را از دل ریشه کن کند،
و در شناخت مطالب با تحقیقى اندک رضایت ندهد،
و در شُبهات از همه با احتیاطتر عمل کند،
و در یافتن دلیل اصرار او از همه بیشتر باشد،
و در مراجعه پیایى شاکیان خسته نشود،
در کشف امور از همه شکیباتر،
و پس از آشکار شدن حقیقت در فصل خصومت از همه برنده تر باشد،
کسى که ستایش فراوان او را فریب ندهد،
و چرب زبانى او را منحرف نسازد
و چنین کسانى بسیار اندکند!!

پس از انتخاب قاضى، هرچه بیشتر در قضاوتهاى او بیندیش،
و آنقدر به او ببخش که نیازهاى او برطرف گردد، و به مردم نیازمند نباشد،
و از نظر مقام و منزلت آنقدر او را گرامى دار که نزدیکان تو به نفوذ در او طمع نکنند، تا از توطئه آنان در نزد تو در أمان باشد.

در دستوراتى که دادم نیک بنگر
که همانا این دین در دست بدکاران گرفتار آمده بود،
که با نام دین به هواپرستى پرداخته،
و دنیاى خود را به دست مى آوردند.

سیماى کارگزاران دولتى:
 سپس در امور کارمندانت بیندیش، و پس از آزمایش به کارشان بگمار، و بامیل شخصى، و بدون مشورت با دیگران آنان را به کارهاى مختلف وادار نکن، زیرا نوعى ستمگرى و خیانت است.

کارگزاران دولتى را از میان مردمى:
با تجربه و با حیا،
از خاندانهاى پاکیزه و با تقوى، که در مسلمانى سابقه درخشانى دارند انتخاب کن،
زیرا اخلاق آنان گرامى تر، و آبرویشان محفوظتر، و طمع ورزیشان کمتر، و آینده نگرى آنان بیشتر است. سپس روزى فراوان برآنان ارزانى دار، که با گرفتن حقوق کافى در اصلاح خود بیشتر مى کوشند، و با بى نیازى، دست به اموال بیت المال نمى زنند، واتمام حجّتى است بر آنان اگر فرمانت را نپذیرند یا در امانت تو خیانت کنند.

سپس رفتار کارگزاران را بررسى کن،
و جاسوسانى راستگو، و وفا پیشه برآنان بگمار،
که مراقبت و بازرسى پنهانى تو از کار آنان، سبب امانت دارى، و مهربانى با رعیّت خواهد بود.

و از همکاران نزدیکت سخت مراقبت کن،
و اگر یکى از آنان دست به خیانت زد،
و گزارش جاسوسان تو هم آن خیانت را تأیید کرد،
به همین مقدار گواهى قناعت کرده او را با تازیانه کیفر کن،
و آن چه از اموال که در اختیار دارد از او باز پس گیر،
سپس او را خواردار،
و خیانتکار بشمار،
و طوق بدنامى به گردنش بیافکن.


الگوهای اخلاقی و رفتاری علی(ع):
الگوهای رفتارى امام على علیه السلام(۹۸)
در چشمه سار نهج البلاغه

اصول سیاست و آئین کشوردارى:
 ادامه نامه ۵۳ نهج البلاغه، نامه علی(ع) به مالک اشتر، هنگامى که او را به فرماندارى مصر برگزید.
 
سیماى مالیات دهندگان:
 مالیات وبیت المال را بگونه اى وارسى کن که صلاح مالیات دهندگان باشد،
زیرا بهبودى مالیات و مالیات دهندگان، عامل اصلاح امور دیگر اقشار جامعه مى باشد،
و تا امور مالیات دهندگان اصلاح نشود کار دیگران نیز سامان نخواهد گرفت.
زیرا همه مردم نان خور مالیات و مالیات دهندگانند.

باید تلاش تو در آبادانى زمین بیشتر از جمع آورى خراج باشد
که خراج جز با آبادانى فراهم نمى گردد،
و آن کس که بخواهد خراج را بدون آبادانى مزارع به دست آورد؛
شهرها را خراب،
و بندگان خدا را نابود،
و حکومتش جز اندک مدّتى دوام نیاورد.

پس اگر مردم شکایت کردند، از سنگینى مالیات، یا آفت زدگى، یا خشک شدن آب چشمه ها، یا کمى باران، یا خراب شدن زمین در سیلاب ها، یا خشکسالى، در گرفتن مالیات به میزانى تخفیف ده تا امورشان سامان گیرد،

و هرگز تخفیف دادن در خراج تو را نگران نسازد زیرا آن:
اندوخته اى است که در آبادانى شهرهاى تو،
و آراستن ولایتهاى تو نقش دارد،
و رعیّت تو را مى ستایند،
و تو از گسترش عدالت میان مردم خشنود خواهى شد،
و به افزایش قوّت آنان تکیّه خواهى کرد، بدانچه در نزدشان اندوختى و به آنان بخشیدى،
و با گسترش عدالت در بین مردم، و مهربانى با رعیّت، به آنان اطمینان خواهى داشت،
آنگاه اگر در آینده کارى پیش آید و به عهده شان بگذارى، با شادمانى خواهند پذیرفت، زیرا عمران و آبادى قدرت تحمّل مردم را زیاد مى کند.

همانا ویرانى زمین به جهت تنگدستى کشاورزان است،
و تنگدستى کشاورزان، به جهت غارت اموال از طرف زمامدارانى است که به آینده حکومتشان اعتماد ندارند، و از تاریخ گذشتگان عبرت نمى گیرند!

الگوهای رفتارى امام على علیه السلام(۹۹)
در چشمه سار نهج البلاغه

اصول سیاست و آئین کشوردارى:
 ادامه نامه ۵۳ نهج البلاغه، نامه علی(ع) به مالک اشتر، هنگامى که او را به فرماندارى مصر برگزید.
 
سیماى نویسندگان و منشیان:
سپس در امور نویسندگان و منشیان بدرستى بیندیش، و کارهایت را به بهترین آنان واگذار،
و نامه هاى محرمانه، که در بردارنده سیاستها و اسرار تو است، از میان نویسندگان به کسى اختصاص ده که صالح تر از دیگران باشد، کسى که:
گرامى داشتن، او را به سرکشى و تجاوز نکشاند تا در حضور دیگران با تو مخالفت کند،
و در رساندن نامه کارگزارانت به تو، یا رساندن پاسخهاى تو به آنان کوتاهى نکند،
و در آن چه براى تو مى ستاند یا از طرف تو به آنان تحویل مى دهد، فراموشکار نباشد.
و در تنظیم هیچ قراردادى سُستى نورزد،
و در بر هم زدن قراردادى که به زیان توست کوتاهى نکند،
و منزلت و قدر خویش را بشناسد،
همانا آن که از شناخت قدر خویش عاجز باشد، در شناخت قدر دیگران جاهل تر است.

مبادا در گزینش نویسندگان و منشیان، بر تیزهوشى و اطمینان شخصى و خوش باورى خود تکیه نمایى، زیرا افراد زیرک با ظاهرسازى و خوش خدمتى، نظر زمامداران را به خود جلب مى نمایند، که در پس این ظاهرسازى ها، نه خیرخواهى وجود دارد، و نه از امانت دارى نشانى یافت مى شود.

لکن آنها را با خدماتى که براى زمامداران شایسته و پیشین انجام داده اند بیازماى،
به کاتبان و نویسندگانى اعتماد داشته باش که در میان مردم آثارى نیکو گذاشته،
و به امانتدارى از همه مشهورترند،
که چنین انتخاب درستى نشان دهنده خیرخواهى تو براى خدا، و مردمى است که حاکم آنانى.

براى هریک از کارهایت سرپرستى برگزین که بزرگى کار بر او چیرگى نیابد،
و فراوانى کار او را درمانده نسازد،
و بدان که هرگاه در کار نویسندگان و منشیان تو کمبودى وجود داشته باشد که توبى خبرباشى خطرات آن دامنگیرتوخواهد بود

الگوهای رفتارى امام على علیه السلام(۱۰۰)
در چشمه سار نهج البلاغه

اصول سیاست و آئین کشوردارى:
 ادامه نامه ۵۳ نهج البلاغه، نامه علی(ع) به مالک اشتر، هنگامى که او را به فرماندارى مصر برگزید.
 
سیماى محرومان و مستضعفان:
سپس خدا را! خدا را! در خصوص طبقات پایین و محروم جامعه که هیچ چاره اى ندارند، از زمین گیران، نیازمندان، گرفتاران، دردمندان،
همانا در این طبقه محروم گروهى خویشتن دارى نموده،
و گروهى به گدایى دست نیاز بر مى دارند،
پس براى خدا پاسدار حقّى باش که خداوند براى این طبقه معّین فرموده است،

بخشى از بیت المال، و بخشى از غلّه هاى زمینهاى غنیمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پایین اختصاص ده،
زیرا براى دورترین مسلمانان همانند نزدیکترینشان سهمى مساوى وجود دارد!
و تو مسئوول رعایت آن مى باشى.
مبادا سرمستى حکومت تو را از رسیدگى به آنان باز دارد،
که هرگز انجام کارهاى فراوان و مهم عذرى براى ترک مسؤولیّت هاى کوچک تر نخواهد بود،
همواره در فکر مشکلات آنان باش،
و از آنان روى بر مگردان،
به ویژه امور کسانى را از آنان بیشتر رسیدگى کن که از کوچکى به چشم نمى آیند و دیگران آنان را کوچک مى شمارند و کمتر به تو دسترسى دارند!

براى این گروه از افراد مورد اطمینان خود که خدا ترس و فروتنند انتخاب کن،
تا پیرامونشان تحقیق و مسائل آنان را به تو گزارش کنند.
سپس در رفع مشکلاتشان بگونه اى عمل کن که در پیشگاه خدا عذرى داشته باشى،
زیرا این گروه در میان رعیّت بیشتر از دیگران به عدالت نیازمندند،
و حق آنان را بگونه اى بپرداز که در نزد خدا معذور باشى،

از یتیمان خردسال، و پیران سالخورده که راه چاره اى ندارند. و دست نیاز بر نمى دارند، پیوسته دلجویى کن که مسؤ ولیّتى سنگین بر دوش زمامداران است.
اگر چه حق ، تمامش سنگین است امّا خدا آن را بر مردمى آسان مى کند که:
آخرت مى طلبند،
نفس را به شکیبایى وا مى دارند،
و به وعده هاى پروردگار اطمینان دارند.

پس بخشى از وقت خود را به کسانى اختصاص ده که به تو نیاز دارند،
تا شخصا به امور آنان رسیدگى نمایى،
و در مجلس عمومى با آنان بنشین
و در برابر خدایى که تو را آفریده فروتن باش،
و سربازان و یاران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور کن تا سخنگوى آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو کند،
من از رسول خدا صلى الله علیه و آله بارها شنیدم که مى فرمود:
ملّتى که حق ناتوانان را از زورمندان، بى اضطراب و بهانه اى باز نستاند، رستگار نخواهد شد
 
پس درشتى و سخنانان ناهموار آنان را بر خود هموار کن،
و تنگ خویى و خود بزرگ بینى را از خود دور ساز
تا خدا درهاى رحمت خود را به روى تو بگشاید،
و تو را پاداش اطاعت ببخشاید،

آن چه به مردم مى بخشى بر تو گوارا باشد،
و اگر چیزى را از کسى باز مى دارى با مهربانى و پوزش خواهى همراه باشد...

سبک زندگی از نهج البلاغه (۱) حکمت 290

انگیزه دورى از گناه:
وقال علیه السلام: لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ اللهُ عَلَى مَعْصِیَةٍ لَکَانَ یَجِبُ أَنْ لاَ یُعْصَى شُکْراً لِنِعَمِهِ
(حکمت ۲۹۰ نهج البلاغه)

اگر حتى خداوند، بندگانش را از نافرمانى کردن و گناه ورزیدن نترسانیده بود، باز هم واجب بود که انسان، مرتکب هیچ گناهى نشود، تا به این وسیله، در برابر نعمتهاى او سپاسگزارى کرده باشد.

کسی که گناه میکند و فرمان خداوند را به جاى نمى ‏آورد، در حقیقت، استعدادهائی را که خداوند به او عنایت کرده را تباه میکند.
زیرا چنین کسى، براى آن که بتواند گناهى را مرتکب شود، ناچار باید از توان و نیروئی که خداوند به او داده است، استفاده کند؛ در حالیکه خداوند، این نیروها را، براى گناه و نافرمانى به او نداده است.
 
کسى را در نظر بگیر، که مى‏خواهد، بر خلاف فرمان خداوند، مرتکب گناه شود، و بطور مثال، دست به دزدى بزند: 
تمام اعضاء بدن آن شخص، باید وظایف خود را، با تمام نیرویى که دارند انجام دهند، تا او توانایى انجام چنین گناهى را داشته باشد.

ششهاى او، باید بطور مرتب هواى تازه را به خود بگیرند، تا او نفس بکشد و زنده بماند، قلبش باید بطور منظم در حال تپیدن باشد، تا خون به تمام پیکرش برسد و او را زنده نگاه دارد، چشمهایش باید توانایى دیدن داشته باشند، تا او راه خود را ببیند، پاهایش باید قادر به حرکت و قدم برداشتن باشند، تا او در مسیرى که با چشمش مى‏بیند، پیش برود، گوشهایش باید توانایى شنیدن داشته باشند، تا او صداى نزدیک شدن مردم را تشخیص بدهد و از خطر فرار کند، دستهایش باید توانایى کار و حرکت داشته باشند، تا او درها را باز کند و اشیاى را بردارد، مغزش باید کار خود را انجام دهد،تا سایر اعضاى بدنش از آن فرمان بگیرند، و وظایف خود را اجرا کنند...

اگر یکى از این اعضا، یعنى یکى از این نعمتهایى که خداوند به انسان داده است، کار خود را به درستى انجام ندهد، شخص گناهکار، قادر به انجام گناه نخواهد بود. 
پس مى‏ بینى که گناهکار، براى آنکه در برابر خداوند، مرتکب گناه و نافرمانى، شود، از همان امکانات و نیروهایى استفاده میکند، که خداوند، آنها را، براى انجام کارهاى درست و نیک به او داده است. به این ترتیب، آیا شخص گناهکار، با انجام هر کدام از گناهان خود، نعمتها و نیروهایى را که خداوند به او داده است، تباه و حرام نمى‏ کند؟

 البته خداوند، به بندگان خود هشدار داده، و آنها را از گناه و نافرمانى، بیمناک کرده است. ولى اگر خداوند چنین بیم و هشدارى هم نداده بود، و اگر انسان آسوده خاطر بود که به خاطر گناهانش کیفر و مجازات نخواهد شد، باز هم حق نداشت گناه کند و نعمتهاى خداوند را تباه کند.
 یعنى در برابر نعمتهاى دیدن، شنیدن، بوئیدن، حرکت، تپیدن قلب، تنفس ششها، اندیشیدن، توانایى انجام کارهاى گوناگون داشتن، و هزاران نعمت دیگر، انسان باید قدرشناس باشد، و به - شکرانه این نعمتهاى بزرگ و با ارزش، هرگز مرتکب گناه و نافرمانى خداوند نشود.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۲)
زندگى_دنیوى دلیل زندگى_اخروى:

عَجِبتُ لِمَن أنکَرَ النشأةَ الأُخرى وهو یرى النشأةَ الأُولى!
در شگفتم، از کسیکه زندگى این دنیا را مى ‏بیند، و باز زندگى دنیاى دیگر (آخرت) را قبول ندارد. 

کسی که با درک و دانائى، در زندگى این دنیا نظر کند، سراسر دنیا را، پر از نشانه‏ هایى خواهد دید که از قدرت آفرینش خداوند حکایت مى‏ کنند. و کسی که قدرت آفرینش خداوند را، با عقل و بینش بررسى کند، هرگز مسئله آخرت و زندگى پس از مرگ را انکار نخواهد کرد.

اگر ما، با دقت و شعور و انصاف، به دنیاى خود نگاه کنیم، به روشنى مى ‏بینیم که انسان و حیوان و گیاه، و بالاخره تمام موجودات زنده این دنیا، از ((نیستى)) به وجود آمده ‏اند. پس خداوند که قادر بوده است این زندگى و این همه موجودات زنده را، از ((نیستى)) به ((هستى)) بیاورد، باز هم قدرت آن را خواهد داشت که پس از مرگ و نابودى این موجودات، یکبار دیگر آنها را زنده کند.

اگر در زندگى انسان دقت کنیم، از یک نظر، خواهیم دید که خداوند، در همین دنیا هم، ریشه و اصل زندگى انسانها را در دل خاک قرار داده، و در وقت لزوم، افراد بشر را، از خاک به وجود آورده است. 
ابتدا، ریشه زندگى و اصل وجود ما، در دل همین خاکهاى بیابانى پنهان بوده است. از دل این خاکها، گندم و برنج و سبزى و میوه و دیگر گیاهان خوردنى روئیده ‏اند.

قسمتى از این روئیدنیها را، پدر و مادر ما خورده‏ اند. قسمت دیگرى را نیز حیوانات خورده ‏اند، تا زنده بمانند و بزرگ شوند و به صورت غذاى انسان در آیند. یعنى پدر و مادر ما، وقتى گوشت حیوانات را نیز خورده ‏اند، در حقیقت، از غذایى استفاده کرده ‏اند که اصل آن، باز هم از خاک بوده است.

به این ترتیب، پدر و مادر ما، با خوردن خوراکى‏هایى، که در هر حال، از زمین بدست مى ‏آید، به زندگى خود ادامه داده ‏اند و بزرگ شده‏ اند بعد، وجود ما، همچون یک یاخته، در پشت و شکم آنها، پیدا شده است آنگاه ما شروع به رشد کرده ‏ایم، صاحب دست و پا و چشم و گوش و مغز و سایر اعضاء بدن شده ‏ایم سرانجام، به صورت یک انسان کامل، از شکم مادر، به این جهان قدم گذاشته ‏ایم. تمام این مراحل، از وقتى که ذرات هستى ما، در دل خاکها بوده، تا وقتى که این ذرات به وجود پدر و مادر منتقل شده و سپس به صورت انسان در آمده است، با قدرت آفرینش خداوند طى شده است.
 
پس مى ‏بینیم که خداوند، قبلا، یکبار قدرت خود را، در همین دنیا، نشان داده و ما را، از خاک به وجود آورده است.
به این ترتیب، خدایى که چنین قدرتى دارد، یکبار دیگر هم، قادر به انجام این کار خواهد بود. یعنى، وقتى ما بمیریم و به مشتى خاک مبدل شویم، دوباره، در روز قیامت، خداوند ما را، از دل خاکها بیرون مى ‏آورد، و به ما (( هستى)) و زندگى مى‏ دهد، تا براى رسیدگى به حساب کارهایمان، در صف محشر آماده شویم.

سبک_زندگی در نهج_البلاغه (۳)

در خلوت هم از گناه بپرهیزید:
 وَ  قالَ عَلَیْهِ  السَّلامُ:
اِتَّقُوا  مَعاصِىَ اللّهِ  فِى الْخَلَواتِ،  فَاِنَّ  الشّاهِدَ هُوَ  الْحاکمُ. 
 حکمت ۳۲۴ نهج البلاغه
در خلوت و تنهایى هم، از گناه و نافرمانى بپرهیزید، زیرا همان کسى که گناه شما را مى ‏بیند (یعنى خداوند) خودش نیز درباره آن، داورى خواهد کرد.

گروهى از افراد کوته فکر هستند، که گمان مى‏کنند اگر در خلوت و تنهایى، مرتکب گناه شوند، و کسى شاهد گناه آنها نباشد، از کیفر و مجازات در امان خواهند بود. غافل از آنکه خداوند، در همه جا حاضر است، و در خلوت و تنهایى هم، شاهد اعمال بندگان خویش است.

امام صادق علیه‏ السلام مى ‏فرماید: کسی که در تنهایى مرتکب گناه مى‏ شود، مثل کسى است که در یک کشتى، داخل اطاقک مخصوص خود، نشسته است و کف آن را سوراخ مى‏ کند!

گرچه کسى شاهد این عمل زشت و نادرست او نیست، تا از آن جلوگیرى کند و یا آن شخص را به مجازات رساند، ولى چنین کسى، مجازات عمل خود را خواهد دید. زیرا به خاطر کار زشت او، دیگران هم صدمه خواهند دید.

آری سرانجام، آب دریا، از آن سوراخ به درون کشتی نفوذ خواهد کرد و همه کشتى را، با تمام سرنشینان واز جمله خود آن فرد، غرق خواهند شد.

پس گناه، اگر در خلوت و تنهایى هم صورت گیرد، علاوه بر شخص گناهکار، روى جامعه هم اثر منفی خواهد گذاشت.

از سوى دیگر، انسان در رابطه با خدا، باید بداند که: هرچند در خلوت و تنهایى مرتکب گناه شود، و کسى شاهد او نباشد، ولى خداوند، او را مى‏ بیند و شاهد گناهان اوست.

به این ترتیب، شخص گناهکار، در روز رستاخیز، از داورى خداوند توانا و بینا که خودش آن گناه را دیده است، هیچ راه فرارى نخواهد داشت.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۴)

رابطه عقل و گفتار:
قال علی علیه السلام: إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلَامُ
حکمت ۶۹ نهج البلاغه ابن ابی الحدید
هنگامى که عقل انسان کامل گردد، گفتارش کوتاه مى‏شود. 

انسان، هر اندازه که عقل و شعورش بیشتر شود و به سوى کمال برود، به همان نسبت، کمتر حرف میزند و در عوض بیشتر فکر مى‏کند. 
کسانیکه زیاد حرف مى‏زنند و جلوى زبان خود را نمیگیرند، عقلشان کم و فکرشان کوتاه است. بهمین دلیل، هنگام سخن گفتن، درباره آنچه مى‏گویند، فکر نمى‏کنند، و هر چه به زبانشان آید بدون فکر و اندیشه، بیان مى‏کنند.

اما برعکس، افراد عاقل، تا زمانى که موضوعى را خوب بررسى نکرده ‏اند، و درباره خوب و بد آن نیندیشیده ‏اند، سخنى بر زبان نمى ‏آورند. به همین دلیل، شخص عاقل، کمتر حرف میزند، چون مقدارى از وقت خود را، به فکر کردن درباره گفتارى که میخواهد بر زبان آورد، مى‏ گذراند.

حضرت على علیه‏ السلام، در جمله دیگرى میفرماید: (( زبان عاقل، در پشت عقل او قرار دارد)). 
یعنى: شخص عاقل، عقل خود را پیش از زبانش به کار مى ‏اندازد. در هر کارى، اول فکر مى ‏کند، عقل و شعور خود را به کار مى‏ گیرد، و هنگامى که به درستى سخن خود مطمئن شد، زبان به گفتار مى ‏گشاید.
 در حالیکه شخص نادان، پیش از آنکه فکر خود را به کار اندازد، شروع به حرف زدن مى‏ کند، و چه بسا که با سخنان بى‏ معنى و حساب نشده ‏اش، هم خود و هم دیگران را بزحمت و ناراحتى دچار مى‏ سازد.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۵)

خشنودى از کار بدکاران:
 قالَ علی عَلَیْهِ السَّلامُ: الرّاضى بِفِعْلِ قَوْم کالدّاخِل فیهِ مَعَهُمْ وَ عَلى کلِّ داخِل فى باطِل اِثْمانِ: اِثْمُ الْعَمَلِ  بِهِ، وَ اِثْمُ  الرِّضى بِهِ. 
 حکمت ۱۵۴ نهج البلاغه

هر کس که به کار گروهى از مردم خرسند باشد، مانند آن است که در آن کار، با آنها همراهى کرده است، هر کس در کار نادرست همراهى کند، براى او دو گناه خواهد بود: گناه همکارى در آن کار نادرست، و گناه رضایت دادن به انجام آن.

اسلام، دینى است که پیروان خود را، همواره از زندگى کردن در حصارهاى تنگ تنهائى و در چهار دیواری هاى در بسته و بی تفاوتی نسبت به سرنوشت جامعه، باز میدارد؛ و در مقابل، همه را به زندگى اجتماعى و معاشرت با مردم، و حساسیت نسبت به تعالی همنوعان خود، دعوت میکند.
 
بر اساس قوانین اسلام، خوب بودن و خوب زیستن، این نیست که ما، خود را از همه کنار بکشیم، و در خلوت و تنهایى مشغول عبادت شویم و کارى به کار دیگران و سایر افراد جامعه نداشته باشیم.
چه، در این صورت، حتى اگر هیچ گناهى از ما سر نزند، باز در گناهى که دیگران، در کنار ما و مقابل چشمان ما انجام میدهند، و ما توانائی جلوگیری از آن را داریم، شریک و سهیم خواهیم بود.

اگر انسان کسی را در حال گناه ببیند و بی تفاوت از کنار آن بگذرد، مرتکب خطای بزرگی شده است. مثل این است که انسان کسی را در حال غرق شدن ببیند و بی تفاوت به تماشا بایستد. در حالی که وظیفه دارد، هر اقدامی که از دستش برمی آید، انجام دهد.

به بیان دیگر، یک مسلمان و مؤمن واقعى، نباید در برابر کارهاى باطل و نادرست دیگران ساکت بنشیند و هیچ اقدامى نکند زیرا این سکوت، دلیل آن است که او، با انجام آن کارهاى باطل مخالفتى ندارد و کسى که مخالف امرى نباشد، بطور طبیعى، به انجام آن امر، رضایت داده است. و راضى بودن به انجام کار دیگران نیز مانند آن است که خود او هم در آن کار، شرکت و دخالت داشته است.

از این روست که امام علیه ‏السلام میفرماید: مسلمان مؤمن حق ندارد ساکت بنشیند و شاهد و تماشاگر کارهاى باطل دیگران باشد زیرا در آن صورت، از او دو گناه سرزده است:
یک گناه؛ همان رضایت دادن به انجام آن کار است،
و گناه دیگر؛ آن است که با چنین رضایتى، خود او نیز، در آن کار نادرست بصورت همکار و همراه در آمده و در حقیقت مثل آن است که خود نیز، در انجام آن گناه، شرکت و همکارى داشته است.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۶)

لزوم شناخت رفیق راه و همسایه:

قال علی علیه السلام:
سَلْ عَنِ الرَّفِیقِ قَبْلَ الطَّرِ یقِ وَ عَنِ الْجَارِ قَبْلَ الدَّارِ
نامه ۳۱ نهج البلاغه

پیش از آنکه درباره راه بپرسى، درباره((رفیق راه)) بپرس، و پیش از آنکه((خانه)) انتخاب کنى درباره((همسایه)) پرس و جو کن. 

بر اساس این فرمایش امام علیه ‏السلام، در زبان فارسى هم ضرب ‏المثلى رواج یافته است که مى‏ گویند:((بگو رفیقت کیست، تا بگویم چگونه آدمى هستى)).
و شاعرى، همین معنى را به شعر در آورده است: 
تو، اول بگو: با کیان زیستى؟
پس آنگه، بگویم که: تو، کیستى!

سخن امام، این هشدار را مى‏ دهد که: انسان باید دقت کند و هنگام سفر، از رفیق راه و همسفر بد و فاسد، پرهیز و دورى جوید، و همچنین هنگام انتخاب خانه، مراقبت کند، تا با اشخاصى نادرست و گمراه، همسایه نشود.

زیرا، همسفر فاسد و همسایه گمراه، علاوه بر زیانها و ناراحتیهایى که تولید مى ‏کنند، بر اثر همراهى و همنشینى و معاشرت پى در پى، در روحیه انسان، تأثیر بد مى ‏گذارند. و به این ترتیب، خود ما نیز، اندک اندک و ندانسته، به فساد و گمراهى کشیده یشویم.

به همین دلیل، ما باید مراقب باشیم و در هر کارى که انجام میدهیم، با کسانى همراهى و همفکرى کنیم که مطمئن باشیم درستکار و با ایمان و پاک و نیک کردارند.

این سخن، میتواند ما را، در این جهت نیز راهنمائى کند که: هر گاه در انتخاب راهى و انجام کارى دچار شک و تردید شدیم، یا اگر دیدیم که خودمان، قادر به انتخاب راه درست نیستیم، بهتر است پیش از آنکه با چشم بسته به راهى برویم یا شروع به کارى کنیم، افراد دیگر را درنظر بگیریم.

یعنى ببینیم کسانى که عقل و درایت و ایمان و پارسایى آنها ثابت شده است، چه کار میکنند و از کدام راه مى‏ روند، تا ما نیز همان راه را در پیش گیریم.
به این ترتیب، علاوه بر آنکه به گمراهى و فساد دچار نمى‏شویم، از وجود همراه و همنشین خوب هم بهره‏ مند مى‏ گردیم.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۷)
خودرأیى و مشورت 

 وَ  قالَ عَلَیْهِ  السَّلامُ:
 مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ  هَلَک، وَ مَنْ  شاوَرَ  الرِّجالَ  شارَکها فى عُقُولِها
 حکمت ۱۶۱ نهج البلاغه
 
شخص خودرأى به هلاکت میرسد، و کسیکه با مردان برجسته و اندیشمند مشورت کند، در عقل آنها شریک میشود.
کسیکه در همه کارها، تنها عقیده و نظر خود را درست میداند و به رأى و عقیده هیچ کس دیگر، اهمیتى نمى‏ دهد، بیش از هر کس، به خودش ظلم میکند.
هیچکس نیست که همه چیز را بداند و براى همه مسائل و مشکلات، راه حل درست و منطقى و قابل اجرأ پیدا کند، و هر کس، هر اندازه هم که عاقل و دانشمند باشد، باز با مسائلى روبرو خواهد شد، که راه حل درست و عملى آنها، به فکرش نخواهد رسید.

در چنین حالى، اگر شخصى، خود رأى باشد و جز عقیده خود، عقیده هیچ کس را نپذیرد، بطور مسلم، در حل مسائل، به راههاى غلط مى ‏رود، و چه بسا دچار اشتباهاتى میشود که حتى زندگى‏ اش را به خطر مى‏ افکند و او را به هلاکت و نیستى می کشاند.

اما کسیکه تنها به عقیده خود اتکأ ندارد، و در مسائل گوناگون مشورت میکند، به راه سعادت میرود. مخصوصا اگر شخصى، با افراد عاقل و اندیشمند و مردان برجسته مشورت کند، مانند آن است که در فکر و دانش آنها شریک شده، و از عقل و اندیشه هرکدام، براى خود سهمى برداشته است.
وقتى ما، بار سنگینى داریم که نمى‏توانیم از روى زمین حرکت دهیم، به کمک چند نفر دیگر نیاز پیدا مى‏ کنیم. و هنگامى که چند نفر آمدند و به ما کمک کردند، مثل آن است که ما را، در زور بازوى خود شریک کرده ‏اند و هر کدام، از قدرت و توانایى خود، سهمى به ما داده ‏اند.
در مورد مسائل مربوط به فکر و عقل نیز همینطور است. وقتى با مسأله ‏اى روبرو میشویم که به تنهایى از حل آن عاجزیم، باید از عقل و اندیشه دیگران هم کمک بگیریم. و در این صورت، مثل آن است که خود را، در عقل و شعور آنها شریک ساخته ‏ایم و از نیروى اندیشه و فکرشان، سهمى هم به ما رسیده است.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۸)
چرا بنده_دیگران؟
وَ  لاتَکنْ عَبْدَ  غَیرِک وَ قَدْ  جَعَلَک اللّهُ  حُرّاً
نامه ۳۱ نهج البلاغه

بنده دیگرى مباش، که خدا، تو را آزاده آفریده است.

خداوند، انسان را به صورت موجودى «آزاد»، و داراى شخصیت و عزت نفس آفریده است. به او عقل و شعور، نیروى درک و دریافت و قدرت اراده بخشیده است، تا اندیشه خود را به کار اندازد، از نیروى بدنى خود استفاده کند، و با قدرت فکر، و تن دادن به کار و تلاش، در کمال آزادى و سربلندى، زندگى شرافتمندانه ‏اى را دنبال کند.

در آفرینش خدا، هیچ انسانى از دیگرى برتر و باارزش‏تر، یا کمتر و بى ‏مقدارتر نیست؛
بنابر این، هیچ انسانى حق ندارد که دیگران را بنده خود سازد،

و هیچ انسان هم حق ندارد خود را به صورت بنده دیگران در آورد؛
زیرا بندگى، تنها در برابر خداوند متعال شایسته است، و جز خدا، هیچکس شایسته آن نیست که انسانى، در برابرش، خود را دچار ذلت و زبونى کند و مانند بنده ناتوان و بیمقدارى ظاهر شود.

البته کسى که عزت داشته باشد، و ارزش انسانى خود را بشناسد، به آزادى گرانقیمتى که خداوند به او ارزانى داشته، احترام خواهد گذشت. چنین فردى، همیشه به نیروى فکر و قدرت کار و تلاش خود متکى خواهد بود، به آنچه در یک زندگى شرافتمندانه نصیبش میشود قناعت خواهد کرد، و در نتیجه، همواره سربلند و آزاد خواهد زیست.

اما افراد ذلیل و بى شخصیتى هم پیدا مى‏ شوند، که به خاطر مال دنیا، در برابر ثروتمندان یا صاحبان مقام و قدرت، به زانو مى‏ افتند، سر تعظیم فرود مى‏ آورد، و بصورت بنده‏ اى ذلیل و بى ارزش ظاهر مى‏ شوند، تا شاید از ثروت و مقام آن افراد بهره‏ اى ببرند و بیش از حد لیاقت خود، مال و مقامى بدست آورند.

امام علیه ‏السلام، اینگونه افراد را نکوهش مى‏ کند و به همه مسلمانان هشدار مى‏ دهد که: مبادا آزادى و ارزش انسانى خود را، که خداوند به شما ارزانى داشته است، پایمال کنید و به طمع مال و مقام، در برابر انسانى همچون خودتان، بندگى کنید، زیرا خداوند، همه انسانها را آزاد و یکسان آفریده است.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۹)
ایمان چیست؟

 وَ قَدْ سُئِلَ  عَنِ الاْیمانِ  فَقال عَلَیْهِ  السَّلامُ: الاْیمانُ  مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ،  وَ اِقْرارٌ  بِاللِّسانِ،  وَعَمَلٌ بِالاَْرْکانِ.
حکمت ۲۲۷ نهج البلاغه

از امیرالمؤمنین علیه ‏السلام، پر سیدند که:
ایمان چست؟
 فرمود: ایمان عبارت است از:
شناخت قلبى،
اعتراف و اقرار به زبان،
عمل با اعضاء و جوارح بدن.

ایمان حقیقى: نشانه‏ هائى دارد، که هر کس این نشانه ‏ها را در خود داشته باشد، مؤمن حقیقى است.
امام علیه‏‌السلام، براى مؤمن حقیقى، سه نشانه اصلى و مهم تعیین فرموده است، که ما نیز با توجه به آنها میتوانیم مؤمنان حقیقى را بشناسیم.

طبق فرموده امام(ع) مؤمن حقیقى کسى است که:
 * اولا شناخت قلبى داشته باشد.
 * یعنى از صمیم قلب و از ته دل، وجود خدا را شناخته باشد، و صمیمانه معتقد باشد که اصول دین اسلام، یعنى یگانگى خداوند متعال، نبوت حضرت محمد (ص)، و فرارسیدن روز قیامت، عدل خداوند و جانشینى امامان علیه ‏السلام ، بر حق است.
  * ثانیا به زبان اعتراف کند،
 * یعنى اعتقادات الهى و اسلامى خود را بر زبان آورد، و همواره کلمه «شهادتین» را به زبان جارى سازد، و به یگانگى خدا و نبوت حضرت محمد(ص) اقرار کند.
 * ثالثا وظایف اسلامى خود را با اعضاء بدنش انجام دهد،
 * یعنى وضو ساختن، نماز خواندن، روزه گرفتن، بدنگفتن با زبان، بد نشنیدن با گوش، نگاه حرام نکردن با چشم، و... تمام وظائفى را که خداوند براى اعضاء بدن او تعیین فرموده است، بطور صحیح و کامل به انجام رساند.
 بنابراین، کسی که یکى از این نشانه‏ ها، یا قسمتى از این نشانه‏ ها را نداشته باشد، نمى‏تواند خود را مؤمن حقیقى بداند.


الگوهای اخلاقی و رفتاری علی(ع):
سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۰)
ستیزه_جویى 

 وَ قالَ عَلَیْهِ  السَّلامُ لاِبْنِهِ  الْحَسَنِ عَلَیْهِمَا  السَّلامُ: لاتَدْعُوَنَّ  اِلى  مُبارَزَة،  وَ اِنْ دُعیتَ  اِلَیْها فَاَجِبْ،  فَاِنَّ الدّاعِىَ  اِلَیْها باغ ،  وَ الْباغِىَ  مَصْـرُوعٌ.
 حکمت ۲۳۳ نهج البلاغه
 
کسى را به ستیز دعوت مکن، اما اگر تو را به مبارزه دعوت کردند، براى دفاع از خود، جنگ را قبول کن. زیرا شخص ستیزه جو، ستمگر است، و ستمگر بر خاک مى ‏افتد و مغلوب مى‏ شود. 
یکى از افتخارات فراوان اسلام، این است که در دستورات آن هیچگاه دعوت به ستیزه وجود ندارد. زیرا اسلام، دین صلح و صفا و آشتى است، و قادر است که تمام مسائل را با منطق قوى و دلایل روشن و محکم خود حل کند. و بخاطر همین برخوردارى از منطق و دلیل است که هیچگاه پیغمبر(ص) و ائمه معصوم(ع) لازم نمى‏ دیدند کارها را با زور پیش ببرند، و رفتار جنگ طلبانه داشته باشند و جنگى را شروع کنند.
در جنگهاى صدر اسلام، هیچگاه حضرت محمد(ص) و مسلمانان براى جنگ پیشقدم نمى ‏شدند و به جنگ کسى نمى‏ رفتند. بلکه این دشمنان اسلام بودند که یا بطرف مسلمانان لشکر کشى میکردند، یا آنقدر به آزار و اذیت و شکنجه مسلمین مى‏ پرداختند که آنها هم براى دفاع از خود ناچار از جنگیدن مى‏ شدند.
دلیل اینکه اسلام، پیشقدم شدن در جنگ و جنگ ‏طلب بودن را جایز نمیداند. این است که هر کس جنگ‏ طلب باشد، و با برپاکردن جنگ به کشتار و تجاوز دست بزند، «ستمگر» است. و ستمگر نیز، سر انجام بر خاک مى ‏افتد و مغلوب میشود. پس اسلام، هرگز دستور جنگ ‏طلبى نمى ‏دهد، چون هرگز نمیخواهد پیروانش ستمگر باشند.
اما همان اندازه که اسلام، مسلمانان را از جنگ ‏طلبى بر حذر میدارد، به همان اندازه هم، هر مسلمانى را موظف میسازد که در برابر جنگ طلبها، از خود دفاع کند. زیرا دفاع نکردن در برابر جنگ طلبها، دلیل خوارى و زبونى است، و اسلام هرگز نمیخواهد که پیروانش خوار و زبون باشند و به دیگران اجازه دهند که به کشتار و تجاوز بپردازند.
به همین دلیل است که امام علیه ‏السلام نیز مى ‏فرماید که مسلمانان نباید جنگ طلب باشند، اما اگر جنگى به آنها تحمیل شد، باید بهر قیمتى که هست از خود دفاع کنند و حتى «با چنگ و دندان به جهاد برخیزند و به زمزمه ‏هاى شوم صلح و سازش اعتنا نکنند».

الگوهای اخلاقی و رفتاری علی(ع):
سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۱)

تندخویى دیوانگى است!
 وَ قالَ عَلَیْهِ  السَّلامُ: الْحِدَّةُ  ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ،  لاَِنَّ  صاحِبَها  یَنْدَمُ، فَاِنْ  لَمْ یَنْدَمْ  فَجُنُونُهُ مُسْتَحْکمٌ. 
 حکمت ۲۵۴ نهج البلاغه
 
تندخوئى یک نوع دیوانگى است، زیرا تندخو پشیمان میشود، و اگر پشیمان نشود، دیوانگى ‏اش پابرجا و پایدار شده است. 
شخص تندخو، نمیتواند بر اعصاب خود مسلط باشد، و اعمال و رفتار خود را مهار کند. در نتیجه، هنگام خشم، دست به کارهائى میزند که عقل سالم انجام آن را نمى‏پذیرد:
زبان به بى ادبى و فحاشى مى‏گشاید، دست
به شکستن و پاره کردن و دور ریختن چیزهاى مختلف مى‏زند.
با دیگران نزاع و کتک کارى میکند و باعث زخم و جراحت خود یا دیگران مى‏شود.
چه بسا دیده شده که خشم و تند خوئى یک نفر. باعث نزاع دسته جمعى خانواده و دوستانش شده، و سرانجام در میان آنها جنایت و فاجعه‏ اى رخ داده. یا زیان و خسارت جبران ‏ناپذیر دیگرى پیش آمده است.

وقتى شخص تندخو، در حالت خشم به سر مى ‏برد و باعث ایجاد چنین مشکلات و مصیبتهائى میشود، حالت او شبیه نوعى دیوانگى است. زیرا او هم، در آن لحظات، مانند دیوانگان، بر اعصاب خود تسلط ندارد و متوجه نیست که مرتکب چه کارهائى میشود.
البته شخص تندخو، پس از فرونشستن خشم، از کارهایى که انجام داده پشیمان میشود و همین پشیمانى، نشان میدهد که وى، سر عقل آمده و متوجه زشتى آن کارهاى دیوانه وار خود شده است. یعنى خود او هم متوجه مى ‏شود که در آن لحظات خشم، نوعى دیوانگى زود گذر گریبانش را گرفته و سپس رهایش کرده است.
اما اگر کسى باشد که پس از فرونشستن خشم نیز، از انجام آن کارهاى زشت پشیمان نشود، معلوم میشود که آن حالت دیوانگیش زودگذر و موقتى نیست، بلکه دیوانگى براى همیشه، در وجود او، باقى و پابرجا مانده است.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۲)
رمز و راز ایمان نماز و...

وَ قَالَ ( علیه ‏السلام) فَرَضَ اللَّهُ الْإِیمَانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً عَنِ الْکِبْرِ وَ الزَّکَاةَ تَسْبِیباً لِلرِّزْقِ وَ الصِّیَامَ ابْتِلَاءً لِإِخْلَاصِ الْخَلْقِ وَ الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّینِ وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاء
حکمت ۲۵۲ نهج البلاغه

خداوند، ایمان را براى پاک شدن دلها از آلودگى کفر و شرک،
و نماز را براى پاک بودن از سرکشى و نافرمانى واجب کرد،
زکوة را وسیله ‏ای براى روزى مستمندان،
و روزه را وسیله‏ اى براى آزمایش اخلاص بندگان قرار داد،
حج را براى نیرومند شدن دین،
و جهاد را براى شکوه و سربلندى اسلام واجب ساخت،
امر به معروف را بخاطر اصلاح توده نا آگاه مردم،
و نهى از منکر را براى باز داشتن افراد بى‏خرد، از کارهاى زشت و گناه آلود، مقرر کرد. 
احکام دین اسلام، با تمام جزئیات خود، دستورهائى هستند که خداوند براى بندگان مؤمن خود مقرر کرده است. از اینرو، انجام دادن این احکام، وظیفه حتمى و قطعى مسلمانان است، و یک مسلمان مؤمن کسى است که دستورهاى واجب ‏الاجراى خداوند را، بدون چون و چرا انجام دهد، و درباره آنها دچار هیچگونه شک و تردیدى نشود، هیچگونه سؤال و جوابى نکند، و هیچگونه دلیل و برهانى نخواهد.
با این حال، گاهى پیشوایان معصوم و امامان بزرگوار ما، علت منطقى و فلسفه فردى و اجتماعى این دستورها را تشریح کرده و درباره هر یک، توضیح کافى داده ‏اند. تا هم غیر مسلمانان، به منطقى و مستدل بودن دستورهاى اسلام پى ببرند و بتوانند با دستورهاى ادیان دیگر مقایسه کنند، و هم مسلمانها، با فلسفه احکامى که انجام میدهند آشنا شوند و فواید سازنده، آنها را بهتر و بیشتر بشناسند.
امام علیه ‏السلام نیز، در این جمله ‏هاى کوتاه و پر معنى، گوشه ای از فلسفه ایمان، نماز، زکوة، روزه، حج، جهاد، امر به معروف، و نهى از منکر را تشریح فرموده، و درباره واجب بودن هر یک، توضیحى دقیق و عمیق داده است.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۳)
در دوستى و دشمنى اندازه_نگهدار  

و قال عَلَیْهِ  السَّلامُ:
اَحْبِبْ  حَبیبَک هَوْناًمّا، عَسى اَنْ یَکونَ بَغیضَک یَوْماًمّا،
وَ اَبْغِضْ بَغیضَک هَوْناً مّا، عَسى اَنْ یَکونَ حَبیبَک یَوْماًمّا. 
حکمت ۲۶۸ نهج البلاغه

 آن حضرت  فرمود:
در دوستى با دوست خود اندازه نگهدار، بخاطر آنکه شاید روزى با تو دشمن شود، 
 و در دشمنى با دشمن خود اندازه نگهدار، بخاطر آنکه او نیز، شاید روزی با تو دوست شود. 

در دوستى و دشمنى نیز، همچون مسائل دیگر، باید میانه روى کرد و اندازه نگهداشت. چون زیاده روى در دشمنى و یا دوستى نیز، ممکن است زیانهائى متوجه ما سازد، که دیگر قابل جبران نباشد.
وقتى با کسى دوست میشویم، نباید در معاشرت با او آنقدر زیاده روى کنیم، که بیش از اندازه به حریم زندگى ما نزدیک شود، و تمام اسرار ما را بداند. زیرا ممکن است روزى بین ما اختلافى پیدا شود و آن دوست، بصورت دشمن ما درآید. درانصورت، او، چون تمام اسرار ما را میداند و از آنچه در حریم خانواده ما میگذرد آگاه است، میتواند از دانسته ‏هاى خود، بر ضد ما سوء استفاده کند، و ضربه ‏هایى به ما بزند، که دیگر قابل جبران نباشد.
در دشمنى نیز باید میانه رو باشیم و اندازه نگه داریم. یعنى نباید دشمن را آنقدر اذیت و آزار کنیم، و آنقدر درباره ‏اش سخنان زشت و زننده بگوئیم، که اگر روزى با یکدیگر دوست شدیم، به خاطر کارها و حرفهاى خود، شرمنده و خجل باشیم.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۴)
نگاه به پائینتر_از_خود

وَ اَکثِرْ اَنْ تَنْظُرَ اِلى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیهِ، فَاِنَّ ذلِک مِنْ اَبْوابِ الشُّکرِ.
نامه ۶۹ نهج البلاغه
به افراد پائین ‏تر از خود، زیاد بنگر، که این نگریستن ‏ها، درهاى‏ شکر گزارى را به روى تو باز مى ‏کند. 
انسان باید، در مورد نعمتهائى که خداوند به او داده است، شکر گزار باشد، و نشان دهد که قدر نعمتهاى خدا را می داند، و بخاطر آنها در برابر خداوند شکر گزار است.
شکرگزاری باعث می شود که انسان لیاقت و شایستگى رسیدن به نعمتهاى بیشتر را بدست آورد.

اما کسى که قدر نعمتهائى که خداوند به او داده است را نمیداند، نعمتهاى خدا را تلف مى ‏کند، و نشان مى ‏دهد لیاقت آنها را ندارد. در آن صورت، نه تنها نعمت بیشترى بدست نمى ‏آورد، بلکه آنچه که دارد را از دست مى‏ دهد.
ما، براى اینکه قدر نعمتهاى خداوند را بدانیم، باید همیشه به افراد پائین‏تر از خود نظر داشته باشیم. یعنى کسانى را نگاه کنیم، که کمتر از ما، از نعمتهاى خداوند برخوردار شده‏ اند. در این صورت، نه تنها از آنچه داریم ناراضى نخواهیم بود، بلکه احساس رضایت و خوشنودى خواهیم کرد. و از خداوند سپاسگزار خواهیم شد.
هر چه بیشتر به اینگونه افراد نگاه کنیم، درهاى شکر گزارى، بیشترى به روى ما باز خواهند شد، زیرا در این نگاه کردنها، به نعمت‏هاى خود بیشتر آگاه خواهیم شد و شکر خداوند را بیشتر بجاى خواهیم آورد.
سعدى، شاعر بزرگ ایرانى مى‏ گوید: در ایام جوانى، روزى کفش نداشتم و از این رو، از زندگى خود سخت ناراضى بودم و بسیار گله و شکایت میکردم. اما وقتى بیرون رفتم، مردى را دیدم که کنار دیوار نشسته است و پا ندارد.
با دیدن او، یکباره به خود آمدم و به درگاه خداوند شکر گزارى کردم که اگر کفش ندارم، در عوض دو پاى سالم دارم که بدون کفش هم مى‏ توانم با آنها راه بروم.
البته آنچه که شرح داده شده دلیل این نیست که انسان پیوسته زندگى خود را در یک حالت سکون نگهداشته و تلاش و فعالیت خود را کاهش دهد و بعنوان رضایت از تقدیر حقوق خود را مطالبه نکند.
در زمان طاغوت از این نصیحت سعدى براى ساکت نگهداشتن مردم استفاده میکردند ولى آنچه که ما امروز میگوئیم فقط براى این است که نعمت های الهی را بهتر ببینیم و شکر نعمتهاى او را بجا آوریم.

الگوهای اخلاقی و رفتاری علی(ع):
سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۵)
معیار_زشتى_کارها 

وَاحْذَرْ کلَّ  عَمَل یعْمَلُ  بِهِ فِى السِّرِّ،  وَ یسْتَحى مِنْهُ  فِى الْعَلانِیةِ.
وَ احْذَرْ کلَّ  عَمَل اِذا سُئِلَ  عَنْهُ صاحِبُهُ  اَنْکرَهُ اَوِ  اعْتَذَرَ مِنْهُ.
نامه ۶۹ نهج البلاغه

از کارى که در نهان انجام مى‏ شود، و در آشکار شرم آور است، بپرهیز
و نیز از کارى که اگر از انجام دهنده ‏اش، در باره آن بپر سند، یا «انجام آن را انکار مى ‏کند» و یا «بخاطر آن پوزش مى ‏طلبد»، دورى کن.

بسیار کسان هستند که دلشان نمیخواهد کار بد انجام دهند تا مورد سرزنش مردم و خشم و نارضایى خدا قرار گیرند. ولى چون گاهى نمى‏ توانند فرق میان خوب و بد را تشخیص دهند، بطور ناخواسته و نا آگاهانه مرتکب اعمال ناپسند مى‏ شوند.

از این رو، براى آنکه کار خوب از کار بد مشخص شود، و انسان بتواند فرق بین این دو را بشناسد و کار بد انجام ندهد، امام علیه ‏السلام دو قانون و نشانه ساده و آسان تعیین فرموده است:

اول آنکه کار بد، آن است که بطور پنهانى و دور از چشم دیگران انجام داده مى‏ شود، زیرا انجام آن بطور آشکار و برابر چشم مردم. باعث شرم و خجالت است.
 
دومین نشانه کار بد، آن است که اگر انجام دهنده آن را مورد پرسش قرار دهند که چرا چنان کارى کرده است، یا انکار میکند و میگوید:
«من چنین کارى نکرده ‏ام»، و یا بخاطر انجام آن کار عذر خواهى مى‏ کند و میگوید:
«مرا ببخشید، از روى نادانى چنین کارى کرده‏ام».
 
پس، هر گاه دیدیم کارى که میخواهیم انجام دهیم، یکى از این دو نشانه را دارد، باید بدانیم که کار بدى است، و از انجام آن خوددارى کنیم.
به این ترتیب؛ از هر کاری که انسان از آشکار شدنش، شرم دارد، باید پرهیز کرد و هرکاری که سعی در مخفی کردنش داریم و تلاش میکنیم کسی نفهمد، کار ناپسندی است که باید آن را ترک کرد.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۶)
تمرین بردبارى 

 وَ قالَ عَلَیْهِ السَّلامُ: اِنْ لَمْ تَکنْ حَلیماً فَتَحَلَّمْ، فَاِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْم اِلاّ اَوْشَک اَنْ یَکونَ مِنْهُمْ. 
حکمت 207 نهج البلاغه

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: اگر بردبار نیستى، خود را وادار به بردبارى کن، زیرا کسى که خودرا به گروهى شبیه کند، به زودى از آنان مى‏ شود. 

کسانى هستند که برخى از صفات خوب انسانى، به علل مختلف، در آنها ضعیف است، مثلا صفت حلم و بردبارى در آنها دیده نمیشود و همواره در برابر کوچکترین ناملایمى، آرامش خود را از کف داده، و دست به کارهایى زده ‏اند که باعث ایجاد مشکلات و ناراحتیهای فراوانى شده است.

بهترین راهى که براى اینگونه افراد وجود دارد، آن است که با اراده و تمرین، خود را به آن صفت عادت دهند، تا رفته رفته، بر اثر عادت، آن صفت خوب جزو وجود آنها شود.

امام علیه ‏السلام، به عنوان نمونه، صفت «بردبارى» را مطرح ساخته و در باره آن فرموده است:
اگر خصلت حلم و بردبارى، در طبیعت شما وجود ندارد، دلیل بر آن نیست که هرگز نمیتوانید حلیم و بردبارى شوید. کافى است که براى مدتى، خود را به بردبارى وادار سازید؛ یعنى در برابر مسائلى که آرامش شما را بر هم مى ‏زند، سعى کنید رفتارتان شبیه کسى باشد که بطور طبیعى بردبار است و در برابر چنان مسئله‏ اى، آرامش خود را با بردبارى حفظ مى‏کند.

وقتى مدتى به این کار ادامه دادید و رفتارى شبیه رفتار اشخاص بردبار در پیش گرفتید، رفته رفته عادت مى ‏کنید که هر وقت با چنان مسائلى روبرو شدید، همان رفتار را از خود نشان دهید.
 
به این ترتیب، صفاتى که بر اثر تربیت غلط گذشته و یا علل دیگر، برخی صفات در آنها ضعیف شده، با تمرین و ممارست میتوانند، صفات خوب را در خود پرورش دهند.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۷)
زبان عاقل و زبان احمق 

 وَ قالَ عَلَیْهِ السَّلامُ: لِسانُ الْعاقِلِ وَراءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الاَْحْمَق ِوَراءَ لِسانِهِ. 
حکمت ۴۰ نهج البلاغه

و آن حضرت  فرمود: زبان عاقل، پشت قلب او قرار دارد، و قلب احمق، پشت زبان او جاى گرفته است. (عاقل، با اندیشه سخن مى‏ گوید و نادان، بدون ‏فکر )

انسان عاقل، وقتى بخواهد سخن بر زبان آورد، نخست به دل و اندیشه خود مراجعه مى‏ کند، معنى آن سخن و نیکى یا بدى آن را با عقل و شعور خود مى‏ سنجد،
نتیجه‏ اى را که ممکن است از آن حاصل شود حساب مى ‏کند،
و هنگامى که به درستى و خوبى سخن خود اطمینان یافت، آن را بر زبان مى‏ آورد.

پس عاقل، قلب و اندیشه‏ اش را بیش از زبانش به کار مى‏ اندازد،
و زبانش را پشت سر عقل و شعور خود نگاه میدارد.

اما احمق، بر عکس رفتار مى ‏کند. یعنى هر سخنى که به زبانش آمد، نسنجیده و بدون فکر و اندیشه بیان مى‏ کند،
و پس از آن که سخن او، در دیگران، تأثیر بد گذاشت، تازه بفکر مى ‏افتد که آیا سخنش درست بوده یا نادرست!

یعنى احمق، نخست زبان خود را به کار مى ‏اندازد و نسنجیده حرف مى‏ زند،
و بعد از آن، به قلب و عقل خود مراجعه مى ‏کند و در باره نیک و بد سخن خود و نتیجه و حاصل آن مى ‏اندیشد!

به همین دلیل است که خردمندان، از قدیم گفته ‏اند:
«سخنى که درباره آن کاملا فکر نکرده ‏اى، بر زبان میاور»

الگوهای اخلاقی و رفتاری علی(ع):
سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۸)
فاصله_بین_دو_عمل

 وَ قالَ عَلَیْهِ السَّلامُ: شَتّانَ ما بَیْنَ عَمَلَیْنِ: عَمَل تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقى  تَبِعَتُهُ، وَ عَمَل تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَ یَبْقى اَجْرُهُ.
 حکمت ۱۲۱ نهج البلاغه
چه تفاوت بسیارى، که بین دو گونه عمل و کردار انسانها وجود دارد: عملى که لذت و خوشى آن به سرعت مى‏ گذرد، ولى نتایج زیانبار و عواقب آن باقى مى‏ ماند، و عملى که رنج و زحمت آن، زود تمام مى‏ شود ولى پاداش آن برجا مى‏ ماند. 

خداوند انسان را آزاد و مختار آفرید و به او عقل و شعور داد، تا آزادانه راه زندگى ‏اش را انتخاب کند، و با اراده و اختیار خود، هر عملى که دلش خواست، انجام دهد. 
اما در روز قیامت، کسى که عمل خوب انجام داده باشد پاداش مى‏ گیرد و کسى که مرتکب اعمال بد شده، به کیفر و مجازات مى‏ رسد.

امام علیه‌‏السلام، به مسلمانان هشدار مى‏ دهد، تا بدانند که بین دو گونه عمل کردن، تفاوت بسیارى هست، و فریب ظاهر را نخورند.
یعنى انسان باید بداند، که کار خوب و بد، هر دو، به زودى مى‏ گذرد و تمام مى‏ شود، در حالیکه نتایج و پى ‏آمدهاى آن، از بین نمى ‏رود، و در کارنامه اعمال انسان، باقى مى ‏ماند.

شما در میان دوستان، همکاران، و اطرافیان خود، نمونه‏ هایى از این دو گونه عمل را، بسیار دیده ‏اید. به عنوان مثال: دانش آموزى که به جاى درس خواندن و زحمت کشیدن، وقت خود را به بازى و تفریح و خوشگذرانى تلف مى‏ کند، تمام آن بازیها و تفریحاتش، زودگذر است، و تمام خوشگذرانیهایش، به زودى تمام مى‏ شود. اما نتیجه این خوشیهاى زودگذر، مردود شدن است که یک سال عمر او را بیهوده تلف مى ‏کند و دیگر تا پایان عمر نمى‏ تواند آن یک سال را دوباره به دست آورد.

دانش آموزى هم که زحمت درس خواندن را تحمل مى‏ کند، رنج و زحمتش به زودى تمام مى ‏شود، در حالیکه پاداش این زحمت، یعنى آموختن به زودى تمام نمى‏ شود.
آموختن علم و دانش، و رفتن به کلاس بالاتر و پیشرفتى که نصیب چنین انسانی مى‏ شود، نتایج خوب و لذت بخشى است که براى همیشه در زندگى او باقى مى‏ ماند.

از این مثال ساده، نتیجه مى‏ گیریم که اعمال گناه آلوده نیز اگر هم لذتى داشته باشند، لذت شان زودگذر است، در حالیکه نتیجه آنها، یعنى مجازاتى که در پى دارند، نزد خدا باقى مى‏ ماند و در روز قیامت، گریبان شخص گناهکار را مى‏ گیرد.

مثلا کسى که بر خلاف فرمان خداوند، روزه نمى‏ گیرد و در ایام ماه مبارک رمضان، شکم‏چرانى مى ‏کند، لذتى که از خوردن و آشامیدن مى ‏برد، یک لذت زودگذر است. یعنى لذتى است که با جمع کردن سفره غذا، تمام مى‏ شود و چیزى از آن باقى نمى‏ ماند. ولى نتیجه این نافرمانى، تا روز قیامت باقى مى‏ ماند و خداوند شخص روزه خور را به مجازات نافرمانى ‏اش مى‏ رساند.

اما کسى که روزه مى ‏گیرد، فقط چند ساعت، زحمت گرسنگى و تشنگى را تحمل مى‏ کند، ولى در عوض این رنج زودگذر، با فرارسیدن غروب همان روز تمام خواهد شد.
 
اگر خود شما خوب فکر کنید خواهید دید که تمام کارها همین طور است. یعنى هم تمام لذتها زودگذر هستند، هم تمام زحمتها. ولى آنچه براى همیشه باقى مى‏ ماند، نتیجه و عمل و کردار انسان است، که اگر بخاطر لذتهاى زودگذر گناه کرده، مجازات مى‏ شود، و اگر در راه اطاعت از خدا، رنج و زحمت زودگذر را تحمل کرده، مزد و پاداش میگیرد.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۱۹)
عجز آفت است و صبر شجاعت... 
 وَ قالَ عَلَیْهِ السَّلامُ: الْعَجْزُ آفَةٌ، وَ الصَّبْرُ شَجاعَةٌ، وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ، وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ، وَ نِعْمَ الْقَرینُ  الرِّضى
حکمت ۴ نهج البلاغه
آن حضرت فرمود: ناتوانى آفت است و بردبارى شجاعت، پرهیز کارى و پارسایى توانگرى است و خرسندى به رویدادها یار و همراه با ارزشی است. 
انسانى که گرفتار ضعفهاى روحى و اخلاقى باشد، همیشه با یک خطر مواجه است:
او در برابر مسائل مختلف و پیش آمدهاى گوناگون، قدرت ایستادگى نخواهد داشت، و دچار سستى و لغزش خواهد شد و از راه راست، انحراف پیدا خواهد کرد.
از این رو است که در تعالیم اسلامى، همیشه تکیه بر این است که انسان، قبل از هرچیز، ضعفهاى روحى و اخلاقى را از خود دور کند، و قدرت درونى لازم براى ایستادگى در برابر مسائل مختلف را به دست آورد و در حفظ و تقویت آن بکوشد.
امام علی علیه ‏السلام نیز، در این کلام، از این گونه جنبه‏ هاى مثبت و منفى سخن مى ‏گوید و انسان را با عیب و ضعفها، و ارزش قدرتهاى روحى و اخلاقى آشنا مى ‏سازد.
بر اساس فرمایش امام(ع)، ضعف و ناتوانى، بزرگترین آفت و دشمن زندگى انسان است. زیرا انسان ضعیف، زود فریب میخورد، زود به لغزش دچار مى‏ شود، و زود از راه راست منحرف مى‏ گردد. یک انسان ضعیف، ممکن است در برابر چند کلمه فریبنده، از راه بدر شود.
ممکن است با هر تهدید پوچى دچار وحشت شود، یا اگر پول و مقامى به او پیشنهاد کنند، در برابر آن تاب مقاومت نداشته باشد، و حاضر به انجام هر کار نادرستى بشود.
افراد بسیارى بوده ‏اند که سالها از عمر خود را در راه عبادت و انجام وظایف شرعى و دینى گذرانده ‏اند. ولى بخاطر همین ضعف، ناگهان از راه بدر رفته و حاصل تمام عمر خود را در چند لحظه بر باد داده ‏اند و چیزى جز رسوایى و بد نامى بدست نیاورده ‏اند. این است که ضعف و ناتوانى از بزرگترین آفتهاى زندگى و از خطرناکترین دشمنان انسان است.
اما در برابر این عجز و ناتوانى، صفتهاى نیکوى روحى و اخلاقى قرار دارد، که تعدادى از آنها را، امام(ع) در همین کلام پر معنى، بر شمرده است.
یکى از این صفات، صبر و بردبارى است،
که عالى‏ ترین جلوه‏ هاى شجاعت انسان بشمار مى‏ رود. شجاع، آن کسى نیست که در برابر هر مسئله‏ اى به خشم مى‏ آید و عجولانه دست به اقدامات حساب نشده مى‏ زند.
 بلکه آن کسى براستى شجاعت دارد که در برابر مسائل و مشکلات بردبار باشد و با صبر و حوصله، درباره آن فکر کند و همیشه، بجاى سریع‏ترین راه حل، در جست و جوى بهترین راه حلها باشد.
صفت دیگر، پارسایى و پرهیز کارى است،
که براى انسان، بهترین ثروتها و بالاترین توانگریها به شمار مى ‏آید. انسان پارسا و پرهیز کار، در وجود خود، آنقدر ارزشهاى روحى و معنوى ذخیره مى‏ کند، که دیگر به مال و ثروت دنیا چشم نمى ‏دوزد. و همین بى‏ نیازى از مال دنیا، او را از بزرگترین ثروتمندان و توانگران، ثروتمندتر مى‏ سازد.
خرسندى به رویدادها نیز از صفات ارزنده انسان است.
اصولا یک مسلمان مؤمن، از آنچه با اراده و قدرت خداوند، در زندگى‏ اش رخ دهد، هرگز اظهار نارضایى نمى ‏کند. یعنى به هر پیشامدى که خداوند برایش مقدر کرده باشد راضى و خرسند است و همین رضایت و خرسندى، باعث مى‏ شود که از پیش آمدهاى گوناگون، دچار رنج و عذاب نشود.

چنین کسى اگر ببیند که دیگران به قدرت و مقام رسیده ‏اند و مال و ثروت بدست آورده ‏اند. و او از آنها بى ‏نصیب مانده است، هرگز حسادت نمى‏ ورزد و غم و غصه به دل راه نمى دهد. زیرا صفت خرسندى و رضایتى که در او وجود دارد، مانند نعمتى با ارزش، همیشه همراه اوست و مانند دوستى مهربان و دلسوز، همیشه او را از دچار شدن به اینگونه رنج و عذابها، باز مى‏ دارد.

سبک_زندگی را از نهج_البلاغه بیاموزیم (۲۰)
 پرهیز از جایگاه تهمت
 وَ  قالَ عَلَیْهِ  السَّلامُ: مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَواضِعَ التُّهَمَةِ فَلایَلُومَنَّ مَنْ اَساءَ بِهِ الظَّنَّ. 
حکمت ۱۵۹ نهج البلاغه
کسى که خود را در معرض بدنامى و جایگاه تهمت قرار مى‏ دهد، نباید کسى را که به او گمان بد مى ‏برد، ملامت کند. 
یکى از دستورهاى اسلامى این است که: مسلمان مؤمن نباید فقط به این که کار بد نمى‏ کند و حرف بد نمى‏ زند، راضى و خشنود باشد. بلکه باید از شنیدن حرف بد و دیدن کار بد نیز خوددارى کند.
یعنى اگر در مکانى، عده‏ اى به سخنان زشت و ناپسند می پردازند، نباید سخنان آنان را بشنود. یا اگر در جایى کارهاى گناه آلود انجام می شود، نباید در آنجا درنگ کند.
امام علیه‏ السلام نیز، بر اساس همین دستور اسلامى، شیعیان خود را راهنمایى فرموده است.
طبق فرمایش امام(ع):
مسلمان مؤمن، نباید به جاهایى برود، که در آنها، کارهاى زشت و گناه آلود انجام مى‏ گیرد.
مثلا هرگز نباید با افراد لاابالی که به دنبال شهوترانی و فسق و فجور و اعتیاد هستند، بگردد.
زیرا با همراهی با چنین افراد و رفتن به مکانهاى آلوده، به جایگاه تهمت قدم مى‏ نهد و خود را در معرض بد نامى قرار مى‏ دهد.
یعنى هر چند هم که خود او، اهل آلودگی نباشد، وقتى با چنان افراد و در چنان مکانهایى دیده شود، مورد بد گمانى قرار خواهد گرفت.
دیگران که از باطن او خبر ندارند، ممکن است تصور کنند که او نیز اهل گناه و فساد است و به این ترتیب، به او تهمت بزنند.
روشن است که اگر چنین وضعى پیش بیاید، کسى که مورد تهمت قرار گرفته، نباید کسانى را که به او بد گمان شده و تهمت زده ‏اند، ملامت کند. زیرا، تقصیر از خود اوست، که با قدم گذاشتن به چنان مکانهایى، در دل دیگران، نسبت به خود بدگمانى ایجاد کرده است.





نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">