☫ ﷽ ☫
( طنزها ، قصه و تمثیل، ضرب المثلها )
مثل و پندهای قرآنی
مولّف :محمود زارع پور
آیات مثل ها در قرآن و ترجمه به نظم ( اشعار امید مجد )
بسم الله الرخمن الرخیم
مقدمه
مثل ، مثال و ضرب المثل هاى تعلیمى و تربیتى قرآن مجید، در موضوعهاى مختلف، عقیدتى، اخلاقى، تاریخى، سیاسى و اجتماعى است که استخراج شده است ؛
در مثلهاى قرآن،برای تفهیم مطالب و جا افتادن یک سری از مواردی که شاید محسوس برای انسان نباشد ، در قالب مثل و مثال و بعضی در قالب ضرب المثل در قرآن آمده است که به نظر اینجانب حدود 144 مورد جمعا شناسایی کرده که در کتاب دوم به صورت مشروح آورده ام و فقط در این کتاب ، ضمنی اشاره شده است .
البته هدف از بیان مثل و مثال ها در قرآن تفکر و اندیشه و وادار شدن انسان به عمق مطالب و در نتیجه عبرت گرفتن از آن می باشد .
علاوه بر این، مثال ها نقش به سزایى در مجاب کردن و خاموش ساختن افراد لجوج دارد. ضمنا مثل در توضیح و تفهیم و اثبات حقایق و مغلوب کردن لجوجان نقش انکار ناپذیرى دارد.
امید است کتاب حاضر که تلاشی است جهت آشنایی با رمز و راز قرآن مورد عنایت عزیزان قرار گیرد.
محمود زارع پور فروردین 1393
تشبیه در سخن پیامبر اکرم در مورد قرآن مجید
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله )طى گفتارى جالب، آیات قرآن را به طعام گسترده الهى تشبیه نموده و فرموده اند :
اِنَّ هذَا الْقُرانَ مَاْدُبَةُ اللّهِ فَتَعَلَّموا مِنْ مَاْدُبَتِهِ مَا اسْتَطَعْتُمْ؛
محققا آیات قرآن مجید چون غذاى آماده الهى است، لذا آنچه توان دارید، سعی کنید از خوان نعمت خداوند بهره جویید.
قرآن مجید طعام گسترده و سفره پر نعمت الهى است که هر کس به اندازه ظرفیت وجودى خودش، از این خوان پر برکت برخوردار مى گردد؛
دانشمندان ، فیلسوفان ، عارفان و افراد عامّى هر کدام به اندازه توان و پیمانه تفکّر و معرفت خویش از آن بهره گرفته و از آن استفاده می کنند .
پس چه زیباست انسان از این سفره ، روزانه بهرمند شود و به قول رهبر فرزانه ی انقلاب دائم آیات قرآن را تلاوت نموده و در معانی و مفاهیم آن به اندازه ی درک و حوصله ی خود استفاده نماید.
طنز قرآنی در قالب تمثیل ها
آیات فراوان قرآن در نقل تاریخ امتها و ملل پیشین در حقیقت، خطاب به مردم امروز و آینده است; برای نمونه : آیه
مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَوریةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها
کَمَثَلِ الحِمَارِ یَحْمِلُ اَسفَاراً
در ظاهر در شرح زندگانی یهودیان بیعمل می باشد; اما در واقع یادآور این نکته است که اگر مسلمانهای معتقد به قرآن هم از معارف و فرهنگ قرآن استفاده نکنند و در عمل پیاده ننمایند، مانند الاغی هستند که کتاب هایی را حمل می کند و برای او از بار ش تفاوتی نمی کند کتاب باشد یا چیز دیگری .
طنزهای قرآنی همه در بیان حقیقت و به منظور پند دهی انسان است . در هیچ کدام از آنها خلاف واقع، دروغ و کذب وجود ندارد; زیرا آنها به واقع مطالب درستی است که با قراین و شواهد احوالات و گفتار ها می باشند .اساسا بخشی از فصاحت و بلاغت قرآن به جهت همین مثل ها و کنایهها و طنزهاست .
طنز یک نوع استعاره است و در قرآن به صورت تمثیلات و تشبیهات و تنظیرات دیده میشود که اینک نمونههایی از آنها ذکر میشود.
1-تشبیه صدای بلند به عرعر خر
وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ
آرام سخنگو (نه با فریاد بلند) که زشتترین صداها، صدای خر است.
در این آیه واقعیتی تلخ در قالب تشبیه و تنظیر بیان شده است .
( هر نوع آلودگی صوتی و مزاحم را شامل می شود.
2-تشبیه رفتار بلعم باعورا به پارس سگ
فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ
داستانش چون داستان سگ است [که] اگر بر آن حملهور شوی، زبان از کام برآورد، و اگر آن را رها کنی، [باز هم] زبان از کام برآورد .
خداوند در این آیه بلعم باعورا را به سگی هار و رها شده که هیچ ملاحظه ای ندارد، تشبیه میکند.
بلعم باعوراها» و «بو راهب ها» و ... و همه دانشمندانی که علم و دانش خود را در اختیار فراعنه و جباران عصر خود قرار می دهند
و در اثر هوا پرستی و تمایل به زرق و برق جهان ماده یا به خاطر انگیزه حسد، همه سرمایه شان در اختیار پادشان می باشد.
3-تشبیه رباخوار به شیطان
الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ
کسانی که ربا میخورند، [از گور] بر نمیخیزند، مگر مانند برخاستن کسی که شیطان بر اثر تماس، آشفته سرش کردهاست .
ربا خوار در رفتار اجتماعی خود مثل افراد دیوانه عمل میکند;
زیرا رباخوار نظم اقتصادی را بر هم میزند و موجب اضطراب و سرگیجی جامعه میگردد; لذا مانند انسانی که سرگیجه گرفته از قبر بیرون میآید;
به جهت آنکه تعادل اقتصادی جامعه را بر هم زده، در رستاخیز هم همانند به هم ریختن اوضاع جامعه خود نیز تعادلش از دست میرود.
این آیه حالت روانی یک رباخوار را در قالبی شیرین به تصویر میکشد
و عاقبت تلخ رباخواران را در مثالی زیبا بیان میکند.
باشد که برای افراد، درسی باشد و به دنبال سود جویی و طمع نباشند.
چه کسانی و خانواده هایی که به خاطر این عمل قبیح از هم پاشیده شده است.
4-نسبت شکستن بتها به بتبزرگ
بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ
بلکه آن را بزرگترشان کرده است . اگر سخن میگویند، از آنها بپرسید.
این آیه به داستان حضرت ابراهیم علیه السلام با قوم لجوح و عنود خود مربوط است .
آن قوم هنگام عید آن حضرت را به مراسم دعوت کردند; اما او اجابت نکرد و برای مراسم نرفت .
وقتی برگشتند، دیدند، تمام بتها شکسته شده و تبری بر روی بتبزرگی نهاده شده است .
نزد حضرت ابراهیم علیه السلام آمدند و او را به شکستن آنها متهم نمودند .
حضرت فرمود: از بت بزرگ سؤال کنید،اگر سخن میگویند!
شاید بتوان مطابق برخی از تفاسیر این مورد را «طنز» به شمار آورد .
عبارت « بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ » طبق تفسیری که در آن، «هذا» فاعل فعل شمرده میشود، طنز است;
زیرا کاملا خندهآور است که مثلا بتهای کوچک تخلف کرده باشند و بتبزرگ آنها را تنبیه کرده باشد.
5- تشبیه در آمدن کفار به بهشت به ورود شتر به سوراخ سوزن
لایَدخُلونَ الجَنَّةِ حَتّی یَلِجُ الجَمَلُ فی سَمِّ الخَیّاط
کسانی که آیات الهی را تکذیب کردهاند، به بهشت در نمیآیند،
مگر آنکه شتر در سوراخ سوزن در آید.
این معنا یک کنایه است و در واقع در این آیه حقیقتی تلخ در قالبی شیرین ارائه شدهاست
و طنز معجونی است از نیش و نوش .
نیش طنز همان حقیقت تلخ است که در آیه عبارت از «عدم ورود کفار و مشرکان به بهشت» است
و نوش آن همان قالب شیرین است که در این آیه عبارت از
«حتی حَتّی یَلِجُ الجَمَلُ فی سَمِّ الخَیّاط»
است و عملی غیر ممکن و محال را خداوند در قالب مثال بیان نموده است .
دقیقا مثل جهنمیان که تقاضای باز گشت به دنیا را دارند شاید عمل صالحی انجام دهند.
لعلّی اعمل عملا صالحا
هر چند به دنیا بازگردانده شوند آش همان کاسه همان.
6- تعبیر ریشخند آمیز درباره سران کفار
ذُقْ اِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریمُ
بچش که تو همان ارجمند بزرگواری .
این آیه درباره برخی از سران کفر و شرک مکه است که در رستاخیز گرفتار جهنم میشوند .
خداوند میفرماید:
عذاب دوزخ را بچش که تو همان عزیز و گرامی هستی .
در این آیه در اوج فصاحت و بلاغت مضمونی ارجمند به صورت طنز بیان شدهاست;
زیرا شخص مورد اشاره در آیه خیلی مغرور و خودخواه بوده
و در میان مشرکان شخصیت بزرگی داشته است .
قرآن میفرماید: وقتی که در آتش جهنم با ذلت افکنده میشود،
به او میگویند: آقای عزیز! نتیجه کارهایت را بچش!!
پیامبران کم انذار نکردند ، یک گوش دروازه بود گوش دیگر سوراخ.
فاعتبرو ا ، فاعتبروا
7- تشبیه منافقان به تاریکزیان یا گرفتاران صاعقه
قرآن همیشه حقایق والا و بسیار ارزندهای را در قالب مثالهای حسی آوردهاست .
آیههای 17 و 18 و 19 و 20 سوره بقره منافقان را اینگونه تشبیه کرده:
مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ. صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحیطٌ بِالْکافِرینَ
منافقان مانند کسانی هستند که آتشی افروخته (تا در بیابان تاریک راه خود را پیدا کنند)، ولی هنگامی که آتش اطراف آنان را روشن میسازد،
خداوند (طوفانی میفرستد و) آن را خاموش میکند و در ظلمت و تاریکی وحشتناکی که چشم انسان را از کار میاندازد، آنها را رها میسازد .
آنها کر، گنگ و کورند; بنابراین از راه خطا بازنمیگردند، یا همچون بارانی که در شب تاریک توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانی) ببارد و آنها از ترس مرگ انگشت در گوش خود میگذارند تا صدای صاعقه را نشنوند .
و خداوند به کافران احاطه دارد و همه در قبضه قدرت او هستند.
در این بیان طنزگونه قرآن حقیقتی تلخ یعنی نفاق و دورویی را که بسیاری از افراد جامعه گرفتار آن هستند، به صورت جذاب و شیرین و دلنشین تشبیه کردهاست .
پایان و عاقبت کار منافقان را چون افرادی کر، گنگ و نابینا معرفی میکند
که به راحتی قادر نیستند از راه نادرست خویش باز گردند.
در مثال دیگر وضعیت منافقان اینگونه توصیف شده است:
یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ
یا چون [کسانی که در معرض] رگباری از آسمان ( که در آن تاریکیها و رعد و برقی است)
[قرار گرفتهاند] ;
از [نهیب] آذرخش [و] بیم مرگ، سر انگشتان خود را در گوشهایشان نهند،
ولی خدا بر کافران احاطه دارد .
نزدیک است که برق، چشمانشان را برباید;
هرگاه که بر آنان روشنی بخشد، در آن گام زنند
و چون راهشان را تاریک کند، [برجای خود] بایستند
و اگر خدا میخواستشنوایی و بینایی شان را برمیگرفت، که خدا بر همه چیز تواناست
در این مثال طنز آمیز، قرآن، صحنه زندگی منافقان و چهرههای نفاق را چنین پریشان معرفی میکند .
باری، طنزهای مفید و سازنده و هدفمند هم انسان را متبسم و خندان میسازد و هم باعث تفکر و تدبر و حزن و اندوه میگردد .
خنده از لطفتحکایت میکند :
این دو پیغام مخالف در جهان از یکی دلبر روایت میکند
گریه از قهرت شکایت میکند از یکی دلبر روایت میکند .
از یکی دلبر روایت میکند .
مثالهاى علمى قرآن
قرآن در آیات زیادى به حرکت زمین و خورشید و زوجیت گیاهان و… اشاره دارد.
به طورى که انسان را در مقابل عظمت علمى خود خاضع مىکند.
ولى آنچه مهم است این است که روشن شود هدف قرآن از ذکر مثالهاى علمى چیست؟
در این مورد مىتوانیم سه نظریه ارائه کنیم:
الف) ذکر مطالب و مثالهاى علمى در قرآن کریم هدف اصلى و نهایى قرآن نیست
بلکه هدف اصلى قرآن هدایت انسان به سوى خداست
اما براى مثال و شاهد آوردن از مطالب علمى واقعى استفاده مىکند.
پس علوم تجربى و پرداختن به آنها از اهداف اصیل و اولیه قرآن محسوب نمىشود.
این قول مطابق نظر بعضى بزرگان و کسانى است که مىگفتند قرآن تبیان هر چیزى است که در رابطه با هدایت دینى باشد.
ب) همان طور که بیان هدایت و معنوى انسان و معارف الهى از اهداف اولیه و اصیل قرآن کریم است، بیان مطالب علمى هم از اهداف اصیل قرآن است
و لذا قرآن به علوم طبیعى و شناخت طبیعت توجه زیادى کرده است.
این کلام مىتواند مطابق نظر کسانى باشد که مىگفتند در قرآن همه علوم و معارف دینى و بشرى و تجربى وجود دارد.
ج) قرآن در داستانها و مثالهاى علمى به صورت سمبلیک و طبق فرهنگ مخاطبان خود سخن مىگوید
و هدف آن بیان مطالب علمى به صورت اصلى یا عرضى نیست و ما وجود همه علوم در ظواهر قرآن را رد کردیم،
پس مبناى قول دوم باطل شده است لکن براى روشنتر شدن مطلب کلام یکى از نویسندگان را در مورد مطالب علمى قرآن مىآوریم:
بعضى از بزرگان معاصر این طور فرمودهاند : در قرآن کریم بحث درباره جهان و طبیعت و انسان به طور استطرادى و تطفلى به میان آمده است
و شاید هیچ آیهاى نیابیم که مستقلا به ذکر آفرینش جهان و کیفیت وجود آسمانها و زمین پرداخته باشد، هماره این بحثها به منظور دیگر عنوان شده است.
در موارد بسیار گفتگو از آفرینش جهان و انواع آفریدهها براى آگاهانیدن انسان
و رهنمونى اوست به عظمت الهى و سترگى حکمتهایى که خدا در آفرینش به کار برده است.
در همه جا نیز این هدف ممکن است منظور باشد که انسان با نگرش به عالم از آن جهت که آفریده خدا و در چنبره تدبیر اوست
معرفت فطرى و شناختحضورى خود را شکوفایى دهد،
و شدت و نیروى بیشترى بخشد (و عقربه دل او را در جهتخدا نگاه دارد.)
به عبارت دیگر، قرآن کتاب فیزیک، گیاه شناسى، زمین شناسى و یا کیهان شناسى و جانور شناسی و ...... نیست.
قرآن کتاب انسان سازى است و نازل شده است تا آنچه را که بشر در راه تکامل حقیقى (تقرب به خداى متعال) نیاز دارد به او بیاموزد
و لذا آیات مربوطه به جهان و کیهان در هیچ زمینه هیچ گاه به بحثهاى تفصیلى در مورد موجودات نپرداخته
بلکه به همان اندازهاى که هدف قرآن در هدایت مردم تامین مىشده بسنده کرده است.
به همین جهت، بر خلاف بسیارى از آیات دیگر این آیات داراى ابهامهایى است
و کمتر مىتوانیم یک نظر قطعى به قرآن نسبت دهیم.
فواید ذکر مثالهاى علمى در قرآن کریم:
۱ – راه قرآن را در زمینه خداشناسى هموار مىکند. چون هدف قرآن بیان آیات الهى و توجه دادن مردم به جلوههاى فیض و قدرت الهى بوده است تا مردم را بیشتر متوجه خدا کند این از راه ذکر مثالهاى علمى و آیات الهى در آسمانها و زمین و دریاها و عجایب خلقت انسان و جانوران تامین شده است، لذا احتیاج به ذکر فرمولها و تفاصیل هر مطلب نیست بلکه اشاره ضمنى کافى است.
۲ – اعجاز علمى قرآن را ثابت مىکند. این مثالهاى حق و واقعى که با مطالب اثبات شده و یقینى علوم (به نظریات متزلزل و ظنى) مطابقت دارد، ما را متوجه مىکند که قرآن این مسائل را از محیط اجتماعى خود الهام نگرفته است، چون نزول قرآن در جزیرةالعرب انجام شده که فاقد تمدن قوى بوده است و حتى تمدنهاى آن زمان که در ایران و روم بر پا بوده چنین پیشرفتهاى علمى نداشتهاند تا بتواند نظریات علمى قرآن را به پیامبر صلى الله علیه وآله القا کرده باشند.
پس این قرآن از طرف خداى حکیم و عالم نازل شده است.
نکته جالب این جاست که بعضى از مسائل مطرح شده در قرآن مثل حرکت زمین و یا زوجیت گیاهان و یا توده عظیم گازها و اتمها با تفکر علمى موجود در اعصار بعد از نزول قرآن مطابقت نداشت
ولى قرآن با شجاعت مطالب علمى و محکم و به دور از خرافات را بیان مىکند.
۳ – مثالهاى علمى واقعى در قرآن موجب کنجکاوى بشر و تفکر او در عجایب آسمانها و خلقت انسان و دیگر موجودات مىشود و بشر را متوجه نیروهاى ناشناخته طبیعت مىکند.
یعنى کار مهم قرآن ایجاد سؤال در ذهن انسان است زیرا تا انسان سؤال نداشته باشد به دنبال کشف علمى نمىرود، چون گمان مىکند همه چیز را مىداند و دچار یک جهل مرکب مىشود ولى قرآن مسائل ناشناخته کهکشانها و موجودات ناشناخته را بزرگ جلوه مىدهد و دعوت به تفکر در طبیعت مىکند، و این موجب پیشرفت علوم و صنایع بشر مىشود،
چنان که در چند قرن اولیه تمدن اسلامى، همین امر موجب پیشرفتبلکه جهش علمى مسلمانان شد.
۴ – همین توجه اسلام و قرآن به علم و مطالب علمى است که منشا بسیارى از علوم و الهام بخش بسیارى از معارف بشرى شد هر چند بیان کردیم که تمام علوم با جزئیات آنها در قرآن وجود ندارد و یا رشد علوم را تسریع کرد.
براى مثال توجه اسلام به آسمانها و حرکتخورشید و ستارگان و سیارات موجب شد تا علم نجوم در میان مسلمانان به سرعت رشد کند هر چند مساله قبله در نماز و احتیاج جهتشناسى هم در آن تاثیر زیادى داشت.
در این جا به چند مطلب مهم اشاره مىکنیم:
در مورد مطالب علمى قرآن چند هدف قابل توجه است: مىتوان گفت که قرآن یک هدف اصلى و عمده دارد و آن به کمال رساندن انسان (که همانا تقرب الى الله است) مىباشد، و اهداف فرعى دیگرى هم دارد که در طول و راستاى همان هدف اصلى است، از جمله آن اهداف اثبات معاد و نبوت و اعجاز خود قرآن (که مقدمهاى براى پذیرش وحى توسط مردم است) مىباشد
الف – ظاهر مطالب علمى قرآن گاهى درباره شناخت آیات الهى و توجه به مبدا هستى است
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِّأُولِی الْأَلْبَابِ
در پیدایش آسمانها و زمین آمد و شد شب و روز نشانههایى براى صاحبان خرد وجود دارد.
ب – گاهى آیات علمى قرآن نشانه عظمت آن مطلب است، یعنى گوینده سخن قصد دارد که اهمیت یک مطلب علمى را برساند پس آن را ذکر مىکند براى مثال، قسمهاى قرآن به خورشید، ماه و… از این قبیل است.
ج – گاهى آیات علمى قرآن براى اثبات معاد است،
فَلْیَنْظُرِ الإنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ ﴿٥﴾ خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ ﴿٦﴾ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ ﴿٧﴾ إِنَّهُ عَلَى رَجْعِهِ لَقَادِرٌ ﴿٨﴾
پس آدمى بنگرد از چه چیز آفریده شده است از آبى جهنده آفریده شده است که از میان پشت و سینه بیرون مىآید خداوند به باز گردانیدن او قادر است.
پس بیان مطالب علمى از اهداف قرآن است، چون اعجاز قرآن را ثابت مىکند ولى هدف اصلى و عمده قرآن نیست.
این مطلب … خصوصا با توجه به این نکته روشن مىشود که بیان کردیم آیاتى که همه چیز را به قرآن نسبت مىدهد در مورد هدایت و دین است.
بنابراین، هدف اصلى هدایت انسان و بیان معارف دینى است لکن یکى از امورى که مربوط به دین است اثبات اعجاز قرآن است
و یکى از ابعاد اعجاز قرآن اعجاز علمى آن است.
از این رو، مطالب علمى قرآن (در بعضى موارد) خود از اهداف قرآن است لکن هدف عمده و اصلى نیست.
ماهیّت و انواع قصّه قرآنى (قصّه ى تمثیلى)
درباره انواع قصه قرآنى، پنج نظریّه وجود دارد:
1. قصّه قرآنى به دو نوع تقسیم مىشود: تاریخى و تمثیلى.
نوع تاریخىِ تمثیلى نیز در زمره تاریخى قلمداد مىگردد.
قصّه تاریخى آن است که رویدادها وشخصّیت هایش داراى وجود واقعى در تاریخ باشند. قصّه تاریخىِ تمثیلى آن است که واقعاً اتّفاق افتاده، لیکن اکنون حکم ضرب المثل را یافتهاست.
قصّه تمثیلى نمونه هایى از رویدادها و شخصّیتها را ارائه مىکند که چه بسا وجود خارجى نداشته باشند، ولى قرآن آنها را موجود فرض کرده است.
2. قصّه قرآنى داراى سه نوع است:تاریخى، واقعى، و تمثیلى.
قصّه ى تمثیلى قصّه چنین است:
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلا رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لاَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ اَعْناب وَحَفَفْناهُما بِنَخْل وَجَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعًا . کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ اتَتْ اُکُلَها وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً وَفَجَّرْنا خِلالَهُما نَهْرَاً . وَکانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِه وَهُوَ یُحاوِرُهُ اَنَا اَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَاَعَزُّ نَفَرَاً . وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِه قالَ ما اَظُنُّ اَنْ تَبیدَ هذِه اَبَدًا . وَما اَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ اِلى رَبّى لاَجِدَنَّ خَیْرًا مِنْهامُنْقَلَبًا . قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَهُوَ یُحاوِرُهُ اَکَفَرْتَ بِالَّذى خَلَقَکَ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفة ثُمَّ سَوّئکَ رَجُلاً . لکِنّا هُوَ اللهُ رَبّى وَلا اُشرِکُ بِرَبّى اَحَدًا . وَلَوْ لا اِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ماشآءَ اللهُ لاقُوَةَ اِلاّ بِاللهِ اِنْ تَرَنِ اَنَا اَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَوَلَدًا . فَعَسى رَبّى اَنْ یُؤتِیَنِ خَیْرًا مِنْ جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصبِحَ صَعیدًا زَلَقًا . اَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْرًا فَلَنْ تَستَطیعَ لَهُ طَلَباً . وَاُحیطَ بِثَمَرِه فَاصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلى ما اَنْفَقَ فیها وَهِىَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها وَیَقُولُ یا لَیْتَنى لَمْ اُشْرِکْ بِرَبّى اَحَدًا . وَلَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَما کانَ مُنْتَصِرًا . هُنالِکَ الْوَلایَةُ لِلّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوابًا وَخَیْرٌ عُقْبًا. کهف32 تا 44
برایشان داستان دو مرد را بیان کن که به یکى دو تاکستان داده بودیم و بر گرد آنها نخلها و در میانشان کشتزار کرده بودیم . آن دو تاکستان، میوه خود را مىدادند بى هیچ کم و کاست. و نهرى بین آن دو جارى گردانیدیم.
حاصل از آنِ او بود. به دوستش که با او گفتگو مىکرد گفت: من به مال از تو بیشتر و به افراد پیروزترم . و آن مرد ستم بر خویشتن کرده به باغ خود درآمد و گفت:
نپندارم که این باغ هرگز از میان برود . و نپیندارم که قیامت هم بیاید.
و اگر هم مرا نزد خدا برند، جایگاهى بهتر از این باغ خواهم یافت .
دوستش که با او گفتگو مىکرد گفت: آیا بر آن کس که تو را از خاک و سپس از نطفه بیافرید و مردى راست بالا کرد، کافر شده اى؟
ولى او خداى یکتا پروردگار من است و من هیچ کس را شریک پروردگارم نمى سازم . چرا آنگاه که با باغ خود در آمدى نگفتى: هرچه خداوند خواهد، و هیچ نیرویى جز نیروى خدا نیست؟ اگر مى بینى که دارایى و فرزند من کمتر از تو است، شاید پروردگار من مرا چیزى بهتر از باغ تو دهد.
شاید بر آن باغ صاعقه اى بفرستد و آن را به زمینى صاف و لغزنده بدل سازد .
یا آب آن بر زمین فرورود و هرگز به یافتن آن قدرت نیابى .
به ثمره اش آفت رسید و بامدادان دست حسرت بر دست مىسایید که چه هزینه اى کرده بود و اکنون همه بناهایش فروریخته است.
و مىگوید: اى کاش کسى را شریک پروردگارم نساخته بودم .
جز خدا گروهى که به یاریش برخیزند نبود و خود قدرت نداشت.
آنجا یارى کردن خداى حق را سزد. پاداش او بهتر و سرانجامش نیکوتر است.
ساختار تفصیلى این قصّه و مضامین آن، اعم از حوادث و وصفها و گفت وگوها، نشان مىدهند که قصّه واقعى است. و هر لحظه و هرجا ممکن است رخ دهد؟
و چرا با آن که پیشتر رخ نداده، خداوند آن را دستمایه عبرت مى سازد و بر سبیل واقع از آن حکایت مىکند؟
پیام این قصّه همین است که هر دو مردى در هر روزگارى مىتوانند مشمول همین حکم باشند. و بدیهى است که از یک ماجراى واقعى نیز مىتوان برداشتى تمثیلى براى همه روزگاران و همه آدمها داشت.
3. در قرآن سه نوع قصّه وجود دارد: تاریخى، واقعى، غیبى.
قصّه تاریخى عبارت است از قصّه اى که حال اقوام و اشخاص پیشین را روایت کند. قصّه واقعى آن است که جریانهاى روزگار پیامبر را بازگوید،
مانند قصّه جنگ بدر در سوره انفال، قصّه جنگ احد و حمراءالاسد در سوره آل عمران،
قصّه جنگ خندق در سوره احزاب، و قصّه صلح حدیبیّه در سوره فتح.
قصّه غیبى نیز آن است که رویدادهاى غیبى روزگاران پیش یا معاصر را حکایت کند،
مانند قصّه خلق آدم و فریب ابلیس، قصّه فرزندان آدم، صحنههاى قیامت، و وصف احوال بهشتیان و دوزخیان.
درباره این تقسیم بندى باید گفت که میان قصّه تاریخى و غیبى هیچ تفاوتى نیست.
اگر ملاک غیبى بودن، مجهولیّت آن باشد ـ آنگاه مىتوان همه قصّه هاى غیبى را تاریخى دانست.
اگر به کارکرد قصّه نظر کنیم، مىتوانیم از تمثیل سخن بگوییم، زیرا برخى از قصّه ها نقش تمثیلى دارند. ولى نمىتوانیم تمثیل را که به نقش و کارکرد قصّه بازمىگردد، همردیف تاریخى بودن بیاوریم، زیرا همه قصّه هاى قرآن تاریخى اند، از این جهت که در لحظهاى از لحظات تاریخ اتّفاق افتاده اند.
در نتیجه، رأى ما در باب انواع قصّه آن است که از لحاظ وقوع، همه قصّه هاى قرآن واقعى و تاریخى اند; و نوع دیگرى در کنار آن نمىتوان آورد.
از لحاظ نقش و کارکرد، البتّه مىتوان انواعى از قبیل تمثیلى را در شمار آورد.
امّا این، اصطلاحاً، زیر نام «نوع قصّه» جاى نمىگیرد.
بدیهى است آنچه گفتیم،سراسر، مربوط به مضمون قصّه بود. از حیث صورت و فرم نیز مىتوان به انواع قصّه قرآنى نگریست.
قصّه تمثیلى
در تمثیل، منطق ادبى حکمفرماست و وقتى سخنى با منطق ادبى سازگار باشد راست است، گرچه با واقعیّت مطابق نباشدآن مثال را از نظر مىگذرانیم:
وَ هَلْ اَتئکَ نَبَؤُ الْخَصْمِ اِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ . اِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْض فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَلا تُشْطِطْ وَاهْدِنآ اِلى سَوآءِ الْصِّراطِ . اِنَّ هذا اَخى لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِىَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ اَکْفِلْنیها وَعَزَّنى فىِ الْخِطابِ. قالَ لَقَد ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نعْجَتِکَ اِلى نِعاجِه وَاِنَّ کَثیرًا مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغى بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض اِلاّ الَّذینَ امَنوا وَعَمِلُواالْصّالِحاتِ وَقَلیلٌ ما هُمْ وَظَنَّ داودُ اَنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ راکِعاً وَاَنابَ . فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ وَاِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَاب.( 1)
آیا خبر آن مدعیان را شنیده اى آنگاه که از دیوار قصر بالا رفتند؟ بر داود داخل شدند. داود از آنها ترسید. گفتند: مترس، ما دو مدعى هستیم که یکى بر دیگرى ستمکرده است. میان ما به حق داورى کن و پاى از عدالت بیرون منه و ما را به راه راست هدایت کن .
این برادر من است. او را 99 میش است و مرا یک میش. مىگوید: آن را هم به من واگذار، و در دعوى بر من غلبه یافته است .
داود گفت: او که میش تو را از تو مىخواهد تا به میشهاى خویش بیفزاید بر تو ستم مى کند. و بسیارى از شریکان جز کسانى که ایمان آورده اند و کارهاى شایسته کرده اند ـ و اینان نیز اندک هستند ـ بر یکدیگر ستم مىکنند. و داود دانست که او را آزمودهایم. پس از پَروردگارش آمرزش خواست و به رکوع درافتاد و توبه کرد . ما این خطایش را بخشیدیم . او را به درگاه ما تقرب است و بازگشتى نیکو. آرى، نکته مورد بحث مفسّران در این قصّه آن است که اگر این دو که بر داوود واردشدند فرشته بودند چگونه سخنِ ناراست و غیر حقیقى گفتند، در حالى که خداوند تصریح فرموده:
لا یَسْبِقُونَهُ بِالقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ انبیا 27
فرشتگان در سخن بر خدا پیشى نمى گیرند و به فرمان او کار مى کنند و نیز
وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤمَرونَ ( نحل50 و تحریم 6)
و آنچه را فرمان مى گیرند، انجام مى دهند.
مفسّرانى چون «زمخشرى» و «ابوالشّعود» براى حلّ این مشکل، گفته اند که این سخن فرشتگان به شیوه تمثیل و ضرب المثل بوده است;
و در ضرب المثل، همچون دیگر انواع کنایه و سخن پوشیده، معناى ظاهرى واژه ها مُراد نیست. تمثیلى بودن برخى از قصّه هاى قرآن به این معنا نیست که همه موادّ آنها خیالى باشد،
بلکه معمولا آمیزشى از ریشه اى واقعى و پرداختى خیالى در آنها به چشم مىخورَد.
دیگر این که ورود خیال به قصّه هاى قرآنى ناشى از نیاز مخاطبان به آن است
و نه نیاز خداوند به خیال پرورى.
به دیگر بیان، از آنجا که قرآن به عربى مبین و بلیغ نازل گشته، اسلوب هاى ادبى و هنرى زبان عربى را به کار بسته است که از جمله آنها تکیه بر عنصر خیال است.
گفتنى است دو نوع تمثیل را در آیات و قصّه هاى قرآنى برشمرده است:
1. تمثیلى که پس از بیان معانى اصلى جلوه گر مىشود تا آن معانى را جلا و صفا بخشد
و به تعبیر جرجانى، شعله آن را در ذهن مخاطب بر افروزد و نیرویش را افزون کند
و قلوب را به سمت آن جلب نماید.
2. تمثیلى که از آغاز، قالبِ معنا مىشود و اصولا معنا از طریقِ آن انتقال مىیابد. این آیه از مصداقهاى برجسته چنین تمثیلى است: ( احزاب72) اِنّا عَرَضْنَا الاَمانةَ عَلَى السَّمواتِ وَالاْرْضِ وَالْجِبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَاَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَهَا الاِنسانُ اِنَّهُ کانَ ظَلُومًا جَهُولاً این امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسیدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، که او ستمکار و نادان بود.
آنگاه وى این هر دو نوع تمثیل را به قصّه هاى تمثیلى قرآن سرایت مىدهد.
نوع نخست، قصّه اى است که پس از سخنى دیگر مى آید تا آن را جلا و صفا و روشنى بخشد، مانند آنچه در سوره یس پس از تصویر حال پیامبر و قومش آمده:
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً اَصْحابَ الْقَرْیَةِ اِذْ جاءَهَا الْمُرسَلُونَ . اِذْ اَرْسَلْنآ اِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِث فَقالُوا اِنّا اِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ . قالُوا مآ اَنْتُمْ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَمآ اَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَىْء اِنْ اَنْتُمْ اِلاّ تَکْذِبُونَ. قالُوا رَبُّنا یَعْلَمُ اِنّآ اِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ . وَما عَلَیْنآ اِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ. قالُوا اِنّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ لَئِنْ لَمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُمْ مِنّا عَذابٌ اَلیمٌ . قالُوا طآئِرُکُمْ مَعَکُمْ اَئِنْ ذُکِّرْتُمْ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ. وَجآءَ مِنْ اَقْصَا الْمَدینَةِ رَجُلٌ یَسْعى قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلینَ . اِتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ اَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ. وَ مالِىَ لا اَعْبُدُ الَّذى فَطَرَنى وَاِلَیْهِ تُرْجَعُونَ . ءَاَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ الِهَةً اِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرّ لاتُغْنِ عَنّى شَفاعَتُهُمْ شَیْئًا وَلایُنْقِذُونَ . اِنّى اِذًا لَفى ضَلال مُبین . اِنّى امَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ . قیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ یا لَیْتَ قَوْمى یَعْلَمُونَ. بِما غَفَرَلى رَبّى وَجَعَلَنى مِنَ الْمُکْرَمینَ . وَمآ اَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِه مِنْ جُنْد مِنَ الْسّمآءِ وَما کُنّا مُنْزِلینَ . اِنْ کانَتْ اِلاّ صَیْحَةً واحِدَةً فَاِذا هُمْ خامِدُونَ ( یس13 تا 29)
داستان مردم آن قریه را برایشان بیاور، آنگاه که رسولان بدان جا آمدند .
نخست دو تن را به نزدشان فرستادیم و تکذیبشان کردند; پس با سومى نیروشان دادیم و گفتند: ما به سوى شما فرستاده شده ایم .
گفتند: شما انسانهایى همانند ما هستید و خداى رحمان هیچ چیز نفرستاده است
و شما جز دروغ نمىگویید . گفتند: پروردگار مان مىداند که ما به سوى شما فرستادهشدهایم .
و بر عهده ما جز پیام رسانیدن آشکارا هیچ نیست .
گفتند: ما شما را به فال بد گرفتهایم. اگر بس نکنید سنگسارتان خواهیمکرد و شما را از ما شکنجه اى سخت خواهدرسید . گفتند: شومى شما، با خود شماست.
آیا اگر اندرزتان دهند چنین مىگویید؟ نه، مردمى گزافکار هستید .
مردى از دور دست شهر دوان دوان آمد و گفت: اى قوم من، از این رسولان پیروى کنید . از کسانى که از شما هیچ مزدى نمى طلبند،
و خود مردمى هدایت یافته اند، پیروى کنید .
چرا خدایى را که مرا آفریده و به نزد او باز گردانده مى شوید، نپرستم؟
آیا سواى او خدایانى را اختیار کنم، که اگر خداى رحمان بخواهد به من زیانى برساند،
شفاعتشان مرا هیچ سود نکند و مرا رهای ىنبخشند؟
و در این هنگام من در گمراهى آشکار باشم. من به پروردگارتان ایمان آوردم.
سخن مرا بشنوید . گفته شد:
به بهشت درآى. گفت: اى کاش قوم من مىدانستند که پروردگار من مرا بیامرزید و در زمره گرامى شدگان درآورد.
و از آن پس بر سر قوم او هیچ لشکرى از آسمان فرونفرستادیم. و ما فرو فرستنده نبودیم . جز یک بانگ سهمناک نبود که ناگاه همه بر جاىسردشدند.
نوع دیگر آن است که از آغاز، پیام و معنا به صورت قصّه اى تمثیلى بیاید، مانند قصّه « دو فرشته و داوود». البتّه در هر مورد، از مفسّرانى چون طبرى و زمخشرى و فخر رازى، همراه تأییدهاى تفسیر المنار، شواهدى براى برداشت خویش ذکر مىکند. اینک مصداقهایى را که وى براى قصّه تمثیلى نوع دوم برشمرده است، مى آوریم:
1. اِذْ قالَ الْحَواریُّونَ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطیعُ رَبُّکَ اَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مآئِدَةً مِنَ السَّمآءِ قالَ اتَّقُوا اللهَ اِنْ کُنْتُمْ مُؤمِنینَ . قالُوا نُریدُ اَنْ نَأْکُلَ مِنْها وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا و نَعْلَمَ اَنْ قدْ صَدَقْتَنا وَنَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشّاهِدینَ . قال عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ اللّهُمَّ رَبَّنا اَنْزِلْ عَلَیْنا مآئِدَةً مِنَ السَّمآءِ تَکُونُ لَنا عیداً لاَوَّلِنا وَاخِرِنا وَایَةً مِنْکَ وَارْزُقْنا وَاَنْتَ خَیْرُ الرّازِقینَ . قالَ اللهُ اِنّى مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَاِنّى اُعَذِّبُهُ عَذابًا لا اُعَذِّبُهُ اَحَدًا مِنَ الْعالَمینَ ( مائده112 تا 115)
و حواریان پرسیدند: اى عیسى بن مریم، آیا پروردگار تو مىتواند که براى ما از آسمان مائده اى فرستد؟ گفت: اگر ایمان آورده اید، ازخدا بترسید .
گفتند: مىخواهیم که از آن مائده بخوریم تا دلهایمان آرام گیرد و بدانیم که تو به ما راست گفته اى و بر آن شهادت دهیم .
عیسى بن مریم گفت: بارخدایا، اى پروردگار ما، براى ما مائدهاى از آسمان بفرست، تا ما را و آنان را که بعد از ما مى آیند عیدى و نشانى از تو باشد، و ما را روزى ده که تو بهترین روزى دهندگان هستى . خدا گفت: من آن مائده را براى شما مىفرستم;
ولى هر که از شما از آن پس کافر شود چنان عذابش مىکنم که هیچ یک از مردم جهان را آن چنان عذاب نکرده باشم.
2. اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذینَ خَرَجُوا مِنْ دیارِهِمْ وَهُمْ اُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوتِ فَقالَ لَهُمُ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ اَحْیاهُمْ اِنَّ اللهَ لَذُوفَضْل عَلَى النّاسِ وَلکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لا یَشکُرُونَ.( بقره243)
آیا آن هزاران تن را ندیده اى که از بیم مرگ، از خانه هاى خویش بیرون رفتند؟ سپس خدا به آنها گفت: بمیرید. آنگاه همه را زنده ساخت. خدا به مردم نعمت مىدهد ولى بیشتر مردم شکر نعمت به جاى نمى آورند.
3. اَوْ کَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْیَةوَهىَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ اَنّى یُحْى هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَاَماتَهُ اللهُ مائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً اَوْ بَعْضَ یَوْم قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عام فَانْظُرْ اِلى طَعامِکَ وَشَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ اِلى حِمارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ ایَةً لِلنّاسِ وَانْظُرْ اِلى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْمًا فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ اَعْلَمُ اَنَّ اللهَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیرٌ.( بقره259)
یا مانند آن کس که به دهى رسید. دهى که سقفهاى بناهایش فروریخته بود.
گفت: از کجا خدا این مردگان را زنده کند؟ خدا او را به مدت صد سال میراند. آنگاه زنده اش کرد. و گفت: چه مدت در اینجا بوده اى؟
گفت: یک روز یا قسمتى از روز. گفت : نه، صد سال است که در اینجا بوده اى. به طعام و آبت بنگر که تغییر نکرده است،
و به خرت بنگر، مىخواهیم تو را براى مردمان عبرتى گردانیم،
بنگر که استخوانها را چگونه به هم مى پیوندیم و گوشت بر آن مىپوشانیم.
چون قدرت خدا بر او آشکار شد،
گفت: مىدانم که خدا بر هر کارى تواناست.
4. وَ اِذْ قالَ اِبْراهیمُ رَبِّ اَرِنى کَیْفَ تُحْىِ الْمَوْتى قالَ اَوَلَمْ تُؤمِنْ قالَ بَلى وَلکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبى قالَ فَخُذْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ اِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى کُلِّ جَبَل مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ اَنَّ اللهَ عَزیزٌ حَکیمٌ ( بقره260)
ابراهیم گفت: اى پروردگار من، به من بنماى که مردگان را چگونه زنده مىسازى.
گفت: آیا هنوز ایمان نیاورده اى؟
گفت: بلى، ولکن مىخواهم که دلم آرام یابد. گفت: چهار پرنده برگیر و گوشت آنها را به هم بیامیز، و هر جزئى از آنها را بر کوهى بنه.
پس آنها را فراخوان. شتابان نزد تو مى آیند، و بدان که خدا پیروز وحکیم است.
5. وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ادَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِما وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قالَ لاَقْتُلَنَّکَ قالَ اِنَّما یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقینَ . لَئِنْ بَسَطْتَ اِلَىَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنى ما اَنَا بِباسِط یَدِىَ اِلَیْکَ لاَقْتُلَکَ اِنّى اَخافُ اللهَ رَبَّ الْعالَمینَ . اِنّى اُریدُ اَنْ تَبُوأَ بِاِثْمى وَاِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ اَصْحابِ النّارِ وَذلِکَ جَزاؤُ الظّالِمینَ . فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخیهِ فَقَتَلَهُ فَاَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِینَ . فَبَعَثَ اللهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِى الاَرْضِ لِیُریَهُ کَیْفَ یُوارى سَوْاءَةَ اَخیهِ قالَ یا وَیْلَتى اَعَجَزْتُ اَنْ اَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَاُوارِىَ سَوْأَةَ اَخى فَاَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ.( مائده27 تا 31)
و داستان راستین دو پسر آدم را برایشان بخوان، آنگاه که قربانیى کردند. از یکی شان پذیرفته آمد و از دیگرى پذیرفته نشد. گفت: تو را مىکشم. گفت: خدا قربانى پرهیزگاران را مىپذیرد . اگر تو بر من دست گشایى و مرا بکشى، من بر تو دست نگشایم که تو را بکشم. من از خدا که پروردگار جهانیان است مىترسم.
مىخواهم که هم گناه مرا به گردن گیرى و هم گناه خود را تا از دوزخیان گردى که این است .
پاداش ستمکاران .
نفسش او را به کشتن برادر ترغیب کرد، و او را کشت و از زیانکاران گردید .
خدا کلاغى را واداشت تا زمین را بکاود و به او بیاموزد که چگونه جسد برادر خود پنهان سازد. گفت: بر من، نتوانم همانند این کلاغ باشم و پیکر برادرم را دفن کنم.
و در زمره پشیمانان درآمد.
6. هُوَالَّذى خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ اِلَیْها فَلمَّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفیفًا فَمَرَّتْ بِه فَلَمّا اَثْقَلَتْ دَعَوَا اللهَ رَبَّهُما لَئِنْ اتَیْتَنا صالِحًا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرینَ . فَلَمّآ اتیهُما صالِحًا جَعَلالَهُ شُرَکاءَ فیما اتیهُما فَتَعالَى اللهُ عَمّایُشْرِکُونَ.( اعراف189 و 190)
اوست که همه شما را از یک تن بیافرید، و از آن یک تن زنش را نیز بیافرید
تا به او آرامش یابد. چون با او درآمیخت، به بارى سبک بارور شد و مدتى با آن سرکرد. و چون بار سنگین گردید، آن دو، الله پروردگار خویش را بخواندند که اگر ما را فرزندى صالح دهى از سپاسگزاران خواهیم بود .
چون خدا آن دو را فرزندى صالح داد، براى او در آنچه به آنها عطا کرده بود شریکانى انگاشتند، حال آنکه خدا از هرچه با او شریک مى سازند برتر است.
7. به نقل و تأیید از طبرى: ابلیس در قصّه حضرت آدم، تمثیلى است از همه کسانى که از خضوع در برابر فرمان خدا امتناع مى ورزند و به امر خدا تن نمى سپارند.
و مصداق برجسته این تمثیل، یهودند.
8. به نقل از المنار:[ مجموعه قصّه آدم چندین تمثیل را در بردارد: ـ این که خداوند به فرشتگان از جانشین ساختن انسان در زمین خبر مى دهد،
تمثیلى است از آماده سازى زمین و نیروهاى دنیایى براى آفرینش موجودى که کمال زمین به اوست.
ـ پرسش فرشتگان از این که چرا خداوند موجودى خونریز را مى آفریند، تمثیلى است از اختیار و آزادى انسان و این که اختیار او با جانشینى اش در زمین ناسازگار نیست.
ـ آموختن اسماء به آدم، تمثیلى است از استعداد انسان براى همه چیز و تسلّطش بر علوم و فنون گوناگون.
نمودنِ اسماء به فرشتگان و پرسش از آنها و ناتوانى ایشان، تمثیلى است از قلمرو خاصّ فرشتگان و ارواح و ناتوانى آنها از شکستن این قلمرو محدود. ـ
سجده بردن فرشتگان بر آدم تمثیلى است از تسخیر ارواح جهان در خدمت انسان تا در مسیر تکامل از آنها بهره گیرد.
ـ سرباز زدن ابلیس از سجود در برابر آدم، تمثیلى است از ناتوانى انسان در تسخیر روح شر و تصویرى است از درگیرى مُدام نیروهاى خیر و شر در جهان.
قصّه تمثیلى یا خیالى، به اعتراف مفسّران بزرگ پیشین و معاصر، در قرآن یافت مىشود. قصّه تمثیلى قصّه اى است ادبى که ضمن یکى از تعاریف رایج قصّه جاى مىگیرد:
«قصّه اثرى است ادبى که نتیجه تخیّل قصّه گو در باب حوادثى است که قهرمانى حقیقى ندارند یا قهرمانى دارند ولى حوادث منسوب به او هرگز وجود خارجى نداشته اند.»
نیز مىتوانیم بگوییم که با عنایت به این اقوال، هیچ کس نیست که با وجود قصّه تمثیلى زاییده خیال در قرآن مخالف باشد.
البتّه خیال جارى در این قصّه ها برخاسته از نیاز بشر و عادات بلاغى ایشان است و خداوند نیز با تکیه بر همین عادات بلاغى مخاطبان سخن گفته است.
نتیجه گیرى : 1. بخشى از قصه هاى قرآن تمثیل اخلاقى و تمثیل اندیشه محسوب مى شوند؛ چراکه هدف این قصّه ها انتقال معانى معنوى و اندیشه هاى اخلاقى است.
2. دسته دیگر از قصه هاى قرآن تمثیل رؤیا، رمزى و سیاسى ـ تاریخى هستند. مانند داستان رؤیاى حضرت یوسف داستان حضرت خضر و داستان اصحاب کهف اشاره کرد.
3. تفاوت عمده قصّه هاى قرآن با قصّه هاى ادبیات داستانى، واقعى بودن داستان و شخصیت هاى آن مى باشد.
4. قصّه هاى قرآن از نظر ساختار نیز برخى جزو حکایات انسانى هستند؛ مانند داستان اصحاب اُخدود (بروج: 4ـ9)، و بعضى جزو حکایات حیوانات مى باشند؛ مانند حضرت سلیمان و مور (نمل: 16ـ19)
5. تمثیلات قرآن از لحاظ ساختار یا در گروه حکایات انسانى و یا در دسته حکایات حیوانات قرار مى گیرند. پایان
ادامه مطلب
http://m5736z.blog.ir/post/Masal4
http://m5736z.blog.ir/post/TanzMasal2
به نام خدا
مطالب جمع آوری شده در زمینه های مفاهیم قرآنی و تاریخی
از سال 1354 و بارگزاری آن در سال 1380 در سایت
تاریخی فرهنگی قرآنی
و از سال 1393 به تدریج بعضی از مقالات تبدیل به کتاب شده
و به حول قوه الهی در مهر سال 1399 به 40 جلد کتاب رسیده است.
نام : محمود زارع پور متولد تهران محله قلهک شمیران 1336
کارشناسی علوم قرآن و دینی ، دبیر و 25 سال مدیریت مدرسه
عالی است .
خداوند عاقبت شما را ختم به خیر بگرداند .