حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و کرامت انسانی
حق و باطل را با این نشانه ها بشناسید
حق در لغت عربی در کاربردهای متفاوت و متنوعی بکار رفته از جمله به معنای مطابقت و موافقت آمده و به خداوند نیز به عنوان موجودی که بر اساس حکمت و فلسفه عقلانی، آفرینش را پدید آورده، حق اطلاق می شود (مفردات ص246) همچنین به معنای وجوب و ثبوت در برابر باطل (لسان العرب ج3 ص255) آمده و به این معنا در چهار مورد به کار رفته است مانند ایجاد کننده چیزی بر اساس حکمت؛ شی ایجاد شده بر اساس حکمت؛ اعتقاد به چیزی آنگونه که هست؛ و فعل و سخنی که به اندازه و به هنگام باشد (مفردات ص146).
أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَآءً فَسَالَتْ أَودِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاًوَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَآءً وَ أَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ؛ بیابانى که منتهى به کوه گردد و در دل آن دره ها و مجارى آب باشد. خداوند آبى از آسمان نازل نمود و آب در دره ها و نهرها به اندازه وسعت و گنجایش آنها جارى گردید (رودهاى کوچک به هم پیوست و سیلى را تشکیل داد)
سیل کفهاى بالارونده اى را با خود حمل نمود؛ (این نه تنها سیل است که کفهایى را با خود حمل مىکند) بلکه در روى فلزاتى که براى زینت و یا ابزار زندگى بر اثر فشار آتش ذوب مىشوند، کفهایى ظاهر مىگردد. خداوند اینچنین حق و باطل را ترسیم مىکند و اندازه ثبات و پایدارى حق و باطل را مجسم مىسازد اما کفها از بین مىروند، ولى آنچه براى مردم سود دارد (مانند خود آب و فلزات) در زمین باقى مىماند. خدا اینچنین مثلها را مىزند (و مقام حق و باطل را روشن مىنماید).
خود پیامبر اسلام این حقیقت را با عبارت روشنترى بیان کرده آنجا که مىفرماید: ظاهره أنیق و باطنه عمیق لاتحصى عجائبه (اصول کافى ص591) ظاهر آن زیبا و معانى آن عمیق است. شگفتىهاى آن به پایان نمىرسد
آیه مورد بحث، گواه زنده گفتار ماست. در این آیه منظرهاى از مبارزه حق و باطل با طرح مثالى جالب ترسیم شده است و در آن یک سلسله حقایق فلسفى و اجتماعى و نکات شایان توجه، نهفته است در این آیه، حق به آبهایى که در زمین مىماند و یا فلزاتى که مردم از آنها استفاده مىکنند و باطل به کفهاى روى سیلابها و یا روى فلزات مذاب،تشبیه شده
معناى تحت اللفظى حق و باطل و ملاک هر دو چیست؟
"حق" در لغت به معناى ثابت و استوار و پاى برجاست و "باطل" در نقطه مقابل آن قرار دارد. هر فکر و اندیشه و طرح علمى و فلسفى و اخلاقى که با خارج از اندیشه وفق دهد و از یک واقعیت خارج از محیط فکر حکایت کند، طبعاً چنین اندیشهاى حق و استوار خواهد بود؛ چون این فکر از واقعیت ثابت و استوار حکایت مىکند، از این نظر بر اثر حقانیت و ثبات واقعیت خود، فکر نیز ثابت و پاى بر جا خواهد بود؛ ولى هر نوع اندیشه و طرحى که به واقعیتى منهاى محیط اندیشه متکى نباشد بر اثر نداشتن تکیهگاهى ثابت و استوار، خود به خود باطل و پوچ و غیر پایدار خواهد بود
هر نوع دعوت اصلاحى و قوانین اجتماعى و اخلاقى که بر اساس فطرت انسانى و اصول عدل و انصاف و رعایت حقوق بشرى استوار باشد، طبعا حق و پایدار بوده و قیافه ابدى به خود خواهد گرفت و مبارزه با آن به سان شنا بر خلاف مسیر آب خواهد بود و شخص مبارز پس از اندکى، خسته و ناتوان شده و مانند شناگر مزبور که پس از مدتى خود را در مسیر طبیعى جریان آب قرار مىدهد این شخص نیز سر انجام مجبور مىشود از اصول فطرت انسانى و قوانین عدل و انصاف پیروى نماید.
طرفداران باطل به سان خود آن، ظاهرى فریبنده و توخالى دارند و در عین حال به سان کفهاى روى آب و یا روى فلزات ذوب شده، خود خواه و بلند پرواز هستند؛ ولى طرفداران حق مانند خود آن، از هر نوع فریبندگى و تظاهرات توخالى، دور هستند و همواره متواضع بوده و از کبر و بلندپروازى پیراستهاند. قرآن براى اشاره به این نکته، زبد یعنى کف را با لفظ رابیاً به معناى بالا رونده، شرح داده است.
نشانه هاى حق و باطل در این مثل، حق به آب و فلزات تشبیه شده و باطل به سان کف روى آب و یا فلزات ذوب شده تلقى گردیده است.
1. گاهى مبارزه حق و باطل به صورت مبارزه ایمان به خدا و کفر به او در مىآید در این صورت، تشبیه حق (ایمان) به آب، تجلى خاصى پیدا مىکند؛ زیرا همانطور که آب، مایه حیات بلکه آغاز حیات جانداران و گیاهان است و قرآن مجید درباره آن مىگوید: ...وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَآءِ کُلَّ شىْءٍ حَىٍّ... (5) هر موجود زندهاى را از آب آفریدیم همچنین ایمان به خدا و روز رستاخیز مایه حیات اجتماعى مىباشد و در پرتو ایمان به خدا، عدل اجتماعى که در حقیقت مایه زندگى اجتماعى است زنده مىگردد و عواطف انسانى و احساسات پاک بشرى، تجلى خاصى پیدا مىکنند، در صورتى که ملت فاقد ایمان، هیچ انگیزهاى براى مراعات حقوق افتادگان و اجراى عدالت اجتماعى ندارد و همواره در لب پرتگاه فاصله طبقانى قرار گرفته و با جنگهاى کوچک و بزرگ دست به گریبان است.
روزى آقاى فروید، روانکاو معروف تصور مىکرد روزگار دین سپرى گردیده و نظامات مدنى و تربیتهاى اجتماعى، جاىگزین دین شده است، ولى تلفات وحشت آور جنگ اول جهانى، که آمار تلفات از ده میلیون تجاوز کرد، او را مجبور کرد که فرضیه خود را پس بگیرد و جنگ دوم جهانى روشن ساخت که اروپاى ماشینى فاقد حیات انسانى است و هنوز به صورت درندگان باقى است
اگر ایمان به فلزات تشبیه شده است، آن نیز براى این است که برخى از آنها مایه حیات انسان است و قرآن درباره یکى از آنها چنین مىفرماید ...وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیه بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ؛(6) آهن را آفریدیم در آن قدرت عظیم و سودهایى براى مردم است. اگر این فلز از بین برود زندگى انسان دچار اختلال مىگردد.
2. کفهاى روى سیل یا فلزات ذوب شده به سان حجابى است که تا مدتى چهره آب و فلز مىگیرد، ولى طولى نمىکشد که تمام کفها نابود شده و سیماى شفاف آب، چشمها را خیره مىسازد؛ همچنین چهره حقیقت گاهى با نقاب باطل پوشیده مىشود؛ اما سر انجام نقاب باطل بر کنار رفته، سیماى حق با درخشندگى خاصى خودنمایى مىکند
گاهى افکار شیطانى و آراى باطل تا مدتى آفتاب حق را به سان ابرهاى تیره بهار مىپوشانند، ولى این پرده پوشى همیشگى نیست و قرآن این حقیقت را به زبان دیگر نیز بیان کرده وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً (7) بگو حق آمد و باطل نابود گردید و باطل از میان رفتنى است. و در جاى دیگر مىفرماید وَ یَمْحُ اللَّهُ البَاطِلَ وَ یُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ...؛(8) خداوند باطل را نابود مىسازد و حق را با سخنان خود پایدار مىدارد.
3. باطل خاصیت و فایده اى ندارد؛ ولى حق، منبع انواع برکات است؛ از کفهاى روىآب گلى رشد نمىکند و درختى سبز، و تشنهاى سیراب نمىشود، ولى آب سرچشمه هزاران جلوه حیات و زندگى در جانداران و گیاهان است.
4. همانطور که باران از آسمان مىبارد و هر نقطهاى به اندازه لیاقت و شایستگى خود از آن بهرهمند مىگردد و به اصطلاح در باغ لاله روید و در شورهزار خس و بعلاوه ظرفیت درهها و نهرها و مسیلها هم یکسان نیست و هر یک به اندازه گنجایش خود آب بر مىدارد؛ همچنین روح و روان افراد بشر از نظر گنجایش یکسان نیست و هر کدام به اندازه شایستگى خود، از معارف و تعالیم آسمانى بهره مىگیرند؛
به عبارت دیگر قلوب و ارواح از نظر گنجایش با هم اختلاف دارند، برخى به اندازه یک سبو و گاهى به اندازه یک دریا، و هر کدام به نسبت گنجایش خود، از تعالیم آسمانى بهرهمند مىگردند. قرآن براى رسانیدن این نکته لفظ بقدرها را آورده است. اختلاف در مسأله آفرینش به قدرى مهم است که قرآن روى آن تکیه کرده مىفرماید وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوَاراً (9) شماها را مختلف آفریده است
پیامبر اکرم استعداد و شایستگى افراد را به معادن زیر زمینى تشبیه کرده که برخى طلا و برخى دیگر نقره است: الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة (10) امیرمؤمنان در سخن معروف خود به کمیل چنین فرمود: إن هذه القلوب أوعیة فخیرها أوعاها؛(11) قلوب و ارواح مردم ظرفهایى هستند و بهترین آنها، روحى است که وسیعتر باشد». خلاصه هر فردى به اندازه شایستگى خود از نعمتهاى معنوى و مادى بهره مىگیرد.
5. رمز بقا و پیروزى در صحنه هاى مبارزه این است که وجود انسان براى مردم مفید و سودمند باشد و خداوند براى تفهیم این مطلب چنین فرموده است: وَ أَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى الْأَرْضِ؛ آنچه به حال مردم مفید است در زمین باقى مىماند».
6. باطل به شکلهاى گوناگون و چهرههاى مختلفى در صحنههاى متعددى خود نمایى مىکند، همانطور که کف هم بر روى آبها و هم بر روى فلزهاى ذوب شده، آشکار مىگردد وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِى النَّارِ». کف نه تنها بر روى آبها، بلکه بر روى فلزات ذوب شده نیز ظاهر مىگردد.
7. فروغ ناپایدار باطل، از فروغ پایدار و پیوسته حق است و باطل در خودنمایى موقت خود مدیون حق مىباشد و تا از حیثیت حق بهره نگیرد، نمىتواند خود را به جاى حق به دیگران بقبولاند. کفهاى باطل از موقعیت آب استفاده مىکنند و خود را نشان مىدهند و اگر آبى در کار نبود کف را یاراى خود نمایى نبود. قرآن براى افهام این نکته، جمله فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً» را آورده است.
8 . باطل همواره از محیطهاى آشفته و پرهرج و مرج استفاده کرده و خود را نشان مىدهد و در محیط آرام و بىصدا، نمىتواند خود را بنمایاند. هم چنان که کف، موقعى ظاهر مىشود که سیلاب از سراشیبى تند کوهها با هیجان و شور به پایین بریزد؛ اما وقتى آب به جلگه و نقاط صاف و هموار رسید و شور و هیجان سپرى شد، به تدریج به خاموشى مىگراید.(12)
منابع: 1. امثال قرآن، ص 68 - 79. 2. این نوع مثلها در حدود 53 مثل است . 3. حشر 21. 4. کشف الظنون، ج 1، ص 150. 5. انبیاء 30. 6. حدید 25. 7. اسراء 81. 8. شورى 24. 9. نوح 14. 10. بحار الانوار ج4 ص405. 11. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 147 12. برخى از این وجوه در کتاب قرآن و آخرین پیامبر(ص) 91 - 93 آمده .
امیرالمؤمنین على(ع) در نهج البلاغه، دو جمله درباره حقّ فرموده است. اوّل اینکه فرمود: حق به هنگام بیان و توصیف، از همه چیز گسترده تر، امّا در هنگام عمل از همه چیز تنگ تر و محدودتر است. به تعبیر مشهور خودمان: «گفتن حقّ بسیار آسان و عمل کردنش بسیار مشکل است» جمله دومى که مولاى متقیان درباره حق بیان می کند همان مسئله پیوستگى حق و وظیفه است
هر کجا حقّى است وظیفه اى است و هر کجا وظیفه اى است حقّى است. و به تعبیر دیگر هر کجا انسان حقّى دارد بر او حقّى دارند. هر کجا مدیون حقّى است، طلبکار حقّى نیز است. یعنى حق همیشه دو جانبه است. در هیج جا، حق یک جانبه وجود ندارد. حتّى خدا که بالاترین حق را بر مردم دارد در برابر حقّ او، مردم هم بر خدایشان حقّى دارند که حقّ هدایت، حقّ تعلیم، حقّ فرستادن پیامبران و حقّ ارسال کتب آسمانى است.
حق و باطل در قرآن ( منافقین و اهل خدعه )
در اوائل سوره بقره سه گروه در مقابل یکدیگر مطرح شده اند: گروه مؤمنین، گروه کافرین، و گروه منافقین. منافقین کسانی هستند که از مذهب علیه مذهب استفاده می کنند، یعنی تظاهر به مذهب می کنند و حال آنکه در باطن ضد مذهب هستند: و من الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمؤمنین* یخادعون الله و الذین آمنوا و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون؛ می خواهند خدا و مومنان را فریب دهند در حالی که جز خودشان را فریب نمی دهند ولی نمی فهمند
در دل هایشان بیماری است پس خدا ایشان را بیماری افزود و آنان را به سزای این که دروغ می گفتند عذابی دردناک است (بقره/9و8). اینها در مقام فریب دادن خدا بر می آیند، حقیقت را می خواهند فریب بدهند، مؤمنین را می خواهند فریب بدهند اما قرآن کریم می گوید اینها موفق نیستند، اینها به خیال خودشان مردم را می فریبند و نمی فهمند و شعور ندارند.
قرآن نقش خدعه را بیان می کند و می گوید خدعه با اهل حق چنین است: و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزؤن؛ و چو با مومنان روبه رو شوند گویند: ایمان آورده ایم و چون با یاران شیطانی خود تنها شوند گویند ما بی تردید با شما هستیم، جز این نیست که ما (آنها را) به مسخره گرفته ایم (بقره14)
به خیال خودشان خیلی زرنگی می کنند، به اهل ایمان که می رسند می گویند بله ما از شما هستیم ولی وقتی با برادران واقعیشان، با شیطانهائی مثل خودشان خلوت می کنند، می گویند ایمان ما ظاهری و صوری است و ما باطنا با شما هستیم، ما مسخره شان می کنیم!
بعد قرآن میگوید الله یستهزی بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون خداست که آنها را به مسخره می گیرد و فرصت می دهد تا در طغیانشان سرگردان بمانند (بقره/15). این مسخره کردن ها به ضرر خودشان است، خدا آنها را مسخره خواهد کرد، یعنی این جریان و سنت عالم است که آنها را مضحکه قرار خواهد داد و در کوری و حیرت گرفتار خواهد کرد. بعد بیان عجیبی دارد: مثلهم کمثل الذی استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لایبصرون؛ مثل آنان مثل کسی است که (به زحمت) آتشی بیفروخت و همین که اطراف وی را روشن ساخت، خدا نورشان را برد و در تاریکی ها رهایشان کرد که نبینند (بقره17).
اینها از نقشه های نکرشان (شیطنت) استفاده می کردند و عقل خود را در خدمت هوای نفس و شیطنت خود قرار داده بودند (بالاخره عقل هم برای انسان یک نوری است، همان طور که حس و غریزه برای انسان نور است و راهنما) کسی که عقل خودش را در خدمت نکری و علیه هدایت دین قرار دهد، مثل کسی است که در تاریکی آتش روشن کند تا در ظلمت بیابان از نور آن استفاده نماید و راه پیدا کند وقتی آتش را روشن می کند اول استفاده هم می برد و اطرافش روشن می شود ولی خدا زود این نور را می برد و او را در تاریکی می گذارد
صم بکم عمی فهم لا یرجعون؛ کرانند و گنگانند و کورانند پس (از گمراهی) باز نمی گردند (بقره/18)نه تنها آنها را در تاریکی باقی می گذارد بلکه چشم و گوش و زبانشان را هم می گیرد، چون اگر چشم باز باشد، اگر چراغی از دور پیدا شود آدم می بیند و راه را پیدا می کند، یا اگر گوشش باز باشد،در تاریکی صدای زنگ شتری یا بوق ماشینی را می شنود و متوجه می شود راه از آن طرف است، یا اگر زبان آدم باز باشد فریاد می کشد تا اگر کسی آن نزدیکیهاست، بشنود و او را هدایت کند ولی همه اینها از او گرفته می شود.
او کصیب من السماء فیه ظلمات و رعد و برق یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت و الله محیط بالکافرین؛ یا مانند َمَثل رگبار تندی از آسمان است که در آن تاریکی ها و رعد و برق است که از (غرش) صاعقه ها و بیم مرگ، انگشتان خویش در گوش هایشان کنند و خدا بر کافران احاطه دارد (بقره19). این مثل شدیدتری است که قرآن بیان می کند: برقی در آسمان می جهد، یک لحظه هست و بعد خاموش می شود و چون همراه با رعد است اینها انگشتان خود را در گوشهای خود می گذارند و در نتیجه از راهیابی و رسیدن به مقصد دور می مانند
پس قرآن برای خدعه هیچگونه موفقیتی قائل نیست. نمی گوید عالم را خدعه اداره کرده است. قرآن این منطق را قبول ندارد که جریان تاریخ را زور گردانده و خدعه حرکت داده و ظلمت چرخانده است اصلا از نظر منطق قرآن امکان ندارد که در مجموع جامعه بشریت غلبه با شر و فساد و ظلم باشد و در عین حال جامعه باقی باشد.
جهان آمیزه ای از حق و باطل است و باطل به سبب فریبکاری و نیرنگ بازی همواره خود را حق مطلق و محض نشان می دهد و دراین دغل کاری، کاسه از آش داغ تر و کاتولیک تر از پاپ می باشد. از اینرو مردم درشناخت حق و باطل درحیرت می مانند. یکی از روش هایی که قرآن از آن بهره جسته، معرفی حق از طریق معرفی اهل آن است؛ زیرا حق ویژگی هایی دارد که آثار آن در اهل حق ظهور می یابد و از این طریق می توان حق و آثار آن را در اهل حق شناخت و در مسیر آن گام برداشت.
نمونههایی از آیات قرآن راجع به حق و باطل:
بقره 42 حق را با باطل نپوشانید و حقیقت را پنهان نکنید در حالیکه میدانید وَ لاَ تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُواْ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ . اگر کسی نداند بعد متوجه بشود پشیمان میشود و توبه میکند ولی کسیکه میداند، دارد شیطنت میکند. وقتی در آخر آیه میفرماید در حالیکه میدانید و انتم تعلمون منظور کسانی از مسلمانان و سایر ادیان هستند که حقیقت را میدانند
آل عمران 70: ای اهل کتاب چرا به آیات الهی کفر میورزید با اینکه شما (به حقانیت آن) گواهید یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَ أَنتُمْ تَشْهَدُونَ . در اینجا روی سخن با اهل کتاب است و آگاهی آنها از آمدن پیامبر اسلام و در اینجا میفرماید شما شاهدید.
49 بقره: یاد کنید آنگاه که شما را از فرعونیان نجات دادیم که شما را به سختی آزار میدادند، پسرانتان را سر میبریدند و زنانتان را زنده میگذاشتند (جهت سوءاستفاده و خیانت) و در آن (مصائب) آزمودنی بزرگ از سوی پروردگارتان بود وَ إِذْ نَجَّیْنَاکُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءکُمْ وَ فِی ذَلِکُم بَلاءٌ مِّن رَّبِّکُمْ عَظِیمٌ.
50 بقره: و یاد کنید آنگاه که دریا را برایتان بشکافتیم و شما را نجات دادیم و فرعونیان را غرق کردیم و شما نظاره میکردید وَ إِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنجَیْنَاکُمْ وَ أَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنتُمْ تَنظُرُونَ .
آیه 51: و یاد کنید آنگاه که با موسی 40 شب وعده گذاشتیم، شما در غیاب وی گوساله را (به پرستش) گرفتید و شما (واقعا) ستمکارید وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظَالِمُونَ. و با همه این معجزات و اینکه به چشم دیدند که نجاتشان دادیم برای چهل شب دوری پیامبر و اینکه هارون جانشین او در میان قوم بود آمدند گوساله سامری را پرستش کردند و ادامه ماجرا. بحث ما به عنوان نمونه اینجاست که به شهادت قرآن است که امت بعد از پیامبران دچار انحراف شدند.
بررسی آیات قرآنی ویژگی ها و آثار حق و باطل
قرآن در بیان ویژگی ها و آثار حق و باطل، از شیوه های گوناگون استفاده کرده از نظر قرآن، انسان به طور طبیعی و فطری حق خواه است و گرایش به حق دارد، زیرا کمال گرایی و نقص گریزی در انسان، فطری و طبیعی است و از آن جایی که کمال تنها در حق یافت می شود و باطل جز نقص نیست، به حق گرایش دارد و از باطل گریزان است. با این همه به سبب علل و عوامل درونی و بیرونی چون اشتباه در تطبیق و تغییر ماهیت و چهره دادن باطل و مانند آن، انسان ناتوان از شناخت حق از باطل شده و به سوی باطل به قصد حق گرایش می یابد
البته انسان هایی که فطرت و طبیعت سالم و خدادادی خویش را از دست داده اند، به سبب این که دچار بیمار دلی و سنگ دلی شده اند و ماهیت خود را دست خوش تغییر جدی ساخته اند، ناتوان از درک حق و باطل بوده و کمال و نقص را نمی شناسند و حتی به سوی باطل گرایش می یابند و آن را با تمام وجود می جویند. شاید داستان مولانای بلخی در مثنوی بیانگر این تغییر شخصیت و ماهیت انسان و از دست دادن فطرت باشد.
مولوی در داستانی از تغییر این ماهیت و ذائقه سخن می گوید. در این داستان این معنا و مفهوم مورد تأکید است که انسان در آغاز بر فطرت پاک و سالم آفریده شده و در مقام اعتدال و استواست و از این رو به طور طبیعی گرایش به زیبایی ها و حقایق به عنوان یک امر کمالی دارد؛ ولی اندک اندک به سبب وسوسه های بیرونی شیطان و ابلیس و هواها و خواسته های درونی نفس انسانی، از فطرت خویش دور میشود و به دام ولایت شیطان می افتد به گونه ای که فرهنگ و ارزش های شیطانی برای او اصالت می یابد و باطل به جای حق و نقص به جای کمال می نشیند؛ زیرا فطرت و طبیعت چنین افرادی در یک فرآینده زمانی تغییر یافته و هویت و ماهیت جدیدی پیدا کرده
در این میان آمیختگی حق و باطل و شبهاتی که از راه این آمیختگی پدید می آید، امر را بر توده های مردم دشوار میکند و جالب این که انسان بیماردل فی قلوبهم مرض به تعبیر قرآن و سنگ دل کالحجاره او اشد قسوه در تعبیر قرآنی حتی اگر از شبهه بودن آن آگاه باشد به سوی باطل گرایش یافته است. مولوی در داستان مرد دباغ، آورده است که چگونه مرد دباغ که عمری در میان راسته دباغان در میان دود و دم پوستهای دباغی بوده، در بازار عطر فروشان از بوی خوش عطر غش میکند و بیهوش می شود و هرچه عطاران بر او عطر می پاشند فایده و سودی نمی بخشد تا این که شخصی او را شناخته از بازار دباغان، چرمی بدبو را در کنار بینی او می گیرد و او به هوش می آید.
کسانی که گرفتار شبهات میشوند و در نهایت در ولایت شیطان می روند و تغییر ماهیت میدهند و باطل برای ایشان جای حق می نشیند و این گونه فطرت سالم خود را از دست می دهند، دیگر عطر کلام وحی و حقایق آسمانی و هنجارهای زیبای اجتماعی و اخلاقی و دیگر امور کمالی و ضد نقص، حال ایشان را به هم می زند. از این رو خداوند در توصیف این افراد می فرماید که هر آیه ای که برای مؤمنان عامل رشد و بالندگی و هدایت است برای این مردمان عامل گمراهی و ضلالت می شود و بیش از پیش در آن غوطه ور می شوند؛ چون کمال و حق به مزاج و ذائقه ایشان خوش نمی آید و سخنان یاوه و بیهوده و رفتارهای زشت و زننده، آنان را خوشحال میکند
اصولا کسانی که بیمار دل و سنگ دل شده اند و ماهیت انسانی و فطرت پاک و طبیعی خود را از دست داده اند، دوست می دارند که شبهه آفرینی کنند، زیرا با آمیختگی حق و باطل می توانند دیگران را نیز به سوی باطل خویش بکشانند و آنان را با خود همراه سازند. چنین بیمار دلانی در اهل کتاب، با آمیختن حق و باطل و ارایه آن به جای حق می کوشیدند به باطل خویش بها و ارزش دهند و به مقاصد باطل خود دست یابند. (بقره42 آل عمران71)
از ویژگی های حق، سودمندی (رعد17) پایایی و مانایی (همان) و اصلاح کنندگی است؛ زیرا حق، امری صالح است و افزون بر صالح بودن و دوری از فساد و تباهی موجب اصلاحات نیز می شود. این در حالی است که باطل بر فساد و تباهی استوار است و هر چیزی را نیز به افساد و تباهی می کشاند.
[همو که] از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانههایى به اندازه گنجایش خودشان روان شدند و سیل کفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زینتى یا کالایى در آتش مىگدازند هم نظیر آن کفى برمىآید خداوند حق و باطل را چنین مثل مىزند اما کف بیرون افتاده از میان مىرود ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمین [باقى] مىماند خداوند مثلها را چنین مىزند |
|
أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاء حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ ﴿17﴾ |
حق، بصیرت زاست در حالی که باطل، آدمی را دچار جهل و نادانی می کند و پرده بر دیدگان می افکند تا حقایق را نبیند. در آیات58 و 59 روم بیان میکند که دلهای کافران به سبب بدرفتاری و بدذاتی ایشان، مهر شده و دیگر نمی توانند حق را از باطل تشخیص دهند بلکه حتی اگر تشخیص دادند به سوی باطل گرایش می یابند
و به راستى در این قرآن براى مردم از هر گونه مثلى آوردیم و چون براى ایشان آیه اى بیاورى آنان که کفر ورزیده اند حتما خواهند گفت شما جز بر باطل نیستید |
|
وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآنِ مِن کُلِّ مَثَلٍ وَ لَئِن جِئْتَهُم بِآیَةٍ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ ﴿58﴾ |
این گونه خدا بر دلهاى کسانى که نمىدانند مهر مىنهد |
|
کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ ﴿59﴾ |
در حقیقت از آثار طبیعی باطل گرایی انسان، مهر شدن دلها و عدم توانایی از درک حقایق و تشخیص آن می باشد که نتیجه آن فرو رفتن بیش از پیش در تباهی و هلاکت جاودانه است. همین باطل گرایی و کفر مردم است که قدرت تشخیص را از آنان میگیرد و حقایق را اموری موهوم می انگارند در حالیکه باطل خود را امری حق جلوه میدهند و بعنوان حق به سوی آن می روند (روم58) این همان تغییر ماهیتی است که در داستان دباغ مولوی بیان میکند.
خداوند در آیه 11 بقره تبیین میکند که تغییر ماهیت در یک فرآیند غلط و باطل در سایه کفر و نفاق، موجب میشود که شخص بی آن که احساس کند که به سوی باطل میرود، افساد و کارهای فاسد و تباه کننده خود را از امور اصلاحی دانسته و خود را نیز مصلح می شمارد. به سخن دیگر، تغییر ذائقه و ادراک در این افراد موجب میشود تا باطل را جای حق ببینند و افساد را اصلاح بدانند و حتی بر این اساس مردم حق جو و حقیقت طلب را نادان و گمراه بشمارند و آنان را به تمسخر بگیرند (بقره13 تا15)
و چون به آنان گفته شود در زمین فساد مکنید مىگویند ما خود اصلاحگریم |
|
وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ ﴿11﴾ |
بهوش باشید که آنان فسادگرانند لیکن نمىفهمند |
|
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِن لاَّ یَشْعُرُونَ ﴿12﴾ |
و چون به آنان گفته شود همان گونه که مردم ایمان آوردند شما هم ایمان بیاورید مىگویند آیا همان گونه که کم خردان ایمان آورده اند ایمان بیاوریم هشدار که آنان همان کمخردانند ولى نمىدانند |
|
وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُواْ کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاء أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاء وَلَکِن لاَّ یَعْلَمُونَ ﴿13﴾ |
و چون با کسانى که ایمان آوردهاند برخورد کنند مىگویند ایمان آوردیم و چون با شیطانهاى خود خلوت کنند مىگویند در حقیقت ما با شماییم ما فقط [آنان را] ریشخند مىکنیم |
|
وَ إِذَا لَقُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَ إِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَکْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ ﴿14﴾ |
خدا [است که] ریشخندشان مىکند و آنان را در طغیانشان فرو مىگذارد تا سرگردان شوند |
|
اللّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ ﴿15﴾ |
حق، اصولا چیزی جز راستی و صداقت نیست، همان طور که باطل نیز چیزی جز دروغ و کذب نمی باشد. این گونه است که اهل باطل همواره بر دروغگویی پافشاری دارند و در رفتار و کردارشان، صداقت و وفاداری و راستگویی دیده نمی شود. این در حالی است که دیگران را به دروغ متهم می سازند و خود را اهل صداقت و راستی و راستگویی میدانند.
خداوند در آیه 55 قصص، اهل باطل را افرادی جاهل و بیهوده گو می شمارد و بر این نکته تاکید می ورزد که ایشان لغو و بیهوده گویی را در حالی به اهل حق و مومنان نسبت می دهند که خود در آن غرقه هستند وَ إِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَ لَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ لَا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ
از نظر مومنان نیز بیهوده گویی و شنیدن آن، امری است که تنها انسان های جاهل و بی خرد از آن پیروی می کنند. در این آیه، جاهل در حقیقت در برابر عقل و خرد قرار گرفته است نه در برابر نادانی و فقدان علم؛ بنابراین رفتاری که بی خردان انجام می دهند، رفتاری همراه با بیهودگی و لغو در شنیدن و گفتن است که عمل اهل باطل می باشد.
از نگاه قرآن، پذیرش توحید، عین حق جویی و حق خواهی است و در مقابل، کفر و شرک چیزی جز باطل گرایی نمیباشد. از این رو خداوند اهل شرک را اهل باطل معرفی میکند أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (اعراف173) و در 7 و 8 انفال خبر از میان رفتن باطل در نهایت میدهد که همان بطلان شرک و کفر میباشد
و [به یاد آورید] هنگامى را که خدا یکى از دو دسته [کاروان تجارتى قریش یا سپاه ابوسفیان] را به شما وعده داد که از آن شما باشد و شما دوست داشتید که دسته بىسلاح براى شما باشد و[لى] خدا مىخواستحق [=اسلام] را با کلمات خود ثابت و کافران را ریشهکن کند |
|
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتِیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَ یُرِیدُ اللّهُ أَن یُحِقَّ الحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَ یَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ ﴿7﴾ |
تا حق را ثابت و باطل را نابود گرداند هر چند بزهکاران خوش نداشته باشند |
|
لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ ﴿8﴾ |
از نظر قرآن کردارهایی چون تجاوزگری (اعراف33)، جادوگری و سحر (اعراف117-118) حرام خواری (بقره188) رشوه گیری و رشوه دادن (همان) حتی کار خیر چون صدقه دادن همراه با اذیت و منت (بقره264) صدقه ریایی و هر کار ریایی (همان) دنیاطلبی به جای آخرت طلبی (هود15-16)
گوش دادن به غنا و موسیقی لهوی و لغو (حج30 لقمان6 کافی ج 6ص431)، غلو در دین (مائده77) و کشتن بی گناهان به ویژه پیامبران و مصلحان (بقره61) از جمله امور باطلی است که انسان باید از آن ها پرهیز کند. اصولا هر امر ناهنجار و زشت و پلید عقلی و عقلایی و شرعی، از امور باطلی است که لازم است آن را ترک کرد و در مقابل هر امر هنجاری عقلانی و عقلایی و شرعی از امور حق است که نتیجه آن در دنیا و آخرت، آرامش و آسایش است. اگر آدمی امری را تجربه کرد که وی را دچار تردید و سرگردانی کند و از محبت و مهر مردم باز دارد و آخرت را از یاد ببرد باید در حق بودن آن شک کرد و ترک آن را بهتر از انجام آن دانست.
راه شناخت مکتب حق
ما چه بکنیم که بفهمیم حق با کدام مکتب است و همان حق را عمل بکنیم و دیگران را به همان راه دعوت بکنیم که اینها عمداً خود را به آن درّه نیندازند؛ حارث بن حوط در جریان جنگ جمل به حضرت امیر(ع) عرض کرد: این همه جمعیّت که علیه ما قیام کردند، اینها بر باطلند و ما بر حقّیم؛ از کجا ما بر باطل نباشیم؟!
حضرت در نهج البلاغه: انّک نظرت تحتک و لم تنظر فوقک فحرت. تو پایین را نگاه کردی، بالا را نگاه نکردی؛ متحیّر شدی ! انّک لم تعرف الحق فتعرف اهله لم تعرف الباطل فتعرف من آتاه (نهج البلاغه ح 262). تو قبل از اینکه سؤال بکنی که آنها بر حقّند یا ما؛ باید بدانی که حق چیست و باطل چیست ! اگر حقّ و باطل را تشخیص دادی، محق و مبطل را هم می فهمی. تو دو تا مشکل داری؛ یکی تنگ نظری، نزدیک بینی، فقط این پایین ها را می بینی، بالاها را نمی بینی؛ دوّم، خیال میکنی حق با اشخاص شناخته میشود.
خود حضرت امیر(ع) بر اساس حق حرکت کرد که: علیأ مع الحقّ و الحقّ مع علی، یدور معه حیث ما دار(بحار 82/863)؛ حالا حق، علی محور است یا علی، حق مدار، ولی بالأخره این حقّ و علی و علی و حق در مدار فعل ذات أقدس له، با همند؛ این میشود حق محور. ما هم موظّفیم حق مدار باشیم؛ هر جا حق است، آنجا حرکت کنیم. ما همچون شیعه علی و پیرو علی (ع) هستیم، باید حق مدار باشیم. امّا حق را از کجا بشناسیم؟
راه شناخت حق در کلام حضرت امیر (ع)
حضرت امیر فرمود: انسان چیزی را که می شناسد؛ اگر ظاهرش را شناخت، باید باطنش هم بشناسد؛ اوّلش را دید، آخرش هم باید ببیند؛ سطحش را دید، عمقش را هم باید ببیند؛ پایینش را دید، بالایش را هم باید ببیند؛ حق برایش مشخص می شود. در قرآن کریم آمده که اینها که از قیامت غافلند، اینها ظاهر را می بینند، باطن را نمی بینند ! یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ (روم7). این تقابل بین ظاهر و آخرت نشان میدهد که آخرت، باطن دنیاست. ما دنیا داریم، آخرت داریم، ظاهر داریم و باطن.
نابودی باطل بدون نیازمندی به عامل اگر احیاناً بیگانه ای چند روزی یک طرفی بسته است،قرآن فرمود: مبادا خیال بکنید؛ اینها کف روی آبند ! لازم نیست کسی کف روی آب را از پا در بیاورد ! بدون هیچ عاملی این کف ها از بین می روند. فرمود: باطل در عالم همین طور است. اگر کسی با زد و بند بالا آمد، یا بر خلاف توحید بالا آمد، اگر کسی با زور به جایی رسیده، بدون زور پایین می آید؛ این خاصیّت این عالم است
اگر کسی از راه گناه به جایی رسیده، بدون هیچ عاملی فرو می ریزد. این همین بیان نورانی قرآن کریم است که فرمود: فامّا الزّبد فیذهب جفاءً (رعد17). شما می بینید وقتی سیل می آید، کف های فراوانی روی آب است. هیچ کسی زحمت نمی کشد این کف ها را از بین ببرد ! «جفاء» یک واژه مشتّقی نیست؛ فیذهب جفاءً یعنی آب برد ! همین آب که می آید، این کف از بین می رود ! بدون اینکه کسی تلاش و کوشش کند که این کف ها را از بین ببرد؛ فرمود باطل این است !
نتیجه شناخت حق و باطل
پس ما اگر حق را بشناسیم، باطل را بشناسیم؛ دیگر نظیر حارث بن حوط نخواهیم بود که در جریان جنگ جمل به حضرت امیر (ع) عرض کنیم: ما بر حقّیم یا آنها ! چرا از خودمان نپرسیم؟! این که در قیامت خود ما را بر کرسی قضاء و داوری می نشانند، می گویند حاکم باش: اقْرَأْ کَتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا (اسراء14) همین است. ما یک قاضی خوبی هستیم، یک نفس لوّامه خوبی داریم، همه ارکان قضاء برای ما حاصل است؛ امّا امروز نمی خواهیم داوری کنیم
آن روز که موانع بر طرف شد و مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا. ویَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ (طلاق2-3 ). بسیاری از من حیث لا یحتسب همان علوم و معارف است که خدای سبحان عطا میکند. به ما این جور فرمودند: اگر آنچه را می دانیم درست عمل کنیم، کاسب کارانه با علوم برخورد نکنیم؛ علم نور است، این نور را ارزان نفروشیم؛ دنیا هم تأمین می شود
حق گرفتنی است نه دادنی !
امام علی(ع) راه رسیدن به حق را چه می داند؟ امام علی(ع) در بخشی از خطبه29 به یک اصل بسیار مهم در زندگى انسان ها اشاره کرده، افراد ضعیف و ناتوان، هرگز نمى توانند ستم را از خود دور کنند و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمى آید لاَیَمْنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیلُ! وَ لاَیُدْرَکُ الْحَقُّ إِلاّ بِالْجِدِّ به خوبى استفاده مى شود که حقّ گرفتنى است، نه دادنى یعنى در جوامعى که زورمندان و غارتگران حاکمند، یا در کمین حکومتند، هرگز نمى توان انتظار داشت که با میل و رغبت حقوق مستضعفان را به آنها بدهند چرا که قدرت آنها اصولا از غصب حقوق دیگران به دست مى آید و بازگرداندن حقوق دیگران به آنها مساوى است با از دست دادن قدرتشان و این کارى است که هرگز آماده انجام آن نیستند.
اینجاست که امام(ع) به همه ستمدیدگان و محرومان و مستضعفان جهان درس مىدهد که متحد شوند و به پاخیزند و با تلاش و کوشش حقِّ خود را از زورمندان بگیرند و در این راه به یقین پیروز مى شوند چرا که غاصبان حتّى براى حفظ موقعیت خود حاضر به ایثار نیستند، در حالیکه مستضعفان و ستمدیدگان هر بهایى را براى احقاق حقّ خویش مى پردازند. درست است که در دنیاى امروز شعارهایى در زمینه حقوق بشر و بازگرداندن حقّ محرومان به آنها داده مى شود، ولى تجربه نشان داده که این شعارها دامى است براى همان قشر محروم و مستضعف و فریب و نیرنگى است براى اغفال آنها و در نتیجه غصب حقوق آنان
بنابراین، این اصل که «حقّ را باید گرفت» هم در گذشته صادق بوده و هم امروز و هم فردا و فرداها. امام علی(ع) در بخشی از خطبه29 به یک اصل بسیار مهم در زندگى انسان ها اشاره کرده، «افراد ضعیف و ناتوان، هرگز نمى توانند ستم را از خود دور کنند و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمى آید»
آرى مومنان پاکدل و سربلند دست روى دست نمى گذارند تا زورمندان بى رحم تمام سرمایه ها و افتخارات آنها را بر باد دهند. نزد آنان تن به شمشیر دادن بر تسلیم ذلیلانه در برابر زورمندان غاصب ترجیح دارد. این همان درسى است که امام حسین (ع) در روز عاشورا به جهانیان آموخت و در جمله هاى تاریخى و ماندگارش فرمود: ألا! وَ إنَّ الدّعی بن الدّعی قَدْ تَرَکَنی بَیْنَ السِلّةِ و الذِلّة! وَ هیهاتَ لَهُ ذلِکَ! هیهاتَ مِنّى الذلّةُ! اَبَى اللهُ ذالِکَ لَنا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُوْمِنُونَ وَ حُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طابَتْ، أنْ نُوثر طاعَةَ اللّئامِ عَلى مَصارعِ الْکِرامِ (آگاه باشید! مرد آلوده، فرزند آلوده، مرا در میان شمشیر و ذلّت مخیّر ساخته است. هیهات که من ذلّت را بپذیرم و او به مقصد خویش برسد! خداوند و رسولش و مومنان و نیاکان پاک دامن و مادران پاکیزه، از این ابا دارند که اطاعت لئیمان را بر قربانگاه بزرگواران ترجیح دهیم) ( بحارالانوار ج45 ص83)
این که آیات قرآن کراراً مومنان را به صبر و استقامت دعوت مى کند، در 214 بقره أمْ حَسِبْتُمْ أنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأتِکُمْ مَثَلُ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ، وَ الضَّرّآءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللهِ أَلا اِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِیبٌ آیا گمان کردید داخل بهشت مى شوید بى آن که حوادثى همانند حوادث گذشتگان به شما برسد؟ همانا که گرفتاریها و ناراحتیها به آنها رسید و آنچنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادى که ایمان آورده بودند، گفتند: پس یارى خدا کى فرا مى رسد؟ آگاه باشید که یارى خدا نزدیک است.)
مطالعه تاریخ جنگهاى اسلامى، مانند بدر و احد و احزاب و تبوک و حُنین نیز این حقیقت را آشکار مى سازد که مسلمانان نخستین در عصر پیامبر، اگر شاهد پیروزی هاى سریع و پى در پى بودند، همه بدون استثناء در سایه جِدّ و جهد و ایثار و فداکارى بسیار صورت گرفت، درست است که دست حمایت الهى بالاى سر آنها بود، ولى از نظر اسباب ظاهر عامل پیروزى تلاش و کوشش آنان بود. این یک قانون جاودانه تاریخ است نه منحصر به یاران پیامبر(ص) و امام حسین(ع) بوده و نه مربوط به دیروز و امروز است بلکه در آینده مانند گذشته نیز این اصل اساسى حاکم است. (پیام امام علی(ع) ج2 ص213)
شاخص ها و معیارهای تشخیص حق از باطل
کمال گرایی و حق جویی انسان انسان موجودی کمال گراست. به سبب همین کمال گرایی است که انسان به سوی حق گرایش می یابد و به سمت آن می رود، زیرا انسان به این باور رسیده که نقیض حق، یعنی باطل، نه تنها نقص است بلکه اصولاً پوچ و هیچ است. قرآن بیان میکند که همه مردم در حالت استوا و اعتدال کامل آفریده شده اند و از ابزارهای شناخت و قوای آن بهره مند میباشند. حتی کسانی که فاقد برخی از ابزارهای شناختی مانند چشم و گوش هستند، ابزارهای دیگر به یاری آنان می آید و به آنها کمک میکند تا قدرت شناخت حق از باطل را پیدا کنند
خداوند در آیات قرآنی گزارش میدهد که بسیاری از گمراهان و کافران و مشرکان کسانی هستند که با پیروی از هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی، پرده بر چشم و گوش و قلب خویش افکنده اند و گوش هایشان چنان سنگین شده که صدای سهمگین فرو غلتیدن در چاه ویل باطل را نمی شنوند و زبانه های فروزان آتش جهل و ضلالت و گمراهی را نمی بینند و ناتوان از درک و تحلیل درست وقایع هستند و در درون فتنه ها، دست و پا میزنند و نمی توانند راه را از چاه تشخیص دهند
در تحلیل قرآنی، این امور و مانند آن آدمی را از تشخیص حق از باطل و کمال از نقص باز می دارد و اجازه نمی دهد تا حق را بشناسد و به سمت و سوی آن برود و از نقص و باطل گریزان شود. از نظر قرآن، دنیا به گونه ای آفریده شده که حق و باطل در هم آمیخته است. این آمیختگی به گونه ای است که تشخیص آن را از هم دشوار و گاه ناشدنی می سازد؛ زیرا آمیختگی آنها همانند آبی است که خش و خاشاک و کف در آن آمیخته است (رعد17 و آل عمران71)
1- سودمندی: یکی از مهم ترین شاخصه هایی که قرآن برای تشخیص حق از باطل ارائه میدهد، سودمندی حق است. به این معنا که حق اصولا برای آدمی و هدف او سودمند میباشد. اگر انسان نسبت به فلسفه آفرینش و هدف زندگی آگاهی و شناخت داشته باشد، میداند که هدف زندگی برتر و والاتر از خواسته های زودگذر دنیایی و پاسخ گویی به نیازهای قوای نفسانی است از این رو، هر چیزی که تنها به همین خواسته های زودگذر پاسخ دهد و برای آن فراهم آمده باشد، نمی تواند حق باشد، مگر آن که این پاسخ گویی در راستای همان هدف کلی و اصلی آفرینش باشد
به عنوان نمونه اگر پاسخ گویی به شهوت غذایی و یا جنسی، به قصد پاسخ گویی به یک نیاز طبیعی و بهره گیری از آن برای افزایش فرصت و توان پاسخ گویی به نیاز اصلی بشر یعنی سعادت و خوشبختی ابدی باشد، میتواند این بخش از پاسخ گویی به نیازهای قوای طبیعی و غریزی پاسخ گویی حقانی باشد، ولی اگر این پاسخ گویی اصالت پیدا کند و همه سرمایه وجودی انسان را به خود اختصاص دهد و اجازه ندهد تا انسان از آن برای اهداف اصلی و کلان سود برد، چنین پاسخ گویی باطل خواهد بود، زیرا وی را سرگرم جزئیات ناپایدار کرده و از هدف اصلی بازداشته است.
2. ماندگاری: حق از خصوصیت پایداری و مانایی برخوردار است درحالی که باطل از چنین ویژگی محروم می باشد. (17رعد و 18انبیاء) با آوردن تمثیلی زیبا باطل را به کف آبی همانند کرده که از پایداری برخوردار نمی باشد درحالی که آب نه تنها پایدار و ماناست بلکه با باقی ماندن در زمین به انسان و دیگر موجودات زمین سود می رساند. خداوند می فرماید: انزل من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا ... از آسمان آب فرستاد و هر رودخانه به اندازه خویش جاری شد، و آب روان، کف، برسرآورد و از آنچه بر آتش می گدازند تا زیور و متاعی سازند نیز کفی بر سرآید، خدا برای حق و باطل چنین مثل زند؛ اما کف به کناری افتد و نابود شود و آنچه برای مردم سودمند است در زمین پایدار بماند. خدا این چنین مثل می زند.
3. مطابقت با فطرت: از دیگر ویژگی های حق آن است که همواره مطابق با فطرت و طبیعت سالم بشر است. از این رو حتی کودکان که بر فطرت و طبیعت سالم الهی هستند، آن را می شناسند و می پذیرند. تنها انسان هایی که فطرت و طبیعت سالم خود را ازدست داده اند، به سوی حق گرایش ندارند و از آن گریزانند. خداوند در آیاتی که داستان گاو بنی اسرائیل را تعریف می کند به علت حق گریزی این دسته از یهودیان که از اشراف یهود بودند اشاره میکند (۷۶تا ۷۴بقره) علت مخالفت اشراف یهود با اجرای حدود خداوندی که حکم حق بود، قساوت قلب ایشان بوده است
دل های اشراف یهودی به سبب پیروی از وسوسه های شیطانی و هواهای نفسانی به گونه ای درآمده بود که خداوند آن را چون سنگ بلکه سخت تر از آن دانسته است. از این رو سخن حق را نمی پذیرفتند و با آن مخالفت می ورزیدند. به هرحال، از نظر خداوند قلوبی که بر فطرت و سلامت آن باقی باشد، گرایش به حق دارد. لذا با استفاده از این شاخصه می توان دریافت که آن چه انسان سالم به آن گرایش دارد، حق می باشد (انبیاء 55)
4. عقلانیت: از دیگر شاخصه هایی که قرآن بیان می کند، عقلانیت است. به این معنا که حق، مطابق عقل میباشد و عقل بشری به سادگی حق را می شناسد و بدان گرایش پیدا میکند. البته میتوان گفت که فطرت و عقلانیت، شاخصه های درونی بشر است. به این معنا که فطرت سالم و عقل مستقل، حکم میکند که ظلم قبیح است و عدالت حسن میباشد. چنین قضاوت و داوری عقل و فطرت سالم، در حقیقت بیانگر حق بودن عدالت و باطل بودن ظلم است. انسان ها اگر بر فطرت سالم، تربیت و پرورش یابند و محیط اجتماعی آنان آلوده نباشد، به طور طبیعی به حق گرایش خواهند داشت و عقل ایشان حق را تشخیص و تأیید کرده و فطرت سالم به سوی آن گرایش می یابد
البته قرآن گزارش میکند که برخی از جوامع به سبب آن که آلوده شده اند این فرصت را از مردم میگیرند که بر پایه فطرت سالم رشد پیدا کنند و لذا عقل ایشان به عوامل بیرونی بسته می شود و توانایی درک درست و تحلیل صحیح نخواهد داشت. از جمله این اقوام می توان به قوم نوح اشاره کرد که قرآن می فرماید آنان جامعه را چنان ساخته بودند که کودکان، بیرون از فطرت، زاده و رشد می یافتند و کفر و فجور به جای توحید و عدالت و اعتدال، فطرت ایشان شده بود (نوح 72)
5- اعتدال و تعادل: از دیگر شاخصه های حق آن است که همواره بر پایه عدالت، اعتدال و تعادل است. به این معنا که هرگز به سوی افراط و تفریط گرایش نداشته و ظلم دو سویه را بر نمی تابد. حق، اصولا مبتنی بر اعتدال و عدالت است. از این رو هرگونه افراط و تفریطی چون اسراف، فجور، ظلم و تجاوز به معنای باطل می باشد و اگر به مواردی که قرآن به عنوان امور باطل از آن تعبیر کرده توجه شود، به آسانی می توان دریافت که شاخص اصلی حق همان استواری آن بر عدالت و اعتدال و تعادل می باشد.
6- مطابقت با وحی: همان گونه که حق، مطابق با فطرت و عقل سالم است، مطابق و سازگار با وحی نیز می باشد (185 بقره و 3 و 4 آل عمران ۱فرقان) به این شاخصه حق توجه میدهد و میفرماید که اصولا حق نمیتواند مخالف با آموزه های وحیانی باشد و هر جایی دیده شود که امری مخالف آموزه های وحیانی است میتوان یقین کرد که آن چیز باطل میباشد و هیچ بهره ای از حق نبرده، هر چند خود را به حق آراسته و در جامه حق، خودنمایی کند.
7- بصیرت زایی: اصولا حق به سبب ویژگی که دارد، بصیرت زاست و باطل در مقابل، بصیرت زداست. به این معنا که حق، پرده های سنگین و سهمگین را کنار میزند و موجب میشود تا انسان باطل امور و پیامدهای طبیعی آن را درک کند؛ در حالیکه باطل میکوشد تا بصیرت را از آدمی بردارد و چشمانش را بر پیامدها و آثاری که بر آن بار میشود ببندد؛ زیرا با آشکار شدن پیامدها و آثار، به سادگی دانسته میشود که آن امر، چیزی جز باطل نبوده است
این گونه است که باطل همواره بر هیاهو، غوغاسالاری و تیره کردن امور مبتنی است و از شفافیت و روشنی واقعی امور هراس دارد، زیرا به سادگی چهره باطلش آشکار میشود و رسوا میگردد. اهل باطل همواره بر عمل گرایی تأکید می کنند و به پیامدها به ویژه در بلندمدت کم تر توجه میدهند و یا اصولا آن را می پوشانند تا آشکار نشود. در مقابل، حق، خواهان شفافیت امور، آشکار ساختن پیامدهای کوتاه و بلند می باشد و حتی به آخرت امر در قیامت و رستاخیز نیز توجه میدهد.
8- وحدت زایی: حق، گرایش به وحدت دارد، زیرا ریشه در توحید و یکتایی آفریدگار و پروردگار دارد. از این رو همواره حق موجب وحدت و اتحاد مردم میشود چنانکه قرآن و اهل بیت(ع) و پیامبر(ص) این گونه بودند؛ زیرا حق هرگز به تفرقه و اختلاف دعوت نمیکند و حتی با آن مبارزه و مخالفت می ورزد (213 بقره) که در آن جا شاخصه باطل را تفرقه گرایی و ایجاد اختلاف در میان مردم می داند.
9- ایمان زایی: حق، اصولا مخالف کفر و شرک و نفاق است و مهم ترین عامل ایمان در بشر می باشد. در آیه 34 سبا، کفر را نتیجه طبیعی باطل گرایی دانسته و به مردم هشدار داده که یکی از راه های شناخت باطل از حق آن است که آن چیز آیا آدمی را به سوی ایمان سوق می دهد یا به سوی کفر و شرک می برد.
10- نیک فرجامی: اصولا پایان حق به فرجام نیک ختم میشود. بنابراین هر چیزی که فرجام بدی داشته باشد نمی تواند حق باشد (2 و 3 محمد) از شاخصه های مهم حق، نیک فرجامی آن دانسته . انسانی که دارای فطرت سالم و عقلانیت کامل و سالم باشد، در می یابد امری که به آن گرایش دارد آیا از اموری است که فرجام نیکی دارد یا ندارد؟ اگر امری دارای فرجام بدی باشد نمی تواند حق باشد و چیزی جز باطل نیست
به عنوان نمونه اگر حضور مستکبران در جامعه ای، مورد علاقه گروه ها و افرادی باشد، بی گمان نمیتوان آن را گرایش به حق دانست، زیرا اصولا حضور مستکبران جز تباهی و فساد و ظلم چیزی به دنبال نخواهد داشت. بر این اساس اگر کسی از استکبار فرد و یا گروهی آگاه باشد و خواهان حضور آنان گردد بی گمان خواهان حضور باطل است؛ زیرا این حضور، چیزی جز بدبختی و بدفرجامی نصیب جامعه نخواهد کرد.
11- اصلاح سازی: یکی از راه های شناخت حق از باطل توجه به پیامدهای آن است. اگر امری، انسان را به سوی هنجارها سوق دهد و یا رفتارهای خوب و نیک را در آدمی پدید آورد، آن امر می بایست امر حقی باشد، زیرا اصولا باطل نمی تواند پیامدهای خوب و نیکی به همراه داشته باشد و در نهایت آدمی را به سوی رفتارهای زشت سوق میدهد. اصولا گرایش به حسادت (بقره109)، تعصبات بیجا (سباء34) اسراف و تبذیر و مانند آن نمی تواند ریشه در امور حقانی داشته باشد، بلکه امور حقانی اموری هستند که آدمی را به سوی کارهای نیک و صالح می کشاند و رفتارهای وی را اصلاح می کند. بر این اساس باید گفت که حق اصولا اصلاح ساز است و رفتارها و کردارهای آدمی را اصلاح کرده و از فساد و افساد باز می دارد (مائده28)
12- رهایی از سرگردانی: از دیگر شاخصه های حق آن است که آدمی را از سرگردانی و تردید رهایی میبخشد. نوساناتی که در آدمی وجود دارد به سبب آن است که حق را از باطل نشناخته ولی هرگاه انسان حقی را یافت، از ویژگی های حق آن است که دل آدمی را آرام میکند و اطمینان خاصی را به آدمی می بخشد. از این رو قرآن، ایمان به خداوند و گرایش به توحید و عمل براساس آموزه های قرآنی و انجام کارهای عادلانه و صالح و مانند آن را که حق می باشند، عامل مهمی در آرامش و اطمینان افراد معرفی می کند. به هرحال حق، از چنین ویژگی ای برخوردار است باشد که آدمی بر پایه آن از سرگردانی رهایی می یابد (ق۵۰) و تردید و شک بردار نمی باشد. (بقره2) .
سانسور حق از نظر قرآن
بسیار دیده اید کسانی که بی سبب با حق، ستیز می کنند و با آن که حق را می شناسند در برابر آن می ایستند و یا آن را کتمان میکنند. به این معنا که اگر در برابر آن موضع گیری منفی و یا ستیزه جویانه نداشته باشند، دست کم با نوعی خود سانسوری می کوشند بگویند شتر دیدی، ندیدی. از نظر قرآن حق ستیزی و کتمان حق و نیز خود سانسوری در برابر حق و بیان آن امری نکوهیده است. از این رو شماری از آیات قرآنی به این مسئله توجه داشته.
حق طلبی، فطرت انسانی از نظر قرآن، انسان به عنوان موجودی مخلوق، گرایش به حق و حق طلبی در وی امری ذاتی است و اگر به باطل گرایش دارد همانند گرایش به نقص و کاستی، امری انحرافی و کژ روی در ذات و ماهیت طبیعی و فطری او می باشد.
علل حق ستیزی خداوند در آیات 71 بقره و نیز 55 انبیاء حق جویی و حقیقت پذیری را به عنوان فطرت و طبیعت سالم انسانی مطرح می کند. در آیه اخیر، حق جویی را در مشرکان بت پرست نیز اثبات می کند و علت اینکه آنان برخی از امور را به عنوان حق نمی پذیرند به سبب شک مصداق و یا تغییر در ماهیت و سرنوشت آنان میداند وگرنه مشرکان نیز به دعوت های پیامبران پاسخ های مثبت می دادند، اگر آن را به عنوان حق تشخیص می دادند
از جمله مواردی که قرآن برای حق ستیزی برخی با توجه به گرایش طبیعی و فطری آنان به حق بیان می کند، تندخویی و برخوردهای نادرست بیان کنندگان حق است. چنان که عامل دیگر را نیز سنگدلی اشخاصی می شمارد که در برابر حق موضع گیری منفی دارند. (حج 52 و 54)
از دیگر عواملی که پذیرش حق را سخت می کند آمیختگی حق و باطل با هم است که تشخیص حق را برای برخی دشوار می کند و این گونه است که به حق ستیزی رو می آورند. خداوند بر این اساس از عالمان و نخبگان جامعه می خواهد برای این که موجبات حق ستیزی گروهی از مردم را فراهم نیاورند، در بیان حق، روشنگری داشته باشند و با آمیختن حق و باطل، مردم را به گمراهی و ستیز با حق نکشانند. (بقره 42 آل عمران 71) در همین آیات از نقش کتمان و سانسور حق به هر شکلی و نیز به نوعی از خودسانسوری و عدم بیان حق با تحلیل های نادرست سخن گفته شده است.
در بسیاری از نشریات و نهادهای علمی و اطلاع رسانی، مشکل کتمان حق (سانسور) و عدم بیان کامل آن به انگیزه ها و علل واهی و باطل (خود سانسوری) انجام می شود. از این رو بسیاری از مسایل حق و آموزه های دینی و حتی آموزه های قرآنی کتمان می شود و یا دچار خود سانسوری می گردد. در آیات قرآنی آن چه اصالت دارد بیان حق است و خداوند به صراحت بیان می کند که از بیان حق، حیائی ندارد و استحیا در این باره مساوی با کتمان حق و سانسور و خود سانسوری است
از نظر قرآن تنها چیزی که باید در بیان حق مراعات شود، حفظ ادب اجتماعی و خودداری از پرده دری است ولی این بدان معنا نیست که حق یا اصولا گفته نشود و یا به شکلی ناقص و نارسا بیان شود و در نتیجه شبهات بسیاری بر حق و اهل حق وارد گردد. سانسور، کتمان حق، التباس حق به باطل، تحریف و تصحیف و مانند آن از نظر قرآن، نوعی فرار از حق و یا سانسور حق است که ریشه در جهت و یا تغییر سلامت نفس و شخصیت این کسان دارد.
این در حالی است که از نظر خداوند و در بینش قرآنی، حق طلبی و حق جویی امری طبیعی و فطری هر انسانی است و علل و عوامل حق ستیزی را می بایست در جای دیگری جست و با آن مبارزه کرد. حتی اگر این حق ستیزی و یا کتمان آن به ظاهر ریشه در حیا و حفظ آداب اجتماعی و دیگر دستاوردهای ظاهری داشته باشد. خداوند در آیه 57 انعام به صراحت اعلام میکند که خداوند حق را به طور دقیق، به کامل بی هیچ سانسور و خود سانسوری بیان می کند و نسبت به بیان حق چنان که باید و شاید، حیا نداشته و بی حیایی را دراین بخش درپیش می گیرد؛ زیرا حیا زمانی باید مراعات شود که حق را تهدید نکند و زمینه التباس و کتمان آن را فراهم نیاورد. از این رو به صراحت می فرماید: و الله لایستحیی من الحق (احزاب53)
در حقیقت در این آیات و مانند آن خداوند بر لزوم بیان حق بدون شرم و حیا تاکید کرده و اجازه نمی دهد که به بهانه شرم و حیا، کتمان حقی انجام شده و سانسور و خودسانسوری در پیش گرفته شود؛ زیرا آن چه مهم است، بیان حق و راهنمایی مردم به سوی آن است. از نظر قرآن خودسانسوری و سانسور حقایق و کتمان آن از مصادیق اعراض از حق و افتادن در گمراهی است و انجام این عمل توسط مؤمنان امری نکوهیده و شگفت آور است. (یونس32)
به این معنا که چگونه خداوند مطلبی را بی سانسور و کتمان و حیا و شرم بیان می کند، ولی مؤمنان به هر عنوانی آن را سانسور می کنند و حق را به گوش مردم نمی رسانند و بلکه بدتر از همه به تحریف قرآن با ترجمه های ناروا و نارسا می پردازند؟ زیرا به حکم آیه 213 بقره ترویج و تبلیغ حق خواسته خداوند و وظیفه پیامبران و به تبع آنان، تکلیف و مسئولیت مؤمنان است. قرآن در آیه 33 فرقان، ارائه حق و بهترین تفسیر حقیقت در برابر سخنان باطل و شبهه انگیز را شیوه درست تبلیغ حق می شمارد و از همه می خواهد که این شیوه را درپیش گیرند، نه آن که حق را سانسور و کتمان کنند و یا آن را به شکل نارسا و ناقص ارائه دهند.
آثار حق ستیزی خداوند در آیات 174 تا 176 بقره حق ستیزی به انگیزه دست یابی به متاع دنیوی را در پی دارنده عذاب دردناک در آخرت می شمارد و در آیات 5 و 6 سوره انعام و 5 سوره غافر تشریح می کند که بسیاری از امت های پیشین به سبب حق ستیزی و یا کتمان حق و سانسور و تغییر و تحریف و مانند آن دچار هلاکت و عذاب های سخت در دنیا شده اند. بر این اساس می توان گفت که حق ستیزان از اهل کتمان و سانسور و خودسانسوری باید مواظب باشند تا خشم خدا را در دنیا به جان خویش نخرند و گرفتار عذاب های دنیوی و یا اخروی نشوند
خداوند در آیات 60 و 61 آل عمران کسانی را که در برابر حق لجاجت می ورزند و به تکذیب آن می پردازند به عنوان ملعون می شمارد و آنان را مستحق لعن و نفرین می داند و به آنان هشدار می دهد که با این کار از رحمت خداوندی دور خواهند شد. حق ستیزی موجب می شود تا انسان ها نسبت به دیگری روش های نابهنجار رفتاری در پیش گیرند و بی جهت مردم را به اموری متهم سازند.
ازاین رو خداوند در آیات 69 و 70 مؤمنون حق ستیزی را عامل متهم سازی دیگران به امور ناروا و نادرست و باطل می شمارد. انحراف در بینش و نگرش و ارائه تفسیرهای غلط و ناروا از مسایل، از جمله آثار حق ستیزی افراد است که در آیات 5 و 6 سوره انعام به آن اشاره شده است. این مسئله را می توان به شکل بارز در احزاب و جناح بندی های سیاسی جست وجو کرد؛ زیرا حق ستیزی آنان موجب می شود تا تفاسیر نادرستی از کارها و عملکرد دیگران ارائه دهند و همواره از یک زاویه دید بسته به مسایل بنگرند و آن را تحلیل و تفسیر کنند
محاجه با حق و مباهله با اهل آن (آل عمران 60 و 61)، گرایش به کفر و افزایش آن (مؤمنون 69 و 70)، گرفتار شدن در گمراهی و ضلالت (بقره 174 و 176)، محرومیت از خودسازی و تزکیه نفس و بهره مندی از یاری خداوند در تزکیه آن (همان) و نیز محرومیت از لطف و توجه و محبت ویژه خداوندی (همان)
فطرت؛ ترازوی تشخیص حق از باطل
پیغمبراکرم (ص) فرمود:شما ترازو دارید، نهان و نهاد شما یک ترازوی خوبی است؛ این یک تشبیهی است بین فطرت و طبیعت. فرمود: شما دستگاه گوارشتان، این معدههایتان، این رودههایتان خالی است.وقتی غذا خوردید، پر می شود. امّا این معده، این روده آیا مثل دبّه خالی است که حرفی برای گفتن نداشته باشد یا یک ترازوی خوبی است ؟!
الآن شما در این دبّه، وقتی خالی است؛ عسل بریزی، جا دارد. سم بریزی، جا دارد.دبّه اعتراض نمی کند که این سمّ است! هر چه به آن دادید، قبول می کند.
اما آیا این معده و روده ما هم همین طور است؟ هر غذائی به آن بدهیم، قبول میکند؛ یا اگر آن غذا سالم و صحیح باشد، جذب میکند. اگر مسموم باشد، بالا میآورد؟! یعنی این دستگاه حرفی برای گفتن دارد. میگوید: من جای اینها نیستم. من که دبّه نیستم، هر چه خواستی در آن بریزی! این بالا آوردن، یعنی حرف زدن. یعنی من این را قبول ندارم. اماچه کسی این روده و معده را آفرید؟ ذات أقدس إله آفرید. این را با زبان و با منطق آفرید که اگر چیزی را قبول نداری، پس بزن.این هم پس می زند. این مال روده ما، معده ما، طبیعت ما، مربوط به خورد و خوراک ما.
در فطرت ما هم یک چنین ترازویی هست؛ منتها قوی تر، دقیقتر و حساس تر! این را وجود مبارک پیغمبر فرمود. بالأخره بعضی چیزهاست که معلوم است خوب است، بعضی چیزهاست، معلوم است بد است. این دیگر احتیاج به فکر ندارد؛ این جزء بدیهیّات است.غارت کردن، تجاوز کردن، سوخت و سوز مال مردم، تعدّی؛ اینها یک چیز بیّن الغَیّ است
بعضی از چیزها که محصول کسب آدم است، کسب حلال است؛ اینها بیّن الرّشد است.امّا براساس: قِفْ عِندَ الشُّبَهات (1)، یک مشکوکاتی هم داریم! کارهای مشکوک، حرف های مشکوک، رأی های مشکوک، آراء مشکوک است! این که فرمودند: إنَّمَا الاُمُورْ ثَلاثَه؛ بَیّنٌ الرُشدٌ، بَیّنٌ الغَیٌّ، شُبَهاتٌ بِینَ ذلِکْ2). شبهات هم هست.
ما این شبهات را گاهی از دیگری سئوال میکنیم که این کار حلال است یا حرام، بد است یا نه، خوب است یا نه، عاقبتش خوب است یا نه؛ این یک راه خوبی است، مشورت راه خوبی است، سئوال راه خوبی است. امّا یک ترازوئی هم در درون ما هست! فرمود: خدای سبحان فطرت شما را، درون شما را مثل دبّه خالی قرار نداد. که هر فکری، هر عقیده ای، هر خُلقی به آن بدهی، جا بدهد! بلکه کارهای بد، عقائد بد، نیّت های بد، اخلاق بد را اگر تحویلش بدهی، پس می زند. این ترازو را به هم نزن!! اگر کسی خدای ناکرده طبیعتش را به هم زد؛ یعنی طبیعتش را دستکاری کرد، روی معده و روده اش دستکاری کرد؛ دیگر این روده و معده می شود مثل دبّه، حرفی برای گفتن ندارد.
اثرات سوء خاموش کردنِ فطرت
فرمود: اینها سر به زیر محشور میشوند: إذِ المُجرِمُونَ ناکِسُوا رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ (3). اینها سربهزیرند. اصلاً خودشان را عِوض کردند! چون عِوض کردند، فرقی برای آنها نیست. حالا چه عسل بخورند، چه این مواد مخدّر سمّی بخورند، هر دو را میپذیرند. هیچ کدام را بالا نمیآورند! سرّش این است که این طبیعت خداداد را آنچنان قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها (4)به هم زدند که این را مثل یک دبّه خالی درآوردند. هر چه دادند، جذب میکند. این کار در طبیعت هست.
اگر کسی بخواهد کم فروشی بکند، روی ترازو دستکاری میکند! این مشتری بیرونی میبیند سنگ یک طرف، کالا یک طرف برابرند؛ نمی داند آن دستکاری کرده! این ترازو خراب است اصلاً. بعضیها اصلاً آن ترازو را، آن میزان را، آن دستگاه سنجش را به هم زدند.لذا بد را خوب نشان میدهند، خوب را بد نشان میدهند.
فرمود: مُنافِقُانَ به جای امر به معروف و نهی از منکر، امر به منکر و نهی از معروف میکنند اَلمُنافِقُونَ وَ المُنافِقاتْ بَعضُهُمْ مِنْ بَعضْ یَأمُرُونَ بِالمُنکَرْ وَ یَنهَونَ عَنِ المَعرُوفْ(5). اینها کسانیاند که: وَ هُمْ یَحسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحسِنُونَ صُنعاً. اینها خیال میکنند کارهای خوب دارند میکنند! همانطوری که یک انسان معتاد از سمّ لذّت میبرد، چون خودش را مسموم کرده.
پس ما نباید دستکاری کنیم و این فطرت را، این ترازو را به هم بزنیم. البتّه معصوم نیستیم. گاهی هم لغزش میکنیم؛ اگر لغزش کردیم، آنها را خدا می بخشد. برای اینکه ما در صدد امتثال بودیم، کوتاهی نکردیم، ولی بعضی از جاها را نفهمیدیم! آنها را میبخشد. یا سهو کردیم، یا نسیان کردیم، یا مثلاً قصوری بود، درباره آنها امید عفو هست، شفاعت اهل بیت هست. امّا اینکه آدم عالماً، عامداً بیاید دستکاری بکند، قابل قبول نیست.
این است که شیطان گفت: من کاری میکنم که فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ الله(6)؛ اینها دست در آفرینش بزنند، آن ترازو را به هم بزنند. وقتی ترازو به هم خورد، انسان هر حرفی را از انبیاء بشنود، اثر ندارد. برای اینکه انسان باید در خودش بسنجد که درست است یا نه. آن بیان نورانی پیغمبر (ص) این است که: اَلبِرُّ مَطمَئَنَّ بِهِ النَّفس وَ الإثمُ مَا هاکَ بِهِ النَّفسْ(7). می خواهی بفهمی چه بد است، چه خوب است؛ می خواهی بفهمی کدام عقیده حق است، کدام عقیده باطل است؛ کدام خلق خوب است، کدام خلق بد است؛ کدام عمل خوب است، کدام عمل بد است؛ قبل از اینکه با دیگران در میان بگذاری، این را بر این ترازوی خودت بسنج. اگر دیدی این مضطرب است، دارد بالا میآورد، معلوم میشود بد است. اگر دیدی نه؛ آرام است، سر جای خودش است؛ معلوم میشود خوب است.
راه تشخیص خیر از شرّ
فرمود: فضیلت و نیکی آن است که وقتی عرضه کردی به جانت، به ترازوی دلت، این آرام است. شرّ و نقص و گناه آن است که وقتی عرضه کردی به دلت، تصمیم گرفتی فلان کار را بکنی؛ می بینی دلت شور می زند که نکن این کار را! اینکه دلت شور میزند، یعنی داری بالا می آوری. اگر خدای ناکرده انسان بار اوّل، دوّم، سوّم بیاعتنائی کرد؛ آنگاه وَ هُمْ یَحسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحسِنُونَ صُنعاً. بنابراین ما با سرمایه عظیم الهی خلق شدیم و در خیلی از موارد به ما گفتند: به جان خودت مراجعه بکن.
از همین مباحث یکی دو تا روایت است که مرحوم شیخ حرّ عاملی (ره) در کتاب شریف وسائل، در بحث قضاء و شهادات نقل می کند. آنجا به معصوم (ع) عرض میکنند: قاضی بالأخره علم غیب که ندارد؛ در خیلی از موارد هم که صورت سازی و پروندهسازی آسان است. این قاضی چه کند ؟ در صحنه که نبود، همه جا هم که شاهد حاضر نیست؛ این هم که باید پرونده را مختوم کند، بالأخره حکم باید صادر کند. نه علم غیب دارد، نه خودش حاضر بود، نه می تواند پرونده را بگوید به من چه! این چه کار بکند؟
فرمود: یک راه دیگر هم هست. اینکه به درونِ درون خودش مراجعه کند. بالأخره می فهمد چه خبر است! فرمود: فَاسْتَفتِ صَدرَکَ. شما یک مرجع تقلید داری، این مرجع تقلیدت در دلِ دل نشسته است و آن خودتی! فرمود: استفتاء بکن. در این روایت نورانی که مرحوم شیخ حرّ عاملی در وسائل نقل میکند، در باب قضاء و شهادات؛ فرمود: بالأخره یک سلسله فتواها است که در رساله ها می نویسند، از مرجعت یاد میگیری؛ درست است.امّا موضوعات را نمی شود از مرجع سئوال کرد! فرمود: یک مرجع دیگری داری و آن درونِ درون توست.معلوم می شود یک کسی در درونِ درون ما هست که هویت اصلی ما را تشکیل می دهد. فرمود: فَاسْتَفتِ صَدرَکَ أو قَلبَکَ. از جانت استفتاء بکن! معلوم می شود این جان با عالم ارتباط دارد. به او درست عرضه بکن، اگر او جواب صحیح داد، عمل بکن. جواب نفی داد، عمل نکن.
چرا یک انسان وارسته اگر بخواهد خِلاف بکند، دست وپایش میلرزد ؟وقتی که یک غذای مسمومی خورد، بدن میلرزد! یعنی خِلاف را؛ چه رأی خلاف، چه فکر خلاف، چه خلق خلاف، این با فطرت سازگار نیست. چون اگر خدای سبحان از همه ما تکلیف میخواهد، بسیاری از ماها دسترسی به احکام نداریم. این همه مردم محترمی که در روستاها زندگی می کنند، یا در شهرها مشغول کارهای عادی خودشان هستند؛ اینها در هر امری نمی توانند خدمت امامشان برسند، بپرسند:آقا! این حلال است یا حرام، بد است یا خوب ؟یک چیزی باید در درونشان باشد!
آیا الآن ما در تمام امور باید از اطباء سؤال بکنیم که این را بخوریم یا نخوریم ؟!بالأخره بو میکشیم، می بینیم اگر بوی بد میدهد؛ معلوم می شود مانده است. یک کمی زبان میزنیم، قبل از نوشیدن می چشیم، ببینیم اگر مانده است؛ نمیخوریم. آیا ما در هر امری باید به بیمارستان مراجعه کنیم ؟ یا خیلی از چیزها را می فهمیم؟!فرمود: در خیلی از چیزها شما طبیب درونی دارید، شما حسیب درونی دارید. کُلُّ امرِئٍ حَسیبُ نَفسِهِ. آنوقت انسان راحت میشود! حالا که می خواهید حسابرسی کنید، دست به این ترازو نزن. این فطرتت را آلوده نکن.نگذار کسی بیاید این را دستکاری بکند، به هم بزند، کم و زیاد بکند که وَ هُمْ یَحسَبُونَ اَنَّهُمْیُحسِنُونَ صُنعاً. آنگاه راحت می شود! بیانات حضرت آیت الله جوادی آملی (دامت برکاته)
(1) نهج البلاغه/ خ 87 (2) الکافی1/ 68 ـ با تلخیص (3) سجده12 (4) شمس10 (5)توبه67 (6) نساء119 (7) وسائل الشیعه 27/ 166 ـ با تلخیص
حقالناس یعنی چه؟
حق الناس یعنی حساب و کتابی که در آن با مردم طرفیم. بدهی که به مردم داریم. حقالناس مصادیق مختلفی دارد. بحث همسایه از حق الناس است که شاید از نظر ما خیلی پیش پا افتاده باشد. ما لازم نیست دنبال چیزهای عجیب و غریب در بحث حق الناس باشیم. امام موسی صدر میگویند: دین پیش از اینکه توشهای برای آخرت ما باشد، والاترین وسیله برای زندگیست. اگر نماز و روزهٔ من زندگی امروزم را درست و اصلاح نکند و در رفتارم تأثیر گذار نباشد، معلوم نیست برای آخرتم هم خاصیتی داشته باشد. اگر در رانندگی مراعات مردم را نکنم، حتماً یک جای کار میلنگد. دین آمده است که ما را برای زندگی روزمره اصلاح کند. اگر میخواهید در آسمان اتفاقی بیافتد باید از زمین شروع کنید! در ارتباط با همسایه، پدر و مادر، در رانندگی، در خرید و فروش باید مسائلی را رعایت کنیم
اگر نماز، نماز باشد در رانندگی من خودش را نشان میدهد. در حرف زدن من تأثیر میگذارد و من دیگر نمیتوانم حرف زشت به زبان بیاورم. نمیتوانم با دیگران با بیاحترامی صحبت کنم. نمیتوانم راحت غیبت کنم و تهمت بزنم. نماز و روزهٔ من باید در همسر داری و برخورد با پدر و مادر و در برخورد با همکاران و در رفتار من در جامعه، خودش را نشان دهد. آدم دیندار باید فرقی با آدم بیدین داشته باشد. ظواهر دینی که خیلی هم اهمیت دارند و گاهی بحث حلال و حرام خدا برای آنها مطرح میشود، مقدمهاند برای اینکه من در دایرهٔ عمل درست رفتار کنم.
در روز قیامت حق الناس در حیطهٔ بخشش خداوند نیست. باید با خود شخص مسئله را حل کنیم. اگر ماشین کسی را خط انداختیم نمیتوانیم از خدا بخواهیم که ببخشد. اگر کسی در خانهٔ وقفی نشسته است، باید پول آن را بپردازد. این شخص نمیتواند شب احیا گریه کند که خدایا ببخش. این پول وقف است، باید پرداخت کنی. در قرآن کریم هم این آیه صراحتاً آمده فمن بدله بعد ما سمعه فإنما إثمه على الذین یبدلونه إن الله سمیع علیم. یک مسائلی مثل حق یتیم، حق بیوه زن یا ظلم به مردم جزو حق الناس است و شوخی بردار نیست
من اگر جنسی را به مردم گران فروختم یا حقی از آنها ضایع کردم یا پارتی بازی کردم و فرزند من جای کس دیگری سر کار رفت، من شب احیا نمیتوانم گریه کنم که خدایا من را ببخش! افرادی نزد پیامبر (صلواتاللهعلیه) آمدند و گفتند: و قد قیل له ان فلانة تصوم النهار و تقوم الیل و هی سیئة الخُلق تُؤذی جیرانها بلسانها؛ پیامبر در جواب فرمودند: لا خیرَ فیها، هی من اهل النّار. گفتند فلان خانم هر روز روزه است و هر شب نماز میخواند در حالی که بد اخلاق است و همسایگانش را با زبانش آزار میدهد. پیامبر فرمودند خیری در او نیست.
او از اهل جهنم است. امیرالمومنین (علیهالسلام) در هنگام شهادت در وصیت خود فرمودند: الله لله فی جیرانکم فإنهم وصیة نبیّکم ما زال یوصی بهم حتى ظننا انه سیورثهم، در مورد همسایگان خود خوشرفتارى کنید، چرا که آنان مورد توصیه و سفارش پیامبر شما هستند. او همواره نسبت به همسایگان سفارش مىفرمود تا آنجا که ما گمان بردیم به زودى سهمیهاى از ارث برایشان قرار خواهد داد. هر حقی که برگردنت باشد تا ادا نکنی باب روحانیت، باب قرب، باب معرفت باز شدنی نیست. یعنی این ها همه مال حضرت احدیت است. و حضرت احدیت رضایت خود را در راضی شدن مردم قرار داده است.
1. عاشورا و حق الناس
امام حسین (ع) بعد از ورود به دشت کربلا٬ آن زمین را از صاحبان آنها خریداری کرد. {مستدرک ج۱۰ ص۳۲۱} در واقع آن حضرت در آن شرایط حساس و هولناک نیز از مساله ی حق الناس٬ غافل نبودند چراکه می دانستند در آن زمین٬ جنگی در می گیرد که منجر به شهادت خود و یارانش می شود و همچنین حرم مطهر آنان نیز در آن مکان٬ خواهد بود بنابراین نمی خواستند خون مطهرشان٬ در زمین مردم٬ ریخته شود و هم اینکه نمی خواستند زائران حرمش٬ در زمین مردم٬ پا بگذارند و در یک کلمه نمی خواستند مال و حق مردم٬ ضایع شود
این اقدام امام حسین(ع) یکی از درسهای بزرگ حادثه ی عاشوراست که اهمیت حق الناس را بیش از پیش٬ متذکر می شود. حال که آنحضرت در آن شرایط خاص هم به فکر حق الناس بودند آیا نباید توجه بیشتری به این مساله کنیم و رویه ی رایج تضییع حق الناس را در خود٬ ریشه کن کنیم؟
- افرادی که به بهانه ی عزاداری٬ در ساعات استراحت مردم٬ به ایجاد سر و صدا و سلب آسایش آنان می پردازند
- افرادی که بعد از مصرف نذورات مجالس عزاداری٬ ظرفهای آنرا در کوچه و خیابان می اندازند و موجب زشتی چهره ی شهر و زحمت رفتگران میشوند.
- افرادی که با رانندگی نادرست و پارک اتومبیل در جای نامناسب٬ موجب ایجاد ترافیک و تضییع وقت مردم می شوند.
- راننده ای که باقی پول مردم را به بهانه ی ناچیز بودن٬ پس نمی دهد و مردم هم بخاطر شرم و خجالت٬ آنرا طلب نمی کنند.
-سبزی فروشی که با پاشیدن آب روی سبزی٬ آنرا سنگین تر میکند و به مردم می فروشد. و ...
سرعت در پرداخت حق الناس أَسْرَعُ الْحاسِبینَ (انعام62) سریع الحساب. حدیث داریم اگر کسی از شما طلب دارد و داری به او بدهی ولی نمیدهی، هر شبی که میخوابی به همان مقدار گناه دزد را پای شما مینویسند. خیلی است! من پول دارم بدهم، ولی میگویم حالا باشد برای بعد! سرعت! گاهی وقتها، حقوق کارمند را دولت دارد بدهد، دو ماه، سه ماه، شش ماه عقب میاندازد. اگر نداریم عذر داریم، طوری نیست؛ اما اگر عذر نداریم.... اگر عذر داریم قرآن به طلبکار میگوید: فشار نیاور. چرا چک او را برگشت میزنی و او را زندان میکنی؟ فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَة (بقره280) صبر کن تا پولدار شود. به پولدار میگوید: داری بدهی، نمیدهی، دزد هستی. اگر نداری بدهی، کسی که تو را به زندان بیندازد، به قرآن عمل نکرده است.
دقت در محاسبه حق الناس در حق الناس باید دقت کرد. اسلام دین عجیبی است. میگوید: اگر سگ تشنه است، حق نداری وضو بگیری. باید آب را به سگ بدهی بخورد، تیمم کن. تا سگ تشنه است، تشنگی سگ در نماز شما اثر دارد. خیلی مهم است. اسلام میگوید: اگر ناخنت بلند است، شیر ندوش. ممکن است ناخن بلند، پستان گاو را اذیت کند. اسلام میگوید: اگر میروی سوار اسبی، الاغی، چیزی هستی و میخواهی حرف بزنی، بیا پایین حرف بزن
اگر داری میروی، طوری نیست؛ اما اگر میخواهی حرف بزنی، نشسته حرف نزن. این از حق حیوان. اسلام میگوید: اگر همه حاجیها دوشنبه مکه آمدند، یک حاجی یک روز زودتر آمد، امضایش را قبول نکنید. چون حاجی که اسبش را در راه مکه دوانده است، معلوم میشود حاجی بیرحمی است. و حاجی که بیرحم است حتی در راه مکه اسبش را خسته کند، امضایش از اعتبار میافتد. اسلام میگوید: اگر میخواهی نماز جمعه بروی از شب جمعه پیاز نخور، ممکن است بوی پیاز در دهانت باشد و فردا کنار دستی تو اذیت شود. اینها خیلی مهم است.
بدون سوء ظن! گاهی وقتها افرادی از اول به یک کسی سوء ظن دارند. قاضی و هر کس دیگر نباید از همان اول پیش داوری داشته باشند. سوء ظن نداشته باشیم. هر چه دلیل گفت. گاهی وقتها ما یک چیزی میبینیم، برداشت مردم چیز دیگری است. باید مراعات مردم را هم بکنیم.
1. بزرگترین آیه قرآن راجع به حقالناس است. 2. وکیل باید بیطرف و عادل باشد. 3. کتمان حق حرام است. 4. ظاهر سازی ممنوع.
کوچک نشمردن حق الناس
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ» (زلزله7) مثقال ذره یعنی وزن یک ذره هم اگر هست باید دقت کنیم. نباید بگوییم این چیزی نیست. اگر کسی گناه کند و بگوید: این چیزی نیست، خدا این را نمیبخشد. گاهی وقتها خدا گناهان کوچک را نمیبخشد. چون میگوییم که چیزی نیست. اما گاهی خدا ممکن است گناه بزرگ را ببخشد. ببینید یک مثال بزنم. این گچ چقدر وزن دارد؟ زیر یک مثقال، من اگر این گچ سبک را در سر شما بزنم. بعد بگویم: چیزی نیست. اِ... هم میزند و هم میگوید: چیزی نیست. این را شما تا آخر عمرت نمیبخشی
اما اگر آمدم بروم پایم را روی پایت گذاشتم. بابا صد کیلو هستم. صد کیلو وزنم را روی پای شما گذاشتم. پای شما له شد. میگویم: معذرت میخواهم، ببخشید. میگویید: طوری نیست، برو! یعنی فشار صد کیلو را چون عذرخواهی میکنم، میبخشی ولی فشار یک مثقال را چون میگویم چیزی نیست، نمیبخشی. خانم! این دو تا مو که بیرون است حرام است. برو بابا! مردم کل موهایشان بیرون است. حالا این دو تا! به دو تا مو گیرنده. شاید آن بیحجاب را خدا ببخشد. این دو تا مو را نبخشد. چون میگوید چیزی نیست! یک کسی نمازش غلط بود. گفتند: آقا نمازت غلط است. گفت: برو! اینقدر خدا تارکالصلاه دارد که الان فرشتهها سر همین نماز غلط من دعوایشان میشود! او میگوید: به من بده، او میگوید: به من بده.
حق الناس از جمله امورى که در عالم برزخ بسیار خطرناک است و باعث عذاب هاى شدید مى شود حق الناس است . البته هر گناهى در شب اول قبر دست و پاگیر انسان مى شود اما حق الناس را عذابى است . مرحوم نورى در دارالسلام مى فرماید: یکى از علما پس از مرگ پدرش ، او را به خواب دید در حالى که بسیار افسرده بود. از او پرسید: شما عالم خدمتگزار به اسلام بودى . چرا ناراحت و افسرده اى ؟ پدر گفت : مقام و جاى من خوب است ولى واى از حق الناس! من ده تومان به فلانى بدهکارم ، همین قرض مرا چنین ناراحت و آزرده خاطر کرده است
پسر گوید: رفتم و طلبکار را پیدا کردم . از او سئوال نمودم : آیا پدر من این مقدار به تو بدهکار است ؟ گفت : آرى ، گفتم : چرا نیامدى تا طلب خود را وصول کنى ؟ گفت : ترسیدم مرا دروغ پندارى، اما از دست پدر شما ناراحت بودم که چرا بدهى اش را در دفترى ننوشته است!
نوع نگاه به گناه حقالناس! چیزی که همه به آن گرفتار هستیم. کسی نیست که بگوید من گیر حق الناس نیستم. استثنا ندارد. حق الناس یعنی حق بچه، حق همسر، حق همسایه، حق استاد، حق شاگرد، حق مسلمان، حق غیر مسلمان، غیر مسلمانها هم حقوقی دارند. رابطه ما با یهود با مسیحیت، حق دشمن، جنگ هم آدابی دارد، دشمن را حق داری اگر شمشیر دست گرفت تو را بکشد شما هم گردنش را بزنی.
تأثیر عمیق حقّ النّاس در عذاب برزخ و قیامت
حقّ النّاس شامل تمام حقوقی میشود که انسانها بر یکدیگر دارند و به دو قسم مالی و آبرویی منقسم میشود. حقّ النّاس مالی به معنای از بین بردن اموال مردم، تصرّف عدوانی در اموال ایشان، غصب و امثال آن است. حقّ النّاس آبرویی نیز نظیر غیبت، تهمت، شایعه پراکنی و نقل قول بیاساس است که موجب آبروریزی دیگران میشود.
حق الناس یادآوری مرگ و قیامت
از جمله عوامل کنترل کننده و مانع سقوط انسان، یاد مرگ و یاد معاد میباشد که طی چند جلسه گذشته، به اختصار پیرامون برخی از منازل آن سخن گفتیم. توجّه به حالت احتضار و یادآوری وقایع درون قبر و نیز عالم برزخ، میتواند مانعی برای سقوط انسان در درّه تباهی و غفلت باشد. یادآوری مسأله مرگ در طول شبانه روز، به مرور میتواند انسان را بیدار کرده، او را از انحراف نجات دهد. علمای علم اخلاق تأکید فراوانی بر یاد مرگ داشتهاند و این نوع تفکّر را برای نجات از غرق شدن در مادیّات و امور دنیوی، بسیار مهم و با ارزش میشمرند.
احتیاج اموات به خیرات بازماندگان
یکی از وظایف سنگین انسان، بودن به یاد گذشتگان و رفتگان است. انسانها تا وقتی در این دنیا زندگی میکنند، میتوانند برای رفتگان خود، خیرات و مبرّات بفرستند. کار نیک زندهها، موجب نجات مردگان است و در نتیجه، دعای خیر آنها را برای انسان به همراه دارد. این یادآوری و به فکر بودن، برای همه فرزندان نسبت به والدین و خویشان، لازم و ضروری است. مثلاً اگر کسی از دنیا برود که نعوذ بالله حقّالنّاس یا ظلمی بر گردن داشته باشد، فرزندان و بازماندان او موظّفند که آن حق را ادا کنند. مردگان از زندگان توقّع دارند و باید به یاد آنها بود.
مرحوم محدث قمّی در آخر کتاب شریف مفاتیح الجنان میفرماید: خواب شخصیّت بزرگی را دیدم، او گفت: شما را به خدا، لاأقل این استخوانهایی که پیش گربه و سگها میاندازید، به یاد ما و برای ما بیندازید. هرکس به هر اندازه میتواند باید به خلق خدا خدمت کند و به سادگی از کنار کمک به دیگران، رد نشود. حتّی در برخی اخبار و روایات نقل شده است: فردی به خاطر آزار یک گربه و گرسنگی و تشنگی دادن به او، جهنّمی شد و دیگری به خاطر آب دادن به یک سگ تشنه، لایق بهشت گردید
تأثیر حقّ النّاس در عذاب برزخ و قیامت
از جمله عواملی که حسابرسی انسان را با شدّت و سختی مواجه میکند، حقّ النّاس است. از این جهت در آموزههای دینی، ضایع کردن حقوق دیگران، بسیار مذمّت شده است.[1] حقّ الناس در عالم برزخ قابل گذشت نیست و حتی افراد نیکوکار را هم معذّب خواهد کرد. خداوند متعال، از حقّ النّاس، ولو کم باشد، نمیگذرد
در روایات میخوانیم که خداوند متعال ممکن است از حقّ الله بگذرد، امّا به عزّت و جلال خود سوگند خورده است که از حقّ النّاس نخواهد گذشت: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِذَا بَرَزَ لِخَلْقِهِ أَقْسَمَ قَسَماً عَلَى نَفْسِهِ فَقَالَ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَا یَجُوزُنِی ظُلْمُ ظَالِمٍ وَ لَوْ کَفٌّ بِکَفٍّ وَ لَوْ مَسْحَةٌ بِکَفٍّ وَ لَوْ نَطْحَةٌ مَا بَیْنَ الْقَرْنَاءِ إِلَى الْجَمَّاءِ فَیَقْتَصُّ لِلْعِبَادِ بَعْضِهِمْ مِنْ بَعْضٍ حَتَّى لَا تَبْقَى لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ مَظْلِمَةٌ ثُمَّ یَبْعَثُهُمْ لِلْحِسَاب[2]
حق الناس عذاب ناشی از اعمالی که شبهه حقّالنّاس دارد
حقّالنّاس؛ مالی یا آبرویی؛ بسیار حائز اهمیّت است و روایات فراوانی راجع به آن وجود دارد. اهمیّت و حسّاسیّت حقّالنّاس به قدری است که حتی افکاری که شبهه حقّالنّاس دارد نیز در برزخ انسان را معذّب خواهد کرد. در روایتی آمده است: یک قاضی مقدّس و بسیار عابد از دنیا رفت. او حقّی را ناحق نمیکرده و علاوه بر شهرت به قضاوت عادلانه، مومن و متّقی بوده است و از این رو همسرش یقین داشته که وی بهشتی است
وقتی زن جسد شوهر را در لحد قرار داد و پارچه روی صورت او را کنار زد، دید ماری از بینی او بیرون آمد و شروع به کندن و خوردن صورت او کرد. زن از این وضعیت عجیب ترسید. هنگام شب، شوهر خود را درخواب دید و از آنچه رخ داده بود س?ال کرد و گفت: تو که انسان خوبی بودی! پس این مار چه بود؟ قاضی جواب داد: آن به خاطر برادر توست. روزی برادر تو با کسی نزاع داشت. برای حلّ مسأله به نزد من آمدند و من در دل خود دوست داشتم که حق با برادر تو باشد
ـ نه اینکه العیاذبالله ناحقی باشد، بلکه دوست داشته حق با برادر زنش باشد ـ البته نتیجه حکمیّت به نفع برادرت شد و من از این امر خوشحال شدم و با اینکه واقعاً حق با برادر تو بود، اکنون گرفتارم![3] همین که قاضی در دل بین دو مسلمان تفاوت قائل شده، عمل او در برزخ مجسّم شده و موجب آزار او گردیده است.
ضرورت پرهیز از حقّ النّاس آبرویی
حقّ النّاس فقط در مال نیست، بلکه حقّ النّاس آبرویی بسیار مهمتر است. کسی نمیتواند آبروی دیگران را ببرد، به راحتی غیبت کند، با تهمت زدن، وجهه اجتماعی و یا سیاسی افراد را خراب کند، و انتظار داشته باشد مورد شفاعت اهل بیت «سلام الله علیهم» نیز واقع گردد. متأسّفانه در جامعه فعلی، بسیاری از حرفهای رایج، خصوصاً در مسائل سیاسی و اجتماعی، تهمت و یا غیبت است. پاسخگویی به این نوع گناهان در برزخ و قیامت، برای انسان سخت خواهد بود و عذاب سخت الهی را به دنبال دارد.
مرحوم محدث قمّی در آخر کتاب شریف مفاتیح الجنان میفرماید: خواب شخصیّت بزرگی را دیدم، او گفت: شما را به خدا، لاأقل این استخوانهایی که پیش گربه و سگها میاندازید، به یاد ما و برای ما بیندازید
در روایات آمده است که اگر کسی به دیگری تهمت بزند، در روز قیامت روی تلّی از چرک و خون قرار میگیرد تا حسابرسی خلایق تمام شود. سپس او را به جهنّم میبرند و فریاد جهنّمیان از حضور این شخص بلند میشود.
برای رهایی از حقّ النّاس، انسان باید در این دنیا به فکر باشد. حقّ النّاس بسیار مشکل است و سختیهای آن از هنگام مرگ شروع میشود و تا قیامت و پس از آن تا خدا، خدایی میکند، گریبان انسان را خواهد گرفت، مگر آنکه جدّاً مورد شفاعت قرار گیرد.
شفاعت بر برزخ یا قیامت؟
شفاعت، لیاقت میخواهد و معلوم است کسی که حقّ النّاس دارد، لیاقت بهرهمندی از شفاعت اهل بیت «س» را نخواهد داشت. ضمن اینکه در برخی روایات، از قول اهل بیت «ع» آمده است که شفاعت را برای قیامت بگذارید و در عالم برزخ، باید خود پاسخگوی اعمالتان باشید. لذا مواظبت از حقّ النّاس، برای هر فردی لازم و ضروری است.
طوفان جنسی در برزخ بروز و ظهور اعمال دنیوی در برزخ
قرآن کریم در آیات متعدّدی هشدار میدهد که آنچه بندگان در برزخ یا قیامت میبینند، خودشان از پیش برای خود فرستادهاند: ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ[4] خداوند متعال، چرکی و خونی خلق نکرده است، بلکه تهمتها و سایر اعمال ناشایست انسان، اینگونه بروز و ظهور مییابد. هر کار زشتی که انسان در دنیا انجام میدهد، غل و زنجیری بر گردن او خواهد بود و هرچه گناه بزرگتر باشد، بر این غل و زنجیر افزوده میشود. به تعبیر قرآن کریم، گاهی به هفتاد زراع میرسد و هرچه گناهان بیشتر شود، آتشینتر و سوزندهتر میگردد:
ثُمَّ فی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ[5] بسیاری از کارها نیز گرچه ممکن است از نظر انسان گناه نباشد یا رفتار عادی جلوه کند، ولی تجسّم آن در قبر و برزخ، برای انسان ناگوار است. مثلاً بداخلاقی و تندی در خانه و سرد کردن محیط خانواده، چه از طرف مرد و چه از جانب زن ـ فشار قبر را در پی دارد. خداوند رحمان فشار قبر ندارد، بلکه برخورد سرد در خانواده، موجب به وجود آمدن این فشار و سختی شده است.
قرآن کریم میفرماید: بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ[6] آن کسانی که برای خودشان مار و عقرب و غل و زنجیر و آتش جهنّم تهیه کردهاند، در برزخ گرفتار آتش و غل و زنجیرهای آهنین و مار و عقرب میشوند که خود از پیش فرستادهاند و به قدری به آنان بد میگذرد که یک ساعتش، میلیونها ساعت و یک شبانه روزش، میلیونها شبانه روز است. فریادرسی هم ندارند، فریادرس آنها همان عذابی است که آنان را احاطه کرده است.
قرآن کریم میفرماید: آتشی که انسانها برای خود تهیه کردهاند، تا روز قیامت ادامه خواهد داشت. در قیامت اگر کسی با آن عذابها پاک شده باشد، یا مورد شفاعت واقع شود، نجات می یابد و الاً باز در همان دود و هرم جهنّم، مخلّد میشود: بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ» یکی از وظایف سنگین انسان، بودن به یاد گذشتگان و رفتگان است. انسانها تا وقتی در این دنیا زندگی میکنند، میتوانند برای رفتگان خود، خیرات و مبرّات بفرستند. کار نیک زندهها، موجب نجات مردگان است و در نتیجه، دعای خیر آنها را برای انسان به همراه دارد
ثمره شگرف خدمت به خلق خدا در برزخ
در مقابل گناه بزرگ حقّ النّاس، عبادت خدمت به خلق خدا قرار دارد. خدمت به خلق خدا، اعمّ از انسانها یا سایر موجودات، به طرز شگفتآوری در نجات انسان در برزخ و قیامت مفید و م?ثّر است. اگر کسی میخواهد در برزخ نجات پیدا کند، باید خدمت به مخلوقات را سرلوحه کارهای خود قرار دهد. علاّمه مجلسی«ره» با آن مقامات بلند علمی و معنوی و خدمات فراوانی که به اسلام و مسلمانان کرده است و اکنون در محضر رسول الله «ص» است، وقتی به خواب مرحوم جزائری آمد، فرمود: دو چیز خیلی برای من نفع داشت
یکی اینکه روزی از کوچههای یهودی نشین اصفهان رد میشدم و سیبی در دست داشتم. دیدم یک کودک در آغوش مادرش، آن سیب را دیده و برای آن ذوق کرد. من نیز آن سیب را به او دادم. این عمل، یعنی خوشحال کردن آن کودک که ظاهراً یهودی هم بوده است، برای علامه مجلسی بسیار مفید واقع شده است. یعنی آن عمل به ظاهر کوچک و ناچیز، ارزش و فایده فوقالعادهای نزد اهل ملکوت و در برزخ داشته است.
علامه مجلسی در خصوص دوّمین عملی که در راحتی برزخ او تأثیر داشته، میفرماید: روزی به مسجد میآمدم و تگرگ تندی گرفت. دیدم یک بچّه گربه زیر تگرگ است و راه نجاتی ندارد، دلم برای او سوخت و بچه گربه را زیر عبای خود گرفتم تا تگرگ تمام شد و سپس او را رها کردم. کمک به این بچّه گربه نیز برای من بسیار سودمند بود. بنابر این هر کس به هر اندازه میتواند باید به خلق خدا خدمت کند و به سادگی از کنار کمک به دیگران، رد نشود
حتّی در برخی اخبار و روایات نقل شده است: فردی به خاطر آزار یک گربه و گرسنگی و تشنگی دادن به او، جهنّمی شد و دیگری به خاطر آب دادن به یک سگ تشنه، لایق بهشت گردید. انسان باید همیشه از خداوند متعال بخواهد که راه نجاتی برای او قرار دهد و در مسیر خدمت به خلق گام بردارد:«وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»[7]و کسانى که در راه ما کوشیدهاند، به یقین آنها را به راههاى خود هدایت مىکنیم.
پینوشتها: 1. سیر و سلوک؛ توبه، ص207 - 185 2. الکافی، ج 2، ص 443 3. الکافی، ج 7، ص 410 4. آل عمران / 182 5. الحاقه / 32 6. بقره / 81 7. عنکبوت4
چهارشرطی که امام برای استفاده از حق الناس گذاشت (خاطره)
بزرگترین تکیهگاه رزمندگان در عملیاتهای مختلف بعد از خدا و ائمه اطهار کسی جزء امام (ره) نبود. ایشان همواره با درایت و مدیریت بی نظیرشان گرهگشای رزمندگان بودند. مطلب زیر بیان یکی دیگر از این حسن مدیریتهای حضرت امام (ره) است که توسط محسن رفیق دوست نقل شده است: یک موقع قرار بود در منطقه غرب عملیات بشود که عملیات لو رفت و منتفی شد و فرماندهها به جنوب رفتند و آن جا جمع شدند
یک طرح عملیاتی را هم برای ارتش و هم برای سپاه در منطقه جنوب ریختند. من هم رفته بودم که گفتند: باید کمتر از پانزده روز سه لشکر سپاه و سه لشکر ارتش از کرمانشاه به اهواز بیاید. آقای هاشمی هم گفت: حاج محسن این کار توست. فکرش هم پشت آدم را میلرزاند. معنی این حرف یعنی چند هزار دستگاه تریلی و کمرشکن.بررسی کردم و دیدم آن مقدار که ما وسایل نقلیه سنگین لازم داریم، اصلا در دم و دستگاه سپاه و ارتش موجود نیست.
جریان را به نخستوزیر گفتم. او گفت: اصلا ما چنین امکاناتی نداریم. در عرض پانزده روز میبایست شش لشکر سپاه و ارتش را با تمام تانکها، نفربرها، تجهیزات سنگین و سبک، مهمات، نیرو و خلاصه با کلی تدارکات از غرب کشور به منطقه جنوب میآوردیم.تازه این کار را باید به دور از چشم ستون پنجم دشمن انجام میدادیم. فکر کردم که حالا باید چه کار بکنم؟ آن هم در آن تنگی وقت. به نظرم رسید باز هم دست به دامان امام شوم
رفتم جماران و به مرحوم حاج احمد خمینی گفتم: ما مجبوریم تریلیهای مردم را بگیریم تا راهی کرمانشاه کنیم چاره دیگری هم نداریم. باید آنجا تانک، بلدوزر و امکاناتی را بارگیری کنند و به اهواز ببرند که شدنی نیست مگر اینکه مال مردم را به زور بگیریم. حاج احمد فکری کرد و پاسخ داد: باید دادستان کل کشور اجازه دهد. وقتی رفتم پیش دادستان، او گفت: نه این از اختیارات خود امام است و ایشان باید اعمال ولایت بکند.
دوباره برگشتم به جماران. دیگر نزدیک ظهر شده بود، وقتی به ساعتم نگاه کردم دانستم که دارم یک روز با ارزش را از دست میدهم و باز به حاج احمد آقا متوسل شدم. او گفت: خودت بیا و به امام بگو. همان موقع مرا برد پیش امام. آقا روی زمین نشسته بود و داشت یک کتاب خطی را میخواند. وقتی سرش را بالا گرفت آن آرامشی که در چهره و چشمان امام بود دیدم و دلم قرص و محکم شد. سلام دادم و دستشان را بوسیدم و ماجرا را مختصر مفید برای امام تعریف کردم. آقا عینکش را از روی چشمها برداشت و نگاهی عمیق به من انداخت که تا عمق جانم نفوذ کرد، ناخودآگاه سرم را پایین انداختم
میدانستم دارم از رهبر انقلاب چیزی را میخواهم که حقالناس به حساب میآید و تصمیمگیری درباره آن برای چنین مقامی هم باید سخت باشد صدای آرام آقا مرا به خود آورد با لحنی محکم و خیلی جدی فرمودند: «چهار تا شرط دارم اول این که به اندازه نیازت بگیری. دوم اینکه اگر رانندهاش نخواست بیاید او را به زور نبری. سوم اینکه بیشتر از حد معمول به او کرایه بدهی. شرط چهارم این است که اگر خودرویش عیب کرد آن را تبدیل به احسن کنی و به او برگردانی».
با شنیدن آن کلمات روحیه آفرین، گل از گلم شکفت. گفتم: چشم. با خوشحالی از جمالان بیرون زدم و تندی خودم را به شهید سید محمد صنیعخانی، مسئول ترابری سنگین کل سپاه رساندم و گفتم: سید محمد یک ماموریت مهم و فوری برایت دارم باید دم همه پلیس راهها آدم بگذاری و هر تریلی که میآید رد بشود شماره آن را برداری و به او بگویی که بیا بارت را در مقصد خالی کن. بعد بیا فلان جا که باید یک بار بروی جبهه. حالا میخواهی خودت برو و اگر نمیخواهی راننده به جایت میفرستیم.
تند تند تریلیها را گرفتیم و فرستادیم کرمانشاه. لشکرهای سپاه سه روز وقت گرفته بودند که وسایل، ادوات و تجهیزات خود را جمع و جور کنند
ارتشیها هم وقت بیشتری میخواستند و میگفتند: ما نمیتوانیم در عرض سه روز خودمان را جمع و جور کنیم. تا این جای کار نیمی از وقتی را که برایمان مقرر کرده بودند از دست داده بودمیم. چارهای نداشتیم برای اینکه مجبورشان کنیم زودتر وسائل و تجهیزاتشان را آماده حمل کنند. چند تا از میخهای چادرهای آن را کشیدیم و گفتیم که اگر جمع نمیکنید خودمان بیاییم جمع کنیم. سرآخر آنها هم تا 3-4 روز چادرها و تجهیزاتشان را جمع کردن.د بعد هم کار اصلی ترابری شروع شد و ما توانستیم در ظرف 15 روز این شش تا لشکر را به اهواز منتقل کنیم.
رعایت حق قرآن
از آیات و روایات استفاده مى شود که مسلمانان نسبت به کتاب الهى ، داراى سه وظیفه مهم هستند : 1 ـ قرائت قرآن 2 ـ فهم قرآن 3 ـ عمل به قرآن .و این سه وظیفه از آیه 121 بقره و آیاتى مشابه آن به طور صریح استفاده مى شود: الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ کسانى که کتاب [آسمانى] به آنان داده ایم ، آن را به طورى که شایسته آن است [با تدبّر و به قصد عمل کردن] مى خوانند ; آنانند که به آن ایمان مى آورند و کسانى که به آن کفر می ورزند آنانند که زیانکارند
علت تأثیر نکردن کلام حق
امام باقر(ع) نسبت به جماعتی که امام آنها را موعظه میکرد و آنها وقعی به کلام امام نمیگذاشتند و با بیاعتنایی گوش میدادند و این در واقع اهانت به کلام خدا و بیاعتنایی به احکام خدا بود که امام را به خشم آورد و خطاب تندی به آنها کرد و فرمود: اگر گوشهای از سخنان من به گوش زندهدلی مینشست، از غصه میمرد. شما مگر تخته چوبهای تکیه بر دیوار داده شده هستید که از شنیدن سخنان من تکان نمیخورید؟ آنگاه امام در ادامه سخن فرمود: «ویلک انما انت لص من لصوص الذنوب» وای بر تو ای آدمیزاد! تو دزدی از دزدان گناه هستی. (همانگونه که دزد در کمین نشسته تا دستبردی به متاع گرانبهایی از طلا و جواهرات بزند، تو هم در کمین نشستهای که صحنه گناه و معصیتی از طریقی پیش آید و تو بیدرنگ دست به ارتکاب آن بزنی) همین که در وجودت شهوتی پیدا شد و فرصت گناهی پیش آمد، شتابان سوی آن می روی و آنچنان بیپروا دست به ارتکاب آن میزنی که گویی تو در مرئی و منظر خدا نیستی و خدا تو را نمیبیند و گویی که خدا در کمین تو نمیباشد.( تحفالعقول، ص291)
ستاندن یا دادن حق
براساس آموزههای وحیانی آیا حق دادنی است یا گرفتنی؟:
در منطق اسلام حق در مقابل و ضد باطل است و جمع آن حقوق یا حقاق میباشد. حق از اسمای خدای عز وجل است و بعضی گفتهاند از صفات خداوند میباشد. اسلام راه حق را برترین راه به حساب آورده است. علی(ع) میفرماید: «الحق افضل سبیل» راه حق برترین راه است. (گزیده موضوعی کلمات علی(ع)، بوستان کتاب، ص181) و بنابراین برای انسانها این راه سزاوارتر است به تبعیت و الگو قرار دادن. علی(ع) در این رابطه میفرماید:«الحق احق ان یتبع» راه حق سزاوارتر است به پیروی (همان).
از طرف دیگر شارع مقدس در این مسیر، مبانی و ملاکهای حق و حقیقت را در تعاملات انسانها در دو طرف قرار میدهد. از یک سو به مراعات حق و دادن حق و حقوق دیگران سفارش شده است و در جانب دیگر به استیفای حق و گرفتن آن برای کسانی که حقوقشان ضایع میشود تأکید نموده است
در روایتی علی(ع) میفرماید: «خض الغمرات الیالحق»برای رسیدن به حق در هرجا که باشد، خود را به گرداب حوادث و سختیها افکن. (همان)همچنین به طرف دیگر توصیه میکند که حق برادر دینیات را ضایع مکن. علی(ع) میفرماید:«لا تضیعن حق اخیک، اتکالا علی ما بینک و بینه، فانه لیس باخ من اضعت حقه» هیچگاه حق برادر دینیات را به خاطر رابطهای که بین تو و اوست ضایع نکن، زیرا حق هر که را پایمال کردی برادر تو نیست. (همان)
استاد شهید مرتضی مطهری در پاسخ به این سؤال به شایستگی مطالب متقنی را براساس دیدگاه اسلام بیان میکند. ایشان در کتاب انسان کامل صفحه269 مینویسد: «بعضی مکتبها براین اساس است که حق دادنی است، یعنی آن حقی را که ظالم گرفته است باید پس دهد.اگر نداد، دیگر نداده است، (چون) حق دادنی است نه گرفتنی.
مسیحیت براین اساس درست شده که به ظالم میگوییم حق را به تو بدهد، تو کاری به او نداشته باش، مبادا یک وقت خودت برای گرفتن حق قیام کنی، که این برخلاف شأن انسانیت و اخلاق است. ازنظر آنها حق دادنی است.
یک عده میگویند: حق فقط گرفتنی است. مگر ممکن است انسانی که حقی را خورده است، بیاید و به یک شکلی آن حق را بدهد؟ یعنی اینها منکر عاطفه، انسانیت و وجدان انسانی هستند.
ازنظر اسلام، حق هم گرفتنی است و هم دادنی، یعنی از دو جبهه باید برای استیفای حق مبارزه کرد که مکتب اسلام بر همین اساس است.
اسلام آن کسی که حق را ربوده است، با تعلیم و تربیت خودش، آماده پس دادن میکند و به این قناعت نمیکند. درعین حال، به آن کسی که حقش ربوده شده است میگوید: حق گرفتنی است، تو هم باید برای حق خودت قیام کنی و حق خودت را بگیری. اسلام آن ضعیفی را که حق خود را نمیتواند مطالبه کند، به رسمیت نمیشناسد. جامعهای که در آن ضعفا آنقدر ضعیف النفس باشند که نتوانند حقوق خود را مطالبه کنند یک جامعه اسلامی نیست.
حق الناس
آیت الله بهاءالدینی(ره):
ﺭﻭﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﻧﯿﮑﯽ ﻫﺎﯾمان ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿمان ﻧﺨﻮﺍﻫیم ﺩﺍﺩ! ﺍﻣﺎ ﻣﺠﺒﻮﺭ میشویم ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﮑﯽ ﻫﺎیمان ﺭﺍ ﺑﺪﻫیم ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﻮﺩیم ﻭ ﻏﯿﺒﺘﺶ ﺭﺍ ﮐﺮﺩیم!
گناه،خصوصا حق الناس، اوج حماقت است نه زرنگی! زرنگی، بندگی خداست. زرنگی های ما،همه نا زرنگی است
کسی که میگوید: سر فلانی کلاه گذاشتم،اشتباه میکند،بلکه فلانی سرش کلاه گذاشته است؛ چون حق بر گردن او پیدا کرده است.
حق النــاس
عالم زاهد سیّد هاشم بحرانى رضوان اللّه تعالى علیه نقل فرمودند:
در نجف اشرف ، عطارى بود که همه روزه پس از نماز ظهر در دکانش مردم را موعظه مى نمود و هیچ وقت دکانش خالى از جمعیّت نبود. یک نفر از شاهزادگان هند که مقیم نجف اشرف شده بود ، برایش مسافرتى پیش آمد
پس جعبه اى که در آن گوهرهایى نفیس و جواهرات پربها بود نزد آن عطار امانت گذاشت و رفت. پس از مراجعت آن امانت را مطالبه کرد ، عطار منکر امانت شد
هندى در کار خود بیچاره و حیران ماند و پناهنده به قبر مطهّر حضرت امیرالمؤ منین (ع ) شد و گفت : یا على من براى اقامت نزد قبر شما ترک وطن و آسایش نموده و تمام دارائیم را نزد فلان عطار گذاردم و حالا منکر شده و جز آن مال دیگرى ندارم و شاهدى هم براى اثبات آن ندارم و غیر از حضرتت کسى نیست که به داد من برسد.
شب در عالم خواب آن حضرت به او فرمود : هنگامیکه دروازه شهر باز مى شود ، بیرون برو و اول کسى را که دیدى امانت را از او مطالبه کن او به تو مى رساند. چون بیدار شد و از شهر خارج گردید ، اول کسى را که دید ، پیر مرد عابد و زاهدى بود که پشته اى هیزم بر دوش داشت و مى خواست آن را براى مصرف اهل و عیالش بفروشد
پس حیا کرد از او چیزى بخواهد و به حرم مطهر برگشت . شب دیگر در خواب مانند شب گذشته به او فرمودند و فردا همان شخص را دید و چیزى نگفت . شب سوم همان را که شبهاى پیش فرموده بودند ، به او فرمودند و روز سوم آن مرد شریف را دید و حالات خود را برایش گفت و مطالبه امانت را از او کرد. آن بزرگوار ساعتى فکر نمود و فرمود : فردا بعد از ظهر در دکان عطار بیا تا امانت را بتو برسانم ، فردا هنگام اجتماع خلق در دکان عطار ، آن مرد عابد فرمود: امروز موعظه کردن را به من واگذار ، قبول کرد.
پس فرمود: اى مردم من فلان پسر فلان هستم و من از حق النّاس سخت در هراسم و به توفیق الهى دوستى مال دنیا در دلم نیست و اهل قناعت و عزلت هستم و با این وصف پیش آمد ناگوارى برایم واقع شده که مى خواهم امروز شما را به آن باخبر کنم و شما را از سختى عذاب الهى و سوزش آتش جهنّم و بعضى از گزارشات روز جزاء و قیامت را به شما برسانم .
بدانید که من روزى محتاج به قرض گرفتن شدم . از یک نفر یهودى ده قِران گرفتم و شرط کردم که در مدّت بیست روز به او بازگردانم یعنى روزى نیم قِران به او برسانم . پس تا ده روز نصف طلب را به او رساندم و بعد او را ندیدم ، احوالش را پرسیدم ؟
گفتند: به بغداد رفته است . پس از چند شبى در خواب دیدم گویا قیامت برپا شده که مرا و مردم را براى موقف حساب احضار کرده اند. من به فضل الهى از آن موقف خلاص شده و جزء بهشتیان ، رو به بهشت حرکت کردم ، چون به صراط رسیدم ، صداى نعره جهنّم را شنیدم . پس آن مرد طلبکار یهودى را دیدم که مانند شعله آتشى از جهنّم بیرون آمد و راه را بر من بست و گفت : پنج قِرآن طلبم را بده و برو.
هرچه گریه و زارى کردم و گفتم : من در مقام جستجو از تو بودم و تو را ندیدم که طلبت را بدهم . گفت : نمى گذارم ، رد شوى ، تا طلب مرا ندهى .
گفتم : اینجا چیزى ندارم ، گفت : پس بگذار تا یک انگشت خودم را بر بدنت بگذارم ، پذیرفتم . چنان انگشتش را به سینه ام گذاشت که از سوزش آن به جزع افتاده و بیدار شدم .دیدم جاى انگشتش بر سینه ام زخم است و تا بحال مجروح است و هرچه مداوا کردم فائده نبخشید. سپس سینه خود را گشود و نشان مردم داد، وقتى که مردم این منظره را دیدند، صداها به گریه و ناله بلند کردند و عطار هم سخت از عذاب روز قیامت در هراس شد . آن شخص هندى را به خانه خود برد و امانت را به او داد و معذرت خواست