تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

موضوعات قرآنی ؛ دینی و آموزشی : مطالب طبقه بندی شده جهت تحقیق ؛ جزوه ؛ کتاب و .....

مشخصات بلاگ
تاریخی فرهنگی قرآنی ۲

آشنائی با تاریخ اسلام :
عبرت آموزی (و لقد اهلکنا القرون من قبلکم .... گذشته چراغ راه آینده است)
آشنایی با علوم و موضوعات قرآنی ( هدی و رحمه للمتقین)

آخرین نظرات
  • ۴ خرداد ۰۱، ۱۷:۲۱ - خرید پیج اینستاگرام ارزان
    Great post.


خلاصه تفسیرسوره مبارک حمد(۱)
بسم الله الرحمن الرحیم.

شیعه به پیروی ازائمه اطهار معتقداست بسم الله الر حمن الرحیم که ابتدای هرسوره آمده است جزء سوره است وفقط برای شروع کار آورده نشده است.
آغاز کارها به نام خدا : درنام گذاریها انگیزه های مختلفی وجوددارد. اما اینکه به بشر دستورداده شده که کارهایش رابه نام خدابنامد برای این است که کارهایش جنبه قدس وعبادت پیداکند و به نام پروردگار برکت یابد.
(۲)
چرا آغاز کارها به نام خدا؟

باتوجه به احساس فطری که انسان از خداوند دارد و او را به عنوان منبع خیرات می شناسد، وقتی کارش رابه نام او آغاز کرد معنایش این است که:
1_ درسایه قدس وشرافت وکرامت اواین عمل نیزمقدس گردد
2_ اوراموجودی مقدس ومنزه ازجمیع نقص ها و سرچشمه کمالات دانسته ومی خواهد عملش را با انتساب به او برکت بخشد. لذا کارها را به نام هیچکس حتی نام پیغمبر نمی توان آغاز کرد. و این است معنی تسبیح نام الله که در ابتدای سوره اعلی به آن دستور داده شده: سبح اسم ربک الاعلی ....
در المیزان معنی تسبیح نام خدا این است که: آنجا که مقام تقدیس و تکریم است نام مخلوق درردیف نام خدا قرار نگیرد و یا در جایی که نام الله باید برده شود، نام موجود دیگری رابه کار نبریم که هردو شرک است.

(۳)
نامهای پروردگار هریک نمایانگر حقیقتی از حقایق ذات مقدس اوست. درقرآن کریم حدود 100اسم برای خداوند آمده که درواقع صد صفت است:
مانند الله رحمن رحیم و مالک یوم الدین که دراین سوره آمده، اما هیچیک جامعیت نام "الله" را ندارد چرا که این نام دربرگیرنده  جمیع صفات کمالیه است.
ریشه کلمه الله:
مفسرین دو احتمال داده اند:
1_ اله (بافتحه ل وه) یعنی ع ب د
پس الله یعنی ذات شایسته پرستش
2_ و له یعنی تحیر. و خداوند را الله گفته اند، زیرا که عقلها در مقابل ذات مقدسش حیران و متوجه و عاشق و پناهنده به اویند. پس الله یعنی آن ذاتی که همه موجودات نا آگاهانه واله او هستند.

(۴)
سیبویه ازعلمای صرف و نحو ریشه کلمه الله را "وله" به معنای حیرت درمقابل عظمت وبه معنای وله و عشق میداند.
درمثنوی مولوی نظرسیبویه درقالب اشعاری آمده که درضمن آن حالتی را در انسان یادآوری میکند که دردی پیداکرده وبیچاره گشته وبی اختیار به سوی نقطه ای روی می آورد و پناهنده میشود. او "الله" است.
همین حال رابرای دیگر موجودات در اوج آسمانها و دریاها و... بیان میکند. بنابراین:
1_الله آن ذاتی است که همه موجودات ناآگاهانه واله اویند
2_کلمه الله معادل فارسی ندارد. (واژگان خدا و خداوند و... تنها یک شأن ازشئون الله را دربر دارد)

(۵)
الرحمن الرحیم:

این دو کلمه نیز معادل فارسی ندارند و ترجمه «بخشنده مهربان» ترجمه رسایی برای این دوکلمه نیست زیرا بخشنده ترجمه "جواد" ومهربان ترجمه "رئوف" است و هردو ازصفات پروردگار هستند. اما رحمن و رحیم از رحمت مشتق شده اند و در کلمه رحمت معنای فراتری نهفته است.
درمواردی که موجودی نیازمند  ومستحق است و با لفظ و یا زبان تکوین، دستش درازاست وبه اصطلاح قابل ترحم است واژه رحمت به کار میرود پس وقتی میگوئیم رحمن و رحیم دو معنا در ذهن مامجسم می گردد:
1_نیاز عظیم و فراوان مخلوقات
2_رحمت بی حساب پروردگار به بندگان.
فرق رحمن ورحیم :
رحمن بر وزن فعلان و دلالت دارد بر کثرت و وسعت. و می رساند که رحمت حق همه جاگسترش پیدا کرده وهمه چیز را فراگرفته:
رحمتی وسِعت کل شئ(156اعراف) شامل انسان و غیرانسان، مؤمن و غیرمؤمن و خلاصه آنچه درعالم هستی است(مشمولِ) رحمت حق است

(۶)
درسی از بسم الله الرحمن الرحیم:

آنچه که از خدا به عالم می رسد شامل "خیر" و "شر" نیست، بلکه جمله نیکو و رحمت است و این رحمت شامل جماد و نبات و حیوان و انسان به تمام اقسامش می گردد زیرا اصولا فاتحه و گشایش هستی با رحمت حق آغاز گشته است.
رحیم بروزن فعیل دلالت بررحمت دائمِ و جاودانه ی حق دارد و تنها شامل آن بندگانی است که از طریق ایمان و عمل صالح خود را در مسیر نسیم رحمت خاصه حق قرار داده اند.
پس رحمت عام شامل همه ی مخلوقات است(رحمن) اما رحمت خاص الهی به انسانهای مطیع و فرمانبردار اختصاص دارد(رحیم)
الحمدلله:
برای ترجمه این کلمه درفارسی از دو واژه مدح(ستایس) و شکر(سپاس) استفاده شده اما هیچکدام به تنهایی رساننده معنای حمد نیستند.

(۷)
الحمد لله:

مدح به معنی ستایش است. ستایش از احساسهای مخصوص انسان است که وقتی درمقابل کمال، جلال، زیبایی و بهاء قرار می گیرد این احساس در او پیدا میشود که او را ستایش کند (این احساس نباید به صورت رذیله چاپلوسی که ریشه طمع ورزی دارد درآید)
احساس پاکیزه دیگری در انسان وجود دارد که باز از امتیازات انسان است و آن را "سپاسگزاری" می گویند و ترجمه کلمه "شکر" است و آن در وقتی است که از ناحیه کسی به انسان خیری برسد، انسانیت انسان اقتضا می کند که نسبت به او اظهار امتنان بنماید مثلا هنگامی که راننده ای حق عبور خود را به دیگری می دهد و طرف مقابل به طریقی از او تشکر می نماید.
صفت تشکر به این حد در حیوان وجود ندارد و مختص انسان است.
نکته: اینکه خدای متعال درقرآن سئوال می کند: هل جزاءالاحسان الاالاحسان؟
سؤالی است که مخاطب آن فطرت سلیم انسانی است و وجدان پاک انسان پاسخگوی آن است.

(۸)
معنای حمد:

اینکه گفته شده است که هرکس خودش رابشناسد خدا را نیز می شناسد، مطلب بسیار عظیم و مهمی است و یکی از راههای شناختن انسان همان شناختن احساسهای خاص انسانی است و از جمله آنها احساس "سپاس" است.
می توان گفت "حمد" ترکیبی است از مدح و سپاسگزاری.
یعنی مقامی که هم لایق ستایش است به دلیل عظمت و جلال و حسن و کمال و زیبایی و بهاء و هم لایق سپاسگزاری به دلیل احسانها و نیکی ها که از جانب اورسیده است.
الحمدلله رب العالمین:
حمد مخصوص خداوند است. بعید نیست که در معنی حمد، مفهوم پرستش نیز دخالت داشته باشد. پس در مفهوم حمد، سه عنصرستایش، سپاس و پرستش درآن واحد دخیل است.
یعنی حمد ستایش سپاسگزارانه پرستشانه است.
نکته: قدردانی و سپاسگزاری ازمخلوقاتی که خدا به وسیله آنها خیری به انسان میرساند نیز ضروری و در راستای سپاسگزاری از خداوند است.

(۹)
از اینجا که "حمد مخصوص الله است" معلوم می گردد که معنایش تنها سپاسگزاری نیست بلکه ستایش وپرستش نیزدرآن گنجانده شده است.
خداوند به دلیل اینکه یگانه ذات شایسته پرستش است و به دلیل اینکه رحمن و رحیم است او را ستایش و سپاس و پرستش می کنیم.
خلاصه اینکه حمد یک احساس پاک درونی انسان است و از اعماق روح انسان سرچشمه می گیرد که جمال و جلال را بستاید و در مقابل عظمت خاضع باشد.
تا انسان نسبت به خداوند معرفت کامل پیدا نکند نمی تواند یک سوره حمد را صحیح و بدون آنکه لقلقه زبان باشد بخواند.
البته معرفت کامل آن تنها کار علی ابن ابیطالب است که می فرماید: پروردگارا اینکه من تو را پرستش می کنم نه برای بهشت توست و نه برای ترس از جهنمت؛ بلکه برای این است که تولایق پرستشی.

(۱۰)
تفسیر رب العالمین:
کلمه رب نیز در فارسی معادل ندارد. گاه آن را به معنای تربیت کننده معنا می کنند. گویا در کلمه "رب" هم مفهوم خداوندگاری و صاحب اختیاری نهفته است و هم معنای تکمیل کننده و پرورش دهنده.
خداست که هم صاحب اختیارعالم است وهم کمال رسان همه عالم. عالمی که مادر آن زندگی می کنیم یعنی عالم دنیا یا عالم ماده، عالم تدریج است و نظامش چنین است که وجودها از نقص آغاز می شوند و به سوی کمال سیر می کنند.
عالم جماد، گیاه، حیوان، انسان وعالم افلاک همه ازنقص به سوی کمال درحرکتند و این خداوند است که آنها را به کمال نهایی می رساند و "رب العالمین" است.
 ازقرآن استفاده می شود که اصولا این جهان، جهان پرورش است و گویی یک محیط مساعد کشاورزی است که هرگونه بذری درآن پاشیده شود پرورش می یابد. یعنی نه تنها خوبها در آن تکامل می یابند، بلکه بدها یعنی آنها که تخم بد می کارند نیز در این جهان مراحل خود را طی می کنند.

۱۱
خداوند در سوره بنی اسرائیل اشاره به این دارد که هر کس طالب دنیا باشد و در این راه سعی و تلاش کند، دنیا را با دو شرط به او میدهیم.
1- آن اندازه که بخواهیم
2- و برای هر کس که خود اراده کنیم
 علت اینکه دنیا طلبی نتیجه اش صد درصد قطعی نیست به این جهت است که دنیا پر از تزاحم و آفات وموانع است.
اگر همت انسان محدود به دنیا باشد از جهنم سر در خواهد آورد, اما اگر کسی هدف آخرتی داشته باشد ودر راه آن سعی وکوشش کند عملش ضایع نشده وقطعا به نتیجه میرسدو هر دو گروه را خداوند مدد میکند. هرتئوری که در عمل به نتیجه برسد دلیل بر حقانیتش نیست، این نظام جهان است که هر کس هر بذری بپاشد رشد میکند وأحیاناً به نتیجه مطلوب میرسد.

۱۲
الرحمن الرحیم:
"رحمن"
یعنی آنکه همه هستی از ناحیه اوست وهر چه از او برسد رحمت و نیکوست.
"رحمن" مربوط به نظام هستی است و برای درک این صفت آنقدر عرفان عمیق برای بنده لازم است که جهان را سراسر رحمت ببیند وبه خیر وشر تقسیم نکند. بلکه سراسرهستی را به دلیل آنکه ناشی از اوست یک کاسه خیر ورحمت محض بداند.
ودر ستایش الله با این صفت نظام هستی را نظام خیر، رحمت و نور بداند.
و "رحیم" یعنی آن که فیضش دائماً به انسانها میرسد. واین صفت مربوط به عالم خاص انسانهاست. اگر انسان راه راست وصراط مستقیم حق را بپیماید. آنوقت یک رحمت وعنایت خاصی به او رسیده ودلش را نور وقلبش را نیرو میدهد واسباب راهش رامهیا میکند وبالاخره به مرحله داد و ستد با خداوند میرسد. در این وقت است که بنده به مرحله رضا وتسلیم خواهد رسید.

۱۳
مالک یوم الدین:

فقط خداوند است که مالک وملک حقیقی هم دنیا و هم اخرت است.  اگر بشر چشم حقیقت بین خود را باز کند حقایق جهان برایش مکشوف میشود و اگر نگاهی واقع بینانه بر جهان کند انگاه خواهد دید که همه ملکها وملکها ساختگی بوده ومالک و ملک حقیقی هستی فقط اوست.
 ایاک نعبد و ایاک نستعین: پروردگارا تنها وتنها تو را میپرستیم وتنها از تو یاری میجوییم.
 توحید یکی از مسایل اسلام است وهزاران مسایل دیگر در کنار توحید قرار گرفته است که با نگاهی دقیقتر میفهمیم که اسلام سراسر توحید است و تمام مسایل آن:
چه آنها که مربوط به اصول عقاید است اگر مورد تحلیل قرار گیرد مثل نبوت امامت ومعاد؛
و چه آنهایی که به اخلاقیات وامور تربیتی ویا دستور العمل های روزانه ارتباط دارد همگی یکپارچه توحید هستند وهمه در شکل توحید خود نمایی میکنند.

 ۱۴
در اسلام دو توحید وجود دارد:

  1_ توحید نظری.
  2_ توحید عملی.
 1_توحید نظری:
یعنی شناخت یگانه بودن خداوند(عالم شناخت واندیشه) و انچه از اول سوره حمد تا اینجا امده مربوط به توحید نظری است .
او الله، رحمن، رحیم، ورب العالمین و مالک یوم الدین است. به علاوه او ذاتی است محمود ،که همه حمدها وسپاسها به او تعلق دارد.
و تمام الهیات در این چند کلمه است.
 2_توحید عملی:
از ایاک نعبد به بعد توحید عملی است. توحید عملی یعنی یگانه شدن انسان (ساختن خود در اعمال و رفتار، در جهت ذات یگانه) این جاست که انسان به عظمت بی مانند این سوره پی میبرد وشگفتا که چگونه بر زبان مردی امی در محیط بی خبری از علم و فرهنگ این سخنان جاری میشود ،و از نظر گوارایی و روان بودن در حدی است که انسان از تکرار ان سیر نمی شود واز نظر ژرفا، بزرگترین حکمای الهی را به فکر فرو میبرد.

۱۵
در نماز با سوره حمد خداوند را با این اسماء وصفات یاد میکنیم:
شناخت اینکه او الله است: یعنی اقرار واعتراف به موجودی کامل ومطلق
که در او نقص ونیستی ونیاز وکاستی راه ندارد.وهمه چیز از او وبسوی اوست. شناخت  آنکه او رحمان است: یعنی باید درک کرد که سراسر وجود،مظهر رحمانیت ذات حق است.آنچه از او صدور میابد جز خیر و رحمت نیست.
شناخت آنکه او رحیم است: در این مرحله بنده به معرفت وشناختی رسیده که میفهمد نظام خلق وصدور اشیاء، مظهر ذات حق است وبازگشت همه به سوی او از خیر ورحمت است. موجودات از رحمت آمده وبه رحمت باز میگردند.
خداوند متعال دارای صفات جمال و صفات جلال است. صفات جمال مانند: علم، قدرت، حیات، وجود، و رحمت
و صفات جلال مانند: قدوسیت، جباریت، منتقمیت وامثال اینها.

 ۱۶
ایّاکَ نَعْبُد

ریشه لغت «عبادت» در زبان عربى وقتى که چیزى رام، نرم و مطیع بشود به طورى که هیچ گونه عصیان و تعدى نداشته باشد، این حالت را «تعبد» مى ‏گویند.
در قدیم راهها و جاده‏ ها  با رفتن ساخته مى‏ شد و لذا در روزهاى اول  سنگ و خارها مانع رفت و آمد بودند ولى در اثر عبور و مرور کم‏ کم سنگریزه ‏ها خرد و نرم مى ‏شدند و مقاومتى در مقابل عابرین نداشتند،  به چنین راهى  مى ‏گفتند: طریق مُعَبَّد.
انسان عبد و معبّد یعنى کسى که رام و تسلیم  است و هیچ گونه عصیانى ندارد. این‏گونه بودن یعنى رام و مطیع بودن و عاصى نبودن، حالتى است که انسان باید فقط نسبت به خداوند داشته باشد.
عبد خدا بودن یعنى این حالت را نسبت به ذات حق و فرمانهاى ذات حق داشتن.
و اما توحید در  عبادت یعنی در مقابل هیچ موجود  دیگرى این حالت را نداشته باشد، بلکه نسبت به غیر خدا حالت عصیان و تمرد داشته باشد.
پس همواره انسان باید دو حالت متضاد داشته باشد: تسلیم محض خدا، و عصیان محض غیر خدا.  این است معنى «ایّاکَ نَعْبُد» خدایا تنها تو را مى ‏پرستیم و غیر تو را نمى ‏پرستیم. باید توجه داشت اطاعت آنهایى که خداوند دستور اطاعت آنها را داده ، همه در واقع اطاعت خداست، زیرا چون خدا گفته است آنهارا اطاعت مى ‏کنیم.

۱۷
شرکها و توحیدها:
در قرآن مجید مصادیق گوناگونی برای شرک آمده مثلا:
 1-هوای نفس خویش را معبود قرار دادن.
2-بدون امر پروردگار کسانی را مقدس شمرده مطیع وتسلیم آنها شده ودر حقیقت مطیع میلها وهواهای نفسانی آنها شدن.
پس وقتی میگوییم "ایاک نعبد" معبودیت غیر خدا را نفی کرده ومدعی هستیم: خدایا!ما به فرمان تو هستیم.نه به فرمان میلها ،هواها ،هوسها وشهوتهای خودمان.
و نیز "ایاک نعبد" میگوییم یعنی:
خدایا! هیچ گروهی را به نام روحانی وقدیس کور کورانه اطاعت نمیکنیم. مگر کسانی را که تو امر به اطاعتشان دادی.
رسول خدا و ائمه اطهار را به عنوان اولی الامر اطاعت میکنیم چون تو فرمان داده ای.ونیز مجتهدان جامع الشرایط متقی،عادل وآگاه را اطاعت میکنیم به حکم اینکه پیامبر وائمه اطهار که فرمانشان را بر ما واجب کرده ای به ما اینچنین دستور داده اند.

 ۱۸
ادامه انواع "شرکها و توحیدها"

3-برخی از ما برخی دیگر را"رب"وصاحب اختیار نگیریم،هیچ کدام دیگری را عبادت واطاعت نکنیم،معبود ومطاع نگیریم،
این یکی دیگر از مظاهر توحید عملی است که تنها خدا را "رب" ومعبود و مطاع بدانیم وبس.
پس معنی "ایاک نعبد" این است:
خدایا تنها تو را"رب" ومطاع قرار میدهیم وهیچ معبود اجتماعی نداریم وهیچ انسانی و فرمانش را در برابر تو وفرمانت مطاع قرار نمیدهیم.
4- حضرت موسی(ع)به فرعون میگوید: تو بنی اسرائیل را بنده ساخته ای!! یعنی همان استبداد فرعون را "تعبید" نامیده است.
بنی اسرائیل هیچ گاه فرعون را سجده نمیکردند.بلکه فرعون آنها را ذلیل ساخته وبه اطاعت اجباری وبهره کشی وادار کرده بود وآنان عملاً در مقابل فرعون رام ومطیع بودند.
پس"ایاک نعبد" یعنی خدایا تن به تعبیدها و تذلیلها واطاعتهای اجباری وبهره کشی وسلب حق اختیار وآزادی نمیدهیم.

 ۱۹
در اسلام کافی نیست که مسلمان تنها در مرحله فکر واندیشه موحد باشد وخدا را در ذات وصفات وافعال به یگانگی بشناسد ودرک کند که این چنین شخصی نیمی از توحید را دارد.
نیم دیگر توحید این است که در عمل "یگانه" شده باشد.یعنی:
1- خدا را با تمام اوصاف بشناسد.
2- در اطاعت وتسلیم نیز یگانه باشد.
در این صورت میتوان گفت موحد است. عظمت سوره حمد در این است که تمام مکتب اسلام در آن نهفته است.
-توحید نظری را در چند جمله کوتاه در کمال اوج وتعالی بیان میکند.
-توحید عملی را در یک جمله کوتاه"ایاک نعبد"نشان میدهد.
انحصار عبادت:
"ایاک نعبد"یک جمله است به جای  دوجمله:
- جمله اثباتی یعنی در مقابل خدا تسلیم هستیم.
- و جمله نفیی یعنی در مقابل غیر خدا هرگز تسلیم نمیشویم.
در این جمله شعار توحید گنجانده شده"لا اله الا الله " در آن واحد یک ایمان ویک کفر را بیان میکند.
- ایمان به خداوند
- و کفر به غیر خدا.

 ۲۰
در آیة الکرسی میخوانیم: آن کس که مومن به الله باشد درهمان حال کافر به طاغوت هم هست واین انسان رستگار میشود زیرا به عروة الوثقی یعنی دستگیره محکم چنگ زده است.
ایمان در اسلام یعنی:
1- تسلیم خداوند
2- انکار مظاهر طغیان (طاغوت)
وبدون مخالفت با کفر، ایمان کامل نمیگردد.
ضمیر جمع درکلمه "نعبد" ضمیر جمع آورده شده:"ما تنها  تو را می پرستیم"
یعنی انسان در ضمن عمل اجتماعی وهمراه وهماهنگ با جامعه توحیدی ساخته میشود نه جدا از قافله اهل توحید.
-انسان موجودی است فکری،الهی،عملی،واجتماعی
-انسان بدون اندیشه وشناخت انسان حقیقی نیست.
-انسان بریده از خدا وغافل از خدا انسان نیست.
-انسان اندیشمند الهی بریده از عمل نیز انسان حقیقی نیست.
-انسان اندیشمند خداشناس عملی ولی بریده از جامعه توحیدی نیز انسان ناقص است.
پس در حقیقت معنای "ایاک نعبد"این است:
خدایا ما مردم جامعه توحیدی در حرکتی هماهنگ، همه با هم به سوی تو وگوش به فرمان تو هستیم.

21
ایاک نستعین:
تنها از تو کمک میخواهیم،از غیر تو کمک نخواسته واستعانت نمی جوییم. این توحید در استعانت است.تنها از او استمداد کردن وتنها به او اعتماد کردن.
در اینجا سئوالی به دو گونه مطرح میشود:
1-از نظر اصل استمداد واستعانت
2-چرا نبایداز غیر خدا استعانت واستمداد جست؟
-از نظر علمای تعلیم وتربیت و اخلاق،انسان باید اعتماد به نفس داشته وبه غیر حتی خدا اتکال نداشته واستعانت نکند.وحتی "توکل"را که اعتماد به خداست وموجب سلب اعتماد از خود است نفی کرده غیر اخلاقی میشمارند.
-اینکه غیر خدا را نبایدعبادت کرد منطقی است ولی از غیر خدا نباید استعانت جست چه منطقی دارد؟
خداوند عالم را عالم اسباب قرار داده وما انسانها را به انسانهای دیگر وبه اشیاء نیازمند ساخته وناچار از اسباب کمک میگیریم.
در پاسخ باید بگوییم مطلب چیز دیگری است! این طور نیست که هر گونه کمک گیری از غیر واعتماد به غیر قبیح باشد.بلکه خداوند انسان را موجودی نیازمند به غیر خلق کرده.ومیبینیم در سفارشات اسلامی دائماً امر به تعاون میکنند.در قرآن مجید میفرماید:
تعاونواعلی البروالتقوی.
در کارهای نیک یکدیگر را مدد برسانید.
"تعاون"از ماده"عون"است.اگر استعانت از غیر در هیچ حدی جایز نبود؛پروردگار سفارش به تعاون نمیکرد.بلکه میرساند:شما به یکدیگر محتاجید پس بایستی یکدیگر را مدد ویاری کنید.

22
نحوه خلقت انسان این طور است که همواره در پیشبرد زندگی دنیایی خود به دیگران نیازمند است.
پس در جمله"ایاک نستعین" نمیگوید که انسان نبایداستمداد از دیگران بجوید.
پس مطلب چیست؟
آنچه این آیه شریفه میرساند این است که:آن اعتماد نهایی وآن تکیه گاه قلب انسان یعنی آنچه که در واقع ونفس الامر،انسان به آن تکیه دارد بایستی خدا باشد وآنچه را که از آن استمداد می جوید به عنوان وسیله بداند.
وبداند که حتی خود انسان،قوای وجودی او،نیروی بازوی او،نیروی مغزاو،همه وهمه وسائلی هستند که خداوند آفریده ودر اختیاراو نهاده وسر رشته در دست اوست.
. . . چقدر انسان به وسائلی اعتماد میکند ولی بعد میبیند که بر خلاف انتظارش،آن وسیله کمکی که باید بکند انجام نداد.
گاهی به قوای خویش اعتماد میکند ومیبیند که حتی آنها تخلف می ورزند.
تنها قدرتی که اگر انسان به او تکیه کند وبرنامه اش را با او تنظیم کند هیچ نگرانی نخواهد داشت "خداست".

23
اهدنااصراط المستقیم:
خدایا ما را به شاه راه استوار هدایت فرما.
برای روشن شدن صراط مستقیم باید بدانیم:
1-همه موجودات در یک سیر تکوینی وغیر اختیاری به سوی خداوند در حرکت وصیرورتند.
2-در میان راهها فقط یک راه مستقیم وراه سعادت است که انسان باید انتخاب کند.
3-انسان نوعی حرکت وطی طریق به سوی مقصدی را انتخاب میکند ومیخواهد به سوی کمال حرکت کند. پس انسان یک موجود تکامل یابنده است ومعنی "اهدنااصراط المستقیم "این است که خدایاما را به راه راست تکامل هدایت فرما.
4-راه تکامل کشف کردنی است نه اختراع کردنی.از نظر قرآن مجید ارزش بودن ارزشها،کمال بودن مقصد وراه مستقیم در متن خلقت وآفرینش هستی تعین پیدا کرده وانسان باید آنها را کشف کند ومقصد را بجوید وراه را بپیماید.
5-راه مستقیم راهی است که از اول جهت مشخص دارد.پس راه انسان به سوی کمال از نوع عبور از میان اضداد ونوسان از ضدی به ضد دیگر نیست.

6-راه تکامل کشف کردنی است نه خلق کردنی. یعنی در متن وجود انسان استعداد فطری برای رسیدن به کمال حقیقی وجود دارد.آنچنان که مثلاً در هسته خرما استعداد درخت شدن وجود دارد.

 24
7- انسان با اینکه استعداد فطری دارد ولی نیازمند به راهنما وهادی است.زیرا با همه موجودات دیگر که استعدادی طبیعی برای کمالات خود دارند یک تفاوت اساسی دارد وآن این است که موجودات دیگر همه راهشان در طبیعت مشخص شده وهر کدام بیش از یک راه نمیتوانند داشته باشند.
انسان دارای طبیعتهای متضاد ومختلف است وراه خودش را از میان طبیعتهای علوی وسفلی باید انتخاب کند.
حیوانات با غرایزی آفریده شده اند،که آن غرایز راه آنان را مشخص کرده ودر سراسر تاریخ جهان دارای خلق وخوی مخصوص به خود هستند وهمه یک جور عمل ورفتار دارند.وتغییر وتحولی در کار آنها دیده نمیشود.
ولی انسان صدها راه در مقابل او قرار دارد ومیتواند هر کدام را انتخاب کند.
در سوره"واللیل"میفرماید: ان سعیکم لشتی شما بنی آدم کوششهایتان مختلف ومتفرق است.
البته این مطلب از کمال انسان است نه ضعف او.
آیا این مطلب مستلزم آن است که بگوییم انسان بکلی بی راه است؟
خیر. آنچه که قرآن میفرماید این است که: خط سیری از انسان تا خدا کشیده شده که آن راه مشخص کمال انسان است.
در برابر انسان هزاران راه وجود دارد که در انتخاب هر کدام از این راهها مختار است ولی تنها یکی از آنها راه مستقیم است یعنی همان راهی که به سوی خدا میرود وبه پروردگار منتهی میشود.وراههای دیگر غلط ونادرست هستند.

 25
در قرآن مجید همواره ظلمت به صورت جمع آمده و نور به صورت مفرد زیرا راه گمراهی گوناگون است ولی راه حق تنها یکی است.
(الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور) انسان بدون هدایت انبیا نمیتواند راه مستقیمی که بشر را به کمال نهایی میرساندتشخیص دهد.پس نیاز به هدایت انبیا است.
در تفسیر المیزان نکته ایی بیان شده است: در قرآن کلمه"سبیل"نیز به معنی راه به کار برده شده ولی معنای آن با "صراط"تفاوت دارد.سبیل به صورت جمع استفاده شده ولی صراط همیشه مفرد است.
معنای "سبیل" آن راههای فرعی است که به راه اصلی منتهی میشود ومعنای "صراط"همان راه اصلی است. همه ما انسانها همچون کاروانی هستیم که در مسیر کمال در راهیم.وبرای رسیدن به کمال نهایی، از شاهراه اصلی باید عبور کنیم اما ممکن است هر کدام از ما از یک طریق فرعی،خودمان را به راه اصلی برسانیم.
اگر انسان در هر پست ومقامی که قرار دارد به وظیفه انسانی،اخلاقی،وشرعی خود عمل کند،در حقیقت راهی را انتخاب کرده که سر انجام اورا به راه اصلی میرساند.
همه مشاغل سبیلهایی هستند که انسان  میتواند با طی آنها خود را به صراط مستقیم نزدیک گرداند.

26
"صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم ولا الضالین
" انسانها از نظر مقام عبودیت که چه چیزی بدست بیاورند ودر انتخاب راه ،که چه راهی را انتخاب کنند به سه نوع تقسیم میشوند:
1-"انعمت علیهم "انسانهایی که راه عبودیت را طی میکنند به طوری که مشمول رحمت خاصه پروردگار هستند.وانعام بعد انعام،شامل حالشان میشود وگویی دستی از غیب آنها را می کشاند.
این دسته همان مقربان در گاه الهی هستند.
2-"المغضوب علیهم "مقابل دسته اولند وبه جای خدا غیر خدا را پرستش کرده وخدا را عصیان میکنند.
این دسته نیز آثار اعمالشان یکی بعد از دیگری در وجودشان ظهور کرده وهمچون دستی آنان را از راه راست دائماً دورتر کرده ومورد خشم وغضب الهی قرار گرفته و راه کمال از دستشان در رفته وبه دره هولناک شقاوت سقوط میکنند.
اینها انسانیتشان مسخ شده وبه جای آنکه پیش بروند عقبگرد میکنند.وبه جای راه انسانیت راه های حیوانی را طی میکنند.
3-"الضالین " این گروه راه معین ومشخصی در پیش ندارند،متحیر وسرگردان اند،و هر لحظه راهی را پیش گرفته وبه جایی نمیرسند.
ما که مى‏ گوییم: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ. صِراطَ الَّذینَ انْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَاالضّالّینَ، خدایا! راه راستت را به ما بنما، آن راهى که راه اولیا و راستان و پاکان درگاه توست، آنان که همواره مشمول انعامهاى پى درپى تو هستند، نه راه بندگانى مسخ شده و از انسانیت بیگانه گشته که مورد غضب تو قرار دارند، و نه راه مردمى که حیران و سرگردان ‏اند و هر لحظه به شکلى درآمده و با گروهى درمى‏ آمیزند.

تفسیر سوره دهر «انسان»
 هدایت انسان به کمال مطلوب، هدف نهائی نزول قرآن است. کمال مطلوب انسان نیز رسیدن به اوج بندگی و اطاعت از خداوند است.
تمامی آیات مبارک این کتاب آسمانی رهنمودهای ارزشمند و نورانیی هستند که با نشان دادن مسیر رسیدن به این غایت، سعی در هدایت انسان دارند.
 نگاهی اجمالی به سوره مبارکه انسان:
این سوره سی و یک آیه دارد که در سه فصل و در جهتی مشخص بیان‌ شده؛ و هدف آن هدایت‌گری انسان و زدودن غبار غفلت از او برای رساندنش به کمال مطلوب است.
این سوره به نام سوره «دهر» هم معروف است. از آن جهت سوره «دهر» گفته می شود که کلمه «دهر» در آیه اول آن آمده و از آن جهت سوره «انسان» گفته می شود که علاوه بر اینکه کلمه «انسان» در آیه اول آمده، بحثی بسیار بسیار عمیق و لطیف درباره انسان آیه اول هست.
بحث درباره انسان در این سوره، از زمانی آغاز می شود که چیز درخور ذکری نبود، تا زمانی که به اراده خداوند، «هست» شد و مسیری را پیمود و تکامل یافت.... تا آنجا که شایستگی «انتخاب راه» به عهده او گذاشته شد. البته خداوند مسئولیت عواقب این «انتخاب» را نیز به عهده او گذاشت!
در این سوره همچنین از انسانهائی سخن گفته شده که بهترین انتخاب را کرده و به نعمات و رضوان خدا دست ‌یافته‌اند.
درد بزرگ:
مخاطب این سوره انسانی است که «یک درد بزرگ» دارد و آن غفلت از اصل «ناچیزی خود» و «قدرت خالق و پروردگارش» است و همین غفلت، باعث کفران او در برابر نعمت هدایت خداوند می‌شود، تا آنجا که سعی در ایجاد مانع در مسیر واسطه‌های این هدایت یعنی پیامبران الهی دارد.
خداوند تعالی برای زدودن این غفلت و نشان دادن راهکار به پیامبرش برای مقابله با موانع ایجاد شده، آیات هدایت این سوره را نازل می‌کند.
در بیان این نکات، از تفاسیر: المیزان، تسنیم، تفسیر سوره انسان استاد مطهری، تفسیر نمونه، انوار درخشان و.... بهره گرفته شده است.
نگاهی عمیق تر به سوره برای کاربردی کردن آن در زندگی
 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ‏ هَلْ أَتىَ‏ عَلىَ الْانسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیًْا مَّذْکُورًا (1) قطعاً بر انسان روزگاری گذشته که او در آن روزگار چیزی نبوده که نام انسان بر وی نهاده شود؛ آیا چنین نبوده است؟
فصل اول            
 درد انسان: انسان غافل از چیستی ناچیز خویش و مغرور به امکانات و آزادی خدادادی
درمان: توجه دادن او به یک بدیهی مسلم و اقرار گرفتن از او در این زمینه برای هدایتش
۱. انسان نبود؛ یعنی بود، ولی قابل‌ ذکر نبود
اقرار گرفتن از انسان:
 آیا زمانی ممتد و طولانی و بدون حد بر انسان نگذشت که چیز قابل‌ذکری نبود و هنوز خلق نشده بود تا مانند سایر مخلوقات نامش برده شود؟
ای انسان خودت گواهی بده، تو میدانی که زمانی نبودی، حتی تصور نام تو هم در ذهن‌ها نبود، تو جزئی از زمین بودی، جزئی از خاک، جزئی از همین درخت، از همین میوه، از همین آب، از همین‌ها...!
آری هر انسانی به درون خود مراجعه کند، ناچیزی گذشته خود را اعتراف خواهد کرد.
در واقع اینجا خداوند انسان را به خودش رجوع می‌دهد تا بر اساس عقل و وجدانی که به او موهبت کرده به واقعیت‌ها راه یابد. یعنی زنده کردن یک امر فراموش شده در ضمیر انسان.
به‌راستی چه کسی او را خلق نمود و استوار کرد؟!
إِنَّا خَلَقْنَا الْانسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعَا بَصِیرًا (2)
همانا این ما بودیم که انسان را از نطفه‌ای که دارای اجزایی به هم‌آمیخته است آفریدیم و او را از صورتی به‌صورت دیگر و از مرحله‌ای به مرحله دیگر درآوردیم و او را شنوا و بینا ساختیم تا دعوت خدا را بشنود و نشانه‌های او را در آفرینش ببیند.
۲. انسان خلق شد
 خلقت انسان، هست شدن انسان، از نیستی به هستی آمدن
أَمْشَاجٍ ماده اولیه انسان موجود بود ولی بالفعل نبود. خداوند انسان را از «نطفه‌ای امشاج» درهم‌ ریخته و آمیخته با ترکیب‌های مختلف ایجاد کرد.
نطفه‌ای که استعدادهای مختلف درآن‌ِ واحد در آن وجود دارد. ترکیب‌شده از ژن‌های مختلف و توانایی‌های متفاوت. انسانی که بر طبق آیه قبل، اعتراف به نبود خودش می‌کند، در اینجا به این موضوع اندیشه می‌کند که:
 چیزی که نیست؛ برای هست شدن نیاز به پدیدآورنده و صانع و سازنده‌ دارد. خداوند نیز به این انسان اندیشمند یادآوری می‌کند که این ما بودیم که تو را اول مرتبه خلق کردیم «إِنَّا خَلَقْنَا الْانسَانَ»
  نَّبْتَلِیهِ خداوند این نطفه را در رحم، مرتب از مرحله‌ای به مرحله دیگر و از صورتی به‌صورت برد؛ علقه، مضغه و... تا خلق او کامل شد و رسید به یک مرحله خاص: یعنی یک گام به تکامل نزدیک‌تر
۳. فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعَا بَصِیرًا
انسان به قوه ادراک مجهز شد
 پس او را برای رسیدن به هدفی؛ شنوا و بینا کردیم. یادآوری تدبیر ربوبی در رساندن انسان به‌غایت هستی‌اش. آنچه انسان فراموش کرده همین «هدف» است
خداوند انسان را موجودی برتر از همه مخلوقات می خواست.
از نیستی به هستی آمدن، فصل مشترک همه مخلوقات خداوند است. از آبی بی‌مقدار خلق شدن، فصل مشترک انسان و حیوان است.
 هدفی که خداوند برای خلقت انسان در نظر داشت، نیازمند ادراک و فهم بود و این ادراک و فهم نیازمند ابزار درک و فهم.
خداوند اراده کرده بود تا به انسان نیرویی و قدرتی متفاوت از سایر موجودات عطا کند و از همان راه او را بیازماید وبرتری دهد. و این راز مجهز شدن او بود به ابزار ادراک، یعنی نیروی شنوایی و بینایی.
 خدای تعالی به انسان قدرت دیدن و شنیدن عطا فرمود تا بتواند:
وارد مرحله بعدی تکامل بشود،
راه رفتن به این تکامل را بشناسد
و آیات خداوند را در این راه ببیند.
وگرنه سمیع و بصیر بودن فی‌نفسه هدف نبود.
إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَ إِمَّا کَفُورًا (3) بعد از خلق او و مهیاکردن ابزار فهم در وجودش؛ همانا ما بودیم که راه درست را به او نشان دادیم و اوست که یا سپاس می گزارد و یا ناسپاسی پیشه می کند.
۴. خلقت انسان به کامل‌ترین مرحله خود رسید
إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ هدایت و نشان دادن مسیر خاص انسان به او؛
ارائه طریق
إِمَّا شَاکِرًا وَ إِمَّا کَفُورًا برخورد انسان با نعمت بزرگ هدایت.
دو دسته شدن انسان‌ها در برخورد با این نعمت. خواستن یا نخواستن، رفتن یا نرفتن، اراده و اختیار، متفاوت‌ترین موهبت خدای متعال به انسان؛ فصل ممیزه‌اش با سایر مخلوقات.
هدایت به معنی نشان دادن راه؛ به همه موجودات اختصاص دارد. هر یک از موجودات مسیر خاص خود را به لطف هدایت تکوینی (هدایت جبری) طی می‌کنند:
دانه تا گیاه شدن، درخت شدن و میوه دادن،
ماه از هلال تا قرص کامل شدن،
نطفه تا انسان شدن و سمیع و بصیر شدن و...
همه به‌ حکم جبری هدایت، مسیر خود را طی می‌کنند تا به‌منظور خاص خلقتشان برسند.
آن‌ها نه به اختیار خودشان خلق شدند و نه به اختیار خود مسیرِ شدن و بودن را طی کردند؛ بلکه این دست هدایتگر تکوین بود که جبراً آن‌ها را به‌پیش می‌برد.
ولی در مورد انسان، قوه ادراک مطرح می‌شود، یعنی قرار است چیزی را ببیند و بفهمد
چرا ببیند و بفهمد؟ تا راهی را که به او ارائه می‌شود بشناسد. و خود انتخاب کند.
در این آیات خداوند می‌فرماید: پس‌ از اینکه انسان را سمیع و بصیر قرار دادیم؛ به او راه را نشان دادیم،
راهی که خاص خودِ اوست
و می‌خواستیم که بر اساس قدرت انتخابی که در اختیارش گذاشتیم، خودش با انتخابش به این راه برود و دیگر هدایت جبری را از او برداشتیم.
تکامل انسان این اقتضا را داشت، تفاوتش در خلقت و امکانات این جنبه را می‌طلبید.
 هدایت انسان چگونه بود؟
خدای متعال به دو گونه برای انسان ارائه طریق کرد:
یک هدایت فطری و درونی برایش قرارداد، به او الهام خوب و بد را آموخت: «فَالهَمها فُجورها و تَقواها» فطرت انسان را جوری قرارداد که خودش اولین پیامبر خودش باشد، بدی‌ها را دفع و خوبی‌ها را جذب کند.
برای کامل‌تر شدن این هدایت، پیامبران بیرونی را فرستاد تا انسان را بر اساس فطرتش به راه سعادت راهنمایی کنند: «هدیناه السبیل»
 اکنون انسانی که زمانی قابل‌ ذکر هم نبود، یک ابزار شناخت دارد: «سمع و بصر»
و یک‌ راه دارد که باید به‌وسیله سمع و بصر آن را بشناسد: «السبیل»
و یک دلیل و راهنما از سوی پروردگارش دارد: «هدیناه».
تا چه کند؟ شاکر باشد؛ یا کفران کند. شاکر از چه چیز و کافر نسبت به کدام؟ این بر سر دوراهی قرار دادن انسان یعنی اختیار، انتخاب، آزادی و استقلال در تصمیم‌گیری میان رفتن یا نرفتن، بودن یا نبودن؛ شکر یا کفر
 پس خداوند به انسان زیباترین و متفاوت‌ترین نعمتش را عطا کرد؛ نعمتی که حتی به ملائکش هم نداده بود،
قدرت انتخاب؛ که برخاسته از عقل و ادراک او بود. تا به این وسیله او را بیازماید که آیا شکر نعمت هدایت را به‌جا می‌آورد و به راه فطرت و تعلیم پیامبران قدم می‌گزارد؟ یا کفران کرده و به همه این نعمت‌ها و موهبت‌ها پشت می‌کند و فراموش می‌کند که زمانی بر او گذشت که چیز قابل ذکری نبود؟

 ۵. و گروهی از انسان‌ها اسیر و برده ناسپاسی خویش می شوند
إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَلَاسِلَاْ وَ أَغلَالًا وَ سَعِیرًا (4) اکنون اختیار با اوست که شکر را برگزیند و یا کافر شود؛ اما بداند که ما برای کفرپیشگان زنجیرها و غل ها و آتشی فروزان آماده کرده‌ایم.
ای انسان اختیار تو مطلق نیست!
غفلت انسان از آنجا آغاز می شود که فراموش می کند چگونه و در چه جهتی از نیروی ادراک و اختیارش استفاده کند
خود را گم میکند و از یاد می برد که این توانائیهای ارزشمند، به چه منظور به او داده‌شده‌اند.
این توهم نیز برایش ایجاد می شود که ملکیت حقیقی از آن اوست و به  نعمت اراده و اختیاری که به او عطا کرده‌اند، مغرور می گردد و علیه ولی نعمت خود، طغیان میکند.
به‌جای رفتن به راه شکر و طریق هدایت؛ به راه پیروی از غرایز حیوانی و شهوت‌پرستی کشیده می شود و این راه خطرناک، باعث می گردد، غل و زنجیر خواسته ها و شهوات و تمایلات نفسانی به دست‌وپایش بپیچد و روزبه‌روز او را بیشتر اسیر و بنده هواپرستی نمایند.
 آری انسان نسبت به طبیعت به استقلال می رسد ولی از جنبه دیگر اسیر و برده می گردد:
اسیر خودش می شود! اسیر هوای نفس، اسیر شهوت، خودش را محکوم شکم می کند، اسیر حیوانیت خودش می گردد.
 خداوند این دنیا را به‌منزله بازاری قرار داده که مردم در آن به دو گروه تقسیم می شوند:
بعضی خودشان را می‌فروشند و تباه می‌کنند و اسیر شهوت و زن و فرش و ماشین و... می‌شوند
و بعضی خودشان را می‌خرند
و به‌حکم اینکه بنده خدا هستند، خود را از همه‌چیز آزاد می کنند. زیرا بندگی خدا، موجب آزادی انسان از همه تعلقات میگردد.
عبد و بنده خدا شدن، یعنی گسستن همه قید و بندها و زنجیرها! عبد خدا، دیگر اسیر خشم و شهوت نیست و دلباخته مال و موقعیت و ریاست نمی باشد.
متاسفانه انسانی که می‌باید با هدایت الهی و طی طریق آن، به عبودیت و بندگی خالق برسد و آزاد گردد؛ با کفران نعمت های خداوندی(سمع و بصر و اختیار و...) به کافری که منکر لطف و انعام پروردگار و اسیر در غل و زنجیر انانیت است، مبدل می گردد.
این غل و زنجیرها و سلاسل و اغلال، تجسم بردگی او می شوند و «سعیر» آتش‌هایی است که از درون او ملتهب می‌شود و عاقبت وخیمی برای او رقم می زند.
آری اینگونه است که شاکران از ناسپاسان جدا میگردند و هدایت پذیران از کافران فاصله می گیرند.
  با این توضیحات، فصل اول تفسیر سوره مبارکه «انسان» پایان می یابد. در قسمت بعد ان شاءالله خلاصه این فصل را در اختیار شما عزیزان قرار خواهیم داد.

چگونه انسان از دیگر موجودات متفاوت شد:
به‌طورکلی هر چه موجودات ازنظر زیست‌شناسی و بیولوژیکی کامل‌تر می‌شوند، به استقلال و آزادیِ بیشتری می‌رسند. جمادات اسیر و تحت تأثیر محیط خود هستند. یک سنگ هیچ اراده‌ای از خودش ندارد، او را به هر سو پرتاب کنی تابع همان مسیر است. هیچ قدرتی برای جابجایی خود ندارد.
 گیاه نسبت به محیط خودش یک نوع استقلال دارد، خلقتش کامل‌تر است؛ به‌وسیله ریشه و برگ مواد خارجی را جذب می‌کند، تغذیه می‌کند، رشد می‌کند، تولیدمثل دارد، ولی نمی‌تواند حرکتی بکند و یا آفتی را از خود دفع بکند.
حیوان استقلال و آزادی‌اش از گیاه بیشتر است؛ می‌تواند نقل‌مکان کند، به دنبال نیازهایش به این‌طرف و آن‌طرف برود، دشمن را از خود دفع کند. ولی بر اساس غریزه این کارها را انجام می‌دهد. حیوانات اسیر غراتر خود هستند.
  اما انسان اسیر و تابع غرایز نیست، اجباری به پیروی از آن‌ها ندارد. می‌تواند گرسنه بشود ولی نخورد، می‌تواند تشنه بشود ولی ننوشد، می‌تواند به چیزی نیاز داشته باشد ولی به دیگری بدهد و...
این نشانه انسانیت است که اسیر میل‌ها و تحریکات درونی خود نیست؛ یعنی خداوند انسان را اسیر غرایز نیافریده. او تابع یک نیروی دیگر به نام عقل و اندیشه است و به‌واسطه همین نیرو به یک بلوغ فکری و فرهنگی رسیده و مکلف می‌شود. همین بلوغ فکری و فرهنگی باعث شده در استقلال و آزادی به نهایت درجه ممکن برسد.
او به مرحله‌ای از کمال و بلوغ می‌رسد که: دیگر آن سرپرستی هدایت تکوینی از سرش برداشته می‌شود، می‌رسد به‌جایی که فقط راه را به او نشان می‌دهند ولی جبراً او را نمی‌برند،
بلکه خودش باید راه را انتخاب کند. به مرحله‌ای می‌رسد که دستگاه خلقت، قیمومیت و سرپرستی مستقیم را از سر او برمی‌دارد و همین، بلوغ فکری و فرهنگی و استقلال در انتخاب، برای او راهی به‌سوی کمال به وجود می آورد. خداوند نیز وسایل رفتن به این راه را برایش فراهم می کند.
خلاصه فصل اول:
سوره انسان از آنجا آغاز می‌شود که خداوند اراده کرد موجودی خلق کند متفاوت با تمام مخلوقاتش؛ موجودی که زمین و آسمان، دنیا و آخرت، زشتی و زیبایی، همه را در خود داشته باشد تا به‌وسیله قدرت انتخابی که به او عنایت می‌کند، از سر شوق و علاقه؛ آخرت و زیبایی را انتخاب کند...
ولی برخی انسانها به دلیل داشتن قدرت و توانایی‌های خدادادی که بمنظور حرکت در مسیر عبودیت، در اختیار او قرار داده شده بود، ناسپاسی کردند و گرفتار غفلت و توهم خودبرتربینی، حتی نسبت به خالق خود شدند...
 
خداوند در این سوره مراحل خلقت انسان را به او یادآوری می‌کند که چگونه از ذرات و مواد اولیه موجود در زمین و آسمان او را آفرید؛ تا شاید به این طریق غفلت او زدوده شده و به یاد بیاورد که چه موجود بی‌مقداری بوده و به‌وسیله عنایت و رحمت خداوند به این درجه از تکامل و استعداد و توانائی رسیده؛ شاید به راه بندگی و شکرگزاری بازگردد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ‏
هَلْ أَتىَ‏ عَلىَ الْانسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیًْا مَّذْکُورًا (۱)
۱. مرحله‌ای که انسان جزئی از ذرات زمین و آسمان بود.

إِنَّا خَلَقْنَا الْانسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ
۲. مرحله‌ای که خداوند اراده کرد انسان را بیافریند؛ از ذرات پراکنده، نطفه‌ای ترکیب کرد و تمام استعدادها، توانایی‌ها، قابلیت‌ها و ظرفیت‌هایی متفاوت جسمی و روحی را در او قرارداد و مرحله‌ به‌ مرحله، او را از نطفه به‌ صورت انسان کامل درآورد.
فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعَا بَصِیرًا (۲)
۳. این انسان برای متفاوت بودن از سایر مخلوقات نیاز به ابزاری داشت که خداوند هستی‌بخش از آن به سمیع و بصیر بودن نام می‌برد که این توانایی برخاسته از قدرت درک و تحلیل سیستم بینایی و شنوایی او است.
إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ
 ۴. در این مرحله خداوند دلیل سمیع و بصیر کردن انسان را بیان می‌کند؛ اول هدایت کردیم به مسیری که متفاوت از سایر مخلوقات است. دوم راه و راهنما و علائم حرکت در این مسیر را نشان دادیم، سمع و بصر را دادیم تا انسان این هدایت و راه را ببیند، بشنود و بشناسد.
 إِمَّا شَاکِرًا وَ إِمَّا کَفُورًا (۳)
۵. امتیاز بزرگ انسان را که کامل‌کننده تفاوت اوست را نیز به او عنایت کردیم.
شاکر بودن یا کافر بودن یعنی اختیار. یعنی قدرت انتخاب داشتن؛ یعنی انسان مانند سایر مخلوقات مجبور نیست در راهی که خداوند برایش طراحی کرده حرکت کند یعنی خداوند می‌خواهد این مخلوق به اختیار و شوق و خواست خود به این راه برود. اما می‌تواند نرود!
 إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَلَاسِلَاْ وَ أَغلَالًا وَ سَعِیرًا (۴)
آری چون اختیار دست خود اوست، ممکن است خطا کند و مسیر را گم‌کرده به‌ اشتباه حرکت کند. در اینجا خداوند به انسان یادآوری می‌کند تا بداند قدرت اختیارش مطلق نیست و هر انتخابی نتیجه‌ای در بردارد:
اگر به راه شکر و سپاس نعمت که همان حرکت در این مسیر است نرود دچار اسارت و بندگی غیر خدا شده و هوی و هوس و تمایلات غریزی و طبیعی چون غل و زنجیر به دست و پای او می‌پیچند و او را از بندگی خدا که به خاطر آن خلق شد، دور می‌سازند که تجسم این نوع بندگی در آخرت غل و زنجیر و آتش است.

فصل دوم
نیاز انسان به الگو برای شناختن مسیر شکرگزاری و راه هدایت
در فصل اول به موضوع ارائه راه به انسان و هدایت او به این مسیر و دادن اختیار به او برای انتخاب راه «شکر» و «کفر نعمت» پرداخته شد.
علاوه بر آن، خداوند سرنوشت دردناک «انسان کفور» را بیان فرمود؛ اکنون در ادامه آیات، چگونگی رفتن به راه شکر و نشانه های شاکران را بیان می فرماید، تا به این طریق هدایت انسان کامل شود.
روشن است که: «انسان باید اختیار خود را در مسیر درست سامان دهد، و باید مسیر شکر را انتخاب کند»
اما چگونه می‌توان این مسیر را پیمود؟ قرآن با توجه دادن به عاقبت «ابرار» پاسخ این سؤال را مشخص می‌کند.
قرآن کریم تنها به تعریف ملکات اخلاقی نمی پردازد، بلکه الگوها و مصادیق آن را نیز معرفی می‌کند تا این مفاهیم فقط جنبه ذهنی نداشته باشند، بلکه برای انسان ملموس و قابل‌مشاهده گردند.
إِنَّ الْأَبْرَارَ......
۱. معرفی ابرار

همان کسانی که مسیر شکر را انتخاب کرده اند.  ابرار به چه کسانی گفته می‌شود؟ انسان‌ها به اعتبار وسعت روحشان ابرار نامیده شده‌اند،
نیکان؛ مثل یک صحرا بزرگ و وسیع‌اند.
بَر = صحرای وسیع
لازمه وجود بزرگ آنان نیز آثار خیری است که از آنان بروز پیدا میکند.  اینان وجودشان منشأ خیرات است نه اینکه فقط عمل آنان خیر باشد! این اعمال خیر، نتایج گسترده‌ای در سطح جامعه دارد
ولی آنان به دنبال منافعی برای خودشان نیستند در واقع هرگز به منافع شخصی خود نمی‌اندیشند.
ابرار؛ عمل خیر را فقط به خاطر ایمان به خدا، پیامبر و روز جزا انجام می‌دهند.
آشنایی با ابرار و عبادالله
قرآن کریم همراه با معرفی برخورداران از نعمت‌های الهی و تبیین نعمت‌هایی که به آنان عطا شده است، سیرت آنان را نیز بازگو می‌کند تا راه بهره‌وری از نعمت‌ها را به انسان بیاموزد. مسیر خط شکر را طی کنید تا با ابرار همراه شوید.
 إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً (۵) و نیکوکاران عالم در بهشت از شرابى می نوشند که طبعش (در لطف و رنگ و بوى) کافور است.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً (۶) از سرچشمه گوارایى آن بندگان خاص خدا می ‏نوشند که به اختیارشان هر کجا خواهند جارى مى ‏شود.
این دو آیه: بیان حقیقت عمل صالح بر اساس تجسم اعمال است.
ابرار از جامی آمیخته با قطراتی از چشمه کافور می‌نوشند. اصل این کافور که اثرش خنک‌کننده و آرام‌بخش است چشمه‌ای خالص و ناب است که مختص به عبادالله؛ بندگان مقرب خداوند است.
 ابرار کسانی هستند که مسیر شکرگزاری را می‌پیمایند و در دنیا اعمال آنان وسیله تعلیم و تربیت و تأثیرات خیر در جامعه اسلامی است و آثار دائم دارد؛ مانند چشمه‌ای که پیوسته جوشش و فوران دارد.
در بهشت چشمه یا چاهی نمی‌جوشد، «مفجران چشمه» انسان‌های مخلصی هستند که در دنیا براثر مداومت بر اخلاص، چشمه حکمت از قلبشان جوشیده و بر زبانشان جاری‌شده است.
همین گروه در قیامت چشمه‌سار بهشتی را می‌جوشانند. اینان از راه عبودیت و بندگی آن را می‌شکافند.
درواقع «عبادالله» خاصان و الگوهای خط شکر هستند که با عبودیت و بندگی خداوند، این چشمه را شکافته‌اند و چشمه‌ی ناب معرفت و تبیین نعمت‌های الهی نزد آنان است؛ و هر کس به فراخور تبعیت از آنان از این شراب بهره‌مند می‌شود.
عباد الله چگونه به این مقام رسیدند:
خداوند آنان را این‌گونه معرفی می‌کند: برنامه همیشگی اینان این است که:
۱. یُوفُونَ بِالنَّذْرِ  به نذر و عهد خود پای بند بوده و به آن وفا می‌کنند.
۲. وَ یخََافُونَ یَوْمًا کاَنَ شَرُّهُ مُسْتَطِیرًا (۷) و از روز قیامت که شر آن فراگیر و عذابش بی‌نهایت است، می‌ترسند. شر روز قیامت یعنی نهایت رسیدن به شداید و هول و عذاب.
۳. وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلىَ‏ حُبِّهِ و اطعام می‌کنند طعامشان را در حالی‌که خود به‌ شدت به آن نیاز دارند.
مِسْکِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا (۸) به مسکین و یتیم و اسیر
ارتباط این اعمال با تفجیر چشمه
این ظاهر وفای به نذر و اطعام طعام برای رضای خدا در دنیا است اما باطنش نوشیدن از جامی است که مزاجش کافوری است و به‌زودی حقیقت عملشان در بهشت برایشان ظاهر می‌شود.
در حقیقت این‌ها وسیله همان نوشیدن و شکافتن چشمه هستند؛ به همین دلیل از کلماتی استفاده کرده که نشان می‌دهد اکنون در حال نوشیدن و تفجیر کردن هستند:
«یَشًرَبوُنَ» ـ الآن در حال نوشیدن اند.
«یَفجُرونها» ـ الآن در حال شکافتن هستند.
در کنار کلماتی چون:
«یوُفوُنونَ» ـ الآن در حال ادای نذر هستند.
«یُخافوُنَ»: الآن از خدا می‌ترسند.
در همین حال که از خدا خوف دارند و به نذر خود پای بند هستند در حال نوشیدن و یا تفجیر چشمه هستند.
در دنیا وقتی قرار است از قنات یا چشمه‌ای آب جاری کنند ابتدا مقداری در زمین می‌کاوند تا آثار آب پیدا شود یک‌دفعه می‌رسند به‌جایی که کلنگ می‌زنند آب به‌یک‌باره منفجر می‌شود یک‌مرتبه مخزن محتوای خود را بیرون می‌ریزد.
این ایات حالات ابرار را در دنیا بیان می‌کند که تمثلش در آخرت است.
در بهشت هم‌چنین چشمه‌ای وجود دارد؛ جامی که بندگان خدا از آن می‌نوشند، چاشنی و مخلوطی از این چشمه بهشتی است و ابرار کوشش می‌کنند آن چشمه را بکاوند و استخراج کنند.
این کاوش‌ها در دنیا صورت می‌گیرد که در اثر اخلاص‌های فراوان در نیت، جهاد، عمل و...چشمه‌هایی از حقیقت و حکمت از درون آن‌ها منفجر می‌شود، می‌کاوند تا منفجر شود؛
یعنی اینان در همان حال که با اخلاص ادای نذر می‌کنند و یا درحالی‌که خوف دائم از خداوند دارند، درواقع در حال کاویدن چشمه هستند.

بر اساس روایات، این آیات در شأن امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا(سلام‌الله علیها) و حسنین(علیهم‌السلام) نازل‌شده است.

مطابق روایات متعدد از شیعه و سنی، حسنین(علیهم‌السلام) مریض بودند علی(علیه‌السلام) و فاطمه زهرا هر دو نذر می‌کنند که اگر خدای متعال فرزندانشان را شفا داد، سه روز روزه‌ بگیرند، خدا شفا می‌دهد.
اکنون آنان می‌خواهند به نذر خود وفا کنند «یُوفُونَ بِالنَّذْرِ» در شرایطی که مدینه در شدت فقر به سر می‌برده است. علی(ع) مقدار کمی جو از مردی یهودی قرض می‌کند، زهرای مرضیه با دست خودش آن را آرد می‌کند، خمیر می‌کند و نان می‌پزد.
شب اول پنج قرص نان به عدد پنج نفرشان (به همراه فضه خادمه) همه آن‌ها روزه‌ دارند، افطار نکرده امتحان الهی می‌رسد...
 «مِسْکِینًا» علی ایثار می‌کند، زهرا ایثار می‌کند، حسنین ایثار می‌کنند، فضه هم ایثار می‌کند. به احدی هم نمی‌گویند. تا سه نوبت این امتحان تکرار می‌شود.
«وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا» سه روز پشت سر هم روزه گرفتند بدون اینکه افطار کنند چون هر بار غذایشان را بخشیدند. البته خودشان به کسی نمی‌گویند «خدا راز دل این‌ها را آشکار می‌کند»
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلىَ‏ حُبِّهِ اطعام زمانی قابل‌ ستایش است که اشتیاق و اشتهای زیاد به دلیل احتیاج به آن طعام وجود داشته باشد. این یعنی آزادگی و اسیر غرایز نبودن، همان‌که تفاوت انسان از سایر موجودات بود، همان رفتن به «هَدَیًناهُ السَبیل».
می‌توانند خود مصرف کنند، دلیل موجهی هم دارند؛ روزه بوده‌اند، طعام دیگری هم جز این ندارند و نیاز و میل شدیدی به غذا دارند، بااین‌حال نمی‌خورند و می‌بخشند، ارزش و انسانیت یعنی همین.

***
اینها آن قصه‌ای که روزه گرفتند و افطاری خودشان را به مسکین و یتیم و اسیر دادند، کمتر شیعه‌ای است که نشنیده باشد:
﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‏ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾؛
آن مفسّران متوسط این ضمیر ﴿حُبِّهِ﴾ را به طعام برمی‌گردانند، یعنی خودشان احتیاج داشتند.
وقتی ذیل این سوره را نگاه می‌کنید می‌بینیم که این ضمیر ﴿حُبِّهِ﴾ را باید به «الله» برگرداند.
آن برای ابرار است که آنچه نیاز دارند به دیگران می‌دهند، ولی مقرّبانی که از غیر خدا تطهیر شده‌اند به غیر خدا دل نمی‌بندند
«وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‏ حُبِّ الله مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً».
این سه بخش را عنایت کنید تا روشن شود چرا در پایان این سوره فرمود اینها از غیر خدا گسسته‌اند؟
به مسکین طعام دادن کار آسانی است، چون غیر از مسلمان هم اطعام می‌کنند، برای ما هم عادی است.
به یتیم طعام دادن بله!
اما این اسیر چه کسی بود؟
ما در مدینه اسیر نداشتیم، مسلمان اسیر نبود! جنگ‌هایی که بین مسلمین و غیر مسلمین می‌شد، گاهی آنها اسیر می‌گرفتند گاهی ما اسیر می‌گرفتیم ما از مشرک بت‌پرست اسیر می‌گرفتیم، این مشرک بت‌پرست آمده درِ خانه علی و فاطمه، آنها افطاری را به این دادند، این بیت بوسیدنی است! وگرنه در مدینه ما مسلمان اسیر نداشتیم!
حرف علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم آلاف التّحیه و الثناء) این است که وقتی کار دست من است، کسی که بیراهه نمی‌رود، راه کسی را هم نمی‌بندد، ولی کافر است، این باید شکمش سیر باشد در کشور من.
به امیرالمؤمنین طبق نقل مرحوم ابن بابویه قمی گفتند شما سلحشور و یلِ میدان هستید یک یلِ جنگجو که این اسب را سوار نمی‌شود!
این زره‌ای که شما بستید این به پیش‌بند آشپزها شبیه است اینکه زره نیست، چون پشت سر ندارد، این چه زرهی است پوشیدید؟
فرمود من که پشت نمی‌کنم، زره من چرا پشت داشته باشد؟ این اسبی را که می‌گویید، من که از میدان فرار نمی‌کنم، کسی هم که فرار کرد من او را تعقیب نمی‌کنم، من چرا اسب بدو بخواهم؟

ترس از روز قیامت انگیزه اصلی آنان از:
وفای به نذر و اطعام

ترس آنان از قیامت فقط زبانی نیست بلکه یک باور و اعتقاد حقیقی است.
باور حقیقی آن است که در عمل نیز خود را نشان دهد؛
نه‌تنها مانع گناه شود؛ از آن بالاتر: انسان را به عمل شایسته و عالی ترغیب کند.
خواست انسان برای شکافتن و جوشاندن چشمه به ابزار و اسبابی نیاز دارد که این فضائل درواقع همان اسباب شکافتن چشمه هستند.
زبان حال عبادالله
۴. إ ِنمَّا نُطْعِمُکمُ‏ْ لِوَجْهِ اللَّهِ
اطعام فقط برای رضای خدا و نه حتی پاداش‌هایی که نزد خداست!
و گفتند: جز این نیست که شمارا برای خشنودی خدا اطعام می‌کنیم.
ما فقط خدا را می‌خواهیم، فقط توجه او را می‌طلبیم، می‌خواهیم روی او، جذبه او و رحمت او، همیشه به‌سوی ما باشد
و تنها انگیزه ما از تحمل این‌همه سختی همین است.
این انگیزه چگونه مشخص می‌شود؟
 لَا نُرِیدُ مِنکمُ‏ْ جَزَاءً وَ لَا شُکُورًا (۹)
توقع تشکر و قدردانی نداشتن نه از شما عوضی می‌خواهیم و نه انتظار سپاس و ثنایی داریم حتی به‌اندازه یک تشکر زبانی
آری انسان به مرتبه ای میرسد که: فقط خدا را می‌بیند و قلبش از محبت خداوند پر است و انفاق و بخشش او فقط بر پایه حب خداست و این برترین مقام در اطعام و بخشش مال است.
 این آیات شریفه، به این مقام اهل‌بیت عصمت اشاره دارد؛ و مؤمنین موظف‌اند آنان را الگوی خود قرار دهند و درجه خود را بالا برند.

چرا توقع جبران نداریم؟
۵. إِنَّا نخََافُ مِن رَّبِّنَا یَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِیرًا (۱۰)
علت این است که ما از پروردگار خود از روزی که «آن روز» چهره‌ی خود را به روی انسان عبوس نشان می‌دهد _از آن روز فوق‌العاده عبوس_ می‌ترسیم.
روزی که بی‌نهایت دشوار است.

چرا از عبوسی آن روز می‌ترسیم؟
ما از خدای خود به خاطر مسئولیتی که در مورد شما –مساکین و یتیمان و اسیران_ داریم می‌ترسیم، زیرا خداوند از کسانی که در برابر فقر جامعه احساس مسئولیت نمی کنند؛ نمی گذرد و آنان را در آن روز سخت و عبوس، به محاکمه و مجازات می کشاند.
احساس مسئولیت در برابر اقشار آسیب‌پذیر جامعه:
این نعماتی که به مسکین و یتیم و اسیر می بخشیم، ذاتاً بد نیستند و ما خود شدیدا به آنها نیاز داریم و نمی خواهیم خود را از آن‌ها دورنگه داریم تا از بدی‌شان در امان باشیم؛ بلکه به دلیل همراهی با پایین‌ترین افراد جامعه که توان بهره‌مندی از این نعمت‌ها را ندارند، خود را محروم کرده و به درماندگان می‌بخشیم تا زمانی که آنان نیز بتوانید بهره‌مند شوند.
این احساس مسئولیت را مقایسه کنیم با وضعیتی که در دنیای امروز وجود دارد که میلیون‌ها نفر از گرسنگی می‌میرند، و در همان حال در مناطقی دیگر  غذاهای اضافی خود را به زباله‌دان‌ها می‌ریزند.
بخشش مال و اطعام درماندگان، علاوه بر اینکه وجود انسان را از وابستگی به مال دنیا پاک می‌کند و آزادی و آزادگی روحی ایجاد می‌کند؛ احساس مسئولیت را در جامعه گسترش می‌دهد و بی‌تفاوتی نسبت به دیگران مخصوصاً در حال نیاز مادی را از بین می‌برد و باعث رشد و شکوفایی جامعه اسلامی می‌شود.

دستورات اسلام هرگز یک‌جانبه نیستند
بلکه تربیت فرد و اجتماع که عملکردشان در یکدیگر تأثیر و تأثر دارد را دربرمی گیرد؛ و در این زمینه مانند همیشه اولیاء الهی پیش‌قدم الگوهای دیگر مؤمنین هستند.
«إِنَّا نخََافُ مِن رَّبِّنَا»
ریشه و انگیزه همه اعمال ما از وفای به نذر و اطعام بدون توقع پاداش، و خوف از قیامت و گستردگی آن؛ به ترس از هیبت و بزرگی پروردگارمان و مسئولیتی که در این زمینه به عهده‌مان قرار داده بازمی‌گردد.
تأکیدات مداوم قرآن بر روی اطعام قابل‌توجه است. در روایات تنها روی نیازمندان و گرسنگان تکیه نشده بلکه در بعضی از احادیث صریحاً آمده است که اطعام مؤمنان هرچند بی‌نیاز باشند، همچون آزاد کردن برده است.
 این تأکید نشان می‌دهد که هدف از این کار علاوه بر رفع نیازمندی‌ها، جلب محبت و تحکیم پیوندهای دوستی و صمیمیت است. حتی گاه به اطعام حیوانات هم اشاره ‌شده است.
مراتب ترس از قیامت
خوف و ترس از قیامت به معرفت انسان‌ها نسبت به خداوند بستگی دارد، عده‌ای ترسشان به دلیل همین عذاب و سختی این روز است و انگیزه اعمال خوبشان نجات از جهنم است و عده‌ای برای رفتن به بهشت و نعیم آن.
اما کسانیکه خداوند را به عظمت شناخته‌اند، ترسشان از خداوند، ترس از هجران اوست...

نتیجه تقوا و عبودیت و احساس مسئولیت این است:
فَوَقَئهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَالِکَ الْیَوْمِ وَ لَقَّئهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُورًا (۱۱)
خدای تعالی آنان را حفظ و شر آن روز را از ایشان دور کرد و با بهجت و سرور آنان را ملاقات کرد.
خداوند هیچ‌کس را به‌زور نگه نمی‌دارد، همچنان که به‌زور هم به جهنم نمی‌برد.
تقوی و احساس مسئولیت آنان بود که در عالم آخرت حفظشان کرد.
خداوند نوعی خرمی و شادابی به آن‌ها عنایت کرد که برای انسان دنیایی قابل توصیف نیست.
شدت خرمی‌ها و شادمانی‌های آنجا آن‌قدر زیاد است که اگر بخشی از آن را به یک انسان در دنیا بدهند، برای بدنش قابل‌ تحمل نیست!
می‌فرماید: «فَوَقَئهُمُ اللَّهُ» نگهداری کرد؛
کار را انجام‌شده فرض کرده؛ یعنی کارشان در همین‌جا تمام شده، حسابشان به قیامت نیفتاده.
چون اینگونه از خدا ترسیدند و عمل کردند، خداوند هم آنان را از خطرات و گرفتاریهای روز قیامت در پناه خود قرارشان داد.
آری خداوند کسانی را که در را او مجاهده کرده و غرایز گوناگون خود را مهار کردند و اهریمن درون را که همان نفس اماره است، منکوب کردند، هدایت و نگه‌داری می‌کند.

در ادامه آیات سوره مبارکه انسان، خداوند پاره‌ای از نعمات و پاداش‌هائی را که به بندگان خالص و شاکر داده میشود، بیان میفرماید. این پاداشها  در واقع حقیقت عمل خودشان است.
خداوند با بیان این نعمات بهشتی، ناچیزی نعمتهای دنیا را مشخص میکند تا انسان‌ها تفاوت میان بندگان شاکر و کفور را دریابند.
وَ جَزَئهُم بِمَا صَبرَُواْ جَنَّةً وَ حَرِیرًا (۱۲)
نعمت‌های بهشتی پاداش صبر در برابر طاعت خداوند است.
به دلیل صبرشان، خودداری و ایثارشان، خویشتن‌داری و مسلط بودنشان بر نفس، بهشت و حریر را به آنها پاداش میدهد.
اینان در زندگی دنیا بجز‌ رضای پروردگارشان چیزی نمی خواستند و اراده او را بر خواست خود مقدم می‌داشتند؛ در برابر آنچه او برای آنان مقدر کرده بود و هر محنت و مصیبتی که برایشان خواسته بود، بردباری می کردند. در انجام هر فرمان و ترک هر عملی که نهی شده بودند، هرچند با خواست خودشان مخالف بود، صبوری بخرج میدادند.
لذا خداوند مشقت و زحمتی را که در راه بندگی او تحمل می کردند به نعمت و راحت مبدل کرد.

مُّتَّکِِینَ فِیهَا عَلىَ الْأَرَائکِ در بهشت بر پشتی‌ها تکیه میزنند.
اریکه، مقام و عظمت و هیبتش از سریر بیشتر است، مشخص می‌شود که اینان افراد معمولی نیستند و در بهشت به مقام پادشاهی و سلطنت رسیده اند.

لَا یَرَوْنَ فِیهَا شَمْسًا وَ لَا زَمْهَرِیرًا (۱۳) در آنجا نه خورشیدی می‌بینند تا از گرمای آن آزرده شوند و نه سرمایی تا از سردی‌اش به ستوه آیند.
بهشت پوشیده از درختان است، اما فضای آن روشن و تابناک است؛ بساط خورشید و ماه این دنیا در قیامت برچیده می‌شود و دیگر خورشیدی وجود ندارد؛ اما این نور جان های پاک مؤمنان است که بر اثر اعمال نیک آنها در دنیا، می درخشد و بهشت را نورباران می کند.

وَ دَانِیَةً عَلَیهِْمْ ظِلَالُهَا وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِیلًا (۱۴)
سایه‌های درختانش نزدیک و بر بهشتیان گسترده است و میوه‌هایش در اختیار آنان نهاده شده، بگونه‌ای که هر نوع میوه‌ای بخواهند بی‌هیچ رنجی از درختان می‌چینند. میوه‌های بهشتی مسخر آنان است، زیرا که میوه اعمال دنیائی خود آنهاست.
آنجا اراده بهشتیان حکومت می کند:
فراهم بودن همه چیز در آنجا به معنی خواست و اراده بهشتی است و هیچ وسیله دیگری نمی‌خواهد. آنجا به‌عکس دنیا، وجود خارجی اشیاء به اراده بهشتیان بستگی دارد. کافی است اراده کند تا چشمه‌ای بجوشد یا سایه‌ای ایجاد شود یا میوه‌ای بر درختی بروید.
بهشت محصول اراده بهشتیان است و پهنا و وسعت و بزرگی آن، محصول میزان اراده و تلاش او در دنیا، در جهت عبادت و خدمت خالصانه است.

وَ یُطَافُ عَلَیهِْم بَِانِیَةٍ مِّن فِضَّةٍ وَ أَکْوَابٍ کاَنَتْ قَوَارِیرَا (۱۵) جام‌هایی سیمین و تنگ‌هایی بلورین بر آنان می‌گردانند؛

قَوَارِیرَاْ مِن فِضَّةٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِیرًا (۱۶) خدمتکاران بلورهایی شفاف و روشن که گویی از نقره ساخته شده‌اند را  در اندازه‌هایی مطابق میل بهشتیان آورده و به‌قدر خواسته‌هایشان در آن‌ها نوشیدنی دلبخواهشان را ریخته‌اند.

وَ یُسْقَوْنَ فِیهَا کَأْسًا کاَنَ مِزَاجُهَا زَنجَبِیلاً (۱۷) در آنجا باده‌ای به آنان می‌نوشانند که آمیزه‌اش زنجبیل است. گرم و سرخوشی‌آور

عَیْنًا فِیهَا تُسَمَّى‏ سَلْسَبِیلًا (۱۸) این زنجبیل از چشمه‌ای است در بهشت که آن را سلسبیل می‌نامند که بهره مقربان است. آب آن چشمه گوارا، روان و با سَلاسَت در گلو فرو می‌رود و آمیزش زنجبیل و امتزاج با آن هیچ اثر سوئی ندارد.

 وَ یَطُوفُ عَلَیهِْمْ وِلْدَانٌ مخُّلَّدُونَ إِذَا رَأَیْتهَُمْ حَسِبْتهَُمْ لُؤْلُؤًا مَّنثُورًا (۱۹) و برای خدمت به آنان پسرانی هماره نوجوان و شاداب برگردشان در گردش‌اند. آن پسران چنان نورانی و با طراوت‌اند که چون آنان را بنگری می‌پنداری مرواریدی پراکنده‌اند.

وَ إِذَا رَأَیْتَ ثمَ‏َّ رَأَیْتَ نَعِیمًا وَ مُلْکاً کَبِیرًا (۲۰) اگر چشم خود را به بهشت بیفکنی، در آنجا نعیمی می‌بینی که با زبان قابل وصف نیست، ملک کبیری که با هیچ مقیاسی قابل‌اندازه‌گیری نیست،
نعمتی بی‌حد و سلطنتی بزرگ، ملکی که هرگز زایل نمی‌شود و فنا نمی‌پذیرد.
خدایی که همه دنیا را «قلیل» معرفی می‌کند ملک یک عبد را؛ «ملکا کبیرا» معرفی میکند!
از همین‌جا بزرگی و ارزش این ملک مشخص می‌شود:
تا چشم کار می‌کند، نعمت است و خوبی و بزرگی. زیادی نعمت هیچ‌کس، مزاحم نعمت دیگری نیست.

عَلِیهَُمْ ثِیَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبرَْقٌ وَ حُلُّواْ أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ بر اندام بهشتیان جامه‌هایی سبز رنگ از حریر نازک و دیبای سطبر است و به دستبندهایی از نقره آراسته‌ شده‌اند.

 وَ سَقَئهُمْ رَبهُّمْ شَرَابًا طَهُورًا (۲۱) همه واسطه‌ها در نوشانیدن حذف‌شده‌اند، پروردگارشان به آنان می‌نوشاند! به آنان شرابی می‌نوشاند که هر پلیدی را از آنان می‌زداید.
در این سوره از سه نوع نوشانیدن به‌تناسب مقامات ابرار نام‌برده شده که هر یک اوصاف و طبیعت‌های خاص خود را دارد؛
در نوع اول و دوم «کأسٍ» نامیده ‌شده:
«یَشْرَبُونَ مِن کَأْسٍ» و «یُسْقَوْنَ فِیهَا کَأْسًا» و در نوع سوم با عنوان «شَرَابًا طَهُورًا»  توصیف شده.
اینها هرکدام یک خاصیت و یک تأثیر از خود به‌جای می‌گذارد؛
یکی گرم و فرح‌بخش و یکی آرام‌کننده و اطمینان‌ بخش و آن دیگری فنا کننده در معبود.

طهور:
همه‌چیزهایی که خودشان پاک هستند و یک خصلت پاک‌کنندگی هم دارند طهور هستند و آنچه به‌واسطه آن‌ها پاک می‌شود طاهر است.
بعضی چیزها پاک‌کنندگی‌شان کامل نیست مثل خاک که فقط پاک‌کننده بعضی چیزهاست. ولی بعضی پاک‌کننده همه‌چیز هستند مثل آب که خصلت پاک‌کنندگی کاملی دارد و همه‌چیزهای ظاهری را از نجاست و آلودگی پاک می‌کند.

صفات شراب طهور : ساقی آن خداست.
این شراب نه جام دارد، نه ظرف دارد و نه پیاله؛ زیرا هیچ ظرفی گنجایش آن را ندارد،
چون برای شرابی که ساقی آن خداست هیچ اندازه و حدی نیست.
این شراب، نه چشمه دارد و نه چشمه‌سار و منبع؛
برخلاف شراب‌هایی که از آن ابرار است و از چشمه‌ها و مخازن ویژه‌ای جاری می‌شوند.
این شراب به صفتی وصف شده که غیر آن چنین وصف نشده است و آن صفت «طهور» است که امام صادق (علیه‌السلام) در تفسیر آن فرمود: یعنی آنان را از هر چه غیر خداست، پاک می‌کند.
این شراب پاک است و پاکیزه کننده از هر نقص؛ حتی نوشیدن قطره یا جرعه‌ای از آن باعث می‌شود که لذات جسمانی و مادی، معنای خود را از دست دهند.
این شراب، همه شراب‌های دیگر را فانی می‌کند، نوشندگان این شراب به حدی از توحید و خلوص می‌رسند که فقط و فقط به یکجا وابسته‌اند و یک محبوب دارند و آن ذات پروردگار است.
در واقع اصل توفیق اطعام مسکین، یتیم و اسیر و نوشانیدن شراب طهور به‌عنوان جزای این سعی مشکور، بر اثر همان تطهیری است که با لطف و مرحمت و اراده خداوند انجام ‌پذیرفته است.

شراب طهور بهره چه کسانی است:
خداوند به خاطر تقوا و عبودیت بندگان خاصش که در مسیر هدایت و شکر حرکت می‌کنند، راه تهذیب نفس را برای آنان آسان می‌سازد تا با گذراندن مراحل آن، به مرحله نهایی که نوشیدن شراب و پاک شدن از غیر اوست نائل شوند.
إنَّ هَذَا کاَنَ لَکمُ‏ْ جَزَاءً وَ کاَنَ سَعْیُکمُ مَّشْکُورًا (22) سعی و عمل، معیار بخشش مواهب و نعمت‌ها
شراب طهور، پاداش سعی در عبودیت:
 به آنان گفته می‌شود: این برای شما جزایی است بزرگ وسعی‌تان مورد سپاس قرارگرفته است.
جای کسب هر کمالی دنیاست، عالم آخرت جای پیش رفتن نیست. در آنجا فقط پاداش تلاش و سعی و عملی را که در دنیا انجام شده است، می‌دهند.
هر کاری که انسان انجام می‌دهد خدا شکر آن را به‌جا می‌آورد و تلاش  تلاشگران مشکور است و خدا شاکر سعی آن‌ها.
خداوند امکانات و وسایل حرکت را در اختیار همگان _چه دنیاخواهان و چه آخرت طلبان_ قرار می‌دهد تا در این دنیا به تجارت بپردازند، . در این تجارت اگر کسی خواهان آخرت باشد و در این راه تلاش کند، مسلماً کوشش او به نتیجه مورد قبول خواهد رسید.
اما خداوند از میان دنیاطلبان به هر کس که مصلحت بداند، آن‌هم به حدی که خود بخواهد بهره دنیایی عطا می‌کند. از این‌رو آنان که سعی‌شان صَرف دنیاطلبی می‌شود؛ یقین رسیدن به هدف را ندارند بلکه تنها این گمان وجود دارد که بعضی از آنان به برخی از خواسته‌هایشان برسند.
اما نسبت به آخرت: برای کسانی که سعی و همتشان از سطح نازل و سخیف دنیا فراتر است، این یقین وجود دارد که خداوند به تمام وعده‌هایش بی‌کم‌وکاست عمل خواهد کرد و به نحو کامل همه سعی آنان را پاداش خواهد داد «سَعْیُکمُ مَّشْکُورًا»
چنین نیست که مؤمنان تلاشگر و آخرت جو برخی به مقصد برسند و برخی نرسند، یا برخی از وعده‌ها برایشان وفا شود و بعضی نشود.
خداوند این دنیا را به‌منزله بازاری قرار داده که مردم در آن به دو گروه‌ تقسیم می شوند؛ بعضی خودشان را به شهوات و تمایلات نفسانی می‌فروشند و تباه می‌سازند و بعضی خودشان را با انتخاب صراط مستقیم می‌خرند و آزاد می‌کنند.
بعضی اسیر شهوت، زن، لباس، فرش، ماشین و ... می‌شوند و بعضی به‌ بندگی خدا روی می آورند و از همه بندگی های دیگر و بردگی ها آزاد می گردند.
آری بندگی خدا مساوی است با آزادی انسان، زیرا دستورات و فرامین این ارباب، همه در جهت آزادی و سرافرازی و ذلت ناپذیری انسان است.

توأم بودن نعمات روحانی و جسمانی در بهشت:
نعمات جسمانی که در دنیا به پرهیز از آن‌ها سفارش می‌شود، به دلیل بد بودن ذاتی آنها نیست زیرا خداوند هر چه خلق می‌کند پاک و طاهر و محبوب است، ولی تحت شرایطی بد می‌شود.
آنگاه بد می‌شود که مانع یک کمال و یک خیر شود؛ و اگر غافل کننده و مانع برای کمالی دیگر نباشد، مانعی در استفاده از آن نیست.
در دنیا از دلبستگی و تعلق خاطر به نعمت ها نهی شده است. ضایع کردن حق افراد جامعه نیز بهنگام بهره مندی از نعمت ها، نکوهیده و ناپسند است. سطح رفاه جامعه نیز برای بهره‌برداری از نعمت ها باید مورد توجه قرار گیرد.
تعلق یا وابستگی مانند آن است که یک سر ریسمانی را به گردن انسان ببندند و سر دیگر آن را به یک نعمت. اگر چنین شود، انسان را به آن نعمت بسته‌اند و دیگر رهایی و آزادی معنوی ندارد.
دلبسته بودن در دنیا مساوی است با متوقف و ساکن شدن و به کمال نرسیدن. یعنی به یک‌چیز بسته می‌شوی و از هزار چیز دیگر می‌مانی. انسان به‌جز خدا به هیچ‌چیز دیگر نباید بسته باشد.

اما در بهشت، این‌گونه نیست که این‌همه نعمت و لذت‌های جسمانی که در اختیار بهشتیان است، از باب تعلق و غریزه حیوانیت باشد،
خیر؛ اینان قبل از هر چیز از ماسوی الله پاک‌شده‌اند. برای آن‌ها نعمت‌های بهشتی هم‌شکل روحانی و معنوی دارد. آنجا معنویت از جسمانیت جدا نیست.
بهشتیان هرکدام متناسب با سعی و تلاشی که در دنیا انجام داده اند، امکاناتی وسیع و ملکی عظیم در اختیار دارند و بهره مندی بنده ای از یکی از این نعمت ها، موجب محرومیت دیگری از آن نمی‌شود.
در بهشت برای لذت چشم، گوش، ذائقه و... محدودیت وجود ندارد.
در دنیا توجه به یکی از این‌ها تا حدودی باعث غفلت از دیگری می‌شود، ولی در بهشت این‌گونه نیست؛ آنجا چشم هر چه بیشتر بتواند ببیند کمال است، گوش هر چه بیشتر بتواند بشنود کمال است و...
در آنجا امکان این نیست که به‌حق کسی تجاوز شود. آنجا حق هرکسی بی‌نهایت است و مزاحمتی برای حقوق دیگران ندارد.
در دنیا هم برای افرادی که به مقام معنویت کامل می‌رسند، لذت دنیا غافل کننده از خدا نیست. پرهیز آنان از دنیا به دلیل رعایت مساوات با دیگران و رعایت همدردی با مسلمانان است.
و این‌چنین خداوند در کلام نورانی‌اش علاوه بر هدایت به طریق الی الله، الگوهای عملی و دست‌یافتنی این راه را نیز معرفی می‌کند و پاداش‌های رفتن و تحمل سختی ها را بیان می‌کند، تا هیچ بنده‌ای عذری برای بندگی کردن نداشته باشد.
هر انسان با ایمانی موظف است خود را بر کتاب الهی عرضه کند و طبق آن عمل کرده و نتیجه بگیرد.
با استفاده از تفاسیر: المیزان، تسنیم، تفسیر سوره انسان استاد مطهری، نمونه، انوار درخشان،

فصل سوم
اخلالگران و مانع تراشان خط کافر، در برابر جریان هدایت و دستورات خداوند به پیامبر

آیات 23 تا 31 ـ پایان سوره ـ به این امر اختصاص‌ یافته است:
إِنَّا نحَْنُ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْءَانَ تَنزِیلًا (23) ای پیامبر ما قرآن را چنان‌که باید بر تو فرستادیم، تا مایه هدایت به راه راست باشد.

فَاصْبرِْ لِحُکمْ‏ِ رَبِّکَ وَ لَا تُطِعْ مِنهُْمْ ءَاثِمًا أَوْ کَفُورًا (24) پس بر حکم پروردگارت که قرآن بیانگر آن است شکیبا باش و از هیچ گنه‌کار و کفرپیشه‌ای فرمان مبر.

وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (25) و هر بامداد و عصرگاه با خواندن نماز، نام پروردگارت را یاد کن.

وَ مِنَ الَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلاً (26) و پاسی از شب را نماز بگزار و در آن پروردگارت را سجده کن و شب‌هنگام که زمانی طولانی است، او را تسبیح‌گوی و به پاکی یاد کن.
هدایت خداوند شامل انسان شد و قرآن خط شکر و بندگی را روشن کرد؛ اما گروهی در برابر این هدایت، نه‌تنها شکر را انتخاب نکردند و کفور شدند؛ بلکه در راه برپاشدن و رشد مسیر هدایت قرآنی خلل ایجاد کردند.

تلاشهای این جریان کفرآلود که در راه هدایت مردم مانع ایجاد میکرد، فشار زیادی بر پیامبر وارد آورد. این تلاشکران خط کفر با نفوذ خود به دنبال توقف جریان هدایت از سوی پیامبر بودند و او را از ادامه مسیر نهی می‌کردند.
در اینجاست که خداوند برای مقابله با این فضا و تداوم جریان هدایت، به پیامبر خود دستورات و راهکارهایی ارائه می‌کند تا هم پیامبر را دلگرم به ادامه مسیر کند و هم به عموم انسان‌ها تا انتهای تاریخ روش برخورد با این نوع جریان‌ها را نشان دهد و هم به ناسپاسان هشدار داده باشد.
در این فصل، مخاطب کلام خداوند، پیامبر است.
آنچه مدنظر قرآن است، طی مسیر شکر است و این مسیر باید همیشه روشن و مشخص باشد تا مردم راه شکر را گم نکنند. و وظیفه پیامبر روشن نگاه‌داشتن چراغ راه هدایت است.

قرآن؛ نشان‌دهنده راه شکر
ای پیامبر:
اول اینکه: ما، و خود ما، این قرآن را به‌تدریج و آیه‌ای پس از آیه‌ای و سوره‌ای پس از سوره‌ای بر تو نازل کردیم تا مایه هدایت به راه راست باشد و چون خودِ ما این الفاظ و حقایق را بر تو فرستادیم، هیچ احتمال مداخله شیطان و هواهای نفسانی در آن نیست:
إِنَّا نحَْنُ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْءَانَ تَنزِیلًا
پس اجرای احکام و فرامین آن به این دلیل که حکم ماست بر تو واجب است.
دوم اینکه: به این دلیل قرآن را به‌تدریج بر تو فرستادیم که: شخصیت انسان‌ها را درجه به درجه و گام‌به‌گام در همه ابعاد تا رسیدن به نعیم و رضوان خود بالابریم تا انسان‌ها با صبر و کوشش مسیر شکرگزاری را طی کرده و به مقام ابرار و عبادالله برسند.
 هر حکم و آیه‌ای زمان و ظرف مناسب خودش را دارد و حکمت ما اقتضا می‌کند هر فرمان و دستوری در ظرف مناسب خودش به تو برسد.
اوامر نیروبخش خداوند، برای ادامه رسالت:
پس ای پیامبر اکنون‌که حقانیت این قرآن بر تو مسلم شد (که البته بر تو مسلم بود و دیگران نیز باید به این حقیقت یقین پیدا کنند)
فرمان اول
۱. پیامبر: فَاصْبرِْ لِحُکمْ‏ِ رَبِّکَ
پس برای تحقق حکم پروردگارت، صبر داشته باش و پایداری کن
ای پیامبر: وضعی پیش‌آمده که تو بی‌تاب آنی و فشارها بر تو به دلیل دعوت مردم به طریق هدایت و عبودیت بسیار زیاد است؛ آنچه که تو انتظارش را داری - پیروزی و هلاکت معاندان - به‌وقت خودش فرا خواهد ‌رسید.
آن‌ها به دنبال قطع مسیر هدایت الهی هستند و تو با صبر و پایداری بر حکم پروردگارت، باید از تحقق این هدف شوم خط کفر جلوگیری کنی.
پس در تلاوت قرآن و ابلاغ احکام و دعوت به توحید و اطاعت پروردگار و ترک مخالفت و همه آنچه مأموری، صبر کن؛ هرچند که آزار بسیار ببینی.
به تلاش خود برای به اهتزاز درآوردن پرچم توحید در جهان ادامه بده و در انجام وظایف پیامبری از دل و جان کوشا باش و «چون پشتیبان تو قطعاً خداست، استقامت کن.»

منطق محکم در مقابله با مخالفان
فرمان دوم:
۲. ای پیامبر: وَ لَا تُطِعْ مِنهُْمْ ءَاثِمًا أَوْ کَفُورًا  سازش با منحرفان و معاندان هرگز
لازمه صبر و برد باری در انجام وظایف رسالت آن است که: هرگز آنان را که با تو به مبارزه برخاسته‌اند، اطاعت نکنی و به درخواست آنان گوش ندهی.
همان کسانیکه می‌خواهند با تهدید یا تطمیع، تو را به تمرد از فرامین خداوند وادار کنند؛
چه مسلمان فاسق و گنه‌کار باشد، چه کافر ستیزه‌جو
این فرمان پروردگار به پیامبر است که هرگز از مشکلات و موانع راه و کثرت دشمنان نترس و پایداری کن، این کار نیاز به صبر دارد.
معلوم است که پیامبر هرگز تسلیم نمی شد اما این بیان تأکیدی است بر اهمیت این موضوع و سرمشقی است جاودانی برای سایر رهبران دین خدا.
از مفهوم این آیات کاملاً آشکار است که کسانی که پیامبر مأمور به صبر و عدم اطاعت و سازش با آن‌ها است، افراد معمولی جامعه نیستند؛ چرا که مسلماً مقام پیامبر بالاتر از آن است که در برابر ناملایمات کوچک و مخالفت‌های سطحی لغزش پیدا کند و یا ترس از ادامه راه رسالت داشته باشد؛ بلکه اینان از صاحبان قدرت و نفوذ و ثروت بودند که مخالفت آنان تأثیر بسزائی در ایجاد مانع برای به ثمر نشستن رسالت پیامبر داشت.

نقش شکیبایی در دست یافتن به هدف:
همان‌گونه که زندگی و مرگ انسان، زمان خاصی دارد و پس‌وپیش نمی‌شود؛ رخدادهای دیگر نیز همین حکم رادارند.
اما برخی موضوعات مثل: صدقه، دعا، صله‌رحم و... در دگرگونی حوادث مؤثر هستند.
صبر کردن و شکیبایی داشتن نیز از همین مقوله است و در تغییر اوضاع به وضع مناسب بی‌اثر نیست.
پیامبر فرمودند: اگر دیدید نمی‌توانید کاری را به وفق مراد دگرگون کنید، شکیبایی پیشه کنید تا خداوند آن را تغییر دهد.
خود پیامبر نیز دعوت شد تا در برابر حوادث تلخ سیاسی و مانند آن صابر باشد؛ البته صبری به همراه عدم تسلیم و سازش با آن حادثه.
در باطن معنای صبر، پایداری، نستوهی، مقاومت و ستبری نهفته است و همین معنا صبر را با عدم ذلت توأم می‌کند.
مؤمن نیازمند استقامت و شکیبایی است تا بتواند میوه توکل به پروردگار خود را بچیند و نباید در رسیدن به نتیجه شتاب کند.
عمل کردن به قرآن صبر می‌خواهد چراکه در برابر انسان چالش‌های فراوانی وجود دارد که یا از درون خودش نشأت می‌گیرد و یا از محیط بیرون فشار می‌آورد.
از درون، وجود خواهش‌ها و غرایز نفسانی، انسان را به نرفتن در مسیر شکرگزاری می‌کشاند و از بیرون، کسانی که خواستار اصلاح و تغییر اجتماعی و سیاسی بر طبق دستورات اسلام نیستند فشار وارد می‌کنند.
کسانی که بدون شک افکار و فرهنگ اینان با خط رسالت و ارزش‌های آن توافق و سازگاری ندارد.
این فشارها گاه مستقیم است، مانند فشاری که صاحبان قدرت وارد می‌کنند؛
و یا بصورت جنگ نرم است که از طریق تبلیغ و فرهنگ‌سازی، موانع اجتماعی و... اجرا می شود.
 تا هنگامی که مؤمن به این حقایق توجه نداشته باشد و روش برخورد صحیح با آن‌ها را نداند و در این راه صبر و شکیبایی نداشته باشد نمی‌تواند به مسیر الهی خود ادامه دهد و به  مقصود برسد.
خداوند به پیامبر فرمان صبر می‌دهد تا بتواند در برابر ناملایمات و مخالفت‌های ناسپاسان، مقاومت کرده و هیچ نوع سازشی نداشته باشد.
اما بالاخره حد این صبر تا کجاست؟ در صورت تشدید فشارها، چه باید کرد؟

فرمان سوم
۳. وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ
برای بیشتر شدن ذخیره صبر و خویشتن‌داری نام پروردگارت را به زبان بیاور؛ یاد پروردگارت را هر بامداد و شامگاه در دل بیاور.
روی از خلق بگردان و فقط به پروردگارت که تدبیر امور به دست اوست متوجه باش، در همه حال؛ -شب و روز- عبادت و بندگی او را بکن زیرا تنها یاور توست.
 قرآن همیشه در سختی‌ها پیامبر را به پناه بردن به عبادت و فراوان یاد خدا کردن، امر میکند تا با استمداد طلبیدن از پروردگار، نیرو گیرد و نبرد با سختی ها را با قدرت ادامه دهد.
ازنظر قرآن، عبادت واقعی، منبع اخذ نیرو است؛ از صبر و نماز مدد بگیرید، باطری‌تان را با عبادت نیرومند کنید.
 تأثیر یاد خدا و نماز در کم کردن یا از بین بردن فشار روحی در سختی‌ها و فشارهای سیاسی، اجتماعی و مانند آن‌، بسیار زیاد است. ازاین‌رو پیامبر بهنگام حادثه و نزول سانحه غمبار، گذشته از شکیبایی، به نماز پناه می‌برد.
برای یک مسلمان عبادت، ذکر و یاد خدا و استمداد از پروردگار، یگانه ضامن حفظ ایمان و نگه‌داری او در مقابل لغزش‌هاست.
   مصداق یاد خدا و بندگی او چیست؟
فرمان چهارم و پنجم
۴. وَ مِنَ الَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ
سجود برای خدا، آن‌هم در شب که حالت سکون و فراغتش بیشتر است. کاری که پیامبر در همه عمر ترک نکرد.
۵. وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلاً
و در شب پروردگارت را تسبیح‌گو و او را از هر عیب و نقص تنزیه کن تا استقامت لازم را برای پایداری در خود ایجاد کنی.
وقتی ظرف دل انسان خالی باشد؛ هر چیزی در آن جای می‌گیرد و هر کس با هر چیز می‌تواند پرش کند ولی وقتی ظرف دل از یاد خدا پر بود؛ هم ظرفیت انسان بالا می‌رود و هم هیچ‌چیز دیگری نمی‌تواند آن را متزلزل و از حرکت سست کند و جز خدا کسی در نظر انسان بزرگ و ارزشمند نمی‌شود.
ظرف دل پیامبر نیز برای اینکه با خدا پر شود نیاز به ذکر و تسبیح و سجده دارد.

شب، هنگام خلوت با معبود:
بالاترین و طولانی‌ترین زمان یاد خدا در شب است. برای انسان مؤمن شایسته است در شب برنامه درازمدتی برای تسبیح داشته باشد. اگر انسان بخواهد به‌جایی برسد که خدا از او شاکر باشد باید از شب‌زنده‌داری شروع کند. شب‌زنده‌داری یک راه برجسته برای نیرو گرفتن و رفتن به مسیر عبودیت است.
 وَ اذْکُرِ، فَاسْجُدْ، سَبِّحْهُ؛ همه برگرد یک محور می‌گردند و آن محور یکتاپرستی و تأکید بر بندگی انحصاری برای خدا است و همین راز فضیلت و نیرومند شدن علیه فشارها و چالش‌هایی است که انسان را به شرک دعوت می‌کنند.
این دستورهای پنج‌گانه، گرچه به‌صورت برنامه‌ای برای پیامبر ذکرشده ولی در حقیقت سرمشقی است برای همه‌کسانی که در مسیر رهبری معنوی و انسانی جامعه بشری گام برمی‌دارند.
آن‌ها باید بدانند بعد از اطمینان و ایمان کامل به هدف و رسالتی که دارند؛ لازم است صبر و استقامت پیشه کنند و از انبوه مشکلات راه وحشت نداشته باشند. چراکه هدایت یک جمعیت، بخصوص زمانی که در مقابل انسان، افراد ناآگاه و دشمنان لجوج وجود داشته باشند همیشه توأم با مشکلات عظیم بوده و هست و اگر صبر و استقامت رهبران نباشد هیچ رسالتی به ثمر نمی‌رسد.

چرایی عدم سازش با مخالفان و ناسپاسان:
در مقابل خواسته‌های کفار عقب‌نشینی نباید کرد زیرا:

۱. إِنَّ هَؤُلَاءِ یحُِبُّونَ الْعَاجِلَةَ
به علت؛ مشکل رفتاری؛ گرایش به دنیادوستی؛ دنیا را دوست دارند.
 ۲. وَ یَذَرُونَ وَرَاءَهُمْ یَوْمًا ثَقِیلًا
مشکل اعتقادی دارند؛ عدم باور به معاد؛ اینان دنیادوست‌اند و آخرت گریز.
 اینان که گنه‌کار و کفرپیشه‌اند سرای زودگذر دنیا را دوست دارند و جز به آن نمی‌اندیشند و روز سخت پس از مرگ را که پیش روی دارند رها کرده و از آن غفلت می‌ورزند.
مبارزه آنان با پیامبر به دلیل علاقه قلبی به دنیای زودگذر و سراب گونه است. پیروی از هوی و هوس و تمایلات در دل‌هایشان رسوخ کرده و غافل از آن‌اند که در آینده ای نزدیک، زندگی سخت و دشواری را تجربه خواهند کرد که هرگز قابل‌تحمل نیست.
«وَ یَذَرُونَ وَرَاءَهُمْ»
آنان وارونه عمل می‌کنند؛ به دنیا روی می‌آورند درحالی‌که دنیا به آنان پشت کرده و به سرعت در حال گذر است؛ همان‌گونه که کتاب خدا را پشت سر می‌گذارند و از آخرت روی می گردانند درحالی‌که به سرعت به سوی آخرت در حرکتند. آخرتی که سختی و حسابرسی اش بسیار سنگین است.
سختی تحمل قیامت فقط برای انسان نیست آسمان و زمین هم قدرت تحمل آن را ندارند.
خاصیت دنیادوستی
عشق و علاقه انسان به تجملات و زیورآلات و.... که دوستی دنیاست، همچون پرده حجابی میان آدمی و ایمان آوردن او به آخرت حائل می‌شود و او را از ایمان بازمی‌دارد.
زمانی این حجاب پاره می‌شود که انسان درصحنه سخت قیامت حاضر ‌شود و یا اینکه در همین دنیا روشن بینی و بصیرتی پیدا کند که آخرت را در پیش روی خود بنگرد و به آن توجه کند و برنامه‌های زندگی‌اش را بر طبق این روش نگرش تنظیم کند.

 کفار برای مخالفت و فشار، به نفوذ و غلبه خود دل‌خوش کرده‌اند؛
اما:
نحَّنُ خَلَقْنَاهُمْ وَ شَدَدْنَا أَسْرَهُمْ وَ إِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِیلاً (28)
 این ماییم که آنان را آفریده و پیوند مفاصل و اندامشان را استوار ساخته‌ایم، به‌طوری‌که از شدت پیوستگی، انسان کاملی شدند و هرگاه بخواهیم آنان را از بین می‌بریم و امثالشان را چنانکه‌ باید جایگزینشان می‌کنیم.
 آدمی مقید به قدرت خداست، بدان سبب که بستن و اسارت او ازلحاظ تکوینی و عملی به دست خداست.
انسان اسیر تدبیر خدا و سنت او در زندگی است و مرگ آشکارترین نشانه اسارت بشر است که هر جا و به هر صورت که مقدر کرده می‌میرد و نمی‌تواند مانع شود.
وَ إِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ
هرگاه بخواهیم نسلشان را منقرض می‌کنیم و نسلی دیگر پدید می‌آوریم.

دفع توهم کفار:
گناهکاران و کفار گمان نکنند با دنیادوستی و اعراضشان از آخرت، می‌توانند خدا را به ستوه‌آورند و نگذارند اراده او در عالم به کرسی بنشیند.
گمان نکنند که خداوند اراده کرده کفار ایمان بیاورند و اطاعتش کنند ولی آنان با قدرت خود تمرد کرده اند.
 آن‌ها هر چه باشند، مخلوق خدا هستند و این خدای تعالی است که با سلسله اعصاب و عضلات، اعضایشان را به‌هم‌پیوسته و هر وقت بخواهد این پیوند را از هم می‌گسلد و از بینشان می‌برد و مردمی دیگر به‌جای آنان می‌آورد؛
پس چگونه اینان می‌توانند خدا را عاجز کنند بااینکه خلقت و تدبیر امرشان و زندگی و مرگشان به دست اوست.
اگر اصراری بر ایمان آوردن آن‌ها هست، در حقیقت لطف و رحمتی از چانب پروردگار است؛
اینان گمان نکنند دعوت پیامبر از آن‌ها به خاطر نیاز اسلام به نیرو و قدرت و ثروتشان است.
 آری کفار حتماً هلاک خواهند شد و قومی نیرومند و بلکه نیرومندتر از آن‌ها پیدا خواهد شد که پرچم اسلام را به دوش بگیرد.

بازگشت به ابتدای سوره؛
ناچیزی انسان:
«هَل اَتی حیِن مِن الدَهر»
روزگاری گذشت که انسان اصلاً درخور ذکر نبود؛ اکنون نیز چون گذشته درخور ذکر نیست. نه اینکه قبلاً چیزی نبود و الآن چیز قابل‌ذکری شد.
انسان با نگاه کردن به درون خود و بررسی خویشتن درمی‌یابد که همانند هر موجود دیگری الآن هم اصلاً چیزی نیست.
کدام انسان حتی لحظه‌ای توان تضمین حیات خویش را دارد. این توهم پیش نیاید که شما مالک حقیقی هستید، هر چه هست اوست. آنچه فضای خالی درون شمارا پر می‌کند ذکر خداست، نور السماوات و الارض است.
جمع‌بندی؛
دعوت انسان به عمل به محتوای سوره:
خداوند در این آیات انسان‌ها را به سرلوحه قرار دادن محتوای سوره و انتخاب راه درست حرکت به‌سوی خدا دعوت می‌کند.
إِنَّ هَذِهِ تَذْکِرَةٌ فَمَن شَاءَ اتخَّذَ إِلىَ‏ رَبِّهِ سَبِیلًا (29)
این سوره یک برنامه جامع سعادت است.
هر آنچه گفته شد؛ همه مایه یادآوری است، پس هر که بخواهد راهی به‌سوی پروردگارش برگیرد و به قرب او نائل شود، این راه را برمی‌گزیند.
آنچه ما بیان می‌کنیم یک تنبه است، یادآوری است، دعوت است، موعظه است. حالا هر کس دلش می‌خواهد راهی به این وسیله به‌سوی پروردگار خودش اتخاذ کند و هر کس هم نمی‌خواهد، نخواهد.
هر کس بخواهد شاکر باشد با دیدن و شنیدن این آیات و راهی که نشان داده‌اند الگو می‌گیرد و عمل وزندگی‌اش را طبق آن تنظیم می‌کند.
اجباری در انتخاب نیست «فَمَن شَاءَ» این شما هستید که باعقل و درک خود، حق را از باطل تشخیص می‌دهید و بااراده و اختیار خود تصمیم می‌گیرید و...

انتخاب کنید ولی انتخاب شما در چهارچوب اراده خداست.
وَ مَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ کاَنَ عَلِیمًا حَکِیمًا (30)
ولی بدانید که شما چیزی را اراده نمی‌کنید مگر اینکه خدا آن را اراده کند، همانا خدا دانا و حکیم است.
کفار این توهم را داشتند که در مشیت و خواست خود مستقل هستند و خواستشان وابسته به خواست پروردگار نیست.
چون خدا فرمود: «فَمَن شَاءَ» هر کس بخواهد؛ اینان توهم استقلال پیدا کردند، غافل از اینکه انسان هر اراده‌ای می‌کند و هر عملی که بر اساس اراده انجام می‌دهد، به‌واسطه اسباب طبیعی است که همه از جانب خداست.
هر جا خداوند امر کند و اجازه دهد، موجودی از مسیر اسباب وجود پیدا می‌کند و اگر اجازه او نباشد این وجود تحقق پیدا نخواهد کرد.
و از این هم مهم‌تر کسی است که به آیات خدا کفر می‌ورزد؛ او خوارتر و پست‌تر از آن است که با استقلال خودش و بدون اینکه خدای سبحان هیچ دخالتی داشته باشد بتواند به آیات خدا کفر بورزد و در این کار به قدرت خود متکی باشد بدون اینکه خدا در این ‌باره اجازه داده باشد.
چنین کسی به خیال خود به این نتیجه میرسد که بر خدا غالب آمده و نظام عالم را که زیباترین نظام است، بر هم زده است و می تواند اراده خود را بر اراده خدا تحمیل کند.
 خداوند سبحان امور عالم را طوری تنظیم کرده که نتیجه‌اش پدید آمدن موجودی مختار به نام انسان است تا زمینه آزمایش و امتحان او فراهم گردد و هر کس بخواهد به اختیار خود ایمان آورد و هر کس خواست به اختیار خودش کفر بورزد؛ «إِمَّا شَاکِرًا وَ إِمَّا کَفُورً»

 هر دو گروه شاکران و کافران هر چه بخواهند، در صورتی تحقق می یابد که خدای رب‌العالمین خواسته باشد.
انسان‌های گمراه خیال می‌کنند تنها به اراده خود عمل می‌کنند و هر تصرفی را که در هر چیز می‌کنند تنها به خواست خود می‌کنند و این خودشان هستند که با اعمال خویش نظام متصل و به‌هم‌پیوسته خلقت را بر هم می‌زنند.
علم و حکمت خدا اقتضا می‌کند که بندگان را در پیمودن راه تکامل آزاد بگذارد وگرنه تکامل اجباری و تحمیلی تکامل نیست.
سنت خدا در سعادت یا شقاوت بندگان:
یُدْخِلُ مَن یَشَاءُ فىِ رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لهَُمْ عَذَابًا أَلِیمَا (31)
خداوند هر که را بخواهد به رحمت خود درمی‌آورد، و این تنها برای مؤمنان و تقواپیشگان است، اما برای ستمگران (کافران و گنه پیشگان) عذابی دردناک آماده کرده است.
درنهایت باز انسان‌ها همان دو گروه‌اند که در ابتدای سوره بیان فرمود؛ «اِنّا هَدَیًناهُ اَلسَبیل»
 - إِمَّا شَاکِرًا
را داخل در رحمت خود می‌کند آنان که ایمان آوردند و تقوی پیشه کردند چون راه شکر را انتخاب کردند.
- وَ إِمَّا کَفُورا؛ً
آنان که نیرو و اختیار خود را به غرور و خودخواهی به کار می‌برند، با دعوت پیامبران به مبارزه برخاسته و در مقام کفران نعمت برآمده و خود را از مقام انسانی بی‌بهره می‌کنند؛ به کیفر ستمگری و ناسپاسی و ایجاد مانع در راه شاکران، می‌رسند.
مشیت و خواست خدا در رحمت و کیفر، به دنبال مشیت و خواست خود انسان است. رسیدن به سعادت یا شقاوت به عهده خود اوست.

و این‌چنین سوره مبارکه انسان از توجه دادن به ناچیزی انسان آغاز می‌شود
و با چیز شدن او به‌واسطه خلق و سمع و بصر ادامه می‌یابد و تا موجود مختار شده‌ای که به او راه حرکت در مسیر شکر نعمت و بندگی، آموخته ‌شده، پیش می‌رود.
تا آنجا که لطفش را در حق این موجود چنان کامل می‌کند که دستش را گرفته تا مرحله شراب طهور پیش می‌برد و او را داخل در رحمت و رضوان خود می‌کند.
اما متاسفانه این موجود مورد مرحمت قرارگرفته از جانب خالق، به این چندروزه دنیا که برای امتحان اوست وابسته می‌شود و چون توان دل بریدن از آن را ندارد، به ولی‌نعمت خود کفر ورزیده و علیه او طغیان کرده و نعمتش را ناسپاسی می‌کند و دیگران را نیز به راه ناسپاسی می‌کشاند.
لذا خدای خالقش او را هشدار می‌دهد و انذار می‌کند و عاقبت کفران را به او یادآوری می‌کند، تا شاید خود را از صف ظالمان جدا کرده و داخل در رحمت بی‌انتهایش شود.
آری آیات او همه لطف است و مهربانی نسبت به مخلوقی که دوستش دارد و درهای سعادت را به رویش گشوده است.

پروردگارا تو راه را نشان دادی،
اکنون ما تصمیم به پیمودن این راه داریم....
پس ما را مدد فرما.
خدایا اگر از ابرار نیستیم، دوستدار آن‌هاییم، ما را به آنان ملحق فرما.
خداوندا ما را در رحمتت داخل کن و از عذاب الیمی که در انتظار ظالمان است برهان. آمین.
به این ترتیب تفسیر سوره «انسان» پایان می یابد، ان شاء الله به زودی تفسیر سوره دیگری را آغاز خواهیم کرد.
 این مباحث با استفاده از تفاسیر المیزان، تسنیم، نمونه، استاد مطهری، پرتویی از قرآن، هدایت، آسان، احسن الحدیث، اطیب البیان، انوار درخشان، عاملی، منهج الصادقین، بیان السعاده، جوامع الجامع، مجمع البیان
و کتابها: ادب فنای مقربان، فلسفه حقوق بشر، توحید در قرآن، سروش هدایت و.... به رشته تحریر درآمده بود.

آغاز تفسیر سوره مبارکه انشقاق در کانال تفسیر قرآن

نکته مهمی که سوره انشقاق به انسان آموزش می دهد، نوعِ نگرش و انتخاب سبک زندگی درست است که آدمی چگونه حرکت کند تا به عاقبتی نیکو و آینده ای درخشان نائل گردد.
 این سوره مبارکه درصدد هشدار به انسان و از بین بردن غفلت او نسبت به این امر مهم است که عاقبت‌به‌خیری یا عاقبت به شری شما در گرو انتخاب نوع زندگی از جانب خود شماست.
پس اگر میخواهید به سعادت ابدی برسید و عاقبت به خیر گردید، این نگرش و سبک زندگی را انتخاب کنید.

تفسیر سوره «انشقاق»

فصل اول: آیات 1 تا 15
مخاطب این سوره مبارکه «انسان» است. جنس انسان؛ که شامل همه انسان‌ها از گذشته تا حال، مؤمن یا کافر، زن یا مرد می‌شود.
مخاطب سوره انسان است، ازاین‌جهت که از یک اصل بزرگ غافل است.
این سوره 25 آیه دارد و بابیان نشانه‌های قیامت آغاز می‌شود و از ملاقات انسان باخدا در این روز خبر می‌دهد و سپس به بیان نوع و برخورد و عاقبت انسان‌ها با این ملاقات می‌پردازد و بعد در ادامه‌ی آیات به ریشه‌یابی این نوع عاقبت توجه می‌دهد.
نکته مهمی که این سوره به انسان آموزش می دهد، نوعِ نگرش و انتخاب سبک زندگی درست است که آدمی چگونه حرکت کند تا به عاقبتی نیکو و آینده ای درخشان نائل گردد.
 این سوره مبارکه درصدد هشدار به انسان و از بین بردن غفلت او نسبت به این امر مهم است که عاقبت‌به‌خیری یا عاقبت به شری شما در گرو انتخاب نوع زندگی از جانب خود شماست.

تفصیل سوره:
گفته شد سوره با نشانه‌های قیامت آغاز می‌شود، توضیح اینکه:
برای به وجود آمدن قیامت و برچیده شدن نظام دنیا و برقراری نظام حساب‌ وکتاب، نشانه‌ها و شروطی لازم است که در سوره‌های مختلف قرآن بسته به هدف و غرضی که سوره دنبال می‌کند از علائم و نشانه‌های متفاوتی نام‌برده می‌شود. ولی همه آن‌ها بیان همین واقعیت است که روزی این نظام مادی دنیا پایان می‌پذیرد و نظامی جدید با پیکره‌ای جدید و قوانین جدید، جایگزین آن می‌شود.
هدف از بیان نشانه‌های قیامت در قرآن کریم، هشدار و انذار و بیدار کردن انسان‌ها از خواب غفلت و از بین بردن توهم جاودانگی در دنیاست.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ‏
* إِذَا السَّمَاءُ انشَقَّتْ
(۱) هنگامی‌که آسمان شکافته شود
وَ أَذِنَتْ لِرَبهِّا وَ حُقَّتْ (۲) و (در این شکافته شدن) پروردگارش را فرمان برد و سزاوار است که چنین کند
وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ (۳) و آنگاه‌که زمین کشیده و گسترده شود
وَ أَلْقَتْ مَا فِیهَا وَ تخَلَّتْ (۴) و آنچه را که در دل دارد (مردگان) بیرون افکند و تهی گردد
وَ أَذِنَتْ لِرَبهِّا وَ حُقَّتْ (۵) و (در این کشیده شدن) پروردگارش را فرمان برد و سزاوار است که چنین کند.

توضیح آیات:

«شق» به معنای آن است که جسمی شکاف بردارد، خواه به قسمت‌های مساوی تقسیم شود و خواه غیرمساوی و انشقاق آسمان نوعی انفعال و پذیرش است از سوی آسمان برای گسیختن و متلاشی و چندپاره شدن و در هم ریختن نظام طبیعت.
آسمان منفعل و منقاد شده و می‌پذیرد که شکافته شود. این پذیرش بر چه اساسی است؟ در آیه بعد بیان میکند:
بر اساس «أَذِنَتْ لِرَبهِّا» شنیدن و اطاعت کردن فرمان پروردگارش.
 «اُذُن» به معنای گوش دادن و انقیاد و اطاعت است. آسمان تأثیر قدرت و تدبیر پروردگارش را می‌پذیرد و چون شخصی سر به‌فرمان، بی‌درنگ، چون فرمان انشقاق به او می‌رسد خاموش شده و به آن تن می‌دهد و البته حق و سزاوار هم همین است که تن دهد و فرمان پذیرد.
چگونه می‌تواند تسلیم نباشد درحالی‌که فیض وجود لحظه‌به‌لحظه از سوی خداوند به او می‌رسد و اگر یک آن این رابطه قطع شود متلاشی و نابود می‌شود.
 زمانی می‌رسد که این آسمان با مجموعه ستارگان و سیارات و خورشید که زمین را فراگرفته‌اند و با نهایت اتصال و ارتباط بین اجزاء خود بناشده‌اند؛ به آخرین مرحله تکامل و عمر خود می‌رسد و از پیکر کهکشان جدا شده و شکافته می‌شود.
در آن هنگام زمین نیز براثر زلزله عظیم از همه سو گسترش می‌یابد، پستی‌ها و بلندی‌های آن از بین می‌رود، آب‌های آن خشک می‌شوند و مسطح و هموار گشته و به این طریق گسترده می شود به طوریکه گنجایش همه انسانها را خواهد داشت و همه آنچه در درون دارد ازجمله مردگان را بیرون می‌ریزد.
 زمین جامد هم که توده متراکمی از سنگ و خاک است، بر اساس «أَذِنَتْ لِرَبهِّا» پذیرای تهی شدن می‌شود و پی‌درپی خود را تهی می‌کند تا هیچ‌چیز در درون آن باقی نماند، گویی زمین تمام سعی خود را در خالی کردن درون خود به کار می‌گیرد که اقلش اجساد و بدن‌های خاک شده انسان‌هاست و در این امر سراپا گوش به پروردگاری خواهد داد که باتدبیر خود آن را پدید آورده و شکل داده بود. شایسته و حق هم همین است که چنین باشد.

در نظام تکوین (هستی) همه موجودات مطیع و فرمان‌بردار «رب» خود هستند و هیچ تخلفی در کار نیست.
در عالم تکوین؛ خداوند ایجاد می‌کند، پرورش می‌دهد، در مسیری که به هدف هر موجود ختم می‌شود هدایت می‌کند و زمانی که این حرکت و سیر به پایان خود می‌رسد همه‌چیز حتی آسمان با این عظمت و صلابت، زمین مستحکم و غیرقابل نفوذ، با تمام کوه‌های سر به فلک کشیده‌اش در مقابل فرمان تحول و دگرگون شدن و انشقاق و کشیده شدن، سربه‌زیر و مطیع و پذیرنده فرمان خداوند می‌شوند و اراده خداوند درباره آن‌ها بی‌چون‌وچرا اجرا می شود.

هدف از بیان نشانه‌های قیامت:

هرگاه قرآن نشانه و شروطی از قیامت را تذکر می‌دهد حتماً قراراست پس‌ازآن به نکته مهمی اشاره کند که در هدایت و توجه انسان بسیار اهمیت دارد و این نشانه‌ها مقدمه‌ای هستند برای بیان نکته اصلی.
حال که در این سوره خداوند از انشقاق آسمان و کشیده و تهی شدن زمین و اطاعت و انقیاد آن‌ها سخن می‌گوید، ببینیم قرار است چه نکته مهمی را یادآوری کند؟
آنگاه‌که چنین وقایعی رخ داد و چنین شروطی ایجاد شد قرار است انسان چه چیزی را به یاد بیاورد؟
 این نکته را که:
یَأَایُّهَا الْانساَنُ إِنَّکَ کاَدِحٌ إِلىَ‏ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ (۶)
ای انسان تو ناچار و بی‌اختیار و با سختی به‌سوی پروردگارت درحرکتی؛ پس به ملاقات او می‌رسی.
 «کدح» به معنای حرکت با سختی و شدت و توأم با رنج است که در روح اثر می‌گذارد. مثل‌اینکه کسی بار سنگینی بر دوش دارد و حرکت می‌کند و یا برخلاف جهت آب حرکت می‌کند. تلاش کردن و خسته شدن تا جایی که آثار تلاش در نفس ظاهر شود این را «کدح» می‌گویند.

صراط مستقیم هستی:
عالم هستی یک صراط مستقیم دارد که تکوینی است (اختیاری نیست) بر اساس این صراط مستقیم؛ همه هستی با تمام آفریده‌های آن در یک سیر طبیعی به‌سوی خدا قرار دارند و زمام حرکت آن‌ها فقط در دست خداست و هیچ تخلف و انحرافی در این حرکت صورت نمی‌گیرد. انتهای این مسیر و صراط مستقیم همان‌جایی است که خالق آن‌ها برایشان رقم‌زده؛ خدای حکیم هر موجودی را از راه خاصی پرورش می‌دهد تا آن را به هدف مطلوب خلقتش برساند.
مسیری را که یک موجود از ابتدای خلقتش طی می‌کند تا به هدف خود برسد صراط مستقیم آن موجود است؛ مانند یک‌دانه از زمانی که در دل خاک کاشته می‌شود تا زمانی که به گیاه خاص تبدیل می‌شود، صراط مستقیم اوست.
یا پرنده‌ای که سر از تخم برمی‌آورد، پرواز می‌آموزد، لانه می‌سازد، جفت‌گیری می‌کند و... این صراط مستقیم اوست.
یا رودخانه‌ای که مسیری را از کوه و دره و دشت طی می‌کند تا به دریا برسد این صراط مستقیم اوست.
یا یک نطفه (انسان یا حیوان) از زمانی که ایجاد می‌شود مراحلی را می‌گذراند تا تبدیل به انسان یا حیوان خاص می‌شود که این مراحل صراط مستقیم اوست.
همه این مخلوقات در این مسیرِ رفتن و شدن هیچ اختیاری از خود ندارند حتی انسان هم در این نوع حرکت (ایجاد و رشد جسمانی) و رفتن و شدن بی‌اختیار است.
درواقع همه هستی در یک سیر و حرکت بی‌اختیار و منقاد و تسلیم، ایجادشده و به تکامل خاص خود می‌رسند و همه آنها مسافرانی به‌سوی پروردگارشان هستند.

بر اساس این آیه «یَأَیُّهَا الْانسَنُ إِنَّکَ کاَدِحٌ» انسان همانند تمام هستی در یک سیر و حرکت بی‌اختیار که تحت ربوبیت و هدایت پروردگارش صورت می‌گیرد قرار دارد.
این آیه یک اصل اساسی در زندگی همه انسان‌هاست که از زمان ایجاد و گذراندن عالم رحم و ورود به دنیا، مسافری هستند که در یک زندگی آمیخته با زحمت و رنج و تعب در یک سفر بی‌اختیار؛ درحرکت‌اند
و این سیر تا ورود به برزخ و عبور از برزخ به قیامت ادامه دارد.
انسان نمی‌تواند از این حرکت سرباز زند و یا آن را تندتر و یا کُندتر کند.
آیا انسان می‌تواند بدون گذراندن دوران کودکی وارد نوجوانی شود؟
آیا این قدرت را دارد که مانع آمدوشد شب و روز بشود؟
 آیا می‌تواند مانع گرسنگی و تشنگی خود شود؟
آیا می‌تواند مرگ را به اختیار خود پس‌وپیش کند؟
هرگز چنین نیست و انسان در این موارد هیچ اختیاری از خود ندارد. همان‌گونه که اراده و ربوبیت خداوند در مورد آسمان و زمین بی‌چون‌وچرا اجرا می‌شود، انسانی که در قدرت و عظمت و استحکام نقطه‌ای ناچیز از نظام آفرینش است، نیز در برابر اراده خداوند توانی برای مقابله ندارد و محکوم‌به اطاعت و انقیاد از پروردگاری است که این سعی و تلاش را جزئی از برنامه ربوبیت و تکامل و تربیت او قرار داده است.
اما این را به زودی خواهیم گفت که انسانی که در ابتدا چیز قابل‌ذکری نبود، بعدها خداوند او را تبدیل به چیز قابل ذکری -با یک برنامه مدون- برای حرکت قرارداد.
به این ترتیب پس از بیان صراط تکوینی انسان که در این پست گفته شد، در پست بعدی به صراط تشریعی آدمی که در پرتو اراده و اختیار و آزادیی که خود خداوند به او عطا کرده است، خواهیم پرداخت، ان شاء الله.

انتهای سفر انسان کجاست؟
در این سوره خداوند به این نکته توجه داد که انتهای صراط مستقیم آسمان، انشقاق و انتهای صراط مستقیم زمین، کشیدگی و تهی شدن است، حال که انسان هم مسافر همین صراط مستقیم است، انتهای سیر و حرکت او کجاست؟
سیروسفر انسان به دلیل برخورداری از نیروی عقل و اراده و اختیار با سایر مخلوقات تفاوت دارد. او با داشتن نعمت اختیار، در یک سفر و صراط دیگر نیز حرکت می‌کند که «خودش» چگونگی حرکت در آن را انتخاب می‌کند.
در این سیر، سختی و رنج انسان، از به دست آوردن غرایز حیوانی و نیازهای بدنی شروع می‌شود و باعقل و ادراک برای به دست آوردن هدف‌های برتر و نیازهای غیرمادی ادامه می‌یابد. در این راه تحصیل هیچ نعمت و کمالی بدون زحمت و مشقت برای او امکان‌پذیر نیست و برای تعالی خویش همیشه در رنج است.
به این سیروسفر، صراط تشریعی می‌گویند که برخلاف صراط تکوینی که همیشه مستقیم است و مستقیم بودنش غیر اختیاری است، در این صراط، این انسان است که آزادانه، به دلیل مختار بودن، مستقیم بودن یا نبودنش را انتخاب می‌کند.
در این سفر توأم با آزادی و اختیار، تکالیفی به‌صورت امرونهی تشریعی متوجه انسان است. او با استفاده از اراده و تصمیم خود، مأمور به کسب فضائل و از بین بردن رذائل است، همه فرمانهای پروردگار را باید اجرا کند و مطیع و منقاد آفریننده خود باشد.
اکنون صراط مستقیم به انسان نشان داده شده و از او خواسته شده که این راه را انتخاب کند.
راه گمراهی و انحراف نیز برای او روشن شده است،
اکنون او خود باید انتخاب کند که در جاده صراط مستقیم حرکت کند و یا مسیر گمراهی و ضلالت را در پیش گیرد.
البته طی مسیر، رنج ها و سختی هائی دارد که قرآن از آن به حرکت و سیر کادحانه _همراه با سختی_ نام می‌برد....

قرآن کریم انتهای سیر انسان را این‌گونه بیان می‌کند:
«إِنَّکَ کاَدِحٌ إِلىَ‏ رَبِّکَ» تو به‌سوی پروردگارت درحرکتی
«فَمُلَاقِیهِ» پس او را ملاقات خواهی کرد.
زمانی که آسمان چنین و زمین چنان شد، زمانی که حجاب طبیعت و نظام عالم برچیده شد؛ انسان متوجه می‌شود به‌سوی پروردگارش درحرکت بوده است و همان زمان است که او را ملاقات می‌کند.
پس انسان مسافری است که از عالم خاک حرکت خویش را آغاز می‌کند و تا ملاقات خداوند پیش می‌رود.
انتهای سیر و حرکت انسان زمانی است که بساط این عالم برچیده شود؛ آنگاه این انسان خواهد دانست که به‌سوی پروردگارش درحرکت بوده و از این نکته مهم غفلت داشته است.
آن زمان است که انسان متوجه می‌شود زمین وزندگی و کوشش در آن، تنها گذرگاه و پلی بوده است برای رفتن و رسیدن به ملاقات پروردگار و ارزشی جز این نداشته و او با اعمال و نیات خود به‌سوی رستاخیز و پیشگاه خداوند روی می‌آورد و هیچ‌کس نمی‌تواند از این ملاقات سرباز زند و او را عاجز و ناتوان کند.

این نکته‌ای است که قرآن می‌خواهد به انسان تذکر و هشدار دهد و به همین منظور برای تنبه او را ندا می‌دهد که «یا ایُهَاالاِنسانُ»!
- شما مانند سنگ نیستید که بر جای خود بمانید، عدم بقا در این دنیا برای شما حتمی است.
- ای انسان با دیده احترام به خود نگاه کن؛ تو چون درخت نیستی که در مزرعه‌ای بروید و پس از عمری محدود بدون هیچ رنجی خشک و نابود شود.
- چون چهارپایان نیستی که با خوشی زندگی خود را سپری کنی.
تو موجودی هستی که خداوند بزرگت داشته و خورشید و ماه و هر آنچه در زمین است را در اختیارت نهاده، آسمان را سقف بالای سرت و زمین را فرش زیر پایت قرارداد آن‌هم برای هدفی بزرگ که چیزی جز دیدار خداوند سبحان نیست.
ای انسان‌ها شما حتماً حتماً حتماً در انتهای این عالم به ملاقات خالق و پرورش‌دهنده خود می‌رسید.
شما در دنیا هر راهی را که برای زندگی انتخاب کنید و هر شأنی که داشته باشید، زن باشید یا مرد، مؤمن باشید یا کافر ... چون آب‌های روانی هستید که به‌سوی دریا درحرکتید و هرگز از حرکت نمی‌ایستید مگر زمانی که به آن برسید.
پس باید در تمام دوران زندگی و لحظات آن متوجه این امر مهم باشید و تمام اعمال و رفتار خود را در جهت این ملاقات تنظیم کنید و همیشه سوی حرکتتان به سمت خدایی شدن باشد و از صراط مستقیم تشریع؛ یعنی اطاعت بی چون و چرا از خداوند حکیم، خارج نشوید.

چگونگی ملاقات با پروردگار:
تا اینجا دانستیم که انسان در این دنیا به حال خود رها نشده، بلکه دائماً تحت سرپرستی و نظارت خداوند در حال حرکت به‌سوی اوست و در این حرکت هم فرقی بین انواع انسان‌ها از جنس و رنگ و نژاد و اعتقاد وجود ندارد.
ولی آیا همه در چگونگی این ملاقات و به محضر خداوند رسیدن یکسان هستند؟ آیا تفاوتی میان انسان‌ها با توجه به اعتقادات و رفتارها و شخصیتشان، وجود ندارد؟
در ادامه، سوره به توضیح و تفصیل این ملاقات می‌پردازد و کیفیت این ملاقات را شرح می‌دهد؛ که چگونگی ملاقات انسان با خداوند بر اساس انتخاب و اختیاری است که به او داده‌شده.
خداوند هم «ارحم الراحمین» است و هم «اشدالمعاقبین» و این خود انسان است که با نوع عملکرد و سبک زندگی‌اش، تعیین می‌کند که خداوند «ارحم‌الراحمین» را ملاقات کند و یا «اشدالمعاقبین» را.

بر این اساس خداوند راه را به‌وسیله کتاب و پیامبران نشان داده و نتیجه رفتن یا نرفتن را نیز بیان نموده است و درنهایت این انسان است که باید انتخاب کند و مسیر حرکت به‌سوی خدا را طی کند تا زمانی که به‌سوی پروردگارش که در تمام این مدت او را ربوبیت می‌کرد بازگردد.
در این بازگشت به‌سوی خداوند، بازخواست از اعمال و حساب و جزا تحقق می یابد و قرآن انسان‌ها را بر این اساس، هنگام ملاقات پروردگار به دو گروه تقسیم می‌کند:
 
گروه اول:
 فَأَمَّا مَنْ أُوتىِ‏َ اکِتَابَهُ بِیَمِینِهِ (7)
اما آن‌کس که کتاب اعمالش به دست راستش داده شود.
کتاب در اینجا به معنی جایگاه ثبت عقاید، اخلاق و اعمال است.
فَسَوْفَ یحَُاسَبُ حِسَابًا یَسِیرًا (8)
به‌زودی با حسابی آسان‌کارهایش محاسبه می‌شود.
وَ یَنقَلِبُ إِلىَ أَهْلِهِ مَسْرُورًا (9)
و شادمان به‌سوی کسانش (همفکران) بازمی‌گردد.

گروه اول کسانی هستند که در این صحنه ملاقات؛ نامه اعمالشان را به دست راست دریافت می‌کنند، اینان همان کسانی هستند که در مسیر حرکت خود، رو به درگاه خداوند داشتند و با نظر به آن حرکت می‌کردند.
گروهی که یا هرگز اهل گناه نبودند یا گناهانشان با انجام کارهای نیک به حسنه تبدیل‌شده است.
بررسی حساب این گروه سریع است، حسابشان، حساب یسیر است که در آن سهل‌انگاری می‌شود و هیچ سخت‌گیری نسبت به آنان انجام نخواهد شد. حسابرسی آنان برای تعیین درجه بهشت است. نامه اعمال اینان به دست راستشان داده می‌شود و پس از حسابرسی آسان با خرسندی به‌سوی مؤمنانی بازمی‌گردند که در دنیا باهم بوده‌اند. محاسبه اینان آن‌قدر سریع است که گویا هرگز حسابرسی نشده‌اند.
 اینان همان کسانی هستند که اراده کردند تا خدای «ارحم‌الراحمین» را ملاقات کنند.
 
گروه دوم:
وَ أَمَّا مَنْ أُوتىِ‏َ کِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ (10)
و در مقابل آن‌کس که نامه عملش از پشت سرش به او داده شود.
فَسَوْفَ یَدْعُواْ ثُبُورًا (11)
نه‌تنها حساب آسانی نخواهند داشت بلکه دیری نمی‌گذرد که بر خود نفرین می‌کند و هلاکت خود را می‌خواهد.
 وَ یَصْلىَ‏ سَعِیرًا (12)
و به آتشی فروزان که عذابش قابل وصف نیست؛ در می آید.
 گروه دوم کسانی هستند که نامه اعمالشان از پشت سر به آنان داده می‌شود که این نیز نمایی از حرکت آنان به‌سوی خداست.
اینان کسانی هستند که دائم نگاه به دنیای زودگذر داشتند و کتاب خدا و دستورات او را به پشت سر می‌انداختند.
قیامت و بهشت و این حرف‌ها برای اینان یک فکر پشت سر انداختنی بود و باوجوداینکه به حقانیت خدا و قرآن یقین داشتند، برای مطامع دنیا و حفظ موقعیت‌های اعتباری آن را تحریف و کتمان کرده و دیگران را نیز به گمراهی و ایمان نیاوردن به‌حق دعوت می‌کردند.
اینان وقتی نتیجه غفلت و گمراهی خود را می‌بینند بر خود نفرین می‌کنند که چرا چنین بودند. اینان همان کسانی هستند که خواستند خدای «اشدالمعاقبین» را ملاقات کنند.
قیامت روز آشکار شدن باطن‌هاست و هر کس در دنیا به هرگونه که حرکت کرده باشد در همان حال خداوند را ملاقات می‌کند.
گروهی که رنج و تلاش عاقلانه و آگاهانه دارند و با استقامت، راه الهی را می‌پیمایند، به لقای رحمت حق می‌رسند.
در مقابل عده‌ای چون به علمشان عمل‌نکرده‌اند همانند حیوان هستند و زحمتشان بی‌فایده است و به لقای قهر خداوند می‌رسند.
قرآن می‌خواهد انسان را توجه دهد به اینکه؛ کسی که به‌طرف کمال حرکت نکرد؛ حتماً به‌طرف نقص درحرکت است زیرا هیچ انسانی راکد و ایستا نیست و چون آب روان دائماً در جریان است.
یا به سمت سراشیبی و دره و یا به سمت دریا و رسیدن به عمق آن.

علت سخت بودن حساب گروه دوم:
إِنَّهُ کاَنَ فىِ أَهْلِهِ مَسْرُورًا (13)
او در میان اهل خود (همفکران و هم‌کیشان) در دنیا، در سرمستی و شادمانی (کاذب) به سر می‌برد.
 چرا شادمانی کاذبانه داشت؟
إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَّن یحَُورَ (14)
او می‌پنداشت که هرگز در این چرخه وجود، برای حسابرسی کارهایش به‌سوی خدا بازنخواهد گشت.
بَلىَ إِنَّ رَبَّهُ کاَنَ بِهِ بَصِیرًا (15)
ولی چنین نیست که او می پندارد؛ بازگشت او به سوی خدا حتمی است و قطعاً پروردگارش (که به سمت او درحرکت است) به کارهای او بیناست.
در این آیات قرآن کریم از زندگی و روش گذشته این گروه که سبب اصلی حساب‌رسی سخت آنان شده است خبر می‌دهد.
اینان در دنیا که بودند فقط به آن دل‌بستگی داشتند و به حیات بعد از مرگ کوچک‌ترین ایمانی نداشتند درواقع آنان چه با زبان و چه با عمل می‌گفتند «خدایا ما فقط دنیا را می‌خواهیم و نه آخرت را» و با سرگرمی به لذائذ و تمایلات نفسانی و خودستایی، به کفران نعمت‌های الهی مشغول و به سبب همین نعمت‌ها به دیگران فخرفروشی می‌کردند.
 اینان در میان همفکران خود از جنایات و گناهان خود راضی بودند و گمان می‌کردند رجوعی به‌سوی خدا در کار نیست و با مردن همه‌چیز پایان می‌پذیرد؛ و نمی‌دانستند و یا نمی‌خواستند بدانند پروردگاری دارند که بصیر به احوال آن‌هاست و آن پروردگار است که آنان را به‌سوی منزلی حرکت می‌دهد.

نمی‌دانستند که الآن که در دنیا هستند مثل کسی هستند که در کشتی یا هواپیما سوار است؛ انسان وقتی‌که در کشتی سوار است و بیرون را نگاه نمی‌کند، نمی‌فهمد که این کشتی دائماً در حال حرکت است و از مبدائی به مقصدی می‌رود، او خود را نسبت به این چهاردیواری کشتی و اتاق‌ها و اوضاع و افرادی که در این کشتی هستند و وضع ثابتی دارند می‌بیند، نمی‌داند قدم‌به‌قدم به مقصد نزدیک می‌شود، نمی‌داند که این کشتی ناخدایی دارد که آن را به‌طرف سرمنزلی حرکت می‌دهد و چشم بینای این ناخدا، تمام جزئیات اعمال او را می‌بیند.

این همان آدمی است که خودش می‌فهمید چقدر جنایتکار است ولی عقیده‌اش این بود که رجوعی به خدایی وجود ندارد. در دنیا فکرش این بود که کسی به کسی نیست. این حرف‌ها همه دروغ است چند روزی در این دنیا هستیم باید خوش باشیم و بزنیم و ببریم و بخوریم.
اما چنین نیست که آنان می پندارند، زیرا پروردگاری که خالق آن‌هاست، از همه جزییات درونی و بیرونی‌شان آگاه است، قطعا حساب‌وکتابی هم در کار خواهد بود که هیچ‌کس توان فرار از آن را ندارد.

علت سخت بودن حساب گروه دوم:
إِنَّهُ کاَنَ فىِ أَهْلِهِ مَسْرُورًا (13)
او در میان اهل خود (همفکران و هم‌کیشان) در دنیا، در سرمستی و شادمانی (کاذب) به سر می‌برد.
 چرا شادمانی کاذبانه داشت؟
إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَّن یحَُورَ (14)
او می‌پنداشت که هرگز در این چرخه وجود، برای حسابرسی کارهایش به‌سوی خدا بازنخواهد گشت.
بَلىَ إِنَّ رَبَّهُ کاَنَ بِهِ بَصِیرًا (15)
ولی چنین نیست که او می پندارد؛ بازگشت او به سوی خدا حتمی است و قطعاً پروردگارش (که به سمت او درحرکت است) به کارهای او بیناست.
در این آیات قرآن کریم از زندگی و روش گذشته این گروه که سبب اصلی حساب‌رسی سخت آنان شده است خبر می‌دهد.
اینان در دنیا که بودند فقط به آن دل‌بستگی داشتند و به حیات بعد از مرگ کوچک‌ترین ایمانی نداشتند درواقع آنان چه با زبان و چه با عمل می‌گفتند «خدایا ما فقط دنیا را می‌خواهیم و نه آخرت را» و با سرگرمی به لذائذ و تمایلات نفسانی و خودستایی، به کفران نعمت‌های الهی مشغول و به سبب همین نعمت‌ها به دیگران فخرفروشی می‌کردند.
 
اینان در میان همفکران خود از جنایات و گناهان خود راضی بودند و گمان می‌کردند رجوعی به‌سوی خدا در کار نیست و با مردن همه‌چیز پایان می‌پذیرد؛ و نمی‌دانستند و یا نمی‌خواستند بدانند پروردگاری دارند که بصیر به احوال آن‌هاست و آن پروردگار است که آنان را به‌سوی منزلی حرکت می‌دهد.
نمی‌دانستند که الآن که در دنیا هستند مثل کسی هستند که در کشتی یا هواپیما سوار است؛ انسان وقتی‌که در کشتی سوار است و بیرون را نگاه نمی‌کند، نمی‌فهمد که این کشتی دائماً در حال حرکت است و از مبدائی به مقصدی می‌رود، او خود را نسبت به این چهاردیواری کشتی و اتاق‌ها و اوضاع و افرادی که در این کشتی هستند و وضع ثابتی دارند می‌بیند، نمی‌داند قدم‌به‌قدم به مقصد نزدیک می‌شود، نمی‌داند که این کشتی ناخدایی دارد که آن را به‌طرف سرمنزلی حرکت می‌دهد و چشم بینای این ناخدا، تمام جزئیات اعمال او را می‌بیند.

این همان آدمی است که خودش می‌فهمید چقدر جنایتکار است ولی عقیده‌اش این بود که رجوعی به خدایی وجود ندارد. در دنیا فکرش این بود که کسی به کسی نیست. این حرف‌ها همه دروغ است چند روزی در این دنیا هستیم باید خوش باشیم و بزنیم و ببریم و بخوریم.
اما چنین نیست که آنان می پندارند، زیرا پروردگاری که خالق آن‌هاست، از همه جزییات درونی و بیرونی‌شان آگاه است، قطعا حساب‌وکتابی هم در کار خواهد بود که هیچ‌کس توان فرار از آن را ندارد.

عامل تعیین‌کننده در حساب و جزا؛ انتخاب و سبک زندگی انسان‌هاست:


آنچه تفاوت میان دو گروه انسان‌ها را در قیامت و محضر خداوند، بوجود می‌آورد؛ انتخاب نوع و سبک زندگی بر اساس اعتقادات است.
یک گروه از انسان‌ها «باور به معاد» و حرکت به‌سوی خداوند و حاضر شدن در محضر او رادارند و همه اعمال و رفتار و گفتار و به‌طورکلی سمت‌وسوی زندگی خود را در این جهت سامان می‌دهند، قرآن و دستورات خداوند برای چگونه رفتن به این سمت‌وسو را همواره پیش رودارند و هرگز از این بازگشت به‌سوی پروردگار برای حساب و جزا غفلت نمی‌کنند.
 
و یک گروه دیگر از انسان‌ها (که مخاطب سوره هستند) «باور به معاد و بازگشت ندارند» و گمان می‌کنند پس از مرگ فانی و نابود خواهند شد. اینان برای اعمال و افعال اختیاری خود مسئولیتی قائل نیستند و هرگز برای بررسی اعمال و اندیشه‌ها و اعتقادات خود در پیشگاه خداوند جایگاهی قرار نمی‌دهند و همین اعتقاد سبب می شود تا در زندگی دنیا به خوشی و شادی بی‌جا و ولنگاری و رهایی از تکالیف الهی مشغول باشند و هیچ‌یک از اعمال و رفتارهای خود را با نگاه خدایی بررسی نکنند و فقط به فکر عیش چندروزه دنیا باشند و این است ریشه شقاوت و بدبختی آنها در آخرت و تجسم به‌صورت نفرین و واویلا بر خود و آتش سوزان با حرارت غیرقابل‌تحمل.

نیازهای انسان مسافر از نظر قرآن:
هدف قرآن توجه دادن به این مسئله است که:
یک. انسان مسافر است.
دو. این سفر که یک سفر دائمی است از زمانی که انسان ایجاد می‌شود تا زمانی که به پیشگاه پروردگارش حاضر می‌شود ادامه دارد.
سه. در این حرکت و سفر باید تمام توجهش به مقصد باشد و منزلگاه‌های بین راه او را از این هدف غافل نکنند.
چهار. دنیا منزلگاهی است برای جمع‌آوری توشه‌ی سفر و نه چیزی بیش از آن. بازاری است برای تهیه و خرید مایحتاج این سیروسفر نسبتاً طولانی
پنج. زاد و توشه و مایحتاج هر سفری باید متناسب با آن سفر باشد.
شش. توشه‌ای که باید در این دنیا برای سفر آخرت فراهم آورد، اعمال نیک و صالح بر اساس کتاب خدا و دستورات دین است.
هفت. تنها وسیله تهیه این توشه، تقوا و ذکر و یاد خداست تا در همه حال انسان از یاد حرکت دائمی‌اش به‌سوی خداوند غافل نشود.
هشت. سرور و شادمانی همراه با غفلت از یاد خدا و آخرت، باطنش حسرت و واویلا و آتش است.
نه. سرور و شادی حقیقی دررسیدن به رحمت و رضایت خداوند است که در دنیا حاصل می‌شود.
ده. خداوند در همه حال به اعمال و رفتار و نیت‌های بندگانش آگاه است و هیچ‌چیز از علم او پوشیده نیست.
یازده. تفاوت شما انسان‌ها که به دو گروه تقسیم می شوید، بر اساس باور یا عدم باور به بازگشت به‌سوی خدا و عمل بر اساس این اعتقاد است.

سوره انشقاق فصل دوم آیات 16 تا 25
در فصل اول این سوره، قرآن کریم پس از بیان تعدادی از نشانه‌های قیامت؛ به موضوع اصلی که هدف سوره است پرداخت و بر حرکت و سیر انسان از زمان ایجاد تا مرگ و حتی پس مرگ تا رسیدن به‌سوی مقصد معلوم، تأکید داشت.
 و نیز تأکید کرد که انتها و پایان این حرکت؛ ملاقات خداوند و حاضر شدن در پیشگاه او برای حسابرسی خواهد بود.
همچنین هشدار داد که نوع حضور انسان‌ها در پیشگاه خالق و پروردگارشان به عملکرد خودشان بستگی دارد. آنان که در زندگی دنیا به این نکته توجه داشتند؛ با شادمانی در برابر خداوند حضور می‌یابند و رحمت او را ملاقات می‌کنند و آنان که در زندگی دنیا خدا را فراموش کرده و دستورات او را پشت سر انداختند و موجبات گمراهی خود و دیگران را فراهم کردند؛ گرفتار غضب خداوند، خواهند شد.
 فصل دوم سوره مبارکه انشقاق با سوگند خداوند متعال به پدیده‌های خلقت آغاز می‌شود؛ و سپس در پاسخ به این سوگندها به بیان چگونگی حرکت انسان به سوی خدا می‌پردازد و در آیات بعد، با اظهار تعجب از غفلت شدید انسان از امری واضح و آشکار، او را توبیخ کرده و به ریشه‌یابی این معضل و پدیده انحرافی می‌پردازد.
 
مقدمه
کاربرد قسم:

معمولاً ما در محاوره‌های روزانه بعضاً از قسم استفاده می‌کنیم، این سوگند خوردن به چه منظوری است؟ و هدف ما از این کار چیست؟
به‌طورمعمول ما انسان‌ها به چند دلیل از قسم در صحبت‌های خود استفاده می‌کنیم:
۱. وقتی می‌خواهیم درست و راست بودن سخن خود را به دیگری اثبات کنیم.
۲. وقتی طرف مقابل شک و تردیدی در صحت و درستی گفتار ما دارد، برای برطرف کردن این شک و تردید او، از قسم استفاده می‌کنیم.
۳. برای باورپذیری و یقین طرف مقابل نسبت به امری حتمی که قرار است به وقوع پیوندد قسم یاد می‌کنیم. مثل‌اینکه بگوییم سوگند به فلان که چنین خواهد شد یا چنین کاری را انجام خواهم داد.
۴. ولی زمانی هم هست که مطلبی آن‌قدر واضح و روشن است یا آن‌قدر مهم و برجسته است که حاضر نیستیم برای آن و یا به آن قسم یاد کنیم مثل‌اینکه بگوییم به فلان چیز قسم نمی‌خورم که این مطلب چنین است. چون نیاز به قسم ندارد؛ خودت کاملاً به آن آگاهی داری و یا اینکه می‌گوییم مقام فلان چیز بالاتر از آن است که به آن قسم بخورم.
 نکته‌ای که معمولاً در سوگندها موردتوجه ماست این است که آنچه به آن قسم می‌خوریم از موضوعی که به خاطرش قسم یاد می‌کنیم مهم‌تر، بزرگ‌تر و ارزشمندتر است و طرف مقابل هم باید با آن آشنایی و انس داشته باشد؛ مانند اینکه به ائمه معصومین قسم یاد می‌کنیم و یا به عزیزانمان و یا به جان خودمان تا برای شنونده اطمینان حاصل شود که سخن ما حق است.

آیا خداوند هم نیاز به قسم خوردن دارد؟
درست است که خداوند از همه راست‌گویان راست‌گوتر است و نیازی به سوگند ندارد و نیز سوگند اگر برای مؤمنان باشد که آن‌ها بدون سوگند تسلیم خداوند هستند و اگر برای منکران باشد که آن‌ها اعتقادی به سوگندهای الهی ندارند ولی ازآنجاکه مخاطب کلام خداوند انسان است
و سوره‌های مبارک قرآن برای هدایت این انسان نازل‌شده‌اند، پس باید به زبان و فرهنگ همین انسان‌ها سخن بگوید تا ملموس و قابل‌فهم باشد و نیز بهتر در جان انسان بنشیند.
 و سوگند خوردن بخشی از ادبیات انسان‌ها برای تأکید و برطرف کردن شک و تردید طرفِ مقابل گفتگو است. پس خداوند هم در کلام خود از این روش برای هدایت بهتر انسان‌ها استفاده می‌کند.
ویژگی سوگندهای قرآنی:
البته سوگندهای قرآن با سوگندهای ما تفاوت بسیاری دارد ازجمله اینکه:
۱. اموری که در قرآن به آن‌ها سوگند یادشده دلیل بر عظمت و اهمیت آن‌هاست و همین امر باعث تفکر هر چه بیشتر در موضوع مورد سوگند است.
تفکری که انسان را با حقایق تازه آشنا می‌کند مانند قسم خوردن به شب و روز و تاریکی و روشنایی آنها یا قسم به سپیده صبح یا ملائک و ... که باعث توجه انسان به این مخلوقات شگفت می شود.
۲. قرآن سوگند خود را قاطعانه بیان می‌کند و این ازنظر روانی در قلب شنونده بیشتر اثر می‌گذارد، مؤمنان را قوی‌تر و منکران را نرم‌تر می‌سازد.
۳. سوگندهای قرآن بیان آیات و دلایل و شواهد عالم است که همه برای ما کاملاً مشهود و ملموس است. به همین دلیل بهترین و مؤثرترین موضوعات برای اثبات منظور قرآن هستند.
۴. نکته بسیار مهمی که در سوگندهای قرآنی وجود دارد که بسیار با سوگندهای محاوره‌ای انسان‌ها متفاوت است، مسئله تناسب سوگندها با موضوعی است که قرار است برای آن سوگند یاد شود که در ادامه سوره به آن اشاره خواهد شد.
۵. گاهی خداوند برای تأکید محتوای موردنظر خود از قسم نخوردن استفاده می‌کند مانند همین سوره که برای تأکید از عبارت «لااقسم» به معنای «قسم نمی‌خورم» استفاده‌شده است که تأکیدش از قسم خوردن هم می‌تواند بیشتر باشد و نشان‌دهنده این موضوع است که آنچه به آن سوگند یادشده دارای عظمت و اهمیت فوق‌العاده‌ای است به‌گونه‌ای که خداوند حاضر نیست به آن قسم یاد کند همان‌طور که انسان‌ها در هنگام محاوره گاهی به دلیل عظمت چیزی به آن سوگند نمی‌خورند؛ و یا اینکه از شدت وضوح نیاز به قسم خوردن ندارد.

فَلَا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ(۱۶)
قسم یاد نمی‌کنم به سرخی و زردی و سفیدی افق؛ (هنگام غروب)
قسم یاد نمی‌کنم به ته‌مانده روشنایی آسمان (غروب) که کم‌کم خاموش شده و شب، تاریک و تاریک‌تر می‌شود. در هنگام شفق، روشنایی روز به تاریکی آغاز شب آمیخته می‌شود و آرام‌آرام جای خود را به تاریکی کامل می‌دهد.
وَ الَّیْلِ وَ مَا وَسَقَ(۱۷)
و قسم یاد نمی‌کنم به شب و تاریکی آن‌که لحظه‌به‌لحظه افزون می‌شود.
 قسم یاد نمی‌کنم به حرکت مرحله‌به‌مرحله شب به‌سوی تاریکی و فراگیرشدن آن به‌طوری‌که تاریکی مطلق همه‌جا را فرامی‌گیرد. قسم نمی‌خورم زیرا که از شدت وضوح نیاز به قسم ندارد و شما هر شب شاهد این حرکت روشنایی به‌سوی تاریکی هستید.
 و این تاریکی مطلق شما را که از ابتدای روز هرکدام به کاری مشغول و پراکنده بودید، به آسایشگاه‌های خود بازمی‌گرداند.
درواقع انسان‌ها بدون اینکه خود متوجه باشند از ابتدای روز در حال حرکت به‌سوی شب بودند هر کاری که انجام می‌دادند و در هر مکانی که بودند و دارای هر پست و مقامی که هستند. در حال گذراندن روز به‌سوی شب هستند.
وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ(۱۸)
و قسم یاد نمی‌کنم به ماه زمانی که در سیر خود به مرحله‌ای رسد که فروغش کامل شود و بدر تمام گردد.
قسم یاد نمی‌کنم به ماه وقتی‌که آرام‌آرام نور همه اطرافش را به‌هم‌پیوسته و به‌صورت ماه شب چهارده درمی آید. چراکه از شدت وضوح نیاز به قسم ندارد و شما هر شب شاهد این پدیده عظیم هستید.
این قسم‌ها، سه عامل طبیعی است که یکی پس از دیگری ظهور می‌کنند؛ اول شفق که با غروب آفتاب شروع می‌شود، پس ا ز آن شب می‌آید و کم‌کم بر تاریکی آن افزوده می‌شود و موجودات مرئی را جمع می‌کند و به ظلمت و تاریکی کامل فرومی‌برد، پس‌ازآن ماه می‌آید و به‌تدریج وسعت می‌یابد یعنی بر نورش افزوده می‌شود تا بدر کامل می‌شود.
هرکدام از این پدیده‌ها مراحلی را می‌گذرانند و از حالی به حال دیگری تغییر می‌کنند تا به نهایت حال و وضع خود برسند.
پدیده‌هایی که در این آیات به آن سوگند یادشده همه موضوعاتی است مربوط به هم و مکمل یکدیگر که پشت سرهم در عالم آفرینش رخ می‌دهد و در کنار هم نیز مراحلی را می‌گذرانند تا مجموعه‌ای زیبا و منسجم را تشکیل دهند؛ و خداوند با یادآوری و توجه دادن به این نشانه عظیم خلقت، اندیشه انسان را تحریک می‌کند تا در قدرت عظیم آفرینش بیندیشد و از این دگرگونی‌های سریع به مسئله معاد و قدرت خداوند بر آن آشناتر شود.

گفته شد که قسم یاد کردن، برای موضوعی مهم‌ است که قرار است روی آن تأکید شده و یا به‌وسیله ارزشمندی آن، تردیدی برطرف شود؛ و خود قسم به‌تنهایی هدف نیست. درواقع همه این سوگندها به پدیده‌های عظیم و مراحل حرکت آن‌ها، مقدمه‌ای است برای بیان نکته اصلی که غرض این سوگندهاست.
 حال در اینجا هدف خداوند از این سوگندها چیست؟ چه موضوع مهمی قرار است مطرح شود؟ چه امر عظیمی باید یادآوری و تأکید شود؟
 قرآن کریم خود پاسخ این سوگندها را می‌دهد. سوگند به همه این‌ها که:
لَتَرََکَبنُ‏َّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ(۱۹)
که شما انسان‌ها درحرکت خود به‌سوی خدا مراحلی را یکی پس از دیگری خواهید پیمود تا سرانجام به ملاقات خدای خویش برسید.
رکوب به معنای استقرار چیزی بالای چیز دیگر است.
«طبق» به معنای چیزی و یا حالی است که مطابق چیز دیگر و یا حال دیگر باشد چه اینکه یکی بالای دیگری قرار گیرد و یا پهلوی هم باشند.
 و شما نمونه کامل و ملموس این حال به حال شدن و گذراندن مرحله‌ای پس از مرحله‌ای و طبقه‌ای پس از طبقه‌ای را هر شب در پدیده‌های بزرگ هستی، از نزدیک مشاهده می‌کنید.
سوگند به همه این پدیدهای بزرگ هستی که شما نیز در دنیا در حال رکوب مراتب اخروی هستید ولی از آن غافل می‌باشید.
اما بدانید:
 این به وجود آمدن فواصل شفق و شب از روز و به‌تدریج روی آوردن تاریکی و افرایش پیوسته و منظم نور ماه تا رسیدن به کمال آراستگی، همه براثر تبدیل و تطابق پی‌درپی روشنی و تاریکی و حرکت و سکون و جمع شدن و کم شدن این پدیده‌هاست و این تغییر و تحول در سراسر جهان حاکم و جاری است و چون انسان از این نظام بیرون نیست و جزء کوچک و اثرپذیر و محکوم آن است، پس او هم به وضعی درمی‌آید و از حالی به حالی و از طبقه‌ای به طبقه‌ای بالا می‌رود و هرگز در یک حال نیست تا این مسیر را طی کند و به ملاقات پروردگار بار یابد.

لَتَرََکَبنُ‏َّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ(۱۹)
که شما انسان‌ها درحرکت خود به‌سوی خدا مراحلی را یکی پس از دیگری خواهید پیمود تا سرانجام به ملاقات خدای خویش برسید.
این آیه اشاره‌ای است به اینکه مراحلی که انسان در مسیرش به‌سوی پروردگار طی می‌کند مراحلی مترتب و باهم منطبق است. بالا می‌روید از حالی به حالی؛ از نطفه تا جنین، طفولیت، جوانی، پیری، مرگ برزخ قیامت، لقاءالله ...
آری انسان در سیر الی الله با کدح و فشار باید این مراحل را سیر نماید این سوگندها تأکید مضمون آیه «یا ایهاالانسان انک کادح الی ربک» و آیات بعدازآن است که از بعث و قیامت خبر می‌دهد؛ و نیز زمینه‌چینی برای آیه بعد است.
 ایجاد این حالات در پدیده‌های زمین و نیز انسان و عدم استقرار آدمی بر یک حالت، از یک‌سو دلیل مخلوق بودن او و نیاز به خالق داشتن است و از سوی دیگر دلیلی است بر عدم پایداری این جهان؛ و از سوی دیگر نشانه‌ای است بر حرکت مستمر انسان به‌سوی ذات پروردگار و مسئله معاد؛
بنابراین ظاهر آیه حاکی از آن است که آدمی در طبقات زمان مسیری را به سوی پروردگارش طی می‌کند. مرحله زندگی دنیا و سپس مرحله مرگ و آنگاه مرحله حیات برزخی و سپس در برزخ و هنگام دمیدن صور و در آخر انتقال به زندگی آخرت و حساب و جزا
تناسبی که خداوند در این سوگندها به کار برده و ارتباط آن با موضوع مورد نظر خداوند به این گونه است:
یکی حرکت مرحله‌به‌مرحله به سمت تاریکی (شب)
یکی حرکت مرحله‌به‌مرحله به سمت روشنایی (ماه)
شما هم درحرکت مرحله‌به‌مرحله اید، اما به کدام سو؟ آیا به‌سوی تاریکی یا به‌سوی نور؟ شما در حال جمع‌آوری و گردآوردن آرام‌آرام چه چیزی هستید آیا در این حرکت مرحله‌به‌مرحله نور را به دور خود جمع می‌کنید مانند ماه بدر کامل؟ یا روزبه‌روز بر تاریکی خود می‌افزایید؟
آیا میدانید ازچه طریقی باید نور را افزون کنید و چگونه از تاریکی دور شوید؟ شما همچون شب و ماه نیستید که مجبور به رسیدن به نتیجه تعیین‌شده هستی باشید بلکه در اینجا اختیار با خود شماست که در این حرکت بی‌اختیار، نور یا تاریکی را انتخاب کنید.
سپس قرآن در آیه بعد به عنوان یک نتیجه‌گیری کلی از بحث‌های گذشته با تعجب و در توبیخ ایمان نیاوردن انسان می‌پرسد:
فَمَا لهَُمْ لَا یُؤْمِنُونَ(۲۰)
آنان را چه شده است؛ باوجوداینکه قهرا مراحل را سپری خواهند نمود و در دنیا باقی نخواهند ماند ایمان نمی‌آورند.
وَ إِذَا قُرِئَ عَلَیهِْمُ الْقُرْءَانُ لَا یَسْجُدُونَ(۲۱)
و هنگامی‌که قرآن بر آنان تلاوت شود، سجده نمی‌کنند.

چون قرار است مراحل مختلف وجود یکی پس از دیگری طی شود و گریزی از این واقعیت نیست و شما ناچار در انتهای این راه؛
- یا به‌روشنی ماه هستید،
- یا به تیرگی شب؛
پس نیاز به راهنما و هدایت‌کننده‌ای دارید که راه دور شدن از تاریکی و رسیدن به نور را به شما نشان دهد و آن راهنما چیزی نیست به‌جز قرآن که باید در برابرش تسلیم باشید تا بتوانید دستوراتش را اجرا کنید و او نیز شمارا از تاریکی دور و به سمت روشنایی هدایت کند.
باید به سمت قرآن بشتابید تا بهترین برنامه را برای طی مسیر حرکت به شما نشان دهد؛ اما عجیب اینکه ایمان نمی‌آورند و هنگامی‌که این قرآن بر آنان خوانده می‌شود خاضع نگشته و به خدا سجده نمی‌کنند؟
 چرا ایمان نمی‌آورند؟ چرا به سمت نور حرکت نمی‌کنند؟ چرا در برابر قرآن که راه ملاقات مسرورانه با خداوند را نشان می‌دهد خاضع نمی‌شوند و سر فرود نمی‌آورند؟
 
این آیه توبیخ انسان است؛ انسانی که چگونه نمی‌اندیشد و در مسیر خود تجدیدنظر نمی‌نماید چرا از عناد و لجاجت خود صرف‌نظر نمی‌کند و در مقام انقیاد و تسلیم برنمی‌آید؟
 
بااینکه دلایل حق روشن و آشکار است. هم دلایل توحید و خداشناسی و هم دلایل معاد، هم آیات آفاقی که در آفرینش شب و روز و ماه و خورشید و نور و ظلمت و طلوع و غروب آفتاب و شفق و تاریکی شب و تکامل روشنی ماه نهفته است و هم آیات انفسی از لحظه‌ای که نطفه در قرارگاه رحم جای می‌گیرد و مراحل گوناگونی را یکی بعد از دیگری طی کرده تا به اوج کمال خود در عالم جنین می‌رسد سپس از لحظه تولد تا مرگ مراحل دیگری را می‌پیماید، با این نشانه‌های روشن چرا آن‌ها ایمان نمی‌آورند؟ چرا هنگامی‌که قرآن بر آن‌ها خوانده می‌شود در برابر آن خضوع نمی‌کنند.

بَلِ الَّذِینَ کَفَرُواْ یُکَذِّبُونَ(۲۲)

و افسوس بزرگ‌تر این است که:
نه‌تنها ایمان نمی‌آورند و سجده نمی‌کنند، بلکه به سبب کفرشان، بر تکذیب حق اصرار و استمرار می‌ورزند.
و این از آثار کفر و عناد است که صریحاً در مقام تکذیب و انکار آیات قرآنی  برمی‌آیند.
 اینان نه‌تنها در مقابل خدا و رسول و قرآن، خضوع و خشوع نمی‌کنند؛ بلکه قرآن و رسول خدا را تکذیب می‌کنند. اینان دائم و با اصرار و همیشه، تکذیب کننده هستند، آن‌ها بر تکذیب‌های خود اصرار دارند. اصراری که از لجاجت و عناد آن‌ها سرچشمه می‌گیرد. اینان نمی‌خواهند قرآن را باور کنند.
سپس با لحنی تهدیدآمیز می‌فرماید:
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا یُوعُونَ(۲۳)
و خدا به آنچه در دل‌های خود ـ از کفر و شرک ـ پنهان می‌دارند، داناتر است.
«ایعاء» به معنی قرار دادن چیزی در محفظه و ظرف است، چه به‌صورت مادی مانند آب در کوزه و یا به‌صورت معنوی مانند قرار دادن نیات و افکار در ظرف دل؛ که این آیه به نوع دوم آن اشاره دارد.
 «یوعون»، منظور همان نیاتی حقیقی است که در دل پنهان می‌کنند هرچند که بر زبان نمی‌آورند و بهانه دیگری برای تکذیب و ایمان نیاوردن دارند. خداوند از آن نیات پنهانی‌شان باخبر است و نمی‌توانند از او پنهان کنند؛ هرچند که دیگران را فریب دهند.
خداوند از نیات و اهداف آن‌ها و انگیزه‌هایی که سبب این تکذیب‌های مستمر می‌گردد باخبراست. هرقدر آن‌ها بر آن پرده‌پوشی کنند؛ سرانجام کیفر همه ا ینها را به آن‌ها خواهد داد.
خداوند می‌داند که اینان در  ظرف دلشان چه چیزی را پنهان کرده‌اند و دلیل اصلی تمرد و عدم اطاعتشان چیست.

تکذیب آیات قرآن توسط کفار، از نارسایی دلایل حق و یا کمبودی در آیات قرآن نیست، بلکه به خاطر تعصب و تقلید کورکورانه از نیاکان و حفظ منافع مادی و کسب آزادی برای اشباع هوس‌های شیطانی خود آن‌هاست.
منشأ عدم ایمان آن‌ها موانعی است که جلو آن‌ها را گرفته و راه سعادت بر آن‌ها سد شده و درهای نجات را بروی آن‌ها بسته.
ظرف دل اینان پر از سیاهیِ کبر، نخوت، تسلط شیطان و هواهای نفسانی است. اینان خواستار رهایی کامل از همه محدودیت‌های انسانی و قرآنی هستند تا بتوانند با خیال آسوده به خوش‌گذرانی و عیش و نوش در این دنیای زودگذر بپردازند و هیچ مسئولیتی در قبال رفتارها و عملکردشان نداشته باشند؛ و این موضوع باعث شده که از قابلیت هدایت افتاده‌اند، مثل دانه فاسدی که از قابلیت رشد افتاده و دیگر قابل‌کشت نیست و باید دور انداخت و چشم از آن پوشید و توقعی از آن نداشت.
اینان بااینکه می‌دانند که آیات کریمه قرآن معجزه‌آساست و معانی و لطایف و بلاغت آن را می‌دانند بازهم وقتی آیات قرآنی برای آنان خوانده شود صریحاً در مقام تکذیب و انکار آیات آن برمی‌آیند.
اینان اگر ایمان را ترک کردند برای آن نبوده که بیان دعوت‌کننده به ایمان، قاصر و یا دلیلش کند بوده، بلکه برای این بوده که کفر در دل‌هایشان رسوخ کرده است.

دل‌های انسان‌ها به‌مانند ظرف‌هایی است که می‌تواند با هر چیزی پر شود. هر ظرفی این قابلیت را دارد که با شیر گوارا پر شود و یا با سم کشنده. ظرف دل انسان هم به همین‌گونه است، می‌تواند ظرفی باشد برای خیر یا شر، علم یا جهل، حق یا باطل؛ این خود انسان است که باید آن را با یاد خدا و نیکی و نیات خوب پر کند وگرنه شیطان آن را با عناد و کفر و دوری از یاد خدا پر می‌کند.

پس به دلیل این عناد و لجاجت و کفر آگاهانه و خودخواسته:
فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ(۲۴)
پس بشارتشان بده به عذابی دردناک.
بشارت در عرف برای خبرهای خوشحال‌کننده به کار می‌رود که در مقابل انذار است. ولی بشارت کافران و مشرکان به عذاب دردناک برای استهزاء، سرزنش و کنایه گفته می‌شود. مثل تبریک گفتن به کسی که در امتحان مردود شده.
شادی امری نسبی و متناسب با اهداف انسان در زندگی اوست، کافرانی که در دنیا هدفشان همین چند روز دنیا بود و برای رسیدن به آن به هر کاری دست می‌زدند و خدا و قرآن را پشت سر انداختند و در میان همفکران خود از این رهایی و بی‌مسئولیتی شاد بودند و مؤمنین را مسخره می‌کردند، اکنون با این تصور موهوم خود روبرو می‌شوند و بشارتی که باید به رحمت و شادی باشد برای آنان بشارت به عذاب است.
همین پنهان کردن غرض اصلی در دل و عمل کردن بر اساس آن باعث فراهم ساختن عذاب دردناکی برای آنان می‌شود که آن‌ها خود از آن بی‌خبرند، پس تو ای پیامبر به عذاب دردناکی که در پیش دارند آن‌ها را بشارت‌ده و آگاهشان کن.
به آن‌ها بگو اگر به این بی‌خبری و لجاجت و خودسری و خدافراموشی ادامه دهند و علاوه بر آن با اصرار بر تکذیب آیات الهی، دیگران را نیز از راه درستی که باید در پیش بگیرند منحرف سازند، عاقبت حتمی و برگشت ناپذیر آنان چیزی جز بشارت به عذاب نخواهد بود.

إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لهَُمْ أَجْرٌ غَیرُْ مَمْنُونِ(۲۵)

تنها کسانی از این عذاب خارج‌اند که ایمان آورده، کارهای شایسته کرده‌اند. برای آنان پاداشی بی منت و بی‌پایان خواهد بود.
پاداشی که خدای سبحان به مؤمنان در بهشت مرحمت می‌کند، تمام‌شدنی نیست و هرگز قطع نخواهد شد. عطایای بهشت زوال‌ناپذیر است مثلاً درختان آنجا چنین نیست که یک سال میوه بدهد و سال دیگر ندهد، گاهی ثمربخش باشد و گاهی نباشد، بلکه خوراک آنجا دائمی است، درختانش همیشه ثمربخش است. منعی هم در کار نیست که مثلاً کسی از استفاده کردن منع شود.
 
بهشت مخصوص صاحبان ایمان و عمل صالح است و مملوک آنان است.
در قرآن کریم معمولاً ایمان و عمل صالح باهم ذکرشده، «الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ» یعنی انسان مؤمنی که عمل صالح انجام می‌دهد؛ یعنی بشارت بهشت ویژه کسانی است که علاوه بر اعتقاد به مبدأ و معاد و سایر اصول دین، دارای عمل صالح نیز باشند.

این به آن معناست که اگر کسی ایمان داشته باشد ولی هیچ عمل خیری کسب نکرده باشد ایمانش به حال او در نجات از اصل عذاب سودمند نیست و مانند کسی است که ایمان نیاورده باشد. همین‌طور کسی که کار خوبی کرده باشد ولی ایمان نداشته باشد وارد بهشت نخواهد شد، مانند اینکه کاری را برای نوعد‌وستی انجام دهد نه بر اساس اعتقاد به خداوند و روز حساب. گرچه در این صورت شخص از برکات دنیوی آن کار برخوردارمی شود و چنین کار سودمندی ممکن است در آخرت نیز مایه تخفیف عذاب شود، ولی او را به بهشت نخواهد برد.

در جهان آخرت تعیین کمیت و کیفیت بهشت هر کس درگرو مقدار ایمان و عمل صالح اوست. برخی دارای یک بهشت و برخی دو بهشت و عده‌ای دارای چند بهشت هستند.
 پیوستن عمل صالح به ایمان شرط پاداش است؛ یعنی برای رسیدن به پاداش نیکو باید ایمان و عمل صالح در کنار هم قرار گیرند اما در کیفر و جزا، عمل بد به‌تنهایی کفایت می‌کند یعنی انسان معصیت‌کار به کیفر عمل خود می‌رسد؛ کافر باشد یا مسلمان فرقی نمی‌کند.
این عمل صالح است که ماندگار و پایداراست و محبوب نزد خداوند و نه ایمان به‌تنهایی.
از طرفی عمل صالح باعث رشد ایمان می‌شود و هر چه عمل صالح بیشتر باشد درجه ایمان بالاتر می‌رود و ایمان بالاتر عمل صالح را به دنبال دارد. راه رسیدن به ایمان و عمل صالح پیروی از دستورات قرآن است.

 قرآن نقشه راه شماست و ریسمان محکمی است که شمارا به نجات می‌رساند و درحرکت و سیر به‌سوی ملاقات پروردگار هادی و راهنمای شماست، این عمل به قرآن است که باعث می‌شود شما در گروه کسانی قرار بگیرید که نامه عملشان را به دست راست دریافت می‌کنند و بشارت مسرورانه به رحمت خداوند نصیبشان می‌شود.
و پشت کردن به قرآن به‌واسطه تکذیب و دروغ پنداشتن آن و بی‌ایمانی است که باعث خدافراموشی و بشارت به عذاب دردناک خواهد شد. پس انذار قرآن را جدی بگیرید و تا زمان باقی است و هنوز به پایان راه و آشکار شدن نشانه‌های قیامت نرسیده‌اید، در برابر آن خاضع و تسلیم باشید.

تفسیر سوره «البروج»
نگاه اجمالی به سوره 
پیامبر گرامی اسلام مبعوث شده و عده‌ای به ایشان ایمان آورده‌اند ولی هنوز تعدادشان آن‌قدر زیاد نشده که بتوانند در مقابل فشارهای احتمالی مخالفین ایستادگی کنند.
مشرکین و کفار قریش که شرایط را برای خود دشوار می‌بینند و از گرایش روزافزون مردم به اسلام دچار وحشت شده‌اند، راه چاره را در ایجاد فتنه می‌یابند؛ به این صورت که آن‌ها را به‌وسیله شکنجه و آزار جسمی و روحی میان دوراهی ترک ایمان و یا تحمل شکنجه و عذاب قرار دهند تا بلکه با این ترفند بتوانند محیط را برای آن‌ها ناامن کرده و از پیوستن سایرین به پیامبر جلوگیری کنند.
فشار و آزار و شکنجه نسبت به مؤمنین شدت می‌گیرد و این احتمال وجود دارد که عده‌ای دچار تزلزل شوند. 
از سوی دیگر پیامبر گرامی اسلام با اندوه و سختی، ناظر این شکنجه‌ها و عذاب‌های مؤمنین است و بسیار در فشار.
در چنین شرایطی خداوند برای استقامت مؤمنین و دلگرمی پیامبر سوره مبارکه بروج را نازل می‌کند.
و بابیان داستان اصحاب اخدود و عاقبت آن‌ها و انذار و تهدید مشرکین، سعی در ایجاد دلگرمی و محیط امن برای مؤمنین و اخطار به مشرکین شکنجه‌گر دارد.
این سوره ۲۲ آیه دارد و با سوگند آغاز می‌شود.
سوگند به نظامی که تکوین و تشریع را از شر شیاطین و دشمنان دین و وحی حفظ می‌کند.
و بابیان داستان اصحاب اخدود و عاقبت آن‌ها، خدایی را که مؤمنین به او ایمان آورده‌ و مشرکین با او به مبارزه برخاسته‌اند، معرفی می‌کند و بر دو سنت تغییرناپذیر الهی تأکید می‌کند...

تفسیر سوره «البروج»(۲)

این سوره مبارکه درس و دلگرمی برای همه مؤمنینی است که در همه زمان‌ها، اکنون و آینده، می‌خواهند بر ایمان خود استوار بمانند تا بدانند که وعده‌های خداوند در مورد یاری دین و مؤمنین حتماً محقق خواهد شد و دشمنان دین و خدا نابود شدنی هستند.
فقط صبر و استقامت لازم است و اینکه درراه اعتلای توحید در جهان باید فداکاری و ازجان‌گذشتگی داشت و از تحمل سختی‌ها و شداید نهراسید.
بخش اول: فتنه‌گری کافران نسبت به زنان و مردان مؤمن
سوره با سوگند آغاز می‌شود.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ‏
 وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الْبرُُوجِ(۱)
وَ الْیَوْمِ المَْوْعُودِ(۲)
وَ شَاهِدٍ وَ مَشهُْودٍ(۳)
 وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الْبرُُوجِ
سوگند به آسمان دارای برج‌های نگهبانی
 ازجمله آیات الهی است که درباره مباحث کیهانی آمده و فرموده: در آسمان بروج یا کاخ‌هایی وجود دارد؛ چون برج یعنی کاخ،
منظور از آن‌هم ستارگان آسمانی است که شبیه به کاخ‌ها و موجب زینت و زیبایی تماشاگران به آسمان می‌باشند.
وَ الْیَوْمِ المَْوْعُودِ
و سوگند به‌روز رستاخیز همان روزی که وعده داوری در آن داده‌شده است.
وَ شَاهِدٍ وَ مَشهُْودٍ
و سوگند به آنکه ناظر و شاهد است (پیامبر) و سوگند به آنچه مشاهده می‌شود (شکنجه و آزار دیدن مؤمنان به جرم ایمان)

تفسیر سوره «البروج»(۳)

چرا خداوند به این ستارگان که برج‌های آسمان هستند سوگند یادکرده است؟
بروج جمع برج است به معنای هر چیز ظاهر و پیدا:
مانند کاخ و ساختمان بلند،
زنی که زینت‏هایش را برای دیگران آشکار می‏کند،
ستاره نورانی و...
به ساختمان استوانه‌ای که در چهارگوشه قلعه‌ها برای نگهبانی و دفاع می‌ساختند برج می‌گفتند. برج‌ها به همه اطراف شهر و آبادی اشراف کامل داشتند.
درواقع برج در قلعه، نقش جایگاهی برای محافظت از آن را داشت و نگهبانان در آن هر حرکت مشکوک دشمن را رصد می‌کردند.
در اینجا خداوند آسمان را دارای مکان‌هایی معرفی می‌کند به نام «برج» که رصد اجرام آسمانی از آن نقطه است؛ رصد شیاطین و نیروهای شر عالم که به فکر مبارزه با خداوند هستند نیز از آنجا انجام میگیرد.

شیاطین از همان زمان که وحی آغاز می گردد، فعالیت خود را برای به انحراف کشیدن انسان آغاز می‌کنند. تلاش می کنند که هدایت به انسان‌ها نرسد.
اگر نتوانستند و هدایت به برخی انسانها رسید، باز سعی در تحریف پیامهای آسمانی دارند و سعی می کنند جلوی عمل به فرمانهای الهی گرفته شود.
این برج‌های آسمان درواقع نوعی سیستم حفاظتی هستند که شیاطین را رصد می‌کنند تا به منبع وحی نزدیک نشوند و همه‌چیز را تحت کنترل دارند.
در این آیه خداوند سوگند یاد می‌کند به آسمانی که دارای برج‌هاست همان برج‌هایی که سنگرهای محافظت از آسمان در مقابل شیاطین است.
وَ الْیَوْمِ المَْوْعُودِ
روز موعود همان روزی است که داوری میان ظالمان و مؤمنان مظلوم، در آن تحقق می پذیرد. همان روزی که ظالمان باید پاسخ ظلم خود را بدهند؛ روز قیامت.
وَ شَاهِدٍ وَ مَشهُْودٍ
شهادت = حاضر بودن و به چشم خود دیدن.

تفسیر سوره «البروج»(۴)

مشهود= آنچه دیده می‌شود.
چه کسی حاضر است و به چه چیزی شهادت می‌دهد؟
مشرکین کسانی را که به پیامبر ایمان آورده‌اند، به جرم ایمانشان، آزار و شکنجه می‌دهد و این رسول گرامی اسلام است که با قلبی حزین شاهد مظلومیت و شکنجه مؤمنان بی‌گناه است.
به این شاهد و آنچه مشاهده می‌کند سوگند که خداوند شکنجه و فتنه‌گری در مورد مؤمنان را بی‌پاسخ نمی‌گذارد، چنانچه عمل اصحاب اخدود را بی‌پاسخ نگذاشت.
  ای کسانی که می‌خواهید مؤمنان را ازنظر روانی تحت‌فشار قرار دهید و از ایمان آوردن پشیمان کنید؛ آیا گمان کرده‌اید همین‌جا همه‌چیزتمام می‌شود؟
هرگز! روزی باید حساب پس بدهید.
 این آیه تهدید شدیدی است به کسانی که مؤمنین را فریب می‌دهند و یا شکنجه می‌کنند
و وعده جمیلی است به کسانی که ایمان آورده‌اند و عمل صالح انجام می‌دهند.
 سوگند می‌خورم به آسمان دارای بروج که شیطان‌ها به‌وسیله آن رانده می‌شوند؛ که خدا کید شیطان‌ها و اولیای کافرشان را از مؤمنین دفع می‌کند.
 و سوگند می‌خورم به‌روز موعودی که هر انسانی به جزای اعمالش می‌رسد.
 و سوگند می‌خورم به شاهدی که اعمال این کفار را و رفتارشان با مؤمنان را می‌بیند.
 و سوگند می‌خورم به آینده مشهودی که همه آن را به‌زودی خواهند دید
 که آن افرادی که مؤمنین را اذیت می‌کنند؛ چنین و چنان می‌شوند.

(۵)

قُتِلَ أَصحَْابُ الْأُخْدُودِ(۴) النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ(۵) إِذْ هُمْ عَلَیهَْا قُعُودٌ(۶) وَ هُمْ عَلىَ‏ مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شهُُودٌ(۷)
 سوگند و سوگند و سوگند که اصحاب اخدود، صاحبان گودال، هلاک شدند
اخدود= شکاف و خندق بزرگ در زمین
منظور از گودال و اصحاب آن چیست و چرا هلاک شدند؟
این آیه اشاره به داستان اصحاب اخدود دارد.
اصحاب اخدود ستمگران جباری بودند که زمین را می‌شکافتند و آن را پر از آتش نموده، مؤمنین را به جرم اینکه ایمان‌دارند در آن می‌انداختند و تا آخرین نفرشان را می‌سوزاندند.
 آن‌ها خندق‌های بزرگی از آتش فراهم ساخته بودند و مؤمنان را وادار می‌کردند که دست از ایمان خود بردارند؛ هنگامی‌که با مقاومت آنان روبرو می‌شدند آن‌ها را در این کوره‌های آدم سوزی انداخته به آتش می‌کشیدند.
آن‌هم چگونه آتشی و چگونه گودالی؟
 خداوند این‌چنین آن گودال پر از آتش را توصیف می‌کند:
النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ
 وَقود به معنای چیزی است که آتش با آن افروخته می‏شود؛ مانند کبریت و چاشنی در مواد انفجاری که آتشزنه است و چیزهای دیگر را شعله‏ ور می‏سازد و نیز مانند هیزم، زغال‌سنگ، نفت، گاز و هر چیز دیگری که ماده سوختنی باشد.
وقود گاهی به معنای شعله آتش و زبانه آن نیز هست؛
این آتش آن‌چنان دامنه‌دار و پر شعله بود که از شدت عظمت و برافروختگی مانند این بود که این گودال دقیقاً همان آتش بود و فرقی میان گودال و آتش وجود نداشت.

تفسیر سوره «البروج»(۶)

اصحاب اخدود چه زمانی به هلاکت رسیدند؟
إِذْ هُمْ عَلَیهَْا قُعُودٌ(۶)
 آنان به هلاکت محکوم شدند آنگاه‌که درکنار خندق آتش نشسته بودند،
 همان زمانی که با خیال راحت در کنار خندق آدم سوزی نشسته بودند حکم هلاکت خود را امضا کردند.
وَ هُمْ عَلىَ‏ مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شهُُودٌ(۷)
و آنچه را بر سر مؤمنان می‌آوردند تماشا می‌کردند.
آن ستم‌پیشگان سنگدل نه‌تنها مؤمنین را می‌سوزاندند بلکه؛ آرام بالای خندق‌های آتش یا بالای تخت‌ها نشسته و فرمان می‌دادند و اجرای آن را می‌نگریستند و برآورده شدن آرزوی پلید خود را در سوختن مؤمنان از نزدیک تماشا می‌کردند.
 این عمل یعنی به آتش کشیدن انسان‌های مؤمن؛ یک حادثه زودگذر نبود بلکه استمرار داشت و شیوه‌ی همیشگی آن ستمگران بود. جمعی بودند که از انسان سوزی و مشاهده آن لذت می‌بردند.
 این آیه نشان‌دهنده قساوت آن‌ها و دلیل جرمشان است زیرا همین مشاهده آنان شهود و گواهی به جرمشان بود.
این انسان‌ها به چه جرمی زنده در آتش سوزانده می‌شدند؟
قرآن پاسخ می‌دهد: وَ مَا نَقَمُواْ مِنهُْمْ إِلَّا أَن یُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الحَْمِیدِ(۸)
و آنان را عقوبت نکردند مگر به این جرم که به خدا، آن مقتدر شکست‌ناپذیر و ستوده ایمان آورده بودند.

تفسیر سوره «البروج»(۷)

 این کفار هیچ عیب و نقص و بهانه‌ای نسبت به مؤمنین نداشتند که منشأ عداوت و کراهت به آن‌ها شود، جز اینکه این‌ها ایمان آورده بودند به خداوند عزیز و حمید.
و زبان حال آن ستمگران این بود که:
فقط چون ایمان به خدا آورده‌اید ما شمارا در آتش می‌اندازیم!
آن‌هم ایمان به کدام خدا؟
آیا ایمان به خدای واحد احد می‌تواند باعث این‌همه رنج و شکنجه شود؟
آیا ایمان به بت‌ها و خدایان بی‌اثر می‌تواند چنین دشمنی را برانگیزد؟
أَن یُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الحَْمِیدِ
البته که اعتقاد به هر خدایی ارزش مقاومت ندارد.
مسلمانان ایمان پیوسته و مستمر به خدایی داشتند که دارای عزت قاهر و لایزال است؛ دشمنان حق را مقهور و محکوم می‌کند و دوستداران حق را عزیز می‌دارد.
 صفت «عزیز الحمید» برای دلگرم کردن مؤمنین بیان‌شده است خدایی که از جهت قدرت عزیز و شکست‌ناپذیر است و حتماً انتقام خواهد گرفت.
این صفت خداوند تنها در مورد کسانی فعال است که دارای ایمان ثابت و خالص باشند و تنها درراه رضای خداوند و خیر و هدایت خلق گام برمی‌دارند و هیچ‌گونه قصد و آرزوی دنیایی از اعمال خود نداشته باشند و در این راه پایداری نمایند.
و آن‌چنان سوابق و نفوس و زبان و رفتارشان پاک باشد که دشمنانشان نتوانند هیچ عیب و خرده‌ای از آنان به زبان‌آورند یا کینه‌ای از آن‌ها به دل گیرند.
«عزت» در مقابل ذلت است، عزت حالتى است در انسان که نمى‏گذارد مغلوب کسى شود و شکست بخورد و اصل آن از ارض عزاز: زمین سفت گرفته‌شده است، یعنی غیرقابل نفوذ.

 تفسیر سوره «البروج»(۸)

وَ مَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ(۸)
صفت «عزیز الحمید» برای دلگرم کردن مؤمنین بیان‌شده است خدایی که از جهت قدرت عزیز و شکست‌ناپذیر است و حتماً انتقام خواهد گرفت.
عزیز قوم آن‌کسی است که بر همه قاهر است و کسى بر او قاهر نیست، چون مقامى دارد که هر که قصد او را کند مانعش میشوند و از دسترسى به او بازش می‏دارند تا نتواند مقهورش کند.
و اگر خدا عزیز است (و بلکه همه عزت‌ها از او است) براى این است که او ذاتى است که هیچ‌چیز از هیچ جهت بر او قهر و غلبه ندارد و او بر همه‌چیز و ازهرجهت قهر و غلبه دارد و اگر کس دیگرى از عزت سهمى دارد از او و به اذن او گرفته است، «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً» او غالب است به‌طور مطلق و بی‌هیچ شریک
و خداوند حمید است به سور مطلق و بی‌هیچ شریک.
اشتباه این مشرکان و ستمگران این است که از خدا منقطع شده و به غیر خدا سرسپرده‌اند و با جبر و ستمگری درصدد دست یافتن به عزت هستند تا عزیز شوند، درحالی‌که عزّت‌یابی فقط از ناحیه خداست و اگر کسی به غیر خدا سر سپرد، یعنی از عزیز محض فاصله گرفت، هیچ عزتی برای او نیست.
و اگر کسی براثر داشتن مال، فرزندان فراوان، مقام و مانند آن، خود را عزیز پنداشت، دچار توهم شده است و عزت او دروغین است. درواقع چنین کسی در ذلت محض به سر می‌برد و در قیامت که ظرف ظهور حق و صدق است ذلت آنان ظهور می‌کند.
  این خداوند که مؤمنین به او ایمان آورده‌اند؛ دارای صفت «حمید» نیز هست و به همین دلیل از کسانی که به او می‌گرایند و درراه رضای او بپا می‌خیزند و برای اعتلای نام او پایداری کنند قدرشناسی میکند.
«حمید» یعنی ستایش‌شده. ما زیبائی هر چه را که وصف ‌کنیم، این ستایش به خدا بازمی‌گردد. اصولا هر چیز زیبایی به‌واسطه او زیبا شده، پس همه ستایش‌ها به او بازمی‌گردد.

تفسیر سوره «البروج»(۹)

تشویق مؤمنین به استقامت:

این آیات بیان‌کننده این موضوع است که مؤمن بایستی در مقام دین‌داری، شجاعت و شهامت و عظمت نشان دهد و برای حفظ ایمان خود در محیط های آلوده پافشاری کند و با آزارها و تمسخرها میدان را خالی نکند و خود را در برابر کفار ضعیف و حقیر نبیند.
و بداند که استقامت و ایستادگی درراه حفظ ایمان؛ کمتر از شهادت در میدانهای جبهه و جنگ نیست.
  چنین فداکاری درراه دین یک جرأت و متانت عالی‌تری نیاز دارد.
 ایمان فقط به گفتن شهادتین یا اظهار نمودن بعضی اعمال تمام نمی‌شود مگر وقتی‌که امتحان‌داده شود و شخص از بوته امتحان سالم و خالص بیرون آید.
چه چیز این انسان را که زمانی تحمل گزش پشه‌ای را نداشت، چنان می‌سازد و قدرتمند میکند که حاضر است در برابر چشمان آزاردهندگان، در آتش بسوزد، اما از ایمان خویش لحظه‌ای انصراف ندهد؟
کافی است که انسان به انجام دادن کاری مصمم شود و نسبت به آن ایمان قلبی بیاورد، دیگر قیام کردن وی به آن عمل دشواری چندانی ندارد؛ مخصوصاً اگر آن کار در راه خدا باشد، خداوند امر را بر او آسان می‌سازد و قدمش را تثتبت می‌کند و قدرت تحمل دردها و رنج‌های آن را به او می‌بخشد و ایمانش را قوت می‌دهد و بر بصیرت وی چندان می‌افزاید که گویی پاداش خود را در جهان دیگر می‌بیند.
وضوح حقیقت در نزد این قوم پایدار و خداپرست، به حدی رسیده بود که با بصیرت الهی خویش گوئی در بهشت و نعیم آن دارند زندگی میکنند. این خود تسلای خاطری برای ایشان و کناره‌گیری از شهوت‌های دنیوی به شمار می‌رفت و با نیرومندی قلب‌های خویش درد و سوز آتش و عذاب آن را تحمل می‌کردند و از همین راه سختی‌ها و رنج‌های دنیا را به‌راحتی پذیرا بودند، زیرا سر و جان خود را فدای دوست کرده بودند.


تفسیر سوره «البروج»(۱۰)

بندگان صالح خدا در مقابل فشارهای گوناگون در طول تاریخ توانسته‌اند مقاومت نشان دهند و با قلبی خرسند و نفسی آرام اشکال مختلف عذاب را تحمل کنند. آنان می‌دانستند که سنت‌های خدا تغییر و تبدیل نمی‌پذیرد.
 مؤمنانی که در اخدود سوختند باکسانی برابرند که برای حفظ ایمان خویش امروز دشواری‌های زیادی را درراه ایمان تحمل می‌کنند؛ همان‌گونه که خدا بزرگواری آن صدیقان را جاودانه ساخت پاداش این مؤمنان را نیز ضایع نخواهد کرد و همان‌گونه که ستمگران و ظالمان آن دوران را کشت و رسولان خود را به پیروزی رسانید؛ جباران امروز را نیز نابود خواهد کرد و به‌جای ایشان کسان دیگری را خواهد آورد.

منظور از نصرت الهی چیست؟
 قُتِلَ اَصحبُ الاُخدود اَلنّارِ ذاتِ الوَقود إذ هُم عَلَیها قُعود وهُم عَلی ما یَفعَلونَ بِالمُؤمِنینَ شُهود وما نَقَموا مِنهُم إلاّ أن یُؤمِنوا بِاللّهِ العَزیزِ الحَمید.
بر طبق این آیات؛ اصحاب اُخدود مؤمنان بی‌گناه را در آتش سوزاندند.
پس وعده حفظ و نصرت آنان چه می‌شود.
آیا خداوند وعده حفظ مؤمنین در مقابل کفار و ستمگران را نداده است؟
آیا خداوند سوگند یاد نکرده که ستمگران را نابود و مؤمنین را پیروز گرداند؟
پس این‌همه شکنجه و آزار آن‌ها به چه معناست؟
 بر اساس آموخته‌های قرآن؛ محور اساسی نصرت خدا این است که امّت اسلامی به رهبری رهبران الهی برای اعتلای کلمه الله به دفاع برخیزند.
 وظیفه پیامبران الهی و مؤمنان، جهاد و دفاع از مکتب اسلام است و خدا هم یاور آنان است؛ ولی نصرت قطعی الهی، به معنای یاری دین و شخصیت حقوقی آنان است نه نصرت شخص و بدن آنان، چون شخص آنان به «اِحدَی الحُسنَیَین» نائل شده، یا سالم و فاتح بازمی‌گردند یا مجروح یا اسیر یا شهید شده و به سعادت ابدی می‌رسند.

تفسیر سوره «البروج»(۱۱)
 
خدای عزیز و حمیدی که ایمان به او تنها جرم آن مؤمنان بی‌گناهی بود که ستمگران اخدود آنان را در گودالهای آتش، زنده زنده سوزاندند، همان است که:
الَّذِى لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلىَ‏ کلُ‏ِّ شىَ‏ْءٍ شهَِیدٌ(۹)
همان خدایی که فرمانروایی آسمان‌ها و زمین از آن اوست؛ و خداوند بر هر چیزی ناظر است و هیچ کاری از او پنهان نیست.
 او خدایی است که فرمانروایی و مالکیت مطلق زمین و آسمان و هر چه در آن‌هاست؛ در اختیار و مختص به اوست.
اگر این خدا عزیز و حمید است چون به معنای حقیقی کلمه مالک آفرینش است، مالک هر عزت و غلبه‌ای نیز خود اوست و می‌تواند هر تصرفی که مصلحت بداند انجام دهد و احدی حق اعتراض به او را ندارد.
 پس غیر خدا هر کس سهمى از ملک و عزت داشته باشد خداى تعالى به او ارزانى داشته و مردم و امتى هم که سهمى از عزت داشته باشند باز خدا به ایشان داده، پس عزت تنها و تنها از آن خدا است و اگر نزد غیر خدا دیده شود در اصل از آن خدا است‏ و اعتباری است.
وَ اللَّهُ عَلىَ‏ کلُ‏ِّ شىَ‏ْءٍ شهَِیدٌ
از سوی دیگر این خدای خالق و فرمانروای زمین و آسمان؛ بر هر چیزی شاهد و حاضر است و هیچ‌چیز بر او پوشیده نیست؛ او به احسان هر محسن و بدی هر بدکار آگاه است و به‌زودی هرکسی را بدانچه کرده جزا می‌دهد.
 اعتقاد به خدایی با این قدرت و عزت و خالقیت است که باعث می شود مؤمنین تا آخرین لحظه زندگى خود ثابت‌قدم بوده و تزلزل به خاطر خود راه ندهند و بر این اساس نیز به افتخار شهادت نائل آیند.
شهدای عصر بعثت رسول اسلام صلی اللّه علیه و اله نیز در ایمان و خداپرستى خود؛ بر همین عقیده اصرار داشته تا آخرین لحظه زندگى خود بدین صفا و نورانیت به مقام شهادت نائل‌آمده‌اند و در مقام فداکارى بر یکدیگر سبقت گرفته اند.

تفسیر سوره «البروج»(۱۲)
آیه (۱۰):


 بیان و یادآوری جریان اصحاب اخدود در این سوره، با آن‌همه تأکید بر هلاکت آنان و بی‌گناهی مؤمنان، درواقع مقدمه‌ای بود برای تأکید بر دو سنت تغییرناپذیر خداوند:
دو سنتی که اختصاص به اصحاب اخدود ندارد و اصحاب اخدود یکى از مصادیق آن است.
و اختصاصی به گذشته تاریخ ندارد.
و اختصاصی به خندق و شکنجه با آتش ندارد.
 بلکه این‌ سنت ها و قاعده‌ ها مطلق بوده و همه فتنه انگیزان را در هر زمان و مکان در برمی‌گیرد؛
خواه اصحاب اخدود و خواه مشرکین قریش و یا....
و خواه در این زمان و یا زمان های آینده....
سنت اول:
کسانیکه با هشدارهای قرآن، دست از شکنجه و آزار زنان و مردان مؤمن نمی‌کشند:
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُواْ المُْؤْمِنِینَ وَ المُْؤْمِنَاتِ ثمُ‏َّ لَمْ یَتُوبُواْ فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَ لهَُمْ عَذَابُ الحَْرِیقِ(۱۰)
 به‌یقین کسانی که مردان و زنان باایمان را به فتنه درانداختند و آنان را در معرض انتخاب بین ترک ایمان یا شکنجه و عذاب قراردادند و سپس توبه نکردند انواع عذاب های دوزخ برای آنان فراهم است و با آتش سوزانده خواهند شد.
بر اساس این سنت(سنت اول):
۱. فتنه به معنی قرار دادن مؤمنین بر سر دوراهی ترک ایمان و یا تحمل شکنجه و عذاب است و منظور فقط سوزاندن و یا کشتن مؤمنین نیست.
 بلکه کسانى را هم که نقشه‏ ها می‌کشند و حیله‏ ها بکار می‌بندند و به این وسیله اسباب هلاکت مؤمنین را فراهم می‌کنند و نیز کسانی که فضای جامعه را برای ابراز ایمان ناامن و ازنظر روانی آن‌ها را تحت‌ فشار قرار می‌دهند، را نیز شامل می‌شود.
۲. جمله «الَّذِینَ فَتَنُوا ...» عام است، شامل اصحاب اخدود و مشرکین قریش که گروندگان به رسول خدا(ص) را شکنجه میدادند و زن و مردشان را در تنگنا قرار می‏دادند تا از دین اسلام به دین آنان برگردند می‏شود. ونیز تا همیشه تاریخ که مبارزه و درگیری و فتنه‌انگیزی میان ایمان و کفر برقرار باشد.
۳. جمله «ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا» نشان میدهد که راه توبه حتى براى چنین شکنجه گران ستمگرى باز است و این نهایت لطف پروردگار را نسبت به گنه‌کاران نشان میدهد و ضمناً هشدارى است به مردم مکه که تا دیر نشده است دست از آزار و شکنجه مؤمنان بردارند و به‌سوی خدا بازگردند.
اصولاً قرآن راه بازگشت را به روى کسى نمیبندد و این نشان می‏دهد که قرار دادن مجازات سخت و دردناک نیز براى اصلاح فاسدان و مفسدان و به‌منظور بازگشت آن‌ها به‌سوی حق است.

تفسیر سوره «البروج»(۱۳)
سنت دوم:


إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لهَُمْ جَنَّاتٌ تجَْرِى مِن تحَْتهَِا الْأَنهَْارُ ذَالِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ(۱۱)
کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند، برای آنان بوستان‌هایی با درختانی انبوه خواهد بود که از زیر آن‌ها جویبارها جاری است. این است سعادت بزرگ
تصور رسیدن به جنت و فوز کبیر سختی‌ها را برای مؤمنین آسان می‌کند
بر اساس این قاعده:
۱. فوز و فلاح دائم و رستگارى ذاتى بشر؛ بر محور ایمان و اعتقاد قلبى به اصول توحید خالص و پیروى از برنامه مکتب عالى قرآن دور میزند که «این آیه وعده جمیلى است به مؤمنین که مایه دلگرمى آنان است، هم چنان‌که آیه قبلى وعید و تهدیدى بود به کفارى که مؤمنین را شکنجه مى‏دادند.
 ۲. اینان نه‌تنها وارد بهشت می‌شوند بلکه کلید بهشت در اختیارشان و متعلق به آنان است و به اذن خداوند صاحب‌اختیار آن خواهند بود
ولى نباید فراموش کرد که کلید اصلى این پیروزى و فوز کبیر، «ایمان و عمل صالح» است، این است سرمایه اصلى این راه و بقیه هر چه هست شاخ و برگ است.
در اینجا عمل صالح می‌تواند به معنی صبر بر فشارهای کفار برای رها کردن ایمان و اعتقاد مومنین باشد.
 ۳. بر این پایه، اگر بدن افراد پارسا درون زبانه‌های خروشان آتش سوخته شود، به مجرّد مردن روحشان وارد بوستانی از بوستان‏های بهشت خواهد شد و پیروزى و نجات و افتخارات آن‌ها به‌قدری است که از دسترس فکر ما بیرون است.

(۱۴)

۴. انسان حق مداری که برای صیانت از دین الهی، نستوه ومقاوم جهاد می‏کند هرگز شکست ندارد؛ زیرا وی بیش از دو راه در پیش رو ندارد که هر دو حق است و خیر و زیبا: یکی شهادت و دیگری پیروزی.
۵. عوض کردن دیدگاه:
ملاکتان را برخورداری از نعمات دنیوی قرار ندهید. بلکه به بهره‌مندی از نعمات آخرت توجه کنید و آن را ملاک برتری بدانید.
نتیجه اینکه: جنگ مشرکان با مؤمنان، نبرد پیوسته ای بمنظور محو دین است.
آنان اگر بتوانند همواره درصدد آن‌اند که چراغ دین را خاموش کنند و مسلمانان را با فتنه‌گری نظامی، سیاسی، اجتماعی و... از دین برگردانند؛ ولی خداوند هرگز اجازه نخواهد داد نور دین خاموش شود.
شخص باطل طلبی که برای حق زدایی می‏کوشد، هرگز پیروز نخواهد شد؛ زیرا او بیش از دو راه در پیش رو ندارد که هر دو باطل است و شر و زشت: یکی گرفتار شدن در عذاب الهی و دیگری شکست در مقابل مجاهدان مسلمان. درحالی‌که مؤمنین و مجاهدین راه خدا درهرحال پیروزند چه کشته شوند یا بکشند.
 یکی از سنت‌های الهی این است که اگر عده‌ای از مسلمانان براثر تبلیغات سوء مشرکان، از دین خدا برگردند، همه اعمال عبادی، سیاسی، خدماتی و تلاش‌های عادی آنان در دنیا و آخرت حبط و بی‌اثر می‌شود و آنان اصحاب آتش‌اند وً برای همیشه در آن می‌مانند.
همیشه اصحاب اخدودی در طول تاریخ بوده‌اند که آتش فتنه را درباره مؤمنین روشن کرده‌اند. وظیفه مومنان نیز جهادی پی گیر با آنها بوده است.

تفسیر سوره «البروج»(۱۵)

آیات 12ـ 22

دلگرمی به پیامبر و تشدید تهدید نسبت به کافران:
در بخش اول سوره، خداوند کسانی را که زنان و مردان مؤمن را در فتنه قرار می‌دهند و محیط را برای ایمان آنان ناامن می‌کنند؛ تهدید کرد و فرمود:
کسانی که از آزار زنان و مردان مؤمن دست برندارند وتوبه نکنند مورد عذاب شدید قرار خواهند گرفت.
در بخش دوم سوره؛ خداوند شکنجه گران و کافرانی را که توبه نکرده اند
و دست از شکنجه و آزار مؤمنان برنداشته اند و سعی می‌کنند این تهدیدات را توخالی و دور از واقعیت نشان دهند و با عمل و گفتار، خداوند را منکر و تهدیدات او را دروغ می خوانند؛ برای بار دوم و این بار با شدت بیشتری تهدید می‌کند و سپس نمونه‌ای برای این تهدید شدید ذکر می‌کند.
بیان آیات
۱. إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ(۱۲) إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ(۱۳) وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ(۱۴)
ذُو الْعَرْشِ المَْجِیدُ(۱۵) فَعَّالٌ لِّمَا یُرِیدُ(۱۶)
در این آیات:
۱. ابتدا خداوند را دارای «بطش شدید» و «شدیدالعقاب»  معرفی می‌کند.
۲. پس از آن به بیان پنج وصف از اوصاف خداوند بزرگ پرداخته، می‏گوید:
«او آمرزنده بندگان توبه‏ کار و دوستدار مؤمنان است»
(وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ).
«او داراى حکومت مطلقه بر عالم هستى و صاحب مجد و عظمت است»
(ذُو الْعَرْشِ الْمَجِیدُ).
«او هر کارى را اراده کند انجام مى‏دهد» (فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ).
 ۳. اوصافی که در اینجا از خداوند بیان میکند، در برابر تهدیدى است که در آیات قبل آمده بود  و این حقیقت را بیان میکند که راه بازگشت به روى گنه‌کاران باز است و خداوند در عین شدیدالعقاب بودن، غفور و ودود و رحیم و مهربان است.
وبه این ترتیب جای هیچ عذری برای کافرانی که توبه نمی‌کنند و همچنان به صف‌آرایی خود در برابر دعوت حق ادامه می‌دهند باقی نمی‌گذارد.
 ۴. وعده عذاب و رحمت را اثبات میکنند.
۵. این آیات پیامبر را با کلمه «ربک» (پروردگار تو) مخاطب قرار می‌دهد تا دلگرمی و اطمینان برای ایشان و تأکید بر حمایت خداوند از او باشد.
۶. و نیز بر شدت حتمی بودن عذاب برای کافران تأکید دارد.

تفسیر سوره «البروج»(۱۶)

إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ(۱۲)

«ای پیامبر قطعاً گرفتن پروردگارت٬ گرفتنی سخت است و تحقق عذاب کافران حتمی است».
«بطش» به معنى گرفتن توأم با قهر و قدرت، مجازات و کیفراست.
و در اینجا به معنی مؤاخذه کردن خدا بوسیله عذاب آمده است.
همراه شدن کلمه «شدید» ناراحتى و این عذاب را دو برابر اعلام میکند.
 این آیه:
 نهایت تهدید است و این نکته را می‌رساند که خداوند نسبت به کفار سختگیر است،
 هم در دنیا به بلاهای گوناگون آن‌ها را می‌گیرد؛ مثل قوم نوح و هود و صالح و ابراهیم و لوط و شعیب و قوم ابرهه و امثال آن‌ها که در بسیارى از آیات شرح حالشان را بیان فرموده است. و هم در هنگام قبض روح آن‌ها و هم در قیامت، به آنها سخت میگیرد.
وهمچنین در این آیه به پیامبرش وعده می‌دهد؛ این گروهى که در راه رسالت و پیروی مردم از تو مانع ایجاد میکنند و در جوامع اسلامى فتنه‌انگیزی می‌کنند و یا محیط را ازنظر روانی و جسمی برای آنان ناامن می‌کنند، مورد ضربات و عذاب شدید خداوند قرار خواهند گرفت و شدت و هلاکت این «گرفتن پروردگار»، خارج از حد تصور است.
*در این آیه تأکید زیادی بر «بطش» خداوند وجود دارد:
ای پیامبر! حتماً حتماً پروردگارت به‌شدت هرچه‌تمام‌تر کفار را خواهد گرفت.
بنابراین قرآن مجید می‏خواهد آن‌ها را با نهایت قاطعیت تهدید به مجازات کند .
ان شاءالله ادامه آیات را در شماره بعد توضیح خواهیم داد.

تفسیر سوره «البروج»(۱۷)

 إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَیُعِیدُ(۱۳)

هم اوست که [آفرینش را] آغاز مى ‏کند و بازمى‏ گرداند.
نکاتی که از آیه «ِانَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ» دریافت میشود:
اول اینکه:
* خداوند آغازگر آفرینش بدون ابزار و مصالح است و هر چه را بخواهد ایجاد میکند، بدون اینکه از چیزى و یا کسى غیر از خودش کمک بگیرد.
* چون توانایی به وجود آوردن موجودات را برای بار اول دارد پس برای بار دوم  و پس از فوت و از بین رفتن نیز می‌تواند هر چیزى را به همان شکل که قبل از فوت داشت بر‏گرداند.
دوم اینکه:
* هیچ‌کس و هیچ‌چیز نمی‌تواند خداوند را در کاری که اراده ‏اش را کرده باشد جلوگیری کند
*و هیچ‌چیزی که فوت‌شده و از بین رفته براى او فوت‌شده و از بین رفته نیست.
 سوم اینکه:
*حدود هر چیزى به دست خداوند است، اگر بخواهد محدود میکند،
پس اوست که عذاب‌ها و شکنجه‏ هاى دنیا را با مرگ محدود کرده و پایان داده است
و او می‏تواند در آخرت این حد را بردارد و انسان دوزخی تا ابد شکنجه ببیند و هر چه آرزوى مرگ کند بدان نرسد.
*پس هیچ‌کس نمی‏تواند از «بطش» و گرفتن به شدت خداوند جلوگیرى کند و کسى نیست که مانع اجرای حکم اوشود

بر این اساس
۱. همه موجودات به سبب قدرت و تصرف دائمى خداوند، میتوانند پیوسته از نیستی هست میشوند و دوباره ناچیز و نیست می‌شوند؛
 از ناتوانى توان ‌یابند و دوباره ناتوان گردند
 و بدون اراده و دخالت خود، همواره از صورتى به صورتی در‌آیند.
۲. خلقت در نظام دنیا بر اساس تغییر و زوال بناشده است و در این دنیا همه‌چیز ناپایدار و از بین رفتنی است ولى در عالم قیامت بازگشت بر اساس ابدیت و غیرقابل‌ زوال خواهد بود و برای همیشه باقی است؛ و از بین رفتنی نیست.
۳. به دلیل همین ابدی بودن و از بین نرفتن در عالم قیامت است که هرگز انسان کافر به‌وسیله شعله آتشین فانى و نابود نخواهد شد بلکه فقط، صورت و هیئت ترکیبی او تغییر خواهد یافت.
همان‌طور که در این دنیا فلزات براثر گداخته و ذوب شدن از بین نخواهند رفت بلکه فقط از شکلی به شکل دیگر درمی‌آیند و می‌توانند باز گداخته و ذوب شوند.

تفسیر سوره «البروج»(۱۸)

چرا خداوند کفار و شکنجه گران را تهدید می‌کند و تهدیداتش را نیز عملیاتی می‌کند؟

چون: مؤمنان عزیز کرده‌های او هستند. آیا از حمایت آنان دست برمی‌دارد و رهایشان می‌کند تا کافران هر چه خواستند بکنند؟
آیا از حمایت مؤمنان در برابر ظلم و تجاوز کافران، ناتوان است؟
 هرگز زیرا:
وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ(۱۴)
اوست که آمرزنده مؤمنان و دوستدار آنان است و با آنان مهربان است.
 چون خداوند نسبت به مؤمنان غفور است و غیرت دارد، نسبت به کافران بطش شدید دارد.
 همچنان که اگر آن‌ها نیز توبه کنند، نسبت به آنان غفور خواهد بود.
  هم چنان‌که بطش در مورد ستمکاران سرکش، شدید و بی محابا می‌باشد، اما نسبت به کسانی که به او روی‌آورند و درراه رضاى او قدم میگذارند، بسیار باگذشت است. به کارشان می‌رسد و دردشان را درمان میبخشد و خاطرشان را تسلى می‌دهد و در میان سختی‌ها و رنج‌ها امیدوارشان نگه می‌دارد و به پاداش نیکشان می‌رساند.
 خداوند قادر است هم به تهدیداتش عمل کند و هم توبه پذیر و مهربان باشد
چون:
ذُو الْعَرْشِ المَْجِیدُ(۱۵)
صاحب عرش و ارجمند و باعظمت است، حکومت مجید و فراگیرنده در دست او است
 منظور از کلمه «عرش» که در لغت به معناى تخت سلطنت است، مقام مالکیت خداوند است یعنی اینکه همه عالم مملکت خداوند و در مالکیت اوست و هر حکمی را که بخواهد اجرا میکند.
  کلمه «مجید» از مجد است که به معناى گسترش در بزرگواری و بزرگی و عظمت معنوی است و از صفات مخصوص خداوند است.
 مجید به معناى کریم نیز هست و کریم به کسى گویند که خوان و سفره ه‏اى گسترده داشته باشد و خیرش براى مردم بسیار باشد.
وصف قرآن به «مجید» هم به لحاظ دربرداشتن مکارم و خیر دنیا و آخرت است.

تفسیر سوره «البروج»(۱۹)
چون خداوند حاکم مطلق هستی است و به همه آفریده‌هایش علم دارد پس: فَعَّالٌ لِّمَا یُرِیدُ(۱۶) است
 هر کاری را بخواهد، به‌طور کامل انجام می‌دهد.
 او هر چه بخواهد میکند و چیزى نیست که او را از آنچه اراده کرده منصرف سازد،
 نه دچار کسالت و خستگى می‌شود و نه اراده ‏اش تبدیل به اراده ‏اى دیگر می‌گردد و نه از اراده ‏اش صرف‌نظر می‌کند، و نه کسى می‌تواند جلو نفوذ اراده ‏اش را بگیرد.
  پس او می‏تواند به کسانى که مؤمنین را شکنجه می‏دهند وعده آتش دوزخ بدهد.
 و به کسانى که ایمان آورده و عمل صالح می‏کنند وعده بهشت بدهد؛
براى اینکه او هم ذو العرش است (مالک همه ممالک است)
و هم مجید است (بزرگ و بزرگوار است)  و او خلف وعده نمیکند، چون «فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ» است. (هر کاری بخواهد میتواند انجام بدهد)
خلف وعده در جایی معنا پیدا میکند که قدرت بر انجام کاری کم باشد و یا در راه انجام آن مانعی ایجاد شود که اینها در مورد خداوند صدق نمیکند.
اما چرا خداوند می‌تواند هر کاری خواست انجام بدهد؟
اعمالی که از روی اختیار از انسان سر میزند احتیاج به مقدماتی دارد از قبیل تصمیم، ایجاد مقدمات کار، آماده بودن شرایط، همکاری احتمالی دیگران، تلاش و حرکت عضلات و ... اگر هرکدام از این مقدمات آماده نبود از این انسان مختار هیچ کاری ساخته نیست.
 اما افعال الهى احتیاج به مقدمات ندارد همین‌که صلاح در ایجاد چیزی باشد بوجود می آید. خداوند بدون ابزار و مصالح خلق میکند.
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» هنگامی‌که خداوند اراده‌اش به ایجاد چیزی تعلق گرفت ایجاد می‌شود و حتی نیاز به کلمه «کُن» «باش» هم ندارد.
 چیزى از قدرت او بیرون نیست. مثل ما نیست‏ که بسیاری کارها را اراده می‌کنیم ولی انجام آن از قدرتمان خارج است.
 پس حکومت جهان هستى از آن او است،  و هر چه اراده کند انجام می‏گیرد.

تفسیر سوره «البروج»(۲۰)

خداوند در این سوره بعد از تهدید شدید کفار و بیان صفات خداوند و دلیل قدرت او؛ در ادامه آیات برای عبرت گیری و انذار کافران و کسانی که توبه نکرده‌اند، دو نمونه از بطش شدید خداوند را بیان می‌کند و به ریشه‌یابی علت اصلی مخالفت و صف‌آرایی در برابر دین حق می‌پردازد:
ابتدا نمونه ای از کسانی که به بطش شدید خداوند گرفتار شده اند:
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ(۱۷)
آیا داستان آن لشکریان به تو رسیده است؟
یعنی به‌یقین داستان کسانى که قواى خود را در برابر پیامبران بسیج کردند به تو رسیده است. آنان که گمان می‌کردند میتوانند در مقابل قدرت خدا عرض‌اندام کنند.
این آیه شاهد تاریخى براى عذاب کافران و مکذبان و در رابطه‏ با اثبات بطش شدید و فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ بودن خداوند است.
  فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ(۱۸)
نمونه آشکار و نزدیک آن‌ها فرعون و ثمود است چگونه آن‌ها قدرت خود را براى نابود کردن پیامبران و خاموش نمودن دعوت آن‌ها بکار بردند؟ لشکریان عظیمى که در برابر پیامبران الهى صف‏ آرایى کردند و به مبارزه برخاستند.
جریان لشکر انبوه فرعون را شنیده ‏اى که در اثر مبارزه با ساحت پروردگار و تکذیب دعوت موسى به عذاب گرفتار شد و نیز داستان قوم ثمود را شنیده‌ای؟
همان‌ها که بعضى شرق و غرب جهان را زیر سلطه خود قراردادند و بعضى دل کوه‏ها را شکافتند و سنگ‌های عظیم آن را برکندند و از آن خانه ‏ها و قصرهاى عظیم ساختند و کسى را یاراى مقابله با آن‌ها نبود؟
عاقبتشان چه شد؟
امواج نیل، فرعون و لشکرش را در کام خود فرو بلعید و باد سرد و کوبنده، قوم ثمود را همچون پر کاه از مقابل خود برمی‏داشت و بعد از مدتى جسم بی ‏جانشان را بر صفحه زمین می ‏افکند!
آیا شنیده ای که پیامبران چگونه پایدارى و صبر کردند؟
چگونه خداوند قواى خود را بر آن کافران فرود آورد و نابودشان کرد؟
در حقیقت سراسر جهان و موجودات آن؛ قوا و سپاهیان خداوندند که با همه جمال و لطافت و رحمتى که دارند، گاه به‌صورت خشمناکى درمی‌آیند و دست انتقام خدا می‌شوند.
پس تو اى پیامبر که خبر این داستان‌ها را شنیده ‏اى؛ همراه با پیروان خود، باید صبر کنید و امیدوار باشید تا سپاهیان و امداد خداوند برسند، تا مشرکان بدانند کارى از آن‌ها ساخته نیست.
در جایى که خدا از آن لشکرهاى عظیم و قدرتمند چنین انتقام گرفت؛ وضع کسانى که از آن‌ها ضعیف‏تر و ناتوان‌ترند روشن است، هرچند ضعیف و قوى در برابر قدرت او یکسان است.
 انتخاب قوم «فرعون» و «ثمود» از میان‏ همه اقوام پیشین به‌عنوان دو نمونه از اقوام سرکش به خاطر این است که هر دو درنهایت قدرت بودند، یکى مربوط به گذشته‏ هاى دور است (قوم ثمود) و دیگرى به گذشته نزدیک‌تر (قوم فرعون) بعلاوه اقوام عرب بانام آن‌ها آشنا بودند و از تاریخشان اجمالاً خبر داشتند.
 آیا کافران از عاقبت گذشتگان عبرت میگیرند؟
آیات بعد این را توضیح میدهند. با ما باشید.

تفسیر سوره «البروج»(۲۱)

 اذامه تفسیر آیه ۱۸:
 فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ


قرآن کریم درباره  فرعون که یک نفر بود و ثمود که یک قوم بودند، باوجود داشتن اختلاف فراوان در اوضاع‌واحوال، به یک‌شکل سخن گفته است، زیرا سنت خدا برای همه یکی است وفرقی نمی‌کند چه یک قوم با خدا به جنگ برخیزند و چه یک فرد و چه یک گروه همه در برابر قدرت و حاکمیت خداوند یکسان هستند و نمی‌توانند او را عاجز کنند.
و این سنت خداوند است که کسانی را که مانع راه هدایت شوند عقوبت می‌کند. هرچند به قدرت ظاهری خود اطمینان داشته باشند.
 خداوند این چنین  نمونه‌هایی را برای عبرت گیری کافران بیان می‌کند؛ اما افسوس که از این حوادث و یادآوری‌ها عبرت نمی‌گیرند:
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی تَکْذِیبٍ(۱۹)
بلکه کسانى که کافر شدند در تکذیب همیشگی هستند.
 ای پیامبر! سیره اینان تکذیب است. عادت کرده‌اند هر چه قرآن گفت و تو یادآوری کردی، تکذیب کنند و دروغ بخوانند.
نه اینکه در کلام وحی مشکلی وجود داشته باشد، بلکه این دل بیمار آنهاست که از سخن حق گریزان است.
اینان نه به پیغمبرى معتقد هستند و نه دینی را قبول دارند. تذکر و یادآورى سرگذشت و هلاکت اقوام گذشته در دل‌های تیره آنان اثرى نخواهد گذارد، اینان به عناد و تکذیب خود ادامه می‌دهند.
 اینان در کفر خود ثابت هستند و نمی‌خواهند خود را تغییر دهند، بااینکه می‌دانند فرعون و ثمود با آن‌همه قدرت و نیرو نابود شدند، بازهم دست از تکذیب تو و قرآن برنمی‌دارند. درصورتی‌که قدرت این کفار باقدرت فرعون و ثمود قابل قیاس نیست.
البته چنان نیست که نشانه ‏هاى حق بر کسى مخفى و پنهان باشد، لجاجت و عناد اجازه نمی‏دهد که بعضى راه را پیدا کنند و در طریق حق گام بگذارند.
برای چنین انسان‌هایی بیرون آمدن از پیله دروغى که برگرد خود تنیده‌اند، امکان‏ پذیر نیست و به همین دلیل با وجود همه عبرت‌ها و موعظه‏ ها، خود را ایمن تصور می‏کنند، حتى اگر برای عبرت عذابى باشد که ریشه فرعون و ثمود را برکند.
اما آیا تکذیب کردن دین و عذاب، سودى براىشان دارد؟
آیا این تکدیب مانع میشود از آن‌که به کیفر اعمالشان برسند؟
آیا خداوند را که مجازات کننده  آنهاست میتواند بفریبد تا از مجازات کردن آنان منصرف شود؟
هرگز ...؛ چون انسان در فرجام، روزی را خواهد دید که با پروردگار خویش روبه‌رو شده است، خدائی که علم و قدرت او بر همه چیز احاطه دارد....

تفسیر سوره «البروج»(۲۲)

اینکه کافران عذاب را تکذیب بکنند یا نه فرقی نمی‌کند چون خداوند بر آن‌ها احاطه دارد و به همه احوالاتشان آگاه است.
 وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ(۲۰)
و خدا از هر سو بر آنان احاطه دارد پس نمی‌توانند از حیطه قدرت او خارج شوند.
کفار و مشرکین بدانند که از تحت قدرت الهى بیرون نیستند تمام جزئیات اعمال آن‌ها و اقوال آن‌ها و خیالات آن‌ها و ظلم‌های آن‌ها در دفتر الهى ثبت است و جزاى آن‌ها را خواهند دید؛
هم در دنیا به بلاهای دنیوى از قتل و ذلت و فقر و سایر عقوبات گرفتار می‌شوند و هم در آخرت عذاب‌های گوناگون.
 و خداى تعالى احاطه دارد و آن‌ها را خواهد گرفت و به سخت‌ترین حالات و از همه طرف، راه را بر آن‌ها خواهد بست، بگونه ای که هیچ راه فراری ندارند.
پس باید بترسند و دست از کفر و شرک و ضلالت و ظلم و معصیت بردارند و به ایمان و اعمال صالح رو بیاورند و تا راه بر آن‌ها بسته نشده و خود را نجات دهند.
اما هیهات، هیهات، قلبى که سیاه شده و قساوت گرفته و سال‌های دراز در شرک و کفر زیست کرده کجا متنبه می‌شود و به خود می‌آید؟
  وقتی قرآن می‌گوید: خدا محیط به آنان و ناظر اعمالشان است، اشاره است به اینکه کفار نمیتوانند با کفر خود خدا را عاجز سازند؛ قدرت و نیروى پروردگارى به نحوی بر آنان احاطه دارد که کاملاً از احوال آن‌ها آگاه است و آن‌ها در قبضه قدرت اویند و امکان فرار و ناتوان ساختن خدا برایشان وجود ندارد [مانند کسى که در محاصره قرار میگیرد]؛ و ممکن نیست بتوانند از کیفر کردارشان رهایی یابند.
 و اگر خدا به آن‌ها مهلت میدهد نه به خاطر عجز و ناتوانى اوست و اگر آن‌ها را سریعاً مجازات نمیکند نه به خاطر این است که از قلمرو قدرتش بیرون‌اند.
خدا در همه‌جا و در همه حال ناظر بر آنان است و کوچک‌ترین عملشان از دید او پنهان نیست و به همین دلیل است که بر همه‌چیز شاهد است و هرگز چیزی را فراموش‌ نمی کند.
 
تفسیر سوره «البروج»(۲۳)

ای پیامبر: علت اینکه گفتیم موعظه و حجت به دردشان نمیخورد، فقط اصرارشان  بر تکذیب نیست، بلکه مسئله اصلی، ریشه تکذیب آنان است. زیرا این کفار قرآن را از ناحیه خدا نمیدانند.
مشکل اینان تکذیب قرآن است، اینان تحمل آیات قرآن را ندارند و حال‌آنکه قرآن تکذیب کردنی نیست، زیرا:
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ.(۲۱) فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ(۲۲)
قرآن کتابى است خواندنى و داراى معانى والا و باعظمت و ارجمند که در لوح محفوظ بوده، لوحى که از دستبرد کذب و باطل و شیطان‌ها محفوظ است.
 بنابراین ای پیامبر! اگر نسبت‌های ناروا به تو می‏دهند و شاعر و ساحر و کاهن و مجنونت میخوانند، هرگز غمگین مباش، تکیه‏ گاه تو محکم، راهت روشن و پشتیبانت قدرتمند و توانا است.
ای پیامبر! بدان، مشکل از اینان است که همواره در تکذیب هستند نه اینکه در قرآن مجید مشکلی باشد که قرآن در لوح محفوظ است و کذب در آن راه ندارد؛ و اینان با تکذیب خود به‌جایی نمی‌رسند.
قرآن مجید قدرتمند و پایدار است، هر چه آن‌ها در اندیشه محدود خود قرآن را شعر و سحر و کهانت و از میان رفتنى  بدانند ودر برابر آن مقاومت کنند،
در قدرت و پایدارى قرآن اثری ندارد. چون قرآن ، برتر از اندیشه ‏هاست و فرمانش نافذ و نیرومند است و پیش می‌رود؛ و موانع را از سر راه خود برمی‌دارد.
لوح محفوظ همان صفحه علم خداوند است که شرق و غرب عالم را فراگرفته و از هرگونه دگرگونى و تحریف مصون و محفوظ است.
آرى قرآن از علم بی پایان حق سرچشمه گرفته، و زائیده فکر بشر نیست. القائات شیاطین نیز نمیتوانند در آن تأثیری بگذارد.
 محتوای قرآن این مطلب را اثبات میکند. دست نااهلان و شیاطین هرگز به آن نمی ‏رسد و از هرگونه تغییر و تبدیل محفوظ است (فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ).
تلاش آن‌ها برای از بین بردن قرآن و مفاهیم ارزشمند و جان‌بخش آن بی‌فایده است و تکذیب آنان هیچ تأثیری بر عظمت ساحت کبریایی آن ندارد.
 ‏
تفسیر سوره «البروج»(۲۴)

آنچه باید ازاین سوره بیاموزیم:


سوره بروج در شرایطی بر پیامبر نازل شد که فشار زیادی از سوی جامعه کفر  بر مؤمنان وارد می‌شد و مشرکین مسلمانان را در میان دوراهی انتخاب قرار داده بودند که یا ایمان و پیامبر و قرآن را همراه با شکنجه انتخاب کنند؛ یا زندگی همراه با آسودگی، اما ‌دور از خدا و پیامبر و قرآن را برگزینند.
  در این زمان، هنوز مؤمنان از زن و مرد تعدادشان اندک بود و توانایی مقابله با فشارهای سخت و دشوار را نداشتند. این وضعیت به پیامبر بزرگ و مهربان فشار فراوانی وارد میکرد.
در این سوره خداوند برای عبرت گیری، داستان اصحاب اخدود را بیان میکند و دو سنت تغییرناپذیر خود را در رابطه با مؤمنین و مشرکین بیان می نماید.
آنچه لازم است به آن توجه کنیم این است که در دوران ما نیز أین سنت ها کاربرد دارد زیرا سنت های الهی اختصاص به زمان و مکان خاصی ندارد و به جامعه خاصی نیز محدود نمی‌شود.
اکنون نیز مؤمنان زیادی در سراسر جهان وجود دارند که فقط به جرم ایمان مورد شکنجه و آزار و حتی سوزانده شدن قرار می‌گیرند.
هنوز کافران بسیاری در جهان وجود دارند که در مقابل دین خداوند صف‌آرایی می‌کنند.
 بهره گیری از این سوره در دنیای امروز ما، نه‌تنها کمرنگ نشده، بلکه وسیع‌تر نیز شده است.
ماهمچنان شاهد فشار جامعه جهانی علیه زنان و مردان مسلمان هستیم و سنت خداوند در مورد عذاب کافران و حمایت از دین و شخصیت مؤمنان و پاداش آن‌ها همچنان به قوت خود باقی است.
مؤمنان نیز باید از این سوره درس استقامت و پایداری درراه احیای دین حق را دریافت داشته و میدان را برای دنیاخواهی و ستمگری و بی‌دینی دشمنان  خالی نکنند و بدانند خداوند که قدرت مطلق جهان هستی است، هرگز اجازه از بین رفتن دین حق را نخواهد داد. با این قید که یاری خداوند بستگی به میزان استقامت و پایداری زنان و مردان مؤمن و ایثار و فداکاری آنان در راه ایمان و عقیده دارد.
پایان تفسیر سوره «البروج»

تفسیر سوره «الطارق»(۱)
بسم الله الرحمن الرحیم

نگاه اجمالی به سوره:
این سوره ۱۷ آیه دارد و از سوره هایی است که در مکه مکرمه نازل شده است و در دو بخش به هدایت انسان و درمان درد بزرگ او می پردازد.
این درد بزرگی است که انسان نسبت به معاد و چگونگی بازگشت خود به جهان دیگر، دچار تردید باشد.
 کسانی هم هستند که سعی میکنند با ایجاد تردید نسبت به معاد، افکار جامعه را مسموم و آکنده از شبهه سازند و توجیهی برای فرار خود از بار مسئولیت اعمال و رفتارهای شخصی و اجتماعی خویش پیدا کنند.
اینان کسانی هستند که در انجام رسالت پیامبران مانع و خلل ایجاد میکنند و سد راه مردم در گرایش به راه و رسم انبیاء الهی میگردند.
این افراد شبهاتی را در مورد امکان نداشتن معاد و قیامت مطرح میکنند؛ مثل اینکه:  
برای برپایی قیامت و رسیدگی به اعمال انسانها، باید تمام رفتارهای نیک و بد آنها حفظ گردد؛ ولی چه کسی و با کدام قدرت می تواند  اعمال و رفتار و اعتقادات همه انسانها در قرون گذشته را که مرده و نابود شده اند و کارهایشان به دست فراموشی سپرده شده است را حفظ کند تا به آنها رسیدگی شود؟
 دیگر اینکه: 
چه کسی این قدرت را دارد و چگونه ممکن است تمام انسانهایی که در هزاران سال گذشته مرده و نابود و پوسیده شده اند را دوباره برای حسابرسی زنده کند؟
در چنین شرایطی و برای پاسخ به این افکار، خداوند سوره مبارک طارق را بر پیامبر خود نازل فرمود.
ویژگیهای سوره طارق:
این سوره نیز همچون بسیارى دیگر از سوره ‏هاى جزء آخر قرآن، با سوگندهاى زیبا و اندیشه بر انگیز آغاز می‏شود، سوگندهایى که مقدمه‏ اى هستند براى بیان یک واقعیت بزرگ و برطرف کردن تردید و ابهام و شبهه در جامعه.
بخش اول این سوره به قدرت خدا نسبت به بازگرداندن انسان برای رسیدگی به اعمالش می پردازد و به این منظور انسان را به آفرینش اولیه و نخستینش توجه میدهد که چگونه و از چه چیز آفریده شده است و او را نسبت به معاد انذار میدهد.
دربخش دوم نیز درباره کید کافران برای مقابله با قرآن سخن میگوید و سوره را با تهدید کفار و قاطعیت قرآن در آنچه میگوید، پایان میدهد.

تفسیر سوره «الطارق»(۲)

 شرح آیات: بخش اول: آیات ۱ تا ۱۰

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ‏
وَ السَّمَاءِ وَ الطَّارِقِ(۱)
وَ مَا أَدْرَئکَ مَا الطَّارِقُ(۲)

قسم به آسمان و طارق آن.
و چگونه توانی طارق آسمان را بدانی؟
 سوره با سوگند به آسمان و طارق آغاز میشود.
سوگند برای تأکید بر موضوعی مهم و یا برطرف کردن تردید و ایجاد باورپذیری نسبت به آن است.
  سوگندهای خداوند همیشه متناسب با موضوعی است که به خاطرش سوگند یاد میکند. مثلا اگر به آسمان سوگند میخورد حتماٌ آسمان و آن موضوعی که برایش قسم خورده شباهتی به هم دارند.
وَ السَّمَاءِ وَ الطَّارِقِ
سوگند به آسمان و سوگند به طارق.
با سوگند این سوره، اولین سؤالی که به ذهن مخاطب می آید این است که این «طارق» چیست؟
واژه طارق در چند مورد استفاده میشود که معنی همه آنها هم در واقع یکی است:
۱. به کسی که شب وارد بر منزلی میشد طارق میگفتند
سابقا که زنگها برقی نبود روی در خانه ها چیزی بود که به آن کوبه میگفتند و برای اینکه کسانی که در خانه هستند بفهمند کسی پشت در است این کوبه را به صدا در میآوردند از آنجا که معمولا روزها در خانه ها باز بود و شبها آن را می بستند، طارق به کسی میگفتند که شب وارد بر منزلی شود و در آن را بکوبد.
پس وقتی میگفتند طارق منظورشان آینده و وارد شونده و کوبنده در شب بود.
 ۲. بتدریج هر چیزى را که شب ظاهر میشد، «طارق» میگفتد، مانند ستارگان که در شب پیدا میشوند.
۳. به  راه نیز طریق میگویند به همین دلیل که رونده با پا بدان میکوبد و صداى پایش به گوشها مى ‏رسد. ولى آرام آرام این کلمه در پیمودن راه استفاده شد و به راه طریق گفته شد. و کسی را که در طریق راه می پیماید طارق خطاب کردند.
در اینجاخداوند آسمان را راه و طریق معرفی میکند و از طارقی نام میبرد که در آن راه می پیماید و ظاهر میشود، ولی آن طارق چیست؟
 آن چیزی که گویی حرکت میکند و شب ها در آسمان را میکوبد و وارد فضای آسمان میشود چیست؟

تفسیر سوره «الطارق»(۳)

 در آیات ۲ و ۳ این سوره، ابتدا به عظمت و بزرگی شأن «طارق»، اشاره میکند و با سؤالی که تعجب شنونده را برمی انگیزد، می پرسد:
وَ مَا أَدْرَئکَ مَا الطَّارِقُ(۲) و چه چیز تو را آگاه کرده است که حرکت کننده در مسیر آسمان چیست؟
«طارق» آنقدر بزرگ و باعظمت است که با اندیشه های عادی نمیتوان آن را درک کرد.
سپس در آیه سوم توضیح میدهد که منظور از طارق چیست:
النَّجْمُ الثَّاقِبُ(۳) طارق، ستاره نفوذ کننده است.
کلمه"ثاقب" به معناى فرورفتن و نفوذ چیزى در چیز دیگر است. و نجم یا ستاره به این دلیل ثاقب است که به واسطه تیرهاى نوری خود پرده‏ هاى ظلمت و تاریکى را سوراخ میکند.
 پس مقصود از طارق ستاره است؛ یعنی سوگند به ستاره ای که در شب راه می پیماید و طلوع میکند. و با نورش در تاریکی نفوذ کرده، آن را سوراخ میکند.
 پس بر طبق آیات قرآن طارق چند خصوصیت دارد:
*حرکتکننده و راهپیما در آسمان است و آسمان راه و طریق اوست
*دارای بزرگی و عظمت است در حدی که خداوند به آن سوگند یاد میکند
*ستاره ای است که بوسیله نور و درخشندگی خود خاصیت نفوذکننده و سوراخ کنندگی دارد.
در شماره های بعد در این مورد توضیح بیشتری میدهیم.
این سوگندها برای بیان کدام موضوع مهم است؟
إِن کلُ‏ُّ نَفْسٍ لمَّا عَلَیهَْا حَافِظٌ (۴) هیچ کس نیست مگر اینکه نگهبانی بر او گمارده شده است تا او حفظ کند. این آیه همان مسئله اصلی است که به خاطرش سوگند یاد شد.
این آیه نشان میدهد که شبهه ای در این زمینه وجود داشته که خداوند با سوگند، بر حتمی بودن آن تأکید کرده است: یعنی تردید و شبهه و ابهام در چگونگی بازگرداندن انسان پس از مرگ و نابودی.
 عده ای سؤال میکنند چگونه میتوان انسانی را که سالها از مرگش میگذرد و بدنش پوسیده شده و هر ذره اش در جایی پراکنده شده است، دوباره زنده کرد و به حساب اعمالش رسیدگی کرد؟ چگونه خداوند چنین قدرتی دارد؟
و این شبهه را مطرح میکنند که اگر خدا بخواهد انسان را پس از مرگ بازگرداند و به اعمالش رسیدگی کند، باید بتواند همه افکار و گرایشها و افعالشان را حفظ کند
 چگونه ممکن است که همه انسانها با عقاید و علایق و رفتارهایشان در روز قیامت بازگردند و جزا داده شوند؟
 و بعد هم خودشان این چنین نتیجه میگیرند؛ پس اکنون که:
حفظ انسان و اعمال او ممکن نیست، موضوع بازگرداندن آدمی در روز قیامت برای محاسبه و جزا، منتفی خواهد بود.
 و این چنین سعی می کنند که موضوع قیامت و حسابرسی را باطل و دروغ نشان دهند.

تفسیر سوره «الطارق»(۴)

در آیات قبل به تردید و سؤال منکران قیامت پرداخته شد که می پرسند:
خداوند چگونه انسان و اعمال او را حفظ میکند؟
در پاسخ به این سؤال؛ خداوند با بیانی قاطع، وجود نگهبان برای حفظ انسان و اعمال او را مطرح میکند.
إِن کلُ‏ُّ نَفْسٍ لمَّا عَلَیهَْا حَافِظٌ
هیچ کس نیست مگر اینکه نگهبانی بر او گمارده شده است تا او حفظ کند.
خداوند به آسمان بیکران سوگند یاد میکند که بر هر نفسی حافظی گماشته است تا او را حفظ کند
پس آنچه انسان را با همه عقاید وگرایشها و عملکردهایش حفظ میکند تا در روز قیامت برای حسابرسی بازگرداند «یک نگهبان» است.
  خداوند به وسیله این نگهبان، نفس انسان را با تمامی حالات و گرایشها و آثاری که از عملکردش در نفس او ایجاد شده است حفظ میکند.
 توضیح اینکه: شخصیت انسان ساخته شده بوسیله اعمال اوست و با بدن او فرق میکند. خداوند متعال ملائکه ای دارد که نفس و حقیقت جان و منِ واقعی آدمی را با تمامی اعمالش از بدن تحویل میگیرند و بعد هم این حقیقت محفوظ است و از بین نمیرود و با مردن نابود و فاسد نمى‏ شود، تا روزى که خداى سبحان بدنها را دوباره زنده کند، در آن روز جانها به کالبدها برگشته و دوباره همان انسان قبلی خواهد شد، آن گاه بر اعمالش جزا داده خواهد شد.
اِن کلُ‏ُّ نَفْسٍ لمَّا عَلَیهَْا حَافِظٌ
 داستان زندگی انسان، درست مانند این است که در آغاز زندگی، بذری به شما بدهند تا آن را پرورش دهید و در زمان مقرر بخواهند از شما تحویل بگیرند.
 در هنگام تحویل گرفتن، دیگر بذر تحویل نمیگیرند بلکه شما آن را با پرورش به یک گیاه تبدیل کرده اید، ولی زیبایی و تازگی و میزان ثمر دهی این گیاه به نوع نگهداری و پرورش شما بستگی دارد اگر بذر را در خاک مناسب قرار داده باشید و به مقدار لازم آب و مواد لازم و نور در اختیارش گذاشته باشید، رشد خوب و کاملی خواهد داشت و گرنه آن بذر می تواند یک گیاه یا نهال و یا گل پژمرده و یا خار باشد. در پایان زندگی، همان را  از شما تحویل میگیرند و همان را برایتان حفظ میکنند.
این گیاه که قبلا فقط یک بذر بود، ساخته شده و حاصل زحمات و نوع نگهداری خود شماست.
انسان شخصیت و روانش را نیز به همین گونه با افکار و عقاید و اعمالش میسازد و رشد میدهد و در هنگام مرگ آن را تحویل آن نگهبان میدهد تا برایش حفظ کند.
خوب این نگهبان که قرآن از آن سخن میگوید چه ربط و تناسبی با آسمان و رونده در آن دارد؟
 به عبارت دیگر در سوگند به آسمان و طارق چه تناسبی با نگهبان روح انسان وجود دارد که ما باید آن را درک کنیم و از آن به معاد ایمان بیاوریم؟

تفسیر سوره «الطارق»(۵)
چرا خداوند به «طارق» سوگند یاد کرده و تناسبش با سوره چیست؟
 میان سوگندهاى ابتدای این سوره، با مسأله مراقبت فرشتگان از اعمال آدمى رابطه زنده ‏ای وجود دارد. ابتدا باید بدانیم مصداق این ستاره نفوذ کننده‌ای​(طارق) که خداوند از آن نام میبرد چیست؟
آنچه از خود آیات، استفاده میشود این است که:
۱. طارق یک ستاره معمولی نیست چون به آن قسم یاد شده، پس میتواند اشاره به ستارگان خاص و برجسته و پرنوری باشد که هنگام غروب در آسمان ظاهر میشوند؛ در یک مدار خاص و منظم حرکت میکنند و در شب با نور خود تاریکی را میشکافند؛ طلوعی دارند و غروبی، گاهی دیده میشوند و گاهی در نور روز دیده نمیشوند.
 ۲. همچنین طارق میتواند اشاره به سیستم حفاظتی آسمان باشد. در سوره مبارک «صافات» خداوند یک نوع سیستم حفاظتی را  بیان میکند که کارش حفظ آسمان از ورود و نفوذ شیاطین است و می فرماید:
 ما آسمان را از هر شیطان خبیث و عارى از خیر حفظ کردیم، و حتى از اینکه سخنان ساکنین آسمان را بشنوند، منعشان نمودیم، و به همین منظور از هر طرف بوسیله «شهاب ثاقب»  تیرباران مى‏ شوند در حالى که مطرود و رانده شده هستند.
 شیطانها با نیرنگهاى خود سعی میکنند حق را به صورت باطل جلوه دهند، و یا باطل را به صورت حق درآورند، و ملائکه اجازه این کار را به آنان نمیدهند و با نورى از ملکوت که شیطانها تاب تحمل آن را ندارند، دورشان مى ‏سازند و حق را آشکار میکنند.
شاید این نگهبان آسمان، همان طارق باشد که در این سوره به آن سوگند میخورد.
پس منظور نهائی آیات اولیه این سوره چنین میشود که:
سوگند به آسمان و سوگند به طارق که ستارگان را در آسمان حفظ میکند؛ اعمال شما نیز بوسیله مراقبین الهی، نظارت و حفظ میشود.
شما خیال میکنید وقتی از دنیا رفتید، نیست و نابود می شوید و طلوع دوباره ای ندارید؟ اشتباه میکنید همان طور که آن ستاره غروب میکند و پنهان میشود ولی معدوم نمیشود و دوباره طلوع میکند؛ شما نیز پس از مرگ دوباره زنده میشوید.
و همانگونه که آسمان و نظام عظیم کیهانی از شر شیاطین و نفوذ آنان حفظ میشود؛ انسان هم که ذره ناچیزی بیش نیست حافظ و نگهبانی دارد که اعمالش را حفظ میکند.
در این سوره به یک شبهه دیگر انسان نیز پاسخ داده میشود: چگونه جسم انسانها که پوسیده و از بین رفته است میتواند برای حسابرسی قیامت بازآفرینی شود؟ و چه کسی چنین قدرتی دارد؟

تفسیر سوره «الطارق»(۶)

ای کسی که نسبت به بازگشت و بازآفرینی جسم انسان در روز قیامت تردید داری و یا سعی میکنی تردید ایجاد کنی، اگر باور نداری به آفرینش اولیه خودت دقت کن ببین از چه چیزی و چگونه ایجاد شده ای؟
فَلْیَنظُرِ الْانسَانُ مِمَّ خُلِقَ(۵) پس انسان باید بنگرد از چه چیزی آفریده شده است.
خُلِقَ مِن مَّاءٍ دَافِقٍ(۶) او از آبی جهنده آفریده شده است.
یخَْرُجُ مِن بَینْ‏ِ الصُّلْبِ وَ الترَّائبِ(۷) آبی که از میان پشت و استخوانهای سینه بیرون میآید.
خداوند در اینجا با یک مثال عینی و ملموس، برای حفظ نفس انسان و اعمالش تا روز حساب، دلیل می آورد و از انسان میخواهد که در آفرینش خود که نمونه ای از قدرت خداوند است؛ تفکر و مطالعه و دقت کند، یعنی به آفرینش ابتدایی خودش توجه کند.
فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ ای انسان در آغاز کار خود بیندیش از چه چیز خلق شده ای؟
ای انسان فراموشکار، لازم است به تو یادآوری کنیم که از چه چیز آفریده شده ای:
خُلِقَ مِن مَّاءٍ دَافِقٍ، یخَْرُجُ مِن بَینْ‏ِ الصُّلْبِ وَ الترَّائبِ تو مادّه ای ضعیف ‏و پست‏ و بی مقدار بودی که سالها تو را در پشت پدرانت حفظ کردیم تا زمان مقرر که در رحم مادر قرار گرفتی و پس از گذراندن مراحلی به صورت انسان امروزی درآمدی.
تو چیزی نبودی، انسانی نبودی، ذره ای بودی پراکنده در میان طبیعت که خداوند تو را به صورت نطفه درآورد و سالها و شاید قرنها در پشت پدرانت حفظ کرد و در زمان مقرر به این دنیا منتقل و به شکل انسان کاملی درآورد.
 پس توجه داشته باش که:  إِنَّهُ عَلىَ‏ رَجْعِهِ لَقَادِرٌ(۸) یَوْمَ تُبْلىَ السَّرَائرُ(۹) فَمَا لَهُ مِن قُوَّةٍ وَ لَا نَاصِرٍ(۱۰)
قطعاّ خدایی که او را از این ماده پست و بیمقدار آفریده؛ میتواند او را حفظ کند و بازگرداند.
انسان اگر در آفرینش خودش فکر کند که با چه راههاى مرموز و عجیبى از نطفه آفریده مى‏شود و چطور یک «سلول» نامرئى به صورت انسان در می‏ آید، شکى برای او باقی نمی ماند که او در خلقت خود دستى نداشته و آفریننده او خداى دانا و توانا است.
انسان بداند همان کسى که آن آب را توانست به صورت انسان امروز در آورد، می تواند با همان قدرت کامله ‏اش بعد از مردن، دوباره او را برگرداند؟!

تفسیر سوره «الطارق»(۷)
سؤال: خداوند چه زمانی انسان را پس از مرگ دوباره باز میگرداند؟
پاسخ: در روزی که با امروز یک تفاوت اساسی دارد:
یَوْمَ تُبْلىَ السَّرَائرُ(۹) روزی که باطن ها (نیات پنهانی در پس پرده انکار ) آشکار شود!
 در آن روز چیز پنهانی وجود ندارد و همه چیز آشکار است
در آن روز همان «من» و شخصیت انسان که با تمام اعمال و عقائدش حفظ شده بود به صحنه قیامت آورده میشود و همه از نیات پنهانی او آگاه میشوند همان نیت هایی که دلیل اصلی انکار معاد و شبهه افکنی او بود.
کسی که به خیال خود زیرکانه قدرت خدا را بر زنده کردن دوباره انسان زیر سؤال برده و قیامت را انکار میکند بداند که خدا او را در روزی که نهان ها و نیات پنهانی افراد بیرون میریزد و هیچکس را یارای دفاع از خود نیست، باز میگرداند.
آری، اعمال انسان به ظاهر گذشته و فراموش شده است، ولی در بارگاه الهی هیچ عملی پرونده اش بسته نخواهد شد.
مثل این است که اعمال آدمی، غروب کند ولی طلوعی دیگر داشته باشد. تمام رفتارهای انسان مثل ستاره هایی هستند که بعد از مدتی پنهان شدن دوباره در فضای آسمان شب، طلوع و بروز کنند.
در این دنیا از وجود و شخصیت و کارها و نیت ها و ملکات اخلاقی و فریب ها و بدیهای هرکدام از ما، چیز زیادی آشکار نیست. اینجا ظاهر یکدیگر را میبینیم؛ ولی در قیامت نهان ها آشکار میشود و نیت ها و عقائد، خود را نشان میدهند.
در آن روز افراد، با تمام درون و باطن خود دیده میشوند. چه بسا  انسان کسانی را با چهره ای ببیند که در دنیا بگونهٔ دیگری میدید!... و این موجب سرافکندگی و شرمساری خواهد شد. بسیاری از انسانها در چشم خلایق مفتضح خواهند شد..

تفسیر سوره «الطارق»(۸)
 در آن روز دیگر هیچ نیرو و یاوری برای کسی باقی نخواهد ماند که با تکیه بر آن طغیان کند:
فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ(۱۰)
پس برای او هیچ نیرویی نیست (که عذاب را ازخود دورکند) و یاوری نیز ندارد.
نیروی انسان یا به واسطه قدرت و قوت و ثروت شخصی است و یا به واسطه موقعیت و جایگاه اجتماعی و قدرت و سپاهیان بیرونی. و همین ها باعث غرور و طغیان او شده و در برابر قدرت خالق و آفریننده خود میایستد ولی در آن روز که نهان ها آشکار و روز رسیدگی به اعمال است، دیگر هیچ کدام از اینها در اختیار او نخواهد بود.
آری خدا هم بر حفظ نفس انسان قدرت دارد و هم بر آفرینش دوباره جسم او و هم بر بازگرداندن انسان در صحنه قیامت، برای حساب و کتاب.
همان خداوندی که، آسمان را نگه میدارد و از میان صلب و ترائب، موجود زنده را آشکار میکند.
 این برگرداندن، در روزى است که رازهاى نهانى؛ اندیشه‏ ها، ملکات، اعمال، که در دنیا زیر پرده ‏هایى نهان و خفته و آرام بوده است، آشکارا میگردد و خیر و شر و نیک و بد آن پاداش و جزا داده میشود، بدون آنکه یار و یاوری جز خداوند برای او وجود داشته باشد.
و اینچنین خداوند در دو مرحله توهم و انکار انسان معاند را در هم میشکند:
مرحله اول: اشاره به سیستم بسیار عظیم و دقیق حفظ نظام آسمان توسط خدا و حفظ نفس و اعمال انسان
مرحله دوم: اشاره به خلق انسان ازماده ای ناچیز توسط همان خدا و خلق دوباره انسان برای حسابرسی توسط همان خدا و برگرداندن او در آخرت.

تفسیر سوره «الطارق»
بخش دوم - آیات ۱۱ تا ۱۷
بخش دوم این سوره با سوگند جدیدی آغاز میشود و در آن به جدیت و حقانیت قرآن تأکید دوباره دارد و کید کافران برای دور کردن مردم از قرآن را باطل می شمارد.
کافران با شنیدن آیات محکم و قاطع قرآن درباره استدلال بر معاد و بازگشت انسان برای حسابرسی؛ به قرآن تهمت سحر بودن و شوخی بودن میزنند و اینگونه تبلیغ میکنند که کلمات این کتاب دروغی بیش نیست و هیچ جدیتی در آنها وجود ندارد. می گفتند؛ خیلی به خودتان سخت نگیرید، یک حرفی زده شده است که مبنای علمی و درستی ندارد!
 و به این ترتیب شروع به مکر در برابر قاطعیت قرآن میکنند که خداوند با سوگند تازه؛ دوباره بر جدی بودن و قاطع بودن قرآن تأکید میکند و کافران و معاندان را انذار میدهد و به پیامبرش امر میکند که به آنها مهلت داده تا زمان مقرر فرا رسد و با عذاب روبرو شوند.
 وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الرَّجْعِ(۱۱) وَ الْأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ(۱۲) إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ(۱۳) وَ مَا هُوَ بِالهَْزْلِ(۱۴) إِنهَُّمْ یَکِیدُونَ کَیْدًا(۱۵) وَ أَکِیدُ کَیْدًا(۱۶) فَمَهِّلِ الْکَافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْدَا(۱۷)
 قسم به آسمان فرو ریزنده باران(۱۱) و قسم به زمین گیاه روینده(۱۲) که قرآن به حقیقت کلام جدا کننده (حق از باطل) است(۱۳) و هرگز سخن هزل بیهوده نیست(۱۴) دشمنان اسلام هر چه بتوانند کید و مکر (برای محو اسلام) می‌کنند(۱۵) و من هم در مقابل مکرشان مکر خواهم کرد(۱۶) پس اندکی کافران را مهلت ده و آنها را فرو گذار (تا وقت کیفرشان فرا رسد)(۱۷)
خداوند برای اینکه انسان حقیقت بزرگ قیامت و زنده شدن دوباره را بتواند درک کند از مثالهای ساده ای استفاده میکند که برای او ملموس بوده و همیشه با آنها سرو کار دارد و هر روز و یا هر چند مدت شاهد آنهاست و با چشم سر قابل رؤیت هستند. اگر انسان در این مثالها با دقت، تفکر کند؛ مانند نردبانی میشوند که به بالا رفتن درک و آگاهی و یقین اوکمک میکنند و دیگر در گفتار خداوند هیچ شکی نخواهد داشت.

تفسیر سوره «الطارق»
پس از توجه دادن به آفرینش انسان از نطفه در آیات قبل؛ در این آیات، برای هدایت انسان و وادار کردن او به تفکر و همچنین برای بی اثر کردن کید کافران، سوگندی دوباره دارد و تأکیدی محکمتر
 و این بار اینگونه آغاز میکند:
وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الرَّجْعِ(۱۱) سوگند به آسمان که دارای خاصیت بازگرداندن است.
وَ الْأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ(۱۲) و سوگند به زمین که دارای خاصیت شکافتن است.
در این سوره خداوند به یکی از خاصیت های آسمان و زمین سوگند میخورد تا هم روی مطلبی که در آیات قبل گفته بود تأکید دوباره داشته باشد. و هم مطلب جدیدی را مطرح کند.
آن موضوع جدید این است:
إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ(۱۳) که این سخنی حق و جدا کننده حق از باطل است.
 وَ مَا هُوَ بِالهَْزْلِ(۱۴) و سخنی شوخی نیست.
 سوگند به آسمانی که ستارگان و اجرام  در یک طرف آن غروب و از طرف دیگر طلوع میکنند
و سوگند به آسمانی که روح شما در آن حفظ میشود. و سوگند به زمینی که جسم شما پس از مرگ در آن قرار میگیرد؛ و در زمان معین دوباره جسم تان از همین زمین و روحتان از آسمان به هم پیوسته و برای حسابرسی بازخواهید گشت.
سوگند و سوگند که سخنان قرآن جدا کنندهٔ حق از باطل و سخن نهایی و کاملاّ جدی است و هیچ شوخی در آن راه ندارد، پس وقتی میگوید در روز حساب، همه نهان ها آشکار خواهد شد و هر کس به جزای اعمالش میرسد، در گفته خود کاملاّ جدی و قاطع است.
ان شاء الله در شماره بعد درباره این آیات توضیح بیشتری خواهیم داد.

«الطارق»
وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الرَّجْعِ(۱۱) وَ الْأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ(۱۲)

سوگند به خاصیت بازگردانندگی آسمان و شکافندگی زمین
همه ما شاهد بارش باران از آسمان هستیم، و این را میدانیم که آسمان، آبی را که بر اثر تبخیر به سویش بالا میرود، به صورت ابر در خود نگاه میدارد تا زمانی که شرایط آماده گردد و به شکل باران دوباره به زمین بازگرداند.
و میدانیم بذرهایی که در دل زمین کاشته میشوند با دریافت آب باران جوانه زده و رشد میکنند و زمین را شکافته و بیرون می آیند.
این آب، زمین را دوباره زنده و سبز و شکوفا میکند و به این شکل، آسمان و زمین قدرت پروردگار بر زنده کردن مردگان در معاد را به نمایش میگذارند.
خداوند با این قسم ها میخواهد به انسان توجه دهد که خروج و قیام شما در قیامت نیز همینگونه است.
این بازگشتها میتواند نشانه‏ اى از بازگشت عمومى انسانها به حیات دوباره باشد.
همه این تحولات و پدیده ها برای انسان محسوس است و همیشه شاهد آنهاست.
پس آیا آثار قدرت پروردگار را در هر یاخته و ذرّه، با هر لحظه از لحظه ‏هاى زندگى نمى‏ بینید؟
پس چرا هنوز قلبتان درباره آخرت دچار شک و تردید و از فهمیدن آن عاجز است؟
چرا با تفکر و اندیشه و بدون عناد با این حقیقت برخورد نمیکنید؟
آیا خداوند نمیتواند آن طینت و ماده اصلی خلقت شما را در زمین که خاصیت شکافتن دارد و روح شما را در آسمان که خاصیت بازگرداندن دارد، حفظ کند و در زمان معین که هنگام حسابرسی است برای بار دوم  و اینبار حتی کاملتر و بهتراز قبل شما را خلق کند؟
آیا آفرینش و خلق و ساختن برای بار دوم آسانتر از بار اول نیست؟
آیا چنین کاری خیلی عجیب است؟
آیا برای خود شما نیز ساختن چیزی برای بار دوم راحت و کاملتر نیست؟
پس سخن قرآن را جدی بگیرید و از روز حسابرسی بیم داشته باشید.
 
سوگند به آسمانی آن چنان و زمینی اینچنین که:
إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ(۱۳) وَ مَا هُوَ بِالهَْزْلِ(۱۴)
که قرآن سخنى جدا سازنده بین حق و باطل است، سخن نهایی و پایان دهنده نزاعها و  فصل الخطاب است و هیچ گونه ابهام و تردیدی باقی نمیگذارد.
 درست و نادرست، و حق و باطل را از یکدیگر جدا مىکند، به همانگونه که قیامت نیز روز فصل و جدا شدن حق و باطل و خوب و بد از یکدیگر است.
و قرآن در کلام خود کاملا جدی و حق محض است و هیچ شوخی و شک و باطل در آن راه ندارد   پس خبرى هم که از قیامت و حفظ و بازگشت انسان داده حق است و در آن شکى نیست.

تفسیر سوره «الطارق»
 معاندان سخن خداوند را جدی نمیگیرند و در برابر آن مکر میکنند، تا آنجا که آن را شوخی و هزل معرفی می کنند و مردم را از روی آوردن به آن مانع می شوند، به امید آنکه آن را از نظر مردم بیندازند، اما غافلند که نگهبان قرآن، خداى متعال است.
إنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً(۱۵) و کافران سخت نیرنگ میکنند.
وَ أَکِیدُ کَیْدًا(۱۶) و من نیز با آنان نیرنگ میکنم.
ای پیامبر این کفار با کفرشان و انکار کردن معاد، در این فکرند که با حیله‏ های خود، نور خدا را خاموش و دعوت تو را باطل سازند، و من هم علیه ایشان مکر میکنم.
کید این انسان ها چیست؟
 وقتی شخصی نمیگذارد دیگری به هدف خویش برسد و برای او مانع ایجاد میکند، اگر این حیله و نقشه پنهانی و برای غافل کردن فرد باشد، به آن کید و مکر میگویند
روش این کافران و منافقان و معاندان  همین است و زندگیشان را صرف همین میکنند که با مکر خود قرآن را زیر سؤال ببرند و سخنانش را به دور از عقل و شوخی معرفی کنند.
 ولی این مکر، از اندیشه شیطانی و قدرتهای محدود آنان سرچشمه میگیرد و بر اثر گمراهی و تاریکی درونشان است.
اینان از قدرت و قاطعیت قرآن برای هدایت انسانها میترسند و بمنظور شکست و جلوگیرى از پیشرفت دین خدا، نیرنگ بکار میبرند.
هدف طرخ ریزى و نقشه کشی و مکر آنان، تنها شخص پیامبر یا مؤمنان نیست، بلکه هدف اصلی آنان مکتب و دینی است که انسانها را به ایمان فرا میخواند.
آنان دشمن خود را تنها رسول خدا و مؤمنان نمى ‏دانند، بلکه پروردگار آسمانها و زمین را دشمن خود تصور مى‏کنند و تکالیف را قید و بندی برای آزادی خود می بینند. میخواهند رها باشند تا هرگونه که خواستند در این دنیا بچرند.
اما نمیدانند که خدای سبحان بر سراسر جهان احاطه دارد، و بر همه کیدها و مکرهای آنان آگاه است، او همانند دیده بانی است که بر سکویی بلند نگهبانی می‏دهد و همه حرکات دشمن را زیر نظر دارد.
خداوند علاوه بر آنکه از حیله‏ های شیطانی آنان آگاه است، بر نابودی آن‏ها نیز تواناست، از این‏رو حیله ‏ها هرچند به ظاهر بزرگ و کوه ‏افکن باشند، نزد خدای سبحان بی‏ اثرند.
از این هم بالاتر، همه توان و امکانات کافران در ید قدرت پروردگار است و آنان هرگز قدرت جنگ و مقابله با او را ندارند و کیدشان را در هم می شکند.

«الطارق»
اتمام حجت
مهلتی اندک به کیدکنندگان:

فَمَهِّلِ الْکَافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْدَا(۱۷) ای رسول ما حال که چنین است کافران را مهلت ده (و برای آنان تقاضای عذاب نکن) و اندک زمانی به آنان فرصت ده.
ای پیامبر پس مهلت ده به کفار، مهلتی اندک؛
مهلتى کوتاه و لطیف و بى سر و صدا، کید خدا آن ست که به تدریج قابلیت هدایت را از آنها مى‏ گیرد و عذاب را به آنها نزدیک مى‏ کند و حیله ‏هاى آنها را خنثى مى‏ گرداند. و عذاب خداوند به یکباره فرود می آید در حالی که آنها در غفلت هستند. در مقام انتقام از آنها نباش و صبر کن و تحمل نما و منتظر باش؛ خداوند از آنها انتقام خواهد کشید؛ هم در دنیا و هم در عالم برزخ و هم در قیامت.
اینان کسانی هستند که نقشه فریبکارانه می کشند و نمی دانند که این نقشه در نهایت امر به ضرر خودشان تمام می شود؛ فقط زمان می خواهد که ببینی مکرشان با خودشان چه می کند!
کسی که استحقاق آگاه شدن ندارد و مکر می کند و نیرنگ می زند، رهایش می کنند تا با همین نقشه اش زمین بخورد و نتیجه مکر و نیرنگ خود را ببیند.
مؤمنان بدانند که در این برنامه ‏ریزى عامل زمان نقش مهمی دارد و در اجرای برنامه رسالت شتاب نکنند و از دیر شدن پیروزى نگران نشوند، مدت معینى باید بگذرد تا کافران گرفتار شوند.
پس گرفتار شدن معاندان؛ نیازمند زمان است،
چون خداوند به بندگانش فرصت می دهد و آنان را مدتی در میدان آزمایش نگاه میدارد؛ شاید توبه کنند.
از سوی دیگر، نیازمند زمان است، چون مؤمنین را با آنها می آزماید که تا چه میزان در اعتقاد و ایمان خود پایدارند!
آری نیازمند زمان است، چون مبارزه میان حق وباطل در رشد ایمان مؤمنان و پاکیزه کردن دلهایشان اثر دارد و خالص و ناخالص آنها را از هم جدا میکند.

«الطارق»(14)
فَمَهِّلِ الْکَافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْدَا(۱۷)

ای رسول ما حال که چنین است کافران را مهلت ده (و برای آنان تقاضای عذاب نکن) و اندک زمانی به آنان فرصت ده.
انسان هیچگاه نمیتواند خدا را فریب دهد! حداکثر کاری که انسان میتواند انجام دهد این است که انسانی مانند خودش را فریب دهد و گرنه قوانین عالم فریب دادنی نیست.
آیا کسی می تواند بگوید من طب را فریب میدهم؟
انسان طبیب را میتواند فریب دهد ولی طب را نمیتواند.
می تواند به سؤالات طبیب پاسخ دروغ بدهد تا طبیب نسخه ای دیگر بپیچد ولی آیا طب را که بر اساس قانون آفرینش پدید آمده، می توان فریب داد؟
هرگاه انسانی خیال کند طبیب را فریب داده، در واقع خودش را فریب داده است.
دین خدا هم قانون است و قانون آفرینش قابل فریب نیست.
اگر انسان به خیال اینکه خدا را فریب میدهد علیه دین قیام کند، در واقع به زیان خودش اقدام کرده؛ چون خدا را که صاحب این قانونهاست نمیشود فریب داد.
آری زمان میخواهد که این مطلب روشن شود. کسی که فکر میکند طبیب را فریب داده، چون نسخه عوضی گرفته، هنگامی که در بستر افتاد ونفسهایش به شماره آمد، میفهمد که در حقیقت خودش را فریب داده است و هیچ ضرری متوجه طبیب نکرده است.
این کفار و مشرکین حیله ‏ها و تزویرها و مکرها بکار میبرند که این قرآن را از میان بردارند ولی درواقع این خودشان هستند که از سعادت و هدایت دور میشوند.

تفسیر سوره مبارکه اعلی (۱)
بنام خداى رحمان و رحیم،
نگاه اجمالی به سوره مبارک اعلی:
آنچه این سوره نورانی به آن پرداخته، مسئله هدایت و تبلیغ و دعوت به دین از جانب پیامبر گرامی اسلام و همه‌کسانی است که قرار است کار تبلیغ و دعوت مردم را به عهده گیرند.
در این سوره مبارک خداوند از هدفمند بودن عالم هستی و بی‌عیب و نقص بودن هدایت تکوینی همه مخلوقات، از کوچک‌ترین ذره تا بزرگ‌ترین آن‌ها سخن را آغاز می‌کند و به هدفمند بودن و بی‌عیب و نقص بودن هدایت تشریعی انسان‌ها به‌وسیله پیامبران می‌رسد و سپس به عوامل پذیرش و یا عدم پذیرش این هدایت از سوی مردم می‌پردازد.
ین سوره با توحید آغاز می‌شود. توحیدی که همراه با تسبیح و تنزیه خداوند از هر عیب و نقص و کمی و کاستی در اداره امور مخلوقات است.
پروردگاری که از لحظه ایجاد هر موجودی تا زمان پایان یافتن موجودیتش حتی ثانیه‌ای، آن را به حال خود رها نمی‌کند و تمام لوازم رشد را در اختیارش می‌گذارد. خواه این رشد و هدایت در جنبه تکوین و رشد بی‌اختیار آنان باشد و یا در جنبه تشریع و رشد و هدایت دینی آن‌ها باشد.
سوره مبارکه اعلی ۱۹ آیه دارد و در سه بخش به هدایتگری انسان می‌پردازد:
فصل اول، پیامبر را مخاطب قرار داده و به ایشان فرمان می‌دهد تا اسم پروردگارش را تسبیح کند و سپس پروردگاری را که باید تسبیح شود توصیف می‌کند و بر بی‌عیب بودن نظام تکوین و ایجاد و رشد و هدایت همه مخلوقات به‌سوی کمال مخصوص به خودشان تأکید دارد.
در فصل دوم، باز پیامبر را مورد خطاب قرار داده و به ایشان دلگرمی و وعده مى‏ دهد که او را از آسان‏ترین طریق و مناسب‏ترین راه موفق به تبلیغ و دعوت مردم میگرداند. درواقع اینجا هم بر بی‌نقص بودن هدایت تشریعی خداوند تأکید دارد.
به پیامبر توصیه می نماید که هرگز از تذکر دادن به مردم خسته نشده و نگران تأثیر تبلیغ و ارشاد خود نباشد که تذکر دادن درهرحال سودمند خواهد بود و هر کس به‌اندازه ظرفیت خود از این تذکرات بهره مند خواهد شد.
در فصل سوم، مردمی را که قرار است تذکر داده و هدایت شوند مخاطب قرار می‌دهد و ریشه عدم پذیرش دعوت پیامبران از سوی معاندان را یادآوری کرده و راه تأثیر گرفتن از این راهنمایی‌ها برای رسیدن به فلاح و رستگاری را نشان می‌دهد.
و در آخر نتیجه می‌گیرد که این سخنان که پیامبر برای هدایت و رستگاری مردم می‌گوید چیز تازه‌ای نیست و روش و سخن تمامی پیامبران پیشین نیز چنین بوده است.
به یاری خداوند از شماره‌های بعد به شرح و تفصیل هر فصل از این سوره مبارک خواهیم پرداخت.
با ما همراه باشید.

(۲)
 فصل اول: آیات ۱ تا
۵
 سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلىَ(۱) الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى‏(۲) وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى‏(۳) وَ الَّذِى أَخْرَجَ المَْرْعَى‏(۴) فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى‏(۵)
سوره بافرمان تسبیح و تنزیه اسم پروردگار به پیامبر آغاز می‌شود.
سوره‌هایی که با تسبیح آغاز می‌شوند هم اولا: عزت، حکمت، ملک، حمد و قدرت مطلق را برای خداوند اثبات و ثانیا: فعل خداوند را منزه از هر عیب و نقصی معرفی می‌کنند.
و این‌گونه توهم نقص و کمبود و به حال خود رها کردن مخلوقات را دفع می‌کنند و تأکید دارند که خداوند منزه از آن است که کوچک‌ترین عیب و ایرادی بتوان به آفرینش و اداره امور از سوی او گرفت.
سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلىَ
ای پیامبر منزه بدار اسم پروردگارت را که از همگان برتر است(۱)
«سَبِّح»ِ یعنی تسبیح کن، منزه بدان
تسبیح به معنای پاک و منزه دانستن از هرگونه عیب و نقص است. نقص عبارت از هر چیزی است که به نیستی منجر شود و یا محدودیت ایجاد کند.
«اسم» به معنای علامت و نشانه است.
 اسم پروردگار شامل تمام نشانه‌هایی است که ما را به یاد او می‌اندازد یعنی تمامی آثار خلقت و جهان هستی و همچنین همه نام‌های که خداوند را با آن صدا می‌زنیم مانند خالق، رازق، رحمان و ...
 «رب»: در این سوره خداوند با یک اسم خاص یعنی «رب» یادشده است که صفت تکمیل‌کنندگی و پرورش دهندگی و تربیت کردن را بیان می‌کند.
 انتخاب این اسم خاص به این دلیل است که قرار است در این سوره مسئله تبلیغ و تربیت مطرح شود.
 «اعلی» بلندمرتبه، والاتر، برتر
در اولین آیه این سوره خداوند خود را «رب اعلی» معرفی می‌کند و پیامبرش را مخاطب قرار می‌دهد و به او امر می‌کند که اسم این رب اعلی و پروردگار بلندمرتبه را تسبیح کند و چنین فرمان می‌دهد:
منزه بدار نام پروردگارت را که تو او را پروردگار خود گرفته‏ اى و مردم را به ربوبیت و الوهیت او مى‏ خوانى.
رب اعلی به چه معناست و تسبیحی که پیامبر به آن امر شده چگونه است؟

(۳)
در شرح آیه اول به توضیح درباره معنای تسبیح رسیدیم
تسبیح فقط مخصوص خداوند است و به این معناست که ما خداوند را از هر چیزی که عیب و نقص و کمبود باشد و یا اینکه برای او محدودیت ایجاد کند منزه بدانیم مثل‌اینکه وقتی می‌گوییم خداوند نه هرگز زاییده شده و نه هرگز فرزندی زاییده؛ یعنی او را از این نقص و محدودیت مبرا دانسته‌ایم.
یا مثل‌اینکه نسبت ظلم و فراموشی و غفلت و عجز و ناتوانی را از پروردگار دور بدانیم، و به‌طورکلی خداوند را در خلق و ایجاد و آفرینش و اداره امور عالم و زندگی و مرگ و همچنین در اداره آن‌ها از هر نوع کمبود و کاستی و نقصی به دور بدانیم و هر چیزی را که در شأن او نیست، برایش قائل نباشیم و او را تنها مؤثر در کارها بدانیم.
منزه بودن پروردگار از هر عیب و نقص را در قلب نیز باید باور کنیم و به آن ایمان بیاوریم. همانگونه که با زبان به آن اعتراف می کنیم و همان‌گونه که ذکر سبحان‌الله می‌گوییم باید با قلبمان هم تکرار کنیم و علاوه بر آن آثار این تسبیح باید در اعمالمان دیده شود و در هر کاری که انجام می دهیم، فقط پروردگار را مؤثر بدانیم و در کنار نام او، نام دیگری نبریم.
تسبیح به این معنا بالاترین درجه توحید است. پس پیامبر به چنین تسبیحی امر شده؛ خداوند می‌فرماید «اسم» پروردگارت را تسبیح کن.
توضیحی درباره معنای اسم و اسم پروردگار:  دو جور اسم داریم یکی اسم‌های شخصی که فقط برای نام‌گذاری و تشخیص است و هیچ معنی و تناسبی ممکن است با صاحب اسم نداشته باشد مثل تهران، آب، کوه، زید و ... ما فقط ازاین‌جهت این اسامی و نشانه‌ها را وضع کرده‌ایم که به یاد آن چیز یا فرد خاص بیفتیم و بتوانیم میان اشیاء یا انسان‌ها تفاوت قائل شویم.
 یک قسم دیگر اسم و نشانه‌هایی است که با توجه به معنی و تناسب آن‌ها وضع‌شده‌اند. اسامی خداوند چنین هستند و هرکدام به اعتبار معنی آن به خدا گفته می‌شود
مثلاً وقتی به خداوند می‌گوییم «رحمان» به اعتبار معنای «رحمانیت» می‌گوییم نه اینکه فقط اسمش را گذاشته‌ایم رحمان. و همین‌طور سایر اسامی خداوند مانند رحیم، علیم، سمیع، رازق، هادی و ...
چون خداوند «رحمت» خاص دارد به او «رحیم» می‌گوییم و یا چون «رزق» و روزی ما به دست اوست به او «رازق» می‌گوییم.
 چون خداوند «خلق» می‌کند و از عدم به وجود می‌آورد به او «خالق» می‌گوییم و این‌ها همه اسامی حقیقی خداوندند که هرکدام نشانه یک صفت یا فعل او هستند. در حقیقت خداوند به‌وسیله این اسامی همه جهان را تدبیر و اداره می‌کند.
 با این توضیح اسم درباره خدا دو جور است:
یکی همین لفظی است که به کار می‌بریم مثلاً می‌گوییم «خدای رحمان» یا «خدای رحیم»
و یکی هم همان صفتی است که به خاطرش او را رحمان یا رحیم می‌خوانیم یعنی همان مهربانی و بخشندگی خداوند که واقعاً وجود دارد نه اینکه صرفاً ما یک اسمی گذاشته باشیم.
ان‌شاءالله در شماره آینده به توضیح کلمه «رب اعلی» می‌پردازیم. با ما همراه باشید.

(۴)
با توضیحی که در شماره قبل درباره اسم دادیم این‌گونه می‌شود که: تسبیح اسم یعنی: منزه و بدون نقص دانستن کلمه رحمان و اصل مهربانی خداوند
و کلمه رحیم و اصل بخشندگی خداوند و کلمه خالق و اصل آفرینش خداوند و کلمه هادی و اصل هدایت‌کنندگی خداوند و همین‌طور سایر اسامی و صفت‌ها و کارهای خداوند.
تسبیح اسم یعنی تسبیح هر چیزی که ما را به یاد خداوند می‌اندازد و اثری از آثار اوست.
تمامی کوه‌ها و دریاها، تمامی زمین و آنچه در آن است؛ تمامی آسمان با کهکشان‌ها و ستارگانش
همه و همه خلق خدا و بدون هیچ نقصی بوده و هستند و خواهند بود.
گفتیم که پیامبر(ص) امر به تسبیح اسم «رب اعلی» شد. «رَب» یعنی خداوندگار و صاحب‌اختیاری که آفریدگانش را پرورش می‌دهد؛ نه اینکه از آنها استفاده کند.
تفاوت میان صاحب‌اختیاری خداوند و صاحب‌اختیار بودن انسان: انسان وقتی صاحب چیزی است یعنی می‌خواهد خودش را به‌وسیله آن تکمیل کند مثل ثروت که برای زندگی بهتر اوست یا خانه که برای مسکن و امنیت و راحتی اوست یا باغات و کشاورزی که برای رفع گرسنگی و زنده ماندن اوست.
در واقع یک سری ضعف‌های خود را با مال و ثروت و پرورش درختان و تهیه مواد غذایی و غیره جبران می‌کند و بدون آن‌ها نمی‌تواند زندگی کند.
ولی صاحب اختیار بودن خداوند به معنی این است که خدا تربیت‌کننده و مکمل اشیاء است و آن‌ها را از نقص به‌سوی کمال می‌برد و رشد می‌دهد؛ مثل دانه‌ای که با رشد و تربیت خداوند به درخت و میوه تبدیل می‌شود.
مثل انسان که با تربیت خداوند از نطفه به انسان کاملی تبدیل می‌شود. خداوند هیچ نیازی به این درخت و انسان ندارد. به هیچ‌کدام از مخلوقاتی که پرورش می‌دهد نیازی ندارد، بلکه آن‌ها را فقط به دلیل لطفی که به آن‌ها دارد ایجاد کرده و پرورش داده است.
وقتی می‌گوییم انسان صاحب چیزی است، یعنی انسان نیازمند به آن است. مثلاً انسان ماشین دارد چون به آن نیازمند است انسان صاحب ماشین است یعنی برای رفع نیاز خود به آن محتاج است. درواقع ماشین مربی و تکمیل‌کننده انسان است و انسان بدون آن دچار کمبود و نقص می‌شود.
خداوند مربی و مکمل همه موجودات است و موجودات نیاز خودشان را به‌وسیله او رفع می‌کنند بدون اینکه او به آن‌ها نیازمند باشد.
این فرق میان ربوبیت و خداوندگاری او و خداوندگاری انسان نسبت به اشیاء است. این است که خدا را که می‌گوییم «رب» یعنی مربی و تکمیل کننده اشیاء، از نقص به کمال برنده اشیاء.

 (۵)
رب اعلی به معنی پروردگار، مربی و تربیت‌کننده‌ای است که از همگان برتر است.
برتری پروردگار به معنی این نیست که عده‌ای برتری دارند ولی خداوند از همه آن‌ها برتر و والاتر است.
 پس برتری خداوند از نوع برتری‌هایی که در مقایسه‌های ما وجود دارد نیست و نباید این توهم پیش بیاید که خدا را با اشیاء مقایسه کنیم و در مقایسه با اشیاء او را بزرگ‌تر یا برتر از این‌ها به‌حساب آوریم.
 ما دو شئ محدود را می‌توانیم باهم مقایسه کنیم مثل اندازه کره زمین با خورشید، یا اندازه خورشید با یک گردو، حجم یک لیوان با حجم یک اقیانوس؛ این‌ها قابل‌مقایسه است. ولی نمی‌توانیم یک‌چیز نامحدود را با یک‌چیز محدود مقایسه کنیم. اصلاً راهی برای مقایسه وجود ندارد.
برای مقایسه بین دو چیز باید آن‌ها از یک سنخ و قابل‌اندازه‌گیری باشند، مثلاً آیا می‌توان محبت را با لیوان اندازه گرفت؟ آیا می‌توان میزان ایمان و اعتقاد را با ترازو یا خط کش معین کرد؟
خیر نمی‌توان چون هیچ سنخیتی باهم ندارند.
همچنین عظمت و بزرگی و علو خداوند به نحوی است که اصلاً قابل‌مقایسه با هیچ‌چیز دیگری نیست،
مثلاً وقتی‌که می‌گوییم الله‌اکبر نباید خیال کنیم که خداوند از مخلوقاتش بزرگ‌تر است بلکه باید بگوییم خدا بزرگ‌تر و فراتر از هر توصیفی است.
من خدا را به هر عظمتی که توصیف کنم باز نتوانسته‌ام او را آن‌چنان‌که هست توصیف کرده باشم، باز او را به‌اندازه فهم خودم توصیف کرده‌ام.
وقتی هم که می‌گوییم پروردگار اعلی؛ یعنی برتر و بالاتر به‌گونه‌ای که همه بندگان پایین‌تر از اویند و
بلندمرتبگی او همه را مقهور ساخته، تدبیر امور به دست اوست، و نیکی‌ها و برتری‌ها به‌سوی او بالا می‌روند.
پس با این توضیحات: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلىَ  پاک و منزه بدان پروردگاری را که برتر از آن است که نقصی در خلق و ایجادش وجود داشته باشد همان رب اعلائی که برتری‌اش در هیچ مرتبه‌ای محدود و متوقف نمی‌گردد. پروردگاری که مربی و تربیت‌کننده و کامل‌کننده همه موجودات است.
 هرگاه نام پروردگارت را به زبان مى‏ آورى نام چیز دیگرى که خدا از آن منزه است را به زبان میاور و نسبت ربوبیت به آن‌ها مده و امورى که مختص به ربوبیت اوست، از قبیل خلقت، ایجاد، رزق، احیاء، اماته و امثال آن را به غیر خدا نسبت مده. چراکه نام پروردگارت از هر علوى که تصور شود عالى‏تر است.
همچنین هر چه که لایق مقام پروردگار نیست از قبیل عجز، جهل، ظلم، غفلت و نظایر آن را از او سلب کن که نام خداوند مبدأ و منشأ برکات فراوانی است.
این تنزیه و تسبیح خدا را هم با زبان بگو و هم در عمل انجام بده. هم با زبان سبحان‌الله بگو، الحمدالله بگو، الله‌اکبر بگو ... و هم در قلب به این‌ها باور داشته باش و عملت را با تکیه‌بر این نوع توحید انجام بده و یقین داشته باش که هیچ نقصی در کارهای خداوند نیست و هر نقص و کمبودی از ناحیه مخلوق است. ربوبیت و برتری این رب اعلی چگونه اثبات می‌شود؟

(۶)
پس از امر به تسبیح «رب اعلی»  به توصیف تدبیر او در چهار مرحله می‌پردازد:
۱. خلقت و آفرینش
۲. تسویه و ترکیب موجودات و گذاشتن هر عضوى در جاى خودش
۳. متناسب و متعادل بودن اعضاء و اجزاء
۴. هدایت موجودات به‌سوی کمال مطلوب
پروردگارت را تسبیح کن زیرا او کسی است که: الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى
اجزاى عالم را از عدم به وجود آورد و هر یک را درجایی قرارداد که باید قرار مى‏ داد.
الذی: کسی که خَلَقَ: خلق کرد، آفرید، به وجود آورد.
در آفریدن، اجزایی جمع‌آوری و باهم ترکیب می‌شوند؛ و چیز تازه‌ای ایجاد می‌شود.
فَسَوَّى: تسویه کرد
« تسویه» به معناى روی‌هم نهادن اجزاء یک‌چیز است به‌طوری‌که هر جزئى درجایی قرار گیرد که جایى بهتر از آن برایش تصور نشود.
مرحله اول: آفرینش به همراه تسویه
 خلقت هر چیزى، فقط آفرینش و ایجاد کردن و جمع‌آوری اجزاء نیست؛ بلکه ایجادی است که باکیفیت خاص و اندازه‌گیری حکیمانه همراه باشد.
 توضیح اینکه: خلق و ایجاد به دو شکل انجام می‌شود:
۱. ترکیب کردن اشیاء و مواد مختلف با یکدیگر برای به وجود آوردن چیز جدید.
این شکل از خلق و ایجاد نیازمند مواد اولیه‌ای است که از قبل وجود داشته باشند مانند ترکیب کردن اجزاء نطفه با یکدیگر و ضمیمه کردن مواد غذایی به آن تا بدن انسان یا حیوان شکل بگیرد.
یا ترکیب کردن مواد اولیه‌ای که در طبیعت وجود دارد و به وجود آوردن چیزی جدید و نو از سوی انسان.
این شکل از خلق و ایجاد را غیر خدا هم انجام می‌دهد؛ که در مورد انسان به آن ابداع یا اختراع گفته می‌شود.
۲. خلق به معنای ایجاد ابتدایی شی‏ء و بیرون آوردن آن از عدم به صحنه هستی و لباس وجود پوشاندن به آن است. بدون مواد اولیه قبلی و برای اولین بار.
که این شکل از خلق فقط و فقط در انحصار خداوند است و تمام نظام عالم آفرینش را شامل می‌شود. از بزرگ‌ترین منظومه‏ هاى آسمانى تا موضوعات ساده ‏اى همچون خطوط سرانگشت‌ها؛ و از این نظر با ابداع و اختراع متفاوت است.
این خلق و آفرینش باید روی حساب باشد و از نظم خاصی پیروی کند که بیان‌کننده برتری و تکمیل‌کنندگی خالق و پروردگار آن باشد.
خداوند پس از خلق، مخلوقات را نظم می‌دهد و مرتب می‌کند و هر چیزی را در جای خودش قرار می‌دهد، نه اینکه خلق کند و رها کند، یا اینکه بدون هدف چند جزء را باهم ترکیب کند و یک‌چیزی به وجود بیاورد.

(۷)
هر موجودی تا زمانی که خواست خدا نباشد، هرگز ایجاد نخواهد شد. آنچه که خلق می شود نیز اجزائش هماهنگ با هم و بر اساس تعادل ایجاد میگردد.
این ممکن نیست که خداوند برای انسان دست خلق کند، گوش خلق کند، چشم خلق کند، دستگاه تنفس خلق کند ولی هرکدام به یک‌سو بروند و با هم هماهنگ نباشند؛ بلکه هر چیزی را درجایی که باید باشد و در آنجا بهترین کارآئی را دارد قرار می‌دهد.
مثلاً در مورد انسان، چشم را درجایی و گوش را درجایی و هر عضو دیگر را درجایی قرار داده است که بهتر از آن امکان ندارد.
 این‌یک عمل حکیمانه است این کار را «تسویه» و مستوی قرار دادن مخلوقات می‌گویند.
 همان‌طور که انسان با تربیت و الهام الهی، وقتی دستگاهی را برای استفاده خاصی می‌سازد، هر قطعه آن را متناسب با کاربردی که قرار است داشته باشد تنظیم می‌کند و در مرحله بعد هرکدام از این قطعات را در جای مناسب خودش قرار می دهد تا بتواند آن کاری که از او انتظار دارد، تحقق یابد.
اگر کوچک‌ترین اشتباهی در ساخت قطعات و یا ترکیب کردن آن‌ها با یکدیگر وجود داشته باشد آن دستگاه دیگر هدف موردنظر را تأمین نخواهد کرد.
 پس: الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى یعنی:  منزه بدار اسم رب اعلی را، همان پروردگاری که او را به ربوبیت برگزیده‌ای، زیرا که او همان کسی است که ابتدا اجزاء پراکنده‌ای را که هیچ قابلیتی ندارند گرد می‌آورد و موجوداتی با قابلیت‌های متفاوت ایجاد می‌کند.
 همان پروردگاری که خلقت و آفرینش هر چیزی برای بار اول فقط و فقط در انحصار اوست و هیچ موجودی و پدیده‌ای نیست که به غیر او مستند باشد.
و هر موجودی که در نظام هستى بهره ‏اى از وجود دارد اثر فعل و نشانه او و شاهد گویایى بر ربوبیت و اثبات وجود اوست.
پروردگار تو و رب اعلی همان کسی است که کارش فقط ایجاد نیست، او نه‌تنها خلق می‌کند بلکه برای هر آنچه می‌آفریند هماهنگی و تعادل قرار می‌دهد «خَلَقَ فَسَوَّى»
خداوند همه عالم را به همین شکل نظام‌مند ایجاد کرده است و هر موجودی تمامی نیازهایش در طبیعت فراهم است و علاوه بر آن امکان استفاده از آن‌ها را نیز دارد و خداوند او را به گونه ای مجهز کرده که بتواند از امکاناتی که برای رشد و کمال خود نیاز دارد استفاده کند.
وقتی این حالت تسویه در تک‌تک موجودات رعایت شده باشد و هر یک در اندازه معین و با همه لوازم و اجزای موردنیاز خلق‌شده باشند، مجموع عالم نیز از نظام و انسجام محکمی برخوردار است و همه اجزای آن نسبت به یکدیگر موزون، هماهنگ و مستوی است.
 پس مرحله اول خلقت وبرتری و علو رب اعلی که باید به همان دلیل تسبیح شود، خلق و ایجاد، به همراه تسویه و هماهنگی است، بدون کمترین نقص و کمبود برای رسیدن به رشد و کمال مطلوبی که برای هر موجود در نظر گرفته است.

(۸)
تسبیح پروردگار
در اولین آیه از این سوره در توصیف رب اعلی و پروردگار بلندمرتبه فرمود: پروردگار تو قابل تسبیح است چون خلق کردن و تعادل بخشیدن کار اوست و آفرینش موجودات بی‌حساب نیست
ولی آیا خلقت به همین‌جا محدود می‌شود؟ و دیگر کار خداوند تمام است و هر مخلوقی به دنبال کار خودش می‌رود؟
پاسخ را از خود قرآن می‌گیریم که بعد از مسئله آفرینش و نظم‌بندی خلقت، در آیه بعد به دو مرحله برنامه‌ریزی شده براى حرکت تکاملى و هدایت موجودات در این مسیر پرداخته و مرحله‌ای دیگر از فعل پروردگار را بیان می‌کند.
مرحله دوم تقدیر و هدایت: وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى‏(۳) پروردگار تو کسى است که برای آفریدگان حدی معین کرد و آن‌ها را به آنچه برایشان تقدیر کرده است، هدایت کرد.
قَدَّرَ: تقدیر کرد، اندازه‌گیری و محدود کردن هر چیز به‌اندازه معین و کیفیت خاص و حکیمانه
فَهَدَى‏: سپس خداوند هدایت کرد،
خداوند چه چیزی را و چگونه تقدیر و اندازه‌گیری کرد؟ و به کدام سو هدایت کرد؟
برای توضیح بیشتر ابتدا به این سؤال‌ها توجه کنید: آیا این‌طوراست که خدا انسان را بیافریند اما اندازه‌اش را در نظر نگیرد که آیا او را به‌اندازه یک مورچه بیافریند یا یک درخت؟
 یا مشخص نکرده باشد که اندازه دست و پای او چقدر باشد؛ پا بزرگ‌تر باشد یا دست؟
کدام انگشت بزرگ‌تر باشد کدام کوچک‌تر یا اندازه دهان و چشم چقدر باشد؟
اگر کمی با دقت به اشیاء و موجودات اطراف خودمان بنگریم یا به جسم خودمان توجه کنیم خواهیم دید که هر چیزی اندازه خاص خودش را دارد:
یک بوته گل در حد خاصی ارتفاع دارد و هرگز از محدوده خود خارج نمی‌شود، هر چه قدر هم که محیط و شرایط نگهداری آن مناسب باشد.
 یا مثلاً گلبرگ‌های هر گل شکل و رنگ و اندازه خاص خودشان رادارند که در طول سال‌ها و گاهی قرن‌ها هیچ تفاوتی نکرده‌اند.
یا مثلاً دست انسان یک اندازه مشخص دارد که متناسب بااندام خود اوست.
اندازه چشم، گوش و سایر اعضای بدن مشخص است و هرکدام بنا به کاری که قرار است انجام بدهند اندازه‌گیری شده‌اند.
یا در حیوانات بعضی بلندتر و بعضی کوتاه‌تر، بعضی درشت‌هیکل تر و بعضی کوچک‌تر هستند. بعضی درنده و بعضی اهلی هستند که بر اساس نوع و محل زندگی هرکدام نیز متفاوت و معین و اندازه‌گیری شده است و با شرایط جسمی و توانایی‌های آن‌ها سازگاری دارد.
مثلاً از تخم یک گنجشک هرگز جوجه عقاب بیرون نمی‌آید
خورشید هرگز از مشرق غروب نمی‌کند
قد انسان هرگز به‌اندازه یک کوه نمی‌شود
این همان تقدیر و اندازه‌گیری است که یکی از مراحل خلقت و از آثار فعل پروردگار است.
خداوند برای هر چیز اندازه و حد قرار داده حتی حدود زمانی عمر هر چیزی ازجمله انسان معین است و حساب‌شده است
این نظم و اندازه‌گیری و تقدیر آن‌قدر دقیق است که حتی در ریزترین و کوچک‌تری ذرات نیز رعایت شده است.
این دقت در هندسه عالم و اندازه‌گیری دقیق و حساب‌شده، علاوه بر اینکه از نظمی دقیق و وجود خالقی دانا، توانا، قادر، حکیم و... پروردگار و رب اعلی حکایت می‌کند، همچنین نشان‌دهنده ربوبیت و تکامل بخشی و تربیت‌کنندگی او بر سراسر جهان هستی است.

(۹)
تسبیح خداوند: در شرح آیات قبل گفته شد که در خلقت همه موجودات یک نظم و اندازه‌گیری و تناسب دقیقی وجود دارد که به آن تقدیر گفته می‌شود.
حال باید ببینیم این اندازه‌گیری دقیق و حساب‌شده برای چیست؟
ما معمولاً از اندازه‌گیری هر چیز هدف خاصی را دنبال می‌کنیم و خود اندازه‌گیری برایمان هدف نیست. بلکه اندازه هر چیزی را بر اساس کاری که قرار است برایمان انجام دهد تنظیم می‌کنیم.
مثلاً دیوار ساختمان‌ها، عرض خیابان‌ها، وسایل مصرفی و هر چیزی را که تصور کنیم با اندازه مشخص و معینی می‌سازیم که بهترین کاربرد را درزمینهٔ هدف موردنظر ما داشته باشد
یک ماشین‌سواری را به‌اندازه و شکل یک کامیون نمی‌سازیم چون هدفمان از ساخت ماشین‌سواری کاملاً با کامیون متفاوت است. خانه که می‌سازیم هرکدام از قسمت‌های آن را باهدفی که در استفاده از آن داریم تعیین و اندازه‌گیری می‌کنیم.
و البته این‌همه را از ادراک و عقلی که پروردگار به ما عطا کرده داریم و بر اساس نظم و دقتی است که در اندازه و حدود ما وجود دارد.
حال با توجه به اینکه خداوند حکیم است و کار بیهوده انجام نمی‌دهد، ببینیم هدف از این اندازه‌گیری و تقدیر دقیق و حساب‌شده چیست؟
اینجاست که مرحله بعدی خلقت معنا پیدا می‌کند: «فَهَدَى‏» خداوند اندازه‌گیری دقیق و حساب‌شده انجام می‌دهد برای رسیدن به هدفی که هر موجود دارد و سپس آن را به‌سوی آن هدف هدایت می‌کند.
حد و اندازه یک گیاه مشخص است باید گل یا میوه یا سایه بدهد و باید به‌سوی هدفی که برای او تعیین شده است، حرکت کند. پوست و برگ به‌اندازه لازم، نور و حرارت و رطوبت را جذب و دفع نماید و ریشه گیاه، آب و مواد غذایی را از خاک جذب ‌کند و... تا اینکه این گیاه به هدف خاص خود که سایه دادن یا گل یا میوه دادن است برسد.
نوزاد از همان اولین روز تولدش راه پستان مادر را مى‏ شناسد و جوجه کبوتر مى ‏داند که باید منقار خود را در دهان مادر و پدرش کند، هر حیوان نرى به‌سوی ماده ‏اش هدایت، و هر ‌دانه ای به‌سوی گیاه شدن درحرکت است. رودخانه به‌سوی دریا و دریا به‌سوی اقیانوس هدایت‌شده است.
مسیر حرکت همه مخلوقات یکسان نیست، دقت در ساختمان هر موجود و مسیرى را که در طول عمر خود طى مى‏ کند، به‌وضوح این حقیقت را نشان مى‏دهد که برنامه ‏ریزى دقیقى دارد.
خداوند خورشید را برای نورافشانی و گرما خلق کرده. پس اندازه، شکل، نوع کارکرد و حتی محل قرار گرفتن آن را با این هدف تنظیم کرده است.
برای به وجود آمدن اقیانوس باید دریاها به‌سوی آن حرکت کنند و رودها دریاها را بسازند و نهرها رودها را شکل دهند. پس باید هرکدام در بستر خاص خود ایجاد و جریان داشته باشند.
و به همین شکل خداوند هر موجودی را برای هدف خاصی آفریده و بر همان اساس تقدیر و اندازه‌گیری شده است، تا با هدایت خداوند به هدف موردنظر و کمال خاص خود برسد.

(۱۰)
در توضیح آیه وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى‏ گفتیم که:
موجودات سردرگم و رهاشده نیستند، خلقت هدفمند است و دست هدایت نیرومندى پشت سر آن است، یعنى آنچه را خداوند خلق کرده با اندازه مخصوص و حدود معین خلق کرده.
او را مجهز به اسباب و امکاناتی کرده که متناسب و در چارچوب تعیین شده برای او، با هدایت تکوینی خداوند، مسیر رشد و کمال خود را طی کند.
از این هم دقیق‌تر این است که هر سلولی که در موجودى زنده به وجود مى‏ آید، باید در جایگاه مناسبى که براى آن مقدر و تعیین‌شده قرار گیرد، مثلاً به‌صورت پاره ‏اى از گوشت درآید، یا جزئى از پوست یا میناى دندان شود، یا مایع شفاف درون چشم را بسازد و براى این منظور باید باهدفی که براى آن مقدر شده است سازگارى پیدا کند. بدین گونه یک سلول شایستگى آن را دارد که یک مدرسه توحیدى باشد.
پس هدایت یعنی تعیین کمال مناسب یک شی‏ء و فراهم کردن امکانات مناسب و مشخص کردن و نشان دادن راه رسیدن به کمال و هدف.
البته مراتب هدایت در همه موجودات یکسان نیست و هر مخلوقی بسته به هدفی که برای آن هدف خلق‌شده از هدایت متفاوتی برخوردار است و همگام با آن به کمال خود میرسد.
به‌عنوان‌مثال هدایت یک حیوان کامل‌تر از یک گیاه است، چون خودش کامل‌تر و ازنظر خلقت پیشرفته‌تر از آن است اما حیوان در حد غریزه کار می‌کند و نه بیشتر از آن.
هدایت انسان نیز بسیار بالاتر و کامل‌تر از یک حیوان است چون خلقت و امکاناتش بسیار بالاتر و کامل‌تر از یک حیوان است.
همه این خلق کردن‌ها و تقدیر کردن‌ها و تسویه و هدایت کردن به شکل تکوینی یعنی بدون اختیار مخلوقات انجام می‌شود و همه عالم به شکل کاملاً غیر اختیاری ولی حساب‌شده این مراحل را طی می‌کنند.
اینجاست که درمی‌یابیم حُسن و زیبایی یک مخلوق به این است که از همه آنچه برای رشد و تکاملش نیاز دارد برخوردار باشد و در ابزار و امکانات ضروری او نقصی وجود نداشته باشد و هدفش کاملاً مشخص و معین باشد.
و این‌گونه تمام نظام خلقت «احسن» است و پروردگارش نیز «احسن الخالقین» است. همین دلیلی دیگر بر تسبیح و تنزیه و بلندمرتبگی پروردگار است.

(۱۱)
تسبیح خداوند: وَ الَّذِى أَخْرَجَ المَْرْعَى‏(4) فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى‏(5) و پروردگارى که چراگاه‏ها از زمین رویانید (4). سپس آن را خشک و تیره گون ساخت.
أَخْرَجَ: خارج کرد، بیرون آورد، رویانید.
المَْرْعَى: چراگاه، محلی که علوفه برای چریدن در آن وجود داشته باشد.
غثاءً:خشک، چیزی که موقعیت قبلی خود را ازدست‌داده و به صورتی درآمده که کسی رغبتی به آن ندارد در مورد گیاهان به معنی خشک شدن و پوسیدن است.
دید محدود انسان فقط شکوفه‌ها و برگ‌های رنگارنگ زندگی و مناظر شگفت‌انگیز طبیعت را می‌بیند عظمت خدا و برتری او را فقط در وسعت و شگفتی و زیبایی آسمان و کهکشان‌ها می‌بیند، درحالی‌که در حقیقت و ازنظر قرآن، همه حقایق و پدیده‏ هاى محدود و کوچک و ناچیز؛ نیز انعکاس‌ها و سایه ‏هاى اسم رب و صفات ربوبى است.
 برای پروردگار اعلی که کارش تدبیر و تربیت و هدفمندی و هدایت نظام خلقت است هیچ تفاوتی میان خلق و تدبیر و هدایت علف چراگاه با یک کهکشان نیست؛ نه کار آفرینش علف، ناچیز است و نه آفرینش کهکشان سخت و پیچیده. نزد او همه موجودات با یک فرمان ایجاد می‌شوند.
 توجه دادن به رویانیدن علفزار یعنی:
علف نازک و ناچیزی که زیر پا له می‌کنید نیز از ربوبیت خداوند بی‌بهره نیست این علف تمام این مراحل را طی می‌کند هرچند که عمرش کوتاه است و از زمان خلق تا تسویه تا تقدیر و رسیدنش به هدف بسیار سریع است ولی از نظام هدفمند عالم بیرون نیست.
اگر گمان کاستی و نقص و ضعفی در این علف احساس می‌کنید و به دلیل عمر کوتاهش آن را نادیده می‌گیرید اشتباه می‌کنید؛ این علف هیچ‌چیز از هستی کم ندارد و هیچ نقص در خلقت و کار خداوند نیست؛ بلکه پروردگار این گیاه کوچک، برایش چنین حد و ظرفیتی تقدیر کرده است که سبز شود و پس از مدت کوتاهی خشک و زرد و سیاه شده و سرانجام خوراک چهارپایان شود....
ازنظر تکوینی، چیزی در جهان هستی از هدایت الهی بیرون نیست؛ و بدین گونه همه مخلوقات، دوران زندگى معینى دارند و برحسب تقدیر پروردگار از نیستی به هستی می‌آیند و پس از گذراندن مراحلی و رسیدن به هدف خاص خود دوباره به‌سوی نیستى پیش مى‏ روند و این‌همه دلیل بر آن است که هر چه نیرو و توان و کار آیی که در آن‌ها است از جانب خدا است...
نتیجه آنکه هر موجودى اثر و فعل پروردگار و ظهورى از اراده او است. پس تسبیح و تنزیه کن اسم پروردگارت را، همچنان که همه موجودات در نظام تکوین تسبیح‌گوی او هستند.
پاک و منزه بدان کار و فعل رب اعلی را و بی‌نقص و بی‌عیب بدان خلقت او را که از بزرگ‌ترین تا کوچک‌ترین ذرات عالم را هدفمند آفرید و همه آن‌ها را به‌سوی هدف خود رهبری و هدایت کرد بدون ذره‌ای نقص و کمبود و کاستی.
پایان فصل اول.
نتیجه اول: از اینکه گمان نقصان در هدایت پروردگار، نسبت به مخلوقاتش داشته باشی او را تسبیح کن؛ که هرگز چنین چیزی نیست.
خلق و هدایت خداوند بی‌نقص است او برای هر موجودی ظرفیت و اندازه و عمر محدودی در نظر گرفته است که به‌سوی آن ظرفیت نیز هدایتشان می‌کند.

(۵):
فصل دوم _ آیات ۶ تا ۱۳ 
اطمینان به پیامبر برای دریافت و ابلاغ وحی (هدایت تشریعی)
مخاطب فصل دوم سوره، همانند فصل اول، پیامبر اکرم است. در فصل دوم بیان مطلب دیگری را آغاز می‌کند که ادامه سخن فصل اول است.
فصل اول مقدمه‌ای بود تا خداوند در این فصل، مطلب اصلی را بیان کند.
مقدمه این بود که در رشد و هدایت تکوینی و بی‌اختیار مخلوقات و ازجمله انسان، هیچ کمبودی نیست و آنجا که پای اختیار در کار نیست همه‌چیز به‌خوبی پیش می‌رود و جهان بر اساس مدار و محوری که برایش تقدیر شده حرکت می‌کند.
در فصل اول از خداوند با نام «رب» که به معنای تربیت‌کننده و پرورش دهنده و مربی است سخن گفته‌شده بود چون قرار است در این فصل هدایت تشریعی و تربیت‌کنندگی خداوند در این مورد مطرح‌شده و رهنمودهای لازم در این زمینه به پیامبر داده شود.
آیات فصل دوم در دو بخش به‌هم‌پیوسته ارائه‌ شده‌اند.
بخش اول آیات (۶ تا ۸) این‌گونه آغاز می‌شود که خداوند به پیامبر(ص) اطمینان می‌دهد که هم در حفظ کامل وحی و عدم فراموشی آن و هم در ارائه بهترین راه دعوت مردم, او را یاری خواهد کرد و پیامبر را مطمئن می‌کند که همان‌طور که در سیستم رشد و تکامل بی‌اختیار موجودات، هیچ خللی نیست؛ در سیستم هدایت تشریعی و دینی آنان نیز کمبودی وجود ندارد و همه آنچه برای حرکت در مسیر درست لازم است در اختیار انسان قرار داده‌شده است.
در بخش دوم آیات (۹ تا ۱۳) وظیفه پیامبر در برابر مردم را یادآوری می‌کند و نتیجه می‌گیرد که این خود انسان‌ها هستند که باید ظرفیت لازم را برای دریافت هدایت افرایش دهند و سرنوشتشان کاملاً بسته به انتخابی است که انجام می‌دهند.
۱ ـ سَنُقْرِئُکَ:به‌زودی تو را به قرائت واخواهیم داشت.
۲ ـ فَلَا تَنسىَ پس فراموش نمی‌کنی.
در این بخش به چند اصل مهم در به نتیجه رسیدن تبلیغ و دعوت به دین اشاره‌شده است که بی‌عیب بودن و کامل بودن هدایت خداوند را نسبت به انسان، بیان می‌کند

(۶):
فصل دوم _ آیات ۶ تا ۱۳ 
اطمینان به پیامبر برای دریافت و ابلاغ وحی (هدایت تشریعی)
اثبات بی‌نقص بودن ارائه راه درست به مردم:
اول: حفظ و نگهداری وحی از افزایش و کاهش
سَنُقْرِئُکَ فَلَا تَنسىَ (آیه ۶) ای رسول ما به‌زودی تو را
۱ ـ بر خواندن قرآن توانا خواهیم ساخت به‌گونه‌ای که؛
۲ ـ دیگر اصلاً فراموش نکنی.
منظور از اقراء در اینجا، این است که ما چنین قدرتى به تو مى‏ دهیم که درست بخوانى و خوب بخوانى و آن‌طور که نازل‌شده و بدون کم‌وکاست و غلط و تحریف بخوانى و آنچه را که نازل‌شده فراموش نکنى، تو نه درگذشته فراموش می‌کردی و نه بعدازاین فراموش خواهی کرد.
پس نگران دریافت وحی نباش که در این زمینه هیچ کمبودی نیست و تو هرگز در این زمینه نقصی نداشته و نخواهی داشت چون در پناه اینکه ما تو را به خواندن وامی‌داریم آنچه خواهی خواند سخنی است که ما بر زبان تو جاری می‌کنیم.
إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ مگر آنچه خدا بخواهد یعنی گاهی خدا فراموشی پیامبرش را می‌خواهد؟
خیر هرگز چنین نیست.
منظور آیه این است که تو پس‌ازاین دیگر فراموش نمی‌کنی، چون؛ خدا نمی‌خواهد که تو فراموش کنی
ای پیامبر: فراموش کردن تو در دست خداست و او هم خواسته که تو معصوم از نسیان باشی و هیچ‌کس و هیچ عاملی دیگری هم نمی‌تواند باعث فراموشی تو شود.
ولی این موضوع به معنای آن نیست که خداوند دیگر نتواند این موهبت را از تو بگیرد بلکه هرلحظه اراده کند تو هم فراموش خواهی کرد.
این آیه مانند این است که ما بگوییم هیچ‌کس نمی‌تواند فلان کار را انجام دهد مگر اینکه من بخواهم؛ یعنی تنها کسی که قادر است این کار را انجام دهد من هستم و من هم نمی‌خواهم این کار انجام شود و درواقع می‌خواهیم قدرت خود و قطعیت انجام آن کار را اثبات کنیم.
خداوند در قرآن یک قانون دارد و آن این است که در هرکجا که یک‌چیزی به بندگانش می‌دهد و هرگز هم نمی‌خواهد آن را بگیرد «ماشاءالله» را باقی می‌گذارد تا این توهم برای کسی پیش نیاید که دیگر نیازی به او ندارد و مردم بدانند اگر خدا چیزی را تضمین کرد معنایش اجبار نیست که دیگر غیر از این نمی‌تواند انجام دهد.
 یعنی باز مشیت و خواست او محفوظ است، حتی اگر آن شخص پیامبرش باشد می‌تواند آنچه را داده از او بگیرد.
 همه‌چیز بر پایه خواست و اراده مطلق اوست.
در اینجا هم قدرت خداوند و مشیت و خواست او اثبات می‌شود که هیچ‌کس نمی‌تواند او را مجبور به کاری کند و هیچ‌کس مستقل از او نیست
و هم حتمی بودن وعده‌ای که می‌دهد اثبات می‌شود
و این‌گونه خدا هیچ‌وقت نخواست که پیامبر فراموشی داشته باشد و هیچ‌وقت هم دیگر فراموش نکرد.

(۷)
فصل دوم _ آیات ۶ تا ۱۳
اطمینان به پیامبر برای دریافت و ابلاغ وحی (هدایت تشریعی)
در آیه قبل مرحله اول شرط تبلیغ یعنی عدم فراموشی آیات از سوی پیامبر اثبات شد.
اِنَّهُ یَعْلَمُ الجَْهْرَ وَ مَا یخَْفَى‏(آیه ۷)
به‌یقین او (خداوند) آنچه را آشکار است و آنچه را نهان می‌شود می‌داند.
این جمله علت اینکه چرا خدا پیامبر را به قرائت وامی‌دارد را بیان می‌کند و معنایش این است که:
 ما به‌زودی خاطرت را در القاء وحى و حفظ آن آسوده مى‏ کنیم، به علت اینکه ما هم به‌ظاهر اشیاء آگاهى داریم و هم به باطن آن‌ها،
در مورد تو نیز هم از ظاهر حالت خبرداریم و هم از باطنت و مى ‏دانیم که در دل چقدر برای رساندن وحی به مردم تلاش می‌کنی و تا چه حد بر اطاعت پروردگارت در آنچه دستورت مى‏ دهد و بر هدایت مردم حریصى.
خداوندى که از تمام حقایق آشکار و پنهان باخبر است، آنچه موردنیاز بشر بوده و هست از طریق وحى به تو القا مى‏ کند و چیزى را در این زمینه فروگذار نخواهد کرد.
یک‌جور اطمینانی به پیامبر می‌دهد که خیالش آسوده باشد؛ خدایی که پنهان و آشکار را می‌داند، از نیاز بندگانش نیز باخبر است و می‌داند که پیامبرش باید بتواند همه‌چیز را به‌طور کامل به آنان برساند تا آن‌ها هم انتخاب درست داشته باشند.
و این کار را هم با به قرائت درآوردن پیامبر و فراموش نکردن آیات قرآن از سوی او، انجام می‌دهد
دوم: انتخاب بهترین راه رساندن وحی:
خوب؛ پیامبر آیات قرآن را به‌طور کامل حفظ می‌کند و هرگز هم فراموش نمی‌کند، اکنون از چه راهی و چگونه به مردم برساند؟ آیا می‌تواند از یک‌راه درست این کار را انجام دهد؟
و بازهم به پیامبر اطمینان می‌دهد که یاری‌اش می‌کند
 وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرى‏ (آیه ۸)
 و تو را چنان آماده می‌سازیم که آسان‌ترین راه را انتخاب کنی.
 یسری  آسان کردن
منظور از آسان‌ترین راه چیست؟
در میان کدام راه‌ها پیامبر باید آسان‌ترینش را انتخاب کند؟
اینجا مسئله تبلیغ و هدایت مردم مطرح است.
تبلیغ و هدایت برخلاف تصور کار فوق‌العاده دشواری است، اگر تبلیغ و هدایت به معنی واقعی باشد
با یک مثال مسئله را روشن می‌کنیم:
پزشکی را در نظر بگیرید که خودش را فقط مسئول دادن نسخه می‌داند. در مطب خودش نشسته، مریضی می‌آید و می‌گوید حال من این‌جور است دکتر هم نسخه‌ای به او می‌دهد و دیگر فراموش می‌کند چنین مریضی داشته.
اما یک‌وقت پزشکی خودش را مسئول بهبودی یک بیمار می‌داند، او خودش را مسئول نجات و سلامت این مریض می‌داند.
این است که فکرش چند برابر کار می‌کند تا منتهای تلاش خودش را برای نجات دادن او به کار برد و چه‌بسا که ساعت‌به‌ساعت از احوال او خبر می‌گیرد.
مسئله هدایت مردم هم به همین شکل است.
یک منبر رفتن، یک سخنرانی کردن، یک مطلبی نوشتن، کار آسانی است؛ ولی یک‌وقت هست یک کسی مثل آن پزشک احساس مسئولیت هدایت و راهنمایی مردم را می‌کند یعنی قدم‌به‌قدم همراه مردم است، از تمام جزئیات احوال مردم آگاه است، متوجه عکس‌العمل‌های حرف‌های خودش هست؛ اینکه جملاتش چه اثر و نتیجه‌ای دارد...
این می‌شود طبیب نفوس که ده‌ها بار دشوارتر از طب بدن است.
از همین نظر است که مسئولیت پیامبر که با هزاران و میلیون‌ها انسان سروکار دارد و باید آن‌ها را به صراط مستقیم هدایت کند بسیار سنگین است و باید بتواند آسان‌ترین و مؤثرترین راه هدایت و جذب مردم را پیدا کند.

(۸)
فصل دوم _ آیات ۶ تا ۱۳
گفتیم که تبلیغ درست و محکم و تأثیرگذار، شرایطی دارد
یکی از این شرایط، عدم فراموشی آیات از سوی پیامبر است که آیه قبل آن را اثبات کرد.
اِنَّهُ یَعْلَمُ الجَْهْرَ وَ مَا یخَْفَى‏(آیه ۷)
به‌یقین او (خداوند) آنچه را آشکار است و آنچه را نهان می‌شود می‌داند.
این جمله علت اینکه «چرا خدا پیامبر را به قرائت وامی‌دارد» را بیان می‌کند.
 ای پیامبر، چون خداوند هم به‌ظاهر اشیاء آگاهى دارد و هم به باطن آن‌ها،
 در مورد تو نیز، هم از ظاهر حالت خبردارد هم از باطنت.
و میداند که در دل چقدر برای رساندن وحی به مردم تلاش می‌کنی و تا چه حد بر اطاعت پروردگارت و آنچه دستورت میدهد و نیز در هدایت مردم حریصى.
خداوندى که از تمام حقایق آشکار و پنهان باخبر است، آنچه موردنیاز بشر بوده و هست از طریق وحى به تو القا میکند و چیزى را در این زمینه فروگذار نخواهد کرد.
پس مطمئن باش ما همهٔ آنچه برای هدایت، لازم است به تو میرسانیم،
تا مردم بتوانند انتخاب درستی داشته باشند و دین حق را با روشن بینی برگزینند.
شرط دوم تبلیغ: انتخاب بهترین راه رساندن وحی
خوب پیامبر آیات قرآن را به‌طور کامل حفظ می‌کند و هرگز هم فراموش نمی‌کند
اکنون از چه راهی و چگونه به مردم برساند؟
آیا می‌تواند از ‌راه درست و مطمئنی این کار را انجام دهد؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">