عرصه هاى مبارزه
و امّا عرصه هاى این مبارزه همیشگى! در قصّه هاى قرآن، چند عرصه اصلى براى مبارزه ترسیم گشته است:
1. عرصه نَفْس مهمترین نوع مبارزه، نبردى است که درون انسان برپا مى گردد. با این حال، هرگز قصّه قرآنى در دایره این نبرد به تنگنا دچار نمى شود، بلکه پس از ترسیم صحنه، راهى به بیرون مى گشاید تا نشان دهد که آنچه اصالت دارد نجات انسان در این عرصه است. در قصّه صاحب دو باغ، یک انسان از زیبایى و شکوه باغهاى خویش به غرور و خودبینى دچار مى شود و با خود مى پندارد: وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ قٰالَ مٰا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هٰذِهِ أَبَداً . وَمآ اَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ اِلى رَبّى لاَجِدَنَّ خَیْرًا مِنْها مُنْقَلَباً (کهف 35 و 36)
به باغ خودش رفت و سرمست بود بسى ظلم بر نفس خود مى نمود
بگفتا ندارم گمان تا ابد به دارایى من فنایى رسد
مرا بر قیامت نباشد گمان نشاید که در باورم آید آن
اگر هم که برفرض، سوى خدا دگرباره آیم ز بعد از فنا
همانا که در آن جهان دگر یکى باغ یابم از این نیک تر
امّا قصّه به همین جا پایان نمى پذیرد، زیرا این جا نقطه غلبه هوا و هوس در عرصه مبارزه است. همین جاست که نداى انسان حقیقى بر مى خیزد اَکَفَرْتَ بِالَّذى خَلَقَکَ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ سَوّئکَ رَجُلاً . لکِنّا هُوَ اللهُ رَبّى وَلا اُشْرِکُ بِرَبّى اَحَدًا . وَلَوْلا اِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ماشآءاللهُ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ اِنْ تَرَنِ اَنَا اَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَ وَلَدًا . فَعَسى رَبّى اَنْ یُؤتِیَنِ خَیْرًا مِنْ جَنَّتِکَ وَ یُرْسِلَ عَلَیْها حُسْبانًا مِنَ السَّمآءِ فَتُصْبِحَ صَعیدًا زَلَقًا . اَوْ یُصْبِحَ مآؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطیعَ لَهُ طَلَباً کهف37 تا 41
رفیقى که بسیار بودى فقیر ولى عشق یزدان بُدش در ضمیر
بگفتا تو آیا به یزدان پاک که اول ترا آفریده ز خاک
سپس از یکى نطفه ات آفرید ترا کرد مردى تمام و رشید
کنون از دَرِ کفر آیى بدر ز یزدان چرا گشته اى بى خبر؟
ولى من که رَبّم بود آن اله شریکى نخوانم بر او، هیچگاه
تو آن دم که در باغ وارد شدى که مفتون این مال و ثروت بُدى
نگفتى چرا، طبق میل خداست هرآن چیز کاندر جهان پابجاست
به غیر از خدا نیست ربى دگر که باشد توانا به خلق اثر
گر امروز من را به فرزند و مال فروتر ببینى ز خود در مآل
نگردى تو مغرور بر این صفت که دارى چنین رتبت و منزلت
اُمیدست در دل که یکتا خدا به من باغ بهتر نماید عطا
یکى شب ترا نیز از آسمان یکى آتش افتد بدین بوستان
که چون صبح شد باغ تو سربه سر چو خاکش شود صاف اندر نظر
و یا چونکه صبح آمدى از یمین رود جوى آبش فرو در زمین
که دیگر نیارى تو آبى بدست به حسرت نشینى خود از این شکست
و در این لحظه است که رشته هاى پندار از هم مى گسلند و حقیقت در عرصه نبرد پیروز مى شود: وَ اُحیطَ بِثَمَرِه فَاَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلى مآ اَنْفَقَ فیها وَهِىَ خاویَةٌ عَلى عُروُشِها وَیَقُولُ یا لَیْتَنى لَمْ اُشْرِکْ بِرَبّى اَحَدًا . وَلَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَما کانَ مُنْتَصِرًا. (کهف 42 و 43)
چو بگذشت از آن گفتگو مدتى همه میوه ها را رسید آفتى
به هم مى زد از حسرت او هر دو دست فروریخته آن همه داربست
همى گفت اى کاش بر کردگار شریکى نیاوردمى در شمار
نبد یاورى تا رهاند ورا در آن لحظه از خشم یکتا خدا
توانش کجا بود آن دم کجا؟ که یارى رساند به خود ز آن بلا
2. عرصه رویارویى دو انسان
قرآن اعتراف مى کند که انسانها با طبایع و انگیزه ها و خواسته اى گوناگون زندگى مى کنند و از این رو همواره در رقابتى سخت به سر مى برند. امّا اگر این رقابت به نبرد میان حق و باطل بینجامد، باز این گروه انسانى است که پیروز جلوه مى کند و بر جبهه باطل چیره مى شود. در قصّه فرزندان آدم، روشنترین صحنه نبرد میان دو انسان، یکى در موضع حق و دیگرى در موضع باطل، ترسیم مى شود. انگیزه تجاوز یکى از این دو چیست و در حقیقت میان آنان چه مى گذرد؟ قصّه را از قرآن بشنویم:
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ادَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبا قُرباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِما وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قالَ لاَقْتُلَنَّکَ قالَ اِنَّما یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقینَ . لَئِنْ بَسَطْتَ اِلَىَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنى مآ اَنَا بِباسِط یَدِىَ اِلَیْکَ لاَقْتُلَکَ اِنّى اَخافُ اللهَ رَبَّ الْعالَمینَ . اِنّى اُریدُ اَنْ تبُوأَ بِاِثْمى وَاِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ اَصْحابِ النّارِ وَذلِکَ جَزآءُ الظّالِمینَ . فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخیهِ فَقَتَلَهُ فَاَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ . فَبَعَثَ اللهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِى الاَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوارى سَوْأَةَ اَخیهِ قالَ یا وَیْلَتى اَعَجَزْتُ اَنْ اَکُونَ مِثْلَ هذا الْغُرابِ فَاُوارِىَ سَوْأَةَ اَخى فَاَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ.(مائده27 .31)
بخوان ماجراى دو فرزند را کن آویزۀ گوش این پند را
که بهر تقرب به وجهى نکوى به قربان نمودن نهادند روى
ز هابیل، حاجت پذیرفته گشت به قابیل نامد، چنین سرگذشت
به هابیل گفتا همانا که من سرت را جدا مى نمایم ز تن
بگفتا گنهکار هرگز نِیَم پذیرد خداوند قربانیم
که قربانى متقین را خدا به رغبت پذیرد به شوق و رضا
اگر دست آرى سوى کُشتنم نه بر قتل تو هیچ دستى زنم
که مى ترسم از کردگار جهان کنم آشکارا، نسازم نهان
بخواهم که گردى از اصحاب نار گناهان تو را افتد اندر شمار
گناه تخلف ز امر خدا دوم هم گناهى که کشتى مرا
بلى ظالمان را ببایست سوز در آن شعله آتش پُرفروز
سپس نفس اماره اش خوار کرد به قتل برادرش وادار کرد
به قتلش رسانید و خونش بریخت کجا از زیانش تواند گریخت
کلاغى برانگیخت آنگه خدا که گودال سازد، همان خاک را
مگر تا بیاموزد او را چسان کند زیر خاک آن جسد را نهان
تأسف کنان کرد بر خود خطاب که آیا من عاجزترم از غراب
که سازم جسد را نهان زیر خاک نهم جسم پاکش به تیره مغاک
به خاکش سپرد و از این کار سخت پشیمان بگردید آن تیره بخت
مى بینید که انگیزه تجاوز، حسد است. و از آنجا که همین انگیزه، خاستگاه اصلى نبرد است، قرآن از ریشه آن و دلیل پذیرفته نشدن قربانى یک برادر سخنى نمى گوید. برادرى که نماد نیروهاى باطل است با تأکید برجسته، برادر خویش را به قتل تهدید مى کند و در برابر، برادرى که نماد نیروهاى حق است، با او به ملاطفت سخن مى گوید و از مرز ادب و خداپروایى در نمى گذرد.
و آنگاه که نوبت به انتخابى بزرگ مى رسد، او که مى تواند قاتل باشد مقتول بودن را بر مى گزیند، زیرا آنجا که یا باید قاتل بود و ظالم، و یا مقتول بود و مظلوم، حق در چهره دوم ظهور مى یابد. و از پسِ این قتل ظالمانه، ندامت ظالم رخ مى نماید و بى درنگ چهره پیروز حق که در همه تاریخ قاعده اى بنا مى نَهد
مِنْ اَجْلِ ذلکَ کَتَبْنا عَلى بَنى اِسْرائیلَ اَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْس اَوْ فَساد فِى الاْرْضِ فَکَاَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا وَمَنْ اَحْیاها فَکَاَنَّما اَحْیَا النّاسَ جَمیعًا. (مائده32)
بیامد یکى حکم بر این سبب به قوم یهودان ز درگاه رب
کسى کاو نکردست هرگز فساد بریزید اگر خون او در بلاد
همانند آنست بى چندوچون که از کل مردم بریزید خون
هرآن کس به شخصى ببخشد حیات ز چنگال مرگش ببخشد نجات
بود مثل اینکه بدادست جان به هرکس که بودست اندر جهان
رسولان فرستاد پروردگار به همراهشان معجزات آشکار
ولى باز از خلق جمعى زیاد زیاده روى مى کنند از عناد
بخش دهم : قصه ی آغاز آفرینش انسان و هستی
آن گاه آهنگ آسمان کرد و آن دودی بود. یعنی مبدأ خورشید و سیارات همه چیزی دود آسا بوده است. ثُمَّ اسْتَوىٰ إِلَى السَّمٰاءِ وَ هِیَ دُخٰانٌ فَقٰالَ لَهٰا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیٰا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قٰالَتٰا أَتَیْنٰا طٰائِعِینَ (فصّلت11)
چو بر خلقت آسمان رو نمود که بودند این آسمانها چو دود
بفرمود اى آسمان و زمین شتابید بر سوى رب مهین
چه با شوق و رغبت چه با جبر و زور شتابید بر سوى رب غفور
بگفتند حقا که با اشتیاق به سویت شتابیم بر این سیاق
شب را بر روز فرو میپیچد و روز را بر شب فرو میپیچد. (زمر5)
تمام سماوات و خاک زمین بحق آفریدست یزدان دین
شب و روز را حق فراخوانده است به هم هریکى را بپوشانده است
به تسخیر آورد خورشید و ماه که در وقت معلوم پویند راه
بدانید اى بندگان، کردگار عزیزست و غفار و با اقتدار
این آیه را وقتی میتوانیم درست توجیه و تفسیر کنیم که قایل به کرویت زمین باشیم و گردش آن را در حالی که نیمی از آن تاریکی و نیمی همواره روشن است بپذیریم.
.... نه خورشید را سزد که با ماه درگیر شود؛ و نه شب بر روز پیشی جوید و هر کدام در مداری [جداگانه] شناورند. لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهٰا أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سٰابِقُ النَّهٰارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (یس40)
نه خورشید در طى این خاص راه بزیبد که نزدیک گردد به ماه
شب از روز پیشى نگیرد دگر که این هم بود حکمتى بر بشر
که دارند هریک معین مدار در آن مى نمایند سیر و گذار
قرآن فضا را چون فراخنایی که از آن راههای گوناگون میگذرد ترسیم میکند : و پس از آن زمین را در حال غلتانیدن گسترد. وَ اَلسَّماءِ ذاتِ اَلْحُبُک (ذاریات 7)
بر این آسمان نیز سوگند باد که دادار آن را مشبک نهاد
و نیز در آیهی پر مغز دیگری که بر خلاف پندار مفسّران قدیمی ارتباطی به روز رستاخیز ندارد زمین را در حال حرکت رقم میزند: و کوهها را ساکن میپنداری و حال آنکه آنها ابر آسا در حرکتند! وَ تَرَى الْجِبٰالَ تَحْسَبُهٰا جٰامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحٰابِ صُنْعَ اللّٰهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ إِنَّهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَفْعَلُونَ (نمل 88)
تصور کنى کوهها ساکنند سبکبار چون ابر حرکت کنند
که این آفرینش از آن ذو المن است که هر چیز هم محکم و متقن است
هماناست آگه ز کردارتان به اندیشه ها نیز بر کارتان
این امر صرفاً بیان یک حقیقت علمی است که هم اکنون نیز صادق است وگرنه اگر خدا میخواست وضع کوهها را در روز قیامت ترسیم کند به گونهیی دیگر توضیح میداد چنان که دربارهی کوهها از تو میپرسند بگو: پروردگارم آنها را یک سر ریز ریز خواهد کرد! همچنان که در مورد آبهای زیر زمینی فرماید: مگر ندیدهای که خدا از آسمان بارشی فرو آورد پس آن را در چشمههایی که در [طبقات زیرین] زمین است رشته رشته روان کرد؟ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَسَلَکَهُ یَنٰابِیعَ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوٰانُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطٰاماً إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْرىٰ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ (زمر 21)
نبینى مگر چون یگانه خدا بباراند از آسمان آب را
بسى چشمه ها کرد هر سو روان دوصد کشت سرسبز روئید از آن
دگرباره رو بر خزان آورند ز زردى نصیبى گران مى برند
سپس خشک گردند و نابود و خوار به فرمان و دستور پروردگار
هرآن کس که او هست اهل خرد بسى پندها زین سخن مى برد
آن گاه یادی از مبدأ زندگی میکند و هر چیز زندهیی را از مبدأ آب پدید آوردیم وَ جَعَلْنا مِنَ اَلْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَی (انبیاء 30)
ز آبى که آمد فرو ز آسمان همه چیز زنده شد و یافت جان
و خدا هر جنبدهیی را از آب آفرید وَ اللّٰهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مٰاءٍ. (نور 45)
ز آب آفریدست یزدان پاک همه جانداران در این تیره خاک
آیا به آن کس که تو را از خاک نرم خلق کرد کافر شدی!؟ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّٰاکَ رَجُلاً (کهف 37)
بگفتا تو آیا به یزدان پاک که اول ترا آفریده ز خاک
سپس از یکى نطفه ات آفرید ترا کرد مردى تمام و رشید
کنون از دَرِ کفر آیى بدر ز یزدان چرا گشته اى بى خبر؟
قرآن گاه آغاز آفرینش را از آب و زمانی از «تراب» (خاک زراعتی) و هنگامی از طین یا از لای بدبو میداند که با اکتشافات علمی سازگار است. بدین ترتیب خدا تمام اصناف جانوران را با انسان پیوند میدهد. چگونه پیامبر در چهارده قرن پیش که هنوز دانش زمان نیز اقتضا نمیکرده از این امر آگاه شده است؟ آیا بر حسب تصادف یا القاء ناخودآگاه بوده؟ ولی اطلاعاتی که قرآن به ما میدهد یکی دو تا نیست که بر تصادف حمل کنیم یا أَیُّهَا اَلْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیه راستی را که ای انسان تو به سوی پروردگارت تلاش کنندهیی، با تلاشی هر چه تمامتر، و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد. (انشقاق 6)
الا آدمى سوى یزدان خویش به سختى بکوشى و آیى به پیش
بیاید یکى روز فرجام کار لقا بایدت کرد با کردگار
و از آنجا که مثال اعلی به خدا تعلق دارد، آدمی باید همواره کوشا باشد که از عالم ملک به سوی عالم ملکوت خیر بردارد تا سرانجام کمال خود را احراز کند. چرا که عهد الست بر این رفته است. و چون پروردگارت از اعقاب و زاد و رود فرزندان آدم [پیمان فطری] گرفت و خود آنها را بر خودشان به گواهی واداشت که آیا من پروردگار شما نیستم!؟ پاسخ دادند: چرا گواهی دادیم، تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم یا مبادا بگویید: جز این نبوده که پدران ما از دیر باز شرک ورزیده بودند و ما هم زاد ورود [آنها] از پی ایشان بودیم! آیا ما را به [کیفر] آنچه هرزه کاران انجام دادهاند هلاک میکنی؟ و این گونه آیات خود را به تفضیل باز مینماییم و امید که آنها [به سوی حق] باز گردند. (اعراف 172-174)
به دنبال این آیه و موید همین معنا، میفرماید: و چون خداوند از پیامآوران پیمان گرفت که هرگاه به شما کتاب و حکمتی دادم سپس شما را فرستادهیی آمد که آنچه را پیش شماست تصدیق کرد، البته به او ایمان بیاورید و حتماً یاریش کنید! فرمود: آیا اقرار کردید و در این باره پیمانم را پذیرفتید؟ پاسخ دادند: اقرار کردیم!
فرمود: پس گواه باشید و من با شما از گواهانم. (انعام 162-163) بدین ترتیب آدمی با رنج و تلاش برای عروج به جهان برین و رهیدن از آلودگیهای زمین در برابر پروردگار جهان، اسلام یا تسلیم را بر میگزیند زیرا که رستگاری همه در این تمکین است .
بخش یازدهم : تصویرهاى هفت گانه قصّه آدم
قصّه آدم و رانده شدنش از بهشت در هفت جاى آمده است: بقره، اعراف، حجر، اسراء، کهف، طه، و ص. این هفت تصویر در امتداد یکدیگرند و در مجموع قصّه اى واحد را مى سازند. به این هفت تصویر بنگرید:
تصویر قصّه در سوره بقره
وَ اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلئِکَةِ اِنّى جاعِلٌ فىِ الاَرْضِ خَلیفَةً قآلُوا أَتَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها و یَسْفِکُ الدِّمآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ اِنّى اَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ. وَ عَلَّمَ ادَمَ الاْسْمآءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلئِکَةِ فَقالَ أَنْبِؤُونى بِاَسْمآءِ هؤُلآءِ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ . قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنآ اِلاّ ما عَلَّمْتَنآ اِنَّکَ اَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ . قالَ یآ ادَمُ أَنْبِئْهُمْ بِاَسْمآئِهِمْ فَلَمّا اَنْبَأَهُمْ بِاَسْمآئِهِمْ قالَ اَلَمْ اَقُلْ لَکُمْ اِنّى اَعْلَمُ غَیْبَ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ وَ اَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ . وَ اِذْ قُلْنا لِلْمَلئِکَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلیسَ اَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ . وَ قُلْنا یآ ادَمُ اسْکُنْ اَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمینَ . فَاَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَاَخْرَجَهُما مِمّا کانا فیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فىِ الاَرْضُ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ اِلى حین . فَتَلَقّى ادَمُ مِنْ رَبِّه کَلِمات فَتابَ عَلَیْهِ اِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحیمُ . قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعًا فَاِمّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنّى هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُداىَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ . وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِـایاتِنآ اُولئِکَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ (بقره30 تا 39)
چو پروردگارت خداى مهین به جمع ملائک بگفت این چنین
همانا نمایم من کردگار به روى زمین جانشین برقرار
بگفتند آیا به روى زمین کسانى بخواهى کنى جانشین
که بسیار ورزند کار فساد بریزند همواره خون در بلاد
اگرچه که ما خویشتن روز و شب نماییم تسبیح و تقدیس رب
خدا گفت از رمز خلقت همى ندانید چیزى که من دانمى
خداوند چون خوان خلقت نهاد به آدم همه اسم ها یاد داد
سپس اسم ها را به جمع ملک بیان کرد یکتا خدا تک به تک
بفرمود آنگه که اسماء و نام بیان مى نمائید اینک تمام
بیان مى نمائید اینک شما اگر راستگوئید در ادعا
ملائک بگفتند سبحان توئى به دور جهان پاک یزدان توئى
به جز آنچه خود یاد دادى به ما ندانیم چیزى دگر اى خدا
همانا توئى کردگار علیم که در کار خود نیز هستى حکیم
خدا گفت اى آدم آگاه ساز که اسماء را خود چه بودست راز
پس آنگاه آدم زبان برگشود حقایق به جمع ملک رو نمود
بفرمود آنگاه پروردگار نگفتم مگر بر شما آشکار؟
که آگاه هستم به غیب و نهان چه اندر زمین و چه هفت آسمان
بدانم همه چیزها را عیان چه روشن بود آنچه باشد نهان
پس آنگه خداوند دستور داد به جمع ملائک چنین حکم راند
همه سجده سازید بر آدمى تامل نورزید حتى دمى
ملائک نهادند سر بر سجود جز ابلیس آن خیره چشم عنود
تکبر بورزید شیطان پست بگردید با کافران هم نشست
به آدم بگفتیم «اى خوش سرشت» تو با جفت خود باش اندر بهشت
ز هر نعمتى چون بخواهید خواست در آنجا مهیاست بى کم وکاست
نگردید نزدیک بر این درخت که گردید چون ظالمان تیره بخت
پس آنگاه ابلیس با مکر و شر به لغزش درافکند آن دو بشر
بخوردند از میوه آن درخت که ممنوع گردیده بودند سخت
چو عصیان نمودند اندر مرام از آنها ستاندیم ارج و مقام
بگفتیم آئید اینک فرود ز فردوس اعلى ز باغ خلود
که برخى شما مردمان بشر چو خصمید با مردمان دگر
کنون تا زمانى که آید هلاک سکونت گزینید بر روى خاک
بیاموخت آدم ز پروردگار کلام و سخن هاى بس استوار
که گردید باعث که یکتا خدا پذیرد از او توبه را از خطا
خداى رحیمست توبه پذیر بسى مهربان است آن بى نظیر
بگفتیم حقا یکایک برون بیایید از باغ جنت کنون
پس آنگه که از لطف یکتا خدا رسولى فرستد براى شما
هرآن کس کند پیروى از رسول کند دین و آئین او را قبول
نخواهد شود هیچ گه بیمناک نه اندوه دارد ز چیزى نه باک
ولى کافران به یکتا خدا که کردند تکذیب آیات ما
از اصحاب نارند آنها تمام بسوزند در آتش آن مدام
تصویر قصّه در سوره اعراف
وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلئِکَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السّاجِدینَ . قالَ ما مَنَعَکَ اَلاّ تَسْجُدَ اِذْ اَمَرْتُکَ قالَ اَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طین . قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ اَنْ تَتَکَبَّرَ فیها فَاخْرُجْ اِنَّکَ مِنَ الصّاغِرینَ . قالَ اَنْظِرْنى اِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ . قالَ اِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ . قالَ فَبِمآ اَغْوَیْتَنى لاَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ. ثُمَّ لاَتِیَنَّهُمْ مِنْ اَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ اَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمآئِلِهِمْ وَ لاتَجِدُ اَکْثَرَهُمْ شاکِرینَ . قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُومًا مَدْحُورًا لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لاَمْلاَ َنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ اَجْمَعینَ . وَیآ ادَمُ اسْکُنْ اَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمینَ . فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشّیْطانُ لِیُبْدِىَ لَهُما ماوُرِىَ عَنْهُما مِن سَوْءتِهِما وَ قالَ ما نَهیکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ اِلاّ اَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ اَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدینَ . وَ قاسَمَهُمآ اِنّى لَکُما لَمِنَ النّاصِحینَ. فَدَلّیهُما بِغُرُور فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةِ بَدَتْ لَهُما سَوْءتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما اَلَمْ اَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرةِ وَاَقُلْ لَکُمآ اِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وإنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الخاسِرینَ. قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِى الاْرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ اِلى حین. قَالَ فیها تَحْیَوْنَ وَ فیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ (اعراف11/25)
پس آنگاه در داد یزدان ندا چرا سر بپیچى تو از امر ما
که چون امر دادم ترا بر سجود از این سرکشى مقصدت خود چه بود
بگفتا که من ز آدمى برترم چگونه بر او سجده اى آورم ؟
تو من را ز آتش بکردى درست 12 بشر را ز تیره گلى نرم و سست
پس آنگاه ایزد بر او لب گشود که بازآى از این مقامت فرود
نزیبد تو را کبر و گردنکشى که خواهى شراب بزرگى چشى
از این جایگاه نکو، رو برون 13 که هستى تو از، زمره افراد دون
بگفتا چو میلت به طردم بخاست 16 کنم بندگان گمره از راه راست
بگفتند با کردگار این سخن که ما ظلم کردیم بر خویشتن
کنون گر نبخشائى اى کردگار گناهى که کردیم و آن زشت کار
همانا که از خاسران گشته ایم 23 به رنگ زیان دست آغشته ایم
تصویر قصّه در سوره حجر (26 تا 42)
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَأ مَسْنُون . وَ الْجآنَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ . وَ اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلئِکَةِ اِنّى خالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَأ مَسْنُون . فَاِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحى فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ. فَسَجَدَ الْمَلئِکَةُ کُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ . اِلاّْ اِبْلیسَ اَبى اَنْ یَکُونَ مَعَ السّاجِدینَ . قالَ یآ اِبْلیسُ مالَکَ اَلاّ تَکُونَ مَعَ السّاجِدینَ . قالَ لَمْ اَکُنْ لاَسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَأ مَسْنُون . قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَاِنَّکَ رَجیمٌ 34 وَ اِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ اِلى یَوْمِ الدّینِ . قالَ رَبِّ فَاَنْظِرْنى اِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ . قالَ فَاِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ . اِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ . قالَ رَبِّ بِمآ اَغْوَیْتَنى لاَزَیِّنَنَّ لَهُمْ فىِ الاْرْضِ وَ لاَغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ . اِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ . قالَ هذا صِراطٌ عَلَىَّ مُسْتَقیمٌ. اِنَّ عِبادى لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ اِلاّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوینَ.
خداوند فرمود مى رو برون 42تا33 که رانده ز درگاه هستى کنون
خداوند فرمود مى رو برون که رانده ز درگاه هستى کنون
ترا هست لعنت ز یکتا خدا که تا روز محشر بیاید فرا
چنین گفت اهریمن پُرستیز مرا مهلتى بخش تا رستخیز
بفرمود مهلت بدادم تو را که تا روز معلوم یابى بقا
پس از آن بگفتا به یکتا خدا چو گمراه کردى ز راهت مرا
همه چیزها را به روى زمین دهم جلوه در چشم آدم چنین
که گمراهشان سازم از راه راست بجز مخلصى را که عبد خداست
بگفتا که پاکى است، راه درست اگر سوى یزدان کسى راه جست
که هرگز برآن بندگان مرد و زن که هستند مخلص به درگاه من
نگردى مسلط ، مگر جاهلان 42 که پویند دنبال تو غافلان
تصویر قصّه در سوره اِسراء
وَ اِذْ قُلْنا لِلْمَلئِکَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلیسَ قالَ ءَاَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طینًا . قالَ اَرَءَیْتَکَ هذَا الَّذى کَرَّمْتَ عَلَىَّ لَئِنْ اَخَّرْتَنِ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لاَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ اِلاّ قَلیلا . قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَاِنَّ جَهَنَّمَ جَزآؤُکُمْ جَزآءً مَوْفُورًا . وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ اَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شارِکْهُمْ فِى الاْمْوالِ وَ الاَوْلادِ وَعِدْهُمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ اِلاّ غُرُوراً . اِنَّ عِبادى لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ کَفى بِرَبِّکَ وَکیلاً. (اسراء61 تا 65)
بگفتیم ما بر ملائک که زود نمائید بر آدم اینک سجود
همه سجده کردند شیطان نکرد بدین روى از درگهم گشت طرد
بگفتا چه سجده بیارم به خاک ؟ که او را ز گِل داده اى جان پاک
مگر آدمى را در این برترى بدادى به من عزت و سرورى ؟
اگر مرگ من تا زمان جزا به تأخیر در افکنى اى خدا
بجز عده اى کم، سرانجام کار تمام بشر را نمایم مهار
خدا گفت مى رو که هرکس به تو سپارد دل و دیده خود گرو
به دوزخ بیفتند چون تو تمام بسوزید در آتش آن مدام
اگر مى توانى بکش زیر یوغ همه مردمان را به گفتِ دروغ
برو با همه لشکرت صف به صف بر آنها خروشید از هر طرف
در اموال و اولاد مى شو شریک فریبى بده مردمان را تو نیک
اگر وعده اى مى دهد اهرمن سراسر فریبست خود آن سخن
تو برآن کسى کاو بود عبد من مسلط نگردى ز مرد و ز زن
نگهبان آنهاست پروردگار کفایت نماید در انجام کار
تصویر قصّه در سوره کهف
وَ اِذْ قُلْنا لِلْمَلئِکَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِّه اَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ اَوْلیآءَ مِنْ دُونى وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظّالِمینَ بَدَلاً. (کهف50)
به یاد آر وقتى به جمع ملک بدادیم فرمان، کنون یک به یک
نمایید سجده بر این آدمى که از خود دمیدم به خاکش دمى
همه سجده کردند جز اهرمن که پیچید ناگه سر از حکم من
فراموش کردید من را کنون ؟ بخواهید یارى ز شیطان دون ؟
ز شیطان و فرزندهایش چرا گرفتید یاور به راه خطا
چو ابلیس باشد شما را عدو چگونه بخواهید یارى از او
پس این ظالمان ز درگاه رد تجارت نمودند با خود چه بد
تصویر قصّه در سوره طه
وَ اِذْ قُلْنا لِلْمَلئِکَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلیسَ اَبى . فَقُلْنا یآ ادَمُ اِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ و لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى . اِنَّ لَکَ اَلاّ تَجُوعَ فیها وَ لا تَعْرى . وَ اَنَّکَ لا تَظْمَؤُ فیها وَ لا تَضْحى . فَوَسْوَسَ اِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یآ ادَمُ هَلْ اَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْک لا یَبْلى . فَاَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْءتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى ادَمُ رَبَّهُ فَغَوى . ثُمَّ اجْتَبیهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى . قالَ اهْبِطا مِنْها جَمیعًا بَعْضُکُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ فَاِمّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنّى هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى. (طه 116 تا 123)
به آدم خطاب آمد آنگه ز دوست که شیطان تو و همسرت را عدوست
مبادا شما را ز باغ بهشت برون آورد با عملهاى زشت
اگر هم نمایید این گونه کار بگردید خود بر شقاوت دچار
برایت مهیاست اندر جنان هر آنچه ترا میل باشد برآن
نمانى گرسنه تو اندر بهشت نه عریان بمانى به اندام زشت
نه آزار بینى ز گرماى داغ نه تشنه بمانى در این سبز باغ
ولى باز شیطان فریبش بداد بسى وسوسه در دلش در نهاد
بگفتا نشانت دهم آن درخت کز آن ملک جاوید یابى و بخت ؟
بخوردند از میوه هاى جنان که ممنوع گردیده بودند از آن
چو خوردند ز آن میوه ها در کنار بشد زشت اندامشان آشکار
همى خواستندى به برگ شجر بپوشند اندام خود را دگر
چو آدم به یزدان خود کرد پشت ز دست ضلالت بر او خورد مشت
خدا توبه اش را نمودى قبول هدایت بفرمود و کردش رسول
پس آنگاه یزدان خطابش نمود که از جنت آیید اینک فرود
که در نسل انسان فتد دشمنى بُود ریشه اش نیز ما و منى
چو از جانب من رسد رهنما بگوید ره راست را بر شما
هرآن کس بگردید پیرو ز وى نسازد ره گمرهى هیچ طى
نه بدبخت گردد، نه هرگز شقى همانا شود رستگار و تقى
تصویر قصّه در سوره ص
قُلْ هُوَ نَبَؤٌ عَظیمٌ . اَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ . ما کانَ لِىَ مِنْ عِلْم بِالْمَلاِ الاْعْلى اِذْ یَخْتَصِمُونَ. اِنْ یُوحى اِلَىَّ اِلاّ اَنَّمآ اَنَا نَذیرٌ مُبینٌ . اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلئِکَةِ اِنّى خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طین . فَاِذا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحى فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ . فَسَجَدَ الْمَلئِکَةُ کُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ . اِلاّ اِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ وَکانَ مِنَ الْکافِرینَ . قالَ یآ اِبْلیسُ ما مَنَعَکَ اَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَىَّ اَسْتَکْبَرْتَ اَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ. قالَ اَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طین. قالَ فَاخْرُجْ مِنها فَأِنَّکَ رَجیمٌ . وَاِنَّ عَلَیکَ لَعْنَتى اِلى یَوْمِ الدّینِ . قالَ رَبِّ فَاَنْظِرْنى اِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ. قالَ فَاِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ . اِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ . قالَ فَبِعِزَّتِکَ لاُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ . اِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ . قالَ فَالْحَقُّ والْحَقَّ اَقُولُ . لاَمْلاَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَمِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ اَجْمَعینَ (ص 67 تا 85)
بگو بسس عظیمست حقا خبر 67 پیامى که از جنت است و سقر
ولى از نیوشیدنش هر دمى 68 چرا روى تابند این مردمى
ملائک که در خلق جنس بشر 69 خصومت بکردند با همدگر
به من وحى بنمود یزدان من که آگه نبودم من از آن سخن
مرا وحى نآید ز رب مهین 70 بجز اینکه باشم نذیرى مبین
به یاد آر وقتى که پروردگار 71 به جمع ملائک بگفت آشکار
که مى آفرینم بشر را ز گل ببخشم بر او فکرت و جان و دل
به یاد آر وقتى که پروردگار 72 به جمع ملائک بگفت آشکار
که مى آفرینم بشر را ز گل ببخشم بر او فکرت و جان و دل
ملائک بکردند سجده تمام 73 توجه نمودند برآن پیام
جز ابلیس مغرور کاو کبر کرد شد از کافران و بگردید طرد
پس آنگاه یزدان به شیطان بگفت 75 چه نیکو نگر دُرِّ گفتار سفت
چه چیزى تو را مانع کار بود که هرگز نکردى بر انسان سجود
به دست تواناى خود جان و جسم بدادم بشر را به نیکوى قسم
تکبر نمودى تو اى خودپسند مگر رتبه ات بود چندان بلند
خدا گفت سوگند بادا به حق 84 بود راست گفتار من زین نسق
نگرش مجموعه اى به هفت تصویر هر تصویر از زاویه اى قصّه آدم را به نمایش مى نهد. از این رو، برخى از جلوه ها در بعضى از تصاویر موجودند و در بعضى دیگر مفقود. یعنى زاویه دید و نوع نگاه سبب شده است که بعضى از جلوه ها گاه نمود پیدا کنند و گاه پوشیده بمانند. امّا براى قضاوت درباره این قصّه باید هر هفت تصویر را یک جا دید. چنین تماشاى جامع و گسترده اى مى تواند نگاهى مُشرِفانه را در پى داشته باشد. در این نگاه، مجموعه حوادث قصّه را به این ترتیب مى توان در شمار آورد:
1. خبر دادن از آفریده اى نو به نام آدم. (یک جاى: بقره)
2. اعلانِ مادّه اى که این موجود از آن آفریده شده است. (دو جاى: حجر و ص)
3. دعوت خداوند از فرشتگان براى سجده کردن بر این آفریده. (هفت جاى)
4. سرباز زدنِ ابلیس از سجده نزد آدم و دلیل آورى اش براى این امتناع. (هفت جاى)
5. بیرون راندن ابلیس از بهشت و اعلان نبرد ابلیس براى گمراه سازى آدم (7جاى)
6. سفارش خدا به آدم که از حیله هاى ابلیس بر حذر باشد. (بقره، اعراف، طه)
7. نهى آدم و حوّا از نزدیک شدن به درختى در بهشت. (دو جاى: بقره، اعراف)
8. افتادن آدم و حوّا در دام ابلیس و خوردن از میوه درخت ممنوع (2جاى:اعراف،طه)
9. عتاب خدا نسبت به آدم و پشیمانى وى و پذیرش توبه اش. (بقره، اعراف، طه)
10. بیرون شدن آدم از بهشت و ترسانیده شدن خود و خاندانش از حیله هاى ابلیس. (بقره، اعراف، طه)
این ده مقطع مهم که تشکیل دهنده قصّه آدم هستند، در آن هفت جایگاه پراکنده شده اند و هر بار با تصویرى ارائه گشته اند. هرجا که تکرارى محض در میان است حلقه هاى اتّصال شکل مى گیرد و هرجا که تفاوتى در بیان به چشم مى خورَد، غایت و هدفى در کار است. این غایت عبارت است از نمایاندن قصّه از زاویه اى خاص و ارائه پیام قصّه با تأکیدى از همان منظر. با این حال، جاى یک پرسش اساسى باقى مى مانَد: این عناصر که در قصّه آدم بروز کرده اند، تا چه حد واقعیّت دارند؟ مادّه آفرینش آدم، پیدایش حیات انسانى بر زمین، درختى که آدم از آن خورد، بهشتى که آدم در آن به سر مى برد، و ... اینها تا چه حد حقیقى و تا چه اندازه نمادین و رمزى اند؟ اینک به کوتاهى در این باره سخن مى گوییم.
آفرینش پدر و مادرِ آغازین
در دیدگاه اسلامى، روشن است که رشته زندگى انسان امروز از آدم و حوّا آغاز مى شود و آن دو، خود، پدر و مادرى نداشته اند: یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثىٰ وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا (حجرات 13)
الا مردمان از یکى مرد و زن خدا خلقتان کرد بى شک و ظن
پس آنگاه بر شعبه ها و فرق پراکنده گشتید از سوى حق
که هم را شناسید اندر حیات نمائید بر کار هم التفات
نیز همه دینها، خواه آسمانى و خواه بشرى، بر این باورند که این پدر و مادر آغازین در باغى به سر مى بردند و آنگاه به سبب خطایى از آن رانده شدند و هبوط کردند. همان قدر که آن افسانه هاى اسرائیلى و ناصواب با عقل و خرد سلیم ناسازگارند، نگاه قرآن به قصّه آفرینش آدم با دانش مى سازد و هیچ طعنى بر آن وارد نیست، در نگاه قرآن، انسان از طین (خاک) آفریده شده است; خاکى که به صَلْصال (گلِ خشک) و آن گاه حَمَأ مَسْنون (گِلِ سیاه و بدبو) تبدیل گشته و سپس حیات آدم از آن شکل گرفته است. یعنى همین تعفّن که در خاک پدید آمده، زمینه رویش نهال انسان گشته است.
با آنکه قرآن کتاب علم نیست. همه آورده هایش علمى است و هرگز سخن خرافه و ضدّ علمى در آن راه ندارد. تصویر خلقت انسان در قرآن، دقیقاً با یافته هاى متین علمى در این باب نیز سازگار است که ریشه حیات را در خاک مى داند. امّا این که قرآن آفرینش هر جاندارى را از آب مى داند. از آن روست که تا خاک با آب آمیخته نشود و در جوار آن نماند، حمأ مسنون (گل سیاه و بدبو) شکل نمى گیرد.
در پرتو همین نگرش قرآنى، روشن مى شود که بسیارى از آراى علمى امروز در باب خلقت آدم با اندیشه دینى اصیل ناسازگارى ندارند و نباید با تعصّب و خشک سرى میان علم و دین تباین نمودار کرد و به این ترتیب سبب دورى عالمان از دین شد
آیا داستان حضرت یوسف علیه السلام واقعیت دارد؟
با بعثت رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) و نزول قرآن، خدای متعال یکبار دیگر این داستان بزرگ اخلاقی را به وسیله پیک وحی به پیامبر خویش برای ارشاد مردم ابلاغ فرمود، و نام زیبای أَحْسَنَ الْقَصَصِ را بر آن نهاد. این تعبیر نشان از واقعی بودن قصه است. قرآن مجموعه وحی خداست که به زبان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جاری گشته و در آن بیان هر چیزی که در هدایت انسانها لازم است وجود دارد. برای اثبات این مطلب به دو آیه زیر استناد میکنیم: قرآن کریم قاطعانه میفرماید: لاٰ یَأْتِیهِ الْبٰاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ ؛ از پیش و پس، باطل به قرآن راه نمییابد (فصلت 42).
نه از هیچ راهى نه در هیچگاه ندارد در آن باطلى هیچ راه
ازآن رو که از کردگارى رسید که بسیار باشد حکیم و حمید
و در مورد پیامبر(صلی الله علیه و آله) که گیرنده آیات قرآن و ابلاغ کنندة آن است، میفرماید: وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى . إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى نجم3.4 روی هوی و هوس سخن نگفتن
بدانید نیکو: رفیق شما نگفتست هرگز سخن بر هوا
کلامى که او مى نماید بیان فقط هست وحى خداى جهان
داستان یوسف نشان میدهد چگونه انسان میتواند عفّت و تقوا و فضایل اخلاقی را بر شهوات و هوی و هوس های خود برتری دهد و به ما میآموزد که چگونه باید در برابر اغوای گمشدگان در وادی شهوت نهراسیم و از راه حق منحرف نشویم. درست است که سوره یوسف، داستان زندگی یکی از پیامبران الهی است، اما یکی از زیباترین داستان های قرآن به شمار میرود که خداوند متعال در همین سوره میفرماید: ما از طریق وحی این قرآن به تو، بهترین سرگذشتها را برای تو بازگو کردیم. (یوسف 3)
.این قصه به عنوان یک رویداد مهم تاریخی که جذابیّت خاص و جنبههای اخلاقی ارزشمندی دارد، از زمانِ رخداد آن، بر سر زبان ها بوده است.
داستان یوسف آن گونه که بعضی پنداشتهاند، یک داستان عشقی نیست. این داستان به شکلی که در قرآن آمده سراسر پند است، و در لابلای این داستان عالیترین مضامین اخلاقی و تربیتی نهفته است.
داستان یوسف ما را با شخصیت دو گروه از انسان ها آشنا میکند ؛ گروهی که پرچم ایمان، تقوا و توکّل به خدا را به دست گرفته و خود را به دست توانای حق سپردهاند و در همه حال از او طلب فیض دارند .
و گروهی دیگر که دیو نفس بر روحشان زنجیر زده و به خود وابسته کرده است، هر چه هوای نفس میگوید، مطیع هستند و چشم بسته در وادی برهوت شهوت و غفلت میتازند، سرنوشت گروه اوّل عزّت، بزرگی و وصال است و سرنوشت گروه دوّم سرافکندگی، خجلت و پشیمانی است.
داستان یوسف نشان میدهد چگونه انسان میتواند عفّت و تقوا و فضایل اخلاقی را بر شهوات و هوی و هوس های خود برتری دهد و به ما میآموزد که چگونه باید در برابر اغوای گمشدگان در وادی شهوت نهراسیم و از راه حق منحرف نشویم.
زندان و تاریکی و تنهایی را به جان بخریم و قدمی بر خلاف اخلاق برنداریم. این داستان شعله امید را در دل ها زنده میدارد و فاصله میان قعر چاه و سریر عزّت را کوتاه میسازد.
فرجام نیک پرهیزکاران را آشکار میکند و رسوایی و ناکامی خطاکاران را برملا میگرداند و لذت عفو و اغماض و خویشتنداری را به نوع بشر میشناساند. ای خوشا چشمی که عبرت بین بُوَد عبرت از نیک و بدش آئین بُوَد.
منابع :
1. آفرینش هنرى در قرآن (سیّد قطب) 2. اسرار البلاغه عبدالقاهر جرجانى،
3. بحوث فى قصص القرآن 4. التّصویر الفنّى فى القرآن سیّد قطب
5 .تفسیر طبرى ( جامع البیان عن تأویل القرآن)، ج 1
6. فرهنگ قصّه هاى پیامبران آستان قدس رضوى،
7. الفنّ القصصى فى القرآن الکریم 8. فى ظلال القرآن، ج 4 سیّد قطب.
9. القرآن و القصّة الحدیثه
10. قصص القرآن فى مواجهة ادب الرّوایة
11. المیزان فى تفسیر القرآن، ج 7 علامه محمّد حسین طباطبایى،
ادامه مطلب
http://m5736z.blog.ir/post/Qesse2
http://m5736z.blog.ir/post/Qesse3
http://m5736z.blog.ir/post/QESSEH
به نام خدا
مطالب جمع آوری شده در زمینه های مفاهیم قرآنی و تاریخی
از سال 1354 و بارگزاری آن در سال 1380 در سایت
تاریخی فرهنگی قرآنی
و از سال 1393 به تدریج بعضی از مقالات تبدیل به کتاب شده
و به حول قوه الهی در مهر سال 1399 به 40 جلد کتاب رسیده است.
نام : محمود زارع پور متولد تهران محله قلهک شمیران 1336
کارشناسی علوم قرآن و دینی ، دبیر و 25 سال مدیریت مدرسه