تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.

Image result for ‫خطبه های نهج البلاغه‬‎


امام علی ع خدمات نظامی. شجاعت و هیبت على. علی را «چه» کشت؟! قبر مخفی امام

خطبه های نهج البلاغه ۱ تا ۲۳۸ بعد از پیامبر

ثروت اندوزی در زمان خلفا عامل ایجاد فتنه ها. نقش عمار یاسر. وارونه سازی حقایق. خوارج

فتنه در قرآن و نهج البلاغه. شناخت و دفع فتنه، وظیفه خواص و عوام. تفاوت جنگ های پیامبر

دشمن‌شناسی از منظر علی(ع) . اخلاق‏مداری در جنگ . دشمن‌ترین مردم‌ نزد خداوند

ظهور فتنه در ماجرای سقیفه . جفای معاویه و اعراب

مباهله، قدرت نمایی در جنگ نرم. بصیرت چیست و چگونه حاصل می‏شود؟

خطبه غدیر و پیام ها. منابع اهل سنت (مدارک و اعترافات)

غدیر خم و اهمیت حجه الوداع . یاس ابلیس در غدیر . شعر غدیر

غدیر سر آغاز بیداری اسلامی . عید ولایت و سیاست و دخالت مردم در حکومت

غدیر در مسلخ سقیفه. ظهور فتنه در ماجرای سقیفه . جفای معاویه و اعراب

حکومت اسلامی در نهج البلاغه . سیره سیاسی امیر مومنان . امام علی(ع) از نگاه دیگران . پذیرش امر حکومت . خلافت علوی

سکوت 25ساله امیر المۆمنین.

مقامات امیرمؤمنان علی(ع) در قرآن . اسم علی(ع) و ائمه در قرآن؟ اسوه حسنه

خطبه سلونی قبل ان تفقدونی . دعاهای و امام . خطبه ی بدون نقطه

احادیث گوناگون و اثبات ولایت و خلافت مولانا امیرالمومنین علی(ع)

بصیرت چیست و چگونه حاصل می‏شود؟ یقظه و بیداری . حزم و دور اندیشی


خطبه های نهج البلاغه 1 تا 100 بعد از پیامبر

خطبه های نهج البلاغه 106 تا 151

خطبه های نهج البلاغه 155 تا 199

خطبه های نهج البلاغه 200 تا 238

3

معروف به شِقشِقیّه

هان! به خدا قسم ابوبکر پسر ابوقحافه جامه خلافت را پوشید در حالى که مى دانست جایگاه من در خلافت چون محور سنگ آسیا به آسیاست، سیل دانش از وجودم همچون سیل سرازیر مى شود، و مرغ اندیشه به قلّه منزلتم نمى رسد. اما از خلافت چشم پوشیدم، و روى از آن برتافتم، و عمیقاً اندیشه کردم که با دست بریده و بدون یاور بجنگم، یا آن عرصه گاه ظلمت کور را تحمل نمایم، فضایى که پیران در آن فرسوده، و کم سالان پیر، و مؤمن تا دیدار حق دچار مشقت مى شود!

دیدم خویشتندارى در این امر عاقلانه ترست، پس صبر کردم در حالى که گویى در دیده ام خاشاک ،و غصه راه گلویم را بسته بود! مى دیدم که میراثم به غارت مى رود. تا نوبت اولى سپرى شد، و خلافت را پس از خود به پسر خطّاب واگذارد. ] سپس امام وضع خود را به شعر اعشى مثل زد:[ چه تفاوت فاحشى است بین امروز من با این همه مشکلات، و روز حیّان برادر جابر که غرق خوشى است. شگفتا! اولى بااینکه در زمان حیاتش مى خواست حکومت را واگذارد، ولى براى بعدخود عقد خلافت را جهت دیگرى بست. چه سخت هر کدام به یکى از دو پستان حکومت چسبیدند! حکومت را به فضایى خشن کشانیده، و به کسى رسید که کلامش درشت، و همراهى با او دشوار، و لغزشهایش فراوان، و معذرت خواهیش زیاد بود. بودن با حکومت او کسى را مى ماندکه بر شتر چموش سوار است، که اگر مهارش را بکشد بینى اش زخم شود، و اگر رهایش کند خود و راکب را به هلاکت اندازد! به خدا قسم امت در زمانش دچار نا آرامى،تلوّن مزاج وانحراف از راه خدا شدند آن مدت طولانى را نیز صبر کردم، و بار سنگین هر بلایى را به دوش کشیدم. تا زمان او سپرى شد، حکومت را به شورایى سپرد که به گمانش من هم با این منزلت خدایى یکى از آنانم خداوندا چه شورایى من چه زمانى در برابر اولین آنها در برترى و شایستگى مورد شک بودم که امروزهمپایه این اعضاى شورا قرار گیرم؟!

ولى به خاطر احقاق حق در نشیب و فرازشورا با آنان هماهنگ شدم در آنجا یکى به خاطر کینه اش به من رأى نداد، و دیگرى براى بیعت به دامادش تمایل کرد،مسائلى که ذکرش مناسب نیست. تا سومى به حکومت رسید که برنامه اى جز انباشتن شکم و تخلیه آن نداشت، و دودمان پدرى او (بنى امیه) به همراهى او برخاستند و چون شترى که گیاه تازه بهار را با ولع مى خورد به غارت بیت المال دست زدند در نتیجه این اوضاع رشته اش پنبه شد، و اعمالش کار او را تمام ساخت، و شکمبارگى سرگونش نمود.

بیعت با امام علیه السّلام

آن گاه چیزى مرا به وحشت نینداخت جز اینکه مردم همانند یال کفتار بر سرم ریختند، و از هر طرف به من هجوم آورند، به طورى که دو فرزندم در آن ازدحام کوبیده شدند، و ردایم از دو جانب پاره شد، مردم چونان گله گوسپند محاصره ام کردند. اما همین که به امر خلافت اقدام نمودم گروهى پیمان شکستند، و عده اى از مدار دین بیرون رفتند، و جمعى دیگر سر به راه طغیان نهادند، گویى هر سه طایفه این سخن خدا را نشنیده بودند که مى فرماید: «این سراى آخرت را براى کسانى قرار داده ایم که خواهان برترى و فساددر زمین نیستند، و عاقبت خوش از پرهیزکاران است.» چرا، به خدا قسم شنیده بودند و آن را از حفظ داشتند، امّا زرق و برق دنیا چشمشان را پر کرد، و زیور و زینتش آنان را فریفت. هان! به خدایى که دانه را شکافت، و انسان را به وجود آورد، اگر حضور حاضر، و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود یاور نبود، و اگر نبود عهدى که خداوند از دانشمندان گرفته که در برابر شکمبارگى هیچ ستمگر و گرسنگى هیچ مظلومى سکوت ننمایند، دهنه شتر حکومت را بر کوهانش مى انداختم، و پایان خلافت را با پیمانه خالى اولش سیراب مى کردم، آنوقت مى دیدید که ارزش دنیاى شما نزد من از اخلاط دماغ بز کمتر است!

]چون سخن مولا به اینجا رسید مردى از اهل عراق برخاست و نامه اى به او داد، حضرت سرگرم خواندن شد، پس از خواندن، ابن عباس گفت: اى امیرالمؤمنین، کاش سخنت را از همان جا که بریدى ادامه مى دادى! فرمود:[هیهـات اى پسر عبـاس، این آتش درونى بود که شعله کشید سپس فرو نشست!] ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هیچ سخنى به مانند این کلام ناتمام امیرالمؤمنین غصه نخوردم که آن انسان والا درد دلش را با این سخنرانى به پایان نبرد. [سخن آن حضرت در این خطبه:

«کراکب الصعبة ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحّم» منظور آن است که راکب هرگاه مهار این شتر را در حالى که سرش را کنار مى کشد به سختى بکشد بینى اش را پاره مى کند و اگر با چموشى اى که دارد رها کند او را به زمین مى کوبد و دیگر نمى تواند کنترلش کند.

گویند: «اَشْنَقَ النّاقَةَ» هنگامى که سر شتر را با مهار نگه دارد و بالا بکشد. و «شَنَقَها» هم گویند. این معنى را ابن سکیّت در کتاب اصلاح المنطق گفته است. و این که امام فرمود: «اَشْنَقَ لَها» و نفرمود: «اَشْنَقَها» زیرا مى خواست هموزن باشد با «اَسْلَسَ لَها»، گویا آن حضرت فرموده: اگر سرش را بالا بکشـد، بدین معنى که سر شتر را با مهار او بالا نگاه دارد. و در حدیث آمده: «رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله بر روى شتر خود خطبه مى خواند و مهار او را بالا مى کشید و شتر در حال نشخوار بود» از شواهدى که اَشْنَقَ به معناى شَنَقَ آمده سخن عـدى بن زید عبادى است:

4

 که بعد از کشته شدن طلحه و زبیر ایراد فرموده

در عرصه تاریکى ها به کمک ما هدایت یافتید، و به اوج برترى رسیدید، و از شب تاریک درآمدید.

گران باد گوشى که نداى نصیحت را نشنود، و آن که آواى بلند گوشش را کر نموده چگونه صداى ملایم مرا بشنود؟!

آرام باد قلبى که از خوف خدا از ضربان بازنمى ایستد. پیوسته در انتظار عواقب عهدشکنى شما بودم، و علامت فریب خوردگان را در چهره شما مى دیدیم. چشم پوشیم از شما به خاطر پنهان بودنتان زیر لباس دین بود، در حالى که نور قلبم مرا از پنهان شما خبر مى داد. کنار مسیر گمراه کننده ایستادم تا شما را به راه حق آرم،آن زمان که جمع مى شدید و راهنما نداشتید، و براى آب هدایت چاه مى کندید و به آب نمى رسیدید.

امروز (اسرار و رموز) زبان بسته را برایتان به سخن مى آورم. آن که از پیروى من بازماند عقل از سرش پریده است.

از زمانى که حق را به من نمایاندند در آن تردید ننمودم. (پس وحشتم از خودم نیست، چنانکه) موسى بر خودش نترسید، وحشتش از پیروزى جهّال و حکومتهاى گمراه بود. امروز ما و شما بر سر دوراهى حق وباطلیم (ما حقّیم وشما باطل). کسى که اطمینان به وجود آب دارد تشنه نمى ماند.

8

 در شرایطى مقتضى براى برگرداندن زبیر به بیعت

او گمان مى کند تنها با دست بیعت نموده نه با قلب. پس به بیعتش با من اقرار کرده، و نسبت به امر باطنى مدّعى است، باید بر اثبات مدعایش دلیل مقبول بیاورد، وگرنه واجب است به همان بیعت اول بازگردد. 

وصف خود و دشمنانش در جمل

اصحاب جمل جوشیدند و خروشیدند، ولى کارشان قرین سستى و شکست شد. ما تا حمله نبریم نمى خروشیم، و تا باران نباریم سیل جـارى نمى کنیم

 9

در تحریک شیطان نسبت به اهل جمل

و عواقب وخیم آنان بدانید شیطان حزبش را گرد آورده، و سوار و پیاده اش را (در جَمَل) فرا خوانده، بصیرتم به حقایقْ همراه من است، نه حق را بر خویش مشتبه کرده و نه کسى بر من مشتبه نموده به خدا قسم حوضى از جنگ برایشان پر بسازم که آبکش آن جز خودم نباشد، افتادگان در آن بیرون نیایند،و فراریان به آن بازنگردند.

10

وقتى که در نبرد جمل پرچم را به دست فرزندش محمّد حنفیه داد

اگر کوهها از جاى بجنبد تو ثابت باش. دندان بر دندان بفشار. سر خود را به خداوند بسپار. قدمهایت را بر زمین میخکوب کن. دیده به آخر لشگر دشمن بینداز. به وقت حمله چشم فروگیر. و آگـاه بـاش که پیـروزى از جانب خداى سـبحان است

11

 به وقتى که در نبرد جمل پیروز شد،

یکى از یارانش گفت: «دوست داشتم برادرم در این صحنه بود. و مى دید چگونه خداوند تو را بر دشمنانت یارى داد». امام به او فرمود: آیا میل برادرت با ماست؟ گفت: آرى، فرمود: بى شک با ما حضور داشته، بلکه اقوامى با ما در این لشکر حضور داشتند که هم اکنون در صلب پدران و رَحِم زنها هستند، آنان که زمانهاى آینده ظهورشان مى دهد، و ایمان به وسیله آنان تقویت مى شود

12

در نکوهش بصره و اهل آن پس از نبرد جمل

شما لشگر زن بودید، و پیرو چهارپاى زبان بسته، شتر آواز داد اجابت کردید، چون پى شد فرار نمودید. اخلاقتان پست، پیمانتان سست، دینتان دوروئى، و آبتان شور است. آن که در میان شما زندگى مى کند در گرو گناه خود است، و آن که از بین شما رفته مشمول رحمت خداست. چنین مى بینم که مسجدتان چونان سینه کشتى در آب است، و خداوند عذابرا از بالا و پایین بر آن فرستاده، و همه سرنشینانش غرق شده اند.

و در روایت دیگرى است: و به خدا قسم که شهر شما غرق خواهد شد، تا آنکه گویا به مسجد آن مى نگرم که مانند سینه کشتى یا شترمرغى که بر سینه نشسته در آب فرو رفته است. و در روایت دیگرى است: مانند سینه مرغى در میان امواج دریا. و در روایت دیگرى است: شهرهاى شما از نظر خاک بدبوترین سرزمینهاى خداست: به آب نزدیکتر، و از آسمان دورتر است، و نُه دهم شر در آن است. هر که در آن گرفتار است به گناه اوست، و هرکه بیرون رفت به عفو خدا بود. گویى به این شهر شما مى نگرم که آب همه جاى آن رافرا گرفته به گونه اى که فقط کنگره هاى مسجد نمایان است، گویى سینه مرغى است درمیان امواج دریا.

13

 در همین موضوع زمین شما به دریا نزدیک، و از باران آسمان دور است. عقولتان سبک، و خردهاتان سفیهانه است. پس هدف هر تیرانداز، و لقمه هر خورنده، و شکار هر شکارچى هستید

14

در رابطه با برگرداندن املاک بیت المال که عثمان به میل خودش به دیگران بخشیده بود

به خدا قسم اگر آن املاک را بیابم به مسلمین برمى گردانم گرچه مهریه زنان شده باشد، یا با آن کنیزها خریده باشند. زیرا گشایش امور با عدالت است، کسى که عدالت او را در مضیقه اندازد ظلم و ستم مضیقه بیشترى براى او ایجاد مى کند

15

 هنگامى که در مدینه با او بیعت شد

عهده ام در گرو درستى سخنم قرار دارد، و نسبت به آن ضامن و پاى بندم. کسى که عبرتهاى روزگار کیفرهاى پیش رویش را بر او آشکار کند تقوا او را از درافتادن در اشتباهات مانع گردد. هشیار باشید که روزگارِ آزمایش به همان شکل خود در روز بعثت پیامبر(ص) به شما بازگشته. به خدایى که او را به حق فرستاد هرآینه همه درهم ریخته مى شوید،و هرآینه غربال مى گردید، و همچون محتواى دیگ جوشان درهم و برهم گشته تا آنجا که ذلیل شما گرامى و بالانشینتان پست شود.

واپس مانده ها که کوتاهى کردند پیش افتند، و پیش افتاده هاى گذشته پس مانند. به خدا قسم سخنى را مخفى ننموده، و دروغى بر زبان نیاورده ام، و به این اوضاع و چنین زمانى آگاهیم داده اند. گناه و تقوا بدانید خطاها اسبان سرکشند که افسارگسیخته سواره هاى خود را به پیش مى برند تا به جهنم وارد کنند. آگاه باشید که تقوا مرکب هاى راهوار است که مهارشان به دست سواره هاى آنها سپرده شده، در نتیجه آنان را وارد بهشت مى نمایند. این وضع حق و باطل است، که هر یک را خریدارى است، اگر باطل بسیار باشد از گذشته چنین بوده،و اگر حق اندک باشد زیاد شدنش را امید هست.

هر آینه کم است جریانى که از دست رفته به جاى اصلى خود برگردد. مى گویم: در این سخن کوتاه جایگاهى از زیبایى است که از هر گونه توصیف بیرون است، بهره اى که از شگفتى در این کلام به انسان مى رسد بیش از درک حقایقى است که در آن وجود دارد. در این سخن علاوه بر آنچه گفتیم اضافاتى از فصاحت هست که زبان از بیانش عاجز، و اندیشه از رسیدن به ژرفایش ناتوان است. این گفتار مرا نمى فهمد مگر کسى که عمرش را در صنعت فصاحت صرف کرده، و اندیشه اش به ریشه هاى آن نفوذ کرده باشد، «و جز دانایان احدى قدرت تعقّل این کلام را ندارد

17

درباره کسى که در میان مردم عهده دار منصب قضاوت شود ولى شایسته آن نباشد

مبغوض ترین مردم نزد خداوند دو کس اند: انسانى که خداوند او را به حال خود واگذاشته، تا جایى که از راه راست منحرف شده، به سخن آمیخته با بدعت و دعوت به گمراهى دل خوش نموده است. او فتنه اى است براى فتنه جویان، ره گم کرده اى است از راه روشن گذشتگان، گمراه کننده کسانى است که بهوقت زنده بودن او یا پس از مرگش از او پیروى کنند، هم بار گناهان دیگران را به دوش کشد، و هم گروگان خطاهاى خود باشد. و دیگر انسانى است که انبوهى از نادانى را در خود جمع کرده، و در میان جاهلان امت جهت فریبشان مى شتابددر تاریکهاى فتنه ها مى تازد، و نسبت به مصالحى که در پیمان صلح است نابیناست.

انسان نماها دانشمندش دانند در حالى که بى دانش است. از آغاز وقتش را صرف انباشتن چیزهایى کرده که اندکش از بسیارش بهتر است، همین که از آب گندیده سراب شد، و امور بیهوده را روى هم انباشت، به ناحق بر کرسى قضاوت میان مردم مى نشیند، تا بیان مسائلى را که بر دیگران مشتبه شده به عهده گیرد! چون با مسأله مبهمى روبرو شود آراء بى فایده و بى پایه اش را به میدان آورده، قاطعانه حکم مى کند. از این رو در برابر شبهات به مانند مگسى در تارهاى سست عنکبوت گرفتار است، این بى مایه نمى داند رأیش بر صواب است یا بر خطا؟ اگر حکمى به صواب راند مى ترسد بر خطا باشد، و چون به خطا حکم کند امیدوار است که راه صواب رفته باشد! در امواج جهالتهایش گم شده.

با دیده کور در تاریکى هاى نادانى راه پوید، هیچ امر مشتبهى را قاطعانه بر اساس دانش حل نمى کند. روایات را همچون کاهى که بر باد مى رود مى پراکند. به خدا قسم این بى خرد را نه در حل مسائلى که بر او واردمى شود مایه اى از دانش و علم است، و نه شایسته مسندى است که به او واگذار شده، در آنچه انکار کرده علمى را که برخلاف انکار او باشد گمان نمى برد، و رأیى بالاتر از رأى خود براى دیگرى نمى بیند.

چون امرى بر او تاریک گردد بر آن سرپوش نهد زیرا به نادانى خود واقف است .از داوریهاى ظالمانه اش خونهایى که به قضاوت او ریخته شده، و میراثهاى به غارت رفته فریادها دارند. از این طایفه اى که نادان زندگى مى کنند، و گمراه مى میرند به خداوند شکایت مى برم. به نزد این بى مایگان متاعى بى ارزش تر از قرآن نیست آن گاه که به شیوه صحیح معنى شود، و هیچ کالایى پررونق تر و گرانبهاتر از قرآن نیست زمانى که بر اساس هوا و هوس معنى شود، و براى اینان چیزى زشت تر از معروف، و مسأله اى زیباتر از منکر نیست.

19

 به اشعث بن قیس.

امام بر منبر کوفه سخنرانى مى فرمود، در ضمن گفتارش مطلبى عنوان کرد که اشعث بر آن حضرت اعتراض نموده، گفت: یا امیرالمؤمنین این مطلب به زیان توست نه به سودت. امام نگاهش را به او دوخت و فرمود: تو را به سود و زیان من چه کسى خبر داد؟ لعنت خدا و لعنت کنندگان بر تو باد، اى بافنده پسر بافنده، منافق کافرزاده! به خدا سوگند یک بار در زمان کفر اسیر شدىو بار دیگر در اسلام، و در هر مرتبه نه ثروتت تو را سودى داد و نه تبارت به دادت رسید.

مردى که عشیره خود را به دم شمشیر بسپارد، و مرگ را به سوى آنان آنان کشاند حق اوست که نزدیکانش با او دشمنى ورزند، و بیگانگان از او ایمن نباشند. مى گویم: مقصود امام این است که اشعث یک بار در کفر و باردیگر در اسلام به اسارت رفت. و این که فرمود: «عشیره خود را به دم شمشیر سپرد» منظورش برنامه اى است که اشعث در یمامه با خالد بن ولید داشته، اشعث قوم خود را فریب داد تا خالد بر آنان هجوم کرد. از آن پس قوم اشعث او را« عُرفُ النار» نامیدند، و این سخن در نزد عرب اصطلاحى است براى آدم دغلباز

22

 هنگامى که خبر بیعت شکنان جمل به حضرتش رسید

هش دارید که شیطان گروهش را برانگیخته، و ارتش خود را از هر سو گرد آورده، تا ستمگرى به محلش، و باطل به جایش برگردد. به خدا قسم آنان ناشایسته اى از من ندیدند، و بین من و خودشان انصاف ندادند، و از من حقى را مى خواهند که خود ترک آن کرده اند، و خونى را مى جویند که خود ریخته اند. اگر در این خونریزى همکارشان بودم پس خودشان هم از این خونریزى نصیب دارند، و اگر بدون دخالت داشتن من خود عهده دار آن بودند عقوبتى جز بر آنان نیست، و بزرگترین دلیلشان به ضرر خود آنهاست.

از پستانى که خشک شده شیر مى خواهند،و زنده کردن بدعتى را که مرده است مى طلبند.

آه چه دعوت کننده زیانکارى! دعوت کننده کیست؟و به چه چیز اجابت مى شود؟ من به حجت خدا و آگاهى او درباره اینان راضیم. زمانى که جامه پستى به بر ننموده و آبرو از دست نداده تا تنگ نظرانِ به ذلّت نشسته به سرزنشش برخیزند همانند قماربازى است که با اولین تیر خود احتمال بردن دارد، بدون اینکه در انتظار باختن باشد. همچنین انسان مسلمانى که به دوراز خیانت است به انتظار یکى از دو برنامه نیکو از سوى خداست: یا خداوند او را به جهان دیگر برد،که در آنجا آنچه نزد خدا دارد براى او بهتر است; یا رزق الهى در اهل و مال و همراه آن دین و شرف به او برِسد.

همانا ثروت و فرزند بهره این جهان، و عمل صالح نصیب انسان در آخرت است، که گاه خداوند این دو را در گروهى جمع مى کند. بنابراین از خداوند نسبت به آنچه شما را از آن برحذر داشته پروا کنید، و از او جدّاً بترسید نه ترسى که محصول عذر و بهانه باشد، و عمل کنید ولى بدون ریا و خودنمایى، زیرا کسى که براى غیر حق عمل کند خداوند او را براى دریافت مزد به همان غیر واگذار کند. رتبت شهیدان، و زندگى با سعادتمندان،و همنشینى با انبیا را از خدا خواهانیم. اى مردم، انسان هر چند صاحب ثروت باشد از عشیره خود بى نیاز نیست، نیازمند است که آنان با دست و زبان از او دفاع کنند، آنان براى پشتیبانى از او در نبودش، و رفع پراکندگى و گرفتاریش مهم ترین مردمند، و به وقت پیشامدهاى ناگوار نسبت به او از همه مهربان ترند. نام نیکى که خداوند در میان مردم از انسان به جاى گذارد بهتر از ثروتى است که آن را براى دیگران به ارث مى نهد.

24

 در جنگ با مخالفان

به جان خودم قسم در جنگ با کسى که با حق مخالفت کرده، و در گمراهى قدم نهاده* مداهنه و سستى نمى کنم. عباد خدا! از خدا پروا کنید، و از خدا به خدا بگریزید، و در راهى که براى شما قرار داده قدم نهید، و به اداى تکالیف قیام کنید، که اگر در دنیـا پیـروز نشوید على ضامن پیـروزى شما در آخـرت اسـت.

25

 آنگاه که پى درپى به حضرت خبر رسید که ارتش معاویه به شهرها دست اندازى کرده اند،

و دو عامل او در یمن عبیداللّه بن عباس و سعید بن نَمران پس از شکست از بُسر بن ارطاة به حضورش رسیدند، امام در حالى که از سنگینى یارانش از جهاد و مخالفتشان با رأى آن جناب آزرده خاطر بود به منبـر رفت و فرمود: غیر از کوفه که اختیار قبضوبسطش در دست من است برایم نمانده.

اى کوفه، اگر مرا جز تو نباشد در حالى که بادهاى فتنه ات بوزد، خدایت زشت کند. و اینجا قول شاعر را مثال آورد: «سوگند به جان پدر خوبت اى عمرو که از این ظرف (حکومت) جز ته مانده اى اندک بهره اى برایم نیست» سپس فرمود: شنیده ام بُسر وارد یمن شده; سوگند به خدا مى بینم که این قوم به زودى بر شما چیره شوند به خاطر اجتماعى که آنان بر باطلشان دارند، و تفرقه اى که شما از حق دارید، و محض اینکه شما در راه حق به امام خود عاصى هستنید، و آنان در راه باطل مطیع رهبر خویشند، و به علّت اینکه آنان امانت او را ادا مى کنند و شما خیانت مى ورزید،و به جهت اینکه آنان در شهرهاى خود درستکارند و شما فاسد هستید.

من اگر قدح چوبینى در اختیار شما بگذارم مى تـرسـم بنـد بى ارزش آن را ببـریـد. الهى من از اینان ملول شده ام و آنان از من، من از اینان افسرده ام و آنان از من، پس بهتر از اینان را به من عنایت کن، و به جاى من شرّى را بر ایشان بگمار. خداوندا، دلشان را آب کن چون نمکى که در آب حلّ شود. به خدا قسم دوست دارم به جاى شما هزار سوار از قبیله بنى فِراس بن غَنم داشتم. اگر آنان را دعوت مى کردى چون ابرهاى بارنده تابستان به سرعت به کمک تو مى شتافتند سپس از منبر فرود آمد. مى گویم: «ارمیه» جمع «رمىّ» به معناى ابر است. و «حمیم» در اینجا به معناى تابستان است. شاعر از ابر تابستانى یاد کرده چون سبکبار است و زودگذر، زیرا بارانى ندارد.

ابر پر آب حرکتش کند است، و این بیشتر در زمستان است. شاعر سواران قبیله را به خاطر شتاب در پذیرفتن دعوت و یارى رساندن، به ابر تابستانى تشبیه کرده است. دلیلش آن است که گوید: ...

26

 در وصف حال مردم جاهلى و دوران سکوت خود

خداوند محمّد صلّى اللّه علیه وآله را به عنوان بیم دهنده عالمیان، و امین بر قرآن برانگیخت، و شما ملّت عرب در آن وقت داراى بدترین دین، و در بدترین خانه بودید، منزلتان در میان سنگهاى سخت، و در بین مارهاى زهردار بود، آب تیره مى نوشیدید،غذاى خشن مى خوردید، خون یکدیگر را مى ریختید، قطع رحم مى کردید،بتـان در میـان شـما نصب شـده بـود، و گناهـان به شـما بسته بـود. و از این خطبه است: نظر کردم جز اهل بیتم یارى برایم نبود، از اینکه آنان را در جنگ نابرابر به دست مرگ سپارم دریغ کردم، چشم بر خاشاکِ در دیده بستم،زهر غم و غصه آشامیدم، و بر فروبردن خشم صبـر ورزیـدم، و بر حادثـه تلخ تر از درخت علقم پایـدارى کـردم و از این خطبه است:

درباره معاویه و عمرو عاص

عمروعاص با معاویه بیعت نکرد مگر با این شرط که ثمنى به او پرداخت کند، پس پیروز مباد دست فروشنده، و رسوا باد عهد خریدار. اکنون آماده جنگ شوید، و ساز و برگ جهاد آماده کنید، شعله هاى جنگ زبانه مى کشد، و روشنایى آن سر کشیده. پایدارى را شعار خود کنید، که بهترین وسیله پیروزى است.

27

 در نکوهش اصحاب از نرفتن به جهاد

پس از حمد خدا، جهاد درى است از درهاى بهشت، که خداوند آن را به روى اولیاء خاصّ خود گشوده، جهاد جامه پرهیزگارى، زره استوار، و سپر مطمئن خداست. هر کس آن را از باب بى اعتنایى ترک کند خداوند بر او جامه ذلت بپوشاند،و غرق بلا نماید، و به ذلّت و خوارى و پستى گرفتار آید، بر دلش پرده هاى بى عقلى زده شود، و در برابر ضایع کردن جهادْ حق از او گرفته شود، و محکوم به ذلت و خوارى، و محروم از انصاف گردد. بدانید که من شب و روز و نهان و آشکار، شما را به جنگ این قوم دعوت کردم، به شما گفتم که با اینان بجنگید پیش از اینکه با شما بجنگند، به خدا قسم هیچ ملّتى در خانه اش مورد حمله قرار نگرفت مگر اینکه ذلیل شد. اما شما مسئولیت جهاد را به یکدیگر حواله کردید و به یارى یکدیگر برنخاستید تا دشمن از هر سو بر شما تاخت، و شهرها را از دست شما گرفت.

این مرد غامدى است که لشکرش به انبار وارد شد، حسّان بن حسّان بکرى را کشت، و مرزبانان شما را از جاى خود راند. به من خبر رسیده مهاجمى از آنان بر زن مسلمان و زنِ در پناه اسلام تاخته و خلخال و دستنبد و گردنبند و گوشواره او را به یغما برده، و آن بینوا در برابر آن غارتگر جز کلمه استرجاع و طلب دلسوزى راهى نداشته، آن گاه این غارتگران. باغنیمت بسیار بازگشته، در حالى که یک نفر از آنها زخمى نشده. و احدى از آنان به قتل نرسیده.

اگر بعد از این حادثه مسلمانى از غصه بمیرد جاى ملامت نیست، بلکه مرگ او در نظرمــن شــایستـه اســت. عجبا عجبا! به خدا سوگند که اجتماع اینان بر باطلشان، و پراکندگى شما از حقّتان دل را مى میراند، و باعث جلب غم و غصه است. رویتان زشت و قلبتان غرق غم باد که خود را هدف تیر دشمن قرار دادید، آنان شما را غارت کردند و شما چیزى به دست نیاوردید، جنگیدند ولى شما نجنگیدید، خدا را معصیت مى کنند و شما شنودید. در تابستان شما را دعوت به جهاد آنان مى کنم گویید: هوا گرم است، مهلت ده تا گرما برود. و در زمستان شما را مى خوانم گویید: هوا سرد است، مهلت ده تا سرما بنشیند. همه این بهانه ها براى فرار از گرما و سرماست. شما که از گرما و سرما مى گریزید پس به خدا سوگند از شمشیر گریزان تر خواهید بود. اى نامردان مردنما، دارندگان رؤیاهاى کودکانه، و عقلهایى به اندازه عقل زنان حجله نشین، اى کاش شما را ندیده بودم و نمى شناختم.

به خدا قسم حاصل شناختن شما پشیمانى و غم و غصه است. خدا شما را بکشد، که دلم را پر از خون کردید، و سینه ام را مالامال خشم نمودید، و پى در پى جرعه اندوه به کامم ریختید، و تدبیرم را به نافرمانى و ترک یارى تباه کردید، تا جایى که قریش گفت: پسر ابوطالب شجاع است ولى دانش جنگیدن ندارد. خدا پدرانشان را جزا دهد، آیا هیچ کدام آنان کوشش و تجربه مرا در جنگ داشته؟ و پیشقدمیش از من بیشتر بوده؟ هنوز به سن بیست سالگى نرسیده بودم که آماده جنگ شدم، اکنون عمرم از شصت گذشته، ولى براى کسى که اطاعت نشود تدبیرى نیست

29

پس از برنامه حکمین و تاخت و تاز ضحّاک بن قیس

که در این خطبه به آنچه در اطراف قلمرو حکومتش به وجود آمده اشاره نموده و پیروانش را به ایجاد نظم و صلاح ترغیب فرموده اى مردمى که بدنهاتان با هم، و خواهشهاتان مختلف است! کلامتان سنگ سخت را مى شکند، و عملتان دشمن را نسبت به شما به طمع مى اندازد. در مجالس لاف و گزاف مى زنید، و به وقت جنگ فریاد مى کنید: اى جنگ از ما دور شو!

دعوت کسى که شما را بخواند ارزش نیابد، و قلب آن که رنج شما را تحمل کند آسایش ندارد. بهانه هاى دور از منطق مى آورید، همانند بدهکارى که بى دلیل از طلبکار تمدید مى طلبد. ذلیل و ترسو ستم را از خود بازنمى دارد، و حق بدون تلاش به دست نمى آید.

از کدام خانه بعد از خانه خود دفاع مى کنید؟  و همراه کدام پیشوا پس از من به جنگ مى روید؟ به خدا قسم فریب خورده کسى است که شما او را فریب داده اید ،و آن که شما بهره او شوید به خدا قسم که به تیر قرعه اى که سهمى ندارد دست یافته، و آن که به کمک شما تیر انداخت تیرى بى کمان و پیکان پرتاب کرد. به خدا سوگند نه گفته شما را باور مى کنم،و نه طمعى به یارى شما دارم، و نه دشمن را از شما مى ترسانم. شما را چه شده؟ دواى دردتان چیست؟ و راه علاجتان کدام است؟ دشمن هم مانند شماست. چرا سخن بدون عمل؟! و غفلت بدون ورع؟! و طمع در غیر حق؟!

30

 درباره قتل عثمان

اگر به کشتن عثمان امر کرده بودم قاتلش بودم، و اگر نهى کرده بودم یارش بودم. البته کسى که او را یارى داد نمى تواند بگوید من از کسى که او را یارى نداد بهترم. و آن که او را یارى نداد نمى تواند بگوید آن که یاریش کرد از من برتر است. من وضعش را در چند جمله براى شما خلاصه مى کنم: او به جور و اسراف حکومت راند، و شما هم بیش از حد بیتابى کردید. براى خدا حکم حقّى استدرباره او که جور و اسراف داشت، و براى شما که خارج از حد عمل کردید

31

 قبل از جنگ جمل

به وقتى که عبداللّه بن عباس را نزد زبیرفرستاد تا او را به نظم و اطاعت حضرت بازگرداند با طلحه ملاقات مکن، زیرا او را همچون گاوى بینى که شاخش را روى گوشش کج کرده، بر مرکب چموش سوار مى شود و مى گوید رام است. اما با زبیر دیدار کن، زیرا او را طبیعتى نرم است، به او بگو: پسر دایى ات مى گوید: در حجازم شناختى، و در عراقم انکار کردى! براى تو از بیعتى که با من داشتى چه مانعى پیش آمده؟مى گویم: آن حضرت اولین کسى است که این جمله «فَما عَدا مِمّا بَدا» از او شنیده شده

32

 در نکوهش زمان خود

اى مردم، ما در روزگارى منحرف، و زمانى غرق کفران درآمده ایم، زمانى است که نیکوکار بدکار شمرده مى شود، و ستم پیشه بر طغیانش مى افزاید، از آنچه دانیم سودى نبریم، و از آنچـه ندانیـم نپرسـیم، از خطـرات ترسى نداریـم تا بر سـرمان فـرود آیـد. اصناف مردم مردم بر چهار دسته اند: گروهى از آنان مانعى از فساد در زمین ندارند مگر پستى نفس، و کندى اسـلحه، و کمـى مـال. گروه دیگر اسلحه برکشیده، شر خود را آشکار کرده، سواره و پیاده دنبال خود راه انداخته، خود را براى فساد آماده نموده، دین خود را تباه کند براى اندکى از مال دنیا که به غارت برد، یا سوارانى که به دنبالش بیفتند، و یا مسندى که بر آن نشیند.

چه تجارت بدى است که دنیا را ارزش خود دانى، و آن را عوض آنچه نزد خدا براى تو مهیاست قرار دهى! گروه دیگر آن که با عمل آخرت دنیا خواهد، و آخرت را به وسیله عمل صالح دنیوى نجوید. اظهار فروتنى کند، گامها را کوچک بردارد، دامن جامه کوتاه نماید،و خود را امین جا زند، و پرده پوشى حق را وسیله معصیت قرار دهد! گروه دیگر را پستى نفس و نداشتن قوم و قبیله از طلب حکومت برجا نشانده، این تهیدستى او را محدود کرده، خود را به اسم قناعت آراسته، و خویش را به لباس زهـد زینـت داده، در حـالى کـه در شـب و روز اهـل عنـوان قنـاعت و زهـد نیـست.

باقى ماندند آنان که یاد قیامت چشمشان را از حرام بسته، و ترس از محشر اشکشان را جارى کرده. گروهى از اینان مطرود مردمند، و بعضى در وحشت مقهوریت، و دسته اى ساکت و خاموش، و عده دیگر با خداوند مناجات مخلصانه دارند، و بعضى از اینان هم ماتم زده و زجر کشیده اند. تقیه آنان را به گمنامى کشیده، در خوارى غرق شده، در دریایى از تلخى غوطهورند، دهانشان از سخن بسته، و قلبشان مجروح است.

ملّت را موعظه کردند تا ملول و خسته شدند، مقهورمردم شده تا خوار گشتند، و شهید شدند تا کم شدند. دنیا باید در چشم شما ناچیزتر از برگهایى باشد که جز در دباغى به کار نیاید، و بى ارزش تر از پشم بز باشد که موقع چیدن از دم قیچى مى ریزد. از گذشتگان پند گیرید پیش از آنکه آیندگان از شما پند گیرند، و دنیاى نکوهیده را رها کنید، زیرا این دنیا کسانى را رها کرده که عاشق تر از شما به آن بودند. مى گویم: بى بهره گان از دانش این خطبه را به معاویه نسبت داده اند، در صورتى که بدون تردید از سخنان امیرالمؤمنین علیه السّلام است، طلاى ناب کجا و خاک؟! آب شیرین کجا و آب تلخ؟!

بر این مدّعا دلالت کرده رهنماى ماهر، و ناقد کرده آن را ناقد بصیر: عمرو بن بحر جاحظ که این خطبه را در اول کتاب «البیان و التبیین» آورده، و کسى را که آن را به معاویه نسبت داده ذکر نموده و آن گاه گفته: این سخن به فرمایشات على شبیه تر، و به روش آن حضرت در تقسیم مردم، و وصف آنان به مغلوبیت و ذلّت و تقیه و ترس، سزاوارتر است. و گفته: کجا دیدیم معاویه را درحالى از احوال که درگفتارش روش زاهدان و رفتار عابدان راپیش گیرد ومانند آنان سخن گوید؟!

33

به هنگام خروجش براى جنگ با اهل بصره

عبداللّه بن عباس گفت: در ذى قار بر امیرالمؤمنین علیه السّلام وارد شدم در حالى که کفش خود را وصله مى زد، از من پرسید: ارزش این کفش چند است؟ گفتم: هیچ. گفت: به خدا سوگند این کفش پاره در نظر من از حکومت بر شما محبوبتر است، مگر اینکه بتوانم حقّى را اقامه و باطلى را دفع کنم. سپس بیرون آمد و خطبه اى براى مردم خواند و فرمود: خداوند سبحان محمّد صلّى اللّه علیه وآله را به نبوت برانگیخت در حالى که احدى از عرب کتابخوان نبود، و ادّعاى نبوت نداشت. آن حضرت ایشان را رهبرى کرد تا در محل اصلى آدمیت مستقر ساخت، و به زندگى نجات بخش رساند، تا کجى هاى آنان استقامت یافت، و احوال متزلزل آنان آرام گردید.

به خدا قسم من در میان جمعیت این لشکر بودم که به سپاه کفر هجوم بردیم تا فرار کردند. از جنگ عاجز نشدم و نترسیدم، این بار هم وضع من مانند آن زمان است، بى شک باطل را مى شکافم تا حق از پهلوى آن بیرون آید. مرا با قریش چه کار؟! به خدا در روزگار کفرشان با آنان جنگیدم، امروز هم محض انحرافشان با آنان پیکار مى کنم، دیروز رویارویشان قرار داشتم، امروز هم در مقابلشان ایستاده ام. به خدا قسم قریش کینه اى از ما ندارد جز آنکه خدا ما را بر آنان برگزید،و آنان را در زمره خود درآوریم، پس چنان بودند که شاعر گفته: به جان خودم سوگند که بامدادان پیوسته شیر خالص نوشیدى، و سرشیر و خرماى بى هسته خوردى. ما این مقام عالى را به تو دادیم و تو مقامى نداشتى، ما بودیم که پیرامون تو اسبان کوتاه مو و نیزه ها فراهم ساختیم

34

 در تحریک مردم براى جنگ با شامیان

اُف بر شما، که از توبیختان به تنگ آمده ام. آیا در عوض حیات دائمى به زندگى دنیا راضى شده اید؟ و به جاى عزت به ذلت دل خوش کرده اید؟ چون شما را به جهاد دعوت مى کنم دیدگانتان به گردش مى افتد گویى به سختى جان کندن دچار شده، و در بیهوشى غفلت فرو رفته اید، به طورى که راه گفت و شنودتان با من بسته مى شود و در پاسخ من دچار سرگردانى مى شوید گویى دلتان گرفتاراختلال و عقل ندارید. هیچ گاه براى من مردم مطمئنّى نیستید، و پیشتوانه قابل توجهى نمى باشید، و یاران توانمندى نیستید که به شما نیاز افتد. شما مانند شتران بى ساربانى هستید که چون از طرفى جمعشان کنند از طرف دیگر پراکنده شوند. به خدا قسم براى شعله ور ساختن آتش جنگ بدمردمى هستید، فریب مى خورید و چاره فریب نمى نمایید، شهرهایتان به تصرف دشمن مى رود به خشم نمى آیید، دیده دشمن بیدار است و شما در بى خبرى هستید. به خدا قسم شکست خوردند آنان که با یکدیگر همراهى نکردند. سوگند به خدا گمانم در حق شما این است که اگر جنگ شدت گیرد، و تنور مرگ گرم شود، شما مانند جدا شدن سر از بدن از پسر ابوطالب جدا شوید.

سوگند به حق، کسى که زمینه سلطه دشمن را بر خود فراهم کند تا دشمن گوشتش را بخورد، و استخوانش را بشکند، و پوستش را بکَند، عجز و بى غیرتیش بزرگ، و دلش که در قفسه سینه اش جاى دارد ناتوان و ضعیف است. تو اگر مى خواهى این گونه باش، اما من به خدا قسم قبل از آنکه فرصت سلطه به دشمن بدهم با شمشیر مشرفى چنان بزنم که استخوان ریزه هاى سرش بپرد، و بازو و قدمش قطع شـود، و بعد از آن خداونـد هر چـه را خواهـد انجام دهـد.

اى مردم، مرا بر شما حقّى است، و شما را بر من حقّى. اما حق شما بر من این است که خیرخواه شما باشم، و غنیمت شما را به نحو کامل به شما بپردازم، و شما را تعلیم دهم تا جاهل نمانید،و مؤدب به آداب نمایم تا بیاموزید. و اما حقى که من بر شما دارم وفا به بیعتى است که با من نموده اید،و خیرخواهى نسبت به من در حضور و غیاب، و اجابت دعوتم به وقتى که شما را بخوانم،و اطاعت از من چون دستورى صادر کنم.

35

 بعد از جریان حَکَمیت

خداى را سپاس اگرچه روزگار امرى عظیم و شکننده، و حادثه اى بزرگ پیش آورده. و شهادت مى دهم که معبودى جز اللّه نیست که یگانه است و بى شریک، و خداى دیگرى با او نیست. و محمّـد بنـده و رسـول اوسـت، درود خدا بر او وآلش بـاد. اما بعد، سرپیچى از ناصح مهربانى که آگاه و تجربه دیده است موجب سرگردانى و علّت پشیمانى است. من در داستان حکمیت امر خود را با خلاصه آنچه در دل داشتم صاف و روشن براى شما گفتم، «اما اگر دستور قصیر اطاعت شود»!ولى از دستورم سرپیچى کردید، سرپیچى مخالفان جفاکار، و پیمان شکنان نافرمان، تا جایى که خیرخواه در خیرخواهیش به تردید افتاد، و آتش زنه از آتش دادن امتناع کرد.  داستان من و شما چنـان اسـت که بـرادر هـوازنى گفته: «من در مُنَعَرج اللِّوى دستورم را به شما گفتم و شما امر مرا نفهمیدید مگر ظهر فردا که کار از کار گذشته بود

36

 در ترساندن اهل نهروان

من شما را از اینکه فردا در اطراف این نهر و میان این زمینهاى پست روى  خاک افتاده باشید مى ترسانم، بدون آنکه برهانى از پروردگارتان داشته و حجتى آشکار همراهتان باشد. دنیا شما را دچار هلاکت کرد، و به دست خود به دام قضا و قدر افتادید. من شما را از این حکمیت بازداشتم، و شما با من همانند مخالفان پیمان شکن مخالفت کردید، تا مجبور شدم رأیم را با رأى شما یکى کنم.  شما مردمى سبکسر و غرق در خیالات احمقانه هستید.  اى مردم بى ریشه، من که شرّى برایتان نیـاوردم، و زیانى براى شما نخواسـتم

38

 در تعریف شبهه

 شبهه را به این خاطر شبهه مى گویند که شبیه حق است.  اما چراغ اولیاء خدا در امور شبهه ناکْ یقین، و راهنمایشان راه هدایت است.  ولى دعوت کننده دشمنان خدا در مسیر شبهه ضلالت،  و راهنماشان کوردلى است.  نه ترس از مرگ علّت نجات اسـت، و نه عشـق به بقا عامل جاودانگى اسـت.

39

 در نکوهش یاران، و دعوت به جهاد

به مردمى گرفتار شده ام که دستورم را پیروى نمى کنند، و دعوتم را پاسخ نمى گویند. اى بى ریشه ها، براى یارى حق به انتظار چه هستید؟ آیا دینى نیست که شما را متحد کند؟ غیرتى ندارید که خشم شما را به حرکت درآورد؟ فریادزنان در بین شما مى ایستم، و با صداى بلند از شما یارى مى خواهم، سخنم را گوش نمى دهید، و فرمانم را نمى برید تا وقتى که بدى عاقبت امور آشکار شود. انتقام خونى را بهوسیله شما نمى توان گرفت، و به توسط شما امکان رسیدن به مقصودى نیست.

شما را به یارى برادرانتان خواندم ولى همانند شتر بیمار و خسته فریاد کردید، و همچون شتر لاغر زخمدیده از حرکت سنگینى نمودید، آن گاه از شما لشگرى اندک و مضطرب و ناتوان به سوى من آمد که «گویى به سوى مرگ رانده مى شوند و صحنه مرگ را به چشم خود مى نگرند». مى گویم: «متذائب» به معنى «مضطرب»است، و این معنا از گفتار عرب گرفته شده که مى گویند:  «تَذاءَبَتِ الرّیحُ»یعنى باد مضطرب وزید. و به این خاطر گرگ را ذِئب گویند که وقت راه رفتن مضطرب است

40

 زمانى که شنید خوارج نهـروان مى گویند: لا حُکْمُ اِلاّ لِلّهِ، فرمـود:

گفتار حقّى است که به آن باطلى اراده شده. آرى حکمى نیست مگر براى خدا، ولى اینان مى گویند: زمامدارى مخصوص خداست. در حالى که براى مردم حاکمى لازم است چه نیکوکار و چه بدکار، که مؤمن در عرصه حکومت او به راه حقّش ادامه دهد، و کافر بهره مند از زندگى گردد، و خدا هم روزگار مؤمن و کافر را در آن حکومت به سر آرد، و نیز به وسیله آن حاکم غنائم جمع گردد، و به توسط او جنگ با دشمن سامان گیرد و راهها به سبب او امن گردد، و در امارت وى حق ناتوان از قوى گرفته شود، تا مؤمن نیکوکار راحت شود، و مردم از شرّ بدکار در امان گردند . در روایت دیگرى آمده: وقتى گفتار خوارج را در زمینه حَکَمیت شنید فرمود: [ درباره شما به انتظار حکم خدا هستم. ]و فرمود:[ اما در سایه حکومتِ انسان صالح، اهل تقوا به راه خود ادامه دهند. ولى در حکومت بدکار، اهل شقاوت از حیات دنیا بهره مند مى گردند، تا روزگار هر یک به سر آید، و مرگش فرا رسد.

43

 پس از آنکه جریر بن عبداللّه بَجَلى را براى بیعت گرفتن از معاویه به شام فرستاد و یاران حضرت آمادگى خود را براى جنگ با اهل شام مطرح کردند. آماده شدن من براى جنگ با اهل شام در حالى که جریر نزد آنان است، بستن درِ حجت به روى آنان، و باعث روى گرداندن شامیان از خیر است اگر خواهان خیر باشند. ولى من براى سفارت جریر وقتى را معین کرده ام که پس ازپایان آن نمى ماند مگراینکه فریب خورده یا آلوده به نافرمانى من شود. در این وقت نظر من مدارا است، و شما هم همان را پیشه خود سازید، البته با آمادگى شما جهت نبرد مخالفتى ندارم . همه جوانب این کار را سنجیده، و ظاهر و باطن آن را زیر و رو کرده ام، براى خود چاره اى جز جنگ یا کفر به آورده محمّد صلّى اللّه علیه وآله ندیدم. قبل از من براى مردم حاکمى بودکه حوادثى را پدید آورد، وجاى اعتراض وگفتگو علیه خود را براى مردم بازکرد، مردم هم درباره او سخنانى گفتند، آن گاه بر او خرده ها گرفتند و به تغییر او دست زدند.

44

 به وقتى که مصلقة بن هُبَیره شیبانى به سوى معاویه فرار کرد.

مصلقه اسراى بنى ناجیه را از عامل امیرالمؤمنین(ع) خریده و آزاد نموده بود (و حدود نیمى از مبلغ را نپرداخته بود). زمانى که حضرت  بهاى آن را خواست خیانت کرده به شام گریخت. خدا مصقله را خیر ندهد، عمل کرد عمل بزرگان، و فرار کرد فرار بردگان. او ستایش کننده خود را هنوز گویا نکرده خاموش نمود، و وصف کننده اش را هنوز تصدیق نکرده سرکوب کرد. اگر پیش ما مى ماندآنچه مقدورش بود از او مى گرفتیم، و به انتظار فراوانى مالش براى تسویه بقیه آن مى ماندیم

46

 به وقتى که براى حرکت به شام تصمیم گرفت

خداوندا، به تو پناه مى برم از سختى سفر، و غم و اندوه بازگشت، و از آنچه در اهل و مال و فرزندم زشت بینم. بارالها، یار سفرم، و جانشین در برنامه زن و فرزندم تویى، و کسى جز تو قدرت بر این دو کار ندارد، زیرا براى جانشین توانایى همـراهى با مسافر نیست، و همـراه مسافر هم قـدرت جانشینى نـدارد. ابتداى این سخن از رسول حق ص روایت شده، و دنباله آن به بعد را امیرالمؤمنین علیه السّلام با بلیغ ترین سخن و نیکوترین تکمیل از «و لا یَجْمَعُهُما» به بعد به پایان برده است

47

 در باره کوفه

اى کوفه، گویا تو را مى نگرم که همانند چرم عُکاظىّ زیر پاى حوادث کشیده مى شوى،  پایمال پیشامدها مى گردى، و اضطرابها بر تو سوار مى شود.  مى دانم هیچ ستمکارى بر تو بدى نخواست مگر اینکه خداوند او را به برنامه مشغول کننده اى مبتلا ساخت، یا هدف تیر کُشنده اى نمود.

48

 زمان رفتن به سوى شام

حمد خداى را هر بار که شب درآید و تاریک شود.  و حمد خداى را هرگاه ستاره درخشد و غروب کند. و سپاس خداى را که نعمتش پایان نگیرد، و احسانش را هیچ جزا و پاداشى برابر نگردد. امّا بعد، مقدمه سپاه خود را فرستادم، و به آنان امر کردم که در حواشى فرات بمانند تا دستورم به آنها برسد.  رأیم این است که از فرات بگذرم و به دسته اى اندک از شما که در کنار دجله اند برسم، و آنان را بسیج کرده همراه شما به جنگ با دشمنانتان ببرم، و آنها رایـار شـما قـرار دهـم.  مى گویم: «مِلطاط» جهت حرکتى است که به لشگر خود دستور داد آن جهت را بگیرند، که کنار فرات بود. و ملطاط به ساحل دریا هم گفته مى شود، و اصل معناى این لغت زمین هموار است و منظور حضرت از نطفه آب فرات است، و این از عبارات غریب و اعجاب انگیز است

50

 در بیان فتنه

ابتداى ظهور فتنه ها هواهایى است که پیروى مى شود،  و احکامى که در چهره بدعت خودنمایى مى کند، در این فتنه ها و احکام با کتاب خدا مخالفت مى شود، و مردانى مردان دیگر را بر غیر دین خدا یارى و پیروى مى نمایند. اگر باطل از آمیزش با حق خالص مى شد راه بر حق جویان پوشیده

نمى ماند.  و اگر حق در پوشش باطل پنهان نمى گشت زبان دشمنان یاوه گو از آن قطع مى گشت.  ولى پاره اى از حق و پاره اى از باطل فراهم شده و در هم آمیخته مى شود، در این وقت شیطان بر دوستانش مسلط مى شود، و آنان که لطف حق شاملشـان شـده نجـات مى یابنـد

51

 زمانى که ارتش معاویه در جنگ صفین بر یاران آن حضرت پیشى گرفته،

راه ورود به آب فرات را اشغال کردند و لشگر امام را از برداشتن آب مانع شدند آنان از شما خوراک جنگ خواستند،  یا به پستى تن داده و شرف خود را از دست بگذارید، یا شمشیرتان را از خون آنان سیراب کرده تا از آب سیراب شوید. زیرا نابودى شما در آن زندگى است که محصولش شکست از دشمن است، و زندگى شما در آن مرگى است که نتیجه اش پیروزى بردشمن است.

بدانید معاویه دسته اى گمراهان منحرف را به دنبال خود آورده،  و حقیقت را از آنان پنهان کرده،

تا این بى خبران گلوهاى خود را آماج تیر مرگ نموده اند.

53

در مسأله بیعت

مردم براى بیعت با من به شدت به هم مى خوردند مانند به هم خوردن شتران تشنه در روز ورود به آب که ساربان آنها را رها کرده و عقال از پایشان برداشته باشد، تا جایى که گمان بردم مرا خواهند کشت یا در حضورم بعضى بعض دیگر را نابود خواهند کرد زیر و روى حکومت را اندیشه کردم به صورتى که خواب را از چشمانم گرفت،  راه چاره اى جز جنگ با دشمنان یا انکار آنچه که محمّد صلّى اللّه علیه وآله آورده نیافتم، پس تحمل جنگ برایم آسانتراز تحمل کیفر الهى، و مشقت هاى این دنیا برایم سهل تر از مشقّت هاى آخرت بود.

54

 به وقتى که به نظر یارانش در اجازه براى آغاز جنگ صفّین تأخیر نمود

اما سخن شما که: آیا این همه درنگ از نبرد براى ناگوار بودن مرگ است؟ به خدا قسم باکى ندارم که من بر مرگ وارد شوم یا مرگ به سوى من آیـد و  اماکلام شما که تأخیرم در نبرد تردیدنسبت به شامیان است، به خدا سوگند یک روز جنگ را به تأخیر نینداختم جز به طمع اینکه گروهى از این مردم به من ملحق شوند و به وسیله من هدایت یابند و با آن دیدضعیفى که دارند از نورم بهره مند گردند، این تأخیر با این نظرى که دارم برایم از اینکه گمراهان را با شمشیر درو کنم محبوبتر است هرچند که کیفر گناهانشان به گردن خودشان است

55

 در مقایسه یاران پیامبر با یاران خود

ما در کنار رسول خدا ص بودیم، پدران و فرزندان و عموهاى خود را به امر حق مى کشتیم، و این مسئله جز بر ایمان و تسلیم و حرکت در راه راست و شکیبایى بر سوزش اَلَم، و کوشش ما در جهاد با دشمن نمى افزود. و مردى از ما و مردى از دشمن چون دو شیر نر با هم درمى افتادند، و در صدد برآوردن جان یکدیگر بودند  تا کدام یک از آن دو جام مرگ را به کام  دیگرى بریزد یک بار ما بر دشمن پیروز مى شدیم، و یک بار دشمن بر ما. چون خداوند راستى ما را دید دشمن ما را سرکوب کرد، و یارى خود را بر ما فرو فرستاد، تا آن وقت که اسلام همانند شترى که سینه و گردن براى استراحت به زمین نهد و در جاى خود بخوابد استقرار یافت.

57  

 در خطاب به خوارج نهروان

طوفان مرگ زا بر شما بوزد، و اصلاح کارى از شما باقى نماند! آیا پس از ایمانم به خدا و جهادم همراه رسول حق صلّى اللّه علیه وآله به کفر خود شهادت دهم؟! «در این صورت گمراه شده و از گردونه هدایت یافتگان خارج شده ام.» به بدترین سرنوشت بروید، و از راهى که آمده اید به جهالت گذشته برگردید! بدانید پس از من به پستى فراگیر دچار مى شوید، و شمشیرهاى برنده به سراغتان خواهد آمد، و ثروت شما را ستم کاران گرفته مِلک خود و این عمل را براى خود سنّت قرار دهند گفتار حضرت: «و لا بَقِىَ مِنکم آبِرُ» به سه صورت روایت شده: یکى همان طور که درمتن آورده ایم  «آبر» با راء به معناى اصلاح کننده نخل است.

دوم «آثر» با ثاء سه نقطه به معناى روایت کننده و حکایت کننده حدیث، که این صحیح ترین وجه نزد من است. گویى حضرت فرموده: مخبرى از شما باقى نماند. سوم «آبز» با زاى نقطه دار به معناى پرخاشگر; و نیز به معناى هلاک شونده است.

58

 زمانى که عزم بر جنگ خوارج داشت

و به آن حضرت خبر دادند که آنان از پل نهروان عبور کرده اند محل نابودى ایشان این طرف آب است.

به خدا قسم ده نفر از ایشان از این مهلکه جان به در نبرند، و از شما هم ده نفر کشته نشود مراد از «نطفه» آب نهر است. لغت نطفه از جنبه کنایى فصیح ترین کنایه از آب مى باشد هرچند آب بسیار باشد و ما شبیه این مطلب را ذیل نظیر همین فرمایش حضرت در گذشته اشاره کردیم

59

در وقتى که خوارج به قتل رسیدند

و به آن حضرت گفته شد همه آنان هلاک شدند به خدا قسم چنین نیست; اینان نطفه هایى هستند در صلب مردان، و رَحِم زنان، هرگاه از آنان شاخى سر زند بریده شود تا اینکه آخرین آنان دزدانى لُخت کننده مردم شوند.

درباره خوارج

پس از من خوارج را نکشید، چون کسى که حق را بجوید و اشتباه کند مانند کسى نیست  که باطل را بخواهد و آن را بیابـد منظور حضرت از باطل خواه معاویه و اصحاب اوست

61

زمانى که او را از ترور ترساندند

براى من از جانب خدا سپر محکمى است، چون آخرین روز حیاتم در رسد آن سپر از پیش رویم کنار رود و مرا به دسـت مرگ سپارد. در آن زمـان نه تیر به خطا رود، و نه زخم بهبود یابد. 

 65

در آداب جنگ که در بعضى از ایّام صفین به اصحابش فرمود

اى گروه مسلمانان، ترس از حق را لباس زیرین خود قرار دهید، و آرامش را لباس روى خود سازید، و دندانها را به هم بفشارید، زیرا این برنامه شمشیرها را از سر دورکننده تر است زره را بر تن کامل کنید، و شمشیرها را پیش از بیرون کشیدن در غلاف بجنبانید، به گوشه چشم با حالت خشم به دشمن بنگرید، ونیزه را از راست وچپ به دشمن بزنید، و با دَم  شمشیر ضربه وارد کنید و شمشیرها را با پیش نهادن گامها به دشمن برسانید، و بدانید که عمل شما در دیدِ خدا و شما با پسر عم رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله همراه هستید، پس حمله را پى در پى کنید، و از فرار کردن شرم نمایید، زیـرا فـرار از جنـگ ننگ نسلهـا، و آتش فـرداى قیامت است.

از جدا شدن روحتان از بدن در جهاد خوشحال باشید، و آسان به سوى مرگ حرکت نمایید بر شما باد به این لشگر متراکم دشمن، و خیمه هاى افراشته به طناب، میان آن خیمه را بزنید،که شیطان در جانب پایین آن پنهان است، براى برجستنْ دست به پیش داشته، و براى فرار پا پس نهاده. براى نمودار شدن پایه حق هرچه سخت تر قصد دشمن کنید، که «شما انسانهاى برتـرید و خدا با شماست و پاداش شما را هیـچ نمى کاهـد. 

 66

 در حق انصار

گویند: وقتى پس از رحلت رسول خدا ص اخبار سقیفه به آن حضرت رسید فرمود:  انصار چه گفتند؟ عرضه داشتند انصار گفتند: امیرى از ما و امیرى از شما باشد. آن حضرت فرمود چرا به گروه انصار این گونه احتجاج نکردید که پیامبر ص وصیت فرمود که به نیکوکار انصار نیکى شود، و از بدکارشان چشم پوشى گردد؟ به حضرت گفتند در این وصیت چه حجّتى بر انصار است؟ فرمود: اگر حکومت از آنان بود پیامبر در حقشان سفارش نمى کرد.  سپس فرمود: قریش چه گفتند؟ عرضه داشتند:  قریش استدلال کردند که آنان شجره رسولند صلّى اللّه علیه و آله. فرمود به درخت احتجاج کردند، و میوه آن را ضایع نمودند !

67

وقتى که امارت مصر را به محمدبن ابوبکر واگذاشت

و مصر از دست او بیرون رفته و به شهادت رسید مى خواستم حکومت مصر را در اختیار هاشم بن عُتبه قرار دهم، اگر او را استاندار مصر مى کردم عرصه را براى دشمنان خالى نمى کرد، و فرصتى به آنان نمى داد.  البته سرزنشى بر محمّد بن ابوبکر نیست، او محبـوب مـن ،  و پسر همسـرم بـود.

68

در سرزنش اصحاب سست پیمانش

چه اندازه با شما مدارا کنم چنانکه با شترهاى کوهان کوفته مدارا مى شود، و با لباسهاى پوسیده رفتار مى گردد، که از هر طرف دوخته مى شود از جانب دیگر پاره مى گردد؟! هر وقت گروهى از سپاه شام به شما رو مى کند هر مردى از شما درب خانه اش را مى بندد، و چون سوسمار به لانه مى خزد و مانند کفتار به آشیانه پناه مى برد. به خدا قسم ذلیل کسى است که شما به یاریش برخیزید. و آن که به وسیله شما به سوى دشمن تیر بیندازد با تیر شکسته بى پیکان تیراندازى کرده. سوگند به خداشما در عرصه هاى آرام فراوانید، ولى زیر پرچم هاى جهاد اندک. من آنچه که شما را اصلاح و کجى هایتان را مستقیم مى نماید مى دانم، ولى هرگز با تباه کردن خود شما را اصلاح نمى کنم .خداوند رویتان را خوار، و نصیبتان را تباه گرداند. آنچنان که باطل را مى شناسید .معرفت به حق ندارید، و آنچنان که حق را باطل مى کنید باطل را نابود نمى نمایید!

69

 سحرگاه روزى که ضربت به فرق مبارکش رسید

نشسته بودم که خواب مرا گرفت، و رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله بر من آشکار شد، گفتم: اى پیامبر خدا، چه کجى ها و دشمنى ها از امت تو دیدم فرمود: به آنان نفرین کن. گفتم: خداوند بهتر از آنان را به من عنایت کند، و به جاى من شرى را بر آنان گمـارد منظـور از «اَوَد» کجـى و «لَـدَد» دشمنى است، و این از فصیح ترین سخنان اسـت

70

در سرزنش اهل عراق

پس از حمد حق، اى اهل عراق، شما همچون زن حامله اى هستید که باردار شده، و پس از دوران باردارى طفل مرده بزاید و شوهرش بمیرد، و دوره بیوه گیش طولانى شود، و دورترین اشخاص ارثش را ببرد.بدانید به خدا قسم آمدنم به سوى شما از روى اختیار نبود، اضطرار مرا به سوى شما کشید. به من خبر رسیده که شما مى گویید: على دروغ مى گوید! خدا شما را بکشد!

بر چه کسى دروغ بندم؟  برخدا ؟ من اولین کسى هستم که به حق ایمان آوردم. یا برپیامبر خدا؟ من نخستین فردى هستم که او را تصدیق نمودم  .نه هرگز به خدا قسم، اما سخنانى است که از پیامبر گرفته ام که شما از آن غایب بودید، و لیاقت شنیدن آن را نداشتید . مادر آن که گفت «على دروغ مى گوید» به عزا بنشیند! اگر ظرفیت داشته باشد علموحکمت را رایگان دراختیارش مى گذارم،

«و در آینده حقیقت آنچه را به شما خبر دادم خواهید دانست.

73

زمانى که شوراى خلافت قصد بیعت با عثمان کرد

شما مى دانید که من به حکومت از دیگران شایسته ترم، و به خدا قسم آن را رها مى کنم تا وقتى که امور مسلمین سالم بماند، و ستمى در برنامه امت جز بر من روى ندهد رها مى کنم به امید پاداش و فضل آن، و اِعراض از زر و زیور دنیا که شما نسبت به آن دچاررقابت شده اید.

74

 زمانى که شنید بنى امیّه او را متهم به قتل  عثمان مى کنند

آیا آگاهى بنى امیه از وضعم آنان را از افترا زدن به من بازنداشت؟ آیا سابقه پاک من مردم نادان را از تهمت به من منع نکرد؟ البته پندى که خدا به آنان داده از زبان من رساتر است. من احتجاج کننده با خارج شدگان از دینم، و دشمن به تردیدافتادگان در آیین. تمام امور مشتبه به کتاب خدا عرضه مى شود، و بندگان به آنچه در سینه دارند مجازات مى گردند.

78

وقتى که قصد حرکت به سوى خوارج نمود،

و یکى از یارانش به او گفت:اى امیرمؤمنان،  اگر در این ساعت حرکت کنى با اطلاعى که از اوضاع کواکب دارم مى ترسم به پیروزى نرسىحضرت فرمود:آیا تصور مى کنى به ساعتى راهنمایى مى نمایى که هر کس در آن ساعت حرکت کند زیان و ضرر ازاو دور مى شود؟ و برحذر مى دارى از ساعتى که هر که در آن حرکت نماید زیان و ضرر وى را احاطه مى کند؟ آن که تو را در این گفتار تصدیق کند قرآن را تکذیب کرده، و به گمان خود از طلب یارى خدا دربه دست آوردن مطلوب و دفع مکروه بى نیاز شده.  بنابر گفتار تو سزاوار است کسى که به گفته تو عمل کند تو را ستایش نماید نه خدا را، زیرا به خیال تو آن که او را به ساعتى راهنمایى کرده که در آن منفعت برده و از زیان در امان مانده تویى.  سپس رو به مردم کرد و فرمود: اى مردم، از آموختن علم نجوم بپرهیزید مگر به عنوان ابزارى براى جهت یابى در خشکى یا دریا، زیرا نتیجه آموختن نجوم کهانت و پیشگویى است، و منجم چون کاهن، و کاهن همانند ساحر،و سـاحر همچون کافـر است، و کافـر در جهنّـم است. به نـام خـدا حرکت کنیـد.

79

 پس از پایان جنگ جمل در مذمّت زنان

اى مردم، زنان از نظر ایمان  و ارث و عقل ناقصند. اما نقصان ایمانشان به اعتبار معاف بودن از نماز و روزه در ایام قاعدگى است. اما نقصان ارثشان به اعتبار اینکه سهم ارث آنان نصف سهم ارث مردان است.  اما نقصان عقلشان، به اعتبار اینکه شهادت دو زن برابر شهادت با یک مرد است. از بَدان آنان بترسید، و از خوبانشان بر حذر باشید،  و در امور پسندیده از آنان پیروى نکنید تا در اعمال ناشایسته طمع پیروى نداشته باشند.

83

 درباره عمرو عاص

مرا از پسر زانیه تعجب است، که به مردم شام وانمود مى کند که در من شوخ طبعى است، و انسانى بازیگرم، شوخى مى کنم و در بازى کردن کوشایم. او به باطل سخن گفته، و به این گونه سخن مرتکب گناه شده .بدانید که بدترین گفتار دروغ است. او در سخن راندن دروغ مى گوید، و وعده مى دهد و تخلف مى کند،چون درخواست مى کند اصرار مى ورزد، و چون از او درخواست شود بخل مى ورزد، به عهدش خیانت مى کندو قطع رحم مى نماید، و چون به میدان جنگ آید براى شعله ور ساختن جنگ چه امر و نهى ها مى کند !البته پیش از بیرون آمدن شمشیرها از غلاف، و چون جنگ آغاز شود بزرگترین حیله اش براى نجات خود نشان دادن عورتش به مردم است !به خدا قسم یاد مرگ مرا از بازى بازمى دارد، و نسیان آخرت او رااز گفتن حق مانع مى شود. او با معاویه بیعت نکرد مگر به شرط بخشیده شدن  مصر به او، و اخذ رشوه کمى براى دست برداشتن از دین.

از این خطبه است

درباره برخى اشتباه کاران

تا اینکه گمان کننده گمان مى کند  دنیا بسته به بنى امیه است، سودش را به آنان مى رساند، و بر آب پاکیزه خود واردشان مى نماید، و تازیانه و شمشیرشان از این امت برداشته نمى شود پندار این گمان کننده دروغین است، بلکه حکومت بنى امیه و لذت عیش آنان مانند آبى است که اندکى  مى چشند، سپس تمام آن را از دهان بیرون مى ریزند.

91

به هنگامى که مردم پس از کشته شدن عثمان خواستند با او بیعت کنند

رهایم کنید و غیر مرا بخواهید، زیرا ما با حادثه اى روبرو هستیم که آن راچهره ها و رنگهاست، حادثه اى که دلها بر آن استوار، و عقلها بر آن پایدار نمى ماند. آفاق حقیقت را ابر سیاه گرفته، و راه مستقیم دگرگون و نا شناخته شده است. بدانید اگر خواسته شما را پاسخ دهم بر اساسآنچه خود مى دانم با شما رفتار مى کنم، و به گفتار هیچ گوینده و سرزنش هیچ سرزنش کننده اى توجه نمى کنم. و اگر رهایم کنیدمانند یکى از شما خواهم بود، و شاید شنواتر و فرمانبردارتر از شما براى کسى باشم که حکومت خود رابه او مى سپارید. براى شما به وزارت بنشینم بهتر از قیام به امارت است.

92

در بیان فضل و علم خود، و خبر از فتنه بنى امیه

اما بعد، اى مردم، من بودم که چشم فتنه را کور کردم، و کسى جز من بر آن جرأت نداشت، بعد از آنکه تاریکى فتنه ها همه جا را گرفته، و سختىِ ها رى آن رو به فزونى نهاده بود. پس پیش از آنکه مرا نیابید از من بپرسید، به خدایى که جانم در قبضه قدرت اوست از آنچه که ازامروز تا قیامت رخ خواهد داد و نیز درباره گروهى که صد نفر را هدایت کند وصد نفر را به گمراهى برد از من نخواهید پرسید مگر اینکه شما را از دعوت کننده و جلودار و راننده شان و جاى فرود آمدن مرکبها و بار اندازشان و آن که از اهل آنها کشته مى شود، و آن که به مرگ طبیعى مى میرد خبرخواهم داد.

و اگر مرا از دست بدهید و آنگاه حوادث ناگوار و مشکلات طاقت فرسا بر شما فرود آید بسیارى از پرسش کنندگان سر فرود آورند و جمع زیادى از پرسش شوندگان از جواب فرو مانند، و این زمانى است که پیکار در میان شما ادامه یابد و دامن بالا زند، و دنیا برشما تنگ گردد آنچنان که ایّام بلا و ابتلا را بر خود طولانى انگارید، تا اینکهخداوند براى باقى ماندگان از نیکان شما پیروزى پیش آرد.

فتنه ها به وقتى که روى آرند عامل اشتباه شوند، و چون از میان بروند حقیقت آن بر همه معلوم گردد. فتنه ها به وقت آمدن ناشناس اند،و هنگام رفتن شناخته مى شوند. فتنه هاهمچون باد در گردشند، به شهرى اصابت مى کنند و از شهرى مى گذرند. بدانید که ترسناکترین فتنه ها به نظر من در زندگى شما فتنه بنى امیّه است، زیرا فتنه اى است کور و تاریک و فراگیر، و بلایش مخصوص مردم باایمان است، آن که در آن فتنه ها بصیر و داناست بلا دامنگیرش مى گردد، و هر که کوردل ونابیناست بلا از او دور مى ماند!

به خدا قسم پس از من بنى امیّه را براى خود حاکمان بدى خواهید یافت، آنانمانند شتر بدخلقى هستندکه با دهان گازمى گیرد، و بادست به سرصاحبش مى کوبد، و باپاى لگد مى اندازد، و ازدوشیدن شیرش مانع مى شود. با شما دائماً بر همین رویّه اند تا کسى از شما را باقى نگذارندمگر کسى که براى آنها سودمند باشد، یا به ایشان زیانى نرساند. سخت گیرى آنان از شما برطرف نخواهد شد تاجایى که غلبه شما بر آنان به پیروزى برده بر ارباب، یا فرمانبر بر فرمانده اش ماند.!

فتنه ایشان بر شما زشت و وحشتناک و به رویّه دوران جاهلیت وارد مى گردد، در آن فتنه نه علامت هدایتى یافت مى گردد و نه نشانه نجاتى دیده مى شود. ما اهل بیت از آن فتنه بر طریق نجاتیم، و در آن وقت قدرت دعوت در ما نیست. آن گاه خداوند مانند جدا شدن پوست از گوشت، آن فتنه ها را ازشما جدا مى کند به واسطه کسى که به آنان ذلت و خوارى مى دهد، و به شدّت آنان را از میدان به در مى کند، و جام تلخ بلا در کامشان مى ریزد، جز شمشیر به آنان ندهد، و جز لباس ترس بر آنان نپوشاند. در آن وقت قریش دوست دارد دنیا و آنچه در آن است را از دست بدهد و عوض آن یک بار دیگر رهبرى مرا اگر چه زمانش به اندازه قربانى کردن شتر کم باشد ببیند تا از آنان بپذیرم چیزى را که امروز مقدارى از آن را مى طلبم و به من نمى دهند..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">