تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.


حزب در آموزه های قرآن

حزب در فرهنگ امروز به معنای گروه اجتماعی است که به قصد مشارکت در قدرت سیاسی ایجاد می شود. احزاب سیاسی، نقش تعیین کننده در مشارکت مردم در حوزه قدرت سیاسی دارند؛ اما احزاب همان گونه که موجب افزایش مشارکت مردمی می شوند، می توانند عامل تفرقه در وحدت ملی و اجتماعی نیز باشند؛ در چنین فرضی تحزب گرایی، موجب می شود تا هر حزبی بخواهد برای رسیدن به اهدافی که در اساسنامه دیده، در چارچوب مرامنامه خود عمل کند و روش و اهداف دیگران را نادرست و رقیب بداند و علیه آن موضع گیری کند

چنین روشی عاملی مهم در واگرایی مردم و از میان رفتن وحدت و انسجام می شود. احزاب در فرهنگ قرآنی به هر گروه فکری و روشی اطلاق می شود که ملت و آیینی را خارج از محور حق گرایی شکل می دهند و موجبات تفرقه در وحدت فکری و دینی مردم می شود. نقش مخرب و زیانبار احزاب در تشتت دینی و تفرقه میان امت واحد و تبدیل آن به ملل و نحل بسیار براساس آموزه های قرآنی :
مفهوم شناسی حزب
حزب در لغت به معنای هر گروهی است که دارای گرایشهای واحدی باشند (ترتیب العین، ج 1، ص 375 حزب) و در اصطلاح، عبارت است از سازمان سیاسی که از همفکران و طرفداران یک آرمان تشکیل شده است و با داشتن تشکیلات منظم و برنامه های سیاسی کوتاه مدت و درازمدت برای نیل به آرمانش کوشش می کند. (فرهنگ علوم سیاسی، ص 308)

مقصود از حزب در این جا، معنای اول است. از آموزه های قرآنی برمی آید که احزاب در هر دینی همان ملل و نحل فکری و روشی است که خارج از مسیر حق گرایی و ولایت مداری در میان امتی ایجاد می شود. از این رو کسانی که پس از حضرت عیسی(ع) اختلاف کردند و هر یک دیدگاه های خاص و روشی مخصوص درباره حضرت عیسی(ع) برگزیدند به عنوان حزب معرفی می شوند (مریم 34 و 37زخرف 63 و 65)
خداوند از فرقه های مذهبی که در یک شریعت ایجاد می شود به عنوان حزب و احزاب یاد کرده است. (همان) البته گاه حزب به معنای گروهی از مردم اطلاق شده که از نظر عقیده با گروه دیگر در تضاد هستند. این گروه های حزبی در میان یک جامعه و گاه در میان یک امت ایجاد می شود. از این رو به دو حزب کافر و مسلمان در عصر اصحاب کهف نیز همانند احزاب مختلف در میان امت عیسی(ع) اشاره شده است. (کهف 9 تا 12)
در عصر پیامبر(ص) در جامعه عرب آن روزگار نیز احزاب گوناگونی با گرایش های مختلف وجود داشت. (رعد 36) این احزاب گوناگون در جنگ خندق یا احزاب متحد شده و به مدینه حمله کرده و آن را به محاصره درآوردند. (احزاب 9 تا 22)

البته این احزاب شکست می خورند و اتحاد ظاهری آنان سودی نمی بخشد چون اختلاف گرایشی آنان و اتحاد امت اسلام اجازه نداد که حزب کفر و شیطان بر حزب الله و حزب اسلام پیروز شود. (همان و آیات دیگر)
در طول تاریخ، احزاب در هر جامعه ای وجود داشته است؛ چه این جامعه از وحدت اعتقادی برخوردار بوده باشد و به عنوان یک امت عقیدتی شکل گرفته باشد (مریم 34 و 37؛ زخرف63 و 65) و چه از امت اعتقادی و دینی نباشد بلکه از جوامع قومی و نژادی و مانند آن باشد. (کهف 9 تا 12؛ غافر، آیات 28 و 30 و 31؛ ص 12 و 13)
بنابراین، احزاب اختصاص به جامعه دینی ندارد هر چند که احزاب در جامعه دینی، ریشه در اختلاف اعتقادی دارد و به سبب اختلاف در یکی از اصول یا فروع و حتی گاه در روش ها شکل می گیرد.
احزاب دینی، پدیده ای منفی و نادرست
از نظر آموزه های قرآنی، هرگونه تحزب در شکل ملل و نحل در حوزه دین، پدیده ای منفی و ناصواب است؛ زیرا همه اصول و فروع و حتی روش های اجرایی در دین اسلام از سوی خداوند نازل شده و این گونه نیست که پیامبری خود، اصل یا فرعی یا شریعت و روشی را بیان کرده باشد. از این رو دین اسلام از آدم(ع) تا خاتم النبیین(ص) یکی است.همه پیامبران صاحب شریعت نیز شریعت خود را از خداوند گرفته اند و به گونه ای نیست که موجب تحزب شود

بنابراین پیامبران هیچ تضاد و اختلافی در هیچ امری با یکدیگر ندارند و یکی از شرایط ایمان نیز فهم این نکته و باور به وحدت همه پیامبران و شرایع تحت عنوان اسلام است و نمی توان در میان پیامبران قایل به تفاوت ماهوی شد. (شوری 13 تا 15)
در میان مؤمنان شرط این است که از هرگونه تحزب بپرهیزند و تنها در حزب الله باشند که علیه حزب شیطان و کفر است. در حقیقت وحدت میان امت شرط واجب و لازمی است که همگی باید به این ریسمان الهی بیاویزند و حق تحزب و ایجاد ملت و نحله ای جداگانه را ندارند. (آل عمران 103 و 108)
از آنجا که وحدت در میان جامعه و امت، امری فطری و حکم عقلانی و عقلایی و شرعی است، هرگونه تفرقه و تحزب و ایجاد و ملل و نحل حرام و غیرجایز است.
از نظر قرآن کسانی به تحزب و ایجاد ملل و نحل اقدام می کنند که از فطرت سالم خود دور افتاده (روم 30 تا 32) و دچار جهالت و بی خردی و سفاهت شده اند. (مؤمنون 52 و53؛ روم 30 و 32)
خداوند با اشاره به وجود ملل و نحل و احزاب در جوامع دینی، خاستگاه آن را افزون بر خروج از فطرت و گرفتار در جهالت، بی تقوایی (مؤمنون، آیات 52 و 53) و مخالف با تعالیم پیامبران (مومنون 51 تا 53) و گرایش های شرک آلود (روم 30 تا 32) می داند.از این رو برخلاف آموزه های فطرت و عقل و وحی، در دین ایجاد اختلاف می کنند و در اصلی یا فرعی شک و تردید روا می دارند و مردم را با شبهات و تردید افکنی به سوی اختلاف هدایت کرده و علم ایشان را به جهل تبدیل می کنند. (روم 30 تا 32)
بنابراین، هرگونه تحزب و ایجاد ملل و نحل در جامعه دینی، جز یک بیماری قلبی و روحی نیست؛ زیرا قلب بیمار است که گرفتار سفاهت و جهالت است و با بی تقوایی خود اجازه نمی دهد تا قلب بنا بر سلامت فطری خود، دریافت درست از حقایق داشته باشد. (بقره 8تا 10)
آسیبی که تحزب گرایی در جامعه دینی وارد می سازد، تفرقه امت به گروه ها و احزاب گوناگونی است که هریک خود را حق دانسته و دیگری را ناحق و باطل شمرده و به تکفیر او اقدام می کند؛ زیرا هر حزبی به عقاید و روش ها و افکار و رفتار خود ایمان داشته و دیگری را نمی پذیرد. هر یک، سرخوش از این است که تنها راه نجات است و گفتمان درست در اختیار اوست. پس دیگران را در هلاکت می داند و خود به داوری پرداخته و در مقام خدایی، حکم به کفر و عذاب دیگری می کند و این گونه به قتل دیگری اقدام می کند و جان و مال و عرض غیرحزبی خود را حلال برمی شمارد.
این دلبستگی شدید احزاب و گروه های حزبی به افکار و رفتار و اهداف و مقاصد خود موجب می شود تا دچار کوری و کری نسبت به دیگران شوند و حق را نپذیرند و به حکم جهل مرکب، دیگری را باطل و مستحق نابودی بدانند. (مؤمنون 52 و 53؛ روم 30 و 32)
باطل، محور اتحاد احزاب
از نظر قرآن، احزاب در جوامع دینی بر محور باطل متحد می شوند و هرگز اتحاد در احزاب بر مدار حق نیست. از این رو احزاب را امری منفی و باطل در جوامع دینی دانسته و با آن به شدت مبارزه و مخالفت می کند؛ چرا که با دلبستگی های باطل و اطاعت کورکورانه از فرامین حزبی و گروهی، فرصت اندیشه و شنیدن گفتمان دیگران و پیروی از بهترین سخنان از افراد گروه های حزبی سلب می شود.
خداوند در آیاتی از جمله آیه 53 مومنون و 32 روم، محور اتحاد افراد و اعضای حزب را باورها و عقاید گروهی می داند. این عقاید و باورهای حزبی هرچند موجب اتحاد گروه و اعضای یک حزب می شود، ولی سبب دسته بندی های جدید در یک امت و جامعه می گردد، و به جای اینکه قدرت و توان ایشان را متحد ساخته در برابر دشمنان قرار دهد قدرت و توان آن را در خدمت اهداف و عقاید حزبی قرار می گیرد و امت را از درون متلاشی و کارها و امورشان را مختل می سازد

این گونه است که در جهان امروز، تحزب مسلمانان به احزاب و ملل و نحل گوناگون موجب شده است تا صهیونیسم انجیلی مسیحی متحد، علیه امت اسلام قرار گیرد و به جای اینکه مسلمانان، علیه کفر و متجاوزان و اشغالگران صهیونیسم مسیحی متحد گردند در برابر هم قرار گرفته اند و آتش تهیه دشمن علیه یکدیگر می شوند. درهر کشوری از کشورهای جغرافیای امت اسلام که نگاه می کنیم گروه های حزبی از ملل و نحل مختلف به جان یکدیگر افتاده اند و آشوب ساخته و به اتهام واهی کفر، یکدیگر را ترور می کنند و خانه و جان و مال و عرض و ناموس یکدیگر را حلال کرده و اجازه تسلط بر آمریکای مسیحی و صهیونیزم بین المللی را بر جامعه و امت اسلام می دهند

آثار مخرب تحزب و ملت ها و نحله ها در جهان اسلام آن چنان روشن است که آدمی شک نمی کند که ریشه این ها جز سفاهت، جهالت، بی تقوایی، دوری از فطرت و عقل سلیم و عقاید و آموزه های الهی پیامبران نیست.
درحالی که شیطان، احزاب گوناگون را در محور شیطانی خود گرد آورده است. (مجادله 19؛ فاطر 6) مومنان در محور عقل، فطرت و وحی متحد نمی شوند و به خاطر مسایل حزبی، حزب و ملت و نحله ای را تشکیل می دهند و با عنوان طالبان و جندالله و مانند آن به جان امت می افتند و اجازه می دهند تا حزب شیطان، حزب الله امت اسلام را نابود کند. اگر دشمنان تحت لوای حزب شیطان گرد آمده اند چرا مومنان تحت لوای حزب الله گرد نمی آیند؟ (آل عمران 103؛ انفال 63)
چرا امت اسلام اجازه می دهد تا منافقان، این دشمنان داخلی، اتحاد موجود را از میان ببرند و با اهرم تحزب گرایی، آنان را متفرق و قدرت ایشان را کاهش یا نابود سازند؟(توبه 83 تا 86)
به نظر می رسد که بسیاری از کسانی که به تحزب و عقاید باطل و نادرست خویش دل خوش کرده اند، در دام منافقان و شیاطین افتاده اند و اسلحه علیه یکدیگر می کشند تا به جای اینکه خواب را از چشم دشمنان بربایند، جان از یکدیگر بستانند.

 

 

ملی گرائی در تحلیل قرآنی

اسلام به جای ملیت گرایی بر هویت گرایی تأکید می کند؛ زیرا هویت به معنای موجودیت شخص یا جامعه است که بیش از آن که نژادی باشد، فکری و فرهنگی است؛ زیرا آن چه هویت شخص را می سازد، همان باورها، عقاید و منش شخص و یا جامعه است

از این رو ملیت در فرهنگ قرآنی با هویت آمیخته شده است و ملت ابراهیم به معنای آن چیزی است که هویت ابراهیمی را ترسیم و تصویر می کند که شامل افکار و عقاید و منش ها و کنش های اوست که به شکل فرهنگ ابراهیمی به جا مانده است. وَمَن یَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ و چه کسى جز آنکه به سبک‏مغزى گراید از آیین ابراهیم روى برمى‏تابد و ما او را در این دنیا برگزیدیم و البته در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود (بقره 130)

از نظر قرآن، تفکر افراطی ملی گرایی که به شکل نژادپرستی بازتاب می یابد، امری باطل و مذموم است. هر چند که قرآن منکر گرایش طبیعی بشر به قبیله و عشیره و نژاد نیست و آن را امری واقعی می داند که در میان مردم وجود دارد و در روایت «حب الوطن من الایمان؛ دوستی وطن، بخشی از ایمان» دانسته شده است؛ ولی این بدان معنا نیست که مومن، در مسیری قرار گیرد که به مفهوم ملی گرایی در فرهنگ جدید اروپایی بینجامد. به سخن دیگر، ملی گرایی به مفهوم جدید، چهره افراطی امری طبیعی است و همانند هر افراط دیگر در غرایز و امور فطری، زشت و نادرست است.
خداوند در آیه 13 سوره حجرات، پیدایش قبایل مختلف انسان ها از آدم و حوا (علیهما السلام) را بیان می کند. (الکشاف، زمخشری، ج 4، ص 374) که این پیدایش را براساس حکمت و علم قرارداده است؛ زیرا فلسفه آفرینش انسان به این گونه و ایجاد قبایل(گروه های نژادی و قومی از یک پدر) و شعوب (ملت ها) برای شناخت آنان نسبت به یک دیگر می باشد تا روابط اجتماعی سامان یابد. در حقیقت تدبیر الهی بر این بوده تا این گونه مردم یک دیگر را بشناسند و با هم ارتباط اجتماعی برقرار کنند. (مجمع البیان، شیخ طبرسی، ج 9 و 10، ص 207)

در همین آیه تبیین شده که نباید از هدف و فلسفه پیدایش قبایل و شعوب تجاوز کرد و آن را به امور دیگر تعمیم و گسترش داد. از این رو، به شدت از قراردادن نژاد و قبیله به عنوان معیاری برای برتری و کرامت شخص یا جامعه ای برحذر داشته و با نژادپرستی به مبارزه بر می خیزد و به جای آن کرامت و شرافت انسانی را منوط به تقوای الهی و اطاعت از آموزه های عقلانی و وحیانی کرده است.
قرآن و نژادپرستی قرآن از قرار گرفتن نژادپرستی به عنوان معیار داوری و قضاوت در ارزش گذاری میان انسانها برحذر می دارد و با قراردادن تقوا به عنوان معیاری برای داوری درباره اشخاص و جوامع می کوشد تا آنان را از نژادپرستی بازدارد این در حالی است که بسیاری از مردم به افتخارات قبیله ای و نژادی و ملی به عنوان معیار سنجش توجه دارند و حتی در میان مسلمانان صدراسلام دو قبیله خزرج و اوس از انصار با هم در این باره درگیر بوده و با شمارش زندگان و حتی مردگان در قبرستان ها می کوشیدند تا برای خود افتخارات ملی درست کنند و بر قبیله دیگر تفاخر نمایند. (فتح القدیر، ج5، ص 488)
قبیله گرایی موجب شده بود تا یهودیان به سادگی در کنار هم قرار نگیرند و هم بستگی و اتحاد آنان دچار خدشه شود. از این رو حضرت موسی (ع) ناچار می شود تا برای هر یک از قبایل دوازده گانه یهود (اسباط) چشمه ای جداگانه ای قراردهد.
 وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا أُمَمًا وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِب بِّعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ و آنان را به دوازده عشیره که هر یک امتى بودند تقسیم کردیم و به موسى وقتى قومش از او آب خواستند وحى کردیم که با عصایت بر آن تخته سنگ بزن پس از آن دوازده چشمه جوشید هر گروهى آبشخور خود را بشناخت و ابر را بر فراز آنان سایبان کردیم و گزانگبین و بلدرچین بر ایشان فرو فرستادیم از چیزهاى پاکیزه‏اى که روزیتان کرده‏ایم بخورید و بر ما ستم نکردند لیکن بر خودشان ستم مى‏کردند (اعراف 160) همین گرایش در میان قوم شعیب نیز وجود داشت؛ زیرا درمیان اقوام مدین، قبیله شعیب از احترام خاصی برخوردار بودند

از این رو، احترام و عزت قبیله شعیب را مانع جدی در سنگسار کردن وی می دانستند. قَالُواْ یَا شُعَیْبُ مَا نَفْقَهُ کَثِیرًا مِّمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاکَ فِینَا ضَعِیفًا وَلَوْلاَ رَهْطُکَ لَرَجَمْنَاکَ وَمَا أَنتَ عَلَیْنَا بِعَزِیزٍ گفتند اى شعیب بسیارى از آنچه را که مى‏گویى نمى‏فهمیم و واقعا تو را در میان خود ضعیف مى‏بینیم و اگر عشیره تو نبود قطعا سنگسارت مى‏کردیم و تو بر ما پیروز نیستى (هود 91)

خداوند در آیه 92 سوره هود چنین تفکری را نقد می کند و به جای ملیت گرایی (به مفهوم جدید) هویت واقعی را ملاک و معیار ارزشی معرفی می کند و می گوید آن چه که باید ملاک وبرتری قرار گیرد دینداری شعیب و پشتیبانی خداوند از وی باشد نه قبیله و قوم او. قَالَ یَا قَوْمِ أَرَهْطِی أَعَزُّ عَلَیْکُم مِّنَ اللّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءکُمْ ظِهْرِیًّا إِنَّ رَبِّی بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ. گفت اى قوم من آیا عشیره من پیش شما از خدا عزیزتر است که او را پشت‏سر خود گرفته‏اید [و فراموشش کرده‏اید] در حقیقت پروردگار من به آنچه انجام مى‏دهید احاطه دارد

بنابر این به نقد تفکر باطل قوم مدین توجه می دهد و آن را نادرست و باطل معرفی می کند

از نظر قرآن تمسک جویی به عشیره و قبیله و ملی گرایی به این معنا، همانند تمسک جویی به بتانی است که ناتوان از هرگونه کمک و پشتیبانی می باشند. یَدْعُو لَمَن ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِن نَّفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِیرُ کسى را مى‏خواند که زیانش از سودش نزدیکتر است وه چه بد مولایى و چه بد دمسازى (حج 13)

خداوند در آیه 22 سوره مجادله، تعصب های ناروا به نزدیکان و عشیره را امری مذموم می داند؛ لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ  قومى را نیابى که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند [و] کسانى را که با خدا و رسولش مخالفت کرده‏اند هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره آنان باشند دوست بدارند . زیرا همین تعصب های نارواست که بازدارنده از گرایش آدمی به حقیقت و عمل به آن می شود، چون بسیاری از ظلم ها و خروج انسان از عدالت به سبب وابستگی های قومی و ملی انجام می گیرد و شخص برای دفاع از اشخاص قبیله و گروه های ملت خویش، تن به ظلم می دهد و در مورد دیگران از دایره عدالت خارج می شود.
دوستی خداوند ، معیار ملی گرایی

این ظلم و ستم از آن رو صورت می گیرد که انسان ها به طور غریزی به عشیره و نزدیکان خونی خود علاقه و محبت می ورزند و این امری قوی و پایدار در میان مردم است. (توبه 24 و مجادله 22) خداوند در همین آیات روشن می سازد که چگونه محبت به عشیره و نزدیکان و در شکل امروزی ملی گرایی موجب می شود تا محبت به خدا و عمل به آموزه های عقلانی و وحیانی کم شود و موجبات انحراف و کژی در ایشان فراهم آید و به سوی ظلم و ستم به خود و دیگران کشیده شوند. این گونه است که در جنگ برای خدا و هدایت و حمایت از انسان ها، شخص ملی گرا، حقیقت و عدالت را فدای خون و خویش می کند و در مسیر کژی گام برمی دارد.
بنابراین مرز دوستی و محبت به عشیره و ملی گرایی باید محدود به عدالت و محبت خداوند و اطاعت از او شود. به این معنا که هرگاه دوستی و محبت به مردم و ملت خود، موجب شود که عدالت زیرپا گذاشته و امر الهی و حکم عقلانی نادیده گرفته شود، باید از چنین محبتی پرهیز کرد و عدالت و اطاعت از خدا را فدای عشیره و ملت نکرد.
خداوند حتی در همین آیات اجتناب از دوستی و محبت به عشیره و خویشان خونی و نسبی را به سبب دشمنی آنان با خدا و پیامبر(ص)، امری ممدوح می شمارد و یکی از عوامل رضایت و خشنودی خود را اجتناب از دوستی با عشیره و ملتی می داند که دشمن دین و خدا و پیامبرش(ص) هستند.
اگر انسان و یا جامعه ای تنها برای رضای خداوند با خویشان و ملت خویش دشمنی ورزد و با آنان همکاری نکند و دوستی آنان را بر دوستی خداوند ترجیح ندهد، خداوند موجبات تأیید روحی وی را فراهم می آورد و او را در امور خود موفق می دارد. هر جامعه ای که این گونه عمل کند نیز این گونه از امدادات الهی بهره مند خواهد شد. (مجادله آیه22)

در مقابل، ترجیح دادن ملت و عشیره دشمن خدا و رسول بر خدا و رسول به معنای فسق و محرومیت از هدایت الهی امدادات اوست که در آیه 24 سوره توبه برآن تأکید شده است. خداوند در آیه 22 سوره مجادله حتی تبری جستن از عشیره و ملت را درصورت دشمنی آنان با خدا و رسول(ص)، نشانه ای از ایمان محکم و استوار برمی شمارد و آن را تشویق و ترغیب می کند.
ناگفته نماند که عشیره به هرکسی گفته می شود که شخص با وی معاشرت و مصاحبت دارد و از تبار او باشد، که دوستان و رفقای شخص را نیز شامل می شود زیرا با وی در معاشرت هستند. به سخن دیگر هرکسی که با شخص ارتباط دارد و معاشرت و مصاحبت می کند چه از تبار وی یا غیر آن، به عنوان عشیره محسوب می شود؛ هرچند که تبار به سبب معاشرت های طبیعی به این معنا نزدیک تر است. (التحقیق، ج8، ص 138)

از آن جایی که عشیره با این معنا و مفهوم، موجب می شود تا آدمی از حقیقت دور شود و برای خوشایند دوستان و معاشران، رفتاری ظالمانه را درپیش گیرد، خداوند هشدارهای شدیدی دراین باره مطرح می کند. به همان اندازه که لازم است عشیره و دوستان نزدیک، پیش از دیگران از انسان منفعت برند، به همان اندازه باید توجه داشت که این معاشرت، گمراه کننده نشود و ظلم و ستمی را نسبت به دیگران برنیانگیزد

باتوجه به ملی گرایی افراطی به ویژه آلمانی آن در سه سده اخیر می توان دریافت که چگونه ملی گرایی و گرایش های خونی و نژادی موجبات ظلم و ستم به دیگران را فراهم آورده است و خون های بسیاری از نژادها و اقوام و ملیت های دیگر را ریخته و منابع بی شمار را نابود ساخته است. بنابراین در مسئله ملی گرایی باید مرزهای آن را به خوبی شناخت و از حدود و مرزهای آن بیرون نرفت.

تحلیل قرآن از عوامل قدرتمندی ملت و دولت در برابر دیگران

قدرت به معنای توانایی انجام کار و یا ترک آن به اختیار و اراده است بی آن که در انجام و یا ترک آن مجبور باشد و از روی اکراه و اجبار به آن اقدام کند. بی گمان از قدرت به این معنا نوعی استقلال به دست می آید که شاید با تفکر فقر ذاتی انسان در برابر خداوند معنا و مفهوم خود را از دست بدهد ولی از آن جایی که انسان، مظهر اسمای الهی است، هر چند که در برابر خداوند از چنین حالت کمالی و اطلاقی از معنا و مفهوم قدرت برخوردار نیست، اما در برابر غیر او می تواند چنین باشد. این جاست که مفهوم قدرت در برابر غیر خدا معنا می یابد.
انسان، مظهر کل اسمای الهی
انسان موجودی بس شگفت است و این شگفتی را از دو امر الهی دارد. نخست آن که خداوند وی را به گونه ای آفریده که به طورمستقیم از امر الهی بهره گرفته است، از همین رو خداوند با عبارت:
نفخت من روحی )حجر 29) درباره انسان سخن به میان آورده است. فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ (ص72 (از آن جایی که روح الهی، همان امر الهی است وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلًا در باره روح از تو مى‏پرسند بگو روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکى داده نشده است (اسراء 85)

بنابراین مراد از روحی (روح من)امر خاص الهی است که در برابر امر عام قرار می گیرد. بر این اساس انسان از روح و امر خاص الهی آفریده شده در حالی که دیگر موجودات هستی، از روح و امر عام الهی آفریده شده اند.
دومین عامل تکریم انسان از سوی خداوند آن است (اسراء62) که به وی همه اسمای الهی را تعلیم داده (بقره31) و همین مساله موجب شده تا بتواند در مقام متاله شدن قرار گیرد و خلافت الهی را به عهده گرفته و ربوبیت خداوندی را در همه آفریده های الهی، مظهریت نماید و همه آفریده ها، نیازمند انسان باشند تا به کمال مطلق خود برسند، چنان که بر همه آنهاست تا سجده اطاعت در برابر انسان، این مظهر کامل اسمای الهی و امر خاص خداوندی به جای آورند

از این رو ابلیس به هنگام اعتراض و تعلیل نافرمانی خود، از تکریم الهی نسبت به انسان سخن می گوید و در مقام تشریع، اطاعت آدمی را نمی پذیرد، هر چند که درمقام تکوین مطلق نمی تواند از دایره اطاعت آدمی بیرون باشد، همان گونه که خداوند بیان کرده و ابلیس اعتراف می کند وی را هیچ تسلطی بر انسان های برگزیده و خالص شده الهی (مخلَصین) نیست. إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (حجر40) , (صافات40 و 74)
با این همه، انسان به سبب فقر ذاتی که دارد، نمی تواند مستقل باشد و استقلال کامل حتی در انسان مرید و مختار نیز وجود ندارد. از این رو در روایات شیعی بارها از «
لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین؛ نه جبر و نه اختیار بلکه امری میان دو امر است»، سخن به میان آمده است پس انسان در بهترین حالت، از استقلال نسبی برخوردار است که از آن قدرت نسبی یاد می شود. به این معنا که انسان می تواند هر کاری را که بخواهد انجام دهد یا ترک کند، ولی این کار باید در محدوده قدرت عقلانی بشر باشد. به این معنا که عقل، امکان عمل در آن چیز و حوزه را به انسان تجویز کرده باشد

در آموزه های قرآنی از: و ما تشا وون الا أن یشاءالله نمی خواهید مگر آن که خدا بخواهد وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا و تا خدا نخواهد [شما] نخواهید خواست قطعا خدا داناى حکیم است (انسان30 تکویر29) سخن به میان آمده است. به این معنا که دایره خواسته ها و اراده های آدمی که همان دایره قدرت عمل اوست، به دایره خواسته ها و اراده های الهی محدود می شود.

بنابراین انسان تنها در همان دایره محدودی که خداوند برای بشر مقدر و مشخص نموده، می تواند عمل کند که از آن به محدودیت عقلانی یاد می شود، زیرا قوه و نیرویی که می بایست این قدرت را فراهم آورد، از خاستگاه قوت الهی است. از این رو براساس اصل «لاحول ولا قوه الابالله» هیچ دگرگونی و تحولی و قوتی به جز از خدا نیست، منشا نیرویی که به آدمی امکان می دهد تا قادر به انجام و یا ترک کاری شود، خداوند تبارک و تعالی است. این همان دایره محدودیتی انسان است که در «بین الامرین و بین المنزلتین» تبیین شده است

اما از آن جایی که انسان مظهر کامل و تمام همه اسمای الهی است، می تواند در حد نهایی از قوت و قدرت بهره مند شود. ولی دست یابی به این قدرت تمام وکمال، زمانی شدنی است که انسان بستر و فضای مناسبی را فراهم آورد. این همان چیزی است که ما از آن به نام عوامل قدرت یادکرده و در ادامه از آن بحث می کنیم.
واژه شناسی قوت و قدرت
قوت در زبان فارسی به توان و قدرت به نیرو تعبیر می شود. هرچند که تفاوت اساسی میان قوت و قدرت و نیز توان و نیرو نیست ولی تفاوت های لطیف و ظریفی وجود دارد که همان می تواند آثار مهمی دربحث به جا گذارد. و فرق میان قوت و قدرت این است که قوت اخص از قدرت به جهتی و اعم از آن به جهتی است. پس قوت نسبت به قادری که صاحب عقل و شعور است، اخص می باشد؛ زیرا قوت همان قدرت همراه با زیادتی است و قوت نسبت به عمومیت مکانی، اعم می باشد؛ زیرا قوت هم بر صاحب عقل و هم بی عقل اطلاق می شود؛ از این رو درباره آهن گفته می شود که قوی است ولی گفته نمی شود که قادر است

قوت، بردارنده شعور وبی شعور اطلاق می شود؛ درحالی که قدرت تنها بر باشعور اطلاق می گردد. ازسوی دیگر، قدرت عام تر از قوت است، زیرا در صورت وجود قدرت شدید و یا ضعیف، می توان از قدرت سخن گفت و آن را به کاربرد ولی قوت تنها در زمانی به کار می رود که قدرت بیش از اندازه باشد

از این رو در کاربردهای عربی و اصطلاحات روز سیاسی از «قوی الکبری؛ ابر قدرت ها» سخن می گویند و واژه قدرت را به بیان ابرقدرتی این کشورها به کار نمی برند؛ هر چند که در زبان و ادبیات فارسی قدرت و ابرقدرت به کار برده می شود. آوردن «المتین یا الکبری» از باب تاکید است وگرنه واژه قوت همان معنای ابرقدرتی و قدرت شدید و محکم را بیان می کند.

عوامل قدرت انسان و جامعه
قدرت انسان در حوزه های عمل فردی و اجتماعی خودنمایی می کند. انسان ها اگر بخواهند به شکل فردی و یا جمعی به عنوان جامعه، قدرت یابند می بایست آن را از خاستگاه قدرت به دست آورند که براساس تفسیر قرآنی، از آن خداست. از این رو متاله شدن به معنای قوت و قدرت یابی بشر یا جامعه است، زیرا جامعه ای که افراد آن رنگ خدایی گرفتند و یا خدایی شدند می تواند سرور همه جوامع بشری باشد. با مراجعه به آیات قرآن می توان برخی عوامل قدرت را به صورت خلاصه بیان کرد:
1-ایمان:

خداوند در آیات 65 و 66 انفال، ایمان را مهم ترین عامل در قدرت یابی مضاعف یعنی قوت یابی بشر و جامعه می داند؛ یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِن یَکُن مِّنکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُواْ مِئَتَیْنِ وَإِن یَکُن مِّنکُم مِّئَةٌ یَغْلِبُواْ أَلْفًا مِّنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ یَفْقَهُونَ اى پیامبر مؤمنان را به جهاد برانگیز اگر از [میان] شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن چیره مى‏شوند و اگر از شما یکصد تن باشند بر هزار تن از کافران پیروز مى‏گردند چرا که آنان قومى‏اند که نمى‏فهمند. زیرا انسان مومن، انسانی است که متصل به منبع قدرت و قوت شده است و به سبب باورها و نیز تقرب و اتصالی که به کمک اعمال نیک و اطاعت از خدا و رسول(ص) به دست می آورد، از چنان قدرت و قوتی بهره مند می شود که همه هستی و آفریده ها تحت کنترلش قرار می گیرد

علامه طباطبایی در بیان مقصود آیه می نویسد که مراد از آیه: «و علم ان فیکم ضعفا» همان ضعف و سستی در ایمان است؛ زیرا ضعف در صفات روحی موجب می شود تا مومن شکست بخورد؛ (المیزان،ج 9ص321) بنابراین هرچه ایمان شخص قوی تر باشد قدرت و قوت وی نیز فزونی می یابد.
2-صبر:

صبر و شکیبایی شاید مهم ترین عامل در سامان دهی زندگی بشر باشد؛ زیرا صبر در برابر فشارها، معصیت ها، امتحانات الهی و ابتلائات، انسان راچنان آبدیده می کند که کم تر عاملی را می توان یافت که این گونه عمل کند. انسان با در پیش گرفتن صبر، ظرفیت های وجودی خویش را دو چندان می کند و قوه سرشته را به فعلیت می رساند. خداوند مهم ترین عامل در پیروزی به ویژه در میادین جنگی را صبر پیشگی و شکیبایی رزمندگان می داند. (انفال 65 و 66)

از آیه 24 رعد این معنا به دست می آید که مهم ترین عامل خوشبختی انسان در دنیا و آخرت شکیبایی است. سَلاَمٌ عَلَیْکُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ [و به آنان مى‏گویند] درود بر شما به [پاداش] آنچه صبر کردید راستى چه نیکوست فرجام آن سراى. از این رو فرشتگان هنگام دیدار بهشتیان، علت ورود ایشان به بهشت را صبر و شکیبایی آنان بیان می کنند تا این گونه جایگاه و اهمیت و ارزش صبر در زندگی انسان مشخص شود.
3-شناخت صحیح:

در ادبیات کنونی این معنا بسیار مورد تاکید است که معلومات اطلاعات، قدرت است؛ زیرا هر کسی به مقدار اطلاعات و شناختی که از مسایل دارد می تواند تاثیرگذار باشد.اصولا مدیریت هر چیزی جز با شناخت و اطلاعات امکان پذیر نیست و هر چه احاطه علمی انسان به چیزی افزایش یابد به همان اندازه قدرت او نیز افزوده می شود. از این رو خداوند در آیه 56 انفال به فقه یعنی فهم و شناخت عمیق به عنوان یک اصل در پیروزی توجه می دهد و کافران را به سبب آن که از چنین شناخت عمیق و درست برخوردار نیستند شکست خورده و ناتوان و ضعیف بر می شمارد.
4- احسان و نیکوکاری:

بی گمان احسان و نیکوکاری از مهم ترین عوامل جذب و جلب دلها است. انسانی که حتی از حقوق خویش می گذرد و با عفو و گذشت، از خطا و اشتباه دیگران می گذرد، در دل های مردم جا می گیرد. از این رو خداوند در آیه 56 سوره یوسف قدرت و تمکن یابی را به احسان ارتباط می دهد و انسان های محسن و نیکوکار را انسان های با قدرت و تمکن بر می شمارد که به حکومت و قدرت در جهان می رسند. وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. و بدین گونه یوسف را در سرزمین [مصر] قدرت دادیم که در آن هر جا که مى خواست‏سکونت مى‏کرد هر که را بخواهیم به رحمت‏خود مى‏رسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمى‏سازیم
5- اتحاد و همبستگی:

از دیگر عوامل قوت و قدرت بشر و جامعه، اتحاد و همبستگی میان مردم است که در آیه46سوره انفال به عنوان عامل قدرت و پیروزی بیان می کند. وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُواْ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ  و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با هم نزاع مکنید که سست‏شوید و مهابت‏شما از بین برود و صبر کنید که خدا با شکیبایان است

این که خداوند در این آیه می فرماید با تنازع و اختلاف میان افراد یک جامعه و امت، ریح و قدرت ایشان از میان می رود، از آن روست که قدرتی که از اتحاد افراد یک جامعه پدید می آید، هر چند که همانند باد به چشم دیده نمی شود ولی قدرت سهمگینی است که می تواند خانه ها و درختان را از ریشه برکند و ویرانی سختی پدید آورد. (کشف الاسرار، ج4، ص57 و التفسیر المعین، ص183) قدرت اتحادی امت نیز این گونه است که قدرتی به ظاهر نامرئی است ولی در عمل، قوتی بس شگفت انگیز است.
6- کثرت افراد و نیروی انسانی:

از دیگر عوامل قدرت و قوت بشر و جامعه، نیروی انسانی آن است. هر چه شمار ایشان بیش تر باشد، امت قوی تر خواهد بود و اگر این کثرت همراه با اتحاد و همبستگی و همدلی باشد، قوت نیز افزایش خواهد یافت. آیاتی چون 8و 41 یوسف43 کهف و 41 یس به این عامل توجه داده است. إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ. هنگامى که [برادران او] گفتند یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما که جمعى نیرومند هستیم دوست‏داشتنى‏ترند قطعا پدر ما در گمراهى آشکارى است
7- توکل:

توکل و تکیه کردن بر خدا به عنوان یکی از مهم ترین عوامل قدرت یابی بشر در آیه 49سوره انفال مورد تأکید قرار گرفته است؛ این که خداوند از این آیه به وصف عزیز حکیم ستوده شده بیانگر این معناست که عزت و قدرت در سایه توکل به دست می آید. إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَؤُلاء دِینُهُمْ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. آنگاه که منافقان و کسانى که در دلهایشان بیمارى بود مى‏گفتند اینان [=مؤمنان] را دینشان فریفته است و هر کس بر خدا توکل کند [بداند که] در حقیقت‏خدا شکست‏ناپذیر حکیم است
8- دلیل و حجت:

بهره مندی از حجت و دلیل محکم و قوی، عاملی مهم در قدرت یابی بشر و جامعه است که آیه 80 سوره اسراء به آن اشاره دارد. وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا.  و بگو پروردگارا مرا [در هر کارى] به طرز درست داخل کن و به طرز درست‏خارج ساز و از جانب خود براى من تسلطى یارى‏بخش قرار ده

نصرت و پیروزی که با حجت یعنی همان سلطان (روح المعانی، ج9، جزء51، ص802) به دست می آید، پیروزی مبتنی بر قدرت و قوت برهانی است که به کار گرفته می شود. هر چه برهان، قویتر باشد، چیرگی و سلطه بر دیگری نیز آسان تر به دست می آید، از این رو از مؤمنان خواسته می شود تا در هر کاری، برهان قوی و حجتی تمام و کمال به دست آورند تا اینگونه بر هر کس و هر چیزی چیره شوند.
9- استغفار، انابه و توبه:

آیاتی از جمله آیه35 سوره هود، 17و 20 سوره ص، توبه و بازگشت به سوی خدا و استعفار و انابه را عامل مهمی در اتصال به منبع قدرت و قوت یعنی خداوند تعالی معرفی می کند؛ اصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ . بر آنچه مى‏گویند صبر کن و داوود بنده ما را که داراى امکانات [متعدد] بود به یاد آور آرى او بسیار بازگشت‏کننده [به سوى خدا] بود

زیرا گناه و یا خطا و اشتباه موجب می شود تا آثار آن در زندگی آدمی خودنمایی کند و ضعف و سستی بشر و جامعه را فراهم آورد. از این رو با توبه و انابه و استعفار این خطاها جبران می شود و زمینه برای بازگشت به قدرت و یا افزایش قدرت و قوت فراهم می آید.
10) آب:

در میان عوامل مادی شاید آب تنها عامل قدرت و قوتی باشد که مورد توجه خاص قرار گرفته است. خداوند در آیه6 سوره انعام و نیز آیه52 هود، آب را عامل قدرت و قوت بشر و جامعه می داند و مؤمنان را به آن توجه میدهد؛ وَیَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاء عَلَیْکُم مِّدْرَارًا وَیَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِکُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِینَ و اى قوم من از پروردگارتان آمرزش بخواهید سپس به درگاه او توبه کنید [تا] از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و نیرویى بر نیروى شما بیفزاید و تبهکارانه روى بر مگردانید .زیرا آب مناسب و کافی موجب می شود تا کشور به سوی آبادانی و پیشرفت کشیده شود و شمار مردمان افزایش یابد و قدرت و مکنت امت فزونی پیدا کند

از این رو خداوند به آب به عنوان یکی از عوامل اصلی قدرت و قوت توجه داده وخواهان بهره مندی درست از آن می شود. خداوند در آیاتی دیگر حتی روش دست یابی به آب کافی را با بازگشت به تقوا و عمل صالح تبیین می کند تا این گونه هر کس و هر امتی بتواند به منبع قدرت متصل گردد و از عوامل آن سود برد. قدرت و قوت آدمی به آن است که به منشأ آن یعنی خداوند متصل گردد و در این راه از عوامل و بسترهایی که قرآن برای ایجاد این اتصال بیان کرده سود برد. باشد برای این که ملتی قدرتمند و امتی قوی داشته باشیم در مسیر جامعه قرآنی گام برداریم و از این عوامل غافل نشویم.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">