تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.

Image result for ‫حکمت های نهج البلاغه‬‎




 «


آفتاب زندگی:

💠🔸💠🔹💠🔸💠


 « #حکمت۱۷۲ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


💢 «النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا»


💢 «مردم دشمن چیزهایى هستند که نمى دانند»



 ⭕️ شرح و تفسیر


 💢 دشمنان حق


   امام علی علیه السلام در این گفتار بسیار حکیمانه خود اشاره به یکى از آثار خطرناک جهل کرده است. 


   این دشمنى از آنجا سرچشمه مى گیرد که:


   اولاً اشخاص جاهل و نادان احساس نقص در خود مى کنند و همین احساس سبب مى شود که نسبت به آنچه نمى دانند عداوت و دشمنى به خرج دهند و گاه حتى آنها را ناچیز و بى ارزش بشمارند تا از این طریق نقص خود را برطرف سازند. 


   ثانیاً هرگاه انسان از اسرار چیزى بى خبر باشد به قضاوت عجولانه مى پردازد و در این قضاوت عجولانه با آنچه نمى داند به دشمنى بر مى خیزد. 


   ثالثاً جهل همچون ظلمات است و انسان هنگامى که در ظلمات متراکم قرار گیرد هر شبهى از دور مى بیند به گفته ی بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را حیوانى درنده یا گرگى خطرناک مى پندارد و هر آوازى مى شنود آن را نشانه حمله دشمنى مى شمرد. 


   در ظلمات جهل نیز انسان گاه هر مطلبى را مخالف و دشمن خود مى پندارد حتى اشخاصى را که درست نمى شناسد با بدبینى به آنها نگاه مى کند و به همین دلیل گاه کشورها و ملت ها به جنگ هاى خونین دست مى زنند به سبب این که از حال یکدیگر بى خبرند و هر حرکتى را توطئه اى بر ضد خود مى پندارند، لذا یکى از طرق ایجاد آشتى و صفا و اتحاد و دوستى در میان مردم و ملت ها بالابردن سطح آگاهى هاى آنهاست و این که سران آنها در کنار هم بنشینند و به مذاکره بپردازند و با نیت هاى واقعى یکدیگر آشنا شوند و یخ هاى بدبینى ذوب شود و دیوار بى اعتمادى فرو ریزد و در کنار هم با محبت و دوستى زندگى کنند. 


   ریشه ی این گفتار حکیمانه، قرآن مجید است که مى فرماید: «بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ; (ولى آنها از روى علم و دانش، قرآن را انکار نکردند;) بلکه چیزى را تکذیب کردند که آگاهى از آن نداشتند». 


   امیرمؤمنان على علیه السلام در حدیث دیگرى در همین زمینه مى فرماید: «لا تَعادُوا ما تَجْهَلونَ فَإنّ أکْثَرَ الْعِلْمِ فیما لا تَعْرِفُونَ; به آنچه نمى دانید دشمنى نکنید، زیرا بیشتر دانش ها در امورى است که شما نمى دانید». 


   نیز در حدیث دیگرى که مرحوم اربلى در کتاب کشف الغمه آورده مى فرماید: «مَنْ جَهِلَ شَیْئاً آبَهُ; کسى که چیزى را نمى داند آن را نکوهش مى کند». 


   قرآن مجید بحثى درباره داستان خضر و موسى دارد. در این داستان بسیار پرمعنا این نکته روشن مى شود که چگونه انسان مطلبى را که نمى داند به مخالفت با آن مى پردازد. 


   موسى علیه السلام بر حسب ظاهر مى دید خضر کشتى سالمى را سوراخ و معیوب مى کند و یا جوانى را به قتل مى رساند و دیوارى را در شهر بیگانه اى بدون دلیل تعمیر و مرمت مى کند به همین دلیل فریاد اعتراض او بلند شد چون ظاهر را مى دید و از باطن قضیه بى خبر بود هنگامى که خضر فلسفه ی آنها را یک یک برشمرد کاملاً تسلیم شد.


✅@aftabezendegi


💠🔹💠🔸💠🔹💠


 « #حکمت۱۷۳ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


💢 «مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الْآرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَإ»


💢 «آن کس که از افکار و آرای گوناگون استقبال کند، صحیح را از خطا خوب شناسد»


⭕️ شرح و تفسیر


⭕️ راه شناخت حق


   بعضى از مسائل بدیهى است و به همین دلیل مورد اختلاف نیست اما بسیارى از مسائل نظرى پیچیده و آرای مختلفى در آن اظهار شده است. در این گونه مسائل هرگز نباید انسان به تنهایى تصمیم گیرى کند بلکه عقل مى گوید: باید آراى دیگران را به ضمیمه استدلالات آنها بررسى کند تا بتواند آنچه را به حقیقت نزدیک تر است انتخاب نماید. 


   همان چیزى که قرآن مجید به آن دستور داده مى فرماید: « ... فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللهُ وَأُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الاَْلْبَابِ; (زمر ۱۸،۱۷) ... پس بندگان مرا بشارت ده. همان کسانى که سخنان را مى شنوند و از نیکوترین آنها پیروى مى کنند، آنان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها خردمندانند». 


   بر این اساس حکما و متکلمان و فقهاى ما همواره در مسائل نظرى نخست به نقل اقوال مى پردازند و در کنار هر قول دلیل طرفداران آن را ذکر مى کنند، سپس از بررسى مجموع آنها، ضعف ها و قوت ها ظاهر مى شود و آن قول را که از همه برتر مى بینند انتخاب مى کنند. 


   حتى گاه اقوال کسانى که اختلاف مذهبى با آنها دارند نیز در برابر خود قرار داده و دلیلشان را بررسى مى کنند. این همان روشى است که در بسیارى از علوم از جمله علم فقه از قدیم میان جمعى از دانشمندان متداول بوده و امروز نام «فقه مقارن» بر آن مى نهند و مثلاً پیروان مکتب اهل بیت آرای مذاهب چهارگانه اهل سنت و دلائل آنها را نیز بررسى مى کنند و از مقارنه آنها با آنچه از مکتب اهل بیت علیهم السّلام آموخته اند به نقاط قوت و ضعف آرای مختلف آشنا مى شوند. 


   البته یکى از طرق آشنایى با آراى دیگران به مشورت نشستن است ولى کلام امام علیه السلام در اینجا منحصراً ناظر به مشورت نیست، بلکه هر گونه بررسى آراى دیگران را شامل مى شود. این گفتار حکیمانه از یک سو هشدارى است به افراد متعصب و لجوج و صاحبان استبداد در رأى که گاه حاضر نیستند حتى سخنان دیگران را بشنوند تا چه رسد که اگر آنها را صحیح دیدند بپذیرند و از سوى دیگر مسئله آزادى و سعه ی صدر را در مسائل علمى روشن مى سازد که از چهارده قرن پیش براى ما به یادگار مانده است; آن روز که نه سخنى از علم مقارن بود و نه حریت در بررسى آرا و نه احترام به افکار دیگران. 


   شبیه این گفتار حکیمانه در کتاب من لا یحضره الفقیه از آن حضرت نقل شده که به فرزندش محمد بن حنفیه مى فرماید: «آراى عالمان یکى را در کنار دیگرى قرار ده سپس آن رأى را که به حقیقت نزدیک تر و از خطا دورتر است انتخاب کن». 


   همان گونه که قبلاً در ذیل حکمت ۱۶۱ گفتیم این معنا در غررالحکم به شکل دیگرى از آن حضرت نقل شده است: «شایسته است که انسان عاقل آرای سایر عقلا را در کنار رأى خود قرار دهد و علوم حکیمان را به علم خود بیفزاید (و برترین را انتخاب کند)». 


   به همین جهت از استبداد به رأى در روایات اسلامى شدیداً نکوهش شده است. در دنیاى امروز نیز به این مسئله اهمیت فراوان داده مى شود که براى رسیدن به رأى صحیح نظرخواهى مى کنند و آرای مختلف را از صاحب نظران جمع مى کنند و آنها را در برابر هم قرار مى دهند تا از این طریق به آنچه صحیح تر است نائل شوند.


   اگر دنیا، امروز به این مسئله رسیده، پیشواى بزرگ اسلام امیرمؤمنان على علیه السلام چهارده قرن پیش آن را بیان فرموده است.


✅@aftabezendegi


💠🔸💠🔹💠🔸💠


 « #حکمت۱۷۴ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


💢 «مَنْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ قَوِیَ عَلَى قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ»


💢 «آن کس که دندان خشم در راه خدا بر هم فشارد، بر کشتن باطل گرایان، توانمند گردد»


⭕️ شرح و تفسیر حکمت


💢 راه پیروزى بر دشمن


   راه رسیدن به پیروزى در مقابل دشمنان سرسخت و نیرومند دو چیز است: آمادگى کامل و خلوص نیت و توکل بر خدا. 


   هرگاه این دو با هم جمع شوند سرسخت ترین دشمنان را مى توان به وسیله ی آن به زانو در آورد. قرآن مجید روى هر دو عامل تکیه کرده در یک جا مى فرماید: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَّا اسْتَطَعْتُمْ مِّنْ قُوَّة ... (انفال۶۰) براى مقابله با آنها (= دشمنان)، هر چه در توان دارید از نیرو و… آماده سازید». در جاى دیگر مى فرماید: «وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (آل عمران۱۳۹) هرگز سست نشوید! و غمگین نگردید; و شما برترید اگر ایمان داشته باشید». 


   منظور از «غضب» در این گفتار حکیمانه ی امام علیه السلام خشم هاى زودگذر بى دلیل نیست بلکه منظور قوت اراده و تصمیم جدى براى مبارزه با دشمن آن هم براى خدا، تقویت آیین و دفاع از بندگان اوست. 


   تعبیر به «اَشدّاءِ الْباطل» سردمداران و نیرومندان آنهاست. تعبیر به «قتل» اشاره به هر نوع پیروزى بر آنها و خاموش کردن و از بین بردن نفوذ آنها در جوامع بشرى است. 


   غضب و خشم غالبا نکوهیده است، زیرا در آن حالت، انسان از مرز حق بیرون مى رود و دست به کارهایى مى زند که سبب پشیمانى در عمر مى شود، ازاین رو در روایات اسلامى از امام صادق علیه السلام آمده است: «الْغَضَبُ مِفْتاحُ کُلُّ شَرٍّ». 


   ولى گاه به سبب کارهاى خلافى که انجام مى شود: آشکار شدن منکرات، غصب حقوق ضعیفان، تعرض به نوامیس مردم، ایجاد ناامنى در جامعه ی اسلامى و غلبه هویٰ و هوس بر اجتماع، در چنین شرایطى انسانِ مؤمن، بیدار و غیور، خشمگین مى شود; نه خشمى زودگذر بلکه خشمى عمیق و براى خدا و مى دانیم در حالت خشم تمام نیروهاى انسان بسیج مى گردند و گاه یک انسان معمولى قدرت چندین نفر را پیدا مى کند و آمادگى براى مبارزه با باطل حاصل مى شود.


   به همین دلیل قرآن مجید خشمگین شدن موسى بعد از بازگشت از کوه طور و مشاهده ی گوساله پرستى بنى اسرائیل را به شکلى مثبت و کارى صحیح بیان کرده است. 


   آنجا که مى فرماید: «موسى خشمگین و اندوهناک به سوى قوم خود باز گشت و گفت: اى قوم من! مگر پروردگارتان وعده ی نیکویى به شما نداد؟! آیا مدّت (جدایى من از) شما به طول انجامید، یا مى خواستید غضب پروردگارتان بر شما نازل شود که از وعده من تخلّف کردید؟!».


   در آیه ی آخر سوره ی «فتح» نیز درباره ی مؤمنان راستین تعبیر به (أَشِدَّآءُ عَلَى الْکُفَّارِ) شده است. در حدیثى نیز که علامه مجلسى در بحارالانوار آورده مى خوانیم: هنگامى که امیرمؤمنان على علیه السلام درباره ی اموال غنایم، نسبت به بعضى از جنگجویان سختگیرى کرد گروهى از آن حضرت شاکى بودند. 


   پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله دستور داد منادى در میان مردم ندا دهد و بگوید: «اى مردم زبان شکایت را از على بن ابى طالب بردارید، چرا که او درباره ی اوامر الهى سختگیر است و سازش کارى در دینش را مجاز نمى شمرد».


   مردمى که این سخن شنیدند لب از شکایت فرو بستند و دانستند این گونه سختگیرى ها مطلوب خدا و پیغمبر صلى الله علیه وآله است. در حدیث مشهورى نیز مى خوانیم که پیغمبر صلى الله علیه وآله روزى از مردم سؤال کرد: «کدام یک از دستگیره هاى ایمان محکم تر است؟» جمعى گفتند: خدا و رسولش آگاه ترند; بعضى نماز، برخى دیگر زکات، عده اى روزه، گروهى حج و عمره و جمعى دیگر جهاد را ذکر کردند. پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله فرمود: «آنچه را گفتید داراى فضیلت است ولى پاسخ من نیست (سپس فرمود:) محکم ترین دستگیره هاى ایمان حبُّ فى الله و بغض فى الله و دوست داشتن اولیاء الله و بیزارى از دشمنان خداست». 


   این سخن را با حدیثى که علامه ی مجلسى در بحارالانوار آورده است پایان مى دهیم او مى گوید: در روایتى آمده است که خداى متعال به موسى(علیه السلام)گفت: «آیا هرگز براى من کارى انجام داده اى؟ موسى عرض کرد: براى تو نماز خوانده ام، روزه گرفته ام و صدقه داده ام. خداوند متعال به او فرمود: اما نماز براى تو نشانه ایمان است و روزه سپرى سپر آتش و انفاق سایه اى در محشر و ذکر خدا نور است کدام عمل را براى من بجا آورده اى اى موسى! عرض کرد: خداوندا! خودت مرا در این مورد راهنمایى فرما. فرمود: آیا کسى را براى من دوست داشته اى و براى من کسى را دشمن داشته اى؟ در اینجا بود که موسى علیه السلام دانست بهترین اعمال، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست».


✅@aftabezendegi


💠🔹💠🔸💠🔹💠


 « #حکمت۱۷۵ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


⭕️ راه درمان ترس


💢 «إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِیهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّیهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ»


💢 «هنگامى که از چیزى مى ترسى، خود را در آن بیفکن، زیرا گاهى ترسیدن از چیزى، از خود آن سخت تر است»


⭕️ شرح و تفسیر حکمت


   بارها این مطلب تجربه شده است که انسان هنگامى که از چیزى مى ترسد پیوسته در اضطراب و پریشانى و ناراحتى است; اما هنگامى که انسان خود را در آن مى افکند مى بیند بسیار راحت تر از آن بود که فکر مى کرد. 


   دلیل این مشکل روانى روشن است، زیرا اولاً تا انسان وارد چیزى نشده پیوسته در پریشانى و وحشت به سر مى برد و اى بسا روزها و هفته ها این درد و رنج ادامه یابد; اما هنگامى که خود را در آن افکند ممکن است در چند دقیقه پایان یابد. 


   ثانیاً تا انسان به سراغ مطلبى که از آن مى ترسد نرود احتمالات گوناگون مى دهد که بسیارى از آن احتمالات بیش از واقعیتى است که در آن امر مخوف وجود دارد، به همین دلیل درد و رنج انسان افزایش مى یابد. 


   ازاین رو بعضى از علماى اخلاق در کتب اخلاقى براى درمان رذیله ی ترس پیشنهاد مى کنند انسان در صحنه هاى رعب آور وارد شود. یکى از فلسفه هاى انواع تمرین و رزمایش هاى نظامى زدودن آثار ترس از جنگ از دل هاى سربازان و افسران و فرماندهان است. 


   بسیار مى شود که انسان به علت این گونه وحشت ها به سراغ کارهاى مهم نمى رود و در واقع مانع بزرگى بر سر راه کارهاى بزرگ مى شود. 


   البته این سخن بدان معنا نیست که انسان بى مطالعه خود را به خطر بیفکند، بلکه به مواردى مربوط است که انسان ترس بیجا به چیزى دارد و همین مانع پیشرفت برنامه هاى او مى شود. در این گونه موارد باید با مطالعه و مشورت وارد عمل شد تا ترس فرو ریزد و شجاعت اقدام به عمل حاصل شود. 


✅@aftabezendegi


💠🔸💠🔹💠🔸💠


 « #حکمت۱۷۶ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


💢 ابزار ریاست


⭕️ «آلَةُ الرِّیَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ»


⭕️ «بردبارى و تحمّل سختى ها، ابزار ریاست است»


💢 شرح و تفسیر


   ناگفته پیداست کسى که به مقام ریاست مى رسد خواه ریاست معنوى باشد یا مادى اولا با مخالفت هایى از سوى رقیبان روبرو مى شود و از سویى دیگر انتظارات و توقعات بسیار از سوى مردم در برابر او آشکار مى گردد و براى انجام امور خود نیاز به همراهان و مشاورانى دارد که گاه از آنها خطاها و گاه خیانت هایى سر مى زند. 


   اضافه بر همه ی اینها گاه مشکلاتى ناخواسته و غیر منتظرانه براى حوزه ی ریاست او به وجود مى آید. در برابر این امور اگر داراى سعه ی صدر و تحمل بسیار و بردبارى توأم با تدبیر و خونسردى همراه با شجاعت نباشد ادامه کار براى او بسیار مشکل خواهد شد. 


   به همین دلیل مولیٰ در میان تمام ویژگى هایى که یک رئیس باید داشته باشد روى سعه ی صدر انگشت گذاشته مى فرماید: «وسیله ی ریاست سعه ی صدر است». 


   نمونه ی کامل آن را در زندگى پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله مى توان دید و یکى از روشن ترین مصادیق آن داستان فتح مکه است که بعد از پیروزى بر بت پرستان مکه انواع جنایت ها را درباره ی خود پیامبر صلى الله علیه وآله و خاندان و دوستان او روا داشته بودند و از هیچ تلاش و کوششى براى نابودى آنها فروگذار نکرده بودند. 


   در آن روز تاریخى که آتش انتقام در درون بسیارى از صحابه ی پیامبر صلّی الله علیه و آله زبانه مى کشید، آن حضرت فرمان عفو عمومى صادر و همه را آزاد کرد و فرمود: «امروز روز رحمت است نه روز انتقام». 


   نیز بارها اتفاق افتاد که افرادى با خشونت زیاد با پیامبر صلى الله علیه وآله روبرو شدند به گونه اى که بعضى از اصحاب انتظار داشتند حضرت فرمان قتل آنها را صادر کند، آن حضرت با محبت و عطوفت آن مخالفان لجوج و عنود را آرام ساخت. 


   در زندگى امیرمؤمنان على علیه السلام و ائمه ی معصومین نیز این صحنه ها فراوان دیده مى شود; محبتى که على علیه السلام درباره ی قاتل خود در واپسین ساعات عمرش ابراز کرد همه جا معروف است. 


   علامه مجلسى در بحارالانوار درباره گفت وگوهاى امیرمؤمنان على علیه السلام با خوارج چنین نقل مى کند که روزى یکى از خوارج وارد مسجد شد در حالى که یاران على علیه السلام در اطراف او بودند فریاد زد: «لا حُکْمَ إلاّ لِلّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ; حکم فقط براى خداست، هرچند مشرکان کراهت داشته باشند. (اشاره به این که چون شما مسئله حکمیت بشر را پذیرفته اید در راه شرک گام گذاشته اید)» 


   مردم رو به سوى او کردند. او دوباره فریاد زد: «لا حُکْمَ إلاّ لِلّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُتَلَفِّتُونَ; حکم مخصوص خداست هرچند کسانى که به سوى من نگاه مى کنند کراهت داشته باشند». 


   على علیه السلام سر مبارکش را بلند و متوجه او شد. 


   او بار سوم فریاد زد: «لا حُکْمَ إلاّ لِلّهِ وَلَوْ کَرِهَ أبُوالْحَسَنُ; حکم مخصوص خداست، هرچند على کراهت داشته باشد». 


   امام علیه السلام با خونسردى در جواب او فرمود: «إنَّ أبَا الْحَسَنِ لا یَکْرَهُ أنْ یَکُونَ الْحُکْمُ لِلّهِ; على هرگز کراهت ندارد که حکم مخصوص خدا باشد». 


   سپس اضافه فرمود: «حُکْمُ اللهِ أنْتَظِرُ فیکُمْ; من منتظر حکم خدا درباره ی شما هستم». 


   این نکته در اینجا شایان توجه است که گاه مسئله ی سعه ی صدر با مسامحه و سهل انگارى اشتباه مى شود در حالى که هر کدام جایگاه خاص خود را دارد; سعه ی صدر آن است که براى انجام مدیریت صحیح گاه انسان لازم است موضوعاتى را ندیده بگیرد و خویشتن دارى نشان دهد و در مقام سختگیرى بر نیاید و به خطاکار فرصت دهد تا خویشتن را اصلاح کند. 


   ولى مسامحه و سهل انگارى این است که انسان مدیریت صحیح را رها کند و در برابر حوادث و اشخاص خطاکار سستى و بى تدبیرى نشان دهد، بنابراین سعه ی صدر به مدیریت صحیح باز مى گردد و مسامحه به ترک مدیریت صحیح و تفاوت این دو آشکار است.


✅@aftabezendegi


💠🔹💠🔸💠🔹💠


 « #حکمت۱۷۷ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


 روش برخورد با بدان 


💢 «ازْجُرِ الْمُسِی‏ءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ»


💢 «بدکار را با پاداش دادن به نیکوکار آزار ده»


⭕️ شرح و تفسیر حکمت


   به یقین براى بازداشتن بدکاران از کار بد راه هاى مختلفى است که هر کدام از آنها براى بازداشتن گروهى از بدکاران مفید است: 


💢 نخست این که بدکار را مجازات کنند که در کتاب حدود و تعزیرات اسلامى احکام گسترده ی آن با توجه به سلسله مراتب آمده است و در تمام دنیا این گونه مجازات ها معمول است که شامل زندان، جریمه مالى، مجازات بدنى و حتى مجازات روحى از طریق سرزنش و اعلام به اجتماع مى شود، قرآن مجید نیز درباب قصاص و حد سارق و حد زانى و مجازات قذف اشارات روشنى به این معنا دارد. 


💢 نوع دوم آن است که براى بازداشتن بدکاران از کار بد به آنها نیکى کند، همان گونه که در آیات شریفه از جمله آیه ی ۳۴ سوره ی «فصلت» مى فرماید: «ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ; بدى را با نیکى دفع کن ناگهان (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است گویى دوستى گرم و صمیمى است» به این ترتیب مى توان گروهى از بدکاران را شرمنده ساخت و از کار خود باز گرداند. 


💢 راه سوم این است که نیکوکاران را مورد تشویق قرار دهى هنگامى که بدکاران آن را ببینند گروهى دست از کار بد مى کشند به امید این که پاداش نیکوکاران نصیب آنها گردد. 


   این کار در تمام دنیا معمول است که هر سال گروهى از برترین ها را در مسائل علمى، نوشتن کتاب هاى مفید، امور کشاورزى و دامدارى و صنایع و اختراعات تشویق مى کنند و جوائز گرانبهایى به آنها مى دهند و نامشان را در رسانه ها اعلام مى دارند تا سبب شود افراد سست و تنبل و بدکار و منحرف آن را ببینند و از کار خود پشیمان شوند و کم کاران نیز به کار بیشتر ترغیب گردند. 


   قرآن مجید در آیات فراوانى پاداش هاى عظیمى براى مؤمنان صالح در روز قیامت بیان مى کند; پاداش هایى که فوق تصور انسان هاست. حتى پاداش هاى مادى دنیوى نیز براى آنها در نظر گرفته است. از جمله غنائمى که به جنگجویان تخصیص داده مى شود و احترامى که براى مجاهدان راستین در مقابل قائدان و فرارکنندگان از جهاد قائل شده مصداق هاى دیگرى از این اصل کلى است. 


   کلام امام علیه السلام در اینجا نیز به روشنى از بهره گیرى از این روش حکایت مى کند. البته هر یک از این سه روش مربوط به گروه خاصى است و همه ی اینها در همه موارد جواب نمى دهند.


   مدیران جامعه باید کاملاً بیدار باشند و افراد را به خوبى بشناسند و بدانند هر فردى یا هر گروهى را با کدام یک از این طرق باید از کار بد بازداشت. 


✅@aftabezendegi


💠🔹💠🔸💠🔹💠


 « #حکمت۱۷۸ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»


💢 روش نابود کردن بدى ها 


⭕️ «احْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَیْرِکَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِکَ»


⭕️ «بدى را از سینه ی دیگران، با کندن آن از سینه خود، ریشه کن نما»


💢 شرح و تفسیر حکمت


   بسیار مى شود که افراد به دلیل سوء ظن یا حسادت یا اصطکاک منافع، نیات سوئى درباره ی انسان در دل مى پرورانند، چگونه مى توان آنها را از میان برداشت؟ 


   حضرت مى فرماید: از خود شروع کن، ابتدا به قلب خویش مراجعه کن ببین آیا نیت سوئى درباره ی دیگران دارى یا نه؟ اگر دارى آن را از سینه ات پاک کن چیزى نمى گذرد که خواهى دید سینه دیگران نیز از نیات سوء درباره تو پاک شده است. 


   این مطلب دو دلیل دارد: نخست این که هرگاه انسان نیات بدى درباره دیگران داشته باشد خواه ناخواه در چهره یا سخنان و افعالش نمایان مى شود و همین امر سبب مى گردد دیگران در برابر او موضعى مشابه بگیرند; اما هرگاه سخنان و چهره و اعمال کسى را از هرگونه بدخواهى پاک دیدند و آثار محبت و خیرخواهى در رفتار و گفتارشان نمایان گشت آنها نیز موضع مشابهى خواهند گرفت، بنابراین براى زدودن کینه ها از سینه ها و بدخواهى ها و نیات سوء دیگران باید از خودمان شروع کرد و این یکى از اصول مهم روانشناسى است که تا از خود شروع نکنى نباید انتظارى از دیگران داشته باشى. 


   دیگر این که رابطه ی مرموز خاصى در میان دلها برقرار است و ضرب المثل معروف «دل به دل راه دارد» یک واقعیت است. گویى دل ها در پنهانى با هم سخن مى گویند و رابطه برقرار مى سازند هنگامى که قلب کسى مملو از بدخواهى به دیگران گردد این پیام به قلب آنها منتقل مى شود و آنها مقابله به مثل مى کنند. 


   این گفتار حکیمانه در واقع چهره دیگرى از گفتار پیش از آن است و هر کدام براى زدودن آثار سوء از نیات و رفتار و گفتار دیگران تأثیر خاص خود را دارند. 


   این معنى نه تنها در رابطه انسان ها با یکدیگر، بلکه از یک نظر در رابطه انسان با خدا نیز صادق است، چنان که در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: «هر کس مى خواهد بداند چه مقام و منزلتى نزد خدا دارد به منزلت خداوند نزد خود بنگرد، زیرا خدا منزلت بنده را همان گونه قرار مى دهد که بنده منزلت خدا را در دل و جان خود قرار داده است». 


   در حدیث جالبى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم که مردى خدمت آن حضرت عرض کرد: شخصى به من مى گوید من تو را دوست دارم چگونه بدانم که او راست مى گوید و واقعاً مرا دوست مى دارد؟ حضرت در پاسخ فرمود: «قلب خود را بیازماى اگر تو او را دوست مى دارى او هم تو را دوست مى دارد». (قلوب با یکدیگر راه دارند). 


   این سخن را با حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا علیه السلام درباره امام و پیروانش پایان مى دهیم: یکى از یاران آن حضرت به نام «ابن جهم» عرضه داشت: فدایت شوم مى خواهم بدانم من نزد تو چگونه ام؟ 

   حضرت در پاسخ فرمود: «نگاه کن ببین من در نزد تو چگونه ام».


✅@aftabezendegi


💠🔸💠🔹💠🔸💠


 « #حکمت۱۷۹ نهج البلاغه ی علی علیه السلام»


⭕️ لجاجت و سستى اراده


💢 «اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْیَ»


💢 «لجاجت تدبیر را سست مى کند»


⭕️ شرح و تفسیر


   منظور امام علی علیه السلام از این کلام نورانى بازداشتن لجوجان از لجاجت است، زیرا لجاجت به انسان اجازه درست اندیشیدن و فکر صحیح را نمى دهد و غالباً لجوجان به راه خطا مى روند و منافع و موقعیت هاى خود را از دست مى دهند، چرا که تصمیم گیرى هاى آنها نابجا و ناصواب است. 


   بعضى از شارحان در تفسیر این کلام حکیمانه احتمال دیگرى نیز داده اند و گفته اند منظور آن است که هرگاه رئیس و مدیر و بزرگ تر ببیند افراد زیردست لجاجت به خرج مى دهند از اصلاح آنها صرف نظر مى کند و حمایت خود را از آنها بر مى گیرد و آنان را به حال خود وا مى گذارد که سبب خسارتى عظیم براى آنان مى شود.


   ولى تفسیر اول صحیح تر به نظر مى رسد، زیرا منظور این است در همانجا که لجاجت است این اثر منفى وجود دارد، به علاوه افراد لجوج کمتر حاضرند به مشورت تن بدهند. 


   آنها روى افکار خود پافشارى مى کنند و محروم بودنشان از مشورت ضربه دیگرى نیز بر آنان وارد مى سازد، هر چند جمع میان دو تفسیر در یک عبارت مانعى ندارد. 


   مفاسد لجاجت به قدرى زیاد است که گاهى سرچشمه ی بروز جنگ هاى خونین مى شود همان گونه که در حدیثى از امام امیرمؤمنان علیه السلام آمده است: «از خصلت نکوهیده لجاج بپرهیز که آتش جنگ ها را شعله ور مى سازد». 


   لجاجت گاه سبب از هم پاشیدن خانواده ها، به هم خوردن دوستى هاى پرسابقه، ایجاد اختلاف در میان شرکا و به هم خوردن وحدت صفوف مى شود و اگر لجاجت در مدیران جامعه پیدا شود آثار سوء آن بسیار گسترده تر است. 


   در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه وآله مى خوانیم: «خوبى سبب مى شود که انسان به کار خیر عادت کند و انجام کارهاى بد ناشى از لجاجت است». 


   نکته: لجاجت و ریشه ها و پیامدهاى آن 


   لجاجت در اصل به معناى پافشارى، سرسختى و اصرار بر یک سخن یا یک کار است و معمولا در امور باطل به کار مى رود; ولى به طور نادر در امورى که جنبه مثبت دارد نیز این واژه به کار رفته است، مانند حدیث معروف یا برگرفته از حدیث معروف «کسى که درى را بکوبد و اصرار ورزد و ایستادگى کند سرانجام در باز مى شود و وارد خواهد شد». 


   از جمله شواهدى که دلالت مى کند لجاجت معمولا بار منفى دارد حدیث امام صادق علیه السلام است که مى فرماید: «شش چیز است که در مؤمن وجود ندارد: ناتوانى و بخل و لجاجت و دروغ و حسد و ظلم و ستم بر دیگران».


   سرچشمه ی لجاجت امور زیادى مى تواند باشد; از جمله حب ذات افراطى که سبب پافشارى بر رأى و عقیده خود مى شود و خود بزرگ بینى که سبب مى شود نظر خود را از همه برتر ببیند و بخل و حسادت که او را از پذیرش نظر دیگران باز مى دارد و جهل و نادانى که به انسان اجازه نمى دهد تمام جوانب مطلب را ببیند و تعصب شدید که سبب پافشارى بر امور باطلى مى شود که مورد تعصب اوست و دفاع بى دلیل از قوم و قبیله و خانواده و بستگان که سبب مى شود بر اعتقادات آنها پافشارى کند و امورى از این قبیل. 


   یکى دیگر از عوامل اصلى لجاجت عدم شجاعت در بازگشت از نظرات باطل و پذیرفتن نظرات صحیح است; شجاعتى که متأسفانه در بسیارى از افراد وجود ندارد و همین امر گاه سبب مى شود عمرى در مسیر باطل بمانند و به پرتگاه ها کشیده شوند. 


   تاریخ صحنه هاى زیادى از بدبختى هایى که باعث آن افراد لجوج بودند به خاطر دارد. قرآن مجید در سوره «ملک» بعد از آنکه آیات روشنى را از خداوند ذکر مى کند به انحراف کافران اشاره کرده مى فرماید: «(بَلْ لَّجُّوا فِى عُتُوّ وَنُفُور); آنها در سرکشى و فرار از حقیقت لجاجت مى ورزند». 


   در سوره ی «نوح» درباره ی خودپرستان زمانش مى خوانیم: آنها به قدرى لجوج بودند که براى نشنیدن کلام نوح انگشت ها را در گوش مى گذاردند و جامه به خود مى پیچیدند تا سخنان بیدارگر نوح را نشنوند. «وَإِنِّى کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَاراً»


✅@aftabezendegi




 #حکمت۱۹۵ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 پرهیز از بخل ورزى 

(وَ قَدْ مَرَّ بِقَذَرٍ عَلَى مَزْبَلَةٍ)

   «هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ»

 (وَ رُوِیَ فِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ قَالَ)

  «هَذَا مَا کُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِیهِ بِالْأَمْسِ»

 (در سر راه از کنار مزبله اى عبور مى کرد.) 

   «این همان است که بخیلان به آن بخل مى ورزند»

 (و در روایت دیگرى نقل شد که) 

   «این چیزى است که دیروز بر سر آن رقابت مى کردید»

 شرح و تفسیر حکمت


 امام علی علیه السلام در این گفتار حکیمانه براى نهى انسان ها از بخل به نکته اى اشاره مى کند که دقت در آن مى تواند انسان را از بخل باز دارد.


   انسان اگر به پایان امور بنگرد درباره ی آغاز آن تجدید نظر خواهد کرد; هنگامى که ببیند لذیذترین و پاکیزه ترین غذاها بعد از وارد شدن در بدن و جذب موادى از آن، تفاله اش به شکل گندیده اى در مى آید باور مى کند که آنچه را به آن بخل ورزیده بود اشتباه بود. 


   نیز هنگامى که انسان از کنار قبرستانى عبور کند که گاه هنوز بوى تعفن بعضى از اجساد از آن به مشام مى رسد و ببیند پایان کار کجاست، یقین پیدا مى کند که در زندگى مادى خود و روى آوردن به شهوات چقدر گرفتار خطا و اشتباه بوده است. 


   مرحوم شوشترى شعر فارسى جالبى در این زمینه نقل کرده مى گوید: 

 عارفى روزى به راهى مى گذشت

 واله و سرمست چون مى خوارگان

 دید گورستان و مبرز روبرو

 اینْش نعمت اینْش نعمت خوارگان 


   ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه ی خود حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه وآله به این مضمون نقل کرده است که به «ضحاک بن سفیان کلابى» فرمود: 

   «آیا غذاى خود را جالب و گوارا نمى خورى سپس روى شیر آن یا آب مى نوشى» 

   عرض کرد: آرى.

   حضرت فرمود: «عاقبت آن به کجا مى رسد؟»

   او مؤدبانه در جواب گفت: اى رسول خدا! همان گونه که مى دانى. 

   حضرت فرمود: «خداوند دنیا را به آنچه غذاى انسان سرانجام به آن منتهى مى شود تشبیه کرده است». 

   سپس مى افزاید: بعضى از مفسران آیه ی شریفه ی (فَلْیَنْظُرِ الاِْنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ)(عبس۲۴) را اشاره به این موضوع «نیز» دانسته اند. 


   اولیاء الله براى تشریح حقارت دنیا از انواع بیانات و تعبیرات استفاده کرده اند. 


   مرحوم علامه ی مجلسى در بحارالانوار در حدیثى از امام صادق علیه السلام نقل مى کند که به یکى از یاران خود به نام «حفص بن غیاث» فرمود: «دنیا در نزد من به منزله ی میتة است، هنگامى که مضطر شوم از آن بهره مى گیرم». 

   سپس افزود: «ای حَفْصَ! خداوند تبارک و تعالى مى داند بندگان چه اعمالى انجام مى دهند و پایان کارشان به کجا مى رسد; اما هنگامى که گناهى انجام مى دهند حلم مى کند (و فوراً آنها را مجازات نمى نماید) سپس آیه ی ۸۳ سوره ی «قصص» را تلاوت فرمود: «آن سراى آخرت را (تنها) که براى کسانى قرار مى دهیم که اراده برترى جویى و در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک براى پرهیزگاران است». آن گاه امام علیه السلام گریه کرد و فرمود: به خدا سوگند با وجود این آیه تمام آرزوها بر باد رفته است. (آرزوى نجات و رسیدن به بهشت برین آرزوى مشکلى است)». 


   در روایت معروف امام مجتبى(علیه السلام) خطاب به «جنادة بن ابى امیة» در آخرین ساعات عمر مبارکش نیز آمده است که به او فرمود: «دنیا را به منزله ی میته فرض کن و از آن به مقدار نیازت برگیر که اگر حلال باشد زهد پیشه کرده اى و اگر حرام باشد گناهى در آن نیست، زیرا به مقدار خوردن مردار برگرفته اى و اگر عتابى (از سوى خداوند) در آن باشد عتاب آسان و اندکى است». 


   البته هدف از تمام این تعبیرات باز داشتن انسان ها از دنیاپرستى و غرق شدن در لذات مادى و آلوده شدن به انواع محرمات و مسابقه دادن در جلب متاع دنیاست و گرنه مى دانیم تحصیل مال و ثروت به اندازه اى که انسان بى نیازاز دیگران شود و آبرومندانه زندگى کند از امورى است که اسلام بر آن تأکید نموده است.


 « #حکمت۱۹۶ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 «لَمْ یَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ»

 «آنچه از مال تو از دست مى رود و مایه ی پند و عبرتت مى گردد در حقیقت از دست نرفته است»

 شرح و تفسیر حکمت

ضررهاى عبرت آموز منفعت است.

   همان گونه که در بحث سند این حکمت اشاره شد، این جمله به قدرى در السنه مردم گسترش یافته که به صورت یکى از ضرب المثل هاى عرب در آمده است. 


   مى دانید مال، وسیله اى براى رسیدن به اهداف مختلف است. اگر در مسیر اطاعت فرمان خدا و انجام کارهاى مثبت مادى و معنوى قرار گیرد بهترین وسیله به شمار مى آید و اگر در مسیر عصیان و گناه و کارهاى زیانبار به کار رود بدترین وسیله است و آنچه مى گوییم: مال دنیا بهترین و بدترین است اشاره به همین نکته است. 


   مثال مال در جنبه هاى مثبت فراوان است. گاهى مال براى نیازهاى معمولى مادى به کار مى رود، زمانى براى نیازهاى معنوى مانند صرف آن براى علم آموختن و یا در راه زیارت خانه ی خدا و یا جهاد فى سبیل الله به کار انداختن. ولى گاه در راهى به کار انداخته مى شود که ظاهراً از بین رفته و فانى مى شود; اما پندى به انسان مى آموزد; پندى که گاهى انسان را از ضررهاى بسیار در آینده زندگى حفظ مى کند و منافع گرانبهایى در بر دارد. 


   این گونه اموال اگر چه ظاهراً فانى شده اند ; اما نه تنها از بین نرفته بلکه بسیار پرسود بوده اند. آیا کسى که سرمایه اى در امرى تجارى به کار مى برد و ظاهرا زیان مى کند; اما راه و رسم تجارت را به وسیله آن مى آموزد زیان کرده است؟ 

   و یا کسى که مالى را در اختیار دوستى مى گذارد تا او را بیازماید و بعد آن مال از بین مى رود و در آینده از خطرات زیادى محفوظ مى ماند زیان کرده است؟ 

   آیا کسى که بدون اخذ سند مالى در اختیار کسى مى گذارد و شخص بدهکار انکار مى کند و نتیجه آن این مى شود که در آینده همیشه با اسناد محکم اموالش را به دیگران بسپارد خسارت دیده است؟ 

   آیا کسانى که مثلاً براى یافتن داروى درمان یک بیمارى خطرناک مانند سرطان، سال ها اموالى را هزینه مى کنند و به جایى نمى رسند; ولى سرانجام موفق به کشف آن مى شوند ضرر کرداند؟


   جان گفتار امام علیه السلام همین است که اگر مالى را صرف کردى و ظاهرا از بین رفت اما پند و اندرزى براى تو به ارمغان آورد این مال از میان نرفته و براى همیشه براى تو ذخیره شده است. این سخن منحصر به صرف مال و ثروت نیست. از دست دادن نعمت هاى دیگر که سبب بیدارى و هشیارى انسان مى گردد نیز در واقع ضرر و زیان محسوب نمى شود. 


   امام صادق علیه السلام به هنگام تسلیت گفتن مصیبتى به یکى از دوستانش چنین فرمود: «اگر این شخصى را که از دست دادى مرگش تو را به خداوندت نزدیک تر ساخته و تو را از گناهت دور نموده است این مصیبت نیست، بلکه آن یک رحمت (الهى) است و نعمتى بزرگ براى تو محسوب مى شود و اگر این مصیبت تو را اندرز نداده و از گناهت دور نساخته و به پرورگارت نزدیک نکرده، مصیبت این قساوت قلب از مصیبت این شخص از دست رفته بزرگ تر است اگر خداشناس باشى». 


   همان گونه که در این حدیث پرمحتوا مى بینیم، حتى از دست رفتن عزیزترین عزیزان اگر مایه ی بیدارى و هشدارى انسان گردد در واقع مصیبت نیست. حتى اگر انسان اموالى را از دست مى دهد و چیزى عائد او نمى شود جز این که بر این مصیبت صبر کرده و شکر به جا مى آورد و پاداش شاکران را مى گیرد باز در واقع اموال او از دست نرفته است. ازاین رو در غررالحکم به جاى این جمله این جمله از امام علیه السلام نقل شده است: «آنچه از مال تو از بین مى رود و تو را پند مى دهد در حقیقت از بین نرفته و جاى شکر دارد».


 « #حکمت۱۹۷ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَةِ»

 «این دل ها همانند تن ها، خسته و افسرده مى شوند. براى رفع ملالت و افسردگى آنها سخنان حکمت آمیز، زیبا و ظریف انتخاب کنید»

 شرح و تفسیر حکمت

 راه تحصیل نشاط

   همان گونه که در بیان سند این کلام حکمت آمیز ذکر شد پیش از این نیز با همین عبارت و تفاوت بسیار مختصرى در کلمات قصار گذشت و نکته هاى فراوانى در آنجا ذکر کردیم و در اینجا مى توان نکات دیگرى بر آن افزود. 


   این یک واقعیت است که روح و جسم هر دو بر اثر کارهاى مختلف خسته مى شوند. چرا؟ زیرا توان نیروى انسان محدود است و این محدودیت سبب خستگى جسم و جان مى گردد. 


   اما خداى متعال که انسان را براى ادامه ی زندگى آفریده به وى قدرتى داده که مى تواند جوششى از درون ایجاد کند و این جوشش، نیرو و توان جدیدى براى کارهاى مجدد به او بدهد. 


   براى این که این جوشش در زمان خستگى و ناتوانى شتاب گیرد باید از وسایل تفریح استفاده کرد. تفریحات مادى و انواع ورزش ها، جسم را نیرو مى بخشد و تفریحات معنوى، لطیفه ها، مزاح ها، شعرهاى زیبا، داستان ها نشاط آور و لطائف الحکم خستگى روح را مى زداید و به انسان براى عبادت و اطاعت پروردگار و مدیریت کارهاى زندگى و تحقیق و کشف مطالب علمى نیرو مى دهد.


   حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله است که مى فرماید: «شش چیز است که نشانه ی شخصیت انسان است سه چیز در حضر و سه چیز در سفر» و آن سه چیز در سفر را به این صورت بیان فرمود: «بخشیدن بخشى از زاد و توشه به دیگران و حسن خلق و مزاح کردن به صورتى که موجب عصیانى نشود». 


   این موضوع در مورد سفر تأکید شده زیرا سفرها غالباً آمیخته با خستگى هاى جسمى و روحى مخصوصاً در ایام گذشته است و این مزاح ها مى تواند خستگى ملالت جسمى و روحى را برطرف سازد. 


   ناگفته پیداست که مزاح باید در حد اعتدال و خالى از افراط و بى بند و بارى و دور از اذیت و آزار دیگران و آنچه موجب خشم خداوند مى شود باشد. 


   «طرائف» همان گونه که سابقاً هم اشاره کردیم جمع «طریفة» به معناى هر چیز زیبا، دل انگیز و و شگفتى آور است و «حِکَم» جمع «حکمت» به معناى علم و دانش و مطالب آموزنده و به معناى عقل است، بنابراین «طرائف الحکم» به معناى نکته هاى لطیف و زیبا است خواه علمى باشد یا ادبى، در قالب شعر باشد یا به شکل نثر; ولى مى توان آن را به قرینه روایات و به اصطلاح از باب تنقیح مناط به هر گونه مزاح و سخنانى نشاط انگیز هرچند جنبه علمى نداشته باشد تعمیم و تسرى داد. 


   در حدیثى مى خوانیم: که گاه یک مرد عرب بیابانى خدمت پیغمبر(صلى الله علیه وآله)مى رسید و هدیه اى براى آن حضرت مى آورد. سپس عرض مى کرد: «اى رسول خدا؟ قیمت این هدیه را لطف کنید» پیغمبر با شنیدن این سخن مى خندید و گاه هنگامى که غمگین مى شد مى فرمود: «آن مرد اعرابى کجاست اى کاش سراغ ما مى آمد». 


   بار دیگر تأکید مى کنیم که نباید براى رفع خستگى آلوده گناه شد آنگونه که در دنیاى امروز معمول است که هرگونه سرگرمى سالم و ناسالم را براى رفع خستگى مى پسندند، بلکه باید تقویٰ و اعتدال را در آن رعایت کرد. 


 « #حکمت ۱۹۸ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»(۱)

 «کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ»

 (امام علی علیه السلام هنگامى که این سخن خوارج را که مى گفتند «لا حکم الا لله» «حکومت از آن خداست» شنید فرمود)

«سخن حقى است که معنى باطلى از آن اراده شده است»

شرح و تفسیر حکمت

 باطل در لباس حق

   اشاره به این که سخن حق است و برگرفته از آیات قرآن مجید; ولى خوارج معناى آن را تحریف مى کنند به گونه اى که سر از باطل بیرون مى آورند. 


   پیش از این که این سخن را شرح بدهیم به سراغ روایتى مى رویم که قاضى نعمان مغربى در کتاب شرح الاخبار آورده است. 


   او مى گوید: على علیه السلام از صفین باز گشته بود و در مسجد مشغول بیان خطبه اى بود که یک نفر از گوشه ی مسجد شعار «لا حُکْمَ إلاَّ لِلّهِ» را سر داد. 

   امام علیه السلام سکوت کرد و پاسخى نداد. 

   مقدارى گذشت نفر دومى همین شعار را از گوشه دیگر سر داد. باز حضرت اعتنایى نکرد. 

   سرانجام جمعى (از خوارج که در مجلس حضور داشتند) با هم این شعار را سر دادند. 

   امام علیه السلام فرمود: این سخن حقى است که اراده ی باطل از آن شده است. ما سه امتیاز به شما (خوارج) مى دهیم: شما را از شرکت در مساجد و نماز خواندن (با ما) باز نمى داریم و تا زمانى که (با ما) هم دست باشید سهم شما را از بیت المال مى دهیم و اگر آغازگر جنگ نباشید ما آن را آغاز نخواهیم کرد، سپس فرمود: «گواهى مى دهم به خدا سوگند پیامبر راستگو از فرشته ی وحى روح الامین به من خبر داد که گروهى از شما چه کم باشد چه زیاد بر ما خروج نمى کند مگر این که مرگشان به دست ما خواهد بود». 


   توضیح: همان طور که قبلاً اشاره شد، امام علیه السلام این کلام را بعد از جنگ صفین و پس از داستان حکمیت ایراد فرمود. با این که داستان حکمیت بر امام علیه السلام تحمیل شد ولى جمعى که بعداً به عنوان خوارج نامیده شدند بر امام علیه السلام خرده گرفتند که چرا مسئله ی حکمیت را پذیرفته است با این که که قرآن مجید مى گوید: «حکم مخصوص خداست». 


   این در حالى است جمله ی پیش گفته که در سه جاى از قرآن آمده با قرائنى که قبل و بعد از آن است هیچ گونه ارتباطى به ادعاى خوارج ندارد. 


   قرآن در سوره ی انعام آیه ی ۵۷  خطاب به پیامبر صلى الله علیه وآله مى گوید: «قُلْ إِنِّى عَلَى بَیِّنَة مِنْ رَّبِّی وَکَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِندِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ؛ بگو من دلیل روشنى از پروردگارم دارم ولى شما آن را تکذیب کرده اید. آنچه شما (از عذاب الهى) درباره ی آن شتاب مى کنید در اختیار من نیست حکم و فرمان تنها از آنِ خداست حق رااز باطل جدا مى کند و او بهترین جداکننده (حق از باطل) است». 


   در آیه ی ۴۰ از سوره ی «یوسف» نیز در پاسخ بت پرستان که اسم هاى بى مسمایى را بر بت ها نهاده بودند مى فرماید: «ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطان إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ; آنچه غیر از خدا مى پرستید، جز اسم هایى (بى مسمّا) که شما و پدرانتان آنها را (خدا) نامیده اید، نیست; خداوند هیچ دلیلى بر آن نازل نکرده; حکم تنها از آن خداست; فرمان داده که غیر از او را نپرستید. این است آیین ثابت و پایدار; ولى بیشتر مردم نمى دانند». 


   روشن است که حکم در این آیه اشاره به فرمان الهى در امر توحید و مبارزه با شرک و مانند آن است. همچنین در آیه ۶۷ سوره ی «یوسف» از زبان یعقوب پیغمبر مى گوید: «وَقَالَ یَا بَنِىَّ لاَ تَدْخُلُوا مِنْ بَاب وَاحِد وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَاب مُّتَفَرِّقَة وَمَا أُغْنِى عَنکُمْ مِّنَ اللهِ مِنْ شَىْء إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ; و (به هنگام حرکت، یعقوب) گفت: پسران من; همگى از یک در وارد نشوید; بلکه از درهاى مختلف وارد گردید (تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود); و (من با این دستور،) نمى توانم تقدیر حتمى الهى را از شما دفع کنم! حکم و فرمان، تنها از آنِ خداست! بر او توکّل کرده ام; و همه متوکّلان باید بر او توکّل کنند!». 


   حکم در این آیه نیز اشاره به این است که اگر من به سراغ عالم اسباب مى روم و به شما دستوراتى مى دهم تا گرفتار چشم زخم تا توطئه مخالفان نشوید، باید بدانید که مسبب الاسباب حقیقى خداست و باید به او توکل کنید.


 « #حکمت ۱۹۸ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»(۲)

 ادامه ی شرح و تفسیر حکمت

   قرآن مجید در مسئله ی اختلاف دو همسر با یکدیگر دستور مى دهد که حَکَمى از سوى مرد و حَکَمى از سوى زن انتخاب شود تا بنشینند و تصمیم عادلانه اى بگیرند و به اختلاف میان آنها پایان دهند. 

   اصولاً کار تمام قضات حَکَمیت براى رسیدن به دعاوى و فصل خصومت است آیا هیچ عاقلى مى گوید: خداوند باید در محکمه قضاوت بنشیند و براى فصل خصومت و رسیدن به دعاوى مردم حکم کند؟ و یا این که اگر اختلافى بین زن و شوهر پیدا شد، خداوند بیاید و تصمیم عادلانه اى درباره آنها بگیرد و یا این که امر حکومت بر مسلمانان را خدا بر عهده بگیرد; فرمانده جنگ و صلح او باشد، غنائم را او تقسیم کند؟ 

   آرى باید این کارها به دست انسان هاى آگاه و عادلى صورت گیرد که در تمام موارد بر طبق احکام الهى و فرمان و دستورات او حکم کنند، بنابراین حکم به معناى حَکَمیت براى رفع اختلاف که خوارج مى پنداشتند هرگز در قرآن مجید به خدا نسبت داده نشده است و این مطلب به قدرى روشن است که نیاز به توضیح ندارد. 


   احکامى که در قرآن مجید آمده به صورت قوانین کلى است که به دست رسول اکرم صلى الله علیه وآله و اولى الامر براى اجرا داده شده است و در اختلافات به دست قضات و مأمورانى که از طرف آنها براى اجراى احکام برگزیده شده اند. 


   هیچ عاقلى نمى گوید خدا باید حد سرقت یا حد زنا را بر کسانى که مستحق اند اجرا کند. هیچ کس نمى گوید که در اختلاف حقوقى و خانوادگى که میان افرادى معین یا بین چند قبیله یا خانواده است، خداوند بیاید و قضاوت و فصل خصومت کند. البته خداوند احکام کلى و قوانین جامعى مقرر فرموده که مدیران جامعه و مجریان احکام و قضات باید اعمال خود را بر آنها تطبیق دهند. 


   این چیزى است که خوارج بر اثر ضعف عقل و حماقت و تعصب شدید نمى توانستند آن را درک کنند. امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه ی ۴۰، از اجراى احکام و مدیریت جامعه تعبیر به «إمرة» (امیرى و فرمانروایى) مى کند و از این رو در ادامه ی همان خطبه مى فرماید: «مردم نیازمند امیر و حاکمى هستند (که فرمان خدا را در میان آنها اجرا کند)» اشاره به این که مسئله ی حکمیت در این دایره قرار داشت نه در دایره ی قانون گذارى الهى. 


   با توجه به این که لشکر معاویه قرآن ها را بر سر نیزه کردند و در توطئه اى خطرناک گفتند ما هم مسلمانیم و قرآن در میان ما حکومت کند که چه کسى امیر در میان مسلمانان باشد و از آنجا که قرآن تعیین امیرى به صورت شخصى و معین به اعتقاد آنها نکرده بود گفتند: ما باید از هر طرف حَکَمى انتخاب کنیم تا در پرتو آیات قرآن بنشینند و یک نفر را به عنوان امیر مسلمانان انتخاب کنند و این امر بر على علیه السلام و یاران خاصش تحمیل شد. 


   سپس اقلیت خوارج با آن مخالفت کردند که اصلا انتخاب حَکَم کار غلطى است و حَکَم خداست و شعار «لا حُکْمَ إلاّ لِلّهِ» با این مفهوم انحرافى بعد از شکست مسئله ی حَکَمیت بالا گرفت، از این رو امیرمؤمنان على علیه السلام مى فرمود: شعار «لا حُکْمَ إلاّ لِلّهِ» یک واقعیت و سخن حقى است که آنها معناى باطلى را از آن اراده کرده اند; حق است به این دلیل که توحید در قانون گذارى حکم مى گوید: تشریع قوانین و احکام تنها از سوى خداست و رسول اکرم صلى الله علیه وآله مبلغ و مجرى آن است و اما مفهوم باطلى که آنها از آن اراده مى کردند این است که حکومت و فرماندهى و اجراى احکام و مدیریت جامعه باید به وسیله خداوند صورت گیرد. 


   غافل از این که هرگز خدا نمى آید فرمان جنگ و صلح یا تقسیم غنائم و یا نصب امراى بلاد را صادر کند و اگر منظور آنها این بوده که اصلاً نیازى به امیر و زمامدار در جامعه نیست و مردم خودشان احکام را باید عمل کنند همان گونه که در طول تاریخ گذشته و امروز افرادى طرفدار نفى حکومت بودند، سستى و بى پایگى این مسئله نه تنها کمتر از اول نیست بلکه بیشتر است، همان طور که حضرت در خطبه چهلم نیز اشاره اى به آن دارد که تمام جوامع بشرى در طول تاریخ حاکمى داشته; خواه ظالم خواه عادل و حتى وجود حاکم ظالم از نبودن آن که باعث حرج و مرج و به هم ریختن شیرازه تمام جامعه مى شود بهتر است; حاکم ظالم براى حفظ خود هم که باشد ناچار است اجمالاً نظم و امنیتى در جامعه ایجاد کند، قاضى براى حل خصومت ها تعیین کند، زندان و بندى براى سارقان و مجرمان ترتیب دهد و حتى گاه خدمات اقتصادى فراوانى براى جلب توجه مردم و حفظ موقعیت خویش داشته باشد.


 « #حکمت۱۹۹ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 نکوهش اوباش (انسان هاى شرور)

 «فِی صِفَةِ الْغَوْغَاءِ هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا وَ إِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ یُعْرَفُوا وَ قِیلَ بَلْ قَالَ ( علیه السلام ) : هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا وَ إِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا فَقِیلَ قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ فَقَالَ یَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ إِلَى مِهْنَتِهِمْ فَیَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ کَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَى بِنَائِهِ وَ النَّسَّاجِ إِلَى مَنْسَجِهِ وَ الْخَبَّازِ إِلَى مَخْبَزِهِ»

   امام علیه السلام در بیان صفت توده‌هاى بى‌ بند و بارى که گاه دست به دست هم مى‌ دهند و مفاسدى در جامعه ایجاد مى ‌کنند فرمود : 

   آنها کسانى هستند که هر وقت هماهنگ شوند غالب مى‌ گردند و هنگامى که پراکنده شوند شناخته نخواهند شد. 

   آنها کسانى هستند که هرگاه متحد شوند زیان مى ‌رسانند و هر زمان متفرق گردند سود به بار مى‌ آورند. 

   کسى سؤال کرد: زیان آنها را به هنگام متحد شدن دانستیم، منفعت آنها به هنگام پراکنده شدن چیست؟ 


   امام علیه السلام فرمود: پیشه‌وران و اهل کسب (از آنها) به کارهاى خود باز مى‌ گردند و مردم از کار آنها بهره‌ مند مى‌ شوند؛ بنّا به سراغ بنّایى مى ‌رود و بافنده مشغول بافندگى مى‌ شود و نانوا به پخت نان مى ‌پردازد.


🌸 شرح و تفسیر حکمت


  جوامع انسانى از گروه هاى مختلفى تشکیل مى شود که سه گروه از آن را مى توان در اینجا نام برد: 


💐 نخست افراد فهمیده و باسواد و عاقل که آلت دست این و آن نمى شوند. 


🌷 دوم توده هاى کم اطلاع و پایبند به اصول اخلاق و ایمان که آنها نیز برپایه ایمان و اخلاقشان در گروه هاى شرور شرکت نمى کنند، هرچند ممکن است گاهى با نقشه هایى آنها را اغفال کرد. 


   این گروه همان ها هستند که امیرمؤمنان على علیه السلام از آنها در عهدنامه ی مالک اشتر تعبیر بلیغى کرده و به عنوان «عامه ی مردم» آنان را ستوده و پناهگاه روز جنگ و صلح شمرده و به «مالک» توصیه مى کند مصالح آنها را در نظر بگیرد و مصالح خواص پرادعا و زیاده طلب را فداى مصالحشان کند. «وَإِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ وَجِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَالْعُدَّةُ لِلاَْعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الاُْمَّةِ فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ وَمَیْلُکَ مَعَهُمْ». 


🌻 سوم گروهى که سطح پایینى از فکر و اخلاق دارند و به اصطلاح بى بند و بار و فاقد تربیت لازم اسلامى هستند و در میان آنها گاه افراد شرور و موذى نیز یافت مى شود. 


   امیرمؤمنان على علیه السلام در حدیث معروف کمیل که در کلام حکمت آمیز ۱۴۷ گذشت درباره ی آنها مى فرماید: «و احمقانِ بى سر و پا و بى هدفى که دنبال هر صدایى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند; آنهایى که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمى پناه نبرده اند». 


   این گروه اند که چون جمع شوند غالباً سبب ضرر و زیان مى گردند. به کمترین چیزى تحریک مى شوند و بیشترین خسارات را مى رسانند; ولى اگر با برنامه ریزى صحیح جلوى اجتماع آنها گرفته شود و هر کدام به دنبال کار خود باشند و به شغلى که دارند بپردازند، به جامعه منفعت مى رسانند، زیرا بسیارى از کارهاى سنگین اجتماعى معمولا بر دوش این گروه است. 


   زمامداران و مدیران جوامع اسلامى باید مراقب باشند دشمنان اسلام یا افراد شرور جامعه از وجود این گروه استفاده نکنند و آنها را در مسیر اهداف شوم خود به کار نگیرند.


 « #حکمت۲۰۰ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام»

 «لَا مَرْحَباً بِوُجُوهٍ لَا تُرَى إِلَّا عِنْدَ کُلِّ سَوْأَةٍ»

  (هنگامى که جنایتکارى را به همراه جمعى از اوباش خدمت امام علیه السلام آوردند. امام علیه السلام فرمود)

 «مبارک مباد، چهره هایى که جز به هنگام زشتی ها و حوادث بد دیده نمى شوند»

 شرح و تفسیر حکمت

غوغاطلبان

   «مرحبا» از ماده «رحب» به معناى وسعت مکان است و معمولا هنگامى که میهمانى وارد مى شود، عرب به او مرحبا مى گوید; یعنى بفرمایید که در محل وسیع و مناسبى وارد شده اید. 


   معادل آن در فارسى «خوش آمدید» است و ضد آن «لا مَرْحَباً» به معناى «خوش نیامدید» و یا «خوش آمد بر شما مباد». 


   آرى همواره گروهى در جوامع بشرى در پى جنجال آفرینى یا حضور در حوادث جنجالى هستند; به محض این که نگاه کنند دو نفر با هم در گوشه خیابان دعوا مى کنند از اطراف جمع مى شوند; نه براى میانجیگرى، بلکه براى این که آن صحنه زشت را بنگرند و یا هنگامى که بشنوند بنا هست فلان کس را در ملأ عام مجازات کنند، دوان دوان به سوى آن صحنه مى روند. 


   از بعضى روایات که در باب حدود آمده به خوبى استفاده مى شود که امیرمؤمنان على علیه السلام از این گروه متنفر بود. 


   در کتاب وسائل الشیعه در کتاب الحدود حدیثى به این مضمون در باب کراهت اجتماع مردم براى نگاه کردن به شخصى که حرام مى خورد آمده است هنگامى که امیرمؤمنان علیه السلام در بصره بودند مردى را خدمتش آوردند که بنا بود حد بر او اجرا شود، ناگهان گروهى از مردم براى تماشاى آن منظره اجتماع کردند، حضرت فرمود: اى قنبر نگاه کن این گروه کیانند و براى چه آمدند؟

   عرض کرد مردى هست که مى خواهند حد بر او اقامه کنند (و اینها تماشاگرند)، هنگامى که نزدیک شدند امام علیه السّلام نگاه در چهره ی آنها کرد و فرمود: «خوش آمد مباد بر چهره هایى که جز در صحنه هاى بد دیده نمى شود آنها افراد بیهوده جامعه هستند اى قنبر آنها را از من دور ساز». 


   درست که در قرآن مجید و روایات دستور داده شده است اجراى حد در حضور جمعى باشد تا مایه ی عبرت مردم گردد; اما این گروه از افراد هرگز براى عبرت گرفتن نمى آمدند، بلکه هر جا جنجالى برپا شود در آنجا حضور مى یابند و در صورتى که فرصت پیدا کنند خودشان نیز وارد صحنه مى شوند. 


   ولى جالب توجه این که زمامداران ظالم و ستمگر در دنیاى دیروز و امروز از وجود این گروه براى پیش بردن مقاصد نامشروع خود بهره فراوان مى گیرند و براى درهم شکستن مخالفان خود و آمران به معروف و ناهیان از منکر این گروه را تحریک کرده و به مصاف آنها مى فرستند. 


   ابن ابى الحدید از «احنف» چنین نقل مى کند که مى گفت: سفیهان جامعه را گرامى دارید، زیرا آنها شما را از این و آن حفظ مى کنند. (منظورش این بود که مى توانند دشمنان شما را دفع کنند) سپس شعرى از شاعرى نقل کرده که مضمونش این است: من این افراد بدرفتار را براى خودم حفظ مى کنم تا در مقابل مخالفان از آنها استفاده کنم، اگر سگ هایى که نزد من اند حضور نداشته باشند از سگ هاى مخالفین در هراسم.


  « #حکمت۲۰۱ نهج البلاغه ی علی علیه السّلام» 


🔘 «إِنَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَانٍ مَلَکَیْنِ یَحْفَظَانِهِ فَإِذَا جَاءَ الْقَدَرُ خَلَّیَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ وَ إِنَّ الْأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِینَةٌ»


🔘 «با هر انسانى دو فرشته است که او را حفظ مى کنند، و چون تقدیر الهى فرا رسد، تنهایش مى گذارند، که همانا زمان عمر انسان، سپرى نگهدارنده است»


🔘 شرح و تفسیر حکمت


🔘 اجل همچون سپرى محافظ است


  از مجموع آیات قرآن و روایات اسلامى به خوبى استفاده مى شود که انسان داراى دو اجل و سرآمد عمر است: 


   یکى اجل معلق یا مشروط که اگر در برابر آن دقت شود مى توان از آن پرهیز کرد، مانند انواع بیمارى هاى قابل علاج، خطرات رانندگى که بر اثر بى احتیاطى پیش مى آید، خطرات زلزله ها و طوفان ها که بر اثر سستى ساختمان خانه ها دامن انسان را مى گیرد تمام اینها از امورى است که ممکن است به زندگى انسان پایان دهد ولى در عین حال قابل اجتناب است. 


   در حدیث معروفى از امیرمؤمنان علیه السلام مى خوانیم که در زیر دیوار کجى نشسته بود. هنگامى که چشمش به وضع دیوار افتاد از زیر آن دیوار بلند شد و در جاى امنى نشست. 

   کسى عرض کرد: «یا أمیرَالْمُؤمِنِینَ؛ از قضاى الهى فرار مى کنى؟» 

   امام علیه السلام فرمود: «من از قضاى الهى به قدر الهى فرار مى کنم». 


   اشاره به این که قضاى الهى در اینجا مشروط به این است که من در زیر این دیوار بمانم ولى قدر و اندازه گیرى ها به من مى گوید: نمان. در واقع این یک قضاى مشروط بود که امام علیه السلام با تقدیر دادن شرط آن قضا را منتفى کرد. 


   ولى اجل حتمى سرآمدى است که قابل اجتناب نیست و خواه ناخواه دامن انسان را مى گیرد; مثلاً مى دانیم قلب و عروق و مغز یک انسان توان محدودى دارند، هرچند تمام دستورات حفظ الصحة را رعایت کند زمانى که به آخر برسد این چراغ خاموش مى شود و زندگى پایان مى گیرد و یا این که خداوند مقرر کرده است فلان قوم و جمعیت بر اثر کارهایشان به فلان بلا مبتلا شوند.


   در داستان قوم لوط مى خوانیم که ابراهیم علیه السلام درباره ی آنها شفاعت کرد. از سوى خدا به او خطاب شد: «(گفتیم) اى ابراهیم! از این (درخواست) صرف نظر کن، که فرمان پروردگارت فرا رسیده; و به یقین عذاب بدون بازگشت (الهى) به سراغ آنها مى آید». 


   از آیات قرآن نیز استفاده مى شود فرشتگانى هستند که به فرمان خداوند خطرات را از انسان دفع مى کنند و به راستى اگر آنها نباشند انسان از زمان کودکى آماج انواع بلاها و خطرات است ولى عنایت پروردگار او را حفظ مى کند ولى هنگامى که اجل حتمى انسان فرا رسد این فرشتگان او را رها مى سازند و کلام امام علیه السلام در واقع از این آیه برگرفته شده است. 


   در روایتى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که در تفسیر آیه فوق فرمود: «آنها به فرمان خداوند انسان را حفظ مى کنند از این که در چاهى سقوط کند یا دیوارى بر او بیفتد یا حادثه دیگرى برایش رخ دهد تا زمانى که مقدرات حتمى فرا رسد در آن هنگام آنها کنار مى روند و او را تسلیم حوادث مى کنند. دو فرشته اند که انسان را در شب حفظ مى کنند و دو فرشته که در روز به طور متناوب این وظیفه را انجام مى دهند».


   این سخن را با آیه دیگرى از قرآن مجید ادامه مى دهیم: «و اوست که بر بندگان خود تسلط کامل دارد و مراقبانى بر شما مى گمارد تا هنگامى که مرگ یکى از شما فرا رسد; (در این هنگام،) فرستادگان ما جان او را مى گیرند; و آنها (در نگهدارى حساب عمر و اعمال بندگان،) کوتاهى نمى کنند».


   کوتاه سخن این که گرچه ما باید از مظان خطر بپرهیزیم و فقها فتوا داده اند که به هنگام خطر و طوفان سوار کشتى شدن حرام است و اگر کسى از جاده خطرناکى برود نماز او تمام خواهد بود، زیرا سفر، سفر معصیت است; ولى با این حال اقدام ما براى پرهیز از خطر تنها اجل معلق را از ما دور مى سازد و اگر اجل حتمى فرا رسیده باشد هیچ راه فرارى ندارد تا آن اجل فرا نرسیده انسان محفوظ است و هنگامى که آن فرا رسید دفاع از آن امکان پذیر نیست. 


   قرآن مجید در آیه ی ۱۵۴ سوره ی آل عمران درباره ی کسانى که (بعد از حادثه احد) گمان هاى نادرستى به خدا مى بردند و مى گفتند: اگر بنا بود ما پیروز شویم در اینجا کشته نمى شدیم مى فرماید: اى پیغمبر! به آنها بگو «اگر شما در خانه هایتان هم بودید آنهایى که مقرر بود کشته شوند قطعاً به سوى قتلگاه خود بیرون مى آمدند ـ و به قتل مى رسیدند».


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">