تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.

شان نزول آیات قرآن به ترتیب سوره ها

رویا و خواب در قرآن

 

 

حکمت های قرآن . داستان های حکیمانه قرآنی

 

                   

بخش هفتم :            تکرار در قصّه هاى قرآن ، طرح مسأله

جلوه هاى بلاغى تکرار  

تکرار در قرآن به چهره هاى گوناگون جلوه مى کند: تکرار در واژه، تکرار در جمله، و تکرار در ارائه یک تصویر و واقعیّت به صورت ها و عبارات گوناگون. آوردن یک قصّه با الفاظ گوناگون به گونه اى که معنا و پیام دگرگون نشود، کارى است بس دشوار که تجلّى گر فصاحت و بلاغت قرآن است و از صورت هاى تَحَدّى آن به شمار مى رود، چرا که ناتوانى دیگران را از آوردن چنین تکرار اعجازینى اعلان مى دارد.                                        

بررسى «تکرار» در قصّه موسىعلیه السلام   

برترین مثال در این مورد، تکرار قصّه موسىعلیه السلام که ذکر آن در قرآن را 120 بار آمده. براى آن که مدّعاى ما درباره تکرار قصّه هاى قرآنى به خوبى جلوه یابد، مى سزد که از زاویه هاى گوناگون به روایات این قصّه بنگریم و انگیزه هاى تکرار را در آن ها بیابیم.

تصویرهایى که از قصّه موسىعلیه السلام در قرآن به نمایش نهاده شده اند، از این قرارند:

یک. زندگى موسىعلیه السلام از هنگام تولّد تا خارج ساختن بنى اسرائیل از مصر. در این بخش، مراحل قصّه چنین تصویر گشته اند:

1. تولّد موسىعلیه السلامو اوضاع آن زمان، ازجمله کشتن نوزادان بنى اسرائیل بفرمان فرعون.

2. وحى خداوند به مادر موسى علیه السلام که فرزندش را در تابوتى در رودخانه افکنَد، با این وعده که نگاهبانى از او با خداست

3. قرار گرفتن موسىعلیه السلامدر خانه فرعون و اصرار همسر وى براى نگهدارى و تربیت او.

4. جست و جوى مادر موسى و یافتن وى و برگزیده شدن مادر به دایگىِ او

5. یارى موسى به یک اسرائیلى در قتل یک مصرى و گریختن به مَدیَن

6. ازدواج موسى علیه السلام با یکى از دختران پیامبر مدین

7. بازگشت به مصر و سخن گفتن خدا با وى در طور سینا و روانه ساختنش به سوى بنى اسرائیل به عنوان رسول.

8. هراس موسىعلیه السلام از دیدار با فرعون و یارى خواستنش از خداوند که برادرش هارون را پشتیبانش سازد.

9. دیدار موسى با فرعون و غرور ورزیدن و استکبار فرعون که خویشتن را خدا مى دانست

10. اقدام موسىعلیه السلام براى خارج ساختن بنى اسرائیل از مصر و نجات او و همراهانش پس از غرق شدن فرعون و سپاهش که به تعقیب ایشان پرداخته بودند

 این ده مرحله، به تناوب، در قرآن آمده اند: برخى 1 بار، برخى 2 بار، و برخى بیش از 10 بار. مراحل دوم، سوم، و چهارم 2 بار آمده اند: سوره طه، و سوره قَصَص. در سوره قصص، به تفکیک مراحل چهارگانه، چنین مى خوانیم: 

 1. اِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فىِ الاَرْضِ وَجَعَلَ اَهْلَها شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طآئِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ اَبْنآءَ هُمْ وَیَسْتَحْیى نِسآءَهُمْ اِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ. وَنُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ. وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِى الاَرْضِ وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ (قصص4 تا 6)

ترجمه : فرعون در آن سرزمین برترى جست و مردمش را فرقه فرقه ساخت. فرقه اى را زبون مى داشت و پسرانشان را مى کشت و زنانشان را زنده مى گذاشت که او از تبهکاران بود .   و ما بر آن هستیم که بر مستضعفان روىِ زمین نعمت دهیم و آنان را پیشوایان سازیم و وارثان گردانیم . و آنها را در آن سرزمین مکانت بخشیم و به فرعون و هامان و لشکریانشان چیزى را که از آن مى ترسیدند نشان دهیم. 

  2. وَ اَوحَیْنآ اِلى اُمِّ مُوسى اَنْ اَرْضِعیهِ فَاِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَاَلْقیهِ فِى الْیَمِّ وَ لاتَخافى وَ لا تَحْزَنى اِنّا رآدُّوهُ اِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلینَ (قصص7)

ترجمه : و به مادر موسى علیه السلام وحى کردیم که : شیرش بده و اگر بر او بیمناک شدى به دریایش بینداز و مترس و غمگین مشو، او را به تو باز مى گردانیم و در شمار پیامبرانش مى آوریم.

3. فَالْتَقَطَهُ الُ فِرْعَونَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا اِنَّ فِرْعَونَ وَهامانَ  وَجُنُودَهُما کانُوا خاطِئینَ . وَقالَتِ امْرَاَتُ فِرْعَونَ قُرَّتُ عَیْن لى وَلَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى اَنْ یَنْفَعَنآ اَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (قصص8 و9) ترجمه : خاندان فرعون یافتندش تا دشمنشان و سبب اندوهشان گردد.

فرعون و هامان و لشکرهاشان خطا مى کردند. زن فرعون گفت:این مایه شادمانى من و توست. او را مکشید، شاید به ما سودى برساند یا او را به فرزندى گیریم. و نمى دانستند که چه مى کنند.

4. وَاَصْبَحَ فُؤادُ اُمِّ مُوسى فارِغًا اِنْ کادَتْ لَتُبْدى بِه لَوْلا اَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَکُونَ مِنَ الْمؤمِنینَ . وَقالَتْ لاِخْتِه قُصّیه فَبَصُرَتْ بِه عَنْ جُنُب وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ . وَحَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ اَدُلُّکُمْ عَلى اَهْلِ بَیْت یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَهُمْ لَهُ ناصِحُونَ. فَرَدَدْناهُ اِلى اُمِّه کَىْ تَقَرَّعَیْنُها وَلاتَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ اَنَّ وَعْدَاللهِ حَقٌ وَلکِنَّ اَکْثَرَهُمْ لاْیَعلَمُونَ (قصص10 تا 13) 

ترجمه : مادر موسى را دل تهى شد. و اگر دلش را قوى نکرده بودیم که از مؤمنان باشد، نزدیک بود که آن راز را فاش سازد . و به خواهر او گفت: از پى او برو. و زن بى آنکه آنان دریابند از دور در او مى نگریست. پستان همه دایگان را از پیش بر او حرام کرده بودیم. آن زن گفت: آیا مى خواهید شما را به خانواده اى راهنمایى کنم که او را برایتان نگه دارند و نیکخواهش باشند؟ پس اورا نزد مادرش برگردانیدیم تا چشمان آن زن روشن گردد و غمگین نباشد و بداند که وعده خدا حق است، ولى بیشترینشان نمى دانند. 

در سوره طه، به تفکیک مراحل، چنین آمده است: 

  1. اِذْ اَوْحَیْنآ اِلى اُمِّکَ ما یُوحى . اَنِ اقْذِفیهِ فِى التّابُوتِ فَاقْذِفیهِ فِى الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بالسّاحِلِ یَأخُذْهُ عَدُوٌّ لى وَعَدُوٌّ لَهُ وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنّى وَلِتُصْنَعَ عَلى عَیْنى. (طه 38 و 39)

ترجمه : آنگاه که بر مادرت آنچه وحى کردنى بود وحى کردیم: که او را در صندوقى بیفکن، صندوق را به دریا افکن، تا دریا به ساحلش اندازد و یکى از دشمنان من و دشمنان او صندوق را برگیرد. محبت خویش بر تو ارزانى داشتم تا زیر نظر من پرورش یابى.

 2. اِذْ تَمْشى اُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ اَدُلُّکُمْ عَلى مَنْ یَکْفُلُهُ فَرَجَعْناکَ اِلى اُمِّکَ کَىْ تَقَرَّ عَیْنُها وَلا تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّیْناکَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنّاکَ فُتُونًا فَلَبِثْتَ سِنینَ فى اَهْلِ مَدْیَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَر یا مُوسى (طه40) ترجمه : آنگاه که خواهرت مى رفت و مى گفت: مى خواهید شما را به کسى که نگهداریش کند راه بنمایم؟ ما تو را نزد مادرت بازگردانیدیم تا چشمانش روشن گردد و غم نخورد.       و تو یکى را بکشتى و ما از غم آزادت کردیم و بارها تو را بیازمودیم. و سالى چند میان مردم مدین زیستى. و اکنون، اى موسى، در آن هنگام که مقدر کرده بودیم آمده اى.   

از مقایسه این مراحل در دو سوره مزبور چنین مى توان نتیجه گرفت:

1. در سوره قصص، هدف اصلى از ارائه قصّه این که پیامبر و همه مؤمنان در طول تاریخ عبرت بگیرند و بدانند که در عرصه مبارزه حق و باطل،سرانجام پیروزى از آنِ مؤمنان است. از این رو، قصّه با استبداد فرعون آغاز مى شود و از وعده نصرت خداوند سخن مى گوید. امّا درسوره طه، خطاب به خود موسى است و لطف خداوند به او یادآورى مى شود. از این رو، عرصه محدودتر است و چون عبرت آموزى کلّى مقصود نیست،  از آن صحنه آرایى هاى عمومى تر اثرى نیست.

2. وحى خداوند به مادر موسى علیه السلام در سوره قصص و طه به گونه اى آمده است که تصویرها در یکى، کامل کننده تصویرهاى دیگرى باشند. در سوره قصص، هدف آماده سازى ذهنى و روانى براى مادر موسى است تا توان برخورد با حادثه اى را که در راه است بیابد. به همین دلیل، لحن کاملا آرامش بخش و وعده  دهنده است

با جوّ این زمینه سازى روانى سازگار نیست که نامى از تابوت برده شود که صندوقى بوده چوبى و قاعدتاً گذاردن نوزاد در آن و به رود سپردنش خاطر آزار جلوه مى کرده است. امّا   در سوره طه با تصویرى ناگهانى رو به روییم که در آن، نقش مادر موسى در مواجهه با حادثه اى سنگین و رخ داده شده ترسیم مى گردد. پس این دو نما از یک صحنه واحد، در حقیقت مکمّل یکدیگرند.

یکى به بُعد روحى نظر دارد و دیگرى به جنبه فیزیکى حادثه; یکى آماده سازى روانى را نشان مى دهد و دیگرى سنگینى و ناگهانى بودن رویدادى را که مادر موسى براى برخورد با آن آماده مى شود. به عبارت دیگر، این دو نما وقتى کنار هم نهاده شوند، کامل مى گردند.  و همین است معناى عبرت آفرینى قصّه هاى قرآن : از آن جا که هر قصّه پیام و مقصود خاصّى دارد، در هر یک نمایى انتخاب شده که با آن پیام و مقصود تناسب داشته باشد.

از سوى دیگر، نماى عرضه شده در سوره طه به نکته ظریف دیگرى نیز اشاره دارد; و آن، مشیّت و خواست قاهرانه خداوند است: رود باید او را به ساحل برساند و دشمن من و او، وى را بگیرد. این «باید» حکایتگر حتمیّتى است که خداوند مقدّر فرموده است

و با لحن ضربدار و قاطع و ناگهانى بودن رخداد سازگار است. این نیز کمال بخش تصویر عرضه شده در سوره قصص است که مادر را به آرامش فرامى خوانَد. به این ترتیب، آیا میان این دو تناقضى یافت مى شود؟

3. در باب دستیابى مادر به موسى در خانه فرعون و گزیده شدن به دایگى او نیز نماى ارائه شده در سوره طه، گرچه بسى موجزتر است، دو جلوه تازه دارد: یکى این که فرعون دشمن خدا و موسى علیه السلام است، دیگر آن که این همه فقط به لطف وتدبیر و القاى محبّت پروردگار صورت پذیرفته است. این دو جلوه نیز از دو امر نو پرده بر نمى دارند، بلکه همان واقعه پیشین را تفسیر و تتمیم مى کنند.

یکى تلویحاً از آن نبرد مستمرّ حق و باطل سخن مى گوید و دیگرى از مشیّت و قدرت پروردگار; و این هر دو شأن تفسیرى دارند. و امّا مراحل پنجم و ششم، یارى موسى علیه السلام به یک اسرائیلى براى کشتن یک مصرى و گریختنش به مدین و ازدواج وى، تنها در یک جایگاه، آن هم سوره قصص، آمده اند. (قصص14 تا 28)

آرى، این دو مرحله تنها یک بار تصویر گشته و به گونه قصّه روایت شده اند. پس اصولا تکرارى در آن ها راه نیافته تا محلّ بحث حاضر باشد.  البتّه این عدم تکرار، خود، ناشى از آن است که هر دو مرحله به جنبه هایى کاملا عمومى و معمولى از زندگى بشر، نزاع و ازدواج، نظر دارند و از اهمّیّتِ درخور تکرار بهره مند نیستند. ناگفته نماند که در سوره طه و نیز شعرا به مرحله پنجم اشاره اى رفته است.

امّا این اشاره از حالت تصویرى بى بهره است و تنها براى عبرت انگیزى و موعظه دهى،   در سوره طه، و بیم انگیزى از سوى فرعون، در سوره شعرا است و به هر حال جنبه یادآورى و تذکار دارد. مرحله هفتم، بازگشت موسى به مصر و سخن گفتن خدا با وى، در سه جایگاه، یعنى سوره هاى طه و نمل و قصص، آمده است. درباره نماهاى گوناگون این تصویر در بخشى دیگر از این رساله سخن رفته و نشان داده شده است که این جا نیز نماها تکمیل کننده یکدیگرند، بى آن که با هم تناقضى داشته باشند.

البتّه باید اشاره کرد که این تصویر یک بار نیز در سوره نازعات آمده، لیکن کاملا به اختصار و رهگذرانه، صرفاً براى کسانى که با اشاره اى به ماوراى اشاره راه مى جویند. و این اشاره هرگز شبهه تکرار را پیش نمى آوَرد:  هَلْ اَتیکَ حَدیثُ مُوسى . اِذْ نادئهُ رَبُّهُ بِالوادِ الْمُقَدَّسِ طُوَى . اِذْهَبْ اِلى فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغى . فَقُلْ هَلْ لَکَ اِلى اَنْ تَزَکّى ( نازعات15 تا 18) آیا داستان موسى به تو رسیده است؟ آنگاه که پروردگارش او را در وادى مقدس طُوى ندا داد: به سوى فرعون برو که طغیان کرده است . بگو: آیا تو را رغبتى هست که پاکیزه شوى.

و امّا مرحله هشتم، هراس موسى از دیدار با فرعون و هارون را به یارى خواستن، در جایگاه هاى متنوّع آمده است: طه، قصص، نمل، شعرا، و نازعات.

در سوره طه با این اجزا رو به روییم:

1. فرمان خداوند به موسى علیه السلام که به سوى فرعون روان گردد.  

2. وصف کردن فرعون به تجاوزگرى و سرکشى     

3. یارى خواستن موسى علیه السلام از خداوند که سینه اش را گشاده، کارش را آسان، و زبانش را گره گشوده سازد و برادرش هارون را پشتیبان وى قرار دهد.     

4. برآمدن تقاضاى موسى علیه السلام

در سوره قصص، اجزا از این قرارند:  

1. فرمان خداوند به موسى علیه السلام که به سوى فرعون و گروهش روانه گردد.    

2. وصف کردن فرعون به زشتکارى.     

3. هراس داشتن موسى علیه السلام از قتل به دست فرعون، به دلیل آن که پیش تر یک مصرى را کشته بوده است.     

4. یارى خواستن موسى علیه السلام از خدا که برادرش هارون را پشتیبانش سازد، زیرا از او فصیح گفتارتر بوده است.     

5. برآمدن تقاضاى موسى علیه السلام.  

در سوره نمل، با این اجزا رو به روییم:   

1. فرمان خداوند به موسى علیه السلام که به سوى فرعون و گروهش برود.    

2. وصف کردن فرعون و گروهش به زشتکارى.    

در سوره شعراء، اجزاى تصویر چنینند:     

1. فرمان خداوند به موسى علیه السلام که به سوى قوم فرعون برود.     

2. وصف کردن گروه فرعون به ستمگرى.     

3. اظهار بیم موسى از این که تکذیبش کنند و او گفتارى فصیح و روان نداشته باشد.     

4. یارى خواستن موسى از خدا که برادرش هارون را به عنوان پشتوانه با او همراه سازد.    

5. اظهار بیم موسى علیه السلام از این که او را بکشند.    

6. اطمینان بخشیدن خداوند به موسى علیه السلام و برادرش. 

 و امّا در سوره نازعات، این دو جزء آمده اند:

1. فرمان خداوند به موسى علیه السلام براى حرکت به سوى فرعون.       

2. وصف کردن فرعون به سرکشى. مى بینید که برخى از اجزا در بعضى از نماها آمده اند و در بعضى دیگر نه. برخى از اجزا نیز عیناً روایت گشته اند و برخى توضیحى را افزوده اند.

به این ترتیب، روشن است که این نماها کامل کننده یکدیگرند و اجزاى کاملا مشابه حلقه هاى واسط هستند. به عبارت دیگر، اگر کسى این پنج نما را در کنار یکدیگر ببیند، تصویرى تام از این صحنه به دست مى آورد، همان سان که پنج دوربین از یک صحنه پنج برداشت از پنج زاویه دارند

و امّا مرحله نهم، دیدار موسى علیه السلام با فرعون و گفت و گوى آن دو، نیز در چند جاى قرآن آمده است: طه، شعرا، اعراف، و یونس. در سوره یونس، نمایى مختصر و در سه سوره دیگر، نماهایى کامل به نمایش گذاشته شده اند

همه این نماها، داراى چهار جزء مشترک هستند:     

1. برخورد موسى علیه السلام و هارون با فرعون. 

2. برخورد فرعون و گروهش و جادوگرانش با موسى علیه السلام.  

3. آنچه میان موسى و جادوگران فرعون مى گذرد. 

4. آنچه میان فرعون و جادوگرانش مى گذرد

براى رعایت ایجاز، از ذکر یکایک مراحل این اجزا در مى گذریم، به ویژه که نوع تصویرگرى بسیار هنرمندانه قرآن در این صحنه، آن قدر جذّاب و دیدنى است که راه را بر هر گونه شبهه اى مى بندد و این یقین را فراهم مى آورد که همه نماهاى ارائه شده از این صحنه مکمّل یکدیگرند و هریک به بیننده منظرى از آن را ارائه مى دهد.

سخن در مرحله دهم نیز از همین قرار است و صرف نظر از ذکر آن سزاوارتر است،

بخش هشتم :         گفت و گو روحِ دمیده شده در کالبد یک قصّه

بدون این روح، مجموع واژه هاى قصّه همچون توده اى از سنگ جلوه مى کنند. تنّوع و رنگارنگى در گفت و گو، به حرکت قصّه جمال و متانت مى دهد. گفتگو هرچند ظاهرى ساده و سهل دارد، از باطنى پیچیده و بس ظریف برخورداراست. قصّه پرداز در نقل یک گفت و گو باید چنان چیره دست باشد که گرمى و پویایى و زندگى را از همین رهگذر به قصّه تزریق کند. به بیان دیگر، گفت و گو باید آنقدر دقیق و لطیف باشد که اشارات و حرکات و احساسات نهفته در جان و خاطر شخصیّت هاى قصّه را به نمایش گذارَد.

 تنوّع اسلوبى در گفت و گو  قرآن شیوه اى واحد را در ساختِ گفتگوى قصّه هاى خود برنگزیده است. قصّه باید از همه قید و بندهاى پیش ساخته آزاد باشد و به تناسب فضا و حال و هواى خود، شیوه اى را جارىکند. از همین رو، اسلوبهاى گونه گون گفت و گو، در قصّه هاى قرآن به کار گرفته شده اند. مثلا از لحاظ کوتاهى یا بلندى، اشاره ورزى یا صریح گویى، و اجمال یا شرح جزئیّات، همه گفتگوها همسان نیستند. گاه واقعه مختصر است و گفت و گو بلند، و گاه واقعه مفصّل است و گفتگو کوتاه. گاه همان گفت و گوى بلند تنها تصویرى از یک وجه واقعه را ترسیم مى کند و گاه همین گفت و گوى کوتاه همه وجوه واقعه را باز مى نمایاند.

 نمونه گفت و گو در قصّه موسى و دو دختر  اینک نمونه اى را بنگرید از گفت و گویى بلند در واقعهاى مختصر، گفتگو میان موسىعلیه السلام و آن دو دختر: ـ ما خَطْبُکُما؟ شما چه مى کنید؟ لا نَسْقى حَتّى یُصْدِرَ الرِّعآءُ وَاَبُونا شَیْخٌ کَبیرٌ (قصص23) ما آب نمى دهیم تا آنگاه که چوپانان بازگردند; که پدر ما پیرى بزرگوار است. با آنکه پرسش موسىعلیه السلام بسیار مختصر است، پاسخ دختران به تفصیل مى انجامد. سبب این است که بدون چنین پاسخى، فضاى قصّه ترسیم نمى شود: موسى نمى فهمد چرا دختران برکناره اى ایستاده اند; پیر بودنِ پدر آنان زمینه طرح حوادث بعدى را فراهم نمى آوَرَد، و جوانمردىِ موسى مجال بروز منطقى نمى یابد. در همین پاسخ، تصویرى روشن و هنرمندانه از تیره قلبى و ناجوانمردى مردم مَدْیَن، بدون تصریح واژگانى، به چشم مى خورَد.

حفظ هویّت گفت و گوگران گفت و گو در قصّه قرآنى داراى یک ویژگى ممتاز است که بعضى آثار ادبى دیگر از آن بى بهره اند. این ویژگى عبارت است از: حفظ هویّت و شخصیّت گفتگوگران. به هنگام خواندن قصّه هاى قرآن، همواره از این توجّه برخورداریم که با شخصیّتهایى کاملا واقعى روبروییم، شخصیّتهایى با وجود مستقل، منطق و تفکّر خاص، و روش ویژه. یعنى هیچگاه احتمال نمى دهیم که این کلمات را قلم و قوّه خیال یک هنرمند بر زبان شخصیّت قصّه جارى کرده یا او را به گونه اى حرکت داده باشد که خواه ناخواه به سوى این کلمات سوق داده شود. مثال روشن، کلمات هدهد است نزد سلیمان.

وقتى کلیله و دمنه را مى خوانیم، حسّى درونى به ما پیام مى دهد که حیوانهاى قصّه ها واقعى نیستند، بلکه نمادین و برساخته اند. امّا در قصّه هدهد، صادقانه حس مى کنیم چنین پرنده اى واقعاً وجود داشته و به راستى چنین حرفهایى زده است. همین صداقت در کلام خود او نیز موج مى زند:

 اَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِه وَجِئْتُکَ مِنْ سَبَأ بِنَبأ یَقین . اِنّى وَجَدْتُ امْرَاَةً تَمْلِکُهُمْ وَاُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَىْء وَلَها عَرْشٌ عَظیمٌ (نمل22 و 23) به چیزى دست یافته ام که تو دست نیافته بودى و از سبا برایت خبرى درست آورده ام. زنى را یافتم که بر آنها پادشاهى مى کند. از هر نعمتى برخوردار است و تختى بزرگ دارد. به دلیل همین ویژگى است که گفت وگو در قصّه قرآن، اثرى ژرف و شگرف بر مخاطب مى نهد، اثرى که معمولا «کلمه» در آثار مکتوب و «صدا» و «تصویر» در آثار دیدارى ـ شنیدارىِ ما از آن برخوردار نیست.

 تناسب گفت و گو با شخصیّت  از ویژگى هاى گفت وگو در قصّه قرآنى این است که با شخصیّت گفتگوگر تناسب کامل دارد. ایمان و کفر، قوّت و ضعف، طبقه اجتماعى، و بسیارى ویژگى هاى دیگر از رهگذر همین گفتگوها چهره مى نمایند. در مناجات که گفتگوى فرد با خداست و حتّى سخنِ یک فرد با خود (گفتمان درونى) نیز این ویژگى ها تجلّى دارند. حتّى نوع واژه ها و تعابیرى که در این گفتگوها، مناجاتها، و گفتمانهاى درونى به کار رفته اند، در تبیین ویژگى هاى شخصیّتها و فضاسازى بسیار مؤثّرند.

مثلا از میان انواع عباراتى که در مقام کمک خواستن از پروردگار مىتوان آورد، سوز و گداز خاصّ این عبارت کاملا برجسته است و نشان مىدهد از آنِ کسانى است که در تنگنایى عظیم افتاده اند و چشم امیدشان از هرکس و هر چیز جز خدا و لطف او بریده شده است:   رَبَّنا اَفرِغْ عَلَیْنا صَبْرًا وَتَوَفَّنا مُسْلِمینَ. ( اعراف 126) اى پرورگار ما! بر ما شکیبایى ببار و ما را مسلمان بمیران. این سخن از آنِ جادوگرانى است که ایمان آوردند و از فرعون و تهدیدهایش به پناهگاه لطف خدا روى کردند و با حال فزع مطلق به درگاه او گراییدند.

 ایجاز در گفت و گو  بلاغت قرآن در همه اجزاى آن، از جمله قصّه هایش، جریان دارد. بلاغت اقتضا مى کند که اِطناب و زیاده گویىِ ناروا در کلام راه نیابد. از این رو، گفت و گو در قصّه هاى قرآن، با همه تفاصیل و شاخ و برگها نمى آید.

 قرآن تنها عناصر زنده، پویا، بنیادین، و اثرگذار یک گفت و گو را ذکر مى کند; همان عناصرى که از حقیقت راستین و مکنون در ذات اشیا و اشخاص پرده بر مى دارند.

این ایجاز و بلاغت مَدارى، البتّه، یک فایده هنرى بزرگ دارد: آنگاه که گفت و گو بر مدار بلاغت مى چرخد، مخاطب فرصت مى یابد که حقیقتِ ناگفته را در قلمرو صورتهاى اندیشه اىِ خود بجوید و به این ترتیب، با جولان دادن رَخْشِ اندیشه به اقلیمهاى دور سفرکند.

امّا گمان نکنید که این فایده هنرى سبب مى شود تا حقیقت و خیال در قصّه هاى قرآن با یکدیگر در آمیزند; زیرا دیگر ویژگى هاى محورى این قصّه ها همواره مخاطب را به مرکزیّت حقیقت توجّه مى بخشند و نیروى اندیشه او را بر مدار همین مرکز به حرکت در مى آورند. به این سان، هم مخاطب فرصت باریک اندیشى و جولانِ خاطر مى یابد و هم حقیقت به عنوان هسته مرکزى قصّه قرآنى حفظ مى شود.

 «التفات» در گفت و گو  فنون بلاغى که قرآن را بر جایگاه اعجاز ادبى نشانده اند، در قصّه هاى قرآنى نیز به کارگرفته شده اند. یکى از این فنون «التفات» است. التفات (گرداندنِ گفتار از گونهاى به گونه دیگر) در گفت و گوهاى قرآنى، از جمله قصّه هاى قرآنى، نیز مشاهده مى شود. از نمونه هاى التفات، سخنى درباره مسیح است که ناگاه به گفتار خود او (غایب به متکلّم) تبدیل مى شود: قالَتْ رَبِّ اَنّى یَکُونُ لى وَلَدٌ یَمْسَسْنى بَشَرٌ قالَ کَذلِکَ اللهُ یَخْلُقُ ما یَشآءُ اِذا قَضى اَمْرًا فَاِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ . وَیُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَالْتَّوْرئةَ وَالاِنْجیلَ . وَرَسُولاً اِلى بَنى اِسْرائیلَ اَنّى قَدْ جِئْتُکُمْ بِایَة مِنْ رَبِّکُمْ اَنّى اَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَاَنْفُخُ فیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِاِذْنِ اللهِ وَاُبْرِئُ الاْکْمَهَ وَالاَبْرَصَ وَاُحْىِ الْمَوْتى بِاِذْنِ اللهِ وَاُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى بُیُوتِکُمْ إِنَّ فى ذلِکَ لاَیَةً لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤمِنینَ (آل عمران47 تا 49)

ترجمه : (مریم گفت: اى پروردگار من، چگونه مرا فرزندى باشد، در حالى که بشرى به من دست نزده است؟ گفت: بدین سان که خدا هرچه بخواهد مى آفریند. چون اراده چیزى کند به او گوید موجود شو، پس موجود مى شود. خدا به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل مى آموزد . و به رسالت بر بنى اسرائیلش مى فرستد: من با معجزه اى از پروردگارتان نزد شما آمده ام. برایتان از گل چیزى چون پرنده مى سازم و در آن مى دمم، به اذن خدا پرنده اى شود، و کور مادرزاد را و گرفته را شفا مى دهم. و به فرمان خدا مرده را زنده مى کنم. و به شما مى گویم که چه خورده اید و در خانه هاى خود چه ذخیره کرده اید. اگر از مؤمنان باشید، اینها براى شما نشانه هاى حقانیت مناست.)

 اهل فن برآنند که التفات در چنین مواردى به قصد تنبّه ذهنى صورت مى گیرد و سبب مى شود که فضاى قصّه در ذهن خواننده بیشتر تجسّم و عینیّت یابد.

 نمونه گفت و گو در قصّه موسى  اکنون به نمونه اى زیبا از گفت و گو در قصّه هاى قرآن بنگرید و تأثیر آن را تحلیل کنید. این نمونه را از قصّه موسى مى آوریم. در آغاز، گفت و گویى است میان خداوند و موسى: ـ اِئْتِ الْقَوْمَ الظّالِمینَ . قَوْمَ فِرْعَوْنَ اَلا یَتَّقُونَ. (شعرا 10 و 11) به سوى آن مردم ستمکار برو: قوم فرعون. آیا نمى خواهند پرهیزگار شوند؟

 ـ قالَ رَبِّ اِنّى اَخافُ اَنْ یُکَذِّبُونِ .وَیَضیقُ صَدْرى وَلا یَنْطَلِقُ لِسانى فَاَرْسِلْ اِلى هرُونَ . وَلَهُمْ عَلَىَّ ذَنْبٌ فَاَخافُ اَنْ یَقْتُلُونِ (شعرا12 تا 14) گفت:اى پروردگار من، مى ترسم که دروغگویم خوانند . و دل من تنگ گردد و زبانم گشاده نشود. هارون را رسالت ده .

و بر من به گناهى ادعایى دارند، مى ترسم که مرا بکشند. ـ قالَ کَلاّ فَاذْهَبا بِایاتِنا اِنّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ (شعرا 15) گفت: هرگز، آیات مرا هر دو نزد آنها ببرید، ما نیز با شما هستیم و گوشفرا مى دهیم.  از این پس، موسى و برادرش نزد فرعون مى شتابند. امّا قرآن مى خواهد ما را از مجلس گفت و گوى خداوند و موسى بى هیچ واسطه به مجلس گفتوگوى موسى و فرعون برساند و این دو فضا و مکالمه را در کنار هم قرار دهد تا بر تأثیر گفتگوها بیفزاید،

از این رو، ذکرى از ملاقات موسى و فرعون و چگونگى آن به میان نمىآورَد. پس آنگاه یکسره به مکالمه موسى و فرعون مى پردازد و در آغاز، سخن فرعون را ذکر میکند: اَلَمْ نُرَبِّکَ فینا وَلیدًا وَلَبِثْتَ فینا مِنْ عُمُرِکَ سِنینَ . وَفَعَلْتَ فَعَلْتَکَ الَّتى فَعَلْتَ وَاَنْتَ مِنَ الْکافِرینَ (شعراء18 تا 19)

آیا به هنگام کودکى نزد خود پرورشت ندادیم و تو چند سال از عمرت را با ما نگذرانیدى؟    و آن کار را که از تو سر زد مرتکب نشدى؟ پس تو کافر نعمتى.  

ـ فَعَلْتُها اِذًا وَاَنَا مِنَ الضّآلّینَ . فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لى رَبّى حُکْمًا وَجَعَلَنى مِنَ الْمُرْسَلینَ . تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَىَّ اَنْ عَبَّدْتَ بَنى اِسْرائیلَ؟ (شعراء20 تا 22) آن وقت که چنان کردم، از خطاکاران بودم. و چون از شما ترسیدم گریختم، ولى پروردگار من به من نبوت داد و مرا در شمار پیامبران آورد . و مِنّت این نعمت را بر من مى نهى که بنىاسرائیل را برد هساخته اى؟

 ـ وَما رَبُّ الْعلَمینَ؟ پروردگار جهانیان چیست؟ ـ رَبُّ السَّمواتِ وَالاَرْضِ وَما بَیْنَهُما اِنْ کُنْتُمْ مُوقِنینَ. اگر به یقین مى پذیرید، پروردگار آسمانها و زمین و هرچه میان آنهاست.

 فرعون خطاب به اطرافیانش: اَلا تَسْتَمِعُونَ؟ آیا نشنیدید؟ ـ رَبُّکُمْ وَرَبُّ ابآئِکُمُ الاَوَّلینَ. پروردگار شما و پرودگار نیاکان شما. ـ اِنَّ رَسُولَکُم الَّذى اُرْسِلَ اِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ. این پیامبرى که بر شما فرستاده شده، دیوانه است

ـ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَما بَیْنَهُما اِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ. اوست پروردگار مشرق و مغرب و هرچه میان آن دوست، اگر تعقل کنید. ـ لَئِنِ اتَّخَذْتَ اِلهًا غَیْرى لاَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونینَ.  اگر جز من کس دیگرى را به خدایى گیرى به زندانت مى افکنم.

 ـ اَوَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَىْء مُبین؟ حتى اگر معجزه اى روشن براى تو آورده باشم؟

فَأْتِ بِه اِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ. (. شعرا 19 تا 31)  اگر راست مى گویى، بیاورش. از این جاست که معجزه موسى رخ مى نماید.

مى بینید که پیاپى آوردن این دو مجلس و حذف صحنه واسطه و زمان و مکان آن، سبب مى شود که مخاطب بیشتر با آن فضا احساس همراهى کند و خود را در این گفت و گوها شریک بیند.

نیز مى بینید که در متن گفت و گوها عنصر صداقت و واقعیّت تا چه حد موج مى زند. مثلا وقتى فرعون عمل پیشین موسى (کشتنِ قبطى) را به رخ او مى کشد، وى در پى انکار و رفع اتّهام بر نمى آید، بلکه خیلى ساده جواب مى دهد

ـ آن وقت که چنان کردم، از خطاکاران بودم. از این مهمتر، هماهنگى مکالمه با واقعیّتهاى احساسى و روحى است. وقتى گفت وگو در اوج شدّت و کشاکش است، کلمات طولانى و سنگین هستند. حتّى امتداد طولى آنها نیز بیشتراست.

مثلا به همین پاسخ موسى بنگرید که کاملِ آن چنین است:  ـ آن وقت که چنان کردم، از خطاکاران بودم. و چون از شما ترسیدم، گریختم.

ولى پروردگار من به من نبّوت داد و مرا در شمار پیامبران آورد. و منّت این نعمت را بر من مى نهى که بنى اسرائیل را برده ساخته اى؟ امّا وقتى از شدت مکالمه کاسته مى شود، واژه ها ضرب آهنگى روانتر مى یابند و از امتداد طولى شان نیز کاهیده مى شود. فرعون این بخش را چنین آغاز مى کند:

 ـ پروردگار جهانیان چیست؟

 و مکالمه به همین سان ادامه مى یابد. این، هرگز صنعتى متکلّفانه و شگردى براى قصّه گویى نیست، بلکه بازتاب همان واقعیّتهاى جارى در زمان و مکان واقعه است.

 این گفت و شنیدهاى پیاپى و بى مکث، این فراز و فرودها، این تندى ها و کندى ها، همه، از درون موسى و فرعون و بطن حادثه سرچشمه مى گیرند و قرآن فقط آنها را روایت مى کند.

صحنه اى که شرح آن گذشت، ظاهراً نخستین دیدار موسى و فرعون را روایت مى کند. اگر به دیدار دیگر این دو در صحنه اى پَسین بنگرید، با زمى بینید که به تناسب زمینه پیشین و آمادگى فرعون براى برخورد خصمانه، گفت و گو در همه ابعادِ ساختارى و آهنگى و کلامى، رنگ تندى و هیجان مى پذیرد.

 نیز همین تناسب و همگونى را بنگرید در گفتگوى موسى با برادرش هارون، آنگاه که از میعاد خویش با پروردگار بازگشت و قوم خود را گمراه گشته دید. به آهنگ خشمگینانه، واژه هاى سنگین، و فضاى مِه آلود این گفتار موسى عنایت کنید:  یا هرُونُ ما مَنَعَکَ اِذْ رَاَیْتَهُمْ ضَلُّوآ . اَلاّ تَتَّبِعَنِ اَفَعَصَیْتَ اَمْرى؟ (2 طه92 و 93) اى هارون، هنگامى که دیدى گمراه مى شوند، چرا از پى من نیامدى؟ آیا تو نیز از فرمان من سرپیچى کرده بودى؟

بخش نهم :            اصول تربیتی در داستانهای قرآن

قرآن هدفی جز تربیت و هدایت انسانها و رهنمون ساختن کاروان بشری به سر منزل سعادت دنبال نمی‌کند. از این رو همه شریانها و رگها و مویرگهای قرآن به «قلب هدایت» منتهی می‌شود و هیچ خبر، حادثه، مثال و موردی نیست که در قرآن بی‌نتیجه و بی‌هدف طرح شده باشد.

یکی از روشها و شیوه‌های جاذب و موثری که قرآن کریم برای القای پیام و رشد و تربیت پیروان خود از آن فراوان بهره جسته است، روش نقل داستان و بیان سرگذشت انبیاء و اشخاص و امتهای پیشین است.

 داستانهای قرآن بهترین و جاذبترین روش در تربیت و هدایت انسانها به شمار می‌روند و در پرتو درسهای تربیتی و عبرتهای اخلاقی که در لابه لای داستانهای زیبای قرآن جلوه‌گر شده، هر کس به بهترین وجه، طریق هدایت را باز می‌یابد

تجربه تربیتی نشانگر آن است که مواعظ دینی و پندهای اخلاقی در قالب داستان و حکایت بیشترین تاثیر و نفوذ را بر روح و روان مخاطبین به جای می‌گذارد و از همین روست که قرآن و سایر کتب آسمانی از این ابزار مکرر استفاده نموده، از آن در جهت رشد اخلاقی و تربیتی مردم سود جسته است.

 قرآن کریم در قالب داستانهای خود تابلوهای باشکوه و نفیسی از ایمان، ایثار، شجاعت، تواضع، جوانمردی و بالاخره تمامی فضایل و مکارم اخلاقی را در بدیع‌ترین و زیباترین تصاویر ترسیم نموده که مناظر دلنواز آن چشم دل هر بیننده‌ای را بی‌اختیار به خود متوجه می‌سازد و پنجه در اعماق عواطف انسان می‌افکند و مایه عبرت و بیداری وی می‌شود.

از سوی دیگر قرآن برای برحذر داشتن انسانها از زشتیها و پلشتیها تصاویری زنده و روشن از برخی انسانها و امتهای پیشین که در چنگال هوی و هوسها و آلودگیهای اخلاقی گرفتار بوده‌اند، به نمایش می‌گذارد تا دیگران آن را نصب العین خویش قرار دهند و از فرو غلتیدن به همان گردابی که گذشتگان بدان گرفتار آمدند، مصون بمانند.  قرآن حوادث و جریانات و حکایتهای خود را همچون آینه‌ای پیش روی انسان می‌گذارد تا وی چهره زندگی خود و آینده خویش را در آن ببیند و با آن طرحی نو برای بهتر زیستن خویش دراندازد.
دقت و تامل در داستانهای قرآن، گویای این حقیقت است که خداوند متعال در قالب این حکایتها از هیچ نکته‌ای برای تربیت و پرورش و پالایش روحی و معنوی انسان فروگذار نکرده و در اصل، داستانهای قرآن را باید یک مجموعه کامل تربیتی دانست که اگر جز این داستانها چیز دیگری در قرآن یافت نمی‌شد، همان برای رشد و هدایت آدمی کافی بود.

آری، به جرأت باید گفت روح قرآن و اهداف و اصول و اسلوب تربیتی آن در داستانهای زیبا و شیوای قرآنی تجلی نموده و شناخت دقیق و عمیق این داستانها و پی‌ بردن به ظرایف و لطایف تربیتی نهفته در بطون این داستانها ما را به روح حاکم بر قرآن واقف می‌سازد.
گرچه موضوع داستانهای قرآنی از دیرباز مورد توجه دانشمندان و اندیشمندان قرآنی بوده و دقت و تامل در لطایف و ظرایف نهفته در هر یک از داستانها مبداء خلق آثار گرانسنگی در عالم اسلام بوده است؛

سه شیوه تثبیت و انتقال پیام هاى اخلاقى : 

 1. نهى صریح  بر خلاف آنچه در ادبیّات و هنر امروز معمول است، یکى از شیوه هاى پیامدهى اخلاقى در قصّه هاى قرآن نهى صریح است. این شیوه در جایى به کارگرفته مى شود که آن ضدّ ارزش از امور عادى زندگى مردم شمرده شود و همچون سنّتى اجتماعى میان آنان رایج گشته باشد.

نمونه این شیوه، نهى از کم فروشى در قصّه شعیب است. نیز همین شیوه در مورد ضدّ ارزشهایى که در رفع نیاز عاطفى جامعه به کارگرفته مى شوند، تجلّى مى کند.

مثال مهّم این نوع، تلاش براى «بازداشتنِ مؤمنان و سد کردن راه بر ایشان» است:

وَاِلى مَدْیَنَ اَخاهُمْ شُعَیْبًا قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوالله مالَکُمْ مِنْ اِله غَیْرُهُ قَدْجاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَّبِّکُمْ فَاَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمیزانَ وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشْیآءَهُمْ وَلا تُفْسِدُوا فىِ الاْرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها ذلِکُمْ خَیْرٌلَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤمِنینَ . وَلا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراط تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللهِ مَنْ امَنَ بِه وَتَبْغُونَها عِوَجًا وَاذْکُرُوا اِذْ کُنْتُمْ قَلیلاًفَکَثَّرَکُمْ وَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدینَ. (اعراف85 و 86)

ترجمه : و بر مردم مدین برادرشان شُعَیب را فرستادیم. گفت: اى قوم من، الله را بپرستید، شما را خدایى جز او نیست، از جانب پروردگارتان نشانه اى روشن آمده است.

پیمانه و ترازو را تمام ادا کنید و به مردم کم مفروشید و از آن پس که زمین به صلاح آمده در آن فساد مکنید، که اگر ایمان آورده اید، این برایتان بهتر است. و بر سر راهها منشینید تا مؤمنان به خدا را بترسانید و از راه خدا بازدارید و به کجروى وا دارید. و به یاد آرید آنگاه که اندک بودید، خدا بر شمار شما افزود. و بنگرید که عاقبت مفسدان چگونه بوده است.

 2. تعجّب یا پرسشِ نکوهشى (استفهام انکارى)   این شیوه نیز در مورد ضدّ ارزشهایى به کار رفته که در قالب عادتهاى زشت و رایج مردم جلوه مى کنند و خُلقى عام به شمار مى روند. مثال برجسته این مورد، عمل لواط است: وَلُوطًا اِذْ قالَ لِقَوْمِه اَتَأتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ اَحَد مِنَ الْعالَمینَ؟ (اعراف80 نمل54) و لوط را فرستادیم. آنگاه به قوم خود گفت: آیا کارى زشت مى کنید، که هیچ کس از مردم جهان پیش از شما نکرده است؟

 3. نمایش دادن اخلاق دیگران   در این شیوه، قرآن اخلاق بعضى از گروه هاى اجتماعى را به نمایش مى نهد. در این جا نیز همانند دیگر بخشها و ابعاد، هرچه بر زبان قرآن جارى مى شود صدق محض است. برخلاف بعضی نظریّه ها، مى توان از همین تصویرهاى قرآنى به روحیات و خُلقیّات حقیقى این گروههاى اجتماعى پى برد.

وَمِنْ اَهْلِ الْکِتابِ مَنْ اِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطار یُؤَدِّه اِلَیْکَ وَمِنْهُمْ مَنْ اِنْ تَاْمَنْهُ بِدینار لایُؤَدِّه اِلَیْکَ اِلاّ ما دُمْتَ عَلیْهِ قآئِمًا ذلِکَ بِاَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فىِ الاُمِّیینَ سَبیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ. (آل عمران 75) ترجمه : از میان اهل کتاب کسى است که اگر او را امین شمرى و قنطارى به او بسپارى آن را به تو باز مى گرداند، و از ایشان کسى است که اگر امینش شمرى و دینارى به او بسپارى جز به تقاضا و مُطالبت، آن را باز نگرداند. زیرا مى گوید: راه اعتراض مردم مکه بر ما بسته است و کس ما را ملامت نکند. اینان خود مى دانند که به خدا دروغ مى بندند.

 نظریّه «سمبل پردازى در نمایش اخلاق دیگران»

 بعضی عقیده دارند که در این مورد نیز، همانند رویدادهاى تاریخى، قصّه هاى قرآن گاه در مقام تعبیر ادبى و هنرى اند و نه بیان واقعیّت. اگر به راستى چنین باشد، چگونه مى توان مرزى میان تعابیر صرفاً ادبى و ترسیمهاى واقعى باز شناخت؟ از این گذشته، مگر قرآن کتاب ادبیّات و فنون ادبى است که وقتى ظاهرش به روشنى از ارزشها یا ضدّ ارزشهاى اخلاقى یک قوم سخن میگوید، گمان بریم که مُرادى دیگر دارد و در مقام سمبل پردازى و تمثیل است؟  مسأله مهم، جنگ روانى است، نه بیشتر و نه کمتر. چه بسا آنچه درباره ویژگى هاى یهود آمده است، از همین باب باشد; زیرا قرآن، به ویژه در دوران مَدَنى، هجومى سرسختانه را ضدّ یهود سامان مى داد.

آیا معناى این سخن چیزى جز این است که قرآن براى مبارزه با یهود و جنگ روانى با آنان، ویژگى هایى را به ایشان نسبت داده که چه بسا خلاف واقع بوده است؟ و در این صورت، چه تفاوتى است میان بشر و خداوند؟ هر دو در مقام درگیرى و نبرد، شایعه مى پراکنند و دروغ مى گویند؟ اصولا اگر این ویژگى هاى منفى و ضدّ ارزشى در یهود نبود، چرا قرآن تا این اندازه سرسختانه در برابرشان موضع گرفت و پیامبر و یاران خاصّش چنان یهود ستیزى به راه انداختند؟ آیا هجوم سرسختانه ضدّ یهود هم ، نمادین و تمثیلى بوده است؟

 برخى از ویژگى هاى مهمّ یهود و مصریان

1.عهد شکنى  برجسته ترین ویژگى یهود که در قرآن به تصویر کشیده شده است، پای بند نبودن به عهد است. در قصّه موسى مى نگریم که قوم او بسیارى از عهدهایى را که با وى بسته بودند، ناجوانمردانه زیر پا نهادند:

 وَلَقَدْ اَنْزَلْنا اِلَیْکَ ایات بَیِّنات وَما یَکْفُرُبِها اِلاَّ الْفاسِقُونَ . اَوَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَریْقٌ مِنْهُمْ بَلْ اَکْثَرُهُمْ لایُؤْمِنُونَ . وَلَمّا جآءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَریقٌ مِنَ الَّذینَ اُوتُوا الْکِتابَ کِتابَ اللهِ وَرآءَ ظُهُورِهِمْ کَاَنَّهُمْ لایَعْلَمُونَ. (بقره99 تا 101)

 ترجمه: هر آینه که بر تو آیاتى روشن نازل کردیم. و جز فاسقان کسى منکر آنها نخواهد شد آیا هر بار که با خدا پیمانى بستند گروهى از ایشان پیمان شکنى کردند؟ آرى بیشترشان ایمان نخواهند آورد. و گروهى از اهل کتاب چون پیامبرى از جانب خدا بر آنان مبعوث شد که به کتابشان هم گواهى مى داد، کتاب خدا را چنان که گویى از آن بى خبرند، پسِ پشت افکندند. از همین ویژگى اخلاقى با تصویرى بس هنرمندانه در جایى دیگر یاد شده است:  همین ویژگى از مصریان نیز به تصویر کشیده شده است. آنان کسانى هستند که عهد خویشتن با خدا را شکسته اند:

وَلَقَدْ اَخَذْنآ الَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنینَ وَنَقْص مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ . فَاِذا جآءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وِاِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَمَنْ مَعَهُ اَلا اِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَاللهِ وَلکِنَّ اَکْثَرَهُمْ لایَعْلَمُونَ . وَقالُوا مَهْماتَأْتِنا بِه مِنْ ایَة لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَکَ بِمُؤمِنینَ . فَاَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ وَالْجَرادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفادِعَ وَالدَّمَ ایات مُفَصَّلات فَاسْتَکْبَرُوا وَکانُوا قَوْمًا مُجْرِمینَ . وَلَمّا وَقَعَ عَلَیْهِم الرِّجْزُ قالُوا یا مُوسى ادْعُ لَنا رَبِّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنى اِسْرائیلَ . فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ اِلى اَجَل هُمْ بالِغُوهُ اِذا هُمْ یَنْکُثُونَ . فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَاَغْرَقْنا هُمْ فِى الْیَمِّ بِاَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِایاتِنا وَکانُوا عَنْها غافِلینَ.  (اعراف130 تا 136)

ترجمه : (قوم فرعون را به قحط و نقصان محصول مبتلا کردیم، شاید پند گیرند. چون نیکی نصیبشان مى شد مى گفتند: حق ماست. و چون بدى به آنها مى رسید، موسى و همراهانش را بدشگون مى دانستند. آگاه باشید، آن نیک و بد که به ایشان رسد از خداست، ولى بیشترینشان نمى دانند. و گفتند: هرگونه نشانه اى بر ایمان بیاورى که ما را بدان مسحور کنى به تو ایمان نخواهیم آورد.

ما نیز بر آنها نشانه هایى آشکار و گوناگون چون طوفان و ملخ و شپش و قورباغه و خون فرستادیم. باز سرکشى کردند، که مردمى مجرم بودند. و چون عذاب بر آنها فرود آمد، گفتند: اى موسى، بدان عهدى که خدا را با تو هست او را بخوان، که اگر این عذاب از ما دور کنى به تو ایمان مى آوریم و بنى اسرائیل را با تو مى فرستیم.

چون تا آن زمان که قرار نهاده بودند عذاب را از آنها دور کردیم، پیمان خود را شکستند. پس، از ایشان انتقام گرفتیم و در دریا غرقشان کردیم. زیرا آیات ما را دروغ مى انگاشتند و از آنها غفلت مى ورزیدند.)

 2. ضعف و بى ارادگى همچنین مصریان در پیروى از فرعون و عبادت او، گروهى خوار و ضعیف و بى اراده قلمداد مى شوند:

 وَقالُوا یا اَیُّهَ السّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ اِنَّنا لَمُهْتَدُونَ . فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُم الْعَذابَ اِذا هُمْ یَنْکُثُونَ . وَنادى فِرْعَوْنُ فى قَوْمِه قالَ یا قَوْمِ اَلَیْسَ لى مُلْکُ مِصْرَ وهذهِ الاَنْهارُ تَجْرى مِنْ تَحْتى اَفَلاتُبْصِرُونَ. اَمْ اَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَاالَّذى هُوَ مَهینٌ وَلایَکادُ یُبینُ. فَلَوْلا اُلْقِىَ عَلَیْهِ اَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب اَوْجآءَ مَعَهُ الْمَلئِکَةُ مُقْتَرِنینَ. فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاَطاعُوهُ اِنَّهُمْ کانُوا فاسِقینَ (زخرف49 تا 54)

ترجمه : گفتند: اى جادوگر، پروردگارت را با آن عهدى که با تو نهاده است براى ما بخوان که ما هدایت شدگانیم. چون عذاب را از آنها برداشتیم، پیمان خود را شکستند. فرعون در میان مردمش ندا داد که: اى قوم من، آیا پادشاهى مصر و این جویباران که از زیر پاى من جارى هستند از آنِ من نیستند؟ آیا نمى بینید؟ آیا من بهترم یا این مرد خوار ذلیل که درست سخن گفتن نتواند؟ چرا دستهایش را به دستبندهاى طلا نیاراسته اند؟ و چرا گروهى از فرشتگان همراهش نیامده اند. پس قوم خود را گمراه ساخت تا از او اطاعت کردند، که مردمى تبهکار بودند.

 سنّت هاى انسانى هدف و پیام این قصّه ها، ارائه صورتى اصیل و صحیح از ناموسها و سنّتهاى انسانى است. عبرت و موعظه اى که در قصّه هاى قرآن نهفته است، یادآورىِ همین سنّتهاست. اگر انسانها این پیامهاى جاودان را به روشنى درک کنند، افقِ فراپیش را بصیرانه مى بینند و راه را از بیراهه تشخیص مى دهند. اکنون به سنّتهاى برجسته انسانى در قصّه هاى قرآن اشاره مى کنیم.

 نقش تربیتى پیامبران در محیط اجتماع

 پیامبران با افکار بلند خویش جامعه را مى ساختند و میان نیازهاى امّتها و مقتضیات زمان سازگارى پدید مى آوردند. آبادى و اصلاح و زندگى جوامع از پیامبران بود. (هود 12; نوح2 تا 4) اگر پیامبران نبودند، امّتها نمى توانستند از گذشته خویش رهایى یابند و به آینده پر امید پیوندند. (یس6) وحدت امّتها بر پایه دعوت پیامبران بود و بر مدار تعالیم آنها اختلافات شخصى و سیاسى و اجتماعى به وحدت مى گرایید. پیامبران فرزندان محیط خویش بودند:    از همان جنس، با همان زبان، برادرِ مردم، و غمخوار آنها. پیامبران در محیط خود پرورده مى شدند و کودکى و نوجوانى خویش را در میان همانان به سر مى بردند،

امّا سنّتها و آداب ناشایست ایشان را مرتکب نمى شدند. آنان تا روزگارى که خداوند براى بعثتشان بر مى گزید، به ظاهر بر آیین مردم بودند، ولى هرگز در کفر و الحاد با ایشان همراهى نمى کردند. این نشان مى دهد که پیامبران بر محیط خود تأثیر مى نهادند و هرگز محیطْ آنها را به کفر و فساد بر نمى انگیخت.

 انشعاب و تجزیه کافران از مؤمنان

 در هر جامعه، انشعاب و تجزیه رهاورد تعصّب است. آنگاه که پیامبران با آیات الهى مى آمدند، گروهى به مخالفت متعصّبانه با آنها بر مى خاستند و جامعه را به تجزیه و انشعاب مى کشاندند، با آن که مى دانستند آنچه پیامبران آورده اند حق است:

کانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیّینَ مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ وَاَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فیمَااخْتَلَفُوا فیهِ وَمَااخْتَلَفَ فیهِ اِلاَّ الَّذینَ اُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ماجآءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللهُ الَّذینَ امَنُوا لِمَااخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِاِذْنِهِ وَاللهُ یَهْدى مَنْ یَشاءُ اِلى صِراط مُسْتَقیم. ( بقره 213) ترجمه : مردم یک امت بودند، پس خدا پیامبران بشارت دهنده و ترساننده را بفرستاد، و بر آنها کتاب بر حق نازل کرد تا آن کتاب در آنچه مردم اختلاف دارند میانشان حکم کند، ولى جز کسانى که کتاب بر آنها نازل شده و حجتها آشکار گشته بود از روى حسدى که نسبت به هم مى ورزیدند در آن اختلاف نکردند. و خدا مؤمنان را به اراده خود در آن حقیقتى که اختلاف مى کردند راهنمود، که خدا هرکس را که بخواهد به راه راست هدایت مى کند.

 این اختلاف و جدایى ناموس اجتماع است و اگر نباشد، باید تعجّب کرد:

وَلَوْ شآءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النّاسَ اُمَّةً واحَدةً وَلا یَزالُونَ مُخْتَلِفینَ (هود118مائده 48 نحل93) و اگر پروردگار تو خواسته بود، همه مردم را یک امت کردهب ود، ولى همواره گونه گون خواهند بود.               

 وجود دشمنان و مخالفان سرسخت براى هر پیامبر، سنّتى طبیعى و تغییر ناپذیراست: وَکَذالِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمینَ وَکَفى بِرَبِّکَ هادِیًا وَنَصیرًا. (فرقان31 انعام112)

اینچنین هر پیامبرى را از میان مجرمان دشمنى پدید آوردیم. و پروردگار تو براى راهنمایى و یارى تو کافى است.  به همین دلیل، هیچ جاى تعجّب نیست که حتّى در یک خانواده نیز آثار این جدایى و انشعاب پدیدار گردد: وَضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذینَ امَنُوا امْرَاَتَ فِرْعَوْنَ اِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَکَ بَیْتًا فىِ الْجَنّةِ وَنَجِّنى مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِه وَنَجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ. (تحریم11) و خدا براى کسانى که ایمان آورده اند، زن فرعون را مَثَل مى زند آنگاه که گفت: اى پروردگار من، براى من در بهشت نزد خود خانه اى بنا کن و مرا از فرعون و عملش نجات ده و مرا از مردم ستکاره برهان.

 همین تجزیه است که مؤمن را در برابر کافر بر مى خیزانَد، حتّى اگر این سو فرزند باشد و آن سو پدر و مادر: وَالَّذى قالَ لِوالِدَیْهِ اُفٍّ لَکُمآ اَتَعِدانِنى اَنْ اُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلى وَهُما یَسْتَغیثانِ اللهَ وَیْلَکَ امِنْ اِنَّ وَعْدَاللهِ حَقٌّ فَیَقُولُ ما هذا اِلاّ اساطیرُ الاَوَّلینَ. (احقاف17) و آن که به پدر و مادرش گفت: اف بر شما، آیا به من وعده مى دهید که از گورم برخیزانند و حال آنکه مردمى پیش از من بوده اند که برنخاسته اند؟ و آن دو به درگاه خدا استغاثه مى کنند و گویند: واى بر تو ایمان بیاور که وعده خدا حق است. مى گوید: اینها چیزى جز همان افسانه پیشنیان نیست.

 و امّا عوامل عمده این رویارویى:

 یکم. وضع معیشتى و اقتصادى از عوامل مهمّ مخالفت متعصّبانه گروهى از مردم با پیامبران، اتراف و خوشزیستى و دنیا خواهى آنان بود: وَما اَرْسَلْنا فى قَرْیَة مِنْ نَذیر اِلاّ قالَ مُتْرفُوها اِنّا بِمآ اُرْسِلْتُمْ بِه کافِرونَ . وَقالُوا نَحْنُ اَکْثَرُ اَمْوالاً وَاَوْلادًا وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ. (سبأ 34 و 35) ما هیچ بیم دهنده اى به قریه اى نفرستادیم، جز آنکه توانگران عیاشش گفتند: ما به آنچه شما را بدان فرستاده اند ایمان نمى آوریم . و گفتند: اموال و اولاد ما از همه بیشتر است وکس ما را عذاب نکند.

 این رویارویى تا آن حد دامن مى گسترْد که همین دنیا خواهان و پول پرستان حاضر مى شدند هرچه را دارند در راه مبارزه با آرمانهاى پیامبران صرف کنند:

 اِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبیلِ اللهِ فَسَیُنْفِقُونَها ثُمَّ تَکُونَ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَالَّذینَ کَفَرُوا اِلى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ. (انفال 36) کافران اموالشان را خرج مى کنند تا مردم را از راه خدا بازدارند. اموالشان را خرج خواهند کرد و حسرت خواهند برد، سپس مغلوب مى شوند. و کافران را در جهنم گرد مى آورند.

 به عکس، لایه هاى فُرودینِ اجتماع معمولا دعوت پیامبران را اجابت مى کردند و از یاوران پایدار آنان مى شدند: قالَ الْمَلاُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِه لِلَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ امَنَ مِنْهُمْ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ صالِحًا مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّه قالُوا اِنّا بِمآ اُرْسِلَ بِه مُؤْمِنُونَ . قالَ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا اِنّا بِالَّذى امَنْتُمْ بِه کافِرُونَ.        (اعراف 75 و 76) مهتران قومش که گردنکشى مى کردند، به زبون شدگان قوم که ایمان آورده بودند گفتند: آیا مى دانید که صالح از جانب پرودرگارش آمده است؟ گفتند: ما به آیینى که بدان مأمور شده ایمان داریم. گردنکشان گفتند: ما به کسى که شما ایمان آورده اید ایمان نمى آوریم.

 ریشه جنگ پایدار و همیشگى میان فقر و غَنا در همین خصلت است. به همین دلیل بود که ثروتمندان به پیامبران طعنه مى زدند که فقیران را به پشتیبانى و همراهى مى گیرند:  فَقالَ الْمَلاَءُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِه ما نرئکَ اِلاّ بَشَراً مِثْلُنا وَما نَرئکَ اتَّبَعَکَ اِلاَّ الَّذینَ هُمْ اَراذِلُنا بادِىَ الرَّأىِ وَما نَرى لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْل بَلْ نَظُّنُّکُمْ کاذِبینَ. (هود 27) مهتران قومش که کافر بودند گفتند: ما تو را جز انسانى همانند خویش نمى بینیم. و نمى بینیم که جز اراذل قوم از تو متابعت کنند. و نمى بینیم که شما را بر ما فضیلتى باشد، بلکه پنداریم که دروغ مى گویید.

 قالُوا اَنُؤْمِنُ لَکَوَاتَّبَعَکَ الاَرْذَلُونَ؟ (شعرا 111) گفتند: آیا به تو ایمان بیاوریم و حال آنکه فرومایگان پیرو تو هستند؟ قرآن، خود، ریشه این درگیرى را باز مى گوید. ثروتمندان همواره در تنعّم و لذّت بودند و از وضع موجود بهره مى بردند، پس هرگز خشنود نبودند که این وضع دگرگون شود و منافع ایشان در خطر افتد: بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاءِ وَابآءَهُمْ حَتّى جآءَ هُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبینٌ . وَلَمّا جآءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَاِنّا بِه کافِرُونَ. (زخرف29 و30) و من اینان و پدرانشان را از زندگى بهره مند کردم تا آنگاه که حق و پیامبرى روشنگر به سویشان آمد. چون حق بر آنها آشکار شد گفتند: این جادوست و ما بدان ایمان نمى آوریم. از این گذشته، اصولا ثروت استکبار مى آورد:

 کَلاّ اِنَّ الاِنْسانَ لَیَطْغى . اَنْ رَاهُ اسْتَغْنى. (علق 6 و 7) حقا که آدمى نافرمانى مى کند، هرگاه که خویشتن را بى نیاز بیند. امّا فقر معمولا نفس را رام و آرام مى کند و زمینه پذیرش دعوت حق را فراهم مى سازد، اگر مستکبران و صاحبان زر و زور بگذارند:  وَ بَرَزُوا للهِ جَمیعًا فَقالَ الضُّعَفؤُ لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا اِنّا کُنّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ اَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا مِنْ عَذابِ اللهِ مِنْ شَىءْء قالُوا لَوْ هَدئنَااللهُ لَهَدَیْناکُمْ سَواءٌ عَلَیْنآ اَجَزِعْنا اَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحیص. ( ابراهیم 21)

ترجمه : همه در پیشگاه خدا حاضر آیند. ناتوانان به آنان که گردنکشى مى کردند گویند: ما پیرو شما بودیم. آیا اکنون مى توانید ما را به کار آیید و اندکى از عذاب خدا را از ما دفع کنید؟ گویند: اگر خدا ما را هدایت کرده بود، ما نیز شما را هدایت مى کردیم. حال ما را راه خلاصى نیست، براى ما یکسان است چه بیتابى کنیم، چه شکیبایى ورزیم.

 دوم. وضع فرهنگى و فکرى

 کسانى که از پیش، آمادگى هاى فکرى و فرهنگى یافته اند و دانش دین را صادقانه در جانهاى خود راه داده اند و زندگى به غفلت نمى گذرانند، براى پذیرش دعوت پیامبران آماده ترند: تَنْزیلَ الْعَزیزِ الرَّحیم . لِتُنْذِرَ قَوْمًا مآ اُنْذِرَ ابآؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ. لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى اَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لایؤْمِنُونَ . اِنّا جَعَلْنا فى اَعْناقِهِمْ اَغْلالاً فَهِىَ اِلَى الاَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ . وَجَعَلْنا مِنْ بَیْنِ اَیْدیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَاَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لایُبْصِرُونَ .وَسَوآءٌ عَلَیْهِمْ ءَاَنذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لایؤُمِنُونَ .اِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَخَشِىَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَة وَاَجْر کَریم. (یس5 تا 11)

ترجمه : قرآن از جانب آن پیروزمند مهربان، نازل شده. تا مردمى را بیم دهى که پدرانشان بیم داده نشدند و در بى خبرى بودند. و عده خدا درباره بیشترشان تحقق یافته و ایمان نمى آورند . و ما بر گردنهایشان تا زنخها غلها نهادیم، چنان که سرهایشان به بالاست و پایین آوردن نتوانند . در برابرشان دیوارى کشیدیم و در پشت سرشان دیوارى. و بر چشمانشان نیز پرده اى افکندیم تا نتوانند دید. تفاوتشان نکند چه آنها را بترسانى و چه نترسانى، ایمان نمى آورند.

تنها، تو کسى را بیم مى دهى که از قرآن پیروى کند و از خداى رحمان در نهان بترسد. چنین کس را به آمرزش و مزد کرامند مژده بده.

اساساً مقصود پیامبران پیشین نیز همین آماده سازى و انذار امّتها براى دریافت پیام پیامبرانِ پَسین بوده است. انسان پدیده هاى اجتماعى را بر پایه برداشتها و داشته هاى ذهنى اش تفسیر مى کند. هرچه ایمان و باور در جان فرد یا گروهى بیشتر ریشه گیرد، آمادگى او یا آنها براى پذیرش دعوت حق بیشتر مى شود.کسانى که با اهل کتاب خو گرفته و فروغى از تعالیم منذرانه و مبشّرانه پیامبران پیشین را دیده بودند، براى پذیرش دعوت محمّد(صلى الله علیه وآله) آماده تر بودند. از همین رو، مردم یثرب آن گونه پایدار و استوار به وى پیوستند; در حالى که مردم مکّه به دلیل خو گرفتن با افکار ثَنَوى و مشرکانه از این آمادگى دور بودند:

وَاِذا مآ اُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ اَیُّکُمْ زادَتْهُ هذهِ ایمانًا فَاَمَّا الَّذینَ امَنُوا فَزادَتْهُمْ ایمانًا وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ . وَاَمَّا الَّذینَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْسًا اِلى رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ کافِرُونَ. (توبه124 و 125) و چون سوره اى نازل شود، بعضى مى پرسند: این سوره به ایمان کدام یک از شما در افزود؟ آنان که ایمان آورده اند به ایمانشان افزوده شود، و خود شادمانى مى کنند. امّا آنان که در دلهایشان مرضى است، جز انکارى بر انکارشان نیفزود و همچنان کافر بمردند.

 به همین دلیل است که قرآن اهل کتاب را بیشتر عتاب مى کند که چرا حق را نمى پذیرند، با آن که زمینه پذیرش دعوت حق در آنان وجود دارد: یآ اَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِایاتِ اللهِ وَاَنْتُمْ تَشْهَدُونَ؟ یآ اَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَاَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؟ (آل عمران70 و 71) اى اهل کتاب، با آنکه خود به آیات خدا شهادت مى دهید، چرا انکارشان مى کنید؟ اى اهل کتاب، با آنکه از حقیقت آگاهید، چرا حق را به باطل مى آمیزید و حقیقت را کتمان مى کنید؟

 قُلْ یآ اَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللهِ مَنْ امَنَ تَبْغُونَها عِوَجًا وَاَنْتُمْ شُهَدآءُ وَمَااللهُ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ.   (آل عمران99) بگو: اى اهل کتاب، به چه سبب آنها را که ایمان آورده اند از راه خدا باز مى دارید و مى خواهید که به راه کج روند؟ و شما خود به زشتى کار خویش آگاهید و خدا نیز از آنچه مى کنید غافل نیست.

سوم. حاکمیّت پدران و سنّتهاى پیشین پیشینه یک ملّت، اگر روشن و مثبت باشد، پشتوانه اى قوى و سودمند براى اوست; و اگر منفى و تاریک باشد، همچون بارى گران بر پشتش سنگینى مى کند و دست و پایش را براى حرکت و تکاپو برمى بندد. از عوامل مهمّ انشعاب در جامعه مورد دعوت پیامبران، همین بود که گروهى زیر بار حاکمیّت سنّتهاى پدران خود دست و پا بسته بودند و نمى توانستند از سلطه آن افکار شوم رهایى یابند.

قوم ابراهیمعلیه السلام مى گفتند: بَلْ وَجَدْنآ ابآءَنا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ (شعرا 74) بلکه پدران خویش را یافتیم که چنین مى کردند. قوم هود مى گفتند: اِنْ هذا اِلاّ خُلُقُ الاَوَّلینَ . وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ. (شعرا137 و 138) این جز همان دروغ و نیرنگ پیشینیان نیست و ما عذاب نخواهیم شد.

 قوم موسى علیه السلام مى گفتند: قالوا اَجِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمّا وَجَدْنا عَلَیْهِ اباءَنا؟ (یونس 8) آیا آمده اى تا ما را از آن آیین که پدرانمان را بر آن یافته ایم، منصرف سازى؟

 و قوم محمّدصلی الله علیه و آله مى گفتند: حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ ابآءَنآ. (مائده104) آن آیینى که پدران خود را به آن معتقد یافته ایم، ما را بس است.

 استوارى و پایدارىِ عقیدتىِ مؤمنان

 کسى که به آیین و راهى ایمان آورده است، از لحاظ عاطفى و روحى در فضایى قرار مى گیرد که هر اندیشه مخالف در نظرش ناصواب جلوه مى کند. ارتباط فکرى میان مؤمن و اندیشه اش، هر مؤمنى که باشد و هر اندیشه اى که داشته باشد، ارتباطى حبیبانه است:     وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ اَنْدادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللهِ وَالَّذینَ امَنُوا اَشَدُّ حُبًّا للهِ. (بقره165)

ترجمه : بعضى از مردم براى خدا همتایانى اختیار مى کنند و آنها را چنان دوست مى دارند که خدا را. ولى آنان که ایمان آورده اند، خدا را بیشتر دوست مى دارند. وجود این جَوّ روانى سبب مى شود که مؤمن به یک عقیده، بر اندیشه خود پاى فشارد و صاحب اندیشه مقابل را گمراه شمارد:

 وَقالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصارى عَلى شىءْء وَقالَتِ النَّصارى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلى شَىْء وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ کَذلِکَ قالَ الَّذینَ لایَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقیمَةِ فیما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ (بقره113)

ترجمه : با آنکه کتاب خدا را مى خوانند، یهودان گفتند که ترسایان بر حق نیند و ترسایان گفتند که یهودان بر حق نیند. همچنین آنها که ناآگاهند سخنى چون سخن آنان گویند. خدا در روز قیامت درباره آنچه در آن اختلاف مى کنند، میانشان حکم خواهد کرد.

قوم نوح علیه السلام به راستى و از صمیم جان، مى پنداشتند که خود بر حقّ و هدایتند و نوح گمراه گشته است: قالَ الْمَلاُ مِنْ قَوْمِهِ اِنّا لَنَرئکَ فى ضَلال مُبین . قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بى ضَلالَةٌ وَلکِنّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ. (اعراف 60 و 61) مهتران قومش گفتند: تو را به آشکارا در گمراهى مى بینیم. گفت: اى قوم من، گمراهى را در من راهى نیست، پیامبرى از جانب پروردگار جهانیانم.

همین استوارى بر عقیده است که مؤمنان را اتّحاد و همبستگى مى بخشد و عواطف و سلایق گوناگون را گرداگرد یک مدار گرد مى آورَد. پس راز نیرومندى یک قوم در همین همبستگى فکرى و اعتقادى شان نهفته است و اگر مردمى از این منبع فاصله گیرند، وحدت ملّى شان آسیب مى پذیرد. به همین جهت، هرگاه فردى اندیشه اى نو مى آورد، ناخشنودى یک قوم را بر مى انگیزد و بدگمانى و شوم اندیشى ایشان را دامن مى زند:

 وَلَقَدْ اَرْسَلْنا اِلى ثَمُودَ اَخاهُمْ صالِحًا اَنِ اعْبُدُوا اللهَ فَاِذاهُمْ فَریقانِ یَخْتَصِمُونَ . قالَ یا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلا تَسْتَغْفِرُونَ اللهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ . قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَبِمَنْ مَعَکَ قالَ طآئِرُ کُمْ عِنْدَاللهِ بلِ اَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ. (نمل45 تا 47)

ترجمه : و بر قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم که: خداى یکتا را بپرستید.ناگهان دو گروه شدند و با یکدیگر به خصومت برخاستند . گفت: اى قوم من، چرا پیش از نیکى بر بدى مى شتابید؟ چرا از خدا آمرزش نمى خواهید؟ شاید بر شما رحمت آورَد . گفتند: ما تو را و یارانت را به فال بد گرفته ایم. گفت: جزاى شما نزد خداست. اینک مردمى فریب خورده هستید.

همه پیامبران و دعوتگران الهى مشمول همین قاعده بوده اند. هیچ پیامبرى نبوده است که از ریشخند و استهزاى قوم خود در امان باشد: وَلَقَدْ اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فى شِیَعِ الاْوَّلینَ . وَما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُول اِلاّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ. (حجر10 و 11) و ما رسولان خود را پیش از تو به میان اقوام پیشین فرستادهایم. هیچ پیامبرى بر آنها مبعوث نشد، جز آنکه مسخرهاش کردند.    

 آنگاه با انواع تهدیدها پیامبران را بیم مى داده اند: تهدید به رَجْم و سنگسار، تهدید به حبس، تهدید به آوارگى و خانه به دوشى، تهدید به سوزانده، تهدید به قتل. و از آن پس، تهدیدها عملى مى شده اند. هریک از پیامبران به یک یا چند نوع از این تهدیدها و همانندهاى آنها گرفتار گشته است. به همین دلیل، دعوت پیامبران همواره به نوعى با گذشته پیوند داشته است تا مردم یکسره آن را تازه و بدیع نشمرند و از آن نگریزند.

از این گذشته، پیوند خاصّ عاطفى و اجتماعى هر پیامبر با مردم خویش و همزبانى اش با آنان سبب مى شده که هم از دامنه خصومت با این اندیشه تازه رفته رفته کاسته شود و هم پیامبر با دلسوزى و پایمردى راه خویش را ادامه دهد و بر رسالت خود پاى بفشارد.      پیامبران خدا به دلیل داشتن همین بینش صحیح از ناموس اجتماع و سنّت طبیعى انسانى، در برابر آزارها و گزندها صبورى مى ورزیدند و با ایمان و اعتقادى روشن، آزارشان را برخاسته از همان حسّ طبیعى مى دانستند.

پس هرگز توده ها را دشمن خویش نمى شمردند و با اسلوبهایى که خداوند به آنان تعلیم مى کرد، رفته رفته در ایمان آنان تصّرف مى کردند تا اندیشه توحیدى را جایگزین آن سازند.

 خوشبینى و امید پیامبران نسبت به آینده

 پیامبران به راه و مرام خود ایمان داشتند و از این رو هرگز نسبت به پیروزى خویش شک نمى کردند. پیروزى براى آنها عمل به وظیفه انذار و تبشیر بود و وعده اِلهى همواره در جانشان چراغ رسالت را برمى افروخت: ثُمَّ نُنَجّى رُسُلَنا وَالَّذینَ امَنُوا کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِى الْمُؤمِنینَ (یونس103) آنگاه پیامبرانمان و کسانى را که ایمان آورده اند مى رهانیم، زیرا بر ما فریضه است که مؤمنان را برهانیم. حتّى گاه فشارها و آزارها سبب مى شده است که پیام آوران اِلهى در آستانه افسردگى قرارگیرند، ولى باز همان امید به آینده و چشمداشت به لطف خداوند آنان را نجات مى داده است:

وَ ذَا النُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ اَنْ لآ اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّى کُنْتُ مِنَ الظّالمینَ .فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِى الْمُؤمِنینَ. (انبیا87 و 88) و ذوالنّون را آنگاه که خشمناک برفت و پنداشت که هرگز بر او تنگ نمى گیریم. و در تاریکى ندا داد: هیچ خدایى جز تو نیست، تو منزه هستى و من از ستمکاران هستم. دعایش را مستجاب کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را اینچنین مى رهانیم.

 گاه نیز در آستانه ناامیدى، خداوند نشانه هایى از رحمت و نصر را بر پیامبران خود نازل مى فرموده است تا این امید بیشتر در جان آنان قوّت گیرد و در لحظه هاى سخت احساس تنهایى نکنند: حَتّى اِذَا اسْتَیْئَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا اَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جآءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّىَ مَنْ نَشآءُ وَلایُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمینَ. (یوسف110) چون پیامبران نومید شدند و چنان دانستند که آنها را تکذیب مى کنند، یاریشان کردیم و هرکه را خواستیم نجات دادیم و عذاب ما از مردم گنهکار بازگردانیده نشود. قصّه هایى که از اقوام پیشین در قرآن آمده اند، عوامل مهمّ روحى در کاستن از فشارهاى روانى بر پیامبر ما بوده اند. در خلال همین رویدادها، قلب پیامبر قوّت مى گرفته است، زیرا آثار نصر و رحمت خداوند را براى پیام آوران پیشین به روشنى مى دیده است. همین تجربه هاى پیروز پیشین، مؤیّدى بزرگ براى ادامه راه محمّد بوده است.

 رنگ قصّه در پرتو معجزه

 از پدیده هاى برجسته و نمایان در قصّه هاى قرآن، معجزه و امور غیرعادى است. روشن است که این حوادث و جریانهاى غیر عادى برخاسته از حکمت و تدبیر انسان نیستند و تنها از خواست و تدبیر خداوند سرچشمه مى گیرند. ورودِ ناگهانىِ این پدیده به صحنه قصّه، ناگاه همه چیز را در پرتو خویش مى گیرد و رنگى دیگرگون به واقعه مى بخشد.

مثلا به قصّه موسى بنگرید. آنگاه که موسى با پیروان خویش از چنگ فرعون و سپاهش مى گریزد، سرانجام بر کناره نیل، راهْ بسته مى مانَد و در فراپشتِ خود سپاهى انبوه مى بیند. در این حال، تنها دو پایان در تصّور مخاطب مى گنجد: تسلیم موسى و پیروانش; یا مرگ و نیستى ایشان. امّا قرآن که در جاهاى گوناگون از این قصّه پرده برمى دارد (دخان22 تا 24; شعرا59 تا 66; طه76 و 77 )

در همه حال سرانجامى غیر عادى را رقم مى زند: شکافته شدن آبهاى موّاج و نجات موسى و پیروانش و آنگاه غرق شدن فرعون و سپاهش! پیداست که این پایان ناگهانى و غیرقابل پیش بینى ، با محاسبه ها و اندازه گیرى هاى معمولى سازگارى ندارد و به همین دلیل است که عقل و جبروت و قدرت فرعون را به تسلیم وا مى دارد، تا آنجا که او نیز به هنگام غرق ایمان مى آورد: قالَ امَنْتُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ الَّذى امَنَتْ بِه بَنُوا اِسْرائیلَ وَاَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ. (یونس90) گفت: ایمان آوردم که هیچ خداوندى جز آن که بنى اسرائیل بدان ایمان آورده اند نیست، و من از تسلیم شدگانم.

 تصرّف در احساس و وجدان مخاطب                                                                 .  بروز نیروهاى غیبى و ظهور معجزات در قصّه هاى قرآن، سبب مى شود که احساس و وجدان مخاطب به گونهاى شگرف در تصرّف درآید. و این، همان چیزى است که در قصّه هاى دیگر از آن نشانى نیست، زیرا قصّه گویان دیگر اگر هم بتوانند چنین صحنه هایى را بیافرینند، مخاطب همواره با دیده تردید و دو دلى به آنها مى نگرد. آنچه سبب مى شود که یک واقعه باورنکردنى و عجیب وحدت قصّه را در هم ریزد و ذهن مخاطب را پراکنده سازد، همین است که مخاطب آن را باور ندارد و احساس مى کند که قصّه گو آن را به وى تحمیل کرده است. امّا معجزه در قصّه قرآنى، واقعه اى است که تاریخ آن را ثبت کرده است و انسانها با قلب خود گواهى اش داده اند. پس در حقیقت، ظهور آن در قصّه قرآن، یعنى بازگویى و بازنمایى آن، نه آفرینش و خیال انگیزى.

 مفهوم سرنوشت

 حوادث و شخصیّتها در قصّه هاى قرآن کاملا در قلمرو سرنوشت جاى مى گیرند، البتّه سرنوشت به مفهومى که در معارف اسلامى از آن سخن مى رود. در فرهنگ اسلامى، سرنوشت شبحى نیست که در وراى اشخاص و اشیا حضور داشته باشد و به نحو مستقیم در آفرینش رویدادها نقش ایفا کند. سرنوشت نیرویى است پنهان که در کیان هستى نهاده شده و انسانها پس از رخداد وقایع به آن پى مى برند و با محاسبات معمول به اسباب و علل آن راهى ندارند.

آنان فقط مى توانند در برابر این نیرو از خود سؤال کنند: چرا این کودک ناقص به دنیا آمد؟ چرا زلزله اى شهرى را با خاک یکسان کرد؟ چرا...؟ آنگاه، اگر پاسخهایى در قلمرو دانش خود نیابند، آن را به سرنوشت نسبت مى دهند.

  به این سان، هرچه به دامنه دانش و درک آدمى افزوده گردد، از قلمرو سرنوشت کاسته مى شود. براى تشبیه، مى توان قصّه موسى را در نظر آورد که با عبد صالح روانه سفرى مى شود، با این شرط که در راه بگو و مگو نکند. امّا وقتى مى بیند عبد صالح کشتىِ مردم را سوراخ مى کند یا کودکى را هلاک مى سازد یا دیوارى در حال فرو ریختن را در شهرى که مردمش هیچ عنایتى به آنان نمى ورزند تعمیر مى کند،

هر بار با شگفتى راز این کارها را از او مى پرسد و جواب مى شنود : «مگر شرط ما ترکِ بگو مگو نبود؟». در این قصّه، موسى در مدار واقعیّتهاى معمول سیر مى کند و عبد صالح در جهانى که رمزش بر موسى گشوده نیست. از این رو، آنگاه که راز این کارهاى شگفت را در مى یابد، به پشیمانى گرفتار مى آید که چرا آن پرسشها را از عبد صالح کرد و سرانجام خود را از مصاحبتش محروم ساخت (کهف65تا82) موسى مَثَلِ همین انسان واقع بین است که هرچه را در دایره ادراک و دانش بشرى اش نگنجد، به پرسش مى گیرد و آن را بر نمى تابد.

 سرنوشت همچون چرخى است بزرگ با اجزاى فراوان که مى گردد و مى گردد; و از حرکتش چرخ دنده هاى بسیار را به گردش در مى آورد. بیننده عادى که از بیرون به این منظره مى نگرد، با دو گونه حرکت رویا روست: یکى حرکت چرخ بزرگ که در مسیرى واحد و منظّم حرکت مى کند; و دیگر حرکت چرخ دنده هاى کوچک و کوچک تر که هر کدام در مسیرى خاص مى گردد و حرکتشان ناهماهنگ و ناهمگن جلوه مى کند.

امّا براى یک کارشناس آشنا به این ابزار، همه اجزا همنوا و هم جهت و همگن حرکت مى کنند و ناسازگارى اى در گردش آن ها مشهود نیست: ما تَرى فى خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُت فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُور . ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ اِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئًا وَهُوَ حَسیرٌ. (ملک3 و 4) در آفرینش خداى رحمان هیچ خلل و بى نظمى نمى بینى. پس بار دیگر نظر کن، آیا در آسمان شکافى مى بینى؟ بار دیگر نیز چشم بازکن و بنگر. نگاه تو خسته و درمانده به نزد تو باز خواهد گشت. تا آنجا که ما مى دانیم، انسان تنها موجود داراى شعور و اراده در میان آفریدگان خداوند است.

با این حال، در مجموعه این چرخ دوّار بزرگ، انسانِ با اراده باشعور نیز به مقتضاى مجموعه این نظام حرکت مى کند و از همین رو، براى پرسشهایى که به حرکت کلّى و راز آلوده آن مربوط است، پاسخى نمى یابد; همان سان که موسى براى کارهاى عبد صالح پاسخى نمى یافت.

 موضع قصّه هاى قرآن در برابر سرنوشت

 موضع قصّه هاى قرآن در برابر سرنوشت، موضعى منطقى و عقلانى است. در قصّه هاى قرآن همه چیز بر طریق عادت طبیعى جارى است، مگر آنگاه که خداوند معجزه اى را در مجرایى از حیات جارى مى سازد. سرنوشت نقشى پیدا در آفرینش حوادث ندارد، بلکه غالب حوادث در همان ظرف و فضاى معمول اتّفاق مى افتند. لیکن پس از وقوع حوادث، موضع مؤمنان و منکران تفاوت دارد. مؤمنان در هر حال خداوند را شاکرند و به سرنوشت خشنود، و منکران از بلاها و ناملایمتها رویگردان و ناخشنود. یوسف در زندان شکرگزار است و نعمت خداوند را یاد مى کند: ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللهِ عَلَیْنا وَعَلَى النّاسِ وَلکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لایَشْکُرُونَ (یوسف38) این فضیلتى است که خدا بر ما و بر مردم دیگر ارزانى داشته، ولى بیشتر مردم ناسپاسند. یعقوب نیز آنگاه که خبر ناگوارى درباره یوسف مى شنود، از صبر جمیل سخن مى گوید.

 انسان: موجودى مسؤول در عرصه حیات

 سرنوشت، به این مفهوم، مؤمن را از مسؤولیّت هایش در عرصه حیات غافل نمى سازد. مؤمن با قدرت، تفکّر، و تدبیر مى کوشد تا همه توان خود را به کار بندد; و همین یعنى زندگى و اداى دین انسانى. این که چه نتیجه اى در نهایت حاصل مى شود و سرنوشت چه رقم مى زند، ذرّه اى از مسؤولیّت او نمى کاهد و به آن نیز نمى افزاید. پس هر نتیجه اى حاصل شود، مؤمن خود را ملامت نمى کند.

از همین روست که همه شخصیّتهاى مثبت در قصّه هاى قرآن، از جمله پیامبران الهى، همواره در تلاش و تفکّر و تدبیرند و بیش از همه بار ناملایمتها را بر دوش مى کشند و با همین سببهاى مادّى و معمول راه مبارزه و تکاپو را طى مى کنند. تنها در موارد ویژه، امدادهاى خاص و اعجازین رخ مى نمایند و هرگز جایگزین تلاش و تدبیر این سخت کوشان نمى شوند

راستى، انسان چه کم از دانه اى دارد که از زمین سر بر مى کشد و در برابر نیروهاى طبیعت مى ایستد و آزارهاى پیرامون را به جان مى خرد تا با بهره گرفتن از هرچه براى رشد او آفریده شده، بالنده گردد و سرانجام ثمر دهد؟ آیا هر دانه اى سرانجام ثمر مى دهد؟ آیا بسیارى از دانه ها در آغاز یا میان راه، از رشد و بالندگى باز نمى مانند؟ با این حال، آیا هیچ دانه اى از بالیدن و قدکشیدن مأیوس مى شود؟

 ألا مَن یُرینى غایتى قبلَ مَذهبى؟ و مِن أینَ والغایات بَعد المذاهبِ؟ راستى، چه کسى است که پیش از رفتنم سرانجامِ راهم را نشان دهد؟ چگونه چنین مى شود، در حالى که سرانجامها پس از رفتنها هویدا مى گردند؟

 نوح 950 سال مردمش را به حق فرا خواند و ثمرى ندید، تا آن که به خداى خویش پناهنده شد و خداوند، او و مؤمنان اندک را رهانید و دیگران را هلاک ساخت . آیا این تلاش 950 ساله بیهوده بود؟ آیا علم به چنین تقدیرى، نوح را از رسالت خویش بازداشت؟

آیا پیامبرانِ پس از نوح بار امانت را از دوش نهادند و سرانجام را در آغاز دیدند؟ پیام قصّه هاى قرآن در همه جا این است: رفتن و جوشیدن و کوشیدنِ همه چیز و همه کس در راه و بر مدار طبیعت و تکالیف طبیعى، رسیدن یا نرسیدن از مقوله اى دیگر است و از آن رسالت و هدف چیزى نمى کاهد.

 نقش مبارزه

«حرکت»که بنیادِ هستى است، چیزى نیست جز مبارزه موجودات جهان براى زندگى. برخى براى زندگى، دیگران را فنا مى کنند; برخى در دیگران فنا مى شوند; و برخى با دیگران همزیستى و همراهى مى ورزند. در قصّه هاى قرآن که باز تابنده صادقِ هستى اند، نیز مبارزه نقشى بنیادین دارد. در رویدادهاى این قصّه ها، همواره نیروها و چهره ها با یکدیگر در کشاکشند تا راه زندگى را هموار کنند

وقتى خوب به این صحنه ها و چهره ها مى نگریم، در مى یابیم که حاصل این کشاکش همان رویارویى حق و باطل است. قرآن مى پذیرد که نیروهاى خیر و شردر سراسر جهان دامن گسترده اند و نیز معترف است که انسان رویارو با این هر دو نیرو است و با دانش و بینش خویش مى تواند میان این دو تمیز قائل شود. از این رو، قصّه قرآنى هر دو گروه خیر و شر را با همه امکانات و نیروهاى خود در صحنه هاى حیات به نمایش مى نهد.

البتّه در این صحنه ها، همواره پیروزى حقیقى از آنِ حق است و شکست و رسوایى از آنِ باطل : بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ (انبیا18) بلکه حق را بر سر باطل مى زنیم تا آن را درهم کوبد، و باطل نابود شوند هاست.

 تفاوت بارز امّت هاى پیشین و امّت اسلامى

 در جریان این مبارزه، تفاوتى واضح میان امّتهاى پیشین و امّت اسلامى به چشم مى خورَد. در قصّه هاى انبیا، از نوح تا عیسى، همواره مى نگریم که پیروان ایشان بر کناره ها حرکت مى کرده اند و تنها خود را از چنگ نیروهاى باطل مى رهانیده اند.

 اگر گاهی ندایى به حمایت از رسولان حق بر مى خاسته، حالتى استثنایى داشته: وَجآءَ مِنْ اَقْصَا الْمَدینَةِ رَجُلٌ یَسْعى قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلینَ. اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ اَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ (یس20.21)

مردى از دور دست شهر دوان دوان آمد و گفت: اى قوم من، از این رسولان پیروى کنید از کسانى که از شما هیچ مزدى نمى طلبند، و خود مردمى هدایت یافته اند، پیروى کنید. امّا در امّت اسلامى، جهاد وظیفه اى است که همه مردان مسلمان را در بر مى گیرد. آیاتى بسیار از قرآن، این وظیفه فراگستر را به پیامبر و مؤمنان زمان مى دهند. و همین، از ویژگى هاى برجسته و بى نظیر دعوت اسلامى است که جانبازى و فداکارى در راه آرمانهاى مقدّس را کارى بایسته و عظیم شمرده و در مکتب تربیتى اش نیز غیرتمندانى جانباز و ایثارگر پدید آورده است.

اکنون که سخن به این مقال رسید، دریغ است یاد نشود از دلیرانى که هشت سال خاک این سرزمین را از خون طهور خویش رونقِ مردى دادند و هنوز اگر آوازه غیرتى هست، از ایثار و حمیّت ایشان است. شهیدپروران، شهیدان، جانبازان، و جمله ایثارگران را درود!

 رویارویى دو جبهه خیر و شر تأکید ما بر مبارزه نیروهاى خیر و شر از این روست که در قصّه هاى قرآن، توالى رویدادها و حضور اشخاص واشیا بر پایه همین مبارزه و قرار گرفتن در یکى از این دو جبهه معنا مى یابد.

خیر و شر، هریک، ضوابط و ویژگى هاى خود را دارد. مهم ترین ویژگىِ خیر آن است که براى فرد و جامعه سودمند باشد و در عین حال، زیانى به فرد و جامعه نرسانَد. در قصّه قرآنى، نبرد میان این دو نیرو در عرصه ایمان و کفر بروز مى یابد. همه تلاشها و دعوتها نیز بر همین مدار شکل مى گیرند.

 قصّه نوح را در نظر آورید که از لحاظ زمانى، از قصّه هاى نخست قرآن است و بارها در کتاب خدا تکرار گشته است. در این قصّه، همواره سخن از دعوت به عبادت خداى یگانه است. و همیشه نیز این دعوت با انکار و عناد رویارو مى شود.

 این دعوت 950 سال به درازا مى انجامد و کافران تا آنجا پیش مى روند که نوح را از سنگسار شدن بیم مى دهند. این تأکید بر ایمان و کفر، البتّه از آن رو نیست که قرآن به دیگر چهره هاى خیر و شر بى اعتناست، بلکه از این جهت است که ایمان عصاره همه خیرها و کفر چکیده همه شرهاست. پس هرگاه نبرد ایمان و کفر نمایش داده شود، در حقیقت مبارزه میان همه خیرها و همه شرها نمایان ده شده است. از این دیدگاه، رهاورد ایمان، سراسر، پاکى و رشد و بَر و بار است که در «هدایتِ رَب» جلوه مى یابد:

 اِنَّ الَّذینَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ یَهْدیهِمْ رَبُّهُمْ بِایمانِهِمْ تَجْرى مِنْ تَحْتِهِمُ الاَنْهارُ فى جَنّاتِ النَّعیمِ. (یونس9) آنان را که ایمان آورده اند و کارهاى شایسته کرده اند پروردگارشان به سبب ایمانشان به بهشت هایى پر نعمت که نهرهاى آب در زیر پایشان جارى است هدایت مى کند.

 امّا کفر، سراسر، هیچ و پوچ و حسرت و بى بَرو بارى است: وَالَّذینَ کَفَرُوا اَعْمالُهُمْ کَسَراب بِقیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْـانُ مآءً حَتّى اِذا جآءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللهَ عِنْدَهُ فوَفّئهُ حِسابَهُ وَاللهُ سَریْعُ الْحِسابِ (نور 39) اعمال کافران چون سرابى است در بیابانى که تشنه آبش پندارد و چون بدان نزدیک شود هیچ نیابد و خدا را نزد خود یابد که جزاى او را به تمام بدهد. و خدا زود به حسابها مى رسد.

 و در منظرى دیگر: مَثَلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ اَعْمالُهُمْ کَرَمادِنِ اشْتَدَّتْ بِهِ الرّیحُ فى یَوْم عاصِف لایَقْدِرُونَ مِمّا کَسَبُوا عَلى شَىْء ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعیدُ. (ابراهیم 18) مَثَل اعمال کسانى که به خدا کافر شده اند چون خاکسترى است که در روزى طوفانى بادى سخت بر آن بوزد.

توان نگه داشتن آنچه را که به دست آورده اند ندارند. این است گمراهى بى انتها.

این مبارزه مستمر میان ایمان و کفر، گرچه در ظاهر غبار برمى انگیزد و فریاد نبرد مى پراکنَد، در حقیقت تصفیه گاهى است تا بدى ها و ناپاکى ها از چهره جهان زدوده شوند و زیبایى و پاکى ها جلوه کنند. این حکایت، درست همانند مَثَل تنگنا و درد زایمان است که گرچه خود بحرانى سخت است، رهاوردى مبارک و شیرین دارد: زایش یک مولود جدید!

عرصه هاى مبارزه

 و امّا عرصه هاى این مبارزه همیشگى! در قصّه هاى قرآن، چند عرصه اصلى براى مبارزه ترسیم گشته است:

 1. عرصه نَفْس  مهمترین نوع مبارزه، نبردى است که درون انسان برپا مى گردد. با این حال، هرگز قصّه قرآنى در دایره این نبرد به تنگنا دچار نمى شود، بلکه پس از ترسیم صحنه، راهى به بیرون مى گشاید تا نشان دهد که آنچه اصالت دارد نجات انسان در این عرصه است. در قصّه صاحب دو باغ، یک انسان از زیبایى و شکوه باغهاى خویش به غرور و خودبینى دچار مى شود و با خود مى پندارد:

 مآ اَظُنُّ اَنْ تَبیدَ هذِه اَبَدًا . وَمآ اَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ اِلى رَبّى لاَجِدَنَّ خَیْرًا مِنْها مُنْقَلَباً (کهف 35 و 36) نپندارم که این باغ هرگز از میان برود. و نپندارم که قیامت هم بیاید. و اگر هم مرا نزد خدا برند، جایگاهى بهتر از این باغ خواهم یافت.                                                         امّا قصّه به همین جا پایان نمى پذیرد، زیرا این جا نقطه غلبه هوا و هوس در عرصه مبارزه است. همین جاست که نداى انسان حقیقى بر مى خیزد:                                        

اَکَفَرْتَ بِالَّذى خَلَقَکَ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ سَوّئکَ رَجُلاً . لکِنّا هُوَ اللهُ رَبّى وَلا اُشْرِکُ بِرَبّى اَحَدًا . وَلَوْلا اِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ماشآءاللهُ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ اِنْ تَرَنِ اَنَا اَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَوَلَدًا

فَعَسى رَبّى اَنْ یُؤتِیَنِ خَیْرًا مِنْ جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْها حُسْبانًا مِنَ السَّمآءِ فَتُصْبِحَ صَعیدًا زَلَقًا . اَوْ یُصْبِحَ مآؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطیعَ لَهُ طَلَباً ( کهف37 تا 41)

ترجمه : آیا بر آن کس که تو را از خاک و سپس از نطفه بیافرید و مردى راست بالا کرد، کافر شده اى؟ ولى او خداى یکتا پروردگار من است و من هیچ کس را شریک پروردگارم نمى سازم . چرا آنگاه که به باغ خود درآمدى نگفتى: هرچه خداوند خواهد، و هیچ نیرویى جز نیروى خدا نیست؟ اگر مى بینى که دارایى و فرزند من کمتر از تو است، شاید پروردگار من مرا چیزى بهتر از باغ تو دهد. شاید بر آن باغ صاعقه اى بفرستد و آن را به زمینى صاف و لغزنده بدل سازد . یا آب آن بر زمین فرو رود و هرگز به یافتن آن قدرت نیابى.

 و در این لحظه است که رشته هاى پندار از هم مى گسلند و حقیقت در عرصه نبرد پیروز مى شود:

 وَاُحیطَ بِثَمَرِه فَاَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلى مآ اَنْفَقَ فیها وَهِىَ خاویَةٌ عَلى عُروُشِها وَیَقُولُ یا لَیْتَنى لَمْ اُشْرِکْ بِرَبّى اَحَدًا . وَلَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَما کانَ مُنْتَصِرًا. (کهف 42 و 43)

به ثمره اش آفت رسید و بامدادان دست حسرت بر دست مى سایید که چه هزینه اى کرده بود و اکنون همه بناهایش فرو ریخته است. و مى گوید: اى کاش کسى را شریک پروردگارم نساخته بودم. جز خدا گروهى که به یاریش برخیزند نبود و خود قدرت نداشت.

 2. عرصه رویارویى دو انسان

 قرآن اعتراف مى کند که انسانها با طبایع و انگیزه ها و خواسته اى گوناگون زندگى مى کنند و از این رو همواره در رقابتى سخت به سر مى برند. امّا اگر این رقابت به نبرد میان حق و باطل بینجامد، باز این گروه انسانى است که پیروز جلوه مى کند و بر جبهه باطل چیره مى شود. در قصّه فرزندان آدم، روشنترین صحنه نبرد میان دو انسان، یکى در موضع حق و دیگرى در موضع باطل، ترسیم مى شود. انگیزه تجاوز یکى از این دو چیست و در حقیقت میان آنان چه مى گذرد؟ قصّه را از قرآن بشنویم:                                                                                                

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ادَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبا قُرباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِما وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قالَ لاَقْتُلَنَّکَ قالَ اِنَّما یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقینَ . لَئِنْ بَسَطْتَ اِلَىَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنى مآ اَنَا بِباسِط یَدِىَ اِلَیْکَ لاَقْتُلَکَ اِنّى اَخافُ اللهَ رَبَّ الْعالَمینَ . اِنّى اُریدُ اَنْ تبُوأَ بِاِثْمى وَاِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ اَصْحابِ النّارِ وَذلِکَ جَزآءُ الظّالِمینَ . فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخیهِ فَقَتَلَهُ فَاَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ . فَبَعَثَ اللهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِى الاَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوارى سَوْأَةَ اَخیهِ قالَ یا وَیْلَتى اَعَجَزْتُ اَنْ اَکُونَ مِثْلَ هذا الْغُرابِ فَاُوارِىَ سَوْأَةَ اَخى فَاَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ.(مائده27 .31)

ترجمه : و داستان راستین دو پسر آدم را برایشان بخوان، آنگاه که قربانیى کردند. از یکیشان پذیرفته آمد و از دیگرى پذیرفته نشد. گفت: تو را مى کشم.گفت: خدا قربانى پرهیزگاران را مى پذیرد . اگر تو بر من دست گشایى و مرا بکشى، من بر تو دست نمى گشایم تا بکشمت، زیرا از خداوند پروردگار جهانیان بیم دارم. من مى خواهم تا تو هم گناه مرا بر دوش گیرى و هم گناه خود را تا از دوزخیان گردى که این است پاداش ستمکاران. نفسش او را به کشتن برادر ترغیب کرد، و او را کشت و از زیانکاران گردید

خدا کلاغى را واداشت تا زمین را بکاود و به او بیاموزد که چگونه جسد برادر خود پنهان سازد. گفت: واى بر من، نتوانم همانند این کلاغ باشم و پیکر برادرم را دفن کنم. و در زمره پشیمانان در آمد. مى بینید که انگیزه تجاوز، حسد است.

و از آنجا که همین انگیزه، خاستگاه اصلى نبرد است، قرآن از ریشه آن و دلیل پذیرفته نشدن قربانى یک برادر سخنى نمى گوید. برادرى که نماد نیروهاى باطل است با تأکید برجسته، برادر خویش را به قتل تهدید مى کند و در برابر، برادرى که نماد نیروهاى حق است، با او به ملاطفت سخن مى گوید و از مرز ادب و خداپروایى در نمى گذرد.

و آنگاه که نوبت به انتخابى بزرگ مى رسد، او که مى تواند قاتل باشد مقتول بودن را بر مى گزیند، زیرا آنجا که یا باید قاتل بود و ظالم، و یا مقتول بود و مظلوم، حق در چهره دوم ظهور مى یابد. و از پسِ این قتل ظالمانه، ندامت ظالم رخ مى نماید و بى درنگ چهره پیروز حق که در همه تاریخ قاعده اى بنا مى نَهد: مِنْ اَجْلِ ذلکَ کَتَبْنا عَلى بَنى اِسْرائیلَ اَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْس اَوْ فَساد فِى الاْرْضِ فَکَاَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا وَمَنْ اَحْیاها فَکَاَنَّما اَحْیَا النّاسَ جَمیعًا. (مائده32

از این رو بر بنى اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کس دیگر را نه به قصاص قتل کسى یا ارتکاب فسادى بر روى زمین بکشد، چنان است که همه مردم را کشته باشد. و هر کس که به او حیات بخشد چون کسى است که همه مردم را حیات بخشیده باشد.

3. عرصه نبرد انسان در طبیعت قرآن، انسان را فرا مى خوانَد تا با همه توان خویش در مبارزهاى جدّى شرکت کند تا نیروهاى طبیعت را به استخدام درآورد. در حقیقت، در این عرصه نبردى میان انسان و طبیعت جریان ندارد، بلکه مبارزه انسان براى رام ساختن طبیعت است. سدّى که ذوالقرنین مى سازد تا یأجوج و مأجوج را از دستیابى به آدمیانِ یک قوم باز دارد، در حقیقت مبارزه براى استخدام طبیعت در خدمت حق است:

حَتّى اِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِماقَوْمًا لایَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً . قالُوا یا ذَالْقَرَنَیْنِ اِنَّ یَأجُوجَ وَمَأجُوجَ مُفْسِدُونَ فِى الاْرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلى اَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا . قالَ ما مَکَّنّى فیهِ رَبِّى خَیْرٌ فَاَعینُونى بِقُوَّة اَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا .اتُونى زُبَرَ الْحَدیدِ حَتّى اِذا ساوى بَیْنَ الْصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى اِذا جَعَلَهُ نارًا قالَ اتُونى اُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا .فَمَااسْطاعُوا اَنْ یَظْهَرُوهُ وَمَااسْتَطاعُوا لَهُ نَقْبًا. (کهف93. 97)

ترجمه : تا به میان دو کوه رسید. در پس آن دو کوه مردمى را دید که گویى هیچ سخنى را نمى فهمند . گفتند: اى ذوالقرنین، یأجوج و مأجوج در زمین فساد مى کنند. مى خواهى خراجى برخود مقرر کنیم تا تو میان ما و آنها سدى برآورى؟ گفت: آنچه پروردگار من مرا بدان توانایى داده است بهتر است. مرا به نیروى خویش مدد کنید، تا میان شما و آنها سدى برآورم . براى من تکه هاى آهن بیاورید. چون میان آن دو کوه انباشته شد، گفت: بدمید. تا آن آهن را بگداخت. و گفت: مس گداخته بیاورید تا بر آن ریزم. نه توانستند از آن بالا روند و نه در آن سوراخ کنند.

امید اینک که منظر قرآنى این مبارزه دریافت شد، به وضوح مى توان دید که انسان در عرصه حیات همواره امید را پیش رو دارد و چشم به راه آیندهاى سرشار از خیر است. از رهگذر همین نگرش است که قصّه هاى قرآن لبریز از امید و یأس ستیزى اند و آدمى را به مبارزه براى ساختن آینده اى نیکوتر فرا مى خوانند

 براى نمونه، در قصّه یوسف، یعقوب در حالى که سخت ترین لحظه هاى  زندگى را در فقدان فرزند دلبندش مى گذراند، از صبر و امید سخن مى گوید:  فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ. ( یوسف 18 ) اکنون براى من صبر زیبا نیکوتر است و خداست که در این باره از او یارى باید خواست. دیگر بار که به فراق فرزندى دیگر مبتلا مى شود، باز از امید دَم مى زند:

 فَصَبْرٌ جَمیلٌ عَسَى اللهُ اَنْ یَأتِیَنى بِهِمْ جَمیعًا. (یوسف83) مرا صبر زیبا نیکوتر است. شاید خدا همه را به من بازگردانَد. و نیز بذر این امید را در قلب فرزندان خویش مى پراکنَد و آنان را به تلاش و یأس ستیزى فرا مى خوانَد:

 یابَنِىَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یوُسُفَ وَاَخیهِ وَلا تَایْئَسُوا مِنْ رَوْحِ اللهِ اِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ. (یوسف87) اى پسران من، بروید و یوسف و برادرش را بجویید و از رحمت خدا مأیوس مشوید، زیرا تنها کافران از رحمت خدا مأیوس مى شوند.

این نگرش به زندگى و حضور امیدوارانه در عرصه آن، روح جارى در حیات همه بندگان مؤمنى است که در قصّه هاى قرآن حضور دارند. البتّه همین بندگان مؤمن دچار تردید و اضطراب و سؤال نیز مى شوند، امّا با پاسخ خدا امید و آرامش مى یابند که پیروزى نزدیک است:

 اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسآءُ وَالضَّرّآءُ وَزُلْزِلُوا حَتّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذینَ امَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُاللهِ اَلا اِنَّ نَصْرَاللهِ قَریبٌ. (بقره 214)

مى پندارید که به بهشت خواهید رفت و هنوز آنچه بر سر پیشینیان شما آمده، بر سر شما نیامده؟ به ایشان سختى و رنج رسید و متزلزل شدند، تا آنجا که پیامبر و مؤمنانى که با او بودند، گفتند: پس یارىِ خدا کى خواهد رسید؟ بدان که یارى خدا نزدیک است.

بخش دهم :               قصه ی آغاز آفرینش انسان و هستی

آن گاه آهنگ آسمان کرد و آن دودی بود. یعنی مبدأ خورشید و سیارات همه چیزی دود آسا بوده است. (فصّلت‌11)  شب را بر روز فرو می‌پیچد و روز را بر شب فرو می‌پیچد. (زمر‌5) این آیه را وقتی می‌توانیم درست توجیه و تفسیر کنیم که قایل به کرویت زمین باشیم و گردش آن را در حالی که نیمی از آن تاریکی و نیمی همواره روشن است بپذیریم. ثُمَّ اِسْتَوی إِلَی اَلسَّماءِ وَ هِیَ دُخان
... نه خورشید را سزد که با ماه درگیر شود؛ و نه شب بر روز پیشی جوید و هر کدام در مداری[جداگانه] شناورند. (یس‌4) قرآن فضا را چون فراخنایی که از آن راه‌های گوناگون می‌گذرد ترسیم می‌کند: وَ اَلسَّماءِ ذاتِ اَلْحُبُک :

و پس از آن زمین را در حال غلتانیدن گسترد. (ذاریات ‌7) و نیز در آیه‌ی پر مغز دیگری که بر خلاف پندار مفسّران قدیمی ارتباطی به روز رستاخیز ندارد زمین را در حال حرکت رقم می‌زند: و کوه‌ها را ساکن می‌پنداری و حال آنکه آن‌ها ابر آسا در حرکتند! (نمل ‌88) این امر صرفاً بیان یک حقیقت علمی است که هم اکنون نیز صادق است وگرنه اگر خدا می‌خواست وضع کوه‌ها را در روز قیامت ترسیم کند به گونه‌یی دیگر توضیح می‌داد چنان که در سوره‌ی، طه ‌1 تا 5 فرمود:
و درباره‌ی کوه‌ها از تو می‌پرسند بگو: پروردگارم آن‌ها را یک سر ریز ریز خواهد کرد! پس آن آیه ابداً ارتباطی به آیه‌ی فوق‌الذکر ندارد. همچنان که در مورد آب‌های زیر زمینی فرماید: مگر ندیده‌ای که خدا از آسمان بارشی فرو آورد پس آن را در چشمه‌هایی که در [طبقات زیرین] زمین است رشته رشته روان کرد؟ (زمر ‌21) آن گاه یادی از مبدأ زندگی می‌کند: وَ جَعَلْنا مِنَ اَلْماءِ کُلَّ شَیْ‌ءٍ حَی  و هر چیز زنده‌یی را از مبدأ آب پدید آوردیم. (انبیاء ‌3)

و خدا هر جنبده‌یی را از آب آفرید. (نور‌ 45) آیا به آن کس که تو را از خاک نرم خلق کرد کافر شدی!؟ (کهف ‌37) و چون پروردگارت فرشتگان را گفت من در کار خلقت بشری هستم از گل رستی از [مبدأ] لایی بویناک. ‌‌(حجر 28) قرآن گاه آغاز آفرینش را از آب و زمانی از «تراب» (خاک زراعتی) و هنگامی از «طین» یا از«لای بدبو» می‌داند که با اکتشافات علمی سازگار است.
وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً : خدا شما را در طی اطوار مختلف آفرید. (نوح ‌14) هَلْ أَتی عَلَی اَلْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ اَلدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً آیا انسان را آن دم از روزگار یاد آید که چیزی در خور یاد کرد نبود؟ (انسان ‌1) وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُکُم و هیچ جنبنده‌یی در زمین و هیچ پرنده‌یی که با دو بال خود می‌پرد نیست؛ مگر آنکه آن‌ها نیز مانند شما جماعت‌هایی می‌باشند! (انعام ‌38)
مراد از «حماء مسنون»، گل بدبوی تخمیر یافته است. (حج ‌47 و معارج ‌4)
بدین ترتیب خدا تمام اصناف جانوران را با انسان پیوند می‌دهد. یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاث شما را در شکم‌های مادرانتان می‌آفریند، آفرینشی از پس آفرینش دیگر، درتاریکی‌های سه‌گانه. (زمر ‌6)

مراد از تاریکی‌های سه‌گانه، تاریکی داخل مشئمه و رحم و شکم است. چگونه پیامبر در چهارده قرن پیش که هنوز دانش زمان نیز اقتضا نمی‌کرده از این امر آگاه شده است؟ آیا بر حسب تصادف یا القاء ناخودآگاه بوده؟ ولی اطلاعاتی که قرآن به ما می‌دهد یکی دو تا نیست که بر تصادف حمل کنیم.
یا أَیُّهَا اَلْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیه راستی را که ای انسان تو به سوی پروردگارت تلاش کننده‌یی، با تلاشی هر چه تمام‌تر، و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد. (انشقاق ‌6) و از آنجا که مثال اعلی به خدا تعلق دارد، آدمی باید همواره کوشا باشد که از عالم ملک به سوی عالم ملکوت خیر بردارد تا سرانجام کمال خود را احراز کند. چرا که عهد الست بر این رفته است .
و چون پروردگارت از اعقاب و زاد و رود فرزندان آدم [پیمان فطری] گرفت و خود آن‌ها را بر خودشان به گواهی واداشت که آیا من پروردگار شما نیستم!؟ پاسخ دادند: چرا گواهی دادیم، تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم یا مبادا بگویید: جز این نبوده که پدران ما از دیر باز شرک ورزیده بودند و ما هم زاد ورود [آن‌ها] از پی ایشان بودیم!

آیا ما را به [کیفر] آنچه هرزه کاران انجام داده‌اند هلاک می‌کنی؟ و این گونه آیات خود را به تفضیل باز می‌نماییم و امید که آن‌ها [به سوی حق] باز گردند. (اعراف ‌172-‌174)
به دنبال این آیه و موید همین معنا، می‌فرماید: و چون خداوند از پیام‌آوران پیمان گرفت که هرگاه به شما کتاب و حکمتی دادم سپس شما را فرستاده‌یی آمد که آنچه را پیش شماست تصدیق کرد، البته به او ایمان بیاورید و حتماً یاریش کنید! فرمود: آیا اقرار کردید و در این باره پیمانم را پذیرفتید؟ پاسخ دادند: اقرار کردیم!

فرمود: پس گواه باشید و من با شما از گواهانم. (انعام ‌162-‌163) بدین ترتیب آدمی با رنج و تلاش برای عروج به جهان برین و رهیدن از آلودگی‌های زمین در برابر پروردگار جهان، اسلام یا تسلیم را بر می‌گزیند زیرا که رستگاری همه در این تمکین است: قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ `لا شَرِیکَ لَهُ  وَ بِذلِکَ ‌أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ  اَلْمُسْلِمِین  بگو در حقیقت نماز من و آداب [دینی] من و زندگی من و مرگ من [همه] برای خدا، پروردگار جهان‌هاست، و من بر این [کار] دستور یافته‌ام و من نخستین مسلمانانم. (انعام ‌162)

 حکمت   در کلامی از امام علی علیه السلام آمده: جبرئیل بر آدم نازل شد و گفت من مامورم که تو را میان یکی از این سه موهبت مخیر کنم، تا یکی را برگزینی و بقیه را رها کنی آدم علیه السلام گفت: آنها چیست؟ جبرئیل در پاسخ گفت: عقل و حیا و دین. آدم گفت: من عقل را برگزیدم، جبرئیل به حیا و دین گفت او را رها کنید و به دنبال کار خود بروید، گفتند ما ماموریم همه جا با عقل باشیم و از آن جدا نشویم! جبرئیل گفت: حال که چنین است به ماموریت خود عمل کنید، سپس به آسمان صعود کرد! (اصول کافى،مطابق نورالثقلین،ج5 ص382)

اگر عقل از دین جدا گردد با اندک تحریکی بر باد می‏رود، یا به انحراف کشیده می‌شود و اما حیا که مانع انسان از ارتکاب زشتی‌ها و گناهان است، آن نیز ثمره شجره معرفت و عقل و خرد است.
این نشان می‌دهد که آدم سهم قابل ملاحظه‏ای از عقل داشت که به هنگام مخیر شدن در میان این سه چیز، مرحله بالاتر عقل را برگزید و در سایه آن هم دین را تصاحب کرد و هم حیا را. البته عقل در اینجا به معنی معرفت راستین است، نه شیطنت‌های شیاطین که در سیاستمداران جبار و ظالم جهان دیده می‌شود که به گفته امام صادق علیه السلام شبیهة بالعقل، و لیست بالعقل‏ شبیه عقل است ولی عقل نیست! (تفسیر نمونه، ج.24، ص.327)

وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ. إِذا أُلْقُوا فِیها سَمِعُوا لَها شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ. تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ کُلَّما أُلْقِیَ فیها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر.  قالُوا بَلی‏ قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَ فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ.  وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ.  فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لأَصْحابِ السَّعِیرِ ملک 11-6 و اوضاع خراب و هولناکی در انتظار آنان که بدون چراغ عقل روزگار می‌گذرانند، فراهم است.
برای کسانی که به پروردگارشان کافر شدند عذاب جهنم است و بد جایگاهی است وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ
سپس به شرح گوشه‏ای از این عذاب وحشتناک پرداخته می‏افزاید: هنگامی که کفار در آن افکنده می‌شوند، صدای وحشتناکی از آن می‏شنوند و این در حالی است که پیوسته می‏جوشد و غلیان دارد إِذا أُلْقُوا فِیها سَمِعُوا لَها شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ. هنگامی که آنها با نهایت ذلت و حقارت در آن پرتاب می‌شوند. فریاد وحشتناک و طولانی جهنم برمی‏خیزد و تمام وجود آنها را در وحشت فرو می‏برد. سپس برای مجسم ساختن شدت خشم دوزخ می‏افزاید: نزدیک است از شدت غضب پاره پاره شود! تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ (ملک 8)

ولی آنان در پاسخ می‌گویند : انذارکننده به سراغ ما آمد، ولی ما او را تکذیب کردیم و گفتیم خداوند هرگز چیزی نازل نکرده و خداوند وحی بر کسی نفرستاده است، تا به هوای نفس خویش ادامه دهیم، حتی به آنها گفتیم شما در گمراهی عظیمی هستید! قالُوا بَلی‏ قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَ فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ. نه تنها آنها را تصدیق نکردیم و به پیام حیاتبخششان گوش فرا ندادیم، بلکه به مخالفت برخاسته، و این طبیبان روحانی را گمراه خواندیم و از خود راندیم. بعد به دلیل اصلی بدبختی و گمراهی خود اشاره کرده است.

می‌گویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم و عقل خود را به کار می‏گرفتیم، هرگز از دوزخیان نبودیم! وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ  أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ. اینجاست که به گناه خود اعتراف می‌کنند، دور باشند دوزخیان از رحمت خدا ! فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لأَصْحابِ السَّعِیرِ. در این آیات ضمن بیان سرنوشت وحشتناک دوزخیان، تأکید روی علت اصلی بدبختی آنها گذارده شده است، می‌گوید: از یک سو خداوند گوش شنوا عقل و هوش داده و از سوی دیگر، پیامبرانش را با دلایل روشن فرستاده، اگر این دو با هم ضمیمه شوند سعادت انسان تامین است.

ادامه مطالب

http://m5736z.blog.ir/post/QESSEH

http://m5736z.blog.ir/post/Qeseh2

http://m5736z.blog.ir/post/Qeseh3

به نام خدا
مطالب جمع آوری شده در زمینه های مفاهیم قرآنی و تاریخی

از سال 1354   و    بارگزاری آن  در سال  1380 در   سایت

تاریخی فرهنگی قرآنی

و از سال 1393 به تدریج بعضی از مقالات تبدیل به کتاب شده

 و  به حول قوه الهی در  مهر سال 1399 به 40 جلد کتاب رسیده است.

نام  : محمود زارع پور متولد تهران محله قلهک شمیران 1336

کارشناسی علوم قرآن و دینی ، دبیر    و 25 سال   مدیریت    مدرسه

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">