مسلمبن عقیل سفیر نهضت حسینی
مسلم بن عقیل کیست ؟
در میان جوانان برومند «بنى هاشم» مسلم، فرزند عقیل یکى از چهره هاى تابناک و شخصیتهاى بارز، به شمار مىرود
مسلم از دودمان علم و فضیلت و شرف و از خاندانى که شخصیت انسانى و اسلامى در آن بود، شکل گرفت
از آغاز کودکى، در میان جوانان بنى هاشم بخصوص در کنار امام حسن و امام حسین علیهما السلام بزرگ شد و کمالات اخلاقى و بنیان ولایت و درسهاى حماسه و ایثار و شجاعت را بخوبى فرا گرفت
مسلم به افتخار دامادى آن حضرت نایل شد و با یکى از دختران امام به نام «رقیه» ازدواج کرد
در جنگ صفین، وقتى که امیرالمؤمنین(ع) لشگر خود را صف آرایى مىکرد، امام حسن و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر و مسلمبن عقیل را بر جناح راست سپاه، سپرد. مسلم، در دوران خلافت على(ع) در خدمت حق بود و پس از شهادت آن امام، هرگز از حق که در خاندان او و امامت دو فرزندش، حسنین علیهما السلام تجسم پیدا کرد جدا نشد
در دوران امامت ده ساله امام حسن (ع) و از باوفاترین یاران و از خواص اصحابش محسوب مىشد. پس از آن باز مسلم را در کنار امام حسین(ع) مىبینیم
سفیر انقلاب کربلا
امام حسین (ع) تصمیم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهاى مکرر مردم کوفه، عکس العمل نشان داده و اقدامى کند
براى ارزیابى دقیق اوضاع کوفه و میزان علاقه و استقبال مردم و تهیه مقدمات لازم و شناسایى و سازماندهى و تشکل نیروهاى انقلابى، ضرورى بود
مناسبترین فرد براى این ماموریت محرمانه را «مسلمبن عقیل» دید، فرمود: من، برادر و پسر عمویم (مسلم) را با شما به کوفه مىفرستم، اگر مردم با او بیعت کردند; من نیز خواهم آمد
مسلم را وصیت و سفارش کرد، به این که: پرهیزکار و با تقوا باش; نرمش و مهربانى به کار ببر; فعالیتهاى خود را پوشیده دار; اگر مردم، یکدل بودند. و در میانشان اختلافى نبود، مرا خبر کن.
متن نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
از حسین بن على، به جماعت مؤمنان و مسلمانان; اما بعد، سعید و هانى، با نامه هایتان نزد من آمدند
بیشتر سخن شما این بود که: ما را امام و پیشوایى نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع کند
اینک، من برادرم، «مسلم » را به سوى شما فرستادم
مسلم با گرفتن دو راهنما از مکه به سوى کوفه حرکت کرد. آن دو راهنما در راه، از تشنگى جان سپردند
مسلم، همراه با «قیس بن مسهر صیداوى» و «عمارة بن عبدالله ارحبى» با تحمل مشقتهاى توان فرساى راه سى روزه را با همه سختیها در بیست روز پشت سرگذاشت. مسلم، به خانه مختار ثقفى، رفت
اینک، مسلم، با شهرى رو به روست، حادثه خیز و پرماجرا و با گرایشهاى مختلف; شهرى با افکار گوناگون که اگر چه بظاهر آرام است.
مسلم در کوفه :
خبر در گوشهاى کوفیان پیچید که مسلم، افسر جانباز و پیشاهنگ این نهضت ،پیام انقلاب عدل را با خویش آورده است
و مشتاقان، و شیعیان، دسته دسته به خانه مختار مى آمدند و با مسلم دیدار و بیعت مىکردند و مسلم هم نامه امام حسین(ع) را براى هر جماعتى از آنان مىخواند
دوست داران امام و مسلم اعلام آمادگی میکردند، از جمله حبیب بن مظاهر. مسلم بن عقیل، طى نامه اى اوضاع را به امام گزارش داد که هیجده هزار نفر، با من بیعت کرده اند و آماده فداکارى در رکاب تو هستند
والى کوفه «نعمان بن بشیر» بود ، طى نامه اى براى یزید این گونه نوشت: «مسلم بن عقیل به کوفه آمده و شیعه به نفع حسین بن على با او بیعت کرده اند
اگر به کوفه نیاز دارى، مرد نیرومندى براى سرکوبى شورشیان و اجراى فرمانت بفرست. یزید براى حفظ سلطه و حاکمیت بر کوفه فرد ناپاک و سفاک و خشنى همچون «عبیدالله بن زیاد» را که حاکم بصره بود، انتخاب کرد. ابن زیاد ، مخفیانه و با قیافه اى مبدل و نقابدار به هنگام شب وارد کوفه شد و مراکز قدرت را، با عملیاتى شبیه کودتا به دست گرفت
او در بصره سخنرانى کرد و براى این که در غیابش هیچگونه حادثه و شورشى پیش نیاید ، با ورود ابن زیاد به کوفه، وضعى دیگر پیدا کردند
فردا صبح که مردم براى نماز جماعت به مسجد آمدند، ابن زیاد ضمن تهدید مردم گفت: .. به آن مرد هاشمى (مسلم بن عقیل) هم برسانید که از خشم و غضب من بترسد
ابن زیاد، رؤساى قبایل و محله ها را طلبید و برایشان صحبتهاى تهدیدآمیز کرد و از آنان خواست که نام مخالفان یزید را به او گزارش دهند، و گرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت
حزب اموى، که مى رفت بساطش برچیده گردد، دیگر بار، جان گرفت و آن تهدیدها و تطمیعها و فریبکاریها و تبلیغهاى دامنه دار، تاثیر خود را بخشید. با دستگیریها و خشونتها و برخوردهاى تندى که انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت
کوفه دوران اختفا :
مسلم مقر و مخفیگاه خود را تغییر داد و به خانه «هانى» رفت.
هانى بن عروه، از بزرگان کوفه و چهره هاى معروف و پرنفوذ شیعه در این شهر بود که هواداران و نیروهاى مسلح و سوارهاى که تعدادشان به هزاران نفر مىرسید در اختیار داشت
از آن پس، شیعیان دوباره رفت وآمدهاى پنهانى خود را به خانه هانى شروع کردند و دیدارها با مسلم، در آن جا انجام مىگرفت
یکى از بزرگان بصره، که از شیعیان خالص امیرالمؤمنین(ع) محسوب مىشد، «شریک بن اعور» در راه، از قافله عقب ماند و چون بیمار هم شده بود، پس از رسیدن به کوفه به خانه «هانى» وارد شد
ابن زیاد ، تصمیم گرفت براى عیادت او به خانه هانى برود. به پیشنهاد شریک، تصمیم بر آن شد که «مسلم» در پستوى خانه و پشت پرده، کمین کند و در وقت حضور ابن زیاد با علامتى که به مسلم مىدهند (آب خواستن شریک) بیرون آمده و او را به قتل برساند
و بنا بود که سى تن از شیعیان هم حضرت مسلم را یارى کنند
«ابن زیاد» آمد و نشست و صحبتهایى کردند، ولى وقتى شریک، آب طلبید، مسلم براى اجراى طرح، بیرون نیامد و با تکرار علامت، باز هم از مسلم خبرى نشد
ابن زیاد که احتمال خطرى مىداد، از هانى پرسید: او چه مىگوید؟ گفتند: تب کرده و هذیان مىگوید. اما عبیدالله زیاد، زود از آن جا رفت. چرا نقشه را عملى نکردى؟
گفت: به دو جهت، یکى به خاطر سخنى که على(ع) از پیامبر اسلام(ص) نقل کرده که: «ایمان، مانع کشتن غافلگیرانه است» (ترور) اصرار همراه با گریه همسر هانى که از من خواست .
نفوذ دشمن به تشکیلات نهضت:
«ابنزیاد» دو نقشه کلى را در دست اجرا داشت:
1 - جستجو و تعقیب مسلم و طرفدارانش
2 - خریدن سران شهر و چهره هاى با نفوذ
استفاده از یک عامل نفوذى «معقل» ؛ که با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حکومت برساند
معقل، به مسجد آمد و نماز خواند ، او را به «مسلم بن عوسجه» راهنمایى کردند
به این صورت، کمکم این جاسوس ابن زیاد، به خانه هانى هم که پناهگاه مسلمبن عقیل بود راه پیدا کرد و با مسلم ملاقات نمود و کمک مالی را به او تحویل داد و بتدریج خود را یکى از طرفداران نهضت، جا زد. نامه اى را که مسلم توسط «عبدالله یقطر» براى حسین (ع) نوشته و از اوضاع جارى به امام گزارش داده بود، به دست گشتی هاى عبیدالله افتاد
وقتى حامل نامه حاضر نشد نویسنده نامه را معرفى کند ، به دستور ابن زیاد، به شهادت رسید اما خیانت نکرد. نقشه حمله گسترده به نهضت و پیشگامان آن و چهره هاى سرشناس تشکیلات مسلم کشیده شد و اولین گام،دستگیرى «هانى» بود.
نهضت درخطر:
ابن زیاد، چند نفر را در پى هانی فرستاد و در اولین برخورد، سخنان تندى به او گفت: «خیانتکار، با پاى خود آمد!»
ابن زیاد گفت: این چه غوغایى است که در خانه خود، علیه امیرالمؤمنین یزید، بر پا کرده اى؟!
هانى انکار کرد، اما ابن زیاد، هانى را با «معقل» روبه رو کرد. این جا بود که هانى فهمید که جاسوس است ابن زیاد با عصا آن قدر بر سر و صورت او زد تا این که دماغ و پیشانى هانى شکست
هانى دستبرد تا شمشیر نگهبانى را که نزدیکش بود بکشد و... که جلوى دستش را گرفتند، و به فرمان عبیدالله او را به زندان انداختند ، در وضع روحى بعضى از انقلابیها تاثیر منفى گذاشت
انفجار پیش از موعد
سربازان در اندیشه حمله به خانه هانى . مسلم تصمیم گرفت وقت حمله را جلو بیندازد
عده اى زیاد از نیروها که در خارج شهر بودند و انتظار رسیدن وقت موعود را مى کشیدند، از تصمیم جدید، بى خبر بودند
مسلم به یکى از یاران خود دستور داد تا رمز حمله و شروع نهضت حق طلبانه را در قالب درگیرى با نیروهاى دشمن در شهر اعلام کند. شعار پرشور و حماسى «یامنصور، امت» طنین افکند
در خانه هاى اطراف هم، حدود چهارهزار نفر، نیروى مسلح براى کارهاى ضرورى و برنامه هاى پیش بینى نشده، به عنوان ذخیره، آماده بودند
نیروهاى ، مى بایست به شکلى سازماندهى مى شدند تا با سپاه مهاجم دشمن، مقابله کنند. خبر دادند مسلم و هوادارانش قیام را آغاز کرده اند
ابن زیاد بر فراز منبر مردم را تهدید میکرد و بسرعت به قصر رفت و دستور داد درها را ببندند و خود در قصر، پناهنده شد. چیزى نگذشت که قصر در محاصره مسلم قرار گرفت و مسجد کوفه از یاران مسلم پر شد
تصمیم گرفتند که از طریق پخش شایعات، در صفوف سربازان مسلم دودستگى ایجاد کنند، جمعى از سست ایمانان بتدریج از اطراف مسلم پراکنده شدند; طایفه و عشیره مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر نیز براى حفاظت آنان، آنها را گرفته و در جائى حبس کردند
شروع پیش از موعد مقرر عملیات که به مسلم تحمیل شد، از یکسو، و تبلیغات مسموم و شایعه پراکنیها و تهدیدها و ارعابهاى دشمنان و منافقان از سوى دیگر و عدم آمادگى همه نیروهاى مسلم براى برنامه طرحریزى شده از طرف دیگر، امکان موفقیت مسلم را ضعیف کرده بود
فقط چهارهزار نیرو، از جمع سى هزار نفرى بیعت کننده، حضور داشتند . مسلم، آن روز، کربلایى در درون کوفه به وجود آورد! تعدادى به شهادت رسیدند و خود نیز ،مجروح شده بود. آن روز به پایان رسید
سختى مبارزه، عده اى را به خانه هاى خود کشاند. در نتیجه، شب هنگام، مسلم بن عقیل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سى نفر اقامه کرد. پس از نماز، آن عده کمتر شده بودند (ده نفر) از مسجد که بیرون آمد، حتى یک نفر هم همراهش نبود
کوفه که «وطن» شده به غربت تبدیل شده بود
غربت مظلومانه مسلم :
در کوچه ها غریبانه مى گشت و زنى به نام «طوعه»، جلوى خانه اش ایستاده، نگران و منتظر پسرش بود. طوعه شیعه و هوادار مسلم بود، مسلم، جلو رفت و سلام داد و آب خواست.
زن آب آورد ، تو کیستى ? من مسلم بن عقیلم سپس او را به درون منزل دعوت کرد شب را به عبادت و تهجد پرداخت و نخوابید. پسر طوعه، با کنجکاوى فراوان بالاخره فهمید که مهمان ،مسلم است با معرفی او جایزه خواهد گرفت
اما دستگیرى مسلم و آوردنش پیش عبیدالله زیاد، کار آسانى نبود. هفتاد نفر با محمد اشعث ، قرار شد به خانه طوعه حمله ببرند
کربلایى درون کوفه :
مسلم ، زره پوشید و سلاح برگرفت و بر مهاجمان حمله کرد و آنان را از خانه بیرون راند
به خاطر آن شیر زن متعهد، مبارزه را به بیرون از خانه کشید و یک تنه در برابر انبوهى از سپاهیان ابن زیاد ایستاده بود و دلیرانه مقاومت و جنگ مى کرد ، عده اى به پشت بامها رفته و بر سرش سنگ و آتش ریختند، آن بزدلان بى ایمان از مقابل حمله هایش مىگریختند
و در هنگام حمله رجز مىخواند . در یک حلقه محاصره از پشت سر، نیزهاى بر او زده و گودالى کندند و و اسیر شد. آزاده اى که در اندیشه نجات آن اسیران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوى دارالاماره بردند
اسیر آزاد:
مسلمبن عقیل سفیر نهضت حسینی
قهرمان، با خود گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» یکى از سران سپاه ابن زیاد، گفت: کسى که در پى این کارها باشد، بر این پیشامدها نباید گریه کند. مسلم گفت: «به خدا سوگند! گریه ام براى خویش و به خاطر ترس از مرگ نیست،
بلکه گریه من براى خانواده ام و براى حسین بن على و خانواده اوست، که به سوى شما مى آیند
از حاضران، عمر سعد را براى وصیت انتخاب کرد. سه موضوع را در وصیتهاى خود، مطرح کرد: «قرضهایم را در کوفه با فروختن زره و شمشیرم بپرداز! جسد مرا از ابن زیاد تحویل بگیر و به خاک بسپار! کسى را پیش حسین (ع) بفرست تا به کوفه نیاید!» ، ولى عمر سعد براى ابن زیاد، فاش ساخت
مرگ سرخ:کشتن مسلم را به «بکر زخمی» سپردند، مسلم را به بالاى دارالاماره مى بردند، در حالى که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر مىگفت، خدا را تسبیح مىکرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهى درود مى فرستاد مسلم، چون کوهى استوار، مصمم و مطمئن، دریا دل و شکیبا، بر فرار قصر خیانت و ستم بود. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند
با ضربتشمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و... پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند
پس از شهادت
: دستور داده شد ، طناب بسته و سرطناب را بکشند. تا آن که بدن بى سر را برده و به دار کشیدند. به سراغ «هانى» رفتند. هانى در زندان بود. دستهایش را بسته بودند
هانى هنگام آمدن، هواداران خود از قبیله مذحج را به یارى مى طلبید، ولى ... با قدرت، دست خود را کشید و از بند، بیرون آورد و در پى سلاح ، که ماموران دوباره گرفتند و با دو ضربت، سر این انسان والا و حامى بزرگ مسلم را از بدن، جدا کردند. بدن هانى را هم به طنابى بستند و در کوچه ها و گذرها بر خاک کشیدند
خبر این بى حرمتى به مذحجیان رسید. اسب سوارانشان حمله کردند و پس از درگیرى با نیروهاى ابن زیاد بدن هانى و مسلم را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن کردند.
حسین (ع) خبر شهادت این سه یار وفادار خویش را شنید و ناراحت شد و فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون»
آن گاه خبر شهادت مسلم را به زنان کاروان خویش هم داد و دختر کوچک مسلم را طلبید دختر گریست، زنان گریستند. امام هم اشک در چشمانش حلقه زد
فرزندان مسلم بن عقیل :
فرزندان مسلم در واقعه عاشورا در رکاب سالار شهیدان جنگیدند و به شهادت رسیدند
دو فرزند کوچک دیگر او که در کاروان اسراى اهلبیت بودند، به دستور عبیدالله زیاد، زندانى شدند. در زندان به آن دو کودک، سخت مى گرفتند. یک سال در زندان ماندند
عاقبت، خود را به پیرمردى که متصدى زندانشان بود، معرفى کردند. پیرمرد که از علاقه مندان به اهل بیت پیامبر بود به شدت متاسف شد و در زندان را به روى آنان گشود. آن دو کودک از زندان گریختند
شب، خود را به منزلى رسانده و مهمان پیر زنى شدند. داماد نابکار آن زن، نیمه شب، متوجه حضور آن دو کودک در خانه شد، برخاست و جستجو کرد
وقتى شناخت که آن دو فرارى از زندان، همین هایند، با بى رحمى تمام، دستهایشان را بست و سحرگاه به همراه غلامش آن دو کودک را برداشت و به کنار فرات برد. نه غلام و نه پسر آن مرد، هیچ یک حاضر نشدند فرمان او را در کشتن این دو کودک بى گناه مسلم بن عقیل اجرا کنند و خود را به آب زدند و شناکنان از چنگ او گریختند
اما این دو فرزند معصوم ماندند و آن سنگدل زرپرست و دنیا زده. کودکان برخاستند و به درگاه خدا چهار رکعت نماز خواندند و با پروردگار مناجات کردند و گفتند:
«یاحى یا حکیم. یا احکم الحاکمین. احکم بیننا و بینه بالحق» آن جلاد، سر آن کودکان را برید و بدنشان را در فرات انداخت و سرهاى مطهرشان را براى گرفتن جایزه نزد عبیدالله زیاد برد
آرى، وقتى دنیا و ثروت، چشم دنیاخواهان را کور کند، براى درهم و دینار و مقام و قدرت، غیرانسانى ترین کارها را هم انجام مىدهند.
مسلم در کوفه ، خواص ، و اکنون
اینجا کوفه است ماه پایانی سال 60 هجری و 32 روز قبل از عاشورای سال .61 مسلم بن عقیل نماینده امام حسین(ع) چند روزی است که وارد شهر شده و ، نزدیک به 18هزار نفر از مردم کوفه با نایب امام زمان خویش بیعت کرده اند...
اما کوفیان عهد می شکنند و مسلم در میانه میدان تنها می ماند
ابن زیاد، فرستاده یزیدبن معاویه شایع کرده است که سپاه عظیمی از شام به حمایت او و برای سرکوب مسلم و هوادارانش، پای در رکاب عازم کوفه اند
جارچیان حکومت اموی دوره افتاده اند و به مردم کوفه توصیه می کنند برای در امان ماندن از حمله سپاه شام و منجنیق های آتشبار، باید از یاری مسلم بن عقیل دست بردارند و با ابن زیاد که فرستاده و سرسپرده یزید است دست بیعت بدهند
اینجا کوفه است! هزار و چندصد سال قبل. مسلم بن عقیل تنها مانده است.
آشنای غریب کوفه و هانی بن عروه را که میزبان نایب امام(ع) بود بر بام دارالعماره گردن می زنند و پیکرهای مطهر آنان را در کوچه های کوفه بر زمین می کشند...
و کوفه پرخروش دیروز، بی اعتنا و خاموش فقط به نظاره ایستاده است
شاید مسلم بن عقیل در واپسین دقایق قبل از شهادت به یاد سخن امیر مومنان(ع) افتاده بود که «روزی از رسول خدا(ص) پرسیدم، آیا عقیل را دوست می دارید؟ و حضرت در پاسخ فرمود؛ آری! به خدا سوگند او را دوچندان دوست دارم، خودش را و پدرش ابوطالب را و فرزندش مسلم را که در حمایت از فرزندت حسین(ع) به شهادت می رسد
اهل ایمان در سوگ او می گریند و فرشتگان بر او درود می فرستند».
عهدشکنی مردم آن روز کوفه اما، همه از دنیاپرستی آنان ریشه نمی گرفت و ترس از سپاه خیالی شام تمامی ماجرا نبود
پای عوامل دیگری نیز در میان بود، بارها خطرناک تر و گمراه کننده تر
آلودگی شماری از خواص و موقعیت ناشناسی و بی بصیرتی شماری دیگر و صد البته برخی از خواص چون مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر نیز آن عهد را که با خدای خویش بسته بودند، لبیک گویان به میقات بردند و در رکاب مولایشان ایستادند و پای فشردند و جان سپردند
ماجرا، اگرچه پردامنه است و گفتنی های آن بسیار ولی در این مختصر به دو نمونه از خواص آن روزگار اشاره می رود؛ شریح قاضی از شمار خواص آلوده و از میان خواص موقعیت ناشناس، یکی چون جناب سلیمان بن صرد خزائی
او، هرچند آن روزها در تشخیص موقعیت به خطا رفته بود ولی عاقبتی خوش داشت و با برپایی نهضت توابین به خونخواهی شهدای کربلا برخاست و سرانجام در این راه به شهادت رسید و اما...
الف: «هانی بن عروه»
از بزرگان شیعه است او از یاران رسول خدا(ص) و مردی شجاع، دانشمند و مورد احترام همگان است
مسلم بن عقیل بعد از ورود ابن زیاد به کوفه، از خانه مختار که در آن آشکارا ساکن بود به خانه هانی نقل مکان کرد
ابن زیاد با حیله و ترفند از ماجرا باخبر شد و هانی را به دارالعماره فراخوانده و تحت شکنجه های سخت قرار داد
قوم هانی که از طولانی شدن غیبت وی نگران شده بودند با شمشیرهای آخته دارالعماره را به محاصره درآورده و هانی را طلب کردند
وحشت بر قصر حکومتی کوفه سایه افکند
ابن زیاد می دانست که قوم هانی شجاع و پرشمارند و اگر به دارالعماره یورش آورند بساط حاکمیت فرستاده یزید برچیده خواهد شد، راه مقابله با شمشیر بسته بود...
ساعتی بعد، قوم هانی بن عروه، بی آن که بزرگ قبیله خویش را از چنگ ابن زیاد رهانیده و یا او را دیده باشند، به خانه و کاشانه خود بازگشتند
تعجب آور است؟ نه... شریح قاضی به دستور ابن زیاد بر بام دارالعماره رفته و در حالی که هانی با چهره خون آلود زیر شکنجه بود به قوم وی اطمینان داده بود که هانی میهمان گرامی ابن زیاد است و با او به گفت وگوی دوستانه نشسته است!
و قوم هانی به گفته شریح اعتماد کرده بودند چرا...؟!
به این علت که شریح را با سابقه قبلی او که قاضی دوران حضرت امیر علیه السلام بود، می شناختند و نمی دانستند شریح با بدره های زر و املاک و مستغلاتی که از ابن زیاد به رشوه گرفته، تغییر ماهیت داده است و از گذشته خویش فقط یک تابلوی دروغین روی دست گرفته و با آن دین فروشی می کند
اگر قوم هانی می دانستند که «میزان حال فعلی افراد است» فریب تابلوی شریح را نمی خوردند و همین اندازه که می دیدند شریح مورد وثوق و اعتماد ابن زیاد است و زبان حاکمان شام به کام دارد، در هویت او تردید می کردند و خیلی زود به هویت واقعی او پی می بردند
کاش می دانستند، تابلوهایی نظیر، قاضی دوران حضرت امیر(ع)، و... فقط هنگامی ارزشمند است و می تواند ملاک اعتماد باشد که «حال فعلی» صاحبان این «عنوان »ها با آنچه بر «تابلوهای قبلی» آنان نقش بسته است، همخوانی و انطباق داشته باشد.
در جریان فتنه ایران که «جنگ احزاب» بود و تمامی دشمنان ریز و درشت اسلام و انقلاب و امام و رهبری از داخل و خارج برای مقابله با جمهوری اسلامی ایران به هم پیوسته بودند، وقتی مردم با بصیرت این مرز و بوم، سران فتنه را دیدند که سر بر آستان آمریکا و انگلیس و اسرائیل می سایند و زبان آنها را به کام گرفته اند، خیلی زودتر از آنچه دشمنان بیرونی تصور می کردند، هویت فرستادگان و برگزیدگان دشمن را شناخته و فریاد «شریح قاضی» ها را نه فقط به هیچ انگاشتند، بلکه با حضور ده ها میلیونی و بصیرت خویش، «چشم فتنه» را به قول حضرت امیر(ع) کور کردند.
ب: و اما، جناب سلیمان بن صرد خزائی- رحمه الله علیه- حال و هوای دیگری دارد او از بزرگان و رهبران شیعیان عراق و از اصحاب و یاران نزدیک امیر المومنین(ع) و امام حسن(ع) بود و در بسیاری از میادین جهاد حضور داشت
سلیمان طلایه دار دعوت از امام حسین(ع) به کوفه بود، اما خود به هر علت مسلم بن عقیل را یاری نکرد و در یاری امام حسین ع نیز کوتاهی کرد
سلیمان مورد وثوق مردم کوفه و همه مسلمانان بود
او بعد از ورود مسلم بن عقیل به کوفه با آن که می دانست مسلم فرستاده و نایب امام زمان اوست از یاری و حمایت مسلم خودداری کرد و در پاسخ به اعتراض افرادی نظیر مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر و مختاربن ابوعبید، گفت؛ منتظر ورود خود امام علیه السلام باقی می ماند!
دقیقا همان بهانه ای که این روزها برخی از مدعیان دروغین انتظار ولی عصر(عج) بر زبان دارند و یا شماری از منتظران بی بصیرت به آن چنگ می زنند.
سلیمان صرد باید می دانست که نمی توان مدعی پیروی از امام حسین(ع) و انتظار ورود ایشان بود، اما از بیعت و همراهی با نایب و فرستاده آن امام بزرگوار سر باز زد!
این سرپیچی به گونه ای آشکار با آن ادعا مغایرت دارد و کسانی که از پیروی نایب امام زمان خویش سرپیچی می کنند، از فرمان مستقیم و بی واسطه امام(ع) نیز سر می پیچند و سلیمان بن صرد خزائی هم چنین بود و از حضور در کربلا و یاری امام حسین(ع) خودداری کرد!
امروز هم در مقیاسی بسیار کوچکتر شاهد برخی از خواص هستیم که دشمنی و کینه توزی آشکار قدرت های استکباری و دنباله های داخلی آنها علیه اسلام و انقلاب و نایب امام زمان - ارواحناله الفداء- را می بینند ادعا می کنند که در انتظار امام عصر(عج) نشسته اند و نمی دانند در انتظار یوسف زهرا(س) باید ایستاد تا مصداق این آیه شریفه نبود که «رضوا بأن یکونوا مع الخوالف.... به همراهی با خانه نشینان راضی شدند و بر دل هاشان مهر نهاده شده، از این روی اهل تفقه نیستند».
به کوفه برگردیم، خودداری سلیمان از یاری مسلم بن عقیل، زبان ابن زیاد را به تخطئه مسلم در میان مردم دراز کرد.
خناسان و حرامیان به ملت می گفتند؛ اگر مسلم برحق است و حسین بن علی(ع) به حق قیام کرده است، چرا شخصیت برجسته ای نظیر سلیمان بن صرد که از بزرگان شیعه و طلیعه دار دعوت از حسین(ع) است مسلم را یاری نمی کند؟!
و بعدها که سلیمان بن صرد از حضور در کربلا نیز سر باز زد، به همین توهم علیه قیام اباعبدالله(ع) دامن می زدند
خدا بر درجات امام راحل ما(ره) بیفزاید که می فرمود- و تاکید می کرد که با جرات می گوید- مردم زمان ما از مردم حجاز در دوران رسول خدا(ص) و مردم کوفه در دوران علی مرتضی(ع) برترند و چنین است که ترفندهای موثر آن روزهای دشمن در این روزها بی اثر است چرا که امروزه نگاه مردم به ولی امر و جلودار قافله است نه به خواص، از این روی، خواص آلوده و غافل اگرچه در مقایسه با آن روزها، بسیار اندک و کم شمارند ولی چنانچه بلغزند و پای از صراط مستقیم- خدای نخواسته- به عمد یا کم بصیرتی، بیرون بگذارند، جماعت را با خود نمی لغزانند، بلکه خود رفوزه شده و سقوط می کنند.
جناب سلیمان صرد خزائی، اما، آنگونه که اشاره شد، به خطای خود - هرچند دیرهنگام- پی برد و با شهادت خویش نام نیکی از خود به یادگار گذاشت
سلیمان اجازه سوءاستفاده بیشتر از خطای خویش را به حرامیان نداد... و خدای مهربان عاقبت همه- مخصوصا مدعیان- را ختم به خیر فرماید تا در آوردگاه این روزها که در دو سوی آن تمامی اسلام و تمامی کفر به تخاصم رو در روی هم ایستاده اند تماشاچی نباشند
و به بهانه این که از فلان ماجرا- به حق- دل خوشی ندارند و یا به فلان موضوع- باز هم بر فرض صحت نظرشان- اعتراض دارند، از حضور آشکار در جبهه حق باز نمانند
امروز، راه میانه ای نیست، فماذا بعدالحق الا الضلال...
مسلم و خواص
- ذی الحجه سال 60 هجری بود. کوفه، شهر ناملایمات و بی وفایی ها، قدمگاه سفیر و فرستاده حجت خدا روی زمین شده بود
مسلم به مسجد شد و رقعه حضرت را برای مردم خواند. ولوله ای در شهر افتاد، همه اظهار ارادت کرده و دست بیعت به سوی ابن عقیل دراز کردند
نامه پشت نامه نوشته شد. آنهم نه از سوی مردم عادی بلکه کسانی خود را پای رکاب آن حضرت معرفی کردند که «خواص» آن دوران به حساب می آمدند
فرماندار کوفه «نعمان بن شبیر» مرد ضعیف و ملایمی بود. کاری به این کارها نداشت و مزاحم مسلم نشد
«عوام» نیز- که قدرت تحلیل نداشته و قادر به تصمیم گیری نبودند- به تبع «خواص» آمدند و بیعت کردند و پای بیعت نامه ها امضاء شد؛ بنابر بعضی از اقوال تا 18 هزار نامه و امضاء!
برخی از خواص نابکار کوفه و طرفدار بنی امیه دست به کار شدند
برای یزید نامه نوشتند که اگر می خواهی پایه های حکومتت نلغزد و کوفه را از دست ندهی، امیری دیگر به اینجا بفرست
کسی که نای مبارزه داشته باشد آنهم با فرزند رسول خدا(ص)!
عبیدالله بن زیاد از بصره روانه کوفه شد
خواص از آنچه کرده بودند اطلاع داشتند و انتظار ورود امیر جدید را می کشیدند
عبیدالله صورت خود را پوشاند و شب هنگام، سوار بر اسب وارد شهر شد
عوام تا دیدند مردی اسب سوار با تجهیزات و خدم و حشم آمده و نقاب بر صورت دارد، به گمان آنکه امام حسین(ع) است به رکاب وی دویدند و گفتند: السلام علیک یا بن رسول الله!
عبیدالله که خود از «خواص باطل» بود وقتی «عوام» را اینگونه ساده و بی بصیرت یافت، بی اعتنا به آنان یکسره روانه دارالاماره شد و همان شب نقشه مقابله با مسلم را پیاده کرد
هانی دستگیر و مضروب شد. خبر در شهر پیچید. 30هزار نفر گرداگرد سفیر امام حسین(ع) جمع شدند
هزاران نفر شمشیر به دست اطراف محل اقامت مسلم از او مراقبت می کردند تا مبادا ماموران ابن زیاد دستشان به وی برسد.
بار دیگر «خواص» باطل و نابکار وارد گود شدند. نفوذ در مردمی که تابع جو موجود بودند. قدرت تصمیم گیری و انتخاب نداشتند
بنابر شانس و اقبالشان اگر به پست خواص حق می خوردند، راه نجاتی برایشان باز می شد و اگر در دام خواص باطل گرفتار می آمدند، سقوطشان حتمی بود
آنها را انذار می دادند که «بنی امیه پول و شمشیر و تازیانه دارند، جان خود را می خواهید برای که به خطر بیندازید؟! اگر می خواهید در امان باشید و صاحب زن و فرزند، به خانه هایتان بروید...»
و آنها هم رفتند! به همین راحتی!... وقت نمازعشا، وقتی مسلم به پشت سر خود نگاه کرد، هیچکس نبود!
همان شب ابن زیاد به مسجد کوفه رفت و گفت؛ همه باید نماز عشایشان را به امامت من بخوانند. طولی نکشید شمشیرهایی که در دفاع از مسلم بن عقیل از نیام برآمده بود، روی طاقچه خانه های کوفیان جا ماند و همه پشت سر عبیدالله به نماز ایستادند! مسلم تنها شد و به خانه «طوعه» پناه برد...
آن روز همه خواص امتحان خود را بد پس دادند و نمره مردودی گرفتند. چه آنهایی که خواص باطل بودند و در باطن طرفدار بنی امیه چه آنهایی که خواص حق بودند و کنار کشیده و یا سکوت اختیار کردند
عده ای از آنان در کربلا به جمع یاران امام حسین(ع) پیوستند و شهید شدند و اشتباهشان را جبران کردند
اما عده زیادی جا مانده و بعد از واقعه کربلا که آن حادثه عظیم اتفاق افتاد، جزو توابین شدند
اما دیگر چه سود که خون فرزند رسول خدا و ثارالله بر زمین ریخته شده بود؟! حسرت بزرگ تاریخ آن است که شمار توابین از عده اصحاب امام حسین به چند برابر بیشتر است! کاری که نباید، اتفاق افتاده بود و پشیمانی دیگر سودی نداشت.
فرق خواص و عوام زمانه ما و زمانه امام حسین(ع) در این است که انحراف خواص در ماجرای کربلا توانست 30 هزار بیعت کننده با مسلم را -جز اندکی- به 30 هزار سرباز شقی در سپاه عمر سعد تبدیل کند
اما انحراف خواص در فتنه های انقلاب باعث انحراف اندک شماری شد که در مقابل سیل توفنده ملت در دفاع از نظام و امام و رهبری، کف روی آب هم به حساب نمی آیند
فقط پرده ها افتاد، مردم هوشیارتر شدند، دشمن بسان گذشته ناامید شد و دست آنهایی که باید، برای مردم رو شد
این زمستان هم از سر انقلاب گذشت و روسیاهی به آنانی ماند که هیزم کش آتش فتنه بودند.
نقش کوفه در واقعه عاشورا
در تاریخ و بستر جامعهشناسی آن روز و اندکی قبل از آن دقیق شویم، مسئله را تا اندازه زیادی طبیعی (نه صحیح و صاحب حق) و قابل پیشبینی مییابیم. ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند : 1- پس از پیروزی مسلمانان در جنگهای قادسیه خلیفه دوم به فرمانده سپاه خود سعدبن ابی وقاص دستور داد تا برای تحکیم مواضع و انجام مقدمات حملات بعدی به ایران ساسانی، در منطقه فرات بماند. او با همکاری سلمان فارسی و حذیفه بن یمان سرزمین کوفه را در نظر گرفت و سنگ بنای آن را در سال 17 هـ . بنا نهاد
کوفه ابتدا پادگانی نظامی بود و پس از مدتی مامن انبوهی از مهاجران شد. در جاذبه های هجوم مهاجران به کوفه باید به توجه خاص خلیفه دوم به کوفه و اهل آن و دادن القاب «دارالحجره» «کنزالایمان» «حمیحمه العرب» و «راس اهل الاسلام» و نیز توجه وی به وضع مالی فاتحان قادسیه مستقر در کوفه و همینطور وجود زمینههای اشتغال پس از فروپاشی ساسانیان اشاره کرد.چنان که مشاهده میشود انگیزههای کوفه به معنای شهری وسیع و مدنظر ما در تاریخ شدن، بیشتر اقتصادی و مالی و تا اندازهای شهرت و جاه بوده است.
این امر موجب شده بود ترکیب جمعیتی نامتجانسی را برای کوفه به وجود آورد. گروههای مختلف قبایل عرب ، اسیران ایرانی مسلمان شده ، صنعتگران و پیشهوران ایرانی. زنان ایرانی که به عقد فاتحان عرب درآمده بودند و کشاورزان و فقیران ایرانی که با سقوط ساسانیان در آن منطقه بودند. 2- کوفیان با هدایت مالک اشتر با علی (ع) بیعت کردند
حضرت هم در سال 36 هجری و با 1000 مرد جنگی اهل مدینه به کوفه رهسپار شد . علت این مسئله که از مسائل مهم و تاثیرگذار در تاریخ اسلام است را باید در اهل مدینه جستجو کرد . مدینه مرکز تجمع صحابی بود که نوعا حسادتها و غرضهایی با حضرت (ع) داشتند و خودشان را رجل مستقل میپنداشتند و با باب کردن تز «اجتهاد در برابر نص» اطاعت پذیری چندانی از ایشان نداشتند. در مقابل اغلب اعراب کوفه اکثرا از قبایل یمنی بودند که آشنایی دیرینه با امیرالمومنین داشتند و اسلام خود را از ایشان گرفته بودند. آن روز حدود 100 هزار نفر جمعیت داشت .
12هزار مرد جنگی در کوفه به حضرت علی (ع) ملحق شد. 3 - در کوفه قبایل هر کدام در منطقهای ساکن شدند و کوفه بافتی قبیلهای پیدا کرد. این قبایل با هم ائتلاف میکردند. به هر حال ادامه این روند باعث اولین اختلافات اجتماعی در کوفه شد که پس از مدتی، پیرو نامه سعد به خلیفه (دوم) دستور ابطال این قراردادها صادر شد. در عوض هفت گروه مهم را که «قاتله» مینامیدند به وجود آورد و برای آنها حقوق خاصی را معین نمود
هر قاتله مرکب از چند قبیله بود. سهم قاتلهها متفاوت و براساس نوعی تبعیض قبیلهای بنا نهاده شد: مثلا بیشترین سهم را قاتله مکه و حجاز میبردند و به همین ترتیب بیشترین امکانات اجتماعی و اقتصادی و نیز بیشترین نفوذ در حاکمیت کوفه از آن آنان بود این وضع جامعهشناسی مردم کوفه را به نحوی شکل داده بود که فتنه و آشوب و احساسات تند و آنی و قابلیت تحریکپذیری بالا و تصمیمگیری سریع و حیله و پیمانشکنی از عرضیات کوفه به حساب میآمد و در واقع با نگاهی جامعه شناسانه چندان دور از انتظار نبود، نباید علت العلل روی آوردن جمعیت به کوفه را هم از نظر دور داشت .
حاصل آنکه خلیفه و امام مسلمین حضرت علی (ع) مرکز حکومت خود را در شهری قرار داد که حسابهای مالی در آن انگیزه اصلی بود. ضمن آنکه ساختار اجتماعی شکننده و جاهلی چون عصر جاهلی زمینه رشد توطئهها را فراهم کرده بود و شد آنچه که میدانیم در حکومت حضرت علی (ع) و حکومت چند ماهه حضرت مجتبی (ع) و حال این مردم سابقهدار از امام حسین (ع) برای امامت و حکومت در کوفه دعوت میکنند. اینکه چرا امام پذیرفت خود موضوعی مجزا و قابل بحث است . به هرحال به کوفه زمان امام حسین (ع) میرسیم. بافت جمعیت کوفه آن روز متشکل از چهار طیف فکری اجتماعی بود.
شیعیان علی (ع) - هواداران بنیامیه - خوارج - بیتفاوتها
1 - هواداران بنیامیه : دشمنان مقابل امام ، گروه زیادی تحت تاثیر سیاستهای عثمانی صاحب قدرت مالی و سیاسی شده بودند ، اینان که برخیشان با حکومت شام ارتباط نزدیکی داشتند به بنیامیه و سیاستهای آنان متمایل و پایبند بودند. قدرت و نفوذ بالای آنان سبب گرایش بسیاری از کوفیان بدانها شده بود.
2 - خوارج : خوارج و متمایلان به تفکر و حرکت خارجی هم در کوفه کم نبودند ، البته اینان در عاشورا نقش چندانی نداشتند. فراموش نشود که خوارج بنیامیه را هم نمی پذیرفتند و با آنها مبارزه میکردند . عبیدالله چند بار قیام آنها را سرکوب کرد.
3 - بیتفاوتها : به عبارتی شکاکها بودند که تحتتاثیر تبلیغ خوارج و امویان پیوسته دو دل و در نتیجه منفعل در یاری حق و گاه ضد حق بودند(حفظ منافع شخصی) بیشترین سهم جمعیتی کوفه در کربلا اینان بودند. آنها هنگامی که احتمال پیروزی مسلم را زیاد دیدند به او پیوستند، اما با ظهور آثار شکست او را رها کردند و همین معامله را در عاشورا ادامه دادند. کسانی که بیابان نشینی را برگزیدند و دعا برای امام اکتفا کردند
4 - شیعیان : به دو گروه قابل تمایز تقسیم میشدند: الف ، ثابت قدمان و یاران خاص حضرت علی (ع) و دنبال کنندگان آنها نظیر مالک و عمار و امثالهم که تا آخرین نفس ایستادند. اکنون ما هم اینگونه باشیم . ب ، علاقهمندان به خاندان عصمت که البته اهل ترس و محافظهکاری بودند و عقل حسابگر مادیشان به خوبی کار میکرد.
آری برادر و خواهر آگاه و دارای بصیرت ، در شرائط فعلی انقلاب اسلامی که دشمنان خارجی و بعضا نا آگاهان داخلی بسیج شده و عزم در روی کار آوردن حکومت دلخواه و متمایل به غرب را در اندیشه خود دارند، مراقب باشیم در این گروه قرار نگیریم
زیرا که هر چه داریم از عاشورا و قیام امام حسین بر ضد حکومت امویان و بنی امیه داریم و شرائط فعلی را با موقعیت و امکانات مادی و احیانا مشکلات خود گره نزنیم . تعریف و حمایت دشمنان به فرموده معمار انقلاب اسلامی امام عزیرمان خمینی کبیر(ره) بدون طمع نیست
در اختیار قرار دادن امکانات رسانه ای و هزینه های میلیاردی دشمنان برای روی کار آمدن افراد دلخواه آنان برای حفظ منافع خودشان می باشد . هم نوا شدن با اراذلی که قیام عاشورا را نتیجه خشونت طلبی صدر اسلام عنوان کردند و عده ای هم در مقابل این سخنان سکوت و بعضا حمایت کردند و مجبور به پناه بردن به آغوش دشمنان شدند و عده ی قلیلی هم در داخل همان روش و عقیده را دنبال کرده و امید به جذب کمک مالی و حمایتی دشمنان دارند
امتیاز دادن و کوتاه آمدن دور از جوانمردی و عزت ، و با عاشورائیان سازگاری ندارد (هیهات من الذله) زندگی با ستمگران و زورگویان را نمی پذیرم و تن نمی دهم ( امام حسین علیه السلام )
زمان قیام عاشورا مردم چند دسته بودند: خاندان و یاران امام که تا آخرین نفس ایستادند- دشمنان مقابل امام ،عمر سعد و.. -کسانی که بیابان نشینی را برگزیدند – کسانی که حرکتی از خود نشان ندادند و دعا برای امام اکتفا کردند و گروهی که از نزدیک مراقب اوضاع بودند و دغدغه و شک داشتند
در کنار این تقسیمبندی نباید «الحمراء» ها را هم از قلم انداخت . به گفته طبری اینان بیست هزار مرد مسلح کوفی بودند. این گروه در عصر امام حسن (ع) و امام حسین (ع) مردم جنگجویی به شمار میآمدند که در برابر پول به هر جنایتی دست میزدند. در آشوبهای کوفه آنان به قدری قدرت و نفوذ پیدا کرده بودند که شهر کوفه را به آنان نسبت میدادند و میگفتند . « کوفه الحمراء»
در این شرایط کوفه به امام حسین نامه نوشت.
نحوه اسارت و شهادت مسلم بن عقیل
روزی که امام حسین(ع) از مکه بیرون آمد، جناب مسلم نیز به نمایندگی از امام حسین(ع) در کوفه قیام کرد. مردم کوفه هم مردمی دیندار و دین شناس بودند که با جناب مسلم آن چنان کردند که آدم واقعا حیرت می کند. اگر تاریخ مسلم نبود باورمان نمی شد که روز هفتم و یا هشتم ذیحجه، دوازده یا هجده هزار نفر با حضرت مسلم تا حد بذل جان بیعت کنند و فردا شب یا شب همان روز، هیچ کس همراهش نباشد
مردی که تا دیروز فرمانروای هجده هزار نفر بود، امشب یک نفر هم نیست که او را به خانه اش ببرد . در آن شهر پرآشوب که همه درهای خانه ها بسته بودند، تنها یک زن فداکاری کرد و از آن آقای غریب پذیرایی نمود. آقا در خانه ای رسید، دید در باز است و زنی در آستانه در ایستاده و پیداست که انتظار کسی را می کشد.
(آن زن، پسرش بیرون بود و انتظار او را داشت) مقابل آن در ایستاد و به آن زن سلام کرد و جواب شنید و فرمود: من تشنه ام، به من آب بده. زن فوراً رفت و آب آورد و حضرت مسلم میل فرمود، زن رفت و ظرف آب را گذاشت و آمد، دید آقا پای دیوار خانه نشسته است! گفت: بنده خدا، مگر آب نخورده ای؟! فرمود: چرا. گفت: پس چرا نمی روی؟! جوابی نشنید، بار دوم گفت: بنده خدا، شهر، آشوب است، چرا به خانه ات نمی روی؟! باز جواب نیامد. بار سوم گفت: سبحان الله، شهر شلوغ است، نشستن تو پشت دیوارخانه من صحیح نیست
من راضی نیستم پشت دیوار خانه من بنشینی! این را گفت، آقا برخاست و ایستاد و فرمود: من در این شهر خانه ای ندارم، غریبم و راه به جایی نمی برم! آن زن گفت: مگر شما که هستی؟ فرمود: من مسلم بن عقیلم! او تا آقا را شناخت با اظهار شرمندگی گفت: آقا بفرمایید، خانه، خانه شما و من هم کنیز شما هستم... وقتی پسرش آمد و آگاه شد که مسلم بن عقیل در خانه او است به ابن زیاد اطلاع داد. ماموران او هم ریختند و آن حضرت را از خانه بیرون کشیدند و سرانجام او را به پشت بام دار الاماره بردند و آنجا به قتل رسانده و بدن بی سرش را از پشت بام به زمین انداختند- صفیر هدایت 16، جزوه توبه، آیه الله ضیاءآبادی
غربت مسلم(ع) در کلام رهبر انقلاب
الا ... اى محرم!
تو آن خشم خونین خلق خدایى که از حنجر سرخ و پاک شهیدان برون زد تو بغض گلوى تمام ستمدیدگانى که در کربلا - نیمروزى به یکباره ترکید تو خون دل و دیده روزگارى که با خنجر کینه توز ستم، بر زمین ریخت تو خون خدایى که با خاک آمیخت تو شبرنگ سرخى، که در سالهاى سیاهى درخشید الا ...
اى محرم! تو خشم گره خورده سالیانى، تو آتشفشانى تو بر ظلم دشمن گواهى تو بر شور ایمان پاکان نشانى تو هفتاد آیه، تو هفتاد سوره، تو هفتاد رمز حیاتى تو پیغام فریاد سرخ زمانى تو، موجى ز دریاى عصیان و خشمى که افتان و خیزان رسیده استبر ساحل روزگاران الا .. . اى محرم! تو فجرى، تو نصرى تویى «لیله القدر» مردم تو رعدى ، تو برقى تو طوفان طفى تویى غرش تندر کوهساران!
الا ... اى محرم! تو یاد آور عشق و خون و حماسه تو دانشگه بى نظیر جهاد و شهادت تویى مظهر «ثار» و «ایثار» یاران الا ... اى محرم! به هنگام و هنگامه هجرى کاروان شهیدان تو آن راهبان روانبخش و مهماننوازى که در پاى رهپوى آزادگان لاله ارغوان میفشانى الا ... اى محرم! به چشم و دل قهرمانان و آزاد مردان که همواره بر ضد بیداد، قامت کشیدند و در صفحه سرخ تاریخ، زیباترین نقش جاوید را آفریدند تو آن آشناى کهن یاد و دشمنستیزى که همواره در یادشانى الا .. . اى محرم! تو آن کیمیاى دگرگونه سازى که مرگ حیات آفرین را - به نام «شهادت» به اکسیر عشقى که در التهاب سر انگشتسحرآفرینت نهفته است.
چو شهدى مصفا و شیرین به کام پذیرندگان میچشانى!
وقتى به اسامى کسانى که از کوفه براى امام حسین علیهالسّلام نامه نوشتند و او را دعوت کردند، نگاه مىکنید، مىبینید همه جزو طبقهى خواص و از زبدگان و برجستگان جامعهاند. تعداد نامهها زیاد است. صدها صفحه نامه و شاید چندین خورجین یا بستهى بزرگ نامه، از کوفه براى امام حسین علیهالسّلام فرستاده شد
همهى نامهها را بزرگان و اعیان و شخصیّتهاى برجسته و نام و نشاندار و همان خواص نوشتند. منتها مضمون و لحن نامهها را که نگاه کنید، معلوم مىشود از این خواصِ طرفدارِ حق، کدامها جزو دستهاى هستند که حاضرند دینشان را قربانى دنیایشان کنند و کدامها کسانى هستند که حاضرند دنیایشان را قربانى دینشان کنند. از تفکیکِ نامهها هم مىشود فهمید که عدّهى کسانى که حاضرند دینشان را قربانى دنیا کنند، بیشتر است. نتیجه در کوفه آن مىشود که مسلم بن عقیل به شهادت مىرسد و از همان کوفهاى که هجده هزار شهروندش با مسلم بیعت کردند، بیست، سى هزار نفر یا بیشتر، براى جنگ با امام حسین علیهالسّلام به کربلا مىروند! یعنى حرکت خواص، به دنبال خود، حرکت عوام را مىآورد.
نمىدانم عظمت این حقیقت که براى همیشه گریبان انسانهاى هوشمند را مىگیرد، درست براى ما روشن مىشود یا نه؟ ماجراى کوفه را لابد شنیدهاید. به امام حسین علیهالسّلام نامه نوشتند و آن حضرت در نخستین گام، مسلمبن عقیل را به کوفه اعزام کرد. با خود اندیشید: "مسلم را به آنجا مىفرستم. اگر خبر داد که اوضاع مساعد است، خود نیز راهى کوفه مىشوم.” مسلم بن عقیل به محض ورود به کوفه، به منزل بزرگان شیعه وارد شد و نامهى حضرت را خواند. گروه گروه، مردم آمدند و همه، اظهار ارادت کردند. فرماندار کوفه، "نعمانبنبشیر” نام داشت که فردى ضعیف و ملایم بود. گفت: "تا کسى با من سرِ جنگ نداشته باشد، جنگ نمىکنم.” لذا با مسلم مقابله نکرد. مردم که جوّ را آرام و میدان را باز مىدیدند، بیش از پیش با حضرت بیعت کردند.
دو، سه تن از خواصِ جبههى باطل - طرفداران بنىامیّه - به یزید نامه نوشتند که "اگر مىخواهى کوفه را داشته باشى، فرد شایستهاى را براى حکومت بفرست؛ چون نعمان بن بشیر نمىتواند در مقابل مسلمبن عقیل مقاومت کند.” یزید هم عبیداللَّه بن زیاد، فرماندار بصره را حکم داد که علاوه بر بصره - به قول امروز، "با حفظ سمت” - کوفه را نیز تحت حکومت خود درآور
عبیداللَّه بن زیاد از بصره تا کوفه یکسره تاخت. (در قضیهى آمدن او به کوفه هم نقش خواص معلوم مىشود، که اگر دیدم مجالى هست، بخشى از آن را برایتان نقل خواهم کرد.) او هنگامى به دروازهى کوفه رسید که شب بود. مردم معمولى کوفه - از همان عوامى که قادر به تحلیل نبودند - تا دیدند فردى با اسب و تجهیزات و نقاب بر چهره وارد شهر شد، تصوّر کردند امام حسین علیهالسّلام است. جلو دویدند و فریاد "السّلام علیک یا بن رسولاللَّه” در فضا طنین افکند!
ویژگى فرد عامى، چنین است. آدمى که اهل تحلیل نیست، منتظر تحقیق نمىشود. دیدند فردى با اسب و تجهیزات وارد شد. بى آنکه یک کلمه حرف با او زده باشند، تصوّر غلط کردند. تا یکى گفت "او امام حسین علیهالسّلام است” همه فریاد "امام حسین، امام حسین” برآوردند! به او سلام کردند و مقدمش را گرامى داشتند؛ بى آنکه صبر کنند تا حقیقت آشکار شود
عبیداللَّه هم اعتنایى به آنها نکرد و خود را به دارالاماره رساند و از همان جا طرح مبارزه با مسلم بن عقیل را به اجرا گذاشت. اساس کار او عبارت از این بود که طرفداران مسلم بن عقیل را با اشدّ فشار مورد تهدید و شکنجه قرار دهد. بدین جهت، "هانى بن عروه” را با غدر و حیله به دارالاماره کشاند و به ضرب و شتم او پرداخت. وقتى گروهى از مردم در اعتراض به رفتار او دارالاماره را محاصره کردند، با توسّل به دروغ و نیرنگ، آنها را متفرق کرد.
در این مقطع هم، نقش خواصِ به اصطلاح طرفدارِ حق که حق را شناختند و تشخیص دادند، اما دنیایشان را بر آن مرجّح دانستند، آشکار مىشود. از طرف دیگر، حضرت مسلم با جمعیت زیادى به حرکت درآمد. در تاریخ "ابن اثیر” آمده است که گویى سى هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند. از این عدّه فقط چهار هزار نفر دوْرادوْر محلّ اقامت او ایستاده بودند و شمشیر به دست، به نفع مسلم بن عقیل شعار مىدادند.
این وقایع، مربوط به روز نهم ذىالحجّه است. کارى که ابن زیاد کرد این بود که عدّهاى از خواص را وارد دستههاى مردم کرد تا آنها را بترسانند. خواص هم در بین مردم مىگشتند و مىگفتند "با چه کسى سر جنگ دارید؟! چرا مىجنگید؟! اگر مىخواهید در امان باشید، به خانههایتان برگردید. اینها بنىامیّهاند. پول و شمشیر و تازیانه دارند.” چنان مردم را ترساندند و از گرد مسلم پراکندند که آن حضرت به وقت نماز عشا هیچ کس را همراه نداشت؛ هیچکس!
آن گاه ابن زیاد به مسجد کوفه رفت و اعلان عمومى کرد که "همه باید به مسجد بیایند و نماز عشایشان را به امامت من بخوانند!” تاریخ مىنویسد: "مسجد کوفه مملو از جمعیتى شد که پشت سر ابن زیاد به نماز عشا ایستاده بودند
چرا چنین شد؟ بنده که نگاه مىکنم، مىبینم خواصِ طرفدارِ حقْ مقصرّند و بعضىشان در نهایتِ بدى عمل کردند. مثل چه کسى؟ مثل "شریح قاضى”. شریح قاضى که جزو بنىامیّه نبود! کسى بود که مىفهمید حق با کیست. مىفهمید که اوضاع از چه قرار است. وقتى "هانى بن عروه” را با سر و روى مجروح به زندان افکندند، سربازان و افراد قبیلهى او اطراف قصر عبیداللَّه زیاد را به کنترل خود درآوردند.
ابن زیاد ترسید. آنها مىگفتند: "شما هانى را کشتهاید.” ابن زیاد به "شریح قاضى” گفت: "برو ببین اگر هانى زنده است، به مردمش خبر بده.” شریح دید هانى بن عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هانى به شریح افتاد، فریاد برآورد: "اى مسلمانان! این چه وضعى است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نیامدند؟! چرا نمىآیند مرا از اینجا نجات دهند؟! مگر مردهاند؟!” شریح قاضى گفت: "مىخواستم حرفهاى هانى را به کسانى که دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعکس کنم. اما افسوس که جاسوس عبیداللَّه آنجا حضور داشت و جرأت نکردم!” "جرأت نکردم” یعنى چه؟ یعنى همین که ما مىگوییم ترجیح دنیا بر دین! شاید اگر شریح همین یک کار را انجام مىداد، تاریخ عوض مىشد.
اگر شریح به مردم مىگفت که هانى زنده است، اما مجروح در زندان افتاده و عبیداللَّه قصد دارد او را بکشد، با توجّه به اینکه عبیداللَّه هنوز قدرت نگرفته بود، آنها مىریختند و هانى را نجات مىدادند. با نجات هانى هم قدرت پیدا مىکردند، روحیه مىیافتند، دارالاماره را محاصره مىکردند، عبیداللَّه را مىگرفتند؛ یا مىکشتند و یا مىفرستادند مىرفت. آن گاه کوفه از آنِ امام حسین علیهالسّلام مىشد و دیگر واقعهى کربلا اتّفاق نمىافتاد! اگر واقعهى کربلا اتّفاق نمىافتاد؛ یعنى امام حسین علیهالسّلام به حکومت مىرسید
حکومت حسینى، اگر شش ماه هم طول مىکشید براى تاریخ، برکات زیادى داشت. گرچه، بیشتر هم ممکن بود طول بکشد. یک وقت یک حرکت بجا، تاریخ را نجات مىدهد و گاهى یک حرکت نابجا که ناشى از ترس و ضعف و دنیاطلبى و حرص به زنده ماندن است، تاریخ را در ورطهى گمراهى مىغلتاند. اى شریح قاضى! چرا وقتى که دیدى هانى در آن وضعیت است، شهادتِ حق ندادى؟! عیب و نقصِ خواصِ ترجیح دهندهى دنیا بر دین، همین است.
به داخل شهر کوفه برگردیم:وقتى که عبیداللَّه بن زیاد به رؤساى قبایل کوفه گفت "بروید و مردم را از دُورْ مسلم پراکنده کنید وگرنه پدرتان را در مىآورم” چرا امر او را اطاعت کردند؟! رؤساى قبایل که همهشان اموى نبودند و از شام نیامده بودند! بعضى از آنها جزو نویسندگان نامه به امام حسین علیهالسّلام بودند. "شَبَثْ بن ربْعى” یکى از آنها بود که به امام حسین علیهالسّلام نامه نوشت و او را به کوفه دعوت کرد
همو، جزو کسانى است که وقتى عبیداللَّه گفت "بروید مردم را از دُوْر مسلم متفرّق کنید” قدم پیش گذاشت و به تهدید و تطمیع و ترساندنِ اهالى کوفه پرداخت!
چرا چنین کارى کردند؟! اگر امثال شَبَثْ بن ربْعى در یک لحظهى حسّاس، به جاى اینکه از ابن زیاد بترسند، از خدا مىترسیدند، تاریخ عوض مىشد. گیرم که عوامْ متفرّق شدند؛ چرا خواصِ مؤمنى که دوْر مسلم بودند، از او دست کشیدند؟ بین اینها افرادى خوب و حسابى بودند که بعضیشان بعداً در کربلا شهید شدند؛ اما اینجا، اشتباه کردند
البته آنهایى که در کربلا شهید شدند، کفّارهى اشتباهشان داده شد. دربارهى آنها بحثى نیست و اسمشان را هم نمىآوریم. اما کسانى از خواص، به کربلا هم نرفتند. نتوانستند بروند؛ توفیق پیدا نکردند و البته، بعد مجبور شدند جزو توّابین شوند. چه فایده؟! وقتى امام حسین علیهالسّلام کشته شد؛ وقتى فرزند پیغمبر از دست رفت؛ وقتى فاجعه اتّفاق افتاد؛ وقتى حرکت تاریخ به سمت سراشیب آغاز شد، دیگرچه فایده؟! لذاست که در تاریخ، عدّهى توّابین، چند برابر عدّهى شهداى کربلاست. شهداى کربلا همه در یک روز کشته شدند؛ توّابین نیز همه در یک روز کشته شدند. اما اثرى که توّابین در تاریخ گذاشتند، یک هزارم اثرى که شهداى کربلا گذاشتند، نیست! بهخاطر اینکه در وقت خود نیامدند. کار را در لحظهى خود انجام ندادند
دیر تصمیم گرفتند و دیر تشخیص دادند.
چرا مسلم بن عقیل را با اینکه مىدانستید نمایندهى امام است، تنها گذاشتید؟! آمده بود و با او بیعت هم کرده بودید. قبولش هم داشتید. (به عوام کارى ندارم. خواص را مىگویم.) چرا هنگام عصر و سرِ شب که شد، مسلم را تنها گذاشتید تا به خانهى "طوعه” پناه ببرد؟! اگر خواص، مسلم را تنها نمىگذاشتند و مثلاً، عدّه به صد نفر مىرسید، آن صد نفر دُوْر مسلم را مىگرفتند. خانهى یکىشان را مقرّ فرماندهى مىکردند. مىایستادند و دفاع مىکردند. مسلم، تنها هم که بود، وقتى خواستند دستگیرش کنند، ساعتها طول کشید. سربازان ابن زیاد، چندین بار حمله کردند؛ مسلم به تنهایى همه را پس زد. اگر صد نفر مردم با او بودند، مگر مىتوانستند دستگیرش کنند؟!
باز مردم دورشان جمع مىشدند. پس، خواص در این مرحله، کوتاهى کردند که دوْر مسلم را نگرفتند.
محکمترین آیه قرآن با روایات ثواب زیارت و گریه بر سیدالشهدا(ع) چگونه جمع میشود؟
فرارسیدن ایام عزاداری سیدالشهدا صلواتاللهعلیهوعلیابنائهالمعصومین را به پیشگاه مقدس حضرت ولیعصر اروحنافداه و همه علاقهمندان به اهلبیت تسلیت و تعزیت عرض میکنیم و از خدای متعال میخواهیم که در دنیا و آخرت دست ما را از دامان ایشان کوتاه نفرماید.
شرایط زمانی در این ایام موضوع بحث را تعیین میکند و نمیشود از آن گذشت و باید هر کدام از ما به اندازه؛ لیاقتمان ـ از مبدأ صفر تا بینهایت ـ از این اقیانوس بیکران رحمت الهی صلواتاللهعلیه استفاده کنیم. ما هم در این ایام میکوشیم اظهار ارادتی به پیشگاه مقدس ایشان داشته باشیم و از خدای متعال میخواهیم که به برکت ایشان چیزی را که مورد رضایت اهلبیت است به ما الهام فرماید و توفیق عمل آن را نیز مرحمت کند.
از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و ائمه اطهار سلاماللهعلیهماجمعین مطالب عجیبی درباره محبت و توسل به سیدالشهدا و گریه و عزاداری برای ایشان نقل شده است، اما گاهی در اثر ناآگاهی و یا شبهههای شیطانی، برای بعضی جمع بین این معارف با دیگر معارف دینی و حتی نصوص قرآنی مشکل به نظر میآید. در این بحث ابتدا یک شبهه مطرح میکنیم و امیدواریم به برکت توسل به ائمه اطهار راهحل مقبول و دلنشینی به ما الهام شود.
محکمترین آیه
یادم میآید امام رضواناللهعلیه گاهی در درسشان موعظه میفرمودند ـ معمولا اواخر سال یک جلسه از درس اصولشان را به موعظه اختصاص میدادند و این غیر از درس اخلاقی بود که به صورت هفتگی داشتند. یکی از مطالبی که مکرر از ایشان شنیدم این است که میفرمودند:أحکمُ آیة؛ فی کتابالله قوله عزوجل (محکمترین آیه در قرآن کریم این آیه است) "فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ”؛ و به خصوص روی کلمه "یره”؛ خیلی تأکید میکردند. در مقام موعظه میفرمودند که مراقب باشید چیزی را سبک نشمارید. اگر انسان حتی یک گناه را کوچک بشمارد عقوبتش را خواهد دید و خود این گناه در آن عالم به شکل عذاب مجسم میشود
میفرمودند محکمترین آیه قرآن که هیچ تشابهی در آن نیست و تأویلی برنمیدارد و مفهوم آن خیلی واضح و قطعی است این آیه است. شاید این تعبیر در روایت هم آمده باشد که محکمترین آیه در قرآن این آیه است که هر کس سر سوزنی، به اندازه سنگینی یک ذره، خوبی کند آن را خواهد دید و اگر به اندازه سنگینی یک ذره بدی کند، خواهد دید
پس معنای محکمترین آیه قرآن این است که اگر ـ العیاذ باللهـ مبتلا به معصیتی شدیم، دیگر برگشت ندارد مگر آنکه توبه کنیم تا بخشیده شویم. حال این آیه با روایاتی که ثواب زیارت و گریه بر سیدالشهدا علیهالسلام را بیان میکند چگونه جمع میشود؟ روایاتی از این قبیل که هر کس برای سیدالشهدا علیهالسلام گریه کند همه گناهانش بخشیده میشود اگرچه به اندازه ریگ بیابانها و برگ؛ درختان؛ باشد. یا درباره زیارت سیدالشهدا آمده که حتی یک السلام؛ علیک یا اباعبدالله ثواب حج و عمره دارد.
اگر در کربلا زیارت کند که ثواب نود حج و نود عمره را دارد. حتی برای زیارت ایشان در روز عرفه یا برخی زمانهای دیگر تا ثواب هزار حج و عمره بیان شده است. توجه دارید که در گذشته گاهی حج یک سال طول میکشید؛ اینکه مقدماتش را فراهم کنند و با امکانات و شرایط آن زمان و با آن خطرها به حج مشرف شوند. حج مثل الان نبود که دو سه ساعت بروند و دو سه ساعت برگردند. حالا هزار تا چنین حج و عمرهای ثواب یک زیارت سیدالشهدا علیهالسلام؟! این روایات با آن آیه چگونه جمع میشود؟ ما شیعیان میدانیم (و حق هم همین است و همین باعث نجاتمان است) که در آنچه اهلبیت علیهمالسلام فرمودند شک و شبهه نیست
چه بسا ما سرّ آن را نمیدانیم، توجیه؛ آن را نمیفهمیم، ولی میدانیم که آنها اشتباه نمیکنند. هزار حج و عمره! اصلا مگر کسی میتواند در عمرش هزار حج و عمره به جا بیاورد؟ آن هم خانه خدا با آن همه تشریفات و احرام و طواف و سعی صفا و مروه و آن خطرهایی که آن زمانها داشته است. چهطور میشود یک زیارت یا حتی گریه در مجلس عزای سیدالشهدا این همه ثواب داشته باشد؟!
عکسالعمل افراد ـ به حسب مرتبه تسلیمشان ـ در برابر این روایات بسیار متفاوت است. برخی که از اول خیلی گستاخانه میگویند اینها دروغ است، قابل قبول نیست، مخصوصا وقتی چنین آیهای داریم که هر کس سر سوزنی کار بد کند حتما نتیجهاش را خواهد دید، پس چگونه این همه گناهان که به اندازه ریگ بیابانها و به اندازه برگ درختان است با یک سلام یا یک گریه بخشیده میشود؟! این معنا با آن آیه چه طور میسازد؟ آیه را که نمیشود بگوییم دروغ است، پس حتما این روایات دروغ است! برخی اینگونه برخورد میکنند.
برخی دیگر کمی ملایمترند؛ میگویند این تعبیرات مبالغهآمیز است. وقتی میخواهند از چیزی تعریف کنند میگویند هزار برابر. برای اینکه مردم قدر زیارت امام حسین را بدانند تعبیرات مبالغهآمیزی کردهاند. به هر حال این سخن هم چیزی است شبیه سخن اول.
انکار نیست یک پله نرمتر است ، اما میگوید معنای حقیقی؛ این روایات، درست نیست و نمیشود آن را پذیرفت. کسانی هم مثل ما میگویند هر چه پیغمبر و ائمه گفتهاند درست است، ما عقلمان نمیرسد. خیلی چیزها هست که حقیقت دارد و ما عقلمان نمیرسد. ولی امروز بیشتر نسل جوان ما این روحیه تعبد و تسلیم را ندارند؛ یا باید بیان قانعکنندهای برایشان ارایه کرد که دلنشین باشد و بفهمند و بپذیرند و یا اینکه انکار میکنند، و این انکار هم توابعی دارد
شما فرض کنید اگر در ذهن جوانی این باشد که آنچه درباره زیارت و عزاداری سیدالشهدا گفته شده را آخوندها درست کردهاند و اصلی ندارد، آن وقت ببینید اصلا برای شیعه چه میماند؟ اگر سیدالشهدا و عزاداریهای محرم و صفر زیر سؤال برود مشکلات بسیاری ایجاد میشود. تنها همین نیست که مثلا بگوییم این حدیث و این مطلب درست نیست. این اشکال به خیلی از کارها تسری پیدا میکند. صحبت یکی دوتا آخوند و یک روضهخوان و یک مداح نیست
آن همه تقید و اهتمام شدید مراجع، بزرگان و اولیای خدا در طول تاریخ تشیع نسبت به زیارت سیدالشهدا علیهالسلام و یا خواندن هر روزه زیارت عاشورا را در نظر بگیرید. حال اگر جوانی یک درصد احتمال بدهد که همه اینها اصلی ندارد یا اغراق و مبالغه است کار خیلی مشکل میشود و زمینه تزلزل فکری در نسل جوان ما نسبت به این معارف به وجود میآید.
الحمدالله خداوند در جوانهای ما گرایشی به اسلام و معنویت قرار داده که بینظیر است. خداوند انشاءالله این صفا و نورانیت را ثابت بدارد و آن را وسیله نجات ملت ما قرار بدهد، ولی به هر حال این نگرانی و دغدغه فکری وجود دارد که آیا این درست است؟ چون نمیتوان هر دو طرف را پذیرفت. کدام را بپذیریم؟ برخی میگویند هر چه ائمه گفتهاند همان درست است و به ایمانشان لطمهای نمیخورد، اما خیلیها حتی این طور هم نمیتوانند بگویند؛ میگویند اینها که شما میگویید با قرآن نمیسازد، با عقل نمیسازد پس العیاذبالله دورغ است.
مقیاس ارزشیابی
فکر میکنم برای حل این مسأله میبایست قاعده کلیتری را مورد توجه قرار دهیم. چیزی که در اذهان عمومی ما هست و ریشه این گونه شبههها میشود این است که ما غالبا کارهای خوب را با مقیاسهای کمّی میسنجیم و به حجمش نمره میدهیم. مثلا اگر کسی صد تومان صدقه داد و دیگری صد میلیون، وقتی این دو کار را با هم مقایسه میکنیم میگوییم البته صد میلیون خیلی بهتر است چون یک میلیون برابر آن صد تومان است
تفاوتش مثل تفاوت یک است با میلیون. یعنی ارزش کار آنکه صد میلیون صدقه داده است یک میلیون برابر ارزش کار کسی است که صد تومان داده است. این حساب روشنی است دو دوتا چهارتاست. وقتی هم میخواهیم درباره اشخاص و کارهای خوبی که در دنیا انجام میگیرد صحبت کنیم، با همین نظر کمّی نگاه میکنیم. مثلا میگوییم ادیسون با اختراع برق چه خدمت بزرگی کرد؛ میلیاردها انسان از آن بهره میبرند، اما آن آخوندی که گوشهای نشسته قرآن میخواند یا درس فقه یا فلسفه یا تفسیری میگوید، این چه تاثیری برای جامعه دارد؟ حتما ارزش کار ادیسون خیلی بیشتر است و اصلا قابل نسبتسنجی نیست، میلیاردها برابر ارزش دارد
یادم هست پنجاه شصت سال پیش وقتی که میخواستند تازه خیابانهای قم را آسفالت کنند و غلتک؛ و ماشینهای آسفالتریزی آورده؛ بودند بعضی از این پیرزنها و؛ پیرمردها میگفتند: این آخوندها برای ما چه کار کردند؟! ببین این خارجیها چه کار میکنند. چه چیزهایی درست کردهاند. این آخوندها چه فایدهای برای ما دارند؟
این سخن در دل خیلیهاست؛ میگویند یک آخوند مینشیند درسی میگوید و حداکثر رسالهای مینویسد. این چه خدمتی است؟ اما مثلا پاستور چه خدمت بزرگی به انسانها کرد. با کار او چه قدر مریض بهبود پیدا کردند. و از این گونه؛ سخنها زیاد است. بسیاری از مردم ارزش کارها را با کمیتها و حجم و منافع مادیاش میسنجند ما هم کمابیش همینطوریم. کمی با دیگران فرق داریم اما کمابیش همین طوریم. اما دستگاه ارزشیابی اسلام با ارزشیابی ما انسانها تفاوت دارد؛ اولا اصلیترین ارزشها را به نیت میدهد
ممکن است آنکه صد تومان صدقه داده با نیت خالصی داده است. مثلا کل سرمایهاش همین صد تومان بوده است. پیرزنهایی بودند برای جبهه تخممرغ میدادند. گاهی کل سرمایهاش همین پنج شش تا تخممرغ بود که این را با تمام وجودش هدیه میداد. این که تمام داراییاش را میدهد با کسی که یک میلیون تومان برایش چیزی نیست و چه بسا وقتی این پول را میدهد ده جا میخواهد حساب کند تا دیگران هم بفهمند که ایشان این خدمت را کرده؛ است و اسمش هم یک جایی باشد، فرق میکند. ما اینها را حساب نمیکنیم
میگوییم او یک میلیون؛ تومان داد این صد تومان، اما خدا بیش از هر چیز، اول نیت را میبیند. داستان بیبی شتیته را شنیدهاید. پیرزنی بود در نیشابور نخ میریسید. کرباسی که درست کرده بود برای امام هدیه فرستاد. امام هیچ کدام از هدایا و پولهای کلانی را که قاصد آورده بود قبول نکرد، اما فرمود پارچه شتیته را بیاور. این پارچه حاصل وجود و شیره حیات او بود
اولا نیتش؛ معلوم است، ثانیا اینکه چه پولی بوده و از کجا تهیه شده، حلال بوده یا حرام، و بالاخره در چه راهی میخواهد آن را صرف کند و کجاها مصرف میشود، و بسیاری از نکتهها و پارامترهای دیگری را که در فهم ما نمیگنجد؛ خدا محاسبه میکند؛ از اینرو گاهی میبینیم خدا برای کار کوچکی که به نظر ما چیزی به حساب نمیآید ارزش عظیمی قائل است.
من خیلی دوست ندارم به قصهها و حکایات تکیه کنم، اما بعضی قصهها آن قدر آموزنده است که فرض کنید اگر اصل قصه؛ هم دورغ باشد اما روح داستان به طور قطع درست است. میگویند علامه مجلسی زمانی که شیخالاسلام بود و در دستگاه صفوی حکم وزیر را داشت با شاگردانش از کوچهای عبور میکرد و سیب قشنگی در دست داشت و آن را بو میکرد. یک زن یهودی بچه به بغل در خانهای ایستاده بود. بچه نگاهش به سیب افتاد و به مادرش گفت: من این سیب را میخواهم. مادر هم دعوایش کرد که بچه چه میگویی؟!
این آقای شیخالاسلام است! بچه گریه افتاد. مرحوم مجلسی متوجه شد. برگشت و آن سیب را به آن بچه یهودی داد و رفت. بعد از وفات، خواب ایشان را دیدند. پرسیدند چه چیزی بیش از همه برای شما اجر و پاداش داشت؟ گفت آن سیبی که به آن کودک یهودی دادم. در آن هیچ شائبه؛ ریا و امید پاداشی نبود تا کسی جایی آن را تعریف کند یا در عوض چیزی بفرستد. یا عالم بزرگواری که مدتها مجاور یکی از عتبات مقدسه بود روزی به حمام احتیاج داشت. از در صحن وارد شد تا از در دیگر خارج شود. در حال جنابت بود و خجالت میکشید که با این حال از داخل صحن عبور میکند. وقتی به روبهروی حرم رسید با خجالت سلام گفت و رفت
بعدها در عالم خواب به او گفتند که این سلام تو از همه زیارتهایت مقبولتر بود. چون با شرمندگی بود و ادعایی در آن نداشتی و خالص بود. وقتی زیارتی میخوانیم و حالی پیدا میکنیم میگوییم خب الحمدالله زیارت خوبی خواندیم اشک و آه و توسلی داشتیم، اما در حال جنابت با سرشکستگی و شرمندگی یک سلام داد، گفتند این از همه زیارتهایت بیشتر فایده داشت.
میبینید که مقیاس ما در ارزشیابی با مقیاس خدا کمی تفاوت دارد؛ اختلاف فتوا داریم با حضرت خدا! او ارزش را به چیزهایی میداند که ما اهمیت نمیدهیم، ما هم چیزهایی را ارزش میدانیم که خدا به آنها اهمیت نمیدهد. به آیهای که در باره شب قدر است توجه کنید: ”؛ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ
در هر سال شبی هست که بر هزار ماه برتری دارد. معمولا هزار ماه از عمر یک انسان تجاوز میکند، کمتر کسی هشتاد سال، هشتاد و چند سال عمر میکند. در سال شبی هست که بر همه عمر انسان برتری دارد. این شبی است که اگر بندگان خودشان را برای عبادت و عمل با اخلاص در آن آماده کنند ثوابش از یک عمر عبادت بیشتر است. ”؛ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ”؛ دیگر آیه از این روشنتر میشود؟! هیچ شکی در آن نیست. پس ما باید در ارزشیابیهایمان تجدیدنظر کنیم. بدانیم گاهی حسابهایی که ما میکنیم درست در نمیآید و حسابهای دیگری هم در کار است.
ارزش واقعی، ارتباط با خدا
نکته دیگری که باید به آن توجه کنیم این است که از معارف دین یاد گرفتهایم که اساس همه ارزشهایی که انسان میتواند در دنیا کسب کند ارتباط با خداست. ارزش هر چیزی به آن اندازهای است که انسان را با خدا مربوط کند. اینکه این ارتباط چه اندازه در سعادت انسان موثر است ما عقلمان نمیرسد، اما بدانید که حتی لحظهای توجه به خدای متعال آن قدر در سعادت انسان اثر دارد که ساختن هزار ساختمان؛ عامالمنفعه، و اختراع کردن برق و کامپیوتر و کشف کردن دوای سرطان آن اثر را ندارد. خدا مبدأ بینهایت همه ارزشهاست. یک سر سوزن هم با او ارتباط بیابیم با بینهایت رحمت ارتباط پیدا کردهایم.
باز این جا یک قصه برایتان بگویم. گاهی قصهها بیشتر در ذهن انسان؛ میماند. مرحوم آقای طباطبایی رضواناللهعلیه از استاد اخلاقشان مرحوم میرزا علی قاضی رضواناللهعلیه نقل میکردند که گاهی خدا فردی را مدتهای طولانی به مصیبت یا مرضی گرفتار میکند تا یک یاالله بگوید و آن یاالله آن قدر برایش ارزش دارد که برایش یک عمر مصیبت بکشد. اگر خودش بود این یاالله را نمیگفت خدا از سر لطف و رحمتش او را سالها مبتلا میکند تا در آخر ناچار بشود و بگوید خدایا دیگر حالا به فریادم برس. آن خدایا گفتن به دردش میخورد. ما خیال میکنیم وقتی حجم عظیمی از کار ایجاد کنیم خیلی مهم است. ولی در مقیاس الهی چیزی مهم است که انسان را با خدا ارتباط دهد.
آسانترین راه
بعد از این دو مقدمه، میگوییم هیچ کاری در عالم سراغ نداریم که از توجه به سیدالشهدا سلاماللهعلیه راحتتر و آسانتر و در عینحال نافعتر برای همه مردم باشد؛ برای همه مردم، مسلمان، شیعه، سنی، حتی کافر بتپرست و مسیحی و یهودی. در سفری هندوستان بودم. مسئول خانه فرهنگ ایران در آنجا که از فضلای بزرگ است و بیش از سی سال است در هندوستان زندگی میکند و کاملا با فرهنگ و ادیان و زبانهای آنجا آشناست، میگفت: در بین برهمنها؛ گروهی هستند که اسم خودشان را "حسینی برهمن”؛ گذاشتهاند؛ برهمنهای عاشق امام حسین. بتپرست است، خدایی قبول ندارد چه رسد به اسلام و پیغمبر، اما افتخارش این است که عاشق امام حسین علیهالسلام است
چرا؟ چون فطرت انسان از ظلم بدش میآید و بالاترین ظلمی که در عالم انسانی سراغ داریم ظلمی است که به سیدالشهدا سلاماللهعلیه شد و از آن طرف آن مقاومت و بزرگواری که ایشان از خودشان نشان دادند. عواطف انسانی را هیچ چیزی بیشتر از این مسایل تحریک نمیکند. حال اگر امام حسین علیهالسلام را به عنوان بنده مقرب خدا بشناسیم که به وسیله او به خدا مربوط میشویم، ازچه راهی بهتر از این میشود با خدا ارتباط برقرار کنیم؟ اگر یک یاالله از یک مصیبتزده آن قدر برایش نافع است، پس این شبانهروزی که مردم در ایام محرم زندگی نمیشناسند - و هستند کسانی که دیگر شادی و لذت و خوشی زندگی و معاشرت خانوادگیشان را هم فراموش میکنند- این چهقدر برایشان فایده دارد؟ چنین ارتباطی از چه راه دیگری پیدا میشود؟ آیا جا ندارد که بگوییم ثواب یک یاحسین گفتن از هزارها عبادت؛ شبانهروزی بیشتر است؟ بنابراین نباید تعجب کرد که خدا از روی لطف، به واسطه سیدالشهدا و توسل به آن حضرت راهی برای ارتباط ما به سوی خودش قرار داده است.
بداندیشی عامل فریب شیطان
البته متأسفانه گاهی گوشه و کنار بداندیشیهایی هم وجود دارد که خیلی خطرناک است و بعضی از جوانهای ما هم که به مذهب خیلی اظهار علاقه نمیکنند برای همین تصورات غلط است. برخی خیال میکنند خدا آمده دینی تشریع کرده است و چیزهایی را واجب و چیزهایی را حرام نامیده است و امام حسین العیاذبالله هم آمده دکانی در مقابل خدا درست کرده است! خدا میگوید برو نماز بخوان، عبادت بکن، گناهان کبیره نکن
امام حسین علیهالسلام میگوید هر کاری میخواهی بکن، یک قطره اشک بریز همهاش درست میشود؟! این تصور تصور باطل و ویرانکنندهای است. این خیال، کسانی را از دین زده میکند و عامل فریب شیطان است. حسینی که افتخارش این بود که در راه خدا فدا شود و نماز را در جامعه احیا کند چگونه میگوید حالا نماز نخواندی اشکالی ندارد، یک قطره اشک بریز برایت درست میکنم! پارتیبازی میکنیم! این تصور غلط است. بله اگر کسی با همان روحیه بندگی و سرشکستگی، گناه کرده اما دید ایام عاشوراست به مجلس سیدالشهدا رفت و عزاداری و گریه کرد چون سیدالشهدا بنده محبوب خداست محبتش را نسبت به خدا زنده میکند و این حال همراه با توبه و پشیمانی از گناهان است.
این حال همه گناهان را میپوشاند. بله یک گریه برای امام حسین میتواند همه دردها را علاج کند اما نه هر گریهای. ابنسعد هم برای سیدالشهدا گریه کرد. وقتی حضرت زینب سلاماللهعلیها به گودی قتلگاه آمدند و گفتند "اما فیکم مسلم؛ آیا در میان شما مسلمانی نیست؟”؛ عمرسعد هم به گریه افتاد، و نظیر این گریهها بسیار است
درباره معاویه لعنةاللهعلیه؛ گفتهاند بعد از شهادت امیرالمومنین علیهالسلام گاهی به علاقهمندان ایشان میگفت: از صاحبتان برایم تعریف کنید. آنها هم که منتظر فرصت بودند عاشقانه مداحی علی علیهالسلام میکردند. گاهی معاویه به گریه میافتاد و میگفت: راست گفتی ابوتراب همین طور بود. ولی این گریه برای معاویه فایدهای داشت؟! گریه برای سیدالشهدا میتواند اثر داشته باشد، اما بشرطها و شروطها. صرف جاری شدن اشک که اثری ندارد. بعضیها هستند هر حادثه رقتآوری ببینند اشکشان جاری میشود؛ اینکه هنری نیست. گریهای مطلوب است که از روی معرفت باشد؛ از آن جهت که امام حسین علیهالسلام بنده خاص خداست، کسی است که میخواست همه انسانها را از بدبختی نجات بدهد؛ انسانهای بیچارهای اینگونه با او معامله؛ کردند؛ پا به بخت خودشان زدند و این چنین عامل سعادتشان را از دست دادند. چه قدر حماقت کردند.
نمونهای از برکات سیدالشهدا
پاسخ این پرسش که چگونه میشود گریه برای سیدالشهدا این همه اثر داشته باشد یا زیارت سیدالشهدا از حج و عمره بالاتر باشد این است که اینها از آثار عشق به حسین است که این عشق جلوهای از عشق به خداست. یا از ابتدا به عشق خداست و در عشق به امام حسین علیهالسلام ظهور پیدا کرده، و یا همین عشق موجب شده که انسان با خدا ارتباط پیدا کند، اما هر گریهای در هر جایی با هر رقتی باشد این اثر را ندارد. ما اصل این مطلب را باید بپذیریم سعی کنیم معرفت و محبت؛ و عشقمان را به سیدالشهدا از آن جهت که بنده عزیز خداست تقویت کنیم
آن وقت این امر خود به خود باعث میشود که در سایه زیارت و علاقه به سیدالشهدا و بردن نام و گریه و عزاداری کردن برای ایشان محبت ما به خدا زیاد بشود و اصل سعادت هم همین ارتباط با خداست. همه چیزهای دیگر به این عنوان در دستگاه ارزشی الهی معنی پیدا میکند و عشق به سیدالشهدا چون بهترین راه برای ارتباط با خداست ارزشش از همه چیز بیشتر است.
سعی کنیم انشاءالله از برکات این رحمت واسعه الهی - که در این عالم بزرگراه رحمتی از این وسیعتر پرحجمتر و پرجاذبهتر سراغ نداریم- استفاده کنیم
یکی از برکات این رحمت الهی همین انقلابی است که در عالم بینظیر است و این همه برکات به واسطه آن جاری شده، آنچه کشور ما را از آن ذلت نوکری آمریکا، به این عزت رسانده همه به برکت نام سیدالشهداست. اگر نام امام حسین علیهالسلام نبود ـ به فرمایش امام اگر محرم و صفر نبود ـ هرگز این انقلاب پیروز نمیشد. دلیلش هم این است که این راه است که میتواند عواطف انسانی را در جهت خدا سوق بدهد؛ هیچ راه دیگری مثل این راه نیست
هیچ عبادتی چنین اثری ندارد که قلب انسان را به طرف خدا تحریک کند، و همه ارزشهای ما از اینجا سرچشمه میگیرد که رفتار ما، دل ما، عشق ما، علاقه ما و توجهات ما به طرف خدای متعال منعطف شود. چون این راه بهترین راه برای این ارتباط است ارزشش از همه چیز دیگر بیشتر است. یک زیارتش، گاهی اثر یک سلامش میتواند از سالها عبادت، عبادت دیگرانی که امام حسین را نشناختند بیشتر باشد. کسانی هستند که سالها غرق گناهان نگفتنی بودند ولی عشق امام حسین باعث نجاتشان شد و در سایه آنها دیگران هم نجات پیدا کردند.
مرحوم طیب و عشق به امام حسین علیهالسلام
مرحوم طیب ـ خدا انشاءالله درجاتش را عالی کندـ اعمال ظاهریاش خیلی مقبول نبود یک داشی بود، ولی دهه محرم که میشد همه چیز عوض میشد. ورق برمیگشت همه گناهان تعطیل میشد فکر دنیا و دنیاداری و پول جمع کردن و این حرفها فراموش میشد. دستهای که طیب در تهران راه میانداخت بینظیر بود. خرجی که میداد بینظیر بود. یک پهلوان یک داش میدانی
از طرف شاه او را گرفتند و محکوم به اعدام شد. عشق امام حسین کارش را به این جا رساند که وقتی از طرف شاه به او پیشنهاد کردند که تو فقط بگو من از خمینی پول گرفتم و این کار را کردم. گفت: من اعدام را بر این خیانت ترجیح میدهم. من به دین و سیدالشهدا خیانت نمیکنم. هر کار میخواهید بکنید. هر چه واسطهها و دیگران به او گفتند: شوخی نیست این چوبهدار است. گفت این کار از من نمیآید من اگر هر گناهی کردم به دینم و به امام حسین خیانت نمیکنم. اعدامش کردند. مایه نجات و سعادت او چیزی نبود جز عشق امام حسین علیهالسلام. ببینید چه کیمیایی است. حالا این یکی دو تا نمونهاش است؛ صدها و هزارها از این نمونهها هست.
پس ما باید اولا قدر این رحمت الهی را بدانیم. سبک نشماریم. در هر جایی هر چند دو سه نفر باشند بنشینند تا نامی از سیدالشهدا برده بشود و برای حضرت گریه کنند که در آن جا عنایت آقا امام زمان عجلاللهتعالی فرجه و فاطمه زهرا سلاماللهعلیها خواهد بود. تجربههای فراوانی شده، اینها را غنیمت بشماریم و این سرمایههای عظیم را با یک شبهه راحت از دست ندهیم. اصلا مقیاس ما برای ارزشیابی غلط است
آن مقیاسی که خدا برای ارزشیابی دارد با مقیاسهای ما تفاوت دارد. آن خلوصی که خدا در سیدالشهدا سلاماللهعلیه دید اگر همه گناهکاران را به برکت او بیامرزد هیچ تعجبی ندارد. همه مهمان او بشوند. آن قدر پیش خدا مقام دارد که به خدا بگوید همه را میخواهم مهمانی کنم هیچ تعجب نکنید؛ البته حکمت الهی سر جای خودش هست یعنی هر کسی هر کار خیری کرده متناسب با خودش پاداش خواهد برد، اما نهایتا اگر همه دوستان امام حسین علیهالسلام روز قیامت آمرزیده شوند تعجب نکنید. البته ممکن است شرایطشان در عالم برزخ تفاوت بکند یا مقاماتی که به آنها داده میشود خیلی متفاوت باشد اما اگر کسی بگوید هر که محبت حسین در دلش باشد روز قیامت آمرزیده میشود تعجب نکنید