تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.

پیام های کوتاه قرآنی (اعجاز، سیاست، مَثَل ها و ....)


ghuraan@

پیام رسان تلگرام . سروش و بله

 

عرفان های نوظهور

مقام محمود . مفهوم تهجد . مقام شفاعت پیامبر . مقام فنا و محو . مقام رضا . مقام مخبتین . زهد اسلامی

سالک الی الله . سلوک عارفانه . عرفان معرفت و شناخت / شرایط توبه سالک . قرب الهی.

                   کپی و جزوه و تبدیل به کتاب با اطلاع جایز است

 شرایط سیر و سلوک  

سیر و سلوک به چه معنا است و سالک الی الله به چه شروطی باید التزام عملی داشته باشد؟ بین دو کلمه سیر و سلوک ترکیب عطفی برقرار است و در کتاب های لغت این دو را در کنار هم این گونه معنا کرده اند: «طی طریق و راه پیمودن و ریاضت کشیدن و در تصوف آداب و رسوم و کیفیت مقامات و احوال و چگونگی در طریقت است و ترقی زندگی روحی را به سفر و مسیر تشبیه کرده اند و از همه تشبیهات این تشبیه جامع تر است

سالک (راه رونده) در طی طریق از همین لحظه که به راه می افتد و درپی تکمیل خود برمی آید، در راه وصل به منظور و مقصود خویش از مراحل و منازل گوناگون می گذرد و مانند مسافرین جهان پیما هردم با منظره مخصوصی مواجه می شود.» (لغت نامه دهخدا، ج 2، ص 762)بعضی از فرهنگ لغت ها این دو کلمه را در کنار هم به صورت خلاصه این گونه معنا کرده اند: «روش و عمل ریاضت برای رسیدن به مقامات معنوی (کامل فرهنگ فارسی، ص 605)کلمه سلوک به تنهایی به معنای پیمودن راه و سیر؛ یعنی تماشای آثار و خصوصیات منازل و مراحل دربین راه می باشد. (لب اللباب در سیرو سلوک، محمدحسین طهرانی، ص 25)

شرایط سالک

در سیر و سلوک سالک طریقت معرفت الهی باید به چهار شرط ضروری التزام عملی داشته باشد:

1 - حضور سالک باید، ما سوی الله و همه عالم، از جمله خود را با تمام شئونش در محضر خدا دیده، همه کارهای خود را تحت مراقبت خدا بداند. (الم یعلم بان الله یری)

2- آداب حضور درحد توان و مقدورات خود، در برابر حضور «رب الارباب» آداب حضور را رعایت کند.(صلوا کما رایتمونی اصلی)

3- همت سالک باید با همت عالی وارد این طریق شود. (قدرالرجل علی قدر همته )

4 - طلب سالک باید همانند گدایان مصر از «غنی مطلق» با اصرارگدایی کند (من طلب شیئا و جد و جد)بنابراین، طی کردن مراحل، جهت «تهذیب و تصفیه نفس» را سیر و سلوک می خوانند و سالک را اهل سلوک و اهل طریقت می نامند. طی مراحل طریقت، مستلزم شناخت چهار عامل است: راه، رونده، مقصد و راهنما. سیر و سلوک فواید انواعسیر و سلوک درمنطق قرآن امری ذاتی و نهادینه شده در وجود انسان است

زیرا خداوند انسان را موجودی سالک (رونده) و به تعبیر قرآن «کادح» آفریده است «یا ایهاالانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه» ای انسان همانا تو به سوی پروردگارت حرکت و تلاش می کنی، پس او را ملاقات می کنی. بنابراین هیچ انسانی خنثی و بی تحرک و ساکن آفریده نشده و هیچگاه از سیر و سلوک منقطع نخواهدشد. اما نکته اصلی دراین است که انسان بتواند با معرفت توحیدی سیر و سلوک خود را درجهت خدا و تقرب الی الله قرار دهد و از سایر مسیرهای انحرافی و یا کاذب خودداری کند.

بنابراین فواید زیر را می توان در این رابطه برشمرد:

1- انسان در رسیدن به اهداف خود نیازمند راهکار و برنامه است تا مسیر و طریق را برای او تعریف کند. بشر درعرصه معنویت و سیر الی الله نیز نیاز به آیین نامه دارد.مباحث سیر و سلوک که عرفا و اصحاب شهود ارائه کرده اند به مثابه چراغ راه و هادی مسیر معرفت الهی است، تا راهرو طریقت در گرداب سرگردانی فرو نغلتد.

2 - ثمره دیگر «سیر و سلوک» آن است که از آغاز راه، مقصد و هدف برای سالک روشن می شود. 3 - در مباحث «سیر و سلوک» مراتب و مراحل طریق الی الله از پایین ترین درجات معنوی تا عالی ترین آن برنامه ریزی شده و دستورالعمل ارائه شده است، به طوری که هر فرد بنا به استعداد، توانایی و پشتکار خود می تواند به بخشی از آن یا به همه مراحل دست یابد. بنابراین، همه افراد در هر سطحی از معنویت، برنامه و توصیه های لازم را می توانند به کار گیرند.اقسام مردم بر اساس سیر و سلوکامام خمینی(ره) درکتاب « آداب الصلوه » انسان ها را در قبال سیر و سلوک به چهار دسته تقسیم کرده است:

1- محجوبیان این طایفه بر اثر توجه به دنیا و سردرگمی در آن از حرکت و پرواز به سوی ملکوت غافلند واز سیر به سوی حق بازمانده و در شمار غافلان قرار دارند.

2- سالکان این گروه در حال سیر و حرکت به سوی حق به سر می برند و به پیر راه و راهبر نیازمندند.(قرآن، پیامبراعظم(ص) و ائمه اطهار(ع) و اولیای الهی بهترین الگوها و راهبران سلوک الی الله هستند)

3- واصلان این دسته از مردم ازطریق سیر و سلوک به سوی حق، به مقصد دست یافته و به سرمنزل مقصود واصل گشته اند.4- راجعان این طایفه پس از وصول به مقصود، از دیار یار به سوی خلق، بار سفر بسته تا دیگران را نیز در سیر الی الله راهبری کنند. (آداب الصلوه ، ص47)

اهمیت معرفت و شناخت در زندگی انسان

امر شناخت و معرفت هم نزد فلاسفه، عرفا و اندیشمندان جایگاه ویژه ای داردو هر یک به تناسب دیدگاه و منظر ورود خویش به این بحث، نظرات عمیق و گسترده ای در این باب داشته و دارند و هم نزد عامه مردم دارای ارزش و اعتبار، حداقل در حد زیان و گفتار است و به طوری که در محاورات روزمره خویش میتوانیم این جمله را به خوبی بشنویم: انشاءالله فلان امام را با معرفت زیارت کنی -فلانی آدم با معرفتی است!

پیامبر اکرم)ص( خطاب به یکی از انصار که از او درباره اهمیت شرکت در تشییع جنازه یا حاضر شدن در مجلس علما سؤال کرده بود، فرمودند: حاضر شدن در مجلس مرد دانشمند از شرکت در تشییع هزار جنازه، دیدار از هزار بیمار، برپا ایستادن برای عبادت در هزار شب، روزه داشتن هزار روز و صدقه دادن هزار درهم به فقرا و گزاردن هزار حج مستحبی و حضور در هزار جنگ در راه خدا- جز جنگ واجب- و دادن مال و جان دراین راه بیشتر ارزش دارد

اینها کجا به پای حضور در مجلس عالم )و کسب شناخت و معرفت( میرسد؟ آیا نمیدانی که اطاعت و عبادت خدا نیز به وسیله علم است، و نیکی دنیا و آخرت با علم است و شر دنیا و آخرت با جهل و نادانی است؟! 3 حضرت امیرالمومنین علی)ع( نیز در این باره به کمیل فرموده اند: ای کمیل! هیچ حرکت )وکاری( نیست جز اینکه در آن به شناختی نیازمندی. 4

امام صادق)ع( هم دراین خصوص فرموده اند: روز قیامت، خون شهدا را با مرکب خامه دانشمندان در دو کفه ترازو میگذارند، سپس مرکب خامه دانشمندان بر خون شهدا فزونی مییابد. 5 معرفت و شناخت و علم و آگاهی آنقدر مهم و حیاتی است که حتی قبل از ایجاد هستی، وجود داشته است! علم، قبل از وجود و هستی بوده است) 6( معنی این سخن آن است که خداوند متعال اول علم به وجود آوردن هستی را داشته است سپس به خلق موجودات پرداخته است

بنابراین شناخت و معرفت و علم و آگاهی لازمه انجام هر کاری است) 7( و انسان به تبع آموزشی که از حضرت حق تعالی فرا گرفته لازم است که قبل از بیان هر گفتاری و انجام هر کاری، معرفت و شناخت درست و کامل پیدا نماید تا بتواند آن سخن یا آن کار را به درستی و تمامی به انجام برساند. پیامبر اکرم)ص( فرموده اند: سلیمان پیامبر را بین اینکه: مال، ملک و دانش داشته باشد، مخیر کردند. حضرت سلیمان)ع( علم و دانش را انتخاب کرد. وقتی او دانش را برگزید، ملک و مال را نیز به او دادند! ) 8(

معنی شناخت

معنی شناخت در فرهنگ لغات مختلف چنین است: فرهنگ معین: شناسایی، دریافت، معرفت. لغتنامه دهخدا: عرفان، معرفت، شناسایی، عرفه، علم، شناختن. بعضی، شناخت را به معنی آگاهی میدانند و عده ای نیز شناخت را به معنای اطلاع یافتن، پی بردن به حقیقت چیزی و درک درست و واقعی از امور میدانند

بعضی نیز شناخت را به معنای دانایی و فهم درست امور دانسته اند. به عبارت دیگر میتوان گفت که: انسان در فرآیند تعامل و روابط دائم با جهان خارج از خویش، تحت تاثیر عوامل گوناگون قرار گرفته و نشانه های متعددی را درک میکند. این تاثرات در «مغز » بازتاب مییابد، بازتاب جهان خارج در مغز انسان «ذهن » او را شکل میدهد که باعث شناخت او میشود. براساس آنچه گفته شد میتوان گفت که شناخت عبارت از: علم و آگاهی دقیق و درست از وضعیت امور و اشیاء است.

امکان شناخت

انسان برای گرایش یا دوری از چیزی، درباره آن چیز علم و آگاهی داشته باشد. اکنون این سؤال مطرح میشود که آیا امکان شناخت وجود دارد یا نه؟! سوفسطاییها معتقدند که امکان شناخت وجود ندارد! در مقابل آنها فلاسفه معتقدند که شناخت امکان دارد. فیلسوف کسی است که بر اساس عقل محض و استدلال و برهان به شناخت میپردازد. و به همین جهت دلایل فلاسفه برای انسان حقیقت جو قابل قبول و منطقی است

اگر از نظر سفسطه گرایان که با عقل و منطق و فطرت انسان جور در نمیآید، با کرامت و بزرگواری عبور کنیم )فرقان آیه 72 ( مشاهده میکنیم که امکان شناخت برای بشر وجود دارد. بزرگترین دلیل این امکان هم، تمدن فعلی بشر، ماحصل علوم تجربی، دیدگاههای منطقی و قوانین فیزیک، شیمی، طب، صنعتی و... میباشد.

اگر امکان شناخت وجود نداشت، هیچ قانونی شناخته نمیشد! سعدی درباره امکان شناخت گفته است: برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار شناخت و معرفت و علم و آگاهی، بهترین و لازمترین مقدمه برای اثبات یا انکار چیزی و اقبال یا ادبار به آن است. اندیشمندان و خردمندان، شناخت را مبنای: اندیشه، گفتار و کردار خویش قرار میدهند و برعکس افراد جاهل، سطحی نگر و گرفتار هوای نفس، ظن و گمان و هوای نفس را مبنای اندیشه، گفتار و اعمال خود قرار میدهند. به عبارت دیگر، پایه همه فعل و انفعالات، حرکتها و موفقیتهای انسان دانا، شناخت دقیق اوست

خداوند متعال در آیه 157 نساء تفاوت گفتار براساس علم و سخن بر مبنای گمان را این طور بیان فرمو ه اند: آنها علم به آن ندارند و فقط از گمان پیروی میکنند... در آیه 37 رعد هم فرموده اند: اگر از هوسهای آنها بعد از آنکه علم و آگاهی برایت آمده پیروی کنی، هیچکس در برابر خدا از تو حمایت نخواهد کرد...

در این آیات و آیات متعدد دیگر، علم در برابر گمان، هوس و تصورات غلط آمده است. در واقعه سجده آدم بر فرشتگان، نکته مهمی که باعث شد فرشتگان به مقام آدم)ع( کرنش کنند و اقناع شوند که مقام آدم از آنها برتر است علم و شناخت آدم بود این جریان در آیه 33 بقره چنین آمده است: خداوند به فرشتگان فرمود: اگر راست میگویید نامهای این چیزها را برای من بگویید! فرشتگان گفتند: پاک خدایا! ما را دانشی نیست جزء آنچه تو به ما آموخته ای

تویی دانای حکیم )آنگاه( خداوند فرمود: ای آدم! آنها را از نامها و حقیقتها آگاهی ده. پس چون آدم فرشتگان را آگاه کرد، خداوند فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهان آسمانها و زمین را میدانم.

در آیه دوم سوره جمعه نیز خداوند سبحان هدف از ارسال پیامبر اسلام)ص( را نجات مردم از گمراهی و پاک و پاکیزه سازی آنها به وسیله کتاب و حکمت اعلام فرموده است. در آیه ۲ رعد هم انسان با معرفت و شناخت، بینا و نورانی و انسان گمراه و بی معرفت و فاقد شناخت، کوردل و تاریک معرفی شده اند: )به مردم( بگو: آیا کور )دل( و بینا با هم برابرند؟! یا آیا تاریکی و روشنایی مساویند؟ در آیات متعدد دیگر قرآن مجید هم این معنی آورده شده است: )علق 5- 1(، زمر 9، انعام 5، فاطر 19 ، رعد 19 ، احزاب 34 ، بقره 269 ، رعد 16

معرفت و شناخت آنقدر مهم است که پیامبر اسلام)ص( آن را حیات اسلام و ستون ایمان نامیده است. و نیز فرموده اند: نیکی دنیا و آخرت با دانش همراه است و بدی دنیا و آخرت با جهال همراه است ) 9( ۱- منتخب میزان الحکمه ص 362 -3 الحیات ج 1 ص 63 -4 تح فالعقول ص 119 -5 بحارالانوار ج 2 ص 14 -6 برنامه معرفت شبکه 4 سیما 22 / 10 / 91 -7 عل مالانسان مالم یعلم )خداوند( به انسان آنچه را نم یدانست آموخت )علق 5( -8 نه جالفصاحه ح 1538 -9 نه جالفصاحه احادیث 951

.منابع شناخت

منابع شناخت عبارتند از: -1 فطرت 2- عقل 3-تجربه و تاریخ 4-وحی )آیات و روایات( 5- دل )فواد( 6-طبیعت

-1 فطرت

بعضی از شناختهای بشر، فطری است. یعنی در نهاد و وجود او، این قدرت وجود دارد که میان دو چیز، یکی را بهتر از دیگری بداند و این شناخت درست و مطابق واقع است. شناخت خدا و کمال مطلق جلوه بارز این منبع الهامبخش فطری است. مثلا همه انسانها غیر از افراد معدودی که به وسیله احاطه گناه بر شخصیت آنها آینه فطرتشان غبار گرفته و مکدر شده است و قدرت تشخیص را از آنها گرفته است تایید م یکنند که: راست گویی خوب و دروغگویی بد است

یا امانتداری خوب و خیانتکاری بد است. خداوند متعال در آیه 30 سوره روم تصریح میفرماید که: دینگرایی در فطرت بشر است و در آیه 8 سوره شمس نیز میفرماید: خداوند فجور و تقوا را به انسانها الهام کرده است. امام علی)ع( در حکمت 339 نهج البلاغه فرموده اند: علم و آگاهی بر دو نوع است: علم فطری و علم اکتسابی، علم اکتسابی اگر هماهنگ با علم فطری نباشد، مفید واقع نمیشود.

-2 عقل

عقل انسان که از آن با عنوان «حجت یا پیامبر درونی » نام برده شده است هم از منابع مهم و سرنوشت ساز شناخت است. چنانچه عقل انسان اسیر: شهوت، غضب، هواهای نفسانی و فتنهها نباشد، میتواند به عنوان یک منبع مهم و قابل اعتنا و قبول موجب شناخت انسان شود. علوم عقلی و استدلالی بر همین اساس شکل گرفته و پرده از روی مجهولات زندگی بشر برداشته اند

نکته خیلی مهم و شگرف آن است که سایر منابع شناخت هم توسط عقل کارایی مییابند و اگر این منبع در وجود کسی نباشد یا اسیر هوی، هوس، غضب، شهوت و فتنهها گردد، استفاده از سایر منابع نیز مختل میشود.

پیامبر اکرم)ص( دربار ه عقل )نهج الفصاحه احادیث 951 و 3155 ( فرموده است: همه خوبیها را با عقل میتوان یافت و هر کس عقل ندارد، دین ندارد. و نیز فرموده اند) 1(: پاداش مردم در قیامت به اندازه عقولشان است

پایه شخصیت انسان، عقل اوست و هوش، فهم، حافظه و دانش از عقل سرچشمه میگیرند و عقل انسان را کامل میکند و عقل، راهنما و بیناکننده و کلید کار انسان است. رسول اکرم)ص( فرموده اند: ثواب عبادت )هر کس( به انداز ه )عقل( اوست. )اصول کافی ج 1 ص12(

خواجه عبدالله انصاری هم در مناجاتهای عارفانه خویش گفته است: خدایا: آن را که عقل بدادی، چه ندادی و آن را که عقل ندادی، چه بدادی؟! امام علی)ع( در این باره در نهج البلاغه حکمت 113 فرموده اند: سرمایهای از عقل سودمندتر نیست و نیز فرموده اند: عقل برایت کافی است که راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد. )همان 421 (

* خداوند عقل را نعمتی بزرگ برشمرده است. در روایات معتبر آمده که عقل مخاطب اوامر و نواهی خداوندی است و از عقل در برابر کارهای انسان مؤاخذه میشود. همچنین از روایات به دست میآید که دینداری و اخلاقمداری انسان ریشه در عقل دارد و از لوازم ذاتی عقل، دین و حیاست. *عقل آدمی یک قوه ای است که با به کارگیری آن به فعلیت میرسد و آنچه مهم است اینکه عقل به کار گرفته شود و به فعلیت درآید. پس عقل آدمی استعداد دارد و اگر بخواهد از قوه به فعلیت برسد، یک مبدأ تحریکی میخواهد

اینجاست که نیازمند خداوند است تا به عنوان معلم به عقل کمک کند تا از قوه به فعلیت درآید. از این رو درباره نقش وحی و بعثت پیامبران به تعلیم الهی اشاره شده است. * خداوند برای اینکه انسانها از دیگران بریده شوند و تنها به او وصل شوند، هر از گاهی شرایطی را پدید میآورد تا انسانی که به اسباب، دل بسته و پیوند خورده از آن بریده شود و بداند که این اسباب تاثیرگذار نیست، بلکه این خداوند مسب بالاسباب است که تاثیر را در این چیزها قرار داده است.

-3 تجربه و تاریخ

یکی دیگر از منابع شناخت «تجربه » است. وقتی فرضیه ای مطرح میشود و آن فرضیه در مرحله عمل جواب م یدهد و ثابت م یشود و بارها نیز درستی آن در عرصه عمل و تکرار تایید م یشود، تبدیل به تجربه م یشود. علوم تجربی برهمین مبنا بنا شد هاند و اکنون دانش بشر در عرصه علوم تجربی پیشرف تهای زیاد و توسعه حیر تانگیز یافته است

بخشی از شناخت انسان بوسیله استفاده از علوم تجربی حاصل میشود. و یافت ههای علوم تجربی میتواند یک منبع الهامبخش شناخت برای انسان باشد.

خداوند سجان در آیه 46 حج در این خصوص فرمود هاند: افلم یسروا فی الارض ... آیا در زمین به گردش )و جستجو( نپرداختند تا )دراثر دیدن نشان هها و سن تهای و آثار گذشتگان و...( صاحب د لهایی شوند که حقیقت را درک کند و گو شهایی شوند که با آن)حرف حق( را بشنوند و ... سفرهای علمی و تجربی، کاری ارزشمند و راهی مطلوب برای گسترش شناخت است. زمین و زمان کلاس درس است و کسانی که عبرت نم یگیرند سزاوار توبیخ هستند. عقل، گوش و چشم ابزار شناخت هستند.در تفسیر اطیب البیان هم آمده است:

چرا مردم در روی زمین سیر نمیکنند تا از آثار باقیمانده قراء )شهرها و آبادیها( هلاک شده عبرت بگیرند و تعقل و تفکر کنند که چه شد که این امتها نابود شدند... خداوند سبحان در این آیات هم مردم را به سیر وسفر در زمین و دیدار آثار گذشتگان و عبرت گرفتن از آنها و کسب تجربه دعوت نموده است: )یوسف 109 – روم 9 و 42 - فاطر 44 - غافر 21 و 82 - محمد 10 - آل عمران 137 - انعام 11 – نحل 36 نمل 69 و عنکبوت 20 پیامبر اکرم )ص( و ائمه اطهار)ع( نیز در احادیث و روایات خود بر شناخت تجربی صحه گذارده اند:

پیامبراکرم)ص( فرموده اند: هرکس به آنچه میداند عمل کند، خدا علم آنچه را نمیداند بهره او میسازد. )بحارالانوار/ ج 4 ص 128 ( امیرالمومنین )ع( هم در نهج البلاغه فرموده اند: اگر آزمایشها و تجربه ها نبود، راهها پنهان میماند. )ارشادالقلوب ص 143 ( و نیز فرموده اند: بکارگیری تجربه، رمز پیروزی است )بحارالانوار/ ج 78 ص 128 ( نیز فرموده اند: تجربه های طولانی وسیله افزایش عقل و خرد است )نهج البلاغه حکمت 311 (

تاریخ نیز حاوی تجربیات فردی و جمعی بشر است. با مطالعه تاریخ نیز میتوان به شناخت رسید. انسان میتواند با بررسی زندگی گذشتگان و دیدن آثار کارهای آنها،متوجه شود که اعمال مختلف چه آثار و عواقبی دارد

شهید مطهری در این باره گفته است: یک منبع دیگر )شناخت( که مخصوصا امروز به آن اهمیت میدهند و قرآن نیز به آن اهمیت زیادی داده است «تاریخ » است. یعنی از نظر قرآن، غیر از طبیعت و عقل و دل، یک منبع دیگرشناخت هم وجود دارد که عبارت از تاریخ است) 1(

-4 وحی )آیات و روایات(

یکی از بزرگترین منابع شناخت بشر، چه از جهت کیفیت و چه از نظر کمیت وحی است. خداوند متعال که از جهت علم و حکمت و احاطه به زمان و مکان و شناخت نیازهای انسان موجود منحصر به فردی است و به تمام نیازهای روحی و جسمی بشر و را ههای مناسب ارتباط او با جهان هستی و سایرین آگاهی کامل و مطلق دارد

برای سعادت بشر دستورالعمل کامل و جامعی فرستاده است که این دستورالعمل سرچشمه از حکمت بالغه و عقل مطلق او دارد. علاوه بر این مزیت، این دستورالعمل فاقد هرگونه خطا و اشتباه است و میتواند به عنوان یک منبع و تمام شناخت، مورد توجه قرارگیرد.

خداوند متعال در آیه 3 سوره مائده در این خصوص فرموده اند: امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین )جاودان و دستورالعمل کامل زندگی( شما پذیرفتم... از نکات مهم وحی، دادن شناخت ماوراءالطبیعه به انسان است

امور و علومی که انسان نمیتواند به هیچ وجه آنها را از طریق عقل، فطرت، علوم تجربی و سایر منابع شناخت، به دست آورد. خداوند سبحان در آغاز سوره بقره در آیه 2 نیز میفرماید: آن کتاب )قرآن( با عظمتی است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزکاران )به خوشبختی و دنیوی و سعادت اخروی( است.

مفسر تفسیر مجمع البیان ذیل این آیه نوشته است: این کتاب بیانگر راه درست و کتاب حق و هدایت و معجزه جاودانه است... هرگز مطلبی که به تردید در حقانیت و آسمانی بودن قرآن بینجامد در کران تا کران آن وجود ندارد ؛ نه تضاد و تناقض و نه ادعاهای بدون دلیل و برهان! در تفسیر اطیب البیان هم آمده است: یعنی: هرگز باطلی در آن راه ندارد و علوم آن برهانی و عقلی است و هرگز بر آن تعبیر و تحریف عارض نمیشود و مقدمات علوم آن همه از یقینیات میباشد که هیچ توهم و شائبه ای در آن نیست.

امیرالمؤمنین علی)ع( در خطبه 86 نهج البلاغه در این باره فرموده است: )خداوند بوسیله وحی( و با زبان پیامبرش، کارهای خوب و بد و بایدها و نبایدها را )به شما( ابلاغ کرد و اوامر و نواهی را آموزش دارد و راه عذر را بر شما بست و حجت را )بر همگان( تمام نمود

و نیز در خطبه 183 فرموده اند: قرآن فرماندهی بازدارنده )از بدیها( و ساکتی گویا و حجت خدا بر مخلوقات است. خداوند پیمان عمل کردن به قرآن را از بندگان گرفته و آنها را در گرو دستوراتش قرار داده است. نورانیت قرآن را تمام و دین خود را به وسیله آن کامل فرمود و پیامبرش را هنگامی از جهان برد که از تبلیغ قرآن فراغت یافته بود.

-5 قلب )دل(

دل نیز یکی از منابع شناخت است. شناخت دل، منوط به دوری انسان از گناهان و پاکسازی نفس از رذایل اخلاقی است. چنانچه انسان موفق شود از گناهان کناره گیری نماید و به تزکیه نفس خویش بپردازد و زنگار از آینه دل بزداید، در آن نور خدا و حقایق هستی را مشاهده میکند. بنابراین روش بهرهبرداری از این منبع تهذیب نفس و پاک نگهداشتن آن از زنگار گناهان است

خداوند متعال در آیه 11 نجم در این باره میفرمایند: ماکذب الفواد مارای قلب )پاک( پیامبر)ص( در آنچه )را که در معراج( دید، هرگز دروغ نگفت در تفسیر مجمع البیان ذیل این آیه از ابن عباس نقل شده که گفته است: پیامبر گرامی با قلب مصفای خویش پروردگار دانا و توانا و فرزانه را با دیدن نشانه های به تآور و تفکر انگیزش دید و با چشم دل، ذات بی همتا و یکتای او را دریافت. این دیدگاه به وسیله «محمد بن حنفیه » از قول امیرالمومنین علی)ع( هم نقل شده است.

علامه طباطبایی هم در المیزان درباره این آیه نوشته است: برای انسان یک نوع ادراک شهودی هست که ورای ادراکهایی است که با یکی از حواسهای ظاهری و یا باطنی خود دارد. ادراکی است که نه چشم و گوش و سایر حواس ظاهری واسطه اند و نه تخیل و تفکر و سایر قوای باطنی

مانند اینکه ما مشاهده میکنیم که موجودی هستیم که میبینیم که در این درک عیانی و شهودی نه چشم ما واسطه است و نه فکر ما... و این کار نفس است که قرآن کریم از آن تعبیر به فواد فرموده است. امام علی)ع( درخصوص ارزش پاکسازی دل از گناهان و مقام شامخ صاحبان دلهای پاک در حکمت 474 نهج البلاغه فرموده اند: پاداش مجاهد شهید در راه خدا، بزر گتر از پاداش )انسان( عفیف پاکدامنی نیست که قدرت بر انجام گناه دارد و آلوده نمیشود،

همانا )انسان( عفیف پاکدامن، فرشته ای از فرشته هاست! پیامبر اکرم)ص( درباره اهمیت دل فرموده اند: )نهج الفصاحه احادیث 862 و 891 ( در تن پاره گوشتی است که وقتی به صلاح آید تمام بدن سالم میشود و وقتی فاسد شود همه بدن فاسد میشود و آن قلب است. و نیز فرمود:هر چیز معدنی دارد و معدن پرهیزگاری دل عارفان است.

-6 طبیعت

یکی دیگر از منابع شناخت بشر، طبیعت است. خداوند متعال در عرصه آفرینش موجودات، راز و رمزها و قوانین و مقرراتی به ودیعه نهاده است که انسان با تعمق و تفکر در آنها میتواند دایره شناخت خویش را گسترش دهد. قوانین: علت و معلول، نظم و ناظم و... از جمله رمز و رازهایی هستند که انسان را به علم و آگاهی میرسانند

توجه به سنتهای الهی، زندگی موجودات زنده، خواص گیاهان و فواید سایر موجودات، منبع عظیمی از علم و آگاهی را در اختیار بشر قرار میدهند. در این خصوص همین بس که گفته شود بسیاری از اختراعات و اکتشافات بشر محصول توجه دقیق انسان به قوانین طبیعی، وضعیت موجودات و سنتهای الهی بوده است.

شهید مطهری گفته است: یکی از منابع شناخت، طبیعت است. طبیعت یعنی عالم جسمانی، عالم زمان و مکان، عالم حرکت، همین عالمی که در آن زیست میکنیم و با حواس خودمان با آن در ارتباط هستیم. کمتر مکتبی است که طبیعت را به عنوان یک منبع شناخت قبول نداشته باشد، ولی هم در قدیم و هم در حال حاضر علمایی بوده و هستند که طبیعت را منبع شناخت نمیدانند

افلاطون طبیعت را منبع شناخت نمیداند، چون رابطه انسان با طبیعت از طریق حواس است و جزئی است و او جزئی را حقیقت نمیداند. او منبع شناخت را درواقع همان عقل میداند با نوعی استدلال، که خود افلاطون این متد و روش را «دیالکتیک » مینامد.

حتی دکارت که یکی از دو فیلسوفی است که علم را در مسیر جدید انداختند، با اینکه یک فیلسوف طبیعتگر است و با اینکه یک مردی است که بشر را دعوت به مطالعه طبیعت کرده ، برای طبیعت از نظر منبع شناخت بودن و برای حواس از نظر ابزار شناخت بودن ارزشی قائل نیست

میگوید طبیعت را باید مطالعه کرد و از طریق حواس هم باید مطالعه کرد ولی این ما را به حقیقتی نمیرساند، علمی به ما میدهد که به کار ما میخورد بدون اینکه بتوانیم مطمئن باشیم که آن چیزی که ما میشناسیم همان طور است که ما میشناسیم؛ ارزش عملی دارد نه ارزش نظری و شناختی ]ولی اینها در میان صاحبنظران جهان کم هستند؛ اکثر صاحبنظران، طبیعت را منبعی برای شناخت میدانند. 1(

نکاتی در مورد منابع شناخت

فطرت و دل، هر دو منابعی هستند که انسان به وسیله آنها شناخت حضوری پیدا میکند و حقایق هستی را درک مینماید. اما فطرت یک وجه افتراق با دل دارد و آن این است که: فطرت از بدو خلقت براساس حدیث نبوی در نهاد انسان نهاده شده است: کل مولود یولد علی الفطره. هر مولودی براساس فطرت )خداشناسی( به دنیا میآید

و از آغاز خلقت برای شناخت و آگاهی به انسان یاری میرساند. اما دل، باعمل اختیاری انسان که عبارت از تزکیه نفس و ترک گناهان است آماده فهم و درک حقایق میشود. شناخت فطری و دل، حضوری و فردی و غیرقابل انتقال به دیگران میباشد.

ابزارهای شناخت

ابزارهای شناخت، وسایلی هستند که انسان به وسیله آنها به شناخت و آگاهی دسترسی پیدا میکند. این ابزارها عبارتند از:

-1 حواس پنجگانه: این حواس وسایلی هستند که انسان را به منابع شناخت وصل میکنند. این جمله منسوب به ارسطو است: من فقد حسا فقد علما هر کس فاقد حس شود، فاقد علم میشود!

حواس پنجگانه: بینایی )چشم(، شنوایی )گوش(، قوای چشایی )زبان( و بسطایی )دست( و بویایی )بینی( هر یک به نوبه خود و با توجه به کارکردی که دارند، موجب شناخت انسان میشوند. در آیات متعدد قرآن به «بصر سمع ، رجل ، ید ،لسان و انف اشاره شده است که مراد از مطرح کردن این آیات، کاربرد این حواس در عرصه شناخت انسان است

به عنوان مثال خداوند متعال در آیه 78 نحل میفرمایند: خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود درحالی که هیچ چیز نمیدانستید و برایتان، گوش و چشم و قلب قرار داد تا )شناخت و فهم و معرفت( پیدا کنید و شکر او را به جا آورید. مفسر تفسیر مجمع البیان ذیل این آیه نوشته است: خداوند به شما دستگاه ضرر و دریافت، ابزار شناخت و دستگاه شنوایی و بینایی ارزانی داشت تا حقایق هستی را بشنوید و ببینید و در پرتو دستگاه تعقل و خردورزی که سرچشمه شناخت و معرفت است بیندیشید و بشناسید و رشد کنید

در تفسیر نور هم آمده است: ابزار علم )و معرفت(، چشم و گوش و دل است. شکر واقعی نعمت چشم و گوش تحصیل علم است، زیرا آیه ابتدا میفرماید: شما نمیدانستید، من به شما گوش و چشم دادم تا شکر کنید، یعنی علم بیاموزید.

-2 دل

یکی دیگر از ابزارهای شناخت، دل است. در قرآن کریم از دل با عنوان «فواد » نام برده شده است. دل هم میتواند منبع شناخت باشد و هم میتواند ابزار شناخت شود. آن شهود باطنی حجت است که مورد تایید خدا باشد

آیه مذکور دلیل بر یک شهود باطنی است نه مشاهده حسی با چشم نسبت به جبرئیل، روایات متعددی از منابع اهل بیت)ع( نقل شده که میگوید: منظور از این آیات )آیات اول سوره نجم( شهود باطنی خاص نسبت به ذات پاک خدا است که برای پیامبر)ص( در این صحنه روی داده است. در آیه 37 ابراهیم هم آمده است که:)ابراهیم گفت:( پروردگارا!... تو د لهای گروهی از مردم را متوجه آ نها )هاجر- اسماعیل و خانه ی کعبه( ساز...

بر این اساس میتوان از راه دل، شهود باطنی کرد و چیزهایی را که از راه حواس ظاهری نمیتوان شناخت، شناخت.حتی میتوان از خداوند سبحان درخواست کرد که او، قلوب مردم را متوجه امری نماید، چنانکه حضرت ابراهیم)ع( دعا فرمود و اجابت شد

امیرالمومنین)ع( در خطبه 160 نهج البلاغه در این باره فرموده اند: پس کسی که دل را از همه چیز )غیرخدایی( تهی سازد و فکرش را بکار گیرد )تا بداند که: عرش قدرت خود را برقرار ساختهای و پدیده را )تو که غیرپدیده و مخلوقی( چگونه آفریده ای؟ و چگونه آسمانها و کرات فضایی را در هوا آویخته ای؟ و زمین را چگونه بر روی امواج آب گسترد های، نگاهش حسرتزده و عقلش مات و سرگردان و شنوایی آشفته و اندیشه اش )در برابر عظمت تو( حیران میماند

پیامبر اکرم)ص( به همین جهت کوری قلب را بدترین نوع کوری دانسته و فرموده اند: بدترین کوریها، کوری قلب است. )نهج الفصاصه ح 1810 (

تفاوت اسلام ظاهری با ایمان

(بدان ای سالک عزیز!) اسلام حقیقی این است که چهره دل انسان، متوجه خدا و تسلیم او باشد.

به این معنا که نسبت به آنچه که از مقام ربوبی برای ابنای بشر صادر می‌شود، تسلیم باشد و این یک امر درونی است. در آیه شریفه‌ای می‌فرماید: و من احسن دینا ممن اسلم وجهه‌لله چه کسی در دین‌داری بهتر از آن کسی است که چهره خودش و دلش را تسلیم خدا کرده است؟! (ال‌عمران-19) در این آیه شریفه تعبیر «دین» را می‌آورد که دین در نزد خدا فقط «اسلام» است ... در آیه 84 ال‌عمران نیز تمام شرایع را یکی می‌داند.

پس دین یک چیز است و یک حقیقت بیشتر نیست، فقط شرایع برحسب تکامل امت‌ها تکامل پیدا می‌کند. لذا می‌فرماید: «لانفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون» یعنی دین، یک دین است و آن هم اسلام است. ایمان یک حقیقت درونی است و آن تعلق قلبی و دل دادن به دین است... آیه 14 انعام هم اسلام را به عنوان دین مطرح می‌کند.

از سوی دیگر در آیات سوره حجرات، تصریح دارد که اسلام با ایمان فرق می‌کند (حجرات-14) نگویید ایمان آوردیم، بلکه بگویید اسلام آوردیم. چون ایمان در دل شما جایگزین نشده است

یعنی اینجا بین اسلام و ایمان جداسازی می‌کند. پس معلوم می‌شود این اسلام غیر از آن اسلامی است که درباره‌اش فرمود: «اسلم وجهه‌لله» چون آن اسلام همان ایمان بود ولی این اسلام غیر از ایمان است ... در آیه 17 سوره حجرات در ابتدا بحث اسلام را مطرح می‌کند و می‌فرماید «قل لاتمنوا عَلَیَّ اسلامکم» اما بعد می‌گوید خدا شما را به ایمان هدایت کرد

این عبارت بر طبق سیاق آیه نیست لذا معلوم می‌شود آن اسلامی که در ابتدای آیه آمده غیر ایمان است. با استفاده از این مطلب... اسلامی هست که ایمان نیست، و کسانی را داریم که مسلمان هستند ولی دین ندارند، در ارتباط با همین اسلام است

مسلمان است ولی مومن نیست! فراوان داریم کسانی را که مسلمان هستند ولی دین ندارند. یعنی اسلامشان اسلام ظاهری است نه اسلام حقیقی که مرادف با ایمان است.- سلوک عاشورایی، منزل چهارم، آیهْ الله شیخ مجتبی تهرانی، ص 53

آثار ایمان بر اعضا و جوارح (سلوک عارفانه) (بدان ای سالک راه خدا)! ایمان محصول کارکرد عقل است و امری درونی و قلبی است، اما تا ایمان می‌آید، لوازم وجودی آن نیز به دنبالش می‌آید که این لوازم وجودی بر همه اعضای انسان اثرگذار است

وقتی ایمان بر روی زبان اثر می‌گذارد، نتیجه‌اش مثلا می‌شود شهادتین و اعتراف زبانی، اثر ایمان بر سایر اعضا هم متناسب با آن عضو است که باید ملتزم به احکام الهی شوند. در روایتی داریم که از امام صادق(ع) درباره اسلام سؤال شد

حضرت در جواب فرمودند: «دین الله اسمه الاسلام و هو دین الله قبل ان تکونوا حیث کنتم و بعدان تکونوا» نام دین خدا اسلام است و این تغییرپذیر نیست، هم قبل از بودن شما، هم بعد از بودن شما و هم‌حین بودنتان، درهمه زمان‌ها دین خدا اسلام است. (بحارالانوار، ج 65، ص 259)

این همان معنای «ان‌الدین عندالله الاسلام» (ال عمران- 19) است. حضرت می‌فرمایند: از ازل تا ابد، دین خدا «اسلام» است. اما منظور از این اسلام، کدام اسلام است؟ منظور همان اسلامی است که فرمود: «من اسلم وجهه‌الله» یعنی انسان باید وجه و سوی دلش رابه خدا کند، که این اسلام همان ایمان است

بعد حضرت در ادامه می‌فرماید: «فمن اقر بدین‌الله فهو مسلم، و من عمل بما امرالله عزوجل به فهو مومن» هر کس به دین خدا اقرار کند، مسلمان است و هر کس به آنچه خدای عزوجل امر فرموده عمل کند، مومن است. (همان) اگر کسی با زبانش به مجموعه دین الهی یک اعتراف زبانی کند این شخص مسلمان است و اگر به آنچه اعتراف کرده عمل کند مومن است

یعنی اگر کسی از نظر درونی دلش به دین تعلق پیدا کرده باشد و اعتقاد به این مجموعه مرکب دردلش وارد شده باشد، نتیجه‌اش این است که این پذیرش درونی نه تنها بر زبان، بلکه بر تمام اعضای او اثر می‌گذارد.وقتی اثر گذاشت این شخص مسلمان مومن است. اما اگر فقط زبانی بود مسلمان است ولی مومن نیست.( سلوک عاشورایی، آیت‌الله شیخ مجتبی تهرانی، منزل چهارم)

مراتب ایمان (سلوک عارفانه)
بدان (ای سالک راه حق!) ایمان دارای درجات است، یعنی مقوله‌ای مشکک و دارای مراتب است. ایمان مانند نور است که درجات ضعیف، متوسط و قوی دارد و این خصوصیت ذاتی آن است. تعلق قلبی نیز شدت و ضعف دارد. مراتب ایمان به حسب همین تعلق قلبی است

اینکه دل هر کس چقدر وابسته به خدا است، قابل درجه‌بندی است، و لذا روایات متعددی راجع به درجه‌بندی ایمان داریم، بعضی از روایات برای ایمان ده درجه ذکر می‌کند، و حتی به عنوان مثال درجه ایمان افراد و مصادیق خارجی را هم مطرح می‌کند

میزان این درجه در هر حدی که باشد، در به کارگیری این مجموعه اثر می‌گذارد. با توجه به میزان حصول ایمان، ابتدا تعلق قلبی ما نسبت به دین ریشه پیدا می‌کند، آن‌گاه باید آن را با انجام واجبات آبیاری کنیم، و خار و خاشاک را که همان محرمات الهی است از اطراف آن دور سازیم تا نهال ایمان در وجود انسان محکم و استوار شود

چه بسا در اینجا است که میزان این تعلق قلبی از ضعف رو به شدت رفته و به کمال می‌رسد. اما چگونه می‌توان به این دلبستگی شدت بخشید؟
اول باید از امور کوچک شروع کرد. ابتدا باید با گذشت از امور کوچک دنیایی تمرین کرد و بعد به تدریج این گذشت‌ها بزرگ می‌شود. اگر گذشتن از دنیا را از امور کوچک شروع کنی، کم‌کم برایت ملکه می‌شود و هنگامی که با امور بزرگ مواجه شدی، گذشتن از آنها دیگر سخت نیست

انجام واجبات و ترک محرمات برای این است که دل تصفیه شود -سلوک عاشورایی، آیت‌الله شیخ مجتبی تهرانی، منزل چهارم، ص 115

                                                          عرفان

از ریشه معرفت و شناخت است و تعریف آن در حوزه اسلامی مرتبط با شناخت هستی با محوریت الله می باشد. یعنی طبق دیدگاه اسلامی، نمی توان خداوند را از عرفان اسلامی و تعریف آن به دور دانست. برخلاف دیگر عرفان ها که ممکن است بیشتر به شناخت انسان توجه داشته باشد. در عرفان های اسلامی شناخت الله محور قرار می گیرد، یعنی اگر انسان محور قرار گیرد از تعریف عرفان اسلامی دور خواهیم شد.
چیستی عرفان کاذب
اصطلاح عرفان کاذب یک اصطلاح متناقض نماست، اگر حتی عرفان را به مفهوم دیگرش یعنی شناخت مطلق بدانیم، یک نوع شناخت شهودی از هستی است که در کنار شناخت فلسفی و عقلانی از هستی که فلاسفه به آن معتقدند قرار می گیرد

بنابراین می توان گفت عرفان کاذب معنا ندارد، یعنی این، اصطلاح نادرست و نارسایی است. عرفان یعنی شناختی از هستی، یعنی وقتی شناختی صورت می گیرد، دیگر معنا ندارد که بگوئیم کاذب، مگر اینکه در روش ها، این اصطلاح را به کار ببریم، یعنی اصطلاح کذب را در مورد روش ها به کار بریم. یعنی بگوئیم این عرفان از نظر روش، باطل و غلط است. عرفان باطل اصطلاح درست تری نسبت به عرفان کاذب یا دروغین است.

عرفان کاذب یعنی عرفانی که در روش های خود مسیر درستی را طی نمی کند تا به معرفت مورد نظر برسد. همان طور که اگر بخواهیم در علوم تجربی، تحقیقاتی را انجام دهیم باید حتما از روش های آزمون و خطا و تجربه و.. استفاده کنیم و اگر از روش های دیگر غیر علمی استفاده کنیم، به نتایج درستی دست پیدا نمی کنیم

در عرفان یعنی شناخت هستی، دو روش معتبر وجود دارد که در طول تاریخ مورد استفاده قرار گرفته که یک روش آن فلسفی بوده که عقلانی محض است و روش دیگر شهودی است که در حقیقت از راه دل و تهذیب نفس انجام می شود

پس اگر تهذیب نفس را به عنوان یک روش قرار دهیم، در حقیقت نمی توان گفت که کسی که این روش را به کار می برد باطل و کاذب است، هر چند که ممکن است روش اشتباه باشد. پس می توان گفت که روش، روش کاذبی است نه عرفان. نتیجه هیچ وقت باطل نخواهد بود، اگر عرفان باشد.
شاخصه های عرفان کاذب
ما عرفان را این گونه معنی کردیم که از دیدگاه اسلامی یعنی شناخت شهودی از هستی که با محوریت الله باشد، اگر این تعریف را قبول کرده باشیم عرفان های کاذب یا باطل، مانند عرفان های سکولار که محوریت را از الله سلب می کنند و در حقیقت در عرفان اسلامی که هستی را مساوی با وجود می دانیم و وجود را مساوی با الله می دانیم را از آن سلب می کنند

با چنین کاری از عرفان های اصیل دور شده و وارد عرفان های کاذب می شویم مثل اومانیستی که در غرب هست.
اگر با محوریت انسان به شناختی دست پیدا کنیم و خداوند را از هستی حذف کنیم و جدا از محوریت خداوند به شناخت هستی بپردازیم و مطالبی را بیان کنیم در حقیقت دچار بحران هویت شده ایم و در نتیجه با حذف محوریت الله، بحران هویتی در عرفان به وجود می آید

عرفان های کاذب عرفان های اومانیستی یا سکولار هستند که محور اصلی عرفان اصیل را جابه جا کردند و این یک امر طبیعی و قابل پیش بینی است همان طور که قرآن بحث متشابهات را مطرح می کند و می فرماید که عده ای جایگزین سازی می کنند،

یعنی محوریت اصلی موضوعی را بر می دارند و چیز دیگری به جای آن قرار می دهند که محور جدید به عنوان محور تفکر و حرکت جایگزین حقیقت واقعی می شود. چنین مشکلی در عرفان های کاذب به عنوان شاخصه اصلی قابل شناسایی و ردیابی است.

تمایز عرفان حقیقی از عرفان های دروغین

عرفان حقیقی طهارت روح و جسم است و در پرتو تعبد و نیایش و اخلاقیات تحقق می‏یابد.علمای وارسته ما که به عرفان عملی دست یافتند با تمسک به قرآن و عمل به آن و دعا و نماز و نیایش به این مقامات والا دست یافتند.

برای رسیدن به عرفان عملی باید کتاب چهل حدیث و سرالصلاة امام(ره) را خواند و آن وقت دید که چقدر ایشان به اخلاق فردی و اجتماعی و توجه به فضیلت‎های رفتاری به عنوان پایه عرفان عملی تأکید دارند. اینکه انسان اول باید خودش را بسازد و اخلاق فردی و اجتماعی خود را تصحیح کند تا یک فرد مؤثر در جامعه بشود و الا انسان منفعل محض نمی‎تواند درجامعه مؤثر بشود و این تأثیرات همه در پرتو عبودیت و نیایش راستین به‌دست می‏آید.

عرفان علمی است که معرفت خدا و صفات ذات خدا از طریق عین الیقین و حق الیقین صورت گیرد. یعنی اگر کسی خدا را با اوصاف و صفاتش بشناسد و این شناخت از روی آگاهی بی‎واسطه که علم الیقین به آن می‎گویند همچنین از طریق حق الیقین باشد یعنی فرد به آن صفات الهی خودش متعلق و متحقق شود و آن صفات را از آن خودش کند، این عرفان حقیقی است.

اما درعرفان‎های کاذب یا دروغین هدفشان بیشتر به یک نوع آرامش رسیدن یا لذت بردن آن فردی است که ادعای عرفان می‎کند. به شناختی می‎رسد که می‎خواهد با این شناخت لذتهایی ببرد و خیلی وقت‎ها لذت‏ها با مسائل زمینی آمیخته می‎شود. هدف آنها با هدف عرفان حقیقی که گفتم متفاوت است".

برخی افراد که در دام معنویت‌های جدید افتاده‌اند، تصوّر می‌کنند مفاهیم مطرح شده در عرفان‌های نوظهور با معنویت اسلامی سازگار است و حتی برخی دیگر، این مفاهیم را همان آموزه‌های اسلامی می‌انگارند؛ بنابراین برای این گروه باید اثبات شود که جنبش‌های معنوی جدید، مبانی مخصوص به ‌خود دارند و با معنویّت اسلامی و مبانی دینی ناسازگارند. این کار، نیاز به بیان شاخص‌های معنویت سکولار و مقایسه آن با تعلیمات دینی دارد و معرفی مبانی دینی به‌ تنهایی کفایت نمی‌کند.

عارف کیست؟

در مصباح الشریعه در تعریف عارف می فرماید: آن کس که معرفت خدای تعالی نصیبش شده باشد. تنش باخلق است ولی دلش باخداست، آن چنان که اگر یک چشم به هم زدن، دلش خدای را از یاد ببرد، از شوق خدا می میرد و عارف، امین امانت های الهی است و گنجینه اسرار اوست... و دلیل رحمت اوست بر خلقش و حامل علوم خداوندی و میزان فضل و عدل الهی است

عارف از خلق و مراد (و مقاصد و مطلوب های دنیوی) و دنیا بی نیاز است و جز خدای تعالی همدمی ندارد و هیچ گفتار و اشاره و نفسی ندارد، مگر آن که به وسیله خدا و برای خدا و از جانب خدا و باخدا می باشد

پس عارف در چمن زارها و گلزارهای قدس خداوندی در رفت و آمد و از لطائف فضل او خوشه چین است؛ و برای وصول به مقام شامخ انسانیت، اصل و پایه، معرفت است و ایمان فرع اوست رساله لقاء الله، میرزاجواد ملکی تبریزی، ص28 ویژگی های عرفان «عرفان در لغت به معنای شناختن و دانستن بعد از نادانی آمده است

از نظر اصطلاحی، نام علمی است از علوم الهی که موضوع آن شناخت حق و اسما و صفات دوست و خلاصه اینکه راه و روشی را که «اهل الله» برای شناسایی حق، انتخاب کرده اند عرفان می نامند» (لغت نامه دهخدا، ج 23، ص 178)

عرفان و شناخت حق به دو طریق میسر است: یکی، به طریق استدلال از اثر به موثر و از فعل و از صفات به ذات پی بردن است که این راه مخصوص حکما، فلاسفه و اندیشمندان است. دوم، طریقه تصفیه باطن و تهذیب نفس و پاک سازی درون از بیگانه و زینت بخشیدن به روح است که این روش انبیا، اولیا و عرفا است، و در این طریق کشف و شهود، تنها مجذوب شدگان پروردگار، توان گام نهادن را دارند.تفاوت علم و عرفانعرفا معتقدند رسیدن به حق و حقیقت، مستلزم طی مراحلی است تا نفس بتواند از حق و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهی یابد

به عبارت دیگر، عرفا برخلاف حکما تنها به استدلال عقلی تمسک نمی کنند، بلکه مبنای کارشان بر شهود و کشف است «عرفان و معرفت» عبارت است از:«شناسایی و آگاهی نسبت به امری خاص از راه مشاهده درونی و علم حضوری؛ ولی شناسایی و آگاهی از راه استدلال های عقلی را که در ماهیت خود باتوجه به مصداق معلوم، امری است کلی، علم گویند نه عرفان»

جاذبه و نفوذ عرفاندر جوامع اسلامی، عرفان نفوذ گسترده ای یافت، به ویژه با تمسک به شعر، در جان و زبان مردم جای گرفت، که مصداق بارز آن را می توان در عنایت مردم به اشعار حافظ شیرازی عارف قرن هشتم دید. شهید مطهری(ره) در مورد جاذبه عرفان می نویسد: «انسان کاملی که فلاسفه از قبیل ارسطو و ابن سینا بیان کرده اند، در میان مردم رواج پیدا نکرده است؛ حرفی بوده که در متن کتب فلسفی آمده و از آن جا خارج نشده است،

ولی مکتب عرفان و تصوف نظر خود را درباره انسان کامل در میان مردم به نثر و شعر بسط داده است؛ کتب عرفانی از آن جهت که مطالب را با زبان تمثیل و با زبان شعر بیان می کند، قهراً در میان مردم نفوذ بیشتری دارند. این مکتب هم مانند مکتب فلاسفه، مطالب و مسایلی دارد که از نظر اسلام قابل قبول است؛ ولی در عین حال خالی از انتقاد هم نیست و انسان کامل اسلام، صددرصد با انسان کامل عرفا و متصوفه تطبیق نمی کند». (مرتضی مطهری، انسان کامل، ص 171)

سلوک الهی و راهکارمرحوم علامه طباطبایی (ره) : محورهای اساسی سلوک عارفانه مرحوم علامه (ره) را پیرامون توبه، مشارطه، مراقبه و محاسبه نفس توضیح دهید؟توبه: پس از آنکه بنده از وظیفه بندگی سرباز زد، واجب است، هرچه زودتر به درگاه الهی برگردد و از حق تعالی طلب مغفرت و آمرزش نماید و آمادگی خود را برای فرمانبری اعلام کند

براین معنا عقل و نقل گواه و آیات و روایات بسیار است. در قرآن کریم آمده است:«و توبوا الی الله جمیعا آیه المومنون (نور-31). ای مومنان همگی به سوی حق تعالی برگردید و توبه کنید. امام باقر (ع) می فرماید: کسی که از گناه توبه کند به سان کسی است که اصلاً گناهی نداشته باشد. (محجه البیضاء، ج 7، ص 9)

سور مسبحات: پنج سوره ای که با « سبح» و یا « یسبح» آغاز می شود، سور مسبحات نامیده می شود؛ چرا که این سوره ها با تسبیح حق تعالی آغاز می شود. و دو سوره « اسراء » و « الاعلی» را که با سبحان و سبح آغاز می شود آغاز آن ندانند
درحدیث آمده است: پیامبر گرامی اسلام (ع) نمی خوابید مگر آنکه مسبحات را می خواند و می فرمود: دراین سوره ها آیه ای است که از هزار آیه برتر است. پرسیدند: مسبحات کدام است؟ فرمود:«سوره های حدید، حشر، صف، جمعه و تغابن» (المیزان، ج7، ص 733)
امام باقر (ع) می فرماید:«هرکس همه مسبحات را قبل از خواب بخواند، نمیرد تا قائم (عج) را درک کند و اگر مرد درپناه رسول خدا (ص) خواهد بود.(بحارالانوار، ج37، ص 201)

سیر و سلوک رابطه با خداپرسش: اینکه فرموده اند طاعت و بندگی و ارتباط با خدا رمز نجات انسان از مهالک است و موجبات سعادتمندی در دنیا و آخرت را برای انسان فراهم می آورد از چه مقامات و سازوکاری برخوردار است؟پاسخ: علمای علم اخلاق المرابطه (رابطه با خدا) را در قالب شش مقام تبیین کرده اند:

1- مشارطه آن است که شرط و تعهد کنی که به وظایف الهی و انسانی خود عمل کنی و این پیمان را برخودببندی که آنچه را وظیفه و مسئولیت تو نسبت به خدا و مردم می باشد، انجام دهی.

2- مراقبه آن است که در مقابل وسوسه ها و جاذبه های دنیا از خود مراقبت کرده و به دام نیافتد .

3- محاسبه آن است که از نفس خود حساب بکشی ببینی طبق وظیفه ات عمل کرده ای یا نه اگر عمل کردی که بسیار خوب گامی به سوی کمال برداشته ای و اگر نکرده ای محزون و ناراحت شوی و تصمیم بگیری که گذشته ات را جبران کنی.

4- معاقبه آن است که نفس خود را مورد عقاب و اذیت قرار بدهی که چرا من از انجام فرائض الهی و ترک محرمات کوتاهی کردم و خود را برای جبران گذشته ام به گرفتن روزه در هوای گرم و خواندن نوافل و اذکار و مستحبات در دلهای شب عادت دهی و حقوق تضییع شده مردم را به آنان بازگردانی.

5- مجاهده آن است که با نفس خود جهاد کنی و کوشش کنی که خود را تابع مقررات شرع و فرمان عقل در آوری تا آنچه فرمان عقل و دستور شرع است برنفست حاکم گردد و در نهایت تابع شیطان و هوای نفس نگردی.

6 - معاتبه آن است که نفس خود را در موقع انجام خلاف، سرزنش کنی که چرا این کار زشت را مرتکب شدم. چون کسی که متوجه ارتکاب خلاف خود شود و بفهمد کار بدی کرده و خود را ملامت و سرزنش کند، زود اصلاح می شود

برخلاف کسی که از انجام فعل بد راضی است و پی به عیوب نفسانی خود نمی برد، چنین شخصی اصلاحش بسیار مشکل است. این بود تعاریف اجمالی از این مقامات شش گانه برای ارتباط با خدا و طاعت و بندگی بیشتر او که اهل سیر وسلوک به تمرین و ممارست عملی آنها در هر روز توصیه می کنند.

سالک الی الله مشارطه : مشارطه در اصطلاح علمای علم اخلاق، به معنای شرط و تعهد نمودن با خود است، برای انجام وظایف الهی و دستورات اخلاقی نسبت به خود و خدا و خلق.

هر انسان عاقلی باید به نفس خود بگوید: ای نفس بدان که سرمایه من عمر من است، اگر ضایع شود، عمرم ضایع شده، امروز را که من در آن بسر می برم روز جدیدی است که خدا مرا در این روز مهلت داده و اجلم را به تاخیر انداخته و بر من منت گذاشته که اگر خدا جان مرا می گرفت و از دنیا می برد من آرزو داشتم که دومرتبه به دنیا برگردم تا عمل صالح به جا آورم.

پس ای نفس گمان کن تو مرده بودی و خدا تو را به دنیا برگردانیده است پس چرا غافلی، بیدار شو، عمرت را ضایع نکن. پس ای نفس: خود را ضایع مکن و خزائن ساعات عمرت را از کار خیر خالی نکن که بسیار پشیمان می شوی و به درد تاسف و حسرت مبتلا می گردی، بدان که درد تاسف و حسرت و عذاب روحی گرچه از درد آتش کمتر است ولی از بقیه دردها بیشتر است. بعضی از بزرگان گفته اند: برای شخص گنهکار در قیامت همین بس که خود را مغبون می بیند و حسرت می خورد که چرا من مانند محسنین و نیکان کارهای خوب، در دنیا انجام ندادم

همین حسرت و غبن، در روز قیامت او را رنج می دهد. همان طور که قرآن می فرماید: یوم یجمعکم لیوم الجمع ذلک یوم التغابن (تغابن-9) روزی که خداوند همه شما را در روز اجتماع (رستاخیز) گردآوری می کند، آن روز روز تغابن است (روز احساس خسارت و پشیمانی) بنابراین سالک الی الله باید هر روز صبح با نفس خود مشارطه نماید که چه کارهای نیکی را باید امروز انجام دهی و از چه رفتارها و عادت های زشت و ناپسند باید پرهیز کنی. به تعبیر دیگر مشارطه با نفس یعنی اینکه مومن بایدها و نبایدهای روزانه را هر روز می بایست مشخص کرده و تلاش نماید آنها را در طول روز عملیاتی کند.

مراقبه هرگاه انسان نفس خود را به کار نیکی سفارش کند و شرط و تعهد نماید که آن را انجام دهد، لازم است که در وقت انجام عمل، با دیده مراقبت به او بنگرد که کار را خالصاً لوجه الله انجام دهد، نکند که آن را ترک کند یا توأم با ریا، شرک و تظاهر به جا آورد. این گونه توجه به اعمال نفس را مراقبت نفس می گویند که دارای فضیلت و درجاتی است.قرآن کریم در سوره علق آیه 14 می فرماید: «الم یعلم بان الله یری» آیا نمی دانی که خدا ترا می بیند

اما در بیان حقیقت مراقبت و درجات آن باید گفت که حقیقت مراقبت عبارت است از ملاحظه و توجه به سوی رقیب به واسطه ترس و هیبت از عظمت او. می گویند فلانی مراقب و مواظب اعمال خودش هست یعنی کارها را با دقت و توجه ویژه انجام می دهد که کوچکترین خلافی از وی سر نزند چون می داند کسی مراقب اعمال او هست تا در صورت مشاهده خلاف او را تنبیه کند. بنابراین مراقبت حالتی است نفسانی که عارض بر قلب می شود که نتیجه اش اعمالی است که بر اعضای بدن و قلب به واسطه معرفت به خدا ظاهر می گردد

اما حالتی که بر قلب ظاهر می شود این است که وقتی انسان خدا را شناخت که او آگاه بر اسرار قلوب و عالم بر تمام سر و خفیات و مراقب بر اعمال بندگان است، در این حالت قلب همیشه توجه و التفات به او پیدا می کند و تمام فکر و ذکرش خدا می شود و آنی از یاد او غافل نمی گردد.اما حالتی که بر اعضای بدن ظاهر می شود آن است که تمام اعضای بدن دربست در خدمت انجام فرامین الهی قرارمی گیرد و هرچه رضای اوست انجام داده و هرچه خلاف رضای اوست ترک می کند

محاسبه : گام سوم در جهت تزکیه نفس، خودسازی و سیر الی الله محاسبه نفس است که در اینجا به دوجنبه اهم آن یعنی فضیلت محاسبه نفس و سپس حقیقت آن خواهیم پرداخت:1-فضیلت محاسبه نفس: «یا ایهاالذین اتقوالله و لتنظر نفس ما قدمت لغد» (حشر-18) ای کسانی که ایمان به خدا آورده اید تقوی الهی را پیشه خود سازید و آنچه را برای فردا پیش فرستاده اید منتظر آن باشید

این آیه اشاره دارد به محاسبه اعمال گذشته و بخاطر همین است که پیامبراعظم(ص) فرمود: نفستان را محاسبه کنید، قبل از آنکه محاسبه شود. در اصول کافی از حضرت موسی بن جعفر(ع) روایت شده که فرمود: از ما نیست کسی که در هر روز از نفس خود حساب نکشد. پس اگر دید عمل صالح انجام داده از خدا توفیق افزایش آن را بخواهد تا به او مرحمت کند، و اگر دید معصیت کرده بسوی خدا بازگشت نماید. (وسایل الشیعه، ج11، باب96، ج2)

2 - حقیقت محاسبه نفس هر روز که انسان از منزل خارج می شود با خودش تعهداتی دارد که امروز چه کارهایی را باید انجام بدهم تا نفع و استفاده بهتری ببرم. شب که به منزل برمی گردد با خودش محاسبه می کند، ببیند ضرر کرده یا نفع برده، اگر دید ضرر کرده قهراً ناراحت و متاثر می گردد و اگر دید بهره و سود کرده، قطعا شاد و مسرور می شود

اگر چه این سود و زیان دنیوی است که نسبت به نفع و ضررش در عالم آخرت بسیار ناچیز است چرا که سود و زیانی که در عالم آخرت است قابل مقایسه با دنیا نیست زیرا در آنجا ضررش عذاب الهی و آتش جهنم است و نفعش سعادت و خوشبختی دائمی و نعمتهای بهشتی

بنابراین بر هر عاقلی لازم است که در هر شبانه روز، نفس خود را مورد محاسبه قرار داده و ببیند در این روز برای آخرتش چه کار کرده است. آیا وسیله سعادت خود را فراهم کرده یا وسیله شقاوت را؟ اگر واقعا کسی خداپسندانه خود را روزانه محاسبه نفس کند از توجه به اعمال زشت خویش، نزد وجدانش شرمنده می شود. و دراین صورت دست از معصیت و گناه برمی دارد و خود را اصلاح می کند. حاسبو قبل ان تحاسبوا سالک الی الله

عرفان ناب امام خمینی
در اوایل انقلاب جوان هایی بودند که در دوران جنگ با حضور در مناطق عملیاتی نیاز معنوی خود را پاسخ دادند، اما برخی از جوانان کنونی که در یک دنیای مادی زده دوره سازندگی و پس از آن رشد کردند در جامعه ای حضوردارند که مدرک تحصیلی در آن اصالت پیدا می کند و امور دیگری که قبلا اصالت نداشت و حتی به عنوان ضدارزش محسوب می شد، به تدریج مورد توجه قرار گرفت

این جوانان در فضایی واقع شدند که دیگر زمینه های لازم برای ارضای نیازهای معنوی خود را کمرنگ دیدند. در مقطعی، جوانان دوران اوایل انقلاب که در صدد ارضای نیازهای معنوی خود بودند، به عرفان های شریعت مدار گرایش پیدا کردند که شریعت را به عنوان طریق دریافت حقیقت می دانستند. در این میان به سبب عدم حضور نخبگان و رهبران واقعی، گرایش به عرفان دو شکل خود را نشان داد

گروهی از جوانان با واکنش نسبت به رفاه زدگی برخی از روحانیون و رهبران سیاسی به نوعی از عرفان گرایش یافتند که می توان گفت عرفان شریعت مدار و رهبانیت گرا بود. این جوانان یک نوع عرفان شریعت مدار و رهبانیت گرا بود. این جوانان یک نوع عرفان ضداجتماعی در یک مقطعی از تاریخ انقلاب اسلامی پدید آوردند که باعث می شد گروهی از جوانانی که از جبهه های جنگ باز می گشتند، گوشه گیر شوند.
در این زمان حرکت هایی از طرف نهادهایی صورت گرفت که عرفان های شریعت مدار و ضداجتماعی را به سوی عرفان شریعت مدار اجتماعی سوق می داد که همان عرفان ناب امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی(ره) بود. این تفسیر از عرفان اجتماعی در حقیقت همان عرفان کامل شیعی است که از سوی امامان معصوم(ع) مورد تاکید قرار داشت

این نوع عرفان برآیند همه فعالیت ها و تلاش های علما و بزرگان حوزه طریقت و شریعت بود که در عرفان علامه قاضی، امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی نمود پیدا کرده بود.
بخشی از جوانان جامعه به این سمت گرایش پیدا کرده بودند، اما بخش دیگر از جامعه افراد رفاه زده بودند، یعنی در همان دوران سازندگی به رفاهی رسیده بودند، این گروه هم به عرفان گرایش پیدا کرده بودند، اما چون کمتر تکلیف مدار و تعبدگرا بودند و معمولا در دانشگاه ها و مراکزی پرورش یافته بودند که به اومانیسم و عقل گرایی تاکید داشتند، برای عرفان اصیل جایگزینی پیدا کردند

در عرفان های بودایی و سرخ پوستی از آنجا که شریعت و تکلیف در آنها یا نمود ندارد و یا کمتر نمود دارد و می توان آنها را عرفان های سکولار نامید، جوانان بیشتر به این سمت گرایش پیدا کردند و در یک دوره ای کتاب های عرفان های سرخ پوستی و...

در کشور ما با فروش و استقبال زیادی روبرو شد؛ زیرا هم پاسخی بود به عطش معنوی جوانان و هم این که از تکالیف شریعت به دور بود و می توانست کلاس کار را برای تحصیل کردگان دانشگاهی بالا برد و از جوانان شریعت مدار و عرفان اجتماعی و یا ضداجتماعی متمایز کند

اما جالب این است که عرفان های دروغین به جای اینکه حالت عرفانی و شهودی را ایجاد کنند، از ابزارهای مادی استفاده می کردند. مثلا در عرفان اصیل مواد توهم زا وجود ندارد که با آن کسی به حالت های غیرعادی برود، اما در عرفان های سکولار یا مادی که بعدا به وجود آمد و بخشی از جامعه به آن سمت رفتند، از مواد نیروزا و خیال زا استفاده می شود.
همین حالت نشان دهنده این است که روش مورد استفاده آنها باطل است و مسلما نتیجه هم باطل خواهد بود.
ضرورت عرضه عرفان اصیل اسلامی با زبان جوانان برای تبلیغ عرفان اصیل اسلامی باید از ابزارهای روز استفاده کرد و عرفان را به زبان جوانان درآورد و به آنها عرضه نمود. واقعیت تلخ این است که ما برای تبلیغ عرفان اصیل اسلامی از ابزارهای روز استفاده نکردیم و نیامدیم تا عرفان را به زبان جوانان دربیاوریم و به آن ها عرضه کنیم، چرا که زبان جوانان زبان خاصی است

امروزه اندیشه از طریق فیلم و رمان درمیان جوانان گسترش می یابد و ما نتوانستیم آن مفاهیمی را که یک عالم دینی می فهمد و درک می کند درهمان قالب در اختیار جوانان قرار دهیم. جوانان برای خود سلایق و علایقی دارند، اگر بخواهیم چیزی را به جوان معرفی کنیم باید با نگرش او تطابق داشته باشد. این کاری ویژه است که اکنون در بیشتر کتاب ها و فیلم ها درحال انجام است.
باید مسائل را برای جوانان ساده سازی کنیم و گام به گام جوانان را به سمت عرفان حقیقی و واقعی ببریم. مشکل دیگر ارائه و تبیین عرفان واقعی است دراین زمینه نتوانسته ایم با توجه به زبان مخاطب، کتابهایی از عرفان اصیل تهیه و دراختیار افراد بگذاریم

متاسفانه در اوج گسترش عرفان های باطل، کتاب های زرد وارد بازار کتابهای عرفانی شد و عرفان را به سمتی سوق داد که بیراهه رفته و به فرهنگ عرفان واقعی آسیب زیادی وارد کرد؛ چون جامعه را در این زمینه اشباع کرد و نتوانست خوراک واقعی و درستی را به جوانان عرضه کند

اکنون بخشی از جامعه با آموزه های قرآنی و مفاهیم آن که تمام هم و غم پیامبر(ص) و ائمه(ع) این بوده، بیگانه است، یعنی ما شریعت را طریقتی برای حقیقت واقعی می دانستیم که اگر کسی این طریقت را ازطریق شریعت طی کند، ته تنها ولایتمدار می شود، بلکه در رفتارهای اجتماعی و اخلاقی اش این صفات، برجسته می شود

اکنون بخشی از جوان ها با بحران های اخلاقی، اجتماعی و هویت و افسردگی روبرو هستند که همه این ها به خاطر این است که ما بخش اعظمی از آموزه های قرآنی را نادیده گرفتیم و به جامعه منتقل نکردیم و فقط به نمادهای قرآنی و مظاهر شریعت- اگرچه خوب است و دارای جایگاه مهمی است- اصالت بخشیدیم و اهمیت زیادی دادیم و بقیه بخش ها مغفول ماند.

نتایج درک درست عرفان
اگر کسی عرفان را دقیقا درک کند، نه تنها ولایت معصوم(ع) را درک می کند، بلکه ولایت مطلقه فقیه را هم خوب درک می کند؛ بنابراین خیلی راحت متعبد و متخلق به اخلاق اسلامی می شود و به همان مکارم اخلاقی که رسول الله(ص) هدف بعثتشان را آن اعلام کرده بودند، می رسد

اصولا گرایش انسان به معنویت های نوظهور به دو دلیل است؛ یکی رفاه زدگی زیاد که انسان از دنیا و رفاه آن خسته می شود و جستجو می کند تا نیازهای معنوی را پاسخ گوید که در آن زمان دو بازار بوجود می آید یکی بازار حقیقت و دیگری بازار حقیقت نما که هردو اسمشان یکی است. زمانی که دین عرضه شد و آموزه های وحیانی آمد، شرایع باطل هم درکنار آن ظهور و بروز کرد.
عرفان هم همینطور است، وقتی انسان از مادیات خسته می شود، به سوی معنویت گرایش پیدا می کند و مسلما عرفان های دروغین با تبلیغات خاص خودشان جلوه گر می شوند که برای نسل جوان مجذوب کننده است و عرفان واقعی به دو دلیل نمی تواند گسترش یابد؛ اول این که ما نتوانستیم آن را آنطور که باید و شاید است، آرایش دهیم و آرایه های واقعی آن را نشان دهیم و دوم این که قابلیت گسترش همگانی را ندارد.
دلیل دوم گرایش به معنویت نوظهور اینکه عرفان اصیل، تکلیف مدار است و تکلیف مداری در آن شدیدا مورد تاکید است، ریاضت بی بند و بار نیست، بلکه ریاضت برنامه ریزی شده است؛ یعنی در حقیقت یک نوع محدودیت های سنگینی را ایجاد می کند که برای خیلی ها خوشایند نیست، مخصوصا برای جهانی که به عدالت، شعار آزادی اصالت پیدا می کند

درحقیقت وقتی شعار آزادی مطلق به جای عدالت در جهان غرب مطرح می شود، طبیعی است که انسانی که با چنین تفکری رشد کرده دنبال معنویتی می رود که فقط آزادی مطلق او را تضمین کند؛ بنابراین عرفان هایی که آزادی او را تامین می کنند، مورد اقبال بیشتری از معنویت عرفان های شریعت مدار قرار می گیرد.

عرفان حقیقی
عرفان چه جایگاهی درنظام ارزشی یک مسلمان دارد؟ آیا می توان گفت عرفان هایی که با فرهنگ قرآن و اهل بیت(ع) منافات دارند می تواند انسان را به سرمنزل مقصود و سعادت دنیا و آخرت برساند ؟ عرفان در واقع پاسخ به یک نیاز واقعی انسان یعنی گرایش به معنویت است

اینکه هرکسی گمشده معنوی خود را کجا و چگونه بیابد، جای بحث و تامل فراوان دارد و تفکیک و تمایز بین عرفان حقیقی و عرفان های کاذب یکی از مهمترین نیازهای امروز نسل جوان است تا بتوانند در پرتو شناخت عرفان حقیقی، خود را از افتادن در وادی عرفان های کاذب نجات دهند.
«عرفان» در لغت به معنای «شناخت و شناسایی» است و دراصطلاح «روش و طریقه ویژه ای است که برای دستیابی و شناسایی حقایق هستی و پیوند و ارتباط کامل با حقیقت، بر شهود، اشراق و وصول و اتحاد با حقیقت، تکیه می کند و نیل به این مرتبه را از راه تهذیب نفس و قطع علایق از دنیا و امور دنیوی و توجه تام به امور روحانی و معنوی- و در رأس همه، مبدأ و حقیقت هستی- می داند». تکیه گاه عرفان «علم حضوری» است. از این رو، از دانش شهودی مدد می جوید و بر آن اعتماد و به آن استناد می کند.
ابعاد عرفان
الف) عرفان عملی؛ یعنی سیر و سلوک و وصول و فنا.
ب) عرفان نظری؛ یعنی ضوابط و روش های کشف و شهود.
تاریخچه عرفان
اصطلاح «عارف» و «عرفان» - که ناظر به رویکردی خاص و دارای مسائلی ویژه است- در قرن سوم هجری معمول شد و در کلمات عارفان برجسته قرن سوم، مطرح شده است. احتمال دارد که ریشه این کلمه، در قرن دوم هجری پاگرفته باشد

نخستین شخص از حکیمان اسلامی که عرفان را به معنای مصطلح، داخل حکمت و فلسفه کرد، شیخ الرئیس ابوعلی سینا بود. وی دوفصل مهم از کتاب اشارات خود (نمط نهم و دهم) را به شرح مقامات عارفان و اسرار و کرامات آنان اختصاص داده است.
عرفان حقیقی یا دروغین
عرفان یکی از فضایلی بوده است که انسان از آغاز تاریخ بشر به آن تمایل نشان داده است.
اما، شیاطین جنی و انسی برای اینکه انسان ها را از رسیدن به آن محروم کنند نسخه بدل آن را که عرفان دروغین یا صوفی گری کاذب بوده است به عوام الناس قالب کرده اند

مطلب حاضر نگاهی به عرفان حقیقی و دروغین دارد که از مجله پرسمان شماره 34 انتخاب شده است. اینک با هم مطلب را ازنظر می گذرانیم:
مفهوم عرفان و تصوف
تصوف به معنای پوشیدن لباس پشمین است و در اصطلاح، پاک کردن دل از آلودگی های نفسانی و آراستگی به پاکی های باطنی است. برای تصوف، تعاریف متعددی بیان شده که جامع آن تعاریف، از ابن عربی، قهرمان بزرگ عرفان و تصوف است که آن را به «وقوف به آداب شریعت، ظاهراً و باطناً» معنی کرده است که «آن عبارت از تخلق به اخلاق الهی است»

1. همچنین عرفان به معنای شناسایی است و در اصطلاح، نام علم الهی است که هدف و مقصود آن، شناخت حق و اسما و صفات آن ازطریق کشف و شهود است. جامع ترین تعریف از عرفان را قیصری، عارف نامی دوره اسلامی ارائه داده است. وی می نویسد: «علم به خداوند سبحان از حیث اسماء، صفات، مظاهر او و شناخت حالات مبدأ، معاد، حقایق عالم و چگونگی رجوع این حقایق به حقیقتی یگانه- ذات احدیت- و همچنین شناخت راه سلوک و مجاهده برای خلاصی نفس از تنگناهای قیود جزئی- دنیا و شهوات- و اتصاف آن به صفت اطلاق و کلیت- پاکی کامل و شهود در مرحله فنا و بقا»2.
عرفان نظری و عملی
در تعریف قیصری به خوبی مشخص است که عرفان دارای دو بال است که از آن به عرفان نظری و عرفان عملی تعبیر می شود. عرفان نظری، علم به حقایق و معارف ناب است که همه آنها به شناخت حق سبحانه، اسما و صفات بازمی گردد و عرفان عملی، سیر و سلوک در راه رسیدن به کمالات معنوی، اتصال به خداوند و رهایی از مادیات، با هدف دورکردن دل از انحطاط و رسیدن به تکامل شایسته آن است

باتوجه به این تعریف، عرفان عملی، مقدمه عرفان نظری است؛ زیرا ابتدا باید با قدم صدق و با اخلاص تمام، قلب را از اغیار پاک کرد تا به مرحله شهود رسید تا حقیقت آن گونه که شایسته است، بر سالک جلوه گر شود. از این دیدگاه، راه عرفان، راه عمل بی چون و چرا به همه دستورات شریعت و بالارفتن از نردبان سلوک- از ظاهر به باطن- و دل را که حرم الهی است، از بت های خودساخته پاک کردن است.
به تعبیر دیگر، عرفان هم عمل به ظاهر دستورات الهی است و هم پاک کردن قلب است و هردو برای عارف لازم و ضروری است. آری، اصل، پاک کردن و نورانی کردن قلب است، تا سالک دارای قلبی صیقل خورده و صاف شود و حقایق درآن جلوه گر شود. در این صورت است که همه اعمال و رفتار ظاهری و دستورات ریز و درشت شریعت، مفهوم پیدا می کند و به همراه آن اعضا و جوارح عارف نیز نورانی می گردد

این معنایی است که همه عارفان و متصوفه برآن اتفاق نظر دارند. نمونه آنها خواجه عبدالله انصاری است که در مقدمه کتاب منازل السائرین- که مهم ترین و اصلی ترین کتاب و دستورالعمل در عرفان عملی است- نوشته است: «انسان به نهایات- فنا و بقا و درنهایت توحید ناب- نمی رسد؛ مگر این که بدایات را به طور صحیح پشت سر گذارده باشد و طی کردن صحیح بدایات، تنها در صورتی است که (اولا) اخلاص کامل باشد و هر کاری تنها برای خدا انجام شود؛

(ثانیاً) از سنت و شریعت متابعت کامل شود و هیچ کاری انجام نشود؛ مگر این که در سنت وارد شده باشد؛ (ثالثاً) نهی الهی جدی گرفته شود؛ (رابعاً) در مواجهه با مردم، حرمت آنها رعایت شود و با شفقت و مهربانی، با آنها سخن گوید و نه تنها انگل آنها نباشد که باری از دوششان بردارد و (خامساً) از هر کس و هر چیز که وقت را از بین می برد، فاصله گیرد و از هر کس که قلب را به فتنه می اندازد، دوری کند.»(3)

عرفان دروغین
با این مقدمه روشن می شود که اصل اولی در تصوف و عرفان، عمل خالصانه و کوشش مجدانه و مستمر در انجام دستورات الهی و شریعت محمدی است که در این صورت، قلب نورانی می شود و به حقیقت توحید می رسد

هر فرقه و نحله ای که ادعای عرفان و تصوف دارد، باید با این عیار محک زده شود. افسوس و صدافسوس که در برابر عرفان اصیل و تصوف ناب، عرفان دروغین و صوفی گری حیله گرانه از بازار و رونق خوبی برخوردار است؛ به طوری که صدای همه عارفان حقیقی را درآورده است. خواجه عبدالله در همین کتاب نوشته است:
«مردم در این وادی سه گروهند؛ مردمی که بین بیم و امید حرکت می کنند- اعمال و اشتباهات خود را می بینند؛ بیم بر ایشان مستولی می شود و لطف و رحمت بیکران الهی را مشاهده می کنند؛ امیدوار می شوند- بر این گروه، نسیم محبت وزیدن می گیرد و در عین حال که در مصاحبت حیاء هستند- حیاء مانع از آن است که دعوت محبت کنند- این گروه را مرید می نامند.
گروه دوم، اهل جذبه اند که با جذبه عنایات الهی از وادی تفرقه به خانه امن جمع و قرب الهی رسیده اند و آنها مراد نام دارند.
اما گروه سوم اهل دعوت باطلند و هم خود در فتنه افتاده اند و هم دیگران را به فتنه می اندازند.»4
آری، سیر و سلوک و رسیدن به حقیقت عرفان، سخت و نیاز به تمرین، ریاضت مستمر و دائمی دارد؛ اما ادای تصوف درآوردن، بسیار آسان است و متأسفانه همه فرقه های صوفیانه و درویشی امروزی، حیله گری و تزویر و تقلید مضحک است که نه عارفان حقیقی آن را برمی تابند و نه عقل بر آن صحه می گذارد و نه نقل آن را تأیید می کند و به طور کلی، از نظر اسلام مردود هستند

عرفان، تحت «تأثیر مواد مخدر»5، رقص های صوفیانه و آن گاه آب و چای و نسکافه و میوه و تجدید آرایش زنان جوان و صحبت از ریمل جدیدی که به تازگی به بازار آمده است که هر چه گریه کنی، سر سوزنی اثر در زیر چشمهایت باقی نمی ماند و خلاصه تا صبح خواندن شعر و گوش دادن به موسیقی و سماع (رقص) و از حال رفتن و آن گاه تا ظهر خوابیدن و فرار از بحث های عقلانی و گریز از سیاست6 و انواع تردستی های ساحرانه و ماهرانه و گرایش به عرفان سرخپوستی و هندی که وجه مشترک همه، اباحه گری، لاابالی گری و بی قیدی نسبت به ملزومات شریعت و عرفان حقیقی است،

از سویی حکایت از عطش فطری بشر به معنویت دارد و از سوی دیگر، انحراف و وارونگی معنویت در دوره جدید است که شیادانی از این عطش سوء استفاده می کنند و جوانان را به سمت محفل هایی این چنینی می کشانند که نتیجه آن جز خواب گران و دوری از هدف متعالی عرفان، چیزی نیست. آری، انسان امروزی، تشنه هر چیزی است که بتواند او را از فضای تنگ و خفقان آور ماده گرایی نجات دهد؛ اما صد افسوس که دغل بازان با استفاده از این عطش، عرفان دروغین و حیله گرانه و وارونه را به خورد آنها می دهند.
ایجاد دکان تصوف و درویشی از دیر زمان در جامعه ما رواج داشته و به موازات عرفان ناب جلو آمده است و فرقه های متعدد دراویش و صوفی در جای جای جامعه ما رونق داشته است و چون رسیدن به عرفان ناب سخت است و نیاز به تمرین، تلاش شبانه روزی و التزام کامل به شریعت داشته است، تصوف حیله گرانه از رونق بیشتری برخوردار شده است؛

زیرا با تنبلی و بیکارگی نسبتی تام داشته و ساده انگاران را به خود جلب کرده است و به تعبیر صاحب کتاب تبصره العوام فی معرفه مقالات الانام که در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم نگارش یافته است، «همت ایشان جز شکم نبود... از حرام احتراز نکنند و ایشان را نه علم باشد و نه دیانت... هیچ کس دون همت تر از ایشان نباشد.»7 خواجه شیراز، آن عارف دل سوخته، در برابر چنین دکان هایی نالیده و می گوید:نقد صوفی نه همین صافی بی غش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
در دوره ما که معنویت گرایی افراطی در تقابل با ماده گرایی افراطی در سراسر جهان رواج یافته است و با صفت غرب زدگی و مد روز غربی و با الفاظی چون یوگا، ذن، عرفان سرخ پوستی، زردپوستی وهندی و با مایه هایی از اشعار مولوی، حافظ و عطار به جامعه ما سرایت کرده است، پاسخی به بحران معنویت و هویت می باشد

و در حقیقت نوعی نیهیلیسم منفعلانه است و بلکه نوعی قدعلم کردن در برابر دین ناب و عرفان ناب است و این، صفتی شیطانی است که سکه تقلبی را به جای اصل به جوامع بشری عرضه می کند تا عرفان دروغین را که در حقیقت ضدعرفان و معنویت حقیقی است، به جای اسلام و شریعت محمدی و عرفان برخاسته از آن بنشاند و چه خوش گفته اند:
این مدعیان در طلبش بی خبرانند آنان را که خبر شد، خبری بازنیامد
آری، تنها راه چاره، بازگشت به عرفان ناب اسلامی است که از بطن شریعت می گذرد؛ یعنی تا زنده هستیم، دوری از همه محرمات، عمل به همه واجبات، دستورات الهی و تلاش در تحصیل اخلاص، با توجه تام به اصل ولایت و متابعت تام از امام معصوم(ع) آن گاه است که توفیق الهی رفیق راه می شود و راه را به همراه راهبر به ما می نمایاند؛ «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»8

و در هر صورت مقدمه سیر و سلوک، شناخت دستورات الهی و متابعت همیشگی تا پایان عمر از آن است که در زبان عرفا به شریعت تعبیر می شود. عارف نامی، سیدحیدر آملی نوشته است: «شریعت، اسم موضوع، برای راه های الهی است که مشتمل بر اصول و فروع آن، رخصت ها و واجبات آن، و نیکویی ها و نیک ترهای آن است... پس بدان شریعت، تصدیق افعال پیامبران قلباً و عمل به موجب آن است...»9
پی نوشت 1- سیدجعفر سجادی، فرهنگ معارف اسلامی، ج: 2 ص: 77 2- سیدیحیی یثربی، عرفان نظری ص 232. 3- خواجه عبدالله انصاری، منازل السائرین، ص 18-91؛ شارح در تعریف اخلاص می گوید: «امتثال امر الهی به آن چه در شریعت آمده، بدون توجه به عمل و بدون چشم داشت عوض و غرض، و تنها برای خدا و لوجه الله». 4- همان، ص 91؛ شارح دانشمند کتاب در تفاوت مراد و مرید می گوید: «مراد اهل جذبه است و مرید اهل سیر و سلوک. مراد محبوب المراد است که بدون نیاز به سیر و سلوک، جذبه او را درمی رباید؛ همانند انبیا و ائمه سلام الله علیهم؛ اما مرید، اول سلوک می کند و آن گاه جذبه او را می رباید.» (همان، ص 71)
5- سیدحسین نصر، معرفت و معنویت، ترجمه انشاءالله رحمتی، ص 312. 6- صوفیان آپارتمانی، روزنامه شرق، جمعه 62 فروردین .1384 7- سیدمرتضی بن داعی حسنی رازی، تبصره العوام فی معرفه مقالات الانام ص 132-3.13 8- عنکبوت (92)، آیه .69 9- جامع الاسرار و منبع الانوار، تصحیح هانری کربن و عثمان یحیی ص 343-543.

عرفان کاذب و سراب معنویت
یکی از گروه های سه گانه ای که در سوره حمد در کنار منعمان و مغضوبان معرفی شده اند، گمراهان است. اینان هر چند که در هر دوره ای مصادیق بارز و گوناگونی پیدا می کنند، ولی یکی از مصادیق معروف آنها که در روایات از باب جری و تطبیق معرفی شده اند، مسیحیان هستند. از ویژگی هایی که قرآن برای مسیحیان معرفی می کند، می توان به بدعت در دین اشاره کرد

اگر یهودیان به عنوان مصادیق معروف مغضوبان، گرایش ویژه ای به تحریف داشتند، مسیحیان را باید استاد بدعت دانست. اینان چنان که قرآن گزارش می کند، حتی در همان بدعت های خویش استوار نیستند و بیش از آن که اهل عمل باشند، اهل تفکر و سازه های فکری هستند

به این معنا که در حوزه اندیشه و بدعت گری، بسیار فعال و پرتلاش وارد می شوند ولی در مقام عمل وامی مانند. خداوند درباره این ویژگی ایشان در آیه 27 سوره حدید می فرماید: و ]اما[ ترک دنیایی و رهبانیتی که از پیش خود درآوردند ما آن را بر ایشان مقرر نکردیم، مگر برای آن که کسب خشنودی خدا کنند، با این حال آن را چنان که حق رعایت آن بود، منظور نداشتند.»
بدعت مسیحی و تحریف یهودی
مسیحیان نخستین که همان حواریون و انصار حضرت مسیح عیسی بن مریم(ع) بودند، انسان هایی پاک و با خلوصی بودند که مهر و محبت در ایشان موج می زد. (سوره حدید، آیه 27) روحیه حضرت عیسی(ع) که با دمیدن روح القدس در رحم دوشیزه مریم(س) به وجود آمده بود، روحیه ای لطیف بود. آن حضرت(ع) را روح الله نیز می نامند

چرا که همانند حضرت آدم(ع) با دمیدن مستقیم روح از سوی خداوند تنها با واسطه روح القدس حضرت جبرئیل(ع) وجود یافته و کلمه ای الهی شده بود. لطافت روحی حضرت مسیح روح الله(ع) موجب شد تا حواریون ایشان نیز دارای روحیه بسیار لطیف باشند.(همان) همین لطافت روح و روحیه، از حواریون به دیگر پیروان آن حضرت(ع) منتقل شد و آنان نیز خواستند تا خود را همانند روح الله(ع) سازند

با توجه به وجه روح اللهی حضرت عیسی(ع) که گرایش به عزوبت و حصوریت داشت، آنان به دیرها و صومعه ها رفتند و از زن و زندگی خود را جدا نمودند و زنان نیز راهبه و ترسا شده، پارسایی را در بی شوهری جست وجو کردند. آنان در یک فرآیند، رهبانیتی را پدید آوردند که بیرون از آموزه های معتدل وحیانی بود و ریاضت ها و سخت گیری هایی را بر خود تحمیل کردند تا بتوانند روحانیت خویش را دو چندان سازند و از ماده و تعلقات آن بیرون روند.
این رهبانیت هر چند که براساس آموزه های وحیانی نیست؛ چرا که با فطرت و طبیعت ذاتی انسان در تضاد است، ولی از آن جایی که امری ارادی بود که شخص به اختیار خود انتخاب می کرد و انجام می داد، مورد تأیید قرار می گیرد ولی هرگز به عنوان یک قانون، تأیید و امضا نمی شود تا فراگیر و اجباری گردد.
البته این کار در شریعت یهودی پیشینه ای تاریخی دارد، چرا که قرآن از حضرت یعقوب(ع) گزارش می کند که آن حضرت(ع) برای خود قوانین سخت گیرانه ای وضع کرده بود که بعدها بنی اسرائیل آن را به عنوان قوانین الهی مورد تأکید قرار می دادند؛

این درحالی بود که خداوند آن قوانین را به عنوان قوانین الهی و وحیانی امضا و تأیید نکرده بود. همین اتهام زنی بنی اسرائیل و یهود به خداوند درباره این قوانین و احکام سخت گیرانه بود که خداوند را وادار می سازد تا از یهود بخواهد مدرکی از تورات عرضه دارند که خداوند چنین قوانینی را وضع کرده است.
خداوند در آیه 93 سوره آل عمران می فرماید: «همه خوراکیها بر فرزندان اسرائیل حلال بود، جز آنچه پیش از نزول تورات، اسرائیل ]یعقوب[ بر خویشتن حرام ساخته بود. بگو: «اگر ]جز این است و[ راست می گویید، تورات را بیاورید و آن را بخوانید.» در حقیقت، قوانین و مقررات شخصی را که حضرت یعقوب(ع) برای خود وضع کرده بود، بعدها یهودیان به عنوان قوانین الهی مطرح می کردند و مخالفان با آن را مجازات و تنبیه می نمودند

همین شیوه غلط و نادرست یهودیان موجب شد تا خداوند با بیان این که قوانین سخت گیرانه حضرت یعقوب(ع) ارتباطی به وحی و تورات ندارد، از یهودیان بخواهد تا مدارکی از تورات درباره این قوانین و وضع الهی آن ارایه دهند؛ ولی از آن جایی که در تورات این قوانین وجود نداشت، دست به تحریف می زنند و خود و دیگران را گمراه می کنند تا شیوه باطل خود را به عنوان دین الهی معرفی کنند. این همان بدعت باطلی است که ایشان در پیش گرفتند و امری غیردینی را به دین و خدا نسبت دادند.

عرفان کیهانی
موضوع عرفان با رویکرد جدید از جمله موضوعاتی است که در دهه اخیر مورد توجه زیادی قرار گرفته است. جریانات عرفانی و شبه عرفانی زیادی به ظهور رسیده اند که به ارائه سلوک های جدید عرفانی و حتی عرفان درمانی پرداخته اند و سعی نموده اند از طریق اتصال با شبکه های معنوی مثبت پیروان خود را با این روش به قدرت شفابخشی برسانند

یکی از این عرفان های نوظهور عرفان کیهانی است که به ادعای مؤسس آن قدمتی سی ساله دارد. نویسنده این مقاله معتقد است روش و محتوای عرفان کیهانی برخلاف ادعای مؤسس آن با روش و محتوای عرفان اصیل اسلامی ضدیت دارد.
عرفان کیهانی مدعی است روش نوینی برای ایجاد ارتباط بین انسان ها و خدا ابداع کرده که در این روش محوریت با رحمانیت خداست با مفاهیم عرفان اسلامی همخوان است.
در روش کیهانی عرفانی ارایه شده که بسیار سریع و آسان است و انگار باب رحمت عام و خاص خدا بی هیچ فاصله ای از هم قرار دارد و آیا عقل سلیم این مطلب را می پذیرد که همه آدمیان با هر اعتقادی، دینی و غیردینی پاک و ناپاک همه و همه از یک نسخه و به مدت ده ترم برای عارف شدن استفاده کنند در این صورت باید در روزهایی نه چندان دور منتظر باشیم روشهای فشرده عرفان چند دقیقه ای به بازار بیاید

به این ترتیب وقتی در این کتاب سخن از این است که فرقی ندارد چه دینی داشته باشی و تنها موضوع قابل اهمیت این است که در حلقه عرفان کیهانی قرار بگیری تا عارف شده و از رحمانیت خدا بهره مند شوی و به درجه شفا بخشی برسی. ناخودآگاه فلسفه تفاوت ادیان و پیامبران و شرایع آنها و لزوم اعتقاد به مناسک دینی سست خواهد شد

اینکه به عنوان مثال مسیحیان و مسلمانان چه تصوری از گناه دارند در عرفان کیهانی موضوعی فرعی است در حالیکه در اسلام اینگو نه نیست و دست یابی به معرفت بدون عمل به واجبات و ترک محرمات ممکن نیست

این در حالی است که در اسلام مفهوم ایمان منهای عمل صالح هیچ توجیهی ندارد در هر کجای قرآن ان الذین امنوا آمده است عملوالصالحات نیز حضور دارد. در پایان به عنوان جمع بندی، حاصل تحلیل و نقد فوق را در یک پرسش خلاصه می کنیم. آیا جمع بین همه مذاهب و سلیقه ها را زیر سقف عرفان کیهانی امکان پذیر می داند. چگونه تصور واحدی از کمال برای مذاهب متفاوت که مصادیق مختلفی از معرفت دارند امکان پذیر است؟

ویژگی های عرفان
«عرفان در لغت به معنای شناختن و دانستن بعد از نادانی آمده است. از نظر اصطلاحی، نام علمی است از علوم الهی که موضوع آن شناخت حق و اسما و صفات دوست و خلاصه اینکه راه و روشی را که «اهل الله» برای شناسایی حق، انتخاب کرده اند عرفان می نامند» (لغت نامه دهخدا، ج 23، ص 178)
عرفان و شناخت حق به دو طریق میسر است: یکی، به طریق استدلال از اثر به موثر و از فعل و از صفات به ذات پی بردن است که این راه مخصوص حکما، فلاسفه و اندیشمندان است.

دوم، طریقه تصفیه باطن و تهذیب نفس و پاک سازی درون از بیگانه و زینت بخشیدن به روح است که این روش انبیا، اولیا و عرفا است، و در این طریق کشف و شهود، تنها مجذوب شدگان پروردگار، توان گام نهادن را دارند.
تفاوت علم و عرفان
عرفا معتقدند رسیدن به حق و حقیقت، مستلزم طی مراحلی است تا نفس بتواند از حق و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهی یابد. به عبارت دیگر، عرفا برخلاف حکما تنها به استدلال عقلی تمسک نمی کنند، بلکه مبنای کارشان بر شهود و کشف است «عرفان و معرفت» عبارت است از:
«شناسایی و آگاهی نسبت به امری خاص از راه مشاهده درونی و علم حضوری؛ ولی شناسایی و آگاهی از راه استدلال های عقلی را که در ماهیت خود باتوجه به مصداق معلوم، امری است کلی، علم گویند نه عرفان».
جاذبه و نفوذ عرفان
در جوامع اسلامی، عرفان نفوذ گسترده ای یافت، به ویژه با تمسک به شعر، در جان و زبان مردم جای گرفت، که مصداق بارز آن را می توان در عنایت مردم به اشعار حافظ شیرازی عارف قرن هشتم دید. شهید مطهری(ره) در مورد جاذبه عرفان می نویسد: «انسان کاملی که فلاسفه از قبیل ارسطو و ابن سینا بیان کرده اند، در میان مردم رواج پیدا نکرده است؛ حرفی بوده که در متن کتب فلسفی آمده و از آن جا خارج نشده است،

ولی مکتب عرفان و تصوف نظر خود را درباره انسان کامل در میان مردم به نثر و شعر بسط داده است؛ کتب عرفانی از آن جهت که مطالب را با زبان تمثیل و با زبان شعر بیان می کند، قهراً در میان مردم نفوذ بیشتری دارند

این مکتب هم مانند مکتب فلاسفه، مطالب و مسایلی دارد که از نظر اسلام قابل قبول است؛ ولی در عین حال خالی از انتقاد هم نیست و انسان کامل اسلام، صددرصد با انسان کامل عرفا و متصوفه تطبیق نمی کند». (مرتضی مطهری، انسان کامل، ص 171)

شرایط سلوک
سالک الی الله چگونه می تواند خود را از مهالک و لغزشگاهها نجات داده و سیر حرکت تکاملی خود را تقویت و باثبات گرداند؟ انسانی که با معرفت توحیدی درمسیر تقرب به خدا و حصول کمالات معنوی گام برمی دارد حداقل سه مرحله از اهم شرایط سلوک را روزانه باید طی کند تا به واسطه اعمال صالحه و مداوم خود، آن مقام و صورت ملکوتیه مجرده را درنفس خود تثبیت کند و در اثر تکرار هر عملی حظ روحانی و ایمانی خود را از آن دریافت کند

مرحله مشارطه، که همان حدیث نفس است انسان باید تمامی ارزش ها و ضدارزش ها و فضایل و رذایل اخلاقی را درمقابل خود قرار دهد و با خود شرط کند که فضایل و ارزش های اخلاقی را در وجود خود عینیت بخشیده و درمقام سلوک و رفتار خود پیاده نماید. و در مراحل بعدی با مراقبت و محاسبه آنها را درنفس و روح خود تثبیت نماید

مرحوم علامه طباطبایی در رساله «لب اللباب» صفحه97 در خصوص مراقبه و محاسبه می نویسد: «سالک در جمیع احوال مراقب و مواظب باشد تا از آنچه وظیفه اوست تخطی ننماید و از آنچه بر آن عازم شده تخلف نکند

مراقبه معنای عامی است و به اختلاف مقامات و درجات و منازل سالک تفاوت می کند. در ابتدای امر سلوک، مراقبه عبارت است از آنکه از آنچه به درد دین و دنیای او نمی خورد اجتناب کند و از مالا یعنی دوری گزیند و سعی کند تا خلاف رضای خدا در قول و فعل از او صادر نگردد، ولی کم کم این مراقبه شدت یافته و درجه به درجه بالا می رود. گاهی مراقبه عبارت است از: توجه به سکوت خود و گاهی به نفس خود و گاهی به بالاتر از آن، از مراتب حقیقت از اسما و صفات کلیه الهیه و مراتب و درجات آن.
باید دانست که مراقبه از اهم شرایط سلوک است و مشایخ عظام را در آن تاکیداتی است و بسیاری آن را از لوازم حتمیه سیر و سلوک شمرده اند، چه آن به منزله حجر اساسی است و ذکر و فکر و سایر شرایط بر آن حجر بنا نهاده می شود؛

لذا تا مراقبه صورت نگیرد ذکر و فکر بدون اثر خواهدبود. مراقبه حکم پرهیز از غذای نامناسب برای مریض را دارد و ذکر و فکر حکم دارو و تا وقتی که مریض مزاج خود را پاک ننماید و از آنچه مناسب او نیست پرهیز نکند دارو بی اثر خواهدبود و چه بسا گاهی اثر معکوس می دهد؛ لذا بزرگان و اساتید عظام این راه، سالک بدون مراقبه را از ذکر و فکر منع می کنند و ذکر و فکر را برحسب درجات سالک انتخاب می نمایند.
محاسبه
آن عبارتست از اینکه وقت معینی را در شبانه روز برای خود معین کند و در آن وقت به تمام کارهای شبانه روز خود رسیدگی بنماید، و اشاره به آن است آنچه حضرت موسی بن جعفر(ع) فرموده است که «لیس منا من لم یحاسب نفسه کل یوم مره » از ما نیست آن کس که روزی یک بار به حساب خود نرسد. چنانکه در محاسبه برای سالک چنین ظاهر شد که از وظایف خود تخلف نموده است باید استغفار کند و در صورت عدم تخلف، شکر حضرت باری تعالی شأنه را به جای آورد.

آثار و فوائد گرسنگی سالک

(بدان ای طالب مقام قرب که) گرسنگی را برای سالک، فوایدی است در تکمیل نفس و معرفت پروردگار که از شمار بیرون است و در فضایل آن در اخبار و روایات چیزهای عظیم و بزرگی ذکر شده است... از پیغمبراکرم(ص) مروی است که فرمود: «جانهای خویشتن را به وسیله گرسنگی و تشنگی به مجاهده وادارید، زیرا اجر در این کار مانند اجر جهاد کننده در راه خداست، و همانا عملی در نزد خدا محبوب تر از گرسنگی و تشنگی نیست (المحجه البیضاء، ج5، ص146)

و نیز فرمود: «در روز قیامت منزلت آن کسی از شما در نزد خدا بیشتر است که گرسنگی او طولانی تر درباره خدای سبحان، تفکر بیشتری کرده باشد. (همان) و نیز به اسامه فرمود: «اگر بتوانی وقتی ملک الموت برای قبض روح تو بیاید، شکمت گرسنه و جگرت تشنه باشد، این کار را بکن، زیرا به این کار، شریف ترین منازل و مقام ها را ادراک می کنی و با پیامبران هم منزل می شوی و فرشتگان به ورود روح تو خرسند می شوند و خداوند جبار بر تو درود و صلوات می فرستند (بحارالانوار، ج39، ص258) و نیز فرمود: «دلهای خود را گرسنه و بدن های خود را برهنه بدارید، شاید دلهای شما خدای عزوجل را ببیند.»
(المحجه البیضاء، ج5، ص184) و در حدیث معراج است که خداوند (خطاب به پیامبرش (ص) فرمود: یا احمد (ص) آیا می دانی که میراث و حاصل روزه چیست؟ عرض کرد: نه پروردگارا، نمی دانم. خداوند فرمود: میراث و حاصل روزه، کم خوری و کم گویی است، سپس خداوند در رابطه با حاصل سکوت اندیشمندانه فرمود: «سکوت مورث حکمت می شود، و حکمت، مورث معرفت و معرفت، مورث یقین است، و چون بنده به مرتبه یقین برسد، باکی ندارد و برایش فرقی نمی کند که روزگار را به سختی بگذراند یا به آسانی؟! و این مقام صاحبان رضاست... (ارشادالقلوب، ج1، ص302)

آثار نماز شب و تلاوت قرآن

سلوک عارفانه روایت شده است که از جمله مناجات های خدای تعالی با حضرت داود(ع) این بود که فرمود: «ای داود! هر کس که به شب نماز گزارد آن گاه که مردم در خوابند و فقط به خاطر من باشد، پس من به فرشتگانم دستور می دهم تا برای او استغفار کنند و بهشت من مشتاق او گردد، پس هر تر و خشکی برای او دعا می کند

همچنین از پیامبر اکرم(ص) روایت شده که «همانا خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده می شود و قرآن تلاوت می گردد، برای اهل آسمان نورافشانی می کند، همان طوری که ستارگان دری و درخشان برای اهل زمین نورافشانی می کنند» خدای تعالی به موسی بن عمران وحی فرمود که: «دروغ می گوید کسی که گمان می کند مرا دوست دارد

ولی چون شب او را فرا می گیرد، از من غافل شده و چشم می پوشد و به خواب می رود.» نماز شب راهکار تحصیل علم سلوک عارفانه(ای طالب معرفت) باید دانست که مومن، در راه تحصیل علم، نماز شب را از مطالعه کارسازتر می بیند و شیخ ما (آیه الله میرزاحسینقلی همدانی(ره)) به ما توصیه می نمود که هرگاه در مسایل علمی به مشکلی برخوردیم، به خدا پناه بریم و به تضرع و زاری نزد پروردگار متوسل شویم و این امر، به تجربه هم برای ما ثابت شده است.

و اما اینکه چرا تهجد و شب زنده داری و دعا از اسباب تحصیل علم است، بدین خاطر است که علم، همان گونه که در بعضی از روایات به این مطلب تصریح شده است، به کثرت تعلم نیست، بلکه نوری است که خدا در دل هر یک از بندگان خود که بخواهد می افکند. (بحارالانوار، ج 1، ص 225)

و شب زنده داری و مناجات دردل شب، دل را نورانی می گرداند و باعث ثبات نور، در دل مومن می شود. چنانکه از امام صادق(ع) روایت شده که هرگاه بنده با مولای خود در دل شب ظلمانی خلوت کند و با او به گفت و گو و مناجات بپردازد؛ خداوند نور را در قلب او ثابت خواهد گردانید وچون بگوید: یارب یارب، از طرف خداوند خطاب می رسد: لبیک بنده من؛ هرچه می خواهی طلب نما که به تو عطا کنم و بر من توکل نما، تا اموات را کفایت نمایم. بحارالانوار، ج 83، ص 99)

رساله لقاءالله میرزا جواد ملکی تبریزی ( ره) سلوک عارفانه تفاوت علم و ایمان بدان که «ایمان» غیر از علم به خدا و وحدت، و سایر صفات کمالیه ثبوتیه و جلالیه و سلبیه، و علم به ملائکه و رسل و کتب و یوم قیامت است. چه بسا کسی دارای این علم باشد و مومن نباشد! شیطان عالم به تمام این مراتب به قدر من و شما هست و کافر است

بلکه ایمان یک عمل قلبی است که تا آن نباشد ایمان نیست. باید کسی که از روی برهان عقلی یا ضرورت ادیان چیزی را علم پیدا کرد، به قلب خود نیز تسلیم آنها شود، و عمل قلبی را، که یک نحو تسلیم و خضوعی است و یک طور تقبل و زیربار رفتن است انجام دهد تا مومن گردد، و کمال ایمان «اطمینان» است. نور ایمان که قوی شد، دنبالش اطمینان در قلب حاصل می شود و تمام اینها غیر از علم است.

ممکن است عقل شما به برهان چیزی را ادراک کند، ولی قلب تسلیم نشده باشد و علم بی فایده گردد. مثلاً شما به عقل خود ادراک کردید که مرده نمی تواند به کسی ضرر بزند و تمام مرده های عالم به قدر مگس حس و حرکت ندارند و تمام قوای جسمانی و نفسانی از او مفارقت کرده، ولی چون این مطلب را قلب قبول نکرده و تسلیم عقل نشده شما نمی توانید با مرده شب تاریک را به سر برید. ولی اگر قلب تسلیم عقل شد و این حکم را از او قبول کرد،

هیچ این کار برای شما اشکالی ندارد. چنانچه بعد از چند مرتبه اقدام قلب تسلیم شده دیگر باکی از مرده نمی کند. پس، معلوم شد که تسلیم، که خط قلب است، غیر از علم است که خط عقل است - اربعین، ص 70 سنخیت قلب با ملکات فاضلهمادامی که مملکت وجود شما از حب نفس و حب جاه و جلال و شهرت و ریاست به بندگان خدا پر است، نمی توان ملکات شما را ملکات فاضله دانست.، و اخلاق شما را اخلاق الهی شمرد

کار کن د رمملکت شما شیطان است، و ملکوت و باطن شما صورت انسان نیست، و پس از گشودن چشم برزخ ملکوتی خود را به صورت غیرانسان، مثل یکی از شیاطین مثلا می بینید. و حصول معارف الهیه و توحید صحیح از برای همچو قلبی که منزلگاه شیطان است محال است. و تا ملکوت شما ملکوت انسانی نباشد و قلب شما از این اعوجاجها و خودخواهیها پاک نباشد، منزل حق تعالی نباشد

در حدیث قدسی است که می فرماید: لا یسعنی ارضی و لاسمائی، بل یسعنی قلب عبدی المومن. هیچ موجودی آینه جمال محبوب نیست، مگر قلب مومن. (بحارالانوار، ج 55، ص 39) متصرف در قلب مومن، حق است نه نفس. کار کن در وجود او محبوب است، قلب مومن، خود سر نیست، هرزه گر نیست.«قلب المومن بین اصبعی الرحمن، یقلبه کیف یشاء» دست حق در مملکت قلب او متصرف است، تقلیب و تقلب قلب او با خود حق تعالی است. (بحارالانوار، ج 72، ص 48)

ای بیچاره، تو که عابد نفسی و متصرف در قلب تو شیطان و جهل است و دست تصرف حق را از قلب خود منقطع کردی، چه ایمانی داری که مورد تجلی حق و سلطنت مطلق گردی؟ پس، بدان تا بدین حال هستی و این رذیله «خودنمایی» در تو است، تو کافر بالله هستی و در سلک منافقین محسوب می شوی، گرچه به خیال خود مسلمی و مومن به خدایی. چهل حدیث امام خمینی(ه)، ص 71

سیر و سلوک ولایی

از منظر آموزه های وحیانی، سیر و سلوک الی الله براساس چه شرایط و ساز و کاری باید انجام گیرد؟ از منظر آموزه های وحیانی به ویژه طریقت ائمه معصومین (ع) سلوک الی الله به پنج شرط اساسی بستگی نام دارد که همه این شرایط درکنار هم موجبات سیرو سلوک الی الله را فراهم می آورد. طهارت ظاهر و باطن شرط اول در سلوک الی الله، طهارت ظاهر و باطن است. طهارت ظاهر از نجاسات می باشد و طهارت باطن از اخلاق رذیله است.
کسب روزی حلال
شرط دوم در سلوک الی الله، کسب روزی حلال است. پیامبر اعظم (ص) در این رابطه می فرماید: ایمان در آخر زمان ده جزء است، 9 جزء آن طلب روزی حلال است و یک جزء آن عبادات جسمی و روحی می باشد.
انجام نمازهای پنج گانه
شرط سوم در سلوک الی الله انجام نمازهای پنج گانه با شرایط صحت و تقرب و صواب است که خداوند فرمود: ان الصلوه کانت علی المومنین کتاباً موقوتاً به درستی که نماز بر مومنین امری واجب و لازم است. دروقتی که معین شده. همچنین در سوره المدثر24

خداوند می فرماید: چه چیز سبب ورود شما به جهنم شد گفتند که نبودیم ما از نمازگزاران و نبودیم ما از اطعام کنندگان به مساکین و ما با اهل باطل به باطل پرداختیم، و دیگر اینکه نماز را با حضور قلب و طمأنینه انجام دهد و بفهمد که با خداوند چه می گوید: «لاتقربوا الصلوه و انتم سکاری حتی تعلموا ماتقولون» یعنی نزدیک نشوید به نماز درحالی که آمادگی ندارید به سبب خستگی یا خواب آلودگی یا پرخوری و مستی تا اینکه بفهمید چه می گویید.
انجام نماز شب
شرط چهارم در سلوک الی الله انجام نماز شب با همه اوصاف و شرایط آن می باشد که پیغمبر خدا (ص) به حضرت علی (ع) فرمودند: یا علی علیک بصلوه اللیل، علیک بصلوه اللیل، علیک بصلوه اللیل، فمن استخف بصلوه اللیل فهولیس منی. یعنی با سه بار تاکید بر تو باد نماز شب، پس هرکس نماز شب را سبک شمارد از من نیست. همچنین در علل الشرایع از حضرت صادق (ع) روایت شده که فرمود: بر شما باد به نماز شب به درستی که نماز شب سنت پیغمبر شماست و منش صلحای گذشته است و دور کننده دردها از اجساد شما است

این درحالی است که مقام محمود به برکت نماز شب برای انسان حاصل می شود. خداوند متعال در سوره الامرا آیه 97:می فرماید:« ومن اللیل فتهجد به نافله لک عسی آن یبعثک ربک مقاماً محموداً» یعنی بعضی از شب را بیدار باش و به جا آور نماز شب را تا خدایت به مقام محمود مبعوث گرداند.
کثرت یاد خدا
شرط پنجم در سلوک الی الله،همیشه به یاد خداوند بودن است.خداوند در سوره احزاب 14 می فرماید: یا ایها الذین امنوا اذکر و الله ذکراً کثیراً ای کسانی که ایمان آورد ه اید خداوند را بسیار یاد کنید. بنابر این غافل بودن از خدا رأس همه گناهان می باشد. همان گونه که پیامبر اسلام(ص) فرمود:  الغفله رأس کل خطیئه پس باید همیشه به یاد خداوند بود مخصوصاً در وقت طلوع و غروب آفتاب.

طریق کشف قبولی نماز سالک
(ای طالب عروج روحانی!) روایت شده که یکی از انصاری که با رسول خدا(ص) نماز می خواند، مرتکب اعمال زشت هم می شد، این را برای پیامبر(ص) بیان نمودند، حضرت فرمود: همین نماز، روزی او را از این کار باز خواهد داشت، طولی نکشید که آن مرد توبه نمود. (بحارالانوار، ج 79، ص 198)

همچنین از امام صادق(ع) روایت شده که آن حضرت فرمود: «هر کس دوست دارد بداند که نمازش قبول شده است یا نه، پس ببیند که آیا آن نماز، او را از فحشاء و منکرات بازداشته است یا نه؟ به همان اندازه ای که آن نماز او را از ارتکاب کارهای زشت مانع شده است، به همان اندازه هم نمازش قبول شده است (همان)... زیرا قرآن به صراحت این خاصیت را برای نماز اثبات می کند

پس نمازی که این خاصیت در او نباشد و تنها صورت نماز در آن یافت شود لامحاله آن نماز عملی برخاسته از «نفاق خالص» خواهد بود، زیرا اگر ذره ای از روح نماز با خود می داشت، به همان اندازه انسان را از فحشاء و منکرات باز می داشت... نمازی که از حقیقت نماز، ذره ای در آن نباشد، آن نماز از نفاق خالص نشأت گرفته و نفاق هم که بدون شک سبب دوری انسان از خدا می شود اسرار الصلوه ، ص 177

ضرورت حاکمیت عقل بر شئون سالک
(ای سالک راه آخرت!) انسان اگر عقل را از فرماندهی و حاکمیت بیندازد، دیگر برای هیچ چیزی حکمی و ترجیحی و تکلیفی نخواهد بود، و امر چنین کسی مانند بهائم و سایر جانوران خواهد بود که تا زمان مرگ می خورد و لذت می برد و مواد زاید بدن را دفع می کند، تا این که مرگش فرابرسد

و اما اگر عقل را در حرکات و سکنات خود حاکم و فرمانده قرار دهد، او را بالنسبه به هرچه در عالم وجود است، بدون حیف و میل، حکمی قطعی یا تقدیری و فرضی می باشد و در حکم او به مقدار ذره ای تعطیلی نمی باشد

آنچه در دسترس فهم اوست، در موردش حکمی دارد و هرچه را که فهمش به آن احاطه ندارد، از این جهت که نمی فهمد، در مورد آن نیز حکمی دارد. -المراقبات، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، ج 1، ص 185

صفات ایمانی سالک
خدای تبارک و تعالی، برای مؤمنین در قرآن شریف خود، خواصی ذکر فرموده است و همچنین در احادیث شریفه از اهل بیت عصمت و طهارت برای مؤمن اوصافی ذکر شده است که هیچ یک از آنها در ما نیست، با این که ما خود می دانیم که همه به علم برهانی یا امثال آن، اعتقاد به خدای تبارک و تعالی و توحید ذات مقدس و سایر ارکان ایمان داریم

این نیست مگر برای آن که مذکور داشتیم که ایمان غیر از ادراک عقلی است. خدای تعالی در آیه دوم سوره انفال می فرماید: «مؤمنان فقط کسانی هستند که چون نام خدا برده شود، خوفی بر دلهای ایشان چیره گردد، و چون آیات خدا، بر آنان خوانده شود، ایمان ایشان افزون گردد، و بر پروردگارشان توکل می کنند

تا آن که می فرماید: «اولئک هم المؤمنون حقا» و ایشان به درستی همان ایمان آورندگان هستند. به طور حصر می فرماید: مؤمنان آنانند که این چند صفت را دارند و غیر از اینها مؤمن نیستند، و در آخر نیز فرماید: «اینها فقط مؤمن درست راست می باشند...»
اکنون شما که مدعی ایمان هستید، و همه ارکان ایمان را عقلا یافتید و برای هریک برهانی دارید یا بافتید، مراجعه به حال خود کنید، ببینید کدام یک از این خواص در قلبتان موجود است؟این همه ذکر خدا می کنید و می شنوید، آیا کو آن ترسی که علامت مؤمن است؟ البته قلبی که وجدان عظمت و جلال حق نکرده، و کبریا و علو شأن حق در آن واردنشده، از ذکر حق ترسان نشود

مؤمن آن کسی است که قلبش حضور حق و احاطه قیومی آن ذات مقدس را دریافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان کرده باشد... همه ممکنات از قیام به حق معرفت و عبادت آن ذات مقدس قاصرند. چطور چنین نباشد! با آن که اشرف ممکنات و اعرف خلق الله و اقرب الی الله، رسول ختمی مرتبت(ص) اعلان «ما عبدناک حق عبادتک، و ما عرفناک حق معرفتک» تو را آن گونه که باید عبادت نکردیم. و آن گونه که شاید نشناختیم. (بحارالانوار، ج68، ص23) پس این خاصیتی که از علائم مؤمن است در ما یافت نشد. - شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی(ره)، ص92

نقصان حقیقت توکل در سلوک عارفان
توکل به خدای تعالی، یکی ازفروع توحید و ایمان است. ما غالباً یا به برهان یا به امور شبیه به برهان ارکان توکلمان تمام است، ولی حقیقت توکل در ما حاصل نیست. ما همه می دانیم که درمملکت حق تعالی کسی تصرفی، بی اجازه قیومی و اشاره اشرافی آن ذات مقدس نکند، اراده کسی بر اراده قویمه ذات مقدس، قاهر نشود، مع ذلک، ما از اهل دنیا و ارباب ثروت و مکنت، طلب حاجات کنیم و از حق تعالی غفلت نماییم

توکل ما بر اوضاع طبیعت و امور طبیعیه صدها مقابل بالاتر است از توکل به حق.این نیست مگر آن که حقیقت توحید افعال در قلب ما حاصل نشده و حکیم فلسفی «لاموثر فی الوجود الاالله» گوید، و خود از غیر خدا حاجت طلبد، و متعبد متنسک «لاحول و لاقوه الابالله» و «لااله الاالله» ورد خود کند و چشمش به دست دیگران است

این نیست جز آن که آن، برهانش از حد عقل و ادراک عقلی خارج نشده و به قلب نرسیده، واین، ذکرش از لقلقه لسانی تجاوز ننموده و ذائقه قلب از آن نچشیده.
ما همه داد از توحید می زنیم و حق تعالی را «مقلب القلوب و الابصار» می خوانیم؛ و «الخیر کله بیده» و «الشرلیس الیه» می سرائیم ولی باز درصدد و جلب قلوب بندگان خدا هستیم،و دائما خیرات را از دست دیگران تمنا داریم. اینها نیست جز این که اینها، یا حقایق عقلیه ای است که قلب از آن بی خبر است و یا لقلقه های لسانی است که به مرتبه ذکر حقیقی نرسیده

ما همه قرآن شریف را می دانیم (که) از معدن وحی الهی برای تکمیل بشر و تخلیص انسان از محبس ظلمانی طبیعت و دنیا، نازل شده است، و وعد (و) و عید آن، همه حق صراح وحقیقت ثابته است، و درتمام مندرجات آن شائبه خلاف واقع نیست، با این وصف، این کتاب بزرگ الهی دردل سخت ما به اندازه یک کتاب قصه تاثیر ندارد، نه دلبستگی به وعده های آن داریم تا دل را از این دنیای دنی و نشئه فانیه برگیریم و به آن نشئه باقیه بندیم، و نه خوفی از وعید آن در قلب ما حاصل آید تا از معاصی الهیه و مخالفت با ولی نعمت احتراز کنیم

این نیست جز آن که حقیقت و حقیقت قرآن به قلب ما نرسیده و دل ما به آن نگرویده و ادراک عقلی، بسیار کم اثر است. و با این قیاس کلیه نقصانهایی که در ما است و جمیع سرکشیها و مخالفتهای ما و محروم ماندن از همه معارف و سرائر برای همین نکته است. 1-شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی (ره)، ص 90

 

نحوه سیر الی الله

آیا انسان در هر حالی و در مقام انجام هر فعل و کنشی سیر حرکت او به سوی خدا است. انسان، خواه مومن یا کافر، همواره در حال سیر به سوی خداست و در این سلوک یک لحظه توقف ندارد. مانند آب نهر روانی که به صورت مستمر در جریان است. قرآن کریم در این زمینه میفرماید: «یا ایهاالانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه انشقاق 6 کدح یعنی سیر همراه با کوشش و رنج، است

چرا که از دیدگاه قرآن کریم اصل خلقت انسان در سختی و تعب است، لقد خلقنا الانسان ف یکبد )بلد 4(گرچه خلقت انسان در احسن تقویم «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم )تین 4( و با زیباترین صورت «و صورکم فاحسن صورکم )تغابن 3( تحقق یافت است. لکن همه شئوون حیات او همراه با کبد و سختی است. تحصیل هیچ نعمت و کمالی بدون زحمت برای او ممکن نیست و برای تعالی خویش همیشه در رنج است.

بنابراین، پیام آیه شریفه «یاایها الانسان انک کادح... » آن است که انسان همواره در حال سیر به سوی خداست و این سیر همراه بارنج و سختی است و پایان این سیر هم لقای الهی است، ولی نوع ملاقات مومن و کافر با خدا تفاوت دارد، مومن با جمال و رحمت خدا روبرو میشود و کافر با جلال و نقمت او

اهتمام به این سفر و اهمیت پایان آن سبب شد که امیرمومنان علی)ع( انسان را قبل از هر چیزی موظف به بررسی کیفیت سیر خود کرده و میفرماید: «فلینظر ناظر أسائر هوام راجع؟ هر صاحب نظری باید ببیند که آیا اهل سیر و سلوک به سوی بالا است یا گرفتار ارتجاع و انحطاط به طرف پایین؟ )نهج البلاغه، خ 154

یعنی هر کس باید سالک بودن و مرتجع بودن خود را قبل از هرچیزی بداند. بنابراین سالک قبل از هر چیزی باید به این نکته کلیدی توجه کند که آیا نقشه راهی را که برای سیر و سلوک خود انتخاب کرده با مبانی عقلانی و وحیانی و سیره پیامبر)ص( و ائمه)ع( انطباق دارد تا در پرتو آن بتواند سیر حرکت تکاملی و قرب الی الله داشته باشد؟ و اگر غیر از این باشد یقینا سالک گرفتار سیر حرکت قهقرایی و ارتجاعی خواهد شد.

روش توسل سالک به حضرات معصومین(ع)

معصومین(ع) گرچه هر کدام از آنان وسیله ای برای بندگان خدا در جمیع حوائج می باشند، ولی هر یک از آنها را خصوصیتی برای بعضی از حوائج می باشد، چنانکه «دعای توسل» گواه این مدعاست. (بحارالانوار، ج91، ص 34) رسول خدا(ص) و دختر گرامی او(ع) و دو سبط ارجمند او امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را خصوصیتی در حوائج متعقله به تحصیل طاعت و رضوان خدای جل جلاله می باشد و برای امیرالمؤمنین علی(ع) اختصاص در «انتقام از دشمنان و کفایت شر ستمکاران»

و برای امام سجاد(ع) در «جور پادشاهان و وسوسه شیاطین» و برای امام باقر(ع) و امام صادق(ع) در «فریادرسی برای آخرت» و برای امام کاظم(ع) در «عافیت از ترس ناخوشی ها و بیماری ها و دردها» و برای امام رضا«ع» در «نجات از هول و بیم سفرهای دریا و صحراها و بیابان ها» و برای امام جواد(ع) در «وسعت زندگی و بی نیازی از مردم»

و برای امام هادی(ع) در «قضاء مستحبات و نیکی به برادران و کامل شدن طاعات» و برای امام عسکری(ع) در «اعانت برای آخرت» و برای امام عصر ما و پناه ما و دادرس ما و امید ما و عصمت ما و نور ما و زندگی ما، امام مهدی(عج) در «تمامی این حاجات و نیازمندی ها و غیر آنها، هر آنچه که نام حاجت بر آن اطلاق شود» اختصاص و خصوصیتی می باشد. - المراقبات، میرزا جواد ملکی تبریزی، ج 1، ص 86

اوصاف سالک مشفق

اشفاق به معنی ترسیدن و دوری کردن است. مشفق کسی را گویند که از کارهای زشت و اعمال خلاف از جهت ترحم به حال خود که مبادا به و بال آن گرفتار گردد دوری کند و بترسد از عذابی که خداوند متعال برای گناهکاران مقرر فرموده است. در مراحل مختلف سیر اشفاق سالک مختلف است در بدایات اشفاق او نسبت به نفس است می‌ترسد نفس او را به هلاکت کشاند، بعد نسبت به عمل است می‌ترسد عمل به واسطه آفات منقلب گردد، بی‌نتیجه بماند و نسبت به خلق است به جهت معرفی که نسبت به معاذیر خلق حاصل کرده می‌‌داند چه عواملی در خطاهای افراد موثر بوده‌اند

در درجه دوم اشفاق نسبت به وقت است سالک مراقب است مبادا تفرق یعنی توجه به غیر، وقت را ضایع سازد و اشفاق بر قلب است می‌ترسد برای قلب مزاحمی پدید آید قلب را از یاد حق غافل سازد و اشفاق بر یقین است از اینکه مبادا در یقین سالک سببی مداخله کند، سالک سبب را ببیند مسبب را فراموش کند

در درجه سوم اشفاق نسبت به عجب است که تا عجب اعمال را فاسد نکند در این مقام سالک می‌داند هر عملی انجام داده یا می‌دهد توفیق حق سبب بوده است. از این جهت هیچ‌گاه عجب او را نمی‌گیرد. اشفاق در درجه سوم سالک را از مخاصمه با خلق حفظ و او را از معارضه باز نمی‌گذارد چیزی از کوشش او در راه حق کم شود. بنابراین سالک مشفق کسی خواهد بود که:
1- بر نفس سرکش لگام زند، نگذارد نفس طغیان کند (نهی النفس عن الهوی)
2- بر عمل ناظر باشد نگذارد هوای نفس عمل را باطل کند.
3- عوامل اصلی بدی‌های خلق را تمیز دهد و عذر آنها را بپذیرد.
4- وقت را نگذارد بیهوده تلف شود، در تمام اوقات به یاد حق بوده باشد.
5- بر در دروازه دل نشیند، نگذارد غیر بر خانه حق وارد شود.
6- سبب را نبیند هر چه بیند از مسبب بیند.
7- زمام امور را طراً (تماما) دردست حق ببیند.
8- با خلق دشمنی نکند هر کسی را در مرتبه خودش بشناسد.
9- از عجب بدور، از اهل ریا و سمحه نباشد.
10- در راه حق ثابت قدم و در امر خیر ساعی باشد. - مقامات معنوی، محسن بینا، ج 1، ص 107

سیره زاهدانه سالک

عدم تعلق قلبی به مادیات ساده زیستی از لوازم وجودی زهد است. بنابراین هر ساده زیستی زاهد نیست؛ ولی هرکس دارای زهد بود، ساده زیستی هم دارد... حقیقت زهد در مرتبه پایین، عدم تعلق به دنیا است. البته زهد مراتبی دارد که به عدم تعلق به ما سوی الله و حتی به عدم تعلق به مقامات معنویه هم می رسد

عدم تعلق یعنی وابسته نبودن دل به دنیا؛ زهد عبارت از این است که این تعلق نباشد. البته خود این هم دارای درجاتی است... از آنجا که این عدم تعلق امری درونی و قلبی است و کار دل است، هر اندازه وابستگی این دل به مادیت کمتر باشد. ساده زیستی اش در این نشئه دنیا بیشتر می شود؛ وگرنه صرف ساده زیستن زهد نیست، بلکه ما اسم آن را می گذاریم تزهد.

لزوم پرهیز سالک از تظاهر به زهد

فرق است بین زهد و تزهد؛ معنای تزهد این است که علائم و نشانه های زاهدها را به کار بگیری، اما منشأش تعلق به دنیا باشد، منتها یک امر دنیایی را بر امر دنیایی دیگری مقدم کرده ای. مثلا شهرت طلبی را، حب به مدح را، یا ریاست را که شیرین تر از چیزهای دیگر است بر سایر مظاهر دنیا مقدم کرده ای و ساده زیستی می کنی تا به این مظاهر شیرین تر دنیا برسی! از این راه وارد شده ای که فریب بدهی

در طول تاریخ هم داشته ایم که تزهد، ابزاری بوده است برای دنیا طلب ها. این بود که گفتم هر زاهدی، ساده زیست هست، اما هر ساده زیستی زاهد نیست و چه بسا این تزهد ابزاری باشد برای یک امر دنیوی دیگر و یک تعلق دیگر؛ چون تعلقات در دنیا مختلف است. سلوک عاشورایی، منزل سوم،آیت الله شیخ مجتبی تهرانی، ص 26

رهبری سالکان (سلوک عارفانه)

(بدان ای عزیز سالک!) دودسته به دو جهت و به دو منظور تحت رهبری دو فرد همیشه در سیرند، یک دسته در طریق حق به منظور وصول به حق تحت رهبری حق (خدای متعال) در سیرند و یک دسته در طریق باطل به منظور وصول به مشتهیات نفس تحت رهبری طاغوت (نفس-هوی-شیطان) سیر دسته اول از ظلمت به نور است و سیر دسته دوم از نور به ظلمت «الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور

(دسته اول) «والذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات

(دسته دوم) آن دسته ای که ایمان آورده از رسول خدا تبعیت نموده رو به حق هستند آنها را حق متعال از ظلمت خارج به نور داخل می کند یعنی از عالم کثرت به وحدت یا از مقام تفرقه به مقام جمع سوق می دهد. مقام جمع مقام نوراست

الله نورالسموات والارض» آن دسته ای که ایمان نیاورده به حق رو نکرده، از رسول خدا تبعیت ننموده اند آنها را طاغوت رهبری می کند، از نور آنها را خارج، به طرف ظلمت می کشاند، از حق منصرف به خلق متوجه می سازد. در هواهای نفسانی سیر می دهد. و لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» همگی را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را.(حجر-40) 1-مقامات معنوی، محسن بینا، ج1، ص 104

منشأ خوف سالک

 اصل و ریشه خوف، ایمان به خدا و روز قیامت و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ است، خواه این ایمان از روی تقلید و به مجرد شنیدن برای انسان پیدا شده باشد، یا از روی تحقیق و برهان و یا کشف و مشاهده. اما خوف و ترسی که برخاسته از ایمان تقلیدی است، شبیه ترس کودک از مار است، زیرا او چون از مادرش شنیده که مار، انسان را می گزد و می کشد و پدر و مادرش را دیده که از مار می گریزند و از دیدنش وحشت می کنند

این ترس برای او حاصل شده و تقویت می شود،(اما) خوفی که برخاسته از ایمان تحقیقی باشد، شبیه خوف عقلا از آنچه که عقل حکم به ضرر و موجب هلاکت بودن آن می کند می باشد و هر چه مبادی و اصول این ترس، به حس نزدیک تر باشد و انسان بیشتر به یاد او و به فکرش باشد، این خوف بیشتر می شود و خوفی که ناشی از کشف و شهود باشد،

آن خوفی است که جمیع فضایل خوف را دربردارد و هر شهوت و غضبی را که در دل او باشد می سوزاند و همه چیز را از یاد می برد و برای مومن هم و غمی جز آنچه که از آن می ترسد و نجات و خلاصی از آن (را به دنبال دارد) باقی نمی ماند. و برای این مرتبه از خوف هم باز مراتبی است و آن کس که مثلا آتش جهنم را شهود نموده خوفش به اندازه کسی که عذاب بعد و حجاب از لقای پروردگار را شهود نموده نخواهد بود - اسرار الصلوه ، میرزا جواد ملکی تبریزی، ص224

معرفت سلوک
یکی از گام‌های عمده و اساسی در طی منازل معرفت و مراتب جهاد نفس و سلوک طریق بندگی و عبودیت که خود دارای مراتب و درجاتی است، تقوا و خویشتنداری می‌باشد و از همین روی است که این گام، خود از مدارج کمال و مقامات سلوک نیست، ولی چنان که حضرت امام تأکید ورزیده‌اند، بدون آن نیز حصول هیچ مقامی امکان ندارد. حراست از خویشتن خویش و نگهبانی از فرو افتادن در محرمات و اهتمام به انجام تکالیف، مرحله ای از این مهم است که آدمی را آماده‌ مراتب دیگر می‌کند

روح آدمی نیز چون جان او گاه به سلامت است و گاه دچار بیماری می‌شود. سلامتی و بیماری روحی نیز معلول عواملی است که سالک، سخت باید مراقبت کند. محرمات، جان آدمی را بیمار می‌کند و امتثال واجبات موجب سلامت و صلاح نفس است

حضرت امام (ره) می‌فرمایند: «بدان ای عزیز که چنانچه از برای این بدن، صحت و مرضی است و علاج و معالجی، برای نفس انسان و روح آدمیزاده نیز صحت و مرض و سقم و سلامتی و علاج و معالجی است.

صحت و سلامت آن عبارت است از اعتدال در طریق انسانیت و مرض و سقم آن، اعوجاج از طریق و انحراف از جاده‌ انسانیت است و اهمیت امراض نفسانیه، هزاران درجه بیشتر از امراض جسمانیه است. زیرا که غایت این امراض، منتهی می‌نماید انسان را به حلول موت و همین که مرگ آمد و توجه نفس از بدن سلب شد، تمام امراض جسمانیه و خلل های مادیه از او مرتفع شود و هیچ یک از آلام و اسقام بدنیه، برای او باقی نماند

و لیکن اگر خدای نخواسته دارای امراض روحیه و اسقام نفسیه باشد، اول سلب توجه نفس از بدن و خصوص توجه به ملکوت خویش، اول پیدایش امراض و اسقام آن است».‏ بیماری‌های روحی همان گونه که حضرت امام یادآور شده‌اند، به آتش زیر خاکستر می‌ماند که با جدا شدن روح از بدن، همه آشکار می‌شود و از باطن ذات او به ظاهر می‌آید

از این رو: «انسان مایل به صحت نفس و شفیق به حال خود و علاقه‌مند به صحت، پس از تنبه به اینکه راه چاره از خلاصی از عذاب الیم منحصر است به دو چیز: یکی اتیان [انجام] به مصلحات و مستصحات [ موجبات سلامتی] نفسانیه و دیگر پرهیز از مضرات و مولمات [موجبات درد و بیماری] آن.

و معلوم است که ضرر محرمات در مفسدات نفسانیه، از همه چیز بیشتر است و از این سبب محرم شده‌اند و واجبات در مصلحات، از هر چیز مهم‌تر است و از این جهت واجب شده‌اند و افضل از هر چیز و مقدم بر هر مقصد مقدمه‌ پیشرفت و راه منحصر مقامات و مدارج انسانیه، این دو مرحله است که اگر کسی مواظبت به آنها کند، از اهل سعادت و نجات است

و از مراجعه‌ به اخبار و آثار و خطب نهج‌البلاغه واضح شود که حضرات معصومین نیز به این مرحله بیشتر اهمیت داده‌اند. پس از عزیز این مرحله‌ اول را خیلی مهم شمار و مواظبت و مراقبت در امر آن نما که اگر قدم اول را درست برداشتی و این پایه را محکم کردی، امید وصول به مقامات دیگر است، و الا رسیدن به مقامات، ممتنع و نجات بس مشکل و صعب می‌شود

به هر روی آنچه شرط کمال سالک و وصول به مدارج ترقی روحانی و ارتقای معنوی است و بی آن، اساسا سالک را نرسد که خود را در سلوک طریق حق پندارد، تقوا و خویشتنداری است و این مهم را چنان که اشارت رفت مراتب و مدارجی است و در هر مرتبه، سالک را تقوای خاصی شرط راه است، چه اینکه امام (ره) می‌فرمایند: «باید دانست که تقوی، گرچه از مدارج کمال و مقامات نیست، ولی بی آن نیز حصول مقامی امکان ندارد

زیرا که مادامی که نفس ملوث به لوث محرمات است، داخل در باب انسانیت و سالک طریق آن نیست و مادامی که تابع مشتبهات و لذایذ نفسانیه است و حلاوت لذاید در کام او است، اول مقام کمالات انسانیه برای او رخ ندهد و تا حب و علاقه به دنیا در قلب او باقی است، به مقام متوسطین و زاهدین نرسد و تا حب نفس در کامن [ درون ناپیدا] ذات او است به مقام مخلصین و محبین نایل نگردد و تا کثرات ملک و ملکوت در قلب او ظاهر است، به مقام مجذوبین نرسد و تا کثرات اسماء در باطن ذات او متجلی است، به فنای کلی نایل نگردد و تا قلب التفات به مقامات دارد، به مقام کمال فنا نرسد و تا تلوین در کار است، به مقام تمکین نرسد و ذات به مقام اسم ذاتی در سر او تجلی ازلی و ابدی نکند.

پس تقوای عامه از محرمات است و خاصه از مشتهیات و زاهدان از علاقه‌ به دنیا و مخلصان از حب نفس و مجذوبان از ظهور کثرات افعالی و فانیان از کثرات اسمائی و واصلان از توجه به فنا و متمکنان از تلوینات فاستقم کما امرت

حضرت امام، می‌فرمودند که مواظبت به آیات شریفه‌ آخر سوره حشر، از آیه شریفه «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد» تا آخر سوره‌ مبارکه با تدبر در معنی آنها در تعقیب نمازها و خصوصا در اواخر شب که قلب فارغ البال است، خیلی مؤثر در اصلاح نفس است و نیز برای جلوگیری از شر نفس و شیطان، دوام بر وضو را سفارش می‌فرمودند و می‌گفتند: وضو به منزله‌ لباس جندی [ سرباز] است و در هر حال از قادر ذوالجلال و خداوند متعال جل جلاله با تضرع و زارع و التماس بخواه که تو را توفیق دهد در این مرحله و تو را یاری فرماید در حصول ملکه‌ تقوا

البته همان گونه که امام یادآور شده اند: «اوایل امر، قدری مطلب، سخت و مشکل می‌نماید، ولی پس از چندی مواظبت، زحمت به راحت مبدل می‌شود و مشقت به استراحت. بلکه به یک لذت روحانی خالصی بدل می‌شود که اهلش آن لذت را با جمیع لذات، مقابل نکنند».‏ منبع: چهل حدیث امام خمینی (ره)، حدیث دوازدهم

دستور العمل عرفانی، اخلاقی آیت الله بهجت کلید سعادت دنیا و آخرت
جماعتی از مؤمنین و مؤمنات، طالب نصیحت هستند؛ بر این مطالبه، اشکالاتی وارد است، از آن جمله:
1. نصیحت در جزئیات است و موعظه، اعمّ است از کلیات و جزئیات؛ ناشناسها همدیگر را نصیحت نمی کنند.
2. من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم [من عمل بما علم] کفی ما لم یعلم  والذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا آنچه می دانید، عمل کنید؛ و در آنچه نمی دانید؛ احتیاط کنید تا روشن شود؛ و اگر روشن نشد، بدانید که بعض معلومات را زیر پا گذاشته اید؛ طلب موعظه از غیر عامل، محل اعتراض است؛ و قطعاً مواعظی را شنیده اید و می دانید، عمل نکردید، و گرنه روشن بودید.
3. همه می دانند که« رساله عملیه» را باید بگیرند و بخوانند و بفهمند، و تطبیق عمل بر آن نمایند، و حلال و حرام را با آن تشخیص بدهند؛ و همچنین مدارک شرعیه [را] اگر اهل استنباط باشند؛ پس نمی توانند بگویند:
« ما نمی دانیم چه بکنیم و چه نکنیم. »
4. کسانی که به آنها عقیده دارید، نظر به اعمال آنها نمایید، آنچه می کنند از روی اختیار، بکنید، و آنچه نمی کنند از روی اختیار نکنید این از بهترین راه های وصول به مقاصد عالیه است؛کونوا دعاه لی الله بغیر ألسنتکم مواعظ عملیه، بالاتر و مؤثرتر از مواعظ قولیه است.
5. از واضحات است که خواندن قرآن در هر روز، و ادعیه مناسبه اوقات و امکنه، در تعقیبات وغیرآنها؛ و کثرت تردد در مساجد و مشاهد مشرفه؛ و زیارت علما و صلحاء و همنشینی با آنها، از مرضیات خدا و رسول(ص) است و باید روز به روز، مراقب زیادتی بصیرت و انس به عبادت و تلاوت و زیارت باشد

و بر عکس، کثرت مجالست با اهل غفلت، مزید قساوت و تاریکی قلب و استیحاش(دوری) از عبادت و زیارات است؛ از این جهت است که احوال حسنه حاصله از عبادات و زیارات و تلاوتها، به سبب مجالست با ضعفای در ایمان، به سوء حال و نقصان، مبدل می شوند؛ پس، مجالست با ضعیف الایمان- در غیر اضطرار و برای غیر هدایت آنها- سبب می شود که ملکات حسنه خود را از دست بدهد، بلکه اخلاق فاسده آنها را یاد بگیرد:
« جالسوا من یذکرکم الله رؤیته، و یزید فی علمکم منطقه، و یرغبکم فی الاخره عمله. »(با کسانی نشست وبرخاست کنید که دیدن آنها شما رابه یاد خدا بیندازد وسخن گفتنشان بر علمتان بیفزاید وعمل آنها شما را به آخرت ترغیب کند).
6. از واضحات است که ترک معصیت در اعتقاد و عمل، بی نیاز می کند از غیر آن؛ یعنی غیر، محتاج است به آن، و او محتاج غیر نیست، بلکه مولد حسنات و دافع سیئات است: ( و ما خلقت الجن و الانس لا لیعبدون. )
عبودیت، ترک معصیت در عقیده و عمل
بعضی گمان می کنند که ما از ترک معصیت عبور کرده ایم!! غافلند از اینکه معصیت، اختصاص به کبائر معروفه ندارد، بلکه اصرار بر صغائر هم، کبیره است؛ مثلاً نگاه تند به مطیع، برای تخویف، یذاء محرم است؛ [و] تبسم به عاصی، برای تشویق، اعانت بر معصیت است

محاسن اخلاق شرعیه و مفاسد اخلاق شرعیه، در کتب و رسائل عملیه، متبین شده اند. دوری از علما و صلحا، سبب می شود که سارقین دین، فرصت را غنیمت بشمارند و ایمان و اهلش را بخرند به ثمنهای بخس و غیر مبارک، همه اینها مجرب و دیده شده است.
از خدا می خواهیم که عیدی ما را در اعیاد شریفه اسلام و ایمان، موفقیت به « عزم راسخ ثابت دائم بر ترک معصیت » قرار بدهد که مفتاح سعادت دنیویه و اخرویه است، تا اینکه ملکه بشود ترک معصیت؛ و معصیت برای صاحب ملکه، به منزله زهر خوردن برای تشنه است، یا میته خوردن برای گرسنه است. البته اگر این راه تا آخر، مشکل بود و به سهولت و رغبت، منتهی نمی شد، مورد تکلیف و ترغیب و تشویق از خالق قادر مهربان نمی شد. 17 ربیع المولود 1419

   توبه ربانی سالک
سالک در مدت سلوک حالات مختلف دارد. گذشته او با حال و آینده تفاوت کلی دارد. روزی در یک حال، روز دیگر در حال دیگر است. هر روز که بر او می گذرد اگر در طریق حق باشد بر کمالات او افزوده می شود... دیروز از امری توبه می کرد امروز می بیند باید از توبه دیروز توبه کند. تشخیص دیروز او آن بود و تشخیص امروز او این است. فردا مسلماً تشخیص دیگری خواهد داشت. لازمه کمال همین است.

تا مادامی که نفس به سلم نرسیده یعنی سالک به مقام فنا نائل نشده توبه ای که می کند، نفس در امر توبه دخالت دارد. امری که نفس در آن دخالت کند بی شبهه در آن امر نقص هست. توبه نفسانی سالک وقتی خوب ظاهر می شود که توبه ربانی پیش آید، یعنی خدای متعال سالک را توبه دهد. ثم تاب علیهم لیتوبوا ان الله هوالتواب الرحیم پس ایشان را خدای متعال توبه داد تا اینکه بدو رجوع کنند در حقیقت توبه دهنده و توبه پذیرنده خدای متعال است. اوست که به بندگانش نظر رحمت دارد. (توبه118)...
تا مادامی که نفس حکومت دارد هر عملی که شخص انجام می دهد آن عمل را نفس به حساب خود می گذارد. توبه حسنه است، گناه سیئه. گناه از آن نفس است. توبه از آن حق. ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئه فمن نفسک عمل نیک تو هر چه هست از خداست و عمل بدت از خود. (نساء-79) توبه حسنه یعنی توبه حق وقتی پیش آید دست و پای نفس با آن توبه بسته می شود. راه جرم و جنایت بر او سد می گردد

این توبه عیب توبه های قبلی را آشکار نموده نشان می دهد که چگونه نفس در توبه های قبلی دخالت داشته است بالاخره اثر گناهان را این توبه از قلب محو و قلب را برای ظهور تجلیات، پاک و مطهر می سازد. - مقامات معنوی، محسن بینا، ج 1، ص 40

شرایط توبه سالک
 برای توبه سه شرط هست: 1-ندامت 2-اعتذار 3-اقلاعندامت برای قلب؛ اعتذار برای لسان؛ اقلاع برای سایر اعضا و جوارح است.باید قلب نادم، زبان مستغفر، دست و پا و سر و چشم مجتنب باشند.شخصی در حضور علی(ع) استغفار کرد، استغفارش به زبان بود، حضرت فرمود: آیا می دانی معنی استغفار چیست؟ استغفار درجه علیین است، از آن مردمانی است که فوق همه جای دارند. اسمی است که در آن شش معنی درج است: اول ندامت بر گذشته

دوم عزم بر ترک معصیت برای همیشه. سوم پرداخت حقوق تا خدای را به پاکی ملاقات کنی در حالی که بر تو گناهی نباشد. چهارم انجام هر فریضه که برعهده داشته ای و آن را ضایع کرده حقش را ادا نکرده ای. پنجم همت گماردن به آب کردن گوشتی که از حرام در بدن روییده باشد. آن را با حزن و اندوه آب کنی تا اینکه پوست بر استخوان تو بچسبد و روییده شود بین آن دو گوشت تازه

ششم بچشانی الم اطاعت را همان طوری که چشانده ای حلاوت معصیت را در این موقع می توانی بگویی: استغفرالله.(بخشی از خطبه 489) (آری) حقایق توبه سه چیز است:

1- تعظیم جنایت 2-اتهام توبه 3-عذرخواهی از خلق.تعظیم جنایت این است که خلاف و نافرمانی حق به نظر بزرگ آید. اتهام توبه این است. به هر وجه توبه بعمل می آید، توبه را سالک توبه ناقص پندارد و آن را غیرمقبول بداند. عذرخواهی از خلق با رفع ظلم، پرداخت حقوق و جبران است نسبت به جفایی که کرده است . - مقامات معنوی، محسن بینا، ج1، ص 38

اسرار توبه سالک
(ای سالک راه حق) سرائر حقایق توبه نیز سه چیز است: 1-امتیاز تقوی از عزت به نفس 2-نسیان جنایت یا فراموشی گناه 3-توبه از توبه برای همیشه.
1-امتیاز تقوی از عزت به نفس آن است که توبه ریایی نباشد. توبه برای کسب مقام و عزت نفس نباشد. تائب توبه نکند برای اینکه در نظر خلق معزز، مکرم و محترم جلوه کند. توبه سالک باید برای حفظ نفس باشد نه حظ نفس توبه. اگر به منظور حظ نفس به عمل آید، نفس با آن تقویت می شود، در صورتی که توبه برای تخفیف و تضعیف نفس است از جهت اطاعت و انقیاد نسبت به اوامر الهی

2-نسیان جنایت یا فراموشی گناه- سالک وقتی توبه کرد و توبه او هم حقیقتی بود، یعنی خدای متعال او را توبه داد. او با آن توبه از گناهان پاک می گردد- علامت پاکی، شرح صدر و رفع کدورت از قلب است

با رفع کدورت از قلب بین عبد و معبود صفایی حاصل می گردد، عبد در حال صفا نسبت به حق انس حاصل کرده علاقه مند است، همیشه بیاد حق باشد، این بهترین نشانه ای است که عبد آمرزیده شده و مورد عنایت خاص حق «عزاسمه» قرار گرفته است. اگر در خود حال طلب، سوز و عشقی هم دید، باید بداند ابواب رحمت و سعادت به روی او باز شده است.
3-توبه از توبه برای همیشه. سالک در مدت سلوک حالات مختلف دارد. گذشته او با حال و آینده تفاوت کلی دارد. روزی در یک حال، روز دیگر در حال دیگر است. هر روز که بر او می گذرد، اگر در طریق حق باشد بر کمالات او افزوده می شود. امری که دیروز مورد تصدیق او بود ممکن است فردا مورد انکار او قرار گیرد. دیروز کاری را نیکو می شمرد، امروز آن را قبیح می شمارد. دیروز از امری توبه می کرد امروز می بیند باید از توبه دیروز توبه کند، تشخیص دیروز او آن بود، تشخیص امروز او این است، فردا مسلما تشخیص دیگری خواهد داشت

لازمه کمال همین است تا مادامی که نفس به سلم نرسیده یعنی سالک به مقام فنا نائل نشده توبه ای که می کند نفس در امر تو به دخالت دارد. امری که نفس در آن دخالت کند بی شبهه در آن امر نقص هست، توبه نفسانی سالک وقتی خوب ظاهر می شود که توبه ربانی پیش آید یعنی خدای متعال سالک را توبه دهد. «ثم تاب علیهم لیتربوا، ان الله هوالتواب الرحیم. سپس ایشان را خدای متعال توبه داد تا اینکه به او رجوع کنند

در حقیقت توبه دهنده و توبه پذیرنده خدای متعال است. اوست که به بندگانش نظر رحمت دارد، (توبه-118). تا مادامی که نفس حکومت دارد، هر عملی که شخص انجام می دهد، آن عمل را نفس به حساب خود می گذارد. توبه حسنه است، گناه سیئه، گناه از آن نفس است توبه از آن حق... توبه حسنه یعنی توبه حق، وقتی پیش آید دست و پای نفس با آن توبه بسته می شود

راه جرم و جنایت بر او سد می گردد. این توبه عیب توبه های قبلی را آشکار نموده، نشان می دهد که چگونه نفس در توبه های قبلی دخالت داشته است. بالاخره اثر گناهان را این توبه از قلب محو و قلب را برای ظهور تجلیات پاک و مطهر می سازد.

راهکارهای تضعیف شهوت سالک
(ای سالک مجاهد) تضعیف شهوت به انجام سه امر است: اول: قطع اسباب خارجی آن، که عبارت از خوردن غذاهای رنگارنگ و مقوی، هم از حیث نوع و هم از حیث مقدار می باشد، پس می بایست که مرید، از خوردن غذاهای مقوی بپرهیزد و از پرخوری برحذر باشد، و لذا شرع برای شکستن شهوت، دستور به گرفتن روزه داده است

دوم: قطع اسبابی که باعث تهییج شهوت می شود، مثل نگاه کردن به مناظر شهوت انگیز، چون نگاه باعث هیجان قلب می شود و قلب قوه شهویه را به حرکت درمی آورد، و این امر با کناره گیری و احتراز از اماکنی که گمان رؤیت مناظر شهوت انگیز و صورت های زیبا در آن می رود، میسر می شود و به همین خاطر است که شرع از نگاه به زن ها و پسران زیباروی منع نموده است و تیر نگاه، از کمان صورت های زیبا و از راه دیده بر دل می نشیند

امام صادق(ع) فرمود: نگاه تیری از تیرهای زهرآلود ابلیس است. الکافی، ج5، ص 559) و سپری جز دیده بر هم نهادن و گریختن و فرار کردن از اماکنی که احتمال دیدن مناظر شهوت انگیز در آن است، برای آن نیست. سوم: نفس را از راه مباح که نکاح می باشد، به خواسته اش رسانیدن - اسرارالصلوه ، میرزا جواد ملکی تبریزی، ص227

شرایط دعا کردن سالک
(بدان ای عزیز سالک!) مهم ترین چیز در دعا کامل نمودن شرایط آن است و کمال شرایط آن به این است که خدای را به معرفت اجمالی و به گونه ای که در خور شأن دعاکننده است بشناسد، و هنگام دعا او را حاضر در پیش خود بداند، بلکه دعای خود را که بر زبانش جاری شده است، از ناحیه خدا ببیند (ای خدا! دعا از تو، اجابت هم ز تو) و به عنایت خداوند حسن ظن داشته باشد و گمان نیک ببرد و به اجابت او در صورتی که (مضمون) دعا به صلاحش باشد امیدوار باشد و در اول دعای خود، اسمای جمالیه خدا یا آنچه مناسب دعایش می باشد، را ذکر کند و خدای تعالی را تمجید کرده و ثنا گوید و در دنبال آن، هفت مرتبه «یا ارحم الراحمین» بگوید و به گناهان و عیوب خود و استحقاق نداشتن خویش برای اذن در دعا و اجابت آن، اعتراف نماید

سپس بر پیغمبر(ص) و ال او(ع) صلوات بفرستد و به آنها توسل بجوید و خدای را به حق آنها برای اجابت دعا، قسم بدهد و بهتر آن است که مطلوب و خواهش خود را مستقلاً یاد نکند، بلکه آن را شرط و قید و صفتی برای صلوات بر آنهاقرار دهد مثلاً بگوید: (اللهم) صل علیهم صلوه تغفر بها ذنوبی»خدایا! بر آنها درود و صلواتی فرست که به واسطه آن، گناهان مرا ببخشی. سپس دعای خود را نیز به صلوات بر آنها و به گفتن «ماشاءالله لا قوه الا بالله» ختم کند و در موقع دعا بگرید، هرچند به اندازه بال مگس باشد و این مطلب را حتماً چهار بار تکرار کند

زیرا خداوند، گدا و سائل لجوج را دوست می دارد.( المراقبات، میرزا جواد آقاملکی تبریزی، ج 1، ص 197 ) و باید مراقب باشد که عملش با صلوات در تضاد نباشد، زیرا معنای صلوات مخالف با اذیت و آزار است.
پس (ای عزیز سالک!) هرگاه که بر پیامبر و ال او (صلوات الله علیهم) درود فرستادی مواظب باش که با عملت (آنان) را آزار ندهی که در این صورت قولت با عملت مخالف خواهد بود. ( اسرار الصلوه ، همان، ص 534 )

حسن ظن به خدا در سلوک عارفان
روی عن الصادق علیه السلام قال:حسن الظن بالله ان لاترجو الا الله و لاتخاف الاذنبک (کافی، ج2، ص 72)«حسن ظن به خدا» این است که جز به خدا امید نداشته باشی و جز از گناه خویش نهراسی.
این روایت از امام صادق صلوات الله علیه نقل شده است که حسن ظن و خوش گمانی به خداوند مرکب از دو چیز است. ما این مطلب را در معارفمان داریم که هر انسانی که به خداوند ایمان دارد، باید به خدا، حسن ظن هم داشته باشد

یعنی نمی شود انسان به خدا، که مستجمع جمیع صفات کمالیه است، ایمان داشته باشد ولی حسن ظن به او نداشته باشد. گاهی درباب حسن ظن به خدا اشتباه می شود و این روایت می خواهد آن اشتباه را برطرف کند. انسان باید به خداوند حسن ظن داشته باشد؛ اما درحسن ظن این طور نیست که فقط جنبه امید مطرح باشد، بلکه حسن ظن مرکب از دو چیز است:هم امید درآن است و هم بیم. انسان ها غالباً اشتباه می کنند و خیال می کنند که فقط امید است.
حسن الظن بالله ان لاترجو الا الله بخش اول این است که به هیچ موجودی امید نداشته باشی مگر به خداوند. «ان لا ترجو الا الله» به قول ما انحصار است. درتمام امور، فقط امیدت خدا باشد. حسن ظن به خدا فقط این است؟ خیر! و لاتخاف الاذنبک کنارش یک بیم هم هست.
خوف و بیم نیز از هیچ چیزی نداشته باش مگر گناه خودت. این طور نیست که امید به خدا، برای گناه کردن میدان باز کند. خوب دقت کنید که حضرت چه طور جلویش را گرفته است. باید بگویی: ما تنها امیدمان درامور مادی و معنوی به خدا است. هم امور مادی و هم معنوی

درهر دوتایش تنها امیدمان باید خدا باشد. گره گشای ما او است؛ چه در دنیا از نظر مسائل مادی و چه از نظر معنوی و اخروی. تنها امید ما خدا است. شبهه ای هم درآن نیست. اما این را هم بدان، او گره گشا است اما توجه به این داشته باش که خودت می توانی به کارت گره بیاندازی . مطلب بعدی این است که از گناه خودت بترس و لا تخاف الاذنبک بیم نداشته باش مگر از گناه خودت!

یعنی بفهم که خودت درکارهای مادی و معنوی ات گره می اندازی. حسن ظن به خدا مرکب از دو چیز است:امید و بیم. هر دو مورد مطرح است. حواست را جمع کن. که گناه نکنی. بله! اگر غفلتا گناهی صادر شود گره گشا کیست؟ خدا است. اما تعمد به گناه نعوذ بالله...1- پایگاه اطلاع رسانی آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی

هجرت صغری و کبری در سلوک عارفان
 اگر دلبستگی به خدا آمد، هجرت را هم به همراه دارد... ما دو هجرت داریم، یکی هجرت بیرونی است که به آن «هجرت صغری» گفته می شود و دیگری هجرت درونی است که از آن تعبیر به «هجرت کبری» می کنند. همچنان که دو مجاهده و جهاد فی سبیل الله داریم؛ یکی جهاد اصغر است و دیگری جهاد اکبر... بنابراین حقیقت ایمان، دلبستگی به خدا است. هجرت و مجاهدت هم از لوازم وجودی آن است و از حقیقت ایمان جدا نشدنی است

هر کدام از هجرت و مجاهدت، هم جنبه بیرونی دارند و هم جنبه درونی. البته چون ایمان دارای مراتب است و شدت و ضعف دارد، قهراً آثار وجودی آن هم به همان تناسب شدت و ضعف دارد، ولی نمی شود کسی بگوید «من مومنم» و به طور کلی هجرت نداشته باشد. نمی شود کسی بگوید «من مومنم» و به طور کلی مجاهدت نداشته باشد. این غیرممکن است... تمام انبیای الهی، به خصوص آنها که مرسل بودند، همگی این دو ویژگی را داشتند

تمام انبیاء هم هجرت داشتند و هم مجاهدت... البته این را هم بدانید که پای این هجرت ها و مجاهدت ها باید ایستاد. چون از نظر ظاهر، ممکن است دشواری های زیادی درپی داشته باشد... هجرت، در اصل به معنای کوچ کردن است؛ یک حالت گریز و انتقال و سفر است. هجرت صغری همین کوچ کردن ظاهری از منطقه ای به منطقه دیگر است...

هجرت صغری، هجرت ظاهری و کوچ کردن ظاهری برای حفظ آن دلبستگی و ایمان است... حقیقت هجرت خیلی وسیع است... اما هجرت کبری، هجرت درونی است. آن هم کوچ و گریز است، ولی گریزی درونی برای حفظ آن تعلق قلبی انسان به خداست. این هجرت در ارتباط با جمیع ابعاد درونی انسان مطرح است1.
1- سلوک عاشورایی، منزل سوم، آیه الله حاج آقا مجتبی تهرانی، ص03

هجرت کبری هدف سالک الی الله
(بدان ای عزیز سالک) هجرت که کوچ کرده و نوعی حرکت است اگر درونی باشد «هجرت کبری» است و اگر بیرونی باشد «هجرت صغری» است... هدف از هجرت صغری، پایداری و حفظ آن هجرت کبری است... حرکت بیرونی موضوعیت و مطلوبیت ندارد و آنچه مطلوب است، انجام و حفظ آن حرکت درونی است

یعنی تو که از باطل به حق پیوستی و ایمان آوردی و دین پیدا کردی، برای اینکه دینت را حفظ کنی، باید هجرت بیرونی را انجام دهی. روایت از پیامبر اکرم(ص) است که فرمود: «اقم لصلوه وادّالزکوه و اهجر السوء» نماز را به پا دار و زکات را بده و معصیت را ترک کن... بعد می فرماید: «واسکن من ارض قومک حیث شئت تکن مهاجراً» حالا که هجرت درونی کردی برو در همان جایی که خویشاوندانت هستند سکونت کن! با این حال تو مهاجری! (کنزالعمال، ج 61، ص595)

پس معلوم می شود این حرکت بیرونی، ارزش ذاتی ندارد. آنچه ارزشمند است، همان هجرت درونی و همان سفری است که انسان از باطل به سوی حق می کند، و از ضلالت به سوی هدایت می رود و به حق می پیوندد. آنچه مهم است ایمان و دلبستگی به خدا است. این حرکت بیرونی (هجرت صغری) هم برای حفظ آن هجرت درونی (کبری) است...
روایت دیگر از پیامبر اکرم(ص) است. حضرت فرمود: اگر کسی برای حفظ دینش، یعنی برای حفظ آن حرکت درونی و هجرت کبرایی که انجام داده، هجرت صغری کند و از محلی به محل دیگر منتقل شود هر چند این نقل مکان به اندازه یک وجب از زمین باشد، بهشت برای او واجب می شود. (بحارالانوار، ج 91، ص13). - سلوک عاشورایی، آیه الله شیخ مجتبی تهران- منزل سوم، ص 55

شاخص هجرت کبری در سلوک عارفان
(ای سالک راه حق) هجرت کبری از اینجا شروع می شود که مواظب باشی قلبت به غیر خدا وابستگی پیدا نکند. این مراقبت از دل، خودش یکی از مراتب هجرت کبری است. یعنی دلت را کوچ بده و نگذار به سمت غیر خدا برود

اگر دیدی دلت به سمت غیر خدا می رود روی گردانش کن و آن را به سوی خدا برگردان. خود اینکه انسان مقید شود که از رذایل اخلاقی گریز داشته باشد. این هم هجرت است. همه این ها، هجرت درونی است؛ تا برسد به اعضا و جوارح بیرونی که اگر انسان از گناه گریز داشته باشد، این هم خودش هجرت است

تمام این ها هجرت فی سبیل الله است، بنابراین هجرت صغری مربوط به جسم انسان است و هجرت کبری مربوط به روح و درون انسان است. این هجرت بیرونی است و آن، درونی است. هر دو هم بر یک محور هستند و آن «حفظ دلبستگی به خدا» است... تا آنجا که می توانی از نظر درونی خودت را درست کنی، تکلیفت همان هجرت درونی است؛ اما اگر دیدی محیط بیرونی اجازه خودسازی نمی دهد، آنجا دیگر باید هجرت بیرونی کنی - منزل سوم، آیه الله شیخ مجتبی تهرانی، ص63

مصادیق هجرت در سلوک عارفان (سلوک عارفانه)

(بدان ای سالک طریق حق!) اگر در جایی عده ای دارند شرب خمر می کنند، آنجا نشستن حرام است.... همین که دیگری دارد در آنجا معصیت می کند، تو نباید آنجا بنشینی. همین برخاستن از مجلس معصیت، هجرت است. در فقه مصادیق زیادی داریم. مثلا «خلوت با اجنبیه» و مصادیق دیگری از این قبیل که همه اینها هجرت است... یک وقت خیال نکنید که هجرت یعنی فرار را بر قرار ترجیح دادن! نخیر، هجرت در آن مرحله ای است که نتوانی محیط را عوض کنی، آنجا که نتوانستی محیط آلوده را پاک کنی باید هجرت کنی

گاهی اوقات هم بعضی افراد سکوت می کنند. یعنی عملا با سکوت خود، پای منکر را امضا می کنند. آنها هم در جهنم هستند. سکوت در مقابل گردن کشی و عصیان و منکری که می توان جلوی آن را گرفت، جایز نیست. روایتی از پیغمبر اکرم(ص) است. حضرت فرمود: اگر کسی برای حفظ دینش یعنی برای حفظ آن حرکت درونی و هجرت کبرایی که انجام داده، هجرت صغری کند و از محلی به محلی دیگر منتقل شود، هرچند این نقل مکان به اندازه یک وجب از زمین باشد، بهشت برای او واجب می شود. (بحار الانوار، ج 19، ص 31)
سلوک عاشورایی، آیه ا... شیخ مجتبی تهرانی منزل سوم، ص 06

نشانه های هجرت حقیقی سالک

 همه کسانی که مدعی دین داری هستند، خودشان را «مهاجر الی الله» (سالک الی الله) می دانند و می گویند ما متدین هستیم. اما دین داری آثاری دارد. هجرت دارای نشانه و آثاری است که انسان می تواند با این آثار خودش را شناسایی کند که آیا واقعاً متدین و مهاجر و مسافر الی الله هست یا خیر. با این نشانه ها می تواند خودش را بشناسد که آیا جزء «و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله» هست یا خیر

اولین و ساده ترین نشانه هجرت و دین داری حقیقی این است که انسان ببیند آیا می تواند برای خدا از امور مادی دنیوی صرف نظر کند یا نه. این آسان ترین نشانه است!
دومین نشانه هجرت و دین داری حقیقی، از خود گذشتن است. پس اول مال، دوم جان! در آیه شریفه72 سوره انفال: «ان الذین امنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله» اول «اموال» را مطرح می کند که چشم پوشی از آن آسان تر است و بعد «انفس» را مطرح می کند

چنان چه بخواهیم ببینیم که آیا دین داریم یا نداریم اول باید از مالمان در راه خدا بگذریم، اگر دیدیم که می توانیم از مال بگذریم و اموال را فدای دین کنیم، حالا می رویم سراغ جانمان. اینجا باید ببینیم آیا می توانیم از جانمان بگذریم یا خیر؟! ... هر کس که ادعای دین داری می کند، می تواند خودش را این گونه محک بزند و مورد آزماش قرار - سلوک عاشورایی، آیه الله شیخ مجتبی تهرانی، منزل سوم، ص129

بازیچه نگرفتن دین حق در سیره سالکان الی الله

دین مجموعه ای از اصول و فروع و همان بیان صادره از مقام ربوبی است که برای هدایت عباد به وسیله رسل ابلاغ می شود. این دین چیزی نیست که انسان آن را سرسری بگیرد... دین حق یکی است. خداوند در سوره انعام آیه 70 می فرماید: (ای پیامبر!) کسانی که دین خود را به بازیچه و سرگرمی گرفته و زندگی دنیا فریبشان داده است را رها کن

دین حق که با فطرت و سازمان وجودی انسان هم سو و هماهنگ است، یک امر ثابت است و بازیچه و شوخی بردار نیست. باید دین حق را جدی گرفت... نمی توانی دین حق را تحریف کنی و صورت آن را هرطور که بخواهی تغییر دهی. منشأ و علت این تغییر را هم درآیه این طور ذکر می کند... «و غرتهم الحیاه الدنیا» چون زندگی دنیا فریبشان داده است

یعنی به خاطر هوای نفسانی خودشان، با دین مردم بازی می کنند....چه بسا رویش ادیان باطل و تکثر در ادیان هم به سبب شوخی گرفتن دین حق است.. دین حق یکی است و تکثر در دین حق راه ندارد و آنچه تکثر دارد دین باطل است... پس اگر با پیروی از هواهای نفسانی، دین حق را جدی نگرفتید و شوخی گرفتید، آنجا است که ادیان باطل در جامعه رویش پیدا می کند. - آیت الله شیخ مجتبی تهرانی، سلوک عاشورایی، منزل چهارم، دین و دین داری، ص09

سالک دینش را با دنیا حفظ می کند نه دنیایش را با دین
(بدان ای عزیز سالک) هر کس نسبت به خودش وظیفه دارد که دینش را حفظ کند. روایتی از علی(ع) است که فرمود: «مال را فدای جان و جان را فدای دین کن» یک روایت هم از پیامبراکرم(ص) است که فرمود: «مال و جانت را فدای دینت کن»... یک روایت دیگر از امیرالمومنین(ع) است که ایشان فرمودند: «صن دینک بدنیاک تربحهما ولاتصن دنیاک بدینک فتخسرهما» یعنی دینت را به وسیله دنیایت حفظ کن تا در هر دوی آنها سود کنی، اما دنیایت را با دینت حفظ نکن که در هر دوی آنها زیان خواهی دید. (غررالحکم و دررالکلم، ص130)

حضرت در اینجا بحث مجموعه دنیا را مطرح کرده و می فرماید دینت را به سبب دنیا حفظ کن، تا سود دنیا و آخرت را ببری، ولی دنبال این نرو که دینت را به دنیایت بفروشی. کسانی که دینشان را به دنیایشان فروختند، کسانی بودند که از دین استفاده ابزاری کردند و زیرپوشش دین، برای رسیدن به دنیا تلاش کردند...

علی(ع) در روایت دیگری فرمود: «صن الدین بالدنیا ینجیک ولاتصن الدنیا بالدین فتردیک» دین را به سبب دنیا حفظ کن تا تو را نجات دهد، اما دنیا را به سبب دین حفظ نکن که تو را به هلاکت می کشاند. (همان) در این روایت لفظ «الدین» آمده و دین را کلی مطرح کرده و نفرموده «دینک» - سلوک عاشورایی، آیه ا... شیخ مجتبی تهرانی، منزل چهارم، ص 102

سلوک عارفانه راهکار نجات سالک از شبهات و فتنه های زمان
 در روایاتمان این طور داریم که وقتی دلتان تعلق کوچکی به دین الهی پیدا کرد، از خداوند بخواهید که این دلبستگی عمق پیدا کند و یک سنخ مسائل دنیوی سبب نشود که این رابطه درونی با خدا قطع شود. از جمله این روایت از امام صادق (ع) است که می فرمایند:«ستصیبکم شبهه فتبقون بلاعلم یری و لاامام هدی»، به زودی شبهاتی به شما می رسد که می خواهد شما را منحرف و گمراه کند، و شما می مانید بدون نشانه ای که راه حق را به شما نشان دهد، یا امامی که شما را هدایت کند...

چون ما دو نوع هدایت داریم، یکی «ارائه طریق» است که راه را به تو نشان می دهد، دیگری «ایصال به مطلوب» است که دستت را می گیرد و به مقصد می رساند. مراد از «علم یری» اشاره به ارائه طریق است و منظور از «امام هدی» اشاره به ایصال به مطلوب است، یعنی پیشوایی که به دنبال او حرکتی کنی

بعد حضرت می فرماید: لاینجو منها الامن دعا بدعاء الغریق» یعنی هیچ کس دراین شرایط نجات پیدا نمی کند مگر آن کسی که با دعای غریق از خدا درخواست هدایت کند. یعنی این شبهه ها انسان را مانند همان کسی که درگرداب افتاده و دارد غرق می شود، سرگردان و مستغرق می کند. راوی می گوید:«قلت و کیف دعاء الغریق» یعنی عرض کردم دعای غریق چگونه است؟ حضرت فرمود: این طور بگو:«یا الله یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک» (بحارالانوار، ج 52، ص 148) -سلوک عاشورایی، آیت الله شیخ مجتبی تهرانی، منزل چهارم، ص 83

شرط لازم برای تحصیل مقام قرب سالک
ای نفس! بدان که تو در ظرف یک روز و یک شب، بلکه در یک ساعت و آنی، می توانی که قرب و خشنودی خدای خود را به دست آوری، به شرط آن که صدق نیت و خلوص باطن تو را بداند که غیر او را واگذاشته ای و قدم برای دیدار او برداشته ای، همانا او حاضر است و غایب نیست، بیرون است و در پرده و حجاب نیست، پذیرنده است و راننده نیست، رحمت کننده است و زحمت دهنده نیست. آیا نشنیده ای که خداوند به حضرت عیسی بن مریم(ع) فرمود: ای عیسی! چقدر دیده به راه بدوزم و حسن طلب نشان دهم و با بهترین شکل بندگانم را بخوانم و باز این مردم برگشت نکنند و به طرف من نیایند؟!... (الکافی، ج 8، ص134)

آیا این حدیث قدسی را به یاد نداری که فرمود: «اگر کسانی که به من پشت کرده اند، بدانند که چگونه انتظار آنان را دارم و به بازگشت آنها مشتاقم، هر آینه از شوق آمدن به سوی من می مردند و بند از بندشان جدا می شد؟! (کشف الاسرار، ج 3، ص 357) و باز در خبر آمده است که خدای تعالی می فرماید: بنده من به حقی که بر من داری من تو را دوست دارم، تو هم به حقی که من بر تو دارم، مرا دوست بدار. (ارشادالقلوب ج1، ص 171)...

آه، آه از حسرت من! از خسران و زیان من! از افسوس من! وای بر من، پس وای بر من! از آنچه نسبت به ساحت خدا کسر گذاشته ام، و امر خدا را اطاعت ننموده ام، خویش را مسخره ساخته ام و به مسخره کنندگان پیوسته ام. (زمر-56) - المراقبات، آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی، ج1، ص 16

قرب خدا، همّ و غم سالک (سلوک عارفانه)

(ای عزیز سالک!) این زندگی دنیایی به منزله سرمایه ای است که خداوند به او عنایت نموده که با آن به تجارت بپردازد و اگر می بیند که با این سرمایه، نفیس ترین متاع ها را می تواند تهیه کند، در این زمینه سهل انگاری ننموده و بداند که در عالم وجود حتی در وهم، موجودی سودمندتر و نفیس تر و کامل تر و زیباتر و شریف تر و بخشنده تر از ذات ذوالجلال نیست، بلکه هیچ نفع و نفاست و جمال و بهاء و شرف وجود و بلکه وجودی جز به او و در او و از او نیست،

لذا عاقل، هیچ مطلوبی جز حضرت حق، برای خود اختیار نکند و هر چه غیر اوست، اگر هم از جهتی مطلوب آدمی باشد، باز مطلوبیتش از ناحیه اوست. وجود عاقل این معنا را دانست و در طلب و جست و چون او برآمد، غیر او را ترک خواهد گفت و هم و همتش را هیچگاه در پی چیزی غیر از او صرف نخواهد کرد و در پی کسب رضای او بر خواهد آمد که «قل الله ثم ذرهم» بگو خدا، سپس هر چه غیر از اوست واگذار. (انعام91)

و دیگر عمر را در طلب چیزی غیر از او به هدر نخواهد داد و در پی مشتهیات نفسانی و امور معاش نخواهد بود... چنانکه نسبت به بعضی از حالات حضرت امیرالمؤمنین(ع) روایت شده است، و در حدیث معراج بدان اشاره شده که خداوند می فرماید: «ولاستغرقن عقله بمعرفتی ولا قومن له مقام عقله» و عقل او را غرق در معرفت خود گردانم و خود به جای عقلش می نشینم. (الوافی، ج 26، ص 148)(1) 1- اسرارالصلوه ، میرزا جواد ملکی تبریزی، ص 470

راهکارهای عبادی قرب الهی در سلوک عارفان
مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(ره) چند دستورالعمل عبادی را برای رسیدن به قرب الهی و نیز نجات از دسیسه های شیطانی توصیه کرده اند. این عارف پارسا به قرائت ذکر یونسیه، سوره قدر و اهتمام به بهره مندی از روز جمعه را در رسیدن به قرب الهی مؤثر دانسته اند.
¤ فضیلت ساعت آخر روز جمعه
روز جمعه گر چه تمام ساعت و لحظه های آن شریف و گرانبها و نورانی است، ولی در این روز ساعتی هست که از همه ساعات این روز افضل و برتر است و دعا در آن ساعت مورد قبول واقع می شود و بنابر آنچه از اخبار به دست می آید و از بعضی از بزرگانی که در این گونه موارد مورد وثوق اینجانب بوده اند به من رسیده، آخرین ساعات روز جمع که وقت خواندن دعای سمات است می باشد.
¤ ذکر یونسیه  از یکی مشایخ بزرگوار خود که حکیم عارف و معلم خیر و طبیب کاملی بسان او ندیده ام، سؤال کردم کدامین عمل از اعمال جوارح را شما در تأثر قلب کارسازتر یافته اید، فرمود: سجده طولانی در شب که یک ساعت و یا لااقل سه ربع ساعت به درازا کشد و در آن گفته شود: «لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین» در تلاوت این آیه، انسان به بودن خود در زندان طبیعت و گرفتار بودنش در دام اخلاق زشت و منزه بودن حضرت ذوالجلال از هر ظلم و ستمی نسبت به بندگان گواهی می دهد و ظلم و ستم خود را بر خود و افکندن خویشتن را در این مهلکه عظیم در نظر می آورد.
¤ صد مرتبه سوره قدر  صد مرتبه قرائت سوره قدر در شب و عصر جمعه، هیچ عملی از اعمال مستحبه را ندیدم که به اندازه این سه تأثیر داشته باشد-

طریقه راهیابی سالک به مراتب بالای قرب الهی
(ای طالب مقام قرب) قاری قرآن نباید هیچ حول و قوه ای برای خود ببیند و از نگاه به خویشتن به دیده رضا و خوش بینی بر حذر باشد و هرگز اعمال و کردارش، موجب اعجاب و خودپسندی او نگردد و آنگاه که ذکری از صالحان و مقربان می شود، مبادا خود را در زمره آنها بداند، بلکه آرزو کند که خداوند به فضل و عنایت خویش، او را در زمره آنها درآورد و مشتاق لقای آنها باشد و هرگاه آیه ای تلاوت کند که در مذمت و تهدید معصیت کاران است، خویشتن را مخاطب آن آیه به حساب آورده و منتظر وقوع آن عذاب، بر خویشتن باشد

این همان مطلبی است که حضرت امیرالمومنین(ع) در وصف متقین و پرهیزکاران بیان می دارد و می فرماید: هرگاه به آیه ای می رسند که ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن می سپارند و گویا صدای برهم خوردن شعله های آتش در گوششان طنین افکن است.(نهج البلاغه، خطبه 193) پس آن کسی که در حال قرب و نزدیکی، خود را دور ببیند، ذات اقدس حق بر او لطف نموده و او را خائف و بیمناک سازد و بدین وسیله به درجه بالاتری از قرب و نزدیکی دست می یابد و آن کس که در بعد و دوری از خداوند، خود را نزدیک به او تصور نماید، همین امنیت خاطر، سبب فریب او گشته و او را دورتر می سازد. - اسرارالصلوه ، آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی، ص 336

حصن توحید و ولایت سالک
(ای پناه آورنده به حضرت دوست) حصن و قلعه و دژ الهی، کلمه طیبه «لااله الا الله» و ولایت اولیاء اوست، چنان که در اخبار آمده است که «لااله الا الله حصنی» (بحارالانوار، ج 3، ص 7) و «ولایه علی بن ابی طالب حصنی» (عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 136) و کسی واقعا متحصن به «لااله الا الله» شده است که معبودی به غیر از ذات اقدس حق، برای او نباشد و متحصن به ولایت امیرالمؤمنین(ع) کسی است که قدم، جای قدم آن مولی بگذارد، و در تمام حرکات و سکنات خود، به آن بزرگوار اقتدا کند

اما کسی که هوای نفسش را به خدایی گرفته و مشایع و پیرو دشمنان خدا و امیرالمؤمنین(ع) گردیده و از سنت آنها پیروی می کند، چنین کسی را اگر متحصن به حصن شیطان و در آمده در قلعه و دژ ابلیس بدانیم، سزاوارتر است از این که او را در زمره متحصنین به «حصن الله» به حساب آوریم - اسرار الصلوه ، آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی، ص 325

لزوم تصحیح دین سالک و پایداری برآن
حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) می فرماید: بر امام علی النقی(ع) وارد شدم، وقتی نگاه حضرت به من افتاد فرمود: خوش آمدی! تو حقیقتاً از دوستان ما و پیوسته به ما هستی. من به حضرت گفتم یابن رسول الله! می خواهم دین خود را به شما عرضه کنم؛ اگر دینم مورد پسند شما بود، پای آن می ایستم تا جایی که خدا را ملاقات کنم... حضرت هادی(ع) به حضرت عبدالعظیم حسنی می فرمایند مطلبت را بگو و دینت را عرضه کن!

حضرت عبدالعظیم اول راجع به خداوند و بحث وحدانیت و خصوصیات آن، دوم، شهادت به رسالت پیامبر اکرم(ص) و خاتمیت آن حضرت، سوم هم درخصوص امامت ائمه اطهار(ره) گواهی می دهد و نام امامان را می آورد تا اینکه به نام مبارک امام هادی(ع) می رسد... امام هادی(ع) به من فرمودند که بعد از من پسرم امام حسن عسکری(ع) و بعد از ایشان پسرش امام زمان(عج) هستند که از نظرها غایبند، و جایز نیست ایشان را با نام اصلی شان یاد کنید، تا اینکه از پرده غیبت خارج شوند و زمین را سرشار از قسط و عدل نمایند، همان گونه که مملو از ظلم و جور شده باشد

بعد حضرت عبدالعظیم می فرماید من به امامت امام عسکری(ع) و امام زمان(عج) هم اقرار کردم. چهارمین چیزی که حضرت عبدالعظیم گواهی می دهد این است که دوستان ائمه اطهار(ع) دوستان خدا و سرپیچی از فرمانشان، سرپیچی از فرمان خداست. این همان مسئله تولی و تبری است. پنجم هم به حقانیت مسئله معراج ونشئه برزخ و حقانیت نشئه آخرت و معاد گواهی می دهد. حضرت عبدالعظیم در این مرحله بعد از ذکر اصول و مبانی دین به ذکر فروع دین پرداخته و بعد از ولایت، نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و امر معروف و نهی از منکر را ذکر می فرماید

امام هادی(ع) به حضرت عبدالعظیم می فرماید: به خدا قسم این همان دینی است که خدا برای بندگانش انتخاب کرده است. بعد هم فرمودند پای این دینی که انتخاب کرده ای بایست، و بعد هم دعا کردند و از خدا خواستند که حضرت عبدالعظیم را در دینی که انتخاب کرده ثابت قدم و پایدار بدارد - سلوک عاشورایی، آیت الله شیخ مجتبی تهرانی، منزل چهارم، ص79

ضرورت پرهیز سالک از اتلاف وقت
(ای سالک عزیز!) بر عاقل آنگاه که دریافت، مدت عمرش به منزله سرمایه ای بس گرانبهاست به گونه ای که با هر نفس آن می تواند منافع عظیم و ممالک فراوان، بلکه سلطنتی الهی برای خود فراهم کند، واجب است که از اتلاف وقت، بدون کسب فایده ای به شدت بخل ورزد و از اینکه به جای این همه سود، عمر خود را وسیله ای برای کسب شقاوت دائمی و خلود در عذاب الهی گرداند، به شدت برحذر باشد

و سزاوار است که بر آن چه از عمرش گذشته بیندیشد و ببیند آن مقدار از عمر را که از کف داده، با همه لذات و خوشی ها و درد و رنج هایش، سپری شده و نه از آن لذت ها بالفعل خبری هست و نه از آن درد و رنج ها اثری، بلکه آن چه باقی مانده، تبعات اعمال ناپسند و اجر و پاداش کارهای نیک اوست. از این گذشته آن چه از عمر باقی مانده، نمی توان بدان اعتماد نمود،

چه بسا صبحی که آدمی آن را به شب نرساند و چه بسا شبی که عمر آدمی به آخر می رسد با این که هنوز شب به آخر نرسیده، پس کجا انسان عاقل با تکیه بر چنین امر مبهم و ناپیدایی که نه وجودش حتمی است و در صورت وجود، زوالش زودرس، از یک امر قطعی که مرگ باشد و یک امر دائمی که حیات اخروی اوست، درمی گذرد؟! - اسرار الصلوه ، آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی، ص 131

مراتب انابه در سلوک عارفان
(بدان ای سالک طریق حق) انابه رجوع به حق و توبه بازگشت از مخالفت به موافقت است. مرتبه انابه بالاتر از مرتبه توبه است. سالک در توبه رواز معصیت برمی گرداند، در انابه رو به حق دارد. جمله «واسلمواله» مکمل معنی انابه است (در آیه شریفه: وانیبوا الی ربکم واسلمواله- زمر، 53) انابه کامل وقتی است که دل تسلیم امر حق گردد. منیب به چند نظر به حق رو می کند، یکی جهت اصلاح حال است. یکی از نظر وفای به عهد است. یکی هم حال او را به طرف حق می کشاند. آنجا که حال زمینه انابه را فراهم می کند، دل در مقام تسلیم امر حق است. به همین جهت «اسلموا» بعد از «انیبوا» قرار گرفته است.
1- آنجا که منیب رجوعش به حق برای اصلاح حال است، وقتی انابه تحقق یافت منیب از خرابکاری ها، و لغزش ها، و معاصی دست برمی دارد، از حال بد قبلی متأثر و پیوسته درصدد جبران اعمال خلاف قبل می باشد.
2- آنجا که منیب رجوعش به حق از نظر وفای به عهد است، برمی آید با ترک معاصی و تزکیه قبلی صفایی در او ایجاد شده چه تا دل پاک نگردد و آلودگی ها برطرف نشود، منیب در مقام وفای به عهد نیست، علامت حصول و وجود صفا که منیب را به مقام وفاء می کشانیده یکی این است که منیب استهانت اهل غفلت را ترک کرده است. دیگر اینکه عللی که موجب خرابکاری و فساد اعمال او بوده، همه بر او مکشوف شده و دیگر در ارتکاب معاصی برای او لذتی نیست.
3- آنجا که منیب را حال به طرف حق می کشاند حالش چنان است که از عمل خود به کلی مأیوس است. اضطراب و اضطراری در وجود اوست. آرام و قرار ندارد، بی اختیار دل او متوجه حق است. در این حال باید بداند که از لطف خاص حق عزاسمه برخوردار است.
این سه مرحله ای که برای انابه عنوان گردید مرحله اول آن... همان توبه است. آنچه شرط قبولی توبه بود عینا همان شرط قبولی و صحت انابه قرار می گیرد

مرحله دوم از توبه بالاتر است چه تائب به وفای به عهد نظر نداشت... مرحله سوم که عالی ترین مراحل انابه است افق دید منیب در این مرحله بیشتر شده او می بیند عمل هر چه باشد کاری از پیش نمی برد عنایت حق سبب اصلاح حال می شود. کار منحصرا به دست حق متعال است اراده او شرط انجام هر امری است تا او اراده نفرماید کاری صورت نمی گیرد - مقامات معنوی، محسن بینا، ج 1، ص 54

اصلاح دل مهم ترین کار سالک الی الله
ای نفس! به «علم الیقین» بدان که تا باطن خود را اصلاح نکرده ای، قادر به اصلاح ظاهر خود نتوانی شد، زیرا جریان اعمال از چشمه دل است و از دل جز کردار صالح برون نیاید و از دل تباه و فاسد جز کار تباه و عمل فاسد ناشی نشود،

پس عمده کار و مهمترین کردار، اصلاح دل است و دل از خاطره ها و ملکات پیشین اثر می گیرد و خواطر از ملکات و مزاج و از آنچه به حواس محسوس می شود، ناشی می گردد و اگر کسی قادر به این کار نشود، او را چاره و درمانی نیست، جز آنکه به درگاه لطف و کرم خداوندگار لطیف و کریم و پروردگار عطوف و رحیم، پناه برد و از او توفیق بخواهد و تایید بطلبد - المراقبات، آیه ا... میرزا جواد ملکی تبریزی، ج 1، ص 18

مفهوم توفیق و خذلان در سلوک عارفان
(سالک) باید توجه داشته باشد که هر حرکتی که از روی اختیار از او سر بزند، در روح و حقیقت و قلبش اثری به جای خواهد گذاشت، حال یا آن اثر سبب تقرب او به خدا و روحانیات می شود و یا این که باعث بعد و دوری او از جوار حق تعالی می گردد. این امر حتی در مباحات هم هست و هر اثری که در روح و قلب آدمی پدید می آید به منزله قدمی است که انسان در حرکت به سوی بهشت یا دوزخ برمی دارد و از حکمت الهی است که برای هر عملی که از انسان سر می زند و در قرب به خدا و بعد از او، در دل اثری می گذارد، تاثیری در «توفیق» و «خذلان» قرار داده شده است

عمل خیر، قلب را آماده و مستعد برای انجام اعمال خیر دیگر می کند و این حالت را «توفیق» می گویند و عمل شر، قلب را مستعد و آماده برای انجام کارهای شر دیگر می سازد و زمینه انجام گناه دیگری را فراهم می نماید و این حالت را «خذلان» نامیده اند

هرگاه که توفیق رفیق انسان شد ملائکه ای که بر انسان گمارده شده اند که نیکی ها را به او الهام کنند، بر شیاطینی که در صدد وسوسه و از راه به در کردن او هستند غلبه می کنند و اگر بر اثر کارهای ناپسند، انسان دچار «خذلان» شد، آن شیاطین بر ملائکه غالب می آیند.( اسرارالصلوه ، آیه ا... میرزاجواد ملکی تبریزی، ص 993) پس زنهار، زنهار از اینکه در تمام حالات خود، گرفتار غفلت باشی، چه در چنین حال از حیوانات و چهارپایان و از پست ترین مردم، پست تر و گمراه تر خواهی بود.( المراقبات، آیه ا... میرزاجواد ملکی تبریزی، ج 1، ص 81)

مرحله انتقام الهی از سالک
  آنچه از رفتار ذات اقدس حق با بندگانش درجمیع ازمنه و احوال دانسته می شود، این است که سنت و رویه او با بندگانش بدین گونه است، که ابتدا با بردباری و کرم و احسان و انعام و فضل و بخشش با آنها روبه رو می شود. قبل از آفرینش و پس از خلقت، نعمت های بی شماری بر آنها ارزانی می دارد و گناهانشان را نادیده می انگارد و از خطاها درمی گذرد و به خاطر معصیت و نافرمانی آنها، نعمت هایش را از آنها دریغ نمی دارد و با آنها به رفق و مدارا و مهربانی و بزرگواری معامله می کند

هر چه آنها از او کناره بگیرند او آنها را به خود می خواند و هر چه آنها پشت به او نمایند او رو به سوی آنها می کند، تا آنجا که دیگر عناد و انکارشان از حد بگذرد، به گونه ای که حکمت الهی تنبیه و آنها را اقتضا کند، دراین هنگام است که سلطان جلال و قهر حضرت حق ظاهر می شود، قهری که هیچ چیز را یارای مقاومت در مقابل آن نیست

لطف حق با تو مداراها کند چون که از حد بگذرد رسوا کند و با عدل خود، آنها را بازخواست نماید و به خاطر کارهای زشت و گناهانشان، آنها را رسوا سازد و به شدیدترین وجه از آنها انتقام گیرد. - اسرار الصلوه ، آیه ا... میرزا جواد ملکی تبریزی، ص 165

عوامل بی تفاوتی سالک نسبت به تحصیل سعادت اخروی
(ای طالب سعادت ابدی!) چگونه می شود که آدمی در کسب خیرات زودگذر و سعادات دنیوی تا حدی که در توان دارد، کوشش می کند و هرچه بیشتر بدان دست می یابد، شوق و حرصش در تحصیل آنها بیشتر می شود و «هل من مزید»(ق-30) می گوید؟ ولی نسبت به خیرات و سعادات اخروی بی تفاوت بوده و با این که با کار اندک می تواند به بسیاری از آنها دست یابد، از تحصیل آنها سر باز می زند؟!

به عقیده من این مسئله، ثمره اجتماع چند امر است: یکی ضعف ایمان به آخرت، و دیگری عدم اطمینان بنده به قبولی اعمال و سالم ماندن آنها از آفات، تا هنگامی که روز مزد و پاداش فرا رسد؛ و سوم الفت قلب و نفس آدمی به این دنیا و لذات آن و عشق به شهوات و زینت های آن و همین عشق و دلبستگی است که عاقل را از تعقل در عواقب امور باز می دارد. - اسرارالصلوه ، آیت الله میرزاجواد ملکی تبریزی، ص 157

گندم از گندم بروید، جو ز جو

کاش می دانستم چه باعث شده که ما در حماقت کسی که جو کاشته و امید برداشت گندم را دارد، شک نمی کنیم. ولی خود انتظار داریم که از بذر نفاق، محصول ایمان و اخلاص بگیریم و حال آن که خدای متعال می فرماید: «لیس للانسان الا ما سعی، و ان سعیه سوف یری» برای انسان، بهره ای جز سعی و کوشش او نیست، و حاصل تلاش او به زودی دیده می شود. (نجم-39) - اسرارالصلوه ، میرزا جواد ملکی تبریزی، ص 247

مراتب سلوک عارفان
  «حسنات الابرار سیئات المقربین» عباداتی که ابرار انجام می دهند، آن عبادات از نظر مقربین سیئه و گناه است. چطور می شود حسنه صورت سیئه به خود می گیرد، با اینکه حسنه عمل خوب و سیئه عمل بد است؟ این موضوع روی حالات و درجات سالکین فرق می کند. در یک جا سالک مقام بار را دارد در یک جا مقام مقرب. مقام مقرب عالی تر از مقام بار است. بار در فکر، نظر، خلوص، صفا و ایثار ترقی می کند، به مقام مقرب می رسد. مقرب افق دیدش وسیع و نظرش دقیق تر است. مقرب می بیند آنچه را که بار نمی تواند ببیند

او ادراک می کند مطالبی را که بار از ادراک آن عاجز است. تحمل منویات مقرب برای بار مشکل و عملیات او از نظر بار غیرصحیح است. بار مقرب را مطرود و مقرب در اعمال بار را متهم می سازد. اتهام مقرب برای از پیش برداشتن موانع راه است و برای بیدار کردن و توجه دادن اوست به حقایقی عالی تر ولی با رجون نیت و غرض مقرب را درک نمی کند و بر طرز فکر او آشنا نیست، گفته های او را حمل بر غرض می نماید و او را نسبت به خود دشمن می پندارد. بار همیشه نسبت به مقرب معترض ولی مقرب اعتراضی نسبت به بار ندارد و او را از روی نظر خیرخواهی در اعمال و احوال متهم می کند- مقامات معنوی، محسن بینا، ج1، ص65

فرار سالک به سوی خدا

(بدان ای عزیز سالک!) فرار مقابل قرار است. فرار حرکت و قرار سکون است. سالک تا مادامی که به مطلوب و مقصود خویش نرسیده در سیر و حرکت است. اگر در این سیر به جایی ساکن یا به مقامی متمایل گردد، به همان مقام و به همان جا ساکن شده است

سیر سالک سیر الی الله و مقصد او مقام شامخ توحید است و اگر او در این راه سریعا قدم بردارد، سریعا رو به خدا رفته است، و اگر متوقف گردد در مقابل دشمن (نفس) قرار را بر فرار ترجیح داده است. در عوالم نفس خطرها بسیار و لغزش ها بی شمار و راهزنان در هر مقام در کمین هستند. باید متوجه بود از آنها گریخت و رو به حق فرار کرد...
ما در هر کجا با خطر روبرو شویم از آن می گریزیم. احساس خطر ما را به گریز وامی دارد. فرار به سوی خدا هم برای سالک در وقتی است که او احساس خطر کند، دشمن باطنی خویش را بشناسد. راهزنان ظاهر را در هر لباس و در هر مقامی هستند بداند کیانند. تا برای او این معرفت حاصل نگردد، فرار به معنی واقعی صورت نمی پذیرد

اگر سالک از منازل مخوف بین راه آگاهی حاصل کرد، موانع را تشخیص داد، دشمن ظاهر و باطن خویش را شناخت سیر او سهل می شود و به آسانی راه را طی می کند. «ففروا الی الله انی لکم منه نذیر مبین» به حق رو آورید و به سوی او فرار کنید من برای شما از طرف او رسولی هستم که شما را نسبت به وضعی که دارید آگاه می کنم و از آن می ترسانم. (الذاریات- 50) ¤ مقامات معنوی، محسن بنیا، ج 1، ص 82

ضرورت اصلاح زبان سالک
(عزیز سالک باید) در همه خیرات جدی (و کوشش) داشته باشد و مخصوصا اهتمامی در تادیب زبان مبارکش نماید که هیچ یک از اعضا به درجه آن «لازم الرعایه و صعب التادیب و العلاج» (مراقبتش لازم و تادیب و درمانش مشکل) نیست. خلاصه امر آن به درجه ای مشکل است و رعایت آن خطیر (و بزرگ) و آفات آن خطرناک است که با اینکه قطعا شرافت حقیقت کلام بر «صمت» و «سکوت» مسلم است، اطبای روحانی یعنی انبیاء و اولیا و حکما مطلق سکوت را ترجیح داده اند و فرموده اند: «ان کان کلامک من فضه فسکوتک من ذهب» اگر سخنت ارزش نقره را داشته باشد

سکوتت ارزش طلا را دارد. (دیوان امام علی(ع)، ص 69)، بالجمله (سالک) باید این را بداند که تاثیر و مدخلیت زبان اختصاص به بعضی از موجودات ندارد، بلکه از واجب تعالی - جل جلاله - گرفته تا آخر درجه ممکنات، به تصدیق و تکذیب و بدگویی و ثنا، راه دارد و خلاصه به دو کلمه، گوینده را از «اعلی درجه علیین» به «اسفل الدرکات» و از «اسفل الدرکات» به «اعلی علیین» می برد

به یک کلمه ناسزا که می گوید، خود را کافر و نجس و به عذاب خالد (و دائم) مبتلا می کند و در درجات فسق به یک کلمه، چند گناه کبیره از قبیل افترا و غیبت و شماتت مومن و قتل هزاران نفوس از اولیا، و ریا و کبر و تزکیه نفس و غیر این ها ممکن است مرتکب شود و عمل زبان ابدا مومنه و زحمتی ندارد و مخصوصا آفاتش خیلی باریک و دقیق و تشخیص آنها برای بزرگان، محل اعتنا و تامل است. این است که روایت شده است که

حضرت سید انبیاء (محمد(ص) با انبیای ثلاثه اجتماع کرده و هر یک چیزی فرمودند به این عنوان که «هرکس فلان عمل را بکند به کتاب من عمل نموده است» آن حضرت فرمودند: هرکس زبانش را اصلاح نماید، به تمام قرآن عمل کرده است!» این فقره در پیش علمای اخلاق از کلمات معجز نشان حضرت محسوب می شود - رساله لقاءا...، میرزا جواد ملکی تبریزی، ص 116

شاخص های تذکر سالک الی الله

سه چیز اساس و پایه تذکر است و از آن سه ، سالک به تذکر می رسد:
1-اتعاظ از مواعظ 2-مستبصر شدن از عبر 3-بهره مند شدن از ثمرات فکر سالک پندی می شنود متعظ می شود. اتفاقی می افتد عبرت می گیرد. فکر می کند از فکر بهره می گیرد. این هر سه موجب می شوند که او به یاد حق افتد و به حق برسد.
سالک وقتی از وعظ واعظ متعظ می گردد که بداند واعظ اهل عمل است. اگر سالک به عیوب واعظ واقف باشد پند و اندرز واعظ در او اثری نخواهد کرد. علاوه بر اینکه واعظ باید اهل عمل باشد متعظ هم باید قابل باشد... شنونده اگر به وعد و وعید حق عزّاسمه معتقد نباشد پند و اندرز در او اثری نخواهد کرد. او باید معتقد باشد خود را محتاج به وعظ بداند و قابل آن باشد تا متعظ شود.
عبر جمع عبرت است استبصار از عبر بصیرت یافتن به سبب عبرت است. سالک مراقب به حال دیگران نظرافکنده از گرفتاری ها، ناکامی ها، انحراف ها، سختی ها، غفلت ها، پیش آمدها، پند گرفته، به حق رو می کند، متوجه حال خود می شود

این توجه از بصیرتی است که از عبرت برای او حاصل شده است، بدیهی است حصول بصیرت هم منوط به وجود عقل و نور حکمت است آنکه از عقل و حکمت بهره مند است متعظ شده و پند می پذیرد. فکر یا فکرت به کلمه طیبه و یا به شجره طیبه تشبیه شود.(ابراهیم24)

فکر چون شجره طیبه اصلش در ضمیر ثابت، شاخه و فرعش تا به مقام اعلی و ملکوت اشیا کشیده شده حدود سیرش وسیع و محل دوران آن نامحدود است... بهره مند شدن از ثمرات فکر در وقتی است که خواب و خور کم، علقه و علاقه منقطع، امل و آرزو تمام، دل به عزلت متمایل باشد و با قطع علائق زمینه استضائه از آیات شریفه قرآن برای سالک فراهم باشد - مقامات معنوی، محسن بینا، ج1، ص 76

انسان دل‌شکسته میزبان الهی است‏

دو راه برای ارتباط با خدا هست؛ یک راه برای مقربان است که در اثر طی طریق و سیر و سلوک بالا می‌روند و به مقام قرب الهی می‌رسند که این راه انبیاء و اولیاء است، یکی هم راه دل شکسته است. تفاوت این دو راه هم این است که یا انسان میهمان خدا می‌شود، یا میزبان خدا. آنها که حج انجام می‌دهند، یا روزی می‌گیرند، اعم از حج واجب و مستحب؛ اینها جزء ضیوف‌الرحمان‌اند، میهمانان الهی‌اند یا نمازی می‌خوانند براساس الصلاه معراج المومن

اینها جزء میهمانان الهی‌اند. حالا گاهی به صورت حج و عمره در حرمین شریفین است، گاهی به صورت انجام وظایف ماه مبارک رمضان است که می‌گویند: شهرالله، ماه ضیافه الله است و مانند آن؛ گاهی هم از راه دیگر. ولی یک وقت انسان توفیق آن کارها را ندارد، اما یک قلب شکسته‌ای دارد؛ یعنی نیاز دارد به وسیله‌ای که نیاز او را برطرف بکند. ولی «کالجبل الراسخ» است که «لاتحرکه العواصف». اصلاً به غیر خدا اعتمادی ندارد

همه اینها را وسایل می‌داند. گاهی وسیله کارآمد هست، گاهی وسیله کارآمد نیست. این راه دوم براساس «انا عند المنکسره قلوبهم»، انسان دل شکسته میهماندار خداست و میزبان الهی است. انسان می‌تواند به فیض خدا، وجه خدا، لطف خدا، رحمت واسعه خدا و ثواب خدا، عنایت خدا- اینها اوصاف فعلیه خدای سبحان است- برسد، میهمان اینها بشود یا میزبان اینها بشود

مطلب بعد آن است که گاهی گفته می‌شود سیر و سلوک، رفتن به طرف خدا و... این تعبیرات فراوان هست. درست هم هست؛ هم در قرآن و هم در روایات هست، اما وقتی بازنگری کنید، بررسی کنید و به آیات دیگر مراجعه می‌کنید، می‌بینید معنای رفتن به طرف خدا، سیر و سلوک، طریق الی الله، صراط مستقیم، سبیل الله، اینها یک معنای خاص خودش را دارد

اگر فرمود: اینما تولوا فثم وجه الله، هر جا و هر سمت رو کنید، آن خداست پس به درون تان هم رو کنید، آن خداست. در آنجا خدا را می بینید. یک راه اقلیمی و فیزیکی و آسمانی و زمینی نیست که انسان این راه را طی کند که به این طرف برود.
حزن دائمی سالک
(سالکان کوی حضرت دوست) حزن دائم از این جهت در دلشان جای گیر شود که مبادا از رسیدن به مقامات عالیه محروم بمانند، زیرا مادامی که در دنیا هستند، راه ترقی برای آنان باز است و از مقامات معرفت و قرب، به هر درجه از حال که برای ایشان دست دهد، باز فوق آن متصور است. بلی از مختصات حضرت ولایت پناه (علی«ع») است که فرمودند: «لوکشف الغطاء ما ازددت یقینا» اگر همه حجاب های ملک و ملکوت و ظلمانی و نورانی برداشته شود، بر یقین من چیزی زیاده نخواهد شد.(المحجه البیضاء، ج 4، ص 203) و این حزن سالک باید دائمی باشد، حزن در دل، و بشر (خوش رویی) در روی، حزن در باطن و بشر در ظاهر باید داشته باشد.(رساله لقاءالله، میرزا جواد ملکی تبریزی، ص 115)

کمال الانقطاع غایت سلوک عارفان
ای عزیز (سالک)! بدان که خواهش و تمنای نفس منتهی نشود به جایی و به آخر نرسد اشتهای آن...   تا در بند خویشتن خویش و هواهای نفسانی خود باشید، نمی توانید «جهاد فی سبیل الله» و دفاع از «حریم الله» نمایید...

آن که کمر انسان را می شکند این است که حب انسان به خودش «وحب انسان به ایمانش، وحب انسان به همه چیزهایی که موجب حب است، انسان را برساند به آن جایی که اگر نبی اکرم هم از او بگیرد، دشمن او می شود، و آن وقت هم که می فهمد خدا دارد می گیرد دشمن او می شود... نمی شود که انسان هم خودپرست باشد و هم خداپرست. نمی شود که انسان هم منافع خودش را ملاحظه کند و همه منافع اسلام را. باید یکی از این دو تا باشد (پندها و حکمت ها، امام خمینی(ره)، ص 75 تا 80.
دل به دیگر موجودات بستن هر موجودی باشد، از خدا غافل شدن است...
دلبستگی به مخلوق و غفلت از حق- جل جلاله- از حجب غلیظه ای است که نور معرفت را خاموش و قلب را مکدر و ظلمانی کند، و این از بزرگ ترین دامهای ابلیسی شقی و مکاید بزرگ نفس است که انسان را از ساحت مقدس حق دور و از معارف حقه مهجور می کند (شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی(ره)،صص 124-198

لزوم پرهیز سالک از غرور

هان ای عزیز (سالک)! از خواب گران برخیز! و از این غرور شیطانی بپرهیز که این غرور انسان را به هلاکت ابدی رساند، و از قافله سالکان بازدارد، و از کسب معارف الهیه، که قره العین اهل الله است، محروم کند.بدان که با غرور، مواعظ الهیه و دعوت های انبیاء و موعظتهای اولیاء اثر نکند؛ زیرا که غرور ریشه همه را بنیان کن کند، و این از دامهای بزرگ و نقشه های دقیق ابلیس و نفس است که انسان را از فکر خود و فکر مرضهای خود ببرد، و موجب نسیان و غفلت شود، و اطبای نفوس از علاج او عاجز شوند، و یک وقت به خود آید که کار از اصلاح گذشته و راه چاره بکلی مسدود شده...

هیچ گاه به کمالات خود مغرور مشو، که غرور از شیطان است. همیشه به خود بدبین باش، و از سوء عاقبت در ترس و هراس باش- شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی(ره)، صص 342-137

ذکر به دوام در سلوک عارفان 

 در راه ذکر و یاد محبوب تحمل مشاق هر چه بکنی کم کردی، دل را عادت بده به یاد محبوب، بلکه به خواست خدا صورت قلب، صورت ذکر حق شود... آری، با ذکر حقیقی، حجابهای بین عبد و حق خرق شود، و موانع حضور مرتفع گردد، و قسوت و غفلت قلب برداشته شود، و درهای ملکوت اعلی به روی سالک باز شود و ابواب لطف و رحمت حق به روی او گشوده گردد، ولی عمده آن است که قلب، در آن ذکر، زنده باشد و مرده نباشد، و با مردگان انس نگیرد. و آنچه غیرحق و وجه مقدس اوست از مردگان است، و دل با انس با آن به مردگی و مردارخواری نزدیک شود

کل شیء هالک الا وجهه هر چیزی نابود شدنی است، مگر وجه خداوند... پس اگر طالب کمالات صوریه و معنویه هستی و سالک طریق آخرت و مسافر و مهاجر سیر الی الله هستی قلب را عادت بده به تذکر محبوب و دل را عجین کن با یاد حق تبارک و تعالی...یک لحظه از خدا غافل نباشید. غفلت از مبدا قدرت، انسان را به هلاکت می رساند.(شرح حدیث جنود عقل و جهل، صص 124، 279، 106)از بعضی اهل ذکر و معرفت منقول است که در هر شب و روزی، یک مرتبه در سجده رفتن و بسیار گفتن: لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین (انبیاء87) برای ترقیات روحی خوب است (المراقبات، میرزا جواد ملکی، ص 123

راهکار تحقق طمأنینه سالک
 علاج قطعی اکثر مفاسد به علاج حب دنیا و حب نفس است؛ زیرا که با علاج آن، نفس دارای سکونت و طمأنینه شود، و قلب آرامش پیدا کند، و دارای قوه و ملکه اطمینان شود، و به امور دنیا سهل انگاری کند، و به هیچ ماکل و مشرب اهمیت ندهد، و اگر کسی با او در امری از امور دنیا مزاحمت کند، او با خونسردی تلقی کند و به سهل انگاری برگزار نماید، و چون محبوب او طعمه اهل دنیا نیست، دنبال آن به جوش و خروش برنخیزد

و قطع ریشه محبت دنیا گرچه امر مشکلی است، خصوصاً در اول امر و ابتدای سلوک، ولی هر امر مشکلی با اقدام و تصمیم عزم آسان شود. قوه اراده و عزم به هر امر صعب و مشکلی حکومت دارد، و هر راه طولانی سنگلاخی را نزدیک و سهل کند. - شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 254 پس اینقدر برای این چند روزه دنیا و شهوات محدوده موقته از خلق بی همه چیز تملق مگو، و از خدای خود غافل مشو و حریت و آزادی خود را حفظ کن و قید عبودیت و اسارت را از گردن خود بردار و در جمیع احوال آزاد شو چنانچه در حدیث شریف می فرماید: «ان الحر حر علی جمیع احواله»- اربعین حدیث، ج1، ص248

تفسیر عاقبت به خیر نشدن سالک

(ای سالک لقاءالله!) معنای سوء خاتمه کار انسان این می شود که انسان در مدت عمر آثار ظلمانی و سمی و آتشینی برای روحش کسب کند و چون نزدیک مرگ شود و انسان در حال احتضار باشد، همان خوی و خصلتی که در تمام عمر بر او غلبه داشته، در نظرش مجسم می شود و او بدان میل می نماید و روحش در همان حال، قبض می شود و چون روح به عالم دیگر منتقل شد، آن عمل هم به آن صورت دیگرش که صورت برزخی آن می باشد، بر او عرضه می شود و او بدان عمل معذب می گردد تا این که آن حال منقضی شود و آن اثر رو به تمامی نهد،

آن زمان است که با انقضای ظلمت و تاریکی اعمال زشتی که در قلب او رسوخ نموده بود، نور ایمان ظاهر می شود و رحمت و عفو الهی او را فرا می گیرد، این در صورتی است که آثار اعمال زشت، ضعیف باشد ولی گاه می شود که این آثار قوی است و در برزخ پایان نمی پذیرد و برای روز قیامت باقی می ماند و اگر چنین بود، باز در قیامت، آن عمل زشت به صورتی که مناسب با عالم قیامت است در می آید و باز یا در خلال مدت قیامت و در بعضی از مواقف آن، آثار آن عمل پایان می پذیرد و یا این که باز هم باقی می ماند و او را داخل جهنم می کند، و در آنجاست که بقیه آثار آن، به عرضه ظهور و بروز می رسد تا پایان یابد اسرار الصلوه ، آیه الله میرزا جواد ملکی تبریزی، ص 332

لزوم تزکیه نفس سالک

دستت از این عالم- که مزرعه آخرت است- اگر کوتاه شد، دیگر کار گذشته است و اصلاح مفاسد نفس را نتوانی کرد...گاهی علم توحید انسان را به جهنم می فرستد، گاهی علم عرفان انسان را به جهنم می رساند، گاهی علم فقه انسان را به جهنم می فرستد، گاهی علم اخلاق انسان را به جهنم می فرستد، با علم درست نمی شود، تزکیه می خواهد...

خدا نکند انسان پیش از آنکه خود را بسازد جامعه به او روی آورد و در میان مردم نفوذ شخصیتی پیدا کند که خود را می بازد و خود را گم می کند...(1)ای انسان دل سخت! تفکر کن، ببین مرض قلبی تو چیست که دل تو را از سنگ خارا سخت تر کرده و قرآن خدا را، که برای نجات تو از عذاب ها و ظلمت ها آمده، نمی پذیرد؟(2)1- پندها و حکمتها، امام خمینی(ره)، ص 672- شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی(ره)،ص 108

شرح صدر سالک

در تفسیر آیه شریفه «افمن شرح صدره للاسلام فهو علی نور من ربه» (زمر-22) که تفسیرش از حضرت رسولاکرم(ص) سؤال شد، فرمود: «نوریقذفه الله فی قلبه فیشرح صدره» نوری است که خداوند بر دل او میافکند، سپس سینهاش گشاده میگردد. «قیل هل لذلک من علامه؟» (عرض شد آیا نشانهای برای این میباشد؟) فرمود: علامته التجافی عن دارالغرور و الانابه الی دارالخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت (نشانهاش آن است که از این سرای فریب پهلو تهی میکند و به سرای جاویدان بازمیگردد و پیش از فرا رسیدن مرگ، آمادگی برای مرگ پیدا میکند. مجمعالبیان،ج4،ص 561)
و شاید عامه مردم معنای «تجافی» را به جز زهد در شهوت
های دنیا ندانند و برای «تجافی حقیقی» معنای واقعیاش را تصور نکنند که آن عبارت است از اینکه پرده فریبی که در این دنیا برای اهل دنیا میباشد و نمیگذارد اشیاء را به آنگونه که هست ببینند، از جلوی چشم برداشته شود، چنانکه عامه کسانی که پس از «معرفت نفس» به این مرتبه از معرفت نرسیدهاند چنین هستند (رساله لقاءالله، میرزا جواد ملکی تبریزی، ص 234

اضطرار سالک و گشایش درهای استجابت

(بدان ای مرید کمال!) هر چه معرفت بیشتر باشد، عمل با ارزش تر است. (پس بکوش تا روز به روز و لحظه به لحظه برمعرفتت افزوده شود و در اوقات و ازمان مخصوصه دعا از پروردگارت معرفت طلب نما)... نیک بنگر که در حضور پروردگار، رفتارت چگونه است و تقصیر خود را همیشه مدنظر داشته باش، که همین امر تو را به باب کرم حضرت حق، رهنمون شود،

و توفیق رعایت آداب حضورش را از او طلب نما و زبان حالت این آیه شریفه باشد که «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء» آیا کسی هست که آنگاه که مضطر و درمانده ای او را بخواند، جواب گوید و گرفتاریش را برطرف سازد؟! (نمل62) در این هنگام است که ابواب قبول به رؤیت گشوده می شود و آنکه نجات دهنده هر درمانده ای است، دعای تو را اجابت می کند - اسرارالصلوه ، میرزا جواد ملکی تبریزی، ص 167

در سلوک عارفان

(ای عزیز سالک!) به خود بگو: ای بی خرد تبهکار! وای دیوانه مسامحه کار! ای بدبخت زشت کردار! این سهل انگاری تا کی؟! و این تبهکاری تا چند؟! و این تنبلی و روز گذرانی برای چه و چرا؟! این نافرمانی و سرکشی را چه سبب؟! این انکار و پرده پوشی را چه جهت؟! آیا به ناتوانی بدنت و نازکی پوستت و سستی استخوانت رحم نمی آوری؟! آیا مشاهده این هنگامه های بزرگ و بیمناک و این بدبختی های سترگ و اسفناک را چگونه طاقت می آوری؟!

آیا حال بدنی که آن را به لباس نرم و بافته نگه داشته ای و به پوشش پنبه و کتان و اطلس تافته عادت داده ای چگونه خواهد بود در موقعی که «لباس قطران»(1) بر آن بپوشند و از پاره های آتش بر آن بیفشانند و با شیطان به یک زنجیرش بکشند و در قعر یک آتش او را بیفکنند و از آهن های گداخته زینتش کنند و از آب جوشان دوزخ و از عرق بدن دوزخیان به او بنوشانند؟! آب گرم «حمیم» از بالای سرش بریزند و با آن آب، آنچه در شکم و امعاء اوست بگذارند و پتک آهنی بر سرش بکوبند؟!
ای وای! چه سختی و بینوایی که از آن شرم آورتر تصور نشود! و چه مصیبت و شکنجه ای که از آن دردناک تر به خیال نگنجد! و چه رسوایی و نکبتی که از آن مفتضح تر به نظر نیاید؟!
ای نفس! آیا تو همان نیستی که در دنیا با همگان در «به گزینی» رقابت می کنی؟! و بر اعیان و اشراف حسد می بری؟! و بر توانگران و برتران مفاخره می نمایی؟! و از بیم گرفتاری به ناداری و خواری، به اندوهی پس از اندوهی ملول و افسرده می شوی؟! آیا چون به زنجیرت ببندند و به غل بپیوندی و با روی سیاه و چشم کبود به محشرت آورند، حالتت چگونه خواهد بود؟!

گاهی به طرف راست و زمانی به سمت چپ نظر اندازی، مردمان را بنگری که هر یک به خود مشغول و به تو توجهی ندارند، «در آن روز گروهی با روی های روشن و گشاده به پروردگار خود نظر دارند. «قیامت-22» و چهره هایی در آن روز تابان و خندان و شادان، «عبس-38» به خلعت های امان، ملبس و به تاج پادشاهی مکلل (آراسته) و فرشتگان رحمان به گرد آنان در گردش و نسیم روح و ریحان بر جان های آنها در وزش، و حورو غلمان به خدمت گذاری آنها در جنبش هستند،

آیا در چنین حال نخواهی گفت: ای معبود من! وای آقای من! وای مولای من! گیرم که بر حرارت آتشت شکیبا باشم، آیا برنگه کردن به بزرگواریت، چگونه شکیبا باشم؟! و با آنکه امید عفو به تو دارم، در آتش دوزخت چگونه منزل گزینم؟!(2) 1- «سرابیلهم من قطران» در آن روز پیراهنشان از قیر است. (ابراهیم-5) 2- المراقبات، ج1، ص11

آثار و فواید گرسنگی در سلوک عارفان

(بدان ای سالک طریق حق!) به آنچه از خواص و فواید جوع و گرسنگی که علمای اخلاق از روایات اخذ کرده اند نظرکن، چرا که آنها برای گرسنگی فواید عظیمه ای ذکر نموده اند که از جمله آنها «صفای دل» است، زیرا سیری، بخار را در دماغ زیاد می کند و شبه مستی عارض او می شود و دل به سبب آن از جریان در افکار و از سرعت انتقال، گرانی و سنگینی پیدا می کند و باعث کوری قلب می گردد

و گرسنگی برخلاف آن، سبب صفای قلب و رقت آن می شود و دل را برای دوام فکری که موصل به معرفت باشد، مهیا می سازد و برای آن نوری محسوس ظاهر می گردد، و از رسول خدا(ص) روایت شده است که: «کسی که شکم را گرسنه بدارد، فکر و اندیشه او عظمت می یابد.» (مجمع البحرین، ج4، ص318)

و از جمله فواید جوع، شکستن حدت و شدت شهوات و قوا و نیروهایی است که باعث گناهان کبیره مهلکه است، چرا که منشأ بیشتر گناهان کبیره، شهوت کلام و شهوت فرج است و شکستن این شهوت، سبب نجات از مهلکات است، و از جمله فواید گرسنگی، رفع خواب است که خواب، ضایع کننده عمری است که سرمایه تجارت آخرت آدمی است و گرسنگی سبب دوام بیداری است که آن بذر هر خیر و کمک برای شب زنده داری و تهجدی است که باعث رسیدن به مقام محمود می باشد

و از جمله فواید آن، میسر گشتن تمام عبادات است از جهات متعدده که کمترین جهت آن، کمی احتیاج به تخلیه و تحصیل خوراک و کمی ابتلاء به امراض مختلفه است، زیرا معده، خانه امراض، و پرهیز و کم خوردن، سرآمد همه داروها است. (بحارالانوار، ج62، ص212) و تمام اینها انسان را محتاج مال و مقام و جاه دنیا می کند، که عوارض دنیوی مال و جاه آن است که هلاکت هلاک شدگان از آنها است

و از جمله فواید آن تمکن برای بذل مال و اطعام مساکین و صله ارحام و انواع نیکی و زیارت بیت الله و اماکن متبرکه و خلاصه، تمام عبادات مالی است1. سراینکه خداوند گرسنگی را برای پذیرایی میهمان خود اختیار کرده آن است که نعمتی بهتر و بالاتر از نعمت معرفت و قرب و لقاءنیست و گرسنگی از نزدیک ترین اسباب آنها است2. 1- المراقبات، آیه الله میرزا جواد ملکی تبریزی، ص259 2- همان، ص266

چگونگی حزن در سلوک عارفان

(بدان ای سالک طریق حق!) سالک در اول متأسف است از اینکه عمر عزیزش تلف شده، وقت گذشته را غنیمت نشمرده است. او می گوید: چرا من نفهمیدم خود را به معصیت مبتلا کردم. چرا کاری نکردم که موجب رضای خدا باشد. چرا من در طاعت و عبادت خدمت بسزایی ندارم. چرا من زودتر درصدد اصلاح حال خود برنیامدم. اینها افکاری است که یک سالک تازه براه افتاده در سر دارد. همینها موجب می شوند که او متأثر و محزون گردد. در مراحل سلوک موجبات حزن به نسبت درجات سالکین مختلف می گردد

در بدو سلوک این افکار علت حزن سالک هستند، تمایل او به حق سبب می شود که این افکار در او پدید آید. میل او به ارادت تبدیل شود، نوع فکر سالک عوض می شود. قبلا محزون بود، چرا عمر او تلف شده است. اکنون محزون است چرا قلب به غیر حق توجه دارد. قبلا محزون بود چرا به معصیت مبتلا شده اکنون می گوید چرا اشتغالات مرا از مشاهده حق محروم نموده، قبلا می گفت چرا من طاعت و عبادت بسزایی ندارم. اکنون می گوید چرا من باید به عمل خود دلبند باشم.
اینها نوع افکار زمان ارادت است. ارادت به محبت تبدیل گردد باز نوع فکر سالک عوض می شود. در مقام محبت سالک می گوید: چرا باید من موجبات تشتت خاطر برای خود فراهم کنم چرا من باید به زن و فرزند دلبستگی داشته باشم. چرا من باید ازحق محجوب باشم. چرا من باید چشم و گوشم بسته باشد. اینها نوع افکار عالم محبت است

اگر محبت به عشق تبدیل شود باز طرز فکر سالک عوض می شود، در زمان عشق سالک وضع دیگری دارد. در مقام عشق عنوان سالک عوض می شود. به او عاشق گفته می شود، در این مقام غم او غم عشق است. در مقام عشق عاشق نه به فکر جاه است نه به فکر مقام نه به فکر علم است نه به فکر کمال نه به فکر کفر است نه به فکر ایمان، نه دربند بهشت نه در یاد دوزخ، شب و روز اشک می ریزد تا به وصال معشوق برسد

در مقام عشق شب و روز عاشق یکی است، سامانی برای او نیست، آسایش از او، سلب اختیار از دست او بدر رفته است. حال زار عاشق قابل بیان نیست. زمان هجران او را نمی توان وصف کرد- محسن بینا، مقامات معنوی، ج 1، ص 95

قرب الهی غایت آرزوی سالکان

  قرب، سبب قبولی اعمال، بلکه نفس قبولی و هدف قبولی اعمال و نهایت آرزوی هر آرزومندی است.(1) و آنچه از اخبار انبیاء و اولیاء (استفاده می شود این است که) فوق «قرب و لقای الهی» ارتقایی نمی باشد.(2) (پس به کمتر از آن راضی مشو و هم و قصدت را مناسب با چنین ارتقایی قرار ده و بدان که) خیر حقیقی خالص از جمیع وجوه شر، منحصر در قرب و لقای اوست.(3)
1- اسرارالصلوه ، میرزا جواد ملکی تبریزی، ص 168 2- المراقبات، میرزا جواد ملکی تبریزی، ج 1، ص 154 3- همان، ص 320

تأثیرات استفاده ابزاری از دین در سلوک عارفان

(بدان ای سالک عزیز!) در روایتی علی(ع) می فرماید: کسی که دین را در خدمت دنیای خود بگیرد و دین برای او جنبه ابزاری پیدا کند، هر انسانی در او طمع می کند که از او سوءاستفاده کند. هر انسان ضعیفی وقتی که فهمید او دینش را برای دنیایش می گذارد، دنبال این است که بر وی مسلط شود!... کسانی که دینشان تمام هم آنها است

دلبسته به خدا هستند و به ما سوای او هیچ تعلق حقیقی ندارند. معنای «تعلق حقیقی» این است که وقتی به سر دوراهی ها می رسیم، غیر خدا را رها کنیم. سر راه ما در این عالم، دو راهی و سه راهی و چهارراهی و پنج راهی و شش راهی ها زیاد است! ولی ما نباید از صراط مستقیم منحرف شویم...
روایت دوم هم از علی(ع) است که می فرماید: «مردم چیزی از دینشان را رها نمی کنند تا امور دنیایشان را اصلاح کنند، مگر آنکه خدا کمبود دنیایی شان را بیشتر می کند»... اگر کسی دین را فدای دنیا کرد بداند که ازنظر دنیایی هم ضرر می کند و کمبود پیدا می کند... در یک جمله دیگر حضرت می فرماید: «اگر دینت را ابزار قرار دادی برای دنیایت، این را بدان که هم دینت را از دست می دهی و هم دنیایت را! اینها همان کسانی هستند که نمی شود به آنها گفت دین دار واقعی...

از پیامبر اکرم(ص) روایتی نقل شده که حضرت می فرماید: «بدترین مردم آن کسی است که دینش را به دنیایش بفروشد، و بدتر از او کسی است که دینش را بفروشد تا دنیای دیگری آباد شود. علی(ع) هم این تعبیر را دارد. از حضرت سؤال کردند که شقی ترین و بدبخت ترین مردم چه کسی است؟ فرمود: کسی که دینش را به دنیای غیرخودش بفروشد. - سلوک عاشورایی، آیت الله شیخ مجتبی تهرانی، منزل سوم، ص.133

راهکار سلوکی : طلبه جوان 23 ساله از مرحوم علامه طباطبایی(ره) سئوال می کند؛ آیا می توانید مرا راهنمایی کنید تا عاشق خدا شوم، عاشق پیامبر شوم و عاشق اولیای خدا شوم؟ راه چیست و چاره کدام است؟ : مرحوم علامه طباطبایی(ره) در پاسخ به نامه این جوان طلبه در رساله لب اللباب صفحه 368 می فرمایند: «... عرض کنم روشی که برای ما در همه حال و همه شرایط در حد ضرورت است، روش بندگی و به عبارت دیگر روش خداشناسی است و راه آن طبق آنچه از کتاب و سنت برمی آید

همانا یاد خدا و امتثال تکالیف عملی است، یعنی همان مراقبه و محاسبه است. فعلاً به این ترتیب که هر صبح که از خواب بیدار می شوید تصمیم بگیرید که خدا را فراموش نخواهید کرد. آن گاه به طور استمرار خود را در برابر خدا تصور کنید و شب، وقت خواب به حساب کارهای روز بپردازید. اگر غفلتی شده استغفار کنید و توبیخ نفس و اگر نشده حمدی به خدا بکنید. و ضمناً برای تقویت ذکر تا چهل روز، روزی هزار مرتبه طرف صبح با توجه نام، کلمه طیبه «لااله الاالله» بگویید

«حال بندگی» که از این روش به دست می آید. الگو و مقیاس همه حالات زندگی است.»والسلام علیکم- محمدحسین طباطبایی توضیح اینکه عدد چهل و چهل روز، در میان اهل معنا دارای ویژگی های خاصی است. پیامبر اعظم(ص) چهل سالگی به رسالت مبعوث شد. میقات موسی(ع) چهل روز بود وهر کس چهل حدیث حفظ کند، خداوند او را در روز قیامت فقیه محشور فرماید

هر کس چهل روز اعمالش را برای خداوند خالص کند، حق تعالی چشمه های حکمت بر زبانش جاری کند. در میان اهل باطن و ریاضت شرعی، چله (چهل روز) نشینی مرسوم بوده است.ذکر «لااله الاالله» آن است که به یاد محبوب باشی وخود را در حضورش احساس کنی و به فرمانش از دل و جان گردن نهی و از نافرمانیش در بیم و حذر باشی

امام صادق(ع) می فرماید: ذکر خداوند فقط، سبحان الله، الحمدلله، لااله الاالله و الله اکبر گفتن نیست، بلکه بدان معناست که هرگاه فرمان الهی بر تو وارد شد، به کاربندی و هرگاه نهی ای رسید، آن کار را ترک کنی (بحارالانوار، ج 90، ص 155) لکن برای تقویت حضور عندالله، در روایات به اذکار فراوانی توصیه شده که بنده بر زبان جاری و ساری سازد.

سالک الی الله و التزام به شریعت

آیا سالک الی الله و یا مدعیان نحله های عرفانی می توانند بگویند که عارف پس از وصول به مقامات عالیه و وصول به فیوضات ربانیه، تکلیف شرعی از آنان ساقط می گردد و دیگر نیازی به التزام به شریعت ندارند؟ : یکی از مهم ترین شاخص های انحراف در سیر و سلوک الی الله و نحله های مختلف عرفانی در شرایط کنونی جامعه، ادعای این نوع عرفان های کاذب، غیرحقیقی و اصیل است که مدعی اند التزام به احکام و دستورات شریعت برای افرادی است که هنوز به مرحله فعلیت تامه و مقامات بالای عرفانی نرسیده اند، که عبادات آنان طبق دستورات شارع مقدس برای حصول استکمال و دستیابی به آن مقامات عالیه عرفانی است

اما برای افرادی که این مراحل را گذرانده اند، دیگر التزام به شریعت برای تحصیل مقام قرب معنا و مفهومی ندارد.مرحوم علامه طباطبایی(ره) که خود در سیر و سلوک عرفانی از جمله اوتاد و مرشدین صاحب نام بوده اند پاسخ این سؤال و تبیین راه صحیح عرفان حقیقی و اصیل را در رساله لب اللباب خود صفحه58 به شرح زیر ارائه فرموده اند:

پوشیده نماند که از ابتدای سیر و سلوک تا آخرین مرحله از آن، سالک باید در تمام امور ملازم شرع انور باشد و به قدر سر سوزنی از ظاهر شریعت تجاوز ننماید. پس اگر کسی را ببینی که دعوی سلوک کند و ملازم تقوا و ورع نبوده و از جمیع احکام الهیه شرعیه متابعت ننماید و به قدر سر سوزنی از صراط مستقیم شریعت حقه انحراف نماید او را منافق بدان، مگر آنچه به عذر یا خطا یا نسیان از او سر زند.

و اینکه از بعضی شنیده شده است که می گویند: سالک پس از وصول به مقامات عالیه و وصول به فیوضات ربانیه تکلیف از او ساقط می گردد، سخنی است کذب و افترایی است بس عظیم، زیرا رسول اکرم(ص) با اینکه اشرف موجودات و اکمل خلایق بودند، مع هذا تا آخرین درجات حیات تابع و ملازم احکام الهیه بوده اند. بنابراین سقوط تکلیف به این معنا دروغ و بهتان است

بلی، از برای آن می توان معنای دیگری نمود که قائلان، آن را قصد نمی نمایند و آن این است که اینان اعمال عبادیه باعث برای استکمال نفوس بشریه است و مراتب استعداد انسان به واسطه التزام بر سنن عبادیه از مراحل قوه به فعلیت می رسد. بنابراین، برای افرادی که هنوز به مرحله فعلیت تامه من جمیع الجهات نرسیده اند، عبادات آنان برای استکمال است، ولی برای افرادی که به مرحله فعلیت تامه رسیده اند دیگر عبادت به جهت حصول استکمال و تحصیل مقام قرب معنا ندارد، بلکه اتیان عبادات برای چنین شخصی به عنوان دیگری که همان مقتضای حصول کمال است خواهد بود.

لهذا عایشه از رسول اکرم(ص) پرسید: «پس از آنکه خداوند در شأن شما فرمود: « لیغفر لک الله ما تقدم من ذ نبک و ما تأخر» (فتح-2) تا خداوند گناهان گذشته و آینده تو را بیامرزد. پس این اندازه رنج در تحمل عبادات برای چیست؟ فرمودند: «آیا مگر نمی خواهی من عبد شاکر خدای خود بوده باشم» از اینجا به خوبی معلوم می شود که اتیان اعمال عبادیه برای بعضی از نفوس بشریه استکمالا للنفس نبوده، بلکه محضاً برای اظهار امتنان و شکرالله العظیم بوده است.

شاخص ارزیابی سالک 

 پس اگر با همین حدیث (جنود عقل و جهل)... خود را امتحان نمود، و خود را از جنود عقل تشخیص داد، به این طور که دید، جنود عقل در مملکت روح او غلبه دارد، شکر خدای تعالی کند و بکوشد تا مملکت باطن را از جنود جهل پاک کند، و حکم عقل و جنود آن را در باطن محکم و نافذ کند، و هرگز به واسطه کمال یا جمال باطنی که دارد، به خود مغرور نشود، که غرور از بزرگ ترین دام های ابلیس است که سالک را از طریق حق باز دارد، بلکه به قهقرا برگرداند، و بداند که انسان نادر این دنیا و دارالغرور است، به هر مرتبه از کمال و جمال روحانی و به هر مرتبه از عدالت و تقوی که برسد، ممکن است باز پس برگردد و به کلی تغییر کند و عاقبت امرش به شقاوت و خذلان منتهی شود

پس هیچ گاه از خود نباید غفلت کند و به کمال خود نباید مغرور شود، و از خود و احوال نفس خود و مراعات آن نباید نسیان کند، و در جمیع احوال از تمسک به عنایات خفیه حق تعالی، غفلت نکند، و به خود و سلوک و ریاضت و علم و تقوای خود به هیچ وجه اعتماد نکند، که از بزرگ ترین مهالک انسانیت و وساوس شیطانیت است که سالک را از یاد خود نیز می برد، چنانچه حق تعالی فرماید: ولا تکونوا کالذین نسواالله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون و مانند کسانی که خدا را فراموش کردند، نباشید که خدا ایشان را از یاد خودشان برد، آنان همان فاسقان هستند. (حشر19)

و اگر حس آن نمود که جنود جهل و حزب شیطان در باطن ذات و مملکت روح او غالب است، با هر جدیت و ریاضتی که شده، مملکت باطن خود را از جنود شیطان خالی و دست تصرف دیو پلید را از آن کوتاه کند... ولی باید دانست که هر کس باید خود، معالج قلب و طبیب روح خود باشد. -شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی(ره)، ص52

«یقظه»

اولین مقام عرفان یبدایت حال سالک، آگاهی، بیداری و تنبه است که علتند برای سیر او به سوی حق. قیام لله (سوره سبا آیه46) حرکت کردن به طرف حق است، به انجام اوامر حق که نتیجه اش حصول معرفت و وصول به حق است.نسیم نوروزی گیاهان، نباتات، اشجار را از خواب شبیه به مرگ بیدار کرده به آنها جان می دهد. آنها با این نفخه جانبخش روبه رو شده و رفته رفته سبز می شوند، شاخ و برگ باز می کنند، به کمال می رسند، میوه می دهند.نور یقظه یا نفخه جانبخش ملکوتی نیز بر دلهای مرده، این اثر را می گذارد، آنها را بیدار می کند، روبه رشد می برد، برای سیر به سوی حق آماده می کند

این اولین نوری است که قلب سالک بدان منور و از برخورد با آن متنبه گشته، قیام نموده و روبه حق به راه می افتد. خواجه عبدالله انصاری می گوید:«اولین نوری که به قلب عبد می رسد و قلب عبد بدان منور می گردد، نور یقظه است، این نور به عبد حیات می دهد و او را برای درک نور تنبیه آماده می کند.»وقتی نور یقظه در دل سالک پرتو افکند سالک را به سیر وامی دارد، این نور در تمام مدت سلوک، همراه سالک هست

هر مانعی که از سالک دفع و هر حجابی که از او گرفته شود برای او انتباه جدیدی حاصل می گردد. چون این انتباهات در راه سلوک غیرقابل تصور و غیرقابل تحدید است. از این جهت عنوان یقظه و انتباه عنوانی اعتباری است. بدین معنا که سالک در هرحال در انتباه و بیداری یا یقظه جدیدی خواهد بود. پس اگر گفته شد فردی بیدار گشت و متنبه شد نباید تصور شود، او با یک جلوه به حقیقت واصل گشت.

سلوک ابتدایی دارد، ابتدای سلوک را از آن جهت که مقدم آن عالم بی خبری و بی اطلاعی است یقظه نامیده اند- متیقظ یا متنبه وقتی از لباس عادت خارج گشت و در سلک حق جویان و حق طلبان درآمد، راهی بس طولانی در پیش دارد. معلوم نیست این راه کی به پایان می رسد. آنچه مسلم است این است که سالک پیوسته درحال یقظه و تنبه است مقامات معنوی، محسن بینا، ج1، ص32

آثار نور یقظه در رفتار سالکآن سالکی که با عنایت و توجه الهی بیدار گشت، التهاب عجیبی دارد.شب و روز آرام ندارد. او چون به موقعیت خویش پی برده، به جنایات و خیانات نفس واقف شده، پیوسته برای بهبودی حال خویش در اضطراب است. این اضطرابات و التهاب نمی گذارد، او با کسی انس گیرد. از اینجاست که مربی او هم متناسبا به حال او دستور می دهد در راه سلوک و قیام به سوی حق دو به دو و یک به یک بپای خیزید. «ان تقوموالله مثنی و فرادی» نور یقظه وقتی به دل برسد، دل به نعم بی پایان حضرت احدیت توجه یافته سالک می فهمد برای نعمتهای حضرتش حدی نیست. احصای نعم الهی غیرممکن است و ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها (ابراهیم43)

از این نور سالک در می یابد آنچه بدو رسیده به طریق موهبت و بخشش بوده نه بر سبیل استحقاق و لیاقت از این جهت از ادای حق نعمت عاجز و از قیام به سپاسگزاری در می ماند. با این نور، سالک خیانت نفس خویش را می بیند، و از جنایاتی که قبلا مرتکب شده آگاهی پیدا می کند، به فکر تدارک آنها برآمده سعی دارد دل را از کدورات خیانات پاک سازد

لذا با وسایلی که در اختیار اوست مقدمات رهایی خویش را فراهم و از زیر و بال ایام گذشته در می آید و من بعد هم مراقب است که مرتکب خیانت و احیانا جنایتی نشود. سالک با این نور به آنات و دقایق عمر نیز توجه یافته، قدر آن را می داند، عمر را به بطالت نمی گذراند، می بیند که زیاد آن برای اطاعت و فرمانبرداری حق عز اسمه چقدر کم و کم آن بر خلاف و نافرمانی چقدر زیاد است. با این توجه از تضییع عمر جلوگیری نموده با آنچه باقی است آنچه را به بطالت از دست داده جبران می کند مقامات معنوی، محسن بینا، ج 1، ص 33

یاد مرگ در سلوک

عارفان برای کسانی که در ابتدای راه هستند، فکر درباره مرگ و شدت و سکرات آن و ناراحتی و حرارت و درد و رنج هنگام مفارقت روح از بدن و حسرت آدمی در آن حال و جدایی او از جمیع آنچه به آنها دل بسته و همه کسانی که با آنها انس گرفته و وحشت و تاریکی قبر و غربت آدمی در گور، بسیار موثر است.بزرگان، مرتب به گور خود سر می زدند و در آن می خوابیدند و خود را به آنچه که اشقیاء در گور خطاب می شوند، مخاطب می ساختند تا این عمل، مانع این شود که آنها بدون تهیه اسباب سفر آخرت، به این منزل وارد شوند و شیوه بعضی از آنها این بود که برای خود قبری آماده ساخته بود و می آمد و در آن می خوابید

بعداین آیه شریفه را که زبان حال آدمیان پس از مرگ است، تلاوت می نمود و می گفت: رب ارجعون، لعلی اعمل صالحا» پروردگارا! مرا به دنیا برگردان، امید است که دیگر کارهایم نیک و پسندیده باشد. (مومنون99). بعد خطاب به خود می گفت: فلانی! برخیز، پروردگارت تو را برگرداند، پس در انجام اعمال صالح همت گمار، قبل از اینکه روزی بیاید که هرچه آرزوی بازگشت به دنیا کنی، بدان دست نیابی؛ و (پس) با جدیت و کوشش بیشتر به عبادت می پرداخت. اسرارالصلوه ، میرزا جواد تبریزی، ص 97

سیر قهقرایی سالک

 روزی رسول اکرم(ص) با اصحابشان در مسجد نشسته بودند ناگهان صدایی هول انگیز شنیده شد، مثل اینکه جسم بسیار سنگینی در قعر چاه عمیقی بیفتد و در و دیوار را تکان بدهد که سبب وحشت افراد حاضر در مجلس شد! رسول خدا(ص) فرمود: فهمیدید این صدا از چه بود؟ گفتند: نفهمیدیم، خدا و رسولش اعلمند. فرمود: سنگی بود که از طبقه اعلای جهنم پرتاب شد و هفتاد سال بود که راه می پیمود و الآن به قعر جهنم رسید

این صدا از افتادن آن سنگ در قعر جهنم بود. هنوز کلام پیامبر(ص) تمام نشده بود که صدای گریه و شیون از خانه یک مرد منافق جنایتکار که در همسایگی مسجد بود بلند شد. معلوم شد آن مرد در همان ساعت مرده و هفتاد سال هم داشته است، و آن سنگ جهنم، همین آدم منافق بود که هفتاد سال با اعمال و اخلاق ناپاکش راه جهنم را می پیمود و در این لحظه به قعر جهنم رسیده بود!! گاهی که خدا مصلحت بداند بعضی از صحنه های عالم آخرت را در همین دنیا و مناسب با شرایط اهلش، به چشم و گوش برخی از افراد مستعد می رساند که تنبهی پیدا کنند. البته همه کس آن صداها را نمی شنوند و آن چهره ها را نمی بینند سفیر هدایت، آیه الله ضیاءآبادی،

ضرورت حضور سالک در نمازجماعت

حکمت اصلی در تشریع نمازجماعت، اتحاد قلوب مومنین در امر خداست و برای اتحاد، فواید بسیاری از قوت اسلام و مسلمین و غیر آن می باشد، گذشته از این، نمازجماعت در تکمیل نفوس و قوت آنها در سیر الی الله و جلب فیوضات الهی، بسیار موثر است، زیرا اگر رحمت حق تعالی، شامل حال یکی از آنها بشود، به خصوص اگر اجتماع و اتحاد آنها برای خدا و در راه خدا باشد، هم آنها را فراخواهد گرفت، گرچه دیگران، مستحق آن رحمت نباشند

و مثل اجتماع قلوب، مثل اتصال آب های قلیل به یکدیگر است که چون به یکدیگر متصل شوند، از صورت آب قلیل خارج شده و کر می شود که دیگر به اندک نجاستی، طهارتش را از دست نمی دهد و برای این معنا در علم معرفت، سرشریف و وجه لطیفی است. همچنین نمازجماعت، مثل نماز فراداست، اگر فرض کنیم که بعضی از نمازگزاران، بعضی از شرایط فضیلت و کمال نماز را دارا باشند و افراد دیگر، بعضی شرایط دیگر را، خداوند کریم آن قسمت از نماز هر یک را که فاقد آن شرایط بوده، به خاطر توجه دیگری می پذیرد اسرار الصلوه ، میرزاجواد ملکی، ص491

شرایط هدایت سالک

 به سوی اللهای انسان بیچاره! چه حسرتی خواهی داشت آن روزی که پرده طبیعت از چشم برداشته شود و معاینه کنی که آنچه در عالم قدم زدی و کوشش کردی در راه بیچارگی و شقاوت و بدبختی خود بوده، و راه چاره و طریق جبران نیز مسدود شده، و دست از همه جا کوتاه! نه راه فرار از سلطنت قاهره الهیه (ای گروه جنیان، و آدمیان، اگر می توانید که از کناره های آسمان ها و زمین بیرون روید، بروید) رحمن-.33 و نه راه جبران نقایص گذشته و عذرخواهی از معاصی الهیه

آیا اکنون؟ در حالی که تو پیش از این عصیان کردی و از مفسدان بودی. (یونس-91)ای عزیز! اکنون تا حجاب های غلیظ طبیعت نور فطرت را به کلی زائل نکرده، و کدورت های معاصی، صفای باطن قلب را به کلی نبرده، و دستت از دار دنیا- که مزرعه آخرت است، و انسان در آن می توان جبران هر نقصی و غفران هر ذنبی کند، کوتاه نشده، دامن همتی به کمر زن و دری از سعادت به روی خود باز کن.

و بدان که اگر قدمی در راه سعادت زدی و اقدامی نمودی، و با حق تعالی مجده از سر آشتی بیرون آمدی و عذر ما سبق خواستی، درهایی از سعادت به رویت باز شود، و از عالم غیب از تو دستگیریها شود و حجابهای طبیعت، یک یک، پاره شود و نور فطرت بر ظلمتهای مکتسبه غلبه کند، و صفای قلب و جلای باطن بروز کند و درهای رحمت حق تعالی به رویت باز شود، و جاذبه الهیه تو را به عالم روحانیت جذب کند، و کم کم محبت حق در قلبت جلوه کند و محبتهای دیگر را بسوزاند، و اگر خدای تبارک و تعالی در تو اخلاص و صدق دید، تو را به سلوک حقیقی راهنمایی کند و کم کم چشمت را از عالم کور کند و به خود روشن فرماید، و دلت را از غیر خودش وارسته و به خودش پیوسته کند1.1-شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی(ره)، ص 85

لزوم نشأت گرفتن گفتار و رفتار سالک از قلب

قول و عمل انسان، از حال و از صفتی که در قلب است، نشأت بگیرد. زیرا دل، آنگاه که از درد مرگ فرزند مثلا آتش بگیرد و بسوزد، بدون هیچ تصنع و ریایی خواه ناخواه ناله اش بلند می شود و اشکش جاری می گردد و اظهار حزن و اندوه می کند و تمام اینها بی اختیار از دل انسان فرزند از دست داده برمی خیزد و می جوشد.همچنین اگر کسی از درد فراق عزیزی بسوزد، بی اختیار حدیث غم سر می دهد، و از جدایی شکوه می کند و اظهار شوق و عشق می نماید و...

همین طور اگر متوجه شود که حبیب به او می نگرد و شاهد احوال اوست، بی اختیار زبان به تضرع و زاری و نیاز می گشاید و به خاک می افتد و چهره به خاک می مالد. و هر اندازه ای که عظمت محبوب بیشتر و جنایت و گناه او بزرگ تر باشد، این زاری و التماس، بیشتر خواهد بود... پس هر سخن و یا عملی که از دل برخیزد، خواه توحید باشد یا تسبیح یا تکبیر یا رکوع یا سجود و یا دعوای شوق و اظهار انس و یا غیر این ها، همان مطلوب اول و مقصد اعلی از تهجد و شب زنده داری و قیام و نماز و دیگر عبادات است- اسرارالصلوه ، میرزا جواد ملکی، ص 478

لزوم گریه سالک بر هلاکت قلب خویش 

 کسی که امیدش به سیم و زر دنیا، بیشتر از امید بر پروردگار جهانیان باشد، و به پدر و فرزند خویش امیدوارتر از جبار آسمانها و زمین باشد و مغرور به مال خود و مطمئن به تدبیر خویش باشد، بلکه در تدبیر خود به چیزی متمسک شود که خدای جل جلاله آن را نهی فرموده است و از محرمات می باشد، و خداوند به او خبر داده است که با انجام آنها به مقصود و هدفش نمی رسد (و به جای آنکه به یاد خدا باشد) دلش از خدا دور و مشغول به آنها بوده و از فضاحت حال خود شرمنده نگردد و از دروغ در گفتار خود متأثر نشود، چنین کسی به عظمت جلال خدای جل جلاله توهین می کند و بزرگواری سلطنت او «تعالی شأنه» را حقیر و کوچک می شمارد

و لذا سزاوار بر رد دعا و طرد و دورگردانیدن از ساحت رحمت او خواهد بود، بلکه مستحق خشم و دشمنی و عقاب او می باشد. و این حالت جز از جهت ضعف ایمان و نبود معرفت نمی باشد. البته فاسد شدن قلب نیز که ناشی از فرو رفتن و غرق شدن در محبت دنیا می باشد در این جهت بی اثر نخواهد بود. به هر حال کسی که در چنین مقامی بایستد و این اعمال را انجام دهد و خدای خود را با این زبانها بخواند، ولی از وزش نسیم فضل و قبول الهی بهره مند نگردد و به روا شدن آنچه خواسته و آرزو کرده است موفق نشود و از طریق آثار دگرگونی حال و یا حالاتی که وارد بر قلب می شود، به آن مراتب آگاه نشود، باید برهلاکت قلب خود و بر ضعف ایمانش بگرید و نالان شود و بداند که او بنده ای بیمار و پست و مورد نکوهش است - المراقبات، میرزا جواد ملکی، ص 312

تجلیات قلب سالک و نقش انبیا

بدان که از برای قلب، که مرکز حقیقت فطرت است، دو وجهه است: یکی وجهه به عالم غیب و روحانیت، و دیگر وجهه به عالم شهادت و طبیعت، و چون انسان ولیده عالم طبیعت و فرزند نشأه دنیاست، چنانچه آیه شریفه (9 سوره القارعه) «امه هاویه» جایگاه او (کسی که میزان اعمال وی خفیف باشد) جهنم است. نیز شاید اشاره به آن باشد، از بدو خلقت در غلاف طبیعت تربیت شود، و روحانیت و فطرت در این حجاب وارد شود و کم کم احکام طبیعت بر آن احاطه کند، و هرچه در عالم طبیعت رشد و نمای طبیعی کند احکام طبیعت بر آن بیشتر چیره و غالب شود

و چون به مرتبه طفولیت رسد با سه قوه، هم آغوش باشد که آن قوه شیطنت که ولیده واهمه است و قوه غضب و شهوت می باشد. و هرچه رشد حیوانی کند، این سه قوه در او کامل شود و رشد نماید و احکام طبیعت و حیوانیت بر آن غالب شود و شاید کریمه شریفه «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم، ثم ردناه اسفل سافلین» هر آینه به تحقیق، آدمی را در نیکوترین اعتدالی آفریدیم، آنگاه او را فروتر از همه فروتران گردانیدیم (تین4)

اشاره باشد به نور اصلی فطرت، که تخمیر به ید قدرت حق تعالی شده و آن «احسن تقویم» است، زیرا که بر نقشه کمال مطلق و جمال تام است، و رد به «اسفل سافلین» اشاره به این احتجاب به طبیعت که اسفل سافلین است باشد. و چون این احتجابات و ظلمات و کدورات بر نفس غالب و چیره است و کم اتفاق افتد که کسی به خودی خود بتواند از این حجب بیرون آید و با فطرت اصلیه مسیر به عالم اصلی خود بنماید و به کمال مطلق و نور و جمال و جلال مطلق برسد،

حق تبارک و تعالی- به عنایت ازلی و رحمت واسعه انبیای عظام (علیهم السلام) را برای تربیت بشر فرستاد و کتب آسمانی را فرو فرستاد تا آنها از خارج، کمک به فطرت داخلیه کنند، و نفس را از این غلاف غلیظ نجات دهند -شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی(ره)، ص 78

چگونگی خروج سالک از ایمان الهی 

 اگر کسی بنایش را بر آن گذارد که هر مطلبی را که در بادی نظرش نفهمد نفی نماید، از ایمان خارج می شود، بلکه به مقتضای دستورالعمل امام صادق(ع) حتی اگر پس از تامل و تحقیق هم نفهمد و آنگاه رد و انکار بنماید و این رد را برای خودش مذهب اخذ کند و به آن تدین(دینداری) نماید، از ایمان خارج می شود. چه خوب است که انسان در این قبیل از مطالب که در کلمات انبیاء و اولیاء و علماء حقه است، اگر مشکلی داشته باشد و به کنه معنایش نرسد، به خداوند «واهب العلم والعقل» بخشنده و عطاکننده دانش و خرد، تضرع نموده و قصدش را خالص نماید و در کلمات ایشان مکررا فکر نماید و اگر دستش به اتقیای علما برسد،

از آنان سؤال نماید که اگر چنین کند، حتما خداوند عالم یا همان مطلب را بر او می فهماند و یا راه فهمیدنش را به او می آموزد، چنانچه در آیه مبارکه می فرماید: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» کسانی که در راه ما جهاد می کنند ما به طور مسلم آنان را به راه های خودمان هدایت خواهیم کرد. (عنکبوت- 69)و از حضرت رسول اکرم(ص) روایت است که فرمود: هرکسی را دو چشم(س رّ) و باطن هست که با آنها غیب را می بیند و چون خداوند عالم به بنده ای اراده خیر فرماید، چشم های باطن(س رّ) او را باز می کند - میرزا جواد ملکی، رساله لقاءالله، ص 21

لزوم پرهیز سالک روحانی از اختلافات

من نمی دانم این اختلافات، چند دستگی ها و جبهه بندی ها برای چه می باشد؟! اگر برای دنیا است؟ شما که دنیا ندارید. تازه اگر از لذائذ و منافع دنیوی هم برخوردار بودید، جای اختلاف نبود، مگر اینکه روحانی نباشید و از روحانیت فقط عبا و عمامه ای به ارث برده باشید. روحانی که با ماوراء الطبیعه ارتباط دارد، روحانی که از تعالیم زنده، و صفات سازنده اسلام برخوردار است، روحانی که خود را پیرو و شیعه علی بن ابیطالب(ع) می داند ممکن نیست به مشتبهات دنیا توجهی داشته باشد چه رسد که به خاطر آن اختلاف راه بیندازد

اگر از شما سؤال شود برای چه اختلاف دارید؟ بر سر چه دعوا می کنید؟ چه جواب خواهید گفت؟ شما از دنیا چه بهره ای دارید که بر سر آن دعوا داشته باشید؟... ریشه تمام اختلافاتی که فاقد هدف مشخص و مقدسی باشد به حب دنیا برمی گردد و اگر در میان شما هم چنین اختلافی وجود دارد برای آن است که حب دنیا را از دل بیرون نکرده اید و از آنجا که منافع دنیا محدود می باشد هر یک برای بدست آوردن آن با دیگری به رقابت برمی خیزد، شما خواهان فلان مقامید، دیگری نیز همان مقام را می خواهد، قهراً منجر به حسادت و برخورد می گردد، لیکن مردان خدا که حب دنیا را از دل بیرون کرده هدفی جز خدا ندارند.

هیچ گاه باهم برخورد نداشته، چنین مصائب و مفاسدی به بار نمی آورند. اگر تمامی پیامبران الهی امروز در یک شهر گرد آیند هرگز باهم دوئیت و اختلاف نخواهند داشت. زیرا هدف و مقصد یکی است، دلها همه متوجه به حق تعالی بوده از حب دنیا خالی است... پیش از آنکه فرصت از دست برود چاره بیندیشید، از این اختلافات مبتذل و رسوا دست بردارید، این جبهه گیری ها و دوئیت ها غلط است، مگر شما اهل دو ملت هستید؟ مگر مذهب شما شعب مختلف دارد؟ چرا متنبه نمی شوید؟ چرا با یکدیگر صفا و صداقت و برادری ندارید؟، آخر چرا...؟!

این اختلافات خطرناک است، مفاسد جبران ناپذیری بر آن مترتب می گردد، حوزه ها را ساقط می گرداند، شما را در جامعه ضایع و بی آبرو می سازد، این دسته بندی ها فقط به زیان شما تمام نمی شود، تنها برای شما آبروریزی به بار نمی آورد، بلکه به ضرر آبرو و حیثیت یک جامعه، یک ملت و به زیان اسلام تمام می گردد، اختلافات شما اگر مفاسدی بر آن مترتب شود گناهی نابخشودنی و در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی از بسیاری معاصی اعظم است برای اینکه جامعه را فاسد کرده، راه را برای نفوذ و سلطه دشمن هموار می سازد - جهاد اکبر، امام خمینی، ص47

لزوم تهذیب نفس و خوف سالک

روحانی از خلود در آتش جهنم خدا نکند که انسان بر اثر کثرت معاصی از درگاه حضرت باری تعالی رانده و مردود گردد و از رحمت الهی محروم شود که جز خلود در آتش جهنم راه دیگری نخواهد داشت. بترسید از اینکه خدای نخواسته از رحمت و عنایت الهی محروم گردید و مورد خشم و غضب و عذاب او واقع شوید، مبادا اعمال شما، کردار و گفتار شما طوری باشد که توفیقات را از شما سلب کند و جز خلود در نار برای شما راهی نباشد.

شما الان یک سنگ گرم را نمی توانید دقیقه ای میان کف دست نگه دارید، از آتش جهنم بپرهیزید، این آتش ها را از حوزه ها، از جامعه روحانیت، بیرون بریزید، این اختلافها، نفاقها را از قلب خود دور کنید، با خلق خدا حسن سلوک داشته نیکو معاشرت کنید، و با نظر عطوفت و مهربانی به آنان بنگرید، البته با گناهکار بخاطر عصیان و طغیانش خوب نباشید و کار زشت و نادرست او را به رخش بکشید و او را از آن نهی کنید،

ولی از هرج و مرج، آشوب و بلوا، خود را برحذر دارید، با بندگان خوب و صالح خدا نیکی کنید، آنان را که عالمند به خاطر علمشان کسانی را که در صراط هدایتند، به خاطر اعمال نیکشان و آنان را که جاهل و نادانند، چون بندگان خدایند احترام نمایید، خوشرفتاری کنید، مهربان باشید، صداقت و برادری داشته باشید، مهذب شوید، شما می خواهید جامعه ای را تهذیب و ارشاد کنید، کسی که نتواند خود را اصلاح و اداره کند چگونه می خواهد و می تواند دیگران را راهنمایی و اداره کند؟(1جهاد اکبر، امام خمینی، ص 57

راهکارهای بیداری و هدایت سالک

خداوند تبارک و تعالی چون به بندگانش عنایت داشته به آنان عقل داده، نیروی تهذیب و تزکیه عنایت فرموده، انبیا و اولیا فرستاده تا هدایت شوند و خود را اصلاح نمایند و دچار عذاب الیم جهنم نگردند و اگر این پیشگیریها مایه تنبه و تهذیب انسان نگردید، خدای مهربان از راههای دیگر او را متنبه می سازد، با گرفتاری های گوناگون، ابتلائات، فقر، مرض و...

آنان را متوجه می نماید، مانند یک طبیب حاذق، یک پرستار ماهر و مهربان می کوشد که این بشر مریض را از بیماریهای خطرناک روحی علاج بخشد، اگر بنده، مورد عنایت حق باشد این ابتلائات برایش پیش می آید تا بر اثر آن به حق تعالی توجه پیدا کند و مهذب گردد، راه همین است و غیر از این راهی نیست، ولی انسان باید با پای خویش این راه را بپیماید تا نتیجه بگیرد، و اگر از این راه هم نتیجه ای به دست نیامد و بشر گمراه، معالجه نشد و استحقاق نعمت های بهشتی را نیافت در موقع «نزع» و جان دادن فشارهایی بر او وارد می کند، بلکه برگردد و متوجه شود

باز هم اگر نبخشید در قبر و عالم برزخ و در عقبات هولناک بعد از آن فشارها و عذاب هایی وارد می آورد تا پاک و منزه گردد و به جهنم نرود. تمام اینها عنایاتی است از جانب حق تعالی که از جهنمی شدن انسان جلوگیری نماید اگر با تمام این عنایات و توجهات حقه باری تعالی معالجه نشد چطور؟ ناچار نوبت آخرین علاج که همانا داغ کردن است می رسد،

چه بسا که انسان، مهذب و اصلاح نشود و این معالجات، موثر واقع نگردد و محتاج باشد که خداوند کریم مهربان، بنده خود را با آتش اصلاح کند، همانند طلایی که باید در آتش خالص و پاک گردد. در ذیل آیه شریفه «لابثین فیها احقابا» (النبأ-23) روایت شده که این حق برای هدایت و کسانی است که اصل ایمانشان محفوظ باشد. - جهاد اکبر، امام خمینی(ره)، ص 54

لزوم مراقبت سالک از محبت الهی

(بدان ای سالک طریق محبت و انس) که در کافی از امام باقر(ع) روایت شده که «مؤمنین چون به یکدیگر برسند و مصافحه کنند، خداوند دست خود را بین دست های آنان داخل می کند و روی خود را به هر کدام از آن دو که نسبت به دیگری محبت و دوستی اش بیشتر باشد می نماید (الکافی ج2، ص179)می گویم: در این روایت تأمل نما که نکته ظریفی دربر دارد و آن اینکه اگر دو نفر مؤمن که یکی اهل فضایل بسیار و فردی بسیار متقی است و دیگری اهل معصیت و گناه است به یکدیگر برسند و باهم مصافحه کنند،

اگر فرض را براین بگذاریم که آنکه اهل معصیت است، آن فرد متقی را بیش از آن اندازه ای که آن متقی این عاصی را دوست دارد، دوست بدارد، خداوند روی خود را به طرف این عاصی خواهد نمود و این کاشف از این حقیقت است که محبت در راه خدا، از همه فضایل تأثیرش بیشتر است، بلکه گویای این حقیقت است که فضایل دیگر نسبت به این فضیلت همچون عدم است و به جان خودم سوگند که این امری بس عظیم است که کسی را توان درک و قدر و ارزش آن نیست.( - اسرارالصلوه ، میرزا جواد ملکی، ص493

لزوم اصلاح و تهذیب نفس سالک

در جوانی (ای سالک طریق حق) شما که اکنون جوانید، نیروی جوانی دارید، بر قوای خود مسلط می باشید، و هنوز ضعف جسمی بر شما چیره نشده است، اگر به فکر تزکیه و ساختن خویش نباشید هنگام پیری که ضعف، سستی، رخوت و سردی بر جسم و جان شما چیره شد و نیروی اراده، تصمیم و مقاومت را از دست دادید، و بار گناه و معصیت، قلب را سیاه تر ساخت چگونه می توانید خود را بسازید و مهذب کنید؟

هر نفسی که می کشید، هر قدمی که بر می دارید و هر لحظه ای که از عمر شما می گذرد اصلاح مشکل تر گردیده، ممکن است ظلمت و تباهی بیشتر شود، هرچه سن بالا رود، امور منافی با سعادت انسان زیادتر شده قدرت کمتر می گردد. به سن پیری که رسیدید، دیگر مشکل است موفق به تهذیب و کسب فضیلت و تقوی شوید، نمی توانید توبه کنید، زیرا توبه با لفظ «اتوب الی الله» تحقق نمی یابد، بلکه ندامت و عزم بر ترک «گناه» لازم است

پشیمانی و عزت بر ترک گناه برای کسانی که پنجاه سال یا هفتاد سال غیبت و دروغ مرتکب شده، رئیس خود را در گناه و معصیت سفید کرده اند، حاصل نمی شود، چنین کسانی تا پایان عمر مبتلایند. جوانان ننشینند، که گرد پیری، سر و روی آنان را سفید کند (ما به پیری رسیده ایم و به مصائب و مشکلات آن واقفیم) شما تا جوان هستید می توانید کاری انجام دهید، تا نیرو و اراده جوانی دارید، می توانید هواهای نفسانی، مشتهیات دنیایی و خواسته های حیوانی را از خود دور سازید

ولی اگر در جوانی به فکر اصلاح و ساختن خود نباشید، دیگر در پیری کار از کار گذشته است، تا جوانید فکری کنید، نگذارید پیر و فرسوده شوید.قلب جوان لطیف و ملکوتی است و انگیزه های فساد در آن ضعیف می باشد. لیکن هرچه سن، بالا رود ریشه گناه در قلب قوی تر و محکم تر می گردد، تا جایی که کندن آن از دل ممکن نیست،

چنان که در روایت است: «قلب انسان ابتدا مانند آینه، صاف و نورانی است و هر گناهی که از انسان سر بزند یک نقطه سیاه بر روی آن ظاهر می گردد و هرچه گناه بیشتر شود نقطه های سیاه، بر روی قلب فزونی می یابد1 تا جایی که قلب را سیاه کرده ممکن است شب و روزی، بدون معصیت پروردگار بر او نگذرد و به پیری که رسید مشکل است قلب را به صورت و حالت اول بازگرداند2.1- وسایل الشیعه، ج11، ص 2392-جهاد اکبر، امام خمینی(ره)، ص 84

نقش گناه در سوءخاتمه سالک

سبب سوءخاتمه کار انسان و بسته شدن پرونده عملش با فسق و گناه، به این است که ایمان کسی قوی باشد، ولی مرتکب گناه هم بشود و در پی شهوات و خواسته های نفسانی هم باشد همین امر سبب می شود که هنگام اضطراب روح و ضعف عقل، گناهان در نظر انسان مجسم شود و انسان در حال تمایل به گناه و رغبت به معصیت، جانش گرفته شود که همین میل به گناه، حجاب بین او و خدایش می شود و مایه عذاب او می گردد، ولی عذابی کمتر از عذاب آن دسته ای (که عاقبتشان در اثر عقاید باطله و یا ضعف ایمان به کفر و جعود کشیده می شود)

چنین کسی به اندازه غلبه ظلمت گناه بر سر قلبش عذاب می شود و همین افراد هستند که عفو و مغفرت الهی و شفاعت اولیای دین درباره آنها امید می رود و کسانی که بسیار به یاد خدا و روز قیامت هستند و بر طاعت و بندگی خدا مواظبت دارند، از این خطر به دور هستند، زیرا قلب در هنگام ضعف و میلش به باطن، آنچه که یادش در گذشته بر او غلبه داشته و محبتش در دل رسوخ نموده، در او تصور می شود و برایش مجسم می گردد و قلب هم جوارح و اعضاء را به آن مشغول می گرداند،

چنان که حکایت کنند که «بقالی در حال احتضار بود، هرچه اطرافیان شهادتین را به او تلقین می نمودند او می گفت: چهار تا، پنج تا، شش تا و هر آن چه آنها می کردند که او شهادتین را بر زبان جاری کند، او به گفتن همان الفاظی مشغول بود که در زندگی اکثراً بر زبان داشت» و گفته شده: «آنچه که باید از وقوع آن در دم مرگ ترسید، خطورات قلبی ناپسندی است که در خاطر انسان می گذرد»(- اسرارالصلوه ، میرزاجواد ملکی تبریزی، ص239

خویشتنداری، گام نخست سلوک

یکی از گام‌های عمده و اساسی در طی منازل معرفت و مراتب جهاد نفس و سلوک طریق بندگی و عبودیت که خود دارای مراتب و درجاتی است، تقوا و خویشتنداری می‌باشد و از همین روی است که این گام، خود از مدارج کمال و مقامات سلوک نیست، ولی چنان که حضرت امام تأکید ورزیده‌اند، بدون آن نیز حصول هیچ مقامی امکان ندارد. حراست از خویشتن خویش و نگهبانی از فرو افتادن در محرمات و اهتمام به انجام تکالیف، مرحله ای از این مهم است که آدمی را آماده‌ مراتب دیگر می‌کند

روح آدمی نیز چون جان او گاه به سلامت است و گاه دچار بیماری می‌شود. سلامتی و بیماری روحی نیز معلول عواملی است که سالک، سخت باید مراقبت کند. محرمات، جان آدمی را بیمار می‌کند و امتثال واجبات موجب سلامت و صلاح نفس است

حضرت امام (ره) می‌فرمایند: «بدان ای عزیز که چنانچه از برای این بدن، صحت و مرضی است و علاج و معالجی، برای نفس انسان و روح آدمیزاده نیز صحت و مرض و سقم و سلامتی و علاج و معالجی است. صحت و سلامت آن عبارت است از اعتدال در طریق انسانیت و مرض و سقم آن، اعوجاج از طریق و انحراف از جاده‌ انسانیت است و اهمیت امراض نفسانیه، هزاران درجه بیشتر از امراض جسمانیه است

زیرا که غایت این امراض، منتهی می‌نماید انسان را به حلول موت و همین که مرگ آمد و توجه نفس از بدن سلب شد، تمام امراض جسمانیه و خلل های مادیه از او مرتفع شود و هیچ یک از آلام و اسقام بدنیه، برای او باقی نماند.

ولیکن اگر خدای نخواسته دارای امراض روحیه و اسقام نفسیه باشد، اول سلب توجه نفس از بدن و خصوص توجه به ملکوت خویش، اول پیدایش امراض و اسقام آن است».‏ بیماری‌های روحی همان گونه که حضرت امام یادآور شده‌اند، به آتش زیر خاکستر می‌ماند که با جدا شدن روح از بدن، همه آشکار می‌شود و از باطن ذات او به ظاهر می‌آید

از این رو: «انسان مایل به صحت نفس و شفیق به حال خود و علاقه‌مند به صحت، پس از تنبه به اینکه راه چاره از خلاصی از عذاب الیم منحصر است به دو چیز: یکی اتیان [انجام] به مصلحات و مستصحات [ موجبات سلامتی] نفسانیه و دیگر پرهیز از مضرات و مولمات [موجبات درد و بیماری] آن. و معلوم است که ضرر محرمات در مفسدات نفسانیه، از همه چیز بیشتر است و از این سبب محرم شده‌اند و واجبات در مصلحات، از هر چیز مهم‌تر است و از این جهت واجب شده‌اند و افضل از هر چیز و مقدم بر هر مقصد مقدمه‌ پیشرفت و راه منحصر مقامات و مدارج انسانیه،

این دو مرحله است که اگر کسی مواظبت به آنها کند، از اهل سعادت و نجات است. و از مراجعه‌ به اخبار و آثار و خطب نهج‌البلاغه واضح شود که حضرات معصومین نیز به این مرحله بیشتر اهمیت داده‌اند. پس از عزیز این مرحله‌ اول را خیلی مهم شمار و مواظبت و مراقبت در امر آن نما که اگر قدم اول را درست برداشتی و این پایه را محکم کردی، امید وصول به مقامات دیگر است، و الا رسیدن به مقامات، ممتنع و نجات بس مشکل و صعب می‌شود

به هر روی آنچه شرط کمال سالک و وصول به مدارج ترقی روحانی و ارتقای معنوی است و بی آن، اساسا سالک را نرسد که خود را در سلوک طریق حق پندارد، تقوا و خویشتنداری است و این مهم را چنان که اشارت رفت مراتب و مدارجی است و در هر مرتبه، سالک را تقوای خاصی شرط راه است،

چه اینکه امام (ره) می‌فرمایند: «باید دانست که تقوی، گرچه از مدارج کمال و مقامات نیست، ولی بی آن نیز حصول مقامی امکان ندارد، زیرا که مادامی که نفس ملوث به لوث محرمات است، داخل در باب انسانیت و سالک طریق آن نیست و مادامی که تابع مشتبهات و لذایذ نفسانیه است و حلاوت لذاید در کام او است، اول مقام کمالات انسانیه برای او رخ ندهد و تا حب و علاقه به دنیا در قلب او باقی است، به مقام متوسطین و زاهدین نرسد

و تا حب نفس در کامن [ درون ناپیدا] ذات او است به مقام مخلصین و محبین نایل نگردد و تا کثرات ملک و ملکوت در قلب او ظاهر است، به مقام مجذوبین نرسد و تا کثرات اسماء در باطن ذات او متجلی است، به فنای کلی نایل نگردد و تا قلب التفات به مقامات دارد، به مقام کمال فنا نرسد و تا تلوین در کار است، به مقام تمکین نرسد و ذات به مقام اسم ذاتی در سر او تجلی ازلی و ابدی نکند. پس تقوای عامه از محرمات است و خاصه از مشتهیات و زاهدان از علاقه‌ به دنیا و مخلصان از حب نفس و مجذوبان از ظهور کثرات افعالی و فانیان از کثرات اسمائی و واصلان از توجه به فنا و متمکنان از تلوینات.

«فاستقم کما امرت».‏ حضرت امام، پس از شرح تقوای عامه که نخستین مرتبه از خویشتنداری است از استاد بزرگوار خویش ، عارف نامدار مرحوم آیت الله شاه آبادی دستورالعملی را بازگو می‌فرمایند که در این گام می‌تواند توشه‌ راه باشد: «جناب عارف بزرگوار و شیخ عالی مقدار ما می‌فرمودند که مواظبت به آیات شریفه‌ آخر سوره حشر، از آیه شریفه «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد» تا آخر سوره‌ مبارکه با تدبر در معنی آنها در تعقیب نمازها و خصوصا در اواخر شب که قلب فارغ البال است، خیلی مؤثر در اصلاح نفس است

و نیز برای جلوگیری از شر نفس و شیطان، دوام بر وضو را سفارش می‌فرمودند و می‌گفتند: وضو به منزله‌ لباس جندی [ سرباز] است و در هر حال از قادر ذوالجلال و خداوند متعال جل جلاله با تضرع و زارع و التماس بخواه که تو را توفیق دهد در این مرحله و تو را یاری فرماید در حصول ملکه‌ تقوا».‏ البته همان گونه که امام یادآور شده اند: «اوایل امر، قدری مطلب، سخت و مشکل می‌نماید، ولی پس از چندی مواظبت، زحمت به راحت مبدل می‌شود و مشقت به استراحت. بلکه به یک لذت روحانی خالصی بدل می‌شود که اهلش آن لذت را با جمیع لذات، مقابل نکنند».‏ منبع: چهل حدیث امام خمینی (ره)، حدیث دوازدهم

                                  مقام رضا و مراتب آن

بدان که رضا عبارت است از: خشنودی بنده ازحق تعالی شأنه و اراده او و مقدرات او. و مرتبه اعلای آن، از اعلا مراتب کمال انسانی و بزرگ ترین مقامات اهل جذبه و محبت است، و آن فوق مقام تسلیم و دون مقام فنا است... باید دانست که از برای رضا و دیگر کمالات نفسانیه، مراتب متکثره و درجات متشتته است، و ما بعضی مراتب را مذکور م یداریم: درجه اول رضای بالله است رباّ؛ً یعنی رضا به مقام ربوبیت حق است

و آن به این معنی است که عبدسالک، خود را در تحت ربوبیت ح قتعالی شأنه قرار دهد، و از سلطنت شیطانیه خود را خارج کند، و به این ربوبیت الله تعالی راضی و خشنود باشد. و معلوم است مادامی که شیطان تصرف در بنده دارد، چه در قلب او و چه در نفس او و چه در ملک بدن او، از تحت ربوبیت و تربیت الهیه خارج است، و «رضیت بالله ربا » )فروع کافی،ج 3، ص 196 ( نتواند گفت.

پس اول مرتبه رضا آن است که پس از دخول در تحت ربوبیت الله، از این تربیت الهی خشنود باشد، و علامت آن، آن است که علاوه بر آن که مشقت تکلیف برداشته شود، از اوامر الهیه خشنود و خرم باشد، و آن را به جان و دل استقبال کند و منهیات شرعیه پیش او مبغوض باشد، و دلخوش باشد به مقام بندگی خود و مولایی حق، و اگر کسی در تحت تربیت حق تعالی دراین عالم نرود، و خود را تسلیم به مقام ربوبیت نکند و سلطنت الهیه را در قلب و سایر اعضای مملکت خود جایگزین نکند، و از تصرفات شیطانی، خود را تطهیر نکند، معلوم نیست در عالم قبر و برزخ بتواند گفت « الله- جل جلاله- ربی » شرح حدیث جنود عقل و جهل- امام خمینی)ره(، ص

حب خدا پشتوانه سالک الی الله

پشتوانه هجرت در آغاز «خوف و رجا» است؛ همان خوف و رجایی که موجب می شود مهاجر و مسافر این سیر معنوی، ترک محرمات و اتیان به واجبات و به طور کلی اطاعت خداوند کند. بعد که دل آماده شد، یعنی وقتی مقداری از تعلقاتش به مادیت کاسته شد، مقصد حرکت- یعنی الله تعالی- جلوه ای در دل او می کند. این جلوه الهی منشأ محبت مهاجر به مقصد می شود و موجب می شود که مرتبه ای از «حب خدا» در دل او پیدا شود

همین حب به خدا پشتوانه می شود برای گام های بعدی و به تدریج ارتیاض ها برای مهاجر آسان تر می شود و تعلقات را راحت تر قطع می کند و به تدریج از مقامی به مقام دیگری پیش می رود و از منزلی به منزل دیگری کوچ می کند. به هر منزل و مقامی که می رسد، آن منزل جلوه خاص خودش را دارد و آنجا حب او به خدا تشدید می شود و از فشارها کاسته می گردد

یعنی اینها باهم رابطه مستقیم دارند. مهاجر در وادی محبت قرار می گیرد و پشتوانه هجرتش محبت می شود، محبت هم در جریان سیری که مهاجر می کند تشدید می شود، و هرچه محبت شدیدتر می شود، فشار ریاضت ها کمتر می شود. سلوک عاشورایی، منزل سوم، هجرت مهاجرت، آیت الله شیخ مجتبی تهرانی، ص139

لزوم برخورداری سالک از رفق و رأفت 

 کسی که قلب او از رأفت و رحمت به بندگان خدا خالی باشد، او را باید از مسلک این جمعیت خارج کرد و از حق دخول در عائله بشری محروم نمود.(1) با هیچ چیز مثل بسط رحمت و رأفت و طرح دوستی و مودت نمی توان دل مردم را به دست آورد، و آنها را از سرکشی و طغیان بازداشت.(2)رفق و مدارا در پیشرفت مقاصد، از هر چیز موثرتر است، و چنانچه در مقاصد دنیایی چنین است، در مقاصد دینی از قبیل ارشاد و هدایت مردم رفق و مدارا از مهمات است که بدون آن، این مقصد شریف عملی نخواهد شد.(3)

در باب ارتیاض نفس و سلوک راه حق نیز رفق و مدارا با نفس، از مهمات به شمار می رود. و چه بسا در راه حق نیز رفق و مدارا با نفس، از مهمات به شمار می رود. و چه بسا که سختگیری بر نفس، خصوصا در اوائل امر و خصوصا برای جوانها اسباب تنفر نفس از ارتیاض و سلوک شود، و از زیر بار حق فرار کند.(4) 1- شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی(ره)، ص 233 2- همان، ص 234 3- همان، ص 3164- همان، ص 318

ضرورت کسب توشه بیشتر برای سالک 

(ای سالک طریق عبودیت!) تا مهلت داری در مصیبت خویش تفکرنما و تا تو را فرصت از دست نرفته، برای روز حسرت و پشیمانی و طول اقامت در روز قیامت و وحشت های روز رستاخیز، خود را آماده و بسیج کن و بر نفس خویش که در این دنیا آن را به ناز و نعمت و خوشی و راحت عادت داده ای و از عذاب و نقمت و سختی روز قیامت غافلش ساخته ای، گریان شو و بگو: ای معبود من! و آقای من! و مولای من! به کدام یک از کارها به نزدت شکایت آورم؟! و برای کدام یک از آنها ناله کنم و گریان شوم؟!

آیا به درد و شکنجه و سختی آن بگریم؟! یا برای درازی و طول مدت بلاء بنالم؟! و یا از بیم «مار و عقرب» ضجه کنم؟! یا از زحمت زنجیر و پتک های آهنین فریاد آورم؟ شاید از این اندیشه، کمی به هوش آیی و پندگیری و به وسیله بازگشت و توبه راست و درست، برای سفری که در پیش داری، توشه ای برگیری و خود را آماده و مهیا سازی و با کار نیک، کار زشت را نابود نمایی،

همانا پروردگار، آمرزنده و دوستدار بنده خویش است و پادشاه مهربان و خوش پذیرای رعیت خود می باشد. از بندگانش توبه را می پذیرد و نیکی اندک را به ثواب بسیار، جزا می بخشد، گناهان را می زداید و کردارهای زشت را به چندین برابر از کارهای نیک تبدیل می فرماید.المراقبات ج1ص 11

جهاد اکبر در سلوک عارف: ریاضت و سرکوب هوای نفس یعنی چه؟ خیلی روشن و ساده است! سرکوب هوای نفس، همان «ریاضت شرعیه» است. یعنی به دهان این حیوان درونی نفس، مهار شرع بزن و تمام اعمال و طاعات و عباداتت، همگی در محدوده شرع باشد. جهاد اکبر همین است، نه یک سری مطالب ثقیل و پیچیده!پس این گام اول در جهاد اکبر است...

گام بعدی انجام مستحبات و ترک مکروهات است. گام بعدی هم این است که باید راحت طلبی را در دنیا کنار گذاشت و «ابن البطن و ابن الفرج» نشد، هرچند از راه حلال. پس همین طور می رویم جلو؛ از اتیان به واجبات و ترک محرمات، انجام مستحبات و ترک مکروهات و شبهات، تا برسیم به تقوا. راهش چیست؟ راه هم خیلی آسان است

راه همین است که در روایات ما مطرح شده است و آن اطاعت الهی است. امام صادق(ع) فرمودند: بین خدا و احدی از خلقش هیچ فاصله ای نیست؛ نه ملک مقربی، نه نبی مرسلی و نه هیچ چیز و هیچ کس دیگر؛ تنها چیزی که انسان را به خدا می رساند، اطاعت از خداست. پس به دنبال اطاعت از خدا باشید و مطیع خدا شوید. (بحارالانوار ج75ص21) جهاد اکبر همین اطاعت از خداست. سلوک عاشورایی، منزل سوم، هجرت و مجاهدت، آیت الله شیخ مجتبی تهرانی، ص161

ورع سالک

)بدان ای عزیز سالک!( معنی ورع پرهیزگاری و تقوی است. کسی که از معاصی دوری گزیند و از شبهات از ترس وقوع در محرمات پرهیز نماید. بعضی در معنی ورع نوشته اند: ورع آن است که به قدر چشم به هم زدنی قلب از یاد حق غافل نباشد. در اصول کافی از امام صادق)ع( نقل شده است: «علیکم بالورع فانه لاینال ما عندالله الا بالورع » ورع را پیشه خود سازید همانا انسان به آنچه نزدخداست نمیرسد مگر به سبب ورع . علی )ع( میفرماید: «لامعقل احسن من الورع » پناهگاهی از ورع بهتر نیست.

ورع بر سه نوع است: یک نوع ورع واجب و آن خودداری از چیزهای حرام است و این قسم برای تمام مردم است. یک نوع ورع راجح و آن توقف در تحصیل اموال شبهه ناک است و این ورع برای متوسط از مردم است. نوع سوم ورع فضیلت و آن خودداری از بسیاری از مباحات و اقتصار بر حداقل از ضروریات است و آن از برای پیغمبران، صدیقان، شهدا و صالحان است. بنابراین ورع حفظ نفس و دوری کردن از معاصی است به جهت تعظیم حق از آنچه لازم است نفس از آن حفظ شود. ورع برای عامه آخرین مقام از زهد و برای مرید، اولین مقام است.

لزوم اخلاص سالک در عزاداری امام حسین(ع)

چیزی که مراعات آن در مقام عمل از الزم واجبات است، آنکه (سالک)مراقب دل خود باشد تا در نیت کارش ریا، یعنی خودنمایی و نمایش دادن به مردم وارد نشود و ثنا و تمجید مردم را در نیت خود مدخلیت ندهد و این از آنجا مکشوف می گردد که اقامه عزا را در خانه رفیق خود قرار دهد به طوری که مردم گمان کنند برپا کننده عزا او نیست و رفیق اوست و آنگاه به دل خود بنگرد که آیا از این کار تغییری در آن پیدا می شود و از سنگینی هزینه عزاداری و سبکی آن،

آیا تفاوتی در حال او حاصل می گردد یا شوکت مجلس عزا و خفت آن به اینکه مردم بدانند او اقامه کننده عزاست یا ندانند، او را مسرور می سازد یا خیر؟! و اگر تفاوتی ندید، باید ملاحظه کند که به دعوت و سخنران و روضه خوان های معروفی که در مجالس اعیان می خوانند، راغب است یا نیست؟! به خصوص که آن روضه خوان معروف از حیث صحت نقل اخبار و غیر آن، از روضه خوان غیرمعروف، شرعا پست تر باشد؛ یا ببیند که میلش به اینکه اهل مجلس او از اعیان مردم و اعیان علماء باشد بیشتر است یا از فقرا تشکیل گردد؟!

و چون در این آثار تأمل کند، خواهد دید که ریا در عزای او دخالت عظیم دارد. پس باید (برای بستن راه ورود ریا) در عمل خود، آن را از دیگران بپوشاند و مخفی و مستور نماید و اقامه عزا را در خانه دوست خود منعقد نماید و به او سفارش نماید که از مردم مستور بدارد و کسی نداند مجلس را او برگزار نموده است، و در درست بودن و درست کردن عمل خود، اهتمام نماید،

و این به آن طریق شود که روضه خوان صادق باتقوایی را دعوت کند و در اکرام حضار مجلس، بین اغنیا و فقرا برابری قائل گردد، بلکه ترجیحات دینیه و شرعیه را از ترجیحات دنیویه، بیشتر مراعات نماید و بداند که در درست کردن کیفیات و خصوصیات اعمال، اسرار فراوانی است که در قبول آنها در درگاه حق و دو چندان شدن اجر و پاداش عمل، دخالت بسیار خواهد داشت.( -المراقبات، میرزا جواد ملکی تبریزی، ج1، ص 42

مراقبه سالک در دهه اول ماه محرم

(بدان ای عزیز سالک که) بر هر یک از دوستان آل محمد(ص) به حکم ولایت و وفاداری و ایمان به خدای علی عظیم و رسول کریم(ص) سزاوار است که در دهه اول محرم تغییر حال دهد(و) در دل و صورت و هیئت او، آثار اندوه از آن مصائب بزرگ و نوائب سترگ که بر آن خاندان جلیل روی داده، ظاهر گردد ولا محاله پاره ای از لذات خویش را از خوردن و نوشیدن، بلکه خواب و سخن واگذارد

و به منزله کسی باشد که به پدر یا فرزند او مصیبتی وارد آمده است و حرمت ناموس خدای -جل جلاله- و حرمت رسول گرامی(ص) او و حرمت امام(ع) را از حرمت جان و خانواده خویش پست تر نشمارد و دوستی نسبت به جان و فرزندان و اهل و عیال خود را از دوستی پروردگار و پیغمبر و امامش(ص) بیشتر نداند

و خدای متعال در سوره توبه آیه 24 می فرماید: «بگو اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالی که گرد آورده اید، و تجارتی که از کسادش بیمناکید و سراهایی را که خوش می دارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه وی دوست داشتنی تر است، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را به اجرا درآورد و خداوند گروه فاسقان را راهنمایی نمی کند

و هرگاه کسی نتواند که در تمام دهه چنین کند، لامحاله در روز نهم و دهم و شب یازدهم، لذات را ترک کند و لامحاله در هر روز دهه اول، حضرت امام حسین(ع) را به زیارت «معروفه عاشورا» زیارت کند. و در روز دهم تا عصر از خوردن و نوشیدن خودداری کند، بلکه جز در مقام ضرورت از سخن گفتن و دیدار برادران دینی هم بپرهیزد و آن روز را روز اندوه و گریه و زاری خود قرار دهد، و اگر بتواند در خانه خویش، با نیتی خالص، عزای امام حسین(ع) را برپا نماید،

باید همین کار را بکند و اگر نتواند، در مساجد یا خانه های دوستان به این کار همت بگمارد و این کار را از دیده مردمان پوشیده دارد تا از ریاء دور و به اخلاص نزدیک باشد و قسمتی از روز خود را در مجامع عزا بگذراند و قسمت باقی را در خلوت به عزاداری مشغول گردد و در گریه و اندوه، نظرش مواسات با اهل بیت(ع) و صدمات ظاهری که از طرف دشمنان بر حضرت امام حسین(ع)وارد شده است بوده باشد- المراقبات، میرزا جواد ملکی تبریزی، ج 1، ص 30

مراقبه سالک در روز عاشورا

(ای عزیز سالک!) روز عاشورا، را نمی توان با غیر آن مقایسه نمود و بر دوستان و موالیان آن بزرگوار است که در این ایام حالش به گونه ای باشد که با ایامی که مصیبتی به خود آنها می رسد، شبیه باشد، و در این راه به خانواده آن بزرگوار اقتدا کند و خود را شبیه آنها گرداند. آیا شنیده ای که بنی هاشم تا پنج سال از شهادت آن امام چه کردند؟!

از امام صادق(ع) روایت شده که «هیچ زن هاشمیه ای، سرمه به چشم نکشید و خضاب نکرد و به مدت پنج سال از هیچ سرای هاشمی دودی برنخاست، تا عبیدالله زیاد کشته شد » (ترجمه نفس المهموم، ص 276)آیا مصیبت «رباب» همسر آن حضرت را در عزای آن بزرگوار نشنیده ای؟! (حضرت رباب تا یک سال زیر سقف نرفت و از شدت غم و اندوه در مصیبت حضرت اباعبدالله(ع) بیمار شد و بیش از یک سال بعد از واقعه عاشورا زنده نماند

و بعضی گویند، به مدت یک سال در کربلا بر سر قبر شوهر خود حضرت حسین(ع) بماند، پس از آن به مدینه رفت و از شدت اندوه، درگذشت، (ترجمه نفس المهموم، ص 274) آیا گریه و ندبه امام سجاد(ع) را تا چهل سال پس از شهادت پدر نشنیده ای؟! (از امام صادق(ع) روایت شده است که امام زین العابدین چهار سال بر پدر بزرگوارش گریست و روزها روزه بود و شب ها به بندگی خدا قیام می کرد و چون هنگام افطار می شد،

غلام وی خوردنی و آشامیدنی می آورد و نزد او قرار می داد، و می گفت: ای سید من، تناول فرما، امام می فرمود: پسر پیغمبر را گرسنه کشتند، پسر پیغمبر را تشنه کشتند، و چند بار تکرار می کرد و می گریست تا غذای خود را به اشک خویش تر می ساخت و آب را با سرشک خویش می آمیخت و چنین بود تا به رحمت حق پیوست.( ترجمه نفس المهموم، ص 275) و اگر آن اندازه در توان نداری،...لااقل تاسوعا و عاشورا را روز مصیبت خود بدان و از لذات کناره بگیر و با امام زمانت در این دو روز مشارکت نما، زیرا آن بزرگوار مصیبت جدش حسین(ع) را در هیچ روزی از روزها فراموش نمی کند. بلکه بنا به نقل بعضی از روایات، هر صبح و شام بر جدش حسین می گرید

 ضوابط تفکر به سلوک عارفان

در معاونی اعمال و احوال، مجال فکر زیاد و میدان تاخت و تاز آن بی نهایت وسیع است. عاملی که به عملی می پردازد و صاحب حال که واجد حالی می شود دو محرک و مسبب دارند، منظور و مقصود دارند، در عمل و حالشان اثر و نتیجه هست. عمل و حال آنها ممکن است مقبول و ممکن است غیر مقبول باشد. بجا یا بی جا باشد. در اول یا وسط، یا آخر سلوک باشد. همه اینها موضوعاتی هستند که فکر در آنها راه دارد، می تواند در آنها سیر کند، نظر بدهد و نظر بگیرد، خطا و صواب حال و عمل را تشخیص دهد و روی محرک، مقصود و منظور و اعمال و احوال نظر کند

در چه وقت فکر می تواند در تمام این مراحل سیر کند و نظر صحیح بدهد، آن وقت که آزاد باشد و متفکر از قید اسارت نفس رسته باشد. شخصی که گرفتار نفس باشد فکر او هم به هوای نفس گرفتار است. نفسانی فکرش نفسانی و روحانی فکرش روحانی است. فکر پست و مقید و مشوب به هوا هیچ گاه نمی تواند به مراحل عالیه از کمال صعود کند، از آنجا خبر بگیرد و خبر بدهد و نسبت به مراتب اعمال و احوال افراد اظهارنظر کند. آنجا که تجلیات پرده از روی احوال و اعمال نفس برمی دارد سالک به نور تجلی روشن می شود،

می فهمد سیر در راه حق به چه کیفیت است و چگونه حق متعال بندگان خود را تربیت می کند.اینجا سالک به سبب همان نور به نفس خود محیط و به سایر نفوس نیز احاطه پیدا می کند. بالنتیجه به مراتب اعمال و احوال آنها آشنا می گردد. در حقیقت در این مرتبه فکر سالک نیست که این مراحل را زیر نظر می گیرد، نور بصیرت حق است که برای سالک وضع حال و عمل افراد و اشخاص را روشن می سازد. - مقامات معنوی، محسن بینا، ج 1، ص60

ضرورت بهره برداری سالک از نور قرآن و عترت

برای قرآن حقیقتی است و حقیقت آن به گونه ای است که این علوم (ظاهری) به کنه معرفت آن نمی رسد، و چنان است که خدای عز وجل فرمود: «لایمسه الا المطهرون» (واقعه- 79) یعنی آن را مس نمی کند و به کنه آن دست نمی یابد، مگر آن کسانی که از رجس معاصی (و تعلق دل به غیر معبود) پاک و طاهر باشند...
بیان هر چیزی در قرآن است و «علم ماکان و مایکون» دانش آنچه بوده و خواهد بود. در آن است و قرآن نوری است که هر کس به دنبال رضوان و خشنودی الهی برود، خداوند او را به راههای سلام و سلامت، هدایت فرماید، و آنها را به امر خدا از تاریکی ها بیرون آورد و به راه راست راهنمایی نماید. بلکه حقیقت قرآن در بعضی عوالم با حقیقت رسول خدا (ص) و خلفای طاهرین او(ع) اتحاد دارد، چنان که (این حقیقت) از گفتار امیرالمؤمنین(ع) مکشوف می گردد، که فرمود: «انا القران الناطق» من قرآن ناطق هستم. (احقاق الحق، ج 27، ص 595)

اهل بیت (ع) قیم قرآنند و از قرآن جدایی ندارند. (پس مبادا تصور کنی که قرآن به تنهایی برایت کافی است و تو را به معارف بلند فطری و حقایق عظیم توحیدی و سعادت ابدی می رساند.) المراقبات، میرزا جواد آقاملکی تبریزی، ج 1، ص .305

راهکار فهم حقایق قرآنی در سلوک عارفان

(بدان ای عزیز سالک!) هر گناهی، ظلمت و زنگاری در دل از خود به جای می گذارد که وجود آن، با فهم حقایق قرآنی منافات دارد و برای بعضی از آنها، اثر فوق العاده ای است که دل را به یکباره تاریک می گرداند و دیده باطن را کور می سازد به گونه ای که هر چه نور خورشید قرآن، بر اعیان حقایق معقولات بتابد، او از دیدن آنها عاجز خواهد بود،

همچنان که اگر دیده ظاهر، کور شد، نور خورشید در دیدن صورت های محسوسات بی فایده خواهد بود... هرگاه بنده خود را از موانعی که بر سر راه فهمیدن حقایق قرآنی است، خالی نمود و قلبش خاضع گشت و از غیر، دل را فارغ ساخت و در مکان خلوتی به قرائت قرآن پرداخت، انوار قرآنی بر او پرتو خواهند افکند. - اسرارالصلوه ، آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی، ص 328

 دلیل بیماری عقل و قلب سالک (سلوک عارفانه)

(بدان ای سالک راه حق!) باید گفت شهوت و غضبی که مرز نشناسد و یا به تعبیر دیگر شهوت و غضبی که کنترل نشده و مهاری از شرع به دهنه این مرکب روح، نخورده باشد، عقل و قلب را بیمار می‌کند. همه ما در درونمان حیوانی داریم که باید سوار بر آن باشیم، اما وقتی این حیوان سوار ما ‌شد، کار به همین جا می‌رسد. آنگاه که شهوت و غضب، آزادی مطلق حیوانی پیدا کنند، بر عقل و قلب غلبه کرده و هر دو را در هدف‌گیری‌هایشان فاسد می‌کنند

به همین‌خاطر انسان سر از حب به دنیای مذموم درآورده و آن را هدف خویش قرار می‌دهد. علی(ع) می‌فرماید: دنیا را رها کن چرا که دوستی دنیا انسان را کر، کور و گنگ کرده و انسان را به اسارت می‌کشد. (بحارالانوار، ج70، ص7) حضرت همچنین در بیانی دیگر می‌فرماید: دوستی دنیا عقل را فاسد می‌کند و قلب را از شنیدن حکمت کور می‌کند. (غررالحکم. ص65)  . رسائل بندگی، آیه‌الله شیخ مجتبی تهرانی، ص84

عوامل تقویت ایمان سالک (سلوک عاشقانه)

(بدان ای طالب راه حق!) برخی اعمال پایه‌های ایمان را تحکیم می‌کنند:
1- گوش دادن به سخن محبوب
انسان از سخن معشوق و محبوب لذت می‌برد. تا وقتی که ترنم معشوق به گوش عاشق می‌رسد، این محبت و پیوند و ایمان تازه می‌ماند و از گزند زوال در امان خواهد ماند.
2- سخن گفتن با محبوب
راز و نیاز و گفت‌وگو با وی، پیوند محبت را تحکیم می‌کند.
3- یاد محبوب
آنگاه که محبوب را موثر حقیقی بدانیم در جمیع کارها به یاد او خواهیم بود و در هر عملی به او تکیه می‌کنیم.
همچنین برای استحکام پیوند قلبی با خدا، باید از دایره تاثیر جاذبه‌های غیر الهی خارج شد.
یعنی محبت غیر خدا را از دل بیرون کرد. خداوند در سوره انفال آیه 2 می‌فرماید:همانا مومنان کسانی هستند که آنگاه که یاد خدا می‌شود دلهایشان از فرط محبت می‌لرزد و آنگاه که سخن محبوب را می‌شنوند بر ایمانشان افزوده می‌گردد و بر پروردگارشان توکل می‌کنند.
بنابراین موثرترین عمل برای تشدید ایمان، تلاوت قرآن است. کیش پارسایان، آیت‌الله شیخ مجتبی تهرانی، ص 48

محبت به دنیا مانع حکومت عقل (سلوک عارفانه)

(بدان ای سالک راه خدا!) درست است که عقل می‌گوید:این عالم، آلت و وسیله تحصیل آخرت است و در ذاتش تغییر و تحول وجود دارد. لذا نمی‌توان آن را به عنوان هدف انتخاب کرد، اما چون او به دنیا دلبسته است و دنیا جزو واردات قلبیه او است، آن را به عنوان هدف خویش بر می‌گزیند.اینجا دیگر حرفی از جهل نسبت به «فنا نبودن مرگ» یا«متغیر بودن دنیا» نیست که یک نفر به این دلایل دنیا را هدف‌گیری کند.بلکه حرف اصلی در اینجا میل داشتن و دوست داشتن دنیا است، چون دنیا را دوست دارد و مطابق با امیال او است آن را هدف‌گیری می‌کند.

پس این طور می‌شود که یک معتقد به معاد با آن که می‌داند دنیا ثابت نیست و نمی‌توان آن را هدف‌گیری کرد و اینکه آخرت اصل است و باید به آن توجه نمود، باز هم دنیا را انتخاب کرده و وجهه جان خویش را به سوی آن برمی‌گرداند.چون انتخاب براساس فهم‌ما نیست، بلکه براساس میل‌ها است. لذا اعتقاد بر معادی که در کنارش باور قلبی نباشد، کارآیی ندارد

اصلا وقتی که اعتراف قلبی و میل درونی وجود نداشته باشد. وجود برهان‌های عقلی. از نظر آثار کالعدم است و هیچ تاثیری ندارد، چون عقل به راهی می‌رود و قلب به راهی دیگر! عقل در یک جهت و قلب در جهت مخالفش حرکت می‌کند.   رسائل بندگی، آیت الله شیخ مجتبی تهرانی، ص 74 

 

 

 

 

نظرات  (۱)

منبع ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:
چشم
خیلی از مطالب از مرحوم آیت الله مجتبی تهرانی
بعضی از مرحوم علامه جعفری
و.......
سلسله مباحث در روزنامه کیهان تحت عنوان (سلوک عارفانه)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">